اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در شمارههاى قبلى، درباره غفلت به عنوان منشأ سقوط انسان بحث شد و گفته شد که به حسب آنچه از آیات شریفه قرآن استفاده مىشود و اعتبارات عقلى هم آن را تأیید مىکند، منشأ سقوط انسان و مانع ترقّى او «غفلت» است. محور غفلت هم خود انسان است. درباره چیزهایى که مقوّم وجود انسان و سیر تکامل او هستند نیز توضیحاتى ذکر گردید. اکنون دنباله مباحث:
توجه به خود؛ موجب تکامل
وقتى غفلت از خود و مقوّمات وجودى خود منشأ غفلت از خدا و مانع تکامل انسان باشد، علاجش هم توجه است. قرآن کریم مىفرماید: «یَا ایُّها الّذینَ آمنوا عَلیکم انفسَکم لایَضُرُّکم مَن ضَلَّ اذا اهتدیتم.» (مائده: 105) خطاب به مؤمنین مىفرماید: بر شما باد به خودتان! اگر دیگران گمراه شدند، ولى شما هدایت شدید، گمراهى آنها به هدایت شما ضررى نمىزند. در ذیل این آیه شریفه، علاّمه طباطبایى بحث مفصّل و ذى قیمتى را در جلد ششم تفسیر المیزان درباره معرفت نفس و مراتبى که دارد مطرح نمودهاند و اینکه معرفت نفس به معرفت حقیقى الهى مىانجامد.
صرفنظر از بحثهاى دقیقى که ایشان در آنجا مطرح کردهاند، این جملهاى که مىفرماید: «بر خودتان باد به وجود خودتان!» (توجه به ذات خودتان داشته باشید) مىتواند متضمّن چند مرتبه از توجه باشد که مىتوان بعضى از اینها را ظاهر آیه و بعضى را بطونش تلقّى کرد. از اینکه مىفرماید: اگر شما هدایت شدید گمراهى دیگران به شما ضرر نمىزند این معنا به ذهن متبادر مىشود که وقتى انسان در شرایط خاصى، توجهش معطوف به جامعه، به دیگران و به محیط شود، از خودش غافل مىشود. نمونه سادهاش این است که براى همه ما کما بیش اتفاق مىافتد که با یک کسى که معاشرت داریم، چه در داخل خانواده و چه در محیط کار و مدرسه، گاهى توجه ما به عیوب طرف مقابلمان جلب مىشود و با انگیزههاى نفسانى همراه با وسوسههاى شیطانى سعى مىکنیم عیبهاى او را جستوجو کنیم و از حسنهایش غافل مىشویم. اگر درباره او از ما سؤال کنند، اول چیزى که به ذهنمان مىرسد عیبهاى اوست. این حالت اگر ادامه پیدا کند، ملکه عیبجویى در انسان پیدا مىشود و غالباً این ملکه با نوعى از خود راضى بودن و خودپسندى همراه است. وقتى انسان دایم متوجه عیوب دیگران باشد، دیگر عیب خودش را نمىبیند؛ گویى اصلاً خودش عیبى ندارد.
این یکى از مواردى است که سفارش مىشود به جاى اینکه به دیگران بپردازید، به خودتان بپردازید. کسى که متوجه عیوب خودش باشد و از خودش انتقاد کند، این توجه به خود، او را از عیبجویى دیگران باز مىدارد. این مرحلهاى از توجه به نفس در مقام یافتن عیوب است که عیب خود را پیدا کنیم، نه عیب دیگران را. اگر دنبال این باشیم که عیبهاى خودمان را پیدا کنیم و آنها را اصلاح نماییم، دیگر فرصت این را پیدا نمىکنیم که به عیبجویى دیگران بپردازیم. ولى توجه به نفس در پرداختن به خود، تنها این نیست؛ شاید بتوان گفت: این معناى ظاهرى آیه است، اما اگر دقت شود مطالب عمیقترى از آن استفاده مىشود که - همانگونه که عرض کردم - در تفسیرالمیزان به بعضى از آنها توجه شده است. وقتى مىفرماید: «لایَضُّرکم مَن ضَلَّ اِذا اهتدَیتم»، معلوم مىشود که پاى هدایت و ضلالت در پیش است. مىفرماید: وقتى شما هدایت شوید، گمراهى دیگران به شما ضررى نمىزند؛ به خودتان بپردازید. معلوم مىشود این پرداختن به خود راهى است براى هدایت شدن. از همینجا، ایشان این مطلب را استفاده مىکند که معرفت نفس طریق معرفةالله است، و توجه به خود راهى است براى توجه به خدا. و بحثهاى ذىقیمتى را آنجا مطرح مىکند.
خودفراموشى؛ عامل سقوط
یکى از نکتههایى که در همینجا مىتوان به آن توجه کرد و آن را یکى از مراتب معانى این آیه شمرد، این موضوع است که تجربه کردهایم در زندگىمان گاهى حالتى پیش مىآید مستغرق در محیط خود و حوادث بیرونى مىشویم و دنبال لذتهایى مىگردیم که از بیرون عاید مىشوند و اصلاً یادمان مىرود که خودمان که هستیم و کجا هستیم و دنبال چه مىگردیم. گویا خودمان را بکلى فراموش کردهایم، بخصوص بعضى حالاتى که به نام «لهو» نامیده مىشود و سرگرمىهاى تند. در آن حالت، انسان اصلاً یادش مىرود که خودش هست. از اینگونه حالات (لهو) در شرع مذمّت شده و بعضى مراتبش تحریم شده است.
