علل نادیده گرفتن ارزش ها
آرشیو
چکیده
متن
بدون شک، امنیّت اساسىترین هدفى است که بشر را به گزینش زندگى اجتماعى واداشته است و تحقق این خواسته انسانى تنها در گرو شکلگیرى جامعه است و جامعه نیز تنها در پرتو وجود فرهنگ شکل مىگیرد و فرهنگ نیز به نوبه خود وامدار ارزشهاست. از اینرو، مىتوان گفت: قوام جامعه در حقیقت به وجود ارزشهاى حاکم بر آن است؛ زیرا جامعه چیزى جز ارتباطات و کنش و واکنشهاى افراد، که در پرتو ارزشهاى حاکم شکل مىگیرند، نیست. و این ارزشها هستند که با مشخص کردن خوبىها و بدىها و امور مطلوب براى افراد جامعه، چراغ هدایت رفتار فردى و گروهى را برمىافروزند.
بدیهى است که نادیده گرفتن ارزشهاى حاکم بر جامعه مىتواند پیامدهاى ناگوارى را به همراه داشته باشد و ناگوارتر آنگاه خواهد بود که ارزشهاى حاکم بر جامعه، ارزشهاى دینى و الهى باشند که در این صورت، نادیده گرفتن آنها نه تنها موجب اختلال در امنیت مادى اعضاى جامعه مىگردد، بلکه امنیّت و شؤون معنوى و کمالات انسانى آنها را نیز در معرض خطر قرار خواهد داد.
از آنجایى که در هر جامعهاى، افرادى هستند که ارزشهاى حاکم بر آن را نادیده گرفته و نسبت به ارزشها و هنجارهاى آن ناسازشکارند و رفتار نابهنجار بروز داده و آرامش و سلامت جامعه را به خطر مىاندازند و امنیت اجتماعى را کمرنگ مىکنند، شناخت عوامل و زمینههاى پیدایش ناهنجارىهاى اجتماعى بر پژوهشگران اجتماعى لازم و ضرورى است.
نگارنده نیز به عنوان پژوهشگر اجتماعى سعى دارد با استفاده از آموزههاى دینى و اطلاعات جامعهشناختى، علل نادیده گرفتن ارزشها و در حد امکان شیوه پیشگیرى آن را مورد بررسى قرار دهد تا به نوبه خود تلاشى در جهت امنیت انسانى انجام داده باشد.
ضرورت زندگى اجتماعى
اینکه انسان موجودى اجتماعى است و براى دستیابى به سعادت و کمال مطلوب خود ناگزیر است که زندگى جمعى در قالب جامعه را برگزیند، همواره مورد پذیرش و تأکید حکما و اندیشمندان بوده و هست.
ارسطو، حکیم یونانى، انسان را داراى یک غایت فطرى دانسته و معتقد است: «موجود انسانى وظیفهمند است که براى تحقق این غایت انسانى به خیر و خوشبختى و صلاح دست یابد و در این زمینه ویژگى منحصر به فرد انسانى نسبت به سایر موجودات این است که غایت فطرى او بیرون از جامعه ممکنالوصول نیست؛ چه اینکه وى موجود اجتماعى است و نمىتواند در وراى جامعه مدنى خویشتن خویش را بازیابد.»(1)
ابونصر فارابى، حکیم اسلامى، نیز انسان را فطرتا کمالطلب دانسته و اعتقاد دارد که زندگى بالاجتماع است که مىتواند کمال انسانى را برایش به ارمغان آورد. البته به گمان فارابى زندگى انفرادى هم به گونهاى امکانپذیر است، لکن انسان را به سعادت محتوم و کمال مطلوب راهبر نتواند بود؛ چون علاوه بر نیازهاى مادى که تنها با تعاون اجتماعى و همکارى متقابل افراد قابل برآورده شدن است، شخصیت انسانى نیز در پرتو روابط اجتماعى تکامل و قوام مىپذیرد.(2)
اساسا دانشمندان در اصل ضرورت وجود جامعه و تأثیر آن بر شکلگیرى شخصیت انسانى اتفاق رأى دارند، هرچند در تعیین میزان این تأثیر اختلافنظر دارند و گروهى بر این گمان پاى مىفشارند که افراد انسانى در حکم یاختهها و اعضایى هستند که پیکر جامعه را مىسازند و ماهیت انسانى انسان در ظرف جامعه و زندگى اجتماعى تحقق مىیابد و انسان فرآورده جامعه است. همانگونه که یاختهها و اعضاى بدن آدمى هویت مستقلى ندارد، فرد هم هویت مستقل ندارد، بلکه وابسته و تابع جامعه است و همه آنچه را به عنوان یک انسان دارد، از آن دریافت کرده است.(3)
اما جمعى دیگر بر این باورند که جامعه چیزى جز جمع جبرى افراد نبوده و تأثیرش اولاً، بالاتر از تأثیر اکثریت افراد جامعه در فرد یا افراد خاص نبوده و ثانیا، جامعه تنها در به فعلیت رساندن قواى فطرى فرد سهیم است.
استاد محمدتقى مصباح یزدى با تأکید بر مطلب مزبور مىگوید: «جامعه دو گونه از دانستنىها را به فرد مىآموزد: 1. آنهایى که جنبه ابزارى دارند، مانند زبان و خط و اعتباریات صرف؛ 2. آنهایى که در تکوین شخصیت آدمى تأثیر دارند، مانند علوم و معارف حقیقى و معارفى که اعتباریات داراى منشأ حقیقى را مىشناسانند. به علاوه، جامعه در به فعلیت رساندن قواى فطرى فرد سهم بسزایى دارد.»(4)
به هر تقدیر، اندیشمندى نیست که وجود جامعه و زندگى اجتماعى را ضرورى نداند و بر سعادتبخشى جامعه تأکید نداشته باشد. از سوى دیگر، احکام و دستورات فراوانى در اسلام و معارف اسلامى درباره حفظ و سلامت جامعه آمده است؛ زیرا جامعه محل پرورش آدمى و جایگاه رسیدن او به کمال انسانى است. از اینرو، اسلام نیز بر ضرورت عقلانى زندگى اجتماعى صحّه گذارده و ضمن تأیید آن، بر جامعهاى سالم، امن و مناسب جهت پرورش فضائل انسانى و اسلامى تأکید مىکند.
فرهنگ؛ بنیان جامعه
آنچه که سبب پیدایش پرسش مذکور گردید این است که با توجه به اینکه جامعه وجودى حقیقى و مستقل و امرى منحاز از افراد تشکیلدهندهاش نیست و با عنایت به اینکه افراد نیز داراى روحیات متفاوت و صاحب سلایق و ذوقهاى مختلف بوده، به نحوى که هر شخصى داراى شخصیتى ویژه و منحصر به فرد است، چه عاملى توانسته است این افراد را در کنار هم قرار داده، به کنش متقابل وا دارد؟
جامعهشناسان معتقدند که «فرهنگ» تنها عاملى است که توانسته افراد و گروههاى متعدد را گردهم آورده و به مانند ملاطى، خشتهاى اجتماعى را بر هم چیده و بنایى چون جامعه را صورت بخشد؛ زیرا اعضاى جامعه تنها با تکیه بر فرهنگ توانستهاند روابط گروهى و کنش متقابل اجتماعى خویش را سامان دهند.
به همین دلیل است که فرهنگ تنها مفهومى است که بیش از هر مفهوم دیگر توجه دانشمندان علوم اجتماعى و انسانى را به خود معطوف داشته است، تا جایى که بیشترین تعریف را درباره فرهنگ ارائه دادهاند.
هرسکویتس، از حدود دویست و پنجاه تعریف یاد مىکند، کروبر به سیصد تعریف اشاره مىکند و گاه نیز رقم چهارصد(5) و بلکه پانصد را براى تعاریف فرهنگ ذکر کردهاند.
به هر روى، شایعترین تعریفى که از فرهنگ ارائه مىدهند این است که: «فرهنگ به شیوههاى زندگى که افراد یک جامعه مىآموزند، در آن مشارکت دارند، و از نسلى به نسل دیگر انتقال مىیابد، اطلاق مىشود.»(6)
فرهنگ داراى سه عنصر شناختى، مادى و قواعد سازمانى است که جنبه شناختىاش عبارت است از: «ارزشها، ایدئولوژىها و دانشها»، جنبه مادى (فنى) فرهنگ «مهارتهاى فنى، هنرها، ابزار و وسایل و اشیاى مادى دیگرى است که اعضاى آن جامعه از آن استفاده مىکنند» و قواعد سازمانى فرهنگ «مقررات، نظامها و آیینهایى است که انتظار مىرود اعضاى آن گروه هنگام فعالیتهاى روزمره زندگى از آن پیروى مىکنند.»(7)
با توجه به تعریف مذکور، به خوبى دانسته مىشود که هیچ جامعه و جمعى بدون فرهنگ قدرت شکلگیرى نداشته و عملاً تشکیل جامعه ناممکن خواهد بود؛ زیرا افراد و گروهها تنها در پرتو عناصر سهگانه مذکور است که مىتوانند ارتباطات و کنش متقابل خود (که اساس تشکیل جامعه است) را سامان بخشند. از اینرو، قوام جامعه را به فرهنگ دانستهاند. حال باید دید که قوام و بنیان فرهنگ چیست؟
ارزشها؛ بنیان فرهنگ
پیشتر اشاره شد که فرهنگ داراى عناصر سه گانه است، اما آنچه مهم است آنکه بدانیم کدامیک از این سه عنصر فرهنگى نقش بنیادى داشته، به طورى که هرگونه دگرگونى و تحول در آن باعث تغییر سایر بخشهاى فرهنگ مىگردد؛ یعنى قوام و بنیان فرهنگ چیست؟
دانشمندان فلسفه علوم اجتماعى، قوام فرهنگ را به ارزشهاى آن دانسته و اعتقاد دارند که این ارزشهاى جامعه است که آن جامعه را داراى هویت و قوانین ویژه مىسازد.(8) از اینرو، جامعهشناسان براى ارزشها نقشى کلیدى و بنیادى قایلاند؛ چرا که جنبه مادى و قواعد سازمانى فرهنگ، مستقیم و غیرمستقیم تحت تأثیر جنبه شناختى و بخصوص ارزشها هستند، ارزشها در حقیقت چراغ هدایت و سامان بخش سایر بخشهاى فرهنگىاند. این واقعیت را در تعریفى که از ارزشها ارائه مىدهند، به خوبى مىتوان مشاهده کرد.
در تعریف ارزشها گفتهاند: «ارزشها، باورهاى ریشهدارىاند که گروه اجتماعى هنگام سؤال درباره خوبىها و بدىها و کمال مطلوب به آن رجوع مىکند.»(9)
با توجه به تعریف مزبور است که جامعهشناسان نقش ارزشها را در جامعه بسیار کلیدى دانسته و از آن به چراغ هدایت رفتار تعبیر نمودهاند. از اینرو، نه تنها قوام فرهنگ، بلکه قوام جامعه را وابسته به ارزشها دانستهاند.
تفاوت ارزشها
اینکه هیچ جامعهاى بدون وجود ارزشها توان ادامه و استمرار حیات اجتماعى و گروهى ندارد، امرى روشن و غیرقابل انکار است؛ زیرا بنیان هر جامعه و جمعى به روابط گروهى و کنش متقابل افراد آن است و این مهم تنها در پرتو ارزشها میسّر خواهد بود.
اما آنچه که توجه هر محقق و پژوهشگر اجتماعى را به خود معطوف مىدارد این است که چرا برخى از جوامع داراى هویتى با ثبات و انسجام اجتماعى قوى و با دوام هستند و برخى دیگر داراى هویتى متزلزل، ناپایدار و همبستگى اجتماعى ضعیف و بىثبات؟
پرسش مذکور آنگاه پر رنگتر مىشود که قوام جوامع را به ارزشها دانستهاند؛ آیا ارزشها که باورهاى ریشهدارى هستند، ریشه در امر واحدى ندارند و آیا تفاوتى بین ارزشها وجود دارد که شاهد جوامع متعدد هستیم؟ چون اگر تفاوتى نباشد و ارزشهاى حاکم بر جوامع، ریشه در امر واحدى داشته باشند، شاهد جوامع متفاوت نخواهیم بود.
هرچند نوشتار حاضر در جستوجوى شناسایى و تبیین عوامل نادیده گرفتن ارزشهاى حاکم بر جوامع توسط برخى از افراد منحرف در جامعه است، اما پاسخ به پرسش مزبور، خود به نوعى مىتواند راهگشاى مسیر این تحقیق باشد. از اینرو، باید گفت: سرّ استحکام و قدمت برخى جوامع و تزلزل و ناپایدارى برخى دیگر در نوع ارزشهاى حاکم بر آنهاست؛ چون ارزشها، باورهاى ریشهدارىاند که چراغ راه جوامع مىشوند، و باید دید که این باورها در چه چیزى ریشه دارند. به دیگر سخن، ارزشها با توجه به ریشه پیدایششان متفاوت هستند و از این جهت مىتوان ارزشها را به سه دسته ذیل تقسیم نمود:
الف. ارزشهاى اجتماعى
منظور از ارزشهاى اجتماعى، آن دسته از باورداشتهایى هستند که توسط غالب افراد جامعه مورد پذیرش قرار گرفتهاند. اینگونه ارزشها غالبا توسط گروهى خاص به عنوان کارگزاران و حاکمان اجتماعى و یا گروههاى ذىنفوذ که در مجارى قانونگذارى نفوذ دارند، ترسیم و مورد اجرا گذاشته مىشوند؛ چون دولتها و کارگزاران حکومتى با خطمشىها و اهداف کلى خود، در ایجاد و تغییر هنجارها و ارزشها و گرایشها و باورداشتها نقش تأثیرگذارى داشته و دارند.(10)
به هر روى، ارزشهاى اجتماعى ریشه در سلیقه و ذوق افراد داشته و مشروعیت خود را از قبول عامه به دست مىآورند. چنین ارزشهایى شبیه آبهاى راکد و بىریشهاى هستند که در برابر خورشید متزلزل و ناپایدارند؛ چون یا در اثر تابش خورشید تبخیر شده و تمام مىشوند و یا در اثر عدم تابش آن، گندیده شده و اثربخشى خود را از دست مىدهند و انسان نمىتواند به حیاتبخشى آنها امیدوار باشد. ارزشهاى اجتماعى نیز به توجه با ریشهشان، در حیاتبخشى اجتماعى دوام و ثبات ندارند؛ زیرا مبتنى بر ذوق و سلیقه ترسیمکنندگان آن مىباشند و با هرگونه تغییر در ذوق و سلیقه افراد، ارزش بودن خود را از دست مىدهند؛ چون به اعتقاد اثباتگرایان، ارزش و ارزشمند چیزى است که براى افراد ارج و بهایى داشته باشد، ارزشها مخلوق روح افراد و تابع امیال و خواستهاى آنها هستند.(11)
بدیهى است جوامعى که قوامشان به ارزشهایى باشد که تنها ریشه در ذوق و میل افراد دارند، داراى هویتى متزلزل و ناپایدار مىباشند؛ چه اینکه ذوق و سلیقه با گذشت زمان و مکان تغییر خواهد یافت.
نقص دیگرى که متوجه ارزشهاى اجتماعى است، فراگیر نبودن آنها و به عبارتى، عدم شمولیت آنهاست. از آنجا که این ارزشها معمولاً توسط گروهى خاص تدوین مىگردند، میل و خواسته همان افراد را در برمىگیرند و سایر افراد، که غالبا اکثر افراد جامعهاند ـ چون ارزشها غالبا توسط کارگزاران حکومتى ترسیم مىگردد ـ فقط ملزم به رعایت ارزشهاى حاکم مىباشند، بدون آنکه همه خواستههایشان را برآورده سازد. چون ترسیمکنندگان تلاش مىکنند بیشتر خواستههاى خود را مطمح نظر قرار دهند و این واقعیت به نوبه خود بر ناپایدارى انسجام اجتماعى مىافزاید، از اینرو، جوامعى که با کمک ارزشهاى اجتماعى پا به عرصه وجود گذاشتهاند، در خطر اضمحلال بیشترى قرار دارند؛ زیرا همبستگى گروهى ضعیفى دارند. همبستگى در صورتى پایدار و قوى است که افراد جامعه به طور یکسان از ارزشهاى حاکم بهره گیرند و همه افراد به یک اندازه به امیال خود برسند و یا دستکم ارزشهاى حاکم قابلیت ارائه چنین میلى را داشته باشند. اما چون ارزشهاى اجتماعى طبق میل و سلیقه عدهاى خاص است، چنین توانایى را ندارند.
ب. ارزشهاى دینى تحریف شده
دسته دیگر از ارزشهاى حاکم بر بعضى از جوامع، ارزشهایى هستند که ریشه در معارف دینى داشته و از کتب آسمانى برداشت شدهاند، منتها کتب و معارفى که دستخوش تحریف شده و تفکرات بشرى در آن آمیخته شده است؛ مثل تورات و انجیل و یا اسلامى که از طریق خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام اخذ نشده باشند. چنین ارزشهایى شبیه آب چاهى هستند که ریشه دارد و در اثر تابش و یا عدم تابش خورشید تبخیر و یا گندیده نمىشود، اما جریان و بالندگى نداشته و تشنگان بىابزار را سیراب نمىکند. ارزشهاى دینى تحریف شده به دلیل داشتن برخى از شاخصهاى وحیانى از بین نمىروند، لکن به جوامع تحت حاکمیت خود بالندگى و طراوت نمىدهند و افراد جامعه در پرتو آن ارزشها، توانایى رسیدن به کمال مطلوب و سعادت محتوم انسانى را پیدا نمىکنند. هرچند جوامعى که به وجود ارزشهاى مذکور وابستهاند، مثل جوامع تحت حاکمیت ارزشهاى اجتماعى، متزلزل و ناپایدار نیستند؛ چون ریشه در ذوق و امیال بىثبات ندارند، اما در چنین جوامعى، شاهد پرورش شخصیتهاى بالنده و خودساخته نخواهیم بود. از اینرو، راههاى ورود قدرتمداران و زیادهخواهان کاملاً بسته نبوده و به تدریج وارد آن خواهند شد.
ج. ارزشهاى ناب دینى
دسته سوم از ارزشها، باورهایى هستند که ریشه در وحى داشته و از جانب ذات اقدس الهى توسط انبیا و رسولان الهى در اختیار شیفتگان سعادت و کمال قرار داده شدهاند؛ ارزشهایى که در پرتو آنها انسان به سعادت واقعى رهنمون مىگردد و گذشت زمان نتوانسته آنها را دستخوش تحریف و تغییر نماید.
به اعتقاد ما ارزشهایى که از فرهنگ تشیّع سرچشمه مىگیرند ارزشهایى ناب و خالصاند؛ زیرا ارزشهاى شیعى از طریق امامت و ائمه معصوم علیهمالسلام توانسته است اتصال خود به وحى را حفظ نموده و اجازه تحریف و تغییر به آن ندهد. ارزشهاى ناب الهى که بر سینه مبارک نبى مکرم اسلام صلىاللهعلیهوآله تابید، توسط آن حضرت به دست با کفایت وصّى معصوم، یعنى امیرالمؤمنین علیهالسلام ، سپرده شد و آن حضرت نیز به فرزندان معصوم خود ودیعه داده و شیعه در هر زمان با بهرهگیرى از این کوثر زلال، رفتار انسانى خود را سامان بخشیده و در پرتو چراغ هدایت آن، ره کمال پیموده و جهانیان شاهد بروز رفتارهاى ناب شیعى بوده و هستند.
اعتقاد مذکور، صرف یک ادعا نیست؛ زیرا تاریخ به عیان دیده است که هرگاه ارزشهاى شیعى در جامعهاى حاکم گردیده، چگونه چونان چشمه جارى، چراغ هدایت رفتارهاى ناب انسانى گشته و زندگى بالنده و انسانى را به ارمغان آورده است. تاریخ پر است از شواهد گویا؛ از مدینةالنبىِ زمان رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله گرفته تا به امروز که مصداق بارز آن نظام مقدس و نو بنیاد جمهورى اسلامى ایران است؛ نظامى که مردم آن طى دو دهه گذشته، بخصوص دهه طلایى اول، با پیروى از ارزشهاى ناب شیعى توانستند رفتارهاى انسانى را بروز دهند و بار دیگر کریمه "انى اعلم مالا تعلمون" (بقره: 30) را به تفسیر گذارند و نه تنها ملایک، که آزادمردان عالم را به تحسین وادارند و تشنگان معرفت و انسانیت را به خود متوجه کنند. این همه به خاطر ویژگىهاى منحصر به فردى است که در ارزشهاى دینى ناب وجود دارد.
ویژگىهاى ارزشهاى دینى
پیش از بیان ویژگىهاى ارزشهاى دینى، تذکار این نکته بایسته است که ارزشهاى دینى از جهت منشأ پیدایش منشأ وحیانى دارند و با ارزشهاى اجتماعى متفاوتند؛ هرچند که به لحاظ مقبولیت مىتوانند صفت اجتماعى شدن را به دست آورند. به دیگر سخن، دینى بودن ارزشها به معناى عدم توانایى آنها در اجتماعى شدن نیست. چه بسا ارزشهاى دینى که مورد پذیرش عامه قرار گرفته و صفت اجتماعى بودن را نیز کسب کردهاند؛ مثل حجاب که پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى مورد پذیرش عموم مردم ایران قرار گرفته و علاوه بر دینى بودن، صفت اجتماعى نیز پیدا کرد. از اینرو، دینى بودن ارزشها منافاتى با اجتماعى شدن آنها ندارد. پس از بیان این نکته به ویژگىهاى ارزش دینى مىپردازیم:
1. ثبات و دوام
اگرچه انسان براى رسیدن به کمال و سعادت چارهاى جز پذیرش زندگى اجتماعى و حضور در جامعه ندارد و هرچند که زندگى فردى نمىتواند وى را به سعادت محتومش رهنمون سازد، اما این واقعیت را نیز نمىتوان نادیده گرفت که هر جامعه و زندگى جمعىاى هم نمىتواند انسان را به کمال مطلوب و سعادت واقعى راهنمایى کند. جامعهاى مىتواند متضمن سعادت آدمى باشد که پیش از هر چیز خود از هویتى ثابت و قوى برخوردار باشد و این وابسته به ارزشهایى است که در آن جامعه حاکم است؛ زیرا جامعه هویت و ثبات خود را از ارزشها مىگیرد. از اینرو، ارزشهاى حاکم باید خود از ثبات و دوام برخوردار باشند تا بتوانند در هر زمان و مکانى چون چراغى فروزان، راه رفتارهاى فردى و اجتماعى افراد را هموار سازند و این چنین توانى را تنها باید در ارزشهاى دینى جستوجو کرد؛ زیرا ارزشهاى دینى به دلیل اتصالشان به وحى ـ چون از اراده و علم نامتناهى الهى نشأت مىگیرند و در علم و اراده الهى تبدیل و تغییر راه ندارد ـ ثابت و لایتغیّرند؛ چه اینکه خداى علیم نسبت به استعدادها و نیازهاى بشر آگاه بوده و مىداند که انسان براى رسیدن به مقصد حقیقى و قرار گرفتن در قرب الهى، چه رفتار و عملى را باید انجام دهد، از اینرو، ارزشهایى را فراروى او قرار داده که این مقصد و مقصود را تضمین کند و بشر نیز با تکیه بر ارزشهاى مذکور مىتواند رفتارهاى انسانى خود را سامان داده، ره کمال و سعادت را پیش گیرد. ویژگى مذکور که مىتواند راه رسیدن به کمال را هموار سازد، اختصاص به ارزشهاى دینى دارد، وگرنه ارزشهایى که ریشه در ذوق و سلایق افراد دارند از ثبات لازم و دوام کافى برخوردار نیستند و ارزشهایى که دایم در حال تغییر و دگرگونىاند، توانایى بر افروختن چراغ مستمر و مداوم رفتار را ندارند. استمرار و دوام در رفتار، خود لازمه حرکات تکاملى است؛ چرا که فراز و فرود باعث کندى در حرکت شده و در نتیجه، انسان با محدودیتهایى که از جهات متعدد، بخصوص کوتاهى عمر دارد، از رسیدن به سعادت محتوم خود محروم مىگردد.
