آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

یکى از ابعاد اعجاز قرآن، پیش‏گویى از حوادث آینده است که از موضوعات گوناگونى خبر داده. یکى از آن سخن از قوم دیگرى است که در خدمت اسلام قرار خواهند گرفت. آیات متعددى در قرآن هستند که از مفاد آن‏ها نوعى اظهار بى‏اعتنایى به مردم عرب در قبول دین اسلام استنباط مى‏شود و مفاد آن آیات این است که اسلام نیازى به شما ندارد؛ به فرض که شما اسلام را نپذیرید، اقوام دیگرى در جهان هستند که آن‏ها از دل و جان اسلام را خواهند پذیرفت، بلکه از مجموع این آیات چنین استنباط مى‏شود که قرآن کریم آن اقوام دیگر را از قوم عرب براى اسلام مناسب‏تر و آماده‏تر مى‏داند.
البته عنوان «قوم دیگر» یک عنوان کلى است و برخى احتمال داده‏اند که این آیات شامل همه اقوام و ملت‏هایى مى‏شوند که در طول تاریخ مسلمان شده‏اند و همه نیروهاى مادى و معنوى و ذوق و استعداد و فکر و ابتکار خود را در اختیار آن قرار داده‏اند، ولى این احتمال ناتمام است؛ زیرا درست است که لفظ «قوم» اسم جمع بوده و بر گروه و جمعیت دلالت مى‏کند، ولى از نظر لفظ مفرد و نکره آمده است؛ یعنى دلالت بر گروه و قوم غیرمعیّن مى‏کند؛ یعنى یک قوم از بین اقوامى که مسلمان شدند. و اگر مراد این آیات همه ملت‏ها و اقوامى باشند که در خدمت اسلام درآمده‏اند، لفظ «قوم» را به صورت جمع (اقوام) مى‏آورد، مگر آن‏که همه اقوام غیرعرب را یک قوم به شمار آوریم، ولى با روایات ذیل این آیات ناسازگار است. اکنون پس از دفع این احتمال، باید دید که منظور قرآن از «قوم
دیگر»، که اسلام را با دل و جان خواهد پذیرفت، کدام قوم است.
انگیزه طرح این بحث آن است که از دیر زمان، گروهى از نویسندگان متعصّب اهل سنّت و اخیرا مستشرقان به بهانه تحقیقات علمى، در نوشته‏هایشان تلاش مى‏کنند که اسلام ایرانیان را ناخالص و غیرصمیمى و غیرواقعى، صرفا تصنّعى و پوششى براى ترویج آیین نیاکانشان معرفى کنند. حجم عظیم حملات به اسلام و ایمان مردم این سرزمین در چند مقطع تاریخى چشم‏گیرتر است: یکى پس از استقلال سیاسى ایران از خلافت نژادپرستانه خلفاى اموى و عباسى؛ مقطع دیگر پذیرش تشیّع به عنوان مذهب رسمى از سوى اکثریت قاطع مردم این سرزمین؛ و مقطع سوم پس از نابودى رژیم دو هزار و پانصدساله شاهنشاهى و برقرارى نظام جمهورى اسلامى در ایران.(2) این نویسندگان در گذشته به تحریک خلفاى اموى و عباسى و سلاطین عثمانى، و اخیرا به تحریک کشورهاى استعمارى و سران وابسته کشورهاى اسلامى نیش قلم را متوجه عقاید و مذهب و مرام ایرانیان و اصول تشیّع کرده و بر معتقدات این ملت مى‏تازند و عقایدى همچون اعتقاد به امامت و محبّت اهل‏بیت و عصمت و علم غیب امامان معصوم شیعه را در جهت احیاى عقاید و سنن ایرانیان قدیم در مورد پادشاهان ساسانى مى‏دانند و حاضر نیستند که ایمان و اعتقاد این ملت را به اسلام، واقعى و خالصانه بدانند و در کنار سایر فرق و مذاهب اسلامى به رسمیت بشناسند.
در این‏جا ضمن خوددارى از نقل کلمات و کتاب‏هایى که در ردّ عقاید شیعه نگاشته شده‏اند، تنها به اصل قضیه اشاره مى‏شود. در این زمینه، نخست به بیان مصداق «قوم دیگر» و ویژگى‏هاى آن‏ها در آیات قرآن و سپس به ذکر شواهد و مؤیدات تاریخى پرداخته مى‏شود تا مشخص گردد که ایمان و اسلام آن قوم از سر اخلاص و اعتقاد و از صمیم قلب بوده است، نه از روى اکراه و اجبار و نفاق و پوششى براى احیاى آیین اجداد و نیاکان.
امید آن‏که این بحث در تثبیت ایمان و اعتقاد کسانى که احیانا تحت تأثیر چنان القائاتى قرار مى‏گیرند، و در حقّانیت مرام و مذهب و درستى راهشان دچار شک و تردید مى‏شوند، و نیز در ایمنى یافتن از شبهات و ایرادات کسانى که تحت عنوان «تحقیقات علمى» متوجه باورهاى دینى‏شان مى‏شوند تأثیر بسزا داشته باشد. پیش از ورود به اصل بحث، ذکر چند نکته لازم است:
1. روشن است که معیار و ملاک قضاوت، ایمان اکثریت افراد یک جامعه است، نه اقلیّت افراد آن؛ زیرا در هر جامعه‏اى ممکن است اقلّیتى یافت شود که خط مشیى جداى از اکثریت افراد جامعه داشته باشند و همه افتخاراتشان به آیین و عادات نیاکانشان باشد.
2. ملاک، ایمان و اعتقاد توده‏هاى مردم است، نه ایمان و اعتقاد حاکمان و سلاطین، که معمولاً براى رسیدن به قدرت، از هر ابزارى استفاده مى‏کرده‏اند، و نه رهبران قیام‏ها و شورش‏ها که در مخالفت با خلفاى عباسى، مردم را به کیش‏هاى قبل از اسلام فرا مى‏خواندند.
3. سخن این مقاله بررسى عوامل اسلام یا تشیّع ایرانیان نیست، که آن خود مبحثى طولانى است و کتاب‏ها و مقالات فراوانى در این زمینه به نگارش درآمده‏اند، در این مقاله موضوع بحث فقط قرآنى و درصدد تعیین قومى است که قرآن از مسلمان شدن آن‏ها خبر مى‏دهد.
4. از آن‏رو، که در مصداق «قوم دیگر»، یا سخن از اقوام دیگر نیست و یا در حد یک احتمال از بعضى ملت‏هاى دیگر همچون یمن و سبأ نام برده شده، براى رعایت اختصار، از طرح این احتمالات به علت کمى فایده خوددارى مى‏شود.
5. براى رعایت اختصار، از نقل اقوال مفسّران در محتملات آیات مربوطه به صورت جداگانه خوددارى شده و تنها به نقل کلى احتمالات اکتفا مى‏شود. علاقه‏مندان به کتاب‏هاى تفسیر مراجعه کنند.
