آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

تردیدى نیست که امکان فهم آیات الهى براى همگان وجود دارد، اگرچه قرآن از حیث دلالت یا آسان بودن دشوارى فهم داراى مراتبى است و هرکسى را بجز راسخان در علم (= اهل بیت)، یاراى نیل به اعماق و بواطن و تأویل هاى آن نیست. آن بزرگواران نیز از طریق روایات متعددى که از آنان به ما رسیده، مردم را به بهره گیرى از قرآن فراخوانده اند. و براى آن که مبادا افراد نسبت به کتاب الهى دچار سوء فهم شوند، از یک سو، آن ها را از «تفسیر به رأى» برحذر داشته اند و از سوى دیگر، با تعابیر گوناگون، نسبت به آفت ها و آسیب هاى فهم قرآن هشدار داده اند تا ناخواسته یا ندانسته مبتلا به چنین آسیب هایى نگردند که هم خود کلام الهى را آن چنان که شایسته است نفهمند و هم دیگران را گم راه سازند.
این مقاله درصدد است تا گوشه اى از هشدارهاى معصومان(علیهم السلام) را نسبت به «تفسیر به رأى»، و بعضى از آسیب هایى که غفلت از آن ها به تفسیر به رأى مى انجامد بررسى کند.
مقدّمه
همان گونه که از روایات نیز استفاده مى شود، آیات قرآن از حیث دلالت، آسان بودن یا دشوارى فهم، داراى مراتبى هستند: بخشى از آن ها روشن و بدیهى اند، به طورى که امکان فهم همگان از چنین آیاتى وجود دارد; اما بخش دیگر چنان است که هرکسى را یاراى فهم و درک و پى بردن به اعماق و باطن و تأویل آن ها نیست، بلکه علم به آن ها نزد خدا و انبیا و راسخان در علم است و اگر دیگران بخواهند چیزى از بواطن و اعماق آن آیات را بفهمند، باید به مفسّران حقیقى قرآن مراجعه کنند.
امیرالمؤمین(علیه السلام) مى فرماید: «این قرآن خطى است نوشته شده که میان دو جلد پنهان است; زبان ندارد تا سخن بگوید و نیازمند کسى است که آن را ترجمه کند.»1
عبارت «و تراجمةً لوحیه»2 در زیارت «جامعه کبیره» که خطاب به امامان معصوم(علیهم السلام) است، نیز حاکى از همین معناست.
اما بخش سوم آیات را، که شاید بتوان ادعا کرد بیش ترین معارف قرآنى را به خود اختصاص داده است، کسانى مى فهمند که داراى لطافت حس، صفاى ذهن و شرح صدر باشند.3
اهل بیت(علیهم السلام) نیز براى این که مردم بتوانند به خوبى از این مائده الهى کمال استفاده را ببرند، از یک سو افراد را از تفسیر به رأى بازمى دارند; چرا که تفاسیر به رأى نه تنها هدایتگر نیستند، و این نقض غرض الهى است (که اراده کرده است مردم هدایت شوند)، بلکه اغواگر و گم راه کننده نیز خواهند بود; و از سوى دیگر، آسیب هایى را که ممکن است مانع فهم انسان از آیات الهى شوند تا حد ممکن و با تعابیر گوناگون گوشزد نموده اند تا قرآن کریم آن گونه که شایسته است، مورد تفسیر و تبیین قرار گیرد; زیرا تفسیر قرآن بدون توجه به آسیب هاى فهم آن در واقع همان تفسیر به رأى خواهد بود.
تفسیر به رأى
شاید بتوان ادعا کرد آنچه بیش از هر چیزى در تفسیر قرآن مورد نهى اهل بیت(علیهم السلام) قرار گرفته تفسیر به رأى است که نشأت گرفته از بینش هاى انحرافى و پى روى از گرایش ها و هواهاى نفسانى است. پیش از آن که دیدگاه معصومان(علیهم السلام)مطرح شود، لازم مى نماید به معناى «تفسیر به رأى» اشاره شود.
واژه «رأى» یعنى اعتقاد، اجتهاد و نظریه،4 و «تفسیر به رأى» یعنى نسبت به تبیین معنا و تفسیر کلام الهى به رأى خود اعتماد نمودن، و نه به گفتار یا روش سایر مفسّران اعتماد کردن.
این که شخص حتى خود را به زحمت نیندازد تا از میان معانى الفاظ مفرده حقیقت را از مجاز، مشترک معنوى را از لفظى تمییز دهد و مجاز عقلى و مجاز در کلمه و مجاز در اسناد را از همدیگر تفکیک کند، و در سعه و ضیق مفاهیم درنگ نماید، و نیز بدون توجه به اسباب نزول، قراین، دانستن ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه، مطلق و مقیّد، و بدون توجه به روایات وارد شده ذیل آیات در مورد معضلات و تأویلات قرآنى و بدون هیچ اعتنایى به اصول و قواعد تفسیر، بخواهد دیدگاه خود را بر قرآن تحمیل نماید، بلکه در پى اثبات مذهب و عقیده «خود» باشد، دست به «تفسیر به رأى» زده است.
این امر در تفسیر به رأى، ممکن است به دو گونه محقق شود:
الف. معنایى که مراد مفسّر است فى نفسه صحیح باشد، ولى قرآن دلالتى بر آن نداشته باشد. پس در این جا خطا در استدلال است، نه در مدلول.
ب. معناى مراد مفسّر فى نفسه خطا و باطل باشد و او قرآن را حمل بر آن معناى باطل نماید که هم خطا در استدلال است و هم خطا در مدلول.5
کاتب حلبى در کشف الظنون، تفسیر به رأى را پنج قسم مى داند:
1. تفسیر کردن بدون علومى که به عنوان ابزار تفسیر باید از آن ها استفاده کرد;
2. تفسیر آیات متشابهى که غیر از خداى سبحان هیچ کس از آن ها مطلع نیست;
3. تفسیر کردن به نحوى که به وسیله آن بتوان مذهب و مسلک و عقیده خاصى را اثبات نمود;
4. تفسیرى که به نحو قطعى ولى بدون دلیل بیانگر مراد واقعى خدا باشد;
5. تفسیرى که مطابق هوا و استحسان باشد.6
اما مرحوم فیض به گونه روشن ترى به این مسأله پرداخته است که به طور خلاصه به آن اشاره مى کنیم که به نظر ایشان: تفسیر ممنوع و منهىٌ عنه دو وجه دارد:
(1) این که مفسّر نسبت به چیزى رأى خاصى داشته باشد و براى اثبات ادعاى خود، طبق میل و هواى نفسانى اش قرآن را تأویل نماید، به طورى که اگر چنین رأیى نداشت، چنین معنایى هم براى قرآن نمى کرد. این وجه نیز به نوبه خود، دو صورت دارد: گاهى مى داند بدین نحو قرآن را معنا کردن براى اثبات مدعاى خود، هرگز مراد آیه نیست و گاهى نمى داند; ولکن وقتى معناى آیه اى داراى احتمالات متعددى باشد، وجهى را که موافق با رأى اوست ترجیح داده و آیه را همان طور تفسیر مى کند، به طورى که اگر چنین رأیى نداشت، چنین معنایى نیز براى آیه نزد او ترجیح نداشت.
گاهى هم هدف و غرض صحیحى دارد و بدین روى، به دنبال دلیلى از قرآن مى گردد و به آیه اى تمسّک مى کند و مى داند که منظور آیه چیز دیگرى است; مثل کسى که از مردم مى خواهد تا سحرخیز بوده و در آن هنگام استغفار کنند و به جمله (معصوم(علیه السلام)) «تسحّروا فانَّ السّحورَ برکة» تمسّک مى کند، در حالى که مى داند منظور از «تسحّرو» در روایت، سحرى خوردن است، نه سحرخیز بودن براى استغفار. باطنیه نیز براى گمراه کردن مردم از این شیوه استفاده مى کردند.
