آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح یزدى، در این شماره نیز بخش دیگرى از بحث «تزکیه نفس» را به محضر اهل معرفت تقدیم مى‏داریم:
غفلت از هویّت انسانى؛ ریشه انحرافات
در جلسه گذشته بحثى را تحت این عنوان ارائه کردیم که ریشه همه مفاسد، انحرافات، و سقوط انسان «غفلت» است و چند نمونه از آیات کریمه قرآن را در این‏باره یادآور شدیم. سؤالى هم مطرح کردیم که منظور از غفلتى که موجب این سقوط و انحراف، و در نهایت عذاب ابدى مى‏شود، غفلت از چیست؟
بر اساس یک بحث تحلیلى، گفتیم: مى‏توانیم بگوییم منظور از این غفلت، غفلت از هویّت انسانى انسان است؛ چون ما غیر از این وجود مادى و ابعاد حیوانى که داریم، در دیگر ابعاد با سایر حیوانات مشترک هستیم. اما یک بعد دیگر داریم که قابل مقایسه با این ابعاد نیست. آن بعد منشأ تکلیف مى‏شود و زمینه عروج انسان و رسیدنش را به مقام خلیفة‏اللهى و قرب الهى فراهم مى‏آورد. همه این درجات براى آن بعد انسانى انسان است. دلیل این هم که تعبیرى کلى و مبهم براى هویت انسانى به کار مى‏بریم این است که هنوز هم حقیقت آن هویّت را درست نمى‏دانیم چیست، اجمالاً مى‏دانیم در انسان حیثیتى وجود دارد که مى‏تواند منشأ این ارزش‏ها و تکامل‏ها گردد و اگر از آن سوء استفاده بشود موجب سقوط خواهد شد. حیوان هر قدر رشد یافته و تکامل یافته باشد، هرقدر هوش زیاد داشته باشد، قدرت یادگیرى‏اش زیاد باشد، هیچگاه نمى‏تواند به مقام انسانى برسد، و به فرض اگر سقوط هم پیدا بکند، هیچ‏گاه مستحق عذاب ابدى شیاطین و معاندان نخواهد شد. پس یک چیز دیگرى در انسان وجود دارد که از یک سو، زمینه عروج و از سوى دیگر، زمینه سقوط را فراهم مى‏کند. این را «هویّت انسانى» مى‏گوییم. اگر ما از این بعد وجودى‏مان غافل شویم و فقط توجهمان به همان بعد حیوانى باشد، عملاً خودمان را در حد حیوانات تنزّل داده‏ایم؛ یعنى اگر فکر و ذکر ما همان چیزى باشد که در حیوانات هم هست، از خوردنى‏ها، آشامیدنى‏ها، التذاذات جنسى و چیزهایى از این قبیل، حقیقتا خودمان را از حیوانات برتر ندانسته‏ایم، بلکه حیوانى از نوع دیگر خواهیم بود. به همین دلیل، خداوند مى‏فرماید: «اولئکَ کالاَنعامِ بَل هُم اضلُّ، اولئکَ همُ الغافلون.» (اعراف: 179) پس آنچه ریشه این غفلت مى‏شود یا آن متعلّق غفلتى که منشأ این سقوط و این عذاب مى‏شود، غفلت از هویت انسانى است؛ یعنى یادمان برود که ما چیز دیگرى غیر از حیوانات داریم و حقیقت ما همان چیز است. ابعاد حیوانى به منزله مرکبى هستند براى ما. انسانیت انسان باید بر حیوانیتش سوار باشد، نه این که حیوانیت بر آن‏ها سوار شود. انسان باید مهار حیوانیتش را در دست داشته باشد، نه این‏که تسلیم حیوانیتش بشود. اجمالاً مى‏توانیم در یک کلمه بگوییم که غفلت از هویّت انسانى یا هویّت الهى موجب سقوط مى‏شود.
