آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

هم‏ترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهده‏اى است. بر همین اساس، یکى از روش‏هاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مى‏توان آن را «روش الگویى» نامید. این روش در سرتاسر زندگى و ابعاد مختلف آن کاربرد دارد و از آن‏جا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مى‏دهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامه‏هاى تربیتى، بسیار مؤثر است. شاید به همین دلیل است که در منابع اسلامى، بر بهره‏گیرى از الگو و پى‏روى از اسوه‏هاى حسنه تأکید شده است. تأثیرپذیرى انسان از محیط و گرایش او به تقلید را مى‏توان از مبانى اثرگذارى این روش نام برد.
از شیوه‏هاى اجرایى این روش، مى‏توان به الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى اشاره کرد که هر کدام شیوه‏هاى جزئى‏ترى را شامل مى‏شود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجراى آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصى است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیب‏هایى بر سر راه این روش وجود دارد که مربّى نباید از بروز آن‏ها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیرى اجتماعى،(1) مهم‏ترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهده‏اى(2) است. به اعتقاد این روان‏شناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعى از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیرى بپردازیم، زندگى ما مختل مى‏شد. در چنین حالتى، باید وقت و نیروى زیادى را صرف کسب دانش، مهارت‏ها، و نگرش‏هاى مختلف مى‏کردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیارى رو به رو مى‏شدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادى از دانش‏ها، مهارت‏ها و سایر یادگیرى‏هایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهاى رفتار آنان کسب مى‏کنیم. یادگیرى مشاهده‏اى، در واقع همان سرمشق‏گیرى(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن مى‏پردازد. بر همین اساس، یکى از روش‏هاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مى‏توان آن را روش الگویى(4) نامید.
روش تربیت الگویى، یکى از روش‏هاى فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگى کاربرد دارد. و از آن‏جا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مى‏دهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامه‏هاى تربیتى بسیار مؤثر است. در منابع اسلامى، بر بهره‏گیرى از الگو و پى‏روى از اسوه‏هاى حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهى گذرا به متون دینى، به بررسى ابعاد گوناگون این روش مى‏پردازیم.
الف. مفهوم‏شناسى
الگو در لغت به معناى طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانى متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معناى اصطلاحى الگو کاملا با معناى لغوى آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلى از شکل یا اشیا یا موردى از رفتار اطلاق مى‏شود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتى گفته مى‏شود که به دلیل دارا بودن برخى خصوصیات، شایسته تقلید و پى‏روى است. در روان‏شناسى اجتماعى، مدل به کسى گفته مى‏شود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعى نیز، الگوها آن شیوه‏هایى از زندگى هستند که از فرهنگ نشأت مى‏گیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعى با این الگوها سروکار دارند و اعمال آن‏ها با این الگوها تطابق مى‏یابد.(7) همان‏گونه که مشاهده مى‏شود، معناى اصطلاحى الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربى به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر مى‏شود، از این‏رو، براى بررسى مفهوم الگو در متون دینى، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ ـ س ـ و) است که در حالت اسمى به معنى قدوه و الگو و در حالت مصدرى، به معنى حالت پیروى کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتى مى‏داند که انسان به هنگام پى‏روى از غیر پیدا مى‏کند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معناى مصدرى است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر آیه «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه ...» مى‏فرماید: «اسوه یعنى قدوه که عبارت است از اقتدا و پى‏روى کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، یعنى پى‏روى و تبعیت کردن از او، و از این‏که با "لقد کان لکم" ـ که ماضى استمرارى است ـ تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پى‏روى تکلیفى ثابت و همیشگى است و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسى کنید.»(11)
زمخشرى در کشاف نیز، در معناى اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکى این‏که خود رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فى نفسه اسوه حسنه و مقتدى به است، و دیگرى این‏که در وجود رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خصلتى هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دست‏کم به سه معنا به کار رفته است:
ـ به معناى مصدرى یعنى اقتدا و پى‏روى که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابى عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة اى اقتداء اى شابهته فى الغربة.»(13) که در این روایت بر معناى مصدرى (اقتدا) تصریح شده است.
- به معناى الگو و مقتدى؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهى کن براى کسى که از تو مشورت مى‏خواهد، و خود را الگویى براى مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
ـ به معناى سنّت و روش؛ مانند: «کان فى الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فى اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهى بود که در مملکت‏دارى و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنه‏اى داشت. مؤید این معنا، روایت دیگرى است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنى تبعیت و پى‏روى از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدى نبیّکم فانه افضل الهدى»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الى ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوى پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکى در مورد تبعیت از هدایت‏هاى انبیا علیهم‏السلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آن‏ها کسانى بودند که خدا آن‏ها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آن‏ها پیروى نما.
و دیگرى در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و از آثار آن‏ها پى‏روى مى‏کنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامى دست‏کم به سه معناى مقتدا، پى‏روى کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسى آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایى بیش‏ترى برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهاى انسانى است و بیش‏تر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقى، رفتارى و شناختى انسان به کار مى‏رود. در حالى که واژه «الگو»، علاوه بر این‏ها، به معنى طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشى و یادگیرى کاربرد دارد.
و اما روش الگویى، روشى است که اساس آن بر محور الگودهى و ارائه نمونه‏هاى عینى و عملى بنا شده است. در این روش مربّى تلاش مى‏کند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى الگوبردارى و تقلید براى وى فراهم آید.
ب. مبانى روش الگویى
در این‏جا این سؤال مطرح مى‏شود که اصولاً چرا انسان‏ها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر مى‏پذیرند؟ براى پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمى از محیط اجتماعى و انسان‏هاى دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدرى روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالى بى نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکى از فرایندهاى روانى است که پایه و اساس بسیارى از یادگیرى‏هاى انسان به شمار مى‏رود. گرایش به تقلید به قدرى در انسان رایج است که برخى از روان‏شناسان آن را غریزه دانسته‏اند.(20) در مقابل، برخى از روان‏شناسان اجتماعى مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچ‏گونه رفتارى که جز از طریق تقلید تبیین‏پذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویى، پاره‏اى از روان‏شناسان مانند فروید، تقلید را نوعى همانندسازى و انطباق با محیط دانسته‏اند؛ آن‏ها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرش‏ها و ویژگى‏هاى رفتارى والدین، احساس مى‏کنند که قدرى از قدرت و کفایت آن‏ها را به دست آورده‏اند و از این‏رو، خود را با آنان منطبق مى‏سازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمى‏تواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگى‏هاى والدین خود همانندسازى نمى‏کنند، بلکه به نظر برخى از روان‏شناسان، همانندسازى نوعى یادگیرى است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهاى والدین را مورد تقلید قرار مى‏دهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است این‏که در انسان حالتى روانى وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیارى از ویژگى‏هاى شخصیتى و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو مى‏گیرد. این حالت همان تقلید است که در روان‏شناسى اجتماعى آن را چنین تعریف مى‏کنند: «تقلید به وضعیتى گفته مى‏شود که موقعیتى تحریک‏کننده موجب فعالیتى حرکتى شود که به نوعى، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتى موقعیتى تحریک‏کننده که با اهداف، نیازها، نگرش‏ها، و آرزوهاى انسان سازگار باشد، براى انسان پدید آید، انسان سعى مى‏کند رفتارى را از خود بروز دهد تا خود را بیش‏تر به آن موقعیت نزدیک کند. از این‏رو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معناى اعم، سه مرحله دارد: اول این‏که شخص، عمل یکى از اشخاص پیرامون خود را عینا و بى درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماهه‏اى که با خنده اطرافیان خود، بى‏درنگ مى‏خندد، بدون این‏که تعبیر و تفسیرى براى خنده آن‏ها داشته باشد. این حالت، خالى از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم این‏که شخص، رفتار دیگرى را آگاهانه ولى با آگاهى اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند ساله‏اى که کارهاى بزرگ‏ترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام مى‏دهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعى ندارد. سوم این‏که فرد با آگاهى کافى و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو مى‏یابد و آن را تقلید مى‏کند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویى بیش‏تر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز مى‏تواند زمینه‏ساز تحقق مراحل بعدى باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیرى انسان از الگو، مى‏توان گفت که انسان به دلیل کمال‏خواهى، اهداف و آرزوهایى را در سر مى‏پروراند. زمانى که با الگویى روبرو مى‏شود و کمال مطلوب خویش را در او مى‏یابد، از نظر عاطفى نوعى قرابت و هماهنگى بین خود و الگو مى‏بیند. از سوى دیگر، احساس نیاز به آن کمال ـ که در الگو هست ـ سراسر وجود الگوپذیر را مى‏گیرد. این دو عامل، یعنى هماهنگى عاطفى با الگو و احساس نیاز به او، باعث مى‏شود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتى، به دلیل تأثیرپذیرى انسان از محیط بیرونى، با بهره‏گیرى از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار مى‏گیرد و سعى مى‏کند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقى خارجى و عینى براى اهداف و آرزوهاى خویش مى‏بیند و آرزوهاى خویش را امرى امکان‏پذیر و قابل تحقق ـ و نه خیالى و افسانه‏اى ـ مى‏یابد. از این‏رو، به دنبال الگو مى‏رود تا با بهره‏گیرى از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه این‏که، در روند این تأثیرگذارى، دست‏کم دو امر ضرورى به نظر مى‏رسد: یکى این‏که الگو واجد نقطه مثبتى از نظر متربّى باشد و دیگر این‏که وضعیت نفسانى متربّى آمادگى روحى و روانى براى پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویى، هرچند الگوهاى نامناسب، به او ارائه شود، پى‏روى مى‏کند. به همین سبب، لازم است الگوهاى صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهاى ارائه شده حرفى براى گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستى بخشکى تواند که شود هستى بخش؟
خشک ابرى که بود زآب تهى ناید از وى صفت آب دهى
و به فرموده امیرالمؤمنین علیه‏السلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسى که خود را اصلاح نکرده است چگونه مى‏تواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیش‏ترى برخوردار باشند، دایره تأثیر آن‏ها در الگوپذیر بیش‏تر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافرى در این تأثیرگذارى دارد. یعنى اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگى‏هاى لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیش‏ترى در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایى یافت شود، جا دارد که متربّى و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پى‏روى از آن‏ها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیه‏السلام مؤمنان را به همین‏گونه پى‏روى از اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سفارش مى‏نمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدىً ولن یُعیدوکم فى ردىً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که مى‏روند بروید و پى آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آن‏ها پیشى مگیرید که گمراه مى‏شوید و از آنان پس نمانید که تباه مى‏گردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویى
آثار و فوایدى که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آن‏جا که در این روش، یادگیرى عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت مى‏گیرد، مى‏تواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیرى باشد.
2. روند یادگیرى، تفهیم و انتقال پیام به متربّى سریع‏تر و با سهولت انجام مى‏پذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیرى کم‏تر خواهد بود.
4. زمانى که متربّى الگوهاى انسانى را مشاهده مى‏کند، به قابلیت‏ها و توانایى‏هاى انسانى خود پى مى‏برد و در جهت شکوفایى آن‏ها تلاش مى‏نماید. به بیانى دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئن‏تر مى‏سازد و انگیزه وى را براى رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیش‏تر مى‏کند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّى بسیارى از مسائل را بداند ولى در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفى از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمى‏تواند نماز بخواند. مشاهده این الگو مى‏تواند راهکارهاى عملى را به متربّى نشان دهد.
د. شیوه‏هاى مختلف تربیت الگویى
تربیت الگویى مى‏تواند به صورت‏هاى گوناگونى مانند: الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آن‏ها مى‏پردازیم:
1. الگودهى
مقصود از الگودهى ارائه الگوهاى مثبت و حقیقى است؛ یعنى الگوهایى که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود مى‏تواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس مى‏کند. شاید بهترین مصداق براى تربیت الگویى همین باشد که مربّى در مقام عمل یک الگوى تمام عیار براى متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّى قول و فعل مربّى را هماهنگ مى‏بیند و نظریه و عمل را با هم تجربه مى‏کند. امام صادق علیه‏السلام در این‏باره مى‏فرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیه‏السلام در این جمله، عمل انسان، یعنى تقواى عملى، تلاش و کوشش، نماز و کارهاى خیر را هدایت‏گر مى‏دانند و مى‏فرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوى حق [دعوت نمایید. بهترین مربّى و الگو کسى است که رفتارش، گفتار وى را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّى براى متربّى ثابت مى‏شود و شک و تردید متربّى را براى الگوبردارى از بین مى‏برد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّى سعى مى‏کند افرادى را که جنبه الگویى دارند به متربّیان معرفى نماید. در این مرحله مربّى مى‏تواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّى برنامه را به گونه‏اى تنظیم مى‏نماید تا متربّى بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویى را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّى اسوه‏ها و الگوهاى مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّى پنهان هستند ولى در گذشته تحقق خارجى داشته و سنّت و روش زندگى آن‏ها در جامعه از رونق و درخشش خاصى برخوردار بوده است، به متربّى معرفى نماید و خصوصیات شخصیتى و سیره فردى و اجتماعى آن‏ها را براى وى تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویى، در قرآن کریم و روایات اهل‏بیت علیهم‏السلام ، فراوان دیده مى‏شود.
قرآن کریم در موارد متعددى به معرفى الگوهاى الهى مى‏پردازد. صریح‏ترین کلام الهى در این‏باره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامى اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفى مى‏نماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیه‏السلام و پیروانش را الگو و سرمشقى نیکو براى مؤمنان و طالبان لقاى پروردگار معرفى مى‏نماید. در آیات بسیارى زندگانى پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستان‏هاى جذاب و شنیدنى به تصویر مى‏کشد که حاکى از اهتمام قرآن کریم به پى‏روى و الگوبردارى از اسوه‏هاى الهى و ربّانى است.(28)
در روایات و سیره اهل‏بیت علیهم‏السلام هم به وفور، به این نوع الگودهى اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اهل‏بیتِ خود را به مردم معرفى کرده، آن‏ها را به تبعیت از ایشان فرا خوانده‏اند تا جایى که آنان را به سفینه نجات و کشتى نوح تشبیه کرده‏اند.(29)
امیرالمؤمنین علیه‏السلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویى اشاره دارند و با معرفى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان مى‏کنند که: «و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پى‏روى کنید که آن، هدایت‏کننده‏ترین سنّت است.
2. الگوپردازى
مقصود از این شیوه ارائه الگوهاى تخیّلى و فرضى است. در این شیوه مربّى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگى‏هاى آن مى‏پردازد و زمینه را طورى فراهم مى‏کند که مربّى را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعه‏اى بکشاند. مربّى گاهى با بیان داستان‏ها و افسانه‏هاى خیالى بر این امر فایق مى‏آید و زمانى با بیان خصوصیات، علامات و نشانه‏ها به این مهم دست مى‏یابد. در هر دو شیوه، مربّى هرقدر از هنرمندى و مهارت بیش‏ترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب، موفق‏تر خواهد بود. شیرینى و جذّابیت داستان و پیامدهاى مطلوبى که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب مى‏شود تا متربّى حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پى‏روى کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهى به مخاطبان خود مى‏باشد. در این‏جا تنها به ذکر یک نمونه بسنده مى‏شود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین مى‏فرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آن‏ها که در نمازشان خشوع دارند و آن‏ها که از لغو و بیهودگى رویگردانند و آن‏ها که زکات را انجام مى‏دهند و آن‏ها که دامان خود را (از آلوده شدن به بى‏عفتى) حفظ مى‏کنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهره‏گیرى از آنان ملامت نمى‏شوند؛ و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آن‏ها که امانت‏ها و پیمان خود را رعایت مى‏کنند و آن‏ها که بر نمازهایشان مواظبت مى‏نمایند؛ (آرى،) آن‏ها وارثانند؛ وارثانى که بهشت برین را ارث مى‏برند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامى هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگارى نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادرى است که یکى کافر بود و دیگرى مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولى شد که حاصل خوبى داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر مى‏کرد و کفر مى‏ورزید. در حالى که برادر مؤمن، سعى در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابى و نابودى گشت. ذکر این داستان، نمونه‏اى از تمثیلات و داستان‏هاى تخیّلى قرآن کریم، براى معرفى الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونه‏هاى فراوانى براى این نوع از روش الگویى مشاهده مى‏شود؛ براى مثال، رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در توصیف مؤمن مى‏فرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفى کنم؟ کسى که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفى کنم؟ کسى که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت على علیه‏السلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینى و الهى خویش، در گذشته، مى‏پردازد و با بیان اخلاق و ویژگى‏هاى الهى او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا مى‏خواند: «در گذشته، مرا برادرى بود که در راه خدا برادرى‏ام مى‏نمود. خُردى دنیا در دیده‏اش، وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمى‏یافت، آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت، فراوان به کار نمى‏برد. بیش‏تر روزهایش را خاموش مى‏ماند، و اگر سخن مى‏گفت، گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند. افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضى نمى‏رفت، حجت نمى‏آورد. و کسى را که عذرى داشت، سرزنش نمى‏نمود تا عذرش را مى‏شنود. از درد شکوه نمى‏کرد، مگر آن‏گاه که بهبود یافته بود. آنچه را مى‏کرد، مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود. اگر با او جدال مى‏کردند، خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید. برآنچه مى‏شنود، حریص‏تر بود تا آنچه گوید. و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد، مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیک‏تر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلت‏ها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندى در وصف متقین بیان مى‏کند.(34) امام صادق علیه‏السلام نیز در روایتى، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف مى‏نماید.(35)
همه این‏ها در جهت ارائه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّیان مکتب تربیتى اسلام است. طى این بیان‏ها، امام به پردازش و توصیف الگو مى‏پردازد تا متربى، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگى‏ها پى‏روى کند.
3. الگوزدایى
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایى است؛ به این معنا که الگوها و شخصیت‏هاى منفى چنان ترسیم مى‏شوند که نوعى دلزدگى و نگرشى منفى در متربّى، نسبت به آن الگوها پدید مى‏آید. در چنین مواردى، طبیعتا پدیدآیى نگرش مثبت نسبت به الگوهاى متقابل امرى عادى است. به عبارتى دیگر، در چنین مواردى، مربّى مى‏تواند از باب «ادب از که آموختى از بى ادبان»، با ارائه الگوهاى منفى و توصیف عواقب سوء آن‏ها، نوعى نگرش مثبت در جهت عکس آن‏ها در متربّى ایجاد کند.از کلام امام على علیه‏السلام استفاده مى‏شود که شناخت هدایت‏ها در گرو شناخت ضلالت‏ها و گمراهى‏هاست: «و اعلموا انکم لن‏تعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه، و لن‏تأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتى تعرفوا الهدى و لن تعرفوا التقوى حتى تعرفوا الذى تعدى...»؛(36) و بدانید که هیچ‏گاه رستگارى را نخواهید شناخت مگر آن‏که واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر این‏که پیمان‏شکنان آن را بشناسید؛... و هیچ‏گاه گمراهى را نخواهید شناخت مگر آن‏که هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگارى را نشناسید مگر آن‏که متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیه‏السلام یکى از راه‏هاى شناخت را به طور کلى، شناخت اضداد مى‏دانند و شناخت الگوى مطلوب هم از این قاعده مستثنى نیست. یعنى با وقوف بر الگوهاى بد و ویژگى‏هاى نامطلوب آنان، مى‏توان به حقانیت و درستى الگوهاى مثبت پى برد، که همین آگاهى، زمینه را براى تبعیت و پى‏روى از الگوهاى مطلوب فراهم مى‏سازد. این شیوه از تربیت الگویى، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانى براى آن یافت مى‏شود. صورت اول این‏که مربّى در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانه‏هاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربّى از آن الگوها دارد. روایاتى که به بیان ویژگى‏هاى ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن مى‏پردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهاى بد دور مى‏سازد؛ مثل این سخن پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانه‏هاى ظالم چهار چیز است: با نافرمانى به مافوق خود ستم مى‏کند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم مى‏راند، حق را دشمن مى‏دارد و ستم را آشکار مى‏کند.
صورت دوم آن است که مربّى با نهى مسقیم، متربّى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانى وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیه‏السلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبة‏الشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهى و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّى را مى‏طلبد. مربّى نباید الگوى منفى را به گونه‏اى ارائه دهد که در نظر متربّى، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبردارى از آن بپردازد.