این حالت خودفراموشى از خود بیگانگى به وجود مىآورد. علامتش هم این است که از اینکه آدم یاد خودش باشد، ناراحت است. تنها که مىشود - مثلاً - فرصتى پیدا مىکند تا مقدارى به خودش توجه کند که من چه هستم، که هستم؟ چه کار باید بکنم؟ کجا باید بروم؟ این تازه اول وحشت و نگرانى است. گویا از خودش وحشت دارد. با اینکه براى انسان، خودش از همه چیز عزیزتر است (الله الله فى اَعزِّ الانفسِ علیکم)1 ولى گاهى طورى مىشود که انسان از خودش بدش مىآید، از خودش وحشت دارد. چنین حالتى وقتى براى آدمىزاد پیدا مىشود که به پرداختن به بیرون از خود عادت کرده باشد، و این زمینه بسیارى از رذایل و سقوط را در مسیر انسانیت پیش مىآورد. انسان موجودى است آگاه و این آگاهى عین علم و عین ذات اوست؛ یعنى همان ذات انسانىاش، همان روح انسانىاش اگر این حالت را از دست بدهد، به تدریج، از انسانیت خارج مىشود و دچار نوعى از خود بیگانگى مىگردد.
البته غربىها مبحث «از خود بیگانگى» را به صورتهاى گوناگونى مطرح کردهاند، ولى در اسلام و در معارف اسلامى و اهلبیتعلیهم السلام به صورت بسیار عمیقترى مطرح شده است. اگر این توجه به خود به صورت صحیحى انجام بگیرد و تقویت شود، به آنجا مىانجامد که انسان این حقیقت را مىیابد که «مَن عَرفَ نَفسه فقَد عرَف ربَّه.»2 ما این را به صورت یک مطلب تعبّدى مىپذیریم؛ چون در روایات زیادى هم از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و هم از امیرالمؤمنینعلیه السلام نقل شده است و توجیهاتى هم براى آن مطلب ذکر مىکنیم که اگر کسى معرفت حقیقى به روح خودش پیدا کند - که نفس ما همان روح ماست و بدن به منزله لباسى است براى انسان - و حقیقت نفسش را مشاهده کند، خواهد دید که «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرفَ ربَّه»، نه اینکه هرکس خود را بشناسد راهى براى معرفت خدا یافته است؛ کسى که خود را شناخت حقیقتاً خدا را شناخت. این دو تا معرفت توأمان هستند.
این هم یک معناى بسیار دقیقى است که در آیه مزبور وجود دارد و معانى دیگرى هم مىتوان براى آن در نظر گرفت که ما در مقام تفسیر آن نیستیم. فقط به مناسبت اینکه ریشه سقوطهاى انسان لغزشهاى او و غفلت است، عرض مىکنم که محور این غفلت خود انسان است؛ غفلت از حقیقت انسانیت، از هویّت انسانى خود. این منشأ همه مفاسد مىشود. وقتى انسان به هویّت انسانى خودش توجه کند، ارتباط وجودى خود را با کسى که هر لحظه به او هستى مىبخشد مىشناسد، بعد مىبیند و مىیابد، درک مىکند که نمىتواند وجود او منفک و مستقل و منعزل از اراده الهى باشد. اینها چیزهایى است که ما شنیدهایم و خواندهایم یا دیگران گفتهاند؛ به هر حال، مفاهیمى هستند که از سطح درک ما بالاترند. ولى براى اینکه انسان بکلى غفلت از خود پیدا نکند و مستغرق در بیگانگان نشود و به یک معنا «از خود بیگانه» نشود، لازم است دقایقى را در شبانه روز اختصاص دهد به اینکه قدرى به خودش توجه کند؛ من چى هستم؟ که هستم؟ کجا هستم؟ دنبال چه مىگردم؟ و چون توجه به خود مستلزم توجه به کسى است که وجود را به او افاضه مىکند، لازمهاش توجه به خداست.
یاد خدا؛ مانع غفلت انسان
همه ما مىدانیم یکى از مطالبى که در قرآن کریم و در روایات و سیره ائمّه اطهارعلیهم السلام زیاد مورد عنایت بوده، «یاد خد» است. ولى براى خیلىها این سؤال مطرح مىشود: صرف اینکه انسان یاد خدا باشد، این چه نقشى مىتواند در تکامل انسان در رسیدن به سعادت انسان ایفا کند؟ این سؤال کمابیش براى همه پیش مىآید. این قدر سفارش مىکنند که به یاد خدا باشید، به یاد خدا بودن چه کارى براى ما صورت مىدهد؟ معمولاً در پاسخ این سؤال، گفته مىشود: وقتى انسان به یاد خدا هست، گناه نمىکند، بیشتر به وظایفش توجه مىکند. البته همینطور هم هست. یکى از عواملى که مانع گناه انسان مىشود این است که توجه کند به اینکه - به فرمایش امام راحلقدس سره در محضر خداست. وقتى توجه کند که خدا حاضر است و او را مىبیند، این توجه و این یاد خدا مانع مىشود از اینکه گناه کند؛ موجب مىشود که در مقام انجام وظایف و تکالیفش برآید. این فایدهاى که بر یاد خدا مترتب مىشود، مثل فایدهاى است که از جویدن غذا بر تقویت فک مترتب مىشود؛ وقتى آدم غذا مىخورد، غذا را مىجود، فکش هم حرکت مىکند. این ورزشى است براى فک. ماهیچههاى فک تقویت مىشوند. اما آیا آدم غذا مىخورد تا فکش تقویت شود؟ نه، بلکه این از فواید غذا خوردن است. وقتى ما اصل فایده چیزى را درست نشناسیم، باید با همین چیزها ما را تشویق کنند که کارى را انجام دهیم. حقیقت مسأله خیلى بالاتر از اینهاست. فایده یاد خدا خیلى بیش از این است که مانع گناه شود. البته براى مثل بندهاى که مبتلا به گناه باشم و حریف نفس و شیطان نمىشوم، یکى از بهترین راهها همین است که تمرین کنم و توجه داشته باشم که خدا حاضر و ناظر است، ولى فایدهاش تنها همین نیست، فواید بسیار بالاترى دارد.