(2) وجه دوم از تفسیرممنوع آن است که در تفسیر قرآن، به ظاهر الفاظ عربى اکتفا شود، بدون آن که براى روشن شدن مسائلى همچون غرائب القرآن یا امورى همچون الفاظ مبهمه، مبدله، و دیگر ویژگى هاى قرآن مانند اقتصار، حذف، اظهار ـ تقدیم و تأخیر، ناسخ و منسوخ، عام و خاص و اخص، غرائب و محکم و متشابه به روایات اهل بیت(علیهم السلام)مراجعه کند. کسى که مى خواهد قرآن را تفسیر کند لازم است تنها به مجرّد فهم ظواهر عربى آن اکتفا نکند، وگرنه خطاهاى او فراوان گشته، دچار تفسیر به رأى مى شود.7
روشن است که همه این اقسام از مصادیق «تفسیر به رأى» هستند. ولى مرحوم علّامه طباطبائى حقیقت تفسیر به رأى را با بیانى دیگر (که شاید بتوان ادعا کرد نوعى جمع بندى از همه اقوال در این زمینه است) ارائه مى دهد; ایشان مى گوید: «اعتقادى را که یا از روى اجتهاد و تلاش به دست مى آید و یا از روى هوا و هوس براى انسان حاصل مى شود، رأى مى گویند، و... این که در روایات "رأى" اضافه به ضمیر شده است (= مَن فَسَّر القرآن برأیه...) دلیل بر آن است که مورد نهى عبارت است از این که مفسّر استقلالا و با تکیه بر ابزار و آلاتى که براى شناخت کلام عربى دیگران به کار مى برد، بخواهد کلام خدا را بفهمد; در حالى که آیات الهى اگرچه کلماتى جدا و منفصل از یکدیگرند، ولى در عین حال، کلامى متصل و مربوط به یکدیگرند. برخى از آیات برخى دیگر را توضیح مى دهند; همان گونه که امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرموده است. بنابراین، راه صحیح فهم کلام الهى تدبّر و ملاحظه همه آیات مربوط به یک موضوع است و نه تنها ملاحظه بعضى از آن ها. پس آنچه در روایات تفسیر به رأى مورد نهى است عبارت است از این که انسان بخواهد با همان قواعد و اصولى که کلام دیگران را بررسى مى کند آیات الهى را نیز همان گونه بررسى نماید.»8
و در جاى دیگر مى فرماید: «لازمه تفسیر به رأى، قول به غیر علم است، چنان که حدیث نبوى "مَن قالَ فى القرآنِ بغیرِ علم فلیتبوّء مقعدَه من النارِ" به آن اشاره دارد.»9
البته طبیعى است همان گونه از لابه لاى کلمات مرحوم علّامه نیز به نظر مى رسد نمى توان آیات قرآن را بریده از آیات دیگر تفسیر و معنا کرد و این یکى دیگر از ویژگى هاى این کتاب الهى است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرماید: «انَّ الکتابَ یُصَّدقُ بعضه بعضاً و انَّه لا اختلاف فیه. فقال سبحانه: "ولو کان من عندِ غیراللّه لوجَدوا فیه اختلافاً کثیراً.»10
و در جاى دیگر مى فرماید: «... ینطقُ بعضه ببعض و یشهَدُ بعضه على بعض.»11
روایت ذیل چگونگى گواه بودن و تصدیق آیات نسبت به یکدیگر را روشن مى کند.
روایت شده است که امام جواد(علیه السلام) در تفسیر قطع دست هاى دزد و کیفیت آن در آیه شریفه «والسارقُ و السارقةُ فاقطعوا ایدیهم» (مائده: 38) فرمودند: «قطع باید از مفصل بیخ انگشت باشد و کف دست رها گردد.» وقتى علت آن را جویا شدند، حضرت به فرمایش رسول خدا تمسّک جستند که مى فرماید: «سجده بر هفت عضو صورت مى گیرد: صورت، دو دست، دو زانو و انگشتان بزرگ.» اما هنگامى که دست از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى ماند تا با آن سجده کند، در حالى که خداى متعال فرموده است: «و اِنَّ المساجد للّه.» (جن: 17) منظور از «مساجد» هم در آیه شریفه همین اعضاى هفتگانه سجده است: «فلا تدعوا مَع اللّهِ احد» و هر چیزى که براى خداست نباید قطع شود: «و ما کانَ لِلّه لم یُقطع.»12
به هر حال، «اگر کسى یک آیه از قرآن را فهمید، ولى توجه به آیات دیگر نکرد یا از فهم آن ها محروم بود، هرگز به عمق معناى همان آیه اول هم نرسیده، بلکه مفهوم ضعیفى از آیه را به دست آورده است. آیات کریمه قرآن اگر به صورت جمعى و در کنار یکدیگر فهمیده شوند، معنا و مفهوم روشن و جامعى را افاده مى کنند. برخى آیات، که به حسب فکر ابتدایى انسان مبهم به نظر مى رسند، آیات دیگر آن ها را روشن مى کنند.»13
بنابراین، باید گفت: جمود بر ظاهر برخى آیات بدون توجه به آیات دیگر و معانى و تفسیر آن ها، نه تنها انسان را به معانى و مفاهیم آیات نمى رساند، بلکه خود نوعى «تفسیر به رأى» است که در روایات معصومان(علیهم السلام) فراوان از آن مذمّت شده است; مثلا خداى سبحان در خطابى که به پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)دارد، طبق فرموده امام رضا(علیه السلام) مى فرماید: «ما آمن بى من فسّر برأیه کلامی»;14 کسى که کلام مرا طبق رأى و نظریه خویش تفسیر کند، به من ایمان نیاورده است.
امام على(علیه السلام) نیز در یکى از پیش بینى هاى خود نسبت به آینده مى فرمایند: «(امام مهدى(علیه السلام)) خواسته ها را تابع هدایت وحى قرار مى دهد، هنگامى که مردم هدایت را تابع هوى و هوس هاى خویش قرار مى دهند; در حالى که به نام تفسیر، نظریه هاى گوناگون خود را بر قرآن تحمیل مى کنند، او نظریه ها و اندیشه ها را تابع قرآن مى سازد.»15 همان گونه که مشهود است، لحن فرمایش حضرت، مذمّت از تفسیر به رأى است. در پیش بینى دیگرى نسبت به توصیف جماعتى بیان مى دارند که: «... کانّهم ائمّة الکتابِ و لیسَ الکتابُ امامهم فلم یبق عندهم منه الاّ اسمه ولا یعرفون الاّ خطّه و زُبُره»; گویى آنان پیشواى قرآن بوده و قرآن پیشواى آنان نیست; پس قرآن جز نامى نزدشان باقى نماند و آنان جز خطى از قرآن نشناسند.16 و روشن است کسى که قرآن را تفسیر به رأى مى کند، در واقع نظر خود را مقدّم بر کتاب الهى و بلکه خود را امام و پیشواى کتاب خدا مى پندارد.
در روایتى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: «و انّما هلَک الناسُ فِى المتشابِه لانَّهم لم یَقفوا على معناه و لم یَعرفوا حقیقَته فوضعوا له تأویلات من عِند اَنفسِهم بآرائِهم و استغَنوا بذلکَ عَن مسألةِ الاوصیاءِ و نبذوا قولَ رسولِ الله(صلى الله علیه وآله)وراءَ ظُهورهم.»17
امام صادق(علیه السلام) طبق این روایت، هلاکت مردم را در تفسیر به رأى نسبت به آیات متشابه مى دانند; بدین گونه که حقیقت چنین آیاتى را نمى فهمند، آن گاه از پیش خود و با رأى خود و پیش داورى، تأویلاتى براى آیات الهى قایل مى شوند و بدین گونه خود را از اوصیاى الهى بى نیاز مى بینند، که چنین افرادى مورد ملامت و سرزنش حضرت قرار مى گیرند.18
درهم آمیختن آیات قرآن
روایات متعددى وجود دارند که انسان را از «ضرب القرآن بعضه ببعض» باز مى دارند; مثلا، امام صادق(علیه السلام) از پدر بزرگوارشان نقل مى کنند: «ما ضرب رجلٌ القرآنَ بعضه ببعض الاّ کفر» که به نظر مى رسد چنین روایاتى در واقع، به بعضى از مصادیق تفسیر به رأى اشاره دارد.
مرحوم فیض در مقدّمه تفسیر ارزشمند خود، پس از نقل روایت مزبور، مى نویسد: شاید مراد از این تعبیر (= ضرب القرآن...) تأویل بعضى از متشابهات قرآنى به بعضى دیگر باشد، به طورى که این تأویل بدون شنیدن از کسانى که اهل قرآنند و بدون استفاده از نورانیت (الهى که به کسانى مى دهد که شایستگى آن را دارند) و بدون هدایتى از جانب خداوند، صرفاً ناشى از هوا و هوس باشد.19
مرحوم علّامه طباطبائى نیز روایتى شبیه آنچه گذشت از پیامبر(صلى الله علیه وآله)به نقل از الدر المنثور نقل مى کند: «آن حضرت وقتى عده اى را مشاهده کردند که درباره قرآن به بحث و جدال نشسته اند، در حالى که خشمناک بودند، فرمودند: امت هاى گذشته نیز که گم راه شدند، در اثر همین اختلافاتى که با پیامبرانشان داشته، برخى از کتاب آسمانى خود را بر برخى دیگر زدند. آن گاه فرمودند: قرآن نازل نشده تا بعضى از آن بعض دیگرش را تکذیب نماید، بلکه نازل شده تا بعضى از آن بعضى دیگرش را تصدیق نماید. پس آنچه را شناختید به آن عمل کنید و به آنچه براى شما متشابه است ایمان بیاورید.»
