آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

یکى از براهینى که در امتناع تسلسل در علل حقیقى اقامه مى‌شود، برهان طرف و وسط است. بعضى براى استحاله تسلسل تا 52 برهان را ذکر کرده‌اند.1 حکیم سبزوارى تعدادى از براهین را در شرح منظومه بیان کرده است. براهینى که در ابطال تسلسل اقامه شده دو دسته‌اند:
الف. ابطال مطلق تسلسل؛ مثل برهان تطبیق.
ب. ابطال تسلسل در علل که علاوه بر آن منتهى به اثبات واجب‌الوجود هم مى‌شود؛ مثل برهان اسد و اخصر فارابى و برهان طرف و وسط.
برهان طرف و وسط علاوه بر این‌که اثبات مى‌کند سلسله علل و معلولات در سلسله فاعلى نمى‌توانند بى‌نهایت ادامه داشته باشند، در سلسله علل مادى، صورى و غایى نیز جارى است. از این‌رو، شیخ الرئیس ابن سینا مى‌گوید: «و هذا البیان یصلح ان یجعل بیاناً لتناهى جمیع طبقات اصناف العلل، و ان کان استعمالنا فى العلل الفاعلیه»؛2 برهان طرف و وسط صلاحیت آن را دارد که در تبیین همه طبقات و اصناف علل (فاعلى، غائى، مادى و صورى) قرار گیرد، گرچه ما در علل فاعلى به کار بردیم. در این مقاله تاریخچه، تقریر و نقدهایى که متوجه این برهان است، بررسى مى‌شود.
تاریخچه برهان‌
اولین کسى که برهان طرف و وسط را براى امتناع تسلسل در علل اقامه کرد ارسطو است.3 پس از ارسطو، پیروان و شارحان آثار وى به نقل این برهان پرداخته‌اند؛ ابن رشد در تفسیر مابعدالطبیعه (متافیزیک) ارسطو و فارابى در رساله اثبات المفارقات و پس از آن‌ها ابن‌سینا در الهیات شفا4 و دیگر کتاب‌هاى فلسفى خویش نقل و شرح داده است. تقریر ابن‌سینا در کتاب شفا منظم و کامل‌تر از تعلیقات است. پس از ابن‌سینا، در آثار شاگردان و پیروان وى همانند التحصیل بهمنیار و بیان الحق بضمان الصدق ابوالعباس لوکرى آمده است که نوعاً به عبارات ابن‌سینا وفادار بوده و در پاره‌اى از موارد عین بیان ابن‌سینا را بدون کوچک‌ترین دخل و تصرف بیان کرده‌اند. برهان طرف و وسط در قبسات میرداماد و سپس در اسفار صدرالمتألهین بیان شده است. صدرالمتألهین ده برهان براى ابطال تسلسل در مهم‌ترین اثر فلسفى خود یعنى اسفار اقامه کرده که اولین آن برهان وسط و طرف است.6
بعد از صدرالمتألهین در آثار پیروان حکمت متعالیه از جمله در شرح منظومه، آن هم با کمى دخل و تصرف در عبارات و متفاوت با آنچه که در آثار ابن‌سینا نقل شده، آمده است. اما این دخل و تصرف اندک باعث خدشه‌دار شدن اصل برهان شده و به تعبیر استاد شهید مطهرى «نقل حاجى باعث انحراف در برهان شده است؛ زیرا حاجى عین بیان و تقریر شیخ را نیاورده، بلکه به بیان خودش آن را آورده است. بنابراین، عبارات او با بیان شیخ کاملاً تطبیق نکرده است لذا بیان حاجى قابل نقد است.»7
برهان طرف و وسط بعد از حکیم سبزوارى در آثار حکماى دیگر نیز آمده است. علامه طباطبائى آن را در دو کتاب ارزشمند خود بدایةالحکمه و نهایةالحکمه آورده است. این برهان علاوه بر تفسیر آثار فلسفى، در آثار کلامى از جمله در مباحث المشرقیه فخر رازى آمده است.
