روش الگویى در تربیت اسلامى
آرشیو
چکیده
متن
همترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى است. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را «روش الگویى» نامید. این روش در سرتاسر زندگى و ابعاد مختلف آن کاربرد دارد و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى، بسیار مؤثر است. شاید به همین دلیل است که در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. تأثیرپذیرى انسان از محیط و گرایش او به تقلید را مىتوان از مبانى اثرگذارى این روش نام برد.
از شیوههاى اجرایى این روش، مىتوان به الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى اشاره کرد که هر کدام شیوههاى جزئىترى را شامل مىشود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجراى آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصى است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیبهایى بر سر راه این روش وجود دارد که مربّى نباید از بروز آنها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیرى اجتماعى،(1) مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى(2) است. به اعتقاد این روانشناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعى از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیرى بپردازیم، زندگى ما مختل مىشد. در چنین حالتى، باید وقت و نیروى زیادى را صرف کسب دانش، مهارتها، و نگرشهاى مختلف مىکردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیارى رو به رو مىشدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادى از دانشها، مهارتها و سایر یادگیرىهایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهاى رفتار آنان کسب مىکنیم. یادگیرى مشاهدهاى، در واقع همان سرمشقگیرى(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن مىپردازد. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را روش الگویى(4) نامید.
روش تربیت الگویى، یکى از روشهاى فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگى کاربرد دارد. و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى بسیار مؤثر است. در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهى گذرا به متون دینى، به بررسى ابعاد گوناگون این روش مىپردازیم.
الف. مفهومشناسى
الگو در لغت به معناى طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانى متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معناى اصطلاحى الگو کاملا با معناى لغوى آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلى از شکل یا اشیا یا موردى از رفتار اطلاق مىشود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتى گفته مىشود که به دلیل دارا بودن برخى خصوصیات، شایسته تقلید و پىروى است. در روانشناسى اجتماعى، مدل به کسى گفته مىشود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعى نیز، الگوها آن شیوههایى از زندگى هستند که از فرهنگ نشأت مىگیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعى با این الگوها سروکار دارند و اعمال آنها با این الگوها تطابق مىیابد.(7) همانگونه که مشاهده مىشود، معناى اصطلاحى الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربى به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر مىشود، از اینرو، براى بررسى مفهوم الگو در متون دینى، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ ـ س ـ و) است که در حالت اسمى به معنى قدوه و الگو و در حالت مصدرى، به معنى حالت پیروى کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتى مىداند که انسان به هنگام پىروى از غیر پیدا مىکند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معناى مصدرى است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر آیه «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه ...» مىفرماید: «اسوه یعنى قدوه که عبارت است از اقتدا و پىروى کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، یعنى پىروى و تبعیت کردن از او، و از اینکه با "لقد کان لکم" ـ که ماضى استمرارى است ـ تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پىروى تکلیفى ثابت و همیشگى است و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسى کنید.»(11)
زمخشرى در کشاف نیز، در معناى اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکى اینکه خود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فى نفسه اسوه حسنه و مقتدى به است، و دیگرى اینکه در وجود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله خصلتى هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دستکم به سه معنا به کار رفته است:
ـ به معناى مصدرى یعنى اقتدا و پىروى که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابى عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة اى اقتداء اى شابهته فى الغربة.»(13) که در این روایت بر معناى مصدرى (اقتدا) تصریح شده است.
- به معناى الگو و مقتدى؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهى کن براى کسى که از تو مشورت مىخواهد، و خود را الگویى براى مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
ـ به معناى سنّت و روش؛ مانند: «کان فى الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فى اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهى بود که در مملکتدارى و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنهاى داشت. مؤید این معنا، روایت دیگرى است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنى تبعیت و پىروى از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدى نبیّکم فانه افضل الهدى»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الى ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوى پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکى در مورد تبعیت از هدایتهاى انبیا علیهمالسلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آنها کسانى بودند که خدا آنها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آنها پیروى نما.
و دیگرى در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و از آثار آنها پىروى مىکنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامى دستکم به سه معناى مقتدا، پىروى کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسى آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایى بیشترى برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهاى انسانى است و بیشتر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقى، رفتارى و شناختى انسان به کار مىرود. در حالى که واژه «الگو»، علاوه بر اینها، به معنى طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشى و یادگیرى کاربرد دارد.
و اما روش الگویى، روشى است که اساس آن بر محور الگودهى و ارائه نمونههاى عینى و عملى بنا شده است. در این روش مربّى تلاش مىکند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى الگوبردارى و تقلید براى وى فراهم آید.
ب. مبانى روش الگویى
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که اصولاً چرا انسانها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر مىپذیرند؟ براى پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمى از محیط اجتماعى و انسانهاى دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدرى روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالى بى نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکى از فرایندهاى روانى است که پایه و اساس بسیارى از یادگیرىهاى انسان به شمار مىرود. گرایش به تقلید به قدرى در انسان رایج است که برخى از روانشناسان آن را غریزه دانستهاند.(20) در مقابل، برخى از روانشناسان اجتماعى مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچگونه رفتارى که جز از طریق تقلید تبیینپذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویى، پارهاى از روانشناسان مانند فروید، تقلید را نوعى همانندسازى و انطباق با محیط دانستهاند؛ آنها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرشها و ویژگىهاى رفتارى والدین، احساس مىکنند که قدرى از قدرت و کفایت آنها را به دست آوردهاند و از اینرو، خود را با آنان منطبق مىسازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمىتواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگىهاى والدین خود همانندسازى نمىکنند، بلکه به نظر برخى از روانشناسان، همانندسازى نوعى یادگیرى است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهاى والدین را مورد تقلید قرار مىدهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است اینکه در انسان حالتى روانى وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیارى از ویژگىهاى شخصیتى و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو مىگیرد. این حالت همان تقلید است که در روانشناسى اجتماعى آن را چنین تعریف مىکنند: «تقلید به وضعیتى گفته مىشود که موقعیتى تحریککننده موجب فعالیتى حرکتى شود که به نوعى، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتى موقعیتى تحریککننده که با اهداف، نیازها، نگرشها، و آرزوهاى انسان سازگار باشد، براى انسان پدید آید، انسان سعى مىکند رفتارى را از خود بروز دهد تا خود را بیشتر به آن موقعیت نزدیک کند. از اینرو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معناى اعم، سه مرحله دارد: اول اینکه شخص، عمل یکى از اشخاص پیرامون خود را عینا و بى درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماههاى که با خنده اطرافیان خود، بىدرنگ مىخندد، بدون اینکه تعبیر و تفسیرى براى خنده آنها داشته باشد. این حالت، خالى از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم اینکه شخص، رفتار دیگرى را آگاهانه ولى با آگاهى اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند سالهاى که کارهاى بزرگترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام مىدهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعى ندارد. سوم اینکه فرد با آگاهى کافى و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو مىیابد و آن را تقلید مىکند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویى بیشتر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز مىتواند زمینهساز تحقق مراحل بعدى باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیرى انسان از الگو، مىتوان گفت که انسان به دلیل کمالخواهى، اهداف و آرزوهایى را در سر مىپروراند. زمانى که با الگویى روبرو مىشود و کمال مطلوب خویش را در او مىیابد، از نظر عاطفى نوعى قرابت و هماهنگى بین خود و الگو مىبیند. از سوى دیگر، احساس نیاز به آن کمال ـ که در الگو هست ـ سراسر وجود الگوپذیر را مىگیرد. این دو عامل، یعنى هماهنگى عاطفى با الگو و احساس نیاز به او، باعث مىشود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتى، به دلیل تأثیرپذیرى انسان از محیط بیرونى، با بهرهگیرى از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار مىگیرد و سعى مىکند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقى خارجى و عینى براى اهداف و آرزوهاى خویش مىبیند و آرزوهاى خویش را امرى امکانپذیر و قابل تحقق ـ و نه خیالى و افسانهاى ـ مىیابد. از اینرو، به دنبال الگو مىرود تا با بهرهگیرى از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه اینکه، در روند این تأثیرگذارى، دستکم دو امر ضرورى به نظر مىرسد: یکى اینکه الگو واجد نقطه مثبتى از نظر متربّى باشد و دیگر اینکه وضعیت نفسانى متربّى آمادگى روحى و روانى براى پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویى، هرچند الگوهاى نامناسب، به او ارائه شود، پىروى مىکند. به همین سبب، لازم است الگوهاى صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهاى ارائه شده حرفى براى گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستى بخشکى تواند که شود هستى بخش؟
خشک ابرى که بود زآب تهى ناید از وى صفت آب دهى
و به فرموده امیرالمؤمنین علیهالسلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسى که خود را اصلاح نکرده است چگونه مىتواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیشترى برخوردار باشند، دایره تأثیر آنها در الگوپذیر بیشتر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافرى در این تأثیرگذارى دارد. یعنى اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگىهاى لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیشترى در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایى یافت شود، جا دارد که متربّى و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پىروى از آنها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیهالسلام مؤمنان را به همینگونه پىروى از اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله سفارش مىنمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدىً ولن یُعیدوکم فى ردىً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که مىروند بروید و پى آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آنها پیشى مگیرید که گمراه مىشوید و از آنان پس نمانید که تباه مىگردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویى
آثار و فوایدى که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آنجا که در این روش، یادگیرى عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت مىگیرد، مىتواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیرى باشد.
2. روند یادگیرى، تفهیم و انتقال پیام به متربّى سریعتر و با سهولت انجام مىپذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیرى کمتر خواهد بود.
4. زمانى که متربّى الگوهاى انسانى را مشاهده مىکند، به قابلیتها و توانایىهاى انسانى خود پى مىبرد و در جهت شکوفایى آنها تلاش مىنماید. به بیانى دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئنتر مىسازد و انگیزه وى را براى رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیشتر مىکند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّى بسیارى از مسائل را بداند ولى در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفى از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمىتواند نماز بخواند. مشاهده این الگو مىتواند راهکارهاى عملى را به متربّى نشان دهد.
د. شیوههاى مختلف تربیت الگویى
تربیت الگویى مىتواند به صورتهاى گوناگونى مانند: الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آنها مىپردازیم:
1. الگودهى
مقصود از الگودهى ارائه الگوهاى مثبت و حقیقى است؛ یعنى الگوهایى که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود مىتواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس مىکند. شاید بهترین مصداق براى تربیت الگویى همین باشد که مربّى در مقام عمل یک الگوى تمام عیار براى متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّى قول و فعل مربّى را هماهنگ مىبیند و نظریه و عمل را با هم تجربه مىکند. امام صادق علیهالسلام در اینباره مىفرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیهالسلام در این جمله، عمل انسان، یعنى تقواى عملى، تلاش و کوشش، نماز و کارهاى خیر را هدایتگر مىدانند و مىفرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوى حق [دعوت نمایید. بهترین مربّى و الگو کسى است که رفتارش، گفتار وى را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّى براى متربّى ثابت مىشود و شک و تردید متربّى را براى الگوبردارى از بین مىبرد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّى سعى مىکند افرادى را که جنبه الگویى دارند به متربّیان معرفى نماید. در این مرحله مربّى مىتواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّى برنامه را به گونهاى تنظیم مىنماید تا متربّى بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویى را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّى اسوهها و الگوهاى مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّى پنهان هستند ولى در گذشته تحقق خارجى داشته و سنّت و روش زندگى آنها در جامعه از رونق و درخشش خاصى برخوردار بوده است، به متربّى معرفى نماید و خصوصیات شخصیتى و سیره فردى و اجتماعى آنها را براى وى تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویى، در قرآن کریم و روایات اهلبیت علیهمالسلام ، فراوان دیده مىشود.
