عرفان مخلصانه و جهاد مصلحانه در سلوک حسینى
آرشیو
چکیده
متن
عرفان مخلصانه امام حسینعلیه السلام داراى دو بعد علمى و عملى است. بعد علمى بر پایه معرفت شهودى استوار است و در بعد عملى به جهاد مصلحانه مىانجامد.
در سلوک حسینى تا رسیدن به عرفان علمى، به ترتیب سه روش معرفتى حسى - عقلى، عقلى محض و شهودى (حضورى) در کار مىآید؛ و در جنبه عملى، پس از جهاد مصلحانه درونى و رسیدن به مقام مخلصین، نوبت به جهاد مصلحانه بیرونى و تهذیب جامعه و تاریخ مىرسد.
عرفان مخلصانه که از خودشناسى و خودسازى آغاز مىشود، با برخوردارى از شاخصههاى چندى به جهاد و جامعهسازى مىپردازد. این شاخصهها که رابطهاى دینامیک با هم دارند و بر تعمیق و تقویت یکدیگر اثر مىگذارند، عبارتند از: زهد، شوق دیدار حق، خشیت، طاعت و عزت. این روابط در تحلیل روانشناختى آنها آشکار مىشود.
مقدّمه
تاریخ همواره شاهد ظهور صالحان و مصلحانى بوده است که با تزکیه جان به تهذیب جامعه روى آورده و دست پاک خویش را بر گریبان پلید ستمگران و مفسدان در آویختهاند و براى بقاى نام و نشان حق و عدل و پاکى و زیبایى بیرق جهاد برافراشتهاند.
و اما نام حسینعلیه السلام زیور دفتر سرگذشت رادمردان راستکیش و مصلحان مبارز است. کدامین دل با طنین نام حسینعلیه السلام نمىلرزد و به او عشق نمىورزد؟
حضرت اباعبداللّهعلیه السلام با براق برقآساى معرفت و عبودیت در ژرفاى جان خویش سیر کرد و در وادى عرفان حق به قرب قاب قوسین رسید. و از سوى دیگر، با جهاد و شهادت به عمیقترین لایههاى درونى و پاینده جامعه و تاریخ نفوذ کرد و از معرفت و عبودیت و مجاهدت و شهادت، سفینهاى آسمان پیما ساخت که براى سالکان و عاشقان، تیز تازترین وسیله وصول به مقصود است.
این نوشتار بر آن است تا نشان دهد عرفان مخلصانه و راستین بستر رویش و پیدایش جهاد مصلحانه و شهادتطلبى است. همچنین جهاد مصلحانه میوهاى است که تنها بر تنه تنومند عرفان مخلصانه مىروید.
کسى که به خودشناسى و خداشناسى مىپردازد و با تهذیب و تربیت، نفس خود را در عرفان خالص مىسازد، ساقى ازلى از صحباى اسماى الهى در جام جانش فرو مىریزد، و آنگاه با رسیدن به مراتب برتر ایمان و یقین، سراسر سلسله هستى را نام و نشان محبوب مىیابد و مىبیند. پس روى رغبت خویش را از دنیاى دون برتافته، مشتاق و شیداى دیدار جمال حق تعالى مىگردد؛ تنها در پیشگاه او خشوع مىورزد و دل در راه طاعت محبوب مىبازد و از عزت سبحانى بر جان خود جامهاى مىدوزد. از اینروى، هر آنچه را مانع و حاجب تجلّى و تذکر اسماء خداوند تبارک و تعالى باشد، ناخوشایند مىدارد و به جهاد مصلحانه با آن مىپردازد.
بدین ترتیب، «زهد»، «عشق»، «خشیت» «طاعت» و «عزت»ى که از عرفان مخلصانه برمى آید، با سکوت بر فسادگران و سکون برابر ستمگران نمىسازد، بلکه عارف خالص برمىخیزد و مىستیزد تا اساس تباهى و تاریکى را براندازد و طومار ظلم و ظلمت را در هم پیچد و از فروغ جان خویش، که جز نور «ربِ النور» نیست، بر عالم و آدم بتاباند، و اسماء و آثار الهى را، که از جنس ضیاء و زیبایى است، همه جا متجلّى سازد.
بنابراین، در این مقاله با شناخت ابعاد نظرى عرفان مخلصانه، که همانا آیین حسینى است، مىآغازیم و با تحلیل روانشناختى چندى از شاخصههاى آن پیش مىرویم تا دریابیم چگونه از آن جهاد مصلحانه سر بر مىآورد.
تعریف عرفان
« معرفت و عرفان به درک و شناختى گفته مىشود که از راه تفکّر و تدبّر به دست مىآید و اخصّ از علم است؛ مثلاً مىگوید: "فلانٌ یعرفُ اللّه" و نگویند "یَعلمُ اللّه"؛ زیرا شناخت بشر از خداوند تعالى با تفکر در آثار او حاصل مىشود نه با ادراک ذاتش. بر همین پایه مىگویند: "الله یعلم کذا" و نگویند: "یعرف کذا"؛ زیرا معرفت نسبت به علم قاصر است و رتبه پستترى دارد و از تدبّر برمىآید.»1
از معناى لغوى که درگذریم، اصطلاح عرفان، که معمولاً مطلق آورده مىشود، به شناخت شهودى حق تعالى منصرف و مخصوص مىگردد. البته این تقیید و انصراف، چیزى از آن نمىکاهد؛ زیرا بنابر آموزههاى گرانسنگ عرفان اسلامى، که از خاندان پاک پیامبرصلى الله علیه وآله به ما رسیده، خداشناسى در گرو خودشناسى است و ثمره آن، عرفان حقیقت اشیا و کشف ذات همه چیز است.
پیش از آنکه به تحقیق این مسئله در تحلیل اندیشه عرفانى امام حسینعلیه السلام بپردازیم، احادیثى چند از امیرالمؤمنین على بن ابىطالبعلیه السلام را مرور مىنماییم:
1. «مَن عَرَف نفسَه عَرَف ربَه»؛2 کسى که خود را شناسد، پروردگارش را شناخته است.
2. «غایةُ المعرفة ان یعرف المرءُ نفسَه»؛3 اوج و فرجام معرفت این است که انسان خودش را بشناسد.
3. «عَجَبت لِمَن یجهَل نفسه، کیف یعرف ربه»؛4 در شگفتم از کسى که خود را نشناخته، چگونه خدا را مىشناسد.
4.«لا تجهل نفسک فانَّ الجاهلَ معرفةَ نفسه، جاهلٌ بکل شى»؛5 به نفس خودت نادان مباش؛ زیرا هر که خود را نشناسد به همه چیز نادان است.
5. «مَن عَرف نفسَه فهُو لغیرهِ اعرَف»؛6 هر کس خود را بشناسد غیر خودش را بهتر مىشناسد.
بنابراین، مسیر سلوک عرفانى چنین است که سالک ابتدا در عمق هستى خویش با دو بال «خردورزى» و «خودسازى» (تفکر و تزکیه) سیر مىکند و با افکار و رفتار نیک به معرفت حق تعالى مىرسد و به مراتب بالاى ایمان و یقین دست مىیازد. آنگاه با نور الهى به حقیقت اشیا و باطن عالم مىنگرد و همه اوهام را از منظر بصیرت باطنى خویش مىروبد و مىشوید.
اغراض گوناگون در عرفان (اصناف عارفان)
به طور کلى، مىتوان رهپویان این طریقت را به سه صنف تقسیم نمود:7
1. گروهى که براى اغراضى غیر از عرفان حق به این سلک درمىآیند. هدف این افراد کشف کردن نیروهاى شگرف درون خویشتن است تا در دنیا از آن سود جویند. چنانچه خداوند راه راست را به این قوم ننماید و دستشان را نستاند، به سطح پستى از خودشناسى و عرفان رسیده، در بند شیطان گرفتار مىآیند. امام صادقعلیه السلام در اینباره مىفرمایند: «انَّ السحر على وجوهٍ شتّى... نوعٌ منه ما یأخذُ اولیاءُ الشیاطین عنهم...»؛8 همانا سحر صورتهاى گوناگون دارد، نوعى از آن چیزى است که دوستان و فرمانبران شیاطین از آنها مىآموزند.
2. برخى دیگر، به راه عرفان گام مىنهند و پیش مىروند تا از آن سر در بیاورند و از لذّتهاى عرفانى، که وصفش را شنیدهاند، کامیاب شوند. این دسته هم تا حدودى پیش مىروند و پس از کامیاب شدن از مکاشفات و حالات عرفانى، در همان حد باقى مانده، از ادامه راه در طلب رضاى معشوق ازلى باز مىمانند. در واقع، اینان عرفان را نه براى حق، بلکه براى خود عرفان مىخواهند. ابن سینا درباره آنها فرمود: «من اثرَ العرفانَ للعرفان فقد قال بالثّانى و من وجدَ العرفانَ کأنّه لا یجده بل یجدُ المعروفَ به فقد خاض لجَّةُ الوصول»؛9 کسى که عرفان را براى عرفان بخواهد و بجوید، براى خداوند تعالى شریک قرار داده است، و کسى که عرفان را مىیابد چنانکه هیچ نیافته و نخواسته مگر حق تعالى را، پس چنین کسى در دریاى وصال شناور و فرو رفته است.
3. سومین طایفه، عشقبازان پاکبازند که اهل ایثار همه چیز در راه حق هستند؛ مخلصانى که غیر از او نبینند و نخواهند. عارفان مخلص به این سلک مىآیند و ره مىسپارند و مراحل و منازل را یکى پس از دیگرى پشت سر مىنهند، در حالى که تنها طاعت و رضایت او را مىجویند.
در عرفان مخلصانه این اصل وجود دارد که هدف و غایت آفرینش رسیدن انسان به معرفت اللّه و نوشیدن از شراب شهلاى شهود است. امام حسینعلیه السلام در دعاى عرفه مىفرمایند: «الهى علمْتُ باختلافِ الاثارِ و تنقّلات الاطوار انَّ مرادکَ منّى ان تتعرَّف الىَّ فى کلَّ شىءِ حتى لا اجهلَک فى شىءِ»؛ بار الها با دگرگونىهاى روزگار دانستم که خواسته تو از من این است که در همه چیز تو را ببینم و بشناسم و در هیچ چیز از تو غافل و جاهل نباشم.
بدین سان، عارفانى که خالصانه و صادقانه براى خدا و به سوى خدا ره مىپویند و وصال جمال او را مىجویند، نه به دستیازى به نیروهاى پنهانى درون بسنده مىکنند تا از سحر و کهانت سر برآورند و نه به لذّت واردات و خاطرات معنوى قناعت مىورزند تا گردن در گریبان گوشهگیرى و ظلمپذیرى فرو کشند، بلکه پس از آبادسازى دل براى صاحب اصلى آن به پاکسازى جامعه و خلق براى خالق بخشنده آن همت مىگمارند و حرکت خویش را در راه بندگى و دلدادگى به معبود ادامه مىدهند.
امام حسینعلیه السلام درباره عارفان پیراسته از ننگ هوا و آزادگان وارسته از غیر خدا فرمودهاند: «انَّ قوماً عبدواللّه رغبةً فتلکَ عبادةُ التجار و انَّ قوماً عبدواللّهَ رهبةً فتلک عبادَهُ العبید و انَّ قوماً عبدوالله شکراً فتلکَ عبادةُ الاحرار و هى افضلُ العبادة»؛10 همانا قومى خداوندگار را از سر رغبت و طمع درنعمتهایش عبادت مىکنند، این عبادت تجّار است. گروهى دیگر آفریدگار خویش را براى ترس از عقاب و عذاب پرسش و ستایش مىنمایند؛ این هم عبادت بردگان است. و اما برخى براى شکرگزارى و شایستگى ذات اقدس الهى، رخت عبادت برتافتهاند و زبان به حمد و مدح او گشودهاند، و این است عبادت آزادگان و عارفان که برترین عبادتهاست.
البته سه فرقهاى که در بیان حضرت آمده، غیر از آن مواردى است که شرح آنها گذشت، اما دسته سوم همان است که در بیان پیشین آمد.
عرفان مخلصانه در بعد علمى
سلوک عرفانى - از خودشناسى تا خداشناسى - در سه رتبه صورت مىگیرد. البته عارفان تنها با روش سومین سیر مىکنند، ولى سالکان به تناسب موقعیتشان از دو مرحله نخستین بىنیاز نیستند.
آن سه رتبه از حیث روششناسى عبارتند از: حسى - عقلى، عقلى محض و شهودى. در ذیل، این مراتب را در اندیشه امام حسینعلیه السلام مىکاویم:
1. روش حسى - عقلى در سیر از خودشناسى با خداشناسى بدین سان فراچنگ مىآید که سالک با مطالعه وجود مادى خود و پیچیدگىها و شگفتىهاى آن به دانش و قدرت عظیمى پى مىبرد که خود را مقهور و مخلوق آن مىیابد. در واقع، با ضمیمه کردن این مقدمه حسى که «من موجودى دشوار آفریده هستم»، به مقدمات عقلى از جمله ضرورت ناظم براى نظم به شناخت الله تعالى مىرسد و پارهاى از اوصاف فراز مرتبه او را کشف مىکند. البته این روش با نگریستن و اندیشه کردن به عالم آفرینش نیز به نتیجههاى مشابهى مىرسد. اما به دو دلیل تأمّل و تدبّر در خویشتن مفیدتر است:
نخست اینکه انسان پیچیدهترین و شگفتانگیزترین آفریده الهى است، دوم اینکه اگر پاى خود انسان در میان باشد، تفکر جدىتر، ژرفتر و کارآمدتر خواهد بود و آثار ماندگارترى در قلب و جان او به جاى مىگذارد. این دو نکته در مناجات امام حسینعلیه السلام در روز عرفه آشکار است. امامعلیه السلام دعاى شریفه عرفه را با حمد خداوند بر اساس جهانشناسى حسى - عقلى آغاز مىکنند. ابتدا به عالم خلقت توجهى کوتاه کرده و آثار حکمت و قدرت رحمانى را در آن یادآور مىشوند، سپس به انسان رو آورده و با بیانى اعجاب برانگیز، به ظرایف و لطایف آفرینش آدمى زبان مىگشایند و پروردگار خویش را سپاس مىگویند: «الحمدلله الذى لیس لقضائه دافعٌ و لا لعطائه مانعٌ و لا کصنعه صنعُ صانعٍ و هو الجوادُ الواسع فطر اجناس البدایع و اتقَنَ بحکمتِهِ الصنایع...»؛ سپاس خدایى را که کسى بر حکمتش غلبه ندارد و بخشش او را باز ندارد. هیچ سازندهاى چون او نسازد و هر آینه اوست بخشایندهاى گشاده دست، که گونههاى بسیار آفرید و همه را به دانایى خویش مستحکم نمود.
امام پس از این جهانشناسى الهى، در آفرینش خود نظر کرده و مىفرماید: «اقرار مىکنم که تو پروردگارم هستى و بازگشتم به سوى توست. پیش از آنکه من چیز قابل ذکرى باشم، با نعمتت بر من آغاز کردى و هستىام بخشیدى و مرا از خاک آفریدى و در صلب پدرانم جاى دادى و از حوادث و دگرگونىهاى روزگار پاس داشتى. تا اینکه از پشت پدران به رحم مادران در دورانى دیر پا و قرنهاى پیاپى سفر کردم... سپس خلقت مرا از آب بىمقدار آغاز نمودى و در تاریکىهاى سهگانه رحم مادرم میان گوشت و خون و پوست جاى دادى و مرا بر آفرینشم شاهد نگرفتى و کارى را به من واگذار نکردى. سرانجام مرا با هدایت تکوینى سالم و آراسته به دنیا آوردى و در مهد حفاظت نمودى، و از شیر گوارا به من خوراندى، دلِ نگهداران مرا نرم و پر مهر ساختى و مادران دلسوز را بر من گماشتى و از آسیب جن و شیاطین دور داشتى و از کم و زیاد سالم و پیراستهام فرمودى.