6. گرچه عنوان مقاله (قرآن و آن قوم دیگر) ایجاب مى‏کند که بحثمان فقط قرآنى باشد، ولى به دلیل آن‏که همه دانشمندان اسلامى، سنّت و احادیث نبوى را نیز یکى از منابع تفسیر قرآن مى‏شمارند، در بررسى‏هاى این نبشتار بیش‏تر بر احادیث اعتماد گردیده است؛ چنان‏که در فقه و کلام و شأن نزول آیات نیز به همین شیوه عمل مى‏شود.
7. طرح این مباحث به انگیزه برتر نشان دادن ایمان قومى و کم اهمیت جلوه دادن ایمان دیگران نیست؛ احترام نهادن به همه اقوام و ملت‏هایى که در طول تاریخ به اسلام گرویدند لازم است و ایمان، اخلاص، صفا، صمیمیت و فداکارى آنان در راه اسلام ستودنى. این مباحث تنها به انگیزه دفاع از ایمان خالصانه ملت نجیبى است که باورهاى دینى‏شان هر از گاهى ناجوان‏مردانه مورد آماج حملات گروهى از نویسندگان غیرمنصف اهل سنّت و اربابانشان قرار مى‏گیرد و اسلام و ایمان آن‏ها را غیرواقعى و در جهت احیاى عقاید نیاکانشان قلمداد مى‏کنند. براى روشن شدن حقیقت، برخى از احادیث نبوى در این زمینه که در کتاب‏هاى معتبر تفسیرى و روایى مفسّران و محدّثان بزرگ اسلامى آمده است، نقل مى‏شود.
پس از ذکر این مقدّمه، آیاتى ذکر مى‏شوند که از روى کار آمدن قومى سخن مى‏گویند که در خدمت اسلام قرار مى‏گیرند. البته ممکن است آیاتى که به صراحت یا کنایه این مضمون را مى‏رسانند فراوان باشند، ولى براى رعایت اختصار، به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
منظور قرآن از «قوم دیگر»
1. «ها اَنتُم هؤُلاءِ تُدعونَ لِتُنفِقوا فى سبیل‏اللّهِ فَمِنکُم مَن یَبخَل وَ مَن یبخَل فَانَّما یبخَلُ عَن نفسه واللّهُ الغَنىُّ و اَنتُمُ الفقراءُ وَ اِن تَتَوَلَّوا یستَبدِل قوما غیرَ کُم ثُمَ لا یَکونوا اَمثالَکُم» (محمد: 38)؛ آگاه باشید! شما اشخاصى هستید که دعوت مى‏شوید تا در راه خدا انفاق کنید. برخى از شماها بخل مى‏ورزید. هرکس بخل بورزد، به خود بخل کرده و خداوند بى‏نیاز است و شما همه نیازمندید، و هرگاه سرپیچى کنید، خداوند گروه دیگرى را جاى شما مى‏آورد. پس آن‏ها مانند شما نخواهند بود و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى‏کنند.
این آیه، که آخرین آیه سوره «محمد» است، پیش از این در آیاتى به امتحان شدن مؤمنان به جهاد و ایستادگى در برابر دشمن و تن ندادن به صلح ذلّت‏بار و اطاعت از خدا و رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اشاره شده است. همچنین در آن آیات، از شدت علاقه مسلمانان به مال دنیا سخن به میان آمده و بیان شده است که اگر خدا بخواهد مال شما را بگیرد، حقد و کینه خود را آشکار کرده، از آزمایش الهى نمى‏توانید سالم بیرون بیایید. پس از این مطالب، مى‏فرماید: شما را دعوت مى‏کنیم که انفاق کنید، ولى شما بخل مى‏ورزید و اگر شما اعراض کردید، خداوند گروه دیگرى را جایگزین شما خواهد نمود که مانند شما نخواهند بود.
در این آیه، تصریح شده است که آن‏ها مثل شما نخواهند بود؛ یعنى به هنگام دعوت به جهاد سستى نمى‏کنند و در برابر دشمن تسلیم صلح ذلّت‏بار نمى‏شوند و از انفاق در راه خدا دریغ نمى‏ورزند و مطیع خدا و رسول او هستند.
قرطبى از مفسّران بزرگ اهل سنّت (م 671ق) در تفسیرش از ابوموسى اشعرى نقل کرده است: «هنگامى که این آیه نازل شد، رسول خدا خوشحال گردید و فرمود: این آیه نزد من از همه دنیا محبوب‏تر است.»(3)
مفسّران در تعیین این گروه با فضیلت و ارزشمند احتمالاتى ذکر کرده‏اند. بعضى ایرانیان را تنها احتمال آیه، و بعضى آنان را به عنوان یکى از احتمالات آیه دانسته‏اند.(4) مفسّرانى همچون طبرى، طبرسى، فخر رازى، قرطبى، زمخشرى، ابن کثیر، سیوطى، آلوسى، المراغى و طباطبائى در ذیل این آیه، حدیثى را با اختلاف اندکى از رسول خدا نقل کرده‏اند:
ابوهریره نقل مى‏کند: هنگامى که رسول خدا آیه شریفه «و ان تَتولّوا» را خواندند، حضّار عرض کردند: یا رسول‏اللّه، کسانى که اگر ما اعراض نمودیم خدا آن‏ها را جایگزین ما کرده و آنان نیز مثل ما نخواهند بود، کیانند؟ فَضَربَ رسولُ اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله على فَخِذِ سلمانِ الفارسى ثُمَّ قال: هذا و قومُهُ، لَو کانَ الدّینُ مُعَلَّقا بالثُّرَیّا لنالَهُ رجالٌ منَ الفُرْس»؛(5) رسول خدا دست بر ران سلمان فارسى زد و فرمود: این و طایفه‏اش هستند (سپس اضافه فرمودند:) اگر دین خدا آویزه ستاره ثریّا باشد، حتما مردانى از فارس به آن خواهند رسید.
در نقل ابونعیم چنین آمده است: بیش‏ترین بهره اسلام از آنِ ایرانیان است و اگر اسلام در ستاره ثریا باشد، مردانى از ایران آن را به دست مى‏آورند.(6)
همچنین این حدیث با تعبیرات دیگرى مثل «لَو کانَ الدّینُ مَناطا بالثُّریّا»، «لو کانَ البِرُّ مَنوطا بالثُّرَیّا»، «لَو کانَ الدّینُ بالثُّریّا» و «وَ اِنّ الایمانَ لَو کانَ مُعَلّقا بِالعَرش» نیز آمده است.
2. «وَ آخرینَ مِنهُم لَمّا یَلحَقُوا بِهِمْ وَ هوالعَزیزُ الحکیم» (جمعه: 3)؛ و همچنین (او) رسول است بر گروهى که هنوز به آن‏ها ملحق نشده‏اند و او عزیز و حکیم است.
در آیات قبل، خداوند به فلسفه بعثت رسول گرامى در تعلیم و تربیت و پرورش و تزکیه انسان‏ها اشاره مى‏کند که این برکات، هم شامل اعراب معاصر رسول خدا مى‏شود و هم شامل انسان‏هاى دیگرى که بعدا جزو پیروان آن حضرت خواهند شد.
