آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

«اهل‏بیت» را در لغت، به ساکنان خانه و کسان آن معنا کرده‏اند(1) و در عرف اهل تسنّن، به خانواده و خویشاوندان پیامبر علیهم‏السلام گفته مى‏شود.(2) برخى اهل‏بیت النبى علیهم‏السلام را به همسران، دختران و داماد آن حضرت، على علیه‏السلام معنا کرده‏اند.(3) در اصطلاح شیعه، که برگرفته از روایات است(4)، از اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دخت گرامى وى، حضرت فاطمه علیهاالسلام و داماد وى حضرت على علیه‏السلام و یازده امام معصوم از نسل آن دو بزرگوار علیهماالسلام اراده مى‏شود. در این مقاله منظور از «اهل‏بیت پیامبر علیهم‏السلام »، امام على و یازده امام معصوم پس از ایشان است.
قرآن و فهم آن
گرچه قرآن کریم به حسب اوصافى که خود براى خویش ذکر کرده، بیان،(5) تبیان،(6) کتاب مبین،(7) به زبان عربى آشکار(8) و براى پند گرفتن سهل و آسان(9) است، ولى هر اندیشمند بصیرى که اندک آشنایى با قرآن و معارف آن داشته باشد، به خوبى مى‏داند که علوم و معارف قرآن کریم سطوح و مراتب گوناگونى دارند و دلالت آیات کریمه بر آن معارف از لحاظ ظهور و خفا یکسان نیست. دلالت آیات بر بخشى از معارف آشکار و نمایان و فهم آن براى عموم آسان و هر کس با زبان عربى آشنا باشد، بدون نیاز به تفسیر مى‏تواند آن معارف را از قرآن کریم فرا گیرد. اما فهمیدن بخش عمده‏اى از معارف آن براى بسیارى از افراد، هرچند از ادبیات عرب هم بهره وافرى داشته باشند، بدون تفسیر میسّر نیست و فهم و درک آن‏ها از عبارات و الفاظ قرآن وابسته به تفسیر است و همین نیاز موجب شده که در طول تاریخ قرآن، همواره افرادى به تفسیر آن بپردازند و مفسّران زیادى پدید آیند و کتاب‏هاى تفسیرى فراوانى تألیف کنند.
همان‏گونه که دانشمندان و متخصصان هر فنى از نظر دانش و تحصیل یکسان نمى‏باشند و در رتبه‏هاى متفاوتى قرار دارند، بى‏تردید مفسّران قرآن کریم نیز در توان علمى و آگاهى نسبت به معانى قرآن کریم در یک رتبه نمى‏باشند؛ توان تفسیرى برخى ضعیف و بهره آنان از معارف قرآن کریم اندک و توان برخى قوى‏تر و بهره‏شان از معانى و معارف قرآن کریم بیش‏تر مى‏باشد و در نتیجه، همه مفسّران به همه معانى قرآن آگاه نبوده‏اند و از این نظر، مى‏توان مفسّران را به دو دسته «آگاه به همه معانى قرآن» و «آگاه به بخشى از معانى قرآن» تقسیم کرد. پوشیده نیست که پیامبرگرامى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که قرآن بر قلب مبارک آن حضرت نازل شده(10) و خداى متعال تعلیم و تبیین قرآن را کار آن حضرت بیان کرده است،(11) از مفسّرانِ مصون از خطا و آگاه به همه معانى قرآن بوده و توان تفسیر همه معانى و معارف قرآن را داشته است. البته برخى از تفسیرى که جز خدا آن را نمى‏داند سخن به میان آورده‏اند(12) که این سخن عقلاً و نقلاً مردود است؛ زیرا:
اولاً، معقول نیست آیاتى از جانب خداى متعال براى افاده معنایى نازل شوند و هیچ کس، حتى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نتواند آن را بفهمد. قرآن، کلام خداى متعال است و فایده هر کلامى دلالت بر معنا و رساندن مقصود گوینده به مخاطب است، گرچه ممکن است کلامى با رمز و رازى ویژه القا شود که تنها بعضى از مقصود آن آگاه شوند. ولى مقعول نیست از کلام معنایى قصد شود که هیچ یک از مخاطبان نتوانند آن را بفهمند و کسى جز گوینده به آن آگاه نباشد.
بنابراین، ممکن است قرآن کریم باطنى داشته باشد که همگان نتوانند آن را بفهمند و تنها افرادى خاص یا تنها رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله توان فهم آن را داشته باشند، ولى با توجه به حکمت و علم و قدرت خدا، محال است معنا و مطلبى از قرآن قصد شده باشد که هیچ‏کس، حتى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نتواند آن را بفهمد.
در چنان صورتى افاده معنا از طریق کلام، یا ممکن نبوده و یا ممکن بوده ولى مصلحت نداشته است، یا هم ممکن بوده و هم مصلحت داشته است. در صورت اول و دوم، قصد آن با حکمت خداى متعال سازگار نیست و خداى حکیم چنین معنایى از کلام خود قصد نمى‏کند و در صورت سوم، افاده معناى مقصود با لفظى که هیچ کس نتواند آن را بفهمد، مستلزم نادانى یا ناتوانى است، که خداى متعال از هر دو منزّه است.
ثانیا، روایات معتبر دلالت مى‏کنند بر این‏که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از همه راسخان در علم برتر بوده و تمام تنزیل و تأویل قرآن را به تعلیم خداى متعال مى‏دانسته و چنین نبوده است که خدا چیزى بر او نازل کرده و تأویل آن را به او نیاموخته باشد. برخى از آن روایات عبارتند از:
ـ از برید بن معاویه نقل شده است که گفت: از یکى از دو امام باقر یا صادق علیهماالسلام شنیدم که در تفسیر آیه «وَ مَا یَعْلَمُ تَأویلَهُ اِلاَّ اللّهُ وَ الرَّاسخونَ فى العِلْمِ» (آل عمران: 7) فرمود: «فرسولُ اللّهِ افضلُ الراسخینَ فى العلم قد علّمَهُ اللّهُ ـ عزّ وجلّ ـ جمیع ما أنزلَ علیه مِن التنزیلِ و التأویل و ما کانَ اللّهُ لیُنزلَ علیه شیئا لَم یُعلّمْهُ تأویلَهُ و اوصیاؤُهُ من بعدِهِ یعلمونَه؛(13) رسول خدا برترین راسخان در علم است. خداى ـ عزّو جلّ ـ همه تأویل و تنزیلى را که بر او نازل کرده به او تعلیم داده است و هرگز چنین نبوده که خدا چیزى بر او نازل کند و تأویل آن را به او یاد نداده باشد و اوصیاى پس از او نیز تمام آن را مى‏دانند.»
از نظر سند این روایت را کلینى، در کافى آورده و مجلسى نیز با دو سند از بصائرالدرجات محمدبن حسن صفّار در بحارالانوار نقل کرده که یکى از طرق آن سندها یعقوب بن یزید از ابن ابى عمیر از ابن اذینة از برید از ابى جعفر علیه‏السلام است و همه این افراد ثقه‏اند. بنابراین، سند این روایت، گرچه به طریقى که در کافى نقل شده به واسطه ابراهیم بن اسحاق صحیح نیست، ولى به طریقى که از بصائر نقل شده، صحیح و معتبر است.
از نظر دلالت، ضمیر «تأویله» در قول خداى متعال (و ما یَعلمُ تأویله...) به قرآن یا قسم متشابه آن برمى‏گردد؛ زیرا این قول خداى متعال در آیه هفتم سوره «آل عمران» پس از این جمله واقع شده است: «هُوَ الّذى أنزَلَ علَیکَ الکِتابَ منهُ آیاتٌ مُحکماتٌ هنَّ أُمُّ الکتابِ و أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فأَمّا الذینَ فى قُلوبِهِم زیغٌ فیَتَّبِعونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتغاءَ الفِتنَةِ و ابتغاءَ تأویلِه.»
