آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

همان گونه که در جلسات گذشته ذکر شد، بر حسب آنچه از قرآن کریم استفاده مى شود، عامل اصلى سقوط انسان «غفلت» است. گفته شد که هیچ وقت غفلت مطلق براى انسان پیش نمى آید; انسان همیشه به چیزى توجه مى کند. غفلتى که باعث سقوط مى شود، غفلت از هویّت الهى و یا غفلت از رابطه خود با مبدأ و معاد است. آنچه هم که مانع ابتلاى انسان به غفلت مى شود و در نقطه مقابل غفلت قرار دارد «توجه و یاد» است. همچنین از آیات کریمه قرآن استفاده شد که قرآن براى غفلت زدایى، «تفکر» را توصیه مى کند. متعلّق تفکر هم به ارتباط انسان با خدا و آیات الهى و سرانجام، انسان با معاد بازمى گردد. در جلسه گذشته، درباره فکر پیرامون آخرت و مقایسه آن با دنیا نکاتى ذکر شد و نتیجه این شد که وقتى انسان درباره ویژگى هاى دنیا فکر مى کند و آن ها را با زندگى آخرت، که بى نهایت از زندگى دنیا ارزشمندتر است، مقایسه مى کند، این فکر ـ فکر درباره حقیقت دنیا و کم ارزش بودن نسبت به زندگى آخرت ـ باعث مى شود که انسان در برابر زرق و برق هاى دنیا خود را نبازد.
منظر دین; توجه به دنیا یا اعراض از آن؟
به طور طبیعى، ما چون در دامن طبیعت به وجود مى آییم و رشد مى کنیم و ابزارهاى شناخت هاى ابتدایى مان همه حسى هستند، توجه ما به چیزهایى جلب مى شود; چیزى مى بینیم، صدایى مى شنویم، بویى استشمام مى کنیم و از راه سایر حواس با عالم خارج ارتباط پیدا مى کنیم. این ها توجه ما را به خود جلب مى کنند و همه این ها مربوط به امور دنیا هستند; یعنى به طور طبیعى، انسان دایم به طرف دنیا جذب مى شود. عوامل طبیعى و شناخت هاى ابتدایى انسان دایم ما را متوجه دنیا مى کنند و این توجه به طور طبیعى، باعث غفلت از آخرت مى شود; چون (ما جَعَلَ اللّهُ لرجل مِن قلبینِ فى جوفِه.)(احزاب: 4) حال، باید دنبال عاملى گشت که مانع از دنیازدگى شود.
براى این که مسئله قدرى بازتر شود، آن را به صورت یک سؤال مطرح مى کنیم. از یک سو، لازم است انسان همیشه به یاد آخرت و فرجام خود باشد; به یاد مقصدش باشد، باید بداند به کجا مى رود و سرانجامش چه خواهد شد. از سوى دیگر، عواملى که توجه انسان را جلب مى کنند همه مادى هستند و دایم ما را متوجه دنیا مى کنند. ما چه باید بکنیم؟
یک راه این است که از دنیا صرف نظر کنیم و به هیچ چیز دنیا توجه نکنیم، مگر به اندازه اى که زنده بمانیم; چون این خلاف هدف است و موجب غفلت ما مى شود; آن گونه که بعضى ها از قدیم الایام چنین تصور کردند، مى رفتند در غارى زندگى مى کردند یا در کوه ها، دیر و صومعه درست مى کردند; همان گونه که پیروان حضرت مسیح(علیه السلام)رهبانیت را اختراع کردند و قرآن مى فرماید: (و رهبانیةً ابتدعوها ما کتبناها علیهم.)(حدید: 27) آن ها براى این که دنیازده نشوند، گفتند: ما اصلا از مظاهر دنیا کناره مى گیریم، به گوشه اى مى رویم و کمتر به چیزها نگاه مى کنیم، کمتر مى خوریم، کمتر مى خوابیم، کمتر مى پوشیم، کمتر صداها را مى شنویم تا توجهمان به خدا و آخرت بیشتر باشد. نظیرش در فرقه هاى دیگر هم پیدا شد. در اسلام هم بعضى از فِرق متصوّفه همین پیشنهاد را مى کنند تا توجه انسان دایم به طرف خدا باشد، به یاد قیامت باشد; مى گویند: از زندگى اجتماعى کنار بکشید، در خلوت زندگى کنید، از توجه به امور مادى و دنیوى صرف نظر کنید تا بتوانید با غفلت مبارزه کنید و همیشه به یاد خدا و یاد قیامت باشید. آیا این صحیح است؟ و مى توان این کار را کرد؟