مفسّران یکى از احتمالات آیه را ایرانیان دانسته و در ذیل آن، این روایت را نقل کرده‏اند: «از ابوهریره روایت شده است که ما نزد رسول خدا بودیم که سوره "جمعه" نازل شد، آن حضرت شروع به تلاوت کردند و پس از خواندن آیه "و آخرینَ مِنهم لَمّا یَلحقوا..." مردى سؤال کرد: یا رسول‏اللّه، این‏ها چه کسانى هستند؟ حضرت پاسخ نداد تا این‏که سه بار سؤال کرد. ابوهریره مى‏گوید: سلمان هم در میان ما بود. حضرت دست مبارک خویش را بر شانه سلمان گذاشت فرمود: اگر ایمان در ثریّا باشد، حتما مردانى از اینان به آن مى‏رسند.»(7)
3. «یا ایُّها الَّذینَ آمَنوا مَن یَرتَدَّ مِنکُم عَن دینِه فَسَوفَ یَأتِىَ اللّهُ بِقَومٍ یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَى المُؤمنین اَعِزَّةٍ عَلَى الکافِرینَ یُجاهدونَ فى سبیل‏اللّهِ و لا یَخافُونَ لَومَةَ لائِمٍ ذلکَ فضلُ اللّهِ یؤتیهِ مَن یَشاء واللّهُ واسِعٌ علیمٌ» (مائده: 54)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، هرکس از شما از آیین خود برگردد (به خدا زیانى نمى‏رساند) خداوند جمعیتى را مى‏آورد که آن‏ها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند و در برابر مؤمنان، متواضع و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند. آن‏ها در راه خدا جهاد مى‏کنند و از سرزنش هیچ ملامتگرى هراس ندارند. این فضل خداست که به هر که بخواهد (و شایسته ببیند) مى‏دهد و فضل خدا وسیع و خداوند داناست.
در این آیه‏شریفه، براى آن قوم مشخصات و صفاتى ذکر شده که عبارتند از:
1. خداوند آن‏ها را دوست دارد و آن‏ها نیز خدا را دوست دارند.
2. در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کفّار عزیز و ناسازگارند.
3. با جان و مال در راه خدا مجاهده و تلاش مى‏کنند.
4. در راه خدا و اجراى احکام اسلام، از ملامت و سرزنش احدى ترس به خود راه نمى‏دهند.
در ذیل این آیه نیز بسیارى از مفسّران و محدّثان بزرگ اسلامى همچون زمخشرى، بیضاوى، فخر رازى، آلوسى، رشید رضا، طبرسى، قرطبى و علّامه طباطبائى با نقل روایتى، آیه را در مورد ایرانیان دانسته و نقل کرده‏اند: «وقتى آیه مبارکه "فسوف یأتى اللّه" نازل شد، از رسول خدا درباره آن قوم سؤال شد. حضرت دست بر شانه سلمان زد و فرمود: ایشان و منسوبان او هستند و سپس فرمود: اگر ایمان از ثریّا آویزان بود، مردانى از فرزند فارس به او دست مى‏یافتند.»(8)
4. «الاّ تنفُروا یُعَذِّبکُم عذابا اَلیما و یَسْتَبدِل قوما غَیرَکُم ولا تضُرُّوهُ شَیئا واللّهُ على کلِّ شى‏ءٍ قدیر» (توبه: 38)؛ اگر به سوى میدان جهاد حرکت نکنید، خداوند شما را مجازات دردناکى مى‏کند و گروه دیگرى غیر از شما را به جاى شما قرار مى‏دهد و هیچ زیانى به او نمى‏رسانید، و خداوند بر هر چیزى تواناست.
آیه پیشین در مذمّت از مسلمانان است که چرا وقتى فرمان جهاد داده مى‏شود، سستى به خرج مى‏دهید؛ چرا زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مى‏دهید؟ طبق روایات شأن نزول، این آیات در مورد جنگ «تبوک» نازل گردیده‏اند. در روایات اسلامى آمده است که پیامبر معمولاً مقاصد جنگى و هدف‏هاى نظامى خود را پیش از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى‏ساخت تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان نیفتد، ولى در مورد «تبوک»، چون مسأله شکل دیگرى داشت، قبلاً با صراحت اعلام نمود که ما به مبارزه با رومیان مى‏رویم؛ زیرا مبارزه با امپراتورى روم شرقى همانند جنگ با مشرکان مکّه و یا یهود خیبر کار ساده‏اى نبود و مى‏بایست مسلمانان براى این درگیرى بزرگ کاملاً آماده شوند و خودسازى کنند. علاوه بر این، فاصله میان مدینه و سرزمین رومیان بسیار بود. از همه گذشته، فصل تابستان و گرما و فصل برداشت غلات و میوه‏ها بود. همه این موارد دست به دست هم داده بودند و رفتن به سوى میدان جنگ را فوق‏العاده بر مسلمانان مشکل مى‏ساختند، تا آن‏جا که بعضى در اجابت دعوت پیامبر تردید و دودلى نشان دادند. آیات مزبور نازل شدند و با لحنى قاطع و کوبنده به مسلمانان هشدار دادند و آن‏ها را آماده این نبرد بزرگ ساختند.(9)
بسیارى از مفسّران یکى از احتمالات در تعیین مصداق این قوم را ایرانیان دانسته‏اند.(10)
5. «ان یَشَأ یُذهِبکُم ایُّهَا النّاسُ و یأتِ بِآخَرینَ وَ کانَ اللّهُ على ذلکَ قدیرا» (نساء: 133)؛ اى مردم، اگر او بخواهد شما را از بین مى‏برد و افراد دیگرى به جاى شما مى‏آورد و خدا بر این کار تواناست.
آیه در سیاق برخى آیات در بى‏نیازى خدا از طاعت مردم و عدم زیان از مخالفت مردم است؛ زیرا آنچه در آسمان و زمین است مِلک اوست. سپس مى‏فرماید: براى خدا هیچ مانعى ندارد که شما را از بین ببرد و جمعیتى آماده‏تر و مصمّم‏تر جانشین شما کند و خداوند بر این کار توانایى دارد.
شیخ طوسى، طبرسى، میبدى، زمخشرى، قرطبى، آلوسى، فیض کاشانى، طبرى و دیگر مفسّران از رسول خدا نقل کرده‏اند: «وقتى این آیه نازل شد، رسول خدا دست خود را به پشت سلمان زد و فرمود، آن جمعیت قوم این مرد، یعنى مردم عجم و فارس هستند.»(11)
6. «فَاِن یَکفُر بِها هؤلاءِ فَقَد وَکَّلنا بِها قوما لَیسوا بِها بکافرین» (انعام: 89)؛ اگر مشرکان مکّه (به کتاب و حکم و نبوّت) کفر بورزند، کسان دیگرى را نگهبان آن مى‏سازیم که نسبت به آن کافر نیستند.