با توجه به آن‏که این حدیث در مورد جمله‏اى از این آیه کریمه صادر شده است، تردیدى نمى‏ماند که منظور از «ما انزَلَ علیه» (آنچه خدا بر پیامبر نازل کرده) یا خصوص قرآن کریم است یا دست‏کم، قرآن قدر متیقّن آن است. تنزیل و تأویل هر دو مصدرند، ولى در این حدیث، به معناى وصفى به کار رفته‏اند و هرچند در معناى آن دو احتمالاتى وجود دارد، ولى در این‏جا ظاهرا از تنزیل، الفاظ قرآن و معانى ظاهر آن و از تأویل، معانى باطن آن مراد است و در معتبره فضیل نیز ظهر و بطن قرآن به تنزیل و تأویل آن معنا شده است.(14) بنابراین، اگر «مِن» در «مِنَ التنزیلِ و التأویل» ـ در حدیث مزبور ـ بیانى از «جمیع ما انزل علیه» باشد، معناى حدیث این است که خدا جمیع قرآن را، که عبارت از تنزیل و تأویل (ظاهر و باطن) آن است، به پیامبرش تعلیم داده و اگر «مِن» بیانى از «ما انزل علیه» باشد، این جمله دلالت مى‏کند بر این‏که خدا هم تنزیل (الفاظ با معانى ظاهر) قرآن را نازل کرده و هم تأویل (بیانى معانى باطنى) آن را، و تمام آن را به پیامبرش تعلیم داده است. به هر حال، در دلالت این قسمت از حدیث بر آگاهى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به همه معانى و معارف قرآن ابهامى نیست. جمله ذیل حدیث «و ما کانَ اللّهُ لیُنزلَ علیه شیئا لم یُعلّمه تأویله» نیز تأکید بر این معناست؛ زیرا مفاد این جمله آن است که هرچه را خدا بر پیامبرش نازل کرده، تأویل آن را نیز بر آن حضرت تعلیم داده است. با توجه به این‏که تمام قرآن را خدا بر پیامبر نازل کرده و منظور از «تأویل» آن معانى باطنى و پنهان آن است، دلالت این جمله بر آگاه بودن پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر معانى باطنى و پنهان تمام قرآن آشکار است، چه رسد به معانى ظاهر قرآن که دیگران نیز توان فهم آن را دارند.(15)
بنابراین، آگاهى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به همه معانى قرآن قطعى است و بیش از این نیاز به بحث ندارد. آنچه را این مقاله درصدد بیان و اثبات آن مى‏باشد دو مطلب است:
1. اهل‏بیت خاص آن حضرت، یعنى امام على علیه‏السلام و یازده امام معصوم پس از وى به همه معانى قرآن آگاه بوده و توان تفسیر همه معانى قرآن را داشته‏اند و از این‏رو، آنان را مى‏توان «مفسّران آگاه به همه معانى قرآن» نامید.
2. هیچ‏کس جز آنان به همه معانى قرآن آگاه نبوده و توان تفسیر همه قرآن را ندارد و از این‏رو، هیچ‏کس جز آنان را نمى‏توان «مفسّر آگاه به همه معانى قرآن» دانست. و چون ادلّه مطلب اول دو دسته‏اند، برخى در خصوص آگاهى علم امام على علیه‏السلام به همه معانى قرآن است و برخى بر علم اهل‏بیت علیهم‏السلام به همه معانى قرآن دلالت دارند. مطالب این مقاله در زیر سه عنوان بیان مى‏گردند:
الف. علم امام على علیه‏السلام به همه معانى قرآن؛
ب. علم سایر اهل‏بیت علیهم‏السلام به همه معانى قرآن؛
ج. اختصاص علم کامل قرآن به پیامبر و امامان معصوم علیهم‏السلام .
علم امام على علیه‏السلام به همه معانى قرآن
حکمت خدا اقتضا مى‏کند براى آن‏که با رحلت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بخش عمده‏اى از معارف قرآن از بین نرود، پس از آن حضرت نیز در بین امّت شخصى باشد که توان فهم و تفسیر همه معانى و معارف قرآن را داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت، بخش زیادى از معانى و معارف قرآن پس از رحلت آن حضرت متروک شده، به فراموشى سپرده مى‏شود و این با حکمت خدا سازگار نیست. از روایات فراوانى که در کتاب‏هاى شیعه و اهل تسنّن نقل شده، به خوبى به دست مى‏آید که پس از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله چنین شخصى وجود داشته و آن امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب علیه‏السلام بوده است. برخى از آن روایات گویاى این مطلب است که خداى متعال حضرت على علیه‏السلام را خلیفه خود بر بندگانش قرار داده تا کتابش را براى آنان تبیین کند.
شیخ صدوق در کتاب‏هاى عیون و امالى با سند مفصل از امام رضا علیه‏السلام از پدرانش از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از جبرئیل از میکائیل از اسرافیل علیهم‏السلام از خداى متعال چنین روایت کرده است: «من الله هستم که معبودى جز من نیست. مردمان را به قدرت خویش آفریدم و هر کس از پیامبرانم را که خواستم از میان آنان اختیار کردم و از جمیع آنان محمّد را به عنوان حبیب و خلیل و صفىّ برگزیدم و او را با عنوان «رسول» به سوى خلقم مبعوث کردم و على را براى او برگزیدم و او را برادر، وصى و وزیر و پیام‏رسان او به مردم پس از او و خلیفه خود بر بندگانم قرار دادم تا کتابم را براى آنان تبیین کند.»(16)
قرآن کریم یکى از وظایف نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را تبیین قرآن کریم معرفى کرده است: «و انزَلنا الیکَ الذّکرَ لتُبَیّنَ للنّاس ما نُزِّلَ الیهم.» (نحل: 44) این روایت نشان مى‏دهد که خداى متعال حضرت على علیه‏السلام را برگزیده است تا وظیفه پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را پس از آن حضرت عهده‏دار شود، و ادامه‏دهنده کار آن حضرت باشد. از این‏رو، مى‏توان گفت: همان‏گونه که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مفسّر برگزیده خدا براى قرآن کریم است، امیرمؤمنان على علیه‏السلام نیز مفسّر برگزیده خداست و این امر سبب شده که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نسبت به تعلیم و تفسیر و تأویل قرآن به آن حضرت اهتمام شدید و سعى وافر داشته باشد.
کلینى، در کافى در پایان روایتى طولانى از امیرالمؤمنین علیه‏السلام چنین روایت کرده است: و من پیوسته هر روز یک بار و هر شب یک بار بر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وارد مى‏شدم. در هر بار با من خلوت مى‏کرد و هرجا مى‏گردید با او مى‏گردیدم. در هر موضعى وارد مى‏شد، با او بودم. اصحاب رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏دانند که با هیچ کس جز من این‏گونه رفتار نمى‏کرد. بسا که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در خانه من به نزدم مى‏آمد، بیش‏تر آن (خلوت) در خانه من بود و هرگاه بر آن حضرت در بعضى از منزل‏هایش وارد مى‏شدم، با من خلوت مى‏کرد و زنانش را از آن‏جا بیرون مى‏کرد و جز من کسى نزد او باقى نمى‏ماند و هرگاه براى خلوت کردن با من به منزل من مى‏آمد، فاطمه و هیچ‏یک از پسرانم را بیرون نمى‏فرستاد. هرگاه از او سؤال مى‏کردم، مرا پاسخ مى‏داد و هرگاه پرسش‏هایم تمام مى‏شد و سکوت مى‏کردم، با من سخن آغاز مى‏کرد. هیچ آیه از قرآن بر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نازل نشد، مگر این‏که قرائت آن را به من آموخت و آن را بر من املا کرد و آن را با خط خود نوشتم و تأویل و تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من تعلیم داد و از خدا خواست که توان فهم و حفظ آن را به من عطا فرماید. از زمانى که آن دعا را درباره من فرمود، هیچ آیه‏اى از کتاب خدا و هیچ یک از علومى را که بر من املا کرد و نوشتم، فراموش نکردم. هرچه خدا به او تعلیم داد، از حلال و حرام و امر و نهى و گذشته و آینده و هر کتابى که پیش از وى نازل شده، از طاعت و معصیت، همه را به من تعلیم فرمود و آن را حفظ کردم و حتى یک حرف از آن را فراموش نکردم. سپس دستش را بر سینه‏ام نهاد و از خدا خواست دلم را از علم و فهم و حکم و نور پر کند. گفتم: اى پیامبر خدا، پدر و مادرم به فدایت، از زمانى که آن‏گونه برایم دعا فرمودى چیزى را فراموش نکردم و آنچه را ننوشتم نیز از یاد من نرفت. آیا هنوز بر من بیم فراموشى دارى؟ فرمود: نه، بر تو بیم فراموشى و نادانى ندارم.»(17)
محمدبن حسن صفّار در بصائرالدرجات در ضمن دو باب درباره این‏که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله همه علمش را به امیرالمؤمنین یاد داده و آن حضرت در علم رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مشارکت داشته و در نبوّت مشارکت نداشته، 23 حدیث ذکر کرده است(18) که همه آن روایات بر مدّعاى ما دلالت دارند و در باب دیگرى نیز روایاتى که با صراحت این مدعا راثابت مى‏کند، آورده است.(19)
ابوجعفر اسکافى، از دانشمندان معتزله، نیز مضمون روایت کلینى را با اندکى تفاوت لفظى در ضمن پاسخ‏هاى امام على علیه‏السلام به پرسش‏هاى ابن الکوّاء آورده است.(20)
حاکم حسکانى، از دانشمندان اهل تسنّن، نیز با سند متصل از امام على علیه‏السلام روایت کرده است: «ما فى القرآن آیةٌ الاّ و قد قرأتُها على رسول‏اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وَ عَلَّمنى معناها»؛(21) هیچ آیه‏اى در قرآن نیست، مگر این‏که آن را بر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قرائت کردم و معناى آن را به من آموخت.