آیا تعلیمات اسلامى، سیره پیامبر اکرم و ائمّه اطهار(علیهم السلام)این فرضیه را تأیید مى کنند؟ معلوم است که جوابش منفى است. ما به برکت تعالیم اهل بیت(علیهم السلام)مى دانیم که این شیوه مرضى خدا و پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام)نیست. سؤال مى شود که اگر ما خودمان را از امور دنیا دور نگه نداریم، خواه ناخواه توجه ما به امور دنیا جلب مى شود. وقتى ما به این ها جلب شدیم، از آخرت غافل مى شویم; چه باید کرد؟ نه تجویز مى کنید که از دنیا کناره بگیریم، به گوشه اى برویم و دیر نشین شویم و نه صحیح مى دانید که ما هم توجهمان به دنیا معطوف شود و مثل دنیاپرستان زندگى کنیم. پس چه راه دیگرى وجود دارد؟ بخصوص با توجه به بیاناتى که هم در قرآن کریم راجع به مذمّت دنیا وارد شده و هم مطالب بسیارى که در کلمات اهل بیت(علیهم السلام)و بخصوص نهج البلاغه امیرالمؤمنین(علیه السلام)آمده اند چه باید کرد؟
بیانات عجیبى در نهج البلاغه در نکوهش دنیا و تحذیر از آن، توجه دادن به آخرت و دل کندن از امور دنیا وجود دارند. اگر کسى بگوید: نیمى از نهج البلاغه درباره چنین مطالبى است، شاید گزاف نگفته باشد. گاهى یک خطبه مفصّل چندین صفحه اى درباره همین مسائل است; مثلا مى فرماید: نگاه کنید، ببینید اهل دنیا کجا رفتند، چه شدند، وضع دنیا چگونه است! «اِنَّ الدنیا دار فناء و عناء و غیَر و عبر.»1 دنیا محل نابودى و سختى است، محل دگرگونى و عبرت است. در گوشه اى یکى مرده است، دیگرى برایش گریه مى کند; یکى مریض است، دیگرى به عیادتش مى رود. آیا معناى فرمایش هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه این است که انسان باید از دنیایى که این قدر امیرالمؤمنین(علیه السلام) از آن مذمّت مى کند، صرف نظر نماید؟ آیا بهتر است به گوشه اى بخزیم و از این دنیاى فریب کار در امان بمانیم؟ اما اگر در کلمات خود امیرالمؤمنین(علیه السلام)هم خوب دقت کنیم، مى بینیم خود ایشان هم این سبک را نمى پسندد. در خود نهج البلاغه هم مواردى هستند که کسانى که از زندگى اجتماعى کنار کشیده و از لذت هاى دنیا صرف نظر کرده بودند، حضرت آن ها را مورد نکوهش قرار داده است.
به هر حال، این مسئله اى ابهام آمیز است. شاید بسیارى از کسانى که در این زمینه ها مطالعاتى هم کرده اند، به جواب دلچسب و روشنى نرسیده باشند، باز هم در ذهنشان خلجاناتى باشد. درباره بى ارزشى و بىوفایى دنیا، حضرت على(علیه السلام) در تعبیرى بسیار کوبنده، مى فرماید: «به خدا قسم، دنیاى شما در نظر من، مثل استخوان خوک مرده اى است در دست شخص مبتلا به جذام.»2 حضرت تمام امور نفرت انگیز را در این تعبیر جمع کرده است: خوک زنده اش هم نفرت انگیز است، چه رسد به مرده اش. حال اگر از خوک مرده، یک تکه استخوانى را انسانى که مبتلا به جذام است ـ خدا هیچ مؤمنى را به این مرض مبتلا نکند ـ در دست بگیرد، انسان چقدر رغبت مى کند که به آن نگاه کند، دنبالش برود; مثلا، از دست او بگیرد؟ مى فرماید: دنیا در نظر مؤمن، مثل چنین چیزى است. این نهایت نفرت از دنیا به انسان را القا مى کند.