شهادت مىدهم اى معبود من! به حقیقت ایمانم و به پیمان یقین قلبم و توحید ناب و آشکارم و درون پنهانم و اعصاب بینایىام و خطوط پیشانىام و راههاى تنفسم و حفرههاى شامهام و روزنههاى ورود امواج صوت به پرده صماخم و استخوانهاى پشت پرده شنوایىام و آنچه بر هم نهادن لبهایم مىپوشاند. و جنبشهاى گویاى زبانم و محل اتصال فک بالا و پایینم و محل رویش دندانهایم و اعصاب حس چشایىام و استخوان گردنم که مغز را استوار مىدارد، و محل خروج رشتههاى عصبى گردنم و آنچه فضاى سینهام را پر کرده است و رگهاى اطراف رگ اصلى قلبم و آنچه که پرده قلبم را به کنار جگرم مىپیوندد، و دندههاى استخوانهاى پهلو و سربند مفاصلم و تپش قلب و ضربان رگهایم، و سرانگشتانم و گوشت و خون و مو و پوست و اعصاب و عروق و استخوانها و مغز و همه اعضایم و آن بافتهایى که در دوران شیرخوارگى تشکیل شده... اگر قرنها عمر کنم و اینها را به خدمت تو گمارم، نمىتوانم یکى از آنها را شکر گزارم و سپاس شایسته به جاى آورم، مگر به منّت و رحمت تو که خود سزاوار سپاسى دیگر است.»
حضرت اباعبداللهعلیه السلام در این فرازهاى استوار و دلنشین با دقت تمام الطاف الهى و ظرایف جسم مادى خود را برمى شمارد و با تکیه بر آن، از خودشناسى به خداشناسى مىرسد و با زبان معرفت به حکمت و زیبایى و عظمت آنها، بر پروردگارى او شهادت مىهد.
امام در بین فرازهایى که نعمات مادى و محسوس خداى تعالى را برمىشمارد، به حجت درون، یعنى عقل، هم اشاره کرده، مىفرمایند: «اوجبتَ علىَّ حجَّتک بأَن اَلْهَمْتَنى معرفَتَک»؛ برهانت را بر من واجب نمودى به اینکه شناخت خودت را بر من الهام فرمودى.
این اشاره در لابهلاى آن مقدمات حسّى، دو کارکرد دارد: اول، این موارد حسى با هم نهادى عقل نتیجه مىدهد. دوم، عبارت ذکر شده خود به صورت کاملى معرف حجتى است که مىتواند به تنهایى موجب رسیدن به شناخت باشد، و آن برهان عقلى محض است که بدین شرح بیان مىشود: من معلول و محتاج هستم و به علتى نیاز دارم؛ زیرا هر معلولى علتى دارد، در نتیجه، علت بىنیازى وجود دارد و شکر و ستایش او بر من لازم است.
البته حضرت در فرازهاى دیگر این دعا برهان عقلى دیگرى را آشکارا بیان مىفرمایند: «سبحان لو کان فیهما الهةٌ الاّ اللّه لفسدتا و تفطَّرنا سبحان الله الواحد الاحدِ الصمد...»؛ او از شریک و هر عیب دیگرى پیراسته است؛ اگر غیر از خداوند یکتا، پروردگارى در زمین و آسمان بود، تباه مىشدند و از هم مىشکافتند، پاک است خداوند یگانه بىمانند و بىنیاز. در این عبارت، برهان عقلى تمانع بیان شده که برهانى عقلى محض بر یگانگى خداوند است.
از ظاهر عبارات دعا چنین برمىآید که امام حسینعلیه السلام در سلوک عرفانى تنها به دو روش نظرى، توجه داشتهاند؛ زیرا در متن اصلى دعا روش شهودى، مورد توجه قرار نگرفته است. البته بخش پایانى دعاى عرفه را کفعمى در بلدالامین نیاورده و علامه مجلسى هم در زاد المعاد بیان نکرده است، اما سید بن طاووس آن را در اقبال بیان فرموده و شیخ عباس قمى هم به نقل از وى در مفاتیحالجنان آورده است.
امامعلیه السلام در بخش پایانى به گونهاى دیگر زبان به مناجات با محبوب مىگشایند و آموزههاى ناب عرفانى را به شیوایى مىسرایند. در این بخش، معرفت شهودى در کار مىآید و دیگر هیچ چیز وجودى از خود ندارد تا خداى ظاهر و باطن بدان شناخته شود؛ حس و عقل از کار مىافتد و شهود شعشعه شمس جمال شاهد ازلى بىحجاب و واسطه بر تاریکستان معرفت پرتو مىبارد و وجه رب، خود جلوه مىکند و اغیار به لانه فقر و نیستى مىخزند. امام مىفرماید: «به تُعرف المعارف لابها یُعرف»؛11 همه چیز به او دانسته مىشود نه اینکه او به نشانهها و براهین شناخته شود؛ زیرا: «کیف یستدلٌ علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک»؛ چگونه دلیل بجویم از آنچه در هستى خویش محتاج توست. فقر وجودى همه مظاهر هستى به ذات غنى حق تعالى اساس آیین عرفان است. حضرت اباعبداللهعلیه السلام بخش پایانى دعاى عرفه را با این جمله آغاز مىنماید: «الهى انا الفقیرُ فى غناى فکیف لا اکون فقیراً فى فقرى»؛ بار الها من در دارایىام به تو نیازمندم، پس چگونه در فقرم از تو بىنیاز باشم؟
بىتردید با نظر ابتدایى در این جمله، برداشتهاى سهلى به چنگ مىآید که از زبان غیر امام هم مىتواند جارى شود، اما با توجه به ادامه این فرمایشات و مناجات، لایههاى عمیقترى از مفهوم و مقصود سخن امامعلیه السلام آشکار مىگردد.
آدمى با نظر اولیه، اما مؤمنانه در امور خود به خوبى درمىیابد که هر آنچه دارد از خداست، و در همه دارایىهایش دست بخشش حضرت قدیمالاحسان در کار است و به او نیازمند. پس از اینکه انسان دارایىهاى ظاهرى را در اراده و تدبیر الهى دید و خود را نیازمند به او و لطف و کرمش یافت، حجابهاى دیگر نیز کنار مىرود و آدمى به هستى خویش مىنگرد و مىفهمد که اصل حاجتمندىاش در فقر وجودى نسبت به ذات بىنیاز و بىانباز ایزدى ریشه دارد. از اینرو، امام پس از اینکه فرمود: «الهى انا الفقیرُ فنى غناى»، از آن به این نتیجه رسید که «فکیف لا اکون فقیراً فى فقرى.» بینش شهودى و عارفانه قطعه پایانى دعاى عرفه سیر از خودشناسى عرفانى به خداشناسى را نیک مىنماید.12
مغز و اصل این آموزه بنیادین عرفانى، که راز یگانگى ذات هستى را مىگشاید،13 در فرازهاى دیگر فاشتر آمده است؛ از جمله آنجا که مىفرماید: «کیف اُترجِمُ و بمقالى و هومنک برزٌ الیک»؛ چگونه احوالم را با سخن سرایى باز گویم که این همه کلام توست و به سوى تو برمىآید؟ به بیان دیگر، آن را که وجودش از جود توست، سخنش کجاست که با تو کلامى گوید؟
در جایى دیگر، بىپرده در معاشقه با معبود از آتش افروخته دل خویش بر خرمن و دامن اغیار مىنهد و همه را از منظر وهمزده مىراند و با معرفت راستین مىخواند: «أیکون لغیرکَ من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک، متى غِبْتَ حتى تحتاج الى دلیلٍ علیک و متى بعُدت حتى یکون الاثارُ هى التّى توصلُ الیک، عَمَیت عین لا تراک علیها رقیباً...»؛ آیا غیر تو ظهورى دارد که آن پیدایى و هویدایى تو نباشد تا او تو را آشکارا سازد؟ چه وقت پنهان شدهاى که دلیلى بر وجودت لازم باشد، و کدام گاه دور شدهاى تا پدیدهها پیوندت را به دست دهند؟ کور باد چشمى که تو را نمىبیند در حالى که برتر ولى همراه آن هستى. در این عبارات، حضرت امام حسینعلیه السلام همه چیز را ظهور خداوند مىداند و غیر او را هیچ مىیابد. سرانجام حضرت دعا را چنین به پایان مىرساند:
«انت الذى تعرَّفت الىَّ فى کلِّ شىءٍ فرایتُک ظاهراً فى کلِّ شىء و انت الظاهر لکلِّ شىء یامن استوى برحمانیّته فصار العرشُ غیباً فى ذاته، محقت الاثار بالاثار و محوت الاغیار بمحیطات افلاک الانوار... و الحمدلله وحده»؛ خودت را در همه چیز به من شناساندى، پس در همه چیز تو را آشکارا دیدم و تو ظاهر همه چیز هستى. اى کسى که رحمانیتش گسترده و فراگیر است و کانون هستى در ذاتش پنهان شده است، همه آثار را در آثار خودت نابود کردهاى و اغیار را با انوار فراگیرت ناپیدا نمودهاى... تمامى ستایشها به تنهایى براى خداى یکتاست.
حضرت امام حسینعلیه السلام در این جملات کوتاه، که معانى بىپایانى را نهفته دارند، رحمت عامه حضرت رحمان را یادآور شده و آن را مایه هستى بخشى و پیدایش همه عالم مىدانند که در حقیقت، خداى تعالى به این نام، خود را به هر چیز نمایاند و همه چیز را ظاهر نمود.
به همین سبب، سراسر آفاق را بر حق و بلکه حق مىبیند و کشف مىکند که همه عالم آیه و آینه حق تعالى است. بدین سان، عارف با کشف فقر وجودى خود، انوار ذات الهى را در مشرق ذاتش پرتو افشان مىبیند و از آنجا به سراسر آفاق متوجه شده و ظاهر و باطن همه چیز را فروغى از خورشید هستىبخش ذات رحمانى مىیابد و به حقیقت اشیا مىنگرد.14 بر این پایه، حضرت اباعبداللهعلیه السلام مىفرمایند: «یا ربّ بِنور وجهِکَ الَذى اشرَقَت لَه الارضُ و السموات...»؛ اى پروردگارم تو را سوگند مىدهم به نور وجهت که زمین و آسمانها را روشن نموده... .
« وجه هر چیز از آن جدا نیست و روى و نماى آن است.»15 پس زمین و آسمانها چهره پروردگار است که از فروغ روى او رنگ و جلوهاى یافته و پیدا گردیده. پس اصیلترین و عمیقترین هویت هر چیز نور خداست و انسان سالک با بازگشت به خویشتن و رسیدن به عرفان حضرت احدیت به نور خدا مىپیوندد و به همه عالم اشراف پیدا مىکند. با این تفسیر، در زیارت امام حسینعلیه السلام در نیمه شعبان مىخوانیم: «أشهدَ أنَّکَ نورَ اللّه الذى لم یطفأ و لا یطفأ ابداً و انَّکَ وجهُ الله الّذى لم یهلَک و لا یهلک ابداً...»؛ شهادت مىدهم که تو همان نور خدایى که هرگز خاموش نشده و نمىشود و روى خدایى که هیچگاه نابود نشده و نخواهد شد.
با توجه به آنچه گفته شد، تعریف مرحوم علامه محمدتقى جعفرى از عرفان به خوبى مفهوم مىشود. ایشان معتقدند که عرفان عبارت است از: «گسترش و اشراف نورانى من انسانى بر جهان هستى به جهت قرار گرفتن "من" در جاذبه کمال مطلق که به لقاءالله منتهى مىگردد.»16
خلاصه اینکه، انسان با تهذیب نفس و تزکیه جان از راه خودشناسى، نور خدا را در آیینه دل باز مىتاباند و همه عالم را فانى در نور خدا مىبیند، و جان پاکش جام جهان نما مىشود:
از پاى تا سرت همه نور خدا شود *** در راه ذوالجلال چو بى پا و سر شوى
« فأینما تولّوا فثَمَّ وجهُ الله» (بقره: 115)؛ به هر سو نظر شود وجه خداست که مشاهده مىشود. او مىیابد که گستردگى وجه چندان است که هم «این»، «تولیه»، «وجه» و هم خود «توجه»، همه و همه را فرا مىگیرد. چنین شخصى مىداند که ذات خدا همان دریاى بىکرانى است که موج خروشان آن بساط اندیشه و شهود را در هم مىشکند و از اینروست که «لا یدرکُهُ بعد الهمم و لا ینالُه غوصُ الفتن.»17
تا اینجا بُعد نظرى عرفان مخلصانه را که همانا معرفت شهودى بود، شناختیم، اما بُعد دیگر عرفان مخلصانه، جهاد مصلحانه است که اینک گاه کاویدن آن فرا رسیده است.
جهاد مصلحانه
سلوک عرفانى مراحل و منازل بسیارى دارد و رتبهبندى آن به اعتبارات گوناگونى انجام مىشود. در اینجا با همان ملاکى که در آغاز، اصناف اهل عرفان را از هم جدا نمودیم، و به گونههایى از عرفان مخلصانه و غیر مخلصانه رسیدیم، خود عرفان مخلصانه را تحلیل مىکنیم. در واقع، با به کار زدن معیارى در کشف عیار خلوص اهل عرفان، آنها را در سه مرحله مىگنجانیم تا مقام عرفان حسینى را دقیقتر و عمیقتر بشناسیم.
« مخلص» اسم فاعل است و کسى را گویند که در خالص کردن مىکوشد. اولین مرتبه در عرفان مخلصانه این است که سالک در تطهیر و تخلیص خود تلاش و مجاهدت نماید و با برنامههاى فکرى و عملى، اندیشه و اراده خود را از لوث اوهام و رجس اهوا بپالاید و افکار و رفتار خویش را به خواطر ربانى و اراده رحمانى بیاراید. هرگاه در سیر منازل، این مرحله به غایت رسید، او را «مخلَص» گویند، که اسم مفعول و به معناى خالص شده است. مخلصین آنانند که غیر حق در دلشان سهم و بهرهاى ندارد و خود را به تمامى در مشیّت مطلقه الهى فانى کردهاند و اندیشه و اراده خود را در پیشگاه ربّ قادر و حىّ فاطر، تسلیم محض نمودهاند. این برترین مرتبه اسلام است که ابراهیمیان از خدا مىطلبند.18 در این مرتبه از اخلاص و اسلام، در جان و دل عارف مخلَص خبرى و اثرى از هرچه غیر دلبر است نتوان یافت؛ زیرا با بندگى و دلداگى از همه چیز در همه عوالم دنیا و آخرت آزاد شده و گسسته و به معدن عزت و عظمت و قداست الله - تبارک و تعالى - پیوسته است.
