اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در جلسات گذشته، درباره «غفلت» به عنوان عامل اصلى سقوط انسان بحث شد. همچنین گفته شد که عامل اصلى صعود انسان توجه به هویّت انسانى خود است. در این جلسه ادامه این بحث را پى مىگیریم:
ذکر
در جلسات گذشته عرض کردیم که به حسب آنچه از قرآن کریم و روایات شریف و ادلّه عقلى استفاده مىشود، عامل اصلى انحطاط و سقوط انسان «غفلت» است. غفلت از هویّت انسانى مستلزم چند چیز است: اینکه از کجا آمدهایم، در کجا هستیم و به کجا خواهیم رفت. در مقابل، عامل اصلى ترقّى و تکامل انسان و شرط لازم براى سعادت او، «توجه به هویّت انسانى» است که لازمهاش شناختن این است که مبدأ هستى بخش و صاحب اختیار ما کیست، سر انجام، به کجا خواهیم رفت و چه راهى را باید طى کنیم تا به آن هدف برسیم.
به یک معنا، مىتوان گفت: همه اینها نوعى توجه به نفس است. خود انسان باید رابطهاش را با خدا و قیامت و وظایف این جهانى برقرار کند؛ یعنى یک طرف توجه خود انسان است و شاید آیه «یا ایُّها الذین آمنوا علیکم انفسکم» (مائده: 15) ناظر به همین توجه است؛ از طرف دیگر، مىتوان گفت: محور اصلى خداست؛ براى اینکه لازمه شناخت حقیقى خود انسان آن است که رابطهاش را با خدا بشناسد. اگر ما رابطه وجودىمان را با خدا نشناسیم، خودمان را نشناختهایم؛ چون وجود ما عین ارتباط و تعلّق به خداست. اگر این رابطه را کشف نکنیم، خودمان را نشناختهایم. همچنین شناخت و توجه به هدف و غایت نهایى در واقع توجه به هدف آفرینش الهى است
که به شناخت خدا و افعال الهى و حکمت او و شناختن راهى که ما را به آن هدف مىرساند، باز مىگردد.
علت اصلى تأکید بر ذکر خدا
پس مایه سعادت در واقع، یاد خداست. اگراین معانى را درست درک کنیم، خواهیم فهمید که یاد خدا یک امر تشریفاتى و در حاشیه زندگى ما نیست. آن وقت به این سؤال پاسخ داده مىشود که چرا اینهمه در آیات و روایات بر یاد خدا تأکید شده است. مگر خدا چه احتیاجى دارد که ما دایم او را یاد کنیم؟ یا یک تسبیح به دست بگیریم و «الله اکبر» یا «لااله الا الله» بگوییم؟ این چه تأثیرى در تکامل ما دارد؟ با توجه به نکتههایى که گفته شد، اگر درست دقت شود، خواهیم فهمید که اصلاً حقیقت تکامل ما در یاد خداست و در نهایت، همین یاد است که ما را به او نزدیک مىکند و به یک تعبیر، به او مىرساند.
در اینجا، این سؤال مطرح مىشود که آیا نقش اصلى را در یاد خدا الفاظ بر عهده دارند یا حقیقت یادْ همان توجه دل است؟ شاید جواب این سؤال مشکل نباشد. به صرف لقلقه زبان، مشکلى حل نمىشود؛ این آدم را به جایى نمىرساند. ذکر لفظى هم از آن جهت که با قلب انسان ارتباط دارد و مىتواند دل را متوجه خدا کند مطلوب است.
ذکر لفظى
اگر این را پذیرفتیم، دنبالش یک سؤال دیگر مطرح مىشود؛ سؤالى که در طول تاریخ اسلام، براى بسیارى از اندیشمندان و صاحبنظران مطرح شده و جوابهاى مختلفى به آن داده شده است که منشأ فرقهگرایىهایى شده که هنوز هم در سطوح گوناگون وجود دارد: اگر آنچه حقیقتا مایه رشد و سعادت ماست همان توجه دل است، پس لفظ چه کاره است؟ ما سعى مىکنیم دلمان همیشه به خدا توجه داشته باشد، اگرچه به زبان چیزى نگوییم. در میان بعضى از فِرق، متصوّفه به هر دو طرف قضیه به طور افراط قایل هستند؛ بعضى از آنها یک راه را همان حلقههاى ذکر مىدانند که دور هم مىنشینند و شروع مىکنند به گفتن بعضى از اذکار خاص به صورت بلند و ذکر جلى و به هر حال، براى حلقه ذکرشان تشریفاتى دارند. اما بعضى دیگر از آنها به اذکار لفظى توجهى ندارند. بعضى از آنها حتى نماز که مىخوانند، لبهایشان حرکت نمىکند. رکوع و سجود را با سکوت انجام مىدهند؛ چیزى به زبان جارى نمىکنند. دلیلشان هم این است که ذکر لفظى فقط به خاطر این است که دل توجه پیدا کند؛ وقتى دل ما توجه دارد، دیگر بر زبان آوردن معنا ندارد، بلکه مزاحم هم هست.
هر دو گرایش؛ یکى تأکید بر اذکار بلند و فریاد کردن و دست جمعى ذکر گفتن و دیگرى بىاهمیت تلقّى کردن اذکار لفظى، هر دو انحرافىاند. ما اگر به قرآن کریم و روایات شریف مراجعه کنیم، مىبینیم اذکار خاصى براى نماز تعیین شدهاند که گفتن آنها واجب است؛ باید حتما به زبان گفت؛ مانند تکبیرةالاحرام. اینکه اجتهاد کنیم و بگوییم اینها مقدّمهاند و هدف اصلى همان توجه قلبى است، مانند بعضى حرفهایى است که برخى از روى غفلت یا غرضورزى مىگویند که دلت پاک باشد، گناه مهم نیست. بخصوص بعضى از کسانى که حجاب را درست رعایت نمىکنند، وقتى نهى از منکر مىشوند، مىگویند: برو بابا، دلت پاک باشد. این هم از همین انحرافات است. تمسّک به کتاب و سنّت از یک سو و تمسّک به سیره پیامبر اکرم و ائمّه اطهار علیهمالسلام همیشه باید وجهه همّت ما باشد. باید ببینیم از کتاب و سنّت چه استفاده مىشود و رفتار اولیاى دین چه بوده است.
امام صادق علیهالسلام روایتى از پدر بزرگوارشان امام باقر علیهالسلام نقل مىکنند؛ مىفرمایند: «من پدرم را در یکى از این چند حال دیدم: یا مشغول عبادت بود، یا مشغول پاسخ به سؤالات و یا به تعبیر روایت، زبانش به سقف دهانش چسبیده بود و "لااله الا الله" مىگفت.» به حسب این روایت، امام باقر علیهالسلام دایم مشغول ذکر شریف "لااله الا الله" بودند. پس کسانى که پیرو ائمّه اطهار هستند، نمىتوانند اینها را نادیده بگیرند. ما هرقدر توجه قلبىمان قوى باشد از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام قوىتر نمىشود. این مانع آن نیست که به اذکار لفظى اهمیت ندهیم. از آنها هم به جاى خودش باید استفاده کرد. توجیهش چیست؟ این است که صرف تعبّد نباشد. البته همین کافى است که وقتى دیدیم سیره ائمّه اطهار این بوده، باید بدانیم که راه صحیح سیر و سلوک و ترقّى و تکامل همین است. البته جهت معنوىاش تنها این نیست.