عده‌اى از فلاسفه برهان طرف و وسط را در امور عامه و در مبحث علت و معلول عنوان کرده و عده‌اى دیگر در الهیات بالمعنى الاخص و در اثبات واجب‌الوجود عنوان کرده‌اند. ابن‌سینا این بحث را در مقاله هشتم از الهیات شفا و در بحث از واجب‌الوجود و براى اثبات تناهى علل فاعلى، غائى، صورى و مادى بیان کرده است. ظاهراً علت این‌که شیخ‌الرئیس این برهان را در الهیات بالمعنى بالاخص بیان کرده، تبعیت از ارسطو بوده است؛ زیرا ارسطو آن را در بحث از اثبات وجود خدا عنوان کرده و براى ابطلال تسلسل و همچنین براى تناهى علل چهارگانه استدلال کرده است و اساساً در ما بعدالطبیعه ارسطو مبحث مستقلى درباره علت و معلول عنوان نشده است. روشن است که رابطه تنگاتنگى بین اثبات واجب‌الوجود و بطلان تسلسل وجود دارد؛ زیرا ابطال تسلسل در نهایت به اثبات علت اولى منتهى مى‌شود و از سوى دیگر، با اثبات واجب‌الوجود تسلسل در علل نیز باطل مى‌شود.
صدرالمتألهین، بر خلاف ابن‌سینا، این برهان را در مباحث امور عامه و در بحث علت و معلول آورده است. یکى از احکام مربوط به علت و معلول امتناع تسلسل و دیگرى امتناع دور است. براى اثبات امتناع تسلسل ادلّه زیادى اقامه مى‌شود که یکى از آن‌ها همین برهان است. حکیم سبزوارى و علامه طباطبائى نیز به تبعیت از صدرالمتألهین آن را در امور عامه مطرح کرده‌اند.
ابن‌سینا در مقاله هشتم شفا و در ابطال تسلسل تنها به این برهان اکتفا کرده، اما صدرالمتألهین ادلّه دیگرى نیز اقامه کرد و این برهان را «اسدالبراهین» نامیده است.8
تقریر برهان‌
اگر سه چیز را فرض کنیم که اولى معلول بوده و علت چیزى نیست و دیگرى هم علت است و معلول براى چیزى دیگر نیست، و فرض کنیم که در وسط این‌ها چیزى است که معلول اولى و علت دومى است، هر کدام از این سه، ویژگى خود را دارند. ویژگى اولى این است که فقط علت است و معلول نیست، ویژگى سومى آن است که معلول است و علت براى چیزى دیگر نیست و ویژگى دومى، یعنى وسط، آن است که هم علت است و هم معلول. آنچه که وسط نام دارد، یک چیز باشد و یا هزاران، باز ویژگى خاص خود را دارند و آن این است که همگى معلول و علت‌اند، در صورتى که مجموعه وسط هزاران سلسله باشند، کل آن‌ها به منزله واسطه واحدند. حال چنانچه این سلسله طورى پیش رود که به جایى نرسیم که علت باشد و معلول چیزى واقع نشود؛ یعنى هرچه جلوتر رویم به مواردى مى‌رسیم که همگى هم علت‌اند و هم معلول، لازمه‌اش آن است که وسط وجود داشته باشد، در حالى‌که طرف موجود نیست. به عبارت دیگر، چیزهایى باشند که خاصیت وسط را دارند، اما طرف ندارند در حالى که وسط بدون طرف ممکن نیست. از این‌رو، در نهایت، سلسله باید به جایى برسد که طرف وجود دارد ولى هرگز وسط واقع نمى‌شود و آن طرف در سلسله صعودى همان علتى است که معلول هیچ چیزى نیست.
