اهلبیت پیامبر؛ مفسّران آگاه به تمام قرآن
آرشیو
چکیده
متن
«اهلبیت» را در لغت، به ساکنان خانه و کسان آن معنا کردهاند(1) و در عرف اهل تسنّن، به خانواده و خویشاوندان پیامبر علیهمالسلام گفته مىشود.(2) برخى اهلبیت النبى علیهمالسلام را به همسران، دختران و داماد آن حضرت، على علیهالسلام معنا کردهاند.(3) در اصطلاح شیعه، که برگرفته از روایات است(4)، از اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله دخت گرامى وى، حضرت فاطمه علیهاالسلام و داماد وى حضرت على علیهالسلام و یازده امام معصوم از نسل آن دو بزرگوار علیهماالسلام اراده مىشود. در این مقاله منظور از «اهلبیت پیامبر علیهمالسلام »، امام على و یازده امام معصوم پس از ایشان است.
قرآن و فهم آن
گرچه قرآن کریم به حسب اوصافى که خود براى خویش ذکر کرده، بیان،(5) تبیان،(6) کتاب مبین،(7) به زبان عربى آشکار(8) و براى پند گرفتن سهل و آسان(9) است، ولى هر اندیشمند بصیرى که اندک آشنایى با قرآن و معارف آن داشته باشد، به خوبى مىداند که علوم و معارف قرآن کریم سطوح و مراتب گوناگونى دارند و دلالت آیات کریمه بر آن معارف از لحاظ ظهور و خفا یکسان نیست. دلالت آیات بر بخشى از معارف آشکار و نمایان و فهم آن براى عموم آسان و هر کس با زبان عربى آشنا باشد، بدون نیاز به تفسیر مىتواند آن معارف را از قرآن کریم فرا گیرد. اما فهمیدن بخش عمدهاى از معارف آن براى بسیارى از افراد، هرچند از ادبیات عرب هم بهره وافرى داشته باشند، بدون تفسیر میسّر نیست و فهم و درک آنها از عبارات و الفاظ قرآن وابسته به تفسیر است و همین نیاز موجب شده که در طول تاریخ قرآن، همواره افرادى به تفسیر آن بپردازند و مفسّران زیادى پدید آیند و کتابهاى تفسیرى فراوانى تألیف کنند.
همانگونه که دانشمندان و متخصصان هر فنى از نظر دانش و تحصیل یکسان نمىباشند و در رتبههاى متفاوتى قرار دارند، بىتردید مفسّران قرآن کریم نیز در توان علمى و آگاهى نسبت به معانى قرآن کریم در یک رتبه نمىباشند؛ توان تفسیرى برخى ضعیف و بهره آنان از معارف قرآن کریم اندک و توان برخى قوىتر و بهرهشان از معانى و معارف قرآن کریم بیشتر مىباشد و در نتیجه، همه مفسّران به همه معانى قرآن آگاه نبودهاند و از این نظر، مىتوان مفسّران را به دو دسته «آگاه به همه معانى قرآن» و «آگاه به بخشى از معانى قرآن» تقسیم کرد. پوشیده نیست که پیامبرگرامى صلىاللهعلیهوآله که قرآن بر قلب مبارک آن حضرت نازل شده(10) و خداى متعال تعلیم و تبیین قرآن را کار آن حضرت بیان کرده است،(11) از مفسّرانِ مصون از خطا و آگاه به همه معانى قرآن بوده و توان تفسیر همه معانى و معارف قرآن را داشته است. البته برخى از تفسیرى که جز خدا آن را نمىداند سخن به میان آوردهاند(12) که این سخن عقلاً و نقلاً مردود است؛ زیرا:
اولاً، معقول نیست آیاتى از جانب خداى متعال براى افاده معنایى نازل شوند و هیچ کس، حتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نتواند آن را بفهمد. قرآن، کلام خداى متعال است و فایده هر کلامى دلالت بر معنا و رساندن مقصود گوینده به مخاطب است، گرچه ممکن است کلامى با رمز و رازى ویژه القا شود که تنها بعضى از مقصود آن آگاه شوند. ولى مقعول نیست از کلام معنایى قصد شود که هیچ یک از مخاطبان نتوانند آن را بفهمند و کسى جز گوینده به آن آگاه نباشد.
بنابراین، ممکن است قرآن کریم باطنى داشته باشد که همگان نتوانند آن را بفهمند و تنها افرادى خاص یا تنها رسول خدا صلىاللهعلیهوآله توان فهم آن را داشته باشند، ولى با توجه به حکمت و علم و قدرت خدا، محال است معنا و مطلبى از قرآن قصد شده باشد که هیچکس، حتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نتواند آن را بفهمد.
در چنان صورتى افاده معنا از طریق کلام، یا ممکن نبوده و یا ممکن بوده ولى مصلحت نداشته است، یا هم ممکن بوده و هم مصلحت داشته است. در صورت اول و دوم، قصد آن با حکمت خداى متعال سازگار نیست و خداى حکیم چنین معنایى از کلام خود قصد نمىکند و در صورت سوم، افاده معناى مقصود با لفظى که هیچ کس نتواند آن را بفهمد، مستلزم نادانى یا ناتوانى است، که خداى متعال از هر دو منزّه است.
ثانیا، روایات معتبر دلالت مىکنند بر اینکه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از همه راسخان در علم برتر بوده و تمام تنزیل و تأویل قرآن را به تعلیم خداى متعال مىدانسته و چنین نبوده است که خدا چیزى بر او نازل کرده و تأویل آن را به او نیاموخته باشد. برخى از آن روایات عبارتند از:
ـ از برید بن معاویه نقل شده است که گفت: از یکى از دو امام باقر یا صادق علیهماالسلام شنیدم که در تفسیر آیه «وَ مَا یَعْلَمُ تَأویلَهُ اِلاَّ اللّهُ وَ الرَّاسخونَ فى العِلْمِ» (آل عمران: 7) فرمود: «فرسولُ اللّهِ افضلُ الراسخینَ فى العلم قد علّمَهُ اللّهُ ـ عزّ وجلّ ـ جمیع ما أنزلَ علیه مِن التنزیلِ و التأویل و ما کانَ اللّهُ لیُنزلَ علیه شیئا لَم یُعلّمْهُ تأویلَهُ و اوصیاؤُهُ من بعدِهِ یعلمونَه؛(13) رسول خدا برترین راسخان در علم است. خداى ـ عزّو جلّ ـ همه تأویل و تنزیلى را که بر او نازل کرده به او تعلیم داده است و هرگز چنین نبوده که خدا چیزى بر او نازل کند و تأویل آن را به او یاد نداده باشد و اوصیاى پس از او نیز تمام آن را مىدانند.»
از نظر سند این روایت را کلینى، در کافى آورده و مجلسى نیز با دو سند از بصائرالدرجات محمدبن حسن صفّار در بحارالانوار نقل کرده که یکى از طرق آن سندها یعقوب بن یزید از ابن ابى عمیر از ابن اذینة از برید از ابى جعفر علیهالسلام است و همه این افراد ثقهاند. بنابراین، سند این روایت، گرچه به طریقى که در کافى نقل شده به واسطه ابراهیم بن اسحاق صحیح نیست، ولى به طریقى که از بصائر نقل شده، صحیح و معتبر است.
از نظر دلالت، ضمیر «تأویله» در قول خداى متعال (و ما یَعلمُ تأویله...) به قرآن یا قسم متشابه آن برمىگردد؛ زیرا این قول خداى متعال در آیه هفتم سوره «آل عمران» پس از این جمله واقع شده است: «هُوَ الّذى أنزَلَ علَیکَ الکِتابَ منهُ آیاتٌ مُحکماتٌ هنَّ أُمُّ الکتابِ و أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فأَمّا الذینَ فى قُلوبِهِم زیغٌ فیَتَّبِعونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتغاءَ الفِتنَةِ و ابتغاءَ تأویلِه.»
با توجه به آنکه این حدیث در مورد جملهاى از این آیه کریمه صادر شده است، تردیدى نمىماند که منظور از «ما انزَلَ علیه» (آنچه خدا بر پیامبر نازل کرده) یا خصوص قرآن کریم است یا دستکم، قرآن قدر متیقّن آن است. تنزیل و تأویل هر دو مصدرند، ولى در این حدیث، به معناى وصفى به کار رفتهاند و هرچند در معناى آن دو احتمالاتى وجود دارد، ولى در اینجا ظاهرا از تنزیل، الفاظ قرآن و معانى ظاهر آن و از تأویل، معانى باطن آن مراد است و در معتبره فضیل نیز ظهر و بطن قرآن به تنزیل و تأویل آن معنا شده است.(14) بنابراین، اگر «مِن» در «مِنَ التنزیلِ و التأویل» ـ در حدیث مزبور ـ بیانى از «جمیع ما انزل علیه» باشد، معناى حدیث این است که خدا جمیع قرآن را، که عبارت از تنزیل و تأویل (ظاهر و باطن) آن است، به پیامبرش تعلیم داده و اگر «مِن» بیانى از «ما انزل علیه» باشد، این جمله دلالت مىکند بر اینکه خدا هم تنزیل (الفاظ با معانى ظاهر) قرآن را نازل کرده و هم تأویل (بیانى معانى باطنى) آن را، و تمام آن را به پیامبرش تعلیم داده است. به هر حال، در دلالت این قسمت از حدیث بر آگاهى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به همه معانى و معارف قرآن ابهامى نیست. جمله ذیل حدیث «و ما کانَ اللّهُ لیُنزلَ علیه شیئا لم یُعلّمه تأویله» نیز تأکید بر این معناست؛ زیرا مفاد این جمله آن است که هرچه را خدا بر پیامبرش نازل کرده، تأویل آن را نیز بر آن حضرت تعلیم داده است. با توجه به اینکه تمام قرآن را خدا بر پیامبر نازل کرده و منظور از «تأویل» آن معانى باطنى و پنهان آن است، دلالت این جمله بر آگاه بودن پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله بر معانى باطنى و پنهان تمام قرآن آشکار است، چه رسد به معانى ظاهر قرآن که دیگران نیز توان فهم آن را دارند.(15)
بنابراین، آگاهى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به همه معانى قرآن قطعى است و بیش از این نیاز به بحث ندارد. آنچه را این مقاله درصدد بیان و اثبات آن مىباشد دو مطلب است:
1. اهلبیت خاص آن حضرت، یعنى امام على علیهالسلام و یازده امام معصوم پس از وى به همه معانى قرآن آگاه بوده و توان تفسیر همه معانى قرآن را داشتهاند و از اینرو، آنان را مىتوان «مفسّران آگاه به همه معانى قرآن» نامید.
2. هیچکس جز آنان به همه معانى قرآن آگاه نبوده و توان تفسیر همه قرآن را ندارد و از اینرو، هیچکس جز آنان را نمىتوان «مفسّر آگاه به همه معانى قرآن» دانست. و چون ادلّه مطلب اول دو دستهاند، برخى در خصوص آگاهى علم امام على علیهالسلام به همه معانى قرآن است و برخى بر علم اهلبیت علیهمالسلام به همه معانى قرآن دلالت دارند. مطالب این مقاله در زیر سه عنوان بیان مىگردند:
الف. علم امام على علیهالسلام به همه معانى قرآن؛
ب. علم سایر اهلبیت علیهمالسلام به همه معانى قرآن؛
ج. اختصاص علم کامل قرآن به پیامبر و امامان معصوم علیهمالسلام .
علم امام على علیهالسلام به همه معانى قرآن
حکمت خدا اقتضا مىکند براى آنکه با رحلت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بخش عمدهاى از معارف قرآن از بین نرود، پس از آن حضرت نیز در بین امّت شخصى باشد که توان فهم و تفسیر همه معانى و معارف قرآن را داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت، بخش زیادى از معانى و معارف قرآن پس از رحلت آن حضرت متروک شده، به فراموشى سپرده مىشود و این با حکمت خدا سازگار نیست. از روایات فراوانى که در کتابهاى شیعه و اهل تسنّن نقل شده، به خوبى به دست مىآید که پس از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله چنین شخصى وجود داشته و آن امیرالمؤمنین على بن ابىطالب علیهالسلام بوده است. برخى از آن روایات گویاى این مطلب است که خداى متعال حضرت على علیهالسلام را خلیفه خود بر بندگانش قرار داده تا کتابش را براى آنان تبیین کند.
شیخ صدوق در کتابهاى عیون و امالى با سند مفصل از امام رضا علیهالسلام از پدرانش از پیامبر صلىاللهعلیهوآله از جبرئیل از میکائیل از اسرافیل علیهمالسلام از خداى متعال چنین روایت کرده است: «من الله هستم که معبودى جز من نیست. مردمان را به قدرت خویش آفریدم و هر کس از پیامبرانم را که خواستم از میان آنان اختیار کردم و از جمیع آنان محمّد را به عنوان حبیب و خلیل و صفىّ برگزیدم و او را با عنوان «رسول» به سوى خلقم مبعوث کردم و على را براى او برگزیدم و او را برادر، وصى و وزیر و پیامرسان او به مردم پس از او و خلیفه خود بر بندگانم قرار دادم تا کتابم را براى آنان تبیین کند.»(16)
قرآن کریم یکى از وظایف نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله را تبیین قرآن کریم معرفى کرده است: «و انزَلنا الیکَ الذّکرَ لتُبَیّنَ للنّاس ما نُزِّلَ الیهم.» (نحل: 44) این روایت نشان مىدهد که خداى متعال حضرت على علیهالسلام را برگزیده است تا وظیفه پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله را پس از آن حضرت عهدهدار شود، و ادامهدهنده کار آن حضرت باشد. از اینرو، مىتوان گفت: همانگونه که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مفسّر برگزیده خدا براى قرآن کریم است، امیرمؤمنان على علیهالسلام نیز مفسّر برگزیده خداست و این امر سبب شده که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نسبت به تعلیم و تفسیر و تأویل قرآن به آن حضرت اهتمام شدید و سعى وافر داشته باشد.
کلینى، در کافى در پایان روایتى طولانى از امیرالمؤمنین علیهالسلام چنین روایت کرده است: و من پیوسته هر روز یک بار و هر شب یک بار بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله وارد مىشدم. در هر بار با من خلوت مىکرد و هرجا مىگردید با او مىگردیدم. در هر موضعى وارد مىشد، با او بودم. اصحاب رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىدانند که با هیچ کس جز من اینگونه رفتار نمىکرد. بسا که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در خانه من به نزدم مىآمد، بیشتر آن (خلوت) در خانه من بود و هرگاه بر آن حضرت در بعضى از منزلهایش وارد مىشدم، با من خلوت مىکرد و زنانش را از آنجا بیرون مىکرد و جز من کسى نزد او باقى نمىماند و هرگاه براى خلوت کردن با من به منزل من مىآمد، فاطمه و هیچیک از پسرانم را بیرون نمىفرستاد. هرگاه از او سؤال مىکردم، مرا پاسخ مىداد و هرگاه پرسشهایم تمام مىشد و سکوت مىکردم، با من سخن آغاز مىکرد. هیچ آیه از قرآن بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نازل نشد، مگر اینکه قرائت آن را به من آموخت و آن را بر من املا کرد و آن را با خط خود نوشتم و تأویل و تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من تعلیم داد و از خدا خواست که توان فهم و حفظ آن را به من عطا فرماید. از زمانى که آن دعا را درباره من فرمود، هیچ آیهاى از کتاب خدا و هیچ یک از علومى را که بر من املا کرد و نوشتم، فراموش نکردم. هرچه خدا به او تعلیم داد، از حلال و حرام و امر و نهى و گذشته و آینده و هر کتابى که پیش از وى نازل شده، از طاعت و معصیت، همه را به من تعلیم فرمود و آن را حفظ کردم و حتى یک حرف از آن را فراموش نکردم. سپس دستش را بر سینهام نهاد و از خدا خواست دلم را از علم و فهم و حکم و نور پر کند. گفتم: اى پیامبر خدا، پدر و مادرم به فدایت، از زمانى که آنگونه برایم دعا فرمودى چیزى را فراموش نکردم و آنچه را ننوشتم نیز از یاد من نرفت. آیا هنوز بر من بیم فراموشى دارى؟ فرمود: نه، بر تو بیم فراموشى و نادانى ندارم.»(17)
محمدبن حسن صفّار در بصائرالدرجات در ضمن دو باب درباره اینکه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله همه علمش را به امیرالمؤمنین یاد داده و آن حضرت در علم رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مشارکت داشته و در نبوّت مشارکت نداشته، 23 حدیث ذکر کرده است(18) که همه آن روایات بر مدّعاى ما دلالت دارند و در باب دیگرى نیز روایاتى که با صراحت این مدعا راثابت مىکند، آورده است.(19)
ابوجعفر اسکافى، از دانشمندان معتزله، نیز مضمون روایت کلینى را با اندکى تفاوت لفظى در ضمن پاسخهاى امام على علیهالسلام به پرسشهاى ابن الکوّاء آورده است.(20)
حاکم حسکانى، از دانشمندان اهل تسنّن، نیز با سند متصل از امام على علیهالسلام روایت کرده است: «ما فى القرآن آیةٌ الاّ و قد قرأتُها على رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله وَ عَلَّمنى معناها»؛(21) هیچ آیهاى در قرآن نیست، مگر اینکه آن را بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله قرائت کردم و معناى آن را به من آموخت.