دلایل اهمیت ذکر لفظى
به چند دلیل نباید به ذکر لفظى بىاعتنایى کرد:
یک نکتهاش که قدرى جنبه عرفانى دارد، این است که ما تمام وجودمان باید بهرهاى از بندگى خدا داشته باشد؛ دلمان باید با محبت خد آشنا باشد، چشممان باید آیات الهى را ببیند؛ مثلاً، نگاه کردن به قرآن عبادت است، نگاه کردن به کعبه مکرّمه عبادت است. این حظّ چشم است از عبادت خدا. گوش هم حظّى از عبادت خدا دارد؛ باید صوت قرآن را بشنود، کلمات حق را بشنود. شنیدن آیات قرآن مثل خواندن قرآن ثواب دارد. قارى و مستمع در ثواب قرائت شریک هستند. زبان هم باید حظّ خودش را از عبادت خدا ببرد. حظّ زبان از عبادت خدا یاد اوست، اذکار لفظى است.
نکته دیگر که جنبه تربیتى دارد و ما تجربه کردهایم، این است که اگر آدم بخواهد خودش را به یک حالات قلبى عادت بدهد و تمرین کند به اینکه دلش توجه داشته باشد، راحتترین راهش این است که از طریق اذکار زبانى این کار را بکند. اگر آدم بخواهد بدون توجه به لفظ، تمرین کند که فقط به معنا توجه داشته باشد، کار بسیار دشوارى است؛ نمىگویم نمىشود، اما خیلى دشوار است؛ چون به هر حال، انسان نمىتواند در زندگىاش به سایر چیزها بىتوجه باشد. حداکثر، لحظاتى و ساعاتى را مىتواند موفق شود دلش را متوجه یک نقطه کند، وگرنه تکالیف واجب انسان مثل درس خواندن، سخن گفتن، تدریس، قضاى حوایج مؤمنان و کسب کار به هر حال، مستلزم توجه به اشیایى است که انسان نمىتواند به آنها توجه نکند. حال اگر بخواهد در کنار این توجهات، توجهى هم به خدا داشته باشد، کار مشکلى است. آسانترین راه این است که خودش را به اذکار لفظى عادت بدهد. زیاد اتفاق افتاده است که وقتى ما به الفاظى عادت کردهایم مثلاً، همین نماز خواندنمان اولش توجه نسبتا خوبى داشتهایم، ولى بعد غفلت مىکنیم، یادمان مىرود که اصلاً براى چه کسى نماز مىخوانیم، و اگر عادت نکرده بودیم، اصلاً نمىتوانستیم سوره حمد را تا آخر تمام کنیم. اما گاهى انسان توجهش معطوف به چیزى مىشود و فراموش مىکند که دیگر چه بخواند. اینکه نماز را تند مىخوانیم براى آن است که به آن عادت کردهایم، و گرنه چنین نیست که ما هر آیهاى که مىخوانیم با توجه به آن، آیه را بخوانیم، حتى توجه به لفظش. اینکه وقتى نماز را شروع مىکنیم، تا آخر مىخوانیم، براى آن است که عادت کردهایم؛ مثلاً، کسانى که حافظ قرآن یا حافظ دعاهایى هستند، از اول که شروع مىکنند، تا آخر مىتوانند آن را تند بخوانند. حال اگر وسطش توقف بشود، گم مىکنند، یادشان مىرود که از کجا باید شروع کنند.
پس عادت به اذکار لفظى آسان است. وقتى انسان عادت مىکند، شروع که کرد، کلمات دنبال هم مىآیند، ادامه پیدا مىکند، و این زمینهاى مىشود براى آنکه بتواند از راه اذکار لفظى به معنا هم توجه پیدا کند. پس از اینکه ذکر لفظى عادت شد، آن وقت کارى که باید با توجه انجام دهد این است که در حین خواندن اذکار لفظى، به معنا هم توجه داشته باشد و این کار را آسان مىکند براى آنکه انسان ذکر دایمى و مستمر داشته باشد. این یک فایده ذکر لفظى است که بدون ذکر لفظى، توجه قلبى پیدا کردن، بخصوص براى مبتدىها در اول کار بسیار مشکل است. اما وقتى انسان مقیّد باشد به اینکه اذکارى را بخواند و به آنها عادت کند کار برایش خیلى آسانتر مىشود.
ذکر قلبى؛ پرواز دل تا آسمان
از سوى دیگر، ذکر قلبى هم فواید خاص خودش را دارد؛ غیر از اینکه اساس حرکت معنوى ما همان توجه قلب است و در واقع، دل ماست که به سوى خدا حرکت مىکند، نه بدن. درست است که ما به حج هم که مىرویم، به طرف بیت خدا حرکت مىکنیم، بخصوص اگر کسانى توفیق داشته باشند همه یا بخشى از راه را پیاده بروند، اما عبادت اصلى حرکت دل به سوى خداست. اینها هم چون موجب آن مىشوند که دل توجه پیدا کند، ارزش دارند. آنچه انسان را به خدا مىرساند بدن نیست؛ بدن که جایى نمىرود، همین جاست. آنچه حرکت مىکند، سیر مىکند و به آسمانها مىرود، ترقّى مىکند، تکامل پیدا مىکند تا به عرش الهى برسد، دل انسان است. توجه قلبى کار دل است و این یک امتیاز بزرگى است؛ یعنى آنچه اصالت دارد توجه قلبى و یاد خداست، ولى یک فایده بزرگ دیگر هم دارد و آن این است که ریا بر نمىدارد. شما در حالى که به هر سمت نگاه مىکنید، یا به کتاب یا به قلم یا به یک شخص، چه کسى مىداند که دل شما کجاست؟ اگر کسى خیلى زرنگ باشد و سوابق و روحیات شما را بداند شاید بتواند احتمال بدهد که مثلاً الآن توجه شما به چه چیزى معطوف است، اگر سوابق ذهنى شما را بداند، ممکن است بفهمد، وگرنه از قیافه شما چه مىفهمند که شما دلتان کجاست؟ با چه کسى دارید حرف مىزنید؟ و این باعث مىشود که عبادت خالص شود و شائبه ریا در آن نباشد.