این برهان اصول و ارکانى دارد که در تصویر و تصوّر صحیح از برهان مهم است:
1. از مبادى تصورى برهان، معناى طرف و وسط است؛ سلسله‌اى که به صورت سه حلقه در برهان فرض شده است. از هر حلقه آن اوصاف و عناوین خاصى انتزاع مى‌شود.
گرچه مفهومى که از شى‌ء اول انتزاع مى‌شود مفهوم علت بوده و مفهومى که از شى‌ء دوم انتزاع مى‌شود وسط، و مفهومى که از شى‌ء سوم انتزاع مى‌گردد، معلول است، اما باید توجه کرد که برگشت آن‌ها به دو مفهوم خواهد بود؛ زیرا از دو طرفى که در مقابل وسطاند، از هر دو مفهوم، طرف انتزاع مى‌شود. بنابراین، در حقیقت تقابل بین دو مفهوم طرف و وسط مى‌باشد نه سه مفهوم و به همین دلیل این برهان را طرف و وسط گفته‌اند.
2. وسط، چه داراى یک حلقه باشد و چه از سلسله‌هاى متعددى تشکیل شود، از همگى مفهوم وسط انتزاع مى‌گردد. بنابراین، واسطه‌ها هرقدر بیش‌تر هم باشند تفاوتى نخواهند کرد و همچنان، آنچه که علت اول در سلسله است، علت مطلق بوده و آنچه به عنوان حلقه سوم است مطلقاً معلول است و واسطه‌ها نسبت به معلول علت‌اند و نسبت به علت اولى معلول؛ تنها تفاوت در این است که علت براى معلولى که بعد از آن واقع شده است، علت قریب و براى معلول‌هاى دیگر علت بعید است؛ و علت اولى، علت همه خواهد بود و این قاعده معروفى است که «علت العله عله و معلول المعلول معلول»، پس هرچه واسط زیاد باشد، بالاخره، علتِ علت، علت است و معلولِ معلول هم معلول.
3. معیت علت و معلول: صدرالمتألهین تأکید مى‌کند که شیخ الرئیس پس از آن‌که اثبات کرد علت واقعى و مؤثر، علتى است که همراه آن شى‌ء باشد، این برهان را اقامه کرده است.9
صدرالمتألهین با انگشت گذاشتن بر این نکته توجه داده است که براى درک صحیح این برهان باید بین علت معده و علت حقیقى فرق گذاشت؛ زیرا تسلسل در علل معده و به صورت تسلسل تعاقبى جایز است و فلاسفه معتقدند تنها در تسلسل حقیقى باید سلسله وجودات ترتّب على و معلولى بالفعل داشته باشند، نه در تسلسل تعاقبى زمانى؛ چون در تعاقب زمانى موجودات بالفعل معدات‌اند نه علت حقیقى. از این‌رو، در علت حقیقى باید علت همواره همراه معلول خود باشد و انفکاک آن‌ها جایز نیست.
ارسطو نیز در ابتداى این برهان به این اصل اشاره کرده و مى‌گوید: پس آشکار است که اصل یا مبدأى هست و علت‌ها نه در راستاى مستقیم بى‌پایان‌اند، نه در نوع... زیرا میانى‌ها (چیزهاى متوسط)، که داراى متقدم و متأخراند، متقدم ضرورتاً علت چیزهاى است که پس از آنند.10 شیخ‌الرئیس هم پیش از ورود به برهان گفت: فنقول ان علة الوجود للشى‌ء تکون موجودةً معه.11 بنابراین، مى‌گوییم: علت وجود یک چیز همراه او موجود است.
ابوالعباس لوکرى نیز تصریح مى‌کند: «اما ان عله الوجود للشى‌ء تکون موجوده معه، فقد سلف لک و تحقق و علمت انک حیث لا یکون الاعداد موجوده معاً مرتبة لم یصح اثبات تناهیها و لا تناهیها... فاذن یجب ان یکون العلل و المعلومات معاً، حتى یتم البرهان؛»12 اما این‌که علت وجود یک چیز همراه او موجود باشد، گذشت و براى تو ثابت گردید و دانستنى، از آن‌جایى که اعداد با هم معیت و ترتب ندارد، درست نیست که تناهى و یا عدم تناهى آن‌ها را اثبات کرد... بنابراین، براى تمامیت این برهان، ضرورى است که علل و معلولات با همدیگر معیت داشته باشند.