در حدیث دیگرى نیز از آن حضرت چنین روایت کرده است: «هر آیه که بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نازل شد، قرائت آن را به من یاد داد و آن را بر من املا کرد و من آن را با خط خود نوشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را به من تعلیم داد و از خدا خواست فهم و حفظ آن را به من یاد دهد و در اثر آن، حتى یک حرف آن را هم فراموش نکردم.»(22)
ابن عساکر، دانشمند معروف اهل تسنّن، نیز نظیر این روایت را با سندى دیگر در تاریخ مدینة دمشق آورده است.(23)
بنابراین، روایات شیعه و سنّى دلالت دارند، بر اینکه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله همه معانى و معارف قرآن را به حضرت على علیهالسلام تعلیم داده و آن حضرت نیز بدون کمترین خطا و اشتباهى همه آن معانى و معارف را دریافت نموده و حتى یک حرف از آن را فراموش نکرده است. روایاتى از قبیل «علىٌّ خازنُ علمى»؛(24) «علىٌّ عیبةُ علمی»؛(25) «أنا مَدینةُ العِلمِ و علىٌّ بابُها»؛(26) و «أنا مدینةُ الحِکمةِ و علىٌّ بابُها»؛(27) که در کتب فریقین با سندهاى متعدد از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نقل شده، نیز مؤیّد، بلکه مؤکد این مدّعاست؛ زیرا از اینگونه روایات به خوبى دریافت مىشود که على علیهالسلام کسى بوده که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله علم و حکمت خود را به او آموخته و آن حضرت هم بدون کم و کاست و سهو و خطا، علم و حکمت پیامبر را دریافت و ضبط کرده است، به گونهاى که هرکس در هر موضوعى بخواهد از علم و حکمت رسول خدا استفاده کند، از طریق آن حضرت مىتواند به علم و حکمت آن بزرگوار نایل شود و تردیدى نیست که علم به معانى و معارف و تنزیل و تأویل قرآن کریم جزء عمده و قدر متیقّن علم و حکمت آن بزرگوار است. این اهتمام و سعى وافر پیامبر صلىاللهعلیهوآله در تعلیم و تربیت آن حضرت، موجب شد که آن حضرت همانند خود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به همه معانى و معارف قرآن کریم آگاه باشد. شاهد آن، افزون بر آنچه گذشت، روایات بسیارى است که دلالت مىکنند به آنکه حضرت، به همه معانى و معارف قرآن آگاه بوده است.
در بسیارى از روایات شیعه و سنّى مفهوم «مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتاب» در آخر سوره «رعد» به حضرت على علیهالسلام تفسیر و بر او تطبیق شده است. از بیان اهل تسنّن، حاکم حسکانى شش روایت در این باره آورده است(28) و از شیعیان، سید هاشم بحرانى در تفسیر برهان در تفسیر این کلمه 25 روایت جمع کرده(29) که در هفده روایت این کلمه به حضرت على علیهالسلام (30) و در هفت روایت به همه امامان معصوم تفسیر شده است(31) که حضرت على علیهالسلام نیز یکى از آنهاست و در هر دو دسته، روایت صحیحالسند وجود دارد.(32)
الف و لام «الکتاب» یا عهد حضورى است و منظور از «کتاب» قرآن کریم مىباشد، یا الف و لام جنس است و منظور از آن «لوح محفوظ» و مطلق کتاب آسمانى است که از جمله آنها قرآن کریم است. در هر صورت، این کلمه به ضمیمه روایات مفسّر آن، دلالت دارد بر اینکه علم قرآن کریم نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام است. اضافه «علم» به «الکتاب» دلالت دارد بر آنکه همه علم کتاب نزد آنان است؛ زیرا اضافه مصدر به کلى که همه اجزاى آن به طور یکسان مىتوانند متعلّق آن مصدر واقع شوند ظهور در استیعاب و عموم دارد.(33) از اینرو، در آیه دیگر در مورد کسى که بخشى از علم کتاب را داشته، تعبیر «الَّذى عندَهُ علمٌ مِنَ الکتاب»(34) به کار رفته است. برخى روایات نیز مؤیّد این موضوع هستند؛ زیرا در آنها، دلالت این کلمه بر علم کل کتاب و دلالت «علمٌ منِ الکتاب» بر علم بخشى از کتاب مسلّم گرفته شده و در پایان آنها آمده است که امام صادق علیهالسلام با دست به سینه خود اشاره کردند و فرمودند: «به خدا قسم، علم همه کتاب نزد ماست. به خدا قسم، علم همه کتاب نزد ماست.»(35)
با این بیان، معلوم شد این کلمه قرآن به ضمیمه روایات مفسّر آن، یکى از ادلّه آگاهى امیرمؤمنان علیهالسلام به همه معانى و علوم قرآن است. در برخى روایات، این آیه برترین منقبت امیر مؤمنان علیهالسلام به شمار آمده است(36) که این خود، مؤیّد دیگرى بر این برداشت است.
در کتب شیعه و سنّى با سند متصل از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله روایت شده است: «علىٌّ مَعَ القرآن و القرآن مَعَ على لن یفتَرِقا حتّى یَرِدا عَلَىَّ الحوض»؛(37) على با قرآن و قرآن با على است. هرگز از هم جدا نمىشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.
حاکم نیشابورى و ذهبى، از دانشمندان معروف اهل تسنّن، سند این حدیث را صحیح دانستهاند.(38) روشن است که منظور، جدا نشدن جسم حضرت على علیهالسلام از کاغذ و مرکّب قرآن نیست، بلکه معناى جمله اول این است که على علیهالسلام از نظر علم و عمل همیشه با قرآن، و دانش و کردار وى پیوسته مطابق قرآن است. معناى فقره دوم (قرآن با على است) این است که تمام علوم و معارف قرآن نزد على علیهالسلام است؛ زیرا اگر قسمتى از قرآن و معارف آن را نداند، آن قسمت از او جداست و این کلام آن را نفى مىکند. پس این روایت دلالت مىکند که على علیهالسلام به همه معانى و معارف قرآن آگاه بوده و تا روز قیامت نیز این علوم براى آن حضرت باقى است و با فراموشى و امثال آن از آن حضرت جدا نمىشود. نظیر این روایت را صدوق با سند صحیح و سندهاى متعدد در خصال آورده است.(39)
حاکم حسکانى، از دانشمندان معروف اهل تسنّن، در کتاب شواهد التنزیل فصلى به «یگانه بودن على علیهالسلام در شناخت قرآن و معانى آن و علم به نزول آن و آنچه در آن است» قرار داده و در آن 22 روایت با سند متصل ذکر کرده است که همه آنها بر این حقیقت دلالت دارند.(40)
از بخشى از روایات استفاده مىشود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله تنها به تعلیم و تربیت امام على علیهالسلام و آگاه کردن آن حضرت، به همه معانى و معارف قرآن و تفسیر و تأویل آن اکتفا نکرده، بلکه امّت خود را به موقعیت بىنظیر آن حضرت در تفسیر قرآن توجه داده و آنان را به فراگیرى دانش قرآن از آن حضرت توصیه نموده است. در خطبه «غدیریه»، که از آن حضرت نقل شده، جملههاى ذیل به چشم مىخورند: «معاشَر الناسِ، تدبّروا القرآنَ وافهموا آیاته و انظروا الى محکماته ولا تتّبعوا متشابه فواللّه لن یُبیّن لکم زواجره و لا یوضَّح لکم تفسیره الاّ الّذى انا آخذٌ بیده و مصعدّهُ الىّ و شائلٌ بعضده و ابى طالب اخى و وصىّ...»(41)
اى گروههاى مردم، در قرآن تدبّر کنید و آیات آن را بفهمید، به محکمات آن نظر کنید و از متشابه بودن پىروى نکنید. به خدا سوگند، فقط کسى نواهى آن را براى شما تبیین مىکند و تفسیر آن را براى شما روشن مىسازد که من دستش را گرفتهام و آن را نزد خود بالا آوردهام و بازویش را بالا گرفتهام. به شما اعلام مىکنم که هرکس من مولاى اویم، او (على) نیز مولاى اوست و او علىبن ابیطالب برادر و وصى من است.»
در حدیث دیگرى از آن حضرت چنین روایت شده است: «هرکس چیزى از دانش قرآن را که از من نیاموخته و نشنیده و بر او پوشیده است، باید که به على بن ابىطالب علیهالسلام رجوع کند؛ زیرا او ظاهر و باطن و محکم و متشابه آن را، همانگونه که من مىدانم، مىداند.»(42)
در خطبهاى که از آن حضرت روایت شده، چنین آمده است: «انّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أنزَلَ علىَّ القرآنَ و هؤَ الذى من خالفَهُ ضلَّ و من ابتغى عِلمَهُ عِندَ غیرِ علىٍّ هلَک»؛(43) همانا خداى عزّو جل ـ قرآن را بر من نازل کرده و آن چیزى است که هرکس با آن مخالفت کند، گمراه شده و هرکس علم آن را از غیر على علیهالسلام طلب کند، هلاک گردیده است.»
با توجه به اینگونه روایات ـ که بسیارند و در این مجال ذکر همه آنها نیست ـ و روایاتى که در بحث «علم سایر اهلبیت به همه معانى قرآن» ذکر مىشود، کمترین تردیدى باقى نمىماند که على بن ابىطالب علیهالسلام دومین مفسّر آگاه به همه معانى قرآن بوده که ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل آن را مىدانسته و از خطا و نسیان نیز مصون بوده و در تبیین کتاب خدا جانشین رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بوده و بر تفسیر همه معانى و معارف قرآن توانایى داشته است.
علم امامان یازدهگانه علیهمالسلام به همه معانى قرآن
با توجه به اینکه قرآن کریم کتاب جاودانى است و معارف آن به زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و شاگرد ممتاز آن حضرت، امام على علیهالسلام اختصاص ندارد و با نظر به اینکه بخشى از معارف آن در توان فهم همگان نیست، همانگونه که در بیان علم امام على علیهالسلام ، به همه معارف قرآن ذکر شد، حکمت خداوند اقتضا مىکند که پس از آن بزرگوار نیز در هر عصرى، شخصى آگاه به همه معارف قرآن، تنزیل و تأویل و ظاهر و باطن آن و مصون از خطا و نسیان و توانا بر تفسیر واقعى آن وجود داشته باشد تا در مورد ابهام و اختلاف، مرجع امّت باشد و مردم از طریق ایشان به معارف قرآن دسترسى یابند؛ زیرا در غیر این صورت، اولاً بخش عمدهاى از معارف آن در ابهام مىماند و بهرهگیرى از آن به زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله اختصاص مىیابد و این با جاودانگى قرآن سازگار نیست. ثانیا، بر اثر فقدان مفسّر آگاه به همه معارف واقعى آن، قرآنى که براى رفع اختلاف آمده، خود زمینهاى براى اختلاف مىشود و غرض از نزول آن، که هدایت بشر و رفع اختلاف است، حاصل نخواهد شد(44) و این با حکمت خدا سازگار نیست. از اینرو، مىبینیم رسول خدا در وقت رحلت خود، به سفارش تمسّک به قرآن اکتفا نکرده و بارها امّتش را به تمسّک به دو چیز توصیه نموده و گمراه نشدن آنان را در گرو تمسّک به آن دو قرار داده و فرموده است که آن دو هیچگاه از یکدیگر جدا نمىشوند: یکى از آن دو کتاب خدا و دیگرى اهلبیت آن حضرت است. این مطالب در جاهاى متعدد و با عبارتهاى گوناگون از آن گرامى نقل شده که یکى از آن عبارات چنین است:
«انّى تارکٌ فیکم الثقلین ما اِن تَمسّکتُم بِهما لن تضلّوا کتابَ اللّهِ و عترتی اهل بیتى، و انّهما لن یفتَرقا حتى یَرِدا علىَّ الحوض»؛(45) همانا من در میان شما دو چیز گرانقدر مىگذارم که اگر به آن دو تمسّک کنید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و اهلبیتم. به راستى که آن دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
هرچند قرآن کریم تبیان هر چیز است: «وَ نزَّلنا علیکَ الکِتابَ تِبیانا لِکُلِّ شىءٍ» (نحل: 89)، ولى براى فهم آن تبیین لازم است. از اینرو، فرموده است: «وَ أَنزلنا اِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ للنّاس ما نُزِّلَ الیهم.» (نحل: 44) با نظر به روایات بسیارى که دلالت دارند دانش هر چیزى در قرآن است، ولى فقط پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله و ائمّه اطهار علیهمالسلام به آن آگاهند و خاستگاه علم آن بزرگواران قرآن است،(46) پى مىبریم تمسّک به اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در کنار قرآن از آن نظر شرط گمراه نشدن دانسته شده است که آنان مبیّن قرآن کریم هستند. گرچه قرآن کریم همه معارف و احکام لازم براى هدایت بشر را در بردارد، ولى بدون تبیین آنها نمىتوان همه معارف و احکام لازم را از آن به دست آورد. بنابراین، از این مطلب، که تمسّک به آنان نیز شرط گمراه نشدن معرفى شده است، سه مطلب برداشت مىشود:
1. قرآن کریم به تنهایى براى رهایى از گمراهى کافى نیست؛ زیرا همه معارف به تفصیل در آن نیامدهاند و مفسّر و مبیّن مىخواهد.
2. اهلبیتى که در این حدیث همراه قرآن ذکر شدهاند، مفسّران آگاه به همه معانى قرآن کریم هستند.
3. آنان در تفسیر قرآن از هواپرستى و خطا مصون هستند؛ زیرا پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرموده است: اگر به این دو تمسّک جویید، هرگز گمراه نمىشوید، و این مستلزم آن است که از هرگونه خطا مصون باشند؛ زیرا اگر چنین نباشد، گمراه نشدن آنان حتمى نخواهد بود. جمله «آن دو هرگز از هم جدا نمىشوند» به مثابه دو گزاره است: 1. آنان از قرآن جدا نمىشوند؛ 2. قرآن از آنان جدا نمىشود.
از این دو مطلب مىتوان فهمید:
اولاً آنان از هوا و خطا مصون هستند؛ زیرا جدا نشدن آنان از قراین به این است که دانش، اندیشه و رفتار آنها همه مطابق قرآن است و این مستلزم مصونیت آنان از هوا و خطا مىباشد و اگر جز این باشد، این پیوستگى محقق نمىشود.
ثانیا، آنان به همه معانى و معارف قرآن آگاهند؛ زیرا جدا نشدن قرآن از آنان به این است که قرآن با همه معانى و معارفش نزد آنها باشد؛ اگر قسمتى از معارف آن را ندانند، آن قسمت از آنها جدا شده است و حال آنکه پیامبر صلىاللهعلیهوآله جدایى قران را از آنان نفى نموده است.
در روایتى که در معناى حدیث «ثقلین» از امام باقر علیهالسلام نقل شده، به مفسّر بودن اهلبیت براى قرآن تصریح شده است:
محمد بن صفار با سند متصل از سعد اسکاف چنین روایت کرده است: «از امام محمدباقر علیهالسلام معناى قول پیامبر صلىاللهعلیهوآله را پرسیدم که مىفرماید: من در میان شما دو چیز گرانقدر مىگذارم؛ به آن دو تمسّک بجویید؛ زیرا آن دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. حضرت فرمود: (یعنى) پیوسته کتاب خدا و دلیلى از ما که بر آن دلالت کند (باهم هستند) تا در کنار حوض بر من وارد شوند.»(47)
این روایت مؤیّد، بلکه مؤکّد مضمون حدیث «ثقلین» و مفسّر بودن اهلبیت علیهمالسلام نسبت به قرآن کریم است. تا اینجا از این حدیث متواتر به دست آمد که اهلبیت علیهمالسلام پیامبر مفسّران واقعى قرآن کریم هستند که در فهم قرآن و تفسیر آن از هرگونه خطا و هوا مصون مىباشند.حالباید دید«اهلبیت»چهکسانىاند.
