آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

بدون شک، امنیّت اساسى‏ترین هدفى است که بشر را به گزینش زندگى اجتماعى واداشته است و تحقق این خواسته انسانى تنها در گرو شکل‏گیرى جامعه است و جامعه نیز تنها در پرتو وجود فرهنگ شکل مى‏گیرد و فرهنگ نیز به نوبه خود وام‏دار ارزش‏هاست. از این‏رو، مى‏توان گفت: قوام جامعه در حقیقت به وجود ارزش‏هاى حاکم بر آن است؛ زیرا جامعه چیزى جز ارتباطات و کنش و واکنش‏هاى افراد، که در پرتو ارزش‏هاى حاکم شکل مى‏گیرند، نیست. و این ارزش‏ها هستند که با مشخص کردن خوبى‏ها و بدى‏ها و امور مطلوب براى افراد جامعه، چراغ هدایت رفتار فردى و گروهى را برمى‏افروزند.
بدیهى است که نادیده گرفتن ارزش‏هاى حاکم بر جامعه مى‏تواند پیامدهاى ناگوارى را به همراه داشته باشد و ناگوارتر آن‏گاه خواهد بود که ارزش‏هاى حاکم بر جامعه، ارزش‏هاى دینى و الهى باشند که در این صورت، نادیده گرفتن آن‏ها نه تنها موجب اختلال در امنیت مادى اعضاى جامعه مى‏گردد، بلکه امنیّت و شؤون معنوى و کمالات انسانى آن‏ها را نیز در معرض خطر قرار خواهد داد.
از آن‏جایى که در هر جامعه‏اى، افرادى هستند که ارزش‏هاى حاکم بر آن را نادیده گرفته و نسبت به ارزش‏ها و هنجارهاى آن ناسازش‏کارند و رفتار نابهنجار بروز داده و آرامش و سلامت جامعه را به خطر مى‏اندازند و امنیت اجتماعى را کم‏رنگ مى‏کنند، شناخت عوامل و زمینه‏هاى پیدایش ناهنجارى‏هاى اجتماعى بر پژوهشگران اجتماعى لازم و ضرورى است.
نگارنده نیز به عنوان پژوهشگر اجتماعى سعى دارد با استفاده از آموزه‏هاى دینى و اطلاعات جامعه‏شناختى، علل نادیده گرفتن ارزش‏ها و در حد امکان شیوه پیش‏گیرى آن را مورد بررسى قرار دهد تا به نوبه خود تلاشى در جهت امنیت انسانى انجام داده باشد.
ضرورت زندگى اجتماعى
این‏که انسان موجودى اجتماعى است و براى دست‏یابى به سعادت و کمال مطلوب خود ناگزیر است که زندگى جمعى در قالب جامعه را برگزیند، همواره مورد پذیرش و تأکید حکما و اندیشمندان بوده و هست.
ارسطو، حکیم یونانى، انسان را داراى یک غایت فطرى دانسته و معتقد است: «موجود انسانى وظیفه‏مند است که براى تحقق این غایت انسانى به خیر و خوشبختى و صلاح دست یابد و در این زمینه ویژگى منحصر به فرد انسانى نسبت به سایر موجودات این است که غایت فطرى او بیرون از جامعه ممکن‏الوصول نیست؛ چه این‏که وى موجود اجتماعى است و نمى‏تواند در وراى جامعه مدنى خویشتن خویش را بازیابد.»(1)
ابونصر فارابى، حکیم اسلامى، نیز انسان را فطرتا کمال‏طلب دانسته و اعتقاد دارد که زندگى بالاجتماع است که مى‏تواند کمال انسانى را برایش به ارمغان آورد. البته به گمان فارابى زندگى انفرادى هم به گونه‏اى امکان‏پذیر است، لکن انسان را به سعادت محتوم و کمال مطلوب راهبر نتواند بود؛ چون علاوه بر نیازهاى مادى که تنها با تعاون اجتماعى و همکارى متقابل افراد قابل برآورده شدن است، شخصیت انسانى نیز در پرتو روابط اجتماعى تکامل و قوام مى‏پذیرد.(2)
اساسا دانشمندان در اصل ضرورت وجود جامعه و تأثیر آن بر شکل‏گیرى شخصیت انسانى اتفاق رأى دارند، هرچند در تعیین میزان این تأثیر اختلاف‏نظر دارند و گروهى بر این گمان پاى مى‏فشارند که افراد انسانى در حکم یاخته‏ها و اعضایى هستند که پیکر جامعه را مى‏سازند و ماهیت انسانى انسان در ظرف جامعه و زندگى اجتماعى تحقق مى‏یابد و انسان فرآورده جامعه است. همان‏گونه که یاخته‏ها و اعضاى بدن آدمى هویت مستقلى ندارد، فرد هم هویت مستقل ندارد، بلکه وابسته و تابع جامعه است و همه آنچه را به عنوان یک انسان دارد، از آن دریافت کرده است.(3)
اما جمعى دیگر بر این باورند که جامعه چیزى جز جمع جبرى افراد نبوده و تأثیرش اولاً، بالاتر از تأثیر اکثریت افراد جامعه در فرد یا افراد خاص نبوده و ثانیا، جامعه تنها در به فعلیت رساندن قواى فطرى فرد سهیم است.
استاد محمدتقى مصباح یزدى با تأکید بر مطلب مزبور مى‏گوید: «جامعه دو گونه از دانستنى‏ها را به فرد مى‏آموزد: 1. آن‏هایى که جنبه ابزارى دارند، مانند زبان و خط و اعتباریات صرف؛ 2. آن‏هایى که در تکوین شخصیت آدمى تأثیر دارند، مانند علوم و معارف حقیقى و معارفى که اعتباریات داراى منشأ حقیقى را مى‏شناسانند. به علاوه، جامعه در به فعلیت رساندن قواى فطرى فرد سهم بسزایى دارد.»(4)
به هر تقدیر، اندیشمندى نیست که وجود جامعه و زندگى اجتماعى را ضرورى نداند و بر سعادت‏بخشى جامعه تأکید نداشته باشد. از سوى دیگر، احکام و دستورات فراوانى در اسلام و معارف اسلامى درباره حفظ و سلامت جامعه آمده است؛ زیرا جامعه محل پرورش آدمى و جایگاه رسیدن او به کمال انسانى است. از این‏رو، اسلام نیز بر ضرورت عقلانى زندگى اجتماعى صحّه گذارده و ضمن تأیید آن، بر جامعه‏اى سالم، امن و مناسب جهت پرورش فضائل انسانى و اسلامى تأکید مى‏کند.
فرهنگ؛ بنیان جامعه
آنچه که سبب پیدایش پرسش مذکور گردید این است که با توجه به این‏که جامعه وجودى حقیقى و مستقل و امرى منحاز از افراد تشکیل‏دهنده‏اش نیست و با عنایت به این‏که افراد نیز داراى روحیات متفاوت و صاحب سلایق و ذوق‏هاى مختلف بوده، به نحوى که هر شخصى داراى شخصیتى ویژه و منحصر به فرد است، چه عاملى توانسته است این افراد را در کنار هم قرار داده، به کنش متقابل وا دارد؟
جامعه‏شناسان معتقدند که «فرهنگ» تنها عاملى است که توانسته افراد و گروه‏هاى متعدد را گردهم آورده و به مانند ملاطى، خشت‏هاى اجتماعى را بر هم چیده و بنایى چون جامعه را صورت بخشد؛ زیرا اعضاى جامعه تنها با تکیه بر فرهنگ توانسته‏اند روابط گروهى و کنش متقابل اجتماعى خویش را سامان دهند.
به همین دلیل است که فرهنگ تنها مفهومى است که بیش از هر مفهوم دیگر توجه دانشمندان علوم اجتماعى و انسانى را به خود معطوف داشته است، تا جایى که بیش‏ترین تعریف را درباره فرهنگ ارائه داده‏اند.
هرسکویتس، از حدود دویست و پنجاه تعریف یاد مى‏کند، کروبر به سیصد تعریف اشاره مى‏کند و گاه نیز رقم چهارصد(5) و بلکه پانصد را براى تعاریف فرهنگ ذکر کرده‏اند.
به هر روى، شایع‏ترین تعریفى که از فرهنگ ارائه مى‏دهند این است که: «فرهنگ به شیوه‏هاى زندگى که افراد یک جامعه مى‏آموزند، در آن مشارکت دارند، و از نسلى به نسل دیگر انتقال مى‏یابد، اطلاق مى‏شود.»(6)
فرهنگ داراى سه عنصر شناختى، مادى و قواعد سازمانى است که جنبه شناختى‏اش عبارت است از: «ارزش‏ها، ایدئولوژى‏ها و دانش‏ها»، جنبه مادى (فنى) فرهنگ «مهارت‏هاى فنى، هنرها، ابزار و وسایل و اشیاى مادى دیگرى است که اعضاى آن جامعه از آن استفاده مى‏کنند» و قواعد سازمانى فرهنگ «مقررات، نظام‏ها و آیین‏هایى است که انتظار مى‏رود اعضاى آن گروه هنگام فعالیت‏هاى روزمره زندگى از آن پیروى مى‏کنند.»(7)
با توجه به تعریف مذکور، به خوبى دانسته مى‏شود که هیچ جامعه و جمعى بدون فرهنگ قدرت شکل‏گیرى نداشته و عملاً تشکیل جامعه ناممکن خواهد بود؛ زیرا افراد و گروه‏ها تنها در پرتو عناصر سه‏گانه مذکور است که مى‏توانند ارتباطات و کنش متقابل خود (که اساس تشکیل جامعه است) را سامان بخشند. از این‏رو، قوام جامعه را به فرهنگ دانسته‏اند. حال باید دید که قوام و بنیان فرهنگ چیست؟
ارزش‏ها؛ بنیان فرهنگ
پیش‏تر اشاره شد که فرهنگ داراى عناصر سه گانه است، اما آنچه مهم است آن‏که بدانیم کدام‏یک از این سه عنصر فرهنگى نقش بنیادى داشته، به طورى که هرگونه دگرگونى و تحول در آن باعث تغییر سایر بخش‏هاى فرهنگ مى‏گردد؛ یعنى قوام و بنیان فرهنگ چیست؟
دانشمندان فلسفه علوم اجتماعى، قوام فرهنگ را به ارزش‏هاى آن دانسته و اعتقاد دارند که این ارزش‏هاى جامعه است که آن جامعه را داراى هویت و قوانین ویژه مى‏سازد.(8) از این‏رو، جامعه‏شناسان براى ارزش‏ها نقشى کلیدى و بنیادى قایل‏اند؛ چرا که جنبه مادى و قواعد سازمانى فرهنگ، مستقیم و غیرمستقیم تحت تأثیر جنبه شناختى و بخصوص ارزش‏ها هستند، ارزش‏ها در حقیقت چراغ هدایت و سامان بخش سایر بخش‏هاى فرهنگى‏اند. این واقعیت را در تعریفى که از ارزش‏ها ارائه مى‏دهند، به خوبى مى‏توان مشاهده کرد.
در تعریف ارزش‏ها گفته‏اند: «ارزش‏ها، باورهاى ریشه‏دارى‏اند که گروه اجتماعى هنگام سؤال درباره خوبى‏ها و بدى‏ها و کمال مطلوب به آن رجوع مى‏کند.»(9)
با توجه به تعریف مزبور است که جامعه‏شناسان نقش ارزش‏ها را در جامعه بسیار کلیدى دانسته و از آن به چراغ هدایت رفتار تعبیر نموده‏اند. از این‏رو، نه تنها قوام فرهنگ، بلکه قوام جامعه را وابسته به ارزش‏ها دانسته‏اند.
تفاوت ارزش‏ها
این‏که هیچ جامعه‏اى بدون وجود ارزش‏ها توان ادامه و استمرار حیات اجتماعى و گروهى ندارد، امرى روشن و غیرقابل انکار است؛ زیرا بنیان هر جامعه و جمعى به روابط گروهى و کنش متقابل افراد آن است و این مهم تنها در پرتو ارزش‏ها میسّر خواهد بود.