2. طراوت و بالندگى
از ویژگىهاى دیگر ارزشهاى دینى، بالندگى و طراوت آنهاست. در مکتب تشیّع موتور محرکهاى وجود دارد که از کهنگى و سکون در احکام و دستورات دینى در زمان و مکانهاى متعدد جلوگیرى مىکند و ارزشهاى آن چون چشمه جوشان و پرتحرک، براى همیشه از طراوت و بالندگى برخوردارند. آن موتور محرکه، «اجتهاد» است. اجتهاد ساز و کارى است که فقیه شیعه مىتواند با بهرهگیرى از این ابزار ارزشمند براى هر زمان و مکانى برنامه زندگى ارائه دهد و به فراخور نیاز بشر، احکام و دستورات لازم را صادر کند و هیچگاه بشر را در راه رسیدن به هدف که همانا قرب الهى و کمال مطلوب است، متوقف نکرده و راه سعادتش را هموار سازد. اجتهاد اصول و اسلوب را حفظ مىکند و هر زمان چراغ رفتار را برمىافروزد، از اینرو، همواره بالندگى و طراوت دارد؛ برخلاف ارزشهاى دیگر ـ حتى ارزشهاى دینى تحریف شده ـ که از سکون و سکوت برخوردارند و داراى طراوت و بالندگى نیستند.
3. قداست ارزشهاى دینى
خصوصیت دیگرى که ارزشهاى دینى را از سایر ارزشها جدا مىکند، قداست آن است؛ زیرا از وجود مقدس و منزهى نشأت گرفته است و ذاتا مقدس است. این تقدیس ذاتى اثرات و پیامدهاى فراوانى دارد که از جمله آن، سلامت روانى و اجتماعى جوامع دینى است. سرّ آن این است که افراد جامعه تلاش مىکنند با تطبیق دادن رفتار خود با ارزشهاى دینى حاکم، حرمت آن را حفظ کرده و از این طریق بتوانند خشنودى و رضاى الهى را طلب نموده و در رسیدن به قرب الهى قدمى بردارند و نتیجه این تلاش، سلامتى جامعه از هر کژى و تبهکارى خواهد بود. از اینرو، طبق آمار و ارقامى که مراکز اطلاعاتى ارائه مىدهند، کجروى و تبهکارى در جوامع دینى بسیار محدود و معدودتر از جوامع سکولار است؛ زیرا در جوامع غیردینى، ارزشهاى حاکم، دست ساخته بشر بوده و تنها براى تولیدکننده یا تولیدکنندگان این ارزشها محترم است، اما براى کسانى که مطلوب خود را در آن نمىبینند و خواسته و میل آنها را در برنمىگیرد، تقدّسى نداشته و در صورت امکان و دور از چشم قانون و نظارت رسمى، ارزشهاى مذکور نادیده گرفته مىشود و رفتار برخلاف آن صورت مىگیرد. از اینرو، رفتار انحرافى (رفتارى که مطابق با ارزشهاى حاکم نیست) در جوامع سکولار بسیار چشمگیرتر از جوامع دینى است.
حقیقت مذکور، از دید دانشمندان علوم اجتماعى نیز پنهان نبوده، به طورى که با تحقیقات فراوان خود نشان دادند که رفتارهاى انحرافى و غیر اخلاقى و به تعبیر دیگر، جنایت و تبهکارى در جوامعى که دین و ارزشهاى دینى را کنار زده و بر ارزشهاى دست ساخته بشرى تکیه کردهاند، به مراتب بیشتر از جوامعى است که ارزشهاى دینى را چراغ هدایت رفتار فردى و اجتماعى خود قرار داده و با مطابقت رفتار خود با ارزشهاى الهى و وحیانى، جامعهاى سالمتر به نمایش گذاشتهاند.
تارد یکى از این دانشمندان است که اعتقاد دارد روىگردانى از مذهب در سده نوزدهم در توسعه تبهکارى دخالت داشته است. وى در این زمینه مىگوید: «مسیحیتزدایى و فقدان تربیت مذهبى که از آن ناشى مىشود، عامل اساسى تبهکارى غربى را تشکیل مىدهد.»(12)
ویلیام. جى بنت در کتاب شاخصهاى فرهنگى در ایالت متحده امریکا در پایان قرن بیستم، با استفاده از آمارهاى رسمى مراکز اطلاعاتى امریکا، نشان داده است که در قرن بیستم، پس از کنار زدن دین و ارزشهاى دینى از صحنه اجتماعى و حاکم کردن ارزشهاى سکولارى، چگونه جرم و جنایت رو به افزایش است. وى مىنویسد: «آمار جرایم در سال 1960 میلادى (اواسط قرن بیستم) حدود 3384200 فقره بوده است، این در حالى است که این رقم در سال 1997 به 131750070 مورد افزایش یافته است. البته این جرایم عمدهاى است که طبق تعریف اداره اطلاعات فدرال، عبارت است از قتل، تجاوز، راهزنى، حمله مسلحانه، تجاوز به عنف و...»(13)
سازمان «اف.بى.آى» امریکا نیز در آمارى مشابه به مواردى اشاره مىکند؛ در بخشى از گزارشى که مربوط به سال 1964 مىباشد مىنویسد: «به طور متوسط هر روز بیش از شش هزار فقره و در هر ساعت دویست و پنجاه فقره جنایت صورت مىگیرد... بىگمان بیش از نیمى از حملات و تجاوزها و سرقتهاى خطرناک و تجاوز به عنف به اطلاع پلیس نرسیده است.»(14)
بدیهى است جامعهاى که با ارزشهاى غیردینى اداره مىگردد و افراد به منفعت و سودجویى مادى بیشتر دعوت مىشوند و حیات سعادتمند منحصر در این جهان دانسته شده و عاقبت فضیلتمند در آن جهانْ باطل،(15) با جامعهاى که تحت حاکمیت ارزشهاى الهى است و سعادت انسانى را در گرو تقوا و خویشتندارى در مقابل تمایلات غیر انسانى مىداند و آیه شریفه «و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله» (حجرات: 12) را در روح و جان افراد خود حک مىکند، از نظر سلامت روانى و اخلاقى بسیار متفاوت است.
4. انسجامبخشى ارزشهاى دینى
یکى از شاخصههاى مهمى که در پایدارى و استمرار وجودى جوامع بشرى نقش بنیانى دارد، انسجام اجتماعى و همبستگى گروهى است. این همبستگى در وجود و پایدارى خود مبتنى بر ارزشهایى است که بنیان هر جامعهاى بر آن نهاده شده است. در میان ارزشهاى موجود در جوامع، ارزشهاى دینى، به ویژه ارزشهاى شیعى، به دلیل عدم تحریف و اتصال آن به وحى، از انسجام بخشى فوقالعادهاى برخوردار است؛ زیرا این ارزشها از ذات پاک و منزهى نشأت گرفتهاند که:
اولاً: غنى بالذات است: «یا ایها الناس انتم الفقرا الى الله، و الله هو الغنى الحمید.» (فاطر: 15)
ثانیا: با علم نامتناهى خود، کاملاً بر استعدادها و نیازهاى انسان، واقف است؛ زیرا خالق بشر است.
ثالثا: راه رسیدن انسان به نیاز و مطلوب واقعىاش را کاملاً مىشناسد.
رابعا: همه انسانها در پیشگاه او از حقوق یکسانى برخوردار بوده ـ در مرحله وجودىشان، از امتیاز واحدى برخوردار مىباشند ـ و خواسته همگان مطمح نظر قرار گرفته است.
و این همه، سبب مىشود که در ارزشهاى الهى، سود و نفع همه افراد، در هر زمان و مکانى، به صورت یکسان لحاظ شده و هیچ ترجیحى فردى و گروهى در میان نباشد. و این یکسانى و عدم ترجیح در ارزشهاى دینى، خود عامل بسیار قوى در انسجام اجتماعى گشته و اخوت و برادرى از پیامدهاى آن در جامعه دینى بوده و هست. اما انسجام و همبستگى جوامعى که تحت حاکمیت ارزشهاى غیردینى هستند، حاصل تقسیم کار اجتماعى بوده و افراد را همانند چرخ دندههاى ماشین کار اجتماعى، کنار هم قرار داده است. بدیهى است از چنین همبستگى و انسجامى انتظار اخوت و برادرى نمىتوان داشت؛ زیرا ارزشى که بر پایه تقسیم کار و سود و منفعت مادى پدیدار گشته ـ آن هم منفعت و سود گروه پدیدآورنده آن ارزشها ـ توانایى ایجاد و انسجامى پایدار و با دوام نداشته و ندارد. در چنین نظامى هرکس به فکر منفعت و سود بیشتر خود بوده و دغدغهاى غیر از منافع شخصى خود ندارد. هر جامعهاى که از این نظام برخوردار باشد و بر پایه انسجام اجتماعىِ پدید آمده از تقسیم کار بنیان شده باشد، جامعهاى متزلزل و ناپایدار خواهد بود. جوامع سکولارى موجود، بهترین گواه بر این مدعاست.
برینر از دانشمندان معاصر هم بر این واقعیت تأکید داشته و مىنویسد: «دورههایى از تاریخ بوده است که حکومتهاى دینى، انسجام بیشترى نسبت به جوامع سکولار امروزى از خود نشان دادهاند.»(16)
5. مطلق بودن ارزشهاى دینى
یکى از ویژگىهاى برجستهاى که ارزشهاى دینى را از ارزشهاى اجتماعى متمایز نموده است، «مطلق بودن» ارزشهاى الهى است، در حالى که ارزشهاى اجتماعى، نسبىاند و اگر برخى از ارزشها در همه جوامع یکسان است و به دیگر سخن، اگر شاهد برخى از ارزشهاى اجتماعى عام هستیم، آن دسته از ارزشهایى است که بشر با تأکید بر عقل خدادادىاش، که ما آن را یکى از ابزار کشف اراده الهى مىدانیم،(17) بدان دست یافته است، در این صورت نیز مىتوان آن را ارزش دینى محسوب نمود، اما نه ارزشى که با واسطه انبیا و از طریق وحى به جوامع بشرى هدیه داده شد.
آن دسته از ارزشهاى اجتماعى که ریشه در ذوق و امیال افراد دارند و تعدادشان نیز، به ویژه در جوامع سکولار، بسیار زیاد است، نسبىاند؛ یعنى در زمان یا مکان خاصى ارزش بوده و در جاى دیگر جایگاهى ندارند، اما ارزشهاى دینى خواه به واسطه وحى به جوامع بشرى تزریق شده باشند و خواه به واسطه عقل کشف شده باشند، مطلقاند؛ یعنى در هر مکان و زمانى سارى و جارى بوده و تغییر و تبدّلى در آنها راه ندارد؛ چرا که در رأى و علم الهى، که منشأ پیدایش ارزشهاى الهىاند، تبدّل راه ندارد. اما در ارزشهاى اجتماعى که ریشه در ذوق افراد دارند، زمان و مکان موجب تغییر در آنها مىگردد؛ زیرا علم انسان محدود است و زمان و مکان در آن تأثیر داشته و باعث تبدیل آن مىگردد.
سؤال اساسى
حال که دانستیم زندگى اجتماعى براى انسان امرى ضرورى است و جامعه و زندگى جمعى بدون فرهنگ امکانپذیر نیست و فرهنگ نیز به نوبه خود قایم به وجود ارزشهاست و نقش ارزشها در جامعه بسیار حیاتى و کارگشاست، اکنون سؤال اساسى این است که چرا برخى افراد جامعه ارزشهاى حاکم را نادیده گرفته و نه تنها رفتار متناسب و مطابق با آن انجام نمىدهند، بلکه مرتکب رفتار انحرافى نیز مىگردند؟ این پرسش آنگاه پررنگتر مىگردد که ارزشهاى حاکم، ارزشهاى الهى با ویژگىهاى منحصر به فرد بوده باشند؛ زیرا در صورت نادیده گرفتن ارزشهاى دینى، نه تنها امور مادى افراد، بلکه شؤون معنوى و کرامت انسانى آنان نیز در معرض خطر قرار خواهد گرفت؛ یعنى خسران دنیا و آخرت را در پى خواهد داشت.
از اینرو، دانشمندان و محققان براى یافتن پاسخ این سؤال، دست به تحقیقات و مطالعات گستردهاى زدند و دیدگاههاى گوناگونى در این زمینه ارائه نمودند و چون این نبشتار درصدد بررسى این موضوع با رویکردى جامعهشناختى است، دیدگاههاى سهگانه زیستشناختى، روانشناختى و جامعهشناختى محققان علوم اجتماعى را مورد بررسى و ارزیابى قرار داده است و در نهایت، با استفاده از منابع دینى و اسلامى دیدگاه مستقلى را ارائه داده است.
دیدگاههاى اجتماعى در تبیین مسأله
الف. دیدگاه زیستشناختى
این دیدگاه درصدد تبیین مسأله با رویکردى زیستشناختى است و تلاش مىکند با بهرهگیرى از مباحث ارگانیستى به حل مسأله بپردازد. به نوعى مىتوان ریشه این رویکرد را در دیدگاه ارسطو ردیابى کرد؛ زیرا ارسطو نیز بر این باور بود که وضع جسمى و روانى افراد در ارتکاب جرم مؤثرند.(18)
دیدگاه زیستشناختى معتقد است که انحراف به طور مثبت با عوامل زیستشناختى و الگوهاى کروموزومى در ارتباط است. جرمشناس ایتالیایى سزار لومبروزو، که در سالهاى دهه 1870 کار مىکرد، ادعا نمود که بعضى از افراد با تمایلات جنایتکارانه متولد مىشوند. او اعتقاد داشت، انواع جنایتکار را مىتوان از روى شکل جمجمه تشخیص داد.(19)
ویلیام شلدون، یکى از انسانشناسان جسمانى، سه نوع جسمانى اساسى را از یکدیگر تمییز داده است: «اندومرمرف» داراى بدن گرد و چاق، «مزومرف» بدن زیبا، سینه کشیده و عضلانى و «اکتومرف» بدنى لاغر استخوانى، باریک و ضربهپذیر و دو مزاجى. وى پس از متمایز دانستن این سه نوع جسم، سعى کرد بین شخصیت و رفتار فرد با وضع جسمانى او همبستگى برقرار کند و از تحقیق خود چنین نتیجه مىگیرد که: نوع مزومرف (عضلانى) بیشتر به شخصیت جانى شبیه است؛ زیرا داراى شخصیتى پر انرژى، تحریکپذیر و عصبى است، به عکس اندومرف (چاق و خپل) که بیشتر رفتارى دوستانه و مهربان دارد و راحتطلب است. در حالى که اکتومرفها (لاغر) احساسى و تا حدى کناره گیرند.(20)
اخیرا نیز برخى از محققان کوشش کردهاند تمایلات تبهکارانه را با گروه خاصى از کروموزومها در توارث ژنتیکى مربوط سازند و ادعا کنند آنانى که یک کروموزوم "y" بیشتر برخور دارند یعنى به جاى "xy" داراى "xyy" هستند، دست به جرایم خشن مىزنند.(21)
آنتونى گیدنز، جامعهشناس معاصر انگلیسى، تأثیر عوامل زیستى بر برخى از انواع جرم جزئى را قابل اتکا ندانسته و مىنویسد: «هیچگونه مدارک قطعى مبنى بر اینکه ویژگىهاى شخصیت به این طریق به ارث مىرسد، وجود ندارد و اگر هم چنین بود، ارتباط آنها با تبهکارى حداکثر ارتباطى ناچیز بود.»(22)
هانرى لوى برول نیز در کتاب حقوق و جامعهشناسى مىنویسد: «نظریات زیستشناختى ابتدا با توفیق بسیار رو به رو شد، اما قسمت اعظم آن مردود شناخته شده است و در اینباره اعتقاد بر این است که اگر بعضى از مجرمان مشخصات طبیعى مشابهى دارند، این مشخصات مربوط به بعضى از جرایم است. وانگهى آن تقدیر تغییرناپذیر ادعایى که مردمان را به ارتکاب جرم وامىدارد، امروز افسانهاى بیش نیست.»(23)
در نگاه دینى، این دیدگاه پذیرفته شده نیست؛ زیرا اراده و اختیار انسان در آن نادیده گرفته شده است. در ادامه پس از بیان سه دیدگاه اجتماعى، در این باره بیشتر توضیح خواهیم داد.
ب. دیدگاه روانشناختى
در این دیدگاه رفتار انسانى را بر اساس تحلیل ساختمان روانى افراد مورد تحلیل قرار مىدهند. این دیدگاه ریشه در نظریه زیگموند فروید که سازمان روانى شخصیت را مرکب از سه جزء خویشتن غریزى، خویشتن عقلانى و خویشتن اخلاقى مىدانست، دارد. گروهى با بهرهگیرى از نظریه مذکور اظهار مىدارند که در تعداد اندکى از افراد، شخصیتى غیراخلاقى یا روان ـ رنجور ظهور مىکند که بنا بر نظر فروید تا اندازه زیادى حس اخلاقى ما ناشى از خوددارىهایى است که در کودکى در طى مرحله اودیپ یاد مىگیریم. بعضى از کودکان به دلیل ماهیت روابطشان با والدین هرگز خوددارىها را یاد نمىگیرند، از اینرو، فاقد یک حس اساسى اخلاقىاند. گفته مىشود که روان رنجوران افرادى کنارهگیر و بىاحساس هستند که از خشونت به خاطر خود آن لذت مىبرند.(24)
فروید مىگفت: «دست کم برخى از افراد بدین خاطر مرتکب اعمال مجرمانه مىشوند که داراى یک فراخود بیش از اندازه پرورش یافته مىباشند.»(25)
به اعتقاد جامعهشناسان، این دیدگاه حداکثر مىتواند، جنبههایى از جرم، آن هم جرایم خشن، را تبیین کند. این در حالى است که اولاً، انواع متعدد و متفاوت جرم وجود دارد. ثانیا، اقلیت کوچکى از تبهکاران ممکن است ویژگىهاى شخصیتى متمایز از بقیه مردم داشته باشند، از اینرو، دیدگاه مذکور توانایى لازم براى تبیین کامل مسأله مورد بحث را ندارد.
ج. دیدگاه جامعهشناختى
برخلاف دیدگاه زیستشناختى و روانشناختى که در فرایند تبیین خود، بیشتر به ویژگىهاى زیستى و روانى منحرف پرداخته و علل کجروى را در خود فرد جستوجو مىکردند، دیدگاه جامعهشناختى توجه خود را معطوف جامعه مىنماید. محققان این دیدگاه در فرایند تبیین خود، جامعه را مقصر اصلى در ارتکاب جرم مجرمان دانستهاند و مدعىاند که این جامعه است که راه کجروى را هموار مىسازد. البته در اینکه چگونه جامعه زمینه ارتکاب جرم را فراهم مىکند، گروهى بر اختلال در سازو کار اجتماعى شدن (جامعهپذیرى) تأکید دارند. عدهاى نیز وجود ساز و کارهاى دیگر در مقابل عوامل رسمى جامعهپذیرى، مثل خانواده، را عامل پیدایش انحراف مىدانند؛ به این معنا که در برابر خانواده که یکى از نهادهاى رسمى اجتماعى کردن افراد است، گروههاى دیگر ـ مثل گروه «رپ» ـ در جامعه هستند که ارزشها و هنجارهاى دیگرى را به فرد آموزش مىدهند که در تضاد با ارزشهاى خانوادگى یا دینى است.
جمعى نیز انحراف را نتیجه نارسایىهاى موجود بین فرهنگ و ساخت اجتماعى جامعه مىدانند.(26) یکى از جامعهشناسانى که بر این شیوه تأکید دارد، رابرت مرتون جامعهشناس امریکایى است. وى بىهنجارى و انحراف را به فشارى اطلاق مىکند که وقتى هنجارهاى پذیرفته شده با واقعیت اجتماعى در ستیزند، بر رفتار افراد وارد مىآید. وى براى توضیح این مطلب، نمونهاى از امریکا مىآورد و مىگوید: «در جامعه امریکا ـ و تا حدى در همه جوامع غربى امروزى ـ ارزشهاى عموما پذیرفته شده بر "پیشرفت" و "پول در آوردن" و غیره، یعنى موفقیت مادى، تأکید مىکنند. تصور مىشود که وسایل دستیابى به این هدفها نظمپذیرى و سختکوشى است. بنابر این اعتقادات، افرادى که واقعا سختکوش هستند مىتوانند موفق شوند، صرفنظر از اینکه نقطه عزیمت آنان در زندگى چیست. در واقع این نظر معتبر نیست؛ زیرا بیشتر افرادى که در وضع نامساعدى قرار گرفتهاند و فرصتهاى بسیار محدودى براى پیشرفت دارند، با وجود این کسانى که موفق نمىشوند خود را به خاطر ناتوانى آشکارشان در پیشرفت مادى محکوم مىیابند. در این وضعیت، فشار زیادى براى سعى در "موفق شدن" به هر وسیلهاى، مشروع یا غیر مشروع، وجود دارد. در اینجاست که ممکن است پنج واکنش پدید آید:
1. همنوایان (Conformists): هم ارزشها و هم وسایل رسمى تلاش براى تحقق آنها را مىپذیرند، خواه موفقیت داشته باشند یا نه.
2. بدعتگذاران (Imovators): ارزشهاى مورد قبول جامعه را مىپذیرند، اما از وسایل غیرمشروع یا غیرقانونى تبعیت مىکنند.
3. شعایرگرایى (Ritualism): کسانى که خود را وقف شغل کسالتآورى مىکند، اگرچه دورنماى پیشرفت شغلى نداشته باشد.
4. انزواگرایان (Retreatists): کسانى که هم ارزشهاى مسلط و هم وسایل دستیابى به آنها را رد مىکنند.