ه. قواعد روشى
ثمربخشى و کارامدى هر روش، به رعایت و به کارگیرى اصول و قواعدى بستگى دارد. این قواعد گاه جنبه عمومى دارد که رعایت آن در تمام روش‏ها لازم و ضرورى است و باید در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایى کامل مربّى با فنون تعلیم و تربیت و آگاهى از ویژگى‏ها و خصوصیات متربّى، شرط لازم و ضرورى براى به کارگیرى همه روش‏هاى تربیتى است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتى براى مربّى حاصل نمى‏شود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل مى‏گردد و مصداق این سخن امام صادق علیه‏السلام مى‏شود که: «العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر طریق لایزیده سرعة‏السیر الابعدا»؛(39) کسى که بدون بینش و آگاهى به عملى اقدام مى‏کند، مانند کسى است که مسیر انحرافى را مى‏پیماید که سرعت پیمایش (چیزى) به غیر از دورى (از هدف) بر او نمى‏افزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، انسانى که بدون علم و آگاهى به عملى اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش مى‏باشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصى نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آن‏ها مفید و نتیجه بخش مى‏گردد. در این‏جا به مواردى از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوه‏سازى اشاره مى‏کنیم:
1. از قواعد اساسى و مهم براى این روش مى‏توان به آمیختگى آن با منطق و پرهیز از مقلدپرورى بى استدلال اشاره کرد. از آن‏جا که در تربیت الگویى، نوعى اطاعت و پى‏روى از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه براى اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهى است نتیجه این امر، پرورش متربیّانى وابسته و بى‏اراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمى‏تابد و در موارد متعددى آن را مورد نکوهش قرار مى‏دهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامى‏خواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبى درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین مى‏فرماید: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ این‏ها کسانى بودند که خداوند آن‏ها را هدایت کرد (و مى‏توانند جنبه الگویى داشته باشند) و تو اى پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آن‏ها). به فرموده علامه طباطبائى، خداوند مى‏فرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتاب‏هاى آنان است.(42)
بدین منظور، مربّى در روش الگویى باید ترتیبى اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگرى در متربّى تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو بردارى نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانى که سخنان را مى‏شنوند و از نیکوترین آن‏ها پى‏روى مى‏کنند؛ آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکى و هماهنگى در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبردارى و همانندسازى را سرعت مى‏بخشد، انگیزه متربى را در این امر افزایش مى‏دهد و اعتماد به نفس را در وى تقویت مى‏کند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کم‏تر باشد و از لحاظ فرهنگى، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیک‏تر باشند، انگیزه بیش‏ترى براى تبعیت و همانندسازى در الگوپذیر به وجود مى‏آید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود مى‏داند و یک نوع ارتباط عاطفى نسبت به او پیدا مى‏کند. مثلاً، اگر براى کودکان، اسوه‏هایى از زندگانى ائمه معصومان علیهم‏السلام در سنین کودکى، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آن‏ها معرفى گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و براى اقشار مختلف الگو معرفى کرده است. خداوند در اولین گام، براى هدایت انسان‏ها، پیامبرانى از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوى خویش احساس بیگانگى نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستى و مى‏توانى با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوى. از این‏رو، لازم است ترتیبى اتخاذ گردد تا براى هر قشرى از متربّیان، الگویى که از جهات مختلف به آن‏ها نزدیک‏تر است، معرفى گردد تا پیوندى صمیمى بین آن‏ها برقرار شود.
3. از آن‏جا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل مى‏شود و از سویى، نیازهاى انسان متعدد است، بهتر است الگوهاى متنوعى به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلت‏هاى نیکو متنوع است و هر الگویى در جهتى خاص، مهارت و قابلیت الگویى را دارد. از این‏رو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهاى متنوع و کاملى در همان جهات مربوط به آن‏ها ارائه شود تا هم خسته‏کننده و ملال‏آور نباشد و هم به جهت برخوردارى از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذارى بیش‏ترى داشته باشد. الگوهایى که توسط قرآن کریم ارائه مى‏شود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگى بین الگوهاى ارائه شده، نکته دیگرى است که بسیار حائز اهمیت مى‏باشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهاى گفتارى مربّى با الگوهاى رفتارى وى هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّى و الگوپذیر بسیار کمک مى‏کند. در حالى که عدم هماهنگى بین آن‏ها، منجر به دوگانگى رفتار در متربّى خواهد شد. در بخش آسیب شناسى، توضیحات بیش‏ترى در این‏باره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشى و غفلت مى‏گردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملى وى را منحرف مى‏سازد و چه بسا در مسیر انحرافى به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پى در پى الگوها مى‏تواند تا حد زیادى این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداورى و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نام‏گذارى افراد، اماکن، و اشیا به نام آن‏ها، برگزارى کنگره‏ها و بزرگداشت‏ها، برگزارى مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهم‏السلام نیز مى‏تواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفى به انجام مى‏رسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسان‏ها را ـ هرچند براى مدتى کوتاه ـ از غفلت مى‏رهاند و آن‏ها را با اسوه‏ها پیوند مى‏دهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکرى تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویى ارائه مى‏دهیم که در یک بعد و صفتى خاص جنبه الگویى دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آن‏ها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پى‏روى کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازى، مسابقه و مانند آن‏ها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، مى‏تواند در روند الگوبردارى و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگى دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضرورى به نظر مى‏رسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، مى‏تواند ضررى به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در این‏جا به بررسى قلمرو کاربرد این روش مى‏پردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویى
قلمرو روش الگویى از زوایاى گوناگون از جمله محیط تربیتى، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگى انسان و کارآیى آن در همه امور زندگى قابل بحث است.
روش الگویى، برخلاف برخى روش‏ها، که در محیط یا مقطع سنى خاصى کاربرد دارند، در محیط‏ها و مقاطع سنّى مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است.
بخش مهمى از آنچه فرد یاد مى‏گیرد، از طریق تقلید یا الگوبردارى به دست مى‏آید. به گفته آلبرت بندورا، یکى از نظریه‏پردازان یادگیرى اجتماعى، نوعا یادگیرى انسان از راه مشاهده پیامدهاى رفتار سرمشق یا الگو حاصل مى‏شود و از آن‏جا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبردارى قرار مى‏گیرد، مى‏توان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدى که رفتار انسان را هدایت مى‏کنند، از چیزى شبیه به الگوبردارى انتزاعى به وجود مى‏آیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالى آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبردارى همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکى اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار مى‏گیرد، ولى با بالا رفتن سن و قدرت‏شناختى الگوپذیر، تقلید جاى خود را به استنباط و انتخاب مى‏دهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آن‏ها مى‏پردازد و با استنباط شخصى خود از آن‏ها الگوبردارى مى‏نماید. به هر حال، آنچه مهم است این‏که انسان‏ها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبردارى مى‏نمایند. البته هر چه سن پایین‏تر باشد، الگوبردارى‏ها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیش‏تر مى‏شود.(44)
از سوى دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیط‏هاى تربیتى، دامنه کاربرد این روش را گسترده‏تر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیط‏هاى کار و فعالیت افراد، مراکزى هستند که افراد عمر و زندگى خود را در آن‏ها سپرى مى‏نمایند. در هر یک از این محیط‏ها، همواره افرادى وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار مى‏گیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو براى وى نقش ایفا مى‏نمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویت‏کننده‏ها را در اختیار داشته باشد، مى‏تواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشق‏هاى فرزند به حساب مى‏آیند؛ زیرا کودک به دلایلى همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبت‏هاى گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگى باعث مى‏شود که خود به خود، آن‏ها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگ‏تر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخى نیازهاى کودک، مى‏توانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز مى‏توانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهم‏ترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانش‏آموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعى بالایى برخوردار است و همین امر باعث مى‏شود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبردارى نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانش‏آموز قرار مى‏گیرند و در او تأثیر مى‏گذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزش‏کاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلى مى‏توانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویى برایش داشته باشند.(46)
از سوى دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگى را شامل مى‏شود؛ به یقین مى‏توان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملى نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونى ساختن آن اقدام کرد. حتى احساسات نیز امورى‏اند که از دایره تقلید و الگوبردارى بیرون نمى‏مانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنى‏اند؛ نه به این معنا که هیچ مایه‏هاى فطرى و درونى ندارند و اکتسابىِ صِرف مى‏باشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادى و پیداکردن متعلقى براى آن‏ها، از طریق الگوها نیز امکان‏پذیر است. همچنین در کلیه حیطه‏هاى اخلاقى، عاطفى، اجتماعى، عبادى و مانند آن از این روش مى‏توان بهره جست.
ز. آسیب شناسى روشى
به کارگیرى این روش، همانند روش‏هاى دیگر، ممکن است با مشکلاتى همراه بوده، و در نتیجه، آسیب‏هایى را در پى داشته باشد. این آسیب‏ها ممکن است به دلیل وجود محدودیت‏هایى در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمت‏ها و بهره‏گیرى‏هاى نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آن‏ها اشاره مى‏شود:
1. اولین و عمده‏ترین آفتى که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگى بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد مى‏شود و منظور از آن، برخوردها و تعارض‏هایى است که گاهى میان الگوهاى مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیب‏پذیرى بیش‏ترى در قبال تضاد الگوها برخوردار است، مى‏بیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتى، الگوپذیر که از رشد شناختى مطلوبى برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانى مى‏شود. نمى‏داند به اصول و ارزش‏هاى خانواده پاى‏بند باشد، یا ارزش‏هاى اجتماعى و الگوهاى مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگى این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزش‏ها بى‏اعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلى جز نفاق و دورویى و نیز خودخواهى به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصى به رابطه بین الگوهاى خانوادگى و اجتماعى و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعه‏ها نیز ممکن است الگوهاى متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهاى رفتارى پدر بر خلاف الگوهاى رفتارى مادر باشد و یا در مدرسه الگوهاى رفتارى معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگرى است که بر سر راه این روش قرار مى‏گیرد. تأثیر منفى این آفت به مراتب بیش‏تر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالى که این مشکل، گمراهى عده بسیارى از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیه‏السلام مى‏فرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتى است که غرق مى‏شود و دیگران را با خود غرق مى‏کند.
در منابع اسلامى، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمى، فرهنگى و سیاسى جامعه و کسانى که به نحوى با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طورى که عقاب و ثواب اعمال آن‏ها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ـ که به دلیل وابستگى به پیامبر، مردم آنان را الگوى خویش مى‏دانند ـ هشدار مى‏دهد که اگر هر یک، به کار زشتى اقدام کنند، عذابى دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتى آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده مى‏شود قبل از این‏که یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه این‏ها به دلیل این است که اسلام براى عالمان، دانشمندان و الگوهاى جامعه اهمیت و نقش سازنده‏اى قایل است و در صدد پیش‏گیرى از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آن‏ها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبى تبدیل مى‏گردد و مجموعه‏اى از انسان‏ها و بلکه نسل‏هایى از انسان‏ها را به انحراف مى‏کشاند.
3. ناهماهنگى و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگرى براى این روش محسوب مى‏شود. در قرآن کریم، انسان‏هایى که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولى خود به آن عمل نمى‏کنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفته‏اند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکى دعوت مى‏کنید، اما خودتان را فراموش مى‏نمایید؛ با این‏که شما کتاب آسمانى را مى‏خوانید؟! آیا شما نمى‏اندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چرا سخنى مى‏گویید که عمل نمى‏کنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمى‏کنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بى عمل، نوعى نفاق است که در وجود الگو و مربّى ظاهر مى‏شود. این نفاق از سویى ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل مى‏شود و از سوى دیگر، اعتماد وى را از الگو و مربّى سلب مى‏کند و سخنش در وى تأثیرى نمى‏گذارد و مصداق این کلام امام صادق علیه‏السلام مى‏شود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دل‏ها نفوذ نمى‏کند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمى‏کند.
و چه نیکو گفته است سعدى که:
عالمى را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیه‏السلام که الگوى همه مؤمنان و انسان‏هاى وارسته است، قسم یاد مى‏کند که من چیزى را که خود عمل نمى‏کنم، به شما نمى‏گویم: «أیُّهَا الناس اِنّى وَ اللّه‏ ما أحُثُّکم عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهى قَبلَکم عنها»؛(50) اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى برنمى‏انگیزم، جز آن‏که خود، پیش از شما به انجام آن برمى‏خیزم. و شما را از معصیتى باز نمى‏دارم، جز آن‏که خود پیش از شما آن را فرو مى‏گذارم.
واعظى که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمى‏نماید که مى‏گوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست مى‏دهد و همان‏گونه که خود ارزشى براى سخنانش قایل نیست، دیگران هم براى آن ارزشى قایل نیستند و بر آن وقعى نمى‏نهند و با خود این سخن حافظ شیرازى را زمزمه مى‏کنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بى عملان، واجب است نشنیدن
4. دورى الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگرى است که فرایند تأثیرپذیرى را کُند و چه بسا دچار اختلال مى‏کند. گاهى به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطه‏هاى بسیارى که آن دو را به هم پیوند مى‏دهند، جریان انتقال پیام مختل مى‏شود و چه بسا پیامى، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشین‏هاى الگویى مى‏تواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهم‏السلام بى‏بهره‏ایم، ولى با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پى‏روى از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکرى علیه‏السلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هواى نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ى خویش است، بر عوام است که از او پیروى کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیارى براى الگوپذیر دارد، اما گاهى موجب مى‏شود که الگوپذیر وابستگى فکرى به الگو پیدا کند و استقلال فکرى خویش را از دست بدهد. کودک در ابتداى زندگى، براى ارضاى حس کنجکاوى خویش، پى در پى از والدین خود سؤال مى‏کند و پاسخ آن‏ها را مى‏پذیرد و به آن عمل مى‏کند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود مى‏آید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدى ادامه پیدا کند، موجب مى‏شود به والدین خویش یا هر الگوى دیگرى وابستگى شدیدى پیدا کند، به طورى که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددى انسان‏ها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهى پیوند عاطفىِ بین الگو و الگوپذیر، موجب مى‏شود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستى و محبت افراطى، وى را الگوى خود قرار دهد. رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کرده‏اند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمى و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزى، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور مى‏کند.
از این‏رو، الگوپذیر در بسیارى از موارد خطاهاى الگو را نیز پذیرا مى‏گردد و از آن‏ها الگوبردارى مى‏کند.
یکى از صاحب‏نظران در این‏باره چنین مى‏گوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص براى حفظ و ابقاى ارتباطات مودت‏آمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنى براى این‏که به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیه‏السلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش مى‏کند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فى الحیاة الدنیا: فقط براى دوستى یکدیگر در زندگى این جهانى، بت‏هایى را (به خدایى) گرفته‏اید، نه خداى متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهى افراد بدون این‏که از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتى نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وى را دلیل بر حقانیت او دانسته، وى را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب مى‏کنند. این‏که پاره‏اى از افراد در امرى تابع اکثریت مى‏شوند، ناشى از همین پندار باطل است.(54)
بدیهى است که کثرت طرفداران یک چیز نمى‏تواند دلیلى بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدى جز گمراهى و پشیمانى براى الگوپذیر ندارد. چه بسا بیش‏تر افراد، از روى ناآگاهى یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفدارى یا الگوبردارى از امرى بپردازند.
8. یکى دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگى مثبت در فردى، وى را در تمام جهات شایسته پى‏روى مى‏داند. برجستگى این ویژگى در فرد، جهات منفى او را تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبردارى از آن‏ها نیز مى‏پردازد. نویسنده کتاب روان‏شناسى تربیتى در تحلیل این آفت چنین مى‏گوید: «جوان ابتدا ویژگى مثبتى را در الگو مى‏یابد، سپس به وى دل مى‏بندد و بر مبناى مدل شرطى کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب مى‏یابد ... پس از دلبستگى اولیه ... سایر ویژگى‏هاى الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار مى‏گیرد. از همین‏رو، غرب با به کارگیرى صدها روان‏شناس، جامعه‏شناس و مردم‏شناس، به ارائه الگوهایى با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، مى‏پردازد.»(55)
ارائه الگوهاى کامل، و یا دست‏کم چند بعدى، تا حدى این آسیب را خنثى مى‏کند.
این آفت مى‏تواند ابزارى براى استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفى یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوى او جلب مى‏نمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگرى که مدنظر دارند، القا مى‏کنند. مثلاً، در قالب تبلیغ براى یک شخصیت ورزشى مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا مى‏کنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسى در تفسیر مجمع‏البیان، ریشه بت‏پرستى بر اساس همین استفاده ابزارى از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وى در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین مى‏گوید: «گفته شده است که این‏ها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نام‏هاى قومى صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیه‏السلام و حضرت نوح علیه‏السلام زندگى مى‏کرده‏اند. بعد از آن‏ها، قوم دیگرى آمده‏اند که طریقه آن‏ها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آن‏ها گفت: اگر تصویر آن‏ها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آن‏ها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاط‏تر و اشتیاق شما را به عبادت بیش‏تر مى‏کند. و آن‏ها هم همین کار را انجام دادند، پس از آن‏ها قوم دیگرى آمدند (که اطلاعى از انگیزه قوم قبلى نداشتند)، شیطان به آن‏ها گفت: کسانى که قبل از شما بودند، آن تصویرها را مى‏پرستیدند، آن‏ها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بت‏ها از آن‏جاست...».(56)
9. مستکبران و کسانى که وجود اسوه‏ها را در جهت منافع خود نمى‏بینند، در صورتى که نتوانند از وجود آن‏ها به نفع خود بهره‏بردارى نمایند، به طرق مختلفى مانع هدایت و تأثیرگذارى آنان در متربّیان و افراد جامعه مى‏شوند. مثلاً، درصدد نابودى الگوها بر مى‏آیند، یا به تخریب شخصیت آن‏ها مى‏پردازند، یا با تبعید و زندانى کردن آن‏ها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد مى‏کنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده مى‏سازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیاى الهى و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از این‏گونه برخوردها مى‏توان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویى است. اگر قواعد روشى، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیب‏ها به حداقل مى‏رسد.
پى‏نوشت‏ها
1ـ (social learning theory). این نظریه، یکى ازنظریه‏هاى معروف رفتارگرایى شناختى است، که به بررسى عوامل کنترل‏کننده رفتار انسان مى‏پردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهاى درونى رانده مى‏شوند و نه محرک‏هاى محیطى آن‏ها را به سوى عمل سوق مى‏دهند، بلکه کارکردهاى روان‏شناختى، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیین‏کننده محیطى، تبیین مى‏شوند. ر.ک.به: على‏اکبر سیف، روان‏شناسى پرورشى، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5ـ سید داود حسینى نسب و على‏اصغر اقدم، فرهنگ واژه‏ها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6ـ باقر ساروخانى، دائرة‏المعارف علوم اجتماعى، ص 640.
7ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 260.
8ـ معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أى اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فى هذا الامراى حالهم فیه واحدة، و التاسى فى الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9ـ الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10ـ احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12ـ زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14ـ همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15ـ همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16ـ همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17ـ نهج‏البلاغه، خ 110.
18ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19ـ گذشته از اثبات تأثیر پذیرى انسان در علوم جدید، بخصوص روان‏شناسى، از آیات و روایات، این امر به راحتى استنباط مى‏شود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فى الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الى البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام على علیه‏السلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکى از تأثیرپذیرى انسان است.
20و21ـ اتو کلاین برگ، روان‏شناسى اجتماعى، ترجمه على‏محمد کاردان، ج 2، ص 494.
22ـ اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روان‏شناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و همکاران، ج 1، ص 158.
23ـ دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روان‏شناسى اجتماعى از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقى منشى طوسى، ص 61.
24ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25ـ غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26ـ نهج‏البلاغه، خطبه 97.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28ـ ذکر داستان حضرت یوسف، موسى، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس علیهم‏السلام ، و بیان خصوصیات هر یک، مى‏فرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ اى انسان‏ها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهى بهره‏مند شوید، از این الگوها پى‏روى کنید.
29ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30ـ نهج‏البلاغه، خطبه 110.
31ـ ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلى بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخى از مفسران، تمام داستان‏هاى قرآن را واقعى مى‏دانند.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33ـ و قال علیه‏السلام : کان لى فى ما مضى اخ فى الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدى.
34ـ نهج‏البلاغه، خطبه 193.
35ـ عن ابى عبدالله علیه‏السلام : «ینبغى للمؤمن ان یکون فیه ثمانى خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فى تعب، و الناس منه فى راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافى، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحف‏العقول، ص 21.
38ـ محمدعلى کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردى، مسند امام الجواد، ص 243.
39ـ اصول کافى، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40ـ قال‏رسول‏الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله «من عمل على غیرعلم‏کان‏مایفسداکثر ممایصلح». همان‏جا، ح 3.
41ـ زخرف: 23و24.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43ـ هرگنهان، بى، آر، و همکاران، مقدمه‏اى بر نظریه‏هاى یادگیرى،ترجمه على‏اکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44ـ ر.ک. محمدتقى مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایى، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهى معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایى» اثر دکتر فرخنده مفیدى.
45ـ کرومبولتز، جان، دى و هلن، بى، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهاى کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمى، تهران، انتشارات فاطمى، 1368، ص 93.
46ـ ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهى معلم....»
47ـ غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48ـ اصول کافى، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49ـ اصول کافى، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50ـ نهج‏البلاغه، خطبه 175.
51ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهم‏السلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52ـ محمدبن‏على ابن بابویه القمى، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 220.
55ـ مرتضى منطقى، روان‏شناسى تربیتى، ص 162.