اگر در یک جمله بگوییم: انسان براى تکامل آفریده شده و تکامل او در ارتباط با خداست و راه ارتباط خدا دل است، آن وقت مىفهمیم که یاد خدا عامل اصلى ترقّى و تکامل انسان است. اصلاً با همین یاد، روح انسان تکامل پیدا مىکند. ما چون بیشترین بها را به اعمال و رفتار ظاهرى مىدهیم، بزرگترین عوامل سقوطمان را هم کارهاى بد مىدانیم. اما توجه نداریم که پشت این کارهاى بد، نیتهاى بد قرار دارند و پشت همه نیتهاى بد، غفلت از خداست. آنچه موجب سقوط است، همان غفلت است و آنچه موجب تکامل است، همان یاد و توجه به خداست. با همین یاد است که روح رشد مىکند.
به هر حال، این یک مطلبى است که باور کردنش هم قدرى مشکل است. انشاء الله خدا توفیق دهد که ما بعضى از این مراحل را، که در آیات و روایات به آنها اشاره شده عمل کنیم. اگر آدم مزهاش را بچشد، بهتر مىتواند باور کند. گفتیم که توجه به خود، توجه به مقوّم وجود خود و کسى است که این وجود را دایم افاضه مىکند. ولى وجود ما - به عنوان یک تشبیه ناقص - یک پرتو نورى است که با چراغ ارتباط دارد. اگر چراغش را بىنهایت بزرگ و شدیدالنور فرض کنید، آن نور «اللّهُ نورُ السمواتِ و الارضِ» (نور: 35) نور بىنهایتى که همه چیز پرتوى از شعاع اوست، او خود الله است؛ نور السموات والارض، به شرط آنکه بتوانیم دست کم تصور مبهمى داشته باشیم از نورى که بىنهایت است. هر موجودى و بخصوص در این مقام، بیشتر آن کسانى که وجودشان عین روحشان است و روحشان هم عین ارتباطشان با خداست (و نَفختُ فیهِ مِن روحى / حجر: 29) حقیقتشان همان روح آنهاست؛ همان پرتوى که از خورشید وجود الهى ساطع شده. اگر خورشید یک لحظه نباشد، دیگر نورى نخواهد بود، و اگر ارتباط این پرتو با مبدأ فیّاضش قطع شود، دیگر چیزى برایش نمىماند. پس یادِ خود، مستلزم یادِ خداست. اگر ما بخواهیم از غفلتهایى که منشأ سقوط مىشوند نجات پیدا کنیم و به عاملى که در مقابل، موجب تکامل است برسیم، باید یاد خدا را در وجودمان تقویت کنیم.
کثرت یاد خدا؛ اصالت کیفیت
در بعضى از آیات کریمه قرآن، تأکید شده است بر اینکه زیاد یاد خدا بکنید؛ مثلاً، در سوره احزاب مىفرماید: «یا اَیُّها الّذینَ آمَنوا اذکروُا اللّهَ ذِکراً کثیراً و سَبّحوهُ بُکرةً و اَصیلاً.» (احزاب: 41 و 42) بسیارى از آیات هستند که مضمونشان چنین است. بعضى از آیات تعبیر دیگرى دارند. صحبت از کیفیت یاد خداست، نه کمیّتش؛ نه اینکه وقت زیادى صرف ذکر شود، یا الفاظ زیادى به عنوان یاد خدا بر زبان جارى شوند. بعضى آیات اشاره دارند به اینکه ذکرتان کیفیتش زیاد باشد. از این معلوم مىشود که ذکر حقیقى فقط ذکر لفظى نیست. ذکر لفظى کثرت بر مىدارد، یک بار، دو بار، ده بار، ولى در آنچه کیفیتش مورد تأکید باشد، شدید باشد، دیگر لفظ شدت ندارد؛ مثلاً، یا الله گفتن که شدت و ضعف ندارد، مىتوان آن را بلند یا آهسته گفت. ولى شدت یک بحث دیگرى است. در سوره بقره آیه 200 پس از ذکر مناسک حج مىفرماید: «فاِذا قَضَیتُم مناسِکَکم فَاذکروُا اللّهَ کذَکرِکم آباءَکم اَو اَشدَّ ذکراً.» پس از آنکه از اعمال حج فارغ شدید، شما در معرض این هستید که شیطان شما را وسوسه کند و از یاد خدا غافل شوید. از جاهایى که شیطان به خوبى مىتواند آدم را فریب بدهد همین است که وقتى انسان تکلیفى، وظیفهاى را انجام مىدهد که به هر حال نیرویى از او مىگیرد، وقتى وظیفهاش را انجام داد، آماده مىشود براى اینکه دستخوش وساوس شیطان قرار گیرد؛ مثلاً، وقتى انسان به نماز مىایستد - با اینکه نمازهاى ما غالباً همراه با غفلت هستند - همین که «السلامُ علیکم و رحمةُ الله و برکاته» را گفتیم قرار نداریم، نگاه مىکنیم به این طرف و آن طرف ببینیم چه خبر است. تنها چند دقیقه محدود وقت صرف نماز شده و نگاهمان را این طرف و آن طرف نکردهایم. اما همین که تمام شد، گویا مرغى از قفس مىپرد. در اعمال حج هم همینطور است. همین که اعمال تمام مىشوند، خوب بار سنگینى را زمین گذاشتهایم، اما شیطان مهلت نمىدهد؛ بلافاصله محرماتى را که در حال احرام نمىشد انجام دهد، انجام مىدهد، غافل مىشود. قرآن مجید، بخصوص روى این مسأله تأکید مىکند: اعمالتان که تمام شد، حواستان جمع باشد غافل نشوید: «فاِذا قَضیتُم مُناسکَکم فَاذکروا اللَّه کذکرکم آباءَکُم او اشدَّ ذکراً.» خدا را یاد کنید، آنطور که پدرانتان را یاد مىکنید یا شدیدتر و عمیقتر. اینکه «یاد پدر» اینجا چه مناسبتى دارد، در اینباره، داستانهایى ذکر شده نمىخواهم تفسیر آیه و شأن نزولش را عرض کنم اما منظور کلمه «اشدَّ ذکر» است. شدت ذکر کثرت نیست، بلکه کیفیت آن است. یک وقت انسان چیزى را به یاد مىآورد، اما کمرنگ به ذهنش خطور مىکند و مىگذرد؛ مثلاً، یاد دوستتان توجه ضعیفى و اثر کمرنگى به شما مىبخشد. اما وقتى شما به کسى علاقه و دلبستگى شدید دارید، وقتى یاد او مىکنید تا عمق قلبتان نفوذ مىکند. این «شدت یاد» است. بحث توجه عمیق است؛ چنانکه تمام دل انسان را پر کند. [منظورم از «دل»، قلب یا احشا و امعا نیست، بلکه مرکز ادراک انسان است.]
