آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

در جلسات گذشته، درباره «غفلت» به عنوان عامل اصلى سقوط انسان بحث شد. همچنین گفته شد که عامل اصلى صعود انسان توجه به هویّت انسانى خود است. در این جلسه ادامه این بحث را پى مى‏گیریم:
ذکر
در جلسات گذشته عرض کردیم که به حسب آنچه از قرآن کریم و روایات شریف و ادلّه عقلى استفاده مى‏شود، عامل اصلى انحطاط و سقوط انسان «غفلت» است. غفلت از هویّت انسانى مستلزم چند چیز است: این‏که از کجا آمده‏ایم، در کجا هستیم و به کجا خواهیم رفت. در مقابل، عامل اصلى ترقّى و تکامل انسان و شرط لازم براى سعادت او، «توجه به هویّت انسانى» است که لازمه‏اش شناختن این است که مبدأ هستى بخش و صاحب اختیار ما کیست، سر انجام، به کجا خواهیم رفت و چه راهى را باید طى کنیم تا به آن هدف برسیم.
به یک معنا، مى‏توان گفت: همه این‏ها نوعى توجه به نفس است. خود انسان باید رابطه‏اش را با خدا و قیامت و وظایف این جهانى برقرار کند؛ یعنى یک طرف توجه خود انسان است و شاید آیه «یا ایُّها الذین آمنوا علیکم انفسکم» (مائده: 15) ناظر به همین توجه است؛ از طرف دیگر، مى‏توان گفت: محور اصلى خداست؛ براى این‏که لازمه شناخت حقیقى خود انسان آن است که رابطه‏اش را با خدا بشناسد. اگر ما رابطه وجودى‏مان را با خدا نشناسیم، خودمان را نشناخته‏ایم؛ چون وجود ما عین ارتباط و تعلّق به خداست. اگر این رابطه را کشف نکنیم، خودمان را نشناخته‏ایم. همچنین شناخت و توجه به هدف و غایت نهایى در واقع توجه به هدف آفرینش الهى است
که به شناخت خدا و افعال الهى و حکمت او و شناختن راهى که ما را به آن هدف مى‏رساند، باز مى‏گردد.
علت اصلى تأکید بر ذکر خدا
پس مایه سعادت در واقع، یاد خداست. اگراین معانى را درست درک کنیم، خواهیم فهمید که یاد خدا یک امر تشریفاتى و در حاشیه زندگى ما نیست. آن وقت به این سؤال پاسخ داده مى‏شود که چرا این‏همه در آیات و روایات بر یاد خدا تأکید شده است. مگر خدا چه احتیاجى دارد که ما دایم او را یاد کنیم؟ یا یک تسبیح به دست بگیریم و «الله اکبر» یا «لااله الا الله» بگوییم؟ این چه تأثیرى در تکامل ما دارد؟ با توجه به نکته‏هایى که گفته شد، اگر درست دقت شود، خواهیم فهمید که اصلاً حقیقت تکامل ما در یاد خداست و در نهایت، همین یاد است که ما را به او نزدیک مى‏کند و به یک تعبیر، به او مى‏رساند.
در اینجا، این سؤال مطرح مى‏شود که آیا نقش اصلى را در یاد خدا الفاظ بر عهده دارند یا حقیقت یادْ همان توجه دل است؟ شاید جواب این سؤال مشکل نباشد. به صرف لقلقه زبان، مشکلى حل نمى‏شود؛ این آدم را به جایى نمى‏رساند. ذکر لفظى هم از آن جهت که با قلب انسان ارتباط دارد و مى‏تواند دل را متوجه خدا کند مطلوب است.