لوازم توجه به هویّت انسانى
لازمه توجه به هویّت انسانى، دست‏کم سه مطلب است:
اول. آگاهى
حالت توجه آگاهانه یا نیمه‏آگاهانه و یا غریزى در همه حیوانات هست. این حالت لازمه مرتبه حیوانیت است. این لازمه مرتبه انسانیت هم هست که انسان به خودش توجه آگاهانه پیدا کند که من چیستم، من کیستم؟ وقتى این توجه را پیدا کند، دست‏کم به سه سؤال باید پاسخ بدهد:
1. من چگونه پیدا شده‏ام و از کجا آمده‏ام؟
2. سرانجام من چه خواهد بود و به کجا خواهم رسید؟
3. چگونه باید مسیر از مبدأ تا منتها را طى کنم؟
جواب صحیح این سؤالات آن است که ما از خداییم و به سوى او مى‏رویم و در این بین، باید به دستورهاى خدا عمل کنیم تا به سرانجام نیک برسیم. توجه به این سه مطلب در واقع، توجه به اصول سه‏گانه عقاید «توحید» و «نبوّت» و «معاد» است.
از کجاییم؟ از خدا (توحید). به سوى کجا مى‏رویم؟ به سوى راه ابدى ثواب و عقاب الهى، به سوى خدا (معاد). در این بین، چگونه باید رفتار کنیم؟ طبق دستورى که خدا به وسیله انبیا به ما داده است (نبوّت). پس متعلَّق غفلت، غفلت از یکى از این سه چیز است. آیاتى که در مورد غفلت است و در مورد نسیان آمده، مى‏بینید متعلّقش همین‏هاست؛ «انّ الّذینَ یُضلِّونَ عَن سَبیلِ اللّهِ لَهم عذابٌ شدیدٌ بِما نسوا یومَ الحساب» (ص: 26)؛ «ولا تکونوا کالّذینَ نسوا اللّهَ فاَنساهُم انفَسهم اولئک هم الفاسقون» (حشر: 19)؛ «فذوقوا بهما نَسیتم لقاءَ یومِکم هذا.» (سجده: 14) نسیان خدا، نسیان آیات الهى و نسیان قیامت و روز حساب موجب سقوط مى‏شود. در مقابل، عامل رشد و وسیله ترقّى و نجات از این هلاکت، توجه به همین سه مرتبه است که هر سه از شؤون هویّت الهى انسان هستند. انسان است که خود را مى‏یابد که از خدا و به سوى خداست و با خداست.
در این زمینه، مطالب زیادى قابل طرح و بررسى است؛ یکى از مطالبى که مطرح مى‏شود این است که اصولاً وقتى انسان به مطلبى توجه پیدا مى‏کند، این توجه از کجا آغاز مى‏شود و چه سیرى را طى مى‏کند و در نهایت به کجا مى‏رسد. ما از مسائل بسیارى غافلیم؛ یعنى در دنیا، در حوزه‏هاى علوم و معرفت‏هاى گوناگون، صورت مسأله‏هاى زیادى مطرح است؛ مسائل ریاضى، فیزیکى، شیمیایى و انواع سؤال‏هایى که در عالم هست، ولى ما هیچ توجهى به آن‏ها نداریم؛ غافلیم از این که چنین مسائلى وجود دارند. پس اولین مرحله توجه است؛ توجه به خود صورت مسأله؛ یعنى این‏که چنین چیزى هست یا نیست. تا آدم صورت مسأله را تصور نکند، سؤالى برایش مطرح نمى‏شود؛ تا سؤالى برایش مطرح نشود، دنبال جوابش نمى‏رود؛ تا دنبال جواب نرود، علم و معرفت پیدا نمى‏کند؛ معرفت پیدا نکند، زمینه ایمان فراهم نمى‏شود. پس اول باید توجه به خود صورت مسأله پیدا کرد.