دین و توسعه; سازگارى یا ناسازگارى؟
در این جا این سؤال جدّى مطرح مى شود که ما چگونه رفتار کنیم که مورد پسند حضرت على(علیه السلام) باشد؟ با نکوهش هایى که ایشان از دنیا کرده است، در روزگار ما مسئله دیگرى هم به آن ضمیمه مى شود و سؤال را پیچیده تر مى کند، پاسخ گویى به آن را هم ضرورى تر مى نماید، و آن این است که مى گویند: دین و از جمله دین اسلام با پیشرفت سازگار نیست. توسعه اقتصادى احتیاج به تلاش بیشتر و استفاده بیشتر از نعمت هاى مادى دارد. وقتى دین توصیه مى کند که به دنیا بى اعتنا باشید و آن را رها کنید، دنیا چیز زشت، کثیف و پلیدى است، اگر مردم از آن اجتناب کنند و دنبالش نروند، علوم و صنایع پیشرفت نمى کنند و باعث مى شود که جامعه اسلامى عقب افتاده و توسرى خور باشد. این مسئله را به صورت جدّى چند سال است عده اى مطرح کرده اند، درباره آن مقالاتى هم نوشته اند، بحث هایى کرده اند. به همین دلیل، بسیارى از این ـ به اصطلاح ـ روشن فکرها قاطعانه ادعا مى کنند که دین با توسعه سازگار نیست، ما اگر بخواهیم به توسعه برسیم باید دین را رها کنیم; چون دینْ انسان را به آخرت گرایى دعوت مى کند و از دنیاگرایى باز مى دارد. وقتى توجه انسان به دنیا کم شد، موجب عقب افتادگى او خواهد گردید. بنابراین، باید جواب قاطعى براى این مسئله پیدا کنیم که واقعاً منظور امیرالمؤمنین(علیه السلام)از این مذمّت ها چه بوده است، و آیا لوازمى بر آن ها مترتّب مى شوند یا نه؟
اجمالا اشاره اى مى کنم که پاسخ این سؤال در کلمات خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه هست. اگر دقت کنیم، این پاسخ را خواهیم یافت: اولا، در خود نهج البلاغه نقل شده است که شخصى در حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام) دنیا را با تعبیر زشتى مذّمت کرد; حضرت او را توبیخ کردند و ظاهراً از قراین برمى آید که او آدمى بود که از روى ریاکارى این حرف را مى زد. حضرت فرمود: اى کسى که خودت فریب دنیا را خورده اى! چرا دنیا را مذمّت مى کنى؟ بعد بیان مفصّلى در محاسن دنیا و نقاط مثبت آن بیان کردند: هر کس با دنیا راست بگوید، آن هم با او رو راست است; جایى است که فرشتگان خدا در آن به عبادت مى پردازند; دنیا تجارتخانه اولیاى خداست; اگر دنیا نبود مؤمنان به بهشت نمى رفتند; باید دنیا باشد تا عبادت کنند، تکامل پیدا نمایند و لیاقت کسب رحمت هاى الهى را پیدا کنند. چرا از دنیا مذمّت مى کنى؟ آن جهتى از دنیا که عیب دارد در واقع عیب توست که دل به آن مى بندى و غافل مى شوى.3 در دو جا از نهج البلاغه بیان زیبا، قاطع و روشنگرى درباره حقیقت دنیا دارد; مى فرماید: هر که از سر عبرت بدان بنگرد، او را بصیرت دهد و هر که در آن خیره شود، او را کور گرداند.»4 شبیه این، در تعبیر دیگرى مى فرماید: اگر ما دنیا و رابطه اش را با عالم آخرت درک کردیم و آن طور که حقیقت دنیاست از آن استفاده کردیم، دنیا چیز مطلوبى است; بهشت ساز است. اگر دنیا نباشد بهشتى براى مؤمن نخواهد بود.
