خودگرایى و دگرگرایى در فلسفه اخلاق
آرشیو
چکیده
متن
هنرى سیجویک (Henry Sidgwick) خودگرایى (egoism) را نظریهاى اخلاقى مىداند که شبیه با سودگرایى (utilitarianism) است. سودگرایان بر آن هستند که فرد باید در صدد حداکثر کردن خیر و خوبى همه انسانها در جهان باشد. در عوض، خودگرایان معتقدند که تنها خوبىاى که فرد باید در نهایت به دنبال آن باشد، خوبى خود اوست. باید این نوع از خودگرایى را (که غالبا «خودگرایى اخلاقى» خوانده مىشود) از این فرضیه تجربى که انسانها درصدد حداکثر کردن خوبى خودشان هستند (خودگرایى روانشناختى)، تمییز نهاد. خودگرایى اخلاقى، مىتواند با رفتارى که به نفع دیگران است موافق باشد؛ چرا که غالبا بهترین راه براى ارتقاى خیر و خوبى روابط مشترک است، اما خودگرایان نمىتوانند توجیه دگرگرایانه براى اینگونه مشارکتها را بپذیرند. در واقع، دگرگرایى خیر دیگران را صرفا به خاطر خود ایشان مىخواهد، در حالى که خودگرایان تأکید مىکنند که هدف غایى انسان باید صرفا خیر خودش باشد.
یکى از شیوههاى دفاع از خودگرایى اخلاقى این است که خودگرایى روانشناختى اثبات شود و آنگاه گفته شود که الزامها و تکالیف ما نمىتوانند فراتر از توانایىهاى ما باشند. در واقع، اگر ما [ذاتا خودگرا هستیم و] گریزى از حداکثر کردن رفاه و خوشى خود نداریم، نباید خود را پاىبند معیارى بدانیم که خواستار خودخواهى کمترى است، اما این دفاع به طور گستردهاى رد شده است؛ چرا که خودگرایى روانشناختى برداشت بسیار سادهانگارانهاى از رفتار آدمى است.
علاوه بر آن، خودگرایى ناقض درک ما نسبت به بىطرفى (و انصاف) است و هیچ واقعیتى درباره خود فرد نیست که خارج کردن منافع دیگران را از هدف غایى فرد توجیه کند.
اما نوع متفاوتى از خودگرایى وجود دارد که در جهان باستان رشد و نمو یافته و این نقد آسیبى به آن نمىرساند. بر اساس این نوع خودگرایى، خیر فرد عمدتا یا منحصرا متضمن عمل فضیلتآمیز مىباشد و بنابراین، چنانچه منافع شخصى به درستى درک شود، بهترین راهنماى ما خواهد بود.
1. تعاریف «خودگرایى»
اصطلاح «خودگرایى» عنوانى است که براى اشاره به نوعى از نظریه اخلاقى وارد مباحث فلسفه اخلاق جدید شده است که به لحاظ ساختار شبیه با «سودگرایى» است.
سودگرایى بر آن است که فرد باید همه افراد را مورد لحاظ قرار داده و در صدد ایجاد بیشترین میزان غلبه خیر بر شر باشد؛ و در مقابل، خودگرایى معتقد است که هر شخصى باید درصدد حداکثر کردن خیر خاص خودش باشد. هر دو نظریه غایتگرایانه هستند؛ به این معنا که معتقدند کار درست همواره ایجاد خیر خاصى است. با این تفاوت که سودگرایان مدعى هستند که خیرى که فرد باید در صدد حداکثر کردن آن باشد، خیر جهانشمول، یعنى خیر همه انسانها و شاید بتوان گفت خیر همه مخلوقات مدرک، مىباشد. از سوى دیگر، خوگرایان معتقدند که خیرى که باید هدف غایى فرد باشد تنها خیر خودش مىباشد.