در این‏جا، مورد بحث ما انسان‏هاى عادى است، وگرنه استثنائاتى در زمینه انبیا و اولیاى خدا هست که ما اصلاً درست نمى‏دانیم از چه زمانى آگاهى پیدا مى‏کنند و آگاهى‏شان به چه چیزهایى هست. اجمالاً مى‏دانیم که حتى در دوران جنینى هم مى‏توانند توجهاتى داشته باشند، علومى داشته باشند، ذکر خدا بگویند، تسبیح بگویند. آن‏ها حسابشان جداست؛ به این معنا که بحث درباره آن‏ها در این‏جا به درد ما نمى‏خورد. آن‏ها آن‏طور هستند، به ما چه؟ ما چه کار باید بکنیم؟ البته معرفت به این که آن‏ها چه مقامى دارند، بسیار مفید است، اما این بحث مورد توجه ما نیست. این‏جا منظور انسان‏هاى متعارف مثل خودمان است.
همه ما در دوران طفولیت، تا سنینى ـ با اختلافاتى که افراد نسبت به هم دارند ـ از بسیارى مسائل غفلت داشتیم؛ چه بسا که اصلاً صورت مسأله را نمى‏توانستیم تصور کنیم. بچه دو سه ساله ـ مثلاً ـ اصلاً نمى‏تواند صورت بسیارى از مسائل اعتقادى ـ معنوى را تصور کند. بسیارى از مسائل هستند که بنده هم نمى‏توانم آن‏ها را درست تصور کنم. دیگران هم کمابیش همین‏طورند. انسان براى این که بتواند یک سلسله مسائل را تصور کند و صورت مسأله برایش مطرح شود، به مرحله‏اى از رشد نیازمند است. این خود دو حالت دارد: یک وقت به مسأله توجه پیدا مى‏کند و سؤال برایش مطرح مى‏شود؛ اما یک وقت غافل است. ما بسیارى از چیزها را مى‏توانیم تصور کنیم، اما غافلیم که اصلاً چنین مسائلى هم وجود دارند. پس فرض ما بر این است که همه ما کمابیش در مراحلى از زندگى‏مان ابتدا غفلت داشتیم. باید از غفلت بیرون بیاییم و به هوشیارى برسیم. در دوران طفولیت و خردسالى، ما نسبت به همه مسائلى که باید بدانیم، حتى همین سه مسأله اساسى (توحید و نبوّت و معاد / مِن اَین و فى اَین و الى این) اصلاً توجه نداشتیم. وقتى توانستیم سؤالش را تصور کنیم، ذهن ما به آن توجه پیدا مى‏کند و در صدد جوابش بر مى‏آییم.
پس یک غفلت، غفلت ابتدایى است؛ زمانى که توجه ما به صورت مسأله هم پیدا نشده است. چیزى که این‏جا کارساز است این‏که باید عاملى پیدا شود که صورت مسأله را براى ما مطرح کند. گاهى افراد به صورت فطرى به یک حد رشدى مى‏رسند که صورت مسأله برایشان مطرح مى‏شود. این نشانه آن است که رشد بیش‏ترى دارند؛ بعضى‏ها در شرایطى استثنایى این سؤالات برایشان مطرح مى‏شود؛ بعضى‏ها هم باید با تلقین و توجه دادن معلم و مربى توجه پیدا کنند. نمونه کسانى که خود به خود توجه پیدا مى‏کنند، حضرت ابراهیم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ است.
حضرت ابراهیم علیه‏السلام در دوران طفولیت در یک غارى بزرگ شد ـ براى این‏که از آفات مصون باشد ـ تا وقتى که نگاه کرد به آسمان و گفت خداى این جهان کیست؟ آیا خورشید است؟ ماه است؟ ستاره است؟ این سؤالات به طور طبیعى برایش مطرح شدند. بعضى بچه‏ها هستند که در همان سن طفولیت، بدون این‏که کسى به آن‏ها القا کند، این سؤالات به ذهنشان مى‏رسد که ما از کجا پیدا شده‏ایم؟ چه کسى ما را درست کرده است؟ ولى بعضى‏ها این سؤالات اصلاً برایشان مطرح نمى‏شود. البته شاید قدرى عوامل محیطى هم اثر داشته باشند که موجب غفلتشان مى‏شوند؛ مانند شرایط خانواده و محیط، که مانع مى‏شوند از این‏که توجهشان به چیزهاى دیگر جلب شود. اما بعضى‏ها در شرایط خاصى، خدا یک نوع تربیت الهى برایشان پیش مى‏آورد تا توجه پیدا کنند.