در روایتى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: کارهاى خیرى که شما انجام مى دهید یا تسبیحى که مى گویید، با ذکر شما درختى در بهشت برایتان سبز مى شود. درختان بهشت همین تسبیح هایى است که شما مى گویید; اعمال خیرى است که انجام مى دهید. اگر این کارهاى خوب را در اینجا انجام ندهید، آنجا دستتان خالى است. «الدُنیا مزرعةُ الاخرةِ» هم معنایش همین است; اینجا باید بکارید تا آنجا درو کنید. اگر زمین حاصلخیزى نباشد، کشاورز چه مى تواند بکند؟ باید زمینى باشد تا در آن بذر بپاشد و کار کند تا در موقع درو بتواند از آن استفاده نماید. اگر ما دنیا را بد دانستیم و از آن استفاده نکردیم، مثل کشاورزى است که زمینى ندارد در آن کشت کند، دستش خالى خواهد ماند. پس باید حقیقت دنیا را بشناسیم تا آن جور که هست از آن انتظار داشته باشیم.
اگر ما باور کردیم که مقصدى داریم براى دنیا، که همان شرط ایمان به آخرت است، مَثَل ما مَثَل کسى است که در همین دنیا خودرویى خریده است ـ مثلا ـ مى خواهد به مشهد برود. اگر همّ او این باشد که ماشین خود را تمیز کند، دایم آن را بشوید و لکه گیرى کند، هیچ وقت به مقصد نمى رسد; فراموش کرده است که اصلا این وسیله را براى سفر خریده است. وقتى دل بستگى پیدا کند به اینکه ماشینش همیشه تمیز باشد، گرد نگیرد، دایم به فکر ماشین خودش باشد، فراموش مى کند که اصلا کجا مى خواست برود، اصلا براى چه ماشین خرید; هیچ وقت هم به مقصد نمى رسد. اما اگر فهمید که حقیقت این خودرو براى سفر است، براى این است که او را به مقصد برساند، در حدّى به این خودرو رسیدگى مى کند که او را به مقصد برساند، نه اینکه دایم اوقاتش صرف این بشود که به خود ماشین برسد و آن را مثل عروس بزک کند.
اگر با این چشم به دنیا نگاه کنیم که وسیله اى است که ما را به هدف مى رساند، باید از همه نعمت هایى که در دنیا هستند ـ که همه نعمت هاى خدایند و براى استفاده ما خلق شده اند ـ آن طور که خدا خواسته، استفاده کنیم در آن صورت، همه این ها کمک مى کنند که ما به مقصد برسیم و در مقصد بیشتر متنعّم شویم. اما اگر فقط توجهمان به همین لذت هاى دنیا بود، خود همین ها هدف شدند، فراموش کردیم که ماهیت دنیا ماهیت ابزارى است، وقتى به صورت یک مطلوب ذاتى به آن نگاه کردیم گول مى خوریم. به همین دلایل، به آن مى گویند: (متاعُ الغرور);5 اسباب گول زدن. یعنى باعث مى شود که انسان فکر کند خود همین دنیا هدف است، و به خود همین دل مى بندد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تعبیرى مى فرمایند: کسى که ماوراى دنیا را نبیند و چشمش فقط همین نزدیک را ببیند، پیش پایش را ببیند که همین دنیاست، او در واقع، از دیدن حقایق نابیناست. اما کسى که پشت این شیشه دنیا را ببیند، این دنیا وسیله اى است براى اینکه به ماوراى این دنیا برسد. در این صورت دیگر به آن دل نمى بندد، به آن فقط در حدى نگاه مى کند که او را به ماورایش هدایت کند و براى رسیدن به هدف کمک نماید. در آن صورت، بینا مى شود; مى فرماید: کسى که ماوراى دنیا را نبیند، فقط به خودش چشم بدوزد کور است، ولى کسى که چشمش نفوذ مى کند و از آن مى گذرد و ماورایش را مى بیند بیناست. بنابراین، اگر به این دنیا نظر کند دنیا او را بینا مى گرداند.