آفات ذکر لفظى
اما اذکار لفظى بیشتر در معرض ریا هستند. به هر حال، وقتى انسان ذکر لفظى مىگوید کمابیش دیگران مىبینند، مىشنوند و زمینه ریا فراهم مىشود. انسان باید ریاضت بکشد تا ذکر لفظى را در حضور دیگران بگوید و در عین حال، ریا هم نشود. این یک کار مشکلى است، مگر آنکه در خلوت عبادتش را انجام دهد. البته این هم براى ذکر قلبى امتیازى است. پس اولاً، اساس حرکت ما با قلب است. ثانیا، اذکار قلبى از ریا دورند، ولى اذکار لفظى دور نیستند. ولى به هر حال، ذکر لفظى هم فواید خودش را دارد؛ هم حظّ زبان از عبادت خدا حاصل مىشود، هم تمرین و عادت به ذکر لفظى خوب است و براى اغلب افراد متعارف از لفظ توجه دل پیدا مىشود. البته اولیاى خدا دلهایشان جور دیگرى است؛ «تولَّى اللّهُ ریاضتَها بالخوفِ و الرجاءِ»(1) اصلاً خدا خودش متصدى تربیت آنهاست. این مختص معصومان هم نیست، هر کسى صادقانه در راه بندگى خدا قدم بردارد، کمکهایى را از خدا خواهد دید که خیلى بیش از تلاش خودش ارزش دارد. کسانى که در امتحانات ثابت کنند که صادقانه مىخواهند راه خدا را بروند و دلشان با خدا باشد، اگر زمینه غفلتى برایشان فراهم شود، خداوند وسیلهاى فراهم مىکند که از غفلت خارج شوند.
در روایات، این مضامین به صورتهاى گوناگون آمدهاند. در حدیثى قدسى خداوند مىفرماید: «وقتى یافتم بندهام را که خالصانه مىخواهد به طرف من بیاید بین او و آنچه او را از من غافل مىکند مانع مىشوم.»(2) شبیه این عبارت در روایات بسیار است. حتى ممکن است خدا زمینههایى فراهم کند تا او
چیزهایى را ببیند که به یاد خدا بیفتد؛ چیزهایى که دیگران نمىبینند خدا به او نشان مىدهد تا او را متوجه خودش کند.
چنین یادى چقدر لذت دارد! انسان از محبوبش غفلت کند، خود محبوب محب را به خودش متوجه کند، بگوید: کجایى؟ با من باش! این از آن تلاشهایى که آدم خودش یاد بکند تا توجه کسى را با الفاظ و با زحمت جلب کند، مزهاش بیشتر است. به هر حال، خدا با بندههایش معاملات عجیبى دارد! معامله با خدا ضرر ندارد. اذکار لفظى در شرع زیاد وارد شدهاند، اذکار خاصى در فرصتهاى خاصى، در زمانهاى خاصى، مکانهاى خاصى به عدد خاصى وارد شدهاند، ولى ذکر مطلق هرچند عدد خاصى نداشته باشد، جاى خاصى نداشته باشد، همیشه مطلوب است. هرقدر «اللّه»، «سبحان اللّه»، تسبیحات اربعه یا سایر اذکار را بگوید، همهاش مطلوب است.
مراتب ذکر قلبى
ذکر لفظى احتیاج به بحث ندارد، اما درباره توجه قلبى و ذکر قلبى جاى این هست که بیشتر مطالعه کنیم. گاهى هم سؤال مىشود که چه کنیم تا توجه قلبى داشته باشیم؟ بخصوص، توجهمان دوام داشته باشد؟
اجمالاً آنچه از یاد قلبى و ذکر قلبى مىتوان تلقّى کرد، صرفنظر از اصطلاحاتى که بعضى از متصوّفه دارند ـ چون آنها براى ذکر قلبى، اصطلاحات خاصى دارند به کیفیتهاى خاصى که در شرع اسلام وارد نشده است، از خودشان اختراع کردهاند ـ آنچه از آیات و روایات استفاده مىشود، این است که ذکر قلبى دست کم سه مرتبه دارد و در حدیثى، معصوم علیهالسلام مىفرماید: ذکر به این نیست که دایم سبحانالله و الحمدلله بگویى، بلکه منظور این است که در انجام تکالیف، یاد خدا باشى، واجباتت را انجام دهى و گناهان را ترک کنى. یاد واقعى این است. انسان باید دایم حواسش باشد که آیا در هر حال، تکلیف واجبى دارد که عمل کند یا نه؟ یا وقتى کار حرامى پیش مىآید که باید از آن احتراز کند، ترک گناه کند.
مرحله بعد ترک مشتبهات و مکروهات است. اینها مراتب کاملتر ذکرند. به هر حال، این یاد خدا در مقام عمل است، اما کمرنگ است؛ یعنى اصالتا توجه به خود عمل است، منتها از آن جهت که آدم مىگوید حلال است یا حرام یعنى خدا حلال کرده است یا حرام. آن وقت این ارتباطى هم با خدا پیدا مىکند، سایهاى از یاد خدا هم به عمل او مىافتد. ولى به هر حال، خیلى ارزش دارد. این همان «تقوا» است که مؤمن همیشه باید مواظب باشد کارى که انجام مىدهد مورد رضایت خدا باشد؛ واجب است عمل کند، حرام است ترک کند. چنین حالتى مستلزم یاد خداست. ممکن نیست انسان از خدا غافل باشد، ولى همیشه واجباتش را عمل کند، گناهان را ترک نماید، واجبات را انجام دهد، از محرّمات اجتناب ورزد. این مستلزم توجه است، اگرچه خفیف، رقیق، کمرنگ باشد. به هر حال، انسان باید به یاد خدا باشد تا ببیند تکلیفش چیست. این مرتبه نازله یاد قلبى است، غیر از آن ذکر لفظى، دل این اندازه را باید توجه داشته باشد. این حد واجبش است؛ توجه داشته باشد به اینکه تکالیفش چیست، عمل کند؛ یعنى در مقام انجام واجبات و ترک محرّمات به یاد خدا باشد. البته هرقدر این یاد بیشتر باشد بهتر است، مستحبات و مکروهات را هم در بر گرفت چه بهتر.
در روایات دو مرتبه دیگر هم براى توجه دل به خدا ذکر شده که بزرگان اخلاق هم بدانها توصیه مىکنند. به کسانى که مرحله اول را به انجام رساندهاند و ملکه تقوا در آنها پیدا شده و همیشه مواظب هستند که واجباتشان را عمل کنند و محرّمات را ترک نمایند و یاد الهى را در مقام عمل داشته باشند، توصیه مىکنند که مراحل بعدى را داشته باشند. حدیثى است که شیعه و سنّى به سندهاى متعدد از جناب ابىذر از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آن را نقل کردهاند. مضمونش در روایات دیگر هم آمده، اما به این شکل مورد اتفاق شیعه و سنّى است و از این نظر، امتیازى است براى این روایت. ابوذر سؤال مىکند از پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله درباره احسان و اینکه قرآن محسنین را ستایش مىکند؛ سؤال مىکند: منظور از محسنین، که داراى صفت احسان هستند، چیست؟ احسان طبق معنایى که ما از آن مىفهمیم، نیکى به دیگران است؛ انفاق و کمک به والدین، به برادران، ولى گویا ابوذر درک کرده بود که امرى دقیقتر از «احسان» منظور است. پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله به او فرمودند: «الاحسان اَن تعبدَ اللّهَ کانَّکَ تراهُ فاِن لَم تَکُن تراهُ فانّه یراکَ»؛(3) احسان این است که خدا را جورى عبادت کنى که گویا او را مىبینى. اگر در این حد نیستى که چنین تصور کنى، خوب مىدانى که او تو را مىبیند.