در حدیث دیگرى نیز از آن حضرت چنین روایت کرده است: «هر آیه که بر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نازل شد، قرائت آن را به من یاد داد و آن را بر من املا کرد و من آن را با خط خود نوشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را به من تعلیم داد و از خدا خواست فهم و حفظ آن را به من یاد دهد و در اثر آن، حتى یک حرف آن را هم فراموش نکردم.»(22)
ابن عساکر، دانشمند معروف اهل تسنّن، نیز نظیر این روایت را با سندى دیگر در تاریخ مدینة دمشق آورده است.(23)
بنابراین، روایات شیعه و سنّى دلالت دارند، بر این‏که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله همه معانى و معارف قرآن را به حضرت على علیه‏السلام تعلیم داده و آن حضرت نیز بدون کم‏ترین خطا و اشتباهى همه آن معانى و معارف را دریافت نموده و حتى یک حرف از آن را فراموش نکرده است. روایاتى از قبیل «علىٌّ خازنُ علمى»؛(24) «علىٌّ عیبةُ علمی»؛(25) «أنا مَدینةُ العِلمِ و علىٌّ بابُها»؛(26) و «أنا مدینةُ الحِکمةِ و علىٌّ بابُها»؛(27) که در کتب فریقین با سندهاى متعدد از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده، نیز مؤیّد، بلکه مؤکد این مدّعاست؛ زیرا از این‏گونه روایات به خوبى دریافت مى‏شود که على علیه‏السلام کسى بوده که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله علم و حکمت خود را به او آموخته و آن حضرت هم بدون کم و کاست و سهو و خطا، علم و حکمت پیامبر را دریافت و ضبط کرده است، به گونه‏اى که هرکس در هر موضوعى بخواهد از علم و حکمت رسول خدا استفاده کند، از طریق آن حضرت مى‏تواند به علم و حکمت آن بزرگوار نایل شود و تردیدى نیست که علم به معانى و معارف و تنزیل و تأویل قرآن کریم جزء عمده و قدر متیقّن علم و حکمت آن بزرگوار است. این اهتمام و سعى وافر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در تعلیم و تربیت آن حضرت، موجب شد که آن حضرت همانند خود رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به همه معانى و معارف قرآن کریم آگاه باشد. شاهد آن، افزون بر آنچه گذشت، روایات بسیارى است که دلالت مى‏کنند به آن‏که حضرت، به همه معانى و معارف قرآن آگاه بوده است.
در بسیارى از روایات شیعه و سنّى مفهوم «مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتاب» در آخر سوره «رعد» به حضرت على علیه‏السلام تفسیر و بر او تطبیق شده است. از بیان اهل تسنّن، حاکم حسکانى شش روایت در این باره آورده است(28) و از شیعیان، سید هاشم بحرانى در تفسیر برهان در تفسیر این کلمه 25 روایت جمع کرده(29) که در هفده روایت این کلمه به حضرت على علیه‏السلام (30) و در هفت روایت به همه امامان معصوم تفسیر شده است(31) که حضرت على علیه‏السلام نیز یکى از آن‏هاست و در هر دو دسته، روایت صحیح‏السند وجود دارد.(32)
الف و لام «الکتاب» یا عهد حضورى است و منظور از «کتاب» قرآن کریم مى‏باشد، یا الف و لام جنس است و منظور از آن «لوح محفوظ» و مطلق کتاب آسمانى است که از جمله آن‏ها قرآن کریم است. در هر صورت، این کلمه به ضمیمه روایات مفسّر آن، دلالت دارد بر این‏که علم قرآن کریم نزد امیرالمؤمنین علیه‏السلام است. اضافه «علم» به «الکتاب» دلالت دارد بر آن‏که همه علم کتاب نزد آنان است؛ زیرا اضافه مصدر به کلى که همه اجزاى آن به طور یکسان مى‏توانند متعلّق آن مصدر واقع شوند ظهور در استیعاب و عموم دارد.(33) از این‏رو، در آیه دیگر در مورد کسى که بخشى از علم کتاب را داشته، تعبیر «الَّذى عندَهُ علمٌ مِنَ الکتاب»(34) به کار رفته است. برخى روایات نیز مؤیّد این موضوع هستند؛ زیرا در آن‏ها، دلالت این کلمه بر علم کل کتاب و دلالت «علمٌ منِ الکتاب» بر علم بخشى از کتاب مسلّم گرفته شده و در پایان آن‏ها آمده است که امام صادق علیه‏السلام با دست به سینه خود اشاره کردند و فرمودند: «به خدا قسم، علم همه کتاب نزد ماست. به خدا قسم، علم همه کتاب نزد ماست.»(35)
با این بیان، معلوم شد این کلمه قرآن به ضمیمه روایات مفسّر آن، یکى از ادلّه آگاهى امیرمؤمنان علیه‏السلام به همه معانى و علوم قرآن است. در برخى روایات، این آیه برترین منقبت امیر مؤمنان علیه‏السلام به شمار آمده است(36) که این خود، مؤیّد دیگرى بر این برداشت است.
در کتب شیعه و سنّى با سند متصل از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله روایت شده است: «علىٌّ مَعَ القرآن و القرآن مَعَ على لن یفتَرِقا حتّى یَرِدا عَلَىَّ الحوض»؛(37) على با قرآن و قرآن با على است. هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.
حاکم نیشابورى و ذهبى، از دانشمندان معروف اهل تسنّن، سند این حدیث را صحیح دانسته‏اند.(38) روشن است که منظور، جدا نشدن جسم حضرت على علیه‏السلام از کاغذ و مرکّب قرآن نیست، بلکه معناى جمله اول این است که على علیه‏السلام از نظر علم و عمل همیشه با قرآن، و دانش و کردار وى پیوسته مطابق قرآن است. معناى فقره دوم (قرآن با على است) این است که تمام علوم و معارف قرآن نزد على علیه‏السلام است؛ زیرا اگر قسمتى از قرآن و معارف آن را نداند، آن قسمت از او جداست و این کلام آن را نفى مى‏کند. پس این روایت دلالت مى‏کند که على علیه‏السلام به همه معانى و معارف قرآن آگاه بوده و تا روز قیامت نیز این علوم براى آن حضرت باقى است و با فراموشى و امثال آن از آن حضرت جدا نمى‏شود. نظیر این روایت را صدوق با سند صحیح و سندهاى متعدد در خصال آورده است.(39)
حاکم حسکانى، از دانشمندان معروف اهل تسنّن، در کتاب شواهد التنزیل فصلى به «یگانه بودن على علیه‏السلام در شناخت قرآن و معانى آن و علم به نزول آن و آنچه در آن است» قرار داده و در آن 22 روایت با سند متصل ذکر کرده است که همه آن‏ها بر این حقیقت دلالت دارند.(40)
از بخشى از روایات استفاده مى‏شود رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تنها به تعلیم و تربیت امام على علیه‏السلام و آگاه کردن آن حضرت، به همه معانى و معارف قرآن و تفسیر و تأویل آن اکتفا نکرده، بلکه امّت خود را به موقعیت بى‏نظیر آن حضرت در تفسیر قرآن توجه داده و آنان را به فراگیرى دانش قرآن از آن حضرت توصیه نموده است. در خطبه «غدیریه»، که از آن حضرت نقل شده، جمله‏هاى ذیل به چشم مى‏خورند: «معاشَر الناسِ، تدبّروا القرآنَ وافهموا آیاته و انظروا الى محکماته ولا تتّبعوا متشابه فواللّه لن یُبیّن لکم زواجره و لا یوضَّح لکم تفسیره الاّ الّذى انا آخذٌ بیده و مصعدّهُ الىّ و شائلٌ بعضده و ابى طالب اخى و وصىّ...»(41)
اى گروه‏هاى مردم، در قرآن تدبّر کنید و آیات آن را بفهمید، به محکمات آن نظر کنید و از متشابه بودن پى‏روى نکنید. به خدا سوگند، فقط کسى نواهى آن را براى شما تبیین مى‏کند و تفسیر آن را براى شما روشن مى‏سازد که من دستش را گرفته‏ام و آن را نزد خود بالا آورده‏ام و بازویش را بالا گرفته‏ام. به شما اعلام مى‏کنم که هرکس من مولاى اویم، او (على) نیز مولاى اوست و او على‏بن ابیطالب برادر و وصى من است.»