پس یاد خدا کردن، هم از لحاظ کثرت مطلوب است که زیاد یاد خدا بشود (آنجا غالباً زیاد لفظى است) و هم از لحاظ عمیق بودن که یاد او سطحى نباشد، مثل موجى که روى آب نقش مىبندد و زود مىگذرد. اینجور نباشد، سعى کنید این یاد در عمق وجودتان اثر بگذارد، در عمق قلبتان نفوذ بکند. آن وقت آثار زیادى خواهد داشت. البته یاد سطحى هم در مقابل نبودنش بسیار کارساز است. همان را هم نباید از دست داد، اما نباید به این اکتفا کرد. سعى کنید وقتى یاد خدا مىکنید یاد خدا تا عمق وجودتان اثر کند.
مراتب توجه به خدا
ما هر وقت یاد خدا مىکنیم، یاد اسمى از اسماء الهى و صفتى از صفات او مىافتیم، ولى ممکن است کسانى باشند که یاد آنها و توجه آنها به خدا توجه به یک صفت یا یک نام از نامهاى الهى نباشد. ما غالباً خدا را به عنوان آفریننده و روزىدهنده و به عنوان اینکه مهربان است، اینکه گناهان را مىآمرزد یاد مىکنیم. وقتى مىگوییم: «خد» یکى از این صفات به ذهنمان مىآید. ولى بعضى افراد هستند که توجهشان به ذات خداست؛ یعنى چى، من درست نمىفهمم، ولى به هر حال، این را بدانیم که بعضى از مراتب یاد و توجه خدا هست که تمام وجود را فرا مىگیرد. در آن حال، انسان از همه چیز غافل مىشود. اگر شنیدیم که مولا امیرالمؤمنینعلیه السلام در حال نماز حالتى برایش پیدا مىشد که اگر تیر را از پاى مبارکشان درآوردند، اصلاً متوجه نشد، این را خیلى بعید نشماریم. تربیتشدگان مکتب امیرالمؤمنین هم مراتبى از این توجه را دارند. اینها مراتب عالیه ذکر خداست که مال آنهاست، به این مراتب نازلى که هم گاهى نصیب خودمان مىشود، مغرور نشویم، بدانیم بالاتر از ما هم وجود دارد. باید زحمت کشید تا به آنجا رسید.
پس توجه به نفس مراتبى دارد. همین که آدم خودش را بیابد که من هم چیزى هستم، همه توجهش به این طرف و آن طرف نباشد، توجه کند که چه عیبهایى دارد - به جاى اینکه به عیبجویى دیگران بپردازد - به مراتب وجود خودش متوجه باشد، از مرتبه مادى به مرتبه مثالى و صورت، بعد به مرتبه روح مجرّد و تمرکز در روح خود با آن شهود و مراتب عالیه معرفت مىرسد. یاد خدا همینطور است: گاهى یاد کسى هستیم، اسمش را مىبریم و گاهى معناى این لفظ براى انسان مجسّم مىشود. ولى بعضىها هستند که یادشان جور دیگر است.
داستانى را چند نفر موثّق با اسناد متعدد از مرحوم مطهّرى برایم نقل کردهاند که ایشان خدمت یک شخص بزرگى از اولیاى خدا رسیده بود و صحبت شده بود که چه کنیم معرفت خدا را بیشتر کسب کنیم؛ توجهمان در عبادت بیشتر باشد؟ آن ولىّ خدا سؤال کرده بود: شما نماز که مىخوانید چه جور توجه پیدا مىکنید تا حضور قلب داشته باشید. ایشان گفته بود: من سعى مىکنم وقتى مىخواهم لفظى از اذکار نماز را بخوانم، توجه به معنایش پیدا کنم؛ لفظ را بگویم و به معنایش هم توجه پیدا کنم تا این موجب شود حضور قلب داشته باشم.
(معمولاً ما این جور هستیم که وقتى نماز مىخوانیم، وقتى تمام شد، یادمان مىآید که نماز مىخواندیم. گاهى حتى به الفاظ هم درست توجه نمىکنیم که چه مىخواندیم، اما بعضىها به الفاظ توجه دارند، بخصوص آنها که در قرائت دقت دارند. اما بالاترش این است که به معنایش توجه هم داشته باشند. آنها که مىخواهند حضور قلب داشته باشند، اول معنا را تصور مىکنند و لفظ را در مورد آن معنا به کار مىبرند. به هر حال، ایشان گفته بودند من براى حضور قلب این جور مىکنم.) آن بزرگ فرموده بود: «توجه به الفاظ مىکنى، توجه به مفاهیم مىکنى، پس کى توجه به خدا مىکنى؟»
این مطلب خیلى بلندى است. به هر حال، مراتب توجه و یاد بسیار متفاوت است و باید سعى کنیم انشاء الله از این حدى که هستیم، ترقّى کنیم. اول ذکر لفظى را فراموش نکنیم، بعد سعى کنیم خودمان را عادت بدهیم با هر چه مواجه مىشویم از آن جهتى که با خدا ارتباط دارد، دربارهاش فکر کنیم. اگر نعمتى برایمان حاصل مىشود، بگوییم عجب نعمت خوبى خدا آفریده؛ مثلاً، بگوییم: الحمدلله، خدا لباس خوبى قسمت ما کرده، هواى خوبى استنشاق مىکنیم، خدا چه برف خوبى نازل کرده،... همهچیز را به خدا ارتباط بدهیم تا توجه به آنها ما را از خدا غافل نکند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 433 / نهجالبلاغه، شرح ابن ابىالحدید، ج 9، ص 209.
2- محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 32.
توجه به خود؛ موجب تکامل
وقتى غفلت از خود و مقوّمات وجودى خود منشأ غفلت از خدا و مانع تکامل انسان باشد، علاجش هم توجه است. قرآن کریم مىفرماید: «یَا ایُّها الّذینَ آمنوا عَلیکم انفسَکم لایَضُرُّکم مَن ضَلَّ اذا اهتدیتم.» (مائده: 105) خطاب به مؤمنین مىفرماید: بر شما باد به خودتان! اگر دیگران گمراه شدند، ولى شما هدایت شدید، گمراهى آنها به هدایت شما ضررى نمىزند. در ذیل این آیه شریفه، علاّمه طباطبایى بحث مفصّل و ذى قیمتى را در جلد ششم تفسیر المیزان درباره معرفت نفس و مراتبى که دارد مطرح نمودهاند و اینکه معرفت نفس به معرفت حقیقى الهى مىانجامد.
صرفنظر از بحثهاى دقیقى که ایشان در آنجا مطرح کردهاند، این جملهاى که مىفرماید: «بر خودتان باد به وجود خودتان!» (توجه به ذات خودتان داشته باشید) مىتواند متضمّن چند مرتبه از توجه باشد که مىتوان بعضى از اینها را ظاهر آیه و بعضى را بطونش تلقّى کرد. از اینکه مىفرماید: اگر شما هدایت شدید گمراهى دیگران به شما ضرر نمىزند این معنا به ذهن متبادر مىشود که وقتى انسان در شرایط خاصى، توجهش معطوف به جامعه، به دیگران و به محیط شود، از خودش غافل مىشود. نمونه سادهاش این است که براى همه ما کما بیش اتفاق مىافتد که با یک کسى که معاشرت داریم، چه در داخل خانواده و چه در محیط کار و مدرسه، گاهى توجه ما به عیوب طرف مقابلمان جلب مىشود و با انگیزههاى نفسانى همراه با وسوسههاى شیطانى سعى مىکنیم عیبهاى او را جستوجو کنیم و از حسنهایش غافل مىشویم. اگر درباره او از ما سؤال کنند، اول چیزى که به ذهنمان مىرسد عیبهاى اوست. این حالت اگر ادامه پیدا کند، ملکه عیبجویى در انسان پیدا مىشود و غالباً این ملکه با نوعى از خود راضى بودن و خودپسندى همراه است. وقتى انسان دایم متوجه عیوب دیگران باشد، دیگر عیب خودش را نمىبیند؛ گویى اصلاً خودش عیبى ندارد.
این یکى از مواردى است که سفارش مىشود به جاى اینکه به دیگران بپردازید، به خودتان بپردازید. کسى که متوجه عیوب خودش باشد و از خودش انتقاد کند، این توجه به خود، او را از عیبجویى دیگران باز مىدارد. این مرحلهاى از توجه به نفس در مقام یافتن عیوب است که عیب خود را پیدا کنیم، نه عیب دیگران را. اگر دنبال این باشیم که عیبهاى خودمان را پیدا کنیم و آنها را اصلاح نماییم، دیگر فرصت این را پیدا نمىکنیم که به عیبجویى دیگران بپردازیم. ولى توجه به نفس در پرداختن به خود، تنها این نیست؛ شاید بتوان گفت: این معناى ظاهرى آیه است، اما اگر دقت شود مطالب عمیقترى از آن استفاده مىشود که - همانگونه که عرض کردم - در تفسیرالمیزان به بعضى از آنها توجه شده است. وقتى مىفرماید: «لایَضُّرکم مَن ضَلَّ اِذا اهتدَیتم»، معلوم مىشود که پاى هدایت و ضلالت در پیش است. مىفرماید: وقتى شما هدایت شوید، گمراهى دیگران به شما ضررى نمىزند؛ به خودتان بپردازید. معلوم مىشود این پرداختن به خود راهى است براى هدایت شدن. از همینجا، ایشان این مطلب را استفاده مىکند که معرفت نفس طریق معرفةالله است، و توجه به خود راهى است براى توجه به خدا. و بحثهاى ذىقیمتى را آنجا مطرح مىکند.
خودفراموشى؛ عامل سقوط
یکى از نکتههایى که در همینجا مىتوان به آن توجه کرد و آن را یکى از مراتب معانى این آیه شمرد، این موضوع است که تجربه کردهایم در زندگىمان گاهى حالتى پیش مىآید مستغرق در محیط خود و حوادث بیرونى مىشویم و دنبال لذتهایى مىگردیم که از بیرون عاید مىشوند و اصلاً یادمان مىرود که خودمان که هستیم و کجا هستیم و دنبال چه مىگردیم. گویا خودمان را بکلى فراموش کردهایم، بخصوص بعضى حالاتى که به نام «لهو» نامیده مىشود و سرگرمىهاى تند. در آن حالت، انسان اصلاً یادش مىرود که خودش هست. از اینگونه حالات (لهو) در شرع مذمّت شده و بعضى مراتبش تحریم شده است.
این حالت خودفراموشى از خود بیگانگى به وجود مىآورد. علامتش هم این است که از اینکه آدم یاد خودش باشد، ناراحت است. تنها که مىشود - مثلاً - فرصتى پیدا مىکند تا مقدارى به خودش توجه کند که من چه هستم، که هستم؟ چه کار باید بکنم؟ کجا باید بروم؟ این تازه اول وحشت و نگرانى است. گویا از خودش وحشت دارد. با اینکه براى انسان، خودش از همه چیز عزیزتر است (الله الله فى اَعزِّ الانفسِ علیکم)1 ولى گاهى طورى مىشود که انسان از خودش بدش مىآید، از خودش وحشت دارد. چنین حالتى وقتى براى آدمىزاد پیدا مىشود که به پرداختن به بیرون از خود عادت کرده باشد، و این زمینه بسیارى از رذایل و سقوط را در مسیر انسانیت پیش مىآورد. انسان موجودى است آگاه و این آگاهى عین علم و عین ذات اوست؛ یعنى همان ذات انسانىاش، همان روح انسانىاش اگر این حالت را از دست بدهد، به تدریج، از انسانیت خارج مىشود و دچار نوعى از خود بیگانگى مىگردد.