معمولاً وقتى انسان در شرایط سختى قرار بگیرد و مشکلاتى برایش پیش بیاید، بخصوص اگر پاى مرگ و زندگى در پیش باشد و راهى براى نجات پیدا نکند، این سؤال برایش مطرح مى‏شود که آیا کسى هست مرا نجات دهد؟ بسیارى از اوقات، همان وقت هم جوابش را خودش پیدا مى‏کند: کسى که این عالم را آفریده است، مرا مى‏تواند نجات دهد: «وَ اِذا رَکبوا فِى الفُلکِ دعوُا اللّهَ مُخلصینَ له الدینَ فَلمّا نجّاهم الىَ البرّ اِذا هُم یُشرکون.» (عنکبوت: 65) معمولاً افراد وقتى بر کشتى سوار مى‏شدند، سفرهاى دریایى طولانى مى‏شد، کشتى‏ها هم ساده بود و زیاد در معرض خطر غرق شدن واقع مى‏شدند، وقتى دریا طوفانى مى‏شد و دیگر خودشان را مشرف به مرگ مى‏دیدند، دست به دعا بر مى‏داشتند که خدایا! ما را نجات بده.
این‏ها عواملى هستند که موجب زدودن غفلت مى‏شوند. گرفتارى‏ها ـ مراتب ضعیف‏ترش، گرفتارى‏هاى اجتماعى، فقر، بیمارى و سختى‏هاى دیگرى که در زندگى پیش مى‏آیند ـ باعث مى‏شوند که انسان توجه پیدا کند که چنین مسأله‏اى هم در کار هست. دو آیه در قرآن کریم داریم، یکى در سوره انعام و دیگرى در سوره اعراف که خداوند مى‏فرماید: ما هر پیغمبرى براى هر قومى مى‏فرستادیم، ابتدا آن قوم را به سختى‏هایى مبتلا مى‏کردیم، «لعلَّهم یتَضرّعونَ»(1) یا «لَعلَّهم یَضَّرَّعونَ.»(2) ابتلائاتى که مردم پیدا مى‏کردند، زمینه‏اى پیدا مى‏شد تا از غرور و تکبّر و خودخواهى‏شان کم شود و براى توجه به خدا آماده شوند.
از این آیات استفاده مى‏شود که یک سنّت عامى است که در هر قومى، خدا پیامبرى فرستاد و مردم دچار سختى‏هایى شدند؛ دلیلش این است که سختى‏ها موجب مى‏شوند انسان وقتى از اسباب ظاهرى و عادى ناامید مى‏شود، فطرتش بیدار شود و توجه پیدا کند به این‏که چه کسى مى‏تواند مرا از راه دیگرى از این گرفتارى نجات دهد.