این اشاره است به دو نوع توجه قلبى که انسان باید تمرین کند و این حالت را همیشه براى خودش حفظ کند. به فرمایش حضرت امام قدسسره «عالم محضر خداست.» فرض کنید کسى در اتاقى نشسته و تنهاست. کسى را نمىبیند. اما مىداند که این اتاق روزنهاى دارد که از پشت آن او را نگاه مىکنند. او کسى را نمىبیند، اما مىداند که کسى او را تماشا مىکند. اگر انسان سعى کند این حالت را در خودش تقویت کند، اول در خلوت دقایقى را به این حال بگذراند، کم کم این حالت برایش ملکه مىشود، این حالت را براى خودش مجسّم مىکند که خدا مرا مىبیند، اگرچه من او را نمىبینم؛ مثل کسى که از پشت روزنهاى نگاه مىکند، او مرا نگاه مىکند. این نوعى توجه قلبى است که آثار بزرگى دارد و کاملترش این است که پس از آنکه از این مرحله به حد ملکه رسید، به جایى مىرسد که گویا انسان هم خدا را مىبیند؛ یعنى به حضور خدا در پیش خودش توجه دارد. این مرحله مشکلتر از اوّلى است. اگر این حالت ادامه پیدا کند و ملکه شود، شبیه آن حالتى مىشود که امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: «لم اَعبُد ربّا لَم اَره.»(4) دیگر اینجا مسئله یاد نیست؛ مىرسد به خود رؤیت: «لم تره العیونُ بمشاهدةِ العیانِ و لکن رأته القلوبُ بحقائقِ الایمانِ.»(5) این دیگر مسئله یاد نیست، از یاد فراتر مىرود و مىشود رؤیت.
پس مراحلى که براى ذکر قلبى مىتوان در نظر گرفت، عبارتند از: مرحله اول یاد خدا در مقام عمل که به واجبات و محرّمات توجه داشته باشد؛ توجه کند به اینکه چه کارى حلال است یا حرام. مرحله دوم از این بالاتر است؛ آن است که تمرین کند که همیشه در محضر خداست؛ یعنى خدا او را مىبیند. مرحله سوم و مرحله بالاتر و کاملترش این است که تمرین کند که گویا او دارد خدا را مىبیند. ما قبول داریم که خدا همه جا حاضر است: «فاینما تُولّوا فثَمَّ وجهُ اللّهِ.» (بقره: 115) تنها این نیست که از پشت پنجره نگاه کند، او همه جا هست. در سایه اینجور تمرین، انسان مىرسد به آنچه اولیاى خدا رسیدند، که دلهایشان خدا را مىبیند، به همان معنایى که البته صحیح هست و مىتوان براى رؤیت قلبى پذیرفت، نه دیدن با چشم و چیزهاى دیگرى از این قبیل که لازمهاش صفات نقص براى خداى متعال است.
به هر حال، خدا براى انسان زمینههاى رشد و تکامل بسیارى فراهم کرده است که اگر انسان راه را گم نکند و در دام شیاطین و اغواگران نیفتد، مىتواند راه خدا را آنچنان طى کند که هم آرامش و شیرینى زندگى دنیا داشته باشد و هم سعادت آخرت. آنقدر زمینه تکامل و پرواز در معنویات وجود دارد که حد و حصر ندارد. دیگر نمىتوان گفت انسان تا کجا مىتواند برسد. فقط نمىتواند به حد وجوب وجود ـ به قول متکلّمان ـ برسد ولى راه براى تکامل او تا عالىترین مراتبى که به عقل ما مىرسد و مىتوانیم تصورش را بکنیم باز است. خدا بندگانى دارد که آنچنان از یاد او و توجه به او لذت مىبرند که سایر لذتها در مقابل آن صفر است. بازى کردن بچهها را دیدهاید؟ با یک چیزهایى سرگرم مىشوند و به آنها دل خوش مىکنند که هیچ جهت عقلایى ندارد. گاهى هم بر سر این اسباب بازىهایى که هیچ نمىارزند و هیچ فایدهاى ندارند دعوا و کتککارى هم مىکنند. شما هم تماشا مىکنید، مىگویید: بچهاند. اگر کسانى با مسائل معنوى و ارتباط با خدا و مسائل اخلاقى ـ به معناى دقیقش ـ آشنا شوند، همه دعواهاى زندگى از حرکات بچگانه دیگران برایشان بىمعناتر است. سر چه دعوا مىکنند، دنبال چه مىروند؟ برایشان مسخره مىنماید که کسانى یک عمر تلاش مىکنند تا یک عنوان پیدا کنند، یک لقب بگیرند، حالا آیةالله باشد یا دکتر یا پروفسور. خوب، آخر چه شد؟ تا ثروتى بیندوزند؟ یعنى توى دفترچه پساندازشان یک عدد گذاشته باشند و جلویش چند تا صفر باشد. عمرى را زحمت مىکشند تا این صفرها افزوده شود! این براى آنها مسخره است. آنها از یاد خدا و توجه به او چنان لذتى مىبرند که اصلاً زندگىشان مىشود یاد خدا.
مناجاتهاى امام زینالعابدین علیهالسلام را بخوانید: «الهى بذکرکَ عاشَ قلبى»؛(6) اصلاً دل من با یاد تو زنده است. اگر یاد تو نباشد، مرگ است. این تعبیرها را بخصوص در «مناجات الذاکرین» ملاحظه مىفرمایید. این درست است که ما اهل این حرفها نیستیم، اما همین که انسان بداند چنین چیزهایى هم هست، قدرى همّتش را بلند مىکند تا اینقدر به این چیزهاى پست دنیایى نچسبد، به یک چیزهاى جزئى با دیگران دعوا نکند، کدورت پیش نیاورد. آشنا شدن با اینها ـ هرچند انسان خودش به آنها نرسد ـ دستکم باعث مىشود که به این زرق و برقهاى دنیایى دل نبندیم و بر سر این کارهاى بچگانه به جان هم نیفتیم.
پىنوشتها
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 102، ص 160 به بعد، بخشى از زیارت امام حسین علیهالسلام : «انّى و لکم القلوبُ الّتى تولّى اللهُ ریاضتها بالخوفِ و الرجاءِ و جعلها اوعیةً للشکر و الثناءِ...»
2ـ همان، ج 93، ص 162: «النبى: قال الله سبحانه: اذا علمتُ انّ الغالب على عبدى الاشتغال بى نقلتُ شهوته فى مسألتى و مناجاتى فاذا کان عبدى کذلک فاراد أن یسهو حلتُ بینه و بین ان یسهو...»