اما آنچه که توجه هر محقق و پژوهشگر اجتماعى را به خود معطوف مى‏دارد این است که چرا برخى از جوامع داراى هویتى با ثبات و انسجام اجتماعى قوى و با دوام هستند و برخى دیگر داراى هویتى متزلزل، ناپایدار و همبستگى اجتماعى ضعیف و بى‏ثبات؟
پرسش مذکور آن‏گاه پر رنگ‏تر مى‏شود که قوام جوامع را به ارزش‏ها دانسته‏اند؛ آیا ارزش‏ها که باورهاى ریشه‏دارى هستند، ریشه در امر واحدى ندارند و آیا تفاوتى بین ارزش‏ها وجود دارد که شاهد جوامع متعدد هستیم؟ چون اگر تفاوتى نباشد و ارزش‏هاى حاکم بر جوامع، ریشه در امر واحدى داشته باشند، شاهد جوامع متفاوت نخواهیم بود.
هرچند نوشتار حاضر در جست‏وجوى شناسایى و تبیین عوامل نادیده گرفتن ارزش‏هاى حاکم بر جوامع توسط برخى از افراد منحرف در جامعه است، اما پاسخ به پرسش مزبور، خود به نوعى مى‏تواند راهگشاى مسیر این تحقیق باشد. از این‏رو، باید گفت: سرّ استحکام و قدمت برخى جوامع و تزلزل و ناپایدارى برخى دیگر در نوع ارزش‏هاى حاکم بر آن‏هاست؛ چون ارزش‏ها، باورهاى ریشه‏دارى‏اند که چراغ راه جوامع مى‏شوند، و باید دید که این باورها در چه چیزى ریشه دارند. به دیگر سخن، ارزش‏ها با توجه به ریشه پیدایش‏شان متفاوت هستند و از این جهت مى‏توان ارزش‏ها را به سه دسته ذیل تقسیم نمود:
الف. ارزش‏هاى اجتماعى
منظور از ارزش‏هاى اجتماعى، آن دسته از باورداشت‏هایى هستند که توسط غالب افراد جامعه مورد پذیرش قرار گرفته‏اند. این‏گونه ارزش‏ها غالبا توسط گروهى خاص به عنوان کارگزاران و حاکمان اجتماعى و یا گروه‏هاى ذى‏نفوذ که در مجارى قانونگذارى نفوذ دارند، ترسیم و مورد اجرا گذاشته مى‏شوند؛ چون دولت‏ها و کارگزاران حکومتى با خط‏مشى‏ها و اهداف کلى خود، در ایجاد و تغییر هنجارها و ارزش‏ها و گرایش‏ها و باورداشت‏ها نقش تأثیرگذارى داشته و دارند.(10)
به هر روى، ارزش‏هاى اجتماعى ریشه در سلیقه و ذوق افراد داشته و مشروعیت خود را از قبول عامه به دست مى‏آورند. چنین ارزش‏هایى شبیه آب‏هاى راکد و بى‏ریشه‏اى هستند که در برابر خورشید متزلزل و ناپایدارند؛ چون یا در اثر تابش خورشید تبخیر شده و تمام مى‏شوند و یا در اثر عدم تابش آن، گندیده شده و اثربخشى خود را از دست مى‏دهند و انسان نمى‏تواند به حیات‏بخشى آن‏ها امیدوار باشد. ارزش‏هاى اجتماعى نیز به توجه با ریشه‏شان، در حیات‏بخشى اجتماعى دوام و ثبات ندارند؛ زیرا مبتنى بر ذوق و سلیقه ترسیم‏کنندگان آن مى‏باشند و با هرگونه تغییر در ذوق و سلیقه افراد، ارزش بودن خود را از دست مى‏دهند؛ چون به اعتقاد اثبات‏گرایان، ارزش و ارزشمند چیزى است که براى افراد ارج و بهایى داشته باشد، ارزش‏ها مخلوق روح افراد و تابع امیال و خواست‏هاى آن‏ها هستند.(11)
بدیهى است جوامعى که قوامشان به ارزش‏هایى باشد که تنها ریشه در ذوق و میل افراد دارند، داراى هویتى متزلزل و ناپایدار مى‏باشند؛ چه این‏که ذوق و سلیقه با گذشت زمان و مکان تغییر خواهد یافت.
نقص دیگرى که متوجه ارزش‏هاى اجتماعى است، فراگیر نبودن آن‏ها و به عبارتى، عدم شمولیت آن‏هاست. از آن‏جا که این ارزش‏ها معمولاً توسط گروهى خاص تدوین مى‏گردند، میل و خواسته همان افراد را در برمى‏گیرند و سایر افراد، که غالبا اکثر افراد جامعه‏اند ـ چون ارزش‏ها غالبا توسط کارگزاران حکومتى ترسیم مى‏گردد ـ فقط ملزم به رعایت ارزش‏هاى حاکم مى‏باشند، بدون آن‏که همه خواسته‏هایشان را برآورده سازد. چون ترسیم‏کنندگان تلاش مى‏کنند بیش‏تر خواسته‏هاى خود را مطمح نظر قرار دهند و این واقعیت به نوبه خود بر ناپایدارى انسجام اجتماعى مى‏افزاید، از این‏رو، جوامعى که با کمک ارزش‏هاى اجتماعى پا به عرصه وجود گذاشته‏اند، در خطر اضمحلال بیش‏ترى قرار دارند؛ زیرا همبستگى گروهى ضعیفى دارند. همبستگى در صورتى پایدار و قوى است که افراد جامعه به طور یکسان از ارزش‏هاى حاکم بهره گیرند و همه افراد به یک اندازه به امیال خود برسند و یا دست‏کم ارزش‏هاى حاکم قابلیت ارائه چنین میلى را داشته باشند. اما چون ارزش‏هاى اجتماعى طبق میل و سلیقه عده‏اى خاص است، چنین توانایى را ندارند.
ب. ارزش‏هاى دینى تحریف شده
دسته دیگر از ارزش‏هاى حاکم بر بعضى از جوامع، ارزش‏هایى هستند که ریشه در معارف دینى داشته و از کتب آسمانى برداشت شده‏اند، منتها کتب و معارفى که دستخوش تحریف شده و تفکرات بشرى در آن آمیخته شده است؛ مثل تورات و انجیل و یا اسلامى که از طریق خاندان عصمت و طهارت علیهم‏السلام اخذ نشده باشند. چنین ارزش‏هایى شبیه آب چاهى هستند که ریشه دارد و در اثر تابش و یا عدم تابش خورشید تبخیر و یا گندیده نمى‏شود، اما جریان و بالندگى نداشته و تشنگان بى‏ابزار را سیراب نمى‏کند. ارزش‏هاى دینى تحریف شده به دلیل داشتن برخى از شاخص‏هاى وحیانى از بین نمى‏روند، لکن به جوامع تحت حاکمیت خود بالندگى و طراوت نمى‏دهند و افراد جامعه در پرتو آن ارزش‏ها، توانایى رسیدن به کمال مطلوب و سعادت محتوم انسانى را پیدا نمى‏کنند. هرچند جوامعى که به وجود ارزش‏هاى مذکور وابسته‏اند، مثل جوامع تحت حاکمیت ارزش‏هاى اجتماعى، متزلزل و ناپایدار نیستند؛ چون ریشه در ذوق و امیال بى‏ثبات ندارند، اما در چنین جوامعى، شاهد پرورش شخصیت‏هاى بالنده و خودساخته نخواهیم بود. از این‏رو، راه‏هاى ورود قدرت‏مداران و زیاده‏خواهان کاملاً بسته نبوده و به تدریج وارد آن خواهند شد.
ج. ارزش‏هاى ناب دینى
دسته سوم از ارزش‏ها، باورهایى هستند که ریشه در وحى داشته و از جانب ذات اقدس الهى توسط انبیا و رسولان الهى در اختیار شیفتگان سعادت و کمال قرار داده شده‏اند؛ ارزش‏هایى که در پرتو آن‏ها انسان به سعادت واقعى رهنمون مى‏گردد و گذشت زمان نتوانسته آن‏ها را دستخوش تحریف و تغییر نماید.
به اعتقاد ما ارزش‏هایى که از فرهنگ تشیّع سرچشمه مى‏گیرند ارزش‏هایى ناب و خالص‏اند؛ زیرا ارزش‏هاى شیعى از طریق امامت و ائمه معصوم علیهم‏السلام توانسته است اتصال خود به وحى را حفظ نموده و اجازه تحریف و تغییر به آن ندهد. ارزش‏هاى ناب الهى که بر سینه مبارک نبى مکرم اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تابید، توسط آن حضرت به دست با کفایت وصّى معصوم، یعنى امیرالمؤمنین علیه‏السلام ، سپرده شد و آن حضرت نیز به فرزندان معصوم خود ودیعه داده و شیعه در هر زمان با بهره‏گیرى از این کوثر زلال، رفتار انسانى خود را سامان بخشیده و در پرتو چراغ هدایت آن، ره کمال پیموده و جهانیان شاهد بروز رفتارهاى ناب شیعى بوده و هستند.
اعتقاد مذکور، صرف یک ادعا نیست؛ زیرا تاریخ به عیان دیده است که هرگاه ارزش‏هاى شیعى در جامعه‏اى حاکم گردیده، چگونه چونان چشمه جارى، چراغ هدایت رفتارهاى ناب انسانى گشته و زندگى بالنده و انسانى را به ارمغان آورده است. تاریخ پر است از شواهد گویا؛ از مدینة‏النبىِ زمان رسول‏اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله گرفته تا به امروز که مصداق بارز آن نظام مقدس و نو بنیاد جمهورى اسلامى ایران است؛ نظامى که مردم آن طى دو دهه گذشته، بخصوص دهه طلایى اول، با پیروى از ارزش‏هاى ناب شیعى توانستند رفتارهاى انسانى را بروز دهند و بار دیگر کریمه "انى اعلم مالا تعلمون" (بقره: 30) را به تفسیر گذارند و نه تنها ملایک، که آزادمردان عالم را به تحسین وادارند و تشنگان معرفت و انسانیت را به خود متوجه کنند. این همه به خاطر ویژگى‏هاى منحصر به فردى است که در ارزش‏هاى دینى ناب وجود دارد.
ویژگى‏هاى ارزش‏هاى دینى
پیش از بیان ویژگى‏هاى ارزش‏هاى دینى، تذکار این نکته بایسته است که ارزش‏هاى دینى از جهت منشأ پیدایش منشأ وحیانى دارند و با ارزش‏هاى اجتماعى متفاوتند؛ هرچند که به لحاظ مقبولیت مى‏توانند صفت اجتماعى شدن را به دست آورند. به دیگر سخن، دینى بودن ارزش‏ها به معناى عدم توانایى آن‏ها در اجتماعى شدن نیست. چه بسا ارزش‏هاى دینى که مورد پذیرش عامه قرار گرفته و صفت اجتماعى بودن را نیز کسب کرده‏اند؛ مثل حجاب که پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى مورد پذیرش عموم مردم ایران قرار گرفته و علاوه بر دینى بودن، صفت اجتماعى نیز پیدا کرد. از این‏رو، دینى بودن ارزش‏ها منافاتى با اجتماعى شدن آن‏ها ندارد. پس از بیان این نکته به ویژگى‏هاى ارزش دینى مى‏پردازیم:
1. ثبات و دوام
اگرچه انسان براى رسیدن به کمال و سعادت چاره‏اى جز پذیرش زندگى اجتماعى و حضور در جامعه ندارد و هرچند که زندگى فردى نمى‏تواند وى را به سعادت محتومش رهنمون سازد، اما این واقعیت را نیز نمى‏توان نادیده گرفت که هر جامعه و زندگى جمعى‏اى هم نمى‏تواند انسان را به کمال مطلوب و سعادت واقعى راهنمایى کند. جامعه‏اى مى‏تواند متضمن سعادت آدمى باشد که پیش از هر چیز خود از هویتى ثابت و قوى برخوردار باشد و این وابسته به ارزش‏هایى است که در آن جامعه حاکم است؛ زیرا جامعه هویت و ثبات خود را از ارزش‏ها مى‏گیرد. از این‏رو، ارزش‏هاى حاکم باید خود از ثبات و دوام برخوردار باشند تا بتوانند در هر زمان و مکانى چون چراغى فروزان، راه رفتارهاى فردى و اجتماعى افراد را هموار سازند و این چنین توانى را تنها باید در ارزش‏هاى دینى جست‏وجو کرد؛ زیرا ارزش‏هاى دینى به دلیل اتصالشان به وحى ـ چون از اراده و علم نامتناهى الهى نشأت مى‏گیرند و در علم و اراده الهى تبدیل و تغییر راه ندارد ـ ثابت و لایتغیّرند؛ چه این‏که خداى علیم نسبت به استعدادها و نیازهاى بشر آگاه بوده و مى‏داند که انسان براى رسیدن به مقصد حقیقى و قرار گرفتن در قرب الهى، چه رفتار و عملى را باید انجام دهد، از این‏رو، ارزش‏هایى را فراروى او قرار داده که این مقصد و مقصود را تضمین کند و بشر نیز با تکیه بر ارزش‏هاى مذکور مى‏تواند رفتارهاى انسانى خود را سامان داده، ره کمال و سعادت را پیش گیرد. ویژگى مذکور که مى‏تواند راه رسیدن به کمال را هموار سازد، اختصاص به ارزش‏هاى دینى دارد، وگرنه ارزش‏هایى که ریشه در ذوق و سلایق افراد دارند از ثبات لازم و دوام کافى برخوردار نیستند و ارزش‏هایى که دایم در حال تغییر و دگرگونى‏اند، توانایى بر افروختن چراغ مستمر و مداوم رفتار را ندارند. استمرار و دوام در رفتار، خود لازمه حرکات تکاملى است؛ چرا که فراز و فرود باعث کندى در حرکت شده و در نتیجه، انسان با محدودیت‏هایى که از جهات متعدد، بخصوص کوتاهى عمر دارد، از رسیدن به سعادت محتوم خود محروم مى‏گردد.