در حدیث دیگرى از آن حضرت چنین روایت شده است: «هرکس چیزى از دانش قرآن را که از من نیاموخته و نشنیده و بر او پوشیده است، باید که به على بن ابى‏طالب علیه‏السلام رجوع کند؛ زیرا او ظاهر و باطن و محکم و متشابه آن را، همان‏گونه که من مى‏دانم، مى‏داند.»(42)
در خطبه‏اى که از آن حضرت روایت شده، چنین آمده است: «انّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أنزَلَ علىَّ القرآنَ و هؤَ الذى من خالفَهُ ضلَّ و من ابتغى عِلمَهُ عِندَ غیرِ علىٍّ هلَک»؛(43) همانا خداى عزّو جل ـ قرآن را بر من نازل کرده و آن چیزى است که هرکس با آن مخالفت کند، گم‏راه شده و هرکس علم آن را از غیر على علیه‏السلام طلب کند، هلاک گردیده است.»
با توجه به این‏گونه روایات ـ که بسیارند و در این مجال ذکر همه آن‏ها نیست ـ و روایاتى که در بحث «علم سایر اهل‏بیت به همه معانى قرآن» ذکر مى‏شود، کم‏ترین تردیدى باقى نمى‏ماند که على بن ابى‏طالب علیه‏السلام دومین مفسّر آگاه به همه معانى قرآن بوده که ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل آن را مى‏دانسته و از خطا و نسیان نیز مصون بوده و در تبیین کتاب خدا جانشین رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بوده و بر تفسیر همه معانى و معارف قرآن توانایى داشته است.
علم امامان یازده‏گانه علیهم‏السلام به همه معانى قرآن
با توجه به این‏که قرآن کریم کتاب جاودانى است و معارف آن به زمان رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و شاگرد ممتاز آن حضرت، امام على علیه‏السلام اختصاص ندارد و با نظر به این‏که بخشى از معارف آن در توان فهم همگان نیست، همان‏گونه که در بیان علم امام على علیه‏السلام ، به همه معارف قرآن ذکر شد، حکمت خداوند اقتضا مى‏کند که پس از آن بزرگوار نیز در هر عصرى، شخصى آگاه به همه معارف قرآن، تنزیل و تأویل و ظاهر و باطن آن و مصون از خطا و نسیان و توانا بر تفسیر واقعى آن وجود داشته باشد تا در مورد ابهام و اختلاف، مرجع امّت باشد و مردم از طریق ایشان به معارف قرآن دست‏رسى یابند؛ زیرا در غیر این صورت، اولاً بخش عمده‏اى از معارف آن در ابهام مى‏ماند و بهره‏گیرى از آن به زمان رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اختصاص مى‏یابد و این با جاودانگى قرآن سازگار نیست. ثانیا، بر اثر فقدان مفسّر آگاه به همه معارف واقعى آن، قرآنى که براى رفع اختلاف آمده، خود زمینه‏اى براى اختلاف مى‏شود و غرض از نزول آن، که هدایت بشر و رفع اختلاف است، حاصل نخواهد شد(44) و این با حکمت خدا سازگار نیست. از این‏رو، مى‏بینیم رسول خدا در وقت رحلت خود، به سفارش تمسّک به قرآن اکتفا نکرده و بارها امّتش را به تمسّک به دو چیز توصیه نموده و گم‏راه نشدن آنان را در گرو تمسّک به آن دو قرار داده و فرموده است که آن دو هیچ‏گاه از یکدیگر جدا نمى‏شوند: یکى از آن دو کتاب خدا و دیگرى اهل‏بیت آن حضرت است. این مطالب در جاهاى متعدد و با عبارت‏هاى گوناگون از آن گرامى نقل شده که یکى از آن عبارات چنین است:
«انّى تارکٌ فیکم الثقلین ما اِن تَمسّکتُم بِهما لن تضلّوا کتابَ اللّهِ و عترتی اهل بیتى، و انّهما لن یفتَرقا حتى یَرِدا علىَّ الحوض»؛(45) همانا من در میان شما دو چیز گران‏قدر مى‏گذارم که اگر به آن دو تمسّک کنید هرگز گم‏راه نخواهید شد: کتاب خدا و اهل‏بیتم. به راستى که آن دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
هرچند قرآن کریم تبیان هر چیز است: «وَ نزَّلنا علیکَ الکِتابَ تِبیانا لِکُلِّ شى‏ءٍ» (نحل: 89)، ولى براى فهم آن تبیین لازم است. از این‏رو، فرموده است: «وَ أَنزلنا اِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ للنّاس ما نُزِّلَ الیهم.» (نحل: 44) با نظر به روایات بسیارى که دلالت دارند دانش هر چیزى در قرآن است، ولى فقط پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ائمّه اطهار علیهم‏السلام به آن آگاهند و خاستگاه علم آن بزرگواران قرآن است،(46) پى مى‏بریم تمسّک به اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در کنار قرآن از آن نظر شرط گم‏راه نشدن دانسته شده است که آنان مبیّن قرآن کریم هستند. گرچه قرآن کریم همه معارف و احکام لازم براى هدایت بشر را در بردارد، ولى بدون تبیین آن‏ها نمى‏توان همه معارف و احکام لازم را از آن به دست آورد. بنابراین، از این مطلب، که تمسّک به آنان نیز شرط گم‏راه نشدن معرفى شده است، سه مطلب برداشت مى‏شود:
1. قرآن کریم به تنهایى براى رهایى از گم‏راهى کافى نیست؛ زیرا همه معارف به تفصیل در آن نیامده‏اند و مفسّر و مبیّن مى‏خواهد.
2. اهل‏بیتى که در این حدیث همراه قرآن ذکر شده‏اند، مفسّران آگاه به همه معانى قرآن کریم هستند.
3. آنان در تفسیر قرآن از هواپرستى و خطا مصون هستند؛ زیرا پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرموده است: اگر به این دو تمسّک جویید، هرگز گم‏راه نمى‏شوید، و این مستلزم آن است که از هرگونه خطا مصون باشند؛ زیرا اگر چنین نباشد، گم‏راه نشدن آنان حتمى نخواهد بود. جمله «آن دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند» به مثابه دو گزاره است: 1. آنان از قرآن جدا نمى‏شوند؛ 2. قرآن از آنان جدا نمى‏شود.
از این دو مطلب مى‏توان فهمید:
اولاً آنان از هوا و خطا مصون هستند؛ زیرا جدا نشدن آنان از قراین به این است که دانش، اندیشه و رفتار آن‏ها همه مطابق قرآن است و این مستلزم مصونیت آنان از هوا و خطا مى‏باشد و اگر جز این باشد، این پیوستگى محقق نمى‏شود.
ثانیا، آنان به همه معانى و معارف قرآن آگاهند؛ زیرا جدا نشدن قرآن از آنان به این است که قرآن با همه معانى و معارفش نزد آن‏ها باشد؛ اگر قسمتى از معارف آن را ندانند، آن قسمت از آن‏ها جدا شده است و حال آن‏که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جدایى قران را از آنان نفى نموده است.
در روایتى که در معناى حدیث «ثقلین» از امام باقر علیه‏السلام نقل شده، به مفسّر بودن اهل‏بیت براى قرآن تصریح شده است:
محمد بن صفار با سند متصل از سعد اسکاف چنین روایت کرده است: «از امام محمدباقر علیه‏السلام معناى قول پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را پرسیدم که مى‏فرماید: من در میان شما دو چیز گران‏قدر مى‏گذارم؛ به آن دو تمسّک بجویید؛ زیرا آن دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. حضرت فرمود: (یعنى) پیوسته کتاب خدا و دلیلى از ما که بر آن دلالت کند (باهم هستند) تا در کنار حوض بر من وارد شوند.»(47)
این روایت مؤیّد، بلکه مؤکّد مضمون حدیث «ثقلین» و مفسّر بودن اهل‏بیت علیهم‏السلام نسبت به قرآن کریم است. تا این‏جا از این حدیث متواتر به دست آمد که اهل‏بیت علیهم‏السلام پیامبر مفسّران واقعى قرآن کریم هستند که در فهم قرآن و تفسیر آن از هرگونه خطا و هوا مصون مى‏باشند.حال‏باید دید«اهل‏بیت»چه‏کسانى‏اند.