3الى 6ـ همان، ج 7، ص 219 / ج 4، ص 32 / ج 4، ص 26 / ج 98، ص 89.
--------------------------------------------------------------------------------
ذکر
در جلسات گذشته عرض کردیم که به حسب آنچه از قرآن کریم و روایات شریف و ادلّه عقلى استفاده مىشود، عامل اصلى انحطاط و سقوط انسان «غفلت» است. غفلت از هویّت انسانى مستلزم چند چیز است: اینکه از کجا آمدهایم، در کجا هستیم و به کجا خواهیم رفت. در مقابل، عامل اصلى ترقّى و تکامل انسان و شرط لازم براى سعادت او، «توجه به هویّت انسانى» است که لازمهاش شناختن این است که مبدأ هستى بخش و صاحب اختیار ما کیست، سر انجام، به کجا خواهیم رفت و چه راهى را باید طى کنیم تا به آن هدف برسیم.
به یک معنا، مىتوان گفت: همه اینها نوعى توجه به نفس است. خود انسان باید رابطهاش را با خدا و قیامت و وظایف این جهانى برقرار کند؛ یعنى یک طرف توجه خود انسان است و شاید آیه «یا ایُّها الذین آمنوا علیکم انفسکم» (مائده: 15) ناظر به همین توجه است؛ از طرف دیگر، مىتوان گفت: محور اصلى خداست؛ براى اینکه لازمه شناخت حقیقى خود انسان آن است که رابطهاش را با خدا بشناسد. اگر ما رابطه وجودىمان را با خدا نشناسیم، خودمان را نشناختهایم؛ چون وجود ما عین ارتباط و تعلّق به خداست. اگر این رابطه را کشف نکنیم، خودمان را نشناختهایم. همچنین شناخت و توجه به هدف و غایت نهایى در واقع توجه به هدف آفرینش الهى است
که به شناخت خدا و افعال الهى و حکمت او و شناختن راهى که ما را به آن هدف مىرساند، باز مىگردد.
علت اصلى تأکید بر ذکر خدا
پس مایه سعادت در واقع، یاد خداست. اگراین معانى را درست درک کنیم، خواهیم فهمید که یاد خدا یک امر تشریفاتى و در حاشیه زندگى ما نیست. آن وقت به این سؤال پاسخ داده مىشود که چرا اینهمه در آیات و روایات بر یاد خدا تأکید شده است. مگر خدا چه احتیاجى دارد که ما دایم او را یاد کنیم؟ یا یک تسبیح به دست بگیریم و «الله اکبر» یا «لااله الا الله» بگوییم؟ این چه تأثیرى در تکامل ما دارد؟ با توجه به نکتههایى که گفته شد، اگر درست دقت شود، خواهیم فهمید که اصلاً حقیقت تکامل ما در یاد خداست و در نهایت، همین یاد است که ما را به او نزدیک مىکند و به یک تعبیر، به او مىرساند.
در اینجا، این سؤال مطرح مىشود که آیا نقش اصلى را در یاد خدا الفاظ بر عهده دارند یا حقیقت یادْ همان توجه دل است؟ شاید جواب این سؤال مشکل نباشد. به صرف لقلقه زبان، مشکلى حل نمىشود؛ این آدم را به جایى نمىرساند. ذکر لفظى هم از آن جهت که با قلب انسان ارتباط دارد و مىتواند دل را متوجه خدا کند مطلوب است.
ذکر لفظى
اگر این را پذیرفتیم، دنبالش یک سؤال دیگر مطرح مىشود؛ سؤالى که در طول تاریخ اسلام، براى بسیارى از اندیشمندان و صاحبنظران مطرح شده و جوابهاى مختلفى به آن داده شده است که منشأ فرقهگرایىهایى شده که هنوز هم در سطوح گوناگون وجود دارد: اگر آنچه حقیقتا مایه رشد و سعادت ماست همان توجه دل است، پس لفظ چه کاره است؟ ما سعى مىکنیم دلمان همیشه به خدا توجه داشته باشد، اگرچه به زبان چیزى نگوییم. در میان بعضى از فِرق، متصوّفه به هر دو طرف قضیه به طور افراط قایل هستند؛ بعضى از آنها یک راه را همان حلقههاى ذکر مىدانند که دور هم مىنشینند و شروع مىکنند به گفتن بعضى از اذکار خاص به صورت بلند و ذکر جلى و به هر حال، براى حلقه ذکرشان تشریفاتى دارند. اما بعضى دیگر از آنها به اذکار لفظى توجهى ندارند. بعضى از آنها حتى نماز که مىخوانند، لبهایشان حرکت نمىکند. رکوع و سجود را با سکوت انجام مىدهند؛ چیزى به زبان جارى نمىکنند. دلیلشان هم این است که ذکر لفظى فقط به خاطر این است که دل توجه پیدا کند؛ وقتى دل ما توجه دارد، دیگر بر زبان آوردن معنا ندارد، بلکه مزاحم هم هست.
هر دو گرایش؛ یکى تأکید بر اذکار بلند و فریاد کردن و دست جمعى ذکر گفتن و دیگرى بىاهمیت تلقّى کردن اذکار لفظى، هر دو انحرافىاند. ما اگر به قرآن کریم و روایات شریف مراجعه کنیم، مىبینیم اذکار خاصى براى نماز تعیین شدهاند که گفتن آنها واجب است؛ باید حتما به زبان گفت؛ مانند تکبیرةالاحرام. اینکه اجتهاد کنیم و بگوییم اینها مقدّمهاند و هدف اصلى همان توجه قلبى است، مانند بعضى حرفهایى است که برخى از روى غفلت یا غرضورزى مىگویند که دلت پاک باشد، گناه مهم نیست. بخصوص بعضى از کسانى که حجاب را درست رعایت نمىکنند، وقتى نهى از منکر مىشوند، مىگویند: برو بابا، دلت پاک باشد. این هم از همین انحرافات است. تمسّک به کتاب و سنّت از یک سو و تمسّک به سیره پیامبر اکرم و ائمّه اطهار علیهمالسلام همیشه باید وجهه همّت ما باشد. باید ببینیم از کتاب و سنّت چه استفاده مىشود و رفتار اولیاى دین چه بوده است.
امام صادق علیهالسلام روایتى از پدر بزرگوارشان امام باقر علیهالسلام نقل مىکنند؛ مىفرمایند: «من پدرم را در یکى از این چند حال دیدم: یا مشغول عبادت بود، یا مشغول پاسخ به سؤالات و یا به تعبیر روایت، زبانش به سقف دهانش چسبیده بود و "لااله الا الله" مىگفت.» به حسب این روایت، امام باقر علیهالسلام دایم مشغول ذکر شریف "لااله الا الله" بودند. پس کسانى که پیرو ائمّه اطهار هستند، نمىتوانند اینها را نادیده بگیرند. ما هرقدر توجه قلبىمان قوى باشد از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام قوىتر نمىشود. این مانع آن نیست که به اذکار لفظى اهمیت ندهیم. از آنها هم به جاى خودش باید استفاده کرد. توجیهش چیست؟ این است که صرف تعبّد نباشد. البته همین کافى است که وقتى دیدیم سیره ائمّه اطهار این بوده، باید بدانیم که راه صحیح سیر و سلوک و ترقّى و تکامل همین است. البته جهت معنوىاش تنها این نیست.