2. طراوت و بالندگى
از ویژگى‏هاى دیگر ارزش‏هاى دینى، بالندگى و طراوت آن‏هاست. در مکتب تشیّع موتور محرکه‏اى وجود دارد که از کهنگى و سکون در احکام و دستورات دینى در زمان و مکان‏هاى متعدد جلوگیرى مى‏کند و ارزش‏هاى آن چون چشمه جوشان و پرتحرک، براى همیشه از طراوت و بالندگى برخوردارند. آن موتور محرکه، «اجتهاد» است. اجتهاد ساز و کارى است که فقیه شیعه مى‏تواند با بهره‏گیرى از این ابزار ارزشمند براى هر زمان و مکانى برنامه زندگى ارائه دهد و به فراخور نیاز بشر، احکام و دستورات لازم را صادر کند و هیچ‏گاه بشر را در راه رسیدن به هدف که همانا قرب الهى و کمال مطلوب است، متوقف نکرده و راه سعادتش را هموار سازد. اجتهاد اصول و اسلوب را حفظ مى‏کند و هر زمان چراغ رفتار را برمى‏افروزد، از این‏رو، همواره بالندگى و طراوت دارد؛ برخلاف ارزش‏هاى دیگر ـ حتى ارزش‏هاى دینى تحریف شده ـ که از سکون و سکوت برخوردارند و داراى طراوت و بالندگى نیستند.
3. قداست ارزش‏هاى دینى
خصوصیت دیگرى که ارزش‏هاى دینى را از سایر ارزش‏ها جدا مى‏کند، قداست آن است؛ زیرا از وجود مقدس و منزهى نشأت گرفته است و ذاتا مقدس است. این تقدیس ذاتى اثرات و پیامدهاى فراوانى دارد که از جمله آن، سلامت روانى و اجتماعى جوامع دینى است. سرّ آن این است که افراد جامعه تلاش مى‏کنند با تطبیق دادن رفتار خود با ارزش‏هاى دینى حاکم، حرمت آن را حفظ کرده و از این طریق بتوانند خشنودى و رضاى الهى را طلب نموده و در رسیدن به قرب الهى قدمى بردارند و نتیجه این تلاش، سلامتى جامعه از هر کژى و تبه‏کارى خواهد بود. از این‏رو، طبق آمار و ارقامى که مراکز اطلاعاتى ارائه مى‏دهند، کجروى و تبه‏کارى در جوامع دینى بسیار محدود و معدودتر از جوامع سکولار است؛ زیرا در جوامع غیردینى، ارزش‏هاى حاکم، دست ساخته بشر بوده و تنها براى تولیدکننده یا تولیدکنندگان این ارزش‏ها محترم است، اما براى کسانى که مطلوب خود را در آن نمى‏بینند و خواسته و میل آن‏ها را در برنمى‏گیرد، تقدّسى نداشته و در صورت امکان و دور از چشم قانون و نظارت رسمى، ارزش‏هاى مذکور نادیده گرفته مى‏شود و رفتار برخلاف آن صورت مى‏گیرد. از این‏رو، رفتار انحرافى (رفتارى که مطابق با ارزش‏هاى حاکم نیست) در جوامع سکولار بسیار چشم‏گیرتر از جوامع دینى است.
حقیقت مذکور، از دید دانشمندان علوم اجتماعى نیز پنهان نبوده، به طورى که با تحقیقات فراوان خود نشان دادند که رفتارهاى انحرافى و غیر اخلاقى و به تعبیر دیگر، جنایت و تبه‏کارى در جوامعى که دین و ارزش‏هاى دینى را کنار زده و بر ارزش‏هاى دست ساخته بشرى تکیه کرده‏اند، به مراتب بیش‏تر از جوامعى است که ارزش‏هاى دینى را چراغ هدایت رفتار فردى و اجتماعى خود قرار داده و با مطابقت رفتار خود با ارزش‏هاى الهى و وحیانى، جامعه‏اى سالم‏تر به نمایش گذاشته‏اند.
تارد یکى از این دانشمندان است که اعتقاد دارد روى‏گردانى از مذهب در سده نوزدهم در توسعه تبه‏کارى دخالت داشته است. وى در این زمینه مى‏گوید: «مسیحیت‏زدایى و فقدان تربیت مذهبى که از آن ناشى مى‏شود، عامل اساسى تبه‏کارى غربى را تشکیل مى‏دهد.»(12)
ویلیام. جى بنت در کتاب شاخص‏هاى فرهنگى در ایالت متحده امریکا در پایان قرن بیستم، با استفاده از آمارهاى رسمى مراکز اطلاعاتى امریکا، نشان داده است که در قرن بیستم، پس از کنار زدن دین و ارزش‏هاى دینى از صحنه اجتماعى و حاکم کردن ارزش‏هاى سکولارى، چگونه جرم و جنایت رو به افزایش است. وى مى‏نویسد: «آمار جرایم در سال 1960 میلادى (اواسط قرن بیستم) حدود 3384200 فقره بوده است، این در حالى است که این رقم در سال 1997 به 131750070 مورد افزایش یافته است. البته این جرایم عمده‏اى است که طبق تعریف اداره اطلاعات فدرال، عبارت است از قتل، تجاوز، راهزنى، حمله مسلحانه، تجاوز به عنف و...»(13)
سازمان «اف.بى.آى» امریکا نیز در آمارى مشابه به مواردى اشاره مى‏کند؛ در بخشى از گزارشى که مربوط به سال 1964 مى‏باشد مى‏نویسد: «به طور متوسط هر روز بیش از شش هزار فقره و در هر ساعت دویست و پنجاه فقره جنایت صورت مى‏گیرد... بى‏گمان بیش از نیمى از حملات و تجاوزها و سرقت‏هاى خطرناک و تجاوز به عنف به اطلاع پلیس نرسیده است.»(14)
بدیهى است جامعه‏اى که با ارزش‏هاى غیردینى اداره مى‏گردد و افراد به منفعت و سودجویى مادى بیش‏تر دعوت مى‏شوند و حیات سعادتمند منحصر در این جهان دانسته شده و عاقبت فضیلت‏مند در آن جهانْ باطل،(15) با جامعه‏اى که تحت حاکمیت ارزش‏هاى الهى است و سعادت انسانى را در گرو تقوا و خویشتن‏دارى در مقابل تمایلات غیر انسانى مى‏داند و آیه شریفه «و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله» (حجرات: 12) را در روح و جان افراد خود حک مى‏کند، از نظر سلامت روانى و اخلاقى بسیار متفاوت است.
4. انسجام‏بخشى ارزش‏هاى دینى
یکى از شاخصه‏هاى مهمى که در پایدارى و استمرار وجودى جوامع بشرى نقش بنیانى دارد، انسجام اجتماعى و همبستگى گروهى است. این همبستگى در وجود و پایدارى خود مبتنى بر ارزش‏هایى است که بنیان هر جامعه‏اى بر آن نهاده شده است. در میان ارزش‏هاى موجود در جوامع، ارزش‏هاى دینى، به ویژه ارزش‏هاى شیعى، به دلیل عدم تحریف و اتصال آن به وحى، از انسجام بخشى فوق‏العاده‏اى برخوردار است؛ زیرا این ارزش‏ها از ذات پاک و منزهى نشأت گرفته‏اند که:
اولاً: غنى بالذات است: «یا ایها الناس انتم الفقرا الى الله، و الله هو الغنى الحمید.» (فاطر: 15)
ثانیا: با علم نامتناهى خود، کاملاً بر استعدادها و نیازهاى انسان، واقف است؛ زیرا خالق بشر است.
ثالثا: راه رسیدن انسان به نیاز و مطلوب واقعى‏اش را کاملاً مى‏شناسد.
رابعا: همه انسان‏ها در پیشگاه او از حقوق یکسانى برخوردار بوده ـ در مرحله وجودى‏شان، از امتیاز واحدى برخوردار مى‏باشند ـ و خواسته همگان مطمح نظر قرار گرفته است.
و این همه، سبب مى‏شود که در ارزش‏هاى الهى، سود و نفع همه افراد، در هر زمان و مکانى، به صورت یکسان لحاظ شده و هیچ ترجیحى فردى و گروهى در میان نباشد. و این یکسانى و عدم ترجیح در ارزش‏هاى دینى، خود عامل بسیار قوى در انسجام اجتماعى گشته و اخوت و برادرى از پیامدهاى آن در جامعه دینى بوده و هست. اما انسجام و همبستگى جوامعى که تحت حاکمیت ارزش‏هاى غیردینى هستند، حاصل تقسیم کار اجتماعى بوده و افراد را همانند چرخ دنده‏هاى ماشین کار اجتماعى، کنار هم قرار داده است. بدیهى است از چنین همبستگى و انسجامى انتظار اخوت و برادرى نمى‏توان داشت؛ زیرا ارزشى که بر پایه تقسیم کار و سود و منفعت مادى پدیدار گشته ـ آن هم منفعت و سود گروه پدیدآورنده آن ارزش‏ها ـ توانایى ایجاد و انسجامى پایدار و با دوام نداشته و ندارد. در چنین نظامى هرکس به فکر منفعت و سود بیش‏تر خود بوده و دغدغه‏اى غیر از منافع شخصى خود ندارد. هر جامعه‏اى که از این نظام برخوردار باشد و بر پایه انسجام اجتماعىِ پدید آمده از تقسیم کار بنیان شده باشد، جامعه‏اى متزلزل و ناپایدار خواهد بود. جوامع سکولارى موجود، بهترین گواه بر این مدعاست.
برینر از دانشمندان معاصر هم بر این واقعیت تأکید داشته و مى‏نویسد: «دوره‏هایى از تاریخ بوده است که حکومت‏هاى دینى، انسجام بیش‏ترى نسبت به جوامع سکولار امروزى از خود نشان داده‏اند.»(16)
5. مطلق بودن ارزش‏هاى دینى
یکى از ویژگى‏هاى برجسته‏اى که ارزش‏هاى دینى را از ارزش‏هاى اجتماعى متمایز نموده است، «مطلق بودن» ارزش‏هاى الهى است، در حالى که ارزش‏هاى اجتماعى، نسبى‏اند و اگر برخى از ارزش‏ها در همه جوامع یکسان است و به دیگر سخن، اگر شاهد برخى از ارزش‏هاى اجتماعى عام هستیم، آن دسته از ارزش‏هایى است که بشر با تأکید بر عقل خدادادى‏اش، که ما آن را یکى از ابزار کشف اراده الهى مى‏دانیم،(17) بدان دست یافته است، در این صورت نیز مى‏توان آن را ارزش دینى محسوب نمود، اما نه ارزشى که با واسطه انبیا و از طریق وحى به جوامع بشرى هدیه داده شد.