ذکر لفظى
اگر این را پذیرفتیم، دنبالش یک سؤال دیگر مطرح مى‏شود؛ سؤالى که در طول تاریخ اسلام، براى بسیارى از اندیشمندان و صاحب‏نظران مطرح شده و جواب‏هاى مختلفى به آن داده شده است که منشأ فرقه‏گرایى‏هایى شده که هنوز هم در سطوح گوناگون وجود دارد: اگر آنچه حقیقتا مایه رشد و سعادت ماست همان توجه دل است، پس لفظ چه کاره است؟ ما سعى مى‏کنیم دلمان همیشه به خدا توجه داشته باشد، اگرچه به زبان چیزى نگوییم. در میان بعضى از فِرق، متصوّفه به هر دو طرف قضیه به طور افراط قایل هستند؛ بعضى از آن‏ها یک راه را همان حلقه‏هاى ذکر مى‏دانند که دور هم مى‏نشینند و شروع مى‏کنند به گفتن بعضى از اذکار خاص به صورت بلند و ذکر جلى و به هر حال، براى حلقه ذکرشان تشریفاتى دارند. اما بعضى دیگر از آن‏ها به اذکار لفظى توجهى ندارند. بعضى از آن‏ها حتى نماز که مى‏خوانند، لب‏هایشان حرکت نمى‏کند. رکوع و سجود را با سکوت انجام مى‏دهند؛ چیزى به زبان جارى نمى‏کنند. دلیلشان هم این است که ذکر لفظى فقط به خاطر این است که دل توجه پیدا کند؛ وقتى دل ما توجه دارد، دیگر بر زبان آوردن معنا ندارد، بلکه مزاحم هم هست.
هر دو گرایش؛ یکى تأکید بر اذکار بلند و فریاد کردن و دست جمعى ذکر گفتن و دیگرى بى‏اهمیت تلقّى کردن اذکار لفظى، هر دو انحرافى‏اند. ما اگر به قرآن کریم و روایات شریف مراجعه کنیم، مى‏بینیم اذکار خاصى براى نماز تعیین شده‏اند که گفتن آن‏ها واجب است؛ باید حتما به زبان گفت؛ مانند تکبیرة‏الاحرام. اینکه اجتهاد کنیم و بگوییم این‏ها مقدّمه‏اند و هدف اصلى همان توجه قلبى است، مانند بعضى حرف‏هایى است که برخى از روى غفلت یا غرض‏ورزى مى‏گویند که دلت پاک باشد، گناه مهم نیست. بخصوص بعضى از کسانى که حجاب را درست رعایت نمى‏کنند، وقتى نهى از منکر مى‏شوند، مى‏گویند: برو بابا، دلت پاک باشد. این هم از همین انحرافات است. تمسّک به کتاب و سنّت از یک سو و تمسّک به سیره پیامبر اکرم و ائمّه اطهار علیهم‏السلام همیشه باید وجهه همّت ما باشد. باید ببینیم از کتاب و سنّت چه استفاده مى‏شود و رفتار اولیاى دین چه بوده است.
امام صادق علیه‏السلام روایتى از پدر بزرگوارشان امام باقر علیه‏السلام نقل مى‏کنند؛ مى‏فرمایند: «من پدرم را در یکى از این چند حال دیدم: یا مشغول عبادت بود، یا مشغول پاسخ به سؤالات و یا به تعبیر روایت، زبانش به سقف دهانش چسبیده بود و "لااله الا الله" مى‏گفت.» به حسب این روایت، امام باقر علیه‏السلام دایم مشغول ذکر شریف "لااله الا الله" بودند. پس کسانى که پیرو ائمّه اطهار هستند، نمى‏توانند این‏ها را نادیده بگیرند. ما هرقدر توجه قلبى‏مان قوى باشد از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام قوى‏تر نمى‏شود. این مانع آن نیست که به اذکار لفظى اهمیت ندهیم. از آن‏ها هم به جاى خودش باید استفاده کرد. توجیهش چیست؟ این است که صرف تعبّد نباشد. البته همین کافى است که وقتى دیدیم سیره ائمّه اطهار این بوده، باید بدانیم که راه صحیح سیر و سلوک و ترقّى و تکامل همین است. البته جهت معنوى‏اش تنها این نیست.
دلایل اهمیت ذکر لفظى
به چند دلیل نباید به ذکر لفظى بى‏اعتنایى کرد:
یک نکته‏اش که قدرى جنبه عرفانى دارد، این است که ما تمام وجودمان باید بهره‏اى از بندگى خدا داشته باشد؛ دلمان باید با محبت خد آشنا باشد، چشممان باید آیات الهى را ببیند؛ مثلاً، نگاه کردن به قرآن عبادت است، نگاه کردن به کعبه مکرّمه عبادت است. این حظّ چشم است از عبادت خدا. گوش هم حظّى از عبادت خدا دارد؛ باید صوت قرآن را بشنود، کلمات حق را بشنود. شنیدن آیات قرآن مثل خواندن قرآن ثواب دارد. قارى و مستمع در ثواب قرائت شریک هستند. زبان هم باید حظّ خودش را از عبادت خدا ببرد. حظّ زبان از عبادت خدا یاد اوست، اذکار لفظى است.