اهلبیت علیهمالسلام در حدیث «ثقلین»
واژه «اهل» در لغت، به شایسته، سزاوار(48) و مستوجب(49) معنا شده و در عرف نیز در همین معنا ظهور دارد. از اینرو، در دعاى «الّلهمَّ اِن لم اکن اهلاً اَن ابلُغَ رحمتکَ فرحمتُک اهلٌ اَن تبلُغنى و تَسَعَنى» و حدیث «الهى ما عبدتُک خوفا من نارکَ و لا طمعا فى جنّتکَ بَل وجدتکَ اهلاً للعبادةِ فعبدتُک»(50) از کلمه «اهل» همین معنا به ذهن متبادر مىشود. ولى وقتى به شىء یا شخصى اضافه شود ـ که غالبا نیز چنین است ـ به مناسبت مضافٌالیه، معناى دیگرى از آن فهمیده مىشود. کلمه «اهلبیت» را جمعى به ساکنان خانه معنا کردهاند.(51)
فیّومى پس از معنا کردن «الاهل» به «اهلبیت»، گفته است: اصل در آن خویشى است.(52) راغب نیز از کاربرد مجازى «اهلبیت» شخص در مورد کسانى که با او پیوند نَسَبى دارند، سخن گفته است.(53)
بنابراین، مىتوان گفت: در لغت، «اهلبیتِ» هر شخصى ساکنان خانه او، یعنى زن و فرزندان اویند و به معناى خویشاوندان او نیز به کار مىرود. در عرف نیز «اهلبیت» شخص به معناى خانواده او ـ که همان زن و فرزندان اوست ـ مىباشد وگاهى به معناى خاندان و خویشاوندان او نیز به کار مىرود.
اما در مورد پیامبر صلىاللهعلیهوآله چون بیت آن حضرت محل نزول وحى و بیت نبوّت نیز بوده است، کلمه «اهلبیت» دو کاربرد دارد: «اهلبیت پیامبر» گفته مىشود و از «بیت»، محل سکونت آن حضرت اراده مىشود و ویژگى محل نزول وحى و خانه نبوّت بودن آن لحاظ نمىشود. در این صورت، کلمه «اهلبیت» در مورد آن حضرت نیز به همان معنایى است که در مورد دیگران به کار مىرود؛ یعنى به معناى خانواده (همسران و فرزندان) آن حضرت، یا به معناى مطلق خویشاوندان آن حضرت. اینکه بعضى اهلبیت پیامبر علیهمالسلام را به همسران و دختران و داماد او، على علیهالسلام معنا کردهاند(54) طبق این کاربرد است. ولى اهلبیت پیامبر علیهمالسلام با لحاظ ویژگى محل نزول وحى و خانه نبوّت بودن بیت آن حضرت به کار مىرود و در این صورت، به معناى ساکنان خانه، خانواده یا مطلق خویشاوندان آن حضرت نیست، بلکه منظور افرادى است که از نظر علمى و عملى و صفات انسانى شایسته بیت آن حضرت مىباشند. شاهد این کاربرد روایات فراوانى است که خبر مىدهند نبىاکرم صلىاللهعلیهوآله بارها على و فاطمه و حسن و حسین علیهمالسلام را فرا خواندند و پوششى بر آنها افکندند و فرمودند «اینان اهلبیت من هستند.»(55) در مواردى برخى از همسران آن حضرت که حاضر بودند، مىگفتند: اى رسول خدا، ما از اهل بیت تو نیستیم؟ حضرت با تعابیرى گوناگون پاسخ منفى مىدادند.(56) روشن است که در این روایات، حضرت در مقام معرفى افراد اهلبیت خود در کاربرد دوم است؛ یعنى مىخواستند افرادى از خویشاوندان خود را، که از نظر علمى و عملى شایسته بیت نبوّتاند، به امت بشناسانند؛ زیرا اولاً، افراد اهلبیت آن حضرت در کاربرد اول، آشکار بودند و نیازى به معرفى نداشتند. ثانیا، معرفى به گونهاى است که دلالت مىکند اهلبیت آن حضرت در آن زمان منحصر به چهار نفر بوده است و حال آنکه اهلبیت در کاربرد اول، شامل دیگران نیز مىشود. ثالثا، در کاربرد اول، همسران آن حضرت جزو اهلبیت آن حضرتاند، ولى در این معرفى، نه تنها همسران آن حضرت از اهلبیت وى به شمار نیامدهاند، بلکه در بسیارى از این روایات، اهلبیت بودن آنان نفى شده است. بنابراین، کاربرد دوم براى اهلبیت پیامبر قطعى و انکارناپذیر است.
همچنین نبىاکرم صلىاللهعلیهوآله در حدیث «ثقلین»، اهلبیت را همسنگ قرآن قرار داده و عنوان «ثَقَلین» را ـ که دلالت بر عظمت و ارج فوقالعاده دارد ـ در مورد قرآن و آنان به کار برده و تمسّک به قرآن و آنان را شرط گمراه نشدن دانسته و از پیوستگى دایم آنان با قرآن خبر داده است. با توجه به این ویژگىها، روشن است که اهلبیت در این حدیث، به معناى اول، یعنى همسران یا مطلق خویشاوندان آن حضرت نیست؛ زیرا آنان واجد ویژگىهاى پیشگفته نمىباشند، بلکه به معناى دوم، یعنى افرادى از خویشاوندان آن حضرت است که شایسته بیت نبوّت و واجد آن خصوصیات باشند. روشن است که شناخت دقیق چنین افرادى جز از طریق معرفى خود نبىاکرم صلىاللهعلیهوآله شدنى نیست. از اینرو، در برخى روایات آمده است: وقتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله حدیث «ثقلین» را ذکر نمودند، جابر بن عبدالله انصارى پرسید: اى رسول خدا، عترت شما چه کسانىاند؟ فرمود: «على و حسن و حسین و امامانى که از فرزندان حسیناند، تا روز قیامت.»(57)
حموینى، از دانشمندان اهل تسنّن، در فرائد السمطین و شیخ حرّ عاملى در اثبات الهداة روایت مفصّلى را در گفتوگوى حضرت على علیهالسلام با جماعتى از صحابه آوردهاند که قسمتى از آن چنین است: «شما را به خدا، آیا مىدانید رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در آخرین خطبهاى که خواندند، فرمودند: اى مردم، در میان شما دو چیز گرانقدر مىگذارم: کتاب خدا و عترتم، اهلبیتم. پس به آن دو تمسّک کنید تا هیچگاه گمراه نشوید؛ زیرا خداى لطیف (آگاه) به من خبر داده است که البته آن دو هیچگاه (از یکدیگر) جدا نمىشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند؟ سپس عمر بن خطاب شبیه شخص خشمگین برخاست و گفت: اى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آیا همه خاندانت؟ فرمود: نه، بلکه اوصیاى من از آنان، که نخستین آنها برادر و وزیر و وارث و جانشینم در امّت و ولىّ هر مؤمنى بعد از من است. او نخستین آنهاست. سپس پسرم حسن، بعد پسرم حسین و سپس نه نفر از فرزندان حسین، یکى بعد از دیگرى، تا در کنار حوض بر من وارد شوند. آنان گواهان خدا در زمین و حجتهاى او بر خلق او و خزینهداران علم او و معدنهاى حکمت اویند. هرکه آنان را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هرکه آنان را نافرمانى کند، خدا را نافرمانى کرده است؟ آنگاه همه آنان (یعنى جماعت صحابه) گفتند: گواهى مىدهیم که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله این سخن را فرموده است.»(58)
شیخ صدوق با سند معتبر چنین روایت کرده است: در معناى این سخن رسول خدا صلىاللهعلیهوآله که فرموده است: «من دو چیز گرانقدر ـ کتاب خدا و عترتم ـ را در میان شما به جاى مىگذارم»، از امیرالمؤمنین علیهالسلام پرسیدند: عترت چه کسانىاند؟ فرمود: من و حسن و حسین و نُه امام از فرزندان حسین که نهمین آنها مهدى و قائم آنهاست. از کتاب خدا جدا نمىشوند و کتاب خدا (نیز) از آنان جدا نمىشود تا در کنار حوض (کوثر) بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله وارد شوند.(59)
از این روایت ـ که سند آن صحیح است ـ چند مطلب به دست مىآید:
1. عترت پیامبر، که در حدیث «ثقلین» همسنگ قرآن واقع شدهاند، دوازده نفرند که اولین آنها حضرت على علیهالسلام و آخرین آنها حضرت مهدى (عج) است؛
2. آنان هیچگاه از کتاب خدا جدا نمىشوند و این دلیل عصمت آنان از خطا و هواست.
3. تا قیامت کتاب خدا از آنان جدا نمىشود و این دلیل علم آنان به همه معانى و معارف قرآن و مصونیت آنان از نسیان آن و توانمندى آنان بر تفسیر همه معانى و معارف قرآن است.
روایات دیگرى نیز وجود دارد که عترت و اهلبیت حدیث «ثقلین» را در آن دوازده نفر محصور مىکنند.(60) بنابراین، منظور از «عترت» و «اهلبیت رسول خدا علیهمالسلام » که به دلالت حدیث «ثقلین» به همه معانى قرآن آگاهند، همین دوازده نفرى هستند که در روایات پیشین نام برده شدهاند. با این بیان، دلالت حدیث «ثقلین» ـ که صحّت آن مورد اتفاق شیعه و اهل سنّت است ـ آگاهى امیرالمؤمنین علیهالسلام و یازده نفر دیگر از اهلبیت خاص نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله به همه معارف قرآنى و توانایى آنان بر تفسیر همه قرآن آشکار گردید. همچنین با مفسّران واقعى دیگرى غیر از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و امیر مؤمنان علیهالسلام ، که به همه معانى و معارف واقعى قرآن آگاهند، آشنا شدیم. روایات دال بر این مطلب بسیارند.(61)
اختصاص علم کامل قرآن به پیامبر و امامان معصوم علیهمالسلام
از برخى روایات، معلوم مىشود که پس از پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله مفسّران آگاه به همه معانى و معارف قرآن منحصر به امیرمؤمنان و یازده امام پس از ایشان است؛ مانند روایاتى که کلینى در کافى در باب «انّه لم یجمع القرآن کلّه الاّ الائمة علیهمالسلام و انّهم یعلمون علمه کلّه» آورده است. نمونه آن روایات چنین است:
ـ از امام محمدباقر علیهالسلام روایت شده است که فرمود: «هیچکس غیر از اوصیا نمىتواند ادعا کند که همه قرآن و ظاهر وباطن آن نزد اوست.»(62)
با توجه به روایاتى که اوصیاى نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله را به دوازده نفر تفسیر مىکنند، دلالت این روایت بر اینکه مفسّران آگاه به همه معانى قرآن فقط آن دوازده نفرند، آشکار است.
ـ «عن برید بن معاویه، قال: قلت: لابى جعفر علیهالسلام : قُل کفى باللّه شهیدا بینى و بینُکم و من عندَهُ علمُ الکتاب. قال: ایّانا عنى و علىٌّ اوّلنا و افضلُنا و خیرُنا بعد النبى صلىاللهعلیهوآله ؛(63) برید بن معاویه مىگوید: به ابوجعفر (امام محمدباقر) گفتم: بگو کافى است که خدا و کسى که علم کتاب نزد اوست، گواه بین من و شماست (یعنى این آیه را نزد آن حضرت تلاوت کردم تا در معناى آن توضیحى دهد.) فرمود: خدا از "مَن عنده علمُ الکتاب" خصوص ما را قصد کرده و على نخستین و برترین و بهترین ماست.»
سند این روایت صحیح است(64) و از نظر دلالت هم با توجه به روایات دیگر، تردیدى نیست که منظور از «ایّانا» ـ در حدیث مزبور ـ على علیهالسلام ، و یازده امام پس از ایشان است.(65) در بحث دومین مفسّر عالم به همه معانى قرآن، ظهور «علم الکتاب» در همه علوم قرآن توضیح داده شد. بر این اساس، این روایت دلالت دارد بر اینکه همه معانى و علوم قرآن نزد یازده امام پس از حضرت على علیهالسلام نیز هست. از تقدیم «ایّانا» بر «عنى» اختصاص همه علوم قرآن به آنان به دست مىآید(66) و این اختصاص نیز دلیل دیگرى بر ظهور «علم الکتاب» در همه علوم قرآن است؛ زیرا بعضى از علوم قرآن اختصاص به آنان ندارد.
در روایت دیگرى از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمودند: «به خدا سوگند، همه علم کتاب نزد ماست.»(67) این روایات نیز مؤکّد آگاه بودن آنان به همه علوم و معانى قرآن هستند.
جمله «وَ مَا یَعْلَمُ تأویلَهُ الاّ اللّهُ و الرّاسخون فى العِلم» در آیه 7 سوره «آل عمران» به ضمیمه روایاتى که «راسخان در علم» را به خصوص امامان معصوم علیهمالسلام تفسیر کرده، دلیل دیگرى بر حصر همه علوم و معانى قرآن در دوازده امام است؛ زیرا این جمله دلالت مىکند بر اینکه علم تأویل قرآن ـ که بخشى از معارف آن است ـ مخصوص خدا و راسخان در علم است و هیچکس جز راسخان در علم به این بخش از معانى قرآن آگاهى ندارد. روایات نیز دلالت دارند بر اینکه راسخان در علم تنها امامان معصوم هستند. کلینى در «کتاب الحجّة» کافى، بابى با عنوان «انَّ الراسخینَ فى العلم هم الائمّة علیهمالسلام » باز کرده و در آن روایاتى آورده است. اولین روایت، که سندش نیز صحیح مىباشد، چنین است:
... عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: «نحنُ الراسخون فى العلم و نحنُ نعلَمُ تأویلَهُ»؛(68) از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمود: ما راسخان در علم هستیم و ما تأویل قرآن را مىدانیم.
منظور از «نحن» به دلیل روایات بعدى همین باب، اوصیاى پیامبر علیهمالسلام (69) یعنى امام على و امامان بعد از ایشان(70) است. معرفه بودن خبر، یعنى «الراسخونَ فى العلم» نیز دلیل حصر راسخان در علم در آنان است؛ زیرا اصل در خبر این است که نکره باشد و یکى از وجوه معرفه بودن آن دلالت بر حصر است(71) و مناسبترین وجه در اینجا همین است.
کلینى در باب دیگر چنین آورده است:«... قال ابوعبدالله علیهالسلام : نحن قوم فرض الله ـ عزّو جلّ ـ طاعتنا... و نحن الراسخون فى العلم...»؛(72) امام صادق علیهالسلام فرمود: «ما گروهى هستیم که خداى ـ عزّ و جلّ ـ اطاعت از ما را واجب کرده است... و ما راسخان در علم هستیم.
سند این روایت نیز صحیح است(73) و با توجه به آنچه در توضیح دلالت روایت قبل گفته شد، دلالت این روایت نیز بر مدعا آشکار است.
در نهجالبلاغه نیز آمده است: «کجایند کسانى که به دروغ و از روى حسدورزى بر ما، گمان بردهاند که آنان راسخان در علماند، نه ما؟ و حال آنکه خدا ما را رفعت بخشیده و آنان را فروگذاشته و به ما عطا فرموده و آنان را محروم کرده است.»(74)
در این زمینه، روایات دیگرى نیز وجود دارند.(75) اما افزون بر روایات، خود کلمه «الراسخون فى العلم» معنایى دارد که بر غیر پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امامان معصوم علیهمالسلام انطباق ندارد؛ زیرا «راسخ» در لغت، به معناى ثابت،(76) و الف و لام «العلم» الف و لام جنس است. بر این اساس، راسخان در علم کسانى هستند که در مطلق علم ثابت و پابر جا باشند و کسانى در مطلق علم ثابت و پا برجایند که بر اثر رسیدن به حقیقت علم در همه امور، در هیچ موردى نظرشان عوض نشود. چنین افرادى جز پیامبر و امامان معصوم علیهمالسلام نیستند؛ زیرا تنها آنان هستند که چون علمشان از وحى سرچشمه گرفته و با قلبشان حقیقت علم را یافتهاند، نظرشان تغییر نمىکند.(77)
پىنوشتها
1ـ جمعى از لغتدانان «اهلبیت» را به «سکّانه» معنا کردهاند. (ر.ک: خلیل بن احمد الفراهیدى، العین، ج 4، ص 89 / مجدالدین فیروزآبادى، القاموس المحیط، ج 3، ص 486 / ابن سیدة، المحکم و المحیط الاعظم، ج 4، ص 256 / ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 253) صفىپور آن را به کسان خانه و ساکنان آن معنا کرده است (ر.ک: منتهىالارب، ج 1، ص 46.)