این آیه پس از نام بردن از هجده پیامبر و برنامه هدایتى آن‏ها از حکم و داورى و رسالت آمده است، و در این‏که مشارٌالیه «هولاء» کیست و مراد از «قوم» چه کسانى‏اند، مفسّران احتمالاتى داده‏اند: یکى از احتمالات این است که آیه در مقام تسلّاى رسول خدا و تطییب نفس آن حضرت است که کفر و استکبار و عداوت قومش موجب حزن و اندوه و سستى آن حضرت در دعوت نشود؛ زیرا به قومى مأموریت داده شده است که از هدایت الهى پى‏روى کنند و فرامین روشن و نورانى پیامبران را بپذیرند، و آن‏ها نه تنها آن را مى‏پذیرند، بلکه آن را محافظت و نگهبانى مى‏کنند؛ مردمانى که در راه کفر گام برنمى‏دارند و در برابر حق تسلیمند.
در این‏که منظور از قوم در آیه شریفه فرشتگان باشند ـ چنان‏که در بعضى از تفاسیر اهل سنّت آمده ـ چنین احتمالى از اطلاق «قوم» بعید است. علاوه این‏که آیه در مقام تسلّاى پیامبر در کفر قومش مى‏باشد و ایمان فرشتگان چگونه مى‏تواند تسلّاى آن حضرت در کفر قومش باشد؟ پس منظور از «قوم» انسان‏هایى‏اند که با قبول اسلام، همه توانشان را در خدمت اسلام درخواهند آورد، و طبق نظر مفسّران، یکى از احتمالات در این آیه ایرانیان هستند.(12)
این آیات بجز آیه اخیر، همگى از آیات سوره‏هاى مدنى‏اند و در اواسط یا اواخر سال‏هاى هجرت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به مدینه نازل شده‏اند(13) و قطعا منظور از این آیات اقوامى نیستند که در زمان پیامبر مسلمان شدند، اما آیه اخیر (89 سوره انعام) گرچه از آیات سوره‏هاى مکّى است و احتمال دارد که منظور از «قوم» در این آیه، مردم مدینه باشند که بعدا مسلمان شدند، ولى با توجه به این‏که بعضى از قرآن بعضى دیگر را تفسیر مى‏کند (اِنَّ القُرآنَ یُفَسِّرُ بَعضُهُ بعضا) و یا به فرموده امیرمؤمنان علیه‏السلام : «اِنَّ القُرآنَ یُصَدِّقُ بَعضُهُ بعضا»،(14) به احتمال قوى، منظور همه این آیات یک چیز است: این آیات از قومى خبر مى‏دهند که در آینده نزدیک، مسلمان مى‏شوند و مثل اعراب مسلمان نخواهند بود، و طبق روایات یاد شده، آن قوم ایرانیان هستند. این روایات با تعبیرات متفاوتى از رسول خدا نقل شده‏اند که در بعضى آمده است: «لو کان الایمان» و در بعضى دیگر: «لو کان الدین»، و در یکى: «لو کان العلم» و در دیگرى: «لو کان الاسلام»، و در برخى: «لو کان الخیر» یا «لو کان البرّ» که همه این‏ها حکایت از حقیقت‏جویى و حق‏پذیرى و دانش‏جویى و فضیلت‏خواهى ایرانیان دارند. همچنین دلالت دارند بر این‏که آن‏ها به دور از عصبیّت جاهلى و حمیّت قومى، حقیقت را در هر جا بیابند، مى‏پذیرند و به سوى هر عمل خیر و نیکى مى‏شتابند.
داشتن روحیه حق‏پذیرى و نداشتن عصبیّت جاهلى، خود حقیقتى است که آیه دیگر آن را متذکّر شده است: «وَ لَو نَزَّلنا على بعضِ الاَعجَمینَ فَقَرأهُ عَلَیهِم ما کانوا بِه مُؤمنین» (شعراء: 197 ـ 198)؛ هرگاه ما آن (قرآن) را بر بعضى از عجم (غیر عرب)ها نازل مى‏کردیم و او آن را بر ایشان (عرب) مى‏خواند، به آن ایمان نمى‏آوردند.
در حدیثى از امام جعفر صادق علیه‏السلام در ذیل این آیه آمده است: «اگر قرآن بر عجم نازل شده بود، عرب به آن ایمان نمى‏آورد، ولى قرآن بر عرب نازل شد و عجم به آن ایمان آورد و این فضیلتى است براى عجم.»(15)
همچنین امام رضا علیه‏السلام در روایتى از فاصله گرفتن تدریجى بسیارى از بستگان رسول خدا (قریش، بنى‏عباس و حتى برخى از بنى‏هاشم و علویان به خاطر منازعات سیاسى) از اسلام و نزدیک شدن فرزندان عجم به اسلام خبر داد: «خداوند تبارک و تعالى از وقتى که پیامبر قبض روح شد تا به امروز، بر فرزندان عجم به این دین منّت مى‏گذارد و آن را از بستگان پیغمبر مى‏گرداند. پس به آن‏ها مى‏بخشد و از این‏ها دریغ مى‏دارد.»(16)
روایات فراوانى در حق‏پذیرى، دانش‏جویى، دین‏دارى، جهاد و فداکارى ایرانیان در برابر حقیقتى که آن را باور کرده‏اند وارد شده است که به نقل یک روایت جامع بسنده مى‏شود: در روایتى، رسول خدا، سلمان فارسى را مخاطب قرار داده، فرمود: اى سلمان، اگر دین در ثرّیا باشد، جمعى از اهل فارس آن را به دست مى‏آورند. سپس چند خصلت از فضایل آنان را بیان کرد: «آنان از سنّت من پى‏روى مى‏کنند، به دنبال آثار من بوده، از آن متابعت مى‏نمایند، و آنان بر من بسیار صلوات مى‏فرستند.» اکنون این ویژگى شعار شیعه است. سپس به سلمان دستور داد که سه دسته را دوست بدارد: «مجاهدان در راه خدا، سنگرنشینان و حافظان مرزهاى اسلامى، و جنگجویانى را که در میدان جنگ با دشمن به نبرد مشغولند.»(17)
آیات و روایات یادشده در بیان ویژگى‏هاى ایرانیان، همگى از این حکایت دارند: قومى که خبر از اسلام او داده شده، ایمانش واقعى و اظهاراتش خالصانه است، نه ساختگى و ریاکارانه و پوششى بر آیین شرک‏آلود اجداد و گذشتگانشان باشد.