اهل‏بیت علیهم‏السلام در حدیث «ثقلین»
واژه «اهل» در لغت، به شایسته، سزاوار(48) و مستوجب(49) معنا شده و در عرف نیز در همین معنا ظهور دارد. از این‏رو، در دعاى «الّلهمَّ اِن لم اکن اهلاً اَن ابلُغَ رحمتکَ فرحمتُک اهلٌ اَن تبلُغنى و تَسَعَنى» و حدیث «الهى ما عبدتُک خوفا من نارکَ و لا طمعا فى جنّتکَ بَل وجدتکَ اهلاً للعبادةِ فعبدتُک»(50) از کلمه «اهل» همین معنا به ذهن متبادر مى‏شود. ولى وقتى به شى‏ء یا شخصى اضافه شود ـ که غالبا نیز چنین است ـ به مناسبت مضافٌ‏الیه، معناى دیگرى از آن فهمیده مى‏شود. کلمه «اهل‏بیت» را جمعى به ساکنان خانه معنا کرده‏اند.(51)
فیّومى پس از معنا کردن «الاهل» به «اهل‏بیت»، گفته است: اصل در آن خویشى است.(52) راغب نیز از کاربرد مجازى «اهل‏بیت» شخص در مورد کسانى که با او پیوند نَسَبى دارند، سخن گفته است.(53)
بنابراین، مى‏توان گفت: در لغت، «اهل‏بیتِ» هر شخصى ساکنان خانه او، یعنى زن و فرزندان اویند و به معناى خویشاوندان او نیز به کار مى‏رود. در عرف نیز «اهل‏بیت» شخص به معناى خانواده او ـ که همان زن و فرزندان اوست ـ مى‏باشد وگاهى به معناى خاندان و خویشاوندان او نیز به کار مى‏رود.
اما در مورد پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله چون بیت آن حضرت محل نزول وحى و بیت نبوّت نیز بوده است، کلمه «اهل‏بیت» دو کاربرد دارد: «اهل‏بیت پیامبر» گفته مى‏شود و از «بیت»، محل سکونت آن حضرت اراده مى‏شود و ویژگى محل نزول وحى و خانه نبوّت بودن آن لحاظ نمى‏شود. در این صورت، کلمه «اهل‏بیت» در مورد آن حضرت نیز به همان معنایى است که در مورد دیگران به کار مى‏رود؛ یعنى به معناى خانواده (همسران و فرزندان) آن حضرت، یا به معناى مطلق خویشاوندان آن حضرت. این‏که بعضى اهل‏بیت پیامبر علیهم‏السلام را به همسران و دختران و داماد او، على علیه‏السلام معنا کرده‏اند(54) طبق این کاربرد است. ولى اهل‏بیت پیامبر علیهم‏السلام با لحاظ ویژگى محل نزول وحى و خانه نبوّت بودن بیت آن حضرت به کار مى‏رود و در این صورت، به معناى ساکنان خانه، خانواده یا مطلق خویشاوندان آن حضرت نیست، بلکه منظور افرادى است که از نظر علمى و عملى و صفات انسانى شایسته بیت آن حضرت مى‏باشند. شاهد این کاربرد روایات فراوانى است که خبر مى‏دهند نبى‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بارها على و فاطمه و حسن و حسین علیهم‏السلام را فرا خواندند و پوششى بر آن‏ها افکندند و فرمودند «اینان اهل‏بیت من هستند.»(55) در مواردى برخى از همسران آن حضرت که حاضر بودند، مى‏گفتند: اى رسول خدا، ما از اهل بیت تو نیستیم؟ حضرت با تعابیرى گوناگون پاسخ منفى مى‏دادند.(56) روشن است که در این روایات، حضرت در مقام معرفى افراد اهل‏بیت خود در کاربرد دوم است؛ یعنى مى‏خواستند افرادى از خویشاوندان خود را، که از نظر علمى و عملى شایسته بیت نبوّت‏اند، به امت بشناسانند؛ زیرا اولاً، افراد اهل‏بیت آن حضرت در کاربرد اول، آشکار بودند و نیازى به معرفى نداشتند. ثانیا، معرفى به گونه‏اى است که دلالت مى‏کند اهل‏بیت آن حضرت در آن زمان منحصر به چهار نفر بوده است و حال آن‏که اهل‏بیت در کاربرد اول، شامل دیگران نیز مى‏شود. ثالثا، در کاربرد اول، همسران آن حضرت جزو اهل‏بیت آن حضرت‏اند، ولى در این معرفى، نه تنها همسران آن حضرت از اهل‏بیت وى به شمار نیامده‏اند، بلکه در بسیارى از این روایات، اهل‏بیت بودن آنان نفى شده است. بنابراین، کاربرد دوم براى اهل‏بیت پیامبر قطعى و انکارناپذیر است.
همچنین نبى‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در حدیث «ثقلین»، اهل‏بیت را همسنگ قرآن قرار داده و عنوان «ثَقَلین» را ـ که دلالت بر عظمت و ارج فوق‏العاده دارد ـ در مورد قرآن و آنان به کار برده و تمسّک به قرآن و آنان را شرط گم‏راه نشدن دانسته و از پیوستگى دایم آنان با قرآن خبر داده است. با توجه به این ویژگى‏ها، روشن است که اهل‏بیت در این حدیث، به معناى اول، یعنى همسران یا مطلق خویشاوندان آن حضرت نیست؛ زیرا آنان واجد ویژگى‏هاى پیش‏گفته نمى‏باشند، بلکه به معناى دوم، یعنى افرادى از خویشاوندان آن حضرت است که شایسته بیت نبوّت و واجد آن خصوصیات باشند. روشن است که شناخت دقیق چنین افرادى جز از طریق معرفى خود نبى‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شدنى نیست. از این‏رو، در برخى روایات آمده است: وقتى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله حدیث «ثقلین» را ذکر نمودند، جابر بن عبدالله انصارى پرسید: اى رسول خدا، عترت شما چه کسانى‏اند؟ فرمود: «على و حسن و حسین و امامانى که از فرزندان حسین‏اند، تا روز قیامت.»(57)
حموینى، از دانشمندان اهل تسنّن، در فرائد السمطین و شیخ حرّ عاملى در اثبات الهداة روایت مفصّلى را در گفت‏وگوى حضرت على علیه‏السلام با جماعتى از صحابه آورده‏اند که قسمتى از آن چنین است: «شما را به خدا، آیا مى‏دانید رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در آخرین خطبه‏اى که خواندند، فرمودند: اى مردم، در میان شما دو چیز گران‏قدر مى‏گذارم: کتاب خدا و عترتم، اهل‏بیتم. پس به آن دو تمسّک کنید تا هیچ‏گاه گمراه نشوید؛ زیرا خداى لطیف (آگاه) به من خبر داده است که البته آن دو هیچ‏گاه (از یکدیگر) جدا نمى‏شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند؟ سپس عمر بن خطاب شبیه شخص خشمگین برخاست و گفت: اى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آیا همه خاندانت؟ فرمود: نه، بلکه اوصیاى من از آنان، که نخستین آن‏ها برادر و وزیر و وارث و جانشینم در امّت و ولىّ هر مؤمنى بعد از من است. او نخستین آن‏هاست. سپس پسرم حسن، بعد پسرم حسین و سپس نه نفر از فرزندان حسین، یکى بعد از دیگرى، تا در کنار حوض بر من وارد شوند. آنان گواهان خدا در زمین و حجت‏هاى او بر خلق او و خزینه‏داران علم او و معدن‏هاى حکمت اویند. هرکه آنان را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هرکه آنان را نافرمانى کند، خدا را نافرمانى کرده است؟ آن‏گاه همه آنان (یعنى جماعت صحابه) گفتند: گواهى مى‏دهیم که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله این سخن را فرموده است.»(58)
شیخ صدوق با سند معتبر چنین روایت کرده است: در معناى این سخن رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که فرموده است: «من دو چیز گران‏قدر ـ کتاب خدا و عترتم ـ را در میان شما به جاى مى‏گذارم»، از امیرالمؤمنین علیه‏السلام پرسیدند: عترت چه کسانى‏اند؟ فرمود: من و حسن و حسین و نُه امام از فرزندان حسین که نهمین آن‏ها مهدى و قائم آن‏هاست. از کتاب خدا جدا نمى‏شوند و کتاب خدا (نیز) از آنان جدا نمى‏شود تا در کنار حوض (کوثر) بر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وارد شوند.(59)
از این روایت ـ که سند آن صحیح است ـ چند مطلب به دست مى‏آید:
1. عترت پیامبر، که در حدیث «ثقلین» همسنگ قرآن واقع شده‏اند، دوازده نفرند که اولین آن‏ها حضرت على علیه‏السلام و آخرین آن‏ها حضرت مهدى (عج) است؛
2. آنان هیچ‏گاه از کتاب خدا جدا نمى‏شوند و این دلیل عصمت آنان از خطا و هواست.
3. تا قیامت کتاب خدا از آنان جدا نمى‏شود و این دلیل علم آنان به همه معانى و معارف قرآن و مصونیت آنان از نسیان آن و توانمندى آنان بر تفسیر همه معانى و معارف قرآن است.