آن دسته از ارزش‏هاى اجتماعى که ریشه در ذوق و امیال افراد دارند و تعدادشان نیز، به ویژه در جوامع سکولار، بسیار زیاد است، نسبى‏اند؛ یعنى در زمان یا مکان خاصى ارزش بوده و در جاى دیگر جایگاهى ندارند، اما ارزش‏هاى دینى خواه به واسطه وحى به جوامع بشرى تزریق شده باشند و خواه به واسطه عقل کشف شده باشند، مطلق‏اند؛ یعنى در هر مکان و زمانى سارى و جارى بوده و تغییر و تبدّلى در آن‏ها راه ندارد؛ چرا که در رأى و علم الهى، که منشأ پیدایش ارزش‏هاى الهى‏اند، تبدّل راه ندارد. اما در ارزش‏هاى اجتماعى که ریشه در ذوق افراد دارند، زمان و مکان موجب تغییر در آن‏ها مى‏گردد؛ زیرا علم انسان محدود است و زمان و مکان در آن تأثیر داشته و باعث تبدیل آن مى‏گردد.
سؤال اساسى
حال که دانستیم زندگى اجتماعى براى انسان امرى ضرورى است و جامعه و زندگى جمعى بدون فرهنگ امکان‏پذیر نیست و فرهنگ نیز به نوبه خود قایم به وجود ارزش‏هاست و نقش ارزش‏ها در جامعه بسیار حیاتى و کارگشاست، اکنون سؤال اساسى این است که چرا برخى افراد جامعه ارزش‏هاى حاکم را نادیده گرفته و نه تنها رفتار متناسب و مطابق با آن انجام نمى‏دهند، بلکه مرتکب رفتار انحرافى نیز مى‏گردند؟ این پرسش آن‏گاه پررنگ‏تر مى‏گردد که ارزش‏هاى حاکم، ارزش‏هاى الهى با ویژگى‏هاى منحصر به فرد بوده باشند؛ زیرا در صورت نادیده گرفتن ارزش‏هاى دینى، نه تنها امور مادى افراد، بلکه شؤون معنوى و کرامت انسانى آنان نیز در معرض خطر قرار خواهد گرفت؛ یعنى خسران دنیا و آخرت را در پى خواهد داشت.
از این‏رو، دانشمندان و محققان براى یافتن پاسخ این سؤال، دست به تحقیقات و مطالعات گسترده‏اى زدند و دیدگاه‏هاى گوناگونى در این زمینه ارائه نمودند و چون این نبشتار درصدد بررسى این موضوع با رویکردى جامعه‏شناختى است، دیدگاه‏هاى سه‏گانه زیست‏شناختى، روان‏شناختى و جامعه‏شناختى محققان علوم اجتماعى را مورد بررسى و ارزیابى قرار داده است و در نهایت، با استفاده از منابع دینى و اسلامى دیدگاه مستقلى را ارائه داده است.
دیدگاه‏هاى اجتماعى در تبیین مسأله
الف. دیدگاه زیست‏شناختى
این دیدگاه درصدد تبیین مسأله با رویکردى زیست‏شناختى است و تلاش مى‏کند با بهره‏گیرى از مباحث ارگانیستى به حل مسأله بپردازد. به نوعى مى‏توان ریشه این رویکرد را در دیدگاه ارسطو ردیابى کرد؛ زیرا ارسطو نیز بر این باور بود که وضع جسمى و روانى افراد در ارتکاب جرم مؤثرند.(18)
دیدگاه زیست‏شناختى معتقد است که انحراف به طور مثبت با عوامل زیست‏شناختى و الگوهاى کروموزومى در ارتباط است. جرم‏شناس ایتالیایى سزار لومبروزو، که در سال‏هاى دهه 1870 کار مى‏کرد، ادعا نمود که بعضى از افراد با تمایلات جنایتکارانه متولد مى‏شوند. او اعتقاد داشت، انواع جنایتکار را مى‏توان از روى شکل جمجمه تشخیص داد.(19)
ویلیام شلدون، یکى از انسان‏شناسان جسمانى، سه نوع جسمانى اساسى را از یکدیگر تمییز داده است: «اندومرمرف» داراى بدن گرد و چاق، «مزومرف» بدن زیبا، سینه کشیده و عضلانى و «اکتومرف» بدنى لاغر استخوانى، باریک و ضربه‏پذیر و دو مزاجى. وى پس از متمایز دانستن این سه نوع جسم، سعى کرد بین شخصیت و رفتار فرد با وضع جسمانى او همبستگى برقرار کند و از تحقیق خود چنین نتیجه مى‏گیرد که: نوع مزومرف (عضلانى) بیش‏تر به شخصیت جانى شبیه است؛ زیرا داراى شخصیتى پر انرژى، تحریک‏پذیر و عصبى است، به عکس اندومرف (چاق و خپل) که بیش‏تر رفتارى دوستانه و مهربان دارد و راحت‏طلب است. در حالى که اکتومرف‏ها (لاغر) احساسى و تا حدى کناره گیرند.(20)
اخیرا نیز برخى از محققان کوشش کرده‏اند تمایلات تبه‏کارانه را با گروه خاصى از کروموزوم‏ها در توارث ژنتیکى مربوط سازند و ادعا کنند آنانى که یک کروموزوم "y" بیش‏تر برخور دارند یعنى به جاى "xy" داراى "xyy" هستند، دست به جرایم خشن مى‏زنند.(21)
آنتونى گیدنز، جامعه‏شناس معاصر انگلیسى، تأثیر عوامل زیستى بر برخى از انواع جرم جزئى را قابل اتکا ندانسته و مى‏نویسد: «هیچ‏گونه مدارک قطعى مبنى بر این‏که ویژگى‏هاى شخصیت به این طریق به ارث مى‏رسد، وجود ندارد و اگر هم چنین بود، ارتباط آن‏ها با تبه‏کارى حداکثر ارتباطى ناچیز بود.»(22)
هانرى لوى برول نیز در کتاب حقوق و جامعه‏شناسى مى‏نویسد: «نظریات زیست‏شناختى ابتدا با توفیق بسیار رو به رو شد، اما قسمت اعظم آن مردود شناخته شده است و در این‏باره اعتقاد بر این است که اگر بعضى از مجرمان مشخصات طبیعى مشابهى دارند، این مشخصات مربوط به بعضى از جرایم است. وانگهى آن تقدیر تغییرناپذیر ادعایى که مردمان را به ارتکاب جرم وامى‏دارد، امروز افسانه‏اى بیش نیست.»(23)
در نگاه دینى، این دیدگاه پذیرفته شده نیست؛ زیرا اراده و اختیار انسان در آن نادیده گرفته شده است. در ادامه پس از بیان سه دیدگاه اجتماعى، در این باره بیش‏تر توضیح خواهیم داد.
ب. دیدگاه روان‏شناختى
در این دیدگاه رفتار انسانى را بر اساس تحلیل ساختمان روانى افراد مورد تحلیل قرار مى‏دهند. این دیدگاه ریشه در نظریه زیگموند فروید که سازمان روانى شخصیت را مرکب از سه جزء خویشتن غریزى، خویشتن عقلانى و خویشتن اخلاقى مى‏دانست، دارد. گروهى با بهره‏گیرى از نظریه مذکور اظهار مى‏دارند که در تعداد اندکى از افراد، شخصیتى غیراخلاقى یا روان ـ رنجور ظهور مى‏کند که بنا بر نظر فروید تا اندازه زیادى حس اخلاقى ما ناشى از خوددارى‏هایى است که در کودکى در طى مرحله اودیپ یاد مى‏گیریم. بعضى از کودکان به دلیل ماهیت روابطشان با والدین هرگز خوددارى‏ها را یاد نمى‏گیرند، از این‏رو، فاقد یک حس اساسى اخلاقى‏اند. گفته مى‏شود که روان رنجوران افرادى کناره‏گیر و بى‏احساس هستند که از خشونت به خاطر خود آن لذت مى‏برند.(24)
فروید مى‏گفت: «دست کم برخى از افراد بدین خاطر مرتکب اعمال مجرمانه مى‏شوند که داراى یک فراخود بیش از اندازه پرورش یافته مى‏باشند.»(25)
به اعتقاد جامعه‏شناسان، این دیدگاه حداکثر مى‏تواند، جنبه‏هایى از جرم، آن هم جرایم خشن، را تبیین کند. این در حالى است که اولاً، انواع متعدد و متفاوت جرم وجود دارد. ثانیا، اقلیت کوچکى از تبه‏کاران ممکن است ویژگى‏هاى شخصیتى متمایز از بقیه مردم داشته باشند، از این‏رو، دیدگاه مذکور توانایى لازم براى تبیین کامل مسأله مورد بحث را ندارد.
ج. دیدگاه جامعه‏شناختى
برخلاف دیدگاه زیست‏شناختى و روان‏شناختى که در فرایند تبیین خود، بیش‏تر به ویژگى‏هاى زیستى و روانى منحرف پرداخته و علل کجروى را در خود فرد جست‏وجو مى‏کردند، دیدگاه جامعه‏شناختى توجه خود را معطوف جامعه مى‏نماید. محققان این دیدگاه در فرایند تبیین خود، جامعه را مقصر اصلى در ارتکاب جرم مجرمان دانسته‏اند و مدعى‏اند که این جامعه است که راه کجروى را هموار مى‏سازد. البته در این‏که چگونه جامعه زمینه ارتکاب جرم را فراهم مى‏کند، گروهى بر اختلال در سازو کار اجتماعى شدن (جامعه‏پذیرى) تأکید دارند. عده‏اى نیز وجود ساز و کارهاى دیگر در مقابل عوامل رسمى جامعه‏پذیرى، مثل خانواده، را عامل پیدایش انحراف مى‏دانند؛ به این معنا که در برابر خانواده که یکى از نهادهاى رسمى اجتماعى کردن افراد است، گروه‏هاى دیگر ـ مثل گروه «رپ» ـ در جامعه هستند که ارزش‏ها و هنجارهاى دیگرى را به فرد آموزش مى‏دهند که در تضاد با ارزش‏هاى خانوادگى یا دینى است.
جمعى نیز انحراف را نتیجه نارسایى‏هاى موجود بین فرهنگ و ساخت اجتماعى جامعه مى‏دانند.(26) یکى از جامعه‏شناسانى که بر این شیوه تأکید دارد، رابرت مرتون جامعه‏شناس امریکایى است. وى بى‏هنجارى و انحراف را به فشارى اطلاق مى‏کند که وقتى هنجارهاى پذیرفته شده با واقعیت اجتماعى در ستیزند، بر رفتار افراد وارد مى‏آید. وى براى توضیح این مطلب، نمونه‏اى از امریکا مى‏آورد و مى‏گوید: «در جامعه امریکا ـ و تا حدى در همه جوامع غربى امروزى ـ ارزش‏هاى عموما پذیرفته شده بر "پیشرفت" و "پول در آوردن" و غیره، یعنى موفقیت مادى، تأکید مى‏کنند. تصور مى‏شود که وسایل دست‏یابى به این هدف‏ها نظم‏پذیرى و سخت‏کوشى است. بنابر این اعتقادات، افرادى که واقعا سخت‏کوش هستند مى‏توانند موفق شوند، صرف‏نظر از این‏که نقطه عزیمت آنان در زندگى چیست. در واقع این نظر معتبر نیست؛ زیرا بیش‏تر افرادى که در وضع نامساعدى قرار گرفته‏اند و فرصت‏هاى بسیار محدودى براى پیشرفت دارند، با وجود این کسانى که موفق نمى‏شوند خود را به خاطر ناتوانى آشکارشان در پیشرفت مادى محکوم مى‏یابند. در این وضعیت، فشار زیادى براى سعى در "موفق شدن" به هر وسیله‏اى، مشروع یا غیر مشروع، وجود دارد. در این‏جاست که ممکن است پنج واکنش پدید آید:
1. هم‏نوایان (Conformists): هم ارزش‏ها و هم وسایل رسمى تلاش براى تحقق آن‏ها را مى‏پذیرند، خواه موفقیت داشته باشند یا نه.
2. بدعت‏گذاران (Imovators): ارزش‏هاى مورد قبول جامعه را مى‏پذیرند، اما از وسایل غیرمشروع یا غیرقانونى تبعیت مى‏کنند.
3. شعایرگرایى (Ritualism): کسانى که خود را وقف شغل کسالت‏آورى مى‏کند، اگرچه دورنماى پیشرفت شغلى نداشته باشد.