مخلَصین تنها کسانى هستند که خداوند را چنانکه شایسته اوست مىستایند و مىشناسند؛ زیرا علم و اراده و ذکرشان همه از خداست. در حقیقت، خداى تعالى در آگاهى حاضر آنان شاهد جمال و جلال خویش است و به ترانه تسبیح این قوم برتر، ذات بىمثال و بىقیاس خود را ثنا مىگوید: «سبحان الله عمّا یصفون الاّ عبادالله المخلصین» (صافات: 159 و 160)؛ خداوند سبحان از آنچه او را توصیف مىکنند پاک و پیراسته است مگر از توصیف و ستایش خالص شدگان که آنان به شایستگى او را مىستایند.19
و اما هنگامى که سالک در این مقام از تلوین به تکمین رسید، بار دیگر از مرتبه مخلَصین به مرحله مخلِصین سیر مىکند، اما این بار نه با خالص کردن خود، بلکه به تهذیب و تخلیص خلایق و اصلاح جوامع بشرى مىپردازد. بنابراین، مقام «مخلِص قبل از مخلَص» با «مخلِص بعد از مخلَص» متفاوت است؛ اولى در کار خویش است و دومى در کار خلق خداى خویش. اولى با سلطنت هوا و هوس در مملکت وجود خود مىستیزد، ولى دومى با سلطه سلاطین جور و اصحاب اراده قدرت نمىسازد. اصحاب اراده قدرت کسانى هستند که مردم را در جهالت و ضلالت فرو مىبرند تا با تحقق حیات طبیعى سلطهپذیرانه آنها حیات طبیعى سلطهگرانه خود را تداوم بخشند.
عارف مخلص که در مقام مخلِص بعد از مخلَص قرار یافته، مىکوشد تا با از میان بردن استیلاى مستکبران که فطرت خود را کور کردهاند، ضعفا یا مستضعفان را از حجابهاى ترس و تردید و طمع که ساخته و پرداخته اقویاست، برهاند تا به نور فطرت باز گردند و راه و ایمان و اصلاح پیش گیرند.
بنابراین، سالک مسلک عرفان راستین سه مرحله را پیش رو دارد: مخلِص باشد، مخلَص شود و بار دیگر مخلِص گردد. امام حسینعلیه السلام جهاد را چهارگونه دانستهاند که دو نوع آن سنت است و دو تاى دیگر واجب: «فجهادان فرضٌ... فامّا احدُ الفرضین فجهادُ الرجُل نفسه عن معاصى اللّه. و هو من اعظمِ الجهاد و مجاهدةُ الذین یلونکُم من الکُفار فرضٌ»؛20 پس دو جهادى که واجب است، یکى مبارزه با نفس است براى ترک گناهان و این برترین و بزرگترین جهاد است و دیگرى، ستیز با کفار.
پیوندهاى معرفت شهودى با جهاد مصلحانه
معرفت شهودى مراحل و منازلى دارد؛ مراتب آغازین، تاب و توشه جهاد مصلحانه در درون را فراهم مىآورد و نهایت آنکه «اشراف نورانى من انسانى بر جهان هستى است»، در جهاد مصلحانه بیرونى کارامد است، در منازل نهایى عارف به مقام مخلَص رسیده و در مقام عمل غرض غیر الهى براى او نمىماند؛ زیرا در آینه آگاهى و در قلب عرشى مخلَصین اثرى از غیر نیست تا غرض اعمال قرار گیرد؛ هرچه مىبینند نور خداست و هرچه مىخواهند روى اوست.
پس عارفان مخلَص همه عالم را نام و نشان حق مىبینند و مىیابند که همه نور است و حضور و اگر چیزى یا کسى بیاید و بساط ظلم و ظلمت را بگستراند و موجب غیبت نور و هجرت پاکى و عدالت گردد، غیرت الهى عارفان بر او به جوش و خروش آمده و براى لقاى محبوب و کشف جمال وجه کریم او به جهاد مصلحانه برمىخیزند، تا غبار اغیار و اثر کبر و کدورت شیطان را از عالم، که وجه جمیل است، برگیرند و بذر صلاح و فلاح را در جوامع بشرى بیفشانند؛ بذرى که حاصل آن نشاط و خرمى گلزار روى گلعذار عالمآراست. بنابراین، معرفت شهودى، بعد نظرى عرفان مخلصانه، و جهاد مصلحانه بُعد عملى آن است.
براى فهم هرچه بهتر نسبت و پیوند عرفان و جهاد حسینى، مطالعه شاخصههاى عرفان مخلصانه مفید خواهد بود؛ حلقههایى که معرفت شاهدانه را به جهاد مصلحانه مىرساند و با هم مىنهد. براى نیل به این مقصود، در ادامه به کاوش در چندى از اثرات و ثمرات عرفان مخلصانه مىپردازیم.
زهد
از برجستهترین آثار شهود جمال دلاراى پروردگار، دیدن حقیقت دنیا و بىرغبتى به آن است. حضرت علىعلیه السلام در اینباره فرمودهاند: «یسیرُ المعرفة یوجبُ الزهدَ فى الدنیا»؛21 اندکى معرفت، بىاشتهایى به دنیا را به دنبال مىآورد. وارستگى و بىرغبتى به خدعه سراى دارفانى از آن روست که عارف شاهد بر حقیقت دنیا بینا شده است و آن را شایسته اراده کردن و خواستن نمىیابد. حضرت امام حسینعلیه السلام در نامهاى به محمد بن حنفیه چنین نگاشتند: «... فانَّ الدنیا لم تکُن...»؛22 به درستى که دنیا پوچ است و نمىپاید. در دعاى عرفه نیز مىخوانند: «انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اولیائکَ حتى عرفوک وَ وَحَّدوکَ و انت الذى ازلتَ الاغیار عن قلوب احبائِک حتى لم یحبّوا سواک»؛ تویى خدایى که انوار را در دل دوستانت تاباندى تا تو را شناختند و یگانه دانستند. و تویى که اغیار را از دل دوستدارانت زدودى تا اینکه غیر تو را دوست نمىدارند.
در این عبارت به روشنى تابش انوار معرفت پیش از ازاله اغیار از قلوب محبّان و عارفان ذکر شده و گسستگى دل از غیر، بىفاصله بعد از پیوستگى به انوار ربانى آمده است. بینایى بر باطن و حقیقت دنیا، که حاصل شهود عارفانه است، موجب برتافتن روى رغبت از دنیا و برافروختن آتش اشتیاق وصول به الله تعالى است.
شوق دیدار پروردگار
کسى که در این خطرگاه هجوم حجابها، انوارى از فروغ مهر تابان وجه ذوالجلال و الاکرام را ببیند و بیابد، دل از هرچه غیر اوست برکند، و وصول صافتر، کامیابى کاملتر و شهود و حضورى آتش افروزتر مىجوید. بدین روى، کردگار کریم در کتاب حکیم به پیامبر فرمود تا مدعیان را بگوید: «یا ایُها الذین هادو ان زَعمتُم انَّکُم اولیاءُ للّهِ من دون الناس فتمنَّوا الموت انْ کنتُم صادقین» (جمعه: 6)؛ اى کسانى که کیش یهودیت پیش گرفتید، اگر مىپندارید از اولیاى خدا هستید و از دیگران برترید، پس مرگ را بخواهید اگر راست مىگویید.
البته زهد ورزیدن در دنیا یکى از عوامل شوقانگیز براى دیدار وصال خداوند است. اما خود معرفت خدا مهمترین نتیجهاى که در دل مىافکند همین عشق و اشتیاق الهى است. امام حسینعلیه السلام در مناجات شعبانیه چنین مىخوانند: «الهى فسُرَّنى بلقائکَ...»؛ بار الها مرا با دیدارت شادمان بگردان.
پس یکى دیگر از محصولات معرفت ناب، شوق رجوع و وصول به معشوق است، اما شوق و امید یک روى سکه خوش عیار بازار بندگى و دلدادگى است؛ سکهاى که روى دیگر آن خوف و خشیت است.
خشیت
عارفانى که به هم آغوشى معشوق امید بسته و دل سپردهاند، از هجر و دورىاش سخت بیمناکاند و تا رسیدن به مطلوب و فنا در محبوب، بر حال خود غمزده و از فراق و فاصله محبوب ترسان و هراسان و شکسته دلاند. خوف، بیمى است که در دل نهفته باشد و خشیت، آشکارى آثار ترس و شکستگى و نگرانى در ظاهر است. خشوع از آثار معرفت راستین و نستوهى است که جان را لبریز از بیم و امید مىسازد. امام صادقعلیه السلام مىفرمایند: «لا یقین الاّ بالخشوع»؛23 معرفت و یقین بدون خشوع وجود ندارد.
کسى که از امید و شوق راستین به وصال او سرشار است، از خوف و خشیت تهى نیست. کسى که پرتوى از نور او را ببیند، هم اشتیاق اتصال دلش را مىرباید، هم خوف فراق و رنج هجران و محجوریت را در دل دارد تا به فناى مطلق رسد. امام حسینعلیه السلام چنین با معشوق مناجات مىکند: «اللهُمَّ اجعلنى اخشاکَ کأنّى أراک»؛ بار خدایا مرا در پیشگاهت چنان بیمناک و فروتن قرار ده که گویا تو را مىبینم.
همچنین امام صادقعلیه السلام به اسحاق بن عمار فرمودند: «یا اسحاق خِفِ اللّه کأنّک تراه»؛24 اى اسحاق چنان از خداى تعالى پروا داشته باش که گویا او را مىبینى.
در هر دوى این عبارات، «کأنَّ» آمده که به معناى درک و دیدار حق تعالى از پس حجاب و فاصله است و «اِنَّ» که تأکید بىتردید است، وارد نشده. راز خوف و خشوع در همین است که عارف شاهد، جمال زیباى مطلق را مىبیند ولى حجاب و حاجزى در میان است، و حتى در اوج وصول و شهود میان «قاب قوسَین» و «أو ادنى» (نجم: 9) متحیّر است؛ چنانکه حضرت اباعبدالله فرمودهاند: «احتجَبَ عن العقول کما احتجَبَ عن الابصار و عَمَّن فى السّماء احتجابُهُ کمَن فى الارض»؛25 خداى تبارک و تعالى از عقلها در حجاب است، چنانکه از دیدگان، و از اهل آسمان در پرده است، همانطور که از اهل زمین. هم از اینروست که هیبت و جلالت او دل عارفان را از جا مىکند و امواج سهمگین خوف و خشوع بر جسم و جانشان هجوم مىآورد. عارفان راستین با آن که همه جا آثار و اسماء او را ظاهرى مىبینند، اما با این حال، ذات او و معرفتش را گوهرى نایاب دانسته و با تعابیرى همچون «عنقاى مغرب» و «هویت غیبى» از آن یاد مىکنند. هم از اینجاست که عارف راستکیش بر دورى و کاستى وجودش، که مادر همه حجابهاست، پى مىبرد و از خداى تعالى طلب «عفو» مىنماید تا این اولین و آخرین حجاب را بر هم کوبد و از میان بردارد و طلب مغفرت مىکند تا با غفرانش نور هستى خود را بر وجود پر از کاستى عبد فرا پوشاند و این است معناى حقیقى «العفو»26 و «استغفار»27 که بر زبان پاک و معصوم امام حسینعلیه السلام و سایر معصومان و مخلصین جارى مىگردد و اندام بىگناه آنها را مىلرزاند. پس بخوان و ببیین آیات خشوع را در دعاى عرفه، که سیدالشهدا چگونه در پیشگاه ربّ جلیل و حىّ جمیل سراپاى خود را کاستى و ناراستى مىبیند و این نیست مگر حاصل شهود نور مطلق و زیبایى بىنهایت حضرت حق: «... انتَ الذى هدَیت. انت الذى عصمتَ. انت الذى سترتَ. انت الذى غفرتَ. انت الذى اقلتَ. انت الذى مکَّنتَ... ثم انا یا الهى المعترف بذنوبى فاغفرهالى. انا الذى اسَاتُ. انا الذى اخطأتُ انا الذى هممتُ. انا الذى جهلتُ. انا الذى غفلتُ. انا الذى سهوتُ... لا اله الاّ انت سبحانک انّى کنتُ من الظالمین لا اله الاّ انت سبحانک انى کنت من المستغفرین لا اله الاّ انت سبحانک انى کنت من الموحدین. لا اله الاّ انت سبحانک انّى کنت من الخائفین...»؛ تویى که هدایت کردى. تو هستى که از خطا بازداشتى. تویى که گناه را پوشاندى. تویى که آمرزیدى. تویى که چشم پوشیدى. تویى که توانایى بخشیدى... سپس خدایا اعتراف مىکنم به گناهانم، پس آنها را برایم بشوى و ببخش. من هستم که زشتىها را انجام دادم. منم که خطا کردم. منم که به گردنکشى همت گماردم. منم که نادانى کردم. منم که غفلت ورزیدم. منم که سهلانگارى کردم... نیست خدایى جز تو که پاک و پیراسته هستى و همانا من از ستمکاران و مجرمان هستم. نیست خدایى غیر از تو که پاک و منزهى و همانا من از آمرزش خواهانم، خدایى نیست جز تو که پیراسته و آراستهاى و من از موحّدان هستم. خدایى غیر از تو نیست که پاک هستى و من از بیمناکان هستم...
از نشانههاى خشیت در این جملات پر طنین آن است که با ذکر زیبایىها و نیکىهاى محبوب و معبود آغاز کرد و در ظلّ عظمت او نقص و تقصیر خود را یاد نمود. و چندى بعد برترین ذکر را، که همانا توحید است، با تذکر ضعف و نقصان و تقصیر خویش همراه کرد، و بدین ترتیب، به حال «دهشت» در افتاد؛ حالى که از غلبه بهت و حیرت از جلال و جمال الهى بر تاب و توان عبد سالک رخ مىنماید.28
ادامه این حال موجب تحلیل قواى جسمانى شده و حالت «هیمان» پیش مىآید؛ چنانکه حضرت موسىعلیه السلام با دیدن تجلّى خداوند - تبارک و تعالى - بر کوه از حال رفت و مدهوش گردید:29 «فَلَمّا تجلّى ربَّه للجبَل جعلَهُ دکّاً و خَرَّ موسى صعقا.» (اعراف: 143) بنابراین، کسى که خدا را به دیده شهود بیند و انوار جمال و جلال او را کشف کند، از عظمت سبحانى قلب و قالبش شکسته و لرزان شود. و این همان خشیت است.
طاعت
مهمترین نتیجه خشوع، اشتیاق به طاعت و بندگى و فرمانبردارى حضرت اللّه - عز اسمه - است؛ زیرا همانگونه که گذشت، خشوع رهاورد کشف انوار الهى از پس حجاب است و از احساس دورى محبوب و در به درى در دیار غربت اغیار پدید مىآید. در این اوضاع، بنده دلداده که مشتاق دیدار معشوق است، براى رسیدن به قرب و وصال مراد خویش به تکاپو مىافتد و شوق فرمانبردارى و خدمت در جانش زبانه مىکشد. در اینجاست که طاعت و عبودیت در سلوک عرفانى اهمیت پیدا کرده و به عنوان زاد و توشه سیر الىاللّه به همراه اندیشه صالح و ایمان خالص مطرح مىشود. بر این اساس، در دعاى عرفه فرمود: «الهى ترَدّدى فى الاثار یوجبُ بعدَ المزار فاجمعنى علیک بخدمةٍ توصِلُنى الیک»؛ پروردگارا سرگردانى من در گرداب جلوه موجودات که آثار تو هستند، موجب دورى دیدارت شده است. پس جمع کن مرا بر خودت به خدمتى و اعمال و طاعاتى که مرا به وصالت کامیاب نماید.
تردد در آثار و سرگردانى میان موجودات، که حجاب وجه وجودند، با احساس بُعد و غربت همراه بوده و بیم و اندوه عارف شاهد، از آن سرچشمه مىگیرد. از اینرو، از خدا مىخواهد تا پراکندگى خواطر و خواستههاى او را، که از لوازم زندگى در دنیاست، از او بگیرد و هوش و همتش را بر خدمت و طاعتى جمع آورد و متمرکز سازد که به وصول و لقاى محبوب انجامد. همین انصراف اراده از اغیار و اقبال به دلدار، طاعت است؛ یعنى گردن نهادنارادهواندیشه وعطفشدنبه سوى او درساحتنظرو عمل.