56ـ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
--------------------------------------------------------------------------------
روش الگویى در تربیت اسلامى
محمدرضا قائمى‏مقدم
چکیده
مهم‏ترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهده‏اى است. بر همین اساس، یکى از روش‏هاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مى‏توان آن را «روش الگویى» نامید. این روش در سرتاسر زندگى و ابعاد مختلف آن کاربرد دارد و از آن‏جا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مى‏دهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامه‏هاى تربیتى، بسیار مؤثر است. شاید به همین دلیل است که در منابع اسلامى، بر بهره‏گیرى از الگو و پى‏روى از اسوه‏هاى حسنه تأکید شده است. تأثیرپذیرى انسان از محیط و گرایش او به تقلید را مى‏توان از مبانى اثرگذارى این روش نام برد.
از شیوه‏هاى اجرایى این روش، مى‏توان به الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى اشاره کرد که هر کدام شیوه‏هاى جزئى‏ترى را شامل مى‏شود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجراى آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصى است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیب‏هایى بر سر راه این روش وجود دارد که مربّى نباید از بروز آن‏ها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیرى اجتماعى،(1) مهم‏ترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهده‏اى(2) است. به اعتقاد این روان‏شناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعى از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیرى بپردازیم، زندگى ما مختل مى‏شد. در چنین حالتى، باید وقت و نیروى زیادى را صرف کسب دانش، مهارت‏ها، و نگرش‏هاى مختلف مى‏کردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیارى رو به رو مى‏شدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادى از دانش‏ها، مهارت‏ها و سایر یادگیرى‏هایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهاى رفتار آنان کسب مى‏کنیم. یادگیرى مشاهده‏اى، در واقع همان سرمشق‏گیرى(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن مى‏پردازد. بر همین اساس، یکى از روش‏هاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مى‏توان آن را روش الگویى(4) نامید.
روش تربیت الگویى، یکى از روش‏هاى فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگى کاربرد دارد. و از آن‏جا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مى‏دهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامه‏هاى تربیتى بسیار مؤثر است. در منابع اسلامى، بر بهره‏گیرى از الگو و پى‏روى از اسوه‏هاى حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهى گذرا به متون دینى، به بررسى ابعاد گوناگون این روش مى‏پردازیم.
الف. مفهوم‏شناسى
الگو در لغت به معناى طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانى متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معناى اصطلاحى الگو کاملا با معناى لغوى آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلى از شکل یا اشیا یا موردى از رفتار اطلاق مى‏شود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتى گفته مى‏شود که به دلیل دارا بودن برخى خصوصیات، شایسته تقلید و پى‏روى است. در روان‏شناسى اجتماعى، مدل به کسى گفته مى‏شود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعى نیز، الگوها آن شیوه‏هایى از زندگى هستند که از فرهنگ نشأت مى‏گیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعى با این الگوها سروکار دارند و اعمال آن‏ها با این الگوها تطابق مى‏یابد.(7) همان‏گونه که مشاهده مى‏شود، معناى اصطلاحى الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربى به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر مى‏شود، از این‏رو، براى بررسى مفهوم الگو در متون دینى، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ ـ س ـ و) است که در حالت اسمى به معنى قدوه و الگو و در حالت مصدرى، به معنى حالت پیروى کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتى مى‏داند که انسان به هنگام پى‏روى از غیر پیدا مى‏کند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معناى مصدرى است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر آیه «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه ...» مى‏فرماید: «اسوه یعنى قدوه که عبارت است از اقتدا و پى‏روى کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، یعنى پى‏روى و تبعیت کردن از او، و از این‏که با "لقد کان لکم" ـ که ماضى استمرارى است ـ تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پى‏روى تکلیفى ثابت و همیشگى است و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسى کنید.»(11)
زمخشرى در کشاف نیز، در معناى اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکى این‏که خود رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فى نفسه اسوه حسنه و مقتدى به است، و دیگرى این‏که در وجود رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خصلتى هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دست‏کم به سه معنا به کار رفته است:
ـ به معناى مصدرى یعنى اقتدا و پى‏روى که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابى عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة اى اقتداء اى شابهته فى الغربة.»(13) که در این روایت بر معناى مصدرى (اقتدا) تصریح شده است.
- به معناى الگو و مقتدى؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهى کن براى کسى که از تو مشورت مى‏خواهد، و خود را الگویى براى مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
ـ به معناى سنّت و روش؛ مانند: «کان فى الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فى اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهى بود که در مملکت‏دارى و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنه‏اى داشت. مؤید این معنا، روایت دیگرى است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنى تبعیت و پى‏روى از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدى نبیّکم فانه افضل الهدى»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الى ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوى پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکى در مورد تبعیت از هدایت‏هاى انبیا علیهم‏السلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آن‏ها کسانى بودند که خدا آن‏ها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آن‏ها پیروى نما.
و دیگرى در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و از آثار آن‏ها پى‏روى مى‏کنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامى دست‏کم به سه معناى مقتدا، پى‏روى کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسى آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایى بیش‏ترى برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهاى انسانى است و بیش‏تر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقى، رفتارى و شناختى انسان به کار مى‏رود. در حالى که واژه «الگو»، علاوه بر این‏ها، به معنى طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشى و یادگیرى کاربرد دارد.
و اما روش الگویى، روشى است که اساس آن بر محور الگودهى و ارائه نمونه‏هاى عینى و عملى بنا شده است. در این روش مربّى تلاش مى‏کند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى الگوبردارى و تقلید براى وى فراهم آید.
ب. مبانى روش الگویى
در این‏جا این سؤال مطرح مى‏شود که اصولاً چرا انسان‏ها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر مى‏پذیرند؟ براى پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمى از محیط اجتماعى و انسان‏هاى دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدرى روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالى بى نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکى از فرایندهاى روانى است که پایه و اساس بسیارى از یادگیرى‏هاى انسان به شمار مى‏رود. گرایش به تقلید به قدرى در انسان رایج است که برخى از روان‏شناسان آن را غریزه دانسته‏اند.(20) در مقابل، برخى از روان‏شناسان اجتماعى مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچ‏گونه رفتارى که جز از طریق تقلید تبیین‏پذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویى، پاره‏اى از روان‏شناسان مانند فروید، تقلید را نوعى همانندسازى و انطباق با محیط دانسته‏اند؛ آن‏ها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرش‏ها و ویژگى‏هاى رفتارى والدین، احساس مى‏کنند که قدرى از قدرت و کفایت آن‏ها را به دست آورده‏اند و از این‏رو، خود را با آنان منطبق مى‏سازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمى‏تواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگى‏هاى والدین خود همانندسازى نمى‏کنند، بلکه به نظر برخى از روان‏شناسان، همانندسازى نوعى یادگیرى است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهاى والدین را مورد تقلید قرار مى‏دهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است این‏که در انسان حالتى روانى وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیارى از ویژگى‏هاى شخصیتى و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو مى‏گیرد. این حالت همان تقلید است که در روان‏شناسى اجتماعى آن را چنین تعریف مى‏کنند: «تقلید به وضعیتى گفته مى‏شود که موقعیتى تحریک‏کننده موجب فعالیتى حرکتى شود که به نوعى، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتى موقعیتى تحریک‏کننده که با اهداف، نیازها، نگرش‏ها، و آرزوهاى انسان سازگار باشد، براى انسان پدید آید، انسان سعى مى‏کند رفتارى را از خود بروز دهد تا خود را بیش‏تر به آن موقعیت نزدیک کند. از این‏رو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معناى اعم، سه مرحله دارد: اول این‏که شخص، عمل یکى از اشخاص پیرامون خود را عینا و بى درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماهه‏اى که با خنده اطرافیان خود، بى‏درنگ مى‏خندد، بدون این‏که تعبیر و تفسیرى براى خنده آن‏ها داشته باشد. این حالت، خالى از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم این‏که شخص، رفتار دیگرى را آگاهانه ولى با آگاهى اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند ساله‏اى که کارهاى بزرگ‏ترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام مى‏دهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعى ندارد. سوم این‏که فرد با آگاهى کافى و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو مى‏یابد و آن را تقلید مى‏کند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویى بیش‏تر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز مى‏تواند زمینه‏ساز تحقق مراحل بعدى باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیرى انسان از الگو، مى‏توان گفت که انسان به دلیل کمال‏خواهى، اهداف و آرزوهایى را در سر مى‏پروراند. زمانى که با الگویى روبرو مى‏شود و کمال مطلوب خویش را در او مى‏یابد، از نظر عاطفى نوعى قرابت و هماهنگى بین خود و الگو مى‏بیند. از سوى دیگر، احساس نیاز به آن کمال ـ که در الگو هست ـ سراسر وجود الگوپذیر را مى‏گیرد. این دو عامل، یعنى هماهنگى عاطفى با الگو و احساس نیاز به او، باعث مى‏شود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتى، به دلیل تأثیرپذیرى انسان از محیط بیرونى، با بهره‏گیرى از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار مى‏گیرد و سعى مى‏کند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقى خارجى و عینى براى اهداف و آرزوهاى خویش مى‏بیند و آرزوهاى خویش را امرى امکان‏پذیر و قابل تحقق ـ و نه خیالى و افسانه‏اى ـ مى‏یابد. از این‏رو، به دنبال الگو مى‏رود تا با بهره‏گیرى از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه این‏که، در روند این تأثیرگذارى، دست‏کم دو امر ضرورى به نظر مى‏رسد: یکى این‏که الگو واجد نقطه مثبتى از نظر متربّى باشد و دیگر این‏که وضعیت نفسانى متربّى آمادگى روحى و روانى براى پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویى، هرچند الگوهاى نامناسب، به او ارائه شود، پى‏روى مى‏کند. به همین سبب، لازم است الگوهاى صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهاى ارائه شده حرفى براى گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستى بخشکى تواند که شود هستى بخش؟
خشک ابرى که بود زآب تهى ناید از وى صفت آب دهى
و به فرموده امیرالمؤمنین علیه‏السلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسى که خود را اصلاح نکرده است چگونه مى‏تواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیش‏ترى برخوردار باشند، دایره تأثیر آن‏ها در الگوپذیر بیش‏تر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافرى در این تأثیرگذارى دارد. یعنى اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگى‏هاى لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیش‏ترى در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایى یافت شود، جا دارد که متربّى و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پى‏روى از آن‏ها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیه‏السلام مؤمنان را به همین‏گونه پى‏روى از اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سفارش مى‏نمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدىً ولن یُعیدوکم فى ردىً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که مى‏روند بروید و پى آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آن‏ها پیشى مگیرید که گمراه مى‏شوید و از آنان پس نمانید که تباه مى‏گردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویى
آثار و فوایدى که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آن‏جا که در این روش، یادگیرى عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت مى‏گیرد، مى‏تواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیرى باشد.
2. روند یادگیرى، تفهیم و انتقال پیام به متربّى سریع‏تر و با سهولت انجام مى‏پذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیرى کم‏تر خواهد بود.
4. زمانى که متربّى الگوهاى انسانى را مشاهده مى‏کند، به قابلیت‏ها و توانایى‏هاى انسانى خود پى مى‏برد و در جهت شکوفایى آن‏ها تلاش مى‏نماید. به بیانى دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئن‏تر مى‏سازد و انگیزه وى را براى رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیش‏تر مى‏کند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّى بسیارى از مسائل را بداند ولى در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفى از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمى‏تواند نماز بخواند. مشاهده این الگو مى‏تواند راهکارهاى عملى را به متربّى نشان دهد.
د. شیوه‏هاى مختلف تربیت الگویى
تربیت الگویى مى‏تواند به صورت‏هاى گوناگونى مانند: الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آن‏ها مى‏پردازیم:
1. الگودهى
مقصود از الگودهى ارائه الگوهاى مثبت و حقیقى است؛ یعنى الگوهایى که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود مى‏تواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس مى‏کند. شاید بهترین مصداق براى تربیت الگویى همین باشد که مربّى در مقام عمل یک الگوى تمام عیار براى متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّى قول و فعل مربّى را هماهنگ مى‏بیند و نظریه و عمل را با هم تجربه مى‏کند. امام صادق علیه‏السلام در این‏باره مى‏فرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیه‏السلام در این جمله، عمل انسان، یعنى تقواى عملى، تلاش و کوشش، نماز و کارهاى خیر را هدایت‏گر مى‏دانند و مى‏فرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوى حق [دعوت نمایید. بهترین مربّى و الگو کسى است که رفتارش، گفتار وى را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّى براى متربّى ثابت مى‏شود و شک و تردید متربّى را براى الگوبردارى از بین مى‏برد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّى سعى مى‏کند افرادى را که جنبه الگویى دارند به متربّیان معرفى نماید. در این مرحله مربّى مى‏تواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّى برنامه را به گونه‏اى تنظیم مى‏نماید تا متربّى بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویى را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّى اسوه‏ها و الگوهاى مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّى پنهان هستند ولى در گذشته تحقق خارجى داشته و سنّت و روش زندگى آن‏ها در جامعه از رونق و درخشش خاصى برخوردار بوده است، به متربّى معرفى نماید و خصوصیات شخصیتى و سیره فردى و اجتماعى آن‏ها را براى وى تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویى، در قرآن کریم و روایات اهل‏بیت علیهم‏السلام ، فراوان دیده مى‏شود.
قرآن کریم در موارد متعددى به معرفى الگوهاى الهى مى‏پردازد. صریح‏ترین کلام الهى در این‏باره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامى اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفى مى‏نماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیه‏السلام و پیروانش را الگو و سرمشقى نیکو براى مؤمنان و طالبان لقاى پروردگار معرفى مى‏نماید. در آیات بسیارى زندگانى پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستان‏هاى جذاب و شنیدنى به تصویر مى‏کشد که حاکى از اهتمام قرآن کریم به پى‏روى و الگوبردارى از اسوه‏هاى الهى و ربّانى است.(28)
در روایات و سیره اهل‏بیت علیهم‏السلام هم به وفور، به این نوع الگودهى اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اهل‏بیتِ خود را به مردم معرفى کرده، آن‏ها را به تبعیت از ایشان فرا خوانده‏اند تا جایى که آنان را به سفینه نجات و کشتى نوح تشبیه کرده‏اند.(29)
امیرالمؤمنین علیه‏السلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویى اشاره دارند و با معرفى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان مى‏کنند که: «و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پى‏روى کنید که آن، هدایت‏کننده‏ترین سنّت است.
2. الگوپردازى
مقصود از این شیوه ارائه الگوهاى تخیّلى و فرضى است. در این شیوه مربّى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگى‏هاى آن مى‏پردازد و زمینه را طورى فراهم مى‏کند که مربّى را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعه‏اى بکشاند. مربّى گاهى با بیان داستان‏ها و افسانه‏هاى خیالى بر این امر فایق مى‏آید و زمانى با بیان خصوصیات، علامات و نشانه‏ها به این مهم دست مى‏یابد. در هر دو شیوه، مربّى هرقدر از هنرمندى و مهارت بیش‏ترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب، موفق‏تر خواهد بود. شیرینى و جذّابیت داستان و پیامدهاى مطلوبى که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب مى‏شود تا متربّى حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پى‏روى کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهى به مخاطبان خود مى‏باشد. در این‏جا تنها به ذکر یک نمونه بسنده مى‏شود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین مى‏فرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آن‏ها که در نمازشان خشوع دارند و آن‏ها که از لغو و بیهودگى رویگردانند و آن‏ها که زکات را انجام مى‏دهند و آن‏ها که دامان خود را (از آلوده شدن به بى‏عفتى) حفظ مى‏کنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهره‏گیرى از آنان ملامت نمى‏شوند؛ و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آن‏ها که امانت‏ها و پیمان خود را رعایت مى‏کنند و آن‏ها که بر نمازهایشان مواظبت مى‏نمایند؛ (آرى،) آن‏ها وارثانند؛ وارثانى که بهشت برین را ارث مى‏برند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامى هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگارى نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادرى است که یکى کافر بود و دیگرى مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولى شد که حاصل خوبى داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر مى‏کرد و کفر مى‏ورزید. در حالى که برادر مؤمن، سعى در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابى و نابودى گشت. ذکر این داستان، نمونه‏اى از تمثیلات و داستان‏هاى تخیّلى قرآن کریم، براى معرفى الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونه‏هاى فراوانى براى این نوع از روش الگویى مشاهده مى‏شود؛ براى مثال، رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در توصیف مؤمن مى‏فرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفى کنم؟ کسى که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفى کنم؟ کسى که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت على علیه‏السلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینى و الهى خویش، در گذشته، مى‏پردازد و با بیان اخلاق و ویژگى‏هاى الهى او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا مى‏خواند: «در گذشته، مرا برادرى بود که در راه خدا برادرى‏ام مى‏نمود. خُردى دنیا در دیده‏اش، وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمى‏یافت، آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت، فراوان به کار نمى‏برد. بیش‏تر روزهایش را خاموش مى‏ماند، و اگر سخن مى‏گفت، گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند. افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضى نمى‏رفت، حجت نمى‏آورد. و کسى را که عذرى داشت، سرزنش نمى‏نمود تا عذرش را مى‏شنود. از درد شکوه نمى‏کرد، مگر آن‏گاه که بهبود یافته بود. آنچه را مى‏کرد، مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود. اگر با او جدال مى‏کردند، خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید. برآنچه مى‏شنود، حریص‏تر بود تا آنچه گوید. و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد، مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیک‏تر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلت‏ها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندى در وصف متقین بیان مى‏کند.(34) امام صادق علیه‏السلام نیز در روایتى، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف مى‏نماید.(35)
همه این‏ها در جهت ارائه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّیان مکتب تربیتى اسلام است. طى این بیان‏ها، امام به پردازش و توصیف الگو مى‏پردازد تا متربى، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگى‏ها پى‏روى کند.
3. الگوزدایى
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایى است؛ به این معنا که الگوها و شخصیت‏هاى منفى چنان ترسیم مى‏شوند که نوعى دلزدگى و نگرشى منفى در متربّى، نسبت به آن الگوها پدید مى‏آید. در چنین مواردى، طبیعتا پدیدآیى نگرش مثبت نسبت به الگوهاى متقابل امرى عادى است. به عبارتى دیگر، در چنین مواردى، مربّى مى‏تواند از باب «ادب از که آموختى از بى ادبان»، با ارائه الگوهاى منفى و توصیف عواقب سوء آن‏ها، نوعى نگرش مثبت در جهت عکس آن‏ها در متربّى ایجاد کند.از کلام امام على علیه‏السلام استفاده مى‏شود که شناخت هدایت‏ها در گرو شناخت ضلالت‏ها و گمراهى‏هاست: «و اعلموا انکم لن‏تعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه، و لن‏تأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتى تعرفوا الهدى و لن تعرفوا التقوى حتى تعرفوا الذى تعدى...»؛(36) و بدانید که هیچ‏گاه رستگارى را نخواهید شناخت مگر آن‏که واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر این‏که پیمان‏شکنان آن را بشناسید؛... و هیچ‏گاه گمراهى را نخواهید شناخت مگر آن‏که هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگارى را نشناسید مگر آن‏که متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیه‏السلام یکى از راه‏هاى شناخت را به طور کلى، شناخت اضداد مى‏دانند و شناخت الگوى مطلوب هم از این قاعده مستثنى نیست. یعنى با وقوف بر الگوهاى بد و ویژگى‏هاى نامطلوب آنان، مى‏توان به حقانیت و درستى الگوهاى مثبت پى برد، که همین آگاهى، زمینه را براى تبعیت و پى‏روى از الگوهاى مطلوب فراهم مى‏سازد. این شیوه از تربیت الگویى، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانى براى آن یافت مى‏شود. صورت اول این‏که مربّى در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانه‏هاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربّى از آن الگوها دارد. روایاتى که به بیان ویژگى‏هاى ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن مى‏پردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهاى بد دور مى‏سازد؛ مثل این سخن پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانه‏هاى ظالم چهار چیز است: با نافرمانى به مافوق خود ستم مى‏کند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم مى‏راند، حق را دشمن مى‏دارد و ستم را آشکار مى‏کند.
صورت دوم آن است که مربّى با نهى مسقیم، متربّى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانى وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیه‏السلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبة‏الشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهى و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّى را مى‏طلبد. مربّى نباید الگوى منفى را به گونه‏اى ارائه دهد که در نظر متربّى، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبردارى از آن بپردازد.