روایات دیگرى نیز وجود دارد که عترت و اهل‏بیت حدیث «ثقلین» را در آن دوازده نفر محصور مى‏کنند.(60) بنابراین، منظور از «عترت» و «اهل‏بیت رسول خدا علیهم‏السلام » که به دلالت حدیث «ثقلین» به همه معانى قرآن آگاهند، همین دوازده نفرى هستند که در روایات پیشین نام برده شده‏اند. با این بیان، دلالت حدیث «ثقلین» ـ که صحّت آن مورد اتفاق شیعه و اهل سنّت است ـ آگاهى امیرالمؤمنین علیه‏السلام و یازده نفر دیگر از اهل‏بیت خاص نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به همه معارف قرآنى و توانایى آنان بر تفسیر همه قرآن آشکار گردید. همچنین با مفسّران واقعى دیگرى غیر از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و امیر مؤمنان علیه‏السلام ، که به همه معانى و معارف واقعى قرآن آگاهند، آشنا شدیم. روایات دال بر این مطلب بسیارند.(61)
اختصاص علم کامل قرآن به پیامبر و امامان معصوم علیهم‏السلام
از برخى روایات، معلوم مى‏شود که پس از پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مفسّران آگاه به همه معانى و معارف قرآن منحصر به امیرمؤمنان و یازده امام پس از ایشان است؛ مانند روایاتى که کلینى در کافى در باب «انّه لم یجمع القرآن کلّه الاّ الائمة علیهم‏السلام و انّهم یعلمون علمه کلّه» آورده است. نمونه آن روایات چنین است:
ـ از امام محمدباقر علیه‏السلام روایت شده است که فرمود: «هیچ‏کس غیر از اوصیا نمى‏تواند ادعا کند که همه قرآن و ظاهر وباطن آن نزد اوست.»(62)
با توجه به روایاتى که اوصیاى نبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به دوازده نفر تفسیر مى‏کنند، دلالت این روایت بر این‏که مفسّران آگاه به همه معانى قرآن فقط آن دوازده نفرند، آشکار است.
ـ «عن برید بن معاویه، قال: قلت: لابى جعفر علیه‏السلام : قُل کفى باللّه شهیدا بینى و بینُکم و من عندَهُ علمُ الکتاب. قال: ایّانا عنى و علىٌّ اوّلنا و افضلُنا و خیرُنا بعد النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ؛(63) برید بن معاویه مى‏گوید: به ابوجعفر (امام محمدباقر) گفتم: بگو کافى است که خدا و کسى که علم کتاب نزد اوست، گواه بین من و شماست (یعنى این آیه را نزد آن حضرت تلاوت کردم تا در معناى آن توضیحى دهد.) فرمود: خدا از "مَن عنده علمُ الکتاب" خصوص ما را قصد کرده و على نخستین و برترین و بهترین ماست.»
سند این روایت صحیح است(64) و از نظر دلالت هم با توجه به روایات دیگر، تردیدى نیست که منظور از «ایّانا» ـ در حدیث مزبور ـ على علیه‏السلام ، و یازده امام پس از ایشان است.(65) در بحث دومین مفسّر عالم به همه معانى قرآن، ظهور «علم الکتاب» در همه علوم قرآن توضیح داده شد. بر این اساس، این روایت دلالت دارد بر این‏که همه معانى و علوم قرآن نزد یازده امام پس از حضرت على علیه‏السلام نیز هست. از تقدیم «ایّانا» بر «عنى» اختصاص همه علوم قرآن به آنان به دست مى‏آید(66) و این اختصاص نیز دلیل دیگرى بر ظهور «علم الکتاب» در همه علوم قرآن است؛ زیرا بعضى از علوم قرآن اختصاص به آنان ندارد.
در روایت دیگرى از امام صادق علیه‏السلام نقل شده است که فرمودند: «به خدا سوگند، همه علم کتاب نزد ماست.»(67) این روایات نیز مؤکّد آگاه بودن آنان به همه علوم و معانى قرآن هستند.
جمله «وَ مَا یَعْلَمُ تأویلَهُ الاّ اللّهُ و الرّاسخون فى العِلم» در آیه 7 سوره «آل عمران» به ضمیمه روایاتى که «راسخان در علم» را به خصوص امامان معصوم علیهم‏السلام تفسیر کرده، دلیل دیگرى بر حصر همه علوم و معانى قرآن در دوازده امام است؛ زیرا این جمله دلالت مى‏کند بر این‏که علم تأویل قرآن ـ که بخشى از معارف آن است ـ مخصوص خدا و راسخان در علم است و هیچ‏کس جز راسخان در علم به این بخش از معانى قرآن آگاهى ندارد. روایات نیز دلالت دارند بر این‏که راسخان در علم تنها امامان معصوم هستند. کلینى در «کتاب الحجّة» کافى، بابى با عنوان «انَّ الراسخینَ فى العلم هم الائمّة علیهم‏السلام » باز کرده و در آن روایاتى آورده است. اولین روایت، که سندش نیز صحیح مى‏باشد، چنین است:
... عن ابى عبدالله علیه‏السلام قال: «نحنُ الراسخون فى العلم و نحنُ نعلَمُ تأویلَهُ»؛(68) از امام صادق علیه‏السلام نقل شده است که فرمود: ما راسخان در علم هستیم و ما تأویل قرآن را مى‏دانیم.
منظور از «نحن» به دلیل روایات بعدى همین باب، اوصیاى پیامبر علیهم‏السلام (69) یعنى امام على و امامان بعد از ایشان(70) است. معرفه بودن خبر، یعنى «الراسخونَ فى العلم» نیز دلیل حصر راسخان در علم در آنان است؛ زیرا اصل در خبر این است که نکره باشد و یکى از وجوه معرفه بودن آن دلالت بر حصر است(71) و مناسب‏ترین وجه در این‏جا همین است.
کلینى در باب دیگر چنین آورده است:«... قال ابوعبدالله علیه‏السلام : نحن قوم فرض الله ـ عزّو جلّ ـ طاعتنا... و نحن الراسخون فى العلم...»؛(72) امام صادق علیه‏السلام فرمود: «ما گروهى هستیم که خداى ـ عزّ و جلّ ـ اطاعت از ما را واجب کرده است... و ما راسخان در علم هستیم.
سند این روایت نیز صحیح است(73) و با توجه به آنچه در توضیح دلالت روایت قبل گفته شد، دلالت این روایت نیز بر مدعا آشکار است.
در نهج‏البلاغه نیز آمده است: «کجایند کسانى که به دروغ و از روى حسدورزى بر ما، گمان برده‏اند که آنان راسخان در علم‏اند، نه ما؟ و حال آن‏که خدا ما را رفعت بخشیده و آنان را فروگذاشته و به ما عطا فرموده و آنان را محروم کرده است.»(74)
در این زمینه، روایات دیگرى نیز وجود دارند.(75) اما افزون بر روایات، خود کلمه «الراسخون فى العلم» معنایى دارد که بر غیر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و امامان معصوم علیهم‏السلام انطباق ندارد؛ زیرا «راسخ» در لغت، به معناى ثابت،(76) و الف و لام «العلم» الف و لام جنس است. بر این اساس، راسخان در علم کسانى هستند که در مطلق علم ثابت و پابر جا باشند و کسانى در مطلق علم ثابت و پا برجایند که بر اثر رسیدن به حقیقت علم در همه امور، در هیچ موردى نظرشان عوض نشود. چنین افرادى جز پیامبر و امامان معصوم علیهم‏السلام نیستند؛ زیرا تنها آنان هستند که چون علمشان از وحى سرچشمه گرفته و با قلبشان حقیقت علم را یافته‏اند، نظرشان تغییر نمى‏کند.(77)
 پى‏نوشت‏ها
1ـ جمعى از لغت‏دانان «اهل‏بیت» را به «سکّانه» معنا کرده‏اند. (ر.ک: خلیل بن احمد الفراهیدى، العین، ج 4، ص 89 / مجدالدین فیروزآبادى، القاموس المحیط، ج 3، ص 486 / ابن سیدة، المحکم و المحیط الاعظم، ج 4، ص 256 / ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 253) صفى‏پور آن را به کسان خانه و ساکنان آن معنا کرده است (ر.ک: منتهى‏الارب، ج 1، ص 46.)
2ـ راغب گفته است: «و تعورف فى اسرة النبى ـ علیه الصلاة و السلام ـ مطلقا اذا قیل اهل‏البیت.» (المفردات، ص 25)
3ـ ر.ک: المحکم و المحیط الاعظم / لسان العرب.