4. انزواگرایان (Retreatists): کسانى که هم ارزش‏هاى مسلط و هم وسایل دستیابى به آن‏ها را رد مى‏کنند.
5. شورش‏گران (Rebellion): کسانى که ارزش‏ها و اهداف جدیدى را جایگزین ارزش‏هاى حاکم و اهداف تعیین شده مى‏کنند.»(27)
به این ترتیب، آنچه که زمینه انحراف را ایجاد مى‏کند خود جامعه است؛ حال یا در اجتماعى کردن افراد کوتاهى کرده است و یا در برابر خرده فرهنگ‏هاى معارض کوتاه آمده و راه‏کارهاى مناسب جهت مقابله با آن‏ها ارائه نداده است و یا این‏که نتوانسته است نارسایى‏هاى موجود میان فرهنگ یا ارزش‏هاى پذیرفته شده و ابزار دست‏یابى به آن‏ها را برطرف سازد تا زمینه بروز فشار هنجارى را به وجود نیاورد. از این‏رو، مقصر اصلى خود جامعه است نه فردى که مرتکب رفتار انحرافى مى‏شود.
ارزیابى دیدگاه‏هاى اجتماعى
حقیقت این است که دیدگاه‏هاى اجتماعى عمدتا درصدد توصیف رفتارهاى انحرافى برآمده‏اند، هرچند که برخى از جامعه‏شناسان سعى کرده‏اند تا مسأله را تبیین علّى نمایند و علت اصلى را در جامعه جست‏وجو نمایند و تا حدودى به برخى از شاخص‏ها اشاره کنند؛ به ویژه آن گروه که بر نقص در جامعه‏پذیرى تأکید داشتند.
اما این دیدگاه نیز یکى از عوامل اساسى یعنى اراده و اختیار خدادادى افراد را که در شکل‏گیرى شخصیت آدمى نقش کلیدى دارد، نادیده گرفته است . این غفلت، سبب ناتمام بودن تبیین جامعه‏شناختى گشته است؛ زیرا عوامل اجتماعى نیز همچون عوامل زیستى و روانى، آن‏چنان نیستند که بتوانند افعال اختیارى انسان را، که شکل‏دهنده شخصیت او هستند، تحت‏الشعاع قرار دهند.
استاد مصباح در این‏باره مى‏نویسد: «عوامل فیزیکى، زیستى، روانى و اجتماعى هرگز تعیین‏کننده افعال اختیارى بشر نیستند، بلکه فقط زمینه‏ساز گزینش و اختیار اویند. بدون شک، میزان استفاده افراد بشر از این نعمت خداداده، مانند سایر نعم الهى، یکسان نیست. کسانى هستند که با عدم اعمال این نیرو، به تدریج موجبات ضعف و فُتور آن را فراهم مى‏آورند، و کسان دیگرى نیز هستند که با به کارگیرى مستمر و صحیح آن چنان قوى و نیرومندش مى‏سازند که مى‏توانند در برابر همه عوامل و مقتضیات دیگر بایستند.
اهمیت عامل اختیار تا بدان حد است که به عقیده ما "شخصیت" عبارت است از تألیفى از خلق و خوها، معتقدات، عادات و ملکاتى که بر اثر افعال اختیارى آدمى حاصل مى‏آیند.»(28)
به این ترتیب، در فرایند تبیین و پى‏گیرى علل پیدایش انحراف و نادیده گرفتن ارزش‏ها، نباید از اراده و اختیار انسان غافل شد؛ چون در غیر این صورت، انسان را باید فردى مجبور در نظر بگیریم که به خاطر عواملى فیزیکى، روانى و اجتماعى چاره‏اى جز ارتکاب جرم ندارد. نتیجه امر، تعطیلى مجازات و نظارت رسمى خواهد بود.
علل اساسى نادیده گرفتن ارزش‏ها
بى‏تردید، نادیده گرفتن ارزش‏ها انحرافى است که مى‏تواند در اثر علل متعددى به وجود آید. نگارنده در عین حالى که از اراده و اختیار آزاد فرد منحرف غافل نبوده و آن را جزء اخیر علت زمینه‏ساز انحراف مى‏داند، با استفاده از معارف دینى و مباحث اجتماعى به برخى از علل اساسى نادیده گرفتن ارزش‏ها اشاره مى‏کند:
1. عدم شناخت و آگاهى
یکى از عمده‏ترین علت‏هاى نادیده گرفتن ارزش‏ها، عدم شناخت و آگاهى از آن‏هاست و این جهل و نادانى خود منشأ بسیارى از معضلات انسانى و اجتماعى است. بدون شک اگر فرد منحرف نسبت به استعداد و توان خود در راه رسیدن به کرامت انسانى آشنا باشد و بداند که چگونه ارزش‏ها، به ویژه ارزش‏هاى الهى، او را در نیل به هدف والاى انسانى‏اش کمک مى‏کند و نورانیّت ارزش‏ها را درک کرده باشد، احتمال روى‏گردانى از آن چراغ رفتار بسیار کم خواهد شد؛ چرا که آگاهى از ارزش‏ها او را به سمت سلامت هدایت خواهد کرد. این غفلت و ناآگاهى است که فرد را به ورطه حیوانیت و حتى بدتر و گمراه‏تر از آن مى‏کشاند: «اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون» (اعراف: 179). اگر جهل و نادانى نباشد، انسان در مقابل آفریننده خود پرده‏درى نمى‏کند. در دعاى کمیل آمده است: «ظلمت نفسى و تجرّأتُ بجهلى»(29) و یا در دعاى صحیفه سجادیه علیه‏السلام مى‏خوانیم: «أنا الذى بجهله عصاک.»(30) و ده‏ها روایت و دعاهاى مأثور که به این حقیقت اشاره دارند. مطمئنا آگاهى و شناخت ارزش‏ها راه سلامت را به سوى فرد و جامعه مى‏گشاید. حضرت یوسف علیه‏السلام در مقابل زنى که همه مقدمات تحریک قوه شهوانى را فراهم نموده بود، تنها با اتکا به ارزش الهى و با بهره‏گیرى از نور ارزش‏هاى خدایى توانست از آن مهلکه نجات یافته، از غلتیدن در چاه انحراف برهد؛ چنانچه قرآن مى‏فرماید: «لقد همت به و هم بها لولا أن رءا برهان ربه.» (یوسف: 24)
حکما و دانشمندان نیز بر این واقعیت اشاره کرده‏اند. فیلسوف یونانى سقراط (399ـ470 ق م) بر این باور بود که انحراف اساسا ثمره عدم شناخت و آگاهى بوده و تنها راه حل آن نیز آگاهى‏بخشى است. وى در این باره مى‏گوید: «ما نبایستى با تبه‏کاران با خشونت رفتار کنیم، بلکه باید به آن‏ها بیاموزیم که به چه ترتیب از ارتکاب بزه خوددارى نمایند؛ زیرا جنایت ثمره نادانى و جهل است. تعداد بى‏شمارى از افراد که نتوانسته‏اند معرفتى کسب کنند، مرتکب جرم مى‏شوند.»(31)
حکیم ابونصر فارابى، دانشمند اسلامى نیز علت اساسى ناهنجارى را عدم شناخت دانسته و مى‏نویسد: «اگر انسان سعادت را نشناخت و یا دانست و آن را غایت مشتاق‏الیه خود قرار نداد و بلکه چیز دیگرى را جز آن غایت قرار داد و به واسطه قوت نزوعیه به آن امر اشتیاق و گرایش حاصل کرد و به واسطه قوت رؤیت آنچه باید موردعمل قرار گیرد تا به واسطه آن و به کمک حواس و متخیله وصول به آن ممکن گردد، استنباط کرد و سپس به واسطه آلات قوه نزوعیه آن‏گونه افعال را انجام داد، در این صورت همه افعال انسان شر و نازیبا [نابهنجار [خواهد بود.»(32)
به این ترتیب، یکى از عواملى که نقش اساسى در بروز انحراف دارد، عدم شناخت و آگاهى است؛ سایر عوامل در رتبه‏هاى بعدى قرار مى‏گیرند. در اهمیت این عامل همین مقدار بس که خداى سبحان نه تنها قوه عاقله و رسول باطنى به بشر هدیه داد، بلکه صد و بیست و چهار هزار پیامبر و نبى فرستاد تا انسان‏ها را از جهل و نادانى نجات داده و راه رسیدن به کمال و سعادت را با چراغى به نام ارزش‏ها، هموار سازند. در عین حال، بشر کم‏تر توانسته از هدایت انبیا بهره بگیرد و کماکان در ناآگاهى به سر مى‏برد. حال باید دید بهترین شیوه در حل این مسأله چیست؟
مؤثرترین شیوه پیش‏گیرى
در پاسخ به سؤال مذکور باید گفت: بهترین شیوه براى حل معضل مورد بحث، آگاهى‏بخشى است که این امر به اعتقاد جامعه‏شناسان، به دو صورت ممکن خواهد بود: فرهنگ‏پذیرى و جامعه‏پذیرى، که البته فرهنگ‏پذیرى شیوه مؤثرترى خواهد بود؛ زیرا در جامعه‏پذیرى و یا اجتماعى شدن (Socialization) فرد تنها با هنجارهاى اجتماعى سازگار مى‏گردد، اما در فرهنگ‏پذیرى (Acculturation) فرد عمیقا و از جهات فراوان با فرهنگ جامعه همانند مى‏شود.(33) در فرهنگ‏پذیرى، فرهنگ و ارزش‏هاى جامعه در جان فرد رسوخ کرده و به آن‏ها اعتقاد قلبى پیدا مى‏کند، به گونه‏اى که فرد در هر موقعیتى خود را ملزم به انجام و رعایت آن‏ها مى‏داند، خواه نظارت رسمى باشد، یا نباشد، اما در آن‏جایى که فرد صرفا خود را با هنجارها هماهنگ مى‏سازد، در صورتى بدان‏ها عمل مى‏کند که چشم قانون و نظارت رسمى را در پیش روى خود مشاهده کند و گرنه ضمانتى در رعایت آن‏ها وجود ندارد. بدیهى است کسانى که مى‏خواهند خلاف ارزش‏ها عمل کنند، در زمانى که چشم قانون بسته است، ارزش‏هاى حاکم را نادیده مى‏گیرند.
اما آن‏جایى که فرد فرهنگ‏پذیر شده است، همیشه و در همه حال خود را در برابر ارزش‏ها مسؤول مى‏داند، چه ناظر رسمى باشد و چه تحت نظارت رسمى نباشد. از این‏رو، تأثیر این شیوه در بهنجار کردن رفتار افراد در جامعه به مراتب بیش‏تر از جامعه‏پذیرى است.
در فرهنگ اسلام نیز این دو شیوه به صورت اسلام و ایمان مطرح است؛ یعنى تلاش بر این است که پیروان خود را مؤمن کنند نه مسلمان؛ چون ایمان یعنى پذیرش ارزش‏هاى دین و اعتقاد عملى به آن پیدا کردن و در عمل ملتزم به آن بودن. در این‏گونه تربیت شدن، فرد خود را مسؤول مى‏داند و تحت نظارت الهى است و کریمه «الم یعلم بان الله یرى» (علق: 14) فراروى او قرار دارد، خواه ناظر رسمى در کار باشد یا نه؛ یعنى چه پلیس و نیروى انتظامى باشد و چه نباشد، او به وظیفه خود عمل مى‏کنند، بر خلاف آن‏جایى که فرد ایمان نداشته و تنها بر رسالت پیامبر و وحدانیت خدا شهادت داده، اما ارکان و ضمیر قلبى او به پیام الهى پیوند نخورده است. در این‏جا خطر انحراف به مراتب بیش‏تر از شیوه قلبى است.
نقش برجسته خانواده
همه دانشمندان علوم اجتماعى، خواه جامعه‏شناسان و خواه روان‏شناسان، بیش از هر عاملى در آگاهى‏بخشى، بر خانواده و تأثیر بى‏بدیل آن تأکید دارند. اگرچه از تأثیر مدرسه، گروه‏هاى همسال، رسانه‏هاى جمعى و... غافل نیستند، اما نقش خانواده را مؤثرتر مى‏دانند؛ چرا که فرد در خانواده فرایند فرهنگ‏پذیرى را مى‏آموزد و شخصیت افراد بیش از همه در آغوش خانواده رشد مى‏کند و شکل مى‏گیرد. در حالى که سایر عوامل، بیش‏تر در جامعه‏پذیرى افراد نقش دارند.