5. شورشگران (Rebellion): کسانى که ارزشها و اهداف جدیدى را جایگزین ارزشهاى حاکم و اهداف تعیین شده مىکنند.»(27)
به این ترتیب، آنچه که زمینه انحراف را ایجاد مىکند خود جامعه است؛ حال یا در اجتماعى کردن افراد کوتاهى کرده است و یا در برابر خرده فرهنگهاى معارض کوتاه آمده و راهکارهاى مناسب جهت مقابله با آنها ارائه نداده است و یا اینکه نتوانسته است نارسایىهاى موجود میان فرهنگ یا ارزشهاى پذیرفته شده و ابزار دستیابى به آنها را برطرف سازد تا زمینه بروز فشار هنجارى را به وجود نیاورد. از اینرو، مقصر اصلى خود جامعه است نه فردى که مرتکب رفتار انحرافى مىشود.
ارزیابى دیدگاههاى اجتماعى
حقیقت این است که دیدگاههاى اجتماعى عمدتا درصدد توصیف رفتارهاى انحرافى برآمدهاند، هرچند که برخى از جامعهشناسان سعى کردهاند تا مسأله را تبیین علّى نمایند و علت اصلى را در جامعه جستوجو نمایند و تا حدودى به برخى از شاخصها اشاره کنند؛ به ویژه آن گروه که بر نقص در جامعهپذیرى تأکید داشتند.
اما این دیدگاه نیز یکى از عوامل اساسى یعنى اراده و اختیار خدادادى افراد را که در شکلگیرى شخصیت آدمى نقش کلیدى دارد، نادیده گرفته است . این غفلت، سبب ناتمام بودن تبیین جامعهشناختى گشته است؛ زیرا عوامل اجتماعى نیز همچون عوامل زیستى و روانى، آنچنان نیستند که بتوانند افعال اختیارى انسان را، که شکلدهنده شخصیت او هستند، تحتالشعاع قرار دهند.
استاد مصباح در اینباره مىنویسد: «عوامل فیزیکى، زیستى، روانى و اجتماعى هرگز تعیینکننده افعال اختیارى بشر نیستند، بلکه فقط زمینهساز گزینش و اختیار اویند. بدون شک، میزان استفاده افراد بشر از این نعمت خداداده، مانند سایر نعم الهى، یکسان نیست. کسانى هستند که با عدم اعمال این نیرو، به تدریج موجبات ضعف و فُتور آن را فراهم مىآورند، و کسان دیگرى نیز هستند که با به کارگیرى مستمر و صحیح آن چنان قوى و نیرومندش مىسازند که مىتوانند در برابر همه عوامل و مقتضیات دیگر بایستند.
اهمیت عامل اختیار تا بدان حد است که به عقیده ما "شخصیت" عبارت است از تألیفى از خلق و خوها، معتقدات، عادات و ملکاتى که بر اثر افعال اختیارى آدمى حاصل مىآیند.»(28)
به این ترتیب، در فرایند تبیین و پىگیرى علل پیدایش انحراف و نادیده گرفتن ارزشها، نباید از اراده و اختیار انسان غافل شد؛ چون در غیر این صورت، انسان را باید فردى مجبور در نظر بگیریم که به خاطر عواملى فیزیکى، روانى و اجتماعى چارهاى جز ارتکاب جرم ندارد. نتیجه امر، تعطیلى مجازات و نظارت رسمى خواهد بود.
علل اساسى نادیده گرفتن ارزشها
بىتردید، نادیده گرفتن ارزشها انحرافى است که مىتواند در اثر علل متعددى به وجود آید. نگارنده در عین حالى که از اراده و اختیار آزاد فرد منحرف غافل نبوده و آن را جزء اخیر علت زمینهساز انحراف مىداند، با استفاده از معارف دینى و مباحث اجتماعى به برخى از علل اساسى نادیده گرفتن ارزشها اشاره مىکند:
1. عدم شناخت و آگاهى
یکى از عمدهترین علتهاى نادیده گرفتن ارزشها، عدم شناخت و آگاهى از آنهاست و این جهل و نادانى خود منشأ بسیارى از معضلات انسانى و اجتماعى است. بدون شک اگر فرد منحرف نسبت به استعداد و توان خود در راه رسیدن به کرامت انسانى آشنا باشد و بداند که چگونه ارزشها، به ویژه ارزشهاى الهى، او را در نیل به هدف والاى انسانىاش کمک مىکند و نورانیّت ارزشها را درک کرده باشد، احتمال روىگردانى از آن چراغ رفتار بسیار کم خواهد شد؛ چرا که آگاهى از ارزشها او را به سمت سلامت هدایت خواهد کرد. این غفلت و ناآگاهى است که فرد را به ورطه حیوانیت و حتى بدتر و گمراهتر از آن مىکشاند: «اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون» (اعراف: 179). اگر جهل و نادانى نباشد، انسان در مقابل آفریننده خود پردهدرى نمىکند. در دعاى کمیل آمده است: «ظلمت نفسى و تجرّأتُ بجهلى»(29) و یا در دعاى صحیفه سجادیه علیهالسلام مىخوانیم: «أنا الذى بجهله عصاک.»(30) و دهها روایت و دعاهاى مأثور که به این حقیقت اشاره دارند. مطمئنا آگاهى و شناخت ارزشها راه سلامت را به سوى فرد و جامعه مىگشاید. حضرت یوسف علیهالسلام در مقابل زنى که همه مقدمات تحریک قوه شهوانى را فراهم نموده بود، تنها با اتکا به ارزش الهى و با بهرهگیرى از نور ارزشهاى خدایى توانست از آن مهلکه نجات یافته، از غلتیدن در چاه انحراف برهد؛ چنانچه قرآن مىفرماید: «لقد همت به و هم بها لولا أن رءا برهان ربه.» (یوسف: 24)
حکما و دانشمندان نیز بر این واقعیت اشاره کردهاند. فیلسوف یونانى سقراط (399ـ470 ق م) بر این باور بود که انحراف اساسا ثمره عدم شناخت و آگاهى بوده و تنها راه حل آن نیز آگاهىبخشى است. وى در این باره مىگوید: «ما نبایستى با تبهکاران با خشونت رفتار کنیم، بلکه باید به آنها بیاموزیم که به چه ترتیب از ارتکاب بزه خوددارى نمایند؛ زیرا جنایت ثمره نادانى و جهل است. تعداد بىشمارى از افراد که نتوانستهاند معرفتى کسب کنند، مرتکب جرم مىشوند.»(31)
حکیم ابونصر فارابى، دانشمند اسلامى نیز علت اساسى ناهنجارى را عدم شناخت دانسته و مىنویسد: «اگر انسان سعادت را نشناخت و یا دانست و آن را غایت مشتاقالیه خود قرار نداد و بلکه چیز دیگرى را جز آن غایت قرار داد و به واسطه قوت نزوعیه به آن امر اشتیاق و گرایش حاصل کرد و به واسطه قوت رؤیت آنچه باید موردعمل قرار گیرد تا به واسطه آن و به کمک حواس و متخیله وصول به آن ممکن گردد، استنباط کرد و سپس به واسطه آلات قوه نزوعیه آنگونه افعال را انجام داد، در این صورت همه افعال انسان شر و نازیبا [نابهنجار [خواهد بود.»(32)
به این ترتیب، یکى از عواملى که نقش اساسى در بروز انحراف دارد، عدم شناخت و آگاهى است؛ سایر عوامل در رتبههاى بعدى قرار مىگیرند. در اهمیت این عامل همین مقدار بس که خداى سبحان نه تنها قوه عاقله و رسول باطنى به بشر هدیه داد، بلکه صد و بیست و چهار هزار پیامبر و نبى فرستاد تا انسانها را از جهل و نادانى نجات داده و راه رسیدن به کمال و سعادت را با چراغى به نام ارزشها، هموار سازند. در عین حال، بشر کمتر توانسته از هدایت انبیا بهره بگیرد و کماکان در ناآگاهى به سر مىبرد. حال باید دید بهترین شیوه در حل این مسأله چیست؟
مؤثرترین شیوه پیشگیرى
در پاسخ به سؤال مذکور باید گفت: بهترین شیوه براى حل معضل مورد بحث، آگاهىبخشى است که این امر به اعتقاد جامعهشناسان، به دو صورت ممکن خواهد بود: فرهنگپذیرى و جامعهپذیرى، که البته فرهنگپذیرى شیوه مؤثرترى خواهد بود؛ زیرا در جامعهپذیرى و یا اجتماعى شدن (Socialization) فرد تنها با هنجارهاى اجتماعى سازگار مىگردد، اما در فرهنگپذیرى (Acculturation) فرد عمیقا و از جهات فراوان با فرهنگ جامعه همانند مىشود.(33) در فرهنگپذیرى، فرهنگ و ارزشهاى جامعه در جان فرد رسوخ کرده و به آنها اعتقاد قلبى پیدا مىکند، به گونهاى که فرد در هر موقعیتى خود را ملزم به انجام و رعایت آنها مىداند، خواه نظارت رسمى باشد، یا نباشد، اما در آنجایى که فرد صرفا خود را با هنجارها هماهنگ مىسازد، در صورتى بدانها عمل مىکند که چشم قانون و نظارت رسمى را در پیش روى خود مشاهده کند و گرنه ضمانتى در رعایت آنها وجود ندارد. بدیهى است کسانى که مىخواهند خلاف ارزشها عمل کنند، در زمانى که چشم قانون بسته است، ارزشهاى حاکم را نادیده مىگیرند.
اما آنجایى که فرد فرهنگپذیر شده است، همیشه و در همه حال خود را در برابر ارزشها مسؤول مىداند، چه ناظر رسمى باشد و چه تحت نظارت رسمى نباشد. از اینرو، تأثیر این شیوه در بهنجار کردن رفتار افراد در جامعه به مراتب بیشتر از جامعهپذیرى است.
در فرهنگ اسلام نیز این دو شیوه به صورت اسلام و ایمان مطرح است؛ یعنى تلاش بر این است که پیروان خود را مؤمن کنند نه مسلمان؛ چون ایمان یعنى پذیرش ارزشهاى دین و اعتقاد عملى به آن پیدا کردن و در عمل ملتزم به آن بودن. در اینگونه تربیت شدن، فرد خود را مسؤول مىداند و تحت نظارت الهى است و کریمه «الم یعلم بان الله یرى» (علق: 14) فراروى او قرار دارد، خواه ناظر رسمى در کار باشد یا نه؛ یعنى چه پلیس و نیروى انتظامى باشد و چه نباشد، او به وظیفه خود عمل مىکنند، بر خلاف آنجایى که فرد ایمان نداشته و تنها بر رسالت پیامبر و وحدانیت خدا شهادت داده، اما ارکان و ضمیر قلبى او به پیام الهى پیوند نخورده است. در اینجا خطر انحراف به مراتب بیشتر از شیوه قلبى است.
نقش برجسته خانواده
همه دانشمندان علوم اجتماعى، خواه جامعهشناسان و خواه روانشناسان، بیش از هر عاملى در آگاهىبخشى، بر خانواده و تأثیر بىبدیل آن تأکید دارند. اگرچه از تأثیر مدرسه، گروههاى همسال، رسانههاى جمعى و... غافل نیستند، اما نقش خانواده را مؤثرتر مىدانند؛ چرا که فرد در خانواده فرایند فرهنگپذیرى را مىآموزد و شخصیت افراد بیش از همه در آغوش خانواده رشد مىکند و شکل مىگیرد. در حالى که سایر عوامل، بیشتر در جامعهپذیرى افراد نقش دارند.
فروید بر این باور است که شخصیت که متشکل از سه نظام «نهاد»، «خود»، «فراخود» است و فراخود معرف بازنمایىهاى درونى شده آن دسته از ارزشها و اخلاقیات جامعه است، توسط والدین به کودک آموخته مىشود. فراخود در واقع همان وجدان فرد است و درباره درست یا غلط بودن اعمال فرد داورى مىکند.(34)
بروس کوئن نیز در کتاب مبانى جامعهشناسى بر این واقعیت اشاره کرده و مىنویسد: «چون کودک نخستین دوران زندگى خود را در محیط خانواده مىگذراند و در معرض ارزشها و الگوهاى رفتارى خانواده قرار دارد و زمان بیشترى را با این گروه صمیمى و خودمانى مىگذراند، خانواده کودک را به انجام رفتارهایى که با هنجارهاى جامعه مطابق و با انتظارات آن هماهنگ است پاداش مىدهد و در برابر رفتارهایى که با آن هماهنگ نیست او را تنبیه و مجازات مىکند.»(35)
در معارف اسلامى نیز، نقش خانواده به صورتى عمیقتر مورد توجه قرار گرفته است؛ به این معنا که دین مقدس اسلام نه تنها در مورد انتخاب همسر و تشکیل خانواده دستورات و سفارشات فراوانى دارد، بلکه حتى نوع تغذیه والدین قبل از تکوین نطفه و تغذیه مادر به هنگام باردارى و شیردهى فرزند را نیز از نظر دور نداشته است. مثلاً، خوردن خرما را براى مادر شیرده مستحب مىداند؛ چون باعث بردبارى و حلم فرزند مىشود؛ چنانچه قرآن خطاب به حضرت مریم که تازه از وضع حمل فارغ شده بود مىفرماید: «تنه درخت خرما را به سوى خود تکان بده تا خرماى تازه به پیش تو افکند.» (مریم: 25)
احتمالاً حکمت آن این است که خرما خوردن زن شیرده در شخصیت کودک شیرخوار اثر مطلوب دارد.(36)
در مورد غذاى قبل از ایجاد نطفه هم سفارش شده است که از حرام بپرهیزید. امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «درآمد حرام در اولاد اثر مىگذارد.»(37) یعنى غذاى حرام والدین که سازنده نطفه و تغذیهکننده جنین است در فرزند اثر نامطلوب دارد.
در انتخاب همسر نیز آمده است که صفات روحى مادر در فرزند تأثیر دارد، از اینرو، پیامبرگرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «اُنظر فى اىّ شىءٍ تضع ولدک فانّ العرق دساس»؛(38) دقت کنید که نطقه خود را در چه محلى قرار مىدهید؛ چون که اخلاق سرایت مىکند.
در جنگ جمل وقتى که محمد حنفیه نتوانست پیشروى کند، امیرالمؤمنین على علیهالسلام به او فرمود: «ادرکک عرق من امک»؛(39) این ضعف و ترس را از مادرت به ارث بردهاى.
رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله نیز درباره تولد فرزند مىفرماید: «هر که فرزندى خدا به او دهد باید در گوش راست او اذان نماز بگوید و در گوش چپ او اقامه بگوید که این کار او را از شیطان رجیم حفظ مىکند.»(40)
انتخاب نام نیک، آموزش قرآن، تربیت صحیح و پاکیزه نگه داشتن فرزند، از جمله حقوق واجب فرزند است که به عهده والدین گذاشته شده است.(41)
در حدیثى از رسول الله صلىاللهعلیهوآله آمده است: «واى به حال بچههاى آخرالزمان، از طرف پدرهاى ایشان. پرسیدند: یا رسول الله، از پدرهاى مشرک؟ فرمود: خیر از پدرهاى مؤمن که واجبات را به فرزندان خود تعلیم نمىدهند.»(42)
فرزندان را باید به گونهاى تربیت نمود که هنگام رشد و فهم، نسبت به ارزشهاى واقعى بیگانه نباشند، بلکه به سوى آن حرکت کنند. مولى الموحدین على علیهالسلام در سفارشات خود به یکى از فرزندانش مىفرماید: دل بچه و طفل همانند زمین آماده است که هرچه در آن نهاده شود مىپذیرد. من به تربیت تو قبل از این که دلت سخت شود و و ذهنت مشغول گردد، اقدام کردم.»(43)
این همه تأکید در بیان و لسان شرع مقدس، بدان جهت است که والدین در رسوخ کردن فرهنگ و ارزشها در جان و جسم فرزندان، نقش بىبدیلى دارند؛ چه اینکه شخصیت فرزند در آغوش گرم و صمیمى خانواده شکل مىگیرد. همچنین خانواده فرد را فرهنگپذیر مىکند. فردى که فرهنگپذیر شده باشد، هم خود در برابر ناهنجارىها واکسینه شده و هم جامعه را سالم نگه مىدارد و مىتواند در سلامتى جامعه اثرگذار باشد.
اگر علماى بزرگ و نامدارى توانستند با وجود پربرکت خود، جامعه اسلامى را از معارف دین و ارزشهاى ناب بهرهمند سازند، شخصیتشان در آغوش گرم والدین، به ویژه مادر، شکل گرفته بود. وقتى از مادر سیدرضى، تدوینکننده نهجالبلاغه و سید مرتضى، آن عالم برجسته شیعه، مىپرسند: چه کردى که چنین فرزندانى تربیت شدند، مىگوید: در دوران طفولیت اینان، شب هنگام که براى نماز شب بیدار مىشدم، آنان را بیدار مىکردم تا با آن وقت، آشنا باشند. و یا آنگاه که به مادر شیخ مرتضى انصارى، آن فخر جهان شیعه، گفته شد: فرزندت به درجات عالیهاى از علم و تقوا رسیده است، پاسخ داد: من ترقى بیشترى هم از او انتظار داشتم؛ زیرا هنگام شیر دادن، هرگز او را بدون وضو شیر ندادم، حتى در شبهاى سرد زمستان هم وضو مىگرفتم و سپس به وى شیر مىدادم.(44)
بارى، اگر والدین در قالب خانواده بتوانند فرهنگ ناب دینى و ارزشهاى الهى را با عمل خود، در جان و روح فرزندان خود، رسوخ داده و آنان را فرهنگپذیر کنند، در حقیقت آنان را در برابر ارزشهاى مادى و دست ساخته بشرى واکسینه کرده و تا حد بسیار زیادى از خطر انحراف نجات دادهاند. و اگر در آخرالزمان، انحرافات زیاد گردیده است، به فرموده رسول گرامى اسلام، عامل اصلى آن والدین بودهاند. و گرنه اگر آنان درست عمل مىکردند، فرزندانى مثل شهید چمران که حتى در امریکا هم از انجام امور مکروه اجتناب مىکرد، و یا خلبان برجسته دوران دفاع مقدس، شهید بابایى، که پیش از انقلاب هم در امریکا، نماز اول وقت خود را ترک نمىکرد، تربیت مىنمودند.
2. تخلف نخبگان (خواص)
نخبگان به کسانى اطلاق مىگردد که با توجه به نقشى که در جامعه به عهده دارند و کار و فعالیتى که انجام مىدهند و خصوصیات منحصر به فرد و استعدادهایى که دارند، موقعیتهاى برترى نسبت به متوسط افراد جامعه دارند و با توجه به این خصوصیات ویژه، سمبولهاى زندهاى از طرز تفکر، وجود و عمل بوده و نسبت به برخى گروهها و یا کل افراد جامعه، قدرت جاذبهاى دارند. از اینرو، مورد تقلید قرار مىگیرند و طرز تفکر و عملشان، الگوى دیگران مىگردد.(45) از این نظر، نخبگان در پیدایش پدیدههاى اجتماعى، خواه مثبت و یا منفى، نقش تعیین کننده دارند. چنانچه رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله به این حقیقت اشاره فرمودهاند، «صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى، قیل: یا رسول الله من هما؟ قال الفقها و الامراء»؛(46) هرگاه دو گروه از امتم صالح و نیکوکار باشند، امتم نیکو خواهد شد و اگر آنها فاسد گردند امتم به فساد کشیده خواهد شد، پرسیدند: یا رسول الله، آن دو گروه کیانند؟ فرمود: دانشمندان و حاکمان.
روشن است که دانشمندان به عنوان ترویجکنندگان ارزشها و فرهنگ و حاکمان و فرمانروایان به عنوان اجراکنندگان ارزشها در قالب هنجارها، نقش ویژه و برگزیده دارند و افراد جامعه آنان را به عنوان الگوى عملى خود در رفتار فردى و اجتماعى قرار مىدهند؛ چرا که «الناس على دین ملوکهم.» از اینرو، اگر وزیر، وکیل، معلم و هر آن کس که داراى نقشى برجسته و شخصیتى منحصر به فرد است، ارزشهاى حاکم را نادیده گیرد و بر خلاف آن رفتار کند، نه تنها خود را به ورطه هلاکت مىکشاند، بلکه کسانى را هم که در طرز تفکر و عمل به وى اقتدا کردهاند، بخصوص افراد سست اراده و کماطلاع، در معرض انحراف قرار مىدهند.
بهترین گواه بر حقیقت مذکور، تاریخ صدر اسلام است؛ آنگاه که امت اسلام در سوگ رحلت فخر عالم پیامبر خاتم صلىاللهعلیهوآله ، نشست و جامعه نبوى از وجود آن حضرت محروم گردید، افرادى همچون طلحه، زیبر و سعد بن ابىوقاص به جاى پیروى از ارزشهاى ناب الهى، که با همت پیامبر و یارانى همچون على علیهالسلام بر جامعه حاکم گشته بود، بر خلاف ارزشهاى معنوى، راه انباشت ثروت و دنیاگرایى را در پیش گرفتند و برخى نیز در این راه حتى از ایستادن در مقابل جانشین به حق رسولالله صلىاللهعلیهوآله ، دریغ ننموده و بانى جنگى چون جمل شدند. نتیجه این رفتار نخبگان، در روز دهم محرم شصت و یک هجرى، در آن واقعه خونین، نمایان شد؛ آنگاه که دستور غارت خیام اهلبیت رسول الله صلىاللهعلیهوآله صادر گردید، «مردى نزد فاطمه، دختر امام حسین علیهالسلام آمد و خلخال پاى او را بیرون آورد و در آن حال، مىگریست! فاطمه گفت: چرا گریه مىکنى؟ گفت: براى این کار که مىکنم و اموال دختر رسول خدا را به غارت مىبرم، فاطمه گفت: اگر چنین است، پس مرا رهان کن. گفت: مىترسم دیگرى آن را ببرد!»(47) وقتى سعد بن ابىوقاص، که رزمنده لشکر رسولالله است، به زراندوزى روى مىآورد، پسرش عمربن سعد، به خاطر رسیدن به خاک رى، خاک کربلا را به خون فرزند زهرا علیهاالسلام رنگین مىکند!