4ـ براى اطلاع از آن روایات ر.ک: فرائد السمطین، ج 1، ص 312 ـ 318 / محمدبن على صدوق، کمال‏الدین، ج 1، ص 274 ـ 279 / اثبات الهداة، ج 1، ص 508 ـ 509 / الاحتجاج، ج 1، ص 149 / کتاب سلیم بن قیس، با تحقیق محمدباقر انصارى، نشر الهادى، ج 2، ص 636، 638، 646، 761 و 909 / کفایة‏الاثر فى النص على الائمة الاثنا عشر، ص 155، 156 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 36، ص 336 / البرهان فى تفسیر القرآن، ج 3، ص 310، حدیث 6 / نعمانى، کتاب الغیبة، ص 32 ـ 35، باب «ما روى فى ان الائمّة اثنا عشر اماماا».
5ـ «هذا بیانٌ للناس و هدىً و موعظةٌ للمتقین.» (آل عمران: 138)
6ـ «و نزّلنا علیک الکتابَ تبیانا لکل شى‏ء» (نحل: 89)
7ـ «قد جاءکم من الله نورٌ و کتابٌ مبین» (مائده: 15) و نیز ر.ک: یوسف: 1 / شعراء: 2 / نمل: 1 / قصص: 2.
8ـ «و هذا لسانٌ عربىٌ مبینٌ» (نحل: 103) و نیز ر.ک: شعراء: 192 ـ 195.
9ـ «و لقد یسّرنا القرآن للذکر فهل من مدّکر» (قمر: 17، 22، 32، 40)
10ـ «نزّل به الرّوح الامینُ على قلبکَ» (شعراء: 193 و 194)
11ـ «وانزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم» (نحل: 44)؛ «هو الذى بعث فى الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» (جمعه: 2)
12ـ ر.ک: محمدبن جریر طبرى، جامع‏البیان، بیروت، دارالمعرفة، ج 1، ص 26 / محمدبن عبدالله زرکشى، البرهان فى علوم القرآن، بیروت، دارالجبل، ج2، ص 181، نوع چهل و یکم فصل «امهات مآخذ تفسیر»، مأخذ 4.
13ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 270 و 271 باب «انّ الراسخین فى العلم هم الائمة علیهم‏السلام »، حدیث 2 / بحارالانوار، ج 23، ص 199.
14ـ ... عن فضیل بن یسار قال: سألت اباجعفر علیه‏السلام عن هذه الروایة: «ما من القرآن آیةُ الاّ و لها ظهرٌ و بطن.» فقال: «ظهرُهُ تنزیلُهُ و بطنُهُ تأویلُهُ...» (بحارالانوار، ج 92، ص 97، حدیث 64.)
15ـ در تفسیر قمى نیز چنین روایت شده است: «حدثنى ابى عن ابن ابى عمیر عن عمر بن اذینة عن برید بن معاویة عن ابى جفعر علیه‏السلام قال: «انَّ رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله افضلُ الراسخین فى العلم قد علِمَ جمیعَ ما انزلَ اللهُ علیه من التنزیلِ و التأویل و ما کان اللّه لیُنزلَ علیه شیئا لم یُعَلِّمه تأویله و اوصیاؤُهُ من بعدِهِ یعلمونه کلَّه». (على بن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 124.)
16ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 38، ص 98، ح 17.
17ـ اصول کافى، ج 1، ص 116، کتاب «العلم»، باب اختلاف الحدیث، قسمتى از حدیث 1، همچنین ر.ک: محمدبن على صدوق، الخصال، ج 1، ص 257، باب «الاربعة حدیث».
18ـ ر.ک: محمدبن حسن صفّار، بصائرالدرجات، ص 290 ـ 294، جز 4، باب‏هاى 10 و 11.
19ـ ر.ک: همان، ص 197 و 198، جز 4، باب 8، حدیث‏هاى 1 و 3، همچنین ر.ک: بحارالانوار، ج 40، ص 208 ـ 212.
20ـ ر.ک: ابوجفعر اسکافى، المعیار و الموازنة، ص 300.
21ـ حاکم حسکانى، شواهد التنزیل، ج 1، ص 43، حدیث 33.
22ـ همان، ص 48، حدیث 41.
23ـ ر.ک: على بن حسین، ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 386، حدیث 8993.
24ـ بحارالانوار، ج 38، ص 314، حدیث 18؛ ج 40 ، ص 204، حدیث 11؛ ج 44، ص 238، حدیث 29 / عبدالحسین امینى، الغدیر، ج 3، ص 95.
25ـ الغدیر، ج 3، ص 95 / بحارالانوار، ج 15، ص 297، حدیث 36؛ ج 18، ص 392، حدیث 98؛ ج 40، ص 70، حدیث 104؛ ص 149، حدیث 54؛ ص 204، حدیث 11.
26ـ بحارالانوار، ج 40، ص 70، حدیث 104؛ ص 87، حدیث 114؛ ص 201، حدیث 4؛ ص 202، حدیث‏هاى 6 و 7، ص 203، حدیث 8؛ ص 204، حدیث 11؛ ص 205، حدیث 12؛ ص 206، حدیث‏هاى 7 و 13 ـ 16؛ ج 41، ص 286، ص 301.
27ـ بحارالانوار، ج 25، ص 234؛ ج 26، ص 111؛ ج 69، ص 81، ج 93، ص 57؛ ج 40، ص 201، حدیث 3، ص 203، حدیث‏هاى 8 و 10 و ص 207 / الغدیر، ج 5، ص 502.
28ـ شواهد التنزیل، ج 1، ص 400ـ 405، حدیث‏هاى 422 ـ 427.
29ـ البرهان فى تفسیرالقرآن، ج 2، ص 302 به بعد / اصول کافى، ج 1، ص 287، حدیث 6، ص 316، حدیث 3، / نورالثقلین، ج 2، ص 521 ـ 524، حدیث‏هاى 204 و 205 و 207، 209، 211 و 220 / تفسیر قمى، ج 1، ص 396.
30ـ روایت‏هاى 4، 5، 7، 8، 10، 11، 13، 15، 17، 18، 19، 20، 21، 22، 23، 24 و 25.
31ـ روایت‏هاى 1، 2، 3، 6، 9، 14 و 16.
32ـ مانند روایت 4 و 5 و 7 در دسته اول و روایت 1 در دسته دوم.
33ـ ر.ک: سیدعلى بهبهانى، مصباح الهدایة، ص 9 و 10.
34ـ نک: نمل: 40 و تفسیر آن.
35ـ نورالثقلین، ج 2، ص 22، حدیث 208 / اصول کافى، ج 1، ص 316، حدیث 3.
36ـ نورالثقلین، ج 2، ص 521، حدیث 205.
37ـ ابوعبدالله محمدبن عبدالله حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 124 / بحارالانوار، ج 22، ص 223، حدیث 2، ج 92، ص 80، حدیث 6. نیز نک: محمدباقر ابطحى، جامع‏الاخبار، ج 1، ص 64 ـ 66 که از هجده کتاب این روایت را نقل کرده است.
38ـ ر.ک: المستدرک على الصحیحین.
39ـ ر.ک: الخصال، ج 1، ص 66، باب «الاثنین، السؤال عن الثقلین».
40ـ ر.ک: شواهد التنزیل، ج 1، ص 39 ـ 51، حدیث‏هاى 28 ـ 49.
41ـ بحارالانوار، ج 37، ص 209.
1
42ـ همان، ج 22، ص 316.
43ـ همان، ج 38، ص 94، حدیث 10.
44ـ در این مورد نک: مناظره هشام بن حکم با مردى از اهل شام در اصول کافى، ج 1 ،ص 227 و 228، کتاب «الحجّة»، باب «الاضطرار الى الحجّة»، حدیث 4.
45ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 18، ص 19، حدیث 9 / آقا حسین بروجردى، جامع احادیث الشیعة، ج 1، ص 200، حدیث 302 / محمدبن حسن حرّ عاملى، اثبات الهداة، ج 1، ص 608، حدیث 599.
46ـ نمونه آن روایات چنین است: عن ابى عبدالله علیه‏السلام قال: «کتابُ الله فیه نبأ ما قبلِکُم و خبرُ ما بعدَکم و فصل ما بینکم و نحنُ نعلمُهُ.» (اصول کافى، ج 1، ص 113، کتاب «فضل العلم»، باب «الردّ الى الکتاب والسنّة»، حدیث 9)
عنه علیه‏السلام : انَّ اللّهَ تبارک و تعالى ـ أنزل فى القرآن تبیانَ کلِّ شى‏ءٍ حتى و الله ما ترک الله شیئا یحتاجُ الیه العباد حتى لا یستطیع عبدٌ یقول لو کان هذا أنزل فى القرآن الاّ و قد انزله الله فیه.» (همان، ص 111، همان باب، حدیث 1)
عن حمّاد اللحام، قال: قال: ابوعبدالله علیه‏السلام : «نحن، و الله نعلمُ ما فى السموات و ما فى الارض و ما فى الجنة و ما فى النار و ما بین ذلک.» فَبَهَتُّ أنظرُ الیه، قال: فقال: «یا حمّاد انَّ ذلک من کتاب الله انَّ ذلک من کتاب الله انَّ ذلک من کتاب الله...» (بحارالانوار، ج 92، ص 86، حدیث 20)
47ـ بحارالانوار، ج 23، ص 140، حدیث 90.