آن گاه در ذیل روایت مزبور مى گوید: «روایات اهل بیت(علیهم السلام)«ضرب القرآن بعضه ببعض» را در مقابل «تصدیق آیات قرآنى نسبت به یکدیگر» قرار داده اند و معناى «ضرب» همان خلط بین مقامات معانى قرآنى و اخلال به ترتیب مقاصد آن هاست; مثل این که محکم به جاى متشابه و متشابه به جاى محکم اخذ شود.»20
بنابراین، در هم آمیختن آیات و خلط بین معانى آن ها نتیجه توجه نکردن به آسیب هاى فهم قرآن و وجود انحرافات در بینش ها و گرایش هاى انسان است که خود مى تواند نوعى تفسیر به رأى باشد.
آسیب هاى فهم قرآن
الف. غفلت از روایات
غفلت از روایات یکى از آسیب هاى جدّى فهم قرآن کریم است; چرا که حجیّت قول و فعل و تقریر معصومان(علیهم السلام) به خاطر توصیه هاى قرآن و پیامبر است; آیاتى مانند: «اِنّا اَنزلنا اِلیکَ الذکرَ لتُبیّنُ لِلنّاسِ ما نُزّلَ الیهم» (نحل: 44); «هو الّذى بَعثَ فى الاُمییّنَ رسولا مِنهم یَتلوا علیهِم آیاتِه و یُزکّیهم و یُعلّمهُم الکِتابَ والحِکمة» (جمعه: 2); «اَطیعوا اللّهَ و اَطیعوالرَسولَ و اُولى الامرِ مِنکُم» (نساء: 59) و آیات دیگر و نیز روایات فراوانى که در این باب وارد شده اند، از جمله حدیث ارزشمند و با برکت «ثقلین»، که پیامبر در آن مى فرماید: «اِنّى تارِکٌ فیکم الثِّقلینِ کتابَ اللّهِ و عِترَتى ما اِنَ تمَّسکتُم بِهِما لَن تَضِلّوا اَبداً وَ اِنّهما لَن یَفتِرقا حتى یَرِدا عَلىّ الحَوض»21، همه حاکى از وجوب تمسّک به اهل بیت(علیهم السلام) و بیانات روشنگر آن ها هستند.
مرحوم علامه طباطبائى مى گویند: بعضى افراد، بخصوص بعضى از کسانى که در مباحث مادى فرو رفته و مرعوب تمدن جدید غرب شده اند، از این حقیقت (که قرآن میزان تشخیص صحّت و سقم روایات است و روایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) که "ما وافق کِتابَ اللهِ فَخُذوه و ما خالَفُه فاترکوه") سوء استفاده کرده، به طور کلى از مطالبى که در روایات آمده غمض عین نموده، راه تفریط را پیموده اند و در مقابل اخبارى ها و محدثان و طایفه حروریه و غیر آن ها قرار گرفته اند (= کسانى که هر روایت منقوله اى را به هر کیفیتى که مى بود، مى پذیرفتند)، در حالى که مى دانیم همان طورى که پذیرش مطلق و بدون قید و شرط هر حدیثى خود تکذیب آن موازین است که (توسط حضرات معصومین(علیهم السلام)) براى تمییز حق و باطل بیان شده است، و خود موجب مى شود تا قول باطل و لغو به پیامبر نسبت داده شود.
همین طور اگر به طور کلى روایات آن بزرگواران طرد شوند، هم تکذیب آن روایات است و هم ابطال مطالب کتاب عزیزى که هرگز باطلى از پیش و پس آن راه ندارد، و این در حالى است که خداى تعالى مى فرماید: «ما آتاکم الرّسولُ فَخذوه و مانهاکم عَنه فانتهو» (حشر: 7) و در جاى دیگر مى فرماید: «و ما اَرسلنا مِن رسول الاّ لِیُطاعَ بِاذنِ اللّه» (نساء: 64); چرا که اگر قول رسول الله(صلى الله علیه وآله) یا فرمایش هاى نقل شده آن بزرگوار براى ما یا غایبان آن حضرت در زمان خود آن حضرت حجیّت نداشته باشد، هیچ سنگ روى سنگ بند نخواهد شد و نظام اسلام از هم خواهد گسست. وانگهى، اعتماد انسان بر اخبار و روایات از امورى است که بشر در زندگى اجتماعى اش ناچار است بپذیرد; چرا که از بدیهیات و فطریات انسانى است و هرگز از آن بى نیاز نیست. اما این که در معارف دینى اخبار جعلى نیز وارد شده، امرى نیست که اختصاص به دینى خاص داشته باشد; زیرا تمام جهات و شؤون اجتماعى بشرى حول اخبار عمومى و خصوصى روز دور مى زنند و وجود کذب و دسّ و خلط در آن ها بسیار است و دست هاى سیاست بازان در آن ها بازتر است.
البته ما طبق مقتضاى فطرتمان همین که اخبارى را شنیدیم به آن بسنده نمى کنیم، بلکه تک تک آن ها را با میزان و وسیله تشخیص مربوطه مى سنجیم، آن گاه به مقدارى که موافقت با آن میزان داشت قبول مى کنیم، وگرنه کنار زده خواهند شد. و اگر واقعاً نتوانستیم از این طریق صحت و سقم روایت را بسنجیم، در آن خبر توقف مى کنیم; نه قبول نموده و نه رد مى نماییم، و این هم نشأت گرفته از امر احتیاط است که در موارد احتمال ضرر، هر انسانى راه احتیاط در پیش مى گیرد.22
در هر حال، غفلت از روایات اهل البیت(علیهم السلام) خود یکى از آسیب هاى بزرگ فهم قرآن است; چرا که در بسیارى موارد، بدون تمسّک به روایات، مقصود و مراد واقعى آیات براى ما روشن نخواهند شد; مثلا، امام باقر(علیه السلام)مى فرماید: شخصى نزد پیامبر آمده، عرض کرد: در شب جنب شدم و آبى نداشتم تا غسل کنم. حضرت فرمودند: پس چه کردى؟ عرض کرد: بر روى خاک غلطیدم. حضرت فرمود: این کار درازگوشان است; همانا خداى تعالى مى فرماید: «فتیمّموا صعیداً طیّباً.»(نساء: 43) آن گاه دستشان را بر زمین زدند و یکى از آن ها را بر دیگرى کشیدند سپس دستانشان را به پیشانى خود کشیدند و به وسیله هر کدام از دو دستشان دست دیگرى را مسح نمودند.23
راستى، اگر به چنین روایتى از امام باقر(علیه السلام) توجه نمى نمودیم، چگونه این آیه شریفه را معنا مى کردیم؟
مرحوم شیخ طوسى، در این باره مى فرماید: معانى قرآن چهار قسمند: قسمى از آن ها چنانند که علم به آن ها مخصوص ذات احدیت است و دیگران را یاراى سخن گفتن درباره آن ها نیست، چرا که علمى نسبت به آن امور ندارند; مانند «یسألونَکَ عَنِ السّاعةِ اَیّانَ مُرسیها قُل اِنّما عِلمُها عِندَ ربّى لا یُجلّیها لِوقتِها اِلاّ هو» (اعراف: 186) و مانند «انّ اللّه عِندَهُ عِلمُ السّاعة» (لقمان: 34)
قسمى دیگر از معانى قرآنى چنانند که هرکسى آشناى با لغت باشد، به خوبى به آن ها پى مى برد، مانند: «قُل هُو اللّهُ اَحَد» (توحید: 1) و مثل «وَلا تَقتُلوا النَّفسَ اَلّتى حَرَّمَ اللّهُ الاّ بِالحق» (انعام: 151)
قسم سوم مطالبى هستند که داراى اجمالند و به نحوى نیستند که تفصیلا به بیان مراد بپردازند; مانند: «اَقیمو الصَلّوةَ و آتوا الزَکوة» (بقره: 43) و نیز مانند: «وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حجُّ البیتِ مَنِ استَطاعَ اِلیهِ سَبیل» (آل عمران: 97) و «آتُوا حَقَّه یومَ حِصاده» (انعام: 141) که در این موارد، براى تفصیل تعداد نماز و رکعت هاى آن و تفصیل حج و شرایط آن، و مقدار نصاب در زکات، چاره اى جز رجوع به بیان پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)و وحى الهى نیست.