این شیوه از طبقهبندى نظریههاى اخلاقى مدیون هنرى سیجویک است. سیجویک گزینش یکى از دو نظریه سودگرایى و خودگرایى را یکى از مسائل اصلى فلسفه اخلاق دانسته است. وى در کتاب شیوههاى فلسفه اخلاق (The luthods of Methics 1874) به طرحریزى این مسئله بر اساس این فرض پرداخته است که خیر با لذت همسان است (آموزه موسوم به «لذتگرایى» (hedonism). او سودگرایى، را براى دلالت بر دیدگاهى به کار مىبرد که مىگوید فرد باید درصدد حداکثر کردن میزان لذت در جهان باشد. وى معتقد است که تنها خودگرایى که ارزش بحث و بررسى دارد، خودگرایى لذتگرایانه (hedonistic egoism) مىباشد. از آنرو که تعداد معدودى از فیلسوفان امروزه یکسان بودن لذت و خیر را پذیرفتهاند، اصطلاحات این بحث، تغییر یافتهاند. خودگرایى، صرفنظر از نوع برداشتى که از خیر دارد، براى اشاره به هرگونه آموزهاى به کار مىرود که مدافع حداکثر کردن خیر خود شخص مىباشد.
این آموزه، غالبا «خودگرایى اخلاقى» خوانده مىشود تا بر شأن و جایگاه هنجارى آن تأکید شود و بر خلاف آن، اصطلاح خودگرایى روانشناختى براى دلالت بر فرضیهاى تجربى درباره انگیزش انسانى به کار مىرود. بر اساس این فرضیه، هرگاه فرد تصمیم مىگیرد، تصمیم او در حمایت از عملى است که به نظر او خیر خودش را به حداکثر مىرساند. ممکن است بپذیریم که ما الزاما به این شیوه خودخواه هستیم ولى در عین حال، این امر را به عنوان عنصر شر در سرشت خود تلقّى کنیم. بر عکس، ممکن است بر آن شویم که هرچند که مردم باید درصدد حداکثر کردن خیر خود باشند، به ندرت براى انجام این کار تلاش مىکنند. (در این مدخل، اصطلاح «خودگرایى» براى اشاره به خودگرایى اخلاقى به کار خواهد رفت، مگر آنکه معانى دیگر تصریح شود.)
2. نحوه برخورد خودگرایى با دگرگرایى
لازم نیست که مدافع خودگرایى از امورى نظیر محبت به دیگران، احساس دلسوزى یا کارهاى نیکوکارانه ناخرسند باشد؛ زیرا خودگرایان مىتوانند استدلال کنند که این علایق اجتماعى ابزار مؤثرى براى دستیابى به اهداف خود فرد مىباشد؛ مثلاً، عقل متعارف حکم مىکند که رفتار دگرگرایانه (altruistic behaviour) ـ یعنى رفتارى که به قصد کمک به دیگران باشد ـ غالبا هنگامى که دیگران را به پاسخى از همین نوع وادارد، سودمند است؛ [در واقع] منفعتى که با پاسخ متقابل دیگران، نصیب فرد نیکوکار مىشود، ممکن است بیش از ضرر اندکى باشد که با انجام اعمال نیکوکارانه ساده متوجه او شده است.
هرچند ممکن است خودگرایان استدلال کنند که نیکى و فایده رساندن به دیگران عموما در جهت منافع خود فرد است، اما توجیهى که براى اینگونه نیکىها ارائه مىکنند، مناقشهآمیز است. بسیارى از اندیشمندان پذیرفتهاند که فرد گاه باید به دیگران به خاطر خودشان نیکى کند. (براى نمونه مىتوان به ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوس اشاره کرد که این نکته را براى بهترین نوع دوستى ضرورى مىداند.) کار کردن به خاطر دیگران بدان معناست که خیر آنها را دلیل قانع کنندهاى براى عمل خود بدانیم. اما این دقیقا همان نکتهاى است که خودگرایان نمىتوانند بپذیرند. از نظر آنها، در نهایت، تنها توجیهى که مىتوان براى کارهاى نیکوکارانه آورد این است که این کارها خیر خود فرد را به حداکثر مىرساند. در نهایت، فرد نباید به دیگران به خاطر خودشان نیکى کند، بلکه باید این کار را به خاطر خودش انجام دهد. اگر «دگرگرایى» براى اشاره به رفتارى به کار رود که نه تنها به دیگران فایده مىرساند، بلکه این فایده رساندن و نیکى به خاطر خود آنها باشد، در این صورت خودگرایى در تضاد با دگرگرایى خواهد بود.