نکته دیگر که جنبه تربیتى دارد و ما تجربه کرده‏ایم، این است که اگر آدم بخواهد خودش را به یک حالات قلبى عادت بدهد و تمرین کند به اینکه دلش توجه داشته باشد، راحت‏ترین راهش این است که از طریق اذکار زبانى این کار را بکند. اگر آدم بخواهد بدون توجه به لفظ، تمرین کند که فقط به معنا توجه داشته باشد، کار بسیار دشوارى است؛ نمى‏گویم نمى‏شود، اما خیلى دشوار است؛ چون به هر حال، انسان نمى‏تواند در زندگى‏اش به سایر چیزها بى‏توجه باشد. حداکثر، لحظاتى و ساعاتى را مى‏تواند موفق شود دلش را متوجه یک نقطه کند، وگرنه تکالیف واجب انسان مثل درس خواندن، سخن گفتن، تدریس، قضاى حوایج مؤمنان و کسب کار به هر حال، مستلزم توجه به اشیایى است که انسان نمى‏تواند به آن‏ها توجه نکند. حال اگر بخواهد در کنار این توجهات، توجهى هم به خدا داشته باشد، کار مشکلى است. آسان‏ترین راه این است که خودش را به اذکار لفظى عادت بدهد. زیاد اتفاق افتاده است که وقتى ما به الفاظى عادت کرده‏ایم مثلاً، همین نماز خواندنمان اولش توجه نسبتا خوبى داشته‏ایم، ولى بعد غفلت مى‏کنیم، یادمان مى‏رود که اصلاً براى چه کسى نماز مى‏خوانیم، و اگر عادت نکرده بودیم، اصلاً نمى‏توانستیم سوره حمد را تا آخر تمام کنیم. اما گاهى انسان توجهش معطوف به چیزى مى‏شود و فراموش مى‏کند که دیگر چه بخواند. اینکه نماز را تند مى‏خوانیم براى آن است که به آن عادت کرده‏ایم، و گرنه چنین نیست که ما هر آیه‏اى که مى‏خوانیم با توجه به آن، آیه را بخوانیم، حتى توجه به لفظش. اینکه وقتى نماز را شروع مى‏کنیم، تا آخر مى‏خوانیم، براى آن است که عادت کرده‏ایم؛ مثلاً، کسانى که حافظ قرآن یا حافظ دعاهایى هستند، از اول که شروع مى‏کنند، تا آخر مى‏توانند آن را تند بخوانند. حال اگر وسطش توقف بشود، گم مى‏کنند، یادشان مى‏رود که از کجا باید شروع کنند.
پس عادت به اذکار لفظى آسان است. وقتى انسان عادت مى‏کند، شروع که کرد، کلمات دنبال هم مى‏آیند، ادامه پیدا مى‏کند، و این زمینه‏اى مى‏شود براى آنکه بتواند از راه اذکار لفظى به معنا هم توجه پیدا کند. پس از اینکه ذکر لفظى عادت شد، آن وقت کارى که باید با توجه انجام دهد این است که در حین خواندن اذکار لفظى، به معنا هم توجه داشته باشد و این کار را آسان مى‏کند براى آنکه انسان ذکر دایمى و مستمر داشته باشد. این یک فایده ذکر لفظى است که بدون ذکر لفظى، توجه قلبى پیدا کردن، بخصوص براى مبتدى‏ها در اول کار بسیار مشکل است. اما وقتى انسان مقیّد باشد به اینکه اذکارى را بخواند و به آن‏ها عادت کند کار برایش خیلى آسان‏تر مى‏شود.