قسم چهارم هم مواردى است که لفظ قرآنى مشترک بین دو یا چند معناست و مراد واقعى را نمى توانیم تشخیص دهیم. این جا هم نمى توان گفت: کدام یک از احتمالات مراد خدا هستند، بلکه براى روشن شدن معناى آیه، ناچاریم به قول پیامبر یا امامان معصوم(علیهم السلام)تمسّک جوییم.»24
روایات تفسیرى: در مباحث اصولى، این مسأله امرى مسلّم است که خبر متواتر یا اخبار محفوف به قراین قطعیه یا اجماع محصّل و کاشف از قول معصوم(علیه السلام)حجت هستند، اما در این جا سؤالى مطرح است دارند؟و آن این که آیا اخبار آحاد در همه امور (= احکام و معارف) حجّت هستند یا فقط در مورد احکام حجیّت
برخى مانند مرحوم علّامه طباطبائى قایلند به این که خبر غیرقطعى، که در اصطلاح «خبر واحد» نامیده مى شود و حجیّت آن در میان مسلمانان مورد خلاف است، منوط به نظر کسى است که به تفسیر مى پردازد. در میان اهل سنّت نوعاً به خبر واحد که در اصطلاح «صحیح» نامیده مى شود، مطلقاً عمل مى کنند، و در میان شیعه، آنچه اکنون در علم اصول تقریباً مسلّم است این که خبر واحد موثوق الصدور در احکام شرعیه حجت است و در غیر آن ها اعتبارى ندارد.25
البته آنچه به نظر مى رسد این است که شارع مقدّس خبر واحد داراى شرایط حجیّت را براى ما به منزله علم قرار داده است، اما دلیلى بر این نیست که بگوییم: اخبارى که داراى چنین شرایطى هستند باید مربوط به احکام عملى باشند تا بتوانند حجت باشند، وگرنه اگر مربوط به تفسیر و معارف باشند، اعتبارى ندارند. این در جاى خود باید بحث و بررسى شود.26
پس هنگام تفسیر آیات، ضرورت توجه به روایات مربوطه بر کسى پوشیده نیست، وگرنه با غفلت از روایات، منجر به تفسیر به رأى خواهد شد.
ب. غفلت از ویژگى هاى قرآن
از منظر اهل بیت(علیهم السلام) قرآن مجید داراى ویژگى هایى است که بدون توجه به آن ها فهم و تفسیر قرآن و نیل به مراد و مقصود آیات الهى ناممکن است; ویژگى هایى مانند داشتن ظاهر و باطن، تأویل، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و غیر آن. تفسیر قرآن با غفلت از این خصوصیات و ویژگى ها هم در واقع همان «تفسیر به رأى» خواهد بود.
1. غفلت از ظاهر و باطن داشتن قرآن: از روایات معصومان(علیهم السلام)چنین استفاده مى شود که آیات قرآن همان گونه که داراى معناى ظاهرى هستند، داراى معانى باطنى نیز مى باشند که با تسلط الفاظ عربى و رعایت همه اصول و قواعد محاوره اى هم نمى توان به آن بواطن دست یافت .
جابر بن یزید مى گوید: درباره تفسیر آیه اى از امام باقر(علیه السلام)سؤال کردم. حضرت جوابم را فرمودند. دوباره سؤال کردم، حضرت جوابى دیگر فرمودند. عرض کردم: یابن رسول الله، قبلا همین سؤال را کردم، شما طور دیگرى جواب فرمودید، حضرت فرمودند: «یا جابر: اِنّ لِلقرآنِ بَطناً وَ لِلبَطنِ بطنٌ و ظهرٌ وَ لِلظُهرِ ظُهرٌ. یا جابر لیس شىءً اَبعدُ مِن عُقولِ الرِّجالِ مِن تَفسیرِ القرآن. اِنّ الآیة یَکونُ اوَّلَها فى شىء و آخِرُها فى شىء و هو کلامٌ مُتصلٌ مُتصرفٌ على وجوه.»27
بعضى با توجه به این روایت، تصوّر کرده اند منظور از «ظاهر و باطن داشتن قرآن»، داراى جوانب مختلف بودن بعضى از آیات است; مثلا ممکن است آیه اى داراى جنبه هاى متعدد اخلاقى، اجتماعى و سیاسى باشد،28 اما با توجه به بعضى دیگر روایات، معلوم مى شود که چنین قولى مخدوش است.
عبدالله بن سنان از ذریح محاربى نقل مى کند که او به امام صادق(علیه السلام)عرض کرد: دوست دارم معناى آیه شریفه «ثُمَّ لَیقضُوا تَفَثَهُم وَ لیوُفوا نُذوُرَهُم» (حج: 29) را بدانم. حضرت به او فرمود: منظور از «لیقضوا تفثهم» لقاى امام است (یعنى مردم پس از اتمام حج، به محضر امامشان مشرف شوند) و مقصود از «و لیوفوا نذورُهم» انجام مناسک حج است.
عبدالله بن سنان گوید: من هم خدمت حضرت شرفیاب شدم و همین مطالب را سؤال کردم، حضرت فرمودند: «اخذُ الشارب و قصُّ الاظفار و ما اشبه ذلک.» عرض کردم: ذریح محاربى آن معنا را از شما نقل کرد (= لقاى امام و انجام مناسک) حضرت فرمودند: «صدقَ ذریح و صدقتَ، انّ للقرآنِ ظاهراً و باطناً وَ من یحتمل ما یحتملُ ذریح؟»29
از این روایت به خوبى استفاده مى شود که آنچه را حضرت در پاسخ عبدالله بن سنان فرمودند مربوط به ظاهر قرآن است و آنچه را به ذریح فرمودند از باطن قرآن; مثلا، حضرت «لیقضوا تفثهم» را به معناى لقاى امام(علیه السلام)مى گیرند که هرکسى نمى تواند چنین معنایى از آیات قرآن داشته باشد و ادعاى چنین فهمى بدون الهام از مکتب حیاتبخش اهل بیت(علیهم السلام)تفسیر به رأى است.
و باز طبق نقلى دیگر، امام صادق(علیه السلام) در تفسیر «اِهدِنا الصِّراطَ المُستقیم» (حمد: 6) مى فرماید: «هو امیرالمؤمنین(علیه السلام)و معرفُته و الدلیلُ على انَّه امیرالمؤمنین قولُه عزَّ و جلَّ: "و انّه فى اُمّ الکتاب لدینا لعلىّ حکیمٌ" و هو امیرالمؤمنین(علیه السلام)فى امِّ الکتاب فى قوله تعالى "اهدنا الصراط المستقیم."»30
پس اگر به ظاهر آیه نگاه کنیم، همان گونه که مفسّران نیز گفته اند، ضمیر «انّه» به قرآن برمى گردد و منظور از «امّ الکتاب» هم لوح محفوظ است. اما در این روایت حضرت ضمیر «انّه» را به حضرت على(علیه السلام)برگردانده اند و «ام الکتاب» را هم به سوره حمد تفسیر کرده اند; مى فرمایند «اِهدِنَا الصراطَ المُستقیم» در آن قرار دارد، و بر این اساس، این آیه دلیل قرار داده است که در سوره فاتحه الکتاب، «صراط مستقیم» امیرمؤمنان(علیه السلام)است.31
2. غفلت از جرى و انطباق در قرآن
یکى دیگر از آسیب هاى فهم قرآن غفلت از «جرى و انطباق» آیات الهى است; به این معنا که این آیات الهى تنها براى مردم خاصى در زمان خاص نازل نشده اند، بلکه این کتاب الهى تا قیامت بشریت را به سوى سعادت ابدى رهنمون مى شود: «تَبارکَ الّذى نَزّلَ الفرقانَ عى عبده لیکونَ لِلعالمین نذیر» (فرقان: 1) پس باید آیات و تکالیف و احکام آن بر هر زمانى قابل تطبیق باشند.
مرحوم علّامه مى گوید: به دلیل آن قرآن مجید کتابى است همگانى و همیشگى، در غایب مانند حاضر جارى است و بر آینده و گذشته مانند حال منطبق مى شود; مثلا، آیاتى که در شرایط خاصى براى مؤمنان زمان نزول، تکالیفى بار مى کنند، مؤمنانى که پس از عصر نزول داراى همان شرایط هستند، بى کم و کاست همان تکالیف را دارند و آیاتى که صاحبان صفاتى را ستایش یا سرزنش مى کنند یا مژده مى دهند یا مى ترسانند کسانى را که با آن صفات متّصفند ـ در هر زمان و در هر مکان که باشند ـ شامل مى شوند.
بنابراین، هرگز مورد نزول آیه اى مخصّص آن آیه نخواهد بود; یعنى آیه اى که درباره شخصى یا اشخاص معیّنى نازل شده در مورد نزول خود منجمد نگردیده، به هر موردى که در صفات و خصوصیات با مورد نزول آیه شریک است، سرایت خواهد نمود و این همان است که در عرف روایات به نام «جرى» نامیده مى شود.32
اهل بیت(علیهم السلام) نیز به این حقیقت اشاره کرده اند. امام باقر(علیه السلام)طبق روایتى مى فرمایند: «... و لو انّ الآیةَ اذا نُزلت فى قوم ثُمَّ ماتَ اولئکَ القومُ ماتَت الآیةُ لما بَقِىَ مِنَ القرآنِ شىء و لکنّ القُرآن یجرى اَوّلهُ على آخرِه مادامتِ السموات و الارضُ و لکلِّ قوم ایةٌ یتلونها هُم مِنها مِن خیر اَو شر.»33
روایت شریفه به خوبى مسأله جرى را روشن مى کند; به این معنا که اگر آیه اى درباره قومى نازل گشته است، وقتى آن قوم مردند آیه مربوطه هم بمیرد، چیزى از قرآن باقى نخواهد ماند، در حالى که قرآن جاویدان است; تا آسمان ها و زمین باقى هستند، باقى خواهد بود و هر قومى آیه اى خواهند داشت که آن را تلاوت مى کنند یا از آن استفاده خیر مى برند یا بهره شر نصیب آن ها خواهد شد.