قرآن کریم در موارد متعددى به معرفى الگوهاى الهى مىپردازد. صریحترین کلام الهى در اینباره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامى اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفى مىنماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیهالسلام و پیروانش را الگو و سرمشقى نیکو براى مؤمنان و طالبان لقاى پروردگار معرفى مىنماید. در آیات بسیارى زندگانى پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستانهاى جذاب و شنیدنى به تصویر مىکشد که حاکى از اهتمام قرآن کریم به پىروى و الگوبردارى از اسوههاى الهى و ربّانى است.(28)
در روایات و سیره اهلبیت علیهمالسلام هم به وفور، به این نوع الگودهى اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله اهلبیتِ خود را به مردم معرفى کرده، آنها را به تبعیت از ایشان فرا خواندهاند تا جایى که آنان را به سفینه نجات و کشتى نوح تشبیه کردهاند.(29)
امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویى اشاره دارند و با معرفى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان مىکنند که: «و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پىروى کنید که آن، هدایتکنندهترین سنّت است.
2. الگوپردازى
مقصود از این شیوه ارائه الگوهاى تخیّلى و فرضى است. در این شیوه مربّى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگىهاى آن مىپردازد و زمینه را طورى فراهم مىکند که مربّى را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعهاى بکشاند. مربّى گاهى با بیان داستانها و افسانههاى خیالى بر این امر فایق مىآید و زمانى با بیان خصوصیات، علامات و نشانهها به این مهم دست مىیابد. در هر دو شیوه، مربّى هرقدر از هنرمندى و مهارت بیشترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب، موفقتر خواهد بود. شیرینى و جذّابیت داستان و پیامدهاى مطلوبى که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب مىشود تا متربّى حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پىروى کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهى به مخاطبان خود مىباشد. در اینجا تنها به ذکر یک نمونه بسنده مىشود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین مىفرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آنها که در نمازشان خشوع دارند و آنها که از لغو و بیهودگى رویگردانند و آنها که زکات را انجام مىدهند و آنها که دامان خود را (از آلوده شدن به بىعفتى) حفظ مىکنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهرهگیرى از آنان ملامت نمىشوند؛ و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آنها که امانتها و پیمان خود را رعایت مىکنند و آنها که بر نمازهایشان مواظبت مىنمایند؛ (آرى،) آنها وارثانند؛ وارثانى که بهشت برین را ارث مىبرند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامى هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگارى نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادرى است که یکى کافر بود و دیگرى مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولى شد که حاصل خوبى داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر مىکرد و کفر مىورزید. در حالى که برادر مؤمن، سعى در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابى و نابودى گشت. ذکر این داستان، نمونهاى از تمثیلات و داستانهاى تخیّلى قرآن کریم، براى معرفى الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونههاى فراوانى براى این نوع از روش الگویى مشاهده مىشود؛ براى مثال، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در توصیف مؤمن مىفرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفى کنم؟ کسى که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفى کنم؟ کسى که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت على علیهالسلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینى و الهى خویش، در گذشته، مىپردازد و با بیان اخلاق و ویژگىهاى الهى او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا مىخواند: «در گذشته، مرا برادرى بود که در راه خدا برادرىام مىنمود. خُردى دنیا در دیدهاش، وى را در چشم من بزرگ مىداشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمىیافت، آرزو نمىکرد و آنچه را مىیافت، فراوان به کار نمىبرد. بیشتر روزهایش را خاموش مىماند، و اگر سخن مىگفت، گویندگان را از سخن مىماند و تشنگى پرسندگان را فرو مىنشاند. افتاده بود و در دیدهها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضى نمىرفت، حجت نمىآورد. و کسى را که عذرى داشت، سرزنش نمىنمود تا عذرش را مىشنود. از درد شکوه نمىکرد، مگر آنگاه که بهبود یافته بود. آنچه را مىکرد، مىگفت و بدانچه نمىکرد دهان نمىگشود. اگر با او جدال مىکردند، خاموشى مىگزید و اگر در گفتار بر او پیروز مىشدند، در خاموشى مغلوب نمىگردید. برآنچه مىشنود، حریصتر بود تا آنچه گوید. و گاهى که او را دو کار پیش مىآمد، مىنگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندى در وصف متقین بیان مىکند.(34) امام صادق علیهالسلام نیز در روایتى، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف مىنماید.(35)
همه اینها در جهت ارائه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّیان مکتب تربیتى اسلام است. طى این بیانها، امام به پردازش و توصیف الگو مىپردازد تا متربى، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگىها پىروى کند.
3. الگوزدایى
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایى است؛ به این معنا که الگوها و شخصیتهاى منفى چنان ترسیم مىشوند که نوعى دلزدگى و نگرشى منفى در متربّى، نسبت به آن الگوها پدید مىآید. در چنین مواردى، طبیعتا پدیدآیى نگرش مثبت نسبت به الگوهاى متقابل امرى عادى است. به عبارتى دیگر، در چنین مواردى، مربّى مىتواند از باب «ادب از که آموختى از بى ادبان»، با ارائه الگوهاى منفى و توصیف عواقب سوء آنها، نوعى نگرش مثبت در جهت عکس آنها در متربّى ایجاد کند.از کلام امام على علیهالسلام استفاده مىشود که شناخت هدایتها در گرو شناخت ضلالتها و گمراهىهاست: «و اعلموا انکم لنتعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه، و لنتأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتى تعرفوا الهدى و لن تعرفوا التقوى حتى تعرفوا الذى تعدى...»؛(36) و بدانید که هیچگاه رستگارى را نخواهید شناخت مگر آنکه واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر اینکه پیمانشکنان آن را بشناسید؛... و هیچگاه گمراهى را نخواهید شناخت مگر آنکه هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگارى را نشناسید مگر آنکه متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیهالسلام یکى از راههاى شناخت را به طور کلى، شناخت اضداد مىدانند و شناخت الگوى مطلوب هم از این قاعده مستثنى نیست. یعنى با وقوف بر الگوهاى بد و ویژگىهاى نامطلوب آنان، مىتوان به حقانیت و درستى الگوهاى مثبت پى برد، که همین آگاهى، زمینه را براى تبعیت و پىروى از الگوهاى مطلوب فراهم مىسازد. این شیوه از تربیت الگویى، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانى براى آن یافت مىشود. صورت اول اینکه مربّى در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانههاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربّى از آن الگوها دارد. روایاتى که به بیان ویژگىهاى ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن مىپردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهاى بد دور مىسازد؛ مثل این سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانههاى ظالم چهار چیز است: با نافرمانى به مافوق خود ستم مىکند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم مىراند، حق را دشمن مىدارد و ستم را آشکار مىکند.
صورت دوم آن است که مربّى با نهى مسقیم، متربّى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانى وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیهالسلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبةالشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهى و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّى را مىطلبد. مربّى نباید الگوى منفى را به گونهاى ارائه دهد که در نظر متربّى، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبردارى از آن بپردازد.
ه. قواعد روشى
ثمربخشى و کارامدى هر روش، به رعایت و به کارگیرى اصول و قواعدى بستگى دارد. این قواعد گاه جنبه عمومى دارد که رعایت آن در تمام روشها لازم و ضرورى است و باید در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایى کامل مربّى با فنون تعلیم و تربیت و آگاهى از ویژگىها و خصوصیات متربّى، شرط لازم و ضرورى براى به کارگیرى همه روشهاى تربیتى است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتى براى مربّى حاصل نمىشود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل مىگردد و مصداق این سخن امام صادق علیهالسلام مىشود که: «العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر طریق لایزیده سرعةالسیر الابعدا»؛(39) کسى که بدون بینش و آگاهى به عملى اقدام مىکند، مانند کسى است که مسیر انحرافى را مىپیماید که سرعت پیمایش (چیزى) به غیر از دورى (از هدف) بر او نمىافزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ، انسانى که بدون علم و آگاهى به عملى اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش مىباشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصى نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آنها مفید و نتیجه بخش مىگردد. در اینجا به مواردى از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوهسازى اشاره مىکنیم:
1. از قواعد اساسى و مهم براى این روش مىتوان به آمیختگى آن با منطق و پرهیز از مقلدپرورى بى استدلال اشاره کرد. از آنجا که در تربیت الگویى، نوعى اطاعت و پىروى از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه براى اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهى است نتیجه این امر، پرورش متربیّانى وابسته و بىاراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمىتابد و در موارد متعددى آن را مورد نکوهش قرار مىدهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامىخواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبى درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین مىفرماید: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ اینها کسانى بودند که خداوند آنها را هدایت کرد (و مىتوانند جنبه الگویى داشته باشند) و تو اى پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آنها). به فرموده علامه طباطبائى، خداوند مىفرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلىاللهعلیهوآله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتابهاى آنان است.(42)
بدین منظور، مربّى در روش الگویى باید ترتیبى اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگرى در متربّى تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو بردارى نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پىروى مىکنند؛ آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکى و هماهنگى در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبردارى و همانندسازى را سرعت مىبخشد، انگیزه متربى را در این امر افزایش مىدهد و اعتماد به نفس را در وى تقویت مىکند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کمتر باشد و از لحاظ فرهنگى، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیکتر باشند، انگیزه بیشترى براى تبعیت و همانندسازى در الگوپذیر به وجود مىآید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود مىداند و یک نوع ارتباط عاطفى نسبت به او پیدا مىکند. مثلاً، اگر براى کودکان، اسوههایى از زندگانى ائمه معصومان علیهمالسلام در سنین کودکى، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آنها معرفى گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و براى اقشار مختلف الگو معرفى کرده است. خداوند در اولین گام، براى هدایت انسانها، پیامبرانى از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوى خویش احساس بیگانگى نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستى و مىتوانى با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوى. از اینرو، لازم است ترتیبى اتخاذ گردد تا براى هر قشرى از متربّیان، الگویى که از جهات مختلف به آنها نزدیکتر است، معرفى گردد تا پیوندى صمیمى بین آنها برقرار شود.
3. از آنجا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل مىشود و از سویى، نیازهاى انسان متعدد است، بهتر است الگوهاى متنوعى به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلتهاى نیکو متنوع است و هر الگویى در جهتى خاص، مهارت و قابلیت الگویى را دارد. از اینرو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهاى متنوع و کاملى در همان جهات مربوط به آنها ارائه شود تا هم خستهکننده و ملالآور نباشد و هم به جهت برخوردارى از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذارى بیشترى داشته باشد. الگوهایى که توسط قرآن کریم ارائه مىشود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگى بین الگوهاى ارائه شده، نکته دیگرى است که بسیار حائز اهمیت مىباشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهاى گفتارى مربّى با الگوهاى رفتارى وى هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّى و الگوپذیر بسیار کمک مىکند. در حالى که عدم هماهنگى بین آنها، منجر به دوگانگى رفتار در متربّى خواهد شد. در بخش آسیب شناسى، توضیحات بیشترى در اینباره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشى و غفلت مىگردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملى وى را منحرف مىسازد و چه بسا در مسیر انحرافى به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پى در پى الگوها مىتواند تا حد زیادى این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداورى و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نامگذارى افراد، اماکن، و اشیا به نام آنها، برگزارى کنگرهها و بزرگداشتها، برگزارى مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهمالسلام نیز مىتواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفى به انجام مىرسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسانها را ـ هرچند براى مدتى کوتاه ـ از غفلت مىرهاند و آنها را با اسوهها پیوند مىدهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکرى تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویى ارائه مىدهیم که در یک بعد و صفتى خاص جنبه الگویى دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آنها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پىروى کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازى، مسابقه و مانند آنها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، مىتواند در روند الگوبردارى و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگى دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضرورى به نظر مىرسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، مىتواند ضررى به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در اینجا به بررسى قلمرو کاربرد این روش مىپردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویى
قلمرو روش الگویى از زوایاى گوناگون از جمله محیط تربیتى، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگى انسان و کارآیى آن در همه امور زندگى قابل بحث است.
روش الگویى، برخلاف برخى روشها، که در محیط یا مقطع سنى خاصى کاربرد دارند، در محیطها و مقاطع سنّى مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژهاى برخوردار است.