2ـ راغب گفته است: «و تعورف فى اسرة النبى ـ علیه الصلاة و السلام ـ مطلقا اذا قیل اهلالبیت.» (المفردات، ص 25)
3ـ ر.ک: المحکم و المحیط الاعظم / لسان العرب.
4ـ براى اطلاع از آن روایات ر.ک: فرائد السمطین، ج 1، ص 312 ـ 318 / محمدبن على صدوق، کمالالدین، ج 1، ص 274 ـ 279 / اثبات الهداة، ج 1، ص 508 ـ 509 / الاحتجاج، ج 1، ص 149 / کتاب سلیم بن قیس، با تحقیق محمدباقر انصارى، نشر الهادى، ج 2، ص 636، 638، 646، 761 و 909 / کفایةالاثر فى النص على الائمة الاثنا عشر، ص 155، 156 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 36، ص 336 / البرهان فى تفسیر القرآن، ج 3، ص 310، حدیث 6 / نعمانى، کتاب الغیبة، ص 32 ـ 35، باب «ما روى فى ان الائمّة اثنا عشر اماماا».
5ـ «هذا بیانٌ للناس و هدىً و موعظةٌ للمتقین.» (آل عمران: 138)
6ـ «و نزّلنا علیک الکتابَ تبیانا لکل شىء» (نحل: 89)
7ـ «قد جاءکم من الله نورٌ و کتابٌ مبین» (مائده: 15) و نیز ر.ک: یوسف: 1 / شعراء: 2 / نمل: 1 / قصص: 2.
8ـ «و هذا لسانٌ عربىٌ مبینٌ» (نحل: 103) و نیز ر.ک: شعراء: 192 ـ 195.
9ـ «و لقد یسّرنا القرآن للذکر فهل من مدّکر» (قمر: 17، 22، 32، 40)
10ـ «نزّل به الرّوح الامینُ على قلبکَ» (شعراء: 193 و 194)
11ـ «وانزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم» (نحل: 44)؛ «هو الذى بعث فى الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» (جمعه: 2)
12ـ ر.ک: محمدبن جریر طبرى، جامعالبیان، بیروت، دارالمعرفة، ج 1، ص 26 / محمدبن عبدالله زرکشى، البرهان فى علوم القرآن، بیروت، دارالجبل، ج2، ص 181، نوع چهل و یکم فصل «امهات مآخذ تفسیر»، مأخذ 4.
13ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 270 و 271 باب «انّ الراسخین فى العلم هم الائمة علیهمالسلام »، حدیث 2 / بحارالانوار، ج 23، ص 199.
14ـ ... عن فضیل بن یسار قال: سألت اباجعفر علیهالسلام عن هذه الروایة: «ما من القرآن آیةُ الاّ و لها ظهرٌ و بطن.» فقال: «ظهرُهُ تنزیلُهُ و بطنُهُ تأویلُهُ...» (بحارالانوار، ج 92، ص 97، حدیث 64.)
15ـ در تفسیر قمى نیز چنین روایت شده است: «حدثنى ابى عن ابن ابى عمیر عن عمر بن اذینة عن برید بن معاویة عن ابى جفعر علیهالسلام قال: «انَّ رسول الله صلىاللهعلیهوآله افضلُ الراسخین فى العلم قد علِمَ جمیعَ ما انزلَ اللهُ علیه من التنزیلِ و التأویل و ما کان اللّه لیُنزلَ علیه شیئا لم یُعَلِّمه تأویله و اوصیاؤُهُ من بعدِهِ یعلمونه کلَّه». (على بن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 124.)
16ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 38، ص 98، ح 17.
17ـ اصول کافى، ج 1، ص 116، کتاب «العلم»، باب اختلاف الحدیث، قسمتى از حدیث 1، همچنین ر.ک: محمدبن على صدوق، الخصال، ج 1، ص 257، باب «الاربعة حدیث».
18ـ ر.ک: محمدبن حسن صفّار، بصائرالدرجات، ص 290 ـ 294، جز 4، بابهاى 10 و 11.
19ـ ر.ک: همان، ص 197 و 198، جز 4، باب 8، حدیثهاى 1 و 3، همچنین ر.ک: بحارالانوار، ج 40، ص 208 ـ 212.
20ـ ر.ک: ابوجفعر اسکافى، المعیار و الموازنة، ص 300.
21ـ حاکم حسکانى، شواهد التنزیل، ج 1، ص 43، حدیث 33.
22ـ همان، ص 48، حدیث 41.
23ـ ر.ک: على بن حسین، ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 386، حدیث 8993.
24ـ بحارالانوار، ج 38، ص 314، حدیث 18؛ ج 40 ، ص 204، حدیث 11؛ ج 44، ص 238، حدیث 29 / عبدالحسین امینى، الغدیر، ج 3، ص 95.
25ـ الغدیر، ج 3، ص 95 / بحارالانوار، ج 15، ص 297، حدیث 36؛ ج 18، ص 392، حدیث 98؛ ج 40، ص 70، حدیث 104؛ ص 149، حدیث 54؛ ص 204، حدیث 11.
26ـ بحارالانوار، ج 40، ص 70، حدیث 104؛ ص 87، حدیث 114؛ ص 201، حدیث 4؛ ص 202، حدیثهاى 6 و 7، ص 203، حدیث 8؛ ص 204، حدیث 11؛ ص 205، حدیث 12؛ ص 206، حدیثهاى 7 و 13 ـ 16؛ ج 41، ص 286، ص 301.
27ـ بحارالانوار، ج 25، ص 234؛ ج 26، ص 111؛ ج 69، ص 81، ج 93، ص 57؛ ج 40، ص 201، حدیث 3، ص 203، حدیثهاى 8 و 10 و ص 207 / الغدیر، ج 5، ص 502.
28ـ شواهد التنزیل، ج 1، ص 400ـ 405، حدیثهاى 422 ـ 427.
29ـ البرهان فى تفسیرالقرآن، ج 2، ص 302 به بعد / اصول کافى، ج 1، ص 287، حدیث 6، ص 316، حدیث 3، / نورالثقلین، ج 2، ص 521 ـ 524، حدیثهاى 204 و 205 و 207، 209، 211 و 220 / تفسیر قمى، ج 1، ص 396.
30ـ روایتهاى 4، 5، 7، 8، 10، 11، 13، 15، 17، 18، 19، 20، 21، 22، 23، 24 و 25.
31ـ روایتهاى 1، 2، 3، 6، 9، 14 و 16.
32ـ مانند روایت 4 و 5 و 7 در دسته اول و روایت 1 در دسته دوم.
33ـ ر.ک: سیدعلى بهبهانى، مصباح الهدایة، ص 9 و 10.
34ـ نک: نمل: 40 و تفسیر آن.
35ـ نورالثقلین، ج 2، ص 22، حدیث 208 / اصول کافى، ج 1، ص 316، حدیث 3.
36ـ نورالثقلین، ج 2، ص 521، حدیث 205.
37ـ ابوعبدالله محمدبن عبدالله حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 124 / بحارالانوار، ج 22، ص 223، حدیث 2، ج 92، ص 80، حدیث 6. نیز نک: محمدباقر ابطحى، جامعالاخبار، ج 1، ص 64 ـ 66 که از هجده کتاب این روایت را نقل کرده است.
38ـ ر.ک: المستدرک على الصحیحین.
39ـ ر.ک: الخصال، ج 1، ص 66، باب «الاثنین، السؤال عن الثقلین».
40ـ ر.ک: شواهد التنزیل، ج 1، ص 39 ـ 51، حدیثهاى 28 ـ 49.
41ـ بحارالانوار، ج 37، ص 209.
1
42ـ همان، ج 22، ص 316.
43ـ همان، ج 38، ص 94، حدیث 10.
44ـ در این مورد نک: مناظره هشام بن حکم با مردى از اهل شام در اصول کافى، ج 1 ،ص 227 و 228، کتاب «الحجّة»، باب «الاضطرار الى الحجّة»، حدیث 4.
45ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 18، ص 19، حدیث 9 / آقا حسین بروجردى، جامع احادیث الشیعة، ج 1، ص 200، حدیث 302 / محمدبن حسن حرّ عاملى، اثبات الهداة، ج 1، ص 608، حدیث 599.
46ـ نمونه آن روایات چنین است: عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: «کتابُ الله فیه نبأ ما قبلِکُم و خبرُ ما بعدَکم و فصل ما بینکم و نحنُ نعلمُهُ.» (اصول کافى، ج 1، ص 113، کتاب «فضل العلم»، باب «الردّ الى الکتاب والسنّة»، حدیث 9)
عنه علیهالسلام : انَّ اللّهَ تبارک و تعالى ـ أنزل فى القرآن تبیانَ کلِّ شىءٍ حتى و الله ما ترک الله شیئا یحتاجُ الیه العباد حتى لا یستطیع عبدٌ یقول لو کان هذا أنزل فى القرآن الاّ و قد انزله الله فیه.» (همان، ص 111، همان باب، حدیث 1)
عن حمّاد اللحام، قال: قال: ابوعبدالله علیهالسلام : «نحن، و الله نعلمُ ما فى السموات و ما فى الارض و ما فى الجنة و ما فى النار و ما بین ذلک.» فَبَهَتُّ أنظرُ الیه، قال: فقال: «یا حمّاد انَّ ذلک من کتاب الله انَّ ذلک من کتاب الله انَّ ذلک من کتاب الله...» (بحارالانوار، ج 92، ص 86، حدیث 20)
47ـ بحارالانوار، ج 23، ص 140، حدیث 90.
48ـ منتهى الارب، ج 1، ص 46.
49ـ ابن سیدة، المحکم و المحیط الاعظم فى اللغة، ج 4، ص 256.
50ـ سیدمحسن حکیم، مستمسک العروة الوثقى، ج 6، ص 8.
51ـ خلیل فراهیدى، العین، ج 4، ص 89 / مجدالدین فیروزآبادى، القاموس المحیط، ج 3، ص 486 / المحکم و المحیط الاعظم، ج 4، ص 256 / لسان العرب، ج 1، ص 253.
52ـ احمد بن محمّد فیّومى، المصباح المنیر، ص 33.
53ـ ابوالقاسم حسین بن محمد، راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 25.
54ـ المحکم و المحیط الاعظم، ج 4، ص 256 / لسان العرب، ج 1، ص 253.
55ـ ر.ک: محمدبن عیسى ترمذى، سنن ترمذى، ج 5، ص 656 (کتاب «المناقب»، باب 61، حدیث 3871) احمد بن حنبل، مسند احمد، ط قدیم، ج 6، ص 304 و ط جدید، ج 10، ص 197، حدیث 26659 / مبارک بن محمد، ابن اثیر، جامع الاصول، ج 10، ص 100 و 101، حدیث 6689، 6690 / جامعالبیان، ج 22، ص 6 و 7 / تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 204 (ترجمة الحسن بن على علیهالسلام ) و ج 14، ص 139، 143 و 144، حدیثهاى 3443، 3454.
56ـ در مورد امّسلمه ر.ک: به مسند احمد، ط جدید، ج 10، ص 228، حدیث 26808 / مشکلالآثار، ج 1، ص 334، 335، تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 141، حدیث 3449 / شواهد التنزیل، ج 2، ص 124، حدیث 57.
57ـ محمدبن على صدوق، معانى الاخبار، ص 91 (باب «معنى الثقلین و العترة») / کمال الدین، ج 1، ص 244 و 245 / بحارالانوار، ج 23، ص 147، حدیث 111 / محمدبن حسن حرّ عاملى، اثبات الهداة، ج 1، ص 489، حدیث 167 و ص 499، حدیث 210.
58ـ فرائد السّمطین، ج 1، ص 312 ـ 318 / اثبات الهداة، ج 1، ص 508 ـ 509.
59ـ معانى الاخبار، ص 90، باب «معنى الثقلین و العترة»، حدیث 4، و سند آن چنین است: «حدّثنا احمد بن زیاد بن جعفر الهمدانى قال: حدّثناا على بن ابراهیم بن هاشم عن ابیه عن محمد بن ابى عمیر عن غیاث بن ابراهیم عن الصادق جعفر بن حمد عن ابیه محمدبن على عن ابیه على بن الحسین.» همه رجال سند موثّق هستند.
60ـ ر.ک: سلیمان بن ابراهیم قندوزى، ینابیع المودّة، ص 430، آخر باب 71 / على بن محمد خزّاز قمى، کفایة الاثر، ص 170 ـ 172 باب «ما روى عن الحسین بن على علیهماالسلام فى النصوص على الائمة الاثنى عشر صلوات الله علیهم اجمعین / کمالالدین، ج 1، ص 240، باب 22، حدیث 64 / عیون اخبارالرضا علیهالسلام ، ط تهران، انتشارات جهان، ج 1، ص 57، باب 6، حدیث 25 / بحارالانوار، ج 23، ص 147، حدیث 110 / اثبات الهداة، ج 1، ص 489، حدیثهاى 166 و 208.
61ـ اصول کافى، ج 1، ص 270، باب «انّ الراسخین هم الائمة علیهمالسلام »، حدیثهاى 1، 2 و 3، ص 283 و 284، باب «انّ الائمّة ورثّوا علم النّبى و جمیع الانبیاء و الاوصیاء الذین من قبلهم»، ج 7، ص 228 و 229، باب «انّه لم یجمع القرآن کلّه الا الائمة علیهمالسلام و انّهم یعلمون علمه کله»، حدیثهاى 1 ـ 6 / البرهان فى تفسیر القرآن، ج 3، ص 362 ـ 365، ذیل آیه «ثُمَّ أورثنا الکتابَ الَّذین اصطفینا من عبادنا» (فاطر: 32)، حدیثهاى 4 و 10 / بصائرالدرجات، ص 194.
62ـ اصول کافى، ج 1، ص 286، کتاب «الحجة»، باب «انّه لم یجمع القرآن کلّه الاّ الائمّة علیهمالسلام »، حدیث 2.
63ـ همان، ص 287، حدیث 6.
64ـ این روایت را کلینى از دو طریق از ابن ابى عمیر نقل کرده است که یکى از آنها مرسل است، ولى طریق دیگر آن على بن ابراهیم از پدرش از ابن ابى عمیر از ابن اذینه از برید بن معاویه است که همه آنها ثقه هستند. آن دو طریق چنین است:
الف. کلینى عن على بن ابراهیم، عن ابیه، عن ابن ابى عمیر، عن ابن اذنیه، عن برید بن معاویه... .
ب. کلینى عن محمد بن یحیى، عن محمدبن الحسن، عمن ذکره عن ابن ابى عمیر... .
65ـ نک: تفسیر برهان، ج 2، ذیل آخرین آیه سوره رعد، حدیث 16.
66ـ ر.ک: مسعود بن عمر تفتازانى، مختصرالمعانى، ص 77.
67ـ ر.ک: تفسیر برهان، ج 2، ص 302، ذیل آخرین آیه سوره رعد، حدیثهاى 2 و 3 و 6 / اصول کافى، ج 1، ص 257، حدیث 3 / بصائرالدرجات، ص 213، حدیث 3، ص 230، حدیث 5 / بحارالانوار، ج 26، ص 170، حدیث 38 و ص 197، حدیث 8.
68ـ اصول کافى، کتاب «الحجّة، باب «انّ الراسخین فى العلم هم الائمّة علیهمالسلام »، حدیث 1. نیز ر.ک: بصائرالدرجات، جز 4، باب 10، حدیث 5.
69ـ اصول کافى، همان، حدیث 2.
70ـ همان، حدیث 3.
71ـ ر.ک: شرح المختصر على تلخیص المفتاح، ص 67 و 68: قال: «و اما تنکیره، اى تنکیر المسند فلإرادة عدم الحصر والعهد... و الثانی یعنى اعتبار تعریف الجنس قد یفید قصر الجنس على شىء تحقیقا.»
72ـ اصول کافى، کتاب «الحجة»، باب «فرض طاعة الائمّة علیهمالسلام »، حدیث 6 و نیز نک: بصائرالدرجات، جز 4، باب 10، حدیث 1.
73ـ رجال سند احمد بن محمد، محمدبن ابى عمیر، سیف بن عمیرة و ابى الصباح کنانى است و همه آنها «ثقه» هستند.
74ـ نهجالبلاغه، ترجمه علینقى فیضالاسلام، ص 437، خطبه 144.
75ـ بحارالانوار، ج 23، ص 189، باب «انّهم اهل علم القرآن»، حدیث 3، ص 191، حدیث 12، ص 204، حدیث 53، ج 92، ص 81، حدیث 10 / تفسیر عیّاشى، ج 1، ص 163، حدیث 4 / کتاب سلیم بن قیس، ص 195 / محمدبن یعقوب کلینى، روضه کافى، ص 184، حدیث 397.
76ـ ر.ک: مصباح المنیر، واژه «رسخ».