اگر این دو تا نبودند، در شرایط عادى، به وسیله معلم و مربى و بالاتر از همه، انبیا این مسائل را براى بشر مطرح مى‏کنند. در نهج‏البلاغه آمده است که یکى از اسرار یا حکمت‏هاى ارسال انبیا این بوده: «فبعثَ فیهم رُسُلَه و واتر الیهم انبیاءهَ لیَستأدوهم میثاق فطرته و یُذکّروهم منسىَ نعمته...»(3) هرکس یک پیمان فطرى با خدا دارد، ولى متوجه آن نیست. انبیا مى‏آیند ما را متوجه مى‏سازند که شما با خدا چنین پیمانى دارید؛ خدا نعمت‏هایى به شما داده که آن‏ها را فراموش کرده‏اید؛ آن‏ها را به یادشان مى‏آورند. به طور کلى، یکى از القابى که خدا براى انبیا و براى کتاب‏هاى آسمانى قایل شده «ذکر» است. به خود پیغمبر «ذکر» اطلاق شده است: «... قدانزلنا الله الیکم ذکرا رسولاً یتلو علیکم آیات الله...» (طلاق: 10 و 11) مفسّر «ذکر» را «رسول» قرار داده است که خود پیغمبر است. یا کتاب‏هاى آسمانى به عنوان «ذکر» یاد شده‏اند؛ مثلاً تورات به عنوان «ذکر» نامیده شده است، آن‏جا که مى‏فرماید: «ولقد کتبنا فى الزّبور مِن بعدِ الذّکرِ اَنَّ الارضَ یَرثُها عبادِىَ الصّالحون.» (انبیاء: 105) یعنى ابتدا این مطلب را در تورات گفتیم: «انَّ الارضَ یرثِها عبادىَ الصّالحون» بعد هم در زبور گفتیم. به قرآن هم «ذکر» اطلاق شده است: «انّا نحنُ نزّلنا الذّکرَ و انّا لَه لحافِظونَ» (حجر: 9) چرا این اسم به قرآن یا دیگر کتاب‏هاى آسمانى و به انبیا داده شده است؟ براى این‏که این‏ها غفلت‏زدایى مى‏کنند.
اولین مرحله کارى که براى بشر غافل باید انجام بگیرد، این است که او را از غفلت درآورند و به او توجه بدهند تا اصلاً صورت مسأله برایش مطرح شود. در این مرحله، کافى است که برایش سؤال مطرح شود: آیا تو خدایى ندارى؟ آیا قیامتى نیست؟ آیا حساب و کتابى در کار نیست؟ «اَفَحسبتم انّما خَلقناکُم عَبثا و اَنّکم اِلینا لاتُرجعون.» (مؤمنون: 115) خود قرآن سؤال مطرح مى‏کند؛ مى‏فرماید: واقعا فکر مى‏کنید که شما را بیهوده آفریده‏ایم و هیچ حساب و کتابى در کار نیست؟ اصلاً سؤال مطرح شده موضوعیت دارد. تا وقتى سؤال نباشد، انسان به فکر جواب نمى‏افتد.
پس یک مرحله یاداورى توجه، هوشیارى، بیدارى و آگاهى است، تا انسان به صورت مسأله توجه پیدا کند. بسیارند در گوشه و کنار دنیا کسانى که اصلاً توجه ندارند به این‏که چیزى هم به نام اعتقاد به خدا و دین و آخرت و این حرف‏ها وجود دارد؛ کسانى هم وجود خود را همین بدن مادى مى‏دانند، زندگى را همین که دیده مى‏شود مى‏دانند، به چیز دیگرى توجهى ندارند که هست یا نیست. انبیا مى‏آیند براى این که اولاً، این سؤال را برایشان مطرح کنند، بعد در صدد بر مى‏آیند که براى این سؤال راه حلى ارائه دهند. بسیارى از این سؤالات جواب فطرى دارند، اما باز به آن‏ها توجه ندارند.
دوم. حقیقت‏یابى
پس از مرحله آگاهى و غفلت‏زدایى، انسان حالتى پیدا مى‏کند که سؤال به صورت جدى برایش مطرح مى‏شود. پس از این‏که کسانى مثل انبیا یا جانشینانشان، علما و وعّاظ، مردم را توجه مى‏دهند که این سؤال‏ها مطرحند و باید فکر کنید تا جوابى برایشان پیدا کنید، از دو حال خارج نیست: یا افراد چنین آمادگى را پیدا مى‏کنند و آن‏ها را جدّى مى‏گیرند و درصدد برمى‏آیند که به سؤال فکر کنند و جوابش را بیابند؛ یا این‏که سؤال مطرح شده را از یک گوش مى‏شنوند و از گوش دیگر هم بیرون مى‏کنند! مى‏گویند: ما به این حرف‏ها چه کار داریم؟ حالا گرفتارى‏هاى دیگرى داریم. وقت نیست که به این چیزها فکر کنیم.