طاعت مراتبى دارد: ابتدا پرهیز از گناهان، سپس پروا از همه خواستههایى که در آن نیت تقرّب به معشوق ازلى نیست، و در نهایت، جهاد و شهادت که دامن وجود انسان را از این سراى کثرت و هجران برمىکشد و غبار کثرت اغیار را نه تنها از دامن اندیشه و اراده آدمى که از هستى او مىافشاند و انسان را در جوار دلدار مىنشاند. پس معرفت راستین خشوع را در پى دارد، و نتیجه خشوع، طاعت و فرمانبرى از اوست.
البته معرفت مستقیماً نیز طاعت را ثمره مىدهد. در حدیثى که پیشتر از امام حسین نقل شد، آمده بود: قومى هستند که خدا را شکراً عبادت مىکنند. این نتیجه معرفت است؛ زیرا وقتى عارف خداى بخشنده را با اوصاف جود و رحمت و مغفرت و لطف مىشناسد، از سر صدق و وفا به او روى آورده و سر طاعت بر آستانش مىساید، و با این ذلّت به عزّت بىپایان حق تعالى مىپیوندد.
عزّت
عزّت احساسى است که از کوشش، تأثیرگذارى، برخوردارى از ارادهاى قوى و شکوفایى در انسان پدید مىآید؛ تأثیرگذارى مطلق الهى و نفوذ ارادهاش تا جایى که هرچه هست اثر و جلوه اوست، عزّت مطلق و مطلق عزت را در ذات بىمانندش کشف مىکند.
انسان مىتواند با طاعت حق تعالى به قرب معنوى او برسد و در سایه عزّت او جاى گیرد. از اینرو، اولیا و مقرّبان درگاه الهى به عزّت او عزّت مىیابند، که در دعاى عرفه فرمود: «یا من خصَّ نفسّه بالسُّموِّ و الرفعةِ، و اولیائُهُ بعزِّه یعتزّون...»؛ اى کسى که برترى و بلند مرتبگى را به خودت اختصاص دادهاى و دوستانت به عزّت تو عزّت یافتهاند.
قرآن مجید مىفرماید: «من کانَ یُریدُ العزهَّ فللّهِ العزِّةُ جمیعاً، الیه یصعَدُ الکَلِم الطیِّب و العمل الصالح یرفعُه» (فاطر: 10) کسى که عزّت مىخواهد، بداند که همه عزّت براى خداست، سخن و اندیشه پاک به سوى او بالا مىرود و عمل صالح آن را بالا مىبرد.
امام علىعلیه السلام فرموده: «اذا طلَبت العزَّ فَاطْلبهُ بالطاعةِ»؛30 هنگامى که عزّت را خواستى، آن را با طاعت حق تعالى به دست آور.
وقتى انسان، الله - تبارک و تعالى - را مىشناسد و پى مىبرد که کمال و جمال و جلالى جز او نیست، آنگاه در شوق و خشوع عرق مىشود و طاعت و عبودیت را پیش مىگیرد؛ زیرا بندگىتنها راهنزدیکى به آن معدن فضیلت و منبع عظمت است.
در این راه با هر طاعتى که امیال نارواى خود را از چنگ هوسها مىرهاند و آزاد مىسازد، ارادهاش تقویت شده و شکوفا مىگردد و تأثیرگذارىاش بیشتر مىشود. در واقع، خواست و اراده او الهى مىشود؛ زیرا خواستههاى خود را در خواست خدا فانى کرده و اراده او را در هستى و حیاتش جارى مىسازد و این همه، عزّتى را در بر دارد که انسان را در برابر هیچ چیز متزلزل نمىسازد و هیبت و شوکتى الهى براى او به ارمغان مىآورد؛ زیرا همه قدرتها و شوکتها مقهور قدرت و اراده الهى است و او اراده و قدرتى جز خدا نداد، و در درون و بیرونش هرچه بر خلاف اراده الهى باشد نمىپذیرد و با آن مىستیزد.
جهاد
گاهى جهاد براى رفع موانع از سر راه کامروایى اصحاب اراده قدرت و زورمندان است که با تجاوز و ظلم همراه مىگردد. این جهاد مفسدانهاى است که تاریخ حیات طبیعى انسان اوراق بسیارى سرشار از این کابوسهاى هولانگیز و نازیبا را سیاه نموده است.
و اما جهادى دیگر هم وجود دارد که به منظور دفع ظلم و رفع ظلمت از حیات فرزندان آدم صورت مىگیرد. این جهاد مصلحانه است که امکانات تحقق حیات طیبه را با از بین بردن نیروهاى سلطهگر در حیات طبیعى و دریدن پندار سلطهپذیران، فراهم مىآورد. و پرتوهایى از انوار و جلواتى از اسماء حق را در حیات مردان از پرده برون مىآورد.
جهاد حسینى جهاد مصلحانهاى است که از معرفت ناب شهودى برآمده و به منظور اصلاح و تخلیص جامعه از فساد یزیدیان و رهایى خورشید حقیقت آیین محمدىصلى الله علیه وآله از غروب و غربت و غبار هواپرستى و بدعتها انجام گرفت.
جهاد مصلحانه آن است که على ابن ابىطالبعلیه السلام فرمود: «الجهادُ عمادُ الدین و منهاج السعداء»؛31 جهاد ستون دین و راه سعادتمندان است.
همچنین فرمودند: «ان اللّه فرضَ الجهادَ و عظَّمَهُ و جعله نصره و ناصره و الله ما صَلُحت دنیا و لا دین الاّ به»؛32 به درستى که خدا جهاد را واجب نمود و آن را بزرگ داشت و مایه پیروزى و یاور خود قرار داد. به خدا قسم دین و دنیا اصلاح نمىشود مگر به جهاد.
جهاد مصلحانه از اساسىترین آموزههاى دین اسلام است که هر چه در ظلمت و جاهلیت آخرالزمان بیشتر فرو مىرویم، اهمیت و درخشندگى این دین بیشتر بر ما معلوم مىگردد. خداى تعالى در قرآن مجید فرمود: «و مالَکُم لا تُقاتلون فى سبیلالله و المستضعفین من الرجالِ و النساء و الولدان الذین یقولون ربَّنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها و اجعل لنا من لدُنک ولیاً و اجعل لنا من لدنک نصیر» (نساء: 75)؛ شما را چه شده است که در راه خدا نمىستیزید و براى نجات مستضعفان جهاد نمىکنید. مردان و زنان و کودکانى که مىگویند پروردگارا ما را از این سرزمین که اهل آن ستمکارند، رهایى بخش و براى ما سرپرست و پشتیبانى قرار بده.
امروز دنیا دهکدهاى است که زورمندان آن ظلم پیشهاند و مستضعفانش رو به ساحت قدس آورده و راهبر و یاورى مىجویند؛ مولایى از تبار حسینعلیه السلام که منجى باشد و مصلح.
نکته دیگر که باید در مورد جهاد مصلحانه مورد توجه شایسته و بسزایى قرار گیرد این است که پیش بودن جهاد درون از جهاد بیرونى به معناى سکوت در برابر پلیدىها تا رسیدن به مقام مخلَصین نیست، بلکه انسان به هر میزانى که خود را از ناپاکىها و ناخالصىها رها سازد، مىتواند براى اصلاح و تخلیص جامعه بکوشد و جهاد کند؛ چنانکه در امر به معروف و نهى از منکر، ملاک علم و عمل - هر دو - مهم است و شخص باید هر آنچه خود عمل مىکند به دیگران تذکر دهد.
در جهاد مصلحانه همانند سایر میدانها در عرفان و سلوک، مراتبى است.
بالاترین مرتبه آن که در هم شکستن بساط سلطهگران و ستمگران قدرتمند است، کسى باید پیشگام و پیشوا شود که به کمال تقوا و عدالت رسیده و به اوج قله خلوص گام نهاده است و حُب جاه و مقام و قدرت را از خود دور کرده باشد و چنین کسى نیست مگر امام عادلى که بر اساس فقاهت و عدالتش براى رفع موانع ظهور حق و تحقق حیات طیبه قیام و اقدام مىنماید.
چه اصلاحگر است چنین جهادى براى آنانکه در راه خالص کردن خویش هستند؛ زیرا جهاد بکلى انسان را از تعلقات مىرهاند و همه وجود انسان را به میدان رزم و رنج براى کشف وجه ذوالجلال و الاکرام به کار مىگیرد. چنین اراده برترى، نیکوترین خدمت براى حصول جمعیت به سوى خداست و سترگترین عزّتها را به همراه دارد و انسان را در راه بندگى و دلدادگى به سرعت پیش مىبرد. و این است سیره و سلوک حسینى که به عاشقان حق آموخت.
سلوک حسینى
شاخصههاى پنجگانه عرفان مخلصانه، که ذکر آن رفت، بر هم تأثیر چند سویه دارند؛ زهد با شوق و خشیت و طاعت و عزّت، تقویت و تعمیق مىشود، و همینطور سایر موارد. این پنج مورد در جهاد به وحدت و جمعیت مىرسند؛ یعنى جهاد مصلحانه هم زهد و بىرغبتى به دنیاست، هم شوق دیدار حق است، هم سرشار از خشیت الهى است و هم طاعت و مایه عزّت.
چنانکه دیدیم، معرفت شهودى اباعبداللهعلیه السلام با همه آثار نابش در دعاى عرفه جلوهگر آمده و شکوه شکوفههاى زهد و شوق و خشوع و طاعت و عزّت بوستان عرفه را آراسته و صفا بخشیده است. این دعا در آستانه حرکت امامعلیه السلام به سوى کربلا و حضور در عرصه جهاد مصلحانه و شهادت عاشقانه بر زبان امام حسینعلیه السلام جارى شده و به خوبى مبانى عرفانى جهاد او را به دست مىدهد.
اباعبدالله در اولین سخنرانى کربلا مىفرمایند: «انَّ الدنیا قد تَغَیَّرَت و ادبَرَ معروفَها و لَم یبقِ منها الاّ صبابةً کصبابةِ الاناءِ و خسیس عیش کالمرعى الوبیل. الا ترون انَّ الحق لا یعملُ به و انَ الباطِل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاءاللّهِ فأنّى لا ارى الموت الاّ سعادة و الحیاة مع الظالمین الاّ برَماً...»؛33 همانا دنیا دگرگون شده و نیکىهایش پشت نموده و از آن جز ته مانده ظرف آبى که نوشیده شده است نمانده و زندگى آن مثل چراگاهى خطرناک است. آیا نمىبیند که به حق عمل نمىشود و از باطل پرهیز نمىگردد؟ باید مؤمن به دیدار خداوند روى آورده و اشتیاق ورزد. پس به راستى که مرگ را غیر از عزّت و سعادت نمىبینم و زندگى با ظالمان را جز ذلّت و رنج نمىدانم.
جملات اول این فرمایش، پستى و پلیدى دنیا را مىنماید که با نگاهى زاهدانه قابل کشف است. سپس آنجا که مىفرماید: آیا نمىبینید به حق عمل نمىشود و از باطل پرهیز داده نمىشود، خوف و خشوع در کلام گوهرین امام موج مىزند و نیز اهمیت طاعت حق را متذکر مىشود. جمله بعد سرشار از شوق دیدار حق است و در پایان، سخن از سعادتى است که همزمان عزّت و لذّت با حق بودن و طاعت و عبودیت است حتى در مرگ. و گریز از حیات رنجآور در ظلم و ذلّت که با سلوک عارفان و سیره آزادگان سازگارى ندارد.
این عناصر و عوامل در سخنان دیگرِ امام، از جمله در برخورد با لشکر حر بن یزید و وصیت به محمد بن حنفیه قابل تحلیل و تحقیق است. ولى ما از تفصیل بیشتر پرهیز نموده و با ترسیم نمودار ساختار مفهومى تحقیق، قلم را به فرجام مىنشانیم:
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1- سید علىاکبر قرشى، قاموس القرآن، چاپ ششم، نشر دارالکتاب الاسلامى، 1372، ج چهارم، ص 327.
2- محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، دارالحدیث، الطبعة الاولى، 1416، المجلد الثالث، باب دوم معرفت (معرفة النفس)، الحدیث 12223.
3- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216.
4- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216.
5- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216.
6- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216.
7- السید محمدحسین الطباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت - لبنان، الطبعه الاولى، 1417، المجلد السادس، ص 191- 192؛ همچنین ترجمه فارسى، ج 6، ص 281-282.
8- میزانالحکمه، چ دوم، ویرایش دوم، 1379، باب السحر، ج 5، حدیث 8340.
9- الشیخ الرئیس ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، الطبع الثانى، دفتر نشر الکتاب، 1403 ه.ق، ص 390.
10- محمد دشتى، فرهنگ سخنان امام حسینعلیه السلام، چ ششم، انتشارات مشهور، 1381، ص 178.
11- موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، معهد تحقیقات باقرالعلوم، نشر معروف، الطبعة الاولى، 1415، ص 748.
12- ر.ک: حمیدرضا مظاهرى سیف، خودشناسى عرفانى، نشاط، 1381، فصل سوم.
13- ر.ک: حمیدرضا مظاهرى، مجموعه درسهاى شرح مثنوى، شبکه جهانى (اینترنت) پایگاه دانشگاه مجازى پارس (V.U Pars.) درس هفتم، قسمت دوم.
14- ر.ک: محمد فنائى اشکورى، علم حضورى، انتشارات مؤسسه امام خمینى، 1375، فصل سوم، قسم چهارم و پنجم.
15- علامه طباطبائى مىنویسد: وجه الشى غیرُ منفصل عن الشىء و هو ما یواجهک به» سید محمدحسین طباطبائى، رسالة الولایة، نشر بخشایش،1381، ص 209. این رساله با عنوان "طریق عرفان" منتشر شده است.
16- محمدتقىجعفرى،عرفاناسلامى، نشرکرامت،1376،ص 21.
17- عبدالله جوادى آملى، شناختشناسى در قرآن، چاپ دوم، دفتر انتشارات اسلامى، 1374، ص 426.
18- تفسیر المیزان، ج 1، ص 457 / ج 17، ص 260.
19- تفسیر المیزان، ج 1، ص 457 / ج 17، ص 260.
20- احمد فرزانه، نهج الشهاده، قم، مؤسسه نشر فرهنگ اهلبیت، 1403، ص 336.
21- میزان الحکمه، باب سوم معرفت (معرفة اللّه)، ح 12244.
22- موسوعه کلمات امام حسینعلیه السلام، ص 420.
23- همان، باب خشوع، ح 4695.
24- محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 3، باب خوف و رجا، ح 2.
25- نهجالشهاده، ص 24.
26- «عفو» به معناى قصد کردن و به این اعتبار، به خدا نسبت داده مىشود که گویا خداى تعالى بندهاش را قصد مىکند تا گناهان او را نابود سازد. (ر.ک: ترجمه المیزان، ج 4، ص 78)
27- «مغفرت» به معناى پوشاندن بوده و نتیجه عفو است، چنانکه فرموده: «واعفُ عنّا واغفرلن» (بقره:286) (ر.ک: ترجمه المیزان، ج 4، ص 78)
28- کمالالدین عبدالرزاق کاشانى، شرح منازل السائرین، درالمجتبى، بیروت، لبنان، 1415، ص 234 / ص 236.
29- کمالالدین عبدالرزاق کاشانى، شرح منازل السائرین، درالمجتبى، بیروت، لبنان، 1415، ص 234 / ص 236.
30- میزان الحکمه، باب عزت، ح 12843.
31 - همان، باب جهاد، ح 2666 / ح 2671.
32- همان، باب جهاد، ح 2666 / ح 2671.