3. تعارض هنجارها
سومین عاملى که در نادیده گرفتن ارزشهاى حاکم بر جامعه توسط برخى از افراد، دخالت دارد، تعارض هنجارهاست. توضیح اینکه، افراد در کانون خانواده و گروه اولیه خود، ارزشهاى دینى و خانوادگى را آموخته و از آن پیروى مىکنند و رفتارهاى خود را با آن مطابقت مىدهند، اما وقتى وارد گروههاى دیگر اجتماعى مىگردند، با خرده فرهنگهاى معارضى که در ارزشها و هنجارها با ارزشهاى دینى فرد مخالف هستند، مواجه مىشوند، در چنین شرایطى برخى از افراد، دچار تعارض شده و براى اینکه منزوى نشوند و یا مورد تمسخر دیگران قرار نگیرند، مرتکب رفتار خلاف ارزش حاکم یا عامه مىشوند؛ زیرا اگر بخواهند در میان آن گروه خاص، جایگاه و منزلت اجتماعى پیدا کنند، باید از هنجارهاى آنها پیروى نمایند، در این صورت از هنجارهاى مطابق با هنجارهاى دینى و خانوادگى خود باز مىمانند. به عنوان نمونه، یکى از استادان دانشگاه شهید بهشتى تهران مىنویسد: «یکى از دانشجویان دختر شهرستانى بسیار خوشقلب و با محبت مدتى براى نوشتن پایاننامهاش با من کار مىکرد. ظاهر او با ظاهر دانشجویانى که با من کار مىکردند کمى متفاوت بود؛ آرایش، انگشتر و دستبند طلا و با مانتویى با خیال خودش مدرن با دکمههاى بزرگ روشن که حکایت از پیروى کورکورانه از هنجارهاى یک فرهنگ عقبافتاده مىکرد. بالاخره روزى مورد سؤال من قرار گرفت، گفت: من بیرون از دانشگاه چادر سر مىکنم و اصلاً هم از تجملات خوشم نمىآید، اما در داخل دانشگاه نه. پرسیدم: چه طور؟ گفت: خوب دیگه، جوّ دانشگاه یک جوریه که اگر آدم مثل بقیه بچهها نباشد مسخرهاش مىکنند.»(48)
حال سؤال این است که چه عاملى در پیدایش ارزشهاى متضاد و تعارض هنجارها، دخالت دارد؟ پیش از پاسخ به پرسش مذکور، باید بگوییم که فرهنگ داراى دو بخش مادى و غیر مادى است که در تعریف آن گفتهاند: «فرهنگ غیر مادى یا معنوى همان افکار و عقاید مربوط به اشیا است که شامل نحوه تفکر، استدلال، مذهب و سایر جنبههایى است که مستقیما فاقد تظاهر مادى هستند. اما فرهنگ مادى، آن بخشى است که شامل اشیاى ملموس و محسوس، چون مسکن، لباس، ابزار مثل رادیو و تلویزیون و ماشینآلات نظیر اتومبیل، قطار، هواپیما و... مىباشد.»(49)
اساسا، بخش مادى فرهنگ نه تنها تحت تأثیر شدید و مستقیم بخش معنوى فرهنگ است، بلکه چیزى جز نشاندهنده و محسوسکننده ارزشهاى غیرمحسوس (فرهنگ غیرمادى) نیست. از اینرو، این بخش تنها در پرتو بخش معنوى معنادار خواهد بود؛ هر جا که فرهنگ مادى وارد شود و فرهنگ غیر مادى یا ارزشهاى خاص آن وارد نشود یا دیر وارد شود، تأخّر فرهنگى پیش آمده و موجب به وجود آمدن بحران اجتماعى مىگردد. این واقعیت را در کشورهاى در حال توسعه به خوبى مىتوان مشاهده نمود؛ زیرا با ورود فناورى، که بخش مادى فرهنگ است، مسائل اجتماعى فراوانى، که تعارض هنجارها و ارزشها از جمله آن است، براى آن کشورها به وجود آمده است.
به این ترتیب، در پاسخ به پرسش مطرح شده، مىتوان گفت (چنانکه محققان گفتهاند)، یکى از عوامل ترویجکننده ارزشهاى مخالف، ورود فناورى با اشکال متعدد ـ که وسایل ارتباطجمعى یکى از آنهاست ـ مىباشد. به عنوان مثال، ویدئو اگرچه به ظاهر ابزارى تصویرى و صوتى است که داراى جنبههاى مثبت و منفى است، اما با ورود و آزاد شدن در کشورهاى واردکننده، جنبههاى منفى آن بیش از جنبههاى مثبت بوده و هست.
این واقعیت در تحقیقى که در کشور اسلامى ایران صورت گرفته به خوبى نشان داده شده است: «اولاً: آزادسازى ویدئو و تأسیس ویدئو کلوپها به جاى گسترش ارزشهاى اسلامى ـ انقلابى، موجب گسترش فیلمهاى خارجى و به همراه آن ارزشهاى نهفته در آن فیلمها شده است. ثانیا: ورود ویدئو به خانوادهها ارزشهاى آنها را دگرگون کرده است و اکثر کسانى که داراى ویدئو بودهاند به تدریج از گرایش و پاىبندىهاى مذهبىشان کاسته شده است.
جدول رابطه داشتن ویدئو و خواندن نماز سال 1372
ویدئو نماز مىخواند نمازنمىخواند
ندارد 97 16
دارد 56 35
جمع 153 51(=204)
×2=15.86, sig= 0.000
سال 1373
ویدئو نماز مىخواند نمازنمىخواند
ندارد 73 20
دارد 42 47
جمع 115 67(=182)
×2=19.13, sig= 0.000
گرچه ارقام و نمونه سال 72 با سال 73 تا حدودى متفاوت هستند و افراد سال 73 همان افراد سال 72 نیستند، اما اولاً پراکندگى دانشجویان در هر دو سال شبیه به هم بود، ثانیا این مطلب از طریق آزمون کىدو تأیید مىگردد.»(50)
این امر در سایر رسانههاى جمعى مثل ماهواره، اینترنت و تلویزیون نیز صدق مىکند؛ یعنى این ابزارها نیز در ورود ارزشهاى مخالف نقش مؤثرى دارند.
بدیهى است که در عصر حاضر، عدم بهرهگیرى از فناورى و جلوگیرى از ورود آن به کشور نه ممکن است و نه معقول؛ زیرا موجب محرومیت از اطلاعات و دانشهاى مفیدفراوان مىگردد. اما این امر، مجوز بهرهگیرى بىچون و چرا و بدون ضابطه از فناورى را نیز امضا نمىکند؛ زیرا در این صورت نه تنها مفید نخواهد بود، بلکه باعث بروز مشکلات روانى و شخصیتى افراد در جامعه نیز خواهد شد؛ چون باید ارزشهاى حاکم بر جامعه خود را نادیده بگیرد و هویت اصلى خود را فراموش کند. از اینرو، بهترین راه حل این است که فرهیختگان جامعه بخش مادى فناورى را با ارزشهاى خودى هماهنگ سازندواینکارىشدنى است؛ چنانکه به هنگام دفاع مقدس توانستیم از تلویزیون در جهت انسجام اجتماعى و ترویج ارزشهایمان بهره گیریم.
4. فقر و تنگدستى
از جمله عواملى که در نادیده گرفتن ارزشها نقش مؤثرى داشته و موجب پیدایش تبهکارى مىشود، فقر و تنگدستى است. افلاطون در تشریح وقوع جرایم، عوامل اجتماعى و اقتصادى، به ویژه فقر، را منشأ بروز جرایم اعلام مىکند.(51) مسأله تنگدستى امرى نیست که محققى بتواند در تبیین مسائل اجتماعى آن را نادیده گیرد.
این عامل آنقدر مهم است که در روایات اسلامى نیز در مورد خطر آن گوشزد شده است. رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «لولا رحمة ربّى على فقراء امتى کاد الفقر ان یکون کفرا.»(52) تنها در پرتو رحمت الهى است که فرد تهیدست مىتواند دین خود را حفظ کند و مرتکب اعمال انحرافى نگردد؛ چرا که «من لا معاش له لا معاد له.» مولى الموحدین على علیهالسلام نیز به فرزند دلبند خود امام حسن علیهالسلام مىفرماید: هرگاه فرد نتواند نیاز مادى خود را برآورده سازد خطا و انحرافش زیاد شده و متبلا به چهار خصوصیت مىگردد: «یا بُنى، لا تلُم انسانا یطلب قوته، فمن عدم قوته کثر خطایاه، یا بنى من ابتلى بالفقر ابتلى باربع خصال: بالضعف فى یقینه، و النقصان فى عقله، و الرّقة فى دینه و قلة الحیاء فى وجهه، فنعوذ بالله من الفقر»؛(53) پسرم فردى را که در پى معیشت خود است مورد ملامت قرار مده، کسى که قوت خود را نداشته باشد انحرافات او زیاد مىگردد. پسرم کسى که مبتلا به فقر شود، مبتلا به چهار ویژگى مىشود: ضعف در یقین، کاستى در درک و عقل، سستى در دین و کم شدن حیا در رفتارش. پس پناه مىجوییم به پروردگار از فقر و تهیدستى.» به راستى با پناه بردن به ذات مقدس خداست که فرد تهیدست مىتواند از انحرافات ناشى از فقر نجات پیدا کند و گرنه فقر زمینه هرگونه انحرافى را مهیا مىکند.
اما آنچه که باعث تشدید انحراف و یا به تعبیر گویاتر، امرى که عامل فقر را در ارتکاب جرم، مساعدت مىکند و این استعداد را به فعلیت مىرساند، ارزش شدن «ثروت» در جامعه است. هرگاه در جامعهاى دارندگى برازندگى شود و دارندگان، از منزلت اجتماعى بالایى برخوردار باشند، فقر عامل نادیده گرفتن ارزشها و ارتکاب جرم و تبهکارى خواهد بود، و الاّ در بسیارى از جوامع روستایى که مردم در سطح بسیار پایینى از زندگى هستند، نه تنها مرتکب جرمى نمىشوند، بلکه با کمال آرامش و شادابى به کار و فعالیت مشغولند و خداى را بر سلامت خود و جامعهشان شاکرند.
آنچه که امروز شهرها و بخصوص کلان شهرها را تهدید مىکند، ارزش شدن ثروت است؛ یعنى جارى ساختن شعار «دارندگى، برازندگى» و «تنگدستى، شرمندگى» در رفتار و گفتار افراد جامعه. تبلیغات وسایل تجملى، کار را به جایى رسانده که برخى خانوادهها براى تهیه جهیزیه دختران خود، که غالبا بسیارى از وسایل خریدار شده تا سالها مورد استفاده نبوده و گاهى اصلاً استفاده نمىشود، به ناچار به فروش اعضاى بدن خود روى مىآورند. به گفته یکى از محققان: «وقتى نابرابرى در جامعه گسترش یافت و نمایش ثروت و برترى، مجددا در همه ابعاد ممکن در جامعه رواج یافته و از سال 1371 تاکنون با شدت و شتاب بیشترى فراگیر شده است، ثروتمندان با ژست و افاده هرچه تمامتر، بنزها و میتسوبیشىهاى جدید، لباسها و زینتآلات و هرچه که دارند و دیگران ندارند را به رخ مىکشند و...»(54) آیا مىتوان غیر از این انتظار داشت که سست ارادهها، حتى به خودفروشى دست بزنند و ارزشهاى ملى و مذهبى خود را نادیده گیرند؟
5. فقدان نظارت اجتماعى
به شهادت قرآن کریم، خداوند حکیم، به هنگام خلقت بشر، خوب و بد، خطا و خویشتندارى را به نفس آدمى الهام نمود: «فألهمها فجورها و تقوها.» (شمس: 18) و پس از خلقت نیز او را به سلاح باطنى، یعنى عقل، مسلح نمود تا در پرتو هدایت او ره تقوا را پیش گیرد، اما به این مهم نیز اکتفا نکرده و به خاطر محبتى که نسبت به این خلق احسن خویش داشت، وى را از نعمت رسولان ظاهرى هم برخوردار نمود و از طریق آنان هرچه را که براى رسیدن به سعادت آدمى لازم بود، در قالب ارزشها و در دفترى به نام دین به او هدیه داد، تا این مخلوق پررمز و راز بتواند در پرتو چراغ هدایت آن، کردار فردى و اجتماعى خود را سامان بخشد.
با این همه، غالب افراد بشر به جاى بهرهگیرى از عنایات الهى و لبیک به نداى درونى و گفتار بیرونى رسولان، همواره ره کژى و انحراف را پیش گرفته و مىگیرند. جالب اینجاست که خداى حکیم براى حل این مشکل بشر نیز، راهکار دیگرى به نام امر به معروف و نهى از منکر (و یا نظارت همه بر همه) را به عنوان دستورالعملى واجب بر همگان قرار داده است و اساسا بقاى دین را منوط به آن نموده است. چنانکه شهید مطهرى، آن را علت مبقیه مىداند و مىگوید: «امر به معروف و نهى از منکر، یگانه اصلى است که ضامن بقاى اسلام و به اصطلاح علت مبقیه است، اصلاً این اصل نباشد، اسلامى نیست.»(55)
به اعتقاد دانشمندان علوم اجتماعى نیز بدون نظارت اجتماعى، جامعهاى سالم و افرادى بهنجار نخواهیم داشت. آنان در تعریف این اصل مىگویند: «سازوکارى است که جامعه براى واداشتن اعضاى خویش به سازشکارى و جلوگیرى از ناسازشکارى به کار مىبرد.» در اهمیت آن نیز مىگویند: «نظارتهاى اجتماعى از آن جهت مهم هستند که جامعه نمىتواند کارکرد درستى داشته باشد مگر آنکه اعضاى خود را با هنجارهاى اجتماعى هماهنگ کرده ونقشهایشانرابه گونهاى انجام دهند که جامعه بتواند به اهداف خود دست یابد.»(56)
از اینرو، مىگوییم: یکى از عواملى که زمینه بروز ناهنجارىها و نادیده گرفتن ارزشها را فراهم مىکند، ترک نظارت اجتماعى و یا کمرنگ شدن آن، و یا آن را تنها وظیفه دستگاههاى رسمى و دولتى دانستن، است. رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: اگر این فریضه را نادیده گیرید زنان و دختران، فاسد و پسران و مردان شما فاسق خواهند شد: «کیف بکم اذا فسدت نساءکم و فسق شبابکم... اذا لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنکر.»(57)
اگر گفته آمد که انسان براى رسیدن به مقصد نهایى و دستیابىِ سعادت محتوم خود، چارهاى جز گزینش زندگى جمعى و گروهى در قالب جامعه ندارد و اگر در منطق دین و لسان انبیا و اوصیا، کمال انسان قرب الهى و سعادت محتومش، آرام و قرار گرفتن در جوار رحمت الهى است، بدون شک جامعهاى مىتواند انسان را به سعادت دنیا و آخرتش برساند که خود از هر آلودگى پاک و منزّه باشد، و گرنه جامعهاى که در آن فجور به فعلیت رسیده و تقوا در استعداد باقى مانده است، توان هدایت بشر به دار قرارش را ندارد. و با توجه به اینکه غالب افراد بشر، ره نفس اماره را پیشه کردند، اگر نظارت همگانى کمرنگ گردد و این وظیفه به درستى انجام نگیرد، زمینه جولان رهروان نفس اماره فراهم خواهد شد. در عصر حاضر بشر به دلیل نادیده گرفتن این سازو کار اجتماعى، در حسرت امنیت فردى و اجتماعى مىسوزد. اگر در صدر اسلام، مسیر حکومت و زمامدارى منحرف گشت و در نتیجه، ارزشهاى نبوى نادیده گرفته شد و امویان بر مسند حکومت نشستند و باعث کُند و یا سد شدن، در مقابل سیل معارف نبوى شدند، دلیل آن تعطیلى فریضه نظارت همگانى بود و اگر نور دیده زهرا در سرزمین نینوا نهى از منکر نمىکرد، به یقین امروز ما از ارزشهاى شیعى بهرهمند نبودیم.
و امروز نیز اگر در جامعه اسلامى شاهد نادیده گرفتن ارزشها توسط برخى از افراد هستیم، بدان جهت است که فریضه امر به معروف و نهى از منکر کمرنگ گشته و آن را تنها در قالب حکومت قرار دادهایم.
فرجام سخن
بدون شک، تبهکارى و انحراف که در پى نادیده گرفتن ارزشها پدید مىآید، پدیدهاى اجتماعى است که وجود آن در هر جامعهاى موجب اختلال در آرامش روحى و روانى افراد بوده و هیچ عاقلى وجود آن را برنمىتابد. اگر در نوشتههاى دورکیم وجود جرم در جوامع امرى طبیعى دانسته شده، به این معنا نیست که او موافق وجود آن باشد؛ زیرا وى در عین اینکه مىگوید: جامعهاى نیست که در آن جرم نباشد، عمل مجرمانه را نیز براى جامعه زیانمند مىداند.(58) و این زیانمندى براى جوامع موجب گردید تا تلاشهاى فراوان با رویکردى متعدد در جهت تبیین این مسأله و ریشهیابى آن صورت گیرد.
اما در تحقیقات به عمل آمده، بخصوص در جوامع غربى، به عواملى اشاره گردیده که بیشتر جنبه زمینهسازى ارتکاب جرم را داشتهاند، و غالبا عامل اساسى، که اراده و اختیار آزاد آدمى باشد، نادیده گرفته شده و نتیجه این غفلت حذف مجازاتهاى سنگین مثل اعدام در جوامع غربى بوده است. به تعبیر دورکیم، جوامع مدرن و صنعتى با تکیه بر تحقیقات به عمل آمده، قوانین حقوقى ترمیمى را جایگزین قوانین حقوقى تنبیهى نمودند(59) و فرد مجرم را بیمارى دانستند که باید با قوانین ترمیمى او را اصلاح و ترمیم نمود؛ مثل عضوى بیمارى که با استفاده از دارو آن را ترمیم مىکنیم!
اما در نگاه دینى، عامل اصلى در نادیده گرفتن ارزشها و ارتکاب جرم، اراده و اختیار خدادادى انسان است و سایر عوامل تنها زمینهساز گزینش و اختیار آدمى هستند. از اینرو، آن دسته از مجرمانى که جامعه آلوده را بهانه مىگیرند و مىگویند: «قالوا کنا مستضعفین فى الارض» (نساء: 97)، در جواب آنها گفته مىشود: «الم تکن ارض الله واسعه» (نساء: 97) عواملى را که ما در این مقال برشمردیم نیز اختیار و اراده فرد را نادیده نگرفته، بلکه آن را جزء اخیر علت تامه شمرده است و تفاوت آن با تبیینهاى دیگر آن است که با تکیه بر اراده و اختیار انسان این موارد را مطمح نظر قرار داده است.
پىنوشتها
1ـ ارسطو، سیاست ارسطو، ترجمه حمید عنایت، دوم، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1348، ص 13.
2ـ ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، انتشارات دانشگاه تهران، 1370، ج 1، ص 151.
3و4ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، 1372، ص 174.
5ـ محمود روحالامینى، مبانى انسانشناسى، تهران، انتشارات عطّار، 1374، ص 147.
6و7ـ بروس کوئن، مبانى جامعهشناسى، ترجمه فاضل توسلى، تهران، سمت، 1372، ص 72 / ص 73.
8ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 131.
9ـ بروس کوئن، پیشین، ص 73.
10ـ ملوین و فلور و دیگران، مبانى جامعهشناسى، اقتباس حمید خضر نجات، دانشگاه شیراز، 1370، ص 243.
11ـ مینار، شناسایى و هستى، ترجمه دکتر علىمراد داودى، انتشارات کتابفروشى دهخدا، 1351، ص 325.
12ـ ریموند رگسن، جرمشناسى نظرى، ترجمه دکتر مهدى کىنیا، تهران، مجمع علمى و فرهنگى مجد، 1374، ص 122.
13ـ ویلیام. جى. بنت، شاخصهاى فرهنگى در ایالات متحده امریکا در پایان قرن بیستم، ترجمه فاطمه فراهانى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1381، ص 17 و 18.
14ـ مهدى کىنیا، مبانى جرمشناسى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376، ج 2، ص 292.
15ـ نگارنده، سکولاریسم و عوامل شکلگیرى آن در ایران، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، ص 64.
16ـ برت. اف. بریز، «سکولاریسم و دین»، ترجمه افروز اسلامى، مجله نامه فرهنگ، سال 6، ش 2، 1375، ص 48.
17ـ ر.ک: عبدالله جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، مرکز نشر فرهنگى رجاء، ص 93.
18ـ دانش تاجزمان، مجرم کیست، جرمشناسى چیست، تهران، کیهان، 1369، ص 8.
19ـ آنتونى گیدنز، جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نشر نى، 1374، ص 163.
20ـ بروس کوئن، پیشین، ص 218.
21و22ـ گیدنز، پیشین، ص 138.
23ـ هانرى لوى برول، حقوق و جامعهشناسى، ترجمه مصطفى رحیمى، سروش، 1371، ص 16و17.
24ـ آنتونى گیدنز، پیشین، ص 138.
25ـ ولد. جورج. برایان، جرمشناسى نظرى، ترجمه على شجاعى، تهران، سمت، 1380، ص 134.
26ـ کوئن، پیشین، ص 220.
27ـ آنتوتى گیدنز، پیشین، ص 140 و 141.
28ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 189و 190.
29ـ شیخ عباس قمى، مفاتیحالجنان، قم، موسسه فرهنگى انتشاراتى حضور، 1378، ص 102.
30ـ صحیفه سجادیه، تهران، انتشارات اسوه، ص 69.
31ـ دانش تاج زمان، پیشین، ص 8.
32ـ ابونصر فارابى، اندیشههاى اهل مدینه، ترجمه دکتر سیدجعفر سجادى، تهران، کتابخانه طهورى، 1361، ص 229.
33ـ آگ برن و نیم کوف، زمینه جامعهشناسى، اقتباس، اـ ج. آریانپور، تهران، انتشارات گسترده، 1380، ص 171.
34ـ اتکینسون و هیلگارد، زمینه روانشناسى، ترجمه گروهى از مترجمان، تهران، انتشارات رشد، 1371، ج 2، ص 93.
35ـ بروس کوئن، پیشین، ص 122.
36ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 183.
37ـ شیخ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسایلالشیعه، انتشارات مکتبةالاسلامیه، ج 12، ص 53.
38و39ـ سید محمد نجفى یزدى، ازدواج و روابط زن و مرد، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1378، ص 134.
40ـ شیخ حر عاملى، پیشین، ج 15، ص 137.
41ـ محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، مکتب الاعلام الاسلامى، 1363، ج 10، ص 720.
42ـ سیدمحمدنجفىیزدى،پیشین،ص162بهنقل از لئالى الاخبار.
43ـ شیخ حر عاملى، پیشین، ج 15، ص 197.
44ـ سیدمحمد نجفى یزدى، پیشین، ص 144.
45ـ گى روشه، تغییرات اجتماعى، ترجمه منصور وثوقى، تهران، نشر نى، ص 116 و 127.
46ـ محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، ج 2، ص 49.
47ـ عبدالرزاق موسوى مقرم، مقتل الحسین، قم، انتشاراتى نصرتى، 1382 ق، ص 193.
48ـ فرامرز رفیعپور، توسعه و تضاد، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1377، ص 241.
49ـ منوچهر محسنى، جامعهشناسى عمومى، تهران، کتابخانه طهورى، ص 419.
50ـ فرامرز رفیعپور، پیشین، ص 262ـ 263.
51ـ دانش تاج زمان، پیشین، ص 8.
52و53ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 72، ص 47.
54ـ فرامرز رفیعپور، پیشین، ص 199.