ه. قواعد روشى
ثمربخشى و کارامدى هر روش، به رعایت و به کارگیرى اصول و قواعدى بستگى دارد. این قواعد گاه جنبه عمومى دارد که رعایت آن در تمام روش‏ها لازم و ضرورى است و باید در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایى کامل مربّى با فنون تعلیم و تربیت و آگاهى از ویژگى‏ها و خصوصیات متربّى، شرط لازم و ضرورى براى به کارگیرى همه روش‏هاى تربیتى است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتى براى مربّى حاصل نمى‏شود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل مى‏گردد و مصداق این سخن امام صادق علیه‏السلام مى‏شود که: «العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر طریق لایزیده سرعة‏السیر الابعدا»؛(39) کسى که بدون بینش و آگاهى به عملى اقدام مى‏کند، مانند کسى است که مسیر انحرافى را مى‏پیماید که سرعت پیمایش (چیزى) به غیر از دورى (از هدف) بر او نمى‏افزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، انسانى که بدون علم و آگاهى به عملى اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش مى‏باشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصى نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آن‏ها مفید و نتیجه بخش مى‏گردد. در این‏جا به مواردى از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوه‏سازى اشاره مى‏کنیم:
1. از قواعد اساسى و مهم براى این روش مى‏توان به آمیختگى آن با منطق و پرهیز از مقلدپرورى بى استدلال اشاره کرد. از آن‏جا که در تربیت الگویى، نوعى اطاعت و پى‏روى از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه براى اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهى است نتیجه این امر، پرورش متربیّانى وابسته و بى‏اراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمى‏تابد و در موارد متعددى آن را مورد نکوهش قرار مى‏دهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامى‏خواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبى درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین مى‏فرماید: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ این‏ها کسانى بودند که خداوند آن‏ها را هدایت کرد (و مى‏توانند جنبه الگویى داشته باشند) و تو اى پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آن‏ها). به فرموده علامه طباطبائى، خداوند مى‏فرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتاب‏هاى آنان است.(42)
بدین منظور، مربّى در روش الگویى باید ترتیبى اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگرى در متربّى تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو بردارى نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانى که سخنان را مى‏شنوند و از نیکوترین آن‏ها پى‏روى مى‏کنند؛ آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکى و هماهنگى در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبردارى و همانندسازى را سرعت مى‏بخشد، انگیزه متربى را در این امر افزایش مى‏دهد و اعتماد به نفس را در وى تقویت مى‏کند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کم‏تر باشد و از لحاظ فرهنگى، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیک‏تر باشند، انگیزه بیش‏ترى براى تبعیت و همانندسازى در الگوپذیر به وجود مى‏آید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود مى‏داند و یک نوع ارتباط عاطفى نسبت به او پیدا مى‏کند. مثلاً، اگر براى کودکان، اسوه‏هایى از زندگانى ائمه معصومان علیهم‏السلام در سنین کودکى، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آن‏ها معرفى گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و براى اقشار مختلف الگو معرفى کرده است. خداوند در اولین گام، براى هدایت انسان‏ها، پیامبرانى از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوى خویش احساس بیگانگى نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستى و مى‏توانى با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوى. از این‏رو، لازم است ترتیبى اتخاذ گردد تا براى هر قشرى از متربّیان، الگویى که از جهات مختلف به آن‏ها نزدیک‏تر است، معرفى گردد تا پیوندى صمیمى بین آن‏ها برقرار شود.
3. از آن‏جا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل مى‏شود و از سویى، نیازهاى انسان متعدد است، بهتر است الگوهاى متنوعى به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلت‏هاى نیکو متنوع است و هر الگویى در جهتى خاص، مهارت و قابلیت الگویى را دارد. از این‏رو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهاى متنوع و کاملى در همان جهات مربوط به آن‏ها ارائه شود تا هم خسته‏کننده و ملال‏آور نباشد و هم به جهت برخوردارى از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذارى بیش‏ترى داشته باشد. الگوهایى که توسط قرآن کریم ارائه مى‏شود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگى بین الگوهاى ارائه شده، نکته دیگرى است که بسیار حائز اهمیت مى‏باشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهاى گفتارى مربّى با الگوهاى رفتارى وى هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّى و الگوپذیر بسیار کمک مى‏کند. در حالى که عدم هماهنگى بین آن‏ها، منجر به دوگانگى رفتار در متربّى خواهد شد. در بخش آسیب شناسى، توضیحات بیش‏ترى در این‏باره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشى و غفلت مى‏گردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملى وى را منحرف مى‏سازد و چه بسا در مسیر انحرافى به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پى در پى الگوها مى‏تواند تا حد زیادى این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداورى و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نام‏گذارى افراد، اماکن، و اشیا به نام آن‏ها، برگزارى کنگره‏ها و بزرگداشت‏ها، برگزارى مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهم‏السلام نیز مى‏تواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفى به انجام مى‏رسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسان‏ها را ـ هرچند براى مدتى کوتاه ـ از غفلت مى‏رهاند و آن‏ها را با اسوه‏ها پیوند مى‏دهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکرى تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویى ارائه مى‏دهیم که در یک بعد و صفتى خاص جنبه الگویى دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آن‏ها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پى‏روى کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازى، مسابقه و مانند آن‏ها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، مى‏تواند در روند الگوبردارى و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگى دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضرورى به نظر مى‏رسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، مى‏تواند ضررى به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در این‏جا به بررسى قلمرو کاربرد این روش مى‏پردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویى
قلمرو روش الگویى از زوایاى گوناگون از جمله محیط تربیتى، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگى انسان و کارآیى آن در همه امور زندگى قابل بحث است.
روش الگویى، برخلاف برخى روش‏ها، که در محیط یا مقطع سنى خاصى کاربرد دارند، در محیط‏ها و مقاطع سنّى مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است.
بخش مهمى از آنچه فرد یاد مى‏گیرد، از طریق تقلید یا الگوبردارى به دست مى‏آید. به گفته آلبرت بندورا، یکى از نظریه‏پردازان یادگیرى اجتماعى، نوعا یادگیرى انسان از راه مشاهده پیامدهاى رفتار سرمشق یا الگو حاصل مى‏شود و از آن‏جا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبردارى قرار مى‏گیرد، مى‏توان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدى که رفتار انسان را هدایت مى‏کنند، از چیزى شبیه به الگوبردارى انتزاعى به وجود مى‏آیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالى آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبردارى همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکى اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار مى‏گیرد، ولى با بالا رفتن سن و قدرت‏شناختى الگوپذیر، تقلید جاى خود را به استنباط و انتخاب مى‏دهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آن‏ها مى‏پردازد و با استنباط شخصى خود از آن‏ها الگوبردارى مى‏نماید. به هر حال، آنچه مهم است این‏که انسان‏ها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبردارى مى‏نمایند. البته هر چه سن پایین‏تر باشد، الگوبردارى‏ها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیش‏تر مى‏شود.(44)
از سوى دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیط‏هاى تربیتى، دامنه کاربرد این روش را گسترده‏تر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیط‏هاى کار و فعالیت افراد، مراکزى هستند که افراد عمر و زندگى خود را در آن‏ها سپرى مى‏نمایند. در هر یک از این محیط‏ها، همواره افرادى وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار مى‏گیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو براى وى نقش ایفا مى‏نمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویت‏کننده‏ها را در اختیار داشته باشد، مى‏تواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشق‏هاى فرزند به حساب مى‏آیند؛ زیرا کودک به دلایلى همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبت‏هاى گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگى باعث مى‏شود که خود به خود، آن‏ها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگ‏تر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخى نیازهاى کودک، مى‏توانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز مى‏توانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهم‏ترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانش‏آموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعى بالایى برخوردار است و همین امر باعث مى‏شود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبردارى نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانش‏آموز قرار مى‏گیرند و در او تأثیر مى‏گذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزش‏کاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلى مى‏توانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویى برایش داشته باشند.(46)
از سوى دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگى را شامل مى‏شود؛ به یقین مى‏توان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملى نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونى ساختن آن اقدام کرد. حتى احساسات نیز امورى‏اند که از دایره تقلید و الگوبردارى بیرون نمى‏مانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنى‏اند؛ نه به این معنا که هیچ مایه‏هاى فطرى و درونى ندارند و اکتسابىِ صِرف مى‏باشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادى و پیداکردن متعلقى براى آن‏ها، از طریق الگوها نیز امکان‏پذیر است. همچنین در کلیه حیطه‏هاى اخلاقى، عاطفى، اجتماعى، عبادى و مانند آن از این روش مى‏توان بهره جست.
ز. آسیب شناسى روشى
به کارگیرى این روش، همانند روش‏هاى دیگر، ممکن است با مشکلاتى همراه بوده، و در نتیجه، آسیب‏هایى را در پى داشته باشد. این آسیب‏ها ممکن است به دلیل وجود محدودیت‏هایى در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمت‏ها و بهره‏گیرى‏هاى نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آن‏ها اشاره مى‏شود:
1. اولین و عمده‏ترین آفتى که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگى بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد مى‏شود و منظور از آن، برخوردها و تعارض‏هایى است که گاهى میان الگوهاى مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیب‏پذیرى بیش‏ترى در قبال تضاد الگوها برخوردار است، مى‏بیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتى، الگوپذیر که از رشد شناختى مطلوبى برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانى مى‏شود. نمى‏داند به اصول و ارزش‏هاى خانواده پاى‏بند باشد، یا ارزش‏هاى اجتماعى و الگوهاى مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگى این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزش‏ها بى‏اعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلى جز نفاق و دورویى و نیز خودخواهى به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصى به رابطه بین الگوهاى خانوادگى و اجتماعى و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعه‏ها نیز ممکن است الگوهاى متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهاى رفتارى پدر بر خلاف الگوهاى رفتارى مادر باشد و یا در مدرسه الگوهاى رفتارى معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگرى است که بر سر راه این روش قرار مى‏گیرد. تأثیر منفى این آفت به مراتب بیش‏تر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالى که این مشکل، گمراهى عده بسیارى از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیه‏السلام مى‏فرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتى است که غرق مى‏شود و دیگران را با خود غرق مى‏کند.
در منابع اسلامى، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمى، فرهنگى و سیاسى جامعه و کسانى که به نحوى با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طورى که عقاب و ثواب اعمال آن‏ها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ـ که به دلیل وابستگى به پیامبر، مردم آنان را الگوى خویش مى‏دانند ـ هشدار مى‏دهد که اگر هر یک، به کار زشتى اقدام کنند، عذابى دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتى آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده مى‏شود قبل از این‏که یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه این‏ها به دلیل این است که اسلام براى عالمان، دانشمندان و الگوهاى جامعه اهمیت و نقش سازنده‏اى قایل است و در صدد پیش‏گیرى از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آن‏ها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبى تبدیل مى‏گردد و مجموعه‏اى از انسان‏ها و بلکه نسل‏هایى از انسان‏ها را به انحراف مى‏کشاند.
3. ناهماهنگى و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگرى براى این روش محسوب مى‏شود. در قرآن کریم، انسان‏هایى که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولى خود به آن عمل نمى‏کنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفته‏اند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکى دعوت مى‏کنید، اما خودتان را فراموش مى‏نمایید؛ با این‏که شما کتاب آسمانى را مى‏خوانید؟! آیا شما نمى‏اندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چرا سخنى مى‏گویید که عمل نمى‏کنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمى‏کنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بى عمل، نوعى نفاق است که در وجود الگو و مربّى ظاهر مى‏شود. این نفاق از سویى ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل مى‏شود و از سوى دیگر، اعتماد وى را از الگو و مربّى سلب مى‏کند و سخنش در وى تأثیرى نمى‏گذارد و مصداق این کلام امام صادق علیه‏السلام مى‏شود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دل‏ها نفوذ نمى‏کند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمى‏کند.
و چه نیکو گفته است سعدى که:
عالمى را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیه‏السلام که الگوى همه مؤمنان و انسان‏هاى وارسته است، قسم یاد مى‏کند که من چیزى را که خود عمل نمى‏کنم، به شما نمى‏گویم: «أیُّهَا الناس اِنّى وَ اللّه‏ ما أحُثُّکم عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهى قَبلَکم عنها»؛(50) اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى برنمى‏انگیزم، جز آن‏که خود، پیش از شما به انجام آن برمى‏خیزم. و شما را از معصیتى باز نمى‏دارم، جز آن‏که خود پیش از شما آن را فرو مى‏گذارم.
واعظى که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمى‏نماید که مى‏گوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست مى‏دهد و همان‏گونه که خود ارزشى براى سخنانش قایل نیست، دیگران هم براى آن ارزشى قایل نیستند و بر آن وقعى نمى‏نهند و با خود این سخن حافظ شیرازى را زمزمه مى‏کنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بى عملان، واجب است نشنیدن
4. دورى الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگرى است که فرایند تأثیرپذیرى را کُند و چه بسا دچار اختلال مى‏کند. گاهى به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطه‏هاى بسیارى که آن دو را به هم پیوند مى‏دهند، جریان انتقال پیام مختل مى‏شود و چه بسا پیامى، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشین‏هاى الگویى مى‏تواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهم‏السلام بى‏بهره‏ایم، ولى با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پى‏روى از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکرى علیه‏السلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هواى نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ى خویش است، بر عوام است که از او پیروى کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیارى براى الگوپذیر دارد، اما گاهى موجب مى‏شود که الگوپذیر وابستگى فکرى به الگو پیدا کند و استقلال فکرى خویش را از دست بدهد. کودک در ابتداى زندگى، براى ارضاى حس کنجکاوى خویش، پى در پى از والدین خود سؤال مى‏کند و پاسخ آن‏ها را مى‏پذیرد و به آن عمل مى‏کند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود مى‏آید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدى ادامه پیدا کند، موجب مى‏شود به والدین خویش یا هر الگوى دیگرى وابستگى شدیدى پیدا کند، به طورى که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددى انسان‏ها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهى پیوند عاطفىِ بین الگو و الگوپذیر، موجب مى‏شود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستى و محبت افراطى، وى را الگوى خود قرار دهد. رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کرده‏اند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمى و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزى، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور مى‏کند.
از این‏رو، الگوپذیر در بسیارى از موارد خطاهاى الگو را نیز پذیرا مى‏گردد و از آن‏ها الگوبردارى مى‏کند.
یکى از صاحب‏نظران در این‏باره چنین مى‏گوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص براى حفظ و ابقاى ارتباطات مودت‏آمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنى براى این‏که به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیه‏السلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش مى‏کند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فى الحیاة الدنیا: فقط براى دوستى یکدیگر در زندگى این جهانى، بت‏هایى را (به خدایى) گرفته‏اید، نه خداى متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهى افراد بدون این‏که از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتى نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وى را دلیل بر حقانیت او دانسته، وى را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب مى‏کنند. این‏که پاره‏اى از افراد در امرى تابع اکثریت مى‏شوند، ناشى از همین پندار باطل است.(54)
بدیهى است که کثرت طرفداران یک چیز نمى‏تواند دلیلى بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدى جز گمراهى و پشیمانى براى الگوپذیر ندارد. چه بسا بیش‏تر افراد، از روى ناآگاهى یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفدارى یا الگوبردارى از امرى بپردازند.
8. یکى دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگى مثبت در فردى، وى را در تمام جهات شایسته پى‏روى مى‏داند. برجستگى این ویژگى در فرد، جهات منفى او را تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبردارى از آن‏ها نیز مى‏پردازد. نویسنده کتاب روان‏شناسى تربیتى در تحلیل این آفت چنین مى‏گوید: «جوان ابتدا ویژگى مثبتى را در الگو مى‏یابد، سپس به وى دل مى‏بندد و بر مبناى مدل شرطى کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب مى‏یابد ... پس از دلبستگى اولیه ... سایر ویژگى‏هاى الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار مى‏گیرد. از همین‏رو، غرب با به کارگیرى صدها روان‏شناس، جامعه‏شناس و مردم‏شناس، به ارائه الگوهایى با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، مى‏پردازد.»(55)
ارائه الگوهاى کامل، و یا دست‏کم چند بعدى، تا حدى این آسیب را خنثى مى‏کند.
این آفت مى‏تواند ابزارى براى استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفى یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوى او جلب مى‏نمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگرى که مدنظر دارند، القا مى‏کنند. مثلاً، در قالب تبلیغ براى یک شخصیت ورزشى مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا مى‏کنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسى در تفسیر مجمع‏البیان، ریشه بت‏پرستى بر اساس همین استفاده ابزارى از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وى در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین مى‏گوید: «گفته شده است که این‏ها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نام‏هاى قومى صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیه‏السلام و حضرت نوح علیه‏السلام زندگى مى‏کرده‏اند. بعد از آن‏ها، قوم دیگرى آمده‏اند که طریقه آن‏ها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آن‏ها گفت: اگر تصویر آن‏ها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آن‏ها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاط‏تر و اشتیاق شما را به عبادت بیش‏تر مى‏کند. و آن‏ها هم همین کار را انجام دادند، پس از آن‏ها قوم دیگرى آمدند (که اطلاعى از انگیزه قوم قبلى نداشتند)، شیطان به آن‏ها گفت: کسانى که قبل از شما بودند، آن تصویرها را مى‏پرستیدند، آن‏ها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بت‏ها از آن‏جاست...».(56)
9. مستکبران و کسانى که وجود اسوه‏ها را در جهت منافع خود نمى‏بینند، در صورتى که نتوانند از وجود آن‏ها به نفع خود بهره‏بردارى نمایند، به طرق مختلفى مانع هدایت و تأثیرگذارى آنان در متربّیان و افراد جامعه مى‏شوند. مثلاً، درصدد نابودى الگوها بر مى‏آیند، یا به تخریب شخصیت آن‏ها مى‏پردازند، یا با تبعید و زندانى کردن آن‏ها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد مى‏کنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده مى‏سازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیاى الهى و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از این‏گونه برخوردها مى‏توان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویى است. اگر قواعد روشى، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیب‏ها به حداقل مى‏رسد.
پى‏نوشت‏ها
1ـ (social learning theory). این نظریه، یکى ازنظریه‏هاى معروف رفتارگرایى شناختى است، که به بررسى عوامل کنترل‏کننده رفتار انسان مى‏پردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهاى درونى رانده مى‏شوند و نه محرک‏هاى محیطى آن‏ها را به سوى عمل سوق مى‏دهند، بلکه کارکردهاى روان‏شناختى، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیین‏کننده محیطى، تبیین مى‏شوند. ر.ک.به: على‏اکبر سیف، روان‏شناسى پرورشى، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5ـ سید داود حسینى نسب و على‏اصغر اقدم، فرهنگ واژه‏ها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6ـ باقر ساروخانى، دائرة‏المعارف علوم اجتماعى، ص 640.
7ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 260.
8ـ معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أى اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فى هذا الامراى حالهم فیه واحدة، و التاسى فى الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9ـ الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10ـ احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12ـ زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14ـ همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15ـ همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16ـ همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17ـ نهج‏البلاغه، خ 110.
18ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19ـ گذشته از اثبات تأثیر پذیرى انسان در علوم جدید، بخصوص روان‏شناسى، از آیات و روایات، این امر به راحتى استنباط مى‏شود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فى الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الى البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام على علیه‏السلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکى از تأثیرپذیرى انسان است.
20و21ـ اتو کلاین برگ، روان‏شناسى اجتماعى، ترجمه على‏محمد کاردان، ج 2، ص 494.
22ـ اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روان‏شناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و همکاران، ج 1، ص 158.
23ـ دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روان‏شناسى اجتماعى از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقى منشى طوسى، ص 61.
24ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25ـ غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26ـ نهج‏البلاغه، خطبه 97.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28ـ ذکر داستان حضرت یوسف، موسى، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس علیهم‏السلام ، و بیان خصوصیات هر یک، مى‏فرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ اى انسان‏ها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهى بهره‏مند شوید، از این الگوها پى‏روى کنید.
29ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30ـ نهج‏البلاغه، خطبه 110.
31ـ ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلى بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخى از مفسران، تمام داستان‏هاى قرآن را واقعى مى‏دانند.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33ـ و قال علیه‏السلام : کان لى فى ما مضى اخ فى الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدى.
34ـ نهج‏البلاغه، خطبه 193.
35ـ عن ابى عبدالله علیه‏السلام : «ینبغى للمؤمن ان یکون فیه ثمانى خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فى تعب، و الناس منه فى راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافى، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحف‏العقول، ص 21.
38ـ محمدعلى کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردى، مسند امام الجواد، ص 243.
39ـ اصول کافى، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40ـ قال‏رسول‏الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله «من عمل على غیرعلم‏کان‏مایفسداکثر ممایصلح». همان‏جا، ح 3.
41ـ زخرف: 23و24.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43ـ هرگنهان، بى، آر، و همکاران، مقدمه‏اى بر نظریه‏هاى یادگیرى،ترجمه على‏اکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44ـ ر.ک. محمدتقى مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایى، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهى معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایى» اثر دکتر فرخنده مفیدى.
45ـ کرومبولتز، جان، دى و هلن، بى، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهاى کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمى، تهران، انتشارات فاطمى، 1368، ص 93.
46ـ ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهى معلم....»
47ـ غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48ـ اصول کافى، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49ـ اصول کافى، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50ـ نهج‏البلاغه، خطبه 175.
51ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهم‏السلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52ـ محمدبن‏على ابن بابویه القمى، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 220.
55ـ مرتضى منطقى، روان‏شناسى تربیتى، ص 162.