براى مثال، عینکى که به چشم داریم اگر به خود شیشه هاى عینک نگاه کنیم دیگر جایى را نمى بینیم، فقط شیشه هاى عینک را مى بینم. اما اگر از آن به عنوان عینک استفاده کردیم براى اینکه اطرافمان را بهتر ببینیم، دیگر این عینک ما را فریب نمى دهد، مانع دیدن حقیقت نمى شود.
به هر حال، ستایش یا نکوهش دنیا در واقع، ستایش یا نکوهش بیننده و نظرکننده است. اگر از دنیا مذمّت مى شود این مذمّت از نگرش ماست، وگرنه آنچه را خدا آفریده خوب است: (الّذى اَحسَن کلِّ شىء خلقه)(سجده: 7) خداوند چیز بد خلق نکرده است، بدى از ناحیه ما پیدا مى شود. پس این نکوهش ها براى آن است که انسان در معرض فریب است; هشدارش مى دهند که مواظب باشد گول نخورد، یا خودش را گول نزند. بداند دنیا ابزارى است که اگر به صورت صحیح از آن استفاده کند او را به عالى ترین مقامات مى رساند، و اگر سوء استفاده کرد، البته سقوط مى کند.
حال سؤال مى شود که اگر مسئله این طور است، پس چطور این همه در نهج البلاغه از دنیا مذمّت شده است؟ یا در قرآن هر جا سخن از دنیاست، صحبت بى اعتبارى دنیا و مذمّت کسانى است که دنیا را بر آخرت ترجیح مى دهند؟ از گوشه و کنار باید استفاده کرد که این مذمّت ها در واقع به ما برمى گردند که فریب دنیا را مى خوریم. خلاصه سؤال این است که چرا همیشه با زبان طعن و تقبیح از دنیا مذمّت شده است؟ سرّش این است که چون ما یک موجود طبیعى هستیم و ابزارهاى ابتدایى مان براى شناخت و توجه، راه هاى حسى هستند، به طور طبیعى توجه مان به دنیا معطوف مى شود. اگر بگویند به دنیا توجه کن، دیگر اصلا نمى توانیم به غیر آن توجه نماییم. آنچه لازم است این است که دایم به گوش ما بخوانند که این دنیا هدف نیست، وسیله است، فریب نخور! اینجا سراى اقامت نیست، پلى است که باید از آن عبور کرد. چون اسباب طبیعى دایم ما را متوجه دنیا مى کنند، اگر تعالیم انبیا و هشدارهاى آن ها نباشد ما در دام دنیا مى افتیم و دنیازده و دنیاپرست مى شویم. بنابراین، دایم به گوشمان مى خوانند که فریب نخوریم، و گرنه چنانچه کسانى به چنین پندارى مبتلا شوند که باید بکلى از امور دنیا صرف نظر کرد، از زینت هاى دنیا و لذت هاى آن چشم پوشید و از زندگى اجتماعى صرف نظر نمود، اگر چنین تصورى پیش بیاید، به او هشدار مى دهند: اى دشمنک خویش! تو خیال کرده اى که اگر از نعمت هاى خدا در این دنیا استفاده کنى، از خزانه خدا کم مى شود و بر خزانه دنیا افزوده مى شود؟ خدا این نعمت ها را آفریده است که انسان از آن استفاده کند. تو با خودت دشمنى مى کنى که خودت را از این نعمت ها محروم مى کنى. باید از این دنیا استفاده کنى. از این نعمت ها باید براى رسیدن به آخرت استفاده کرد. باید از دنیا براى آخرت توشه برداشت،6 اما نه این که توشه اى براى خود دنیا برداشت; این جا هدف نیست.