33- سید هاشم رسولى محلاتى، زندگى امام حسینعلیه السلام، چاپ سوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1375، ص 361.
در سلوک حسینى تا رسیدن به عرفان علمى، به ترتیب سه روش معرفتى حسى - عقلى، عقلى محض و شهودى (حضورى) در کار مىآید؛ و در جنبه عملى، پس از جهاد مصلحانه درونى و رسیدن به مقام مخلصین، نوبت به جهاد مصلحانه بیرونى و تهذیب جامعه و تاریخ مىرسد.
عرفان مخلصانه که از خودشناسى و خودسازى آغاز مىشود، با برخوردارى از شاخصههاى چندى به جهاد و جامعهسازى مىپردازد. این شاخصهها که رابطهاى دینامیک با هم دارند و بر تعمیق و تقویت یکدیگر اثر مىگذارند، عبارتند از: زهد، شوق دیدار حق، خشیت، طاعت و عزت. این روابط در تحلیل روانشناختى آنها آشکار مىشود.
مقدّمه
تاریخ همواره شاهد ظهور صالحان و مصلحانى بوده است که با تزکیه جان به تهذیب جامعه روى آورده و دست پاک خویش را بر گریبان پلید ستمگران و مفسدان در آویختهاند و براى بقاى نام و نشان حق و عدل و پاکى و زیبایى بیرق جهاد برافراشتهاند.
و اما نام حسینعلیه السلام زیور دفتر سرگذشت رادمردان راستکیش و مصلحان مبارز است. کدامین دل با طنین نام حسینعلیه السلام نمىلرزد و به او عشق نمىورزد؟
حضرت اباعبداللّهعلیه السلام با براق برقآساى معرفت و عبودیت در ژرفاى جان خویش سیر کرد و در وادى عرفان حق به قرب قاب قوسین رسید. و از سوى دیگر، با جهاد و شهادت به عمیقترین لایههاى درونى و پاینده جامعه و تاریخ نفوذ کرد و از معرفت و عبودیت و مجاهدت و شهادت، سفینهاى آسمان پیما ساخت که براى سالکان و عاشقان، تیز تازترین وسیله وصول به مقصود است.
این نوشتار بر آن است تا نشان دهد عرفان مخلصانه و راستین بستر رویش و پیدایش جهاد مصلحانه و شهادتطلبى است. همچنین جهاد مصلحانه میوهاى است که تنها بر تنه تنومند عرفان مخلصانه مىروید.
کسى که به خودشناسى و خداشناسى مىپردازد و با تهذیب و تربیت، نفس خود را در عرفان خالص مىسازد، ساقى ازلى از صحباى اسماى الهى در جام جانش فرو مىریزد، و آنگاه با رسیدن به مراتب برتر ایمان و یقین، سراسر سلسله هستى را نام و نشان محبوب مىیابد و مىبیند. پس روى رغبت خویش را از دنیاى دون برتافته، مشتاق و شیداى دیدار جمال حق تعالى مىگردد؛ تنها در پیشگاه او خشوع مىورزد و دل در راه طاعت محبوب مىبازد و از عزت سبحانى بر جان خود جامهاى مىدوزد. از اینروى، هر آنچه را مانع و حاجب تجلّى و تذکر اسماء خداوند تبارک و تعالى باشد، ناخوشایند مىدارد و به جهاد مصلحانه با آن مىپردازد.
بدین ترتیب، «زهد»، «عشق»، «خشیت» «طاعت» و «عزت»ى که از عرفان مخلصانه برمى آید، با سکوت بر فسادگران و سکون برابر ستمگران نمىسازد، بلکه عارف خالص برمىخیزد و مىستیزد تا اساس تباهى و تاریکى را براندازد و طومار ظلم و ظلمت را در هم پیچد و از فروغ جان خویش، که جز نور «ربِ النور» نیست، بر عالم و آدم بتاباند، و اسماء و آثار الهى را، که از جنس ضیاء و زیبایى است، همه جا متجلّى سازد.
بنابراین، در این مقاله با شناخت ابعاد نظرى عرفان مخلصانه، که همانا آیین حسینى است، مىآغازیم و با تحلیل روانشناختى چندى از شاخصههاى آن پیش مىرویم تا دریابیم چگونه از آن جهاد مصلحانه سر بر مىآورد.
تعریف عرفان
« معرفت و عرفان به درک و شناختى گفته مىشود که از راه تفکّر و تدبّر به دست مىآید و اخصّ از علم است؛ مثلاً مىگوید: "فلانٌ یعرفُ اللّه" و نگویند "یَعلمُ اللّه"؛ زیرا شناخت بشر از خداوند تعالى با تفکر در آثار او حاصل مىشود نه با ادراک ذاتش. بر همین پایه مىگویند: "الله یعلم کذا" و نگویند: "یعرف کذا"؛ زیرا معرفت نسبت به علم قاصر است و رتبه پستترى دارد و از تدبّر برمىآید.»1
از معناى لغوى که درگذریم، اصطلاح عرفان، که معمولاً مطلق آورده مىشود، به شناخت شهودى حق تعالى منصرف و مخصوص مىگردد. البته این تقیید و انصراف، چیزى از آن نمىکاهد؛ زیرا بنابر آموزههاى گرانسنگ عرفان اسلامى، که از خاندان پاک پیامبرصلى الله علیه وآله به ما رسیده، خداشناسى در گرو خودشناسى است و ثمره آن، عرفان حقیقت اشیا و کشف ذات همه چیز است.
پیش از آنکه به تحقیق این مسئله در تحلیل اندیشه عرفانى امام حسینعلیه السلام بپردازیم، احادیثى چند از امیرالمؤمنین على بن ابىطالبعلیه السلام را مرور مىنماییم:
1. «مَن عَرَف نفسَه عَرَف ربَه»؛2 کسى که خود را شناسد، پروردگارش را شناخته است.
2. «غایةُ المعرفة ان یعرف المرءُ نفسَه»؛3 اوج و فرجام معرفت این است که انسان خودش را بشناسد.
3. «عَجَبت لِمَن یجهَل نفسه، کیف یعرف ربه»؛4 در شگفتم از کسى که خود را نشناخته، چگونه خدا را مىشناسد.
4.«لا تجهل نفسک فانَّ الجاهلَ معرفةَ نفسه، جاهلٌ بکل شى»؛5 به نفس خودت نادان مباش؛ زیرا هر که خود را نشناسد به همه چیز نادان است.
5. «مَن عَرف نفسَه فهُو لغیرهِ اعرَف»؛6 هر کس خود را بشناسد غیر خودش را بهتر مىشناسد.
بنابراین، مسیر سلوک عرفانى چنین است که سالک ابتدا در عمق هستى خویش با دو بال «خردورزى» و «خودسازى» (تفکر و تزکیه) سیر مىکند و با افکار و رفتار نیک به معرفت حق تعالى مىرسد و به مراتب بالاى ایمان و یقین دست مىیازد. آنگاه با نور الهى به حقیقت اشیا و باطن عالم مىنگرد و همه اوهام را از منظر بصیرت باطنى خویش مىروبد و مىشوید.
اغراض گوناگون در عرفان (اصناف عارفان)
به طور کلى، مىتوان رهپویان این طریقت را به سه صنف تقسیم نمود:7
1. گروهى که براى اغراضى غیر از عرفان حق به این سلک درمىآیند. هدف این افراد کشف کردن نیروهاى شگرف درون خویشتن است تا در دنیا از آن سود جویند. چنانچه خداوند راه راست را به این قوم ننماید و دستشان را نستاند، به سطح پستى از خودشناسى و عرفان رسیده، در بند شیطان گرفتار مىآیند. امام صادقعلیه السلام در اینباره مىفرمایند: «انَّ السحر على وجوهٍ شتّى... نوعٌ منه ما یأخذُ اولیاءُ الشیاطین عنهم...»؛8 همانا سحر صورتهاى گوناگون دارد، نوعى از آن چیزى است که دوستان و فرمانبران شیاطین از آنها مىآموزند.
2. برخى دیگر، به راه عرفان گام مىنهند و پیش مىروند تا از آن سر در بیاورند و از لذّتهاى عرفانى، که وصفش را شنیدهاند، کامیاب شوند. این دسته هم تا حدودى پیش مىروند و پس از کامیاب شدن از مکاشفات و حالات عرفانى، در همان حد باقى مانده، از ادامه راه در طلب رضاى معشوق ازلى باز مىمانند. در واقع، اینان عرفان را نه براى حق، بلکه براى خود عرفان مىخواهند. ابن سینا درباره آنها فرمود: «من اثرَ العرفانَ للعرفان فقد قال بالثّانى و من وجدَ العرفانَ کأنّه لا یجده بل یجدُ المعروفَ به فقد خاض لجَّةُ الوصول»؛9 کسى که عرفان را براى عرفان بخواهد و بجوید، براى خداوند تعالى شریک قرار داده است، و کسى که عرفان را مىیابد چنانکه هیچ نیافته و نخواسته مگر حق تعالى را، پس چنین کسى در دریاى وصال شناور و فرو رفته است.
3. سومین طایفه، عشقبازان پاکبازند که اهل ایثار همه چیز در راه حق هستند؛ مخلصانى که غیر از او نبینند و نخواهند. عارفان مخلص به این سلک مىآیند و ره مىسپارند و مراحل و منازل را یکى پس از دیگرى پشت سر مىنهند، در حالى که تنها طاعت و رضایت او را مىجویند.
در عرفان مخلصانه این اصل وجود دارد که هدف و غایت آفرینش رسیدن انسان به معرفت اللّه و نوشیدن از شراب شهلاى شهود است. امام حسینعلیه السلام در دعاى عرفه مىفرمایند: «الهى علمْتُ باختلافِ الاثارِ و تنقّلات الاطوار انَّ مرادکَ منّى ان تتعرَّف الىَّ فى کلَّ شىءِ حتى لا اجهلَک فى شىءِ»؛ بار الها با دگرگونىهاى روزگار دانستم که خواسته تو از من این است که در همه چیز تو را ببینم و بشناسم و در هیچ چیز از تو غافل و جاهل نباشم.
بدین سان، عارفانى که خالصانه و صادقانه براى خدا و به سوى خدا ره مىپویند و وصال جمال او را مىجویند، نه به دستیازى به نیروهاى پنهانى درون بسنده مىکنند تا از سحر و کهانت سر برآورند و نه به لذّت واردات و خاطرات معنوى قناعت مىورزند تا گردن در گریبان گوشهگیرى و ظلمپذیرى فرو کشند، بلکه پس از آبادسازى دل براى صاحب اصلى آن به پاکسازى جامعه و خلق براى خالق بخشنده آن همت مىگمارند و حرکت خویش را در راه بندگى و دلدادگى به معبود ادامه مىدهند.
امام حسینعلیه السلام درباره عارفان پیراسته از ننگ هوا و آزادگان وارسته از غیر خدا فرمودهاند: «انَّ قوماً عبدواللّه رغبةً فتلکَ عبادةُ التجار و انَّ قوماً عبدواللّهَ رهبةً فتلک عبادَهُ العبید و انَّ قوماً عبدوالله شکراً فتلکَ عبادةُ الاحرار و هى افضلُ العبادة»؛10 همانا قومى خداوندگار را از سر رغبت و طمع درنعمتهایش عبادت مىکنند، این عبادت تجّار است. گروهى دیگر آفریدگار خویش را براى ترس از عقاب و عذاب پرسش و ستایش مىنمایند؛ این هم عبادت بردگان است. و اما برخى براى شکرگزارى و شایستگى ذات اقدس الهى، رخت عبادت برتافتهاند و زبان به حمد و مدح او گشودهاند، و این است عبادت آزادگان و عارفان که برترین عبادتهاست.
البته سه فرقهاى که در بیان حضرت آمده، غیر از آن مواردى است که شرح آنها گذشت، اما دسته سوم همان است که در بیان پیشین آمد.
عرفان مخلصانه در بعد علمى
سلوک عرفانى - از خودشناسى تا خداشناسى - در سه رتبه صورت مىگیرد. البته عارفان تنها با روش سومین سیر مىکنند، ولى سالکان به تناسب موقعیتشان از دو مرحله نخستین بىنیاز نیستند.
آن سه رتبه از حیث روششناسى عبارتند از: حسى - عقلى، عقلى محض و شهودى. در ذیل، این مراتب را در اندیشه امام حسینعلیه السلام مىکاویم:
1. روش حسى - عقلى در سیر از خودشناسى با خداشناسى بدین سان فراچنگ مىآید که سالک با مطالعه وجود مادى خود و پیچیدگىها و شگفتىهاى آن به دانش و قدرت عظیمى پى مىبرد که خود را مقهور و مخلوق آن مىیابد. در واقع، با ضمیمه کردن این مقدمه حسى که «من موجودى دشوار آفریده هستم»، به مقدمات عقلى از جمله ضرورت ناظم براى نظم به شناخت الله تعالى مىرسد و پارهاى از اوصاف فراز مرتبه او را کشف مىکند. البته این روش با نگریستن و اندیشه کردن به عالم آفرینش نیز به نتیجههاى مشابهى مىرسد. اما به دو دلیل تأمّل و تدبّر در خویشتن مفیدتر است:
نخست اینکه انسان پیچیدهترین و شگفتانگیزترین آفریده الهى است، دوم اینکه اگر پاى خود انسان در میان باشد، تفکر جدىتر، ژرفتر و کارآمدتر خواهد بود و آثار ماندگارترى در قلب و جان او به جاى مىگذارد. این دو نکته در مناجات امام حسینعلیه السلام در روز عرفه آشکار است. امامعلیه السلام دعاى شریفه عرفه را با حمد خداوند بر اساس جهانشناسى حسى - عقلى آغاز مىکنند. ابتدا به عالم خلقت توجهى کوتاه کرده و آثار حکمت و قدرت رحمانى را در آن یادآور مىشوند، سپس به انسان رو آورده و با بیانى اعجاب برانگیز، به ظرایف و لطایف آفرینش آدمى زبان مىگشایند و پروردگار خویش را سپاس مىگویند: «الحمدلله الذى لیس لقضائه دافعٌ و لا لعطائه مانعٌ و لا کصنعه صنعُ صانعٍ و هو الجوادُ الواسع فطر اجناس البدایع و اتقَنَ بحکمتِهِ الصنایع...»؛ سپاس خدایى را که کسى بر حکمتش غلبه ندارد و بخشش او را باز ندارد. هیچ سازندهاى چون او نسازد و هر آینه اوست بخشایندهاى گشاده دست، که گونههاى بسیار آفرید و همه را به دانایى خویش مستحکم نمود.
امام پس از این جهانشناسى الهى، در آفرینش خود نظر کرده و مىفرماید: «اقرار مىکنم که تو پروردگارم هستى و بازگشتم به سوى توست. پیش از آنکه من چیز قابل ذکرى باشم، با نعمتت بر من آغاز کردى و هستىام بخشیدى و مرا از خاک آفریدى و در صلب پدرانم جاى دادى و از حوادث و دگرگونىهاى روزگار پاس داشتى. تا اینکه از پشت پدران به رحم مادران در دورانى دیر پا و قرنهاى پیاپى سفر کردم... سپس خلقت مرا از آب بىمقدار آغاز نمودى و در تاریکىهاى سهگانه رحم مادرم میان گوشت و خون و پوست جاى دادى و مرا بر آفرینشم شاهد نگرفتى و کارى را به من واگذار نکردى. سرانجام مرا با هدایت تکوینى سالم و آراسته به دنیا آوردى و در مهد حفاظت نمودى، و از شیر گوارا به من خوراندى، دلِ نگهداران مرا نرم و پر مهر ساختى و مادران دلسوز را بر من گماشتى و از آسیب جن و شیاطین دور داشتى و از کم و زیاد سالم و پیراستهام فرمودى.