فروید بر این باور است که شخصیت که متشکل از سه نظام «نهاد»، «خود»، «فراخود» است و فراخود معرف بازنمایى‏هاى درونى شده آن دسته از ارزش‏ها و اخلاقیات جامعه است، توسط والدین به کودک آموخته مى‏شود. فراخود در واقع همان وجدان فرد است و درباره درست یا غلط بودن اعمال فرد داورى مى‏کند.(34)
بروس کوئن نیز در کتاب مبانى جامعه‏شناسى بر این واقعیت اشاره کرده و مى‏نویسد: «چون کودک نخستین دوران زندگى خود را در محیط خانواده مى‏گذراند و در معرض ارزش‏ها و الگوهاى رفتارى خانواده قرار دارد و زمان بیش‏ترى را با این گروه صمیمى و خودمانى مى‏گذراند، خانواده کودک را به انجام رفتارهایى که با هنجارهاى جامعه مطابق و با انتظارات آن هماهنگ است پاداش مى‏دهد و در برابر رفتارهایى که با آن هماهنگ نیست او را تنبیه و مجازات مى‏کند.»(35)
در معارف اسلامى نیز، نقش خانواده به صورتى عمیق‏تر مورد توجه قرار گرفته است؛ به این معنا که دین مقدس اسلام نه تنها در مورد انتخاب همسر و تشکیل خانواده دستورات و سفارشات فراوانى دارد، بلکه حتى نوع تغذیه والدین قبل از تکوین نطفه و تغذیه مادر به هنگام باردارى و شیردهى فرزند را نیز از نظر دور نداشته است. مثلاً، خوردن خرما را براى مادر شیرده مستحب مى‏داند؛ چون باعث بردبارى و حلم فرزند مى‏شود؛ چنانچه قرآن خطاب به حضرت مریم که تازه از وضع حمل فارغ شده بود مى‏فرماید: «تنه درخت خرما را به سوى خود تکان بده تا خرماى تازه به پیش تو افکند.» (مریم: 25)
احتمالاً حکمت آن این است که خرما خوردن زن شیرده در شخصیت کودک شیرخوار اثر مطلوب دارد.(36)
در مورد غذاى قبل از ایجاد نطفه هم سفارش شده است که از حرام بپرهیزید. امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید: «درآمد حرام در اولاد اثر مى‏گذارد.»(37) یعنى غذاى حرام والدین که سازنده نطفه و تغذیه‏کننده جنین است در فرزند اثر نامطلوب دارد.
در انتخاب همسر نیز آمده است که صفات روحى مادر در فرزند تأثیر دارد، از این‏رو، پیامبرگرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید: «اُنظر فى اىّ شى‏ءٍ تضع ولدک فانّ العرق دساس»؛(38) دقت کنید که نطقه خود را در چه محلى قرار مى‏دهید؛ چون که اخلاق سرایت مى‏کند.
در جنگ جمل وقتى که محمد حنفیه نتوانست پیشروى کند، امیرالمؤمنین على علیه‏السلام به او فرمود: «ادرکک عرق من امک»؛(39) این ضعف و ترس را از مادرت به ارث برده‏اى.
رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیز درباره تولد فرزند مى‏فرماید: «هر که فرزندى خدا به او دهد باید در گوش راست او اذان نماز بگوید و در گوش چپ او اقامه بگوید که این کار او را از شیطان رجیم حفظ مى‏کند.»(40)
انتخاب نام نیک، آموزش قرآن، تربیت صحیح و پاکیزه نگه داشتن فرزند، از جمله حقوق واجب فرزند است که به عهده والدین گذاشته شده است.(41)
در حدیثى از رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمده است: «واى به حال بچه‏هاى آخرالزمان، از طرف پدرهاى ایشان. پرسیدند: یا رسول الله، از پدرهاى مشرک؟ فرمود: خیر از پدرهاى مؤمن که واجبات را به فرزندان خود تعلیم نمى‏دهند.»(42)
فرزندان را باید به گونه‏اى تربیت نمود که هنگام رشد و فهم، نسبت به ارزش‏هاى واقعى بیگانه نباشند، بلکه به سوى آن حرکت کنند. مولى الموحدین على علیه‏السلام در سفارشات خود به یکى از فرزندانش مى‏فرماید: دل بچه و طفل همانند زمین آماده است که هرچه در آن نهاده شود مى‏پذیرد. من به تربیت تو قبل از این که دلت سخت شود و و ذهنت مشغول گردد، اقدام کردم.»(43)
این همه تأکید در بیان و لسان شرع مقدس، بدان جهت است که والدین در رسوخ کردن فرهنگ و ارزش‏ها در جان و جسم فرزندان، نقش بى‏بدیلى دارند؛ چه این‏که شخصیت فرزند در آغوش گرم و صمیمى خانواده شکل مى‏گیرد. همچنین خانواده فرد را فرهنگ‏پذیر مى‏کند. فردى که فرهنگ‏پذیر شده باشد، هم خود در برابر ناهنجارى‏ها واکسینه شده و هم جامعه را سالم نگه مى‏دارد و مى‏تواند در سلامتى جامعه اثرگذار باشد.
اگر علماى بزرگ و نامدارى توانستند با وجود پربرکت خود، جامعه اسلامى را از معارف دین و ارزش‏هاى ناب بهره‏مند سازند، شخصیتشان در آغوش گرم والدین، به ویژه مادر، شکل گرفته بود. وقتى از مادر سیدرضى، تدوین‏کننده نهج‏البلاغه و سید مرتضى، آن عالم برجسته شیعه، مى‏پرسند: چه کردى که چنین فرزندانى تربیت شدند، مى‏گوید: در دوران طفولیت اینان، شب هنگام که براى نماز شب بیدار مى‏شدم، آنان را بیدار مى‏کردم تا با آن وقت، آشنا باشند. و یا آن‏گاه که به مادر شیخ مرتضى انصارى، آن فخر جهان شیعه، گفته شد: فرزندت به درجات عالیه‏اى از علم و تقوا رسیده است، پاسخ داد: من ترقى بیش‏ترى هم از او انتظار داشتم؛ زیرا هنگام شیر دادن، هرگز او را بدون وضو شیر ندادم، حتى در شب‏هاى سرد زمستان هم وضو مى‏گرفتم و سپس به وى شیر مى‏دادم.(44)
بارى، اگر والدین در قالب خانواده بتوانند فرهنگ ناب دینى و ارزش‏هاى الهى را با عمل خود، در جان و روح فرزندان خود، رسوخ داده و آنان را فرهنگ‏پذیر کنند، در حقیقت آنان را در برابر ارزش‏هاى مادى و دست ساخته بشرى واکسینه کرده و تا حد بسیار زیادى از خطر انحراف نجات داده‏اند. و اگر در آخرالزمان، انحرافات زیاد گردیده است، به فرموده رسول گرامى اسلام، عامل اصلى آن والدین بوده‏اند. و گرنه اگر آنان درست عمل مى‏کردند، فرزندانى مثل شهید چمران که حتى در امریکا هم از انجام امور مکروه اجتناب مى‏کرد، و یا خلبان برجسته دوران دفاع مقدس، شهید بابایى، که پیش از انقلاب هم در امریکا، نماز اول وقت خود را ترک نمى‏کرد، تربیت مى‏نمودند.
2. تخلف نخبگان (خواص)
نخبگان به کسانى اطلاق مى‏گردد که با توجه به نقشى که در جامعه به عهده دارند و کار و فعالیتى که انجام مى‏دهند و خصوصیات منحصر به فرد و استعدادهایى که دارند، موقعیت‏هاى برترى نسبت به متوسط افراد جامعه دارند و با توجه به این خصوصیات ویژه، سمبول‏هاى زنده‏اى از طرز تفکر، وجود و عمل بوده و نسبت به برخى گروه‏ها و یا کل افراد جامعه، قدرت جاذبه‏اى دارند. از این‏رو، مورد تقلید قرار مى‏گیرند و طرز تفکر و عملشان، الگوى دیگران مى‏گردد.(45) از این نظر، نخبگان در پیدایش پدیده‏هاى اجتماعى، خواه مثبت و یا منفى، نقش تعیین کننده دارند. چنانچه رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به این حقیقت اشاره فرموده‏اند، «صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى، قیل: یا رسول الله من هما؟ قال الفقها و الامراء»؛(46) هرگاه دو گروه از امتم صالح و نیکوکار باشند، امتم نیکو خواهد شد و اگر آن‏ها فاسد گردند امتم به فساد کشیده خواهد شد، پرسیدند: یا رسول الله، آن دو گروه کیانند؟ فرمود: دانشمندان و حاکمان.
روشن است که دانشمندان به عنوان ترویج‏کنندگان ارزش‏ها و فرهنگ و حاکمان و فرمانروایان به عنوان اجراکنندگان ارزش‏ها در قالب هنجارها، نقش ویژه و برگزیده دارند و افراد جامعه آنان را به عنوان الگوى عملى خود در رفتار فردى و اجتماعى قرار مى‏دهند؛ چرا که «الناس على دین ملوکهم.» از این‏رو، اگر وزیر، وکیل، معلم و هر آن کس که داراى نقشى برجسته و شخصیتى منحصر به فرد است، ارزش‏هاى حاکم را نادیده گیرد و بر خلاف آن رفتار کند، نه تنها خود را به ورطه هلاکت مى‏کشاند، بلکه کسانى را هم که در طرز تفکر و عمل به وى اقتدا کرده‏اند، بخصوص افراد سست اراده و کم‏اطلاع، در معرض انحراف قرار مى‏دهند.
بهترین گواه بر حقیقت مذکور، تاریخ صدر اسلام است؛ آن‏گاه که امت اسلام در سوگ رحلت فخر عالم پیامبر خاتم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، نشست و جامعه نبوى از وجود آن حضرت محروم گردید، افرادى همچون طلحه، زیبر و سعد بن ابى‏وقاص به جاى پیروى از ارزش‏هاى ناب الهى، که با همت پیامبر و یارانى همچون على علیه‏السلام بر جامعه حاکم گشته بود، بر خلاف ارزش‏هاى معنوى، راه انباشت ثروت و دنیاگرایى را در پیش گرفتند و برخى نیز در این راه حتى از ایستادن در مقابل جانشین به حق رسول‏الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، دریغ ننموده و بانى جنگى چون جمل شدند. نتیجه این رفتار نخبگان، در روز دهم محرم شصت و یک هجرى، در آن واقعه خونین، نمایان شد؛ آن‏گاه که دستور غارت خیام اهل‏بیت رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله صادر گردید، «مردى نزد فاطمه، دختر امام حسین علیه‏السلام آمد و خلخال پاى او را بیرون آورد و در آن حال، مى‏گریست! فاطمه گفت: چرا گریه مى‏کنى؟ گفت: براى این کار که مى‏کنم و اموال دختر رسول خدا را به غارت مى‏برم، فاطمه گفت: اگر چنین است، پس مرا رهان کن. گفت: مى‏ترسم دیگرى آن را ببرد!»(47) وقتى سعد بن ابى‏وقاص، که رزمنده لشکر رسول‏الله است، به زراندوزى روى مى‏آورد، پسرش عمربن سعد، به خاطر رسیدن به خاک رى، خاک کربلا را به خون فرزند زهرا علیهاالسلام رنگین مى‏کند!