در روایت دیگرى امام باقر(علیه السلام) در مورد قرآن مى فرماید: «... یَجرى کما یجرىِ الشَّمسُ و القَمرُ.»34
پس جمود بر این معنا که آیات مربوط به همان زمان نزول است و مورد، مخصّص است نه تنها از آسیب هاى مهم فهم قرآن به شمار مى رود، بلکه نوعى تفسیر به رأى محسوب مى شود.
البته تذکر این نکته هم ضرورى است که انسان در فهم قرآن، نباید از این مهم غافل شود و مصادیق آیات را که احیاناً در روایات ذکر شده اند، به عنوان تأویل یا باطن قرآن تلقّى کند; مثلا، در ذیل آیه شریفه «یا اَیّها الَّذینَ آمنوا اِتَّقوا اللّهَ و کونوا مَعَ الصادقین» (توبه: 119) روایاتى وارد شده اند که مراد از صادقین را حضرت على(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام)مى دانند.35 یا در ذیل آیه شریفه «قُل هَل یَستوِى الّذینَ یَعلمونَ و الّذینَ لا یَعلمونَ اِنّما یَتَذکّرُ اولوالالباب» (زمر: 9)
جابر جعفى از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که فرمودند: «والذینَ یعلمون» ما اهل بیت(علیهم السلام) هستیم و مراد از «والذین لا یعلمون» دشمنان ما هستند و «اولوالالباب» شیعیان ما مى باشند.36
پس چنین روایتى بیانگر مصداق هستند و نه تأویل یا باطن.
3. غفلت از تأویل داشتن قرآن
از دیگر ویژگى هاى قرآن داشتن تأویل است; حقیقى که هم خود قرآن به آن اشاره دارد37 و هم روایات اهل بیت(علیهم السلام) آن را گوشزد نموده اند.38
اما در این که حقیقت تأویل قرآن چیست; آیا همان تفسیر است یا به معناى خلاف ظاهر آیات است یا معانى دیگرى دارد، بین مفسّران اختلاف شدیدى وجود دارد که بحث و بررسى آن از حوصله این نوشتار خارج است.
مرحوم علامه طباطبائى مى فرماید: تأویل هر چیزى حقیقى است که آن چیز از آن سرچشمه مى گیرد و آن چیز به نحوى تحقق دهنده و حامل و نشانه اوست. این معنا در قرآن مجید نیز جارى است; زیرا این کتاب مقدس از یک رشته حقایق و معنویات سرچشمه مى گیرد که از قید ماده و جسمانیت آزاد و از مرحله حسّ و محسوس بالاتر و از قالب الفاظ و عبارات که محصول زندگى مادى ماست، بسى وسیع تر مى باشد. این حقایق و معنویات به حسب حقیقت، در قالب بیان لفظى نمى گنجند. تنها کارى که از ساحت غیب شده این است که با این الفاظ به جهان بشریت هشیارى داده شده که با ظواهر اعتقادات حقّه و اعمال صالحه خودشان را مستعد درک سعادتى بکنند که جز این که با مشاهده و عیان درک کنند، راهى ندارند و روز قیامت و ملاقات خداست که این حقایق به طور کامل روشن و هویدا خواهند شد.39 از جمله روایاتى که بر وجود تأویل براى قرآن دلالت مى کند روایتى است که ابوعبیده نقل مى کند. او مى گوید: درباره آیه شریفه «الم، غُلبت الرومُ فى اَدنَى الارض» (روم: 1) از امام باقر(علیه السلام)سؤال کردم، حضرت پاسخ دادند: «یا اباعبیده، انّ لهذا تأویلا لا یَعلمُهِ الاّ اللّهُ و الراسِخونَ فى العِلم مِن الائمّةِ(علیهم السلام).»40 و باز آن حضرت در ذیل آیه 7 آل عمران در روایتى مى فرمایند: «نحنُ الراسخونَ فى العلمِ و نحنُ نَعلمُ تأویلَه.»41 از این روایت هم استفاده مى شود که قرآن تأویلى دارد. همچنین از بعضى روایات استفاده مى شود که تأویل قرآن را باید از اهل بیت(علیهم السلام) اخذ کرد; مثلا، در روایتى امام حسن عسگرى(علیه السلام)تمسّک کننده به قرآن را کسى مى داند که قرآن تأویل آن را از اهل بیت(علیهم السلام)اخذ کند و نه از مجادله کنندگان و فاسقان: قال(علیه السلام): «اتدرونَ مِن المتمسِّکَ به الّذین له بِتمسّکُه هذا الشرف العظیم؟ هو الّذى اَخذ القرآن و تأویلَه عنّا اهل البیتِ، عن وسائطنا السفرّاء عنّا الى شیعتِنا لا عن آراء المجادلین و قیاس الفاسقین.»42
پس طبق این روایت، کسى که مى خواهد قرآن را بفهمد باید تأویل آن را از اهل بیت(علیهم السلام) و فرستادگان ویژه آن ها به سوى شیعیانشان اخذ کند; چرا که «قرآن کریم حبل الهى است که از مقام لدن آویخته شده و مرحله نازله آن در کسوت «لسان عربى مبین» درآمده تا همگان بتوانند پس از تلاوت یا استماع، با تعقّل و تفکر از آن بهره مند گردند و همراه با قرآن عروج معنوى یابند. «حم و الکتابِ المبینِ انّا جلعنه قرآناً عربیاً لعلّکم تعقلون» (زخرف: 1ـ3)
قرآن کریم مراتبى دارد و بعضى از مراتب بلند آن در دسترس فکر و علم حصولى صاحب نظران نیست، زیرا آن مرحله از سنخ مفهوم و ماهیت و تصور و تصدیق نمى باشد. این مراحل با فکر عادى بشر قابل دریافت نیستند، مگر آن که خود انسان عروج کند و به آن موطن رفیع برسد و حقیقت قرآن را در آن مقام شامخ بیابد.43
4. غفلت از وجود ناسخ و منسوخ در قرآن
امام صادق(علیه السلام) هنگام احتجاج با صوفیان در مورد «ایثار و زهد» به آنان فرمود: «اَلَکُم علمٌ بِناسخِ القرآنِ و منسوخِه و مُحکَمِه و مُتَشابِهه الّذى فى مثله ضلَّ مَن ضلَّ و هلَکَ من هلکَ مِن هذه الامة؟... فبئسَ ما ذهبتم اِلیه وَ حمّلتُم النّاسَ عَلَیه مِن الجَهلِ بِکتابِ اللّهِ و سنّةِ بنبیّه(صلى الله علیه وآله) و احادیثه الّتى یُصدّقُها الکتابُ المُنزَل و ردّکَم اِیّاها لِجهالتِکم و تَرککم النظر فى غریب القرآنِ من التفسیرِ و الناسخ و المنسوخ والمحکم و المتشابه والامر و النهى... و کونوا فى طلبِ ناسخ القرآن من منسوخه و مُحکمه من متشابهه.»44
به طورى که ملاحظه مى شود، در این روایت شریف، امام صادق(علیه السلام)سه بار از بعضى ویژگى هاى قرآن ازجمله مسأله ناسخ و منسوخ به صورت عتاب و ملامت آمیز سخن به میان آورده اند که چرا بدون علم به ناسخ و منسوخ و چنین خصوصیاتى به تفسیر قرآن مى پردازید؟!
همان گونه که در این روایت و روایات متعدد شبیه آن استفاده مى شود، غفلت از وجود آیات ناسخ و منسوخ در قرآن مانع جدّى فهم آیات الهى خواهد بود.