صمیمیت ایرانیان نسبت به اسلام از بُعد تاریخى
بررسى این مسأله از بعد تاریخى، گرچه از حد و ظرفیت این مقاله بیرون است، ولى به طور خلاصه مى‏توان گفت: ایرانیان پس از قبول اسلام، در معرفى و گسترش آن حماسه‏ها آفریدند و به آن شیفتگى خاصى نشان دادند؛ زیرا یک ملت را مى‏توان با زور مطیع کرد، اما نمى‏توان با زور جهش و جنبش و عشق و ایمان در او به وجود آورد. قلمرو زور و زر محدود است. شاه‏کارهاى بشرى تنها و تنها معلول عشق و ایمان هستند. از روزى که آن ایرانى فرزانه جویاى حقیقت، سلمان فارسى، در جمع معزّز و محترم اصحاب رسول خدا وارد گردید، ایرانیان مسلمان خدمات خالصانه‏شان را آغاز کردند و در جنگ‏هاى صدر اسلام، همواره طرف مشورت رسول خدا و خلفا قرار داشتند. حفر خندق در جنگ «احزاب» و تهیه ارّابه جنگى در محاصره طائف دو نمونه از پیشنهادات سلمان فارسى بودند.(18) در اواخر عمر پیامبر، هنگامى که باذان عامل، دست نشانده پادشاهان ایرانى، در یمن مسلمان شد، به دنبال آن، عده زیادى از ایرانیان مقیم یمن مسلمان شدند و ایرانیان یمن فتنه اَسْود عَنسى ـ از پیامبران دروغین ـ را دفع کردند و او به دست ایرانیان کشته شد و سپس ایرانیان مسلمان یمن با گروهى از مرتدان عرب مبارزه کردند تا آن‏که مرتدان عرب شکست خوردند و سرکرده آنان را اسیر کردند و به مدینه فرستادند.(19)
استاد شهید مرتضى مطهرى در مورد واکنش ایرانیان در برابر اسلام، چنین مى‏نویسد: «عکس‏العمل ایرانیان در برابر اسلام، فوق‏العاده نجیبانه و سپاسگزارانه بود و از یک نوع توافق طبیعى میان روح اسلامى و کالبد ایرانى حکایت مى‏کند. اسلام براى ایران و ایرانى در حکم غذاى مطبوعى بود که به حلق گرسنه‏اى فرو رود یا آب گوارایى که به کام تشنه‏اى ریخته شود و طبیعت ایرانى، مخصوصا با شرایط زمانى و مکانى و اجتماعى ایران قبل از اسلام، این خوراک مطبوع را به خود جذب کرده و از آن نیرو و حیات گرفته است و نیرو و حیات خود را صرف خدمت به آن کرده است.»(20)
این نیز از نظر تاریخى مسلّم است که اسلام به زور بر ایرانیان تحمیل نشده بود، بلکه ایرانیان با رغبت اسلام را پذیرفتند و این نکته حتى از دید مستشرقان مخفى نمانده است.
ادوارد براون در این‏باره چنین مى‏نویسد: «مسلّم است که قسمت اعظم کسانى که تغییر مذهب دادند، به طیب خاطر و به اختیار و اراده خودشان بود. پس از شکست ایران در قادسیه ـ فى‏المثل ـ چهار هزار سرباز دیلمى نزدیک بحر خزر پس از مشاوره، تصمیم گرفتند به میل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. این عدّه در تسخیر جلولا به تازیان کمک کردند و سپس با مسلمین در کوفه سکونت اختیار کردند و اشخاص دیگر نیز گروه گروه به رضا و رغبت به اسلام گرویدند.»(21)
توده‏هاى نسل اول ایران در صدر اسلام در برابر آرمان رهایى‏بخش آیین نو، نه تنها با شعارهاى تبلیغاتى مردم‏فریب خوش‏ظاهر بى‏باطن روبه‏رو نگشتند و نه تنها فقط پیامبر اسلام بارها تصریح کرده بود که «من انسانى مثل شما هستم» و یا «بین سیاه حبشى و سید قریشى جز به پرهیزگارى و تقوا تفاوتى وجود ندارد»، بلکه عملاً نیز روش حکومت خلفاى راشدین، به ویژه امیرمؤمنان على علیه‏السلام را در حدّ خواب و خیال افسانه‏آمیزى بى‏پیرایه‏تر از آنچه خود مى‏خواستند و آرزویش را در دل داشتند، ساده یافتند.(22)
اسلام نقطه عطفى در فلسفه رهبرى توده‏ها ایجاد کرده بود: شبان را براى حراست گله مى‏دانست، نه گله را براى اطفاى خون‏آشامى شبان گرگ سیرت. اسلام حماسه آزادى توده‏ها به شمار مى‏رفت و رهبر را براى مردم مى‏دانست نه مردم را براى رهبر. از این‏رو بود که اسلام پرسش تازه‏اى در برابر فلسفه سیاسى دنیاى قدیم و ایران ساسانى به وجود آورده بود، در حالى که در جنگ‏هاى هفتصد ساله ایران و روم، هیچ‏گاه چنین مسأله‏اى در برابر توده‏ها مطرح نگشته بود. سیاست خودکامه هر دو امپراتورى یکى بود: مردم براى رهبر، توده‏ها فداى طبقات ممتاز. بارگاه بى‏پیرایه على در کوفه قرار داشت و موالى و ایرانیان با آن تماس نزدیک داشتند. سادگى آن را تنها به وصف نمى‏شنیدند، بلکه به رأى العین به خوبى مى‏دیدند. از این‏رو، اگر توده‏هاى ستم‏دیده ایرانى به این دعوت لبیک اجابت گفتند، شگفتى ندارد.(23)
آرى، ایرانیان گم‏شده خود را در اسلام یافته بودند؛ چنان‏که آن ایرانى فرزانه و جویاى حقیقت، سلمان فارسى، صحابى معزّز و محترم رسول خدا دریافته بود که اسلام دین تفاخر قومى و نژادى نیست. در روضه کافى آمده است: روزى سلمان فارسى در مسجد پیامبر نشسته بود. عده‏اى از اکابر اصحاب نیز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به میان آمد. هر کس درباره اصل و نسب خود چیزى مى‏گفت و آن را بالا مى‏برد. نوبت به سلمان فارسى رسید، به او گفتند: تو از اصل و نسب خودت بگو. این مرد فرزانه تعلیم یافته و تربیت‏شده مکتب اسلام به جاى این‏که از اصل و نسب و افتخارات نژادى سخن به میان آورد، گفت: «اَنا سَلمانُ بنُ عَبدِاللّه کُنتُ ضالاً فَهَدانِىَ اللّهُ ـ عَزَّ وَجَل ـ بِمُحَمَّدٍ، وَ کُنتُ عائِلاً فَاَغنانِىَ اللّه بِمُحَمَّدٍ، و کُنتُ مَملوکا فَاَعتَقَنىَ اللّه بِمُحَمَّدٍ»؛ من نامم سلمان و فرزند یکى از بندگان خدا هستم، گم‏راه بودم، خداوند به وسیله محمّد مرا راهنمایى کرد؛ و فقیر بودم، خداوند به وسیله محمّد مرا بى‏نیاز کرد؛ و برده بودم، خداوند به وسیله محمّد مرا آزاد کرد. این است حسب و نسب من. در این بین، رسول خدا وارد شد، سلمان گزارش جریان را به عرض آن حضرت رسانید. رسول خدا رو به آن جماعت، که همه از قریش بودند، کرد و فرمود: «یا مَعشَرَ قُرَیشٍ، اِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دینُهُ وَ مُرُوَّتَهُ خُلقُهُ و اَصلَهُ عقلُه»؛ اى گروه قریش، نسب افتخارآمیز هرکسى دین اوست، مردانگى هرکس خوى و شخصیت اوست، و اصل و ریشه هرکسى عقل و ادراک او.(24)
همچنین نسل‏هاى بعدى و بلاد دوردست ایران به تدریج اسلام را پذیرفتند. مورّخان خاندان‏هاى چندى از ایرانیان را نام مى‏برند که تا قرن‏هاى دوم و سوم، بلکه تا قرن چهارم هجرى، همچنان به دین زردشتى و مسیحى و صائبى و حتى بودایى باقى مانده بودند و مردم طبرستان و قسمت‏هاى شمالى ایران تا سیصد سال پس از هجرت، هنوز دین جدید را نشناخته بودند و با دولت خلفا به دشمنى برمى‏خاستند، بیش‏تر مردم کرمان در تمام مدت خلافت اموى‏ها زردشتى ماندند. این‏ها مى‏رسانند که ایرانیان به تدریج اسلام را پذیرفتند و اسلام به تدریج بخصوص در دوره‏هاى استقلال سیاسى ایران، بر کیش زردشتى غلبه کرده است؛ چرا که آن‏ها اسلام را با عقل و اندیشه و خواسته‏هاى فطرى خود سازگار مى‏دیدند.