بخش مهمى از آنچه فرد یاد مىگیرد، از طریق تقلید یا الگوبردارى به دست مىآید. به گفته آلبرت بندورا، یکى از نظریهپردازان یادگیرى اجتماعى، نوعا یادگیرى انسان از راه مشاهده پیامدهاى رفتار سرمشق یا الگو حاصل مىشود و از آنجا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبردارى قرار مىگیرد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدى که رفتار انسان را هدایت مىکنند، از چیزى شبیه به الگوبردارى انتزاعى به وجود مىآیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالى آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبردارى همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکى اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار مىگیرد، ولى با بالا رفتن سن و قدرتشناختى الگوپذیر، تقلید جاى خود را به استنباط و انتخاب مىدهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آنها مىپردازد و با استنباط شخصى خود از آنها الگوبردارى مىنماید. به هر حال، آنچه مهم است اینکه انسانها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبردارى مىنمایند. البته هر چه سن پایینتر باشد، الگوبردارىها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیشتر مىشود.(44)
از سوى دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیطهاى تربیتى، دامنه کاربرد این روش را گستردهتر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیطهاى کار و فعالیت افراد، مراکزى هستند که افراد عمر و زندگى خود را در آنها سپرى مىنمایند. در هر یک از این محیطها، همواره افرادى وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار مىگیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو براى وى نقش ایفا مىنمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویتکنندهها را در اختیار داشته باشد، مىتواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشقهاى فرزند به حساب مىآیند؛ زیرا کودک به دلایلى همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبتهاى گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگى باعث مىشود که خود به خود، آنها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگتر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخى نیازهاى کودک، مىتوانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز مىتوانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهمترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانشآموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعى بالایى برخوردار است و همین امر باعث مىشود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبردارى نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانشآموز قرار مىگیرند و در او تأثیر مىگذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزشکاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلى مىتوانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویى برایش داشته باشند.(46)
از سوى دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگى را شامل مىشود؛ به یقین مىتوان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملى نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونى ساختن آن اقدام کرد. حتى احساسات نیز امورىاند که از دایره تقلید و الگوبردارى بیرون نمىمانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنىاند؛ نه به این معنا که هیچ مایههاى فطرى و درونى ندارند و اکتسابىِ صِرف مىباشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادى و پیداکردن متعلقى براى آنها، از طریق الگوها نیز امکانپذیر است. همچنین در کلیه حیطههاى اخلاقى، عاطفى، اجتماعى، عبادى و مانند آن از این روش مىتوان بهره جست.
ز. آسیب شناسى روشى
به کارگیرى این روش، همانند روشهاى دیگر، ممکن است با مشکلاتى همراه بوده، و در نتیجه، آسیبهایى را در پى داشته باشد. این آسیبها ممکن است به دلیل وجود محدودیتهایى در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمتها و بهرهگیرىهاى نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آنها اشاره مىشود:
1. اولین و عمدهترین آفتى که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگى بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد مىشود و منظور از آن، برخوردها و تعارضهایى است که گاهى میان الگوهاى مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیبپذیرى بیشترى در قبال تضاد الگوها برخوردار است، مىبیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتى، الگوپذیر که از رشد شناختى مطلوبى برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانى مىشود. نمىداند به اصول و ارزشهاى خانواده پاىبند باشد، یا ارزشهاى اجتماعى و الگوهاى مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگى این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزشها بىاعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلى جز نفاق و دورویى و نیز خودخواهى به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصى به رابطه بین الگوهاى خانوادگى و اجتماعى و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعهها نیز ممکن است الگوهاى متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهاى رفتارى پدر بر خلاف الگوهاى رفتارى مادر باشد و یا در مدرسه الگوهاى رفتارى معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگرى است که بر سر راه این روش قرار مىگیرد. تأثیر منفى این آفت به مراتب بیشتر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالى که این مشکل، گمراهى عده بسیارى از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیهالسلام مىفرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتى است که غرق مىشود و دیگران را با خود غرق مىکند.
در منابع اسلامى، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمى، فرهنگى و سیاسى جامعه و کسانى که به نحوى با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طورى که عقاب و ثواب اعمال آنها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله ـ که به دلیل وابستگى به پیامبر، مردم آنان را الگوى خویش مىدانند ـ هشدار مىدهد که اگر هر یک، به کار زشتى اقدام کنند، عذابى دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتى آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده مىشود قبل از اینکه یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه اینها به دلیل این است که اسلام براى عالمان، دانشمندان و الگوهاى جامعه اهمیت و نقش سازندهاى قایل است و در صدد پیشگیرى از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آنها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبى تبدیل مىگردد و مجموعهاى از انسانها و بلکه نسلهایى از انسانها را به انحراف مىکشاند.
3. ناهماهنگى و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگرى براى این روش محسوب مىشود. در قرآن کریم، انسانهایى که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولى خود به آن عمل نمىکنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفتهاند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید، اما خودتان را فراموش مىنمایید؛ با اینکه شما کتاب آسمانى را مىخوانید؟! آیا شما نمىاندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بى عمل، نوعى نفاق است که در وجود الگو و مربّى ظاهر مىشود. این نفاق از سویى ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل مىشود و از سوى دیگر، اعتماد وى را از الگو و مربّى سلب مىکند و سخنش در وى تأثیرى نمىگذارد و مصداق این کلام امام صادق علیهالسلام مىشود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دلها نفوذ نمىکند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمىکند.
و چه نیکو گفته است سعدى که:
عالمى را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیهالسلام که الگوى همه مؤمنان و انسانهاى وارسته است، قسم یاد مىکند که من چیزى را که خود عمل نمىکنم، به شما نمىگویم: «أیُّهَا الناس اِنّى وَ اللّه ما أحُثُّکم عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهى قَبلَکم عنها»؛(50) اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى برنمىانگیزم، جز آنکه خود، پیش از شما به انجام آن برمىخیزم. و شما را از معصیتى باز نمىدارم، جز آنکه خود پیش از شما آن را فرو مىگذارم.
واعظى که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمىنماید که مىگوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست مىدهد و همانگونه که خود ارزشى براى سخنانش قایل نیست، دیگران هم براى آن ارزشى قایل نیستند و بر آن وقعى نمىنهند و با خود این سخن حافظ شیرازى را زمزمه مىکنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بى عملان، واجب است نشنیدن
4. دورى الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگرى است که فرایند تأثیرپذیرى را کُند و چه بسا دچار اختلال مىکند. گاهى به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطههاى بسیارى که آن دو را به هم پیوند مىدهند، جریان انتقال پیام مختل مىشود و چه بسا پیامى، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشینهاى الگویى مىتواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهمالسلام بىبهرهایم، ولى با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پىروى از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکرى علیهالسلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هواى نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ى خویش است، بر عوام است که از او پیروى کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیارى براى الگوپذیر دارد، اما گاهى موجب مىشود که الگوپذیر وابستگى فکرى به الگو پیدا کند و استقلال فکرى خویش را از دست بدهد. کودک در ابتداى زندگى، براى ارضاى حس کنجکاوى خویش، پى در پى از والدین خود سؤال مىکند و پاسخ آنها را مىپذیرد و به آن عمل مىکند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود مىآید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدى ادامه پیدا کند، موجب مىشود به والدین خویش یا هر الگوى دیگرى وابستگى شدیدى پیدا کند، به طورى که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددى انسانها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهى پیوند عاطفىِ بین الگو و الگوپذیر، موجب مىشود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستى و محبت افراطى، وى را الگوى خود قرار دهد. رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کردهاند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمى و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزى، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور مىکند.
از اینرو، الگوپذیر در بسیارى از موارد خطاهاى الگو را نیز پذیرا مىگردد و از آنها الگوبردارى مىکند.
یکى از صاحبنظران در اینباره چنین مىگوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص براى حفظ و ابقاى ارتباطات مودتآمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنى براى اینکه به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیهالسلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش مىکند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فى الحیاة الدنیا: فقط براى دوستى یکدیگر در زندگى این جهانى، بتهایى را (به خدایى) گرفتهاید، نه خداى متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهى افراد بدون اینکه از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتى نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وى را دلیل بر حقانیت او دانسته، وى را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب مىکنند. اینکه پارهاى از افراد در امرى تابع اکثریت مىشوند، ناشى از همین پندار باطل است.(54)
بدیهى است که کثرت طرفداران یک چیز نمىتواند دلیلى بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدى جز گمراهى و پشیمانى براى الگوپذیر ندارد. چه بسا بیشتر افراد، از روى ناآگاهى یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفدارى یا الگوبردارى از امرى بپردازند.
8. یکى دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگى مثبت در فردى، وى را در تمام جهات شایسته پىروى مىداند. برجستگى این ویژگى در فرد، جهات منفى او را تحتالشعاع قرار مىدهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبردارى از آنها نیز مىپردازد. نویسنده کتاب روانشناسى تربیتى در تحلیل این آفت چنین مىگوید: «جوان ابتدا ویژگى مثبتى را در الگو مىیابد، سپس به وى دل مىبندد و بر مبناى مدل شرطى کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب مىیابد ... پس از دلبستگى اولیه ... سایر ویژگىهاى الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار مىگیرد. از همینرو، غرب با به کارگیرى صدها روانشناس، جامعهشناس و مردمشناس، به ارائه الگوهایى با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، مىپردازد.»(55)
ارائه الگوهاى کامل، و یا دستکم چند بعدى، تا حدى این آسیب را خنثى مىکند.
این آفت مىتواند ابزارى براى استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفى یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوى او جلب مىنمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگرى که مدنظر دارند، القا مىکنند. مثلاً، در قالب تبلیغ براى یک شخصیت ورزشى مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا مىکنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسى در تفسیر مجمعالبیان، ریشه بتپرستى بر اساس همین استفاده ابزارى از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وى در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین مىگوید: «گفته شده است که اینها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نامهاى قومى صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیهالسلام و حضرت نوح علیهالسلام زندگى مىکردهاند. بعد از آنها، قوم دیگرى آمدهاند که طریقه آنها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آنها گفت: اگر تصویر آنها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آنها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاطتر و اشتیاق شما را به عبادت بیشتر مىکند. و آنها هم همین کار را انجام دادند، پس از آنها قوم دیگرى آمدند (که اطلاعى از انگیزه قوم قبلى نداشتند)، شیطان به آنها گفت: کسانى که قبل از شما بودند، آن تصویرها را مىپرستیدند، آنها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بتها از آنجاست...».(56)
9. مستکبران و کسانى که وجود اسوهها را در جهت منافع خود نمىبینند، در صورتى که نتوانند از وجود آنها به نفع خود بهرهبردارى نمایند، به طرق مختلفى مانع هدایت و تأثیرگذارى آنان در متربّیان و افراد جامعه مىشوند. مثلاً، درصدد نابودى الگوها بر مىآیند، یا به تخریب شخصیت آنها مىپردازند، یا با تبعید و زندانى کردن آنها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد مىکنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده مىسازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیاى الهى و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از اینگونه برخوردها مىتوان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویى است. اگر قواعد روشى، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیبها به حداقل مىرسد.
پىنوشتها
1ـ (social learning theory). این نظریه، یکى ازنظریههاى معروف رفتارگرایى شناختى است، که به بررسى عوامل کنترلکننده رفتار انسان مىپردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهاى درونى رانده مىشوند و نه محرکهاى محیطى آنها را به سوى عمل سوق مىدهند، بلکه کارکردهاى روانشناختى، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیینکننده محیطى، تبیین مىشوند. ر.ک.به: علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5ـ سید داود حسینى نسب و علىاصغر اقدم، فرهنگ واژهها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6ـ باقر ساروخانى، دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص 640.
7ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 260.
8ـ معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أى اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فى هذا الامراى حالهم فیه واحدة، و التاسى فى الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9ـ الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10ـ احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12ـ زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14ـ همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15ـ همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16ـ همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17ـ نهجالبلاغه، خ 110.
18ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19ـ گذشته از اثبات تأثیر پذیرى انسان در علوم جدید، بخصوص روانشناسى، از آیات و روایات، این امر به راحتى استنباط مىشود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فى الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الى البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام على علیهالسلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکى از تأثیرپذیرى انسان است.
20و21ـ اتو کلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه علىمحمد کاردان، ج 2، ص 494.
22ـ اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روانشناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و همکاران، ج 1، ص 158.
23ـ دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روانشناسى اجتماعى از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقى منشى طوسى، ص 61.
24ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25ـ غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26ـ نهجالبلاغه، خطبه 97.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28ـ ذکر داستان حضرت یوسف، موسى، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس علیهمالسلام ، و بیان خصوصیات هر یک، مىفرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ اى انسانها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهى بهرهمند شوید، از این الگوها پىروى کنید.
29ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30ـ نهجالبلاغه، خطبه 110.
31ـ ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلى بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخى از مفسران، تمام داستانهاى قرآن را واقعى مىدانند.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33ـ و قال علیهالسلام : کان لى فى ما مضى اخ فى الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدى.
34ـ نهجالبلاغه، خطبه 193.
35ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام : «ینبغى للمؤمن ان یکون فیه ثمانى خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فى تعب، و الناس منه فى راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافى، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 21.
38ـ محمدعلى کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردى، مسند امام الجواد، ص 243.
39ـ اصول کافى، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40ـ قالرسولالله صلىاللهعلیهوآله «من عمل على غیرعلمکانمایفسداکثر ممایصلح». همانجا، ح 3.
41ـ زخرف: 23و24.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43ـ هرگنهان، بى، آر، و همکاران، مقدمهاى بر نظریههاى یادگیرى،ترجمه علىاکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44ـ ر.ک. محمدتقى مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایى، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهى معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایى» اثر دکتر فرخنده مفیدى.
45ـ کرومبولتز، جان، دى و هلن، بى، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهاى کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمى، تهران، انتشارات فاطمى، 1368، ص 93.
46ـ ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهى معلم....»
47ـ غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48ـ اصول کافى، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49ـ اصول کافى، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50ـ نهجالبلاغه، خطبه 175.
51ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهمالسلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52ـ محمدبنعلى ابن بابویه القمى، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 220.
55ـ مرتضى منطقى، روانشناسى تربیتى، ص 162.
56ـ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
--------------------------------------------------------------------------------
روش الگویى در تربیت اسلامى
محمدرضا قائمىمقدم
چکیده
مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى است. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را «روش الگویى» نامید. این روش در سرتاسر زندگى و ابعاد مختلف آن کاربرد دارد و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى، بسیار مؤثر است. شاید به همین دلیل است که در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. تأثیرپذیرى انسان از محیط و گرایش او به تقلید را مىتوان از مبانى اثرگذارى این روش نام برد.
از شیوههاى اجرایى این روش، مىتوان به الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى اشاره کرد که هر کدام شیوههاى جزئىترى را شامل مىشود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجراى آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصى است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیبهایى بر سر راه این روش وجود دارد که مربّى نباید از بروز آنها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیرى اجتماعى،(1) مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى(2) است. به اعتقاد این روانشناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعى از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیرى بپردازیم، زندگى ما مختل مىشد. در چنین حالتى، باید وقت و نیروى زیادى را صرف کسب دانش، مهارتها، و نگرشهاى مختلف مىکردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیارى رو به رو مىشدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادى از دانشها، مهارتها و سایر یادگیرىهایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهاى رفتار آنان کسب مىکنیم. یادگیرى مشاهدهاى، در واقع همان سرمشقگیرى(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن مىپردازد. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را روش الگویى(4) نامید.
روش تربیت الگویى، یکى از روشهاى فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگى کاربرد دارد. و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى بسیار مؤثر است. در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهى گذرا به متون دینى، به بررسى ابعاد گوناگون این روش مىپردازیم.
الف. مفهومشناسى
الگو در لغت به معناى طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانى متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معناى اصطلاحى الگو کاملا با معناى لغوى آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلى از شکل یا اشیا یا موردى از رفتار اطلاق مىشود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتى گفته مىشود که به دلیل دارا بودن برخى خصوصیات، شایسته تقلید و پىروى است. در روانشناسى اجتماعى، مدل به کسى گفته مىشود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعى نیز، الگوها آن شیوههایى از زندگى هستند که از فرهنگ نشأت مىگیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعى با این الگوها سروکار دارند و اعمال آنها با این الگوها تطابق مىیابد.(7) همانگونه که مشاهده مىشود، معناى اصطلاحى الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربى به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر مىشود، از اینرو، براى بررسى مفهوم الگو در متون دینى، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ ـ س ـ و) است که در حالت اسمى به معنى قدوه و الگو و در حالت مصدرى، به معنى حالت پیروى کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتى مىداند که انسان به هنگام پىروى از غیر پیدا مىکند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معناى مصدرى است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر آیه «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه ...» مىفرماید: «اسوه یعنى قدوه که عبارت است از اقتدا و پىروى کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، یعنى پىروى و تبعیت کردن از او، و از اینکه با "لقد کان لکم" ـ که ماضى استمرارى است ـ تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پىروى تکلیفى ثابت و همیشگى است و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسى کنید.»(11)
زمخشرى در کشاف نیز، در معناى اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکى اینکه خود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فى نفسه اسوه حسنه و مقتدى به است، و دیگرى اینکه در وجود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله خصلتى هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دستکم به سه معنا به کار رفته است:
ـ به معناى مصدرى یعنى اقتدا و پىروى که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابى عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة اى اقتداء اى شابهته فى الغربة.»(13) که در این روایت بر معناى مصدرى (اقتدا) تصریح شده است.
- به معناى الگو و مقتدى؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهى کن براى کسى که از تو مشورت مىخواهد، و خود را الگویى براى مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
ـ به معناى سنّت و روش؛ مانند: «کان فى الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فى اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهى بود که در مملکتدارى و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنهاى داشت. مؤید این معنا، روایت دیگرى است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنى تبعیت و پىروى از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدى نبیّکم فانه افضل الهدى»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الى ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوى پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکى در مورد تبعیت از هدایتهاى انبیا علیهمالسلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آنها کسانى بودند که خدا آنها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آنها پیروى نما.
و دیگرى در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و از آثار آنها پىروى مىکنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامى دستکم به سه معناى مقتدا، پىروى کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسى آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایى بیشترى برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهاى انسانى است و بیشتر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقى، رفتارى و شناختى انسان به کار مىرود. در حالى که واژه «الگو»، علاوه بر اینها، به معنى طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشى و یادگیرى کاربرد دارد.
و اما روش الگویى، روشى است که اساس آن بر محور الگودهى و ارائه نمونههاى عینى و عملى بنا شده است. در این روش مربّى تلاش مىکند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى الگوبردارى و تقلید براى وى فراهم آید.
ب. مبانى روش الگویى
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که اصولاً چرا انسانها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر مىپذیرند؟ براى پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمى از محیط اجتماعى و انسانهاى دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدرى روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالى بى نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکى از فرایندهاى روانى است که پایه و اساس بسیارى از یادگیرىهاى انسان به شمار مىرود. گرایش به تقلید به قدرى در انسان رایج است که برخى از روانشناسان آن را غریزه دانستهاند.(20) در مقابل، برخى از روانشناسان اجتماعى مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچگونه رفتارى که جز از طریق تقلید تبیینپذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویى، پارهاى از روانشناسان مانند فروید، تقلید را نوعى همانندسازى و انطباق با محیط دانستهاند؛ آنها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرشها و ویژگىهاى رفتارى والدین، احساس مىکنند که قدرى از قدرت و کفایت آنها را به دست آوردهاند و از اینرو، خود را با آنان منطبق مىسازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمىتواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگىهاى والدین خود همانندسازى نمىکنند، بلکه به نظر برخى از روانشناسان، همانندسازى نوعى یادگیرى است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهاى والدین را مورد تقلید قرار مىدهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است اینکه در انسان حالتى روانى وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیارى از ویژگىهاى شخصیتى و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو مىگیرد. این حالت همان تقلید است که در روانشناسى اجتماعى آن را چنین تعریف مىکنند: «تقلید به وضعیتى گفته مىشود که موقعیتى تحریککننده موجب فعالیتى حرکتى شود که به نوعى، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتى موقعیتى تحریککننده که با اهداف، نیازها، نگرشها، و آرزوهاى انسان سازگار باشد، براى انسان پدید آید، انسان سعى مىکند رفتارى را از خود بروز دهد تا خود را بیشتر به آن موقعیت نزدیک کند. از اینرو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معناى اعم، سه مرحله دارد: اول اینکه شخص، عمل یکى از اشخاص پیرامون خود را عینا و بى درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماههاى که با خنده اطرافیان خود، بىدرنگ مىخندد، بدون اینکه تعبیر و تفسیرى براى خنده آنها داشته باشد. این حالت، خالى از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم اینکه شخص، رفتار دیگرى را آگاهانه ولى با آگاهى اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند سالهاى که کارهاى بزرگترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام مىدهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعى ندارد. سوم اینکه فرد با آگاهى کافى و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو مىیابد و آن را تقلید مىکند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویى بیشتر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز مىتواند زمینهساز تحقق مراحل بعدى باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیرى انسان از الگو، مىتوان گفت که انسان به دلیل کمالخواهى، اهداف و آرزوهایى را در سر مىپروراند. زمانى که با الگویى روبرو مىشود و کمال مطلوب خویش را در او مىیابد، از نظر عاطفى نوعى قرابت و هماهنگى بین خود و الگو مىبیند. از سوى دیگر، احساس نیاز به آن کمال ـ که در الگو هست ـ سراسر وجود الگوپذیر را مىگیرد. این دو عامل، یعنى هماهنگى عاطفى با الگو و احساس نیاز به او، باعث مىشود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتى، به دلیل تأثیرپذیرى انسان از محیط بیرونى، با بهرهگیرى از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار مىگیرد و سعى مىکند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقى خارجى و عینى براى اهداف و آرزوهاى خویش مىبیند و آرزوهاى خویش را امرى امکانپذیر و قابل تحقق ـ و نه خیالى و افسانهاى ـ مىیابد. از اینرو، به دنبال الگو مىرود تا با بهرهگیرى از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه اینکه، در روند این تأثیرگذارى، دستکم دو امر ضرورى به نظر مىرسد: یکى اینکه الگو واجد نقطه مثبتى از نظر متربّى باشد و دیگر اینکه وضعیت نفسانى متربّى آمادگى روحى و روانى براى پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویى، هرچند الگوهاى نامناسب، به او ارائه شود، پىروى مىکند. به همین سبب، لازم است الگوهاى صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهاى ارائه شده حرفى براى گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستى بخشکى تواند که شود هستى بخش؟
خشک ابرى که بود زآب تهى ناید از وى صفت آب دهى
و به فرموده امیرالمؤمنین علیهالسلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسى که خود را اصلاح نکرده است چگونه مىتواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیشترى برخوردار باشند، دایره تأثیر آنها در الگوپذیر بیشتر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافرى در این تأثیرگذارى دارد. یعنى اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگىهاى لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیشترى در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایى یافت شود، جا دارد که متربّى و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پىروى از آنها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیهالسلام مؤمنان را به همینگونه پىروى از اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله سفارش مىنمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدىً ولن یُعیدوکم فى ردىً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که مىروند بروید و پى آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آنها پیشى مگیرید که گمراه مىشوید و از آنان پس نمانید که تباه مىگردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویى
آثار و فوایدى که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آنجا که در این روش، یادگیرى عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت مىگیرد، مىتواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیرى باشد.