ذکر قلبى؛ پرواز دل تا آسمان
از سوى دیگر، ذکر قلبى هم فواید خاص خودش را دارد؛ غیر از اینکه اساس حرکت معنوى ما همان توجه قلب است و در واقع، دل ماست که به سوى خدا حرکت مى‏کند، نه بدن. درست است که ما به حج هم که مى‏رویم، به طرف بیت خدا حرکت مى‏کنیم، بخصوص اگر کسانى توفیق داشته باشند همه یا بخشى از راه را پیاده بروند، اما عبادت اصلى حرکت دل به سوى خداست. این‏ها هم چون موجب آن مى‏شوند که دل توجه پیدا کند، ارزش دارند. آنچه انسان را به خدا مى‏رساند بدن نیست؛ بدن که جایى نمى‏رود، همین جاست. آنچه حرکت مى‏کند، سیر مى‏کند و به آسمان‏ها مى‏رود، ترقّى مى‏کند، تکامل پیدا مى‏کند تا به عرش الهى برسد، دل انسان است. توجه قلبى کار دل است و این یک امتیاز بزرگى است؛ یعنى آنچه اصالت دارد توجه قلبى و یاد خداست، ولى یک فایده بزرگ دیگر هم دارد و آن این است که ریا بر نمى‏دارد. شما در حالى که به هر سمت نگاه مى‏کنید، یا به کتاب یا به قلم یا به یک شخص، چه کسى مى‏داند که دل شما کجاست؟ اگر کسى خیلى زرنگ باشد و سوابق و روحیات شما را بداند شاید بتواند احتمال بدهد که مثلاً الآن توجه شما به چه چیزى معطوف است، اگر سوابق ذهنى شما را بداند، ممکن است بفهمد، وگرنه از قیافه شما چه مى‏فهمند که شما دلتان کجاست؟ با چه کسى دارید حرف مى‏زنید؟ و این باعث مى‏شود که عبادت خالص شود و شائبه ریا در آن نباشد.
آفات ذکر لفظى
اما اذکار لفظى بیشتر در معرض ریا هستند. به هر حال، وقتى انسان ذکر لفظى مى‏گوید کمابیش دیگران مى‏بینند، مى‏شنوند و زمینه ریا فراهم مى‏شود. انسان باید ریاضت بکشد تا ذکر لفظى را در حضور دیگران بگوید و در عین حال، ریا هم نشود. این یک کار مشکلى است، مگر آنکه در خلوت عبادتش را انجام دهد. البته این هم براى ذکر قلبى امتیازى است. پس اولاً، اساس حرکت ما با قلب است. ثانیا، اذکار قلبى از ریا دورند، ولى اذکار لفظى دور نیستند. ولى به هر حال، ذکر لفظى هم فواید خودش را دارد؛ هم حظّ زبان از عبادت خدا حاصل مى‏شود، هم تمرین و عادت به ذکر لفظى خوب است و براى اغلب افراد متعارف از لفظ توجه دل پیدا مى‏شود. البته اولیاى خدا دل‏هایشان جور دیگرى است؛ «تولَّى اللّهُ ریاضتَها بالخوفِ و الرجاءِ»(1) اصلاً خدا خودش متصدى تربیت آن‏هاست. این مختص معصومان هم نیست، هر کسى صادقانه در راه بندگى خدا قدم بردارد، کمک‏هایى را از خدا خواهد دید که خیلى بیش از تلاش خودش ارزش دارد. کسانى که در امتحانات ثابت کنند که صادقانه مى‏خواهند راه خدا را بروند و دلشان با خدا باشد، اگر زمینه غفلتى برایشان فراهم شود، خداوند وسیله‏اى فراهم مى‏کند که از غفلت خارج شوند.
در روایات، این مضامین به صورت‏هاى گوناگون آمده‏اند. در حدیثى قدسى خداوند مى‏فرماید: «وقتى یافتم بنده‏ام را که خالصانه مى‏خواهد به طرف من بیاید بین او و آنچه او را از من غافل مى‏کند مانع مى‏شوم.»(2) شبیه این عبارت در روایات بسیار است. حتى ممکن است خدا زمینه‏هایى فراهم کند تا او
چیزهایى را ببیند که به یاد خدا بیفتد؛ چیزهایى که دیگران نمى‏بینند خدا به او نشان مى‏دهد تا او را متوجه خودش کند.