4. رسالت اصلى این برهان این است که سلسله علل و معلولات نمى‌توانند تا بى‌نهایت ادامه یابند. این نکته مورد پذیرش حکیم الهى و مادى است، با این تفاوت که فیلسوف مادى انتهاى سلسله علل و واجب بالذات را اصول ازلى و جواهر فرد مى‌داند که در اثر تصادم با همدیگر، اشیاى مرکب را به وجود مى‌آورند ولى حکیم الهى آن را نپذیرفته و واجب‌الوجود را خداوند مى‌داند.
بنابراین، این برهان به خودى خود «ثابت مى‌کند که براى سلسله ممکنات طرفى است که مباین با ممکنات است، به این معنى که آن طرف بدون سبب و علت موجود بوده و سلسله معلولات به او قائم و متکى است؛ همانند قیام فعل به فاعل خود، اما این‌که این طرف مفارق است یا نه، تنها با این برهان ثابت نمى‌شود، از این‌رو، فارابى در آغاز ورود خود به برهان طرف و وسط تصریح کرده است: این برهان براى اثبات موجودى است که علت ندارد و این مسأله که آن موجود مفارق است یا نه، نیازمند برهانى دیگر است... سپس فارابى برهانى اقامه کرده است که ثابت مى‌کند طرف، مفارق بوده و جسم و جسمانى نیست.»13
از این‌رو، حکماى الهى بعد از ابطال تسلسل و اثبات واجب‌الوجودى که سلسله معلولات به آن برمى‌گردد، به بحث از صفات و خصوصیات واجب الوجود پرداخته و با اقامه برهان بر تجرد، مفارقت، جاودانگى، وحدت و... اثبات مى‌کنند که آن واجب‌الوجود خداوند متعال است نه ماده و جواهر فرد.
ارسطو در بحث از برهان طرف و وسط به این نکته توجه کرده و بعد از اقامه آن بر تناهى علل و بطلان تسلسل، بى‌درنگ به بحث از صفات خدا پرداخته، مى‌گوید: «ممکن نیست که اولین که جاویدان یا ازلى است تباه شود؛ زیرا چون پیدایش در مسیر صعودى بى‌پایان نیست، پس آنچه که اولین است و از تباهى آن چیز دیگرى پدید مى‌آید، نمى‌تواند جاویدان باشد.»14
فارابى نیز به تبعیت از ارسطو، پس از تقریر برهان و این‌که سلسله ممکنات به واجب‌الوجود منتهى مى‌شود، صفات و خصوصیات آن مثل مفارق بودن15 حیات، علم، اراده و... را اثبات کرده است. ابن‌سینا نیز بعد از تقریر برهان در مقاله هشتم، در فصل چهارم و پنجم از آن درباره صفات ثبوتیه و صفات سلبیه واجب‌الوجود بحث کرده است.
بنابراین، چنان‌که گذشت، این برهان در مرتبه اول در اثبات تناهى و بطلان تسلسل جارى است و اگر وجود خدا را نیز اثبات کند، در مرتبه بعدى است. به همین دلیل، بعضى از شارحان الهیات گفته‌اند: بر صاحبان خرد مخفى نیست که این برهان به وجهى وجود خدا را نیز اثبات مى‌کند.16
نقد برهان‌
تعدادى از فیلسوفان همچون ابن‌سینا و پیروان او این برهان را تام دانسته و در اثبات امتناع تسلسل و تناهى علل به کار برده‌اند، صدرالمتألهین آن را «اسدالبراهین»17 دانسته است، بعضى از حکما نیز آن را در اثبات واجب‌الوجود، بر اساس روش‌هاى فلسفى تام دانسته، هیچ اشکال و شکى را متوجه آن نمى‌دانند.18
اما عده دیگرى از حکما نقدهایى را متوجه این برهان کرده و آن را مواجه با ایراد و اشکالاتى مى‌دانند که به قرار زیر است:
1. روح این برهان به دو عنوان طرف و وسط برمى‌گردد، و دو مفهوم طرف و وسط متضایف‌اند و در تقابل تضایف، متقابلین از حیث قوه و فعل، وجود و عدم و... باید یکسان باشند.