2. روند یادگیرى، تفهیم و انتقال پیام به متربّى سریعتر و با سهولت انجام مىپذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیرى کمتر خواهد بود.
4. زمانى که متربّى الگوهاى انسانى را مشاهده مىکند، به قابلیتها و توانایىهاى انسانى خود پى مىبرد و در جهت شکوفایى آنها تلاش مىنماید. به بیانى دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئنتر مىسازد و انگیزه وى را براى رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیشتر مىکند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّى بسیارى از مسائل را بداند ولى در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفى از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمىتواند نماز بخواند. مشاهده این الگو مىتواند راهکارهاى عملى را به متربّى نشان دهد.
د. شیوههاى مختلف تربیت الگویى
تربیت الگویى مىتواند به صورتهاى گوناگونى مانند: الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آنها مىپردازیم:
1. الگودهى
مقصود از الگودهى ارائه الگوهاى مثبت و حقیقى است؛ یعنى الگوهایى که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود مىتواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس مىکند. شاید بهترین مصداق براى تربیت الگویى همین باشد که مربّى در مقام عمل یک الگوى تمام عیار براى متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّى قول و فعل مربّى را هماهنگ مىبیند و نظریه و عمل را با هم تجربه مىکند. امام صادق علیهالسلام در اینباره مىفرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیهالسلام در این جمله، عمل انسان، یعنى تقواى عملى، تلاش و کوشش، نماز و کارهاى خیر را هدایتگر مىدانند و مىفرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوى حق [دعوت نمایید. بهترین مربّى و الگو کسى است که رفتارش، گفتار وى را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّى براى متربّى ثابت مىشود و شک و تردید متربّى را براى الگوبردارى از بین مىبرد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّى سعى مىکند افرادى را که جنبه الگویى دارند به متربّیان معرفى نماید. در این مرحله مربّى مىتواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّى برنامه را به گونهاى تنظیم مىنماید تا متربّى بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویى را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّى اسوهها و الگوهاى مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّى پنهان هستند ولى در گذشته تحقق خارجى داشته و سنّت و روش زندگى آنها در جامعه از رونق و درخشش خاصى برخوردار بوده است، به متربّى معرفى نماید و خصوصیات شخصیتى و سیره فردى و اجتماعى آنها را براى وى تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویى، در قرآن کریم و روایات اهلبیت علیهمالسلام ، فراوان دیده مىشود.
قرآن کریم در موارد متعددى به معرفى الگوهاى الهى مىپردازد. صریحترین کلام الهى در اینباره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامى اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفى مىنماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیهالسلام و پیروانش را الگو و سرمشقى نیکو براى مؤمنان و طالبان لقاى پروردگار معرفى مىنماید. در آیات بسیارى زندگانى پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستانهاى جذاب و شنیدنى به تصویر مىکشد که حاکى از اهتمام قرآن کریم به پىروى و الگوبردارى از اسوههاى الهى و ربّانى است.(28)
در روایات و سیره اهلبیت علیهمالسلام هم به وفور، به این نوع الگودهى اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله اهلبیتِ خود را به مردم معرفى کرده، آنها را به تبعیت از ایشان فرا خواندهاند تا جایى که آنان را به سفینه نجات و کشتى نوح تشبیه کردهاند.(29)
امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویى اشاره دارند و با معرفى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان مىکنند که: «و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پىروى کنید که آن، هدایتکنندهترین سنّت است.
2. الگوپردازى
مقصود از این شیوه ارائه الگوهاى تخیّلى و فرضى است. در این شیوه مربّى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگىهاى آن مىپردازد و زمینه را طورى فراهم مىکند که مربّى را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعهاى بکشاند. مربّى گاهى با بیان داستانها و افسانههاى خیالى بر این امر فایق مىآید و زمانى با بیان خصوصیات، علامات و نشانهها به این مهم دست مىیابد. در هر دو شیوه، مربّى هرقدر از هنرمندى و مهارت بیشترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب، موفقتر خواهد بود. شیرینى و جذّابیت داستان و پیامدهاى مطلوبى که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب مىشود تا متربّى حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پىروى کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهى به مخاطبان خود مىباشد. در اینجا تنها به ذکر یک نمونه بسنده مىشود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین مىفرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آنها که در نمازشان خشوع دارند و آنها که از لغو و بیهودگى رویگردانند و آنها که زکات را انجام مىدهند و آنها که دامان خود را (از آلوده شدن به بىعفتى) حفظ مىکنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهرهگیرى از آنان ملامت نمىشوند؛ و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آنها که امانتها و پیمان خود را رعایت مىکنند و آنها که بر نمازهایشان مواظبت مىنمایند؛ (آرى،) آنها وارثانند؛ وارثانى که بهشت برین را ارث مىبرند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامى هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگارى نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادرى است که یکى کافر بود و دیگرى مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولى شد که حاصل خوبى داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر مىکرد و کفر مىورزید. در حالى که برادر مؤمن، سعى در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابى و نابودى گشت. ذکر این داستان، نمونهاى از تمثیلات و داستانهاى تخیّلى قرآن کریم، براى معرفى الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونههاى فراوانى براى این نوع از روش الگویى مشاهده مىشود؛ براى مثال، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در توصیف مؤمن مىفرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفى کنم؟ کسى که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفى کنم؟ کسى که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت على علیهالسلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینى و الهى خویش، در گذشته، مىپردازد و با بیان اخلاق و ویژگىهاى الهى او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا مىخواند: «در گذشته، مرا برادرى بود که در راه خدا برادرىام مىنمود. خُردى دنیا در دیدهاش، وى را در چشم من بزرگ مىداشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمىیافت، آرزو نمىکرد و آنچه را مىیافت، فراوان به کار نمىبرد. بیشتر روزهایش را خاموش مىماند، و اگر سخن مىگفت، گویندگان را از سخن مىماند و تشنگى پرسندگان را فرو مىنشاند. افتاده بود و در دیدهها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضى نمىرفت، حجت نمىآورد. و کسى را که عذرى داشت، سرزنش نمىنمود تا عذرش را مىشنود. از درد شکوه نمىکرد، مگر آنگاه که بهبود یافته بود. آنچه را مىکرد، مىگفت و بدانچه نمىکرد دهان نمىگشود. اگر با او جدال مىکردند، خاموشى مىگزید و اگر در گفتار بر او پیروز مىشدند، در خاموشى مغلوب نمىگردید. برآنچه مىشنود، حریصتر بود تا آنچه گوید. و گاهى که او را دو کار پیش مىآمد، مىنگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندى در وصف متقین بیان مىکند.(34) امام صادق علیهالسلام نیز در روایتى، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف مىنماید.(35)
همه اینها در جهت ارائه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّیان مکتب تربیتى اسلام است. طى این بیانها، امام به پردازش و توصیف الگو مىپردازد تا متربى، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگىها پىروى کند.
3. الگوزدایى
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایى است؛ به این معنا که الگوها و شخصیتهاى منفى چنان ترسیم مىشوند که نوعى دلزدگى و نگرشى منفى در متربّى، نسبت به آن الگوها پدید مىآید. در چنین مواردى، طبیعتا پدیدآیى نگرش مثبت نسبت به الگوهاى متقابل امرى عادى است. به عبارتى دیگر، در چنین مواردى، مربّى مىتواند از باب «ادب از که آموختى از بى ادبان»، با ارائه الگوهاى منفى و توصیف عواقب سوء آنها، نوعى نگرش مثبت در جهت عکس آنها در متربّى ایجاد کند.از کلام امام على علیهالسلام استفاده مىشود که شناخت هدایتها در گرو شناخت ضلالتها و گمراهىهاست: «و اعلموا انکم لنتعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه، و لنتأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتى تعرفوا الهدى و لن تعرفوا التقوى حتى تعرفوا الذى تعدى...»؛(36) و بدانید که هیچگاه رستگارى را نخواهید شناخت مگر آنکه واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر اینکه پیمانشکنان آن را بشناسید؛... و هیچگاه گمراهى را نخواهید شناخت مگر آنکه هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگارى را نشناسید مگر آنکه متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیهالسلام یکى از راههاى شناخت را به طور کلى، شناخت اضداد مىدانند و شناخت الگوى مطلوب هم از این قاعده مستثنى نیست. یعنى با وقوف بر الگوهاى بد و ویژگىهاى نامطلوب آنان، مىتوان به حقانیت و درستى الگوهاى مثبت پى برد، که همین آگاهى، زمینه را براى تبعیت و پىروى از الگوهاى مطلوب فراهم مىسازد. این شیوه از تربیت الگویى، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانى براى آن یافت مىشود. صورت اول اینکه مربّى در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانههاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربّى از آن الگوها دارد. روایاتى که به بیان ویژگىهاى ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن مىپردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهاى بد دور مىسازد؛ مثل این سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانههاى ظالم چهار چیز است: با نافرمانى به مافوق خود ستم مىکند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم مىراند، حق را دشمن مىدارد و ستم را آشکار مىکند.
صورت دوم آن است که مربّى با نهى مسقیم، متربّى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانى وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیهالسلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبةالشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهى و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّى را مىطلبد. مربّى نباید الگوى منفى را به گونهاى ارائه دهد که در نظر متربّى، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبردارى از آن بپردازد.
ه. قواعد روشى
ثمربخشى و کارامدى هر روش، به رعایت و به کارگیرى اصول و قواعدى بستگى دارد. این قواعد گاه جنبه عمومى دارد که رعایت آن در تمام روشها لازم و ضرورى است و باید در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایى کامل مربّى با فنون تعلیم و تربیت و آگاهى از ویژگىها و خصوصیات متربّى، شرط لازم و ضرورى براى به کارگیرى همه روشهاى تربیتى است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتى براى مربّى حاصل نمىشود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل مىگردد و مصداق این سخن امام صادق علیهالسلام مىشود که: «العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر طریق لایزیده سرعةالسیر الابعدا»؛(39) کسى که بدون بینش و آگاهى به عملى اقدام مىکند، مانند کسى است که مسیر انحرافى را مىپیماید که سرعت پیمایش (چیزى) به غیر از دورى (از هدف) بر او نمىافزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ، انسانى که بدون علم و آگاهى به عملى اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش مىباشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصى نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آنها مفید و نتیجه بخش مىگردد. در اینجا به مواردى از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوهسازى اشاره مىکنیم:
1. از قواعد اساسى و مهم براى این روش مىتوان به آمیختگى آن با منطق و پرهیز از مقلدپرورى بى استدلال اشاره کرد. از آنجا که در تربیت الگویى، نوعى اطاعت و پىروى از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه براى اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهى است نتیجه این امر، پرورش متربیّانى وابسته و بىاراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمىتابد و در موارد متعددى آن را مورد نکوهش قرار مىدهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامىخواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبى درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین مىفرماید: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ اینها کسانى بودند که خداوند آنها را هدایت کرد (و مىتوانند جنبه الگویى داشته باشند) و تو اى پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آنها). به فرموده علامه طباطبائى، خداوند مىفرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلىاللهعلیهوآله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتابهاى آنان است.(42)
بدین منظور، مربّى در روش الگویى باید ترتیبى اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگرى در متربّى تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو بردارى نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پىروى مىکنند؛ آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکى و هماهنگى در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبردارى و همانندسازى را سرعت مىبخشد، انگیزه متربى را در این امر افزایش مىدهد و اعتماد به نفس را در وى تقویت مىکند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کمتر باشد و از لحاظ فرهنگى، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیکتر باشند، انگیزه بیشترى براى تبعیت و همانندسازى در الگوپذیر به وجود مىآید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود مىداند و یک نوع ارتباط عاطفى نسبت به او پیدا مىکند. مثلاً، اگر براى کودکان، اسوههایى از زندگانى ائمه معصومان علیهمالسلام در سنین کودکى، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آنها معرفى گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و براى اقشار مختلف الگو معرفى کرده است. خداوند در اولین گام، براى هدایت انسانها، پیامبرانى از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوى خویش احساس بیگانگى نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستى و مىتوانى با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوى. از اینرو، لازم است ترتیبى اتخاذ گردد تا براى هر قشرى از متربّیان، الگویى که از جهات مختلف به آنها نزدیکتر است، معرفى گردد تا پیوندى صمیمى بین آنها برقرار شود.