77ـ دلالت به آیه «لکِن الراسخونَ فى العِلم منهُم و المؤمنونَ یومنونَ بما أُنزلَ الیک و ما اُنزِلَ مِن قبلک» (نساء: 162) علم آنها نقض نشود؛ زیرا درآن آیه قرینه است که از «العلم» مطلق علم مراد نیست، علم خاصى مراد است، ولى در آیه 7 سوره آل عمران چنین قرینهاى وجود ندارد.
--------------------------------------------------------------------------------
قرآن و فهم آن
گرچه قرآن کریم به حسب اوصافى که خود براى خویش ذکر کرده، بیان،(5) تبیان،(6) کتاب مبین،(7) به زبان عربى آشکار(8) و براى پند گرفتن سهل و آسان(9) است، ولى هر اندیشمند بصیرى که اندک آشنایى با قرآن و معارف آن داشته باشد، به خوبى مىداند که علوم و معارف قرآن کریم سطوح و مراتب گوناگونى دارند و دلالت آیات کریمه بر آن معارف از لحاظ ظهور و خفا یکسان نیست. دلالت آیات بر بخشى از معارف آشکار و نمایان و فهم آن براى عموم آسان و هر کس با زبان عربى آشنا باشد، بدون نیاز به تفسیر مىتواند آن معارف را از قرآن کریم فرا گیرد. اما فهمیدن بخش عمدهاى از معارف آن براى بسیارى از افراد، هرچند از ادبیات عرب هم بهره وافرى داشته باشند، بدون تفسیر میسّر نیست و فهم و درک آنها از عبارات و الفاظ قرآن وابسته به تفسیر است و همین نیاز موجب شده که در طول تاریخ قرآن، همواره افرادى به تفسیر آن بپردازند و مفسّران زیادى پدید آیند و کتابهاى تفسیرى فراوانى تألیف کنند.
همانگونه که دانشمندان و متخصصان هر فنى از نظر دانش و تحصیل یکسان نمىباشند و در رتبههاى متفاوتى قرار دارند، بىتردید مفسّران قرآن کریم نیز در توان علمى و آگاهى نسبت به معانى قرآن کریم در یک رتبه نمىباشند؛ توان تفسیرى برخى ضعیف و بهره آنان از معارف قرآن کریم اندک و توان برخى قوىتر و بهرهشان از معانى و معارف قرآن کریم بیشتر مىباشد و در نتیجه، همه مفسّران به همه معانى قرآن آگاه نبودهاند و از این نظر، مىتوان مفسّران را به دو دسته «آگاه به همه معانى قرآن» و «آگاه به بخشى از معانى قرآن» تقسیم کرد. پوشیده نیست که پیامبرگرامى صلىاللهعلیهوآله که قرآن بر قلب مبارک آن حضرت نازل شده(10) و خداى متعال تعلیم و تبیین قرآن را کار آن حضرت بیان کرده است،(11) از مفسّرانِ مصون از خطا و آگاه به همه معانى قرآن بوده و توان تفسیر همه معانى و معارف قرآن را داشته است. البته برخى از تفسیرى که جز خدا آن را نمىداند سخن به میان آوردهاند(12) که این سخن عقلاً و نقلاً مردود است؛ زیرا:
اولاً، معقول نیست آیاتى از جانب خداى متعال براى افاده معنایى نازل شوند و هیچ کس، حتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نتواند آن را بفهمد. قرآن، کلام خداى متعال است و فایده هر کلامى دلالت بر معنا و رساندن مقصود گوینده به مخاطب است، گرچه ممکن است کلامى با رمز و رازى ویژه القا شود که تنها بعضى از مقصود آن آگاه شوند. ولى مقعول نیست از کلام معنایى قصد شود که هیچ یک از مخاطبان نتوانند آن را بفهمند و کسى جز گوینده به آن آگاه نباشد.
بنابراین، ممکن است قرآن کریم باطنى داشته باشد که همگان نتوانند آن را بفهمند و تنها افرادى خاص یا تنها رسول خدا صلىاللهعلیهوآله توان فهم آن را داشته باشند، ولى با توجه به حکمت و علم و قدرت خدا، محال است معنا و مطلبى از قرآن قصد شده باشد که هیچکس، حتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نتواند آن را بفهمد.
در چنان صورتى افاده معنا از طریق کلام، یا ممکن نبوده و یا ممکن بوده ولى مصلحت نداشته است، یا هم ممکن بوده و هم مصلحت داشته است. در صورت اول و دوم، قصد آن با حکمت خداى متعال سازگار نیست و خداى حکیم چنین معنایى از کلام خود قصد نمىکند و در صورت سوم، افاده معناى مقصود با لفظى که هیچ کس نتواند آن را بفهمد، مستلزم نادانى یا ناتوانى است، که خداى متعال از هر دو منزّه است.
ثانیا، روایات معتبر دلالت مىکنند بر اینکه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از همه راسخان در علم برتر بوده و تمام تنزیل و تأویل قرآن را به تعلیم خداى متعال مىدانسته و چنین نبوده است که خدا چیزى بر او نازل کرده و تأویل آن را به او نیاموخته باشد. برخى از آن روایات عبارتند از:
ـ از برید بن معاویه نقل شده است که گفت: از یکى از دو امام باقر یا صادق علیهماالسلام شنیدم که در تفسیر آیه «وَ مَا یَعْلَمُ تَأویلَهُ اِلاَّ اللّهُ وَ الرَّاسخونَ فى العِلْمِ» (آل عمران: 7) فرمود: «فرسولُ اللّهِ افضلُ الراسخینَ فى العلم قد علّمَهُ اللّهُ ـ عزّ وجلّ ـ جمیع ما أنزلَ علیه مِن التنزیلِ و التأویل و ما کانَ اللّهُ لیُنزلَ علیه شیئا لَم یُعلّمْهُ تأویلَهُ و اوصیاؤُهُ من بعدِهِ یعلمونَه؛(13) رسول خدا برترین راسخان در علم است. خداى ـ عزّو جلّ ـ همه تأویل و تنزیلى را که بر او نازل کرده به او تعلیم داده است و هرگز چنین نبوده که خدا چیزى بر او نازل کند و تأویل آن را به او یاد نداده باشد و اوصیاى پس از او نیز تمام آن را مىدانند.»
از نظر سند این روایت را کلینى، در کافى آورده و مجلسى نیز با دو سند از بصائرالدرجات محمدبن حسن صفّار در بحارالانوار نقل کرده که یکى از طرق آن سندها یعقوب بن یزید از ابن ابى عمیر از ابن اذینة از برید از ابى جعفر علیهالسلام است و همه این افراد ثقهاند. بنابراین، سند این روایت، گرچه به طریقى که در کافى نقل شده به واسطه ابراهیم بن اسحاق صحیح نیست، ولى به طریقى که از بصائر نقل شده، صحیح و معتبر است.
از نظر دلالت، ضمیر «تأویله» در قول خداى متعال (و ما یَعلمُ تأویله...) به قرآن یا قسم متشابه آن برمىگردد؛ زیرا این قول خداى متعال در آیه هفتم سوره «آل عمران» پس از این جمله واقع شده است: «هُوَ الّذى أنزَلَ علَیکَ الکِتابَ منهُ آیاتٌ مُحکماتٌ هنَّ أُمُّ الکتابِ و أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فأَمّا الذینَ فى قُلوبِهِم زیغٌ فیَتَّبِعونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتغاءَ الفِتنَةِ و ابتغاءَ تأویلِه.»
با توجه به آنکه این حدیث در مورد جملهاى از این آیه کریمه صادر شده است، تردیدى نمىماند که منظور از «ما انزَلَ علیه» (آنچه خدا بر پیامبر نازل کرده) یا خصوص قرآن کریم است یا دستکم، قرآن قدر متیقّن آن است. تنزیل و تأویل هر دو مصدرند، ولى در این حدیث، به معناى وصفى به کار رفتهاند و هرچند در معناى آن دو احتمالاتى وجود دارد، ولى در اینجا ظاهرا از تنزیل، الفاظ قرآن و معانى ظاهر آن و از تأویل، معانى باطن آن مراد است و در معتبره فضیل نیز ظهر و بطن قرآن به تنزیل و تأویل آن معنا شده است.(14) بنابراین، اگر «مِن» در «مِنَ التنزیلِ و التأویل» ـ در حدیث مزبور ـ بیانى از «جمیع ما انزل علیه» باشد، معناى حدیث این است که خدا جمیع قرآن را، که عبارت از تنزیل و تأویل (ظاهر و باطن) آن است، به پیامبرش تعلیم داده و اگر «مِن» بیانى از «ما انزل علیه» باشد، این جمله دلالت مىکند بر اینکه خدا هم تنزیل (الفاظ با معانى ظاهر) قرآن را نازل کرده و هم تأویل (بیانى معانى باطنى) آن را، و تمام آن را به پیامبرش تعلیم داده است. به هر حال، در دلالت این قسمت از حدیث بر آگاهى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به همه معانى و معارف قرآن ابهامى نیست. جمله ذیل حدیث «و ما کانَ اللّهُ لیُنزلَ علیه شیئا لم یُعلّمه تأویله» نیز تأکید بر این معناست؛ زیرا مفاد این جمله آن است که هرچه را خدا بر پیامبرش نازل کرده، تأویل آن را نیز بر آن حضرت تعلیم داده است. با توجه به اینکه تمام قرآن را خدا بر پیامبر نازل کرده و منظور از «تأویل» آن معانى باطنى و پنهان آن است، دلالت این جمله بر آگاه بودن پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله بر معانى باطنى و پنهان تمام قرآن آشکار است، چه رسد به معانى ظاهر قرآن که دیگران نیز توان فهم آن را دارند.(15)
بنابراین، آگاهى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به همه معانى قرآن قطعى است و بیش از این نیاز به بحث ندارد. آنچه را این مقاله درصدد بیان و اثبات آن مىباشد دو مطلب است:
1. اهلبیت خاص آن حضرت، یعنى امام على علیهالسلام و یازده امام معصوم پس از وى به همه معانى قرآن آگاه بوده و توان تفسیر همه معانى قرآن را داشتهاند و از اینرو، آنان را مىتوان «مفسّران آگاه به همه معانى قرآن» نامید.
2. هیچکس جز آنان به همه معانى قرآن آگاه نبوده و توان تفسیر همه قرآن را ندارد و از اینرو، هیچکس جز آنان را نمىتوان «مفسّر آگاه به همه معانى قرآن» دانست. و چون ادلّه مطلب اول دو دستهاند، برخى در خصوص آگاهى علم امام على علیهالسلام به همه معانى قرآن است و برخى بر علم اهلبیت علیهمالسلام به همه معانى قرآن دلالت دارند. مطالب این مقاله در زیر سه عنوان بیان مىگردند:
الف. علم امام على علیهالسلام به همه معانى قرآن؛
ب. علم سایر اهلبیت علیهمالسلام به همه معانى قرآن؛
ج. اختصاص علم کامل قرآن به پیامبر و امامان معصوم علیهمالسلام .
علم امام على علیهالسلام به همه معانى قرآن
حکمت خدا اقتضا مىکند براى آنکه با رحلت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بخش عمدهاى از معارف قرآن از بین نرود، پس از آن حضرت نیز در بین امّت شخصى باشد که توان فهم و تفسیر همه معانى و معارف قرآن را داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت، بخش زیادى از معانى و معارف قرآن پس از رحلت آن حضرت متروک شده، به فراموشى سپرده مىشود و این با حکمت خدا سازگار نیست. از روایات فراوانى که در کتابهاى شیعه و اهل تسنّن نقل شده، به خوبى به دست مىآید که پس از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله چنین شخصى وجود داشته و آن امیرالمؤمنین على بن ابىطالب علیهالسلام بوده است. برخى از آن روایات گویاى این مطلب است که خداى متعال حضرت على علیهالسلام را خلیفه خود بر بندگانش قرار داده تا کتابش را براى آنان تبیین کند.
شیخ صدوق در کتابهاى عیون و امالى با سند مفصل از امام رضا علیهالسلام از پدرانش از پیامبر صلىاللهعلیهوآله از جبرئیل از میکائیل از اسرافیل علیهمالسلام از خداى متعال چنین روایت کرده است: «من الله هستم که معبودى جز من نیست. مردمان را به قدرت خویش آفریدم و هر کس از پیامبرانم را که خواستم از میان آنان اختیار کردم و از جمیع آنان محمّد را به عنوان حبیب و خلیل و صفىّ برگزیدم و او را با عنوان «رسول» به سوى خلقم مبعوث کردم و على را براى او برگزیدم و او را برادر، وصى و وزیر و پیامرسان او به مردم پس از او و خلیفه خود بر بندگانم قرار دادم تا کتابم را براى آنان تبیین کند.»(16)
قرآن کریم یکى از وظایف نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله را تبیین قرآن کریم معرفى کرده است: «و انزَلنا الیکَ الذّکرَ لتُبَیّنَ للنّاس ما نُزِّلَ الیهم.» (نحل: 44) این روایت نشان مىدهد که خداى متعال حضرت على علیهالسلام را برگزیده است تا وظیفه پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله را پس از آن حضرت عهدهدار شود، و ادامهدهنده کار آن حضرت باشد. از اینرو، مىتوان گفت: همانگونه که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مفسّر برگزیده خدا براى قرآن کریم است، امیرمؤمنان على علیهالسلام نیز مفسّر برگزیده خداست و این امر سبب شده که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نسبت به تعلیم و تفسیر و تأویل قرآن به آن حضرت اهتمام شدید و سعى وافر داشته باشد.
کلینى، در کافى در پایان روایتى طولانى از امیرالمؤمنین علیهالسلام چنین روایت کرده است: و من پیوسته هر روز یک بار و هر شب یک بار بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله وارد مىشدم. در هر بار با من خلوت مىکرد و هرجا مىگردید با او مىگردیدم. در هر موضعى وارد مىشد، با او بودم. اصحاب رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىدانند که با هیچ کس جز من اینگونه رفتار نمىکرد. بسا که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در خانه من به نزدم مىآمد، بیشتر آن (خلوت) در خانه من بود و هرگاه بر آن حضرت در بعضى از منزلهایش وارد مىشدم، با من خلوت مىکرد و زنانش را از آنجا بیرون مىکرد و جز من کسى نزد او باقى نمىماند و هرگاه براى خلوت کردن با من به منزل من مىآمد، فاطمه و هیچیک از پسرانم را بیرون نمىفرستاد. هرگاه از او سؤال مىکردم، مرا پاسخ مىداد و هرگاه پرسشهایم تمام مىشد و سکوت مىکردم، با من سخن آغاز مىکرد. هیچ آیه از قرآن بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نازل نشد، مگر اینکه قرائت آن را به من آموخت و آن را بر من املا کرد و آن را با خط خود نوشتم و تأویل و تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من تعلیم داد و از خدا خواست که توان فهم و حفظ آن را به من عطا فرماید. از زمانى که آن دعا را درباره من فرمود، هیچ آیهاى از کتاب خدا و هیچ یک از علومى را که بر من املا کرد و نوشتم، فراموش نکردم. هرچه خدا به او تعلیم داد، از حلال و حرام و امر و نهى و گذشته و آینده و هر کتابى که پیش از وى نازل شده، از طاعت و معصیت، همه را به من تعلیم فرمود و آن را حفظ کردم و حتى یک حرف از آن را فراموش نکردم. سپس دستش را بر سینهام نهاد و از خدا خواست دلم را از علم و فهم و حکم و نور پر کند. گفتم: اى پیامبر خدا، پدر و مادرم به فدایت، از زمانى که آنگونه برایم دعا فرمودى چیزى را فراموش نکردم و آنچه را ننوشتم نیز از یاد من نرفت. آیا هنوز بر من بیم فراموشى دارى؟ فرمود: نه، بر تو بیم فراموشى و نادانى ندارم.»(17)
محمدبن حسن صفّار در بصائرالدرجات در ضمن دو باب درباره اینکه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله همه علمش را به امیرالمؤمنین یاد داده و آن حضرت در علم رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مشارکت داشته و در نبوّت مشارکت نداشته، 23 حدیث ذکر کرده است(18) که همه آن روایات بر مدّعاى ما دلالت دارند و در باب دیگرى نیز روایاتى که با صراحت این مدعا راثابت مىکند، آورده است.(19)
ابوجعفر اسکافى، از دانشمندان معتزله، نیز مضمون روایت کلینى را با اندکى تفاوت لفظى در ضمن پاسخهاى امام على علیهالسلام به پرسشهاى ابن الکوّاء آورده است.(20)
حاکم حسکانى، از دانشمندان اهل تسنّن، نیز با سند متصل از امام على علیهالسلام روایت کرده است: «ما فى القرآن آیةٌ الاّ و قد قرأتُها على رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله وَ عَلَّمنى معناها»؛(21) هیچ آیهاى در قرآن نیست، مگر اینکه آن را بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله قرائت کردم و معناى آن را به من آموخت.