اما این که اشکال مى کنند این گونه آموزش ها باعث مى شوند انسان از فعالیت هاى دنیا دست بکشد و این موجب عقب افتادگى جامعه اسلامى و دینى مى شود، آن هم جوابش این است که آنچه سفارش شده این است که دل به دنیا ندهید و از کالاهاى دنیا کمتر مصرف کنید، اما هیچ جا سفارش نشده است که کمتر تولید کنید. خود مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام)چقدر مزارع را به دست خودش آباد کرد. انواع فعالیت هایى که شما در دنیا فرض مى کنید انجام مى داد، از امور شخصى کشاورزى گرفته تا فعالیت هاى حکومتى و کشوردارى و جنگ و جهاد. شما چه کسى را پیدا مى کنید که در دنیا به اندازه حضرت على(علیه السلام)در عرصه هاى گوناگون زندگى فعالیت کرده باشد؟ هیچ جا هم نفرمود کار نکنید، دنبال فعالیت نروید; فقط باید از لذت هاى دنیا کمتر استفاده کنیم تا دل بسته نشویم.
ممکن است سؤال شود همین که مى گویند کمتر از لذت هاى دنیا استفاده نمایید و زهد پیشه کنید، همین باعث مى شود که انسان کمتر فعالیت کند. به هر حال، انسان از همه چیز مى تواند سوء استفاده کند. ما باید از مجموع بیانات خداى متعال و پیغمبر اکرم و ائمّه اطهار(علیهم السلام)حق را کشف کنیم و از افراط و تفریط بپرهیزیم. سیره خود امیرالمؤمنین را نگاه کنید. همان على که این قدر مى فرماید: «یا دنیا، غرّى غیرى»،7 برو این دام بر مرغى دگر نه، من فریب تو را نمى خورم، همین على روزها در مزرعه بیل مى زند و از چاه آب مى کشد، نخلستان ها را آبیارى مى کند، شب هم به خانه فقرا مى رود; در میدان جهاد هم آن چنان شمشیر مى زند!
نظرگاه اسلام; نفى بهره مندى یا نفى دل بستگى؟
پس حاصل این که به چند نکته باید توجه کرد: اول این که خود دنیا ذاتاً هیچ مذمّتى ندارد، مخلوق خداست و از جمله چیزهایى است که خداوند درباره اش مى فرماید: (الّذى اَحسنَ کلَّ شىء خلقه.)
دوم این که هیچ وقت اسلام نفرموده است مطلقاً از لذت هاى دنیا استفاده نکنید، بلکه به عکس کسانى را که وانمود مى کنند باید از زینت هاى دنیا کناره گیرى کرد مذمّت مى کند: (قُل مَن حَرَّم زینةَ اللّهِ الَّتى اَخرجَ لِعبادِه.)(اعراف: 32) اما براى این که انسان به دنیازدگى مبتلا نشود از جمله دستورات تربیتى این است که گاهى اختیاراً از آن ها صرف نظر کند تا دل بسته نشود. وقتى انسان برایش میسّر است که از لذتى استفاده کند و خوددارى کند، این باعث این مى شود که دل بستگى پیدا نکند. یا حتى وقتى کالایى از دنیا را به زحمت فراهم کرده است، اما داوطلبانه آن را به دیگرى مى دهد، این باعث مى شود که دل بستگى پیدا نکند. قرآن تعبیرى دارد، که در زمینه جلوگیرى از دنیازدگى این تعبیر بسیار رساست شاید از این رساتر نمى شود تعبیرى به کار برد، مى فرماید: (لَن تَنالوا البِرَّ حتّى تُنفِقوا مِمّا تُحبّونَ)(آل عمران: 92); هرگز به برّ و نیکى نخواهید رسید، هرگز خوب نمى شوید، مگر این که از چیزهایى که دوست دارید در راه خدا بدهید. چیزى که انسان با زحمت به دست آورده است، خیلى هم از آن خوشش مى آید و آن را دوست دارد، آن را دودستى به دیگرى که احتیاج دارد تقدیم کند، این باعث مى شود دل بستگى نداشته باشد.