48ـ منتهى الارب، ج 1، ص 46.
49ـ ابن سیدة، المحکم و المحیط الاعظم فى اللغة، ج 4، ص 256.
50ـ سیدمحسن حکیم، مستمسک العروة الوثقى، ج 6، ص 8.
51ـ خلیل فراهیدى، العین، ج 4، ص 89 / مجدالدین فیروزآبادى، القاموس المحیط، ج 3، ص 486 / المحکم و المحیط الاعظم، ج 4، ص 256 / لسان العرب، ج 1، ص 253.
52ـ احمد بن محمّد فیّومى، المصباح المنیر، ص 33.
53ـ ابوالقاسم حسین بن محمد، راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 25.
54ـ المحکم و المحیط الاعظم، ج 4، ص 256 / لسان العرب، ج 1، ص 253.
55ـ ر.ک: محمدبن عیسى ترمذى، سنن ترمذى، ج 5، ص 656 (کتاب «المناقب»، باب 61، حدیث 3871) احمد بن حنبل، مسند احمد، ط قدیم، ج 6، ص 304 و ط جدید، ج 10، ص 197، حدیث 26659 / مبارک بن محمد، ابن اثیر، جامع الاصول، ج 10، ص 100 و 101، حدیث 6689، 6690 / جامع‏البیان، ج 22، ص 6 و 7 / تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 204 (ترجمة الحسن بن على علیه‏السلام ) و ج 14، ص 139، 143 و 144، حدیث‏هاى 3443، 3454.
56ـ در مورد امّ‏سلمه ر.ک: به مسند احمد، ط جدید، ج 10، ص 228، حدیث 26808 / مشکل‏الآثار، ج 1، ص 334، 335، تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 141، حدیث 3449 / شواهد التنزیل، ج 2، ص 124، حدیث 57.
57ـ محمدبن على صدوق، معانى الاخبار، ص 91 (باب «معنى الثقلین و العترة») / کمال الدین، ج 1، ص 244 و 245 / بحارالانوار، ج 23، ص 147، حدیث 111 / محمدبن حسن حرّ عاملى، اثبات الهداة، ج 1، ص 489، حدیث 167 و ص 499، حدیث 210.
58ـ فرائد السّمطین، ج 1، ص 312 ـ 318 / اثبات الهداة، ج 1، ص 508 ـ 509.
59ـ معانى الاخبار، ص 90، باب «معنى الثقلین و العترة»، حدیث 4، و سند آن چنین است: «حدّثنا احمد بن زیاد بن جعفر الهمدانى قال: حدّثناا على بن ابراهیم بن هاشم عن ابیه عن محمد بن ابى عمیر عن غیاث بن ابراهیم عن الصادق جعفر بن حمد عن ابیه محمدبن على عن ابیه على بن الحسین.» همه رجال سند موثّق هستند.
60ـ ر.ک: سلیمان بن ابراهیم قندوزى، ینابیع المودّة، ص 430، آخر باب 71 / على بن محمد خزّاز قمى، کفایة الاثر، ص 170 ـ 172 باب «ما روى عن الحسین بن على علیهماالسلام فى النصوص على الائمة الاثنى عشر صلوات الله علیهم اجمعین / کمال‏الدین، ج 1، ص 240، باب 22، حدیث 64 / عیون اخبارالرضا علیه‏السلام ، ط تهران، انتشارات جهان، ج 1، ص 57، باب 6، حدیث 25 / بحارالانوار، ج 23، ص 147، حدیث 110 / اثبات الهداة، ج 1، ص 489، حدیث‏هاى 166 و 208.
61ـ اصول کافى، ج 1، ص 270، باب «انّ الراسخین هم الائمة علیهم‏السلام »، حدیث‏هاى 1، 2 و 3، ص 283 و 284، باب «انّ الائمّة ورثّوا علم النّبى و جمیع الانبیاء و الاوصیاء الذین من قبلهم»، ج 7، ص 228 و 229، باب «انّه لم یجمع القرآن کلّه الا الائمة علیهم‏السلام و انّهم یعلمون علمه کله»، حدیث‏هاى 1 ـ 6 / البرهان فى تفسیر القرآن، ج 3، ص 362 ـ 365، ذیل آیه «ثُمَّ أورثنا الکتابَ الَّذین اصطفینا من عبادنا» (فاطر: 32)، حدیث‏هاى 4 و 10 / بصائرالدرجات، ص 194.
62ـ اصول کافى، ج 1، ص 286، کتاب «الحجة»، باب «انّه لم یجمع القرآن کلّه الاّ الائمّة علیهم‏السلام »، حدیث 2.
63ـ همان، ص 287، حدیث 6.
64ـ این روایت را کلینى از دو طریق از ابن ابى عمیر نقل کرده است که یکى از آن‏ها مرسل است، ولى طریق دیگر آن على بن ابراهیم از پدرش از ابن ابى عمیر از ابن اذینه از برید بن معاویه است که همه آن‏ها ثقه هستند. آن دو طریق چنین است:
الف. کلینى عن على بن ابراهیم، عن ابیه، عن ابن ابى عمیر، عن ابن اذنیه، عن برید بن معاویه... .
ب. کلینى عن محمد بن یحیى، عن محمدبن الحسن، عمن ذکره عن ابن ابى عمیر... .
65ـ نک: تفسیر برهان، ج 2، ذیل آخرین آیه سوره رعد، حدیث 16.
66ـ ر.ک: مسعود بن عمر تفتازانى، مختصرالمعانى، ص 77.
67ـ ر.ک: تفسیر برهان، ج 2، ص 302، ذیل آخرین آیه سوره رعد، حدیث‏هاى 2 و 3 و 6 / اصول کافى، ج 1، ص 257، حدیث 3 / بصائرالدرجات، ص 213، حدیث 3، ص 230، حدیث 5 / بحارالانوار، ج 26، ص 170، حدیث 38 و ص 197، حدیث 8.
68ـ اصول کافى، کتاب «الحجّة، باب «انّ الراسخین فى العلم هم الائمّة علیهم‏السلام »، حدیث 1. نیز ر.ک: بصائرالدرجات، جز 4، باب 10، حدیث 5.
69ـ اصول کافى، همان، حدیث 2.
70ـ همان، حدیث 3.
71ـ ر.ک: شرح المختصر على تلخیص المفتاح، ص 67 و 68: قال: «و اما تنکیره، اى تنکیر المسند فلإرادة عدم الحصر والعهد... و الثانی یعنى اعتبار تعریف الجنس قد یفید قصر الجنس على شى‏ء تحقیقا.»
72ـ اصول کافى، کتاب «الحجة»، باب «فرض طاعة الائمّة علیهم‏السلام »، حدیث 6 و نیز نک: بصائرالدرجات، جز 4، باب 10، حدیث 1.
73ـ رجال سند احمد بن محمد، محمدبن ابى عمیر، سیف بن عمیرة و ابى الصباح کنانى است و همه آن‏ها «ثقه» هستند.
74ـ نهج‏البلاغه، ترجمه علینقى فیض‏الاسلام، ص 437، خطبه 144.
75ـ بحارالانوار، ج 23، ص 189، باب «انّهم اهل علم القرآن»، حدیث 3، ص 191، حدیث 12، ص 204، حدیث 53، ج 92، ص 81، حدیث 10 / تفسیر عیّاشى، ج 1، ص 163، حدیث 4 / کتاب سلیم بن قیس، ص 195 / محمدبن یعقوب کلینى، روضه کافى، ص 184، حدیث 397.
76ـ ر.ک: مصباح المنیر، واژه «رسخ».
77ـ دلالت به آیه «لکِن الراسخونَ فى العِلم منهُم و المؤمنونَ یومنونَ بما أُنزلَ الیک و ما اُنزِلَ مِن قبلک» (نساء: 162) علم آن‏ها نقض نشود؛ زیرا درآن آیه قرینه است که از «العلم» مطلق علم مراد نیست، علم خاصى مراد است، ولى در آیه 7 سوره آل عمران چنین قرینه‏اى وجود ندارد.
--------------------------------------------------------------------------------

تبلیغات