در حدیث دیگرى نیز از آن حضرت چنین روایت کرده است: «هر آیه که بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نازل شد، قرائت آن را به من یاد داد و آن را بر من املا کرد و من آن را با خط خود نوشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را به من تعلیم داد و از خدا خواست فهم و حفظ آن را به من یاد دهد و در اثر آن، حتى یک حرف آن را هم فراموش نکردم.»(22)
ابن عساکر، دانشمند معروف اهل تسنّن، نیز نظیر این روایت را با سندى دیگر در تاریخ مدینة دمشق آورده است.(23)
بنابراین، روایات شیعه و سنّى دلالت دارند، بر اینکه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله همه معانى و معارف قرآن را به حضرت على علیهالسلام تعلیم داده و آن حضرت نیز بدون کمترین خطا و اشتباهى همه آن معانى و معارف را دریافت نموده و حتى یک حرف از آن را فراموش نکرده است. روایاتى از قبیل «علىٌّ خازنُ علمى»؛(24) «علىٌّ عیبةُ علمی»؛(25) «أنا مَدینةُ العِلمِ و علىٌّ بابُها»؛(26) و «أنا مدینةُ الحِکمةِ و علىٌّ بابُها»؛(27) که در کتب فریقین با سندهاى متعدد از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نقل شده، نیز مؤیّد، بلکه مؤکد این مدّعاست؛ زیرا از اینگونه روایات به خوبى دریافت مىشود که على علیهالسلام کسى بوده که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله علم و حکمت خود را به او آموخته و آن حضرت هم بدون کم و کاست و سهو و خطا، علم و حکمت پیامبر را دریافت و ضبط کرده است، به گونهاى که هرکس در هر موضوعى بخواهد از علم و حکمت رسول خدا استفاده کند، از طریق آن حضرت مىتواند به علم و حکمت آن بزرگوار نایل شود و تردیدى نیست که علم به معانى و معارف و تنزیل و تأویل قرآن کریم جزء عمده و قدر متیقّن علم و حکمت آن بزرگوار است. این اهتمام و سعى وافر پیامبر صلىاللهعلیهوآله در تعلیم و تربیت آن حضرت، موجب شد که آن حضرت همانند خود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به همه معانى و معارف قرآن کریم آگاه باشد. شاهد آن، افزون بر آنچه گذشت، روایات بسیارى است که دلالت مىکنند به آنکه حضرت، به همه معانى و معارف قرآن آگاه بوده است.
در بسیارى از روایات شیعه و سنّى مفهوم «مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتاب» در آخر سوره «رعد» به حضرت على علیهالسلام تفسیر و بر او تطبیق شده است. از بیان اهل تسنّن، حاکم حسکانى شش روایت در این باره آورده است(28) و از شیعیان، سید هاشم بحرانى در تفسیر برهان در تفسیر این کلمه 25 روایت جمع کرده(29) که در هفده روایت این کلمه به حضرت على علیهالسلام (30) و در هفت روایت به همه امامان معصوم تفسیر شده است(31) که حضرت على علیهالسلام نیز یکى از آنهاست و در هر دو دسته، روایت صحیحالسند وجود دارد.(32)
الف و لام «الکتاب» یا عهد حضورى است و منظور از «کتاب» قرآن کریم مىباشد، یا الف و لام جنس است و منظور از آن «لوح محفوظ» و مطلق کتاب آسمانى است که از جمله آنها قرآن کریم است. در هر صورت، این کلمه به ضمیمه روایات مفسّر آن، دلالت دارد بر اینکه علم قرآن کریم نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام است. اضافه «علم» به «الکتاب» دلالت دارد بر آنکه همه علم کتاب نزد آنان است؛ زیرا اضافه مصدر به کلى که همه اجزاى آن به طور یکسان مىتوانند متعلّق آن مصدر واقع شوند ظهور در استیعاب و عموم دارد.(33) از اینرو، در آیه دیگر در مورد کسى که بخشى از علم کتاب را داشته، تعبیر «الَّذى عندَهُ علمٌ مِنَ الکتاب»(34) به کار رفته است. برخى روایات نیز مؤیّد این موضوع هستند؛ زیرا در آنها، دلالت این کلمه بر علم کل کتاب و دلالت «علمٌ منِ الکتاب» بر علم بخشى از کتاب مسلّم گرفته شده و در پایان آنها آمده است که امام صادق علیهالسلام با دست به سینه خود اشاره کردند و فرمودند: «به خدا قسم، علم همه کتاب نزد ماست. به خدا قسم، علم همه کتاب نزد ماست.»(35)
با این بیان، معلوم شد این کلمه قرآن به ضمیمه روایات مفسّر آن، یکى از ادلّه آگاهى امیرمؤمنان علیهالسلام به همه معانى و علوم قرآن است. در برخى روایات، این آیه برترین منقبت امیر مؤمنان علیهالسلام به شمار آمده است(36) که این خود، مؤیّد دیگرى بر این برداشت است.
در کتب شیعه و سنّى با سند متصل از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله روایت شده است: «علىٌّ مَعَ القرآن و القرآن مَعَ على لن یفتَرِقا حتّى یَرِدا عَلَىَّ الحوض»؛(37) على با قرآن و قرآن با على است. هرگز از هم جدا نمىشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.
حاکم نیشابورى و ذهبى، از دانشمندان معروف اهل تسنّن، سند این حدیث را صحیح دانستهاند.(38) روشن است که منظور، جدا نشدن جسم حضرت على علیهالسلام از کاغذ و مرکّب قرآن نیست، بلکه معناى جمله اول این است که على علیهالسلام از نظر علم و عمل همیشه با قرآن، و دانش و کردار وى پیوسته مطابق قرآن است. معناى فقره دوم (قرآن با على است) این است که تمام علوم و معارف قرآن نزد على علیهالسلام است؛ زیرا اگر قسمتى از قرآن و معارف آن را نداند، آن قسمت از او جداست و این کلام آن را نفى مىکند. پس این روایت دلالت مىکند که على علیهالسلام به همه معانى و معارف قرآن آگاه بوده و تا روز قیامت نیز این علوم براى آن حضرت باقى است و با فراموشى و امثال آن از آن حضرت جدا نمىشود. نظیر این روایت را صدوق با سند صحیح و سندهاى متعدد در خصال آورده است.(39)
حاکم حسکانى، از دانشمندان معروف اهل تسنّن، در کتاب شواهد التنزیل فصلى به «یگانه بودن على علیهالسلام در شناخت قرآن و معانى آن و علم به نزول آن و آنچه در آن است» قرار داده و در آن 22 روایت با سند متصل ذکر کرده است که همه آنها بر این حقیقت دلالت دارند.(40)
از بخشى از روایات استفاده مىشود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله تنها به تعلیم و تربیت امام على علیهالسلام و آگاه کردن آن حضرت، به همه معانى و معارف قرآن و تفسیر و تأویل آن اکتفا نکرده، بلکه امّت خود را به موقعیت بىنظیر آن حضرت در تفسیر قرآن توجه داده و آنان را به فراگیرى دانش قرآن از آن حضرت توصیه نموده است. در خطبه «غدیریه»، که از آن حضرت نقل شده، جملههاى ذیل به چشم مىخورند: «معاشَر الناسِ، تدبّروا القرآنَ وافهموا آیاته و انظروا الى محکماته ولا تتّبعوا متشابه فواللّه لن یُبیّن لکم زواجره و لا یوضَّح لکم تفسیره الاّ الّذى انا آخذٌ بیده و مصعدّهُ الىّ و شائلٌ بعضده و ابى طالب اخى و وصىّ...»(41)
اى گروههاى مردم، در قرآن تدبّر کنید و آیات آن را بفهمید، به محکمات آن نظر کنید و از متشابه بودن پىروى نکنید. به خدا سوگند، فقط کسى نواهى آن را براى شما تبیین مىکند و تفسیر آن را براى شما روشن مىسازد که من دستش را گرفتهام و آن را نزد خود بالا آوردهام و بازویش را بالا گرفتهام. به شما اعلام مىکنم که هرکس من مولاى اویم، او (على) نیز مولاى اوست و او علىبن ابیطالب برادر و وصى من است.»
در حدیث دیگرى از آن حضرت چنین روایت شده است: «هرکس چیزى از دانش قرآن را که از من نیاموخته و نشنیده و بر او پوشیده است، باید که به على بن ابىطالب علیهالسلام رجوع کند؛ زیرا او ظاهر و باطن و محکم و متشابه آن را، همانگونه که من مىدانم، مىداند.»(42)
در خطبهاى که از آن حضرت روایت شده، چنین آمده است: «انّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أنزَلَ علىَّ القرآنَ و هؤَ الذى من خالفَهُ ضلَّ و من ابتغى عِلمَهُ عِندَ غیرِ علىٍّ هلَک»؛(43) همانا خداى عزّو جل ـ قرآن را بر من نازل کرده و آن چیزى است که هرکس با آن مخالفت کند، گمراه شده و هرکس علم آن را از غیر على علیهالسلام طلب کند، هلاک گردیده است.»
با توجه به اینگونه روایات ـ که بسیارند و در این مجال ذکر همه آنها نیست ـ و روایاتى که در بحث «علم سایر اهلبیت به همه معانى قرآن» ذکر مىشود، کمترین تردیدى باقى نمىماند که على بن ابىطالب علیهالسلام دومین مفسّر آگاه به همه معانى قرآن بوده که ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل آن را مىدانسته و از خطا و نسیان نیز مصون بوده و در تبیین کتاب خدا جانشین رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بوده و بر تفسیر همه معانى و معارف قرآن توانایى داشته است.
علم امامان یازدهگانه علیهمالسلام به همه معانى قرآن
با توجه به اینکه قرآن کریم کتاب جاودانى است و معارف آن به زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و شاگرد ممتاز آن حضرت، امام على علیهالسلام اختصاص ندارد و با نظر به اینکه بخشى از معارف آن در توان فهم همگان نیست، همانگونه که در بیان علم امام على علیهالسلام ، به همه معارف قرآن ذکر شد، حکمت خداوند اقتضا مىکند که پس از آن بزرگوار نیز در هر عصرى، شخصى آگاه به همه معارف قرآن، تنزیل و تأویل و ظاهر و باطن آن و مصون از خطا و نسیان و توانا بر تفسیر واقعى آن وجود داشته باشد تا در مورد ابهام و اختلاف، مرجع امّت باشد و مردم از طریق ایشان به معارف قرآن دسترسى یابند؛ زیرا در غیر این صورت، اولاً بخش عمدهاى از معارف آن در ابهام مىماند و بهرهگیرى از آن به زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله اختصاص مىیابد و این با جاودانگى قرآن سازگار نیست. ثانیا، بر اثر فقدان مفسّر آگاه به همه معارف واقعى آن، قرآنى که براى رفع اختلاف آمده، خود زمینهاى براى اختلاف مىشود و غرض از نزول آن، که هدایت بشر و رفع اختلاف است، حاصل نخواهد شد(44) و این با حکمت خدا سازگار نیست. از اینرو، مىبینیم رسول خدا در وقت رحلت خود، به سفارش تمسّک به قرآن اکتفا نکرده و بارها امّتش را به تمسّک به دو چیز توصیه نموده و گمراه نشدن آنان را در گرو تمسّک به آن دو قرار داده و فرموده است که آن دو هیچگاه از یکدیگر جدا نمىشوند: یکى از آن دو کتاب خدا و دیگرى اهلبیت آن حضرت است. این مطالب در جاهاى متعدد و با عبارتهاى گوناگون از آن گرامى نقل شده که یکى از آن عبارات چنین است:
«انّى تارکٌ فیکم الثقلین ما اِن تَمسّکتُم بِهما لن تضلّوا کتابَ اللّهِ و عترتی اهل بیتى، و انّهما لن یفتَرقا حتى یَرِدا علىَّ الحوض»؛(45) همانا من در میان شما دو چیز گرانقدر مىگذارم که اگر به آن دو تمسّک کنید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و اهلبیتم. به راستى که آن دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
هرچند قرآن کریم تبیان هر چیز است: «وَ نزَّلنا علیکَ الکِتابَ تِبیانا لِکُلِّ شىءٍ» (نحل: 89)، ولى براى فهم آن تبیین لازم است. از اینرو، فرموده است: «وَ أَنزلنا اِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ للنّاس ما نُزِّلَ الیهم.» (نحل: 44) با نظر به روایات بسیارى که دلالت دارند دانش هر چیزى در قرآن است، ولى فقط پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله و ائمّه اطهار علیهمالسلام به آن آگاهند و خاستگاه علم آن بزرگواران قرآن است،(46) پى مىبریم تمسّک به اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در کنار قرآن از آن نظر شرط گمراه نشدن دانسته شده است که آنان مبیّن قرآن کریم هستند. گرچه قرآن کریم همه معارف و احکام لازم براى هدایت بشر را در بردارد، ولى بدون تبیین آنها نمىتوان همه معارف و احکام لازم را از آن به دست آورد. بنابراین، از این مطلب، که تمسّک به آنان نیز شرط گمراه نشدن معرفى شده است، سه مطلب برداشت مىشود:
1. قرآن کریم به تنهایى براى رهایى از گمراهى کافى نیست؛ زیرا همه معارف به تفصیل در آن نیامدهاند و مفسّر و مبیّن مىخواهد.
2. اهلبیتى که در این حدیث همراه قرآن ذکر شدهاند، مفسّران آگاه به همه معانى قرآن کریم هستند.
3. آنان در تفسیر قرآن از هواپرستى و خطا مصون هستند؛ زیرا پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرموده است: اگر به این دو تمسّک جویید، هرگز گمراه نمىشوید، و این مستلزم آن است که از هرگونه خطا مصون باشند؛ زیرا اگر چنین نباشد، گمراه نشدن آنان حتمى نخواهد بود. جمله «آن دو هرگز از هم جدا نمىشوند» به مثابه دو گزاره است: 1. آنان از قرآن جدا نمىشوند؛ 2. قرآن از آنان جدا نمىشود.
از این دو مطلب مىتوان فهمید:
اولاً آنان از هوا و خطا مصون هستند؛ زیرا جدا نشدن آنان از قراین به این است که دانش، اندیشه و رفتار آنها همه مطابق قرآن است و این مستلزم مصونیت آنان از هوا و خطا مىباشد و اگر جز این باشد، این پیوستگى محقق نمىشود.
ثانیا، آنان به همه معانى و معارف قرآن آگاهند؛ زیرا جدا نشدن قرآن از آنان به این است که قرآن با همه معانى و معارفش نزد آنها باشد؛ اگر قسمتى از معارف آن را ندانند، آن قسمت از آنها جدا شده است و حال آنکه پیامبر صلىاللهعلیهوآله جدایى قران را از آنان نفى نموده است.
در روایتى که در معناى حدیث «ثقلین» از امام باقر علیهالسلام نقل شده، به مفسّر بودن اهلبیت براى قرآن تصریح شده است:
محمد بن صفار با سند متصل از سعد اسکاف چنین روایت کرده است: «از امام محمدباقر علیهالسلام معناى قول پیامبر صلىاللهعلیهوآله را پرسیدم که مىفرماید: من در میان شما دو چیز گرانقدر مىگذارم؛ به آن دو تمسّک بجویید؛ زیرا آن دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. حضرت فرمود: (یعنى) پیوسته کتاب خدا و دلیلى از ما که بر آن دلالت کند (باهم هستند) تا در کنار حوض بر من وارد شوند.»(47)
این روایت مؤیّد، بلکه مؤکّد مضمون حدیث «ثقلین» و مفسّر بودن اهلبیت علیهمالسلام نسبت به قرآن کریم است. تا اینجا از این حدیث متواتر به دست آمد که اهلبیت علیهمالسلام پیامبر مفسّران واقعى قرآن کریم هستند که در فهم قرآن و تفسیر آن از هرگونه خطا و هوا مصون مىباشند.حالباید دید«اهلبیت»چهکسانىاند.