56ـ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
--------------------------------------------------------------------------------

روش الگویى در تربیت اسلامى
محمدرضا قائمى‏مقدم
چکیده
مهم‏ترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهده‏اى است. بر همین اساس، یکى از روش‏هاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مى‏توان آن را «روش الگویى» نامید. این روش در سرتاسر زندگى و ابعاد مختلف آن کاربرد دارد و از آن‏جا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مى‏دهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامه‏هاى تربیتى، بسیار مؤثر است. شاید به همین دلیل است که در منابع اسلامى، بر بهره‏گیرى از الگو و پى‏روى از اسوه‏هاى حسنه تأکید شده است. تأثیرپذیرى انسان از محیط و گرایش او به تقلید را مى‏توان از مبانى اثرگذارى این روش نام برد.
از شیوه‏هاى اجرایى این روش، مى‏توان به الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى اشاره کرد که هر کدام شیوه‏هاى جزئى‏ترى را شامل مى‏شود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجراى آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصى است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیب‏هایى بر سر راه این روش وجود دارد که مربّى نباید از بروز آن‏ها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیرى اجتماعى،(1) مهم‏ترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهده‏اى(2) است. به اعتقاد این روان‏شناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعى از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیرى بپردازیم، زندگى ما مختل مى‏شد. در چنین حالتى، باید وقت و نیروى زیادى را صرف کسب دانش، مهارت‏ها، و نگرش‏هاى مختلف مى‏کردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیارى رو به رو مى‏شدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادى از دانش‏ها، مهارت‏ها و سایر یادگیرى‏هایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهاى رفتار آنان کسب مى‏کنیم. یادگیرى مشاهده‏اى، در واقع همان سرمشق‏گیرى(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن مى‏پردازد. بر همین اساس، یکى از روش‏هاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مى‏توان آن را روش الگویى(4) نامید.
روش تربیت الگویى، یکى از روش‏هاى فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگى کاربرد دارد. و از آن‏جا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مى‏دهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامه‏هاى تربیتى بسیار مؤثر است. در منابع اسلامى، بر بهره‏گیرى از الگو و پى‏روى از اسوه‏هاى حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهى گذرا به متون دینى، به بررسى ابعاد گوناگون این روش مى‏پردازیم.
الف. مفهوم‏شناسى
الگو در لغت به معناى طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانى متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معناى اصطلاحى الگو کاملا با معناى لغوى آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلى از شکل یا اشیا یا موردى از رفتار اطلاق مى‏شود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتى گفته مى‏شود که به دلیل دارا بودن برخى خصوصیات، شایسته تقلید و پى‏روى است. در روان‏شناسى اجتماعى، مدل به کسى گفته مى‏شود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعى نیز، الگوها آن شیوه‏هایى از زندگى هستند که از فرهنگ نشأت مى‏گیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعى با این الگوها سروکار دارند و اعمال آن‏ها با این الگوها تطابق مى‏یابد.(7) همان‏گونه که مشاهده مى‏شود، معناى اصطلاحى الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربى به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر مى‏شود، از این‏رو، براى بررسى مفهوم الگو در متون دینى، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ ـ س ـ و) است که در حالت اسمى به معنى قدوه و الگو و در حالت مصدرى، به معنى حالت پیروى کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتى مى‏داند که انسان به هنگام پى‏روى از غیر پیدا مى‏کند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معناى مصدرى است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر آیه «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه ...» مى‏فرماید: «اسوه یعنى قدوه که عبارت است از اقتدا و پى‏روى کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، یعنى پى‏روى و تبعیت کردن از او، و از این‏که با "لقد کان لکم" ـ که ماضى استمرارى است ـ تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پى‏روى تکلیفى ثابت و همیشگى است و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسى کنید.»(11)
زمخشرى در کشاف نیز، در معناى اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکى این‏که خود رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فى نفسه اسوه حسنه و مقتدى به است، و دیگرى این‏که در وجود رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خصلتى هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دست‏کم به سه معنا به کار رفته است:
ـ به معناى مصدرى یعنى اقتدا و پى‏روى که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابى عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة اى اقتداء اى شابهته فى الغربة.»(13) که در این روایت بر معناى مصدرى (اقتدا) تصریح شده است.
- به معناى الگو و مقتدى؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهى کن براى کسى که از تو مشورت مى‏خواهد، و خود را الگویى براى مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
ـ به معناى سنّت و روش؛ مانند: «کان فى الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فى اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهى بود که در مملکت‏دارى و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنه‏اى داشت. مؤید این معنا، روایت دیگرى است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنى تبعیت و پى‏روى از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدى نبیّکم فانه افضل الهدى»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الى ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوى پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکى در مورد تبعیت از هدایت‏هاى انبیا علیهم‏السلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آن‏ها کسانى بودند که خدا آن‏ها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آن‏ها پیروى نما.
و دیگرى در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و از آثار آن‏ها پى‏روى مى‏کنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامى دست‏کم به سه معناى مقتدا، پى‏روى کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسى آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایى بیش‏ترى برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهاى انسانى است و بیش‏تر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقى، رفتارى و شناختى انسان به کار مى‏رود. در حالى که واژه «الگو»، علاوه بر این‏ها، به معنى طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشى و یادگیرى کاربرد دارد.
و اما روش الگویى، روشى است که اساس آن بر محور الگودهى و ارائه نمونه‏هاى عینى و عملى بنا شده است. در این روش مربّى تلاش مى‏کند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى الگوبردارى و تقلید براى وى فراهم آید.
ب. مبانى روش الگویى
در این‏جا این سؤال مطرح مى‏شود که اصولاً چرا انسان‏ها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر مى‏پذیرند؟ براى پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمى از محیط اجتماعى و انسان‏هاى دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدرى روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالى بى نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکى از فرایندهاى روانى است که پایه و اساس بسیارى از یادگیرى‏هاى انسان به شمار مى‏رود. گرایش به تقلید به قدرى در انسان رایج است که برخى از روان‏شناسان آن را غریزه دانسته‏اند.(20) در مقابل، برخى از روان‏شناسان اجتماعى مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچ‏گونه رفتارى که جز از طریق تقلید تبیین‏پذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویى، پاره‏اى از روان‏شناسان مانند فروید، تقلید را نوعى همانندسازى و انطباق با محیط دانسته‏اند؛ آن‏ها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرش‏ها و ویژگى‏هاى رفتارى والدین، احساس مى‏کنند که قدرى از قدرت و کفایت آن‏ها را به دست آورده‏اند و از این‏رو، خود را با آنان منطبق مى‏سازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمى‏تواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگى‏هاى والدین خود همانندسازى نمى‏کنند، بلکه به نظر برخى از روان‏شناسان، همانندسازى نوعى یادگیرى است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهاى والدین را مورد تقلید قرار مى‏دهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است این‏که در انسان حالتى روانى وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیارى از ویژگى‏هاى شخصیتى و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو مى‏گیرد. این حالت همان تقلید است که در روان‏شناسى اجتماعى آن را چنین تعریف مى‏کنند: «تقلید به وضعیتى گفته مى‏شود که موقعیتى تحریک‏کننده موجب فعالیتى حرکتى شود که به نوعى، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتى موقعیتى تحریک‏کننده که با اهداف، نیازها، نگرش‏ها، و آرزوهاى انسان سازگار باشد، براى انسان پدید آید، انسان سعى مى‏کند رفتارى را از خود بروز دهد تا خود را بیش‏تر به آن موقعیت نزدیک کند. از این‏رو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معناى اعم، سه مرحله دارد: اول این‏که شخص، عمل یکى از اشخاص پیرامون خود را عینا و بى درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماهه‏اى که با خنده اطرافیان خود، بى‏درنگ مى‏خندد، بدون این‏که تعبیر و تفسیرى براى خنده آن‏ها داشته باشد. این حالت، خالى از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم این‏که شخص، رفتار دیگرى را آگاهانه ولى با آگاهى اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند ساله‏اى که کارهاى بزرگ‏ترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام مى‏دهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعى ندارد. سوم این‏که فرد با آگاهى کافى و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو مى‏یابد و آن را تقلید مى‏کند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویى بیش‏تر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز مى‏تواند زمینه‏ساز تحقق مراحل بعدى باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیرى انسان از الگو، مى‏توان گفت که انسان به دلیل کمال‏خواهى، اهداف و آرزوهایى را در سر مى‏پروراند. زمانى که با الگویى روبرو مى‏شود و کمال مطلوب خویش را در او مى‏یابد، از نظر عاطفى نوعى قرابت و هماهنگى بین خود و الگو مى‏بیند. از سوى دیگر، احساس نیاز به آن کمال ـ که در الگو هست ـ سراسر وجود الگوپذیر را مى‏گیرد. این دو عامل، یعنى هماهنگى عاطفى با الگو و احساس نیاز به او، باعث مى‏شود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتى، به دلیل تأثیرپذیرى انسان از محیط بیرونى، با بهره‏گیرى از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار مى‏گیرد و سعى مى‏کند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقى خارجى و عینى براى اهداف و آرزوهاى خویش مى‏بیند و آرزوهاى خویش را امرى امکان‏پذیر و قابل تحقق ـ و نه خیالى و افسانه‏اى ـ مى‏یابد. از این‏رو، به دنبال الگو مى‏رود تا با بهره‏گیرى از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه این‏که، در روند این تأثیرگذارى، دست‏کم دو امر ضرورى به نظر مى‏رسد: یکى این‏که الگو واجد نقطه مثبتى از نظر متربّى باشد و دیگر این‏که وضعیت نفسانى متربّى آمادگى روحى و روانى براى پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویى، هرچند الگوهاى نامناسب، به او ارائه شود، پى‏روى مى‏کند. به همین سبب، لازم است الگوهاى صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهاى ارائه شده حرفى براى گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستى بخشکى تواند که شود هستى بخش؟
خشک ابرى که بود زآب تهى ناید از وى صفت آب دهى
و به فرموده امیرالمؤمنین علیه‏السلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسى که خود را اصلاح نکرده است چگونه مى‏تواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیش‏ترى برخوردار باشند، دایره تأثیر آن‏ها در الگوپذیر بیش‏تر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافرى در این تأثیرگذارى دارد. یعنى اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگى‏هاى لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیش‏ترى در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایى یافت شود، جا دارد که متربّى و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پى‏روى از آن‏ها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیه‏السلام مؤمنان را به همین‏گونه پى‏روى از اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سفارش مى‏نمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدىً ولن یُعیدوکم فى ردىً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که مى‏روند بروید و پى آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آن‏ها پیشى مگیرید که گمراه مى‏شوید و از آنان پس نمانید که تباه مى‏گردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویى
آثار و فوایدى که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آن‏جا که در این روش، یادگیرى عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت مى‏گیرد، مى‏تواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیرى باشد.
2. روند یادگیرى، تفهیم و انتقال پیام به متربّى سریع‏تر و با سهولت انجام مى‏پذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیرى کم‏تر خواهد بود.
4. زمانى که متربّى الگوهاى انسانى را مشاهده مى‏کند، به قابلیت‏ها و توانایى‏هاى انسانى خود پى مى‏برد و در جهت شکوفایى آن‏ها تلاش مى‏نماید. به بیانى دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئن‏تر مى‏سازد و انگیزه وى را براى رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیش‏تر مى‏کند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّى بسیارى از مسائل را بداند ولى در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفى از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمى‏تواند نماز بخواند. مشاهده این الگو مى‏تواند راهکارهاى عملى را به متربّى نشان دهد.
د. شیوه‏هاى مختلف تربیت الگویى
تربیت الگویى مى‏تواند به صورت‏هاى گوناگونى مانند: الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آن‏ها مى‏پردازیم:
1. الگودهى
مقصود از الگودهى ارائه الگوهاى مثبت و حقیقى است؛ یعنى الگوهایى که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود مى‏تواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس مى‏کند. شاید بهترین مصداق براى تربیت الگویى همین باشد که مربّى در مقام عمل یک الگوى تمام عیار براى متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّى قول و فعل مربّى را هماهنگ مى‏بیند و نظریه و عمل را با هم تجربه مى‏کند. امام صادق علیه‏السلام در این‏باره مى‏فرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیه‏السلام در این جمله، عمل انسان، یعنى تقواى عملى، تلاش و کوشش، نماز و کارهاى خیر را هدایت‏گر مى‏دانند و مى‏فرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوى حق [دعوت نمایید. بهترین مربّى و الگو کسى است که رفتارش، گفتار وى را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّى براى متربّى ثابت مى‏شود و شک و تردید متربّى را براى الگوبردارى از بین مى‏برد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّى سعى مى‏کند افرادى را که جنبه الگویى دارند به متربّیان معرفى نماید. در این مرحله مربّى مى‏تواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّى برنامه را به گونه‏اى تنظیم مى‏نماید تا متربّى بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویى را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّى اسوه‏ها و الگوهاى مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّى پنهان هستند ولى در گذشته تحقق خارجى داشته و سنّت و روش زندگى آن‏ها در جامعه از رونق و درخشش خاصى برخوردار بوده است، به متربّى معرفى نماید و خصوصیات شخصیتى و سیره فردى و اجتماعى آن‏ها را براى وى تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویى، در قرآن کریم و روایات اهل‏بیت علیهم‏السلام ، فراوان دیده مى‏شود.
قرآن کریم در موارد متعددى به معرفى الگوهاى الهى مى‏پردازد. صریح‏ترین کلام الهى در این‏باره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامى اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفى مى‏نماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیه‏السلام و پیروانش را الگو و سرمشقى نیکو براى مؤمنان و طالبان لقاى پروردگار معرفى مى‏نماید. در آیات بسیارى زندگانى پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستان‏هاى جذاب و شنیدنى به تصویر مى‏کشد که حاکى از اهتمام قرآن کریم به پى‏روى و الگوبردارى از اسوه‏هاى الهى و ربّانى است.(28)
در روایات و سیره اهل‏بیت علیهم‏السلام هم به وفور، به این نوع الگودهى اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اهل‏بیتِ خود را به مردم معرفى کرده، آن‏ها را به تبعیت از ایشان فرا خوانده‏اند تا جایى که آنان را به سفینه نجات و کشتى نوح تشبیه کرده‏اند.(29)
امیرالمؤمنین علیه‏السلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویى اشاره دارند و با معرفى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان مى‏کنند که: «و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پى‏روى کنید که آن، هدایت‏کننده‏ترین سنّت است.
2. الگوپردازى
مقصود از این شیوه ارائه الگوهاى تخیّلى و فرضى است. در این شیوه مربّى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگى‏هاى آن مى‏پردازد و زمینه را طورى فراهم مى‏کند که مربّى را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعه‏اى بکشاند. مربّى گاهى با بیان داستان‏ها و افسانه‏هاى خیالى بر این امر فایق مى‏آید و زمانى با بیان خصوصیات، علامات و نشانه‏ها به این مهم دست مى‏یابد. در هر دو شیوه، مربّى هرقدر از هنرمندى و مهارت بیش‏ترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب، موفق‏تر خواهد بود. شیرینى و جذّابیت داستان و پیامدهاى مطلوبى که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب مى‏شود تا متربّى حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پى‏روى کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهى به مخاطبان خود مى‏باشد. در این‏جا تنها به ذکر یک نمونه بسنده مى‏شود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین مى‏فرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آن‏ها که در نمازشان خشوع دارند و آن‏ها که از لغو و بیهودگى رویگردانند و آن‏ها که زکات را انجام مى‏دهند و آن‏ها که دامان خود را (از آلوده شدن به بى‏عفتى) حفظ مى‏کنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهره‏گیرى از آنان ملامت نمى‏شوند؛ و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آن‏ها که امانت‏ها و پیمان خود را رعایت مى‏کنند و آن‏ها که بر نمازهایشان مواظبت مى‏نمایند؛ (آرى،) آن‏ها وارثانند؛ وارثانى که بهشت برین را ارث مى‏برند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامى هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگارى نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادرى است که یکى کافر بود و دیگرى مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولى شد که حاصل خوبى داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر مى‏کرد و کفر مى‏ورزید. در حالى که برادر مؤمن، سعى در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابى و نابودى گشت. ذکر این داستان، نمونه‏اى از تمثیلات و داستان‏هاى تخیّلى قرآن کریم، براى معرفى الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونه‏هاى فراوانى براى این نوع از روش الگویى مشاهده مى‏شود؛ براى مثال، رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در توصیف مؤمن مى‏فرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفى کنم؟ کسى که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفى کنم؟ کسى که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت على علیه‏السلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینى و الهى خویش، در گذشته، مى‏پردازد و با بیان اخلاق و ویژگى‏هاى الهى او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا مى‏خواند: «در گذشته، مرا برادرى بود که در راه خدا برادرى‏ام مى‏نمود. خُردى دنیا در دیده‏اش، وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمى‏یافت، آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت، فراوان به کار نمى‏برد. بیش‏تر روزهایش را خاموش مى‏ماند، و اگر سخن مى‏گفت، گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند. افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضى نمى‏رفت، حجت نمى‏آورد. و کسى را که عذرى داشت، سرزنش نمى‏نمود تا عذرش را مى‏شنود. از درد شکوه نمى‏کرد، مگر آن‏گاه که بهبود یافته بود. آنچه را مى‏کرد، مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود. اگر با او جدال مى‏کردند، خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید. برآنچه مى‏شنود، حریص‏تر بود تا آنچه گوید. و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد، مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیک‏تر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلت‏ها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندى در وصف متقین بیان مى‏کند.(34) امام صادق علیه‏السلام نیز در روایتى، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف مى‏نماید.(35)
همه این‏ها در جهت ارائه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّیان مکتب تربیتى اسلام است. طى این بیان‏ها، امام به پردازش و توصیف الگو مى‏پردازد تا متربى، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگى‏ها پى‏روى کند.
3. الگوزدایى
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایى است؛ به این معنا که الگوها و شخصیت‏هاى منفى چنان ترسیم مى‏شوند که نوعى دلزدگى و نگرشى منفى در متربّى، نسبت به آن الگوها پدید مى‏آید. در چنین مواردى، طبیعتا پدیدآیى نگرش مثبت نسبت به الگوهاى متقابل امرى عادى است. به عبارتى دیگر، در چنین مواردى، مربّى مى‏تواند از باب «ادب از که آموختى از بى ادبان»، با ارائه الگوهاى منفى و توصیف عواقب سوء آن‏ها، نوعى نگرش مثبت در جهت عکس آن‏ها در متربّى ایجاد کند.از کلام امام على علیه‏السلام استفاده مى‏شود که شناخت هدایت‏ها در گرو شناخت ضلالت‏ها و گمراهى‏هاست: «و اعلموا انکم لن‏تعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه، و لن‏تأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتى تعرفوا الهدى و لن تعرفوا التقوى حتى تعرفوا الذى تعدى...»؛(36) و بدانید که هیچ‏گاه رستگارى را نخواهید شناخت مگر آن‏که واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر این‏که پیمان‏شکنان آن را بشناسید؛... و هیچ‏گاه گمراهى را نخواهید شناخت مگر آن‏که هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگارى را نشناسید مگر آن‏که متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیه‏السلام یکى از راه‏هاى شناخت را به طور کلى، شناخت اضداد مى‏دانند و شناخت الگوى مطلوب هم از این قاعده مستثنى نیست. یعنى با وقوف بر الگوهاى بد و ویژگى‏هاى نامطلوب آنان، مى‏توان به حقانیت و درستى الگوهاى مثبت پى برد، که همین آگاهى، زمینه را براى تبعیت و پى‏روى از الگوهاى مطلوب فراهم مى‏سازد. این شیوه از تربیت الگویى، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانى براى آن یافت مى‏شود. صورت اول این‏که مربّى در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانه‏هاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربّى از آن الگوها دارد. روایاتى که به بیان ویژگى‏هاى ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن مى‏پردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهاى بد دور مى‏سازد؛ مثل این سخن پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانه‏هاى ظالم چهار چیز است: با نافرمانى به مافوق خود ستم مى‏کند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم مى‏راند، حق را دشمن مى‏دارد و ستم را آشکار مى‏کند.
صورت دوم آن است که مربّى با نهى مسقیم، متربّى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانى وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیه‏السلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبة‏الشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهى و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّى را مى‏طلبد. مربّى نباید الگوى منفى را به گونه‏اى ارائه دهد که در نظر متربّى، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبردارى از آن بپردازد.