پس آنچه مهم است اینکه ما سعى کنیم دل بستگى پیدا نکنیم و به دنیا به صورت ابزار و وسیله نگاه کنیم، نه به صورت هدف. این دو متلازمند. اگر به صورت هدف در آمد، به آن دل بسته مى شود، اما اگر به صورت ابزار شد، در حدى از آن استفاده مى کنیم و به آن علاقه مند مى شویم که ما را به هدف برساند. اگر مانع هدف شد آن را رها مى کنیم; چون هدف براى ما ارزش بالاصالة دارد، نه وسیله. این به خاطر آن مطلوب است، نه به خاطر خودش. هرقدر در این زمینه بیشتر فکر کنیم جا دارد; چون مسئله واقعاً پیچیده اى است، با این که راه حلش آسان است، فرمولش را هم در اختیار داریم. گفتنش راحت است که به صورت ابزار به دنیا نگاه کنید، اما عملش خیلى مشکل است. همه این دستورات اخلاقى که درباره زهد و قناعت و امثال این ها داده شده براى همین هستند که انسان از ابتلا به دنیازدگى نجات پیدا کند. از آن طرف، انسان احتیاج ندارد که تشویقش کنند دنبال لذایذ دنیا برود; چون انسان به صورت طبیعى، خود به خود به طرف امور دنیا حرکت مى کند. اما از این طرف، باید او ر ا مهار کنند که افراط نکند و در دام نیفتد.
پس جواب کسانى که مى گویند تعلیمات دین باعث مى شوند که ما عقب افتاده شویم، همین است که دین هیچ وقت نگفته دنبال علم نروید، دنبال صنعت نروید، دنبال تولید نروید، بلکه دین گفته است: اولا، این ها را به خاطر یک هدف ارزشمندترى دنبال کنید. ثانیاً، خودتان کمتر مصرف کنید، نه اینکه کمتر تولید کنید.
خوب است توجه داشته باشیم که بعضى از جامعه شناسان هم گفته اند: پیشرفت دنیاى غرب از قرن شانزدهم شروع شد. علت آن هم در اثر پیدایش مذهب پروتستان بود که مردم را دعوت به زهد مى کرد. ماکس وبِر، جامعه شناس معروف آلمانى، که از استوانه هاى جامعه شناسى دنیا به شما مى رود، درباره اخلاق پروتستان کتابى نوشته و ادعا کرده است که جامعه غربى از وقتى رشد پیدا کرد که مذهب پروتستان رایج شد، و کشورهایى بیشتر پیشرفت کردند که پروتستان بودند، و این به خاطر آن بود که در تعالیم پروتستان، به وارستگى و کم مصرف کردن و زهد تشویق مى شد. این باعث مى شد که سرمایه ها انباشته شوند. او این جور استدلال مى کند. پس، حتى کسانى گفته اند که تعلیمات مذهب پروتستان در دعوت به زهد باعث پیشرفت دنیا مى شود; البته ما این استدلال را قبول نداریم.
پس نه تنها دعوت به زهد مانع پیشرفت نمى شود، بلکه به عقیده بعضى از جامعه شناسان، عامل پیشرفت هم مى تواند باشد. حالا ما اگر آن را قبول نداریم ـ که نداریم ـ ولى به هر حال آنچه در دین توصیه شده مصرف کمتر است و این هیچ منافاتى با تولید بیشتر ندارد. علاوه بر این، کسانى که دنیازده مى شوند و تمام توجهشان به دنیاست به التذاذات فوق العاده از دنیا بردن دل بستگى پیدا مى کنند و این موجب ناراحتى ها و ناکامى هایى در همین دنیا خواهد شد. افراط در التذاذات غالباً امراض گوناگونى به دنبال مى آورد; باعث مى شود که کسانى دست به جنایت بزنند تا به بعضى از لذت ها برسند. پیدایش این مرض ها حتى ضرر اقتصادى براى مردم تولید مى کند. هزینه هایى که کشورهاى پیشرفته براى معالجه بیماران عصبى و بیمارى هاى سخت دیگرى مثل ایدز صرف مى کنند از بسیارى از درآمدها بیشتر است. اگر مسئله جنایت ها و زندان ها را هم به آن اضافه کنیم، خواهید دید که یا سر به سر مى شود، یا آخر بدهکار هم مى شوند. اگر همین علم و صنعت را با زهد و وارستگى همراه مى کردند، هم بدن سالم تر داشتند، هم اقتصاد سالم تر، هم جامعه آرام تر، هم روح و روان سالم تر; هم سعادت دنیا داشتند، هم آخرت.