3. از آنجا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل مىشود و از سویى، نیازهاى انسان متعدد است، بهتر است الگوهاى متنوعى به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلتهاى نیکو متنوع است و هر الگویى در جهتى خاص، مهارت و قابلیت الگویى را دارد. از اینرو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهاى متنوع و کاملى در همان جهات مربوط به آنها ارائه شود تا هم خستهکننده و ملالآور نباشد و هم به جهت برخوردارى از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذارى بیشترى داشته باشد. الگوهایى که توسط قرآن کریم ارائه مىشود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگى بین الگوهاى ارائه شده، نکته دیگرى است که بسیار حائز اهمیت مىباشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهاى گفتارى مربّى با الگوهاى رفتارى وى هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّى و الگوپذیر بسیار کمک مىکند. در حالى که عدم هماهنگى بین آنها، منجر به دوگانگى رفتار در متربّى خواهد شد. در بخش آسیب شناسى، توضیحات بیشترى در اینباره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشى و غفلت مىگردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملى وى را منحرف مىسازد و چه بسا در مسیر انحرافى به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پى در پى الگوها مىتواند تا حد زیادى این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداورى و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نامگذارى افراد، اماکن، و اشیا به نام آنها، برگزارى کنگرهها و بزرگداشتها، برگزارى مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهمالسلام نیز مىتواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفى به انجام مىرسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسانها را ـ هرچند براى مدتى کوتاه ـ از غفلت مىرهاند و آنها را با اسوهها پیوند مىدهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکرى تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویى ارائه مىدهیم که در یک بعد و صفتى خاص جنبه الگویى دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آنها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پىروى کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازى، مسابقه و مانند آنها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، مىتواند در روند الگوبردارى و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگى دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضرورى به نظر مىرسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، مىتواند ضررى به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در اینجا به بررسى قلمرو کاربرد این روش مىپردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویى
قلمرو روش الگویى از زوایاى گوناگون از جمله محیط تربیتى، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگى انسان و کارآیى آن در همه امور زندگى قابل بحث است.
روش الگویى، برخلاف برخى روشها، که در محیط یا مقطع سنى خاصى کاربرد دارند، در محیطها و مقاطع سنّى مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژهاى برخوردار است.
بخش مهمى از آنچه فرد یاد مىگیرد، از طریق تقلید یا الگوبردارى به دست مىآید. به گفته آلبرت بندورا، یکى از نظریهپردازان یادگیرى اجتماعى، نوعا یادگیرى انسان از راه مشاهده پیامدهاى رفتار سرمشق یا الگو حاصل مىشود و از آنجا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبردارى قرار مىگیرد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدى که رفتار انسان را هدایت مىکنند، از چیزى شبیه به الگوبردارى انتزاعى به وجود مىآیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالى آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبردارى همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکى اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار مىگیرد، ولى با بالا رفتن سن و قدرتشناختى الگوپذیر، تقلید جاى خود را به استنباط و انتخاب مىدهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آنها مىپردازد و با استنباط شخصى خود از آنها الگوبردارى مىنماید. به هر حال، آنچه مهم است اینکه انسانها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبردارى مىنمایند. البته هر چه سن پایینتر باشد، الگوبردارىها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیشتر مىشود.(44)
از سوى دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیطهاى تربیتى، دامنه کاربرد این روش را گستردهتر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیطهاى کار و فعالیت افراد، مراکزى هستند که افراد عمر و زندگى خود را در آنها سپرى مىنمایند. در هر یک از این محیطها، همواره افرادى وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار مىگیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو براى وى نقش ایفا مىنمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویتکنندهها را در اختیار داشته باشد، مىتواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشقهاى فرزند به حساب مىآیند؛ زیرا کودک به دلایلى همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبتهاى گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگى باعث مىشود که خود به خود، آنها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگتر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخى نیازهاى کودک، مىتوانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز مىتوانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهمترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانشآموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعى بالایى برخوردار است و همین امر باعث مىشود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبردارى نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانشآموز قرار مىگیرند و در او تأثیر مىگذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزشکاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلى مىتوانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویى برایش داشته باشند.(46)
از سوى دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگى را شامل مىشود؛ به یقین مىتوان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملى نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونى ساختن آن اقدام کرد. حتى احساسات نیز امورىاند که از دایره تقلید و الگوبردارى بیرون نمىمانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنىاند؛ نه به این معنا که هیچ مایههاى فطرى و درونى ندارند و اکتسابىِ صِرف مىباشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادى و پیداکردن متعلقى براى آنها، از طریق الگوها نیز امکانپذیر است. همچنین در کلیه حیطههاى اخلاقى، عاطفى، اجتماعى، عبادى و مانند آن از این روش مىتوان بهره جست.
ز. آسیب شناسى روشى
به کارگیرى این روش، همانند روشهاى دیگر، ممکن است با مشکلاتى همراه بوده، و در نتیجه، آسیبهایى را در پى داشته باشد. این آسیبها ممکن است به دلیل وجود محدودیتهایى در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمتها و بهرهگیرىهاى نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آنها اشاره مىشود:
1. اولین و عمدهترین آفتى که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگى بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد مىشود و منظور از آن، برخوردها و تعارضهایى است که گاهى میان الگوهاى مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیبپذیرى بیشترى در قبال تضاد الگوها برخوردار است، مىبیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتى، الگوپذیر که از رشد شناختى مطلوبى برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانى مىشود. نمىداند به اصول و ارزشهاى خانواده پاىبند باشد، یا ارزشهاى اجتماعى و الگوهاى مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگى این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزشها بىاعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلى جز نفاق و دورویى و نیز خودخواهى به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصى به رابطه بین الگوهاى خانوادگى و اجتماعى و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعهها نیز ممکن است الگوهاى متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهاى رفتارى پدر بر خلاف الگوهاى رفتارى مادر باشد و یا در مدرسه الگوهاى رفتارى معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگرى است که بر سر راه این روش قرار مىگیرد. تأثیر منفى این آفت به مراتب بیشتر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالى که این مشکل، گمراهى عده بسیارى از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیهالسلام مىفرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتى است که غرق مىشود و دیگران را با خود غرق مىکند.
در منابع اسلامى، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمى، فرهنگى و سیاسى جامعه و کسانى که به نحوى با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طورى که عقاب و ثواب اعمال آنها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله ـ که به دلیل وابستگى به پیامبر، مردم آنان را الگوى خویش مىدانند ـ هشدار مىدهد که اگر هر یک، به کار زشتى اقدام کنند، عذابى دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتى آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده مىشود قبل از اینکه یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه اینها به دلیل این است که اسلام براى عالمان، دانشمندان و الگوهاى جامعه اهمیت و نقش سازندهاى قایل است و در صدد پیشگیرى از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آنها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبى تبدیل مىگردد و مجموعهاى از انسانها و بلکه نسلهایى از انسانها را به انحراف مىکشاند.
3. ناهماهنگى و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگرى براى این روش محسوب مىشود. در قرآن کریم، انسانهایى که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولى خود به آن عمل نمىکنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفتهاند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید، اما خودتان را فراموش مىنمایید؛ با اینکه شما کتاب آسمانى را مىخوانید؟! آیا شما نمىاندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بى عمل، نوعى نفاق است که در وجود الگو و مربّى ظاهر مىشود. این نفاق از سویى ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل مىشود و از سوى دیگر، اعتماد وى را از الگو و مربّى سلب مىکند و سخنش در وى تأثیرى نمىگذارد و مصداق این کلام امام صادق علیهالسلام مىشود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دلها نفوذ نمىکند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمىکند.
و چه نیکو گفته است سعدى که:
عالمى را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیهالسلام که الگوى همه مؤمنان و انسانهاى وارسته است، قسم یاد مىکند که من چیزى را که خود عمل نمىکنم، به شما نمىگویم: «أیُّهَا الناس اِنّى وَ اللّه ما أحُثُّکم عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهى قَبلَکم عنها»؛(50) اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى برنمىانگیزم، جز آنکه خود، پیش از شما به انجام آن برمىخیزم. و شما را از معصیتى باز نمىدارم، جز آنکه خود پیش از شما آن را فرو مىگذارم.
واعظى که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمىنماید که مىگوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست مىدهد و همانگونه که خود ارزشى براى سخنانش قایل نیست، دیگران هم براى آن ارزشى قایل نیستند و بر آن وقعى نمىنهند و با خود این سخن حافظ شیرازى را زمزمه مىکنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بى عملان، واجب است نشنیدن
4. دورى الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگرى است که فرایند تأثیرپذیرى را کُند و چه بسا دچار اختلال مىکند. گاهى به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطههاى بسیارى که آن دو را به هم پیوند مىدهند، جریان انتقال پیام مختل مىشود و چه بسا پیامى، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشینهاى الگویى مىتواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهمالسلام بىبهرهایم، ولى با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پىروى از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکرى علیهالسلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هواى نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ى خویش است، بر عوام است که از او پیروى کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیارى براى الگوپذیر دارد، اما گاهى موجب مىشود که الگوپذیر وابستگى فکرى به الگو پیدا کند و استقلال فکرى خویش را از دست بدهد. کودک در ابتداى زندگى، براى ارضاى حس کنجکاوى خویش، پى در پى از والدین خود سؤال مىکند و پاسخ آنها را مىپذیرد و به آن عمل مىکند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود مىآید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدى ادامه پیدا کند، موجب مىشود به والدین خویش یا هر الگوى دیگرى وابستگى شدیدى پیدا کند، به طورى که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددى انسانها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهى پیوند عاطفىِ بین الگو و الگوپذیر، موجب مىشود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستى و محبت افراطى، وى را الگوى خود قرار دهد. رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کردهاند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمى و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزى، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور مىکند.
از اینرو، الگوپذیر در بسیارى از موارد خطاهاى الگو را نیز پذیرا مىگردد و از آنها الگوبردارى مىکند.
یکى از صاحبنظران در اینباره چنین مىگوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص براى حفظ و ابقاى ارتباطات مودتآمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنى براى اینکه به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیهالسلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش مىکند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فى الحیاة الدنیا: فقط براى دوستى یکدیگر در زندگى این جهانى، بتهایى را (به خدایى) گرفتهاید، نه خداى متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهى افراد بدون اینکه از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتى نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وى را دلیل بر حقانیت او دانسته، وى را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب مىکنند. اینکه پارهاى از افراد در امرى تابع اکثریت مىشوند، ناشى از همین پندار باطل است.(54)
بدیهى است که کثرت طرفداران یک چیز نمىتواند دلیلى بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدى جز گمراهى و پشیمانى براى الگوپذیر ندارد. چه بسا بیشتر افراد، از روى ناآگاهى یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفدارى یا الگوبردارى از امرى بپردازند.
8. یکى دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگى مثبت در فردى، وى را در تمام جهات شایسته پىروى مىداند. برجستگى این ویژگى در فرد، جهات منفى او را تحتالشعاع قرار مىدهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبردارى از آنها نیز مىپردازد. نویسنده کتاب روانشناسى تربیتى در تحلیل این آفت چنین مىگوید: «جوان ابتدا ویژگى مثبتى را در الگو مىیابد، سپس به وى دل مىبندد و بر مبناى مدل شرطى کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب مىیابد ... پس از دلبستگى اولیه ... سایر ویژگىهاى الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار مىگیرد. از همینرو، غرب با به کارگیرى صدها روانشناس، جامعهشناس و مردمشناس، به ارائه الگوهایى با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، مىپردازد.»(55)
ارائه الگوهاى کامل، و یا دستکم چند بعدى، تا حدى این آسیب را خنثى مىکند.