اگر پس از توجه پیدا کردن، سؤال را جدّى بگیرند، این خودش یک مرحله شروع است؛ زمینه‏اى است براى این‏که مشمول رحمت خدا بشوند. خدا هم در مرحله بعدى بیش‏تر هدایتشان مى‏کند. این یک اصل کلى حاکم بر تمام اصول و سنّت‏هاى الهى است که اگر از نعمت‏هاى خدا استفاده شد، زیاد مى‏شوند؛ اگر استفاده نشد، گرفته مى‏شوند؛ دیر یا زود. وقتى این سؤال به عنوان یک نعمت الهى از طرف انبیا و اولیا مطرح مى‏شود، باید آن را جدّى بگیریم. وقتى به ما گفتند: نظرتان در این‏باره چیست؟ چه اعتقادى دارید؟ وقتى دیدیم جواب روشنى نداریم، باید این را جدّى بگیریم و دنبال جوابش برویم بخصوص با توجه به این‏که جدّى‏ترین مسائل زندگى دنیاست، چون نتیجه‏اش مى‏تواند عذاب ابدى یا سعادت ابدى باشد. جوابش بى‏نهایت است؛ یا بى‏نهایت ثواب، یا بى‏نهایت عقاب. این مثل سایر مسائل نیست. از این مهم‏تر چیزى مى‏تواند باشد؟
اگر سؤال را جدى گرفتیم، در مرحله اول از نعمت خدا قدردانى کرده‏ایم، خدا هم زمینه هدایت را فراهم مى‏کند، اما اگر بى‏توجهى کردیم و اعراض نمودیم، به همین اندازه مستحق عقوبت مى‏شویم؛ یعنى آمادگى شناخت حق را از دست مى‏دهیم. قرآن مى‏فرماید: «و اذا ذُکِّروا لایذَکرون» (صافات: 13) وقتى به آن‏ها توجه مى‏دهیم، باز هم توجه پیدا نمى‏کنند. بدتر این‏که توجه پیدا مى‏کنند و عمدا آن را به فراموشى مى‏سپارند. گاهى چندان توجه نمى‏کنند، بى‏اعتنایى مى‏کنند؛ مى‏گویند کارهاى مهم‏تر داریم. اما گاهى بر عکس با این‏که توجه مى‏کنند که مسأله جدّى هم هست، عمدا تغافل مى‏کنند و خود را به فراموشى مى‏زنند. این یک کفران بالاترى است. در مرحله اول، کفران نعمت این بود که سؤال را جدّى نگرفت. اما در مرحله دوم کفران این است که با این‏که فهمید مسأله جدّى است و توجه هم پیدا کرد، ولى عمدا تغافل کرد. البته بدتر از این هم داریم و آن این‏که پس از توجه پیدا کردن و دانستن جواب مسأله و بعد از آن‏که برایش دلیل اقامه کردند و ذهنش قانع شد، در عین حال دلش نپذیرد و عناد بورزد. این «کفر» واقعى است: «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوّا» (نمل: 14) این بالاترین مرحله کفران است.
در ما مسیر توجهمان به یک مسأله تا مرحله نهایى، مراحل گوناگونى را باید پشت سر بگذاریم.
اول. توجه به صورت مسأله؛
دوم. جدّى گرفتن و در صدد پیدا کردن جواب برآمدن ـ مثبت یا منفى.
به طور عادى، دلیل به گونه‏اى است که ذهن انسان متعارف را قانع مى‏کند. در سایر مسائل، وقتى دلیل اقامه شود، انسان غیر مغرض مى‏پذیرد، اما اگر لج کرد و گفت نه؛ با این‏که ذهنش دلیل را پذیرفته است، ولى قانع نشد، عمدا گوشش را به کرى زد، این مرحله دوم کفران نعمت است.