«نسخ» یعنى امرى که در شریعت مقدّس ثابت باشد و پس از سپرى شدن مدت آن برداشته شود و طبیعى است که چنین احکامى محدود و موقّت طبق حکمت الهى وضع مى شوند و مردم هم مؤظفند طبق آن ها عمل کنند;45 مثلا، وقتى مردم اطراف پیامبر را گرفته، زیاد با ایشان به نجوا مى کردند46، آن حضرت از طولانى شدن جلوس و نجواى آن ها ناراحت شدند. در این جا بود که آیاتى از جانب حق تعالى نازل شدند: «یا ایُّها الّذینَ آمَنوا اِذا ناجَیتم الرسولَ فقدِّموا بین یَدى نجواکم صَدقةٌ ذلکم خیرٌ لکم و اَطهرُ فان لم تجدوا فانّ اللّهَ غفورٌ رحیم.» (مجادله: 12)
اما در این مدت فقط امام على(علیه السلام) بودند که صدقه مى دادند و با پیامبر نجوا مى کردند، ولى پس از مدتى، آیه بعد نازل گشت و این کلمه را منسوخ کرد: «ءَ اَشفقتُم اَن تُقدّموا بَین یَدىَ نجواکم صدقات فاذ لَم تَفعلوا و تابَ اللّهُ عَلَیکم فَاَقیموا الصلّوةَ و آتوا الزکوةُ و اَطیعوا اللّهَ و رسوله و اللّهُ خبیرٌ بما تَعمَلون.» (مجادله: 13)
طبرى در تفسیرش در ذیل این آیه شریفه، روایات متعددى دال بر منسوخ شدن این حکم آورده است; روایاتى حاکى از این که تنها امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) به این کریمه عمل کرده: «عن مجاهد قال: قال على(علیه السلام): آیةٌ من کتابِ اللّهِ لم یُعمل بها احدٌ قبلى و لا یَعملُ بها احدٌ بعدى ـ کانَ عندى دینارً فصرفته بِعشرةِ دراهم فکنتُ اذا جئتُ اِلىَ النبى(صلى الله علیه وآله)تصدَّقتُ بدرهم فنُسخت فلم یَعمل بها احدٌ قبلى: یا ایُّها الّذینَ آمنوا اذا ناجیتم الرّسولَ فقدّموا بین یدَى نجواکُم صدقةٌ.»47
البته اصل نجوا به خودى خود واجب نبود، اما مردمى بودند که براى اندوختن مال ارزش بیش ترى قایل بودند تا صدقه دادن و نجواى پیامبر اما امیرمؤمنان(علیه السلام) براى نجواى رسول خدا چندان ارزش قایل بود که براى نیل به آن حاضر بود صدقه هم بدهد و از این طریق، خداى متعال فضایل آن حضرت را آشکار مى کند.48
در هر حال، چگونه مى شود علم به ناسخ و منسوخ کتاب نداشته باشد، اما بخواهد آن را تفسیر نماید؟ البته در این که چه مقدار از آیات قرآن به وسیله آیات دیگر منسوخ شده اند، اختلاف نظر است،49 ولى در این که این گونه آیات، که داراى سرآمد معینى بودند، طبق حکمت الهى بوده یا براى آزمایش یا براى آمادگى دریافت احکام و تکالیفى دیگر و یا براى مصالحى که براى ما معلوم نیست، تردیدى وجود ندارد و نیز در این که یک مفسّر و طالب فهم قرآن نیز طبق روایات اهل بیت(علیهم السلام) باید توجه به چنین آیاتى داشته باشد شکى نیست و غفلت از آن ها آفت بزرگى براى فهم آیات قرآنى است و نوعى دیگر تفسیر به رأى مى باشد.
5. غفلت از وجود محکم و متشابه در قرآن
همان گونه که قرآن گویاى این مطلب است که خود حاوى آیات محکم و متشابه است (هُو الّذى اَنزلَ علیکَ الکتابَ مِنه آیاتٌ مُحکماتٌ هُنّ اُمُّ الکتابِ و اُخَرَ مُتشابِهات فَامّا الّذى فى قلوبهم زَیغٌ فیتَّبعونَ ما تَشابَه مِنه ابتغاءَ الفتنةِ.» (آل عمران: 7) روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز در این زمینه هشدار داده اند که مبادا بدون علم به محکمات و متشابهات قرآن به تفسیر آن پرداخته شود; چرا که غفلت از ویژگى هاى قرآن از جمله غفلت از وجود محکم و متشابه در آیات آسیب و بلکه مانع بزرگى در فهم آیات قرآنى است البته باید توجه داشت که معناى «متشابه» نامفهوم بودن آیات قرآنى نیست.
مرحوم علامه طباطبائى در این باره اظهار مى دارند: در میان علماى اسلام در معناى محکم و متشابه اختلاف عجیبى است و با تتبّع اقوال، مى توان نزدیک به بیست قول در این مسأله پیدا کرد.50
در جاى دیگر مى گویند: آنچه از بیانات مختلف ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) به دست مى آید، این است که در قرآن مجید «متشابه» به معناى آیه اى که مدلول حقیقى خود را به هیچ وسیله اى به دست ندهد وجود ندارد، بلکه هر آیه اى اگر در افاده مدلول حقیقى خود مستقل نباشد، به واسطه آیات دیگرى مى توان به مدلول حقیقى آن پى برد و این همان ارجاع متشابه به محکم است.51
البته از امام هشتم نیز منقول است که فرمودند: «مَن رَدَّ متشابهَ القرآنِ الى محکمه هُدِىَ الى صراط مستقیم» ثُمّ قال: «اِنَّ فى اخبارنا متشابهاً کمتشابه القرآن فُردّوا متشابهها الى محکمها و لا تتّبّعوا متشابهها فتضّلوا.»52 این روایت هم به خوبى دلالت بر ارجاع متشابهات قرآنى به محکمات دارد که بدون آگاهى از وجود چنین خصوصیاتى در قرآن و بدون ارجاع متشابهات به محکمات امکان فهم آیات الهى نخواهد بود. البته از روایت شریفه استفاده مى شود که روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز مانند خود قرآن داراى محکم و متشابه است و باید متشابهات آن ها را به محکمات ارجاع داد.
اما در این که منظور از «متشابه» چیست، روایات به خوبى پاسخ این سؤال را مى دهند; مثلا، هنگامى که همین سؤال را از حضرت امیر(علیه السلام)پرسیدند، فرمود: «و اما المتشابهُ من القرانِ فهو الّذى انحرفَ منه متفقُ اللفظِ مختلفُ المعنى مثل قوله عزّوجل: "یُضلُّ اللّهَ من یشاءُ و یهدى من یشاءُ" فنَسبَ الضلالةَ الى نفسِه فى هذا الموضوع و هذا ضلالُهم عن طریقِ الجنةِ بفعلهم و نسبه الى الکفار فى موضع آخر و نسبهُ الى الاصنامِ فى آیة اخرى فمعنىَ الضلالةِ على وجوه فمنه ما هو محمودٌ و منه ما هو مذمومٌ و منه ما لیس بمحمود و لا مذموم.»53
همان سان که ملاحظه مى شود، حضرت «متشابه» را لفظى مى داند که مختلف المعنى است; مانند «یُضلّ اللّهُ من یشاء و یهدى من یشاء» (نساء: 23) که خداى سبحان در این جا اضلال را به خود نسبت داده، در حالى که مقصود اضلال آن ها از بهشت به خاطر اعمال نارواى آن هاست، نه این که خدا ابتداءً آن ها را گمراه کند. اضلال در موارد متعددى ذکر شده است که اقسامى دارد و همان طورى که روایت، به آن اشاره دارد، بعضى از آن ها محمود و بعضى دیگر مذموم و قسم دیگر آن نه محمودند و نه مذموم که در ادامه روایت به طور مفصل به آن ها پرداخته شده است که با توجه به محکمات قرآنى و این که خداى متعال هیچ کس را گم راه نمى کند. (و ما کان الله لِیُضلِ قَوماً بعد اذ هدیهم حتى یُبین لَهم ما یتّقون) (توبه: 15) لازم است در متشابهات قرآنى از لحاظ معنا تصرف شود; مثل همین موردى که حضرت امیر(علیه السلام) در معناى اضلال الهى فرمودند.
همین طور در روایتى مى خوانیم که شخصى ادعاى وجود تناقضاتى در آیات قرآن نمود آن ها را از حضرت امیر(علیه السلام) سؤال کرد که حضرت به او پاسخ دادند; از جمله مطالبى که حضرت به آن ها اشاره کردند، موردى بود که مربوط به آیه شریفه «وجوهٌ یومئذ ناصرةٌ الى ربّها ناظرة» (قیامت: 22 و 23) و کریمه «لا تُدرکه الابصارُ و هو یُدرکُ الابصار.» (انعام: 103) بود و آن این که این آیه شریفه مربوط به جایگاهى است که اولیاء الله پس از آن که از حساب خلاصى یافتند وارد نهرى به نام نهر «رضوان» مى شوند، آن گاه هم خود را شستوشو مى دهند و هم از آن مى آشامند، سپس داراى چهره اى شاداب و نورانى مى گردند و هرگونه پلیدى از آب ها برطرف مى شود و در این هنگام امر مى شوند تا داخل بهشت گردند و در این مقام است که آنان توجه به پروردگارشان دارند که چگونه آنان را پاداش مى دهد: «فمِن هذا المقامِ ینظرونَ الى ربّهم کیفَ یثیبهم و منه یدخلونَ الجنَّةَ فذلکَ قولُ اللّهِ عزّ و جل ـ فى تسلیمِ الملائکةِ علیهم: «سلامٌ علیکم طبتم فادخلوها خالدین»54 فعند ذلکَ اَیقَنوا بِدخولِ الجنّةِ و النظرِ الى ما وعدَهم ربُّهم فذلک قوله: الى ربّها ناظرة» و انّما یعنى بالنظر الیه النظرُ الى ثوابه و امّا قوله «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» فهو کما قال لا تدرکه الابصار و لا تحیط به الاوهام و هو یُدرکُ الابصارَ یعنى یُحیط بها.»55
در این روایت شریفه، اگرچه حضرت به صراحت نفرموده اند که واژه «ناظرة» از متشابهات است و باید به محکمات قرآن ارجاع داده شود، ولى پیداست که براى رفع ابهام تناقض در آیه محکمه «لا تدرُکه الابصار» هیچ گونه تصرفى نکردند. ولى در آیه «... الى ربّها ناظرة» تصرف نموده، واژه «ناظرة» را که ممکن است به معناى نظر کردن به خدا یا به معناى چشم داشت و منتظر رحمت الهى بودن باشد، به معناى دوم گرفته اند.