این آفت مىتواند ابزارى براى استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفى یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوى او جلب مىنمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگرى که مدنظر دارند، القا مىکنند. مثلاً، در قالب تبلیغ براى یک شخصیت ورزشى مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا مىکنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسى در تفسیر مجمعالبیان، ریشه بتپرستى بر اساس همین استفاده ابزارى از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وى در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین مىگوید: «گفته شده است که اینها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نامهاى قومى صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیهالسلام و حضرت نوح علیهالسلام زندگى مىکردهاند. بعد از آنها، قوم دیگرى آمدهاند که طریقه آنها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آنها گفت: اگر تصویر آنها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آنها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاطتر و اشتیاق شما را به عبادت بیشتر مىکند. و آنها هم همین کار را انجام دادند، پس از آنها قوم دیگرى آمدند (که اطلاعى از انگیزه قوم قبلى نداشتند)، شیطان به آنها گفت: کسانى که قبل از شما بودند، آن تصویرها را مىپرستیدند، آنها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بتها از آنجاست...».(56)
9. مستکبران و کسانى که وجود اسوهها را در جهت منافع خود نمىبینند، در صورتى که نتوانند از وجود آنها به نفع خود بهرهبردارى نمایند، به طرق مختلفى مانع هدایت و تأثیرگذارى آنان در متربّیان و افراد جامعه مىشوند. مثلاً، درصدد نابودى الگوها بر مىآیند، یا به تخریب شخصیت آنها مىپردازند، یا با تبعید و زندانى کردن آنها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد مىکنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده مىسازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیاى الهى و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از اینگونه برخوردها مىتوان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویى است. اگر قواعد روشى، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیبها به حداقل مىرسد.
پىنوشتها
1ـ (social learning theory). این نظریه، یکى ازنظریههاى معروف رفتارگرایى شناختى است، که به بررسى عوامل کنترلکننده رفتار انسان مىپردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهاى درونى رانده مىشوند و نه محرکهاى محیطى آنها را به سوى عمل سوق مىدهند، بلکه کارکردهاى روانشناختى، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیینکننده محیطى، تبیین مىشوند. ر.ک.به: علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5ـ سید داود حسینى نسب و علىاصغر اقدم، فرهنگ واژهها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6ـ باقر ساروخانى، دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص 640.
7ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 260.
8ـ معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أى اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فى هذا الامراى حالهم فیه واحدة، و التاسى فى الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9ـ الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10ـ احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12ـ زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14ـ همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15ـ همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16ـ همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17ـ نهجالبلاغه، خ 110.
18ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19ـ گذشته از اثبات تأثیر پذیرى انسان در علوم جدید، بخصوص روانشناسى، از آیات و روایات، این امر به راحتى استنباط مىشود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فى الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الى البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام على علیهالسلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکى از تأثیرپذیرى انسان است.
20و21ـ اتو کلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه علىمحمد کاردان، ج 2، ص 494.
22ـ اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روانشناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و همکاران، ج 1، ص 158.
23ـ دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روانشناسى اجتماعى از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقى منشى طوسى، ص 61.
24ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25ـ غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26ـ نهجالبلاغه، خطبه 97.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28ـ ذکر داستان حضرت یوسف، موسى، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس علیهمالسلام ، و بیان خصوصیات هر یک، مىفرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ اى انسانها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهى بهرهمند شوید، از این الگوها پىروى کنید.
29ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30ـ نهجالبلاغه، خطبه 110.
31ـ ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلى بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخى از مفسران، تمام داستانهاى قرآن را واقعى مىدانند.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33ـ و قال علیهالسلام : کان لى فى ما مضى اخ فى الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدى.
34ـ نهجالبلاغه، خطبه 193.
35ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام : «ینبغى للمؤمن ان یکون فیه ثمانى خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فى تعب، و الناس منه فى راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافى، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 21.
38ـ محمدعلى کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردى، مسند امام الجواد، ص 243.
39ـ اصول کافى، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40ـ قالرسولالله صلىاللهعلیهوآله «من عمل على غیرعلمکانمایفسداکثر ممایصلح». همانجا، ح 3.
41ـ زخرف: 23و24.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43ـ هرگنهان، بى، آر، و همکاران، مقدمهاى بر نظریههاى یادگیرى،ترجمه علىاکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44ـ ر.ک. محمدتقى مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایى، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهى معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایى» اثر دکتر فرخنده مفیدى.
45ـ کرومبولتز، جان، دى و هلن، بى، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهاى کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمى، تهران، انتشارات فاطمى، 1368، ص 93.
46ـ ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهى معلم....»
47ـ غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48ـ اصول کافى، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49ـ اصول کافى، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50ـ نهجالبلاغه، خطبه 175.
51ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهمالسلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52ـ محمدبنعلى ابن بابویه القمى، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 220.
55ـ مرتضى منطقى، روانشناسى تربیتى، ص 162.
56ـ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
--------------------------------------------------------------------------------
روش الگویى در تربیت اسلامى
محمدرضا قائمىمقدم
چکیده
مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى است. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را «روش الگویى» نامید. این روش در سرتاسر زندگى و ابعاد مختلف آن کاربرد دارد و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى، بسیار مؤثر است. شاید به همین دلیل است که در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. تأثیرپذیرى انسان از محیط و گرایش او به تقلید را مىتوان از مبانى اثرگذارى این روش نام برد.
از شیوههاى اجرایى این روش، مىتوان به الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى اشاره کرد که هر کدام شیوههاى جزئىترى را شامل مىشود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجراى آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصى است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیبهایى بر سر راه این روش وجود دارد که مربّى نباید از بروز آنها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیرى اجتماعى،(1) مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى(2) است. به اعتقاد این روانشناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعى از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیرى بپردازیم، زندگى ما مختل مىشد. در چنین حالتى، باید وقت و نیروى زیادى را صرف کسب دانش، مهارتها، و نگرشهاى مختلف مىکردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیارى رو به رو مىشدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادى از دانشها، مهارتها و سایر یادگیرىهایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهاى رفتار آنان کسب مىکنیم. یادگیرى مشاهدهاى، در واقع همان سرمشقگیرى(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن مىپردازد. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را روش الگویى(4) نامید.
روش تربیت الگویى، یکى از روشهاى فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگى کاربرد دارد. و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى بسیار مؤثر است. در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهى گذرا به متون دینى، به بررسى ابعاد گوناگون این روش مىپردازیم.
الف. مفهومشناسى
الگو در لغت به معناى طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانى متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معناى اصطلاحى الگو کاملا با معناى لغوى آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلى از شکل یا اشیا یا موردى از رفتار اطلاق مىشود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتى گفته مىشود که به دلیل دارا بودن برخى خصوصیات، شایسته تقلید و پىروى است. در روانشناسى اجتماعى، مدل به کسى گفته مىشود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعى نیز، الگوها آن شیوههایى از زندگى هستند که از فرهنگ نشأت مىگیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعى با این الگوها سروکار دارند و اعمال آنها با این الگوها تطابق مىیابد.(7) همانگونه که مشاهده مىشود، معناى اصطلاحى الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربى به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر مىشود، از اینرو، براى بررسى مفهوم الگو در متون دینى، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ ـ س ـ و) است که در حالت اسمى به معنى قدوه و الگو و در حالت مصدرى، به معنى حالت پیروى کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتى مىداند که انسان به هنگام پىروى از غیر پیدا مىکند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معناى مصدرى است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر آیه «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه ...» مىفرماید: «اسوه یعنى قدوه که عبارت است از اقتدا و پىروى کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، یعنى پىروى و تبعیت کردن از او، و از اینکه با "لقد کان لکم" ـ که ماضى استمرارى است ـ تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پىروى تکلیفى ثابت و همیشگى است و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسى کنید.»(11)
زمخشرى در کشاف نیز، در معناى اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکى اینکه خود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فى نفسه اسوه حسنه و مقتدى به است، و دیگرى اینکه در وجود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله خصلتى هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دستکم به سه معنا به کار رفته است:
ـ به معناى مصدرى یعنى اقتدا و پىروى که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابى عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة اى اقتداء اى شابهته فى الغربة.»(13) که در این روایت بر معناى مصدرى (اقتدا) تصریح شده است.
- به معناى الگو و مقتدى؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهى کن براى کسى که از تو مشورت مىخواهد، و خود را الگویى براى مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
ـ به معناى سنّت و روش؛ مانند: «کان فى الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فى اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهى بود که در مملکتدارى و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنهاى داشت. مؤید این معنا، روایت دیگرى است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنى تبعیت و پىروى از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدى نبیّکم فانه افضل الهدى»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الى ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوى پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکى در مورد تبعیت از هدایتهاى انبیا علیهمالسلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آنها کسانى بودند که خدا آنها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آنها پیروى نما.
و دیگرى در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و از آثار آنها پىروى مىکنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامى دستکم به سه معناى مقتدا، پىروى کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسى آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایى بیشترى برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهاى انسانى است و بیشتر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقى، رفتارى و شناختى انسان به کار مىرود. در حالى که واژه «الگو»، علاوه بر اینها، به معنى طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشى و یادگیرى کاربرد دارد.
و اما روش الگویى، روشى است که اساس آن بر محور الگودهى و ارائه نمونههاى عینى و عملى بنا شده است. در این روش مربّى تلاش مىکند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى الگوبردارى و تقلید براى وى فراهم آید.