3. تعارض هنجارها
سومین عاملى که در نادیده گرفتن ارزش‏هاى حاکم بر جامعه توسط برخى از افراد، دخالت دارد، تعارض هنجارهاست. توضیح این‏که، افراد در کانون خانواده و گروه اولیه خود، ارزش‏هاى دینى و خانوادگى را آموخته و از آن پیروى مى‏کنند و رفتارهاى خود را با آن مطابقت مى‏دهند، اما وقتى وارد گروه‏هاى دیگر اجتماعى مى‏گردند، با خرده فرهنگ‏هاى معارضى که در ارزش‏ها و هنجارها با ارزش‏هاى دینى فرد مخالف هستند، مواجه مى‏شوند، در چنین شرایطى برخى از افراد، دچار تعارض شده و براى این‏که منزوى نشوند و یا مورد تمسخر دیگران قرار نگیرند، مرتکب رفتار خلاف ارزش حاکم یا عامه مى‏شوند؛ زیرا اگر بخواهند در میان آن گروه خاص، جایگاه و منزلت اجتماعى پیدا کنند، باید از هنجارهاى آن‏ها پیروى نمایند، در این صورت از هنجارهاى مطابق با هنجارهاى دینى و خانوادگى خود باز مى‏مانند. به عنوان نمونه، یکى از استادان دانشگاه شهید بهشتى تهران مى‏نویسد: «یکى از دانشجویان دختر شهرستانى بسیار خوش‏قلب و با محبت مدتى براى نوشتن پایان‏نامه‏اش با من کار مى‏کرد. ظاهر او با ظاهر دانشجویانى که با من کار مى‏کردند کمى متفاوت بود؛ آرایش، انگشتر و دست‏بند طلا و با مانتویى با خیال خودش مدرن با دکمه‏هاى بزرگ روشن که حکایت از پیروى کورکورانه از هنجارهاى یک فرهنگ عقب‏افتاده مى‏کرد. بالاخره روزى مورد سؤال من قرار گرفت، گفت: من بیرون از دانشگاه چادر سر مى‏کنم و اصلاً هم از تجملات خوشم نمى‏آید، اما در داخل دانشگاه نه. پرسیدم: چه طور؟ گفت: خوب دیگه، جوّ دانشگاه یک جوریه که اگر آدم مثل بقیه بچه‏ها نباشد مسخره‏اش مى‏کنند.»(48)
حال سؤال این است که چه عاملى در پیدایش ارزش‏هاى متضاد و تعارض هنجارها، دخالت دارد؟ پیش از پاسخ به پرسش مذکور، باید بگوییم که فرهنگ داراى دو بخش مادى و غیر مادى است که در تعریف آن گفته‏اند: «فرهنگ غیر مادى یا معنوى همان افکار و عقاید مربوط به اشیا است که شامل نحوه تفکر، استدلال، مذهب و سایر جنبه‏هایى است که مستقیما فاقد تظاهر مادى هستند. اما فرهنگ مادى، آن بخشى است که شامل اشیاى ملموس و محسوس، چون مسکن، لباس، ابزار مثل رادیو و تلویزیون و ماشین‏آلات نظیر اتومبیل، قطار، هواپیما و... مى‏باشد.»(49)
اساسا، بخش مادى فرهنگ نه تنها تحت تأثیر شدید و مستقیم بخش معنوى فرهنگ است، بلکه چیزى جز نشان‏دهنده و محسوس‏کننده ارزش‏هاى غیرمحسوس (فرهنگ غیرمادى) نیست. از این‏رو، این بخش تنها در پرتو بخش معنوى معنادار خواهد بود؛ هر جا که فرهنگ مادى وارد شود و فرهنگ غیر مادى یا ارزش‏هاى خاص آن وارد نشود یا دیر وارد شود، تأخّر فرهنگى پیش آمده و موجب به وجود آمدن بحران اجتماعى مى‏گردد. این واقعیت را در کشورهاى در حال توسعه به خوبى مى‏توان مشاهده نمود؛ زیرا با ورود فناورى، که بخش مادى فرهنگ است، مسائل اجتماعى فراوانى، که تعارض هنجارها و ارزش‏ها از جمله آن است، براى آن کشورها به وجود آمده است.
به این ترتیب، در پاسخ به پرسش مطرح شده، مى‏توان گفت (چنان‏که محققان گفته‏اند)، یکى از عوامل ترویج‏کننده ارزش‏هاى مخالف، ورود فناورى با اشکال متعدد ـ که وسایل ارتباط‏جمعى یکى از آن‏هاست ـ مى‏باشد. به عنوان مثال، ویدئو اگرچه به ظاهر ابزارى تصویرى و صوتى است که داراى جنبه‏هاى مثبت و منفى است، اما با ورود و آزاد شدن در کشورهاى واردکننده، جنبه‏هاى منفى آن بیش از جنبه‏هاى مثبت بوده و هست.
این واقعیت در تحقیقى که در کشور اسلامى ایران صورت گرفته به خوبى نشان داده شده است: «اولاً: آزادسازى ویدئو و تأسیس ویدئو کلوپ‏ها به جاى گسترش ارزش‏هاى اسلامى ـ انقلابى، موجب گسترش فیلم‏هاى خارجى و به همراه آن ارزش‏هاى نهفته در آن فیلم‏ها شده است. ثانیا: ورود ویدئو به خانواده‏ها ارزش‏هاى آن‏ها را دگرگون کرده است و اکثر کسانى که داراى ویدئو بوده‏اند به تدریج از گرایش و پاى‏بندى‏هاى مذهبى‏شان کاسته شده است.
جدول رابطه داشتن ویدئو و خواندن نماز سال 1372
ویدئو نماز مى‏خواند نمازنمى‏خواند
ندارد 97 16
دارد 56 35
جمع 153 51(=204)
×2=15.86, sig= 0.000
سال 1373
ویدئو نماز مى‏خواند نمازنمى‏خواند
ندارد 73 20
دارد 42 47
جمع 115 67(=182)
×2=19.13, sig= 0.000
گرچه ارقام و نمونه سال 72 با سال 73 تا حدودى متفاوت هستند و افراد سال 73 همان افراد سال 72 نیستند، اما اولاً پراکندگى دانشجویان در هر دو سال شبیه به هم بود، ثانیا این مطلب از طریق آزمون کى‏دو تأیید مى‏گردد.»(50)
این امر در سایر رسانه‏هاى جمعى مثل ماهواره، اینترنت و تلویزیون نیز صدق مى‏کند؛ یعنى این ابزارها نیز در ورود ارزش‏هاى مخالف نقش مؤثرى دارند.
بدیهى است که در عصر حاضر، عدم بهره‏گیرى از فناورى و جلوگیرى از ورود آن به کشور نه ممکن است و نه معقول؛ زیرا موجب محرومیت از اطلاعات و دانش‏هاى مفیدفراوان مى‏گردد. اما این امر، مجوز بهره‏گیرى بى‏چون و چرا و بدون ضابطه از فناورى را نیز امضا نمى‏کند؛ زیرا در این صورت نه تنها مفید نخواهد بود، بلکه باعث بروز مشکلات روانى و شخصیتى افراد در جامعه نیز خواهد شد؛ چون باید ارزش‏هاى حاکم بر جامعه خود را نادیده بگیرد و هویت اصلى خود را فراموش کند. از این‏رو، بهترین راه حل این است که فرهیختگان جامعه بخش مادى فناورى را با ارزش‏هاى خودى هماهنگ سازندواین‏کارى‏شدنى است؛ چنان‏که به هنگام دفاع مقدس توانستیم از تلویزیون در جهت انسجام اجتماعى و ترویج ارزش‏هایمان بهره گیریم.
4. فقر و تنگدستى
از جمله عواملى که در نادیده گرفتن ارزش‏ها نقش مؤثرى داشته و موجب پیدایش تبه‏کارى مى‏شود، فقر و تنگ‏دستى است. افلاطون در تشریح وقوع جرایم، عوامل اجتماعى و اقتصادى، به ویژه فقر، را منشأ بروز جرایم اعلام مى‏کند.(51) مسأله تنگ‏دستى امرى نیست که محققى بتواند در تبیین مسائل اجتماعى آن را نادیده گیرد.
این عامل آن‏قدر مهم است که در روایات اسلامى نیز در مورد خطر آن گوشزد شده است. رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید: «لولا رحمة ربّى على فقراء امتى کاد الفقر ان یکون کفرا.»(52) تنها در پرتو رحمت الهى است که فرد تهیدست مى‏تواند دین خود را حفظ کند و مرتکب اعمال انحرافى نگردد؛ چرا که «من لا معاش له لا معاد له.» مولى الموحدین على علیه‏السلام نیز به فرزند دلبند خود امام حسن علیه‏السلام مى‏فرماید: هرگاه فرد نتواند نیاز مادى خود را برآورده سازد خطا و انحرافش زیاد شده و متبلا به چهار خصوصیت مى‏گردد: «یا بُنى، لا تلُم انسانا یطلب قوته، فمن عدم قوته کثر خطایاه، یا بنى من ابتلى بالفقر ابتلى باربع خصال: بالضعف فى یقینه، و النقصان فى عقله، و الرّقة فى دینه و قلة الحیاء فى وجهه، فنعوذ بالله من الفقر»؛(53) پسرم فردى را که در پى معیشت خود است مورد ملامت قرار مده، کسى که قوت خود را نداشته باشد انحرافات او زیاد مى‏گردد. پسرم کسى که مبتلا به فقر شود، مبتلا به چهار ویژگى مى‏شود: ضعف در یقین، کاستى در درک و عقل، سستى در دین و کم شدن حیا در رفتارش. پس پناه مى‏جوییم به پروردگار از فقر و تهیدستى.» به راستى با پناه بردن به ذات مقدس خداست که فرد تهیدست مى‏تواند از انحرافات ناشى از فقر نجات پیدا کند و گرنه فقر زمینه هرگونه انحرافى را مهیا مى‏کند.
اما آنچه که باعث تشدید انحراف و یا به تعبیر گویاتر، امرى که عامل فقر را در ارتکاب جرم، مساعدت مى‏کند و این استعداد را به فعلیت مى‏رساند، ارزش شدن «ثروت» در جامعه است. هرگاه در جامعه‏اى دارندگى برازندگى شود و دارندگان، از منزلت اجتماعى بالایى برخوردار باشند، فقر عامل نادیده گرفتن ارزش‏ها و ارتکاب جرم و تبه‏کارى خواهد بود، و الاّ در بسیارى از جوامع روستایى که مردم در سطح بسیار پایینى از زندگى هستند، نه تنها مرتکب جرمى نمى‏شوند، بلکه با کمال آرامش و شادابى به کار و فعالیت مشغولند و خداى را بر سلامت خود و جامعه‏شان شاکرند.
آنچه که امروز شهرها و بخصوص کلان شهرها را تهدید مى‏کند، ارزش شدن ثروت است؛ یعنى جارى ساختن شعار «دارندگى، برازندگى» و «تنگ‏دستى، شرمندگى» در رفتار و گفتار افراد جامعه. تبلیغات وسایل تجملى، کار را به جایى رسانده که برخى خانواده‏ها براى تهیه جهیزیه دختران خود، که غالبا بسیارى از وسایل خریدار شده تا سال‏ها مورد استفاده نبوده و گاهى اصلاً استفاده نمى‏شود، به ناچار به فروش اعضاى بدن خود روى مى‏آورند. به گفته یکى از محققان: «وقتى نابرابرى در جامعه گسترش یافت و نمایش ثروت و برترى، مجددا در همه ابعاد ممکن در جامعه رواج یافته و از سال 1371 تاکنون با شدت و شتاب بیش‏ترى فراگیر شده است، ثروتمندان با ژست و افاده هرچه تمام‏تر، بنزها و میتسوبیشى‏هاى جدید، لباس‏ها و زینت‏آلات و هرچه که دارند و دیگران ندارند را به رخ مى‏کشند و...»(54) آیا مى‏توان غیر از این انتظار داشت که سست اراده‏ها، حتى به خودفروشى دست بزنند و ارزش‏هاى ملى و مذهبى خود را نادیده گیرند؟
5. فقدان نظارت اجتماعى
به شهادت قرآن کریم، خداوند حکیم، به هنگام خلقت بشر، خوب و بد، خطا و خویشتن‏دارى را به نفس آدمى الهام نمود: «فألهمها فجورها و تقوها.» (شمس: 18) و پس از خلقت نیز او را به سلاح باطنى، یعنى عقل، مسلح نمود تا در پرتو هدایت او ره تقوا را پیش گیرد، اما به این مهم نیز اکتفا نکرده و به خاطر محبتى که نسبت به این خلق احسن خویش داشت، وى را از نعمت رسولان ظاهرى هم برخوردار نمود و از طریق آنان هرچه را که براى رسیدن به سعادت آدمى لازم بود، در قالب ارزش‏ها و در دفترى به نام دین به او هدیه داد، تا این مخلوق پررمز و راز بتواند در پرتو چراغ هدایت آن، کردار فردى و اجتماعى خود را سامان بخشد.