چنین یادى چقدر لذت دارد! انسان از محبوبش غفلت کند، خود محبوب محب را به خودش متوجه کند، بگوید: کجایى؟ با من باش! این از آن تلاش‏هایى که آدم خودش یاد بکند تا توجه کسى را با الفاظ و با زحمت جلب کند، مزه‏اش بیشتر است. به هر حال، خدا با بنده‏هایش معاملات عجیبى دارد! معامله با خدا ضرر ندارد. اذکار لفظى در شرع زیاد وارد شده‏اند، اذکار خاصى در فرصت‏هاى خاصى، در زمان‏هاى خاصى، مکان‏هاى خاصى به عدد خاصى وارد شده‏اند، ولى ذکر مطلق هرچند عدد خاصى نداشته باشد، جاى خاصى نداشته باشد، همیشه مطلوب است. هرقدر «اللّه»، «سبحان اللّه»، تسبیحات اربعه یا سایر اذکار را بگوید، همه‏اش مطلوب است.
مراتب ذکر قلبى
ذکر لفظى احتیاج به بحث ندارد، اما درباره توجه قلبى و ذکر قلبى جاى این هست که بیشتر مطالعه کنیم. گاهى هم سؤال مى‏شود که چه کنیم تا توجه قلبى داشته باشیم؟ بخصوص، توجهمان دوام داشته باشد؟
اجمالاً آنچه از یاد قلبى و ذکر قلبى مى‏توان تلقّى کرد، صرف‏نظر از اصطلاحاتى که بعضى از متصوّفه دارند ـ چون آن‏ها براى ذکر قلبى، اصطلاحات خاصى دارند به کیفیت‏هاى خاصى که در شرع اسلام وارد نشده است، از خودشان اختراع کرده‏اند ـ آنچه از آیات و روایات استفاده مى‏شود، این است که ذکر قلبى دست کم سه مرتبه دارد و در حدیثى، معصوم علیه‏السلام مى‏فرماید: ذکر به این نیست که دایم سبحان‏الله و الحمدلله بگویى، بلکه منظور این است که در انجام تکالیف، یاد خدا باشى، واجباتت را انجام دهى و گناهان را ترک کنى. یاد واقعى این است. انسان باید دایم حواسش باشد که آیا در هر حال، تکلیف واجبى دارد که عمل کند یا نه؟ یا وقتى کار حرامى پیش مى‏آید که باید از آن احتراز کند، ترک گناه کند.
مرحله بعد ترک مشتبهات و مکروهات است. این‏ها مراتب کامل‏تر ذکرند. به هر حال، این یاد خدا در مقام عمل است، اما کم‏رنگ است؛ یعنى اصالتا توجه به خود عمل است، منتها از آن جهت که آدم مى‏گوید حلال است یا حرام یعنى خدا حلال کرده است یا حرام. آن وقت این ارتباطى هم با خدا پیدا مى‏کند، سایه‏اى از یاد خدا هم به عمل او مى‏افتد. ولى به هر حال، خیلى ارزش دارد. این همان «تقوا» است که مؤمن همیشه باید مواظب باشد کارى که انجام مى‏دهد مورد رضایت خدا باشد؛ واجب است عمل کند، حرام است ترک کند. چنین حالتى مستلزم یاد خداست. ممکن نیست انسان از خدا غافل باشد، ولى همیشه واجباتش را عمل کند، گناهان را ترک نماید، واجبات را انجام دهد، از محرّمات اجتناب ورزد. این مستلزم توجه است، اگرچه خفیف، رقیق، کم‏رنگ باشد. به هر حال، انسان باید به یاد خدا باشد تا ببیند تکلیفش چیست. این مرتبه نازله یاد قلبى است، غیر از آن ذکر لفظى، دل این اندازه را باید توجه داشته باشد. این حد واجبش است؛ توجه داشته باشد به اینکه تکالیفش چیست، عمل کند؛ یعنى در مقام انجام واجبات و ترک محرّمات به یاد خدا باشد. البته هرقدر این یاد بیشتر باشد بهتر است، مستحبات و مکروهات را هم در بر گرفت چه بهتر.