به عبارت دیگر، قوام برهان روى مفهوم علت و معلول نیست، بلکه به این است که وسط بدون طرف محال است، از این‌رو، در برهان بر عنوان وسط و طرف تکیه شده نه در مصادیق. بنابراین، مى‌توان گفت: این دو عنوان متضایف اند و با شک در وجود طرف، صدق عنوان وسط بر موجوداتى که نامتناهى فرض شده‌اند مشکوک خواهد بود.19
از سوى دیگر، اساساً فرض طرف، فرض تناهى است و عنوان سلسله‌اى که در وسط تا بى‌نهایت ادامه دارد درست نیست و اگر ادعا شود که برهان بر روى عنوان طرف و وسط پایه‌گذارى نشده، بلکه «روى عنوان معلولیت پایه‌گذارى شده است، در این صورت به برهان فارابى برمى‌گردد و شاید به همین دلیل است که برهان فارابى را علاوه بر اخضر، اسدّ نیز خوانده‌اند.»20
و البته برهان فارابى در ابطلال تسلسل علل تام است.
2. اشکال و پاسخ محقق دوانى: علامه دوانى از طرف مخالفان برهان، اشکال تضایف را متوجه برهان کرده، سپس به دو پاسخ نقضى و حلى از آن پرداخته است:
الف. پاسخ نقضى: اشکال تقابل تضایف طرف و وسط، با حرکت دایمى فلک که مورد قبول مستشکلین مى‌باشد، نقض مى‌گردد؛ زیرا آنچه که در حرکت فلک وجود دارد، حرکتى است که طرف ندارد (وسط بدون طرف) مگر این‌که طرف اضافى و اعتبارى براى آن لحاظ شود، بنابراین، همانند این طرف، در تسلسل نیز متحقق است؛ زیرا هر کدام از حلقه‌هاى سلسله مى‌توانند داراى طرف اضافى و اعتبارى باشند، گرچه طرف‌ها نیز در مقایسه با طرف‌هاى اعتبارى دیگر، وسط باشند.21
ب. پاسخ حلى: اگر مقصود از طرف آن است که در مقایسه و در اضافه با چیزى دیگر، اصلاً وسط نباشد، نمى‌پذیریم که وسط به این معنى با طرف متضایف است؛ چنان‌که بنوت مضایف ابوت است، در حالى که این تضایف اقتضا نمى‌کند که ابوت معروض و متصف به بنوت نسبت به فرد دیگر نباشد، واگر مقصود از طرف، طرف اضافى است که اعم از آن است که در مقایسه با دیگرى طرف باشد یا نه، این هم در ادعاى ما متحقق است، حتى مى‌توان گفت: نرسیدن سلسله به طرفى که اصلاً وسط نباشد لازمه تسلسل در امورى است که با همدیگر ترتب دارند، و کسى که ترتب امور غیرمتناهى را باطل نمى‌داند، نمى‌پذیرد که باید هر وسطى طرف داشته باشد که آن طرف نیز به هیچ وجه وسط نباشد.22
محقق دوانى به اصولى که در تقریر برهان از طرف فارابى و ابن سینا بیان شده است توجه نکرده و به همین دلیل، طرف اعتبارى را در مسأله‌اى که به اثبات امور واقعى مى‌پردازد فرض کرده است. از سوى دیگر، در معناى طرفى که در این برهان مقصود حکماست توجه نکرده است.