با این همه، غالب افراد بشر به جاى بهره‏گیرى از عنایات الهى و لبیک به نداى درونى و گفتار بیرونى رسولان، همواره ره کژى و انحراف را پیش گرفته و مى‏گیرند. جالب این‏جاست که خداى حکیم براى حل این مشکل بشر نیز، راه‏کار دیگرى به نام امر به معروف و نهى از منکر (و یا نظارت همه بر همه) را به عنوان دستورالعملى واجب بر همگان قرار داده است و اساسا بقاى دین را منوط به آن نموده است. چنان‏که شهید مطهرى، آن را علت مبقیه مى‏داند و مى‏گوید: «امر به معروف و نهى از منکر، یگانه اصلى است که ضامن بقاى اسلام و به اصطلاح علت مبقیه است، اصلاً این اصل نباشد، اسلامى نیست.»(55)
به اعتقاد دانشمندان علوم اجتماعى نیز بدون نظارت اجتماعى، جامعه‏اى سالم و افرادى بهنجار نخواهیم داشت. آنان در تعریف این اصل مى‏گویند: «سازوکارى است که جامعه براى واداشتن اعضاى خویش به سازش‏کارى و جلوگیرى از ناسازش‏کارى به کار مى‏برد.» در اهمیت آن نیز مى‏گویند: «نظارت‏هاى اجتماعى از آن جهت مهم هستند که جامعه نمى‏تواند کارکرد درستى داشته باشد مگر آن‏که اعضاى خود را با هنجارهاى اجتماعى هماهنگ کرده ونقش‏هایشان‏رابه گونه‏اى انجام دهند که جامعه بتواند به اهداف خود دست یابد.»(56)
از این‏رو، مى‏گوییم: یکى از عواملى که زمینه بروز ناهنجارى‏ها و نادیده گرفتن ارزش‏ها را فراهم مى‏کند، ترک نظارت اجتماعى و یا کم‏رنگ شدن آن، و یا آن را تنها وظیفه دستگاه‏هاى رسمى و دولتى دانستن، است. رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید: اگر این فریضه را نادیده گیرید زنان و دختران، فاسد و پسران و مردان شما فاسق خواهند شد: «کیف بکم اذا فسدت نساءکم و فسق شبابکم... اذا لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنکر.»(57)
اگر گفته آمد که انسان براى رسیدن به مقصد نهایى و دست‏یابىِ سعادت محتوم خود، چاره‏اى جز گزینش زندگى جمعى و گروهى در قالب جامعه ندارد و اگر در منطق دین و لسان انبیا و اوصیا، کمال انسان قرب الهى و سعادت محتومش، آرام و قرار گرفتن در جوار رحمت الهى است، بدون شک جامعه‏اى مى‏تواند انسان را به سعادت دنیا و آخرتش برساند که خود از هر آلودگى پاک و منزّه باشد، و گرنه جامعه‏اى که در آن فجور به فعلیت رسیده و تقوا در استعداد باقى مانده است، توان هدایت بشر به دار قرارش را ندارد. و با توجه به این‏که غالب افراد بشر، ره نفس اماره را پیشه کردند، اگر نظارت همگانى کم‏رنگ گردد و این وظیفه به درستى انجام نگیرد، زمینه جولان رهروان نفس اماره فراهم خواهد شد. در عصر حاضر بشر به دلیل نادیده گرفتن این سازو کار اجتماعى، در حسرت امنیت فردى و اجتماعى مى‏سوزد. اگر در صدر اسلام، مسیر حکومت و زمامدارى منحرف گشت و در نتیجه، ارزش‏هاى نبوى نادیده گرفته شد و امویان بر مسند حکومت نشستند و باعث کُند و یا سد شدن، در مقابل سیل معارف نبوى شدند، دلیل آن تعطیلى فریضه نظارت همگانى بود و اگر نور دیده زهرا در سرزمین نینوا نهى از منکر نمى‏کرد، به یقین امروز ما از ارزش‏هاى شیعى بهره‏مند نبودیم.
و امروز نیز اگر در جامعه اسلامى شاهد نادیده گرفتن ارزش‏ها توسط برخى از افراد هستیم، بدان جهت است که فریضه امر به معروف و نهى از منکر کم‏رنگ گشته و آن را تنها در قالب حکومت قرار داده‏ایم.
فرجام سخن
بدون شک، تبه‏کارى و انحراف که در پى نادیده گرفتن ارزش‏ها پدید مى‏آید، پدیده‏اى اجتماعى است که وجود آن در هر جامعه‏اى موجب اختلال در آرامش روحى و روانى افراد بوده و هیچ عاقلى وجود آن را برنمى‏تابد. اگر در نوشته‏هاى دورکیم وجود جرم در جوامع امرى طبیعى دانسته شده، به این معنا نیست که او موافق وجود آن باشد؛ زیرا وى در عین این‏که مى‏گوید: جامعه‏اى نیست که در آن جرم نباشد، عمل مجرمانه را نیز براى جامعه زیانمند مى‏داند.(58) و این زیانمندى براى جوامع موجب گردید تا تلاش‏هاى فراوان با رویکردى متعدد در جهت تبیین این مسأله و ریشه‏یابى آن صورت گیرد.
اما در تحقیقات به عمل آمده، بخصوص در جوامع غربى، به عواملى اشاره گردیده که بیش‏تر جنبه زمینه‏سازى ارتکاب جرم را داشته‏اند، و غالبا عامل اساسى، که اراده و اختیار آزاد آدمى باشد، نادیده گرفته شده و نتیجه این غفلت حذف مجازات‏هاى سنگین مثل اعدام در جوامع غربى بوده است. به تعبیر دورکیم، جوامع مدرن و صنعتى با تکیه بر تحقیقات به عمل آمده، قوانین حقوقى ترمیمى را جایگزین قوانین حقوقى تنبیهى نمودند(59) و فرد مجرم را بیمارى دانستند که باید با قوانین ترمیمى او را اصلاح و ترمیم نمود؛ مثل عضوى بیمارى که با استفاده از دارو آن را ترمیم مى‏کنیم!
اما در نگاه دینى، عامل اصلى در نادیده گرفتن ارزش‏ها و ارتکاب جرم، اراده و اختیار خدادادى انسان است و سایر عوامل تنها زمینه‏ساز گزینش و اختیار آدمى هستند. از این‏رو، آن دسته از مجرمانى که جامعه آلوده را بهانه مى‏گیرند و مى‏گویند: «قالوا کنا مستضعفین فى الارض» (نساء: 97)، در جواب آن‏ها گفته مى‏شود: «الم تکن ارض الله واسعه» (نساء: 97) عواملى را که ما در این مقال برشمردیم نیز اختیار و اراده فرد را نادیده نگرفته، بلکه آن را جزء اخیر علت تامه شمرده است و تفاوت آن با تبیین‏هاى دیگر آن است که با تکیه بر اراده و اختیار انسان این موارد را مطمح نظر قرار داده است.
 پى‏نوشت‏ها
1ـ ارسطو، سیاست ارسطو، ترجمه حمید عنایت، دوم، شرکت سهامى کتاب‏هاى جیبى، 1348، ص 13.
2ـ ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، انتشارات دانشگاه تهران، 1370، ج 1، ص 151.
3و4ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، 1372، ص 174.
5ـ محمود روح‏الامینى، مبانى انسان‏شناسى، تهران، انتشارات عطّار، 1374، ص 147.
6و7ـ بروس کوئن، مبانى جامعه‏شناسى، ترجمه فاضل توسلى، تهران، سمت، 1372، ص 72 / ص 73.
8ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 131.
9ـ بروس کوئن، پیشین، ص 73.
10ـ ملوین و فلور و دیگران، مبانى جامعه‏شناسى، اقتباس حمید خضر نجات، دانشگاه شیراز، 1370، ص 243.
11ـ مینار، شناسایى و هستى، ترجمه دکتر على‏مراد داودى، انتشارات کتابفروشى دهخدا، 1351، ص 325.
12ـ ریموند رگسن، جرم‏شناسى نظرى، ترجمه دکتر مهدى کى‏نیا، تهران، مجمع علمى و فرهنگى مجد، 1374، ص 122.
13ـ ویلیام. جى. بنت، شاخص‏هاى فرهنگى در ایالات متحده امریکا در پایان قرن بیستم، ترجمه فاطمه فراهانى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1381، ص 17 و 18.
14ـ مهدى کى‏نیا، مبانى جرم‏شناسى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376، ج 2، ص 292.
15ـ نگارنده، سکولاریسم و عوامل شکل‏گیرى آن در ایران، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، ص 64.
16ـ برت. اف. بریز، «سکولاریسم و دین»، ترجمه افروز اسلامى، مجله نامه فرهنگ، سال 6، ش 2، 1375، ص 48.
17ـ ر.ک: عبدالله جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، مرکز نشر فرهنگى رجاء، ص 93.
18ـ دانش تاج‏زمان، مجرم کیست، جرم‏شناسى چیست، تهران، کیهان، 1369، ص 8.
19ـ آنتونى گیدنز، جامعه‏شناسى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نشر نى، 1374، ص 163.
20ـ بروس کوئن، پیشین، ص 218.
21و22ـ گیدنز، پیشین، ص 138.
23ـ هانرى لوى برول، حقوق و جامعه‏شناسى، ترجمه مصطفى رحیمى، سروش، 1371، ص 16و17.
24ـ آنتونى گیدنز، پیشین، ص 138.
25ـ ولد. جورج. برایان، جرم‏شناسى نظرى، ترجمه على شجاعى، تهران، سمت، 1380، ص 134.
26ـ کوئن، پیشین، ص 220.
27ـ آنتوتى گیدنز، پیشین، ص 140 و 141.
28ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 189و 190.
29ـ شیخ عباس قمى، مفاتیح‏الجنان، قم، موسسه فرهنگى انتشاراتى حضور، 1378، ص 102.
30ـ صحیفه سجادیه، تهران، انتشارات اسوه، ص 69.
31ـ دانش تاج زمان، پیشین، ص 8.
32ـ ابونصر فارابى، اندیشه‏هاى اهل مدینه، ترجمه دکتر سیدجعفر سجادى، تهران، کتابخانه طهورى، 1361، ص 229.
33ـ آگ برن و نیم کوف، زمینه جامعه‏شناسى، اقتباس، اـ ج. آریان‏پور، تهران، انتشارات گسترده، 1380، ص 171.
34ـ اتکینسون و هیلگارد، زمینه روان‏شناسى، ترجمه گروهى از مترجمان، تهران، انتشارات رشد، 1371، ج 2، ص 93.
35ـ بروس کوئن، پیشین، ص 122.
36ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 183.
37ـ شیخ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسایل‏الشیعه، انتشارات مکتبة‏الاسلامیه، ج 12، ص 53.
38و39ـ سید محمد نجفى یزدى، ازدواج و روابط زن و مرد، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1378، ص 134.
40ـ شیخ حر عاملى، پیشین، ج 15، ص 137.
41ـ محمد محمدى رى‏شهرى، میزان الحکمه، مکتب الاعلام الاسلامى، 1363، ج 10، ص 720.
42ـ سیدمحمدنجفى‏یزدى،پیشین،ص162به‏نقل از لئالى الاخبار.
43ـ شیخ حر عاملى، پیشین، ج 15، ص 197.
44ـ سیدمحمد نجفى یزدى، پیشین، ص 144.
45ـ گى روشه، تغییرات اجتماعى، ترجمه منصور وثوقى، تهران، نشر نى، ص 116 و 127.
46ـ محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، ج 2، ص 49.
47ـ عبدالرزاق موسوى مقرم، مقتل الحسین، قم، انتشاراتى نصرتى، 1382 ق، ص 193.
48ـ فرامرز رفیع‏پور، توسعه و تضاد، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1377، ص 241.
49ـ منوچهر محسنى، جامعه‏شناسى عمومى، تهران، کتابخانه طهورى، ص 419.
50ـ فرامرز رفیع‏پور، پیشین، ص 262ـ 263.
51ـ دانش تاج زمان، پیشین، ص 8.
52و53ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 72، ص 47.
54ـ فرامرز رفیع‏پور، پیشین، ص 199.
55ـ مرتضى‏مطهرى، مجموعه‏آثار، صدرا،1380،ج17، ص 235.
56ـ بروس کوئن، پیشین، ص 152.
57ـ شیخ حر عاملى، پیشین، ج 11، ص 396، حدیث 12.
58و59ـ امیل دورکیم، درباره تقسیم کار اجتماعى، ترجمه باقر پرهام، کتابسراى بابل، 1369، ص 85 / ص 144.

تبلیغات