در هر حال، همان گونه که هم از قرآن و هم از روایات استفاده مى شود عدم توجه به محکمات و متشابهات قرآنى و تأویل متشابهات بدون الهام از مکتب اهل بیت(علیهم السلام)و بدون ارجاع آن ها به محکمات نیز از مصادیق بارز تفسیر به رأى است (که در مبحث تفسیر به رأى به بعضى از روایات مربوط اشاره شد) و از این زاویه است که امام صادق(علیه السلام) در احتجاج خود با صوفیان، سه بار مسأله (ناسخ و منسوخ و) محکم و متشابه را مطرح نموده، آن ها را سرزنش مى کنند که چرا بدون علم به چنین ویژگى هایى از قرآن، مى خواهید آن را تفسیر کند.56
6. غفلت از وجود وجوه و نظایر در قرآن
در قرآن، الفاظ و کلماتى یافت مى شوند که موارد استعمال آن ها متعدد است. بنابراین کسى که طالب فهم آیات قرانى است، لازم است با دقت هرچه بیش تر معانى متعددى را که براى لفظى ممکن است وجود داشته باشند در نظر بگیرد. سیوطى در الاتقان مثال هاى متعددى براى «وجوه» ذکر کرده است; از جمله واژه «رحمت» که در موارد متعددى استعمال شده است; مانند اسلام، ایمان، بهشت، باران، نعمت، نبوّت، قرآن، رزق، فتح و پیروزى، عافیت، مودّت، گشایش در امور، مغفرت و حفظ و نگه دارى.57 در هر حال، غفلت از معانى گوناگون کلمات آسیب بزرگى براى فهم قرآن است، از این رو، اهل بیت(علیهم السلام)این معنا را نیز تذکر داده اند تا مبادا از آن غفلت شود.
براى مثال، امیرالمؤمنین(علیه السلام) ابن عباس را نزد خوارج فرستاد تا با آن ها به محاجّه بپردازد. او عرض کرد: یا امیرالمؤمنین از آن ها به کتاب خدا داناترم; چرا که نزول قرآن در خانه هاى ما بود. حضرت جواب دادند: درست گفتى، ولى قرآن داراى تأویل و ذو وجوه است. تو گفتارى دارى، آن ها هم مطالبى مى گویند. ولى تو به وسیله سنّت ها با آن ها مخاصمه نما; چرا که مفرّى از آن نخواهند داشت. ابن عباس هم چنین کرد و این جا بود که دیگر هیچ حجتى بر ایشان باقى نماند.58 در نهج البلاغه هم همین مطلب آمده است: «لا تُخاصِمُهم بالقرآن فاِنّ القرآنَ حمّالٌ ذو وجوه تقولُ و یَقولونَ ولکن حاججهم (خاصمهم) بالسُّنّةِ فانّهم لن تَجِدوا عنها محیصاً.»59
فرمایش پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) در این راستا قابل توجه است; و آن حضرت مى فرمایند: «القرآنُ ذَلولٌ ذو وجوه فاحملوه على اَحسنِ الوجوه»60; قرآن راهوار و داراى وجوه متعددى است (که به هر نحوى مى توان آن را معنا کرد.) پس ان را بر بهترین وجه حمل (و معنا) کنید.
اما «نظایر» در مورد کلماتى کاربرد دارند که معانى نزدیک به هم و تقریباً مترادفى را داشته باشند. «نظایر در الفاظ یا تعابیر مترادف به کار مى روند و آن هنگامى است که چند لفظ (کلمه یا جمله) معناى تقریبى واحدى افاده کنند، به طورى که جدا ساختن آن ها گاه دشوار مى نماید. در قرآن از هر دو نوع (وجوه ونظایر) فراوان یافت مى شود. از این رو، شناخت وجوه و نظایر در قرآن یک ضرورت تفسیرى به شمار مى رود.»61
از ویژگى هاى تفسیر مجمع البیان این است که مرحوم طبرسى نظایر الفاظ و تناظر معنوى بین آن ها را به خوبى بیان مى کند; مثلا، مى گوید: «التوبةُ و الاقلاعُ و الانابةُ فِى اللغةِ نظائر»62 یا اظهار مى دارد: «الثمنُ و العوض و البدلُ نظائر»63 64
پس کسى که مى خواهد قرآن را بفهمد، باید به اندازه کافى، هم نسبت به وجوه و هم نسبت به نظایر شناخت داشته باشد، وگرنه تفسیر او از آیات الهى تفسیرى صحیح نخواهد بود.
7. غفلت از سیاق آیات
«سیاق» یکى از قراین پیوسته کلامى است که بدون توجه به آن نمى توان معنا و مقصود متکلم را از کلماتش فهمید. «سیاق» نوعى وژیگى براى واژگان یا عبارت ویا یک سخن است که بر اثر همراه بودن آن ها با کلمه ها و جمله هاى دیگر به وجود مى آید. براى مثال، جمله «اذهبُ الىَ البحر» هنگامى که همراه با جمله «واستمع حدیثه» به اهتمام گفته مى شود، داراى ویژگى و خصوصیتى است که اگر به تنهایى گفته شود، فاقد آن است. به همین دلیل، هرگاه جمله اول همراه با جمله دوم باشد گویاى آن است که «نزد مرد دانشمند برو» و وقتى تنها باشد، معناى ظاهر آن این است که «به سوى دریا برو.»65
اگر در روایات اهل بیت(علیهم السلام) هم دقت کنیم، مى بینیم سیاق به خوبى مطرح شده است; مثلا، شخص به نام عباد بصرى در بین راه مکّه خدمت امام سجاد(علیه السلام) رسید و به آن حضرت عرض کرد: آیا جهاد و سختى آن را رها نموده و به حج و ساده بودن آن توجه کرده اى؟! به درستى که خداى متعال مى فرماید: «انّ اللّهَ اشترى من المؤمنینَ اَنفسهم و اَموالهم باَنّ لَهم الجنَّة یُقاتلونَ فى سبیل اللّه فَیَقتلونَ و یُقتلونَ وعداً علیه حقّاً فى التوراةِ و الانجیل و القرآنِ و مَن اوفى بعهده مِن اللهِ فاستبشروا بِبَیعکم الّذى بایعتم بِه و ذلکَ هوالفوزُ العظیم.» (توبه: 111) وقتى سخنانش تمام شد، امام(علیه السلام) به او فرمود: آیه را تمام کن (که خداى متعال پس از آن) فرموده است: «التائبون العابدون الحامدون السائحون الرّاکعون الساجدون الامرونَ بالمعروفِ و الناهونَ عن المنکرِ والحافظون لحدودِ اللّه و بشّرالمؤمنین.» (توبه: 112) آن گاه حضرت فرمودند: «اذا رأینا هولاءِ الّذین هذهِ صفتهُم فالجهادُ معهم افضل من الحج»;66 هنگامى که افرادى این چنین (= داراى اوصاف مذکوره در آیه شریفه) را دیدیم، جهاد با آن ها افضل از حج است.