55ـ مرتضىمطهرى، مجموعهآثار، صدرا،1380،ج17، ص 235.
56ـ بروس کوئن، پیشین، ص 152.
57ـ شیخ حر عاملى، پیشین، ج 11، ص 396، حدیث 12.
58و59ـ امیل دورکیم، درباره تقسیم کار اجتماعى، ترجمه باقر پرهام، کتابسراى بابل، 1369، ص 85 / ص 144.
بدیهى است که نادیده گرفتن ارزشهاى حاکم بر جامعه مىتواند پیامدهاى ناگوارى را به همراه داشته باشد و ناگوارتر آنگاه خواهد بود که ارزشهاى حاکم بر جامعه، ارزشهاى دینى و الهى باشند که در این صورت، نادیده گرفتن آنها نه تنها موجب اختلال در امنیت مادى اعضاى جامعه مىگردد، بلکه امنیّت و شؤون معنوى و کمالات انسانى آنها را نیز در معرض خطر قرار خواهد داد.
از آنجایى که در هر جامعهاى، افرادى هستند که ارزشهاى حاکم بر آن را نادیده گرفته و نسبت به ارزشها و هنجارهاى آن ناسازشکارند و رفتار نابهنجار بروز داده و آرامش و سلامت جامعه را به خطر مىاندازند و امنیت اجتماعى را کمرنگ مىکنند، شناخت عوامل و زمینههاى پیدایش ناهنجارىهاى اجتماعى بر پژوهشگران اجتماعى لازم و ضرورى است.
نگارنده نیز به عنوان پژوهشگر اجتماعى سعى دارد با استفاده از آموزههاى دینى و اطلاعات جامعهشناختى، علل نادیده گرفتن ارزشها و در حد امکان شیوه پیشگیرى آن را مورد بررسى قرار دهد تا به نوبه خود تلاشى در جهت امنیت انسانى انجام داده باشد.
ضرورت زندگى اجتماعى
اینکه انسان موجودى اجتماعى است و براى دستیابى به سعادت و کمال مطلوب خود ناگزیر است که زندگى جمعى در قالب جامعه را برگزیند، همواره مورد پذیرش و تأکید حکما و اندیشمندان بوده و هست.
ارسطو، حکیم یونانى، انسان را داراى یک غایت فطرى دانسته و معتقد است: «موجود انسانى وظیفهمند است که براى تحقق این غایت انسانى به خیر و خوشبختى و صلاح دست یابد و در این زمینه ویژگى منحصر به فرد انسانى نسبت به سایر موجودات این است که غایت فطرى او بیرون از جامعه ممکنالوصول نیست؛ چه اینکه وى موجود اجتماعى است و نمىتواند در وراى جامعه مدنى خویشتن خویش را بازیابد.»(1)
ابونصر فارابى، حکیم اسلامى، نیز انسان را فطرتا کمالطلب دانسته و اعتقاد دارد که زندگى بالاجتماع است که مىتواند کمال انسانى را برایش به ارمغان آورد. البته به گمان فارابى زندگى انفرادى هم به گونهاى امکانپذیر است، لکن انسان را به سعادت محتوم و کمال مطلوب راهبر نتواند بود؛ چون علاوه بر نیازهاى مادى که تنها با تعاون اجتماعى و همکارى متقابل افراد قابل برآورده شدن است، شخصیت انسانى نیز در پرتو روابط اجتماعى تکامل و قوام مىپذیرد.(2)
اساسا دانشمندان در اصل ضرورت وجود جامعه و تأثیر آن بر شکلگیرى شخصیت انسانى اتفاق رأى دارند، هرچند در تعیین میزان این تأثیر اختلافنظر دارند و گروهى بر این گمان پاى مىفشارند که افراد انسانى در حکم یاختهها و اعضایى هستند که پیکر جامعه را مىسازند و ماهیت انسانى انسان در ظرف جامعه و زندگى اجتماعى تحقق مىیابد و انسان فرآورده جامعه است. همانگونه که یاختهها و اعضاى بدن آدمى هویت مستقلى ندارد، فرد هم هویت مستقل ندارد، بلکه وابسته و تابع جامعه است و همه آنچه را به عنوان یک انسان دارد، از آن دریافت کرده است.(3)
اما جمعى دیگر بر این باورند که جامعه چیزى جز جمع جبرى افراد نبوده و تأثیرش اولاً، بالاتر از تأثیر اکثریت افراد جامعه در فرد یا افراد خاص نبوده و ثانیا، جامعه تنها در به فعلیت رساندن قواى فطرى فرد سهیم است.
استاد محمدتقى مصباح یزدى با تأکید بر مطلب مزبور مىگوید: «جامعه دو گونه از دانستنىها را به فرد مىآموزد: 1. آنهایى که جنبه ابزارى دارند، مانند زبان و خط و اعتباریات صرف؛ 2. آنهایى که در تکوین شخصیت آدمى تأثیر دارند، مانند علوم و معارف حقیقى و معارفى که اعتباریات داراى منشأ حقیقى را مىشناسانند. به علاوه، جامعه در به فعلیت رساندن قواى فطرى فرد سهم بسزایى دارد.»(4)
به هر تقدیر، اندیشمندى نیست که وجود جامعه و زندگى اجتماعى را ضرورى نداند و بر سعادتبخشى جامعه تأکید نداشته باشد. از سوى دیگر، احکام و دستورات فراوانى در اسلام و معارف اسلامى درباره حفظ و سلامت جامعه آمده است؛ زیرا جامعه محل پرورش آدمى و جایگاه رسیدن او به کمال انسانى است. از اینرو، اسلام نیز بر ضرورت عقلانى زندگى اجتماعى صحّه گذارده و ضمن تأیید آن، بر جامعهاى سالم، امن و مناسب جهت پرورش فضائل انسانى و اسلامى تأکید مىکند.
فرهنگ؛ بنیان جامعه
آنچه که سبب پیدایش پرسش مذکور گردید این است که با توجه به اینکه جامعه وجودى حقیقى و مستقل و امرى منحاز از افراد تشکیلدهندهاش نیست و با عنایت به اینکه افراد نیز داراى روحیات متفاوت و صاحب سلایق و ذوقهاى مختلف بوده، به نحوى که هر شخصى داراى شخصیتى ویژه و منحصر به فرد است، چه عاملى توانسته است این افراد را در کنار هم قرار داده، به کنش متقابل وا دارد؟
جامعهشناسان معتقدند که «فرهنگ» تنها عاملى است که توانسته افراد و گروههاى متعدد را گردهم آورده و به مانند ملاطى، خشتهاى اجتماعى را بر هم چیده و بنایى چون جامعه را صورت بخشد؛ زیرا اعضاى جامعه تنها با تکیه بر فرهنگ توانستهاند روابط گروهى و کنش متقابل اجتماعى خویش را سامان دهند.
به همین دلیل است که فرهنگ تنها مفهومى است که بیش از هر مفهوم دیگر توجه دانشمندان علوم اجتماعى و انسانى را به خود معطوف داشته است، تا جایى که بیشترین تعریف را درباره فرهنگ ارائه دادهاند.
هرسکویتس، از حدود دویست و پنجاه تعریف یاد مىکند، کروبر به سیصد تعریف اشاره مىکند و گاه نیز رقم چهارصد(5) و بلکه پانصد را براى تعاریف فرهنگ ذکر کردهاند.
به هر روى، شایعترین تعریفى که از فرهنگ ارائه مىدهند این است که: «فرهنگ به شیوههاى زندگى که افراد یک جامعه مىآموزند، در آن مشارکت دارند، و از نسلى به نسل دیگر انتقال مىیابد، اطلاق مىشود.»(6)
فرهنگ داراى سه عنصر شناختى، مادى و قواعد سازمانى است که جنبه شناختىاش عبارت است از: «ارزشها، ایدئولوژىها و دانشها»، جنبه مادى (فنى) فرهنگ «مهارتهاى فنى، هنرها، ابزار و وسایل و اشیاى مادى دیگرى است که اعضاى آن جامعه از آن استفاده مىکنند» و قواعد سازمانى فرهنگ «مقررات، نظامها و آیینهایى است که انتظار مىرود اعضاى آن گروه هنگام فعالیتهاى روزمره زندگى از آن پیروى مىکنند.»(7)
با توجه به تعریف مذکور، به خوبى دانسته مىشود که هیچ جامعه و جمعى بدون فرهنگ قدرت شکلگیرى نداشته و عملاً تشکیل جامعه ناممکن خواهد بود؛ زیرا افراد و گروهها تنها در پرتو عناصر سهگانه مذکور است که مىتوانند ارتباطات و کنش متقابل خود (که اساس تشکیل جامعه است) را سامان بخشند. از اینرو، قوام جامعه را به فرهنگ دانستهاند. حال باید دید که قوام و بنیان فرهنگ چیست؟
ارزشها؛ بنیان فرهنگ
پیشتر اشاره شد که فرهنگ داراى عناصر سه گانه است، اما آنچه مهم است آنکه بدانیم کدامیک از این سه عنصر فرهنگى نقش بنیادى داشته، به طورى که هرگونه دگرگونى و تحول در آن باعث تغییر سایر بخشهاى فرهنگ مىگردد؛ یعنى قوام و بنیان فرهنگ چیست؟
دانشمندان فلسفه علوم اجتماعى، قوام فرهنگ را به ارزشهاى آن دانسته و اعتقاد دارند که این ارزشهاى جامعه است که آن جامعه را داراى هویت و قوانین ویژه مىسازد.(8) از اینرو، جامعهشناسان براى ارزشها نقشى کلیدى و بنیادى قایلاند؛ چرا که جنبه مادى و قواعد سازمانى فرهنگ، مستقیم و غیرمستقیم تحت تأثیر جنبه شناختى و بخصوص ارزشها هستند، ارزشها در حقیقت چراغ هدایت و سامان بخش سایر بخشهاى فرهنگىاند. این واقعیت را در تعریفى که از ارزشها ارائه مىدهند، به خوبى مىتوان مشاهده کرد.
در تعریف ارزشها گفتهاند: «ارزشها، باورهاى ریشهدارىاند که گروه اجتماعى هنگام سؤال درباره خوبىها و بدىها و کمال مطلوب به آن رجوع مىکند.»(9)
با توجه به تعریف مزبور است که جامعهشناسان نقش ارزشها را در جامعه بسیار کلیدى دانسته و از آن به چراغ هدایت رفتار تعبیر نمودهاند. از اینرو، نه تنها قوام فرهنگ، بلکه قوام جامعه را وابسته به ارزشها دانستهاند.
تفاوت ارزشها
اینکه هیچ جامعهاى بدون وجود ارزشها توان ادامه و استمرار حیات اجتماعى و گروهى ندارد، امرى روشن و غیرقابل انکار است؛ زیرا بنیان هر جامعه و جمعى به روابط گروهى و کنش متقابل افراد آن است و این مهم تنها در پرتو ارزشها میسّر خواهد بود.
اما آنچه که توجه هر محقق و پژوهشگر اجتماعى را به خود معطوف مىدارد این است که چرا برخى از جوامع داراى هویتى با ثبات و انسجام اجتماعى قوى و با دوام هستند و برخى دیگر داراى هویتى متزلزل، ناپایدار و همبستگى اجتماعى ضعیف و بىثبات؟
پرسش مذکور آنگاه پر رنگتر مىشود که قوام جوامع را به ارزشها دانستهاند؛ آیا ارزشها که باورهاى ریشهدارى هستند، ریشه در امر واحدى ندارند و آیا تفاوتى بین ارزشها وجود دارد که شاهد جوامع متعدد هستیم؟ چون اگر تفاوتى نباشد و ارزشهاى حاکم بر جوامع، ریشه در امر واحدى داشته باشند، شاهد جوامع متفاوت نخواهیم بود.
هرچند نوشتار حاضر در جستوجوى شناسایى و تبیین عوامل نادیده گرفتن ارزشهاى حاکم بر جوامع توسط برخى از افراد منحرف در جامعه است، اما پاسخ به پرسش مزبور، خود به نوعى مىتواند راهگشاى مسیر این تحقیق باشد. از اینرو، باید گفت: سرّ استحکام و قدمت برخى جوامع و تزلزل و ناپایدارى برخى دیگر در نوع ارزشهاى حاکم بر آنهاست؛ چون ارزشها، باورهاى ریشهدارىاند که چراغ راه جوامع مىشوند، و باید دید که این باورها در چه چیزى ریشه دارند. به دیگر سخن، ارزشها با توجه به ریشه پیدایششان متفاوت هستند و از این جهت مىتوان ارزشها را به سه دسته ذیل تقسیم نمود:
الف. ارزشهاى اجتماعى
منظور از ارزشهاى اجتماعى، آن دسته از باورداشتهایى هستند که توسط غالب افراد جامعه مورد پذیرش قرار گرفتهاند. اینگونه ارزشها غالبا توسط گروهى خاص به عنوان کارگزاران و حاکمان اجتماعى و یا گروههاى ذىنفوذ که در مجارى قانونگذارى نفوذ دارند، ترسیم و مورد اجرا گذاشته مىشوند؛ چون دولتها و کارگزاران حکومتى با خطمشىها و اهداف کلى خود، در ایجاد و تغییر هنجارها و ارزشها و گرایشها و باورداشتها نقش تأثیرگذارى داشته و دارند.(10)
به هر روى، ارزشهاى اجتماعى ریشه در سلیقه و ذوق افراد داشته و مشروعیت خود را از قبول عامه به دست مىآورند. چنین ارزشهایى شبیه آبهاى راکد و بىریشهاى هستند که در برابر خورشید متزلزل و ناپایدارند؛ چون یا در اثر تابش خورشید تبخیر شده و تمام مىشوند و یا در اثر عدم تابش آن، گندیده شده و اثربخشى خود را از دست مىدهند و انسان نمىتواند به حیاتبخشى آنها امیدوار باشد. ارزشهاى اجتماعى نیز به توجه با ریشهشان، در حیاتبخشى اجتماعى دوام و ثبات ندارند؛ زیرا مبتنى بر ذوق و سلیقه ترسیمکنندگان آن مىباشند و با هرگونه تغییر در ذوق و سلیقه افراد، ارزش بودن خود را از دست مىدهند؛ چون به اعتقاد اثباتگرایان، ارزش و ارزشمند چیزى است که براى افراد ارج و بهایى داشته باشد، ارزشها مخلوق روح افراد و تابع امیال و خواستهاى آنها هستند.(11)
بدیهى است جوامعى که قوامشان به ارزشهایى باشد که تنها ریشه در ذوق و میل افراد دارند، داراى هویتى متزلزل و ناپایدار مىباشند؛ چه اینکه ذوق و سلیقه با گذشت زمان و مکان تغییر خواهد یافت.
نقص دیگرى که متوجه ارزشهاى اجتماعى است، فراگیر نبودن آنها و به عبارتى، عدم شمولیت آنهاست. از آنجا که این ارزشها معمولاً توسط گروهى خاص تدوین مىگردند، میل و خواسته همان افراد را در برمىگیرند و سایر افراد، که غالبا اکثر افراد جامعهاند ـ چون ارزشها غالبا توسط کارگزاران حکومتى ترسیم مىگردد ـ فقط ملزم به رعایت ارزشهاى حاکم مىباشند، بدون آنکه همه خواستههایشان را برآورده سازد. چون ترسیمکنندگان تلاش مىکنند بیشتر خواستههاى خود را مطمح نظر قرار دهند و این واقعیت به نوبه خود بر ناپایدارى انسجام اجتماعى مىافزاید، از اینرو، جوامعى که با کمک ارزشهاى اجتماعى پا به عرصه وجود گذاشتهاند، در خطر اضمحلال بیشترى قرار دارند؛ زیرا همبستگى گروهى ضعیفى دارند. همبستگى در صورتى پایدار و قوى است که افراد جامعه به طور یکسان از ارزشهاى حاکم بهره گیرند و همه افراد به یک اندازه به امیال خود برسند و یا دستکم ارزشهاى حاکم قابلیت ارائه چنین میلى را داشته باشند. اما چون ارزشهاى اجتماعى طبق میل و سلیقه عدهاى خاص است، چنین توانایى را ندارند.
ب. ارزشهاى دینى تحریف شده
دسته دیگر از ارزشهاى حاکم بر بعضى از جوامع، ارزشهایى هستند که ریشه در معارف دینى داشته و از کتب آسمانى برداشت شدهاند، منتها کتب و معارفى که دستخوش تحریف شده و تفکرات بشرى در آن آمیخته شده است؛ مثل تورات و انجیل و یا اسلامى که از طریق خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام اخذ نشده باشند. چنین ارزشهایى شبیه آب چاهى هستند که ریشه دارد و در اثر تابش و یا عدم تابش خورشید تبخیر و یا گندیده نمىشود، اما جریان و بالندگى نداشته و تشنگان بىابزار را سیراب نمىکند. ارزشهاى دینى تحریف شده به دلیل داشتن برخى از شاخصهاى وحیانى از بین نمىروند، لکن به جوامع تحت حاکمیت خود بالندگى و طراوت نمىدهند و افراد جامعه در پرتو آن ارزشها، توانایى رسیدن به کمال مطلوب و سعادت محتوم انسانى را پیدا نمىکنند. هرچند جوامعى که به وجود ارزشهاى مذکور وابستهاند، مثل جوامع تحت حاکمیت ارزشهاى اجتماعى، متزلزل و ناپایدار نیستند؛ چون ریشه در ذوق و امیال بىثبات ندارند، اما در چنین جوامعى، شاهد پرورش شخصیتهاى بالنده و خودساخته نخواهیم بود. از اینرو، راههاى ورود قدرتمداران و زیادهخواهان کاملاً بسته نبوده و به تدریج وارد آن خواهند شد.
ج. ارزشهاى ناب دینى
دسته سوم از ارزشها، باورهایى هستند که ریشه در وحى داشته و از جانب ذات اقدس الهى توسط انبیا و رسولان الهى در اختیار شیفتگان سعادت و کمال قرار داده شدهاند؛ ارزشهایى که در پرتو آنها انسان به سعادت واقعى رهنمون مىگردد و گذشت زمان نتوانسته آنها را دستخوش تحریف و تغییر نماید.
به اعتقاد ما ارزشهایى که از فرهنگ تشیّع سرچشمه مىگیرند ارزشهایى ناب و خالصاند؛ زیرا ارزشهاى شیعى از طریق امامت و ائمه معصوم علیهمالسلام توانسته است اتصال خود به وحى را حفظ نموده و اجازه تحریف و تغییر به آن ندهد. ارزشهاى ناب الهى که بر سینه مبارک نبى مکرم اسلام صلىاللهعلیهوآله تابید، توسط آن حضرت به دست با کفایت وصّى معصوم، یعنى امیرالمؤمنین علیهالسلام ، سپرده شد و آن حضرت نیز به فرزندان معصوم خود ودیعه داده و شیعه در هر زمان با بهرهگیرى از این کوثر زلال، رفتار انسانى خود را سامان بخشیده و در پرتو چراغ هدایت آن، ره کمال پیموده و جهانیان شاهد بروز رفتارهاى ناب شیعى بوده و هستند.
اعتقاد مذکور، صرف یک ادعا نیست؛ زیرا تاریخ به عیان دیده است که هرگاه ارزشهاى شیعى در جامعهاى حاکم گردیده، چگونه چونان چشمه جارى، چراغ هدایت رفتارهاى ناب انسانى گشته و زندگى بالنده و انسانى را به ارمغان آورده است. تاریخ پر است از شواهد گویا؛ از مدینةالنبىِ زمان رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله گرفته تا به امروز که مصداق بارز آن نظام مقدس و نو بنیاد جمهورى اسلامى ایران است؛ نظامى که مردم آن طى دو دهه گذشته، بخصوص دهه طلایى اول، با پیروى از ارزشهاى ناب شیعى توانستند رفتارهاى انسانى را بروز دهند و بار دیگر کریمه "انى اعلم مالا تعلمون" (بقره: 30) را به تفسیر گذارند و نه تنها ملایک، که آزادمردان عالم را به تحسین وادارند و تشنگان معرفت و انسانیت را به خود متوجه کنند. این همه به خاطر ویژگىهاى منحصر به فردى است که در ارزشهاى دینى ناب وجود دارد.
ویژگىهاى ارزشهاى دینى
پیش از بیان ویژگىهاى ارزشهاى دینى، تذکار این نکته بایسته است که ارزشهاى دینى از جهت منشأ پیدایش منشأ وحیانى دارند و با ارزشهاى اجتماعى متفاوتند؛ هرچند که به لحاظ مقبولیت مىتوانند صفت اجتماعى شدن را به دست آورند. به دیگر سخن، دینى بودن ارزشها به معناى عدم توانایى آنها در اجتماعى شدن نیست. چه بسا ارزشهاى دینى که مورد پذیرش عامه قرار گرفته و صفت اجتماعى بودن را نیز کسب کردهاند؛ مثل حجاب که پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى مورد پذیرش عموم مردم ایران قرار گرفته و علاوه بر دینى بودن، صفت اجتماعى نیز پیدا کرد. از اینرو، دینى بودن ارزشها منافاتى با اجتماعى شدن آنها ندارد. پس از بیان این نکته به ویژگىهاى ارزش دینى مىپردازیم:
1. ثبات و دوام
اگرچه انسان براى رسیدن به کمال و سعادت چارهاى جز پذیرش زندگى اجتماعى و حضور در جامعه ندارد و هرچند که زندگى فردى نمىتواند وى را به سعادت محتومش رهنمون سازد، اما این واقعیت را نیز نمىتوان نادیده گرفت که هر جامعه و زندگى جمعىاى هم نمىتواند انسان را به کمال مطلوب و سعادت واقعى راهنمایى کند. جامعهاى مىتواند متضمن سعادت آدمى باشد که پیش از هر چیز خود از هویتى ثابت و قوى برخوردار باشد و این وابسته به ارزشهایى است که در آن جامعه حاکم است؛ زیرا جامعه هویت و ثبات خود را از ارزشها مىگیرد. از اینرو، ارزشهاى حاکم باید خود از ثبات و دوام برخوردار باشند تا بتوانند در هر زمان و مکانى چون چراغى فروزان، راه رفتارهاى فردى و اجتماعى افراد را هموار سازند و این چنین توانى را تنها باید در ارزشهاى دینى جستوجو کرد؛ زیرا ارزشهاى دینى به دلیل اتصالشان به وحى ـ چون از اراده و علم نامتناهى الهى نشأت مىگیرند و در علم و اراده الهى تبدیل و تغییر راه ندارد ـ ثابت و لایتغیّرند؛ چه اینکه خداى علیم نسبت به استعدادها و نیازهاى بشر آگاه بوده و مىداند که انسان براى رسیدن به مقصد حقیقى و قرار گرفتن در قرب الهى، چه رفتار و عملى را باید انجام دهد، از اینرو، ارزشهایى را فراروى او قرار داده که این مقصد و مقصود را تضمین کند و بشر نیز با تکیه بر ارزشهاى مذکور مىتواند رفتارهاى انسانى خود را سامان داده، ره کمال و سعادت را پیش گیرد. ویژگى مذکور که مىتواند راه رسیدن به کمال را هموار سازد، اختصاص به ارزشهاى دینى دارد، وگرنه ارزشهایى که ریشه در ذوق و سلایق افراد دارند از ثبات لازم و دوام کافى برخوردار نیستند و ارزشهایى که دایم در حال تغییر و دگرگونىاند، توانایى بر افروختن چراغ مستمر و مداوم رفتار را ندارند. استمرار و دوام در رفتار، خود لازمه حرکات تکاملى است؛ چرا که فراز و فرود باعث کندى در حرکت شده و در نتیجه، انسان با محدودیتهایى که از جهات متعدد، بخصوص کوتاهى عمر دارد، از رسیدن به سعادت محتوم خود محروم مىگردد.