شهادت مىدهم اى معبود من! به حقیقت ایمانم و به پیمان یقین قلبم و توحید ناب و آشکارم و درون پنهانم و اعصاب بینایىام و خطوط پیشانىام و راههاى تنفسم و حفرههاى شامهام و روزنههاى ورود امواج صوت به پرده صماخم و استخوانهاى پشت پرده شنوایىام و آنچه بر هم نهادن لبهایم مىپوشاند. و جنبشهاى گویاى زبانم و محل اتصال فک بالا و پایینم و محل رویش دندانهایم و اعصاب حس چشایىام و استخوان گردنم که مغز را استوار مىدارد، و محل خروج رشتههاى عصبى گردنم و آنچه فضاى سینهام را پر کرده است و رگهاى اطراف رگ اصلى قلبم و آنچه که پرده قلبم را به کنار جگرم مىپیوندد، و دندههاى استخوانهاى پهلو و سربند مفاصلم و تپش قلب و ضربان رگهایم، و سرانگشتانم و گوشت و خون و مو و پوست و اعصاب و عروق و استخوانها و مغز و همه اعضایم و آن بافتهایى که در دوران شیرخوارگى تشکیل شده... اگر قرنها عمر کنم و اینها را به خدمت تو گمارم، نمىتوانم یکى از آنها را شکر گزارم و سپاس شایسته به جاى آورم، مگر به منّت و رحمت تو که خود سزاوار سپاسى دیگر است.»
حضرت اباعبداللهعلیه السلام در این فرازهاى استوار و دلنشین با دقت تمام الطاف الهى و ظرایف جسم مادى خود را برمى شمارد و با تکیه بر آن، از خودشناسى به خداشناسى مىرسد و با زبان معرفت به حکمت و زیبایى و عظمت آنها، بر پروردگارى او شهادت مىهد.
امام در بین فرازهایى که نعمات مادى و محسوس خداى تعالى را برمىشمارد، به حجت درون، یعنى عقل، هم اشاره کرده، مىفرمایند: «اوجبتَ علىَّ حجَّتک بأَن اَلْهَمْتَنى معرفَتَک»؛ برهانت را بر من واجب نمودى به اینکه شناخت خودت را بر من الهام فرمودى.
این اشاره در لابهلاى آن مقدمات حسّى، دو کارکرد دارد: اول، این موارد حسى با هم نهادى عقل نتیجه مىدهد. دوم، عبارت ذکر شده خود به صورت کاملى معرف حجتى است که مىتواند به تنهایى موجب رسیدن به شناخت باشد، و آن برهان عقلى محض است که بدین شرح بیان مىشود: من معلول و محتاج هستم و به علتى نیاز دارم؛ زیرا هر معلولى علتى دارد، در نتیجه، علت بىنیازى وجود دارد و شکر و ستایش او بر من لازم است.
البته حضرت در فرازهاى دیگر این دعا برهان عقلى دیگرى را آشکارا بیان مىفرمایند: «سبحان لو کان فیهما الهةٌ الاّ اللّه لفسدتا و تفطَّرنا سبحان الله الواحد الاحدِ الصمد...»؛ او از شریک و هر عیب دیگرى پیراسته است؛ اگر غیر از خداوند یکتا، پروردگارى در زمین و آسمان بود، تباه مىشدند و از هم مىشکافتند، پاک است خداوند یگانه بىمانند و بىنیاز. در این عبارت، برهان عقلى تمانع بیان شده که برهانى عقلى محض بر یگانگى خداوند است.
از ظاهر عبارات دعا چنین برمىآید که امام حسینعلیه السلام در سلوک عرفانى تنها به دو روش نظرى، توجه داشتهاند؛ زیرا در متن اصلى دعا روش شهودى، مورد توجه قرار نگرفته است. البته بخش پایانى دعاى عرفه را کفعمى در بلدالامین نیاورده و علامه مجلسى هم در زاد المعاد بیان نکرده است، اما سید بن طاووس آن را در اقبال بیان فرموده و شیخ عباس قمى هم به نقل از وى در مفاتیحالجنان آورده است.
امامعلیه السلام در بخش پایانى به گونهاى دیگر زبان به مناجات با محبوب مىگشایند و آموزههاى ناب عرفانى را به شیوایى مىسرایند. در این بخش، معرفت شهودى در کار مىآید و دیگر هیچ چیز وجودى از خود ندارد تا خداى ظاهر و باطن بدان شناخته شود؛ حس و عقل از کار مىافتد و شهود شعشعه شمس جمال شاهد ازلى بىحجاب و واسطه بر تاریکستان معرفت پرتو مىبارد و وجه رب، خود جلوه مىکند و اغیار به لانه فقر و نیستى مىخزند. امام مىفرماید: «به تُعرف المعارف لابها یُعرف»؛11 همه چیز به او دانسته مىشود نه اینکه او به نشانهها و براهین شناخته شود؛ زیرا: «کیف یستدلٌ علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک»؛ چگونه دلیل بجویم از آنچه در هستى خویش محتاج توست. فقر وجودى همه مظاهر هستى به ذات غنى حق تعالى اساس آیین عرفان است. حضرت اباعبداللهعلیه السلام بخش پایانى دعاى عرفه را با این جمله آغاز مىنماید: «الهى انا الفقیرُ فى غناى فکیف لا اکون فقیراً فى فقرى»؛ بار الها من در دارایىام به تو نیازمندم، پس چگونه در فقرم از تو بىنیاز باشم؟
بىتردید با نظر ابتدایى در این جمله، برداشتهاى سهلى به چنگ مىآید که از زبان غیر امام هم مىتواند جارى شود، اما با توجه به ادامه این فرمایشات و مناجات، لایههاى عمیقترى از مفهوم و مقصود سخن امامعلیه السلام آشکار مىگردد.
آدمى با نظر اولیه، اما مؤمنانه در امور خود به خوبى درمىیابد که هر آنچه دارد از خداست، و در همه دارایىهایش دست بخشش حضرت قدیمالاحسان در کار است و به او نیازمند. پس از اینکه انسان دارایىهاى ظاهرى را در اراده و تدبیر الهى دید و خود را نیازمند به او و لطف و کرمش یافت، حجابهاى دیگر نیز کنار مىرود و آدمى به هستى خویش مىنگرد و مىفهمد که اصل حاجتمندىاش در فقر وجودى نسبت به ذات بىنیاز و بىانباز ایزدى ریشه دارد. از اینرو، امام پس از اینکه فرمود: «الهى انا الفقیرُ فنى غناى»، از آن به این نتیجه رسید که «فکیف لا اکون فقیراً فى فقرى.» بینش شهودى و عارفانه قطعه پایانى دعاى عرفه سیر از خودشناسى عرفانى به خداشناسى را نیک مىنماید.12
مغز و اصل این آموزه بنیادین عرفانى، که راز یگانگى ذات هستى را مىگشاید،13 در فرازهاى دیگر فاشتر آمده است؛ از جمله آنجا که مىفرماید: «کیف اُترجِمُ و بمقالى و هومنک برزٌ الیک»؛ چگونه احوالم را با سخن سرایى باز گویم که این همه کلام توست و به سوى تو برمىآید؟ به بیان دیگر، آن را که وجودش از جود توست، سخنش کجاست که با تو کلامى گوید؟
در جایى دیگر، بىپرده در معاشقه با معبود از آتش افروخته دل خویش بر خرمن و دامن اغیار مىنهد و همه را از منظر وهمزده مىراند و با معرفت راستین مىخواند: «أیکون لغیرکَ من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک، متى غِبْتَ حتى تحتاج الى دلیلٍ علیک و متى بعُدت حتى یکون الاثارُ هى التّى توصلُ الیک، عَمَیت عین لا تراک علیها رقیباً...»؛ آیا غیر تو ظهورى دارد که آن پیدایى و هویدایى تو نباشد تا او تو را آشکارا سازد؟ چه وقت پنهان شدهاى که دلیلى بر وجودت لازم باشد، و کدام گاه دور شدهاى تا پدیدهها پیوندت را به دست دهند؟ کور باد چشمى که تو را نمىبیند در حالى که برتر ولى همراه آن هستى. در این عبارات، حضرت امام حسینعلیه السلام همه چیز را ظهور خداوند مىداند و غیر او را هیچ مىیابد. سرانجام حضرت دعا را چنین به پایان مىرساند:
«انت الذى تعرَّفت الىَّ فى کلِّ شىءٍ فرایتُک ظاهراً فى کلِّ شىء و انت الظاهر لکلِّ شىء یامن استوى برحمانیّته فصار العرشُ غیباً فى ذاته، محقت الاثار بالاثار و محوت الاغیار بمحیطات افلاک الانوار... و الحمدلله وحده»؛ خودت را در همه چیز به من شناساندى، پس در همه چیز تو را آشکارا دیدم و تو ظاهر همه چیز هستى. اى کسى که رحمانیتش گسترده و فراگیر است و کانون هستى در ذاتش پنهان شده است، همه آثار را در آثار خودت نابود کردهاى و اغیار را با انوار فراگیرت ناپیدا نمودهاى... تمامى ستایشها به تنهایى براى خداى یکتاست.
حضرت امام حسینعلیه السلام در این جملات کوتاه، که معانى بىپایانى را نهفته دارند، رحمت عامه حضرت رحمان را یادآور شده و آن را مایه هستى بخشى و پیدایش همه عالم مىدانند که در حقیقت، خداى تعالى به این نام، خود را به هر چیز نمایاند و همه چیز را ظاهر نمود.
به همین سبب، سراسر آفاق را بر حق و بلکه حق مىبیند و کشف مىکند که همه عالم آیه و آینه حق تعالى است. بدین سان، عارف با کشف فقر وجودى خود، انوار ذات الهى را در مشرق ذاتش پرتو افشان مىبیند و از آنجا به سراسر آفاق متوجه شده و ظاهر و باطن همه چیز را فروغى از خورشید هستىبخش ذات رحمانى مىیابد و به حقیقت اشیا مىنگرد.14 بر این پایه، حضرت اباعبداللهعلیه السلام مىفرمایند: «یا ربّ بِنور وجهِکَ الَذى اشرَقَت لَه الارضُ و السموات...»؛ اى پروردگارم تو را سوگند مىدهم به نور وجهت که زمین و آسمانها را روشن نموده... .
« وجه هر چیز از آن جدا نیست و روى و نماى آن است.»15 پس زمین و آسمانها چهره پروردگار است که از فروغ روى او رنگ و جلوهاى یافته و پیدا گردیده. پس اصیلترین و عمیقترین هویت هر چیز نور خداست و انسان سالک با بازگشت به خویشتن و رسیدن به عرفان حضرت احدیت به نور خدا مىپیوندد و به همه عالم اشراف پیدا مىکند. با این تفسیر، در زیارت امام حسینعلیه السلام در نیمه شعبان مىخوانیم: «أشهدَ أنَّکَ نورَ اللّه الذى لم یطفأ و لا یطفأ ابداً و انَّکَ وجهُ الله الّذى لم یهلَک و لا یهلک ابداً...»؛ شهادت مىدهم که تو همان نور خدایى که هرگز خاموش نشده و نمىشود و روى خدایى که هیچگاه نابود نشده و نخواهد شد.
با توجه به آنچه گفته شد، تعریف مرحوم علامه محمدتقى جعفرى از عرفان به خوبى مفهوم مىشود. ایشان معتقدند که عرفان عبارت است از: «گسترش و اشراف نورانى من انسانى بر جهان هستى به جهت قرار گرفتن "من" در جاذبه کمال مطلق که به لقاءالله منتهى مىگردد.»16
خلاصه اینکه، انسان با تهذیب نفس و تزکیه جان از راه خودشناسى، نور خدا را در آیینه دل باز مىتاباند و همه عالم را فانى در نور خدا مىبیند، و جان پاکش جام جهان نما مىشود:
از پاى تا سرت همه نور خدا شود *** در راه ذوالجلال چو بى پا و سر شوى
« فأینما تولّوا فثَمَّ وجهُ الله» (بقره: 115)؛ به هر سو نظر شود وجه خداست که مشاهده مىشود. او مىیابد که گستردگى وجه چندان است که هم «این»، «تولیه»، «وجه» و هم خود «توجه»، همه و همه را فرا مىگیرد. چنین شخصى مىداند که ذات خدا همان دریاى بىکرانى است که موج خروشان آن بساط اندیشه و شهود را در هم مىشکند و از اینروست که «لا یدرکُهُ بعد الهمم و لا ینالُه غوصُ الفتن.»17
تا اینجا بُعد نظرى عرفان مخلصانه را که همانا معرفت شهودى بود، شناختیم، اما بُعد دیگر عرفان مخلصانه، جهاد مصلحانه است که اینک گاه کاویدن آن فرا رسیده است.
جهاد مصلحانه
سلوک عرفانى مراحل و منازل بسیارى دارد و رتبهبندى آن به اعتبارات گوناگونى انجام مىشود. در اینجا با همان ملاکى که در آغاز، اصناف اهل عرفان را از هم جدا نمودیم، و به گونههایى از عرفان مخلصانه و غیر مخلصانه رسیدیم، خود عرفان مخلصانه را تحلیل مىکنیم. در واقع، با به کار زدن معیارى در کشف عیار خلوص اهل عرفان، آنها را در سه مرحله مىگنجانیم تا مقام عرفان حسینى را دقیقتر و عمیقتر بشناسیم.
« مخلص» اسم فاعل است و کسى را گویند که در خالص کردن مىکوشد. اولین مرتبه در عرفان مخلصانه این است که سالک در تطهیر و تخلیص خود تلاش و مجاهدت نماید و با برنامههاى فکرى و عملى، اندیشه و اراده خود را از لوث اوهام و رجس اهوا بپالاید و افکار و رفتار خویش را به خواطر ربانى و اراده رحمانى بیاراید. هرگاه در سیر منازل، این مرحله به غایت رسید، او را «مخلَص» گویند، که اسم مفعول و به معناى خالص شده است. مخلصین آنانند که غیر حق در دلشان سهم و بهرهاى ندارد و خود را به تمامى در مشیّت مطلقه الهى فانى کردهاند و اندیشه و اراده خود را در پیشگاه ربّ قادر و حىّ فاطر، تسلیم محض نمودهاند. این برترین مرتبه اسلام است که ابراهیمیان از خدا مىطلبند.18 در این مرتبه از اخلاص و اسلام، در جان و دل عارف مخلَص خبرى و اثرى از هرچه غیر دلبر است نتوان یافت؛ زیرا با بندگى و دلداگى از همه چیز در همه عوالم دنیا و آخرت آزاد شده و گسسته و به معدن عزت و عظمت و قداست الله - تبارک و تعالى - پیوسته است.
مخلَصین تنها کسانى هستند که خداوند را چنانکه شایسته اوست مىستایند و مىشناسند؛ زیرا علم و اراده و ذکرشان همه از خداست. در حقیقت، خداى تعالى در آگاهى حاضر آنان شاهد جمال و جلال خویش است و به ترانه تسبیح این قوم برتر، ذات بىمثال و بىقیاس خود را ثنا مىگوید: «سبحان الله عمّا یصفون الاّ عبادالله المخلصین» (صافات: 159 و 160)؛ خداوند سبحان از آنچه او را توصیف مىکنند پاک و پیراسته است مگر از توصیف و ستایش خالص شدگان که آنان به شایستگى او را مىستایند.19
و اما هنگامى که سالک در این مقام از تلوین به تکمین رسید، بار دیگر از مرتبه مخلَصین به مرحله مخلِصین سیر مىکند، اما این بار نه با خالص کردن خود، بلکه به تهذیب و تخلیص خلایق و اصلاح جوامع بشرى مىپردازد. بنابراین، مقام «مخلِص قبل از مخلَص» با «مخلِص بعد از مخلَص» متفاوت است؛ اولى در کار خویش است و دومى در کار خلق خداى خویش. اولى با سلطنت هوا و هوس در مملکت وجود خود مىستیزد، ولى دومى با سلطه سلاطین جور و اصحاب اراده قدرت نمىسازد. اصحاب اراده قدرت کسانى هستند که مردم را در جهالت و ضلالت فرو مىبرند تا با تحقق حیات طبیعى سلطهپذیرانه آنها حیات طبیعى سلطهگرانه خود را تداوم بخشند.