چنان که ملاحظه مى شود، حضرت طبق این روایت، عباد بصرى را توصیه مى کند تا بقیه آن ها را تکمیل نموده با توجه به سیاق آیه شریفه سخن بگوید، نه این که آیه شریفه را بریده از ماقبل و ما بعدش معنا نماید. پس عدم توجه به سیاق آیات و قراین پیوسته کلامى خود مانعى دیگر در راه نیل به فهم معانى آیات است.67
8. غفلت از اسباب نزول
هرچند گاهى در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) حادثه اى رخ مى داد یا مردم سؤالى مطرح نموده درخواست جواب مى کردند. همین امر سبب مى شد تا خداى تعالى با انزال آیه یا آیاتى حکمى بیان نماید یا مطلبى را روشن کند و یا سؤالى را پاسخ دهد. این گونه پدیده ها را که موجب نزول آیه مى شدند «سبب نزول» مى گویند. توجه به اسباب نزول آیات و زمان و مکان خطابات الهى نسبت به مردم در فهم معنا و مراد آیات نقش بسزایى دارند; مثلا، طبق روایتى از امام صادق(علیه السلام) سبب نزول آیات سوره دهر انفاق اهل بیت(علیهم السلام) به همراه فضّه خادمه به یتیم و مسکین و اسیر بود.68
و باز مى بینیم که در روایتى دیگر امام باقر(علیه السلام) سبب نزول آیه شریفه «اِنَّما وَلیّکُم اللّهُ و رسولُه و الّذین اَمنوا الّذین یُقیمونَ الصلّوةَ و یُؤتون الزکّوةَ و هم راکعون» (مائده: 55) را انفاق حضرت امیر(علیه السلام) در حال رکوع مى دانند.69
در روایتى اگر به نقل از امام صادق(علیه السلام) آمده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) وقتى جنازه مثله شده حضرت حمزه(علیه السلام) را پس از خاتمه احد ملاحظه کردند، فرمودند: «... اگر بر آنان (= مشرکان) چیره شدم هر آینه (آن ها را) مثله خواهم کرد و تحقیقاً آن ها را مثله خواهم کرد.» در این جا بود که آیه نازل شد، «وَ اِن عاقِبتم فعاقِبوا بِمثل ما عُوقبتم بِه وَ لَئن صَبرتُم لَهو خیرٌ للصّابرین» (نحل: 126) آن گاه پیامبر فرمودند: «أصبرُ أصبرُ.»70
پس غفلت از اسباب نزول هم خود مانع و آسیبى دیگر در جهت فهم آیات است. البته قابل ذکر است که آسیب هاى فهم قرآن از دیدگاه اهل بیت(علیهم السلام)تنها در امورى که یاد شد خلاصه نمى شوند، بلکه با فحص و بررسى روایات، مى توان به آسیب هاى دیگرى نیز دست یافت و ما تنها مهم ترین آن ها را ذکر کردیم.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ نهج البلاغه، ترجمه دشتى، خطبه 125.
2ـ شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، زیارت«جامعه کبیره».
3ـ برگرفته از روایت امام على(علیه السلام)، ر.ک: عبدعلى بن جمعه العروسى الحویزى، نورالثقلین، مطبعة العلمیه،قم، ج 1، ص 313.
4ـ ابن منظورالافریقى،لسان العرب،بیروت،دارالفکر،ج14،ص300.
5ـ سیدعلى کمالى دزفولى، شناخت قرآن، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1369، ص 311.
6ـ مصطفى عبدالله مشهور به «حاجى خلیفه کاتب حلبى»، کشف الظنون، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج 1، ص 434.
7ـ الفیض الکاشانى، تفسیر الصافى، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 1، ص 36.
8و9ـ ر.ک: محمدحسین طباطبائى، المیزان، قم، منشورات جامعة المدرسین، ج 3، ص 76ـ80.
8و9ـ ر.ک: محمدحسین طباطبائى، المیزان، قم، منشورات جامعة المدرسین، ج 3، ص 76ـ80.
10ـ نهج البلاغه، خطبه 18.
11و12ـ همان، خطبه 133.
13ـ عیّاشى، تفسیرالعیاشى، المکتبة العلمیه الاسلامیه، ج 1، ص 319، حدیث 109.
14ـ عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن در قرآن، قم، اسرا، 1378، ج 1، ص 395.
15ـ شیخ صدوق، الامالى، چ چهارم، اسلامیه، 1362، مجلس دوم، حدیث سوم.
16و17ـ نهج البلاغه، خطبه 147 / خطبه 141.
18ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 12.
19ـ براى آگاهى بیش تر از مسأله تفسیر به رأى، ر.ک: محمدهادى معرفت، التفسیر المفسرون، مشهد، الجامعة الرضویة للعلوم الاسلامیة، ج 2 / روش شناسى تفسیر قرآن، زیر نظر محمود رجبى، ص 57.
20ـ شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، بیروت، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، ج 27، ص 183، حدیث 25.
21ـ الفیض الکاشانى، همان، ج 1، ص 71.
22ـ محمدحسین طباطبائى، همان، ج 3، ص 83.
23ـ السید هاشم البحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 1، ص 24ـ34.
24ـ محمدحسین طباطبائى، ج 1، ص 24.
25ـ العیاشى، همان، ج 1، ص 244.
26ـ الشیخ الطوسى، التبیان فى تفسیرالقرآن، مکتب الاعلام الاسلامى، 1409، ج 1، ص 5.
27ـ محمدحسین طباطبائى، قرآن در اسلام، قم، انتشارات اسلامى، 1361، ص 70
28ـ ر.ک: ابوالقاسم خوئى، البیان فى تفسیرالقرآن، چ سوم، قم، دارالثقلین، 1418، ص 398.
29ـ شیخ حرعاملى، همان، ص 192، حدیث 41.
30ـ سید محمدحسین فضل اللّه، من وحى القرآن، بیروت، دارالملاک، ج 1، ص 14
31ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 47، ص 338، حدیث 16
32ـ الحویزى، همان، ج 1، ص 21، حدیث 90.
33ـ ر.ک: على اکبر بابایى، مکاتب تفسیرى، ص 134
34ـ محمدحسین طباطبائى، همان، ص 50.
35ـ الفیض الکاشانى، ج 1، ص 54 / عیاشى، همان، ج 1، ص 10
36ـ العیاشى، همان، ص 11.
37ـ ر.ک: الحویزى، همان، ج 2، ص 280ـ 281.
38ـ السید هاشم البحرانى، همان، ج 6، ص 526 / محمدبن یعقوب الکلینى،اصول الکافى،بیروت،دارالتعارف،1411،ج1،ص269
39ـ آل عمران: 7 / اعراف: 53 / یونس: 39.
40ـ عیاشى، همان، ص 14 و 17.
41ـ محمدحسین طباطبائى، همان، ص 45.
42ـ الحویزى، همان، ج 1، ص 315.
43ـ شیخ حر عاملى، همان، ص 198، حدیث 53.
44ـ همان، ص 207، حدیث 63.
45ـ عبدالله جوادى آملى، همان، ص 372.
46ـ شیخ حر عاملى، همان، ص 183، حدیث 23.
47ـ براى مطالعه بیش تر ر.ک: السیدابوالقاسم الخوئى، همان، ص 275 ـ 276.
48ـ ابواسحاق الامام الثعلبى، تفسیر الثعلبى، بیروت، داراحیاءالتراث العربى، 1422، ج 9، ص 261.
49ـ ابواسحاق الامام الثعلبى، همان، و نیز ابوجعفر محمدبن جریر الطبرى، جامع البیان (تفسیر الطبرى)، چ سوم، بیروت، دارالکتب الاسلامیة، 1420، ج 12، ص 20.
50ـ براى مطالعه بیش تر ر.ک: السید ابوالقاسم الخوئى، همان، ص 376
51ـ ر.ک: محمدهادى معرفت، التمهید، چ سوم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416، ص 274 ـ 298 / السید ابوالقاسم الخوئى، همان، ص 275 ـ 380.
52و53ـ محمدحسین طباطبائى، همان، ص 34 / ص 37
54ـ همان، ص 38 به نقل از عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 29.
55ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 93، ص 12.
56ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 17، ص 119
57ـ شیخ حر عاملى، همان، ص 183، حدیث 23.
58و59ـ جلال الدین عبدالرحمن سیوطى، الاتقان، نشر شریف رضى، ج 2، ص 149 / ص 149.
60ـ نهج البلاغه، نامه 77.
61ـ الفیض الکاشانى، همان، مقدمه پنجم، ص 36.
62ـ محمدهادى معرفت، علوم قرآن، قم، مؤسسه انتشاراتى التمهید، 1378، ص 121.
63ـ ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى، مجمع البیان، تهران، مکتبة العلمیة الاسلامیة، ج 1، ص 88.
64ـ همان، ص 94 و نیز ر.ک: الدکتور ناصر کاظم السراجى، الطبرسى و منهجه فى التفسیر اللغوى، بیروت، دارالاضوا، ص 254ـ 270.
65ـ روش شناسى تفسیر قرآن، ص 120.
66ـ الحویزى، همان، ج 2، ص 272 / محمدباقر مجلسى، مرآة العقول، ج 18، ص 347.
67ـ براى مطالعه بیش تر ر.ک: همان، ج 1، ص 102 به بعد.
68ـ الحویزى، همان، ج 5، ص 474.
69ـ الحویزى، همان، ج 1، ص 646.
70ـ همان، ج 3، ص 96.

تبلیغات