2. طراوت و بالندگى
از ویژگىهاى دیگر ارزشهاى دینى، بالندگى و طراوت آنهاست. در مکتب تشیّع موتور محرکهاى وجود دارد که از کهنگى و سکون در احکام و دستورات دینى در زمان و مکانهاى متعدد جلوگیرى مىکند و ارزشهاى آن چون چشمه جوشان و پرتحرک، براى همیشه از طراوت و بالندگى برخوردارند. آن موتور محرکه، «اجتهاد» است. اجتهاد ساز و کارى است که فقیه شیعه مىتواند با بهرهگیرى از این ابزار ارزشمند براى هر زمان و مکانى برنامه زندگى ارائه دهد و به فراخور نیاز بشر، احکام و دستورات لازم را صادر کند و هیچگاه بشر را در راه رسیدن به هدف که همانا قرب الهى و کمال مطلوب است، متوقف نکرده و راه سعادتش را هموار سازد. اجتهاد اصول و اسلوب را حفظ مىکند و هر زمان چراغ رفتار را برمىافروزد، از اینرو، همواره بالندگى و طراوت دارد؛ برخلاف ارزشهاى دیگر ـ حتى ارزشهاى دینى تحریف شده ـ که از سکون و سکوت برخوردارند و داراى طراوت و بالندگى نیستند.
3. قداست ارزشهاى دینى
خصوصیت دیگرى که ارزشهاى دینى را از سایر ارزشها جدا مىکند، قداست آن است؛ زیرا از وجود مقدس و منزهى نشأت گرفته است و ذاتا مقدس است. این تقدیس ذاتى اثرات و پیامدهاى فراوانى دارد که از جمله آن، سلامت روانى و اجتماعى جوامع دینى است. سرّ آن این است که افراد جامعه تلاش مىکنند با تطبیق دادن رفتار خود با ارزشهاى دینى حاکم، حرمت آن را حفظ کرده و از این طریق بتوانند خشنودى و رضاى الهى را طلب نموده و در رسیدن به قرب الهى قدمى بردارند و نتیجه این تلاش، سلامتى جامعه از هر کژى و تبهکارى خواهد بود. از اینرو، طبق آمار و ارقامى که مراکز اطلاعاتى ارائه مىدهند، کجروى و تبهکارى در جوامع دینى بسیار محدود و معدودتر از جوامع سکولار است؛ زیرا در جوامع غیردینى، ارزشهاى حاکم، دست ساخته بشر بوده و تنها براى تولیدکننده یا تولیدکنندگان این ارزشها محترم است، اما براى کسانى که مطلوب خود را در آن نمىبینند و خواسته و میل آنها را در برنمىگیرد، تقدّسى نداشته و در صورت امکان و دور از چشم قانون و نظارت رسمى، ارزشهاى مذکور نادیده گرفته مىشود و رفتار برخلاف آن صورت مىگیرد. از اینرو، رفتار انحرافى (رفتارى که مطابق با ارزشهاى حاکم نیست) در جوامع سکولار بسیار چشمگیرتر از جوامع دینى است.
حقیقت مذکور، از دید دانشمندان علوم اجتماعى نیز پنهان نبوده، به طورى که با تحقیقات فراوان خود نشان دادند که رفتارهاى انحرافى و غیر اخلاقى و به تعبیر دیگر، جنایت و تبهکارى در جوامعى که دین و ارزشهاى دینى را کنار زده و بر ارزشهاى دست ساخته بشرى تکیه کردهاند، به مراتب بیشتر از جوامعى است که ارزشهاى دینى را چراغ هدایت رفتار فردى و اجتماعى خود قرار داده و با مطابقت رفتار خود با ارزشهاى الهى و وحیانى، جامعهاى سالمتر به نمایش گذاشتهاند.
تارد یکى از این دانشمندان است که اعتقاد دارد روىگردانى از مذهب در سده نوزدهم در توسعه تبهکارى دخالت داشته است. وى در این زمینه مىگوید: «مسیحیتزدایى و فقدان تربیت مذهبى که از آن ناشى مىشود، عامل اساسى تبهکارى غربى را تشکیل مىدهد.»(12)
ویلیام. جى بنت در کتاب شاخصهاى فرهنگى در ایالت متحده امریکا در پایان قرن بیستم، با استفاده از آمارهاى رسمى مراکز اطلاعاتى امریکا، نشان داده است که در قرن بیستم، پس از کنار زدن دین و ارزشهاى دینى از صحنه اجتماعى و حاکم کردن ارزشهاى سکولارى، چگونه جرم و جنایت رو به افزایش است. وى مىنویسد: «آمار جرایم در سال 1960 میلادى (اواسط قرن بیستم) حدود 3384200 فقره بوده است، این در حالى است که این رقم در سال 1997 به 131750070 مورد افزایش یافته است. البته این جرایم عمدهاى است که طبق تعریف اداره اطلاعات فدرال، عبارت است از قتل، تجاوز، راهزنى، حمله مسلحانه، تجاوز به عنف و...»(13)
سازمان «اف.بى.آى» امریکا نیز در آمارى مشابه به مواردى اشاره مىکند؛ در بخشى از گزارشى که مربوط به سال 1964 مىباشد مىنویسد: «به طور متوسط هر روز بیش از شش هزار فقره و در هر ساعت دویست و پنجاه فقره جنایت صورت مىگیرد... بىگمان بیش از نیمى از حملات و تجاوزها و سرقتهاى خطرناک و تجاوز به عنف به اطلاع پلیس نرسیده است.»(14)
بدیهى است جامعهاى که با ارزشهاى غیردینى اداره مىگردد و افراد به منفعت و سودجویى مادى بیشتر دعوت مىشوند و حیات سعادتمند منحصر در این جهان دانسته شده و عاقبت فضیلتمند در آن جهانْ باطل،(15) با جامعهاى که تحت حاکمیت ارزشهاى الهى است و سعادت انسانى را در گرو تقوا و خویشتندارى در مقابل تمایلات غیر انسانى مىداند و آیه شریفه «و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله» (حجرات: 12) را در روح و جان افراد خود حک مىکند، از نظر سلامت روانى و اخلاقى بسیار متفاوت است.
4. انسجامبخشى ارزشهاى دینى
یکى از شاخصههاى مهمى که در پایدارى و استمرار وجودى جوامع بشرى نقش بنیانى دارد، انسجام اجتماعى و همبستگى گروهى است. این همبستگى در وجود و پایدارى خود مبتنى بر ارزشهایى است که بنیان هر جامعهاى بر آن نهاده شده است. در میان ارزشهاى موجود در جوامع، ارزشهاى دینى، به ویژه ارزشهاى شیعى، به دلیل عدم تحریف و اتصال آن به وحى، از انسجام بخشى فوقالعادهاى برخوردار است؛ زیرا این ارزشها از ذات پاک و منزهى نشأت گرفتهاند که:
اولاً: غنى بالذات است: «یا ایها الناس انتم الفقرا الى الله، و الله هو الغنى الحمید.» (فاطر: 15)
ثانیا: با علم نامتناهى خود، کاملاً بر استعدادها و نیازهاى انسان، واقف است؛ زیرا خالق بشر است.
ثالثا: راه رسیدن انسان به نیاز و مطلوب واقعىاش را کاملاً مىشناسد.
رابعا: همه انسانها در پیشگاه او از حقوق یکسانى برخوردار بوده ـ در مرحله وجودىشان، از امتیاز واحدى برخوردار مىباشند ـ و خواسته همگان مطمح نظر قرار گرفته است.
و این همه، سبب مىشود که در ارزشهاى الهى، سود و نفع همه افراد، در هر زمان و مکانى، به صورت یکسان لحاظ شده و هیچ ترجیحى فردى و گروهى در میان نباشد. و این یکسانى و عدم ترجیح در ارزشهاى دینى، خود عامل بسیار قوى در انسجام اجتماعى گشته و اخوت و برادرى از پیامدهاى آن در جامعه دینى بوده و هست. اما انسجام و همبستگى جوامعى که تحت حاکمیت ارزشهاى غیردینى هستند، حاصل تقسیم کار اجتماعى بوده و افراد را همانند چرخ دندههاى ماشین کار اجتماعى، کنار هم قرار داده است. بدیهى است از چنین همبستگى و انسجامى انتظار اخوت و برادرى نمىتوان داشت؛ زیرا ارزشى که بر پایه تقسیم کار و سود و منفعت مادى پدیدار گشته ـ آن هم منفعت و سود گروه پدیدآورنده آن ارزشها ـ توانایى ایجاد و انسجامى پایدار و با دوام نداشته و ندارد. در چنین نظامى هرکس به فکر منفعت و سود بیشتر خود بوده و دغدغهاى غیر از منافع شخصى خود ندارد. هر جامعهاى که از این نظام برخوردار باشد و بر پایه انسجام اجتماعىِ پدید آمده از تقسیم کار بنیان شده باشد، جامعهاى متزلزل و ناپایدار خواهد بود. جوامع سکولارى موجود، بهترین گواه بر این مدعاست.
برینر از دانشمندان معاصر هم بر این واقعیت تأکید داشته و مىنویسد: «دورههایى از تاریخ بوده است که حکومتهاى دینى، انسجام بیشترى نسبت به جوامع سکولار امروزى از خود نشان دادهاند.»(16)
5. مطلق بودن ارزشهاى دینى
یکى از ویژگىهاى برجستهاى که ارزشهاى دینى را از ارزشهاى اجتماعى متمایز نموده است، «مطلق بودن» ارزشهاى الهى است، در حالى که ارزشهاى اجتماعى، نسبىاند و اگر برخى از ارزشها در همه جوامع یکسان است و به دیگر سخن، اگر شاهد برخى از ارزشهاى اجتماعى عام هستیم، آن دسته از ارزشهایى است که بشر با تأکید بر عقل خدادادىاش، که ما آن را یکى از ابزار کشف اراده الهى مىدانیم،(17) بدان دست یافته است، در این صورت نیز مىتوان آن را ارزش دینى محسوب نمود، اما نه ارزشى که با واسطه انبیا و از طریق وحى به جوامع بشرى هدیه داده شد.
آن دسته از ارزشهاى اجتماعى که ریشه در ذوق و امیال افراد دارند و تعدادشان نیز، به ویژه در جوامع سکولار، بسیار زیاد است، نسبىاند؛ یعنى در زمان یا مکان خاصى ارزش بوده و در جاى دیگر جایگاهى ندارند، اما ارزشهاى دینى خواه به واسطه وحى به جوامع بشرى تزریق شده باشند و خواه به واسطه عقل کشف شده باشند، مطلقاند؛ یعنى در هر مکان و زمانى سارى و جارى بوده و تغییر و تبدّلى در آنها راه ندارد؛ چرا که در رأى و علم الهى، که منشأ پیدایش ارزشهاى الهىاند، تبدّل راه ندارد. اما در ارزشهاى اجتماعى که ریشه در ذوق افراد دارند، زمان و مکان موجب تغییر در آنها مىگردد؛ زیرا علم انسان محدود است و زمان و مکان در آن تأثیر داشته و باعث تبدیل آن مىگردد.
سؤال اساسى
حال که دانستیم زندگى اجتماعى براى انسان امرى ضرورى است و جامعه و زندگى جمعى بدون فرهنگ امکانپذیر نیست و فرهنگ نیز به نوبه خود قایم به وجود ارزشهاست و نقش ارزشها در جامعه بسیار حیاتى و کارگشاست، اکنون سؤال اساسى این است که چرا برخى افراد جامعه ارزشهاى حاکم را نادیده گرفته و نه تنها رفتار متناسب و مطابق با آن انجام نمىدهند، بلکه مرتکب رفتار انحرافى نیز مىگردند؟ این پرسش آنگاه پررنگتر مىگردد که ارزشهاى حاکم، ارزشهاى الهى با ویژگىهاى منحصر به فرد بوده باشند؛ زیرا در صورت نادیده گرفتن ارزشهاى دینى، نه تنها امور مادى افراد، بلکه شؤون معنوى و کرامت انسانى آنان نیز در معرض خطر قرار خواهد گرفت؛ یعنى خسران دنیا و آخرت را در پى خواهد داشت.
از اینرو، دانشمندان و محققان براى یافتن پاسخ این سؤال، دست به تحقیقات و مطالعات گستردهاى زدند و دیدگاههاى گوناگونى در این زمینه ارائه نمودند و چون این نبشتار درصدد بررسى این موضوع با رویکردى جامعهشناختى است، دیدگاههاى سهگانه زیستشناختى، روانشناختى و جامعهشناختى محققان علوم اجتماعى را مورد بررسى و ارزیابى قرار داده است و در نهایت، با استفاده از منابع دینى و اسلامى دیدگاه مستقلى را ارائه داده است.
دیدگاههاى اجتماعى در تبیین مسأله
الف. دیدگاه زیستشناختى
این دیدگاه درصدد تبیین مسأله با رویکردى زیستشناختى است و تلاش مىکند با بهرهگیرى از مباحث ارگانیستى به حل مسأله بپردازد. به نوعى مىتوان ریشه این رویکرد را در دیدگاه ارسطو ردیابى کرد؛ زیرا ارسطو نیز بر این باور بود که وضع جسمى و روانى افراد در ارتکاب جرم مؤثرند.(18)
دیدگاه زیستشناختى معتقد است که انحراف به طور مثبت با عوامل زیستشناختى و الگوهاى کروموزومى در ارتباط است. جرمشناس ایتالیایى سزار لومبروزو، که در سالهاى دهه 1870 کار مىکرد، ادعا نمود که بعضى از افراد با تمایلات جنایتکارانه متولد مىشوند. او اعتقاد داشت، انواع جنایتکار را مىتوان از روى شکل جمجمه تشخیص داد.(19)
ویلیام شلدون، یکى از انسانشناسان جسمانى، سه نوع جسمانى اساسى را از یکدیگر تمییز داده است: «اندومرمرف» داراى بدن گرد و چاق، «مزومرف» بدن زیبا، سینه کشیده و عضلانى و «اکتومرف» بدنى لاغر استخوانى، باریک و ضربهپذیر و دو مزاجى. وى پس از متمایز دانستن این سه نوع جسم، سعى کرد بین شخصیت و رفتار فرد با وضع جسمانى او همبستگى برقرار کند و از تحقیق خود چنین نتیجه مىگیرد که: نوع مزومرف (عضلانى) بیشتر به شخصیت جانى شبیه است؛ زیرا داراى شخصیتى پر انرژى، تحریکپذیر و عصبى است، به عکس اندومرف (چاق و خپل) که بیشتر رفتارى دوستانه و مهربان دارد و راحتطلب است. در حالى که اکتومرفها (لاغر) احساسى و تا حدى کناره گیرند.(20)
اخیرا نیز برخى از محققان کوشش کردهاند تمایلات تبهکارانه را با گروه خاصى از کروموزومها در توارث ژنتیکى مربوط سازند و ادعا کنند آنانى که یک کروموزوم "y" بیشتر برخور دارند یعنى به جاى "xy" داراى "xyy" هستند، دست به جرایم خشن مىزنند.(21)
آنتونى گیدنز، جامعهشناس معاصر انگلیسى، تأثیر عوامل زیستى بر برخى از انواع جرم جزئى را قابل اتکا ندانسته و مىنویسد: «هیچگونه مدارک قطعى مبنى بر اینکه ویژگىهاى شخصیت به این طریق به ارث مىرسد، وجود ندارد و اگر هم چنین بود، ارتباط آنها با تبهکارى حداکثر ارتباطى ناچیز بود.»(22)
هانرى لوى برول نیز در کتاب حقوق و جامعهشناسى مىنویسد: «نظریات زیستشناختى ابتدا با توفیق بسیار رو به رو شد، اما قسمت اعظم آن مردود شناخته شده است و در اینباره اعتقاد بر این است که اگر بعضى از مجرمان مشخصات طبیعى مشابهى دارند، این مشخصات مربوط به بعضى از جرایم است. وانگهى آن تقدیر تغییرناپذیر ادعایى که مردمان را به ارتکاب جرم وامىدارد، امروز افسانهاى بیش نیست.»(23)
در نگاه دینى، این دیدگاه پذیرفته شده نیست؛ زیرا اراده و اختیار انسان در آن نادیده گرفته شده است. در ادامه پس از بیان سه دیدگاه اجتماعى، در این باره بیشتر توضیح خواهیم داد.
ب. دیدگاه روانشناختى
در این دیدگاه رفتار انسانى را بر اساس تحلیل ساختمان روانى افراد مورد تحلیل قرار مىدهند. این دیدگاه ریشه در نظریه زیگموند فروید که سازمان روانى شخصیت را مرکب از سه جزء خویشتن غریزى، خویشتن عقلانى و خویشتن اخلاقى مىدانست، دارد. گروهى با بهرهگیرى از نظریه مذکور اظهار مىدارند که در تعداد اندکى از افراد، شخصیتى غیراخلاقى یا روان ـ رنجور ظهور مىکند که بنا بر نظر فروید تا اندازه زیادى حس اخلاقى ما ناشى از خوددارىهایى است که در کودکى در طى مرحله اودیپ یاد مىگیریم. بعضى از کودکان به دلیل ماهیت روابطشان با والدین هرگز خوددارىها را یاد نمىگیرند، از اینرو، فاقد یک حس اساسى اخلاقىاند. گفته مىشود که روان رنجوران افرادى کنارهگیر و بىاحساس هستند که از خشونت به خاطر خود آن لذت مىبرند.(24)
فروید مىگفت: «دست کم برخى از افراد بدین خاطر مرتکب اعمال مجرمانه مىشوند که داراى یک فراخود بیش از اندازه پرورش یافته مىباشند.»(25)
به اعتقاد جامعهشناسان، این دیدگاه حداکثر مىتواند، جنبههایى از جرم، آن هم جرایم خشن، را تبیین کند. این در حالى است که اولاً، انواع متعدد و متفاوت جرم وجود دارد. ثانیا، اقلیت کوچکى از تبهکاران ممکن است ویژگىهاى شخصیتى متمایز از بقیه مردم داشته باشند، از اینرو، دیدگاه مذکور توانایى لازم براى تبیین کامل مسأله مورد بحث را ندارد.
ج. دیدگاه جامعهشناختى
برخلاف دیدگاه زیستشناختى و روانشناختى که در فرایند تبیین خود، بیشتر به ویژگىهاى زیستى و روانى منحرف پرداخته و علل کجروى را در خود فرد جستوجو مىکردند، دیدگاه جامعهشناختى توجه خود را معطوف جامعه مىنماید. محققان این دیدگاه در فرایند تبیین خود، جامعه را مقصر اصلى در ارتکاب جرم مجرمان دانستهاند و مدعىاند که این جامعه است که راه کجروى را هموار مىسازد. البته در اینکه چگونه جامعه زمینه ارتکاب جرم را فراهم مىکند، گروهى بر اختلال در سازو کار اجتماعى شدن (جامعهپذیرى) تأکید دارند. عدهاى نیز وجود ساز و کارهاى دیگر در مقابل عوامل رسمى جامعهپذیرى، مثل خانواده، را عامل پیدایش انحراف مىدانند؛ به این معنا که در برابر خانواده که یکى از نهادهاى رسمى اجتماعى کردن افراد است، گروههاى دیگر ـ مثل گروه «رپ» ـ در جامعه هستند که ارزشها و هنجارهاى دیگرى را به فرد آموزش مىدهند که در تضاد با ارزشهاى خانوادگى یا دینى است.
جمعى نیز انحراف را نتیجه نارسایىهاى موجود بین فرهنگ و ساخت اجتماعى جامعه مىدانند.(26) یکى از جامعهشناسانى که بر این شیوه تأکید دارد، رابرت مرتون جامعهشناس امریکایى است. وى بىهنجارى و انحراف را به فشارى اطلاق مىکند که وقتى هنجارهاى پذیرفته شده با واقعیت اجتماعى در ستیزند، بر رفتار افراد وارد مىآید. وى براى توضیح این مطلب، نمونهاى از امریکا مىآورد و مىگوید: «در جامعه امریکا ـ و تا حدى در همه جوامع غربى امروزى ـ ارزشهاى عموما پذیرفته شده بر "پیشرفت" و "پول در آوردن" و غیره، یعنى موفقیت مادى، تأکید مىکنند. تصور مىشود که وسایل دستیابى به این هدفها نظمپذیرى و سختکوشى است. بنابر این اعتقادات، افرادى که واقعا سختکوش هستند مىتوانند موفق شوند، صرفنظر از اینکه نقطه عزیمت آنان در زندگى چیست. در واقع این نظر معتبر نیست؛ زیرا بیشتر افرادى که در وضع نامساعدى قرار گرفتهاند و فرصتهاى بسیار محدودى براى پیشرفت دارند، با وجود این کسانى که موفق نمىشوند خود را به خاطر ناتوانى آشکارشان در پیشرفت مادى محکوم مىیابند. در این وضعیت، فشار زیادى براى سعى در "موفق شدن" به هر وسیلهاى، مشروع یا غیر مشروع، وجود دارد. در اینجاست که ممکن است پنج واکنش پدید آید:
1. همنوایان (Conformists): هم ارزشها و هم وسایل رسمى تلاش براى تحقق آنها را مىپذیرند، خواه موفقیت داشته باشند یا نه.
2. بدعتگذاران (Imovators): ارزشهاى مورد قبول جامعه را مىپذیرند، اما از وسایل غیرمشروع یا غیرقانونى تبعیت مىکنند.
3. شعایرگرایى (Ritualism): کسانى که خود را وقف شغل کسالتآورى مىکند، اگرچه دورنماى پیشرفت شغلى نداشته باشد.
4. انزواگرایان (Retreatists): کسانى که هم ارزشهاى مسلط و هم وسایل دستیابى به آنها را رد مىکنند.
5. شورشگران (Rebellion): کسانى که ارزشها و اهداف جدیدى را جایگزین ارزشهاى حاکم و اهداف تعیین شده مىکنند.»(27)
به این ترتیب، آنچه که زمینه انحراف را ایجاد مىکند خود جامعه است؛ حال یا در اجتماعى کردن افراد کوتاهى کرده است و یا در برابر خرده فرهنگهاى معارض کوتاه آمده و راهکارهاى مناسب جهت مقابله با آنها ارائه نداده است و یا اینکه نتوانسته است نارسایىهاى موجود میان فرهنگ یا ارزشهاى پذیرفته شده و ابزار دستیابى به آنها را برطرف سازد تا زمینه بروز فشار هنجارى را به وجود نیاورد. از اینرو، مقصر اصلى خود جامعه است نه فردى که مرتکب رفتار انحرافى مىشود.