پس نه تنها بى اعتنایى به دنیا باعث عقب افتادگى نمى شود، بلکه ممکن است عامل پیشرفت دنیوى هم باشد، به شرط این که ما حقیقت دنیا را درست بشناسیم و از تعالیم دین درست استفاده کنیم; چون یکى از عیوب آدمیزاد همین است که از تعالیم دین هم سوء استفاده مى کند: وقتى از «زهد» تعریف مى کنند، برخى تصور مى نمایند زهد یعنى تنبلى; وقتى از «توکل» تعریف مى کنند، برخى تصور مى نمایند که توکّل یعنى سستى و کاهلى; یعنى کار نکن، خدا روزى ات را مى دهد، در صورتى که «توکّل» معنایش این نیست. «توکّل» یعنى اعتمادت به خدا باشد و کار را به عنوان وظیفه انجام بده. باید به عنوان وظیفه دنبال امور دنیا رفت; یا وظیفه واجب یا وظیفه مستحب، بخصوص آنکه اگر جامعه اسلامى تلاش نکند محتاج جوامع کفر مى شود.
بنابراین، براى حفظ عزّت اسلامى، لازم است مردم بیشتر فعالیت کنند تا در مقابل کفّار دستشان دراز نباشد: (لَن یَجعَلَ اللّهُ لِلکافرینَ علَىَ المُؤمنینَ سبیلا)(نساء: 141); (لِلهِ لعزَّةُ وَ لِرَسولِهِ و لِلمؤمنین.)(منافقون: 8) این ها همه باعث مى شوند که انسان در دنیا بیشتر فعالیت کند، حتى در جهت تحصیل علم، صنایع بهتر، تولید بیشتر و اقتصاد پیشرفته تر، ولى این معنایش دنیازدگى نیست. مذمّت دنیا هم سر جاى خودش هست; یعنى این ها را به عنوان وظیفه باید انجام داد. این است آخرت طلبى. وقتى این کار به عنوان وظیفه تلقّى شد، چون خدا گفته است کار را انجام مى دهیم. اما دنیازدگى این است که چون دلمان مى خواهد، چون هدفمان لذت دنیاست کارى را انجام دهیم. اگر به خاطر اطاعت امر خدا کارى کردیم، انجام وظیفه است، دنیاطلبى نیست، دنیازدگى نیست. این خودش عبادت است. این که فرموده اند: «عبادت ده جزء است، نُه جزئش در طلب حلال است»،8 این درباره فعالیت در دنیاست، وگرنه طلب حلال این نیست که انسان برود دیرنشین شود.
پس انسان باید طلب حلال کند; چون خداوند فرموده، و این کار یا واجب است یا مستحب; براى اینکه خودش بى نیاز باشد، براى این که به زندگى عیالش توسعه دهد. همه جا وقتى دنیا مذمّت مى شود، فوراً تأکید مى گردد به این که از این دنیا براى آخرتتان استفاده کنید; چون براى رسیدن به سعادت آخرت، جز استفاده از همین نعمت هاى دنیا راهى نیست. پس خوبى یا بدى دنیا بستگى دارد به این که ما از این نعمت ها چگونه و با چه انگیزه اى استفاه کنیم.
پى نوشت ها
1ـ نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحدید، ج 7، ص 25.
2ـ «واللّهِ لدنیاکم هذه اهونُ فى عینى مِن عراقِ ضریر فى یدِ مجذوم.» (همان، کلمات قصار، 236.)
3ـ همان، ج 18، ص 325.
4ـ «مَن اَبصَر بها بصّرته و مَن اَبصر الیها اعمّته.» (همان، ج 6، ص 239)
5ـ (ما الحیوةُ الدنیا الاّ متاع الغرور.) (آل عمران: 185)
6ـ (تزّود مِن الدنیا.) (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 10، ص 108).
7ـ نهج البلاغه، ج 18، ص 226.
8ـ «یا احمد، اِنّ العبادةَ عشرةُ اجزاء، تسعةٌ طلبُ الحلالِ.» (محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 27.)

تبلیغات