ه. قواعد روشى
ثمربخشى و کارامدى هر روش، به رعایت و به کارگیرى اصول و قواعدى بستگى دارد. این قواعد گاه جنبه عمومى دارد که رعایت آن در تمام روش‏ها لازم و ضرورى است و باید در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایى کامل مربّى با فنون تعلیم و تربیت و آگاهى از ویژگى‏ها و خصوصیات متربّى، شرط لازم و ضرورى براى به کارگیرى همه روش‏هاى تربیتى است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتى براى مربّى حاصل نمى‏شود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل مى‏گردد و مصداق این سخن امام صادق علیه‏السلام مى‏شود که: «العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر طریق لایزیده سرعة‏السیر الابعدا»؛(39) کسى که بدون بینش و آگاهى به عملى اقدام مى‏کند، مانند کسى است که مسیر انحرافى را مى‏پیماید که سرعت پیمایش (چیزى) به غیر از دورى (از هدف) بر او نمى‏افزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، انسانى که بدون علم و آگاهى به عملى اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش مى‏باشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصى نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آن‏ها مفید و نتیجه بخش مى‏گردد. در این‏جا به مواردى از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوه‏سازى اشاره مى‏کنیم:
1. از قواعد اساسى و مهم براى این روش مى‏توان به آمیختگى آن با منطق و پرهیز از مقلدپرورى بى استدلال اشاره کرد. از آن‏جا که در تربیت الگویى، نوعى اطاعت و پى‏روى از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه براى اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهى است نتیجه این امر، پرورش متربیّانى وابسته و بى‏اراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمى‏تابد و در موارد متعددى آن را مورد نکوهش قرار مى‏دهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامى‏خواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبى درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین مى‏فرماید: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ این‏ها کسانى بودند که خداوند آن‏ها را هدایت کرد (و مى‏توانند جنبه الگویى داشته باشند) و تو اى پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آن‏ها). به فرموده علامه طباطبائى، خداوند مى‏فرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتاب‏هاى آنان است.(42)
بدین منظور، مربّى در روش الگویى باید ترتیبى اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگرى در متربّى تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو بردارى نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانى که سخنان را مى‏شنوند و از نیکوترین آن‏ها پى‏روى مى‏کنند؛ آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکى و هماهنگى در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبردارى و همانندسازى را سرعت مى‏بخشد، انگیزه متربى را در این امر افزایش مى‏دهد و اعتماد به نفس را در وى تقویت مى‏کند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کم‏تر باشد و از لحاظ فرهنگى، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیک‏تر باشند، انگیزه بیش‏ترى براى تبعیت و همانندسازى در الگوپذیر به وجود مى‏آید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود مى‏داند و یک نوع ارتباط عاطفى نسبت به او پیدا مى‏کند. مثلاً، اگر براى کودکان، اسوه‏هایى از زندگانى ائمه معصومان علیهم‏السلام در سنین کودکى، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آن‏ها معرفى گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و براى اقشار مختلف الگو معرفى کرده است. خداوند در اولین گام، براى هدایت انسان‏ها، پیامبرانى از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوى خویش احساس بیگانگى نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستى و مى‏توانى با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوى. از این‏رو، لازم است ترتیبى اتخاذ گردد تا براى هر قشرى از متربّیان، الگویى که از جهات مختلف به آن‏ها نزدیک‏تر است، معرفى گردد تا پیوندى صمیمى بین آن‏ها برقرار شود.
3. از آن‏جا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل مى‏شود و از سویى، نیازهاى انسان متعدد است، بهتر است الگوهاى متنوعى به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلت‏هاى نیکو متنوع است و هر الگویى در جهتى خاص، مهارت و قابلیت الگویى را دارد. از این‏رو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهاى متنوع و کاملى در همان جهات مربوط به آن‏ها ارائه شود تا هم خسته‏کننده و ملال‏آور نباشد و هم به جهت برخوردارى از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذارى بیش‏ترى داشته باشد. الگوهایى که توسط قرآن کریم ارائه مى‏شود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگى بین الگوهاى ارائه شده، نکته دیگرى است که بسیار حائز اهمیت مى‏باشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهاى گفتارى مربّى با الگوهاى رفتارى وى هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّى و الگوپذیر بسیار کمک مى‏کند. در حالى که عدم هماهنگى بین آن‏ها، منجر به دوگانگى رفتار در متربّى خواهد شد. در بخش آسیب شناسى، توضیحات بیش‏ترى در این‏باره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشى و غفلت مى‏گردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملى وى را منحرف مى‏سازد و چه بسا در مسیر انحرافى به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پى در پى الگوها مى‏تواند تا حد زیادى این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداورى و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نام‏گذارى افراد، اماکن، و اشیا به نام آن‏ها، برگزارى کنگره‏ها و بزرگداشت‏ها، برگزارى مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهم‏السلام نیز مى‏تواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفى به انجام مى‏رسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسان‏ها را ـ هرچند براى مدتى کوتاه ـ از غفلت مى‏رهاند و آن‏ها را با اسوه‏ها پیوند مى‏دهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکرى تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویى ارائه مى‏دهیم که در یک بعد و صفتى خاص جنبه الگویى دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آن‏ها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پى‏روى کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازى، مسابقه و مانند آن‏ها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، مى‏تواند در روند الگوبردارى و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگى دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضرورى به نظر مى‏رسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، مى‏تواند ضررى به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در این‏جا به بررسى قلمرو کاربرد این روش مى‏پردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویى
قلمرو روش الگویى از زوایاى گوناگون از جمله محیط تربیتى، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگى انسان و کارآیى آن در همه امور زندگى قابل بحث است.
روش الگویى، برخلاف برخى روش‏ها، که در محیط یا مقطع سنى خاصى کاربرد دارند، در محیط‏ها و مقاطع سنّى مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است.
بخش مهمى از آنچه فرد یاد مى‏گیرد، از طریق تقلید یا الگوبردارى به دست مى‏آید. به گفته آلبرت بندورا، یکى از نظریه‏پردازان یادگیرى اجتماعى، نوعا یادگیرى انسان از راه مشاهده پیامدهاى رفتار سرمشق یا الگو حاصل مى‏شود و از آن‏جا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبردارى قرار مى‏گیرد، مى‏توان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدى که رفتار انسان را هدایت مى‏کنند، از چیزى شبیه به الگوبردارى انتزاعى به وجود مى‏آیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالى آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبردارى همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکى اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار مى‏گیرد، ولى با بالا رفتن سن و قدرت‏شناختى الگوپذیر، تقلید جاى خود را به استنباط و انتخاب مى‏دهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آن‏ها مى‏پردازد و با استنباط شخصى خود از آن‏ها الگوبردارى مى‏نماید. به هر حال، آنچه مهم است این‏که انسان‏ها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبردارى مى‏نمایند. البته هر چه سن پایین‏تر باشد، الگوبردارى‏ها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیش‏تر مى‏شود.(44)
از سوى دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیط‏هاى تربیتى، دامنه کاربرد این روش را گسترده‏تر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیط‏هاى کار و فعالیت افراد، مراکزى هستند که افراد عمر و زندگى خود را در آن‏ها سپرى مى‏نمایند. در هر یک از این محیط‏ها، همواره افرادى وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار مى‏گیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو براى وى نقش ایفا مى‏نمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویت‏کننده‏ها را در اختیار داشته باشد، مى‏تواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشق‏هاى فرزند به حساب مى‏آیند؛ زیرا کودک به دلایلى همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبت‏هاى گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگى باعث مى‏شود که خود به خود، آن‏ها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگ‏تر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخى نیازهاى کودک، مى‏توانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز مى‏توانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهم‏ترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانش‏آموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعى بالایى برخوردار است و همین امر باعث مى‏شود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبردارى نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانش‏آموز قرار مى‏گیرند و در او تأثیر مى‏گذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزش‏کاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلى مى‏توانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویى برایش داشته باشند.(46)
از سوى دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگى را شامل مى‏شود؛ به یقین مى‏توان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملى نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونى ساختن آن اقدام کرد. حتى احساسات نیز امورى‏اند که از دایره تقلید و الگوبردارى بیرون نمى‏مانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنى‏اند؛ نه به این معنا که هیچ مایه‏هاى فطرى و درونى ندارند و اکتسابىِ صِرف مى‏باشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادى و پیداکردن متعلقى براى آن‏ها، از طریق الگوها نیز امکان‏پذیر است. همچنین در کلیه حیطه‏هاى اخلاقى، عاطفى، اجتماعى، عبادى و مانند آن از این روش مى‏توان بهره جست.
ز. آسیب شناسى روشى
به کارگیرى این روش، همانند روش‏هاى دیگر، ممکن است با مشکلاتى همراه بوده، و در نتیجه، آسیب‏هایى را در پى داشته باشد. این آسیب‏ها ممکن است به دلیل وجود محدودیت‏هایى در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمت‏ها و بهره‏گیرى‏هاى نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آن‏ها اشاره مى‏شود:
1. اولین و عمده‏ترین آفتى که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگى بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد مى‏شود و منظور از آن، برخوردها و تعارض‏هایى است که گاهى میان الگوهاى مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیب‏پذیرى بیش‏ترى در قبال تضاد الگوها برخوردار است، مى‏بیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتى، الگوپذیر که از رشد شناختى مطلوبى برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانى مى‏شود. نمى‏داند به اصول و ارزش‏هاى خانواده پاى‏بند باشد، یا ارزش‏هاى اجتماعى و الگوهاى مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگى این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزش‏ها بى‏اعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلى جز نفاق و دورویى و نیز خودخواهى به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصى به رابطه بین الگوهاى خانوادگى و اجتماعى و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعه‏ها نیز ممکن است الگوهاى متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهاى رفتارى پدر بر خلاف الگوهاى رفتارى مادر باشد و یا در مدرسه الگوهاى رفتارى معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگرى است که بر سر راه این روش قرار مى‏گیرد. تأثیر منفى این آفت به مراتب بیش‏تر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالى که این مشکل، گمراهى عده بسیارى از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیه‏السلام مى‏فرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتى است که غرق مى‏شود و دیگران را با خود غرق مى‏کند.
در منابع اسلامى، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمى، فرهنگى و سیاسى جامعه و کسانى که به نحوى با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طورى که عقاب و ثواب اعمال آن‏ها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ـ که به دلیل وابستگى به پیامبر، مردم آنان را الگوى خویش مى‏دانند ـ هشدار مى‏دهد که اگر هر یک، به کار زشتى اقدام کنند، عذابى دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتى آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده مى‏شود قبل از این‏که یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه این‏ها به دلیل این است که اسلام براى عالمان، دانشمندان و الگوهاى جامعه اهمیت و نقش سازنده‏اى قایل است و در صدد پیش‏گیرى از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آن‏ها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبى تبدیل مى‏گردد و مجموعه‏اى از انسان‏ها و بلکه نسل‏هایى از انسان‏ها را به انحراف مى‏کشاند.
3. ناهماهنگى و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگرى براى این روش محسوب مى‏شود. در قرآن کریم، انسان‏هایى که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولى خود به آن عمل نمى‏کنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفته‏اند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکى دعوت مى‏کنید، اما خودتان را فراموش مى‏نمایید؛ با این‏که شما کتاب آسمانى را مى‏خوانید؟! آیا شما نمى‏اندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چرا سخنى مى‏گویید که عمل نمى‏کنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمى‏کنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بى عمل، نوعى نفاق است که در وجود الگو و مربّى ظاهر مى‏شود. این نفاق از سویى ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل مى‏شود و از سوى دیگر، اعتماد وى را از الگو و مربّى سلب مى‏کند و سخنش در وى تأثیرى نمى‏گذارد و مصداق این کلام امام صادق علیه‏السلام مى‏شود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دل‏ها نفوذ نمى‏کند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمى‏کند.
و چه نیکو گفته است سعدى که:
عالمى را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیه‏السلام که الگوى همه مؤمنان و انسان‏هاى وارسته است، قسم یاد مى‏کند که من چیزى را که خود عمل نمى‏کنم، به شما نمى‏گویم: «أیُّهَا الناس اِنّى وَ اللّه‏ ما أحُثُّکم عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهى قَبلَکم عنها»؛(50) اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى برنمى‏انگیزم، جز آن‏که خود، پیش از شما به انجام آن برمى‏خیزم. و شما را از معصیتى باز نمى‏دارم، جز آن‏که خود پیش از شما آن را فرو مى‏گذارم.
واعظى که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمى‏نماید که مى‏گوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست مى‏دهد و همان‏گونه که خود ارزشى براى سخنانش قایل نیست، دیگران هم براى آن ارزشى قایل نیستند و بر آن وقعى نمى‏نهند و با خود این سخن حافظ شیرازى را زمزمه مى‏کنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بى عملان، واجب است نشنیدن
4. دورى الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگرى است که فرایند تأثیرپذیرى را کُند و چه بسا دچار اختلال مى‏کند. گاهى به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطه‏هاى بسیارى که آن دو را به هم پیوند مى‏دهند، جریان انتقال پیام مختل مى‏شود و چه بسا پیامى، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشین‏هاى الگویى مى‏تواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهم‏السلام بى‏بهره‏ایم، ولى با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پى‏روى از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکرى علیه‏السلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هواى نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ى خویش است، بر عوام است که از او پیروى کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیارى براى الگوپذیر دارد، اما گاهى موجب مى‏شود که الگوپذیر وابستگى فکرى به الگو پیدا کند و استقلال فکرى خویش را از دست بدهد. کودک در ابتداى زندگى، براى ارضاى حس کنجکاوى خویش، پى در پى از والدین خود سؤال مى‏کند و پاسخ آن‏ها را مى‏پذیرد و به آن عمل مى‏کند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود مى‏آید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدى ادامه پیدا کند، موجب مى‏شود به والدین خویش یا هر الگوى دیگرى وابستگى شدیدى پیدا کند، به طورى که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددى انسان‏ها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهى پیوند عاطفىِ بین الگو و الگوپذیر، موجب مى‏شود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستى و محبت افراطى، وى را الگوى خود قرار دهد. رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کرده‏اند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمى و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزى، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور مى‏کند.
از این‏رو، الگوپذیر در بسیارى از موارد خطاهاى الگو را نیز پذیرا مى‏گردد و از آن‏ها الگوبردارى مى‏کند.
یکى از صاحب‏نظران در این‏باره چنین مى‏گوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص براى حفظ و ابقاى ارتباطات مودت‏آمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنى براى این‏که به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیه‏السلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش مى‏کند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فى الحیاة الدنیا: فقط براى دوستى یکدیگر در زندگى این جهانى، بت‏هایى را (به خدایى) گرفته‏اید، نه خداى متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهى افراد بدون این‏که از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتى نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وى را دلیل بر حقانیت او دانسته، وى را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب مى‏کنند. این‏که پاره‏اى از افراد در امرى تابع اکثریت مى‏شوند، ناشى از همین پندار باطل است.(54)
بدیهى است که کثرت طرفداران یک چیز نمى‏تواند دلیلى بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدى جز گمراهى و پشیمانى براى الگوپذیر ندارد. چه بسا بیش‏تر افراد، از روى ناآگاهى یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفدارى یا الگوبردارى از امرى بپردازند.
8. یکى دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگى مثبت در فردى، وى را در تمام جهات شایسته پى‏روى مى‏داند. برجستگى این ویژگى در فرد، جهات منفى او را تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبردارى از آن‏ها نیز مى‏پردازد. نویسنده کتاب روان‏شناسى تربیتى در تحلیل این آفت چنین مى‏گوید: «جوان ابتدا ویژگى مثبتى را در الگو مى‏یابد، سپس به وى دل مى‏بندد و بر مبناى مدل شرطى کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب مى‏یابد ... پس از دلبستگى اولیه ... سایر ویژگى‏هاى الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار مى‏گیرد. از همین‏رو، غرب با به کارگیرى صدها روان‏شناس، جامعه‏شناس و مردم‏شناس، به ارائه الگوهایى با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، مى‏پردازد.»(55)
ارائه الگوهاى کامل، و یا دست‏کم چند بعدى، تا حدى این آسیب را خنثى مى‏کند.
این آفت مى‏تواند ابزارى براى استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفى یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوى او جلب مى‏نمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگرى که مدنظر دارند، القا مى‏کنند. مثلاً، در قالب تبلیغ براى یک شخصیت ورزشى مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا مى‏کنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسى در تفسیر مجمع‏البیان، ریشه بت‏پرستى بر اساس همین استفاده ابزارى از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وى در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین مى‏گوید: «گفته شده است که این‏ها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نام‏هاى قومى صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیه‏السلام و حضرت نوح علیه‏السلام زندگى مى‏کرده‏اند. بعد از آن‏ها، قوم دیگرى آمده‏اند که طریقه آن‏ها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آن‏ها گفت: اگر تصویر آن‏ها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آن‏ها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاط‏تر و اشتیاق شما را به عبادت بیش‏تر مى‏کند. و آن‏ها هم همین کار را انجام دادند، پس از آن‏ها قوم دیگرى آمدند (که اطلاعى از انگیزه قوم قبلى نداشتند)، شیطان به آن‏ها گفت: کسانى که قبل از شما بودند، آن تصویرها را مى‏پرستیدند، آن‏ها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بت‏ها از آن‏جاست...».(56)
9. مستکبران و کسانى که وجود اسوه‏ها را در جهت منافع خود نمى‏بینند، در صورتى که نتوانند از وجود آن‏ها به نفع خود بهره‏بردارى نمایند، به طرق مختلفى مانع هدایت و تأثیرگذارى آنان در متربّیان و افراد جامعه مى‏شوند. مثلاً، درصدد نابودى الگوها بر مى‏آیند، یا به تخریب شخصیت آن‏ها مى‏پردازند، یا با تبعید و زندانى کردن آن‏ها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد مى‏کنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده مى‏سازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیاى الهى و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از این‏گونه برخوردها مى‏توان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویى است. اگر قواعد روشى، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیب‏ها به حداقل مى‏رسد.
پى‏نوشت‏ها
1ـ (social learning theory). این نظریه، یکى ازنظریه‏هاى معروف رفتارگرایى شناختى است، که به بررسى عوامل کنترل‏کننده رفتار انسان مى‏پردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهاى درونى رانده مى‏شوند و نه محرک‏هاى محیطى آن‏ها را به سوى عمل سوق مى‏دهند، بلکه کارکردهاى روان‏شناختى، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیین‏کننده محیطى، تبیین مى‏شوند. ر.ک.به: على‏اکبر سیف، روان‏شناسى پرورشى، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5ـ سید داود حسینى نسب و على‏اصغر اقدم، فرهنگ واژه‏ها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6ـ باقر ساروخانى، دائرة‏المعارف علوم اجتماعى، ص 640.
7ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 260.
8ـ معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أى اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فى هذا الامراى حالهم فیه واحدة، و التاسى فى الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9ـ الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10ـ احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12ـ زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14ـ همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15ـ همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16ـ همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17ـ نهج‏البلاغه، خ 110.
18ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19ـ گذشته از اثبات تأثیر پذیرى انسان در علوم جدید، بخصوص روان‏شناسى، از آیات و روایات، این امر به راحتى استنباط مى‏شود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فى الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الى البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام على علیه‏السلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکى از تأثیرپذیرى انسان است.
20و21ـ اتو کلاین برگ، روان‏شناسى اجتماعى، ترجمه على‏محمد کاردان، ج 2، ص 494.
22ـ اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روان‏شناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و همکاران، ج 1، ص 158.
23ـ دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روان‏شناسى اجتماعى از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقى منشى طوسى، ص 61.
24ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25ـ غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26ـ نهج‏البلاغه، خطبه 97.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28ـ ذکر داستان حضرت یوسف، موسى، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس علیهم‏السلام ، و بیان خصوصیات هر یک، مى‏فرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ اى انسان‏ها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهى بهره‏مند شوید، از این الگوها پى‏روى کنید.
29ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30ـ نهج‏البلاغه، خطبه 110.
31ـ ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلى بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخى از مفسران، تمام داستان‏هاى قرآن را واقعى مى‏دانند.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33ـ و قال علیه‏السلام : کان لى فى ما مضى اخ فى الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدى.
34ـ نهج‏البلاغه، خطبه 193.
35ـ عن ابى عبدالله علیه‏السلام : «ینبغى للمؤمن ان یکون فیه ثمانى خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فى تعب، و الناس منه فى راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافى، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحف‏العقول، ص 21.
38ـ محمدعلى کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردى، مسند امام الجواد، ص 243.
39ـ اصول کافى، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40ـ قال‏رسول‏الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله «من عمل على غیرعلم‏کان‏مایفسداکثر ممایصلح». همان‏جا، ح 3.
41ـ زخرف: 23و24.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43ـ هرگنهان، بى، آر، و همکاران، مقدمه‏اى بر نظریه‏هاى یادگیرى،ترجمه على‏اکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44ـ ر.ک. محمدتقى مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایى، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهى معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایى» اثر دکتر فرخنده مفیدى.
45ـ کرومبولتز، جان، دى و هلن، بى، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهاى کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمى، تهران، انتشارات فاطمى، 1368، ص 93.
46ـ ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهى معلم....»
47ـ غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48ـ اصول کافى، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49ـ اصول کافى، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50ـ نهج‏البلاغه، خطبه 175.
51ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهم‏السلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52ـ محمدبن‏على ابن بابویه القمى، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 220.
55ـ مرتضى منطقى، روان‏شناسى تربیتى، ص 162.