3. استدلالهایى در ردّ و تأیید خودگرایى
فیلسوفان گاه درصدد برآمدهاند تا با نشان دادن اینکه خودگرایى متضمن تناقض یا به نحوى خودشکن است، آن را رد کنند. مهمترین تلاش در این مورد، از آنِ جى. اى. مور (G.E. Moare) در کتاب (Principia Ethica, (1903 مىباشد، اما وى در این تلاش پیروان اندکى یافت و در عوض، دیدگاه سیجویک مبنى بر اینکه خودگرایى نظریهاى معقول است، عموما مورد پذیرش قرار گرفته است.
اما، حتى اگر انسان [دیدگاه سیجویک را] بپذیرد، باز ممکن است این سؤال را طرح کند که آیا گزینش خودگرایى و برترى دادن آن بر سایر نظریههاى جایگزین، دلایل خوبى دارد یا خیر؛ چرا باید همیشه فدا کردن خیر خود، در جهت تأمین خیر بیشتر دیگران اشتباه باشد؟
اگر از دست دادن اندکى از رفاه خود مىتواند منافع عظیمى براى دیگران به ارمغان آورد، پذیرش از دست دادن آن رفاه اندک، چه اشکالى دارد؟
خودگرایان ممکن است در این مرحله به خودگرایى روانشناختى پناه ببرند. هرچند اثبات و تأیید خودگرایى روانشناختى و رد خودگرایى اخلاقى ممکن است ـ یعنى ممکن است بپذیریم که ما به لحاظ سرشت و ماهیت انسانى خود نهایتا خود محور هستیم ولى در عین حال، رفتار خودمحورانه را به عنوان یک شرّ محکوم کنیم ـ با این حال، فیلسوفان اندکى هستند که این آمیزه را آمیزه خوشایندى تلقّى کنند؛ زیرا چگونه مىتوان معیارى را که قادر به دستیابى به آن (و عمل بر اساس آن) نیستیم، قابل قبول دانست، بنابراین، ممکن است پاسخ خودگرایان به این پرسش ما که «چرا نباید خیر خود را به خاطر دیگران فدا کنیم؟» این باشد که تأکید کنند ما نباید معیارهاى غیر ممکن را بر خود تحمیل کنیم. ما در واقع، چنین فداکارهایى را انجام نمىدهیم و نباید خود را به دلیل این نحوه وجودى خود، سرزنش کنیم.
اشکالى که این راهبرد خودگرایان دارد این است که خودگرایى روانشناختى در عصر جدید به شدت مورد حمله قرار گرفته است. هابز (Hobbes ,1651) و ماندوایل (Mandeville, 1719) عموما خودگرایان روانشناختى تلقّى شوند که فیلسوفانى همچون هاتچسون (Hutcheson, 1752)، روسو (Rousseau 1759) و هیوم (Hume ,1751) به نقد دیدگاه آنها پرداختهاند. این گروه از فیلسوفان درصدد برآمدهاند تا نشان دهند که صفاتى همچون نیکخواهى، دلسوزى و همدردى همانند حب ذات، صفات طبیعى هستند. کانت (1788)، در مقابل خودگرایى روانشناختى، معتقد است که تشخیص عقلى اصول اخلاقى فى نفسه مىتواند ما را به عمل بر اساس آنها برانگیزاند و بر حب ذات غالب گردد. شاید پر نفوذترین نقد بر خودگرایى روانشناختى، نقد باتلر (1726) باشد. باتلر استدلال مىکند که حب ذات فى نفسه نمىتواند تنها عنصر تشکلدهنده گنجینه و منبع انگیزشى ما باشد. او همچنین متذکر این نکته مىشود که حتى اگر ما با برآورده شدن امیال خود احساس رضایت و خشنودى پیدا کنیم، نمىتوان نتیجه گرفت که این خشنودى متعلق آن امیال ماست. قوّت و قدرت تلفیق یافته از این حملات و انتقادات، باعث شده است که خودگرایى روانشناختى مدافعان فلسفى اندکى داشته باشد.