ارزیابى دیدگاههاى اجتماعى
حقیقت این است که دیدگاههاى اجتماعى عمدتا درصدد توصیف رفتارهاى انحرافى برآمدهاند، هرچند که برخى از جامعهشناسان سعى کردهاند تا مسأله را تبیین علّى نمایند و علت اصلى را در جامعه جستوجو نمایند و تا حدودى به برخى از شاخصها اشاره کنند؛ به ویژه آن گروه که بر نقص در جامعهپذیرى تأکید داشتند.
اما این دیدگاه نیز یکى از عوامل اساسى یعنى اراده و اختیار خدادادى افراد را که در شکلگیرى شخصیت آدمى نقش کلیدى دارد، نادیده گرفته است . این غفلت، سبب ناتمام بودن تبیین جامعهشناختى گشته است؛ زیرا عوامل اجتماعى نیز همچون عوامل زیستى و روانى، آنچنان نیستند که بتوانند افعال اختیارى انسان را، که شکلدهنده شخصیت او هستند، تحتالشعاع قرار دهند.
استاد مصباح در اینباره مىنویسد: «عوامل فیزیکى، زیستى، روانى و اجتماعى هرگز تعیینکننده افعال اختیارى بشر نیستند، بلکه فقط زمینهساز گزینش و اختیار اویند. بدون شک، میزان استفاده افراد بشر از این نعمت خداداده، مانند سایر نعم الهى، یکسان نیست. کسانى هستند که با عدم اعمال این نیرو، به تدریج موجبات ضعف و فُتور آن را فراهم مىآورند، و کسان دیگرى نیز هستند که با به کارگیرى مستمر و صحیح آن چنان قوى و نیرومندش مىسازند که مىتوانند در برابر همه عوامل و مقتضیات دیگر بایستند.
اهمیت عامل اختیار تا بدان حد است که به عقیده ما "شخصیت" عبارت است از تألیفى از خلق و خوها، معتقدات، عادات و ملکاتى که بر اثر افعال اختیارى آدمى حاصل مىآیند.»(28)
به این ترتیب، در فرایند تبیین و پىگیرى علل پیدایش انحراف و نادیده گرفتن ارزشها، نباید از اراده و اختیار انسان غافل شد؛ چون در غیر این صورت، انسان را باید فردى مجبور در نظر بگیریم که به خاطر عواملى فیزیکى، روانى و اجتماعى چارهاى جز ارتکاب جرم ندارد. نتیجه امر، تعطیلى مجازات و نظارت رسمى خواهد بود.
علل اساسى نادیده گرفتن ارزشها
بىتردید، نادیده گرفتن ارزشها انحرافى است که مىتواند در اثر علل متعددى به وجود آید. نگارنده در عین حالى که از اراده و اختیار آزاد فرد منحرف غافل نبوده و آن را جزء اخیر علت زمینهساز انحراف مىداند، با استفاده از معارف دینى و مباحث اجتماعى به برخى از علل اساسى نادیده گرفتن ارزشها اشاره مىکند:
1. عدم شناخت و آگاهى
یکى از عمدهترین علتهاى نادیده گرفتن ارزشها، عدم شناخت و آگاهى از آنهاست و این جهل و نادانى خود منشأ بسیارى از معضلات انسانى و اجتماعى است. بدون شک اگر فرد منحرف نسبت به استعداد و توان خود در راه رسیدن به کرامت انسانى آشنا باشد و بداند که چگونه ارزشها، به ویژه ارزشهاى الهى، او را در نیل به هدف والاى انسانىاش کمک مىکند و نورانیّت ارزشها را درک کرده باشد، احتمال روىگردانى از آن چراغ رفتار بسیار کم خواهد شد؛ چرا که آگاهى از ارزشها او را به سمت سلامت هدایت خواهد کرد. این غفلت و ناآگاهى است که فرد را به ورطه حیوانیت و حتى بدتر و گمراهتر از آن مىکشاند: «اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون» (اعراف: 179). اگر جهل و نادانى نباشد، انسان در مقابل آفریننده خود پردهدرى نمىکند. در دعاى کمیل آمده است: «ظلمت نفسى و تجرّأتُ بجهلى»(29) و یا در دعاى صحیفه سجادیه علیهالسلام مىخوانیم: «أنا الذى بجهله عصاک.»(30) و دهها روایت و دعاهاى مأثور که به این حقیقت اشاره دارند. مطمئنا آگاهى و شناخت ارزشها راه سلامت را به سوى فرد و جامعه مىگشاید. حضرت یوسف علیهالسلام در مقابل زنى که همه مقدمات تحریک قوه شهوانى را فراهم نموده بود، تنها با اتکا به ارزش الهى و با بهرهگیرى از نور ارزشهاى خدایى توانست از آن مهلکه نجات یافته، از غلتیدن در چاه انحراف برهد؛ چنانچه قرآن مىفرماید: «لقد همت به و هم بها لولا أن رءا برهان ربه.» (یوسف: 24)
حکما و دانشمندان نیز بر این واقعیت اشاره کردهاند. فیلسوف یونانى سقراط (399ـ470 ق م) بر این باور بود که انحراف اساسا ثمره عدم شناخت و آگاهى بوده و تنها راه حل آن نیز آگاهىبخشى است. وى در این باره مىگوید: «ما نبایستى با تبهکاران با خشونت رفتار کنیم، بلکه باید به آنها بیاموزیم که به چه ترتیب از ارتکاب بزه خوددارى نمایند؛ زیرا جنایت ثمره نادانى و جهل است. تعداد بىشمارى از افراد که نتوانستهاند معرفتى کسب کنند، مرتکب جرم مىشوند.»(31)
حکیم ابونصر فارابى، دانشمند اسلامى نیز علت اساسى ناهنجارى را عدم شناخت دانسته و مىنویسد: «اگر انسان سعادت را نشناخت و یا دانست و آن را غایت مشتاقالیه خود قرار نداد و بلکه چیز دیگرى را جز آن غایت قرار داد و به واسطه قوت نزوعیه به آن امر اشتیاق و گرایش حاصل کرد و به واسطه قوت رؤیت آنچه باید موردعمل قرار گیرد تا به واسطه آن و به کمک حواس و متخیله وصول به آن ممکن گردد، استنباط کرد و سپس به واسطه آلات قوه نزوعیه آنگونه افعال را انجام داد، در این صورت همه افعال انسان شر و نازیبا [نابهنجار [خواهد بود.»(32)
به این ترتیب، یکى از عواملى که نقش اساسى در بروز انحراف دارد، عدم شناخت و آگاهى است؛ سایر عوامل در رتبههاى بعدى قرار مىگیرند. در اهمیت این عامل همین مقدار بس که خداى سبحان نه تنها قوه عاقله و رسول باطنى به بشر هدیه داد، بلکه صد و بیست و چهار هزار پیامبر و نبى فرستاد تا انسانها را از جهل و نادانى نجات داده و راه رسیدن به کمال و سعادت را با چراغى به نام ارزشها، هموار سازند. در عین حال، بشر کمتر توانسته از هدایت انبیا بهره بگیرد و کماکان در ناآگاهى به سر مىبرد. حال باید دید بهترین شیوه در حل این مسأله چیست؟
مؤثرترین شیوه پیشگیرى
در پاسخ به سؤال مذکور باید گفت: بهترین شیوه براى حل معضل مورد بحث، آگاهىبخشى است که این امر به اعتقاد جامعهشناسان، به دو صورت ممکن خواهد بود: فرهنگپذیرى و جامعهپذیرى، که البته فرهنگپذیرى شیوه مؤثرترى خواهد بود؛ زیرا در جامعهپذیرى و یا اجتماعى شدن (Socialization) فرد تنها با هنجارهاى اجتماعى سازگار مىگردد، اما در فرهنگپذیرى (Acculturation) فرد عمیقا و از جهات فراوان با فرهنگ جامعه همانند مىشود.(33) در فرهنگپذیرى، فرهنگ و ارزشهاى جامعه در جان فرد رسوخ کرده و به آنها اعتقاد قلبى پیدا مىکند، به گونهاى که فرد در هر موقعیتى خود را ملزم به انجام و رعایت آنها مىداند، خواه نظارت رسمى باشد، یا نباشد، اما در آنجایى که فرد صرفا خود را با هنجارها هماهنگ مىسازد، در صورتى بدانها عمل مىکند که چشم قانون و نظارت رسمى را در پیش روى خود مشاهده کند و گرنه ضمانتى در رعایت آنها وجود ندارد. بدیهى است کسانى که مىخواهند خلاف ارزشها عمل کنند، در زمانى که چشم قانون بسته است، ارزشهاى حاکم را نادیده مىگیرند.
اما آنجایى که فرد فرهنگپذیر شده است، همیشه و در همه حال خود را در برابر ارزشها مسؤول مىداند، چه ناظر رسمى باشد و چه تحت نظارت رسمى نباشد. از اینرو، تأثیر این شیوه در بهنجار کردن رفتار افراد در جامعه به مراتب بیشتر از جامعهپذیرى است.
در فرهنگ اسلام نیز این دو شیوه به صورت اسلام و ایمان مطرح است؛ یعنى تلاش بر این است که پیروان خود را مؤمن کنند نه مسلمان؛ چون ایمان یعنى پذیرش ارزشهاى دین و اعتقاد عملى به آن پیدا کردن و در عمل ملتزم به آن بودن. در اینگونه تربیت شدن، فرد خود را مسؤول مىداند و تحت نظارت الهى است و کریمه «الم یعلم بان الله یرى» (علق: 14) فراروى او قرار دارد، خواه ناظر رسمى در کار باشد یا نه؛ یعنى چه پلیس و نیروى انتظامى باشد و چه نباشد، او به وظیفه خود عمل مىکنند، بر خلاف آنجایى که فرد ایمان نداشته و تنها بر رسالت پیامبر و وحدانیت خدا شهادت داده، اما ارکان و ضمیر قلبى او به پیام الهى پیوند نخورده است. در اینجا خطر انحراف به مراتب بیشتر از شیوه قلبى است.
نقش برجسته خانواده
همه دانشمندان علوم اجتماعى، خواه جامعهشناسان و خواه روانشناسان، بیش از هر عاملى در آگاهىبخشى، بر خانواده و تأثیر بىبدیل آن تأکید دارند. اگرچه از تأثیر مدرسه، گروههاى همسال، رسانههاى جمعى و... غافل نیستند، اما نقش خانواده را مؤثرتر مىدانند؛ چرا که فرد در خانواده فرایند فرهنگپذیرى را مىآموزد و شخصیت افراد بیش از همه در آغوش خانواده رشد مىکند و شکل مىگیرد. در حالى که سایر عوامل، بیشتر در جامعهپذیرى افراد نقش دارند.
فروید بر این باور است که شخصیت که متشکل از سه نظام «نهاد»، «خود»، «فراخود» است و فراخود معرف بازنمایىهاى درونى شده آن دسته از ارزشها و اخلاقیات جامعه است، توسط والدین به کودک آموخته مىشود. فراخود در واقع همان وجدان فرد است و درباره درست یا غلط بودن اعمال فرد داورى مىکند.(34)
بروس کوئن نیز در کتاب مبانى جامعهشناسى بر این واقعیت اشاره کرده و مىنویسد: «چون کودک نخستین دوران زندگى خود را در محیط خانواده مىگذراند و در معرض ارزشها و الگوهاى رفتارى خانواده قرار دارد و زمان بیشترى را با این گروه صمیمى و خودمانى مىگذراند، خانواده کودک را به انجام رفتارهایى که با هنجارهاى جامعه مطابق و با انتظارات آن هماهنگ است پاداش مىدهد و در برابر رفتارهایى که با آن هماهنگ نیست او را تنبیه و مجازات مىکند.»(35)
در معارف اسلامى نیز، نقش خانواده به صورتى عمیقتر مورد توجه قرار گرفته است؛ به این معنا که دین مقدس اسلام نه تنها در مورد انتخاب همسر و تشکیل خانواده دستورات و سفارشات فراوانى دارد، بلکه حتى نوع تغذیه والدین قبل از تکوین نطفه و تغذیه مادر به هنگام باردارى و شیردهى فرزند را نیز از نظر دور نداشته است. مثلاً، خوردن خرما را براى مادر شیرده مستحب مىداند؛ چون باعث بردبارى و حلم فرزند مىشود؛ چنانچه قرآن خطاب به حضرت مریم که تازه از وضع حمل فارغ شده بود مىفرماید: «تنه درخت خرما را به سوى خود تکان بده تا خرماى تازه به پیش تو افکند.» (مریم: 25)
احتمالاً حکمت آن این است که خرما خوردن زن شیرده در شخصیت کودک شیرخوار اثر مطلوب دارد.(36)
در مورد غذاى قبل از ایجاد نطفه هم سفارش شده است که از حرام بپرهیزید. امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «درآمد حرام در اولاد اثر مىگذارد.»(37) یعنى غذاى حرام والدین که سازنده نطفه و تغذیهکننده جنین است در فرزند اثر نامطلوب دارد.
در انتخاب همسر نیز آمده است که صفات روحى مادر در فرزند تأثیر دارد، از اینرو، پیامبرگرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «اُنظر فى اىّ شىءٍ تضع ولدک فانّ العرق دساس»؛(38) دقت کنید که نطقه خود را در چه محلى قرار مىدهید؛ چون که اخلاق سرایت مىکند.
در جنگ جمل وقتى که محمد حنفیه نتوانست پیشروى کند، امیرالمؤمنین على علیهالسلام به او فرمود: «ادرکک عرق من امک»؛(39) این ضعف و ترس را از مادرت به ارث بردهاى.
رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله نیز درباره تولد فرزند مىفرماید: «هر که فرزندى خدا به او دهد باید در گوش راست او اذان نماز بگوید و در گوش چپ او اقامه بگوید که این کار او را از شیطان رجیم حفظ مىکند.»(40)
انتخاب نام نیک، آموزش قرآن، تربیت صحیح و پاکیزه نگه داشتن فرزند، از جمله حقوق واجب فرزند است که به عهده والدین گذاشته شده است.(41)
در حدیثى از رسول الله صلىاللهعلیهوآله آمده است: «واى به حال بچههاى آخرالزمان، از طرف پدرهاى ایشان. پرسیدند: یا رسول الله، از پدرهاى مشرک؟ فرمود: خیر از پدرهاى مؤمن که واجبات را به فرزندان خود تعلیم نمىدهند.»(42)
فرزندان را باید به گونهاى تربیت نمود که هنگام رشد و فهم، نسبت به ارزشهاى واقعى بیگانه نباشند، بلکه به سوى آن حرکت کنند. مولى الموحدین على علیهالسلام در سفارشات خود به یکى از فرزندانش مىفرماید: دل بچه و طفل همانند زمین آماده است که هرچه در آن نهاده شود مىپذیرد. من به تربیت تو قبل از این که دلت سخت شود و و ذهنت مشغول گردد، اقدام کردم.»(43)
این همه تأکید در بیان و لسان شرع مقدس، بدان جهت است که والدین در رسوخ کردن فرهنگ و ارزشها در جان و جسم فرزندان، نقش بىبدیلى دارند؛ چه اینکه شخصیت فرزند در آغوش گرم و صمیمى خانواده شکل مىگیرد. همچنین خانواده فرد را فرهنگپذیر مىکند. فردى که فرهنگپذیر شده باشد، هم خود در برابر ناهنجارىها واکسینه شده و هم جامعه را سالم نگه مىدارد و مىتواند در سلامتى جامعه اثرگذار باشد.
اگر علماى بزرگ و نامدارى توانستند با وجود پربرکت خود، جامعه اسلامى را از معارف دین و ارزشهاى ناب بهرهمند سازند، شخصیتشان در آغوش گرم والدین، به ویژه مادر، شکل گرفته بود. وقتى از مادر سیدرضى، تدوینکننده نهجالبلاغه و سید مرتضى، آن عالم برجسته شیعه، مىپرسند: چه کردى که چنین فرزندانى تربیت شدند، مىگوید: در دوران طفولیت اینان، شب هنگام که براى نماز شب بیدار مىشدم، آنان را بیدار مىکردم تا با آن وقت، آشنا باشند. و یا آنگاه که به مادر شیخ مرتضى انصارى، آن فخر جهان شیعه، گفته شد: فرزندت به درجات عالیهاى از علم و تقوا رسیده است، پاسخ داد: من ترقى بیشترى هم از او انتظار داشتم؛ زیرا هنگام شیر دادن، هرگز او را بدون وضو شیر ندادم، حتى در شبهاى سرد زمستان هم وضو مىگرفتم و سپس به وى شیر مىدادم.(44)
بارى، اگر والدین در قالب خانواده بتوانند فرهنگ ناب دینى و ارزشهاى الهى را با عمل خود، در جان و روح فرزندان خود، رسوخ داده و آنان را فرهنگپذیر کنند، در حقیقت آنان را در برابر ارزشهاى مادى و دست ساخته بشرى واکسینه کرده و تا حد بسیار زیادى از خطر انحراف نجات دادهاند. و اگر در آخرالزمان، انحرافات زیاد گردیده است، به فرموده رسول گرامى اسلام، عامل اصلى آن والدین بودهاند. و گرنه اگر آنان درست عمل مىکردند، فرزندانى مثل شهید چمران که حتى در امریکا هم از انجام امور مکروه اجتناب مىکرد، و یا خلبان برجسته دوران دفاع مقدس، شهید بابایى، که پیش از انقلاب هم در امریکا، نماز اول وقت خود را ترک نمىکرد، تربیت مىنمودند.
2. تخلف نخبگان (خواص)
نخبگان به کسانى اطلاق مىگردد که با توجه به نقشى که در جامعه به عهده دارند و کار و فعالیتى که انجام مىدهند و خصوصیات منحصر به فرد و استعدادهایى که دارند، موقعیتهاى برترى نسبت به متوسط افراد جامعه دارند و با توجه به این خصوصیات ویژه، سمبولهاى زندهاى از طرز تفکر، وجود و عمل بوده و نسبت به برخى گروهها و یا کل افراد جامعه، قدرت جاذبهاى دارند. از اینرو، مورد تقلید قرار مىگیرند و طرز تفکر و عملشان، الگوى دیگران مىگردد.(45) از این نظر، نخبگان در پیدایش پدیدههاى اجتماعى، خواه مثبت و یا منفى، نقش تعیین کننده دارند. چنانچه رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله به این حقیقت اشاره فرمودهاند، «صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى، قیل: یا رسول الله من هما؟ قال الفقها و الامراء»؛(46) هرگاه دو گروه از امتم صالح و نیکوکار باشند، امتم نیکو خواهد شد و اگر آنها فاسد گردند امتم به فساد کشیده خواهد شد، پرسیدند: یا رسول الله، آن دو گروه کیانند؟ فرمود: دانشمندان و حاکمان.
روشن است که دانشمندان به عنوان ترویجکنندگان ارزشها و فرهنگ و حاکمان و فرمانروایان به عنوان اجراکنندگان ارزشها در قالب هنجارها، نقش ویژه و برگزیده دارند و افراد جامعه آنان را به عنوان الگوى عملى خود در رفتار فردى و اجتماعى قرار مىدهند؛ چرا که «الناس على دین ملوکهم.» از اینرو، اگر وزیر، وکیل، معلم و هر آن کس که داراى نقشى برجسته و شخصیتى منحصر به فرد است، ارزشهاى حاکم را نادیده گیرد و بر خلاف آن رفتار کند، نه تنها خود را به ورطه هلاکت مىکشاند، بلکه کسانى را هم که در طرز تفکر و عمل به وى اقتدا کردهاند، بخصوص افراد سست اراده و کماطلاع، در معرض انحراف قرار مىدهند.
بهترین گواه بر حقیقت مذکور، تاریخ صدر اسلام است؛ آنگاه که امت اسلام در سوگ رحلت فخر عالم پیامبر خاتم صلىاللهعلیهوآله ، نشست و جامعه نبوى از وجود آن حضرت محروم گردید، افرادى همچون طلحه، زیبر و سعد بن ابىوقاص به جاى پیروى از ارزشهاى ناب الهى، که با همت پیامبر و یارانى همچون على علیهالسلام بر جامعه حاکم گشته بود، بر خلاف ارزشهاى معنوى، راه انباشت ثروت و دنیاگرایى را در پیش گرفتند و برخى نیز در این راه حتى از ایستادن در مقابل جانشین به حق رسولالله صلىاللهعلیهوآله ، دریغ ننموده و بانى جنگى چون جمل شدند. نتیجه این رفتار نخبگان، در روز دهم محرم شصت و یک هجرى، در آن واقعه خونین، نمایان شد؛ آنگاه که دستور غارت خیام اهلبیت رسول الله صلىاللهعلیهوآله صادر گردید، «مردى نزد فاطمه، دختر امام حسین علیهالسلام آمد و خلخال پاى او را بیرون آورد و در آن حال، مىگریست! فاطمه گفت: چرا گریه مىکنى؟ گفت: براى این کار که مىکنم و اموال دختر رسول خدا را به غارت مىبرم، فاطمه گفت: اگر چنین است، پس مرا رهان کن. گفت: مىترسم دیگرى آن را ببرد!»(47) وقتى سعد بن ابىوقاص، که رزمنده لشکر رسولالله است، به زراندوزى روى مىآورد، پسرش عمربن سعد، به خاطر رسیدن به خاک رى، خاک کربلا را به خون فرزند زهرا علیهاالسلام رنگین مىکند!