56ـ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
--------------------------------------------------------------------------------
روش الگویى در تربیت اسلامى
محمدرضا قائمى‏مقدم
چکیده
مهم‏ترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهده‏اى است. بر همین اساس، یکى از روش‏هاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مى‏توان آن را «روش الگویى» نامید. این روش در سرتاسر زندگى و ابعاد مختلف آن کاربرد دارد و از آن‏جا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مى‏دهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامه‏هاى تربیتى، بسیار مؤثر است. شاید به همین دلیل است که در منابع اسلامى، بر بهره‏گیرى از الگو و پى‏روى از اسوه‏هاى حسنه تأکید شده است. تأثیرپذیرى انسان از محیط و گرایش او به تقلید را مى‏توان از مبانى اثرگذارى این روش نام برد.
از شیوه‏هاى اجرایى این روش، مى‏توان به الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى اشاره کرد که هر کدام شیوه‏هاى جزئى‏ترى را شامل مى‏شود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجراى آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصى است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیب‏هایى بر سر راه این روش وجود دارد که مربّى نباید از بروز آن‏ها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیرى اجتماعى،(1) مهم‏ترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهده‏اى(2) است. به اعتقاد این روان‏شناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعى از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیرى بپردازیم، زندگى ما مختل مى‏شد. در چنین حالتى، باید وقت و نیروى زیادى را صرف کسب دانش، مهارت‏ها، و نگرش‏هاى مختلف مى‏کردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیارى رو به رو مى‏شدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادى از دانش‏ها، مهارت‏ها و سایر یادگیرى‏هایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهاى رفتار آنان کسب مى‏کنیم. یادگیرى مشاهده‏اى، در واقع همان سرمشق‏گیرى(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن مى‏پردازد. بر همین اساس، یکى از روش‏هاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مى‏توان آن را روش الگویى(4) نامید.
روش تربیت الگویى، یکى از روش‏هاى فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگى کاربرد دارد. و از آن‏جا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مى‏دهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامه‏هاى تربیتى بسیار مؤثر است. در منابع اسلامى، بر بهره‏گیرى از الگو و پى‏روى از اسوه‏هاى حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهى گذرا به متون دینى، به بررسى ابعاد گوناگون این روش مى‏پردازیم.
الف. مفهوم‏شناسى
الگو در لغت به معناى طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانى متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معناى اصطلاحى الگو کاملا با معناى لغوى آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلى از شکل یا اشیا یا موردى از رفتار اطلاق مى‏شود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتى گفته مى‏شود که به دلیل دارا بودن برخى خصوصیات، شایسته تقلید و پى‏روى است. در روان‏شناسى اجتماعى، مدل به کسى گفته مى‏شود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعى نیز، الگوها آن شیوه‏هایى از زندگى هستند که از فرهنگ نشأت مى‏گیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعى با این الگوها سروکار دارند و اعمال آن‏ها با این الگوها تطابق مى‏یابد.(7) همان‏گونه که مشاهده مى‏شود، معناى اصطلاحى الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربى به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر مى‏شود، از این‏رو، براى بررسى مفهوم الگو در متون دینى، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ ـ س ـ و) است که در حالت اسمى به معنى قدوه و الگو و در حالت مصدرى، به معنى حالت پیروى کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتى مى‏داند که انسان به هنگام پى‏روى از غیر پیدا مى‏کند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معناى مصدرى است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر آیه «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه ...» مى‏فرماید: «اسوه یعنى قدوه که عبارت است از اقتدا و پى‏روى کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، یعنى پى‏روى و تبعیت کردن از او، و از این‏که با "لقد کان لکم" ـ که ماضى استمرارى است ـ تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پى‏روى تکلیفى ثابت و همیشگى است و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسى کنید.»(11)
زمخشرى در کشاف نیز، در معناى اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکى این‏که خود رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فى نفسه اسوه حسنه و مقتدى به است، و دیگرى این‏که در وجود رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خصلتى هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دست‏کم به سه معنا به کار رفته است:
ـ به معناى مصدرى یعنى اقتدا و پى‏روى که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابى عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة اى اقتداء اى شابهته فى الغربة.»(13) که در این روایت بر معناى مصدرى (اقتدا) تصریح شده است.
- به معناى الگو و مقتدى؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهى کن براى کسى که از تو مشورت مى‏خواهد، و خود را الگویى براى مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
ـ به معناى سنّت و روش؛ مانند: «کان فى الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فى اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهى بود که در مملکت‏دارى و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنه‏اى داشت. مؤید این معنا، روایت دیگرى است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنى تبعیت و پى‏روى از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدى نبیّکم فانه افضل الهدى»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الى ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوى پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکى در مورد تبعیت از هدایت‏هاى انبیا علیهم‏السلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آن‏ها کسانى بودند که خدا آن‏ها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آن‏ها پیروى نما.
و دیگرى در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و از آثار آن‏ها پى‏روى مى‏کنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامى دست‏کم به سه معناى مقتدا، پى‏روى کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسى آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایى بیش‏ترى برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهاى انسانى است و بیش‏تر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقى، رفتارى و شناختى انسان به کار مى‏رود. در حالى که واژه «الگو»، علاوه بر این‏ها، به معنى طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشى و یادگیرى کاربرد دارد.
و اما روش الگویى، روشى است که اساس آن بر محور الگودهى و ارائه نمونه‏هاى عینى و عملى بنا شده است. در این روش مربّى تلاش مى‏کند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى الگوبردارى و تقلید براى وى فراهم آید.
ب. مبانى روش الگویى
در این‏جا این سؤال مطرح مى‏شود که اصولاً چرا انسان‏ها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر مى‏پذیرند؟ براى پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمى از محیط اجتماعى و انسان‏هاى دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدرى روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالى بى نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکى از فرایندهاى روانى است که پایه و اساس بسیارى از یادگیرى‏هاى انسان به شمار مى‏رود. گرایش به تقلید به قدرى در انسان رایج است که برخى از روان‏شناسان آن را غریزه دانسته‏اند.(20) در مقابل، برخى از روان‏شناسان اجتماعى مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچ‏گونه رفتارى که جز از طریق تقلید تبیین‏پذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویى، پاره‏اى از روان‏شناسان مانند فروید، تقلید را نوعى همانندسازى و انطباق با محیط دانسته‏اند؛ آن‏ها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرش‏ها و ویژگى‏هاى رفتارى والدین، احساس مى‏کنند که قدرى از قدرت و کفایت آن‏ها را به دست آورده‏اند و از این‏رو، خود را با آنان منطبق مى‏سازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمى‏تواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگى‏هاى والدین خود همانندسازى نمى‏کنند، بلکه به نظر برخى از روان‏شناسان، همانندسازى نوعى یادگیرى است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهاى والدین را مورد تقلید قرار مى‏دهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است این‏که در انسان حالتى روانى وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیارى از ویژگى‏هاى شخصیتى و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو مى‏گیرد. این حالت همان تقلید است که در روان‏شناسى اجتماعى آن را چنین تعریف مى‏کنند: «تقلید به وضعیتى گفته مى‏شود که موقعیتى تحریک‏کننده موجب فعالیتى حرکتى شود که به نوعى، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتى موقعیتى تحریک‏کننده که با اهداف، نیازها، نگرش‏ها، و آرزوهاى انسان سازگار باشد، براى انسان پدید آید، انسان سعى مى‏کند رفتارى را از خود بروز دهد تا خود را بیش‏تر به آن موقعیت نزدیک کند. از این‏رو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معناى اعم، سه مرحله دارد: اول این‏که شخص، عمل یکى از اشخاص پیرامون خود را عینا و بى درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماهه‏اى که با خنده اطرافیان خود، بى‏درنگ مى‏خندد، بدون این‏که تعبیر و تفسیرى براى خنده آن‏ها داشته باشد. این حالت، خالى از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم این‏که شخص، رفتار دیگرى را آگاهانه ولى با آگاهى اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند ساله‏اى که کارهاى بزرگ‏ترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام مى‏دهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعى ندارد. سوم این‏که فرد با آگاهى کافى و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو مى‏یابد و آن را تقلید مى‏کند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویى بیش‏تر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز مى‏تواند زمینه‏ساز تحقق مراحل بعدى باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیرى انسان از الگو، مى‏توان گفت که انسان به دلیل کمال‏خواهى، اهداف و آرزوهایى را در سر مى‏پروراند. زمانى که با الگویى روبرو مى‏شود و کمال مطلوب خویش را در او مى‏یابد، از نظر عاطفى نوعى قرابت و هماهنگى بین خود و الگو مى‏بیند. از سوى دیگر، احساس نیاز به آن کمال ـ که در الگو هست ـ سراسر وجود الگوپذیر را مى‏گیرد. این دو عامل، یعنى هماهنگى عاطفى با الگو و احساس نیاز به او، باعث مى‏شود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتى، به دلیل تأثیرپذیرى انسان از محیط بیرونى، با بهره‏گیرى از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار مى‏گیرد و سعى مى‏کند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقى خارجى و عینى براى اهداف و آرزوهاى خویش مى‏بیند و آرزوهاى خویش را امرى امکان‏پذیر و قابل تحقق ـ و نه خیالى و افسانه‏اى ـ مى‏یابد. از این‏رو، به دنبال الگو مى‏رود تا با بهره‏گیرى از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه این‏که، در روند این تأثیرگذارى، دست‏کم دو امر ضرورى به نظر مى‏رسد: یکى این‏که الگو واجد نقطه مثبتى از نظر متربّى باشد و دیگر این‏که وضعیت نفسانى متربّى آمادگى روحى و روانى براى پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویى، هرچند الگوهاى نامناسب، به او ارائه شود، پى‏روى مى‏کند. به همین سبب، لازم است الگوهاى صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهاى ارائه شده حرفى براى گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستى بخشکى تواند که شود هستى بخش؟
خشک ابرى که بود زآب تهى ناید از وى صفت آب دهى
و به فرموده امیرالمؤمنین علیه‏السلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسى که خود را اصلاح نکرده است چگونه مى‏تواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیش‏ترى برخوردار باشند، دایره تأثیر آن‏ها در الگوپذیر بیش‏تر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافرى در این تأثیرگذارى دارد. یعنى اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگى‏هاى لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیش‏ترى در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایى یافت شود، جا دارد که متربّى و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پى‏روى از آن‏ها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیه‏السلام مؤمنان را به همین‏گونه پى‏روى از اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سفارش مى‏نمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدىً ولن یُعیدوکم فى ردىً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که مى‏روند بروید و پى آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آن‏ها پیشى مگیرید که گمراه مى‏شوید و از آنان پس نمانید که تباه مى‏گردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویى
آثار و فوایدى که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آن‏جا که در این روش، یادگیرى عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت مى‏گیرد، مى‏تواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیرى باشد.
2. روند یادگیرى، تفهیم و انتقال پیام به متربّى سریع‏تر و با سهولت انجام مى‏پذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیرى کم‏تر خواهد بود.
4. زمانى که متربّى الگوهاى انسانى را مشاهده مى‏کند، به قابلیت‏ها و توانایى‏هاى انسانى خود پى مى‏برد و در جهت شکوفایى آن‏ها تلاش مى‏نماید. به بیانى دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئن‏تر مى‏سازد و انگیزه وى را براى رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیش‏تر مى‏کند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّى بسیارى از مسائل را بداند ولى در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفى از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمى‏تواند نماز بخواند. مشاهده این الگو مى‏تواند راهکارهاى عملى را به متربّى نشان دهد.
د. شیوه‏هاى مختلف تربیت الگویى
تربیت الگویى مى‏تواند به صورت‏هاى گوناگونى مانند: الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آن‏ها مى‏پردازیم:
1. الگودهى
مقصود از الگودهى ارائه الگوهاى مثبت و حقیقى است؛ یعنى الگوهایى که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود مى‏تواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس مى‏کند. شاید بهترین مصداق براى تربیت الگویى همین باشد که مربّى در مقام عمل یک الگوى تمام عیار براى متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّى قول و فعل مربّى را هماهنگ مى‏بیند و نظریه و عمل را با هم تجربه مى‏کند. امام صادق علیه‏السلام در این‏باره مى‏فرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیه‏السلام در این جمله، عمل انسان، یعنى تقواى عملى، تلاش و کوشش، نماز و کارهاى خیر را هدایت‏گر مى‏دانند و مى‏فرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوى حق [دعوت نمایید. بهترین مربّى و الگو کسى است که رفتارش، گفتار وى را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّى براى متربّى ثابت مى‏شود و شک و تردید متربّى را براى الگوبردارى از بین مى‏برد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّى سعى مى‏کند افرادى را که جنبه الگویى دارند به متربّیان معرفى نماید. در این مرحله مربّى مى‏تواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّى برنامه را به گونه‏اى تنظیم مى‏نماید تا متربّى بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویى را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّى اسوه‏ها و الگوهاى مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّى پنهان هستند ولى در گذشته تحقق خارجى داشته و سنّت و روش زندگى آن‏ها در جامعه از رونق و درخشش خاصى برخوردار بوده است، به متربّى معرفى نماید و خصوصیات شخصیتى و سیره فردى و اجتماعى آن‏ها را براى وى تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویى، در قرآن کریم و روایات اهل‏بیت علیهم‏السلام ، فراوان دیده مى‏شود.
قرآن کریم در موارد متعددى به معرفى الگوهاى الهى مى‏پردازد. صریح‏ترین کلام الهى در این‏باره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامى اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفى مى‏نماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیه‏السلام و پیروانش را الگو و سرمشقى نیکو براى مؤمنان و طالبان لقاى پروردگار معرفى مى‏نماید. در آیات بسیارى زندگانى پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستان‏هاى جذاب و شنیدنى به تصویر مى‏کشد که حاکى از اهتمام قرآن کریم به پى‏روى و الگوبردارى از اسوه‏هاى الهى و ربّانى است.(28)
در روایات و سیره اهل‏بیت علیهم‏السلام هم به وفور، به این نوع الگودهى اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اهل‏بیتِ خود را به مردم معرفى کرده، آن‏ها را به تبعیت از ایشان فرا خوانده‏اند تا جایى که آنان را به سفینه نجات و کشتى نوح تشبیه کرده‏اند.(29)
امیرالمؤمنین علیه‏السلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویى اشاره دارند و با معرفى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان مى‏کنند که: «و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پى‏روى کنید که آن، هدایت‏کننده‏ترین سنّت است.
2. الگوپردازى
مقصود از این شیوه ارائه الگوهاى تخیّلى و فرضى است. در این شیوه مربّى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگى‏هاى آن مى‏پردازد و زمینه را طورى فراهم مى‏کند که مربّى را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعه‏اى بکشاند. مربّى گاهى با بیان داستان‏ها و افسانه‏هاى خیالى بر این امر فایق مى‏آید و زمانى با بیان خصوصیات، علامات و نشانه‏ها به این مهم دست مى‏یابد. در هر دو شیوه، مربّى هرقدر از هنرمندى و مهارت بیش‏ترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب، موفق‏تر خواهد بود. شیرینى و جذّابیت داستان و پیامدهاى مطلوبى که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب مى‏شود تا متربّى حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پى‏روى کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهى به مخاطبان خود مى‏باشد. در این‏جا تنها به ذکر یک نمونه بسنده مى‏شود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین مى‏فرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آن‏ها که در نمازشان خشوع دارند و آن‏ها که از لغو و بیهودگى رویگردانند و آن‏ها که زکات را انجام مى‏دهند و آن‏ها که دامان خود را (از آلوده شدن به بى‏عفتى) حفظ مى‏کنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهره‏گیرى از آنان ملامت نمى‏شوند؛ و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آن‏ها که امانت‏ها و پیمان خود را رعایت مى‏کنند و آن‏ها که بر نمازهایشان مواظبت مى‏نمایند؛ (آرى،) آن‏ها وارثانند؛ وارثانى که بهشت برین را ارث مى‏برند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامى هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگارى نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادرى است که یکى کافر بود و دیگرى مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولى شد که حاصل خوبى داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر مى‏کرد و کفر مى‏ورزید. در حالى که برادر مؤمن، سعى در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابى و نابودى گشت. ذکر این داستان، نمونه‏اى از تمثیلات و داستان‏هاى تخیّلى قرآن کریم، براى معرفى الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونه‏هاى فراوانى براى این نوع از روش الگویى مشاهده مى‏شود؛ براى مثال، رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در توصیف مؤمن مى‏فرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفى کنم؟ کسى که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفى کنم؟ کسى که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت على علیه‏السلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینى و الهى خویش، در گذشته، مى‏پردازد و با بیان اخلاق و ویژگى‏هاى الهى او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا مى‏خواند: «در گذشته، مرا برادرى بود که در راه خدا برادرى‏ام مى‏نمود. خُردى دنیا در دیده‏اش، وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمى‏یافت، آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت، فراوان به کار نمى‏برد. بیش‏تر روزهایش را خاموش مى‏ماند، و اگر سخن مى‏گفت، گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند. افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضى نمى‏رفت، حجت نمى‏آورد. و کسى را که عذرى داشت، سرزنش نمى‏نمود تا عذرش را مى‏شنود. از درد شکوه نمى‏کرد، مگر آن‏گاه که بهبود یافته بود. آنچه را مى‏کرد، مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود. اگر با او جدال مى‏کردند، خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید. برآنچه مى‏شنود، حریص‏تر بود تا آنچه گوید. و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد، مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیک‏تر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلت‏ها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندى در وصف متقین بیان مى‏کند.(34) امام صادق علیه‏السلام نیز در روایتى، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف مى‏نماید.(35)
همه این‏ها در جهت ارائه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّیان مکتب تربیتى اسلام است. طى این بیان‏ها، امام به پردازش و توصیف الگو مى‏پردازد تا متربى، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگى‏ها پى‏روى کند.
3. الگوزدایى
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایى است؛ به این معنا که الگوها و شخصیت‏هاى منفى چنان ترسیم مى‏شوند که نوعى دلزدگى و نگرشى منفى در متربّى، نسبت به آن الگوها پدید مى‏آید. در چنین مواردى، طبیعتا پدیدآیى نگرش مثبت نسبت به الگوهاى متقابل امرى عادى است. به عبارتى دیگر، در چنین مواردى، مربّى مى‏تواند از باب «ادب از که آموختى از بى ادبان»، با ارائه الگوهاى منفى و توصیف عواقب سوء آن‏ها، نوعى نگرش مثبت در جهت عکس آن‏ها در متربّى ایجاد کند.از کلام امام على علیه‏السلام استفاده مى‏شود که شناخت هدایت‏ها در گرو شناخت ضلالت‏ها و گمراهى‏هاست: «و اعلموا انکم لن‏تعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه، و لن‏تأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتى تعرفوا الهدى و لن تعرفوا التقوى حتى تعرفوا الذى تعدى...»؛(36) و بدانید که هیچ‏گاه رستگارى را نخواهید شناخت مگر آن‏که واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر این‏که پیمان‏شکنان آن را بشناسید؛... و هیچ‏گاه گمراهى را نخواهید شناخت مگر آن‏که هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگارى را نشناسید مگر آن‏که متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیه‏السلام یکى از راه‏هاى شناخت را به طور کلى، شناخت اضداد مى‏دانند و شناخت الگوى مطلوب هم از این قاعده مستثنى نیست. یعنى با وقوف بر الگوهاى بد و ویژگى‏هاى نامطلوب آنان، مى‏توان به حقانیت و درستى الگوهاى مثبت پى برد، که همین آگاهى، زمینه را براى تبعیت و پى‏روى از الگوهاى مطلوب فراهم مى‏سازد. این شیوه از تربیت الگویى، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانى براى آن یافت مى‏شود. صورت اول این‏که مربّى در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانه‏هاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربّى از آن الگوها دارد. روایاتى که به بیان ویژگى‏هاى ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن مى‏پردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهاى بد دور مى‏سازد؛ مثل این سخن پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانه‏هاى ظالم چهار چیز است: با نافرمانى به مافوق خود ستم مى‏کند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم مى‏راند، حق را دشمن مى‏دارد و ستم را آشکار مى‏کند.
صورت دوم آن است که مربّى با نهى مسقیم، متربّى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانى وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیه‏السلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبة‏الشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهى و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّى را مى‏طلبد. مربّى نباید الگوى منفى را به گونه‏اى ارائه دهد که در نظر متربّى، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبردارى از آن بپردازد.