مرحله سوم این‏که پس از علم و یقین پیدا کردن، عمدا انکار کند؛ با این‏که مى‏داند هست، بگوید: نه اصلاً چنین چیزى در کار نیست. این‏ها مراحل مختلفى است؛ بعضى جاها اسمش «غفلت» است، بعضى جاها «نسیان»، بعضى جاها «جهل». کسى که صورت مسأله برایش مطرح شده است، جوابش را نمى‏داند «جاهل» است؛ «جاهل قاصر». وقتى صورت مسأله برایش مطرح شد، استدلال کرد ولى نتوانست جواب صحیح پیدا کند «جاهل مرکّب» است؛ یعنى تصور مى‏کند مى‏داند، ولى نمى‏داند. اما کسى که عنادا انکار مى‏کند، «کافر» است. این‏ها مراحلى هستند که ما نسبت به همه چیز مى‏توانیم تصور کنیم. بخصوص نسبت به آنچه اکنون مورد بحث ماست: توجه به خدا، قیامت و راهنمایى‏هاى الهى.
حال ممکن است سؤال شود که چه ارتباطى بین این‏ها وجود دارد؟ چون این خطرها در مسیر انسان وجود دارند، ما هم ممکن است نسبت به خدا به غفلت مبتلا شویم؛ ممکن است با این‏که به ما تذکر مى‏دهند توجه پیدا نکنیم، یا بدتر ـ خداى نکرده ـ کسانى هستند که قرآن مى‏فرماید: «و اِذا ذُکِرَ اللّهُ وحدَه اشمأزّتْ قلوبُ الّذینَ لایُؤمنون بِالآخرةِ» (زمر: 45)؛ مردمى هستند که وقتى اسم خدا را مى‏برى؛ مى‏گویى خداى یگانه، نه تنها استقبال نمى‏کنند و دلشان خاشع نمى‏شود و در مقابل خدا تعظیم نمى‏کنند، بلکه حالت نفرت برایشان پیدا مى‏شود که چرا اصلاً اسم خدا را شنیده‏اند.
تعجب نکنید! امروز کسانى خودشان را مسلمان و روشن‏فکر مذهبى مى‏دانند، اما ابا دارند از این‏که سخنرانى‏شان را با نام خدا شروع کنند! مقاله مى‏نویسند، کتاب مى‏نویسند، و خوششان نمى‏آید در اولش «به نام خدا» بنویسند، با وجود این، مى‏گویند: مسلمان هستیم، «ملّى ـ مذهبى» هستیم، «روشن‏فکر مذهبى» هستیم. علاوه بر این‏که دلشان از شنیدن نام خدا خشوع پیدا نمى‏کند، بدتر اشمئزاز پیدا مى‏کنند. کسانى که این‏جور شدند، خدا هم در مقابل، مجازات‏هایى دارد؛ همان‏گونه که اگر کسى از نعمت قدردانى کند، نعمتش زیاد مى‏شود، هدایتش بیش‏تر مى‏گردد، کسانى هم که انحراف پیدا مى‏کنند، خدا انحرافشان را بیش‏تر مى‏کند: «فلمّا زاغوا اَزاغَ اللّهُ قُلوبَهم.» (صف: 5) وقتى این‏ها عمدا راه انحراف را در پیش گرفتند، خدا کارى مى‏کند که بعد نتوانند راه حق را بشناسند: «یُضِلُّ مَن یَشاءُ» (رعد: 27)؛ «خَتَم اللّهُ على قلوبِهم و على سَمعهم و على اَبصارِهم غشاوةٌ» (بقره: 7) این‏ها کسانى هستند که هواى نفس خود را به عنوان معبود اتخاذ کرده‏اند: «افرأیتَ مَن اتخذَ الهه هواهُ» (جاثیه: 23) تا آن‏جا که مى‏فرماید: «فمَن یَهدی مَن اَضَلَّ اللّه.» (روم: 23) چنین کسانى را که خدا گم‏راهشان مى‏کند، چه کسى مى‏تواند هدایت کند؟ «و مَن یُضلِلِ اللّهُ فَماله مِن هادٍ.» (رعد: 33) این‏ها را دیگر هیچ کس نمى‏تواند هدایت کند.