در اینجا، باید متذکر چالش مهمى نسبت به خودگرایى اخلاقى شویم: هرچند ممکن است شرایط، تاریخ یا ویژگىهاى من، تفاوتهاى اخلاقا مهمى با شرایط، تاریخ یا ویژگىهاى شما داشته باشد و این امر دلیل و توجیهى براى پىگیرى خیر خود و ترجیح آن بر خیر شما باشد، اما صرف این واقعیت که من، خودم هستم نه شما، به خودى خود تفاوت اخلاقا مرتبطى میان ما نمىباشد. این که خیر من، خیر خود من است (نه شما)، تبیین نمىکند که چرا در نهایت باید فقط خیر خود من، مورد دغدغه و دلمشغولى من باشد. در واقع، در صورتى که هیچگونه تفاوت اخلاقا مرتبطى میان من و شما نباشد که باعث ترجیح خیر خود من بر خیر شما یا دیگران گردد، اگر خیر من دلیل عمل مرا فراهم مىکند، چرا نباید خیر شما یا خیر فرد دیگرى نیز چنین باشد؟ به نظر مىرسد که آرمان بىطرفى (impartiality) مؤید این نتیجه است که ما باید دست کم نوعى دلمشغولى نسبت به دیگران داشته باشیم. در واقع، خودگرایان تلویحا مفهومى از بىطرفى را مىپذیرند؛ چرا که معتقدند که درست همانگونه که هدف غایى من باید خیر و خوبى من باشد، هدف غایى شما هم باید خیر خود شما باشد. بنابراین، آنها باید علت پذیرش این مفهوم حداقلى از بىطرفى و ردّ مقدار بیشتر از آن را تبیین کنند. به لحاظ اخلاقى، [دلیل] خوشایندى درباره خارج ساختن همه افراد دیگر از هدف نهایى، وجود ندارد، پس چرا فرد باید چنین کند؟
4. نوع باستانى خودگرایى
مىتوان آن نوع خودگرایى را که مورد بحث قرار دادیم، خودگرایى «صورى» (formal) نامید؛ به این معنا که هیچگونه ادعایى درباره این امر که به ویژه چه چیزى براى انسانها خیر یا بد است، ارائه نمىکند. بلکه بر آن است که صرفنظر از اینکه خیر یا خوب چیست، آنچه که باید هدف غایى فرد باشد؛ خیر خود اوست. چنانچه به بحث سیجویک و پیوند دادن خودگرایى با سودگرایى از سوى وى بنگریم و آنگاه لذتگرایى وى را استنباط کنیم، به همین برداشت خواهیم رسید، اما نوع متفاوتى از خودگرایى وجود دارد که مىتوان آن را خودگرایى «ذاتى» (Subestantive) نامید؛ این نوع از خودگرایى نخست مفهوم و برداشتى مشخص از خیر وخوبى را پیشنهاد مىکند و سپس از همه ما مىخواهد که خیر خود (خیر به همان معناى مفروض) را به حداکثر برسانیم. در عصر باستان همین نوع خودگرایى بود که رشد و نمو یافت. افلاطون، ارسطو و رواقیون این مبناى صورى را نمىپذیرند که صرفنظر از اینکه خیر چیست، ما باید تنها به دنبال تحصیل خیر و خوبى خود یا ترجیح آن بر خیر و خوبى دیگران باشیم. آنها، در عوض در صدد اثبات مفاهیم خاصى از خیر هستند و از آنجا که فضیلتهاى اجتماعى نقش زیادى در این مفهوم خاص ایفا مىکنند، این گروه از فیلسوفان حب ذات (Self - love) را نه دشمن فضیلت و جامعه، بلکه در صورت پایهریزى و شکوفایى آن در مسیر درست، انگیزهاى شرافتمندانه تلقّى مىکنند. حتى در صورتى که خودگرایى روانشناختى برداشت بسیار سادهانگارانهاى از سرشت انسان باشد، انکار نمىتوان کرد که ما به طور طبیعى دلمشغولى عمیقى نسبت به رفاه خود داریم. اگر حب ذات قوهاى است که غالبا در تعارض با وظیفه اخلاقى بوده و ذاتا با تعلیم و تربیت مخالف است، در این صورت، انسانها ضرورتا و عمیقا مخلوقات داراى دو بُعد متضاد خواهند بود. این بیان، توصیف آگوستینى و کانتى است. در نقطه مقابل این دیدگاه، خط فکر رایج اخلاق باستان، مفهوم و برداشت خوشبینانهترى از وضعیت انسان را در نظر مىگیرد. این برداشت، ادعا نمىکند که فرد باید بدون توجه به پیامد عملش براى دیگران درصدد خیر خودش باشد، بلکه با بیان اینکه عمل فضیلتمآبانه و خوب با خیر دیگران منطبق مىباشد، درصدد تضعیف این فرض و تلقّى عمومى برمىآید که پىجویى خیر خود اساسا در تضاد با خیر و رفاه دیگران است.