البته غربىها مبحث «از خود بیگانگى» را به صورتهاى گوناگونى مطرح کردهاند، ولى در اسلام و در معارف اسلامى و اهلبیتعلیهم السلام به صورت بسیار عمیقترى مطرح شده است. اگر این توجه به خود به صورت صحیحى انجام بگیرد و تقویت شود، به آنجا مىانجامد که انسان این حقیقت را مىیابد که «مَن عَرفَ نَفسه فقَد عرَف ربَّه.»2 ما این را به صورت یک مطلب تعبّدى مىپذیریم؛ چون در روایات زیادى هم از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و هم از امیرالمؤمنینعلیه السلام نقل شده است و توجیهاتى هم براى آن مطلب ذکر مىکنیم که اگر کسى معرفت حقیقى به روح خودش پیدا کند - که نفس ما همان روح ماست و بدن به منزله لباسى است براى انسان - و حقیقت نفسش را مشاهده کند، خواهد دید که «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرفَ ربَّه»، نه اینکه هرکس خود را بشناسد راهى براى معرفت خدا یافته است؛ کسى که خود را شناخت حقیقتاً خدا را شناخت. این دو تا معرفت توأمان هستند.
این هم یک معناى بسیار دقیقى است که در آیه مزبور وجود دارد و معانى دیگرى هم مىتوان براى آن در نظر گرفت که ما در مقام تفسیر آن نیستیم. فقط به مناسبت اینکه ریشه سقوطهاى انسان لغزشهاى او و غفلت است، عرض مىکنم که محور این غفلت خود انسان است؛ غفلت از حقیقت انسانیت، از هویّت انسانى خود. این منشأ همه مفاسد مىشود. وقتى انسان به هویّت انسانى خودش توجه کند، ارتباط وجودى خود را با کسى که هر لحظه به او هستى مىبخشد مىشناسد، بعد مىبیند و مىیابد، درک مىکند که نمىتواند وجود او منفک و مستقل و منعزل از اراده الهى باشد. اینها چیزهایى است که ما شنیدهایم و خواندهایم یا دیگران گفتهاند؛ به هر حال، مفاهیمى هستند که از سطح درک ما بالاترند. ولى براى اینکه انسان بکلى غفلت از خود پیدا نکند و مستغرق در بیگانگان نشود و به یک معنا «از خود بیگانه» نشود، لازم است دقایقى را در شبانه روز اختصاص دهد به اینکه قدرى به خودش توجه کند؛ من چى هستم؟ که هستم؟ کجا هستم؟ دنبال چه مىگردم؟ و چون توجه به خود مستلزم توجه به کسى است که وجود را به او افاضه مىکند، لازمهاش توجه به خداست.
یاد خدا؛ مانع غفلت انسان
همه ما مىدانیم یکى از مطالبى که در قرآن کریم و در روایات و سیره ائمّه اطهارعلیهم السلام زیاد مورد عنایت بوده، «یاد خد» است. ولى براى خیلىها این سؤال مطرح مىشود: صرف اینکه انسان یاد خدا باشد، این چه نقشى مىتواند در تکامل انسان در رسیدن به سعادت انسان ایفا کند؟ این سؤال کمابیش براى همه پیش مىآید. این قدر سفارش مىکنند که به یاد خدا باشید، به یاد خدا بودن چه کارى براى ما صورت مىدهد؟ معمولاً در پاسخ این سؤال، گفته مىشود: وقتى انسان به یاد خدا هست، گناه نمىکند، بیشتر به وظایفش توجه مىکند. البته همینطور هم هست. یکى از عواملى که مانع گناه انسان مىشود این است که توجه کند به اینکه - به فرمایش امام راحلقدس سره در محضر خداست. وقتى توجه کند که خدا حاضر است و او را مىبیند، این توجه و این یاد خدا مانع مىشود از اینکه گناه کند؛ موجب مىشود که در مقام انجام وظایف و تکالیفش برآید. این فایدهاى که بر یاد خدا مترتب مىشود، مثل فایدهاى است که از جویدن غذا بر تقویت فک مترتب مىشود؛ وقتى آدم غذا مىخورد، غذا را مىجود، فکش هم حرکت مىکند. این ورزشى است براى فک. ماهیچههاى فک تقویت مىشوند. اما آیا آدم غذا مىخورد تا فکش تقویت شود؟ نه، بلکه این از فواید غذا خوردن است. وقتى ما اصل فایده چیزى را درست نشناسیم، باید با همین چیزها ما را تشویق کنند که کارى را انجام دهیم. حقیقت مسأله خیلى بالاتر از اینهاست. فایده یاد خدا خیلى بیش از این است که مانع گناه شود. البته براى مثل بندهاى که مبتلا به گناه باشم و حریف نفس و شیطان نمىشوم، یکى از بهترین راهها همین است که تمرین کنم و توجه داشته باشم که خدا حاضر و ناظر است، ولى فایدهاش تنها همین نیست، فواید بسیار بالاترى دارد.
اگر در یک جمله بگوییم: انسان براى تکامل آفریده شده و تکامل او در ارتباط با خداست و راه ارتباط خدا دل است، آن وقت مىفهمیم که یاد خدا عامل اصلى ترقّى و تکامل انسان است. اصلاً با همین یاد، روح انسان تکامل پیدا مىکند. ما چون بیشترین بها را به اعمال و رفتار ظاهرى مىدهیم، بزرگترین عوامل سقوطمان را هم کارهاى بد مىدانیم. اما توجه نداریم که پشت این کارهاى بد، نیتهاى بد قرار دارند و پشت همه نیتهاى بد، غفلت از خداست. آنچه موجب سقوط است، همان غفلت است و آنچه موجب تکامل است، همان یاد و توجه به خداست. با همین یاد است که روح رشد مىکند.