پس اگر انسان توجه پیدا کرد، دلیل برایش اقامه کردند قدردانى نکرد، انبیا تذکر دادند به آن‏ها وقعى نگذاشت، بلکه بر عکس در صدد انکار برآمد، کارش به جایى مى‏رسد که دیگر نمى‏تواند توجه پیدا کند. گاهى هم ممکن است خودش بخواهد اما نتواند: «و لاتُطع مَن اَغفلنا قلبَه عَن ذِکرنا و اتبّعَ هواهُ و کانَ اَمرُه فُرُطا.» (کهف: 28) کسانى هستند که اصلاً خدا نمى‏خواهد او را یاد کنند. دل‏هایشان را از یاد خود غافل کرده است. حواست جمع باشد! با کسانى که خدا دل‏هایشان را از یاد خود غافل کرده است رفاقت نکن. حرف این‏ها را گوش نکن! «فَاَعرِض عَن مّن تولّى عَن ذِکرنا و لم یُرد اِلاّ الحیاةَ الدُّنیا.» (نجم: 29) رسما خدا مى‏فرماید: این‏ها را گم‏راه مى‏کنیم، مهر به قلبشان مى‏زنیم تا هیچ نفهمند و حقیقت را در نیابند. در نهایت، کارشان به جایى مى‏رسد که به جهل خودشان افتخار مى‏کنند و مى‏گویند: «دیگران هم باید به حدى برسند که نسبت به همه چیز شک کنند!» تصور مى‏کنند خیلى هنر کرده‏اند که به این مقام رسیده‏اند.
حالا سؤال این است که وقتى که چنین خطرى در مسیر ما وجود دارد، یعنى آدمیزاد مى‏تواند طورى بشود که دیگر دلش میل نکند که یاد خدا باشد، بلکه بدتر، اصلاً از یاد او ناراحت شود، چه کنیم که به این خطرها مبتلا نشویم؟
باید ببینیم چه چیزهایى موجب غفلت مى‏شوند؛ غفلت‏هاى بعد از طرح صورت مسأله. صورت مسأله که ـ الحمدلله ـ برایمان مطرح شده، جوابش را هم به دست آورده‏ایم؛ ایمان آورده‏ایم، اما غفلت‏هاى بعدى خطرناکند. باید ببینیم چه چیزهایى ممکن است موجب شوند که دل ما از این سه اصل غافل شود؛ اصولى که نشانه هویّت انسانى ما هستند؛ نشانه مسؤولیت در مقابل خدا هستند. اگر به اهمیّت این مسؤولیت واقف نباشیم، در واقع انسان نیستیم. چون خودمان را در مقابل خدا مسؤول مى‏دانیم و به روز حساب و کتابى قایل هستیم، انسان هستیم. اما ممکن است غفلت‏هایى عارض ما شوند که به تدریج، زمینه انحرافات دیگر و سقوط ما را فراهم کنند. پس سؤالى که در این زمینه اهمیت دارد و باید درباره‏اش بیش‏تر فکر کنیم همین است که چه عواملى موجب غفلت مى‏شوند و چه عواملى مى‏توانند رفع غفلت کنند؟
ادامه دارد...
 پى‏نوشت‏ها
1ـ «ولَقد ارسلنا الى اُمم مِن قلبکَ فاخذناهم بالبأساءِ و الضّرّاءِ لَعلّهم یتضرَّعون.» (انعام: 42)
2ـ «و ما ارسلنا فى قریةٍ مِن نبىّ الاّ اخذنا اهلها بالبأساءِ والضّرا لعلّهم یضّرّعون.» (اعراف: 94)
3ـ نهج‏البلاغه، شرح ابن ابى‏الحدید، ج 1، ص 113.

تبلیغات