پىنوشت
*. مشخصات مقالهشناختى نوشته حاضر به شرح زیر است:
Richard kraut "Egoism and Altruism" in: Routledge Encyclopedia Vol. 3, pp. 246-248.
--------------------------------------------------------------------------------
یکى از شیوههاى دفاع از خودگرایى اخلاقى این است که خودگرایى روانشناختى اثبات شود و آنگاه گفته شود که الزامها و تکالیف ما نمىتوانند فراتر از توانایىهاى ما باشند. در واقع، اگر ما [ذاتا خودگرا هستیم و] گریزى از حداکثر کردن رفاه و خوشى خود نداریم، نباید خود را پاىبند معیارى بدانیم که خواستار خودخواهى کمترى است، اما این دفاع به طور گستردهاى رد شده است؛ چرا که خودگرایى روانشناختى برداشت بسیار سادهانگارانهاى از رفتار آدمى است.
علاوه بر آن، خودگرایى ناقض درک ما نسبت به بىطرفى (و انصاف) است و هیچ واقعیتى درباره خود فرد نیست که خارج کردن منافع دیگران را از هدف غایى فرد توجیه کند.
اما نوع متفاوتى از خودگرایى وجود دارد که در جهان باستان رشد و نمو یافته و این نقد آسیبى به آن نمىرساند. بر اساس این نوع خودگرایى، خیر فرد عمدتا یا منحصرا متضمن عمل فضیلتآمیز مىباشد و بنابراین، چنانچه منافع شخصى به درستى درک شود، بهترین راهنماى ما خواهد بود.
1. تعاریف «خودگرایى»
اصطلاح «خودگرایى» عنوانى است که براى اشاره به نوعى از نظریه اخلاقى وارد مباحث فلسفه اخلاق جدید شده است که به لحاظ ساختار شبیه با «سودگرایى» است.
سودگرایى بر آن است که فرد باید همه افراد را مورد لحاظ قرار داده و در صدد ایجاد بیشترین میزان غلبه خیر بر شر باشد؛ و در مقابل، خودگرایى معتقد است که هر شخصى باید درصدد حداکثر کردن خیر خاص خودش باشد. هر دو نظریه غایتگرایانه هستند؛ به این معنا که معتقدند کار درست همواره ایجاد خیر خاصى است. با این تفاوت که سودگرایان مدعى هستند که خیرى که فرد باید در صدد حداکثر کردن آن باشد، خیر جهانشمول، یعنى خیر همه انسانها و شاید بتوان گفت خیر همه مخلوقات مدرک، مىباشد. از سوى دیگر، خوگرایان معتقدند که خیرى که باید هدف غایى فرد باشد تنها خیر خودش مىباشد.
این شیوه از طبقهبندى نظریههاى اخلاقى مدیون هنرى سیجویک است. سیجویک گزینش یکى از دو نظریه سودگرایى و خودگرایى را یکى از مسائل اصلى فلسفه اخلاق دانسته است. وى در کتاب شیوههاى فلسفه اخلاق (The luthods of Methics 1874) به طرحریزى این مسئله بر اساس این فرض پرداخته است که خیر با لذت همسان است (آموزه موسوم به «لذتگرایى» (hedonism). او سودگرایى، را براى دلالت بر دیدگاهى به کار مىبرد که مىگوید فرد باید درصدد حداکثر کردن میزان لذت در جهان باشد. وى معتقد است که تنها خودگرایى که ارزش بحث و بررسى دارد، خودگرایى لذتگرایانه (hedonistic egoism) مىباشد. از آنرو که تعداد معدودى از فیلسوفان امروزه یکسان بودن لذت و خیر را پذیرفتهاند، اصطلاحات این بحث، تغییر یافتهاند. خودگرایى، صرفنظر از نوع برداشتى که از خیر دارد، براى اشاره به هرگونه آموزهاى به کار مىرود که مدافع حداکثر کردن خیر خود شخص مىباشد.