به همین دلیل، سید احمد، از محشین شفا، بعد از نقل اشکال و پاسخ‌هاى وى مى‌گوید: «فارابى تذکر داده است که جایز نیست سلسله‌اى از علل که ممکن الوجودند تا بى‌نهایت ادامه یابند؛ زیرا چون هر کدام آن‌ها خاصیت وسط را دارند، بنابراین، بالضروره باید طرف داشته باشند، آن هم طرفى که نهایت دارد.» همچنین ابن‌سینا مى‌گوید: اگر این جمله طرف نداشته باشد هیچ یک از آحاد سلسله براى علت و معلول بودن صلاحیت نخواهند داشت؛ زیرا همگى ممکن الوجودند و ممکن‌الوجود از آن جهت که ممکن الوجود است بر دیگرى مزیت و برترى ندارد، اما اگر سلسله طرف داشته باشد این‌گونه نخواهد بود، بلکه ممکن الوجودها نیز مى‌توانند بر یکدیگر مزیت داشته باشند، به این صورت که، آنچه نزدیک به طرف باشد شایسته است که فضیلت تقدم به طرف را نسبت به ممکن الوجودى که از طرف دور است داشته باشد، در این صورت، آنچه به طرف نزدیک است علت آن دیگرى است که از طرف دور است. و اگر سلسله، طرفى را که خارج از سلسله ممکنات بوده و واجب‌الوجود بالذات باشد، نداشته باشد، علاوه بر این‌که ممکنات نسبت نزدیکى و دورى را به همدیگر نخواهد داشت، چیزى از سلسله نیز مشخص نخواهد شد؛ یعنى معلوم نمى‌شود که کدام علت است و کدام معلول.
بنابراین، از علامه و دوانى تعجب است که از این نکته غفلت کرده‌اند، با این‌که نصوص آشکارى بر این نکته وجود دارد، به گونه‌اى که علامه رازى در محاکمات به این نکته توجه کرده و تصریح نموده است که تقریر شیخ از این برهان مبتنى بر توجه به نکته بالا است.23
3. برخى معتقدند: «اگر برهان وسط و طرف تام باشد، درباره علل معده و حوادث پیاپى زمانى نیز جریان خواهد داشت. در این صورت، حق با متکلمین خواهد بود که تسلسل تعاقبى و در امور مترتب غیرمجتمع را نیز محال مى‌دانند؛ زیرا مجموعه سلسله نیز در این حال ویژگى وسط را دارا بوده و نیازمند به طرف مى‌باشد. حلقه اخیر همواره یکى از دو سوى طرف را تأمین مى‌کند و سوى دیگر آن نیز به تضایف اثبات مى‌شود.
این اشکال قابل رفع است؛ زیرا در تسلسل تعاقبى هر حلقه وقتى به وجود مى‌آید که حلقه سابق آن از بین رفته باشد و تا حلقه‌اى از بین نرود، حلقه لاحق موجود نمى‌شود. پس در هنگام تحقق هر حلقه، حلقه‌اى دیگر موجود نیست تا آن‌که تقدم و تأخرى بین آن دو در خارج موجود باشد و تضایفى بین آن‌ها به لحاظ خارج برقرار باشد و چون هیچ یک از حلقات سابق و لاحق با هم در خارج موجود نیستند، وسط بودن نیز براى هیچ حلقه‌اى اثبات نمى‌شود، تا آن‌که مانند تسلسل علل موثر از وجود وسط و تحقق یکى از دو سوى طرف بر ضرورت تحقق سوى دیگر استدلال شود.