عارف مخلص که در مقام مخلِص بعد از مخلَص قرار یافته، مىکوشد تا با از میان بردن استیلاى مستکبران که فطرت خود را کور کردهاند، ضعفا یا مستضعفان را از حجابهاى ترس و تردید و طمع که ساخته و پرداخته اقویاست، برهاند تا به نور فطرت باز گردند و راه و ایمان و اصلاح پیش گیرند.
بنابراین، سالک مسلک عرفان راستین سه مرحله را پیش رو دارد: مخلِص باشد، مخلَص شود و بار دیگر مخلِص گردد. امام حسینعلیه السلام جهاد را چهارگونه دانستهاند که دو نوع آن سنت است و دو تاى دیگر واجب: «فجهادان فرضٌ... فامّا احدُ الفرضین فجهادُ الرجُل نفسه عن معاصى اللّه. و هو من اعظمِ الجهاد و مجاهدةُ الذین یلونکُم من الکُفار فرضٌ»؛20 پس دو جهادى که واجب است، یکى مبارزه با نفس است براى ترک گناهان و این برترین و بزرگترین جهاد است و دیگرى، ستیز با کفار.
پیوندهاى معرفت شهودى با جهاد مصلحانه
معرفت شهودى مراحل و منازلى دارد؛ مراتب آغازین، تاب و توشه جهاد مصلحانه در درون را فراهم مىآورد و نهایت آنکه «اشراف نورانى من انسانى بر جهان هستى است»، در جهاد مصلحانه بیرونى کارامد است، در منازل نهایى عارف به مقام مخلَص رسیده و در مقام عمل غرض غیر الهى براى او نمىماند؛ زیرا در آینه آگاهى و در قلب عرشى مخلَصین اثرى از غیر نیست تا غرض اعمال قرار گیرد؛ هرچه مىبینند نور خداست و هرچه مىخواهند روى اوست.
پس عارفان مخلَص همه عالم را نام و نشان حق مىبینند و مىیابند که همه نور است و حضور و اگر چیزى یا کسى بیاید و بساط ظلم و ظلمت را بگستراند و موجب غیبت نور و هجرت پاکى و عدالت گردد، غیرت الهى عارفان بر او به جوش و خروش آمده و براى لقاى محبوب و کشف جمال وجه کریم او به جهاد مصلحانه برمىخیزند، تا غبار اغیار و اثر کبر و کدورت شیطان را از عالم، که وجه جمیل است، برگیرند و بذر صلاح و فلاح را در جوامع بشرى بیفشانند؛ بذرى که حاصل آن نشاط و خرمى گلزار روى گلعذار عالمآراست. بنابراین، معرفت شهودى، بعد نظرى عرفان مخلصانه، و جهاد مصلحانه بُعد عملى آن است.
براى فهم هرچه بهتر نسبت و پیوند عرفان و جهاد حسینى، مطالعه شاخصههاى عرفان مخلصانه مفید خواهد بود؛ حلقههایى که معرفت شاهدانه را به جهاد مصلحانه مىرساند و با هم مىنهد. براى نیل به این مقصود، در ادامه به کاوش در چندى از اثرات و ثمرات عرفان مخلصانه مىپردازیم.
زهد
از برجستهترین آثار شهود جمال دلاراى پروردگار، دیدن حقیقت دنیا و بىرغبتى به آن است. حضرت علىعلیه السلام در اینباره فرمودهاند: «یسیرُ المعرفة یوجبُ الزهدَ فى الدنیا»؛21 اندکى معرفت، بىاشتهایى به دنیا را به دنبال مىآورد. وارستگى و بىرغبتى به خدعه سراى دارفانى از آن روست که عارف شاهد بر حقیقت دنیا بینا شده است و آن را شایسته اراده کردن و خواستن نمىیابد. حضرت امام حسینعلیه السلام در نامهاى به محمد بن حنفیه چنین نگاشتند: «... فانَّ الدنیا لم تکُن...»؛22 به درستى که دنیا پوچ است و نمىپاید. در دعاى عرفه نیز مىخوانند: «انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اولیائکَ حتى عرفوک وَ وَحَّدوکَ و انت الذى ازلتَ الاغیار عن قلوب احبائِک حتى لم یحبّوا سواک»؛ تویى خدایى که انوار را در دل دوستانت تاباندى تا تو را شناختند و یگانه دانستند. و تویى که اغیار را از دل دوستدارانت زدودى تا اینکه غیر تو را دوست نمىدارند.
در این عبارت به روشنى تابش انوار معرفت پیش از ازاله اغیار از قلوب محبّان و عارفان ذکر شده و گسستگى دل از غیر، بىفاصله بعد از پیوستگى به انوار ربانى آمده است. بینایى بر باطن و حقیقت دنیا، که حاصل شهود عارفانه است، موجب برتافتن روى رغبت از دنیا و برافروختن آتش اشتیاق وصول به الله تعالى است.
شوق دیدار پروردگار
کسى که در این خطرگاه هجوم حجابها، انوارى از فروغ مهر تابان وجه ذوالجلال و الاکرام را ببیند و بیابد، دل از هرچه غیر اوست برکند، و وصول صافتر، کامیابى کاملتر و شهود و حضورى آتش افروزتر مىجوید. بدین روى، کردگار کریم در کتاب حکیم به پیامبر فرمود تا مدعیان را بگوید: «یا ایُها الذین هادو ان زَعمتُم انَّکُم اولیاءُ للّهِ من دون الناس فتمنَّوا الموت انْ کنتُم صادقین» (جمعه: 6)؛ اى کسانى که کیش یهودیت پیش گرفتید، اگر مىپندارید از اولیاى خدا هستید و از دیگران برترید، پس مرگ را بخواهید اگر راست مىگویید.
البته زهد ورزیدن در دنیا یکى از عوامل شوقانگیز براى دیدار وصال خداوند است. اما خود معرفت خدا مهمترین نتیجهاى که در دل مىافکند همین عشق و اشتیاق الهى است. امام حسینعلیه السلام در مناجات شعبانیه چنین مىخوانند: «الهى فسُرَّنى بلقائکَ...»؛ بار الها مرا با دیدارت شادمان بگردان.
پس یکى دیگر از محصولات معرفت ناب، شوق رجوع و وصول به معشوق است، اما شوق و امید یک روى سکه خوش عیار بازار بندگى و دلدادگى است؛ سکهاى که روى دیگر آن خوف و خشیت است.
خشیت
عارفانى که به هم آغوشى معشوق امید بسته و دل سپردهاند، از هجر و دورىاش سخت بیمناکاند و تا رسیدن به مطلوب و فنا در محبوب، بر حال خود غمزده و از فراق و فاصله محبوب ترسان و هراسان و شکسته دلاند. خوف، بیمى است که در دل نهفته باشد و خشیت، آشکارى آثار ترس و شکستگى و نگرانى در ظاهر است. خشوع از آثار معرفت راستین و نستوهى است که جان را لبریز از بیم و امید مىسازد. امام صادقعلیه السلام مىفرمایند: «لا یقین الاّ بالخشوع»؛23 معرفت و یقین بدون خشوع وجود ندارد.
کسى که از امید و شوق راستین به وصال او سرشار است، از خوف و خشیت تهى نیست. کسى که پرتوى از نور او را ببیند، هم اشتیاق اتصال دلش را مىرباید، هم خوف فراق و رنج هجران و محجوریت را در دل دارد تا به فناى مطلق رسد. امام حسینعلیه السلام چنین با معشوق مناجات مىکند: «اللهُمَّ اجعلنى اخشاکَ کأنّى أراک»؛ بار خدایا مرا در پیشگاهت چنان بیمناک و فروتن قرار ده که گویا تو را مىبینم.
همچنین امام صادقعلیه السلام به اسحاق بن عمار فرمودند: «یا اسحاق خِفِ اللّه کأنّک تراه»؛24 اى اسحاق چنان از خداى تعالى پروا داشته باش که گویا او را مىبینى.
در هر دوى این عبارات، «کأنَّ» آمده که به معناى درک و دیدار حق تعالى از پس حجاب و فاصله است و «اِنَّ» که تأکید بىتردید است، وارد نشده. راز خوف و خشوع در همین است که عارف شاهد، جمال زیباى مطلق را مىبیند ولى حجاب و حاجزى در میان است، و حتى در اوج وصول و شهود میان «قاب قوسَین» و «أو ادنى» (نجم: 9) متحیّر است؛ چنانکه حضرت اباعبدالله فرمودهاند: «احتجَبَ عن العقول کما احتجَبَ عن الابصار و عَمَّن فى السّماء احتجابُهُ کمَن فى الارض»؛25 خداى تبارک و تعالى از عقلها در حجاب است، چنانکه از دیدگان، و از اهل آسمان در پرده است، همانطور که از اهل زمین. هم از اینروست که هیبت و جلالت او دل عارفان را از جا مىکند و امواج سهمگین خوف و خشوع بر جسم و جانشان هجوم مىآورد. عارفان راستین با آن که همه جا آثار و اسماء او را ظاهرى مىبینند، اما با این حال، ذات او و معرفتش را گوهرى نایاب دانسته و با تعابیرى همچون «عنقاى مغرب» و «هویت غیبى» از آن یاد مىکنند. هم از اینجاست که عارف راستکیش بر دورى و کاستى وجودش، که مادر همه حجابهاست، پى مىبرد و از خداى تعالى طلب «عفو» مىنماید تا این اولین و آخرین حجاب را بر هم کوبد و از میان بردارد و طلب مغفرت مىکند تا با غفرانش نور هستى خود را بر وجود پر از کاستى عبد فرا پوشاند و این است معناى حقیقى «العفو»26 و «استغفار»27 که بر زبان پاک و معصوم امام حسینعلیه السلام و سایر معصومان و مخلصین جارى مىگردد و اندام بىگناه آنها را مىلرزاند. پس بخوان و ببیین آیات خشوع را در دعاى عرفه، که سیدالشهدا چگونه در پیشگاه ربّ جلیل و حىّ جمیل سراپاى خود را کاستى و ناراستى مىبیند و این نیست مگر حاصل شهود نور مطلق و زیبایى بىنهایت حضرت حق: «... انتَ الذى هدَیت. انت الذى عصمتَ. انت الذى سترتَ. انت الذى غفرتَ. انت الذى اقلتَ. انت الذى مکَّنتَ... ثم انا یا الهى المعترف بذنوبى فاغفرهالى. انا الذى اسَاتُ. انا الذى اخطأتُ انا الذى هممتُ. انا الذى جهلتُ. انا الذى غفلتُ. انا الذى سهوتُ... لا اله الاّ انت سبحانک انّى کنتُ من الظالمین لا اله الاّ انت سبحانک انى کنت من المستغفرین لا اله الاّ انت سبحانک انى کنت من الموحدین. لا اله الاّ انت سبحانک انّى کنت من الخائفین...»؛ تویى که هدایت کردى. تو هستى که از خطا بازداشتى. تویى که گناه را پوشاندى. تویى که آمرزیدى. تویى که چشم پوشیدى. تویى که توانایى بخشیدى... سپس خدایا اعتراف مىکنم به گناهانم، پس آنها را برایم بشوى و ببخش. من هستم که زشتىها را انجام دادم. منم که خطا کردم. منم که به گردنکشى همت گماردم. منم که نادانى کردم. منم که غفلت ورزیدم. منم که سهلانگارى کردم... نیست خدایى جز تو که پاک و پیراسته هستى و همانا من از ستمکاران و مجرمان هستم. نیست خدایى غیر از تو که پاک و منزهى و همانا من از آمرزش خواهانم، خدایى نیست جز تو که پیراسته و آراستهاى و من از موحّدان هستم. خدایى غیر از تو نیست که پاک هستى و من از بیمناکان هستم...
از نشانههاى خشیت در این جملات پر طنین آن است که با ذکر زیبایىها و نیکىهاى محبوب و معبود آغاز کرد و در ظلّ عظمت او نقص و تقصیر خود را یاد نمود. و چندى بعد برترین ذکر را، که همانا توحید است، با تذکر ضعف و نقصان و تقصیر خویش همراه کرد، و بدین ترتیب، به حال «دهشت» در افتاد؛ حالى که از غلبه بهت و حیرت از جلال و جمال الهى بر تاب و توان عبد سالک رخ مىنماید.28
ادامه این حال موجب تحلیل قواى جسمانى شده و حالت «هیمان» پیش مىآید؛ چنانکه حضرت موسىعلیه السلام با دیدن تجلّى خداوند - تبارک و تعالى - بر کوه از حال رفت و مدهوش گردید:29 «فَلَمّا تجلّى ربَّه للجبَل جعلَهُ دکّاً و خَرَّ موسى صعقا.» (اعراف: 143) بنابراین، کسى که خدا را به دیده شهود بیند و انوار جمال و جلال او را کشف کند، از عظمت سبحانى قلب و قالبش شکسته و لرزان شود. و این همان خشیت است.
طاعت
مهمترین نتیجه خشوع، اشتیاق به طاعت و بندگى و فرمانبردارى حضرت اللّه - عز اسمه - است؛ زیرا همانگونه که گذشت، خشوع رهاورد کشف انوار الهى از پس حجاب است و از احساس دورى محبوب و در به درى در دیار غربت اغیار پدید مىآید. در این اوضاع، بنده دلداده که مشتاق دیدار معشوق است، براى رسیدن به قرب و وصال مراد خویش به تکاپو مىافتد و شوق فرمانبردارى و خدمت در جانش زبانه مىکشد. در اینجاست که طاعت و عبودیت در سلوک عرفانى اهمیت پیدا کرده و به عنوان زاد و توشه سیر الىاللّه به همراه اندیشه صالح و ایمان خالص مطرح مىشود. بر این اساس، در دعاى عرفه فرمود: «الهى ترَدّدى فى الاثار یوجبُ بعدَ المزار فاجمعنى علیک بخدمةٍ توصِلُنى الیک»؛ پروردگارا سرگردانى من در گرداب جلوه موجودات که آثار تو هستند، موجب دورى دیدارت شده است. پس جمع کن مرا بر خودت به خدمتى و اعمال و طاعاتى که مرا به وصالت کامیاب نماید.
تردد در آثار و سرگردانى میان موجودات، که حجاب وجه وجودند، با احساس بُعد و غربت همراه بوده و بیم و اندوه عارف شاهد، از آن سرچشمه مىگیرد. از اینرو، از خدا مىخواهد تا پراکندگى خواطر و خواستههاى او را، که از لوازم زندگى در دنیاست، از او بگیرد و هوش و همتش را بر خدمت و طاعتى جمع آورد و متمرکز سازد که به وصول و لقاى محبوب انجامد. همین انصراف اراده از اغیار و اقبال به دلدار، طاعت است؛ یعنى گردن نهادنارادهواندیشه وعطفشدنبه سوى او درساحتنظرو عمل.