در این‏جا مناسب است به حدیثى از امام صادق علیه‏السلام در ارزش و اعتبار چنین اسلام و ایمانى اشاره شود؛ فرمود: «مَن دَخَلَ فى الاسلامِ رَغبَةً خَیرٌ مِمَّن دَخَلَ رَهبَةً و دَخَلَ المُنافِقونَ رَهبَةً والمَوالى(25) دَخَلوُا رَغبَةً»؛(26) آن‏که از روى میل و رضا داخل اسلام مى‏شود، بسى ارزشمندتر است از آن‏که از ترس به اسلام وارد شده. این اعراب منافق از ترس مسلمان شدند، ولى ایرانیان با میل و رغبت مسلمان گردیدند.
بنابراین، علت اسلام ایرانیان و سپس علت تشیّع آن‏ها، یک چیز است، و آن این‏که ایرانى روح خود را با اسلام سازگار دید و گم‏شده خویش را در اسلام یافت. مردم ایران، که طبعا مردمى با هوش بودند و سابقه فرهنگ و تمدن داشتند، بیش از هر ملت دیگرى نسبت به اسلام شیفتگى نشان دادند و به آن خدمت کردند. ایرانیان بیش از هر ملت دیگرى به روح و معناى اسلام توجه داشتند. به همین دلیل، توجه ایرانیان به خاندان رسالت، که منادى اسلام راستین بودند، بیش از هر مذهب و قوم دیگر بوده است. گرچه بیش‏تر مردم ایران در زمان صفویه شیعه شدند، ولى زمینه‏هاى این پذیرش در طول قرن‏هاى پیش فراهم گشته بود. پذیرش اختیارى اسلام و برخوردارى از روحیه حقیقت‏جویى و عدالت‏خواهى آن‏ها را به سوى مکتب اهل‏بیت علیهم‏السلام سوق داده بود.
تا آن‏که به عللى چند (که جاى طرح نیست) زمینه پذیرش مکتب اهل‏بیت علیهم‏السلام به عنوان مذهب رسمى در ایران فراهم گردید و اکثریت مردم ایران در بین مذاهب اسلامى، مکتب اهل‏بیت علیهم‏السلام را به عنوان مذهب کلامى، فقهى، تفسیرى، حدیثى و سیر و سلوک براى خود برگزیدند؛ پیروى از مسلک و مرام امام و مقتدایى که در قرآن از او و پیروانش به عنوان «خیر البریّه» یاد شده است. جلال‏الدین سیوطى در تفسیرش نقل مى‏کند: وقتى که آیه «انَّ الَّذینَ آمَنوا و عَمِلوا الصّالِحات اولئِکَ هُم خیرُ البَریَّةِ» نازل شد، رسول خدا به امیرمؤمنان فرمود: یا على، آن تو و شیعیان تو در قیامت مى‏باشید که هم شما از خدا خشنود هستید و هم خدا از شما خشنود است.»(27)
همچنین حاکم حسکانى به اسناد گوناگون، در نقلى از ابن عبّاس، و در نقل دیگر از ابوبرزه، و در نقل سوم از جابر بن عبدالله انصارى نظیر آن را نقل کرده است.(28)
جوامع علمى شیعه توانستند صدها و هزاران فقیه، فیلسوف، متکلّم، اصولى، مورّخ، محدّث و عارف تقدیم جامعه اسلامى نمایند، و آن‏ها توانستند فصل جدیدى از ابعاد ناشناخته اسلام را بر روى جهانیان بگشایند و جهانیان را با دیدگاه اهل‏بیت علیهم‏السلام در مسائل گوناگون اسلامى آگاه سازند، تا آن‏که با پى‏گیرى عالمان فرزانه و دانشمندان نستوه و خستگى‏ناپذیر شیعه در سده‏هاى اخیر، زمینه تأسیس جمهورى اسلامى فراهم گشت و طرح حکومت اسلامى به رهبرى ولىّ فقیه، حضرت امام خمینى قدس‏سره ، در ایران اسلامى پیاده گردید و الگوى تازه‏اى در اداره سیاسى جامعه، و آن حکومت مردم‏سالارى دینى فراروى جهانیان قرار داد.
بدون شک، استقرار جمهورى اسلامى در ایران تحقق این سخن غیبى امام هفتم علیه‏السلام است که فرمود: «مردى از اهل قم مردم را به حق دعوت مى‏کند و در گرد او گروهى جمع مى‏شوند که چونان تکّه‏هاى آهنند و تندبادهاى حوادث آن‏ها را نلغزاند و از جنگ خسته نمى‏شوند و بر خدا توکّل مى‏کنند و عاقبت امر از آن متّقین است.»(29)
امروزه همه مسلمانان منصف و آزاده جهان به خوبى شاهدند که چگونه پیش‏گویى‏هاى غیبى قرآن در مورد قوم دیگر، و روایات امامان اهل‏بیت علیهم‏السلام در ایرانیان تجلّى یافته‏اند؛ ملتى که همه امکانات خود را در خدمت اسلام درآورده و با همه توان، از آرمان‏هاى آن دفاع مى‏کند. امروزه کشور ایران به عنوان امّ القراى جهان اسلام، دیدگاه‏ها و تصمیماتش در مسائل جهان اسلام مورد عنایت همه مسلمانان از خاور دور تاغرب افریقا است؛ چرا که پیروان امامان معصوم باید همانند آن‏ها عون ویاور مظلوم و خصم و دشمن ستمگر، اهل حق و عدالت، تلاش و فعالیت، علم و حکمت، جهاد و شهادت، رحم و عطوفت، تهجّد و عبادت، پاکى و عفّت، بزرگوارى و رحمت، و صبر و استقامت و الگوى همگان باشند.