این آموزه، غالبا «خودگرایى اخلاقى» خوانده مىشود تا بر شأن و جایگاه هنجارى آن تأکید شود و بر خلاف آن، اصطلاح خودگرایى روانشناختى براى دلالت بر فرضیهاى تجربى درباره انگیزش انسانى به کار مىرود. بر اساس این فرضیه، هرگاه فرد تصمیم مىگیرد، تصمیم او در حمایت از عملى است که به نظر او خیر خودش را به حداکثر مىرساند. ممکن است بپذیریم که ما الزاما به این شیوه خودخواه هستیم ولى در عین حال، این امر را به عنوان عنصر شر در سرشت خود تلقّى کنیم. بر عکس، ممکن است بر آن شویم که هرچند که مردم باید درصدد حداکثر کردن خیر خود باشند، به ندرت براى انجام این کار تلاش مىکنند. (در این مدخل، اصطلاح «خودگرایى» براى اشاره به خودگرایى اخلاقى به کار خواهد رفت، مگر آنکه معانى دیگر تصریح شود.)
2. نحوه برخورد خودگرایى با دگرگرایى
لازم نیست که مدافع خودگرایى از امورى نظیر محبت به دیگران، احساس دلسوزى یا کارهاى نیکوکارانه ناخرسند باشد؛ زیرا خودگرایان مىتوانند استدلال کنند که این علایق اجتماعى ابزار مؤثرى براى دستیابى به اهداف خود فرد مىباشد؛ مثلاً، عقل متعارف حکم مىکند که رفتار دگرگرایانه (altruistic behaviour) ـ یعنى رفتارى که به قصد کمک به دیگران باشد ـ غالبا هنگامى که دیگران را به پاسخى از همین نوع وادارد، سودمند است؛ [در واقع] منفعتى که با پاسخ متقابل دیگران، نصیب فرد نیکوکار مىشود، ممکن است بیش از ضرر اندکى باشد که با انجام اعمال نیکوکارانه ساده متوجه او شده است.
هرچند ممکن است خودگرایان استدلال کنند که نیکى و فایده رساندن به دیگران عموما در جهت منافع خود فرد است، اما توجیهى که براى اینگونه نیکىها ارائه مىکنند، مناقشهآمیز است. بسیارى از اندیشمندان پذیرفتهاند که فرد گاه باید به دیگران به خاطر خودشان نیکى کند. (براى نمونه مىتوان به ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوس اشاره کرد که این نکته را براى بهترین نوع دوستى ضرورى مىداند.) کار کردن به خاطر دیگران بدان معناست که خیر آنها را دلیل قانع کنندهاى براى عمل خود بدانیم. اما این دقیقا همان نکتهاى است که خودگرایان نمىتوانند بپذیرند. از نظر آنها، در نهایت، تنها توجیهى که مىتوان براى کارهاى نیکوکارانه آورد این است که این کارها خیر خود فرد را به حداکثر مىرساند. در نهایت، فرد نباید به دیگران به خاطر خودشان نیکى کند، بلکه باید این کار را به خاطر خودش انجام دهد. اگر «دگرگرایى» براى اشاره به رفتارى به کار رود که نه تنها به دیگران فایده مىرساند، بلکه این فایده رساندن و نیکى به خاطر خود آنها باشد، در این صورت خودگرایى در تضاد با دگرگرایى خواهد بود.
3. استدلالهایى در ردّ و تأیید خودگرایى
فیلسوفان گاه درصدد برآمدهاند تا با نشان دادن اینکه خودگرایى متضمن تناقض یا به نحوى خودشکن است، آن را رد کنند. مهمترین تلاش در این مورد، از آنِ جى. اى. مور (G.E. Moare) در کتاب (Principia Ethica, (1903 مىباشد، اما وى در این تلاش پیروان اندکى یافت و در عوض، دیدگاه سیجویک مبنى بر اینکه خودگرایى نظریهاى معقول است، عموما مورد پذیرش قرار گرفته است.