دلایل اهمیت ذکر لفظى
به چند دلیل نباید به ذکر لفظى بىاعتنایى کرد:
یک نکتهاش که قدرى جنبه عرفانى دارد، این است که ما تمام وجودمان باید بهرهاى از بندگى خدا داشته باشد؛ دلمان باید با محبت خد آشنا باشد، چشممان باید آیات الهى را ببیند؛ مثلاً، نگاه کردن به قرآن عبادت است، نگاه کردن به کعبه مکرّمه عبادت است. این حظّ چشم است از عبادت خدا. گوش هم حظّى از عبادت خدا دارد؛ باید صوت قرآن را بشنود، کلمات حق را بشنود. شنیدن آیات قرآن مثل خواندن قرآن ثواب دارد. قارى و مستمع در ثواب قرائت شریک هستند. زبان هم باید حظّ خودش را از عبادت خدا ببرد. حظّ زبان از عبادت خدا یاد اوست، اذکار لفظى است.
نکته دیگر که جنبه تربیتى دارد و ما تجربه کردهایم، این است که اگر آدم بخواهد خودش را به یک حالات قلبى عادت بدهد و تمرین کند به اینکه دلش توجه داشته باشد، راحتترین راهش این است که از طریق اذکار زبانى این کار را بکند. اگر آدم بخواهد بدون توجه به لفظ، تمرین کند که فقط به معنا توجه داشته باشد، کار بسیار دشوارى است؛ نمىگویم نمىشود، اما خیلى دشوار است؛ چون به هر حال، انسان نمىتواند در زندگىاش به سایر چیزها بىتوجه باشد. حداکثر، لحظاتى و ساعاتى را مىتواند موفق شود دلش را متوجه یک نقطه کند، وگرنه تکالیف واجب انسان مثل درس خواندن، سخن گفتن، تدریس، قضاى حوایج مؤمنان و کسب کار به هر حال، مستلزم توجه به اشیایى است که انسان نمىتواند به آنها توجه نکند. حال اگر بخواهد در کنار این توجهات، توجهى هم به خدا داشته باشد، کار مشکلى است. آسانترین راه این است که خودش را به اذکار لفظى عادت بدهد. زیاد اتفاق افتاده است که وقتى ما به الفاظى عادت کردهایم مثلاً، همین نماز خواندنمان اولش توجه نسبتا خوبى داشتهایم، ولى بعد غفلت مىکنیم، یادمان مىرود که اصلاً براى چه کسى نماز مىخوانیم، و اگر عادت نکرده بودیم، اصلاً نمىتوانستیم سوره حمد را تا آخر تمام کنیم. اما گاهى انسان توجهش معطوف به چیزى مىشود و فراموش مىکند که دیگر چه بخواند. اینکه نماز را تند مىخوانیم براى آن است که به آن عادت کردهایم، و گرنه چنین نیست که ما هر آیهاى که مىخوانیم با توجه به آن، آیه را بخوانیم، حتى توجه به لفظش. اینکه وقتى نماز را شروع مىکنیم، تا آخر مىخوانیم، براى آن است که عادت کردهایم؛ مثلاً، کسانى که حافظ قرآن یا حافظ دعاهایى هستند، از اول که شروع مىکنند، تا آخر مىتوانند آن را تند بخوانند. حال اگر وسطش توقف بشود، گم مىکنند، یادشان مىرود که از کجا باید شروع کنند.
پس عادت به اذکار لفظى آسان است. وقتى انسان عادت مىکند، شروع که کرد، کلمات دنبال هم مىآیند، ادامه پیدا مىکند، و این زمینهاى مىشود براى آنکه بتواند از راه اذکار لفظى به معنا هم توجه پیدا کند. پس از اینکه ذکر لفظى عادت شد، آن وقت کارى که باید با توجه انجام دهد این است که در حین خواندن اذکار لفظى، به معنا هم توجه داشته باشد و این کار را آسان مىکند براى آنکه انسان ذکر دایمى و مستمر داشته باشد. این یک فایده ذکر لفظى است که بدون ذکر لفظى، توجه قلبى پیدا کردن، بخصوص براى مبتدىها در اول کار بسیار مشکل است. اما وقتى انسان مقیّد باشد به اینکه اذکارى را بخواند و به آنها عادت کند کار برایش خیلى آسانتر مىشود.
ذکر قلبى؛ پرواز دل تا آسمان
از سوى دیگر، ذکر قلبى هم فواید خاص خودش را دارد؛ غیر از اینکه اساس حرکت معنوى ما همان توجه قلب است و در واقع، دل ماست که به سوى خدا حرکت مىکند، نه بدن. درست است که ما به حج هم که مىرویم، به طرف بیت خدا حرکت مىکنیم، بخصوص اگر کسانى توفیق داشته باشند همه یا بخشى از راه را پیاده بروند، اما عبادت اصلى حرکت دل به سوى خداست. اینها هم چون موجب آن مىشوند که دل توجه پیدا کند، ارزش دارند. آنچه انسان را به خدا مىرساند بدن نیست؛ بدن که جایى نمىرود، همین جاست. آنچه حرکت مىکند، سیر مىکند و به آسمانها مىرود، ترقّى مىکند، تکامل پیدا مىکند تا به عرش الهى برسد، دل انسان است. توجه قلبى کار دل است و این یک امتیاز بزرگى است؛ یعنى آنچه اصالت دارد توجه قلبى و یاد خداست، ولى یک فایده بزرگ دیگر هم دارد و آن این است که ریا بر نمىدارد. شما در حالى که به هر سمت نگاه مىکنید، یا به کتاب یا به قلم یا به یک شخص، چه کسى مىداند که دل شما کجاست؟ اگر کسى خیلى زرنگ باشد و سوابق و روحیات شما را بداند شاید بتواند احتمال بدهد که مثلاً الآن توجه شما به چه چیزى معطوف است، اگر سوابق ذهنى شما را بداند، ممکن است بفهمد، وگرنه از قیافه شما چه مىفهمند که شما دلتان کجاست؟ با چه کسى دارید حرف مىزنید؟ و این باعث مىشود که عبادت خالص شود و شائبه ریا در آن نباشد.