امروزه دشمنى‏هاى امریکا و استکبار جهانى و صهیونیزم بین‏الملل به دلیل وجود این خصایص و سجایاى والاى انسانى و اسلامى در ملت ایران و شیعیان مولاى متقیان امیرمؤمنان علیه‏السلام است که یک تنه در برابر کفر جهانى و زورگویان و متجاوزان بین‏المللى ایستاده و مصمّم بر ادامه این راه نورانى تا طلوع خورشید عدالت، یگانه منجى بشریت حضرت مهدى (عج) مى‏باشد، تا آن حضرت با اجراى کامل تعالیم قرآن و پیاده کردن همه ابعاد اسلام، حکومت واحد جهانى را تأسیس کند؛ «هوَ الَّذى اَرسَلَ رسولَهُ بالهُدى و دینِ الحقِّ لِیُظهِرَهُ علَى الدّینِ کُلِّهِ وَ لَو کَرِهَ المُشرکون.» (توبه: 32)؛ او کسى است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیین‏ها غالب گرداند، گرچه مشرکان کراهت داشته باشند.
در بسیارى از روایات آمده است که اهل مشرق، اصحاب الرّایات السّود، اهل خراسان و الرجل الخراسانى زمینه‏ساز حکومت حضرت مهدى هستند. رسول خدا فرمود: «مردمانى از مشرق زمین قیام مى‏کنند و زمینه را براى حکومت جهانى مهدى آماده مى‏سازند.»(30) ایرانیان را در زمان امامان معصوم باعناوین «فرس»، «اعاجم»، «موالى»، «بنوالحمراء»، «قوم سلمان» و چند عنوان دیگر مى‏شناختند، و در روایات، گاه از ایرانیان با عناوین «اهل خراسان»، «اهل قم»، «اهل طالقان» و دیگر شهرهاى مشهور ایران در آن دوره یاد مى‏کردند.
در روایات آمده است که بیش‏ترین یاران امام مهدى علیه‏السلام را ایرانیان تشکیل مى‏دهند. بسیارى از یاران آن حضرت از اهالى مرورود، مرو، طوس، مغان، جابروان، قومس، اصطخر، فاریاب، طالقان، سجستان، نیشابور، طبرستان، قم، گرگان، اهواز، سیراف، رى و کرمان هستند.(31) امیرمؤمنان در مورد یاران حضرت مهدى از طالقان مى‏فرماید: «بَّخٍ بَّخٍ للطالِقان فَاِّنَ لِلّه تعالى کُنُوزا لَیْسَت مِن ذَهَبٍ و لا فِّضَةٍ ولکِنْ بِها رِجالٌ مَعرفونَ عَرَفوااللّه حَّق معرِفَته و هم اَیضا انصارُالمَهدى»؛(32) خوشا به حال طالقان! زیرا براى خداوند ـ عزّوجل ـ در آن‏جا گنج‏هایى ذخیره شده است که از جنس طلا و نقره نمى‏باشد، بلکه در آن‏جا مردانى هستند که خدا را به حق شناخته‏اند و آن‏ها همچنین از یاران مهدى در آخرالزمان مى‏باشند. همچنین است بیانات امام صادق علیه‏السلام در ویژگى‏هاى یاران امام مهدى از مردم طالقان.(33)
اصبغ بن نباته مى‏گوید: از امیرمؤمنان علیه‏السلام شنیدم که مى‏فرمود: «کَاَّنى بِالعَجَم فساطیطُهُم فى مسجِدِ الکوفةِ یُعَلِّمونَ النّاسَ القرآن کما اُنزِلَت»؛(34) گویا چادرهاى عجم را مى‏بینم که در مسجد کوفه برپا شده و در ایّام حکومت امام مهدى (عج) قرآن را همان‏گونه که نازل شده است، به مردم یاد مى‏دهند.
محیى‏الدین عربى در مورد وزیران امام مهدى (عج) مى‏نویسد: «همگى آن‏ها از عجم‏اند و در آن‏ها هیچ فردى از عرب وجود ندارد.»(35)
 پى‏نوشت‏ها
*. عضو هیأت علمى گروه فقه و مبانى حقوق اسلامى دانشگاه الزهراء علیهاالسلام .
1ـ براى نمونه، ر.ک: دکتور عبدالله الغریب، و جاءَ دَورُ المَجوس، دارالجیل، مصر، 1981 م / محمود سعد ناصح، موقف الخمینى من الشیعة و التشیّع، قاهره، مصر / دکتور عبدالله الغریب، الخمینى بین التّطرف و الاعتدال، مصر / دکتر احمد افغانى، سراب فى ایران، مصر / موسى موسوى، الشّیعة و التّصحیح، چاپ امریکا / موسى موسوى، الثورة البائسه، عربستان / جابر نعمان الخضرى، الفکر القائد للثّورة الایرانیة، قاهره، دار ثابت / خیرالله الطلفاح، دین خمینى، بغداد، عراق / شجاع‏الدین شفاء، توضیح‏المسائل از کلینى تا خمینى، چاپ اروپا.
2ـ احمد قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 9، ص 6078.
3ـ تفسیر طبرى، ج 26، ص 42 / تفسیر ابن کثیر، ج 6، ص 320 / روح المعانى، ج 26، ص 82 / مجمع‏البیان، ج 9، ص 108 / المیزان، ج 18، ص 250 / واحدى نیشابورى، الوسیط، ج 4، ص 130 / تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 6، ص 139 / الجواهر الحسان فى تفسیر القرآن، ج 3، ص 248 / ابن جوزى، زاد المسیر فى علم التفسیر، ج 7، ص 157 / الجامع لاحکام القرآن، ج 9، ص 6078 / تفسیر البیضاوى، ج 4، ص 125 / روض‏الجنان و روح‏الجنان، ج 7، ص 314 / کشف‏الاسرار و عدّة الابرار، ج 9، ص 198 / کشاف، ج 4، ص 331 / الدرّ المنثور، ج 6، ص 67 / تفسیر المراغى، ج 27، ص 79 / تفسیر کنزالحقائق و بحرالغرائب، ج 12، ص 253 / تفسیر گازر، ج 9، ص 122 / تاریخ اصفهان، ج 1 و2و 3 و 4 / الصافى، ج5، ص 32 / التبیان، ج 9، ص 109 / التفسیر الکبیر، ج 27و28، ص 76 / مستدرک حاکم، ج2، ص 458/ سنن‏ترمذى، ج5، ص383/ نورالثقلین،ج5،ص46.
4ـ «فُرْسْ» (forc) کلمه‏اى است عربى که مورّخان اسلامى و عرب‏زبانان بر ایرانیان اطلاق کرده‏اند؛ همان‏گونه که «عجم» را نیز در مورد ایشان به کار برده‏اند... (غلامحسین مصاحب، دائرة‏المعارف فارسى، ج 2، ص 1876، واژه «فُرس».)