در روایات دو مرتبه دیگر هم براى توجه دل به خدا ذکر شده که بزرگان اخلاق هم بدان‏ها توصیه مى‏کنند. به کسانى که مرحله اول را به انجام رسانده‏اند و ملکه تقوا در آن‏ها پیدا شده و همیشه مواظب هستند که واجباتشان را عمل کنند و محرّمات را ترک نمایند و یاد الهى را در مقام عمل داشته باشند، توصیه مى‏کنند که مراحل بعدى را داشته باشند. حدیثى است که شیعه و سنّى به سندهاى متعدد از جناب ابى‏ذر از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آن را نقل کرده‏اند. مضمونش در روایات دیگر هم آمده، اما به این شکل مورد اتفاق شیعه و سنّى است و از این نظر، امتیازى است براى این روایت. ابوذر سؤال مى‏کند از پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله درباره احسان و این‏که قرآن محسنین را ستایش مى‏کند؛ سؤال مى‏کند: منظور از محسنین، که داراى صفت احسان هستند، چیست؟ احسان طبق معنایى که ما از آن مى‏فهمیم، نیکى به دیگران است؛ انفاق و کمک به والدین، به برادران، ولى گویا ابوذر درک کرده بود که امرى دقیق‏تر از «احسان» منظور است. پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به او فرمودند: «الاحسان اَن تعبدَ اللّهَ کانَّکَ تراهُ فاِن لَم تَکُن تراهُ فانّه یراکَ»؛(3) احسان این است که خدا را جورى عبادت کنى که گویا او را مى‏بینى. اگر در این حد نیستى که چنین تصور کنى، خوب مى‏دانى که او تو را مى‏بیند.
این اشاره است به دو نوع توجه قلبى که انسان باید تمرین کند و این حالت را همیشه براى خودش حفظ کند. به فرمایش حضرت امام قدس‏سره «عالم محضر خداست.» فرض کنید کسى در اتاقى نشسته و تنهاست. کسى را نمى‏بیند. اما مى‏داند که این اتاق روزنه‏اى دارد که از پشت آن او را نگاه مى‏کنند. او کسى را نمى‏بیند، اما مى‏داند که کسى او را تماشا مى‏کند. اگر انسان سعى کند این حالت را در خودش تقویت کند، اول در خلوت دقایقى را به این حال بگذراند، کم کم این حالت برایش ملکه مى‏شود، این حالت را براى خودش مجسّم مى‏کند که خدا مرا مى‏بیند، اگرچه من او را نمى‏بینم؛ مثل کسى که از پشت روزنه‏اى نگاه مى‏کند، او مرا نگاه مى‏کند. این نوعى توجه قلبى است که آثار بزرگى دارد و کامل‏ترش این است که پس از آنکه از این مرحله به حد ملکه رسید، به جایى مى‏رسد که گویا انسان هم خدا را مى‏بیند؛ یعنى به حضور خدا در پیش خودش توجه دارد. این مرحله مشکل‏تر از اوّلى است. اگر این حالت ادامه پیدا کند و ملکه شود، شبیه آن حالتى مى‏شود که امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمودند: «لم اَعبُد ربّا لَم اَره.»(4) دیگر اینجا مسئله یاد نیست؛ مى‏رسد به خود رؤیت: «لم تره العیونُ بمشاهدةِ العیانِ و لکن رأته القلوبُ بحقائقِ الایمانِ.»(5) این دیگر مسئله یاد نیست، از یاد فراتر مى‏رود و مى‏شود رؤیت.
پس مراحلى که براى ذکر قلبى مى‏توان در نظر گرفت، عبارتند از: مرحله اول یاد خدا در مقام عمل که به واجبات و محرّمات توجه داشته باشد؛ توجه کند به اینکه چه کارى حلال است یا حرام. مرحله دوم از این بالاتر است؛ آن است که تمرین کند که همیشه در محضر خداست؛ یعنى خدا او را مى‏بیند. مرحله سوم و مرحله بالاتر و کامل‏ترش این است که تمرین کند که گویا او دارد خدا را مى‏بیند. ما قبول داریم که خدا همه جا حاضر است: «فاینما تُولّوا فثَمَّ وجهُ اللّهِ.» (بقره: 115) تنها این نیست که از پشت پنجره نگاه کند، او همه جا هست. در سایه این‏جور تمرین، انسان مى‏رسد به آنچه اولیاى خدا رسیدند، که دلهایشان خدا را مى‏بیند، به همان معنایى که البته صحیح هست و مى‏توان براى رؤیت قلبى پذیرفت، نه دیدن با چشم و چیزهاى دیگرى از این قبیل که لازمه‏اش صفات نقص براى خداى متعال است.