براى نقد این پاسخ به اجتماع حلقات سابق و لاحق در ظرف ذهن و یا وعاء دهر تمسک ورزیده‌اند و لکن این اجتماع مزبور بر وجود وسط و طرف در ظرف خارج و در متن زمان دلالت نمى‌کند.»24
چنان‌که گذشت، در برهان روى دو عنوان طرف و وسط تکیه شده است، از این‌رو، مى‌توان ادعا کرد همان‌گونه که این برهان در علل نامتناهى جارى است، در معلول نامتناهى هم قابل جریان است؛ یعنى مى‌توان از سمت طرف که واجب‌الوجود است حرکت کرد و به موجودى رسید که معلول اولى است و علت موجود بعد از خود، و بدین ترتیب، از بالاى سلسله به صورت متنازل تا بى‌نهایت رفت و به جایى نرسید که معلول بوده و علت چیز دیگرى نباشد.
به عبارت دیگر، گرچه برهان را ابن‌سینا و دیگران در سلسله صعودى عنوان کرده‌اند، اما مى‌توان در سلسله نزولى هم فرض کرد، در حالى که برهان این قسمت را ثابت نمى‌کند.
نهایت این‌که «برهان وسط و طرف اگر تام باشد، گرچه در تسلسل تعاقبى جریان ندارد، لیکن در الهیات به معناى عام به اثبات تناهى علل فاعلى، غائى، مادى و صورى مى‌پردازد و به دنبال آن، تناهى اجناس و فصول نیز اثبات مى‌شود و در الهیات به معناى اخص نیز در اثبات واجب مفید است. برهان یادشده على‌رغم همه آثارى که براى آن است، خالى از اشکال نیست.»25
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1- زراعى سبزوارى، تعلیقه بدایةالحکمه، نشر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1412 ق، چ 17، ص 116.
2- الهیات شفا، نشر ناصر خسرو، 1363، ص 329.
3- ارسطو، متافیزیک، ترجمه شرف‌الدین خراسانى، تهران، حکمت، 1377، ص 49.
4- شفا، مقاله هشتم، ص 329.
5- ابن‌سینا، التعلیقات، تحقیق وتعلیق عبدالرحمن بدوى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، ص 132.
6- اسفار، جلد 2، نشر مصطفوى، ص 144.
7- مرتضى مطهرى، درس‌هاى الهیات شفا، تهران، حکمت، 1370، ج دوم، ص 34.
8- اسفار، ج 2، ص 144.
9- اسفار، ج 2، ص 144.
10- ارسطو، پیشین، ص 49.
11- الهیات، شفا، مقاله هشتم، ص 327.
12- بیان الحق بضمان الصدق، انتشارات مؤسسه بین‌المللى اندیشه و تمدن اسلامى مالزى، تهران، 1373، ص 270.
13- حسن حسن‌زاده آملى، تعلیقه الهیات شفا، نشر جامعه مدرسین، 1376، ص 342.
14- متافیزیک، ص 51.
15- حسن حسن‌زاده آملى، پیشین، ص 343.
16- سید احمد، تعلیقه الهیات شفا، انتشارات بیدار، چاپ سنگى، ص 477.
17- اسفار، ج 2، ص 144.
18- حسن حسن‌زاده آملى، حاشیه شفا، ص 342.
19- محمدتقى مصباح یزدى، تعلیقه بر نهایةالحکمه، نشر مؤسسه در راه حق، قم، 1405، ص 248 / ص 349.
20- محمدتقى مصباح یزدى، تعلیقه بر نهایةالحکمه، نشر مؤسسه در راه حق، قم، 1405، ص 248 / ص 349.
21- تعلیقه الهیات شفا، بیدار، ص 477.
22- تعلیقه الهیات شفا، بیدار، ص 477.
23- تعلیقه الهیات شفا، بیدار، ص 477.
24- عبدالله جوادى آملى، رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، نشر اسرا، قم، بخش سوم از جلد دوم، ص 28 و 29.
25- عبدالله جوادى آملى، رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، نشر اسرا، قم، بخش سوم از جلد دوم، ص 28 و 29.

تبلیغات