اهلبیت علیهمالسلام در حدیث «ثقلین»
واژه «اهل» در لغت، به شایسته، سزاوار(48) و مستوجب(49) معنا شده و در عرف نیز در همین معنا ظهور دارد. از اینرو، در دعاى «الّلهمَّ اِن لم اکن اهلاً اَن ابلُغَ رحمتکَ فرحمتُک اهلٌ اَن تبلُغنى و تَسَعَنى» و حدیث «الهى ما عبدتُک خوفا من نارکَ و لا طمعا فى جنّتکَ بَل وجدتکَ اهلاً للعبادةِ فعبدتُک»(50) از کلمه «اهل» همین معنا به ذهن متبادر مىشود. ولى وقتى به شىء یا شخصى اضافه شود ـ که غالبا نیز چنین است ـ به مناسبت مضافٌالیه، معناى دیگرى از آن فهمیده مىشود. کلمه «اهلبیت» را جمعى به ساکنان خانه معنا کردهاند.(51)
فیّومى پس از معنا کردن «الاهل» به «اهلبیت»، گفته است: اصل در آن خویشى است.(52) راغب نیز از کاربرد مجازى «اهلبیت» شخص در مورد کسانى که با او پیوند نَسَبى دارند، سخن گفته است.(53)
بنابراین، مىتوان گفت: در لغت، «اهلبیتِ» هر شخصى ساکنان خانه او، یعنى زن و فرزندان اویند و به معناى خویشاوندان او نیز به کار مىرود. در عرف نیز «اهلبیت» شخص به معناى خانواده او ـ که همان زن و فرزندان اوست ـ مىباشد وگاهى به معناى خاندان و خویشاوندان او نیز به کار مىرود.
اما در مورد پیامبر صلىاللهعلیهوآله چون بیت آن حضرت محل نزول وحى و بیت نبوّت نیز بوده است، کلمه «اهلبیت» دو کاربرد دارد: «اهلبیت پیامبر» گفته مىشود و از «بیت»، محل سکونت آن حضرت اراده مىشود و ویژگى محل نزول وحى و خانه نبوّت بودن آن لحاظ نمىشود. در این صورت، کلمه «اهلبیت» در مورد آن حضرت نیز به همان معنایى است که در مورد دیگران به کار مىرود؛ یعنى به معناى خانواده (همسران و فرزندان) آن حضرت، یا به معناى مطلق خویشاوندان آن حضرت. اینکه بعضى اهلبیت پیامبر علیهمالسلام را به همسران و دختران و داماد او، على علیهالسلام معنا کردهاند(54) طبق این کاربرد است. ولى اهلبیت پیامبر علیهمالسلام با لحاظ ویژگى محل نزول وحى و خانه نبوّت بودن بیت آن حضرت به کار مىرود و در این صورت، به معناى ساکنان خانه، خانواده یا مطلق خویشاوندان آن حضرت نیست، بلکه منظور افرادى است که از نظر علمى و عملى و صفات انسانى شایسته بیت آن حضرت مىباشند. شاهد این کاربرد روایات فراوانى است که خبر مىدهند نبىاکرم صلىاللهعلیهوآله بارها على و فاطمه و حسن و حسین علیهمالسلام را فرا خواندند و پوششى بر آنها افکندند و فرمودند «اینان اهلبیت من هستند.»(55) در مواردى برخى از همسران آن حضرت که حاضر بودند، مىگفتند: اى رسول خدا، ما از اهل بیت تو نیستیم؟ حضرت با تعابیرى گوناگون پاسخ منفى مىدادند.(56) روشن است که در این روایات، حضرت در مقام معرفى افراد اهلبیت خود در کاربرد دوم است؛ یعنى مىخواستند افرادى از خویشاوندان خود را، که از نظر علمى و عملى شایسته بیت نبوّتاند، به امت بشناسانند؛ زیرا اولاً، افراد اهلبیت آن حضرت در کاربرد اول، آشکار بودند و نیازى به معرفى نداشتند. ثانیا، معرفى به گونهاى است که دلالت مىکند اهلبیت آن حضرت در آن زمان منحصر به چهار نفر بوده است و حال آنکه اهلبیت در کاربرد اول، شامل دیگران نیز مىشود. ثالثا، در کاربرد اول، همسران آن حضرت جزو اهلبیت آن حضرتاند، ولى در این معرفى، نه تنها همسران آن حضرت از اهلبیت وى به شمار نیامدهاند، بلکه در بسیارى از این روایات، اهلبیت بودن آنان نفى شده است. بنابراین، کاربرد دوم براى اهلبیت پیامبر قطعى و انکارناپذیر است.
همچنین نبىاکرم صلىاللهعلیهوآله در حدیث «ثقلین»، اهلبیت را همسنگ قرآن قرار داده و عنوان «ثَقَلین» را ـ که دلالت بر عظمت و ارج فوقالعاده دارد ـ در مورد قرآن و آنان به کار برده و تمسّک به قرآن و آنان را شرط گمراه نشدن دانسته و از پیوستگى دایم آنان با قرآن خبر داده است. با توجه به این ویژگىها، روشن است که اهلبیت در این حدیث، به معناى اول، یعنى همسران یا مطلق خویشاوندان آن حضرت نیست؛ زیرا آنان واجد ویژگىهاى پیشگفته نمىباشند، بلکه به معناى دوم، یعنى افرادى از خویشاوندان آن حضرت است که شایسته بیت نبوّت و واجد آن خصوصیات باشند. روشن است که شناخت دقیق چنین افرادى جز از طریق معرفى خود نبىاکرم صلىاللهعلیهوآله شدنى نیست. از اینرو، در برخى روایات آمده است: وقتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله حدیث «ثقلین» را ذکر نمودند، جابر بن عبدالله انصارى پرسید: اى رسول خدا، عترت شما چه کسانىاند؟ فرمود: «على و حسن و حسین و امامانى که از فرزندان حسیناند، تا روز قیامت.»(57)
حموینى، از دانشمندان اهل تسنّن، در فرائد السمطین و شیخ حرّ عاملى در اثبات الهداة روایت مفصّلى را در گفتوگوى حضرت على علیهالسلام با جماعتى از صحابه آوردهاند که قسمتى از آن چنین است: «شما را به خدا، آیا مىدانید رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در آخرین خطبهاى که خواندند، فرمودند: اى مردم، در میان شما دو چیز گرانقدر مىگذارم: کتاب خدا و عترتم، اهلبیتم. پس به آن دو تمسّک کنید تا هیچگاه گمراه نشوید؛ زیرا خداى لطیف (آگاه) به من خبر داده است که البته آن دو هیچگاه (از یکدیگر) جدا نمىشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند؟ سپس عمر بن خطاب شبیه شخص خشمگین برخاست و گفت: اى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آیا همه خاندانت؟ فرمود: نه، بلکه اوصیاى من از آنان، که نخستین آنها برادر و وزیر و وارث و جانشینم در امّت و ولىّ هر مؤمنى بعد از من است. او نخستین آنهاست. سپس پسرم حسن، بعد پسرم حسین و سپس نه نفر از فرزندان حسین، یکى بعد از دیگرى، تا در کنار حوض بر من وارد شوند. آنان گواهان خدا در زمین و حجتهاى او بر خلق او و خزینهداران علم او و معدنهاى حکمت اویند. هرکه آنان را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هرکه آنان را نافرمانى کند، خدا را نافرمانى کرده است؟ آنگاه همه آنان (یعنى جماعت صحابه) گفتند: گواهى مىدهیم که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله این سخن را فرموده است.»(58)
شیخ صدوق با سند معتبر چنین روایت کرده است: در معناى این سخن رسول خدا صلىاللهعلیهوآله که فرموده است: «من دو چیز گرانقدر ـ کتاب خدا و عترتم ـ را در میان شما به جاى مىگذارم»، از امیرالمؤمنین علیهالسلام پرسیدند: عترت چه کسانىاند؟ فرمود: من و حسن و حسین و نُه امام از فرزندان حسین که نهمین آنها مهدى و قائم آنهاست. از کتاب خدا جدا نمىشوند و کتاب خدا (نیز) از آنان جدا نمىشود تا در کنار حوض (کوثر) بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله وارد شوند.(59)
از این روایت ـ که سند آن صحیح است ـ چند مطلب به دست مىآید:
1. عترت پیامبر، که در حدیث «ثقلین» همسنگ قرآن واقع شدهاند، دوازده نفرند که اولین آنها حضرت على علیهالسلام و آخرین آنها حضرت مهدى (عج) است؛
2. آنان هیچگاه از کتاب خدا جدا نمىشوند و این دلیل عصمت آنان از خطا و هواست.
3. تا قیامت کتاب خدا از آنان جدا نمىشود و این دلیل علم آنان به همه معانى و معارف قرآن و مصونیت آنان از نسیان آن و توانمندى آنان بر تفسیر همه معانى و معارف قرآن است.
روایات دیگرى نیز وجود دارد که عترت و اهلبیت حدیث «ثقلین» را در آن دوازده نفر محصور مىکنند.(60) بنابراین، منظور از «عترت» و «اهلبیت رسول خدا علیهمالسلام » که به دلالت حدیث «ثقلین» به همه معانى قرآن آگاهند، همین دوازده نفرى هستند که در روایات پیشین نام برده شدهاند. با این بیان، دلالت حدیث «ثقلین» ـ که صحّت آن مورد اتفاق شیعه و اهل سنّت است ـ آگاهى امیرالمؤمنین علیهالسلام و یازده نفر دیگر از اهلبیت خاص نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله به همه معارف قرآنى و توانایى آنان بر تفسیر همه قرآن آشکار گردید. همچنین با مفسّران واقعى دیگرى غیر از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و امیر مؤمنان علیهالسلام ، که به همه معانى و معارف واقعى قرآن آگاهند، آشنا شدیم. روایات دال بر این مطلب بسیارند.(61)
اختصاص علم کامل قرآن به پیامبر و امامان معصوم علیهمالسلام
از برخى روایات، معلوم مىشود که پس از پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله مفسّران آگاه به همه معانى و معارف قرآن منحصر به امیرمؤمنان و یازده امام پس از ایشان است؛ مانند روایاتى که کلینى در کافى در باب «انّه لم یجمع القرآن کلّه الاّ الائمة علیهمالسلام و انّهم یعلمون علمه کلّه» آورده است. نمونه آن روایات چنین است:
ـ از امام محمدباقر علیهالسلام روایت شده است که فرمود: «هیچکس غیر از اوصیا نمىتواند ادعا کند که همه قرآن و ظاهر وباطن آن نزد اوست.»(62)
با توجه به روایاتى که اوصیاى نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله را به دوازده نفر تفسیر مىکنند، دلالت این روایت بر اینکه مفسّران آگاه به همه معانى قرآن فقط آن دوازده نفرند، آشکار است.
ـ «عن برید بن معاویه، قال: قلت: لابى جعفر علیهالسلام : قُل کفى باللّه شهیدا بینى و بینُکم و من عندَهُ علمُ الکتاب. قال: ایّانا عنى و علىٌّ اوّلنا و افضلُنا و خیرُنا بعد النبى صلىاللهعلیهوآله ؛(63) برید بن معاویه مىگوید: به ابوجعفر (امام محمدباقر) گفتم: بگو کافى است که خدا و کسى که علم کتاب نزد اوست، گواه بین من و شماست (یعنى این آیه را نزد آن حضرت تلاوت کردم تا در معناى آن توضیحى دهد.) فرمود: خدا از "مَن عنده علمُ الکتاب" خصوص ما را قصد کرده و على نخستین و برترین و بهترین ماست.»
سند این روایت صحیح است(64) و از نظر دلالت هم با توجه به روایات دیگر، تردیدى نیست که منظور از «ایّانا» ـ در حدیث مزبور ـ على علیهالسلام ، و یازده امام پس از ایشان است.(65) در بحث دومین مفسّر عالم به همه معانى قرآن، ظهور «علم الکتاب» در همه علوم قرآن توضیح داده شد. بر این اساس، این روایت دلالت دارد بر اینکه همه معانى و علوم قرآن نزد یازده امام پس از حضرت على علیهالسلام نیز هست. از تقدیم «ایّانا» بر «عنى» اختصاص همه علوم قرآن به آنان به دست مىآید(66) و این اختصاص نیز دلیل دیگرى بر ظهور «علم الکتاب» در همه علوم قرآن است؛ زیرا بعضى از علوم قرآن اختصاص به آنان ندارد.
در روایت دیگرى از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمودند: «به خدا سوگند، همه علم کتاب نزد ماست.»(67) این روایات نیز مؤکّد آگاه بودن آنان به همه علوم و معانى قرآن هستند.
جمله «وَ مَا یَعْلَمُ تأویلَهُ الاّ اللّهُ و الرّاسخون فى العِلم» در آیه 7 سوره «آل عمران» به ضمیمه روایاتى که «راسخان در علم» را به خصوص امامان معصوم علیهمالسلام تفسیر کرده، دلیل دیگرى بر حصر همه علوم و معانى قرآن در دوازده امام است؛ زیرا این جمله دلالت مىکند بر اینکه علم تأویل قرآن ـ که بخشى از معارف آن است ـ مخصوص خدا و راسخان در علم است و هیچکس جز راسخان در علم به این بخش از معانى قرآن آگاهى ندارد. روایات نیز دلالت دارند بر اینکه راسخان در علم تنها امامان معصوم هستند. کلینى در «کتاب الحجّة» کافى، بابى با عنوان «انَّ الراسخینَ فى العلم هم الائمّة علیهمالسلام » باز کرده و در آن روایاتى آورده است. اولین روایت، که سندش نیز صحیح مىباشد، چنین است:
... عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: «نحنُ الراسخون فى العلم و نحنُ نعلَمُ تأویلَهُ»؛(68) از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمود: ما راسخان در علم هستیم و ما تأویل قرآن را مىدانیم.
منظور از «نحن» به دلیل روایات بعدى همین باب، اوصیاى پیامبر علیهمالسلام (69) یعنى امام على و امامان بعد از ایشان(70) است. معرفه بودن خبر، یعنى «الراسخونَ فى العلم» نیز دلیل حصر راسخان در علم در آنان است؛ زیرا اصل در خبر این است که نکره باشد و یکى از وجوه معرفه بودن آن دلالت بر حصر است(71) و مناسبترین وجه در اینجا همین است.
کلینى در باب دیگر چنین آورده است:«... قال ابوعبدالله علیهالسلام : نحن قوم فرض الله ـ عزّو جلّ ـ طاعتنا... و نحن الراسخون فى العلم...»؛(72) امام صادق علیهالسلام فرمود: «ما گروهى هستیم که خداى ـ عزّ و جلّ ـ اطاعت از ما را واجب کرده است... و ما راسخان در علم هستیم.
سند این روایت نیز صحیح است(73) و با توجه به آنچه در توضیح دلالت روایت قبل گفته شد، دلالت این روایت نیز بر مدعا آشکار است.
در نهجالبلاغه نیز آمده است: «کجایند کسانى که به دروغ و از روى حسدورزى بر ما، گمان بردهاند که آنان راسخان در علماند، نه ما؟ و حال آنکه خدا ما را رفعت بخشیده و آنان را فروگذاشته و به ما عطا فرموده و آنان را محروم کرده است.»(74)
در این زمینه، روایات دیگرى نیز وجود دارند.(75) اما افزون بر روایات، خود کلمه «الراسخون فى العلم» معنایى دارد که بر غیر پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امامان معصوم علیهمالسلام انطباق ندارد؛ زیرا «راسخ» در لغت، به معناى ثابت،(76) و الف و لام «العلم» الف و لام جنس است. بر این اساس، راسخان در علم کسانى هستند که در مطلق علم ثابت و پابر جا باشند و کسانى در مطلق علم ثابت و پا برجایند که بر اثر رسیدن به حقیقت علم در همه امور، در هیچ موردى نظرشان عوض نشود. چنین افرادى جز پیامبر و امامان معصوم علیهمالسلام نیستند؛ زیرا تنها آنان هستند که چون علمشان از وحى سرچشمه گرفته و با قلبشان حقیقت علم را یافتهاند، نظرشان تغییر نمىکند.(77)
پىنوشتها
1ـ جمعى از لغتدانان «اهلبیت» را به «سکّانه» معنا کردهاند. (ر.ک: خلیل بن احمد الفراهیدى، العین، ج 4، ص 89 / مجدالدین فیروزآبادى، القاموس المحیط، ج 3، ص 486 / ابن سیدة، المحکم و المحیط الاعظم، ج 4، ص 256 / ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 253) صفىپور آن را به کسان خانه و ساکنان آن معنا کرده است (ر.ک: منتهىالارب، ج 1، ص 46.)
2ـ راغب گفته است: «و تعورف فى اسرة النبى ـ علیه الصلاة و السلام ـ مطلقا اذا قیل اهلالبیت.» (المفردات، ص 25)
3ـ ر.ک: المحکم و المحیط الاعظم / لسان العرب.