ه. قواعد روشى
ثمربخشى و کارامدى هر روش، به رعایت و به کارگیرى اصول و قواعدى بستگى دارد. این قواعد گاه جنبه عمومى دارد که رعایت آن در تمام روش‏ها لازم و ضرورى است و باید در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایى کامل مربّى با فنون تعلیم و تربیت و آگاهى از ویژگى‏ها و خصوصیات متربّى، شرط لازم و ضرورى براى به کارگیرى همه روش‏هاى تربیتى است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتى براى مربّى حاصل نمى‏شود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل مى‏گردد و مصداق این سخن امام صادق علیه‏السلام مى‏شود که: «العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر طریق لایزیده سرعة‏السیر الابعدا»؛(39) کسى که بدون بینش و آگاهى به عملى اقدام مى‏کند، مانند کسى است که مسیر انحرافى را مى‏پیماید که سرعت پیمایش (چیزى) به غیر از دورى (از هدف) بر او نمى‏افزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، انسانى که بدون علم و آگاهى به عملى اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش مى‏باشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصى نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آن‏ها مفید و نتیجه بخش مى‏گردد. در این‏جا به مواردى از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوه‏سازى اشاره مى‏کنیم:
1. از قواعد اساسى و مهم براى این روش مى‏توان به آمیختگى آن با منطق و پرهیز از مقلدپرورى بى استدلال اشاره کرد. از آن‏جا که در تربیت الگویى، نوعى اطاعت و پى‏روى از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه براى اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهى است نتیجه این امر، پرورش متربیّانى وابسته و بى‏اراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمى‏تابد و در موارد متعددى آن را مورد نکوهش قرار مى‏دهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامى‏خواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبى درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین مى‏فرماید: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ این‏ها کسانى بودند که خداوند آن‏ها را هدایت کرد (و مى‏توانند جنبه الگویى داشته باشند) و تو اى پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آن‏ها). به فرموده علامه طباطبائى، خداوند مى‏فرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتاب‏هاى آنان است.(42)
بدین منظور، مربّى در روش الگویى باید ترتیبى اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگرى در متربّى تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو بردارى نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانى که سخنان را مى‏شنوند و از نیکوترین آن‏ها پى‏روى مى‏کنند؛ آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکى و هماهنگى در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبردارى و همانندسازى را سرعت مى‏بخشد، انگیزه متربى را در این امر افزایش مى‏دهد و اعتماد به نفس را در وى تقویت مى‏کند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کم‏تر باشد و از لحاظ فرهنگى، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیک‏تر باشند، انگیزه بیش‏ترى براى تبعیت و همانندسازى در الگوپذیر به وجود مى‏آید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود مى‏داند و یک نوع ارتباط عاطفى نسبت به او پیدا مى‏کند. مثلاً، اگر براى کودکان، اسوه‏هایى از زندگانى ائمه معصومان علیهم‏السلام در سنین کودکى، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آن‏ها معرفى گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و براى اقشار مختلف الگو معرفى کرده است. خداوند در اولین گام، براى هدایت انسان‏ها، پیامبرانى از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوى خویش احساس بیگانگى نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستى و مى‏توانى با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوى. از این‏رو، لازم است ترتیبى اتخاذ گردد تا براى هر قشرى از متربّیان، الگویى که از جهات مختلف به آن‏ها نزدیک‏تر است، معرفى گردد تا پیوندى صمیمى بین آن‏ها برقرار شود.
3. از آن‏جا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل مى‏شود و از سویى، نیازهاى انسان متعدد است، بهتر است الگوهاى متنوعى به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلت‏هاى نیکو متنوع است و هر الگویى در جهتى خاص، مهارت و قابلیت الگویى را دارد. از این‏رو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهاى متنوع و کاملى در همان جهات مربوط به آن‏ها ارائه شود تا هم خسته‏کننده و ملال‏آور نباشد و هم به جهت برخوردارى از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذارى بیش‏ترى داشته باشد. الگوهایى که توسط قرآن کریم ارائه مى‏شود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگى بین الگوهاى ارائه شده، نکته دیگرى است که بسیار حائز اهمیت مى‏باشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهاى گفتارى مربّى با الگوهاى رفتارى وى هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّى و الگوپذیر بسیار کمک مى‏کند. در حالى که عدم هماهنگى بین آن‏ها، منجر به دوگانگى رفتار در متربّى خواهد شد. در بخش آسیب شناسى، توضیحات بیش‏ترى در این‏باره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشى و غفلت مى‏گردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملى وى را منحرف مى‏سازد و چه بسا در مسیر انحرافى به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پى در پى الگوها مى‏تواند تا حد زیادى این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداورى و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نام‏گذارى افراد، اماکن، و اشیا به نام آن‏ها، برگزارى کنگره‏ها و بزرگداشت‏ها، برگزارى مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهم‏السلام نیز مى‏تواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفى به انجام مى‏رسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسان‏ها را ـ هرچند براى مدتى کوتاه ـ از غفلت مى‏رهاند و آن‏ها را با اسوه‏ها پیوند مى‏دهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکرى تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویى ارائه مى‏دهیم که در یک بعد و صفتى خاص جنبه الگویى دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آن‏ها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پى‏روى کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازى، مسابقه و مانند آن‏ها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، مى‏تواند در روند الگوبردارى و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگى دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضرورى به نظر مى‏رسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، مى‏تواند ضررى به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در این‏جا به بررسى قلمرو کاربرد این روش مى‏پردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویى
قلمرو روش الگویى از زوایاى گوناگون از جمله محیط تربیتى، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگى انسان و کارآیى آن در همه امور زندگى قابل بحث است.
روش الگویى، برخلاف برخى روش‏ها، که در محیط یا مقطع سنى خاصى کاربرد دارند، در محیط‏ها و مقاطع سنّى مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است.
بخش مهمى از آنچه فرد یاد مى‏گیرد، از طریق تقلید یا الگوبردارى به دست مى‏آید. به گفته آلبرت بندورا، یکى از نظریه‏پردازان یادگیرى اجتماعى، نوعا یادگیرى انسان از راه مشاهده پیامدهاى رفتار سرمشق یا الگو حاصل مى‏شود و از آن‏جا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبردارى قرار مى‏گیرد، مى‏توان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدى که رفتار انسان را هدایت مى‏کنند، از چیزى شبیه به الگوبردارى انتزاعى به وجود مى‏آیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالى آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبردارى همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکى اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار مى‏گیرد، ولى با بالا رفتن سن و قدرت‏شناختى الگوپذیر، تقلید جاى خود را به استنباط و انتخاب مى‏دهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آن‏ها مى‏پردازد و با استنباط شخصى خود از آن‏ها الگوبردارى مى‏نماید. به هر حال، آنچه مهم است این‏که انسان‏ها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبردارى مى‏نمایند. البته هر چه سن پایین‏تر باشد، الگوبردارى‏ها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیش‏تر مى‏شود.(44)
از سوى دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیط‏هاى تربیتى، دامنه کاربرد این روش را گسترده‏تر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیط‏هاى کار و فعالیت افراد، مراکزى هستند که افراد عمر و زندگى خود را در آن‏ها سپرى مى‏نمایند. در هر یک از این محیط‏ها، همواره افرادى وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار مى‏گیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو براى وى نقش ایفا مى‏نمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویت‏کننده‏ها را در اختیار داشته باشد، مى‏تواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشق‏هاى فرزند به حساب مى‏آیند؛ زیرا کودک به دلایلى همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبت‏هاى گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگى باعث مى‏شود که خود به خود، آن‏ها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگ‏تر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخى نیازهاى کودک، مى‏توانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز مى‏توانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهم‏ترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانش‏آموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعى بالایى برخوردار است و همین امر باعث مى‏شود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبردارى نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانش‏آموز قرار مى‏گیرند و در او تأثیر مى‏گذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزش‏کاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلى مى‏توانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویى برایش داشته باشند.(46)
از سوى دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگى را شامل مى‏شود؛ به یقین مى‏توان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملى نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونى ساختن آن اقدام کرد. حتى احساسات نیز امورى‏اند که از دایره تقلید و الگوبردارى بیرون نمى‏مانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنى‏اند؛ نه به این معنا که هیچ مایه‏هاى فطرى و درونى ندارند و اکتسابىِ صِرف مى‏باشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادى و پیداکردن متعلقى براى آن‏ها، از طریق الگوها نیز امکان‏پذیر است. همچنین در کلیه حیطه‏هاى اخلاقى، عاطفى، اجتماعى، عبادى و مانند آن از این روش مى‏توان بهره جست.
ز. آسیب شناسى روشى
به کارگیرى این روش، همانند روش‏هاى دیگر، ممکن است با مشکلاتى همراه بوده، و در نتیجه، آسیب‏هایى را در پى داشته باشد. این آسیب‏ها ممکن است به دلیل وجود محدودیت‏هایى در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمت‏ها و بهره‏گیرى‏هاى نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آن‏ها اشاره مى‏شود:
1. اولین و عمده‏ترین آفتى که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگى بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد مى‏شود و منظور از آن، برخوردها و تعارض‏هایى است که گاهى میان الگوهاى مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیب‏پذیرى بیش‏ترى در قبال تضاد الگوها برخوردار است، مى‏بیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتى، الگوپذیر که از رشد شناختى مطلوبى برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانى مى‏شود. نمى‏داند به اصول و ارزش‏هاى خانواده پاى‏بند باشد، یا ارزش‏هاى اجتماعى و الگوهاى مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگى این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزش‏ها بى‏اعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلى جز نفاق و دورویى و نیز خودخواهى به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصى به رابطه بین الگوهاى خانوادگى و اجتماعى و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعه‏ها نیز ممکن است الگوهاى متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهاى رفتارى پدر بر خلاف الگوهاى رفتارى مادر باشد و یا در مدرسه الگوهاى رفتارى معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگرى است که بر سر راه این روش قرار مى‏گیرد. تأثیر منفى این آفت به مراتب بیش‏تر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالى که این مشکل، گمراهى عده بسیارى از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیه‏السلام مى‏فرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتى است که غرق مى‏شود و دیگران را با خود غرق مى‏کند.
در منابع اسلامى، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمى، فرهنگى و سیاسى جامعه و کسانى که به نحوى با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طورى که عقاب و ثواب اعمال آن‏ها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ـ که به دلیل وابستگى به پیامبر، مردم آنان را الگوى خویش مى‏دانند ـ هشدار مى‏دهد که اگر هر یک، به کار زشتى اقدام کنند، عذابى دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتى آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده مى‏شود قبل از این‏که یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه این‏ها به دلیل این است که اسلام براى عالمان، دانشمندان و الگوهاى جامعه اهمیت و نقش سازنده‏اى قایل است و در صدد پیش‏گیرى از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آن‏ها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبى تبدیل مى‏گردد و مجموعه‏اى از انسان‏ها و بلکه نسل‏هایى از انسان‏ها را به انحراف مى‏کشاند.
3. ناهماهنگى و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگرى براى این روش محسوب مى‏شود. در قرآن کریم، انسان‏هایى که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولى خود به آن عمل نمى‏کنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفته‏اند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکى دعوت مى‏کنید، اما خودتان را فراموش مى‏نمایید؛ با این‏که شما کتاب آسمانى را مى‏خوانید؟! آیا شما نمى‏اندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چرا سخنى مى‏گویید که عمل نمى‏کنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمى‏کنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بى عمل، نوعى نفاق است که در وجود الگو و مربّى ظاهر مى‏شود. این نفاق از سویى ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل مى‏شود و از سوى دیگر، اعتماد وى را از الگو و مربّى سلب مى‏کند و سخنش در وى تأثیرى نمى‏گذارد و مصداق این کلام امام صادق علیه‏السلام مى‏شود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دل‏ها نفوذ نمى‏کند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمى‏کند.
و چه نیکو گفته است سعدى که:
عالمى را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیه‏السلام که الگوى همه مؤمنان و انسان‏هاى وارسته است، قسم یاد مى‏کند که من چیزى را که خود عمل نمى‏کنم، به شما نمى‏گویم: «أیُّهَا الناس اِنّى وَ اللّه‏ ما أحُثُّکم عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهى قَبلَکم عنها»؛(50) اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى برنمى‏انگیزم، جز آن‏که خود، پیش از شما به انجام آن برمى‏خیزم. و شما را از معصیتى باز نمى‏دارم، جز آن‏که خود پیش از شما آن را فرو مى‏گذارم.
واعظى که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمى‏نماید که مى‏گوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست مى‏دهد و همان‏گونه که خود ارزشى براى سخنانش قایل نیست، دیگران هم براى آن ارزشى قایل نیستند و بر آن وقعى نمى‏نهند و با خود این سخن حافظ شیرازى را زمزمه مى‏کنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بى عملان، واجب است نشنیدن
4. دورى الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگرى است که فرایند تأثیرپذیرى را کُند و چه بسا دچار اختلال مى‏کند. گاهى به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطه‏هاى بسیارى که آن دو را به هم پیوند مى‏دهند، جریان انتقال پیام مختل مى‏شود و چه بسا پیامى، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشین‏هاى الگویى مى‏تواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهم‏السلام بى‏بهره‏ایم، ولى با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پى‏روى از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکرى علیه‏السلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هواى نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ى خویش است، بر عوام است که از او پیروى کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیارى براى الگوپذیر دارد، اما گاهى موجب مى‏شود که الگوپذیر وابستگى فکرى به الگو پیدا کند و استقلال فکرى خویش را از دست بدهد. کودک در ابتداى زندگى، براى ارضاى حس کنجکاوى خویش، پى در پى از والدین خود سؤال مى‏کند و پاسخ آن‏ها را مى‏پذیرد و به آن عمل مى‏کند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود مى‏آید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدى ادامه پیدا کند، موجب مى‏شود به والدین خویش یا هر الگوى دیگرى وابستگى شدیدى پیدا کند، به طورى که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددى انسان‏ها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهى پیوند عاطفىِ بین الگو و الگوپذیر، موجب مى‏شود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستى و محبت افراطى، وى را الگوى خود قرار دهد. رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کرده‏اند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمى و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزى، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور مى‏کند.
از این‏رو، الگوپذیر در بسیارى از موارد خطاهاى الگو را نیز پذیرا مى‏گردد و از آن‏ها الگوبردارى مى‏کند.
یکى از صاحب‏نظران در این‏باره چنین مى‏گوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص براى حفظ و ابقاى ارتباطات مودت‏آمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنى براى این‏که به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیه‏السلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش مى‏کند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فى الحیاة الدنیا: فقط براى دوستى یکدیگر در زندگى این جهانى، بت‏هایى را (به خدایى) گرفته‏اید، نه خداى متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهى افراد بدون این‏که از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتى نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وى را دلیل بر حقانیت او دانسته، وى را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب مى‏کنند. این‏که پاره‏اى از افراد در امرى تابع اکثریت مى‏شوند، ناشى از همین پندار باطل است.(54)
بدیهى است که کثرت طرفداران یک چیز نمى‏تواند دلیلى بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدى جز گمراهى و پشیمانى براى الگوپذیر ندارد. چه بسا بیش‏تر افراد، از روى ناآگاهى یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفدارى یا الگوبردارى از امرى بپردازند.
8. یکى دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگى مثبت در فردى، وى را در تمام جهات شایسته پى‏روى مى‏داند. برجستگى این ویژگى در فرد، جهات منفى او را تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبردارى از آن‏ها نیز مى‏پردازد. نویسنده کتاب روان‏شناسى تربیتى در تحلیل این آفت چنین مى‏گوید: «جوان ابتدا ویژگى مثبتى را در الگو مى‏یابد، سپس به وى دل مى‏بندد و بر مبناى مدل شرطى کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب مى‏یابد ... پس از دلبستگى اولیه ... سایر ویژگى‏هاى الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار مى‏گیرد. از همین‏رو، غرب با به کارگیرى صدها روان‏شناس، جامعه‏شناس و مردم‏شناس، به ارائه الگوهایى با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، مى‏پردازد.»(55)
ارائه الگوهاى کامل، و یا دست‏کم چند بعدى، تا حدى این آسیب را خنثى مى‏کند.
این آفت مى‏تواند ابزارى براى استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفى یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوى او جلب مى‏نمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگرى که مدنظر دارند، القا مى‏کنند. مثلاً، در قالب تبلیغ براى یک شخصیت ورزشى مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا مى‏کنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسى در تفسیر مجمع‏البیان، ریشه بت‏پرستى بر اساس همین استفاده ابزارى از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وى در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین مى‏گوید: «گفته شده است که این‏ها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نام‏هاى قومى صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیه‏السلام و حضرت نوح علیه‏السلام زندگى مى‏کرده‏اند. بعد از آن‏ها، قوم دیگرى آمده‏اند که طریقه آن‏ها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آن‏ها گفت: اگر تصویر آن‏ها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آن‏ها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاط‏تر و اشتیاق شما را به عبادت بیش‏تر مى‏کند. و آن‏ها هم همین کار را انجام دادند، پس از آن‏ها قوم دیگرى آمدند (که اطلاعى از انگیزه قوم قبلى نداشتند)، شیطان به آن‏ها گفت: کسانى که قبل از شما بودند، آن تصویرها را مى‏پرستیدند، آن‏ها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بت‏ها از آن‏جاست...».(56)
9. مستکبران و کسانى که وجود اسوه‏ها را در جهت منافع خود نمى‏بینند، در صورتى که نتوانند از وجود آن‏ها به نفع خود بهره‏بردارى نمایند، به طرق مختلفى مانع هدایت و تأثیرگذارى آنان در متربّیان و افراد جامعه مى‏شوند. مثلاً، درصدد نابودى الگوها بر مى‏آیند، یا به تخریب شخصیت آن‏ها مى‏پردازند، یا با تبعید و زندانى کردن آن‏ها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد مى‏کنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده مى‏سازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیاى الهى و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از این‏گونه برخوردها مى‏توان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویى است. اگر قواعد روشى، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیب‏ها به حداقل مى‏رسد.
پى‏نوشت‏ها
1ـ (social learning theory). این نظریه، یکى ازنظریه‏هاى معروف رفتارگرایى شناختى است، که به بررسى عوامل کنترل‏کننده رفتار انسان مى‏پردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهاى درونى رانده مى‏شوند و نه محرک‏هاى محیطى آن‏ها را به سوى عمل سوق مى‏دهند، بلکه کارکردهاى روان‏شناختى، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیین‏کننده محیطى، تبیین مى‏شوند. ر.ک.به: على‏اکبر سیف، روان‏شناسى پرورشى، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5ـ سید داود حسینى نسب و على‏اصغر اقدم، فرهنگ واژه‏ها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6ـ باقر ساروخانى، دائرة‏المعارف علوم اجتماعى، ص 640.
7ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 260.
8ـ معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أى اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فى هذا الامراى حالهم فیه واحدة، و التاسى فى الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9ـ الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10ـ احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12ـ زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14ـ همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15ـ همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16ـ همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17ـ نهج‏البلاغه، خ 110.
18ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19ـ گذشته از اثبات تأثیر پذیرى انسان در علوم جدید، بخصوص روان‏شناسى، از آیات و روایات، این امر به راحتى استنباط مى‏شود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فى الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الى البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام على علیه‏السلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکى از تأثیرپذیرى انسان است.
20و21ـ اتو کلاین برگ، روان‏شناسى اجتماعى، ترجمه على‏محمد کاردان، ج 2، ص 494.
22ـ اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روان‏شناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و همکاران، ج 1، ص 158.
23ـ دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روان‏شناسى اجتماعى از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقى منشى طوسى، ص 61.
24ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25ـ غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26ـ نهج‏البلاغه، خطبه 97.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28ـ ذکر داستان حضرت یوسف، موسى، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس علیهم‏السلام ، و بیان خصوصیات هر یک، مى‏فرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ اى انسان‏ها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهى بهره‏مند شوید، از این الگوها پى‏روى کنید.
29ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30ـ نهج‏البلاغه، خطبه 110.
31ـ ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلى بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخى از مفسران، تمام داستان‏هاى قرآن را واقعى مى‏دانند.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33ـ و قال علیه‏السلام : کان لى فى ما مضى اخ فى الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدى.
34ـ نهج‏البلاغه، خطبه 193.
35ـ عن ابى عبدالله علیه‏السلام : «ینبغى للمؤمن ان یکون فیه ثمانى خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فى تعب، و الناس منه فى راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافى، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحف‏العقول، ص 21.
38ـ محمدعلى کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردى، مسند امام الجواد، ص 243.
39ـ اصول کافى، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40ـ قال‏رسول‏الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله «من عمل على غیرعلم‏کان‏مایفسداکثر ممایصلح». همان‏جا، ح 3.
41ـ زخرف: 23و24.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43ـ هرگنهان، بى، آر، و همکاران، مقدمه‏اى بر نظریه‏هاى یادگیرى،ترجمه على‏اکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44ـ ر.ک. محمدتقى مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایى، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهى معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایى» اثر دکتر فرخنده مفیدى.
45ـ کرومبولتز، جان، دى و هلن، بى، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهاى کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمى، تهران، انتشارات فاطمى، 1368، ص 93.
46ـ ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهى معلم....»
47ـ غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48ـ اصول کافى، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49ـ اصول کافى، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50ـ نهج‏البلاغه، خطبه 175.
51ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهم‏السلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52ـ محمدبن‏على ابن بابویه القمى، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 220.
55ـ مرتضى منطقى، روان‏شناسى تربیتى، ص 162.
56ـ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
--------------------------------------------------------------------------------

تبلیغات