طاعت مراتبى دارد: ابتدا پرهیز از گناهان، سپس پروا از همه خواستههایى که در آن نیت تقرّب به معشوق ازلى نیست، و در نهایت، جهاد و شهادت که دامن وجود انسان را از این سراى کثرت و هجران برمىکشد و غبار کثرت اغیار را نه تنها از دامن اندیشه و اراده آدمى که از هستى او مىافشاند و انسان را در جوار دلدار مىنشاند. پس معرفت راستین خشوع را در پى دارد، و نتیجه خشوع، طاعت و فرمانبرى از اوست.
البته معرفت مستقیماً نیز طاعت را ثمره مىدهد. در حدیثى که پیشتر از امام حسین نقل شد، آمده بود: قومى هستند که خدا را شکراً عبادت مىکنند. این نتیجه معرفت است؛ زیرا وقتى عارف خداى بخشنده را با اوصاف جود و رحمت و مغفرت و لطف مىشناسد، از سر صدق و وفا به او روى آورده و سر طاعت بر آستانش مىساید، و با این ذلّت به عزّت بىپایان حق تعالى مىپیوندد.
عزّت
عزّت احساسى است که از کوشش، تأثیرگذارى، برخوردارى از ارادهاى قوى و شکوفایى در انسان پدید مىآید؛ تأثیرگذارى مطلق الهى و نفوذ ارادهاش تا جایى که هرچه هست اثر و جلوه اوست، عزّت مطلق و مطلق عزت را در ذات بىمانندش کشف مىکند.
انسان مىتواند با طاعت حق تعالى به قرب معنوى او برسد و در سایه عزّت او جاى گیرد. از اینرو، اولیا و مقرّبان درگاه الهى به عزّت او عزّت مىیابند، که در دعاى عرفه فرمود: «یا من خصَّ نفسّه بالسُّموِّ و الرفعةِ، و اولیائُهُ بعزِّه یعتزّون...»؛ اى کسى که برترى و بلند مرتبگى را به خودت اختصاص دادهاى و دوستانت به عزّت تو عزّت یافتهاند.
قرآن مجید مىفرماید: «من کانَ یُریدُ العزهَّ فللّهِ العزِّةُ جمیعاً، الیه یصعَدُ الکَلِم الطیِّب و العمل الصالح یرفعُه» (فاطر: 10) کسى که عزّت مىخواهد، بداند که همه عزّت براى خداست، سخن و اندیشه پاک به سوى او بالا مىرود و عمل صالح آن را بالا مىبرد.
امام علىعلیه السلام فرموده: «اذا طلَبت العزَّ فَاطْلبهُ بالطاعةِ»؛30 هنگامى که عزّت را خواستى، آن را با طاعت حق تعالى به دست آور.
وقتى انسان، الله - تبارک و تعالى - را مىشناسد و پى مىبرد که کمال و جمال و جلالى جز او نیست، آنگاه در شوق و خشوع عرق مىشود و طاعت و عبودیت را پیش مىگیرد؛ زیرا بندگىتنها راهنزدیکى به آن معدن فضیلت و منبع عظمت است.
در این راه با هر طاعتى که امیال نارواى خود را از چنگ هوسها مىرهاند و آزاد مىسازد، ارادهاش تقویت شده و شکوفا مىگردد و تأثیرگذارىاش بیشتر مىشود. در واقع، خواست و اراده او الهى مىشود؛ زیرا خواستههاى خود را در خواست خدا فانى کرده و اراده او را در هستى و حیاتش جارى مىسازد و این همه، عزّتى را در بر دارد که انسان را در برابر هیچ چیز متزلزل نمىسازد و هیبت و شوکتى الهى براى او به ارمغان مىآورد؛ زیرا همه قدرتها و شوکتها مقهور قدرت و اراده الهى است و او اراده و قدرتى جز خدا نداد، و در درون و بیرونش هرچه بر خلاف اراده الهى باشد نمىپذیرد و با آن مىستیزد.
جهاد
گاهى جهاد براى رفع موانع از سر راه کامروایى اصحاب اراده قدرت و زورمندان است که با تجاوز و ظلم همراه مىگردد. این جهاد مفسدانهاى است که تاریخ حیات طبیعى انسان اوراق بسیارى سرشار از این کابوسهاى هولانگیز و نازیبا را سیاه نموده است.
و اما جهادى دیگر هم وجود دارد که به منظور دفع ظلم و رفع ظلمت از حیات فرزندان آدم صورت مىگیرد. این جهاد مصلحانه است که امکانات تحقق حیات طیبه را با از بین بردن نیروهاى سلطهگر در حیات طبیعى و دریدن پندار سلطهپذیران، فراهم مىآورد. و پرتوهایى از انوار و جلواتى از اسماء حق را در حیات مردان از پرده برون مىآورد.
جهاد حسینى جهاد مصلحانهاى است که از معرفت ناب شهودى برآمده و به منظور اصلاح و تخلیص جامعه از فساد یزیدیان و رهایى خورشید حقیقت آیین محمدىصلى الله علیه وآله از غروب و غربت و غبار هواپرستى و بدعتها انجام گرفت.
جهاد مصلحانه آن است که على ابن ابىطالبعلیه السلام فرمود: «الجهادُ عمادُ الدین و منهاج السعداء»؛31 جهاد ستون دین و راه سعادتمندان است.
همچنین فرمودند: «ان اللّه فرضَ الجهادَ و عظَّمَهُ و جعله نصره و ناصره و الله ما صَلُحت دنیا و لا دین الاّ به»؛32 به درستى که خدا جهاد را واجب نمود و آن را بزرگ داشت و مایه پیروزى و یاور خود قرار داد. به خدا قسم دین و دنیا اصلاح نمىشود مگر به جهاد.
جهاد مصلحانه از اساسىترین آموزههاى دین اسلام است که هر چه در ظلمت و جاهلیت آخرالزمان بیشتر فرو مىرویم، اهمیت و درخشندگى این دین بیشتر بر ما معلوم مىگردد. خداى تعالى در قرآن مجید فرمود: «و مالَکُم لا تُقاتلون فى سبیلالله و المستضعفین من الرجالِ و النساء و الولدان الذین یقولون ربَّنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها و اجعل لنا من لدُنک ولیاً و اجعل لنا من لدنک نصیر» (نساء: 75)؛ شما را چه شده است که در راه خدا نمىستیزید و براى نجات مستضعفان جهاد نمىکنید. مردان و زنان و کودکانى که مىگویند پروردگارا ما را از این سرزمین که اهل آن ستمکارند، رهایى بخش و براى ما سرپرست و پشتیبانى قرار بده.
امروز دنیا دهکدهاى است که زورمندان آن ظلم پیشهاند و مستضعفانش رو به ساحت قدس آورده و راهبر و یاورى مىجویند؛ مولایى از تبار حسینعلیه السلام که منجى باشد و مصلح.
نکته دیگر که باید در مورد جهاد مصلحانه مورد توجه شایسته و بسزایى قرار گیرد این است که پیش بودن جهاد درون از جهاد بیرونى به معناى سکوت در برابر پلیدىها تا رسیدن به مقام مخلَصین نیست، بلکه انسان به هر میزانى که خود را از ناپاکىها و ناخالصىها رها سازد، مىتواند براى اصلاح و تخلیص جامعه بکوشد و جهاد کند؛ چنانکه در امر به معروف و نهى از منکر، ملاک علم و عمل - هر دو - مهم است و شخص باید هر آنچه خود عمل مىکند به دیگران تذکر دهد.
در جهاد مصلحانه همانند سایر میدانها در عرفان و سلوک، مراتبى است.
بالاترین مرتبه آن که در هم شکستن بساط سلطهگران و ستمگران قدرتمند است، کسى باید پیشگام و پیشوا شود که به کمال تقوا و عدالت رسیده و به اوج قله خلوص گام نهاده است و حُب جاه و مقام و قدرت را از خود دور کرده باشد و چنین کسى نیست مگر امام عادلى که بر اساس فقاهت و عدالتش براى رفع موانع ظهور حق و تحقق حیات طیبه قیام و اقدام مىنماید.
چه اصلاحگر است چنین جهادى براى آنانکه در راه خالص کردن خویش هستند؛ زیرا جهاد بکلى انسان را از تعلقات مىرهاند و همه وجود انسان را به میدان رزم و رنج براى کشف وجه ذوالجلال و الاکرام به کار مىگیرد. چنین اراده برترى، نیکوترین خدمت براى حصول جمعیت به سوى خداست و سترگترین عزّتها را به همراه دارد و انسان را در راه بندگى و دلدادگى به سرعت پیش مىبرد. و این است سیره و سلوک حسینى که به عاشقان حق آموخت.
سلوک حسینى
شاخصههاى پنجگانه عرفان مخلصانه، که ذکر آن رفت، بر هم تأثیر چند سویه دارند؛ زهد با شوق و خشیت و طاعت و عزّت، تقویت و تعمیق مىشود، و همینطور سایر موارد. این پنج مورد در جهاد به وحدت و جمعیت مىرسند؛ یعنى جهاد مصلحانه هم زهد و بىرغبتى به دنیاست، هم شوق دیدار حق است، هم سرشار از خشیت الهى است و هم طاعت و مایه عزّت.
چنانکه دیدیم، معرفت شهودى اباعبداللهعلیه السلام با همه آثار نابش در دعاى عرفه جلوهگر آمده و شکوه شکوفههاى زهد و شوق و خشوع و طاعت و عزّت بوستان عرفه را آراسته و صفا بخشیده است. این دعا در آستانه حرکت امامعلیه السلام به سوى کربلا و حضور در عرصه جهاد مصلحانه و شهادت عاشقانه بر زبان امام حسینعلیه السلام جارى شده و به خوبى مبانى عرفانى جهاد او را به دست مىدهد.
اباعبدالله در اولین سخنرانى کربلا مىفرمایند: «انَّ الدنیا قد تَغَیَّرَت و ادبَرَ معروفَها و لَم یبقِ منها الاّ صبابةً کصبابةِ الاناءِ و خسیس عیش کالمرعى الوبیل. الا ترون انَّ الحق لا یعملُ به و انَ الباطِل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاءاللّهِ فأنّى لا ارى الموت الاّ سعادة و الحیاة مع الظالمین الاّ برَماً...»؛33 همانا دنیا دگرگون شده و نیکىهایش پشت نموده و از آن جز ته مانده ظرف آبى که نوشیده شده است نمانده و زندگى آن مثل چراگاهى خطرناک است. آیا نمىبیند که به حق عمل نمىشود و از باطل پرهیز نمىگردد؟ باید مؤمن به دیدار خداوند روى آورده و اشتیاق ورزد. پس به راستى که مرگ را غیر از عزّت و سعادت نمىبینم و زندگى با ظالمان را جز ذلّت و رنج نمىدانم.
جملات اول این فرمایش، پستى و پلیدى دنیا را مىنماید که با نگاهى زاهدانه قابل کشف است. سپس آنجا که مىفرماید: آیا نمىبینید به حق عمل نمىشود و از باطل پرهیز داده نمىشود، خوف و خشوع در کلام گوهرین امام موج مىزند و نیز اهمیت طاعت حق را متذکر مىشود. جمله بعد سرشار از شوق دیدار حق است و در پایان، سخن از سعادتى است که همزمان عزّت و لذّت با حق بودن و طاعت و عبودیت است حتى در مرگ. و گریز از حیات رنجآور در ظلم و ذلّت که با سلوک عارفان و سیره آزادگان سازگارى ندارد.
این عناصر و عوامل در سخنان دیگرِ امام، از جمله در برخورد با لشکر حر بن یزید و وصیت به محمد بن حنفیه قابل تحلیل و تحقیق است. ولى ما از تفصیل بیشتر پرهیز نموده و با ترسیم نمودار ساختار مفهومى تحقیق، قلم را به فرجام مىنشانیم:
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1- سید علىاکبر قرشى، قاموس القرآن، چاپ ششم، نشر دارالکتاب الاسلامى، 1372، ج چهارم، ص 327.
2- محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، دارالحدیث، الطبعة الاولى، 1416، المجلد الثالث، باب دوم معرفت (معرفة النفس)، الحدیث 12223.
3- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216.
4- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216.
5- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216.
6- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216.
7- السید محمدحسین الطباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت - لبنان، الطبعه الاولى، 1417، المجلد السادس، ص 191- 192؛ همچنین ترجمه فارسى، ج 6، ص 281-282.
8- میزانالحکمه، چ دوم، ویرایش دوم، 1379، باب السحر، ج 5، حدیث 8340.
9- الشیخ الرئیس ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، الطبع الثانى، دفتر نشر الکتاب، 1403 ه.ق، ص 390.
10- محمد دشتى، فرهنگ سخنان امام حسینعلیه السلام، چ ششم، انتشارات مشهور، 1381، ص 178.
11- موسوعه کلمات الامام الحسینعلیه السلام، معهد تحقیقات باقرالعلوم، نشر معروف، الطبعة الاولى، 1415، ص 748.
12- ر.ک: حمیدرضا مظاهرى سیف، خودشناسى عرفانى، نشاط، 1381، فصل سوم.
13- ر.ک: حمیدرضا مظاهرى، مجموعه درسهاى شرح مثنوى، شبکه جهانى (اینترنت) پایگاه دانشگاه مجازى پارس (V.U Pars.) درس هفتم، قسمت دوم.
14- ر.ک: محمد فنائى اشکورى، علم حضورى، انتشارات مؤسسه امام خمینى، 1375، فصل سوم، قسم چهارم و پنجم.
15- علامه طباطبائى مىنویسد: وجه الشى غیرُ منفصل عن الشىء و هو ما یواجهک به» سید محمدحسین طباطبائى، رسالة الولایة، نشر بخشایش،1381، ص 209. این رساله با عنوان "طریق عرفان" منتشر شده است.
16- محمدتقىجعفرى،عرفاناسلامى، نشرکرامت،1376،ص 21.
17- عبدالله جوادى آملى، شناختشناسى در قرآن، چاپ دوم، دفتر انتشارات اسلامى، 1374، ص 426.
18- تفسیر المیزان، ج 1، ص 457 / ج 17، ص 260.
19- تفسیر المیزان، ج 1، ص 457 / ج 17، ص 260.
20- احمد فرزانه، نهج الشهاده، قم، مؤسسه نشر فرهنگ اهلبیت، 1403، ص 336.
21- میزان الحکمه، باب سوم معرفت (معرفة اللّه)، ح 12244.
22- موسوعه کلمات امام حسینعلیه السلام، ص 420.
23- همان، باب خشوع، ح 4695.
24- محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 3، باب خوف و رجا، ح 2.
25- نهجالشهاده، ص 24.
26- «عفو» به معناى قصد کردن و به این اعتبار، به خدا نسبت داده مىشود که گویا خداى تعالى بندهاش را قصد مىکند تا گناهان او را نابود سازد. (ر.ک: ترجمه المیزان، ج 4، ص 78)
27- «مغفرت» به معناى پوشاندن بوده و نتیجه عفو است، چنانکه فرموده: «واعفُ عنّا واغفرلن» (بقره:286) (ر.ک: ترجمه المیزان، ج 4، ص 78)
28- کمالالدین عبدالرزاق کاشانى، شرح منازل السائرین، درالمجتبى، بیروت، لبنان، 1415، ص 234 / ص 236.
29- کمالالدین عبدالرزاق کاشانى، شرح منازل السائرین، درالمجتبى، بیروت، لبنان، 1415، ص 234 / ص 236.
30- میزان الحکمه، باب عزت، ح 12843.
31 - همان، باب جهاد، ح 2666 / ح 2671.
32- همان، باب جهاد، ح 2666 / ح 2671.
33- سید هاشم رسولى محلاتى، زندگى امام حسینعلیه السلام، چاپ سوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1375، ص 361.