4ـ براى اطلاع از آن روایات ر.ک: فرائد السمطین، ج 1، ص 312 ـ 318 / محمدبن على صدوق، کمالالدین، ج 1، ص 274 ـ 279 / اثبات الهداة، ج 1، ص 508 ـ 509 / الاحتجاج، ج 1، ص 149 / کتاب سلیم بن قیس، با تحقیق محمدباقر انصارى، نشر الهادى، ج 2، ص 636، 638، 646، 761 و 909 / کفایةالاثر فى النص على الائمة الاثنا عشر، ص 155، 156 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 36، ص 336 / البرهان فى تفسیر القرآن، ج 3، ص 310، حدیث 6 / نعمانى، کتاب الغیبة، ص 32 ـ 35، باب «ما روى فى ان الائمّة اثنا عشر اماماا».
5ـ «هذا بیانٌ للناس و هدىً و موعظةٌ للمتقین.» (آل عمران: 138)
6ـ «و نزّلنا علیک الکتابَ تبیانا لکل شىء» (نحل: 89)
7ـ «قد جاءکم من الله نورٌ و کتابٌ مبین» (مائده: 15) و نیز ر.ک: یوسف: 1 / شعراء: 2 / نمل: 1 / قصص: 2.
8ـ «و هذا لسانٌ عربىٌ مبینٌ» (نحل: 103) و نیز ر.ک: شعراء: 192 ـ 195.
9ـ «و لقد یسّرنا القرآن للذکر فهل من مدّکر» (قمر: 17، 22، 32، 40)
10ـ «نزّل به الرّوح الامینُ على قلبکَ» (شعراء: 193 و 194)
11ـ «وانزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم» (نحل: 44)؛ «هو الذى بعث فى الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» (جمعه: 2)
12ـ ر.ک: محمدبن جریر طبرى، جامعالبیان، بیروت، دارالمعرفة، ج 1، ص 26 / محمدبن عبدالله زرکشى، البرهان فى علوم القرآن، بیروت، دارالجبل، ج2، ص 181، نوع چهل و یکم فصل «امهات مآخذ تفسیر»، مأخذ 4.
13ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 270 و 271 باب «انّ الراسخین فى العلم هم الائمة علیهمالسلام »، حدیث 2 / بحارالانوار، ج 23، ص 199.
14ـ ... عن فضیل بن یسار قال: سألت اباجعفر علیهالسلام عن هذه الروایة: «ما من القرآن آیةُ الاّ و لها ظهرٌ و بطن.» فقال: «ظهرُهُ تنزیلُهُ و بطنُهُ تأویلُهُ...» (بحارالانوار، ج 92، ص 97، حدیث 64.)
15ـ در تفسیر قمى نیز چنین روایت شده است: «حدثنى ابى عن ابن ابى عمیر عن عمر بن اذینة عن برید بن معاویة عن ابى جفعر علیهالسلام قال: «انَّ رسول الله صلىاللهعلیهوآله افضلُ الراسخین فى العلم قد علِمَ جمیعَ ما انزلَ اللهُ علیه من التنزیلِ و التأویل و ما کان اللّه لیُنزلَ علیه شیئا لم یُعَلِّمه تأویله و اوصیاؤُهُ من بعدِهِ یعلمونه کلَّه». (على بن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 124.)
16ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 38، ص 98، ح 17.
17ـ اصول کافى، ج 1، ص 116، کتاب «العلم»، باب اختلاف الحدیث، قسمتى از حدیث 1، همچنین ر.ک: محمدبن على صدوق، الخصال، ج 1، ص 257، باب «الاربعة حدیث».
18ـ ر.ک: محمدبن حسن صفّار، بصائرالدرجات، ص 290 ـ 294، جز 4، بابهاى 10 و 11.
19ـ ر.ک: همان، ص 197 و 198، جز 4، باب 8، حدیثهاى 1 و 3، همچنین ر.ک: بحارالانوار، ج 40، ص 208 ـ 212.
20ـ ر.ک: ابوجفعر اسکافى، المعیار و الموازنة، ص 300.
21ـ حاکم حسکانى، شواهد التنزیل، ج 1، ص 43، حدیث 33.
22ـ همان، ص 48، حدیث 41.
23ـ ر.ک: على بن حسین، ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 386، حدیث 8993.
24ـ بحارالانوار، ج 38، ص 314، حدیث 18؛ ج 40 ، ص 204، حدیث 11؛ ج 44، ص 238، حدیث 29 / عبدالحسین امینى، الغدیر، ج 3، ص 95.
25ـ الغدیر، ج 3، ص 95 / بحارالانوار، ج 15، ص 297، حدیث 36؛ ج 18، ص 392، حدیث 98؛ ج 40، ص 70، حدیث 104؛ ص 149، حدیث 54؛ ص 204، حدیث 11.
26ـ بحارالانوار، ج 40، ص 70، حدیث 104؛ ص 87، حدیث 114؛ ص 201، حدیث 4؛ ص 202، حدیثهاى 6 و 7، ص 203، حدیث 8؛ ص 204، حدیث 11؛ ص 205، حدیث 12؛ ص 206، حدیثهاى 7 و 13 ـ 16؛ ج 41، ص 286، ص 301.
27ـ بحارالانوار، ج 25، ص 234؛ ج 26، ص 111؛ ج 69، ص 81، ج 93، ص 57؛ ج 40، ص 201، حدیث 3، ص 203، حدیثهاى 8 و 10 و ص 207 / الغدیر، ج 5، ص 502.
28ـ شواهد التنزیل، ج 1، ص 400ـ 405، حدیثهاى 422 ـ 427.
29ـ البرهان فى تفسیرالقرآن، ج 2، ص 302 به بعد / اصول کافى، ج 1، ص 287، حدیث 6، ص 316، حدیث 3، / نورالثقلین، ج 2، ص 521 ـ 524، حدیثهاى 204 و 205 و 207، 209، 211 و 220 / تفسیر قمى، ج 1، ص 396.
30ـ روایتهاى 4، 5، 7، 8، 10، 11، 13، 15، 17، 18، 19، 20، 21، 22، 23، 24 و 25.
31ـ روایتهاى 1، 2، 3، 6، 9، 14 و 16.
32ـ مانند روایت 4 و 5 و 7 در دسته اول و روایت 1 در دسته دوم.
33ـ ر.ک: سیدعلى بهبهانى، مصباح الهدایة، ص 9 و 10.
34ـ نک: نمل: 40 و تفسیر آن.
35ـ نورالثقلین، ج 2، ص 22، حدیث 208 / اصول کافى، ج 1، ص 316، حدیث 3.
36ـ نورالثقلین، ج 2، ص 521، حدیث 205.
37ـ ابوعبدالله محمدبن عبدالله حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 124 / بحارالانوار، ج 22، ص 223، حدیث 2، ج 92، ص 80، حدیث 6. نیز نک: محمدباقر ابطحى، جامعالاخبار، ج 1، ص 64 ـ 66 که از هجده کتاب این روایت را نقل کرده است.
38ـ ر.ک: المستدرک على الصحیحین.
39ـ ر.ک: الخصال، ج 1، ص 66، باب «الاثنین، السؤال عن الثقلین».
40ـ ر.ک: شواهد التنزیل، ج 1، ص 39 ـ 51، حدیثهاى 28 ـ 49.
41ـ بحارالانوار، ج 37، ص 209.
1
42ـ همان، ج 22، ص 316.
43ـ همان، ج 38، ص 94، حدیث 10.
44ـ در این مورد نک: مناظره هشام بن حکم با مردى از اهل شام در اصول کافى، ج 1 ،ص 227 و 228، کتاب «الحجّة»، باب «الاضطرار الى الحجّة»، حدیث 4.
45ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 18، ص 19، حدیث 9 / آقا حسین بروجردى، جامع احادیث الشیعة، ج 1، ص 200، حدیث 302 / محمدبن حسن حرّ عاملى، اثبات الهداة، ج 1، ص 608، حدیث 599.
46ـ نمونه آن روایات چنین است: عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: «کتابُ الله فیه نبأ ما قبلِکُم و خبرُ ما بعدَکم و فصل ما بینکم و نحنُ نعلمُهُ.» (اصول کافى، ج 1، ص 113، کتاب «فضل العلم»، باب «الردّ الى الکتاب والسنّة»، حدیث 9)
عنه علیهالسلام : انَّ اللّهَ تبارک و تعالى ـ أنزل فى القرآن تبیانَ کلِّ شىءٍ حتى و الله ما ترک الله شیئا یحتاجُ الیه العباد حتى لا یستطیع عبدٌ یقول لو کان هذا أنزل فى القرآن الاّ و قد انزله الله فیه.» (همان، ص 111، همان باب، حدیث 1)
عن حمّاد اللحام، قال: قال: ابوعبدالله علیهالسلام : «نحن، و الله نعلمُ ما فى السموات و ما فى الارض و ما فى الجنة و ما فى النار و ما بین ذلک.» فَبَهَتُّ أنظرُ الیه، قال: فقال: «یا حمّاد انَّ ذلک من کتاب الله انَّ ذلک من کتاب الله انَّ ذلک من کتاب الله...» (بحارالانوار، ج 92، ص 86، حدیث 20)
47ـ بحارالانوار، ج 23، ص 140، حدیث 90.
48ـ منتهى الارب، ج 1، ص 46.
49ـ ابن سیدة، المحکم و المحیط الاعظم فى اللغة، ج 4، ص 256.
50ـ سیدمحسن حکیم، مستمسک العروة الوثقى، ج 6، ص 8.
51ـ خلیل فراهیدى، العین، ج 4، ص 89 / مجدالدین فیروزآبادى، القاموس المحیط، ج 3، ص 486 / المحکم و المحیط الاعظم، ج 4، ص 256 / لسان العرب، ج 1، ص 253.
52ـ احمد بن محمّد فیّومى، المصباح المنیر، ص 33.
53ـ ابوالقاسم حسین بن محمد، راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 25.
54ـ المحکم و المحیط الاعظم، ج 4، ص 256 / لسان العرب، ج 1، ص 253.
55ـ ر.ک: محمدبن عیسى ترمذى، سنن ترمذى، ج 5، ص 656 (کتاب «المناقب»، باب 61، حدیث 3871) احمد بن حنبل، مسند احمد، ط قدیم، ج 6، ص 304 و ط جدید، ج 10، ص 197، حدیث 26659 / مبارک بن محمد، ابن اثیر، جامع الاصول، ج 10، ص 100 و 101، حدیث 6689، 6690 / جامعالبیان، ج 22، ص 6 و 7 / تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 204 (ترجمة الحسن بن على علیهالسلام ) و ج 14، ص 139، 143 و 144، حدیثهاى 3443، 3454.
56ـ در مورد امّسلمه ر.ک: به مسند احمد، ط جدید، ج 10، ص 228، حدیث 26808 / مشکلالآثار، ج 1، ص 334، 335، تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 141، حدیث 3449 / شواهد التنزیل، ج 2، ص 124، حدیث 57.
57ـ محمدبن على صدوق، معانى الاخبار، ص 91 (باب «معنى الثقلین و العترة») / کمال الدین، ج 1، ص 244 و 245 / بحارالانوار، ج 23، ص 147، حدیث 111 / محمدبن حسن حرّ عاملى، اثبات الهداة، ج 1، ص 489، حدیث 167 و ص 499، حدیث 210.
58ـ فرائد السّمطین، ج 1، ص 312 ـ 318 / اثبات الهداة، ج 1، ص 508 ـ 509.
59ـ معانى الاخبار، ص 90، باب «معنى الثقلین و العترة»، حدیث 4، و سند آن چنین است: «حدّثنا احمد بن زیاد بن جعفر الهمدانى قال: حدّثناا على بن ابراهیم بن هاشم عن ابیه عن محمد بن ابى عمیر عن غیاث بن ابراهیم عن الصادق جعفر بن حمد عن ابیه محمدبن على عن ابیه على بن الحسین.» همه رجال سند موثّق هستند.
60ـ ر.ک: سلیمان بن ابراهیم قندوزى، ینابیع المودّة، ص 430، آخر باب 71 / على بن محمد خزّاز قمى، کفایة الاثر، ص 170 ـ 172 باب «ما روى عن الحسین بن على علیهماالسلام فى النصوص على الائمة الاثنى عشر صلوات الله علیهم اجمعین / کمالالدین، ج 1، ص 240، باب 22، حدیث 64 / عیون اخبارالرضا علیهالسلام ، ط تهران، انتشارات جهان، ج 1، ص 57، باب 6، حدیث 25 / بحارالانوار، ج 23، ص 147، حدیث 110 / اثبات الهداة، ج 1، ص 489، حدیثهاى 166 و 208.
61ـ اصول کافى، ج 1، ص 270، باب «انّ الراسخین هم الائمة علیهمالسلام »، حدیثهاى 1، 2 و 3، ص 283 و 284، باب «انّ الائمّة ورثّوا علم النّبى و جمیع الانبیاء و الاوصیاء الذین من قبلهم»، ج 7، ص 228 و 229، باب «انّه لم یجمع القرآن کلّه الا الائمة علیهمالسلام و انّهم یعلمون علمه کله»، حدیثهاى 1 ـ 6 / البرهان فى تفسیر القرآن، ج 3، ص 362 ـ 365، ذیل آیه «ثُمَّ أورثنا الکتابَ الَّذین اصطفینا من عبادنا» (فاطر: 32)، حدیثهاى 4 و 10 / بصائرالدرجات، ص 194.
62ـ اصول کافى، ج 1، ص 286، کتاب «الحجة»، باب «انّه لم یجمع القرآن کلّه الاّ الائمّة علیهمالسلام »، حدیث 2.
63ـ همان، ص 287، حدیث 6.
64ـ این روایت را کلینى از دو طریق از ابن ابى عمیر نقل کرده است که یکى از آنها مرسل است، ولى طریق دیگر آن على بن ابراهیم از پدرش از ابن ابى عمیر از ابن اذینه از برید بن معاویه است که همه آنها ثقه هستند. آن دو طریق چنین است:
الف. کلینى عن على بن ابراهیم، عن ابیه، عن ابن ابى عمیر، عن ابن اذنیه، عن برید بن معاویه... .
ب. کلینى عن محمد بن یحیى، عن محمدبن الحسن، عمن ذکره عن ابن ابى عمیر... .
65ـ نک: تفسیر برهان، ج 2، ذیل آخرین آیه سوره رعد، حدیث 16.
66ـ ر.ک: مسعود بن عمر تفتازانى، مختصرالمعانى، ص 77.
67ـ ر.ک: تفسیر برهان، ج 2، ص 302، ذیل آخرین آیه سوره رعد، حدیثهاى 2 و 3 و 6 / اصول کافى، ج 1، ص 257، حدیث 3 / بصائرالدرجات، ص 213، حدیث 3، ص 230، حدیث 5 / بحارالانوار، ج 26، ص 170، حدیث 38 و ص 197، حدیث 8.
68ـ اصول کافى، کتاب «الحجّة، باب «انّ الراسخین فى العلم هم الائمّة علیهمالسلام »، حدیث 1. نیز ر.ک: بصائرالدرجات، جز 4، باب 10، حدیث 5.
69ـ اصول کافى، همان، حدیث 2.
70ـ همان، حدیث 3.
71ـ ر.ک: شرح المختصر على تلخیص المفتاح، ص 67 و 68: قال: «و اما تنکیره، اى تنکیر المسند فلإرادة عدم الحصر والعهد... و الثانی یعنى اعتبار تعریف الجنس قد یفید قصر الجنس على شىء تحقیقا.»
72ـ اصول کافى، کتاب «الحجة»، باب «فرض طاعة الائمّة علیهمالسلام »، حدیث 6 و نیز نک: بصائرالدرجات، جز 4، باب 10، حدیث 1.
73ـ رجال سند احمد بن محمد، محمدبن ابى عمیر، سیف بن عمیرة و ابى الصباح کنانى است و همه آنها «ثقه» هستند.
74ـ نهجالبلاغه، ترجمه علینقى فیضالاسلام، ص 437، خطبه 144.
75ـ بحارالانوار، ج 23، ص 189، باب «انّهم اهل علم القرآن»، حدیث 3، ص 191، حدیث 12، ص 204، حدیث 53، ج 92، ص 81، حدیث 10 / تفسیر عیّاشى، ج 1، ص 163، حدیث 4 / کتاب سلیم بن قیس، ص 195 / محمدبن یعقوب کلینى، روضه کافى، ص 184، حدیث 397.
76ـ ر.ک: مصباح المنیر، واژه «رسخ».
77ـ دلالت به آیه «لکِن الراسخونَ فى العِلم منهُم و المؤمنونَ یومنونَ بما أُنزلَ الیک و ما اُنزِلَ مِن قبلک» (نساء: 162) علم آنها نقض نشود؛ زیرا درآن آیه قرینه است که از «العلم» مطلق علم مراد نیست، علم خاصى مراد است، ولى در آیه 7 سوره آل عمران چنین قرینهاى وجود ندارد.
--------------------------------------------------------------------------------