اما، حتى اگر انسان [دیدگاه سیجویک را] بپذیرد، باز ممکن است این سؤال را طرح کند که آیا گزینش خودگرایى و برترى دادن آن بر سایر نظریههاى جایگزین، دلایل خوبى دارد یا خیر؛ چرا باید همیشه فدا کردن خیر خود، در جهت تأمین خیر بیشتر دیگران اشتباه باشد؟
اگر از دست دادن اندکى از رفاه خود مىتواند منافع عظیمى براى دیگران به ارمغان آورد، پذیرش از دست دادن آن رفاه اندک، چه اشکالى دارد؟
خودگرایان ممکن است در این مرحله به خودگرایى روانشناختى پناه ببرند. هرچند اثبات و تأیید خودگرایى روانشناختى و رد خودگرایى اخلاقى ممکن است ـ یعنى ممکن است بپذیریم که ما به لحاظ سرشت و ماهیت انسانى خود نهایتا خود محور هستیم ولى در عین حال، رفتار خودمحورانه را به عنوان یک شرّ محکوم کنیم ـ با این حال، فیلسوفان اندکى هستند که این آمیزه را آمیزه خوشایندى تلقّى کنند؛ زیرا چگونه مىتوان معیارى را که قادر به دستیابى به آن (و عمل بر اساس آن) نیستیم، قابل قبول دانست، بنابراین، ممکن است پاسخ خودگرایان به این پرسش ما که «چرا نباید خیر خود را به خاطر دیگران فدا کنیم؟» این باشد که تأکید کنند ما نباید معیارهاى غیر ممکن را بر خود تحمیل کنیم. ما در واقع، چنین فداکارهایى را انجام نمىدهیم و نباید خود را به دلیل این نحوه وجودى خود، سرزنش کنیم.
اشکالى که این راهبرد خودگرایان دارد این است که خودگرایى روانشناختى در عصر جدید به شدت مورد حمله قرار گرفته است. هابز (Hobbes ,1651) و ماندوایل (Mandeville, 1719) عموما خودگرایان روانشناختى تلقّى شوند که فیلسوفانى همچون هاتچسون (Hutcheson, 1752)، روسو (Rousseau 1759) و هیوم (Hume ,1751) به نقد دیدگاه آنها پرداختهاند. این گروه از فیلسوفان درصدد برآمدهاند تا نشان دهند که صفاتى همچون نیکخواهى، دلسوزى و همدردى همانند حب ذات، صفات طبیعى هستند. کانت (1788)، در مقابل خودگرایى روانشناختى، معتقد است که تشخیص عقلى اصول اخلاقى فى نفسه مىتواند ما را به عمل بر اساس آنها برانگیزاند و بر حب ذات غالب گردد. شاید پر نفوذترین نقد بر خودگرایى روانشناختى، نقد باتلر (1726) باشد. باتلر استدلال مىکند که حب ذات فى نفسه نمىتواند تنها عنصر تشکلدهنده گنجینه و منبع انگیزشى ما باشد. او همچنین متذکر این نکته مىشود که حتى اگر ما با برآورده شدن امیال خود احساس رضایت و خشنودى پیدا کنیم، نمىتوان نتیجه گرفت که این خشنودى متعلق آن امیال ماست. قوّت و قدرت تلفیق یافته از این حملات و انتقادات، باعث شده است که خودگرایى روانشناختى مدافعان فلسفى اندکى داشته باشد.