آفات ذکر لفظى
اما اذکار لفظى بیشتر در معرض ریا هستند. به هر حال، وقتى انسان ذکر لفظى مىگوید کمابیش دیگران مىبینند، مىشنوند و زمینه ریا فراهم مىشود. انسان باید ریاضت بکشد تا ذکر لفظى را در حضور دیگران بگوید و در عین حال، ریا هم نشود. این یک کار مشکلى است، مگر آنکه در خلوت عبادتش را انجام دهد. البته این هم براى ذکر قلبى امتیازى است. پس اولاً، اساس حرکت ما با قلب است. ثانیا، اذکار قلبى از ریا دورند، ولى اذکار لفظى دور نیستند. ولى به هر حال، ذکر لفظى هم فواید خودش را دارد؛ هم حظّ زبان از عبادت خدا حاصل مىشود، هم تمرین و عادت به ذکر لفظى خوب است و براى اغلب افراد متعارف از لفظ توجه دل پیدا مىشود. البته اولیاى خدا دلهایشان جور دیگرى است؛ «تولَّى اللّهُ ریاضتَها بالخوفِ و الرجاءِ»(1) اصلاً خدا خودش متصدى تربیت آنهاست. این مختص معصومان هم نیست، هر کسى صادقانه در راه بندگى خدا قدم بردارد، کمکهایى را از خدا خواهد دید که خیلى بیش از تلاش خودش ارزش دارد. کسانى که در امتحانات ثابت کنند که صادقانه مىخواهند راه خدا را بروند و دلشان با خدا باشد، اگر زمینه غفلتى برایشان فراهم شود، خداوند وسیلهاى فراهم مىکند که از غفلت خارج شوند.
در روایات، این مضامین به صورتهاى گوناگون آمدهاند. در حدیثى قدسى خداوند مىفرماید: «وقتى یافتم بندهام را که خالصانه مىخواهد به طرف من بیاید بین او و آنچه او را از من غافل مىکند مانع مىشوم.»(2) شبیه این عبارت در روایات بسیار است. حتى ممکن است خدا زمینههایى فراهم کند تا او
چیزهایى را ببیند که به یاد خدا بیفتد؛ چیزهایى که دیگران نمىبینند خدا به او نشان مىدهد تا او را متوجه خودش کند.
چنین یادى چقدر لذت دارد! انسان از محبوبش غفلت کند، خود محبوب محب را به خودش متوجه کند، بگوید: کجایى؟ با من باش! این از آن تلاشهایى که آدم خودش یاد بکند تا توجه کسى را با الفاظ و با زحمت جلب کند، مزهاش بیشتر است. به هر حال، خدا با بندههایش معاملات عجیبى دارد! معامله با خدا ضرر ندارد. اذکار لفظى در شرع زیاد وارد شدهاند، اذکار خاصى در فرصتهاى خاصى، در زمانهاى خاصى، مکانهاى خاصى به عدد خاصى وارد شدهاند، ولى ذکر مطلق هرچند عدد خاصى نداشته باشد، جاى خاصى نداشته باشد، همیشه مطلوب است. هرقدر «اللّه»، «سبحان اللّه»، تسبیحات اربعه یا سایر اذکار را بگوید، همهاش مطلوب است.
مراتب ذکر قلبى
ذکر لفظى احتیاج به بحث ندارد، اما درباره توجه قلبى و ذکر قلبى جاى این هست که بیشتر مطالعه کنیم. گاهى هم سؤال مىشود که چه کنیم تا توجه قلبى داشته باشیم؟ بخصوص، توجهمان دوام داشته باشد؟
اجمالاً آنچه از یاد قلبى و ذکر قلبى مىتوان تلقّى کرد، صرفنظر از اصطلاحاتى که بعضى از متصوّفه دارند ـ چون آنها براى ذکر قلبى، اصطلاحات خاصى دارند به کیفیتهاى خاصى که در شرع اسلام وارد نشده است، از خودشان اختراع کردهاند ـ آنچه از آیات و روایات استفاده مىشود، این است که ذکر قلبى دست کم سه مرتبه دارد و در حدیثى، معصوم علیهالسلام مىفرماید: ذکر به این نیست که دایم سبحانالله و الحمدلله بگویى، بلکه منظور این است که در انجام تکالیف، یاد خدا باشى، واجباتت را انجام دهى و گناهان را ترک کنى. یاد واقعى این است. انسان باید دایم حواسش باشد که آیا در هر حال، تکلیف واجبى دارد که عمل کند یا نه؟ یا وقتى کار حرامى پیش مىآید که باید از آن احتراز کند، ترک گناه کند.
مرحله بعد ترک مشتبهات و مکروهات است. اینها مراتب کاملتر ذکرند. به هر حال، این یاد خدا در مقام عمل است، اما کمرنگ است؛ یعنى اصالتا توجه به خود عمل است، منتها از آن جهت که آدم مىگوید حلال است یا حرام یعنى خدا حلال کرده است یا حرام. آن وقت این ارتباطى هم با خدا پیدا مىکند، سایهاى از یاد خدا هم به عمل او مىافتد. ولى به هر حال، خیلى ارزش دارد. این همان «تقوا» است که مؤمن همیشه باید مواظب باشد کارى که انجام مىدهد مورد رضایت خدا باشد؛ واجب است عمل کند، حرام است ترک کند. چنین حالتى مستلزم یاد خداست. ممکن نیست انسان از خدا غافل باشد، ولى همیشه واجباتش را عمل کند، گناهان را ترک نماید، واجبات را انجام دهد، از محرّمات اجتناب ورزد. این مستلزم توجه است، اگرچه خفیف، رقیق، کمرنگ باشد. به هر حال، انسان باید به یاد خدا باشد تا ببیند تکلیفش چیست. این مرتبه نازله یاد قلبى است، غیر از آن ذکر لفظى، دل این اندازه را باید توجه داشته باشد. این حد واجبش است؛ توجه داشته باشد به اینکه تکالیفش چیست، عمل کند؛ یعنى در مقام انجام واجبات و ترک محرّمات به یاد خدا باشد. البته هرقدر این یاد بیشتر باشد بهتر است، مستحبات و مکروهات را هم در بر گرفت چه بهتر.
در روایات دو مرتبه دیگر هم براى توجه دل به خدا ذکر شده که بزرگان اخلاق هم بدانها توصیه مىکنند. به کسانى که مرحله اول را به انجام رساندهاند و ملکه تقوا در آنها پیدا شده و همیشه مواظب هستند که واجباتشان را عمل کنند و محرّمات را ترک نمایند و یاد الهى را در مقام عمل داشته باشند، توصیه مىکنند که مراحل بعدى را داشته باشند. حدیثى است که شیعه و سنّى به سندهاى متعدد از جناب ابىذر از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آن را نقل کردهاند. مضمونش در روایات دیگر هم آمده، اما به این شکل مورد اتفاق شیعه و سنّى است و از این نظر، امتیازى است براى این روایت. ابوذر سؤال مىکند از پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله درباره احسان و اینکه قرآن محسنین را ستایش مىکند؛ سؤال مىکند: منظور از محسنین، که داراى صفت احسان هستند، چیست؟ احسان طبق معنایى که ما از آن مىفهمیم، نیکى به دیگران است؛ انفاق و کمک به والدین، به برادران، ولى گویا ابوذر درک کرده بود که امرى دقیقتر از «احسان» منظور است. پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله به او فرمودند: «الاحسان اَن تعبدَ اللّهَ کانَّکَ تراهُ فاِن لَم تَکُن تراهُ فانّه یراکَ»؛(3) احسان این است که خدا را جورى عبادت کنى که گویا او را مىبینى. اگر در این حد نیستى که چنین تصور کنى، خوب مىدانى که او تو را مىبیند.