به هر حال، این یک مطلبى است که باور کردنش هم قدرى مشکل است. انشاء الله خدا توفیق دهد که ما بعضى از این مراحل را، که در آیات و روایات به آنها اشاره شده عمل کنیم. اگر آدم مزهاش را بچشد، بهتر مىتواند باور کند. گفتیم که توجه به خود، توجه به مقوّم وجود خود و کسى است که این وجود را دایم افاضه مىکند. ولى وجود ما - به عنوان یک تشبیه ناقص - یک پرتو نورى است که با چراغ ارتباط دارد. اگر چراغش را بىنهایت بزرگ و شدیدالنور فرض کنید، آن نور «اللّهُ نورُ السمواتِ و الارضِ» (نور: 35) نور بىنهایتى که همه چیز پرتوى از شعاع اوست، او خود الله است؛ نور السموات والارض، به شرط آنکه بتوانیم دست کم تصور مبهمى داشته باشیم از نورى که بىنهایت است. هر موجودى و بخصوص در این مقام، بیشتر آن کسانى که وجودشان عین روحشان است و روحشان هم عین ارتباطشان با خداست (و نَفختُ فیهِ مِن روحى / حجر: 29) حقیقتشان همان روح آنهاست؛ همان پرتوى که از خورشید وجود الهى ساطع شده. اگر خورشید یک لحظه نباشد، دیگر نورى نخواهد بود، و اگر ارتباط این پرتو با مبدأ فیّاضش قطع شود، دیگر چیزى برایش نمىماند. پس یادِ خود، مستلزم یادِ خداست. اگر ما بخواهیم از غفلتهایى که منشأ سقوط مىشوند نجات پیدا کنیم و به عاملى که در مقابل، موجب تکامل است برسیم، باید یاد خدا را در وجودمان تقویت کنیم.
کثرت یاد خدا؛ اصالت کیفیت
در بعضى از آیات کریمه قرآن، تأکید شده است بر اینکه زیاد یاد خدا بکنید؛ مثلاً، در سوره احزاب مىفرماید: «یا اَیُّها الّذینَ آمَنوا اذکروُا اللّهَ ذِکراً کثیراً و سَبّحوهُ بُکرةً و اَصیلاً.» (احزاب: 41 و 42) بسیارى از آیات هستند که مضمونشان چنین است. بعضى از آیات تعبیر دیگرى دارند. صحبت از کیفیت یاد خداست، نه کمیّتش؛ نه اینکه وقت زیادى صرف ذکر شود، یا الفاظ زیادى به عنوان یاد خدا بر زبان جارى شوند. بعضى آیات اشاره دارند به اینکه ذکرتان کیفیتش زیاد باشد. از این معلوم مىشود که ذکر حقیقى فقط ذکر لفظى نیست. ذکر لفظى کثرت بر مىدارد، یک بار، دو بار، ده بار، ولى در آنچه کیفیتش مورد تأکید باشد، شدید باشد، دیگر لفظ شدت ندارد؛ مثلاً، یا الله گفتن که شدت و ضعف ندارد، مىتوان آن را بلند یا آهسته گفت. ولى شدت یک بحث دیگرى است. در سوره بقره آیه 200 پس از ذکر مناسک حج مىفرماید: «فاِذا قَضَیتُم مناسِکَکم فَاذکروُا اللّهَ کذَکرِکم آباءَکم اَو اَشدَّ ذکراً.» پس از آنکه از اعمال حج فارغ شدید، شما در معرض این هستید که شیطان شما را وسوسه کند و از یاد خدا غافل شوید. از جاهایى که شیطان به خوبى مىتواند آدم را فریب بدهد همین است که وقتى انسان تکلیفى، وظیفهاى را انجام مىدهد که به هر حال نیرویى از او مىگیرد، وقتى وظیفهاش را انجام داد، آماده مىشود براى اینکه دستخوش وساوس شیطان قرار گیرد؛ مثلاً، وقتى انسان به نماز مىایستد - با اینکه نمازهاى ما غالباً همراه با غفلت هستند - همین که «السلامُ علیکم و رحمةُ الله و برکاته» را گفتیم قرار نداریم، نگاه مىکنیم به این طرف و آن طرف ببینیم چه خبر است. تنها چند دقیقه محدود وقت صرف نماز شده و نگاهمان را این طرف و آن طرف نکردهایم. اما همین که تمام شد، گویا مرغى از قفس مىپرد. در اعمال حج هم همینطور است. همین که اعمال تمام مىشوند، خوب بار سنگینى را زمین گذاشتهایم، اما شیطان مهلت نمىدهد؛ بلافاصله محرماتى را که در حال احرام نمىشد انجام دهد، انجام مىدهد، غافل مىشود. قرآن مجید، بخصوص روى این مسأله تأکید مىکند: اعمالتان که تمام شد، حواستان جمع باشد غافل نشوید: «فاِذا قَضیتُم مُناسکَکم فَاذکروا اللَّه کذکرکم آباءَکُم او اشدَّ ذکراً.» خدا را یاد کنید، آنطور که پدرانتان را یاد مىکنید یا شدیدتر و عمیقتر. اینکه «یاد پدر» اینجا چه مناسبتى دارد، در اینباره، داستانهایى ذکر شده نمىخواهم تفسیر آیه و شأن نزولش را عرض کنم اما منظور کلمه «اشدَّ ذکر» است. شدت ذکر کثرت نیست، بلکه کیفیت آن است. یک وقت انسان چیزى را به یاد مىآورد، اما کمرنگ به ذهنش خطور مىکند و مىگذرد؛ مثلاً، یاد دوستتان توجه ضعیفى و اثر کمرنگى به شما مىبخشد. اما وقتى شما به کسى علاقه و دلبستگى شدید دارید، وقتى یاد او مىکنید تا عمق قلبتان نفوذ مىکند. این «شدت یاد» است. بحث توجه عمیق است؛ چنانکه تمام دل انسان را پر کند. [منظورم از «دل»، قلب یا احشا و امعا نیست، بلکه مرکز ادراک انسان است.]