در اینجا، باید متذکر چالش مهمى نسبت به خودگرایى اخلاقى شویم: هرچند ممکن است شرایط، تاریخ یا ویژگىهاى من، تفاوتهاى اخلاقا مهمى با شرایط، تاریخ یا ویژگىهاى شما داشته باشد و این امر دلیل و توجیهى براى پىگیرى خیر خود و ترجیح آن بر خیر شما باشد، اما صرف این واقعیت که من، خودم هستم نه شما، به خودى خود تفاوت اخلاقا مرتبطى میان ما نمىباشد. این که خیر من، خیر خود من است (نه شما)، تبیین نمىکند که چرا در نهایت باید فقط خیر خود من، مورد دغدغه و دلمشغولى من باشد. در واقع، در صورتى که هیچگونه تفاوت اخلاقا مرتبطى میان من و شما نباشد که باعث ترجیح خیر خود من بر خیر شما یا دیگران گردد، اگر خیر من دلیل عمل مرا فراهم مىکند، چرا نباید خیر شما یا خیر فرد دیگرى نیز چنین باشد؟ به نظر مىرسد که آرمان بىطرفى (impartiality) مؤید این نتیجه است که ما باید دست کم نوعى دلمشغولى نسبت به دیگران داشته باشیم. در واقع، خودگرایان تلویحا مفهومى از بىطرفى را مىپذیرند؛ چرا که معتقدند که درست همانگونه که هدف غایى من باید خیر و خوبى من باشد، هدف غایى شما هم باید خیر خود شما باشد. بنابراین، آنها باید علت پذیرش این مفهوم حداقلى از بىطرفى و ردّ مقدار بیشتر از آن را تبیین کنند. به لحاظ اخلاقى، [دلیل] خوشایندى درباره خارج ساختن همه افراد دیگر از هدف نهایى، وجود ندارد، پس چرا فرد باید چنین کند؟
4. نوع باستانى خودگرایى
مىتوان آن نوع خودگرایى را که مورد بحث قرار دادیم، خودگرایى «صورى» (formal) نامید؛ به این معنا که هیچگونه ادعایى درباره این امر که به ویژه چه چیزى براى انسانها خیر یا بد است، ارائه نمىکند. بلکه بر آن است که صرفنظر از اینکه خیر یا خوب چیست، آنچه که باید هدف غایى فرد باشد؛ خیر خود اوست. چنانچه به بحث سیجویک و پیوند دادن خودگرایى با سودگرایى از سوى وى بنگریم و آنگاه لذتگرایى وى را استنباط کنیم، به همین برداشت خواهیم رسید، اما نوع متفاوتى از خودگرایى وجود دارد که مىتوان آن را خودگرایى «ذاتى» (Subestantive) نامید؛ این نوع از خودگرایى نخست مفهوم و برداشتى مشخص از خیر وخوبى را پیشنهاد مىکند و سپس از همه ما مىخواهد که خیر خود (خیر به همان معناى مفروض) را به حداکثر برسانیم. در عصر باستان همین نوع خودگرایى بود که رشد و نمو یافت. افلاطون، ارسطو و رواقیون این مبناى صورى را نمىپذیرند که صرفنظر از اینکه خیر چیست، ما باید تنها به دنبال تحصیل خیر و خوبى خود یا ترجیح آن بر خیر و خوبى دیگران باشیم. آنها، در عوض در صدد اثبات مفاهیم خاصى از خیر هستند و از آنجا که فضیلتهاى اجتماعى نقش زیادى در این مفهوم خاص ایفا مىکنند، این گروه از فیلسوفان حب ذات (Self - love) را نه دشمن فضیلت و جامعه، بلکه در صورت پایهریزى و شکوفایى آن در مسیر درست، انگیزهاى شرافتمندانه تلقّى مىکنند. حتى در صورتى که خودگرایى روانشناختى برداشت بسیار سادهانگارانهاى از سرشت انسان باشد، انکار نمىتوان کرد که ما به طور طبیعى دلمشغولى عمیقى نسبت به رفاه خود داریم. اگر حب ذات قوهاى است که غالبا در تعارض با وظیفه اخلاقى بوده و ذاتا با تعلیم و تربیت مخالف است، در این صورت، انسانها ضرورتا و عمیقا مخلوقات داراى دو بُعد متضاد خواهند بود. این بیان، توصیف آگوستینى و کانتى است. در نقطه مقابل این دیدگاه، خط فکر رایج اخلاق باستان، مفهوم و برداشت خوشبینانهترى از وضعیت انسان را در نظر مىگیرد. این برداشت، ادعا نمىکند که فرد باید بدون توجه به پیامد عملش براى دیگران درصدد خیر خودش باشد، بلکه با بیان اینکه عمل فضیلتمآبانه و خوب با خیر دیگران منطبق مىباشد، درصدد تضعیف این فرض و تلقّى عمومى برمىآید که پىجویى خیر خود اساسا در تضاد با خیر و رفاه دیگران است.
پىنوشت
*. مشخصات مقالهشناختى نوشته حاضر به شرح زیر است:
Richard kraut "Egoism and Altruism" in: Routledge Encyclopedia Vol. 3, pp. 246-248.
--------------------------------------------------------------------------------