این اشاره است به دو نوع توجه قلبى که انسان باید تمرین کند و این حالت را همیشه براى خودش حفظ کند. به فرمایش حضرت امام قدسسره «عالم محضر خداست.» فرض کنید کسى در اتاقى نشسته و تنهاست. کسى را نمىبیند. اما مىداند که این اتاق روزنهاى دارد که از پشت آن او را نگاه مىکنند. او کسى را نمىبیند، اما مىداند که کسى او را تماشا مىکند. اگر انسان سعى کند این حالت را در خودش تقویت کند، اول در خلوت دقایقى را به این حال بگذراند، کم کم این حالت برایش ملکه مىشود، این حالت را براى خودش مجسّم مىکند که خدا مرا مىبیند، اگرچه من او را نمىبینم؛ مثل کسى که از پشت روزنهاى نگاه مىکند، او مرا نگاه مىکند. این نوعى توجه قلبى است که آثار بزرگى دارد و کاملترش این است که پس از آنکه از این مرحله به حد ملکه رسید، به جایى مىرسد که گویا انسان هم خدا را مىبیند؛ یعنى به حضور خدا در پیش خودش توجه دارد. این مرحله مشکلتر از اوّلى است. اگر این حالت ادامه پیدا کند و ملکه شود، شبیه آن حالتى مىشود که امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: «لم اَعبُد ربّا لَم اَره.»(4) دیگر اینجا مسئله یاد نیست؛ مىرسد به خود رؤیت: «لم تره العیونُ بمشاهدةِ العیانِ و لکن رأته القلوبُ بحقائقِ الایمانِ.»(5) این دیگر مسئله یاد نیست، از یاد فراتر مىرود و مىشود رؤیت.
پس مراحلى که براى ذکر قلبى مىتوان در نظر گرفت، عبارتند از: مرحله اول یاد خدا در مقام عمل که به واجبات و محرّمات توجه داشته باشد؛ توجه کند به اینکه چه کارى حلال است یا حرام. مرحله دوم از این بالاتر است؛ آن است که تمرین کند که همیشه در محضر خداست؛ یعنى خدا او را مىبیند. مرحله سوم و مرحله بالاتر و کاملترش این است که تمرین کند که گویا او دارد خدا را مىبیند. ما قبول داریم که خدا همه جا حاضر است: «فاینما تُولّوا فثَمَّ وجهُ اللّهِ.» (بقره: 115) تنها این نیست که از پشت پنجره نگاه کند، او همه جا هست. در سایه اینجور تمرین، انسان مىرسد به آنچه اولیاى خدا رسیدند، که دلهایشان خدا را مىبیند، به همان معنایى که البته صحیح هست و مىتوان براى رؤیت قلبى پذیرفت، نه دیدن با چشم و چیزهاى دیگرى از این قبیل که لازمهاش صفات نقص براى خداى متعال است.
به هر حال، خدا براى انسان زمینههاى رشد و تکامل بسیارى فراهم کرده است که اگر انسان راه را گم نکند و در دام شیاطین و اغواگران نیفتد، مىتواند راه خدا را آنچنان طى کند که هم آرامش و شیرینى زندگى دنیا داشته باشد و هم سعادت آخرت. آنقدر زمینه تکامل و پرواز در معنویات وجود دارد که حد و حصر ندارد. دیگر نمىتوان گفت انسان تا کجا مىتواند برسد. فقط نمىتواند به حد وجوب وجود ـ به قول متکلّمان ـ برسد ولى راه براى تکامل او تا عالىترین مراتبى که به عقل ما مىرسد و مىتوانیم تصورش را بکنیم باز است. خدا بندگانى دارد که آنچنان از یاد او و توجه به او لذت مىبرند که سایر لذتها در مقابل آن صفر است. بازى کردن بچهها را دیدهاید؟ با یک چیزهایى سرگرم مىشوند و به آنها دل خوش مىکنند که هیچ جهت عقلایى ندارد. گاهى هم بر سر این اسباب بازىهایى که هیچ نمىارزند و هیچ فایدهاى ندارند دعوا و کتککارى هم مىکنند. شما هم تماشا مىکنید، مىگویید: بچهاند. اگر کسانى با مسائل معنوى و ارتباط با خدا و مسائل اخلاقى ـ به معناى دقیقش ـ آشنا شوند، همه دعواهاى زندگى از حرکات بچگانه دیگران برایشان بىمعناتر است. سر چه دعوا مىکنند، دنبال چه مىروند؟ برایشان مسخره مىنماید که کسانى یک عمر تلاش مىکنند تا یک عنوان پیدا کنند، یک لقب بگیرند، حالا آیةالله باشد یا دکتر یا پروفسور. خوب، آخر چه شد؟ تا ثروتى بیندوزند؟ یعنى توى دفترچه پساندازشان یک عدد گذاشته باشند و جلویش چند تا صفر باشد. عمرى را زحمت مىکشند تا این صفرها افزوده شود! این براى آنها مسخره است. آنها از یاد خدا و توجه به او چنان لذتى مىبرند که اصلاً زندگىشان مىشود یاد خدا.
مناجاتهاى امام زینالعابدین علیهالسلام را بخوانید: «الهى بذکرکَ عاشَ قلبى»؛(6) اصلاً دل من با یاد تو زنده است. اگر یاد تو نباشد، مرگ است. این تعبیرها را بخصوص در «مناجات الذاکرین» ملاحظه مىفرمایید. این درست است که ما اهل این حرفها نیستیم، اما همین که انسان بداند چنین چیزهایى هم هست، قدرى همّتش را بلند مىکند تا اینقدر به این چیزهاى پست دنیایى نچسبد، به یک چیزهاى جزئى با دیگران دعوا نکند، کدورت پیش نیاورد. آشنا شدن با اینها ـ هرچند انسان خودش به آنها نرسد ـ دستکم باعث مىشود که به این زرق و برقهاى دنیایى دل نبندیم و بر سر این کارهاى بچگانه به جان هم نیفتیم.
پىنوشتها
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 102، ص 160 به بعد، بخشى از زیارت امام حسین علیهالسلام : «انّى و لکم القلوبُ الّتى تولّى اللهُ ریاضتها بالخوفِ و الرجاءِ و جعلها اوعیةً للشکر و الثناءِ...»
2ـ همان، ج 93، ص 162: «النبى: قال الله سبحانه: اذا علمتُ انّ الغالب على عبدى الاشتغال بى نقلتُ شهوته فى مسألتى و مناجاتى فاذا کان عبدى کذلک فاراد أن یسهو حلتُ بینه و بین ان یسهو...»
3الى 6ـ همان، ج 7، ص 219 / ج 4، ص 32 / ج 4، ص 26 / ج 98، ص 89.
--------------------------------------------------------------------------------