پس یاد خدا کردن، هم از لحاظ کثرت مطلوب است که زیاد یاد خدا بشود (آنجا غالباً زیاد لفظى است) و هم از لحاظ عمیق بودن که یاد او سطحى نباشد، مثل موجى که روى آب نقش مىبندد و زود مىگذرد. اینجور نباشد، سعى کنید این یاد در عمق وجودتان اثر بگذارد، در عمق قلبتان نفوذ بکند. آن وقت آثار زیادى خواهد داشت. البته یاد سطحى هم در مقابل نبودنش بسیار کارساز است. همان را هم نباید از دست داد، اما نباید به این اکتفا کرد. سعى کنید وقتى یاد خدا مىکنید یاد خدا تا عمق وجودتان اثر کند.
مراتب توجه به خدا
ما هر وقت یاد خدا مىکنیم، یاد اسمى از اسماء الهى و صفتى از صفات او مىافتیم، ولى ممکن است کسانى باشند که یاد آنها و توجه آنها به خدا توجه به یک صفت یا یک نام از نامهاى الهى نباشد. ما غالباً خدا را به عنوان آفریننده و روزىدهنده و به عنوان اینکه مهربان است، اینکه گناهان را مىآمرزد یاد مىکنیم. وقتى مىگوییم: «خد» یکى از این صفات به ذهنمان مىآید. ولى بعضى افراد هستند که توجهشان به ذات خداست؛ یعنى چى، من درست نمىفهمم، ولى به هر حال، این را بدانیم که بعضى از مراتب یاد و توجه خدا هست که تمام وجود را فرا مىگیرد. در آن حال، انسان از همه چیز غافل مىشود. اگر شنیدیم که مولا امیرالمؤمنینعلیه السلام در حال نماز حالتى برایش پیدا مىشد که اگر تیر را از پاى مبارکشان درآوردند، اصلاً متوجه نشد، این را خیلى بعید نشماریم. تربیتشدگان مکتب امیرالمؤمنین هم مراتبى از این توجه را دارند. اینها مراتب عالیه ذکر خداست که مال آنهاست، به این مراتب نازلى که هم گاهى نصیب خودمان مىشود، مغرور نشویم، بدانیم بالاتر از ما هم وجود دارد. باید زحمت کشید تا به آنجا رسید.
پس توجه به نفس مراتبى دارد. همین که آدم خودش را بیابد که من هم چیزى هستم، همه توجهش به این طرف و آن طرف نباشد، توجه کند که چه عیبهایى دارد - به جاى اینکه به عیبجویى دیگران بپردازد - به مراتب وجود خودش متوجه باشد، از مرتبه مادى به مرتبه مثالى و صورت، بعد به مرتبه روح مجرّد و تمرکز در روح خود با آن شهود و مراتب عالیه معرفت مىرسد. یاد خدا همینطور است: گاهى یاد کسى هستیم، اسمش را مىبریم و گاهى معناى این لفظ براى انسان مجسّم مىشود. ولى بعضىها هستند که یادشان جور دیگر است.
داستانى را چند نفر موثّق با اسناد متعدد از مرحوم مطهّرى برایم نقل کردهاند که ایشان خدمت یک شخص بزرگى از اولیاى خدا رسیده بود و صحبت شده بود که چه کنیم معرفت خدا را بیشتر کسب کنیم؛ توجهمان در عبادت بیشتر باشد؟ آن ولىّ خدا سؤال کرده بود: شما نماز که مىخوانید چه جور توجه پیدا مىکنید تا حضور قلب داشته باشید. ایشان گفته بود: من سعى مىکنم وقتى مىخواهم لفظى از اذکار نماز را بخوانم، توجه به معنایش پیدا کنم؛ لفظ را بگویم و به معنایش هم توجه پیدا کنم تا این موجب شود حضور قلب داشته باشم.
(معمولاً ما این جور هستیم که وقتى نماز مىخوانیم، وقتى تمام شد، یادمان مىآید که نماز مىخواندیم. گاهى حتى به الفاظ هم درست توجه نمىکنیم که چه مىخواندیم، اما بعضىها به الفاظ توجه دارند، بخصوص آنها که در قرائت دقت دارند. اما بالاترش این است که به معنایش توجه هم داشته باشند. آنها که مىخواهند حضور قلب داشته باشند، اول معنا را تصور مىکنند و لفظ را در مورد آن معنا به کار مىبرند. به هر حال، ایشان گفته بودند من براى حضور قلب این جور مىکنم.) آن بزرگ فرموده بود: «توجه به الفاظ مىکنى، توجه به مفاهیم مىکنى، پس کى توجه به خدا مىکنى؟»
این مطلب خیلى بلندى است. به هر حال، مراتب توجه و یاد بسیار متفاوت است و باید سعى کنیم انشاء الله از این حدى که هستیم، ترقّى کنیم. اول ذکر لفظى را فراموش نکنیم، بعد سعى کنیم خودمان را عادت بدهیم با هر چه مواجه مىشویم از آن جهتى که با خدا ارتباط دارد، دربارهاش فکر کنیم. اگر نعمتى برایمان حاصل مىشود، بگوییم عجب نعمت خوبى خدا آفریده؛ مثلاً، بگوییم: الحمدلله، خدا لباس خوبى قسمت ما کرده، هواى خوبى استنشاق مىکنیم، خدا چه برف خوبى نازل کرده،... همهچیز را به خدا ارتباط بدهیم تا توجه به آنها ما را از خدا غافل نکند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 433 / نهجالبلاغه، شرح ابن ابىالحدید، ج 9، ص 209.
2- محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 32.