5ـ ابونعیم، تاریخ اصفهان، ج 1، ص 4 / تقى هندى، کنزالعمّال، ج 12، ص 90، ح 34126.
6ـ صحیح بخارى، ج 6، ص 189 / صحیح مسلم، ج 4، ص 1973 و 2546 / سنن ترمذى، ج 5، ص 413 و 414 / عمدة‏القارى، ج 19، ص 235 / فتح البارى، ج 8، ص 492 / مجمع‏البیان، ج 6، ص 96 / زاد المسیر فى علم التفسیر، ج 8، ص 20 / الجواهر الحسان فى تفسیر القرآن، ج 3، ص 364 / رَوحِ‏الجِنان و رُوح‏الجَنان، ج 19، ص 194 / کشف‏الاسرار و عدة‏الابرار، ج 10، ص 99 / کشاف، ج 4 ،ص 530 / تفسیر المراغى، ج 28، ص 96 / تفسیر طبرى، ج 28، ص 62 / تفسیر ابن کثیر، ج 7، ص 7 / الجامع لاحکام القرآن، ج 18، ص 93 / تاریخ اصفهان، ج 1، ص 2 / الدرالمنثور، ج 6، ص 215 / تفسیر الصافى، ج 5، ص 172 / تفسیر فى ظلال القرآن، جزء 28، ص 96 / تفسیر گازر، ج 10، ص 867 / تفسیر کنزالدّقائق و بحر الغرائب، ج 13، ص 247.
7ـ تفسیر البیضاوى، ج 2، ص 132 / کشف‏الاسرار و عدّة الابرار، ج 3، ص 147 / کشاف، ج 1، ص 646 / تفسیرالکبیر، ج 12، ص 9 و 20 / روح‏المعانى، ج 6، ص 163 / المنار، ج 6، ص 436 / نورالثقلین، ج 1، ص 632 / مجمع‏البیان، ج 2، ص 122 / الجامع لاحکام القرآن، ج 8، ص 93 / المیزان، ج 5، ص 388.
8ـ جامع‏البیان، ج 9و10، ص 93 / روح‏المعانى، ج 12 ـ 10، ص 85 / تفسیرالکبیر، ج 16، ص 59 / مجمع‏البیان، ج 5و 6، ص 31 / تفسیر قرطبى، ج 5، ص 2979.
9ـ تفسیر البیضاوى، ج 3، ص 82 / تفسیر غرائب القرآن، ج 3، ص 47 / کشف‏الاسرار و عدّة‏الابرار، ج 4، ص 131 / تفسیر الکشاف، ج 2، ص 271 / الجامع لاحکام القرآن، ج 5، ص 2979 / المنار، ج 10، ص 425 / مجمع‏البیان، ج 5، ص 31 / تفسیر نمونه، ج 7، ص 417.
10ـ مجمع‏البیان، ج 3، ص 122 / التبیان، ج 3، ص 352 / کشّاف، ج 1، ص 574 / الجامع لاحکام القرآن، ج 3، ص 1979 / تفسیرالصافى، ج 1، ص 403 / المیزان، ج 5، ص 104 / تفسیر روح‏المعانى، ج 5، ص 148 / جامع‏البیان، ج 5و 6، ص 205 / تفسیر غرائب القرآن، ج 2، ص 512 / کشف الاسرار و عدّة الابرار، ج 2، ص 720.
11ـ کشّاف، ج 2، ص 43 / کشف‏الاسرار و عدّة الابرار، ج 3، ص 418 / تفسیر البیضاوى، ج 2، ص 171 / روح‏المعانى، ج 7، ص 187 / المنار، ج 7، ص 594.
12ـ سید محمدباقر حجتى، پژوهشى در تاریخ قرآن کریم، ص 399 و 401.
13ـ نهج‏البلاغه، خطبه 18.
14ـ تفسیر القمى، ج 2، ص 124 / تفسیر شریف لاهیجى، ج 3، ص 397 / تفسیر نورالثقلین، ج4، ص 165/ تفسیرالصافى، ج2، ص 226 / المیزان، ج 15، ص 332.
15ـ بحارالانوار، ج 48، ص 304.
16ـ تاریخ اصفهان، ج 1، ص 7.
17ـ المغازى، ج 2، ص 927 / اعلام الورى، ص 117.
18ـ الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 336 / تاریخ طبرى، ج 2، ص 538.
19ـ خدمات متقابل اسلام و ایران، ج 2، ص 716.
20ـ همان، ج 1، ص 105 به نقل از: تاریخ ادبیات ایران، ج 1، ص 299.
21و22ـ دیباچه‏اى بر رهبرى، ص 267 / ص 323.
23ـ روضه کافى، ج 8، ص 181، ح 203.
24ـ «اَلمَوالى: در نبرد قادسیّه 4000 ایرانى به سپاهیان عرب پیوستند. این عده براى پیوستن خود به سپاهیان عرب، شرط کردند که پس از جنگ به هرجا خواستند، بروند و با هر قبیله‏اى خواستند، هم‏پیمان شوند و سهمى از غنایم جنگى برگیرند. این‏ها پس از پیوند با بعضى از قبایل عرب (زهرة بن حویّه سعدى از قوم بنى‏تمیم شدند) موالى آن قبایل نامیده شدند و در کوفه مسکن گزیدند. «حَمراء» اسم دیگر آن‏ها بود.» (فتوح‏البلدان، بخش مربوط به ایران، ترجمه دکتر آذرتاش آذرنوش، ص 41) ابن منظور نیز مى‏نویسد: «و العَرَبُ تُسَمَّى المَوالىَ الحَمراء»؛ عرب‏ها موالى را حمراء مى‏نامیدند. (لسان‏العرب، ج 4، ص 210.)
25ـ بحارالانوار، ج 67، ص 169.
26ـ الدّرالمنثور، ج 6، ص 379 / تفسیر طبرى، ج 3، ص 171 / مجمع‏البیان، ج 10، ص 524 / تفسیر شریف لاهیجى، ج 4، ص 841 / تفسیر روح‏المعانى، ج 30، ص 207 / شواهد التنزیل، ج 2، ص 357 / الصواعق المحرقه، ج 70و 96 و 101 / المیزان، ج 20، ص 341 / تفسیر الصافى، ج 5، ص 355.
27ـ شواهد التنزیل، ج 2، ص 474 ـ 459.
28ـ بحارالانوار، ج 57، ص 216.
29ـ سنن ابن ماجه، کتاب «الفتن»، ج 2، ص 1366، ح 4088 / بحارالانوار، ج 51، ص 87.
30ـ دلائل الامامه، ص 314.
31ـ ینابیع المودّه، ص 449.
32ـ بحارالانوار، ج 52، ص 307.
33ـ سفینة‏البحار، ج 2، ص 165.
34ـ الفتوحات المکیّه، ج 3 باب 366، ص 328.

تبلیغات