به هر حال، خدا براى انسان زمینه‏هاى رشد و تکامل بسیارى فراهم کرده است که اگر انسان راه را گم نکند و در دام شیاطین و اغواگران نیفتد، مى‏تواند راه خدا را آنچنان طى کند که هم آرامش و شیرینى زندگى دنیا داشته باشد و هم سعادت آخرت. آن‏قدر زمینه تکامل و پرواز در معنویات وجود دارد که حد و حصر ندارد. دیگر نمى‏توان گفت انسان تا کجا مى‏تواند برسد. فقط نمى‏تواند به حد وجوب وجود ـ به قول متکلّمان ـ برسد ولى راه براى تکامل او تا عالى‏ترین مراتبى که به عقل ما مى‏رسد و مى‏توانیم تصورش را بکنیم باز است. خدا بندگانى دارد که آنچنان از یاد او و توجه به او لذت مى‏برند که سایر لذت‏ها در مقابل آن صفر است. بازى کردن بچه‏ها را دیده‏اید؟ با یک چیزهایى سرگرم مى‏شوند و به آن‏ها دل خوش مى‏کنند که هیچ جهت عقلایى ندارد. گاهى هم بر سر این اسباب بازى‏هایى که هیچ نمى‏ارزند و هیچ فایده‏اى ندارند دعوا و کتک‏کارى هم مى‏کنند. شما هم تماشا مى‏کنید، مى‏گویید: بچه‏اند. اگر کسانى با مسائل معنوى و ارتباط با خدا و مسائل اخلاقى ـ به معناى دقیقش ـ آشنا شوند، همه دعواهاى زندگى از حرکات بچگانه دیگران برایشان بى‏معناتر است. سر چه دعوا مى‏کنند، دنبال چه مى‏روند؟ برایشان مسخره مى‏نماید که کسانى یک عمر تلاش مى‏کنند تا یک عنوان پیدا کنند، یک لقب بگیرند، حالا آیة‏الله باشد یا دکتر یا پروفسور. خوب، آخر چه شد؟ تا ثروتى بیندوزند؟ یعنى توى دفترچه پس‏اندازشان یک عدد گذاشته باشند و جلویش چند تا صفر باشد. عمرى را زحمت مى‏کشند تا این صفرها افزوده شود! این براى آن‏ها مسخره است. آن‏ها از یاد خدا و توجه به او چنان لذتى مى‏برند که اصلاً زندگى‏شان مى‏شود یاد خدا.
مناجات‏هاى امام زین‏العابدین علیه‏السلام را بخوانید: «الهى بذکرکَ عاشَ قلبى»؛(6) اصلاً دل من با یاد تو زنده است. اگر یاد تو نباشد، مرگ است. این تعبیرها را بخصوص در «مناجات الذاکرین» ملاحظه مى‏فرمایید. این درست است که ما اهل این حرف‏ها نیستیم، اما همین که انسان بداند چنین چیزهایى هم هست، قدرى همّتش را بلند مى‏کند تا این‏قدر به این چیزهاى پست دنیایى نچسبد، به یک چیزهاى جزئى با دیگران دعوا نکند، کدورت پیش نیاورد. آشنا شدن با این‏ها ـ هرچند انسان خودش به آن‏ها نرسد ـ دست‏کم باعث مى‏شود که به این زرق و برق‏هاى دنیایى دل نبندیم و بر سر این کارهاى بچگانه به جان هم نیفتیم.
 پى‏نوشت‏ها
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 102، ص 160 به بعد، بخشى از زیارت امام حسین علیه‏السلام : «انّى و لکم القلوبُ الّتى تولّى اللهُ ریاضتها بالخوفِ و الرجاءِ و جعلها اوعیةً للشکر و الثناءِ...»
2ـ همان، ج 93، ص 162: «النبى: قال الله سبحانه: اذا علمتُ انّ الغالب على عبدى الاشتغال بى نقلتُ شهوته فى مسألتى و مناجاتى فاذا کان عبدى کذلک فاراد أن یسهو حلتُ بینه و بین ان یسهو...»
3الى 6ـ همان، ج 7، ص 219 / ج 4، ص 32 / ج 4، ص 26 / ج 98، ص 89.
--------------------------------------------------------------------------------

تبلیغات