3. تعارض هنجارها
سومین عاملى که در نادیده گرفتن ارزشهاى حاکم بر جامعه توسط برخى از افراد، دخالت دارد، تعارض هنجارهاست. توضیح اینکه، افراد در کانون خانواده و گروه اولیه خود، ارزشهاى دینى و خانوادگى را آموخته و از آن پیروى مىکنند و رفتارهاى خود را با آن مطابقت مىدهند، اما وقتى وارد گروههاى دیگر اجتماعى مىگردند، با خرده فرهنگهاى معارضى که در ارزشها و هنجارها با ارزشهاى دینى فرد مخالف هستند، مواجه مىشوند، در چنین شرایطى برخى از افراد، دچار تعارض شده و براى اینکه منزوى نشوند و یا مورد تمسخر دیگران قرار نگیرند، مرتکب رفتار خلاف ارزش حاکم یا عامه مىشوند؛ زیرا اگر بخواهند در میان آن گروه خاص، جایگاه و منزلت اجتماعى پیدا کنند، باید از هنجارهاى آنها پیروى نمایند، در این صورت از هنجارهاى مطابق با هنجارهاى دینى و خانوادگى خود باز مىمانند. به عنوان نمونه، یکى از استادان دانشگاه شهید بهشتى تهران مىنویسد: «یکى از دانشجویان دختر شهرستانى بسیار خوشقلب و با محبت مدتى براى نوشتن پایاننامهاش با من کار مىکرد. ظاهر او با ظاهر دانشجویانى که با من کار مىکردند کمى متفاوت بود؛ آرایش، انگشتر و دستبند طلا و با مانتویى با خیال خودش مدرن با دکمههاى بزرگ روشن که حکایت از پیروى کورکورانه از هنجارهاى یک فرهنگ عقبافتاده مىکرد. بالاخره روزى مورد سؤال من قرار گرفت، گفت: من بیرون از دانشگاه چادر سر مىکنم و اصلاً هم از تجملات خوشم نمىآید، اما در داخل دانشگاه نه. پرسیدم: چه طور؟ گفت: خوب دیگه، جوّ دانشگاه یک جوریه که اگر آدم مثل بقیه بچهها نباشد مسخرهاش مىکنند.»(48)
حال سؤال این است که چه عاملى در پیدایش ارزشهاى متضاد و تعارض هنجارها، دخالت دارد؟ پیش از پاسخ به پرسش مذکور، باید بگوییم که فرهنگ داراى دو بخش مادى و غیر مادى است که در تعریف آن گفتهاند: «فرهنگ غیر مادى یا معنوى همان افکار و عقاید مربوط به اشیا است که شامل نحوه تفکر، استدلال، مذهب و سایر جنبههایى است که مستقیما فاقد تظاهر مادى هستند. اما فرهنگ مادى، آن بخشى است که شامل اشیاى ملموس و محسوس، چون مسکن، لباس، ابزار مثل رادیو و تلویزیون و ماشینآلات نظیر اتومبیل، قطار، هواپیما و... مىباشد.»(49)
اساسا، بخش مادى فرهنگ نه تنها تحت تأثیر شدید و مستقیم بخش معنوى فرهنگ است، بلکه چیزى جز نشاندهنده و محسوسکننده ارزشهاى غیرمحسوس (فرهنگ غیرمادى) نیست. از اینرو، این بخش تنها در پرتو بخش معنوى معنادار خواهد بود؛ هر جا که فرهنگ مادى وارد شود و فرهنگ غیر مادى یا ارزشهاى خاص آن وارد نشود یا دیر وارد شود، تأخّر فرهنگى پیش آمده و موجب به وجود آمدن بحران اجتماعى مىگردد. این واقعیت را در کشورهاى در حال توسعه به خوبى مىتوان مشاهده نمود؛ زیرا با ورود فناورى، که بخش مادى فرهنگ است، مسائل اجتماعى فراوانى، که تعارض هنجارها و ارزشها از جمله آن است، براى آن کشورها به وجود آمده است.
به این ترتیب، در پاسخ به پرسش مطرح شده، مىتوان گفت (چنانکه محققان گفتهاند)، یکى از عوامل ترویجکننده ارزشهاى مخالف، ورود فناورى با اشکال متعدد ـ که وسایل ارتباطجمعى یکى از آنهاست ـ مىباشد. به عنوان مثال، ویدئو اگرچه به ظاهر ابزارى تصویرى و صوتى است که داراى جنبههاى مثبت و منفى است، اما با ورود و آزاد شدن در کشورهاى واردکننده، جنبههاى منفى آن بیش از جنبههاى مثبت بوده و هست.
این واقعیت در تحقیقى که در کشور اسلامى ایران صورت گرفته به خوبى نشان داده شده است: «اولاً: آزادسازى ویدئو و تأسیس ویدئو کلوپها به جاى گسترش ارزشهاى اسلامى ـ انقلابى، موجب گسترش فیلمهاى خارجى و به همراه آن ارزشهاى نهفته در آن فیلمها شده است. ثانیا: ورود ویدئو به خانوادهها ارزشهاى آنها را دگرگون کرده است و اکثر کسانى که داراى ویدئو بودهاند به تدریج از گرایش و پاىبندىهاى مذهبىشان کاسته شده است.
جدول رابطه داشتن ویدئو و خواندن نماز سال 1372
ویدئو نماز مىخواند نمازنمىخواند
ندارد 97 16
دارد 56 35
جمع 153 51(=204)
×2=15.86, sig= 0.000
سال 1373
ویدئو نماز مىخواند نمازنمىخواند
ندارد 73 20
دارد 42 47
جمع 115 67(=182)
×2=19.13, sig= 0.000
گرچه ارقام و نمونه سال 72 با سال 73 تا حدودى متفاوت هستند و افراد سال 73 همان افراد سال 72 نیستند، اما اولاً پراکندگى دانشجویان در هر دو سال شبیه به هم بود، ثانیا این مطلب از طریق آزمون کىدو تأیید مىگردد.»(50)
این امر در سایر رسانههاى جمعى مثل ماهواره، اینترنت و تلویزیون نیز صدق مىکند؛ یعنى این ابزارها نیز در ورود ارزشهاى مخالف نقش مؤثرى دارند.
بدیهى است که در عصر حاضر، عدم بهرهگیرى از فناورى و جلوگیرى از ورود آن به کشور نه ممکن است و نه معقول؛ زیرا موجب محرومیت از اطلاعات و دانشهاى مفیدفراوان مىگردد. اما این امر، مجوز بهرهگیرى بىچون و چرا و بدون ضابطه از فناورى را نیز امضا نمىکند؛ زیرا در این صورت نه تنها مفید نخواهد بود، بلکه باعث بروز مشکلات روانى و شخصیتى افراد در جامعه نیز خواهد شد؛ چون باید ارزشهاى حاکم بر جامعه خود را نادیده بگیرد و هویت اصلى خود را فراموش کند. از اینرو، بهترین راه حل این است که فرهیختگان جامعه بخش مادى فناورى را با ارزشهاى خودى هماهنگ سازندواینکارىشدنى است؛ چنانکه به هنگام دفاع مقدس توانستیم از تلویزیون در جهت انسجام اجتماعى و ترویج ارزشهایمان بهره گیریم.
4. فقر و تنگدستى
از جمله عواملى که در نادیده گرفتن ارزشها نقش مؤثرى داشته و موجب پیدایش تبهکارى مىشود، فقر و تنگدستى است. افلاطون در تشریح وقوع جرایم، عوامل اجتماعى و اقتصادى، به ویژه فقر، را منشأ بروز جرایم اعلام مىکند.(51) مسأله تنگدستى امرى نیست که محققى بتواند در تبیین مسائل اجتماعى آن را نادیده گیرد.
این عامل آنقدر مهم است که در روایات اسلامى نیز در مورد خطر آن گوشزد شده است. رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «لولا رحمة ربّى على فقراء امتى کاد الفقر ان یکون کفرا.»(52) تنها در پرتو رحمت الهى است که فرد تهیدست مىتواند دین خود را حفظ کند و مرتکب اعمال انحرافى نگردد؛ چرا که «من لا معاش له لا معاد له.» مولى الموحدین على علیهالسلام نیز به فرزند دلبند خود امام حسن علیهالسلام مىفرماید: هرگاه فرد نتواند نیاز مادى خود را برآورده سازد خطا و انحرافش زیاد شده و متبلا به چهار خصوصیت مىگردد: «یا بُنى، لا تلُم انسانا یطلب قوته، فمن عدم قوته کثر خطایاه، یا بنى من ابتلى بالفقر ابتلى باربع خصال: بالضعف فى یقینه، و النقصان فى عقله، و الرّقة فى دینه و قلة الحیاء فى وجهه، فنعوذ بالله من الفقر»؛(53) پسرم فردى را که در پى معیشت خود است مورد ملامت قرار مده، کسى که قوت خود را نداشته باشد انحرافات او زیاد مىگردد. پسرم کسى که مبتلا به فقر شود، مبتلا به چهار ویژگى مىشود: ضعف در یقین، کاستى در درک و عقل، سستى در دین و کم شدن حیا در رفتارش. پس پناه مىجوییم به پروردگار از فقر و تهیدستى.» به راستى با پناه بردن به ذات مقدس خداست که فرد تهیدست مىتواند از انحرافات ناشى از فقر نجات پیدا کند و گرنه فقر زمینه هرگونه انحرافى را مهیا مىکند.
اما آنچه که باعث تشدید انحراف و یا به تعبیر گویاتر، امرى که عامل فقر را در ارتکاب جرم، مساعدت مىکند و این استعداد را به فعلیت مىرساند، ارزش شدن «ثروت» در جامعه است. هرگاه در جامعهاى دارندگى برازندگى شود و دارندگان، از منزلت اجتماعى بالایى برخوردار باشند، فقر عامل نادیده گرفتن ارزشها و ارتکاب جرم و تبهکارى خواهد بود، و الاّ در بسیارى از جوامع روستایى که مردم در سطح بسیار پایینى از زندگى هستند، نه تنها مرتکب جرمى نمىشوند، بلکه با کمال آرامش و شادابى به کار و فعالیت مشغولند و خداى را بر سلامت خود و جامعهشان شاکرند.
آنچه که امروز شهرها و بخصوص کلان شهرها را تهدید مىکند، ارزش شدن ثروت است؛ یعنى جارى ساختن شعار «دارندگى، برازندگى» و «تنگدستى، شرمندگى» در رفتار و گفتار افراد جامعه. تبلیغات وسایل تجملى، کار را به جایى رسانده که برخى خانوادهها براى تهیه جهیزیه دختران خود، که غالبا بسیارى از وسایل خریدار شده تا سالها مورد استفاده نبوده و گاهى اصلاً استفاده نمىشود، به ناچار به فروش اعضاى بدن خود روى مىآورند. به گفته یکى از محققان: «وقتى نابرابرى در جامعه گسترش یافت و نمایش ثروت و برترى، مجددا در همه ابعاد ممکن در جامعه رواج یافته و از سال 1371 تاکنون با شدت و شتاب بیشترى فراگیر شده است، ثروتمندان با ژست و افاده هرچه تمامتر، بنزها و میتسوبیشىهاى جدید، لباسها و زینتآلات و هرچه که دارند و دیگران ندارند را به رخ مىکشند و...»(54) آیا مىتوان غیر از این انتظار داشت که سست ارادهها، حتى به خودفروشى دست بزنند و ارزشهاى ملى و مذهبى خود را نادیده گیرند؟
5. فقدان نظارت اجتماعى
به شهادت قرآن کریم، خداوند حکیم، به هنگام خلقت بشر، خوب و بد، خطا و خویشتندارى را به نفس آدمى الهام نمود: «فألهمها فجورها و تقوها.» (شمس: 18) و پس از خلقت نیز او را به سلاح باطنى، یعنى عقل، مسلح نمود تا در پرتو هدایت او ره تقوا را پیش گیرد، اما به این مهم نیز اکتفا نکرده و به خاطر محبتى که نسبت به این خلق احسن خویش داشت، وى را از نعمت رسولان ظاهرى هم برخوردار نمود و از طریق آنان هرچه را که براى رسیدن به سعادت آدمى لازم بود، در قالب ارزشها و در دفترى به نام دین به او هدیه داد، تا این مخلوق پررمز و راز بتواند در پرتو چراغ هدایت آن، کردار فردى و اجتماعى خود را سامان بخشد.
با این همه، غالب افراد بشر به جاى بهرهگیرى از عنایات الهى و لبیک به نداى درونى و گفتار بیرونى رسولان، همواره ره کژى و انحراف را پیش گرفته و مىگیرند. جالب اینجاست که خداى حکیم براى حل این مشکل بشر نیز، راهکار دیگرى به نام امر به معروف و نهى از منکر (و یا نظارت همه بر همه) را به عنوان دستورالعملى واجب بر همگان قرار داده است و اساسا بقاى دین را منوط به آن نموده است. چنانکه شهید مطهرى، آن را علت مبقیه مىداند و مىگوید: «امر به معروف و نهى از منکر، یگانه اصلى است که ضامن بقاى اسلام و به اصطلاح علت مبقیه است، اصلاً این اصل نباشد، اسلامى نیست.»(55)
به اعتقاد دانشمندان علوم اجتماعى نیز بدون نظارت اجتماعى، جامعهاى سالم و افرادى بهنجار نخواهیم داشت. آنان در تعریف این اصل مىگویند: «سازوکارى است که جامعه براى واداشتن اعضاى خویش به سازشکارى و جلوگیرى از ناسازشکارى به کار مىبرد.» در اهمیت آن نیز مىگویند: «نظارتهاى اجتماعى از آن جهت مهم هستند که جامعه نمىتواند کارکرد درستى داشته باشد مگر آنکه اعضاى خود را با هنجارهاى اجتماعى هماهنگ کرده ونقشهایشانرابه گونهاى انجام دهند که جامعه بتواند به اهداف خود دست یابد.»(56)
از اینرو، مىگوییم: یکى از عواملى که زمینه بروز ناهنجارىها و نادیده گرفتن ارزشها را فراهم مىکند، ترک نظارت اجتماعى و یا کمرنگ شدن آن، و یا آن را تنها وظیفه دستگاههاى رسمى و دولتى دانستن، است. رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: اگر این فریضه را نادیده گیرید زنان و دختران، فاسد و پسران و مردان شما فاسق خواهند شد: «کیف بکم اذا فسدت نساءکم و فسق شبابکم... اذا لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنکر.»(57)
اگر گفته آمد که انسان براى رسیدن به مقصد نهایى و دستیابىِ سعادت محتوم خود، چارهاى جز گزینش زندگى جمعى و گروهى در قالب جامعه ندارد و اگر در منطق دین و لسان انبیا و اوصیا، کمال انسان قرب الهى و سعادت محتومش، آرام و قرار گرفتن در جوار رحمت الهى است، بدون شک جامعهاى مىتواند انسان را به سعادت دنیا و آخرتش برساند که خود از هر آلودگى پاک و منزّه باشد، و گرنه جامعهاى که در آن فجور به فعلیت رسیده و تقوا در استعداد باقى مانده است، توان هدایت بشر به دار قرارش را ندارد. و با توجه به اینکه غالب افراد بشر، ره نفس اماره را پیشه کردند، اگر نظارت همگانى کمرنگ گردد و این وظیفه به درستى انجام نگیرد، زمینه جولان رهروان نفس اماره فراهم خواهد شد. در عصر حاضر بشر به دلیل نادیده گرفتن این سازو کار اجتماعى، در حسرت امنیت فردى و اجتماعى مىسوزد. اگر در صدر اسلام، مسیر حکومت و زمامدارى منحرف گشت و در نتیجه، ارزشهاى نبوى نادیده گرفته شد و امویان بر مسند حکومت نشستند و باعث کُند و یا سد شدن، در مقابل سیل معارف نبوى شدند، دلیل آن تعطیلى فریضه نظارت همگانى بود و اگر نور دیده زهرا در سرزمین نینوا نهى از منکر نمىکرد، به یقین امروز ما از ارزشهاى شیعى بهرهمند نبودیم.
و امروز نیز اگر در جامعه اسلامى شاهد نادیده گرفتن ارزشها توسط برخى از افراد هستیم، بدان جهت است که فریضه امر به معروف و نهى از منکر کمرنگ گشته و آن را تنها در قالب حکومت قرار دادهایم.
فرجام سخن
بدون شک، تبهکارى و انحراف که در پى نادیده گرفتن ارزشها پدید مىآید، پدیدهاى اجتماعى است که وجود آن در هر جامعهاى موجب اختلال در آرامش روحى و روانى افراد بوده و هیچ عاقلى وجود آن را برنمىتابد. اگر در نوشتههاى دورکیم وجود جرم در جوامع امرى طبیعى دانسته شده، به این معنا نیست که او موافق وجود آن باشد؛ زیرا وى در عین اینکه مىگوید: جامعهاى نیست که در آن جرم نباشد، عمل مجرمانه را نیز براى جامعه زیانمند مىداند.(58) و این زیانمندى براى جوامع موجب گردید تا تلاشهاى فراوان با رویکردى متعدد در جهت تبیین این مسأله و ریشهیابى آن صورت گیرد.
اما در تحقیقات به عمل آمده، بخصوص در جوامع غربى، به عواملى اشاره گردیده که بیشتر جنبه زمینهسازى ارتکاب جرم را داشتهاند، و غالبا عامل اساسى، که اراده و اختیار آزاد آدمى باشد، نادیده گرفته شده و نتیجه این غفلت حذف مجازاتهاى سنگین مثل اعدام در جوامع غربى بوده است. به تعبیر دورکیم، جوامع مدرن و صنعتى با تکیه بر تحقیقات به عمل آمده، قوانین حقوقى ترمیمى را جایگزین قوانین حقوقى تنبیهى نمودند(59) و فرد مجرم را بیمارى دانستند که باید با قوانین ترمیمى او را اصلاح و ترمیم نمود؛ مثل عضوى بیمارى که با استفاده از دارو آن را ترمیم مىکنیم!
اما در نگاه دینى، عامل اصلى در نادیده گرفتن ارزشها و ارتکاب جرم، اراده و اختیار خدادادى انسان است و سایر عوامل تنها زمینهساز گزینش و اختیار آدمى هستند. از اینرو، آن دسته از مجرمانى که جامعه آلوده را بهانه مىگیرند و مىگویند: «قالوا کنا مستضعفین فى الارض» (نساء: 97)، در جواب آنها گفته مىشود: «الم تکن ارض الله واسعه» (نساء: 97) عواملى را که ما در این مقال برشمردیم نیز اختیار و اراده فرد را نادیده نگرفته، بلکه آن را جزء اخیر علت تامه شمرده است و تفاوت آن با تبیینهاى دیگر آن است که با تکیه بر اراده و اختیار انسان این موارد را مطمح نظر قرار داده است.
پىنوشتها
1ـ ارسطو، سیاست ارسطو، ترجمه حمید عنایت، دوم، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1348، ص 13.
2ـ ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، انتشارات دانشگاه تهران، 1370، ج 1، ص 151.
3و4ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، 1372، ص 174.
5ـ محمود روحالامینى، مبانى انسانشناسى، تهران، انتشارات عطّار، 1374، ص 147.
6و7ـ بروس کوئن، مبانى جامعهشناسى، ترجمه فاضل توسلى، تهران، سمت، 1372، ص 72 / ص 73.
8ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 131.
9ـ بروس کوئن، پیشین، ص 73.
10ـ ملوین و فلور و دیگران، مبانى جامعهشناسى، اقتباس حمید خضر نجات، دانشگاه شیراز، 1370، ص 243.
11ـ مینار، شناسایى و هستى، ترجمه دکتر علىمراد داودى، انتشارات کتابفروشى دهخدا، 1351، ص 325.
12ـ ریموند رگسن، جرمشناسى نظرى، ترجمه دکتر مهدى کىنیا، تهران، مجمع علمى و فرهنگى مجد، 1374، ص 122.
13ـ ویلیام. جى. بنت، شاخصهاى فرهنگى در ایالات متحده امریکا در پایان قرن بیستم، ترجمه فاطمه فراهانى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1381، ص 17 و 18.
14ـ مهدى کىنیا، مبانى جرمشناسى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376، ج 2، ص 292.
15ـ نگارنده، سکولاریسم و عوامل شکلگیرى آن در ایران، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، ص 64.
16ـ برت. اف. بریز، «سکولاریسم و دین»، ترجمه افروز اسلامى، مجله نامه فرهنگ، سال 6، ش 2، 1375، ص 48.
17ـ ر.ک: عبدالله جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، مرکز نشر فرهنگى رجاء، ص 93.
18ـ دانش تاجزمان، مجرم کیست، جرمشناسى چیست، تهران، کیهان، 1369، ص 8.
19ـ آنتونى گیدنز، جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نشر نى، 1374، ص 163.
20ـ بروس کوئن، پیشین، ص 218.
21و22ـ گیدنز، پیشین، ص 138.
23ـ هانرى لوى برول، حقوق و جامعهشناسى، ترجمه مصطفى رحیمى، سروش، 1371، ص 16و17.
24ـ آنتونى گیدنز، پیشین، ص 138.
25ـ ولد. جورج. برایان، جرمشناسى نظرى، ترجمه على شجاعى، تهران، سمت، 1380، ص 134.
26ـ کوئن، پیشین، ص 220.
27ـ آنتوتى گیدنز، پیشین، ص 140 و 141.
28ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 189و 190.
29ـ شیخ عباس قمى، مفاتیحالجنان، قم، موسسه فرهنگى انتشاراتى حضور، 1378، ص 102.
30ـ صحیفه سجادیه، تهران، انتشارات اسوه، ص 69.
31ـ دانش تاج زمان، پیشین، ص 8.
32ـ ابونصر فارابى، اندیشههاى اهل مدینه، ترجمه دکتر سیدجعفر سجادى، تهران، کتابخانه طهورى، 1361، ص 229.
33ـ آگ برن و نیم کوف، زمینه جامعهشناسى، اقتباس، اـ ج. آریانپور، تهران، انتشارات گسترده، 1380، ص 171.
34ـ اتکینسون و هیلگارد، زمینه روانشناسى، ترجمه گروهى از مترجمان، تهران، انتشارات رشد، 1371، ج 2، ص 93.
35ـ بروس کوئن، پیشین، ص 122.
36ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 183.
37ـ شیخ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسایلالشیعه، انتشارات مکتبةالاسلامیه، ج 12، ص 53.
38و39ـ سید محمد نجفى یزدى، ازدواج و روابط زن و مرد، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1378، ص 134.
40ـ شیخ حر عاملى، پیشین، ج 15، ص 137.
41ـ محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، مکتب الاعلام الاسلامى، 1363، ج 10، ص 720.
42ـ سیدمحمدنجفىیزدى،پیشین،ص162بهنقل از لئالى الاخبار.
43ـ شیخ حر عاملى، پیشین، ج 15، ص 197.
44ـ سیدمحمد نجفى یزدى، پیشین، ص 144.
45ـ گى روشه، تغییرات اجتماعى، ترجمه منصور وثوقى، تهران، نشر نى، ص 116 و 127.
46ـ محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، ج 2، ص 49.
47ـ عبدالرزاق موسوى مقرم، مقتل الحسین، قم، انتشاراتى نصرتى، 1382 ق، ص 193.
48ـ فرامرز رفیعپور، توسعه و تضاد، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1377، ص 241.
49ـ منوچهر محسنى، جامعهشناسى عمومى، تهران، کتابخانه طهورى، ص 419.
50ـ فرامرز رفیعپور، پیشین، ص 262ـ 263.
51ـ دانش تاج زمان، پیشین، ص 8.
52و53ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 72، ص 47.
54ـ فرامرز رفیعپور، پیشین، ص 199.
55ـ مرتضىمطهرى، مجموعهآثار، صدرا،1380،ج17، ص 235.
56ـ بروس کوئن، پیشین، ص 152.
57ـ شیخ حر عاملى، پیشین، ج 11، ص 396، حدیث 12.
58و59ـ امیل دورکیم، درباره تقسیم کار اجتماعى، ترجمه باقر پرهام، کتابسراى بابل، 1369، ص 85 / ص 144.