ب. مبانى روش الگویى
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که اصولاً چرا انسانها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر مىپذیرند؟ براى پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمى از محیط اجتماعى و انسانهاى دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدرى روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالى بى نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکى از فرایندهاى روانى است که پایه و اساس بسیارى از یادگیرىهاى انسان به شمار مىرود. گرایش به تقلید به قدرى در انسان رایج است که برخى از روانشناسان آن را غریزه دانستهاند.(20) در مقابل، برخى از روانشناسان اجتماعى مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچگونه رفتارى که جز از طریق تقلید تبیینپذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویى، پارهاى از روانشناسان مانند فروید، تقلید را نوعى همانندسازى و انطباق با محیط دانستهاند؛ آنها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرشها و ویژگىهاى رفتارى والدین، احساس مىکنند که قدرى از قدرت و کفایت آنها را به دست آوردهاند و از اینرو، خود را با آنان منطبق مىسازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمىتواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگىهاى والدین خود همانندسازى نمىکنند، بلکه به نظر برخى از روانشناسان، همانندسازى نوعى یادگیرى است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهاى والدین را مورد تقلید قرار مىدهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است اینکه در انسان حالتى روانى وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیارى از ویژگىهاى شخصیتى و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو مىگیرد. این حالت همان تقلید است که در روانشناسى اجتماعى آن را چنین تعریف مىکنند: «تقلید به وضعیتى گفته مىشود که موقعیتى تحریککننده موجب فعالیتى حرکتى شود که به نوعى، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتى موقعیتى تحریککننده که با اهداف، نیازها، نگرشها، و آرزوهاى انسان سازگار باشد، براى انسان پدید آید، انسان سعى مىکند رفتارى را از خود بروز دهد تا خود را بیشتر به آن موقعیت نزدیک کند. از اینرو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معناى اعم، سه مرحله دارد: اول اینکه شخص، عمل یکى از اشخاص پیرامون خود را عینا و بى درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماههاى که با خنده اطرافیان خود، بىدرنگ مىخندد، بدون اینکه تعبیر و تفسیرى براى خنده آنها داشته باشد. این حالت، خالى از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم اینکه شخص، رفتار دیگرى را آگاهانه ولى با آگاهى اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند سالهاى که کارهاى بزرگترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام مىدهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعى ندارد. سوم اینکه فرد با آگاهى کافى و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو مىیابد و آن را تقلید مىکند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویى بیشتر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز مىتواند زمینهساز تحقق مراحل بعدى باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیرى انسان از الگو، مىتوان گفت که انسان به دلیل کمالخواهى، اهداف و آرزوهایى را در سر مىپروراند. زمانى که با الگویى روبرو مىشود و کمال مطلوب خویش را در او مىیابد، از نظر عاطفى نوعى قرابت و هماهنگى بین خود و الگو مىبیند. از سوى دیگر، احساس نیاز به آن کمال ـ که در الگو هست ـ سراسر وجود الگوپذیر را مىگیرد. این دو عامل، یعنى هماهنگى عاطفى با الگو و احساس نیاز به او، باعث مىشود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتى، به دلیل تأثیرپذیرى انسان از محیط بیرونى، با بهرهگیرى از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار مىگیرد و سعى مىکند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقى خارجى و عینى براى اهداف و آرزوهاى خویش مىبیند و آرزوهاى خویش را امرى امکانپذیر و قابل تحقق ـ و نه خیالى و افسانهاى ـ مىیابد. از اینرو، به دنبال الگو مىرود تا با بهرهگیرى از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه اینکه، در روند این تأثیرگذارى، دستکم دو امر ضرورى به نظر مىرسد: یکى اینکه الگو واجد نقطه مثبتى از نظر متربّى باشد و دیگر اینکه وضعیت نفسانى متربّى آمادگى روحى و روانى براى پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویى، هرچند الگوهاى نامناسب، به او ارائه شود، پىروى مىکند. به همین سبب، لازم است الگوهاى صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهاى ارائه شده حرفى براى گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستى بخشکى تواند که شود هستى بخش؟
خشک ابرى که بود زآب تهى ناید از وى صفت آب دهى
و به فرموده امیرالمؤمنین علیهالسلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسى که خود را اصلاح نکرده است چگونه مىتواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیشترى برخوردار باشند، دایره تأثیر آنها در الگوپذیر بیشتر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافرى در این تأثیرگذارى دارد. یعنى اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگىهاى لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیشترى در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایى یافت شود، جا دارد که متربّى و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پىروى از آنها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیهالسلام مؤمنان را به همینگونه پىروى از اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله سفارش مىنمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدىً ولن یُعیدوکم فى ردىً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که مىروند بروید و پى آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آنها پیشى مگیرید که گمراه مىشوید و از آنان پس نمانید که تباه مىگردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویى
آثار و فوایدى که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آنجا که در این روش، یادگیرى عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت مىگیرد، مىتواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیرى باشد.
2. روند یادگیرى، تفهیم و انتقال پیام به متربّى سریعتر و با سهولت انجام مىپذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیرى کمتر خواهد بود.
4. زمانى که متربّى الگوهاى انسانى را مشاهده مىکند، به قابلیتها و توانایىهاى انسانى خود پى مىبرد و در جهت شکوفایى آنها تلاش مىنماید. به بیانى دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئنتر مىسازد و انگیزه وى را براى رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیشتر مىکند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّى بسیارى از مسائل را بداند ولى در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفى از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمىتواند نماز بخواند. مشاهده این الگو مىتواند راهکارهاى عملى را به متربّى نشان دهد.
د. شیوههاى مختلف تربیت الگویى
تربیت الگویى مىتواند به صورتهاى گوناگونى مانند: الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آنها مىپردازیم:
1. الگودهى
مقصود از الگودهى ارائه الگوهاى مثبت و حقیقى است؛ یعنى الگوهایى که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود مىتواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس مىکند. شاید بهترین مصداق براى تربیت الگویى همین باشد که مربّى در مقام عمل یک الگوى تمام عیار براى متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّى قول و فعل مربّى را هماهنگ مىبیند و نظریه و عمل را با هم تجربه مىکند. امام صادق علیهالسلام در اینباره مىفرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیهالسلام در این جمله، عمل انسان، یعنى تقواى عملى، تلاش و کوشش، نماز و کارهاى خیر را هدایتگر مىدانند و مىفرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوى حق [دعوت نمایید. بهترین مربّى و الگو کسى است که رفتارش، گفتار وى را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّى براى متربّى ثابت مىشود و شک و تردید متربّى را براى الگوبردارى از بین مىبرد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّى سعى مىکند افرادى را که جنبه الگویى دارند به متربّیان معرفى نماید. در این مرحله مربّى مىتواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّى برنامه را به گونهاى تنظیم مىنماید تا متربّى بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویى را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّى اسوهها و الگوهاى مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّى پنهان هستند ولى در گذشته تحقق خارجى داشته و سنّت و روش زندگى آنها در جامعه از رونق و درخشش خاصى برخوردار بوده است، به متربّى معرفى نماید و خصوصیات شخصیتى و سیره فردى و اجتماعى آنها را براى وى تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویى، در قرآن کریم و روایات اهلبیت علیهمالسلام ، فراوان دیده مىشود.
قرآن کریم در موارد متعددى به معرفى الگوهاى الهى مىپردازد. صریحترین کلام الهى در اینباره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامى اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفى مىنماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیهالسلام و پیروانش را الگو و سرمشقى نیکو براى مؤمنان و طالبان لقاى پروردگار معرفى مىنماید. در آیات بسیارى زندگانى پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستانهاى جذاب و شنیدنى به تصویر مىکشد که حاکى از اهتمام قرآن کریم به پىروى و الگوبردارى از اسوههاى الهى و ربّانى است.(28)
در روایات و سیره اهلبیت علیهمالسلام هم به وفور، به این نوع الگودهى اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله اهلبیتِ خود را به مردم معرفى کرده، آنها را به تبعیت از ایشان فرا خواندهاند تا جایى که آنان را به سفینه نجات و کشتى نوح تشبیه کردهاند.(29)
امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویى اشاره دارند و با معرفى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان مىکنند که: «و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پىروى کنید که آن، هدایتکنندهترین سنّت است.
2. الگوپردازى
مقصود از این شیوه ارائه الگوهاى تخیّلى و فرضى است. در این شیوه مربّى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگىهاى آن مىپردازد و زمینه را طورى فراهم مىکند که مربّى را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعهاى بکشاند. مربّى گاهى با بیان داستانها و افسانههاى خیالى بر این امر فایق مىآید و زمانى با بیان خصوصیات، علامات و نشانهها به این مهم دست مىیابد. در هر دو شیوه، مربّى هرقدر از هنرمندى و مهارت بیشترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب، موفقتر خواهد بود. شیرینى و جذّابیت داستان و پیامدهاى مطلوبى که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب مىشود تا متربّى حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پىروى کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهى به مخاطبان خود مىباشد. در اینجا تنها به ذکر یک نمونه بسنده مىشود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین مىفرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آنها که در نمازشان خشوع دارند و آنها که از لغو و بیهودگى رویگردانند و آنها که زکات را انجام مىدهند و آنها که دامان خود را (از آلوده شدن به بىعفتى) حفظ مىکنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهرهگیرى از آنان ملامت نمىشوند؛ و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آنها که امانتها و پیمان خود را رعایت مىکنند و آنها که بر نمازهایشان مواظبت مىنمایند؛ (آرى،) آنها وارثانند؛ وارثانى که بهشت برین را ارث مىبرند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامى هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگارى نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادرى است که یکى کافر بود و دیگرى مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولى شد که حاصل خوبى داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر مىکرد و کفر مىورزید. در حالى که برادر مؤمن، سعى در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابى و نابودى گشت. ذکر این داستان، نمونهاى از تمثیلات و داستانهاى تخیّلى قرآن کریم، براى معرفى الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونههاى فراوانى براى این نوع از روش الگویى مشاهده مىشود؛ براى مثال، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در توصیف مؤمن مىفرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفى کنم؟ کسى که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفى کنم؟ کسى که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت على علیهالسلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینى و الهى خویش، در گذشته، مىپردازد و با بیان اخلاق و ویژگىهاى الهى او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا مىخواند: «در گذشته، مرا برادرى بود که در راه خدا برادرىام مىنمود. خُردى دنیا در دیدهاش، وى را در چشم من بزرگ مىداشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمىیافت، آرزو نمىکرد و آنچه را مىیافت، فراوان به کار نمىبرد. بیشتر روزهایش را خاموش مىماند، و اگر سخن مىگفت، گویندگان را از سخن مىماند و تشنگى پرسندگان را فرو مىنشاند. افتاده بود و در دیدهها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضى نمىرفت، حجت نمىآورد. و کسى را که عذرى داشت، سرزنش نمىنمود تا عذرش را مىشنود. از درد شکوه نمىکرد، مگر آنگاه که بهبود یافته بود. آنچه را مىکرد، مىگفت و بدانچه نمىکرد دهان نمىگشود. اگر با او جدال مىکردند، خاموشى مىگزید و اگر در گفتار بر او پیروز مىشدند، در خاموشى مغلوب نمىگردید. برآنچه مىشنود، حریصتر بود تا آنچه گوید. و گاهى که او را دو کار پیش مىآمد، مىنگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندى در وصف متقین بیان مىکند.(34) امام صادق علیهالسلام نیز در روایتى، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف مىنماید.(35)
همه اینها در جهت ارائه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّیان مکتب تربیتى اسلام است. طى این بیانها، امام به پردازش و توصیف الگو مىپردازد تا متربى، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگىها پىروى کند.
3. الگوزدایى
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایى است؛ به این معنا که الگوها و شخصیتهاى منفى چنان ترسیم مىشوند که نوعى دلزدگى و نگرشى منفى در متربّى، نسبت به آن الگوها پدید مىآید. در چنین مواردى، طبیعتا پدیدآیى نگرش مثبت نسبت به الگوهاى متقابل امرى عادى است. به عبارتى دیگر، در چنین مواردى، مربّى مىتواند از باب «ادب از که آموختى از بى ادبان»، با ارائه الگوهاى منفى و توصیف عواقب سوء آنها، نوعى نگرش مثبت در جهت عکس آنها در متربّى ایجاد کند.از کلام امام على علیهالسلام استفاده مىشود که شناخت هدایتها در گرو شناخت ضلالتها و گمراهىهاست: «و اعلموا انکم لنتعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه، و لنتأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتى تعرفوا الهدى و لن تعرفوا التقوى حتى تعرفوا الذى تعدى...»؛(36) و بدانید که هیچگاه رستگارى را نخواهید شناخت مگر آنکه واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر اینکه پیمانشکنان آن را بشناسید؛... و هیچگاه گمراهى را نخواهید شناخت مگر آنکه هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگارى را نشناسید مگر آنکه متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیهالسلام یکى از راههاى شناخت را به طور کلى، شناخت اضداد مىدانند و شناخت الگوى مطلوب هم از این قاعده مستثنى نیست. یعنى با وقوف بر الگوهاى بد و ویژگىهاى نامطلوب آنان، مىتوان به حقانیت و درستى الگوهاى مثبت پى برد، که همین آگاهى، زمینه را براى تبعیت و پىروى از الگوهاى مطلوب فراهم مىسازد. این شیوه از تربیت الگویى، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانى براى آن یافت مىشود. صورت اول اینکه مربّى در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانههاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربّى از آن الگوها دارد. روایاتى که به بیان ویژگىهاى ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن مىپردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهاى بد دور مىسازد؛ مثل این سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانههاى ظالم چهار چیز است: با نافرمانى به مافوق خود ستم مىکند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم مىراند، حق را دشمن مىدارد و ستم را آشکار مىکند.
صورت دوم آن است که مربّى با نهى مسقیم، متربّى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانى وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیهالسلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبةالشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهى و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّى را مىطلبد. مربّى نباید الگوى منفى را به گونهاى ارائه دهد که در نظر متربّى، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبردارى از آن بپردازد.
ه. قواعد روشى
ثمربخشى و کارامدى هر روش، به رعایت و به کارگیرى اصول و قواعدى بستگى دارد. این قواعد گاه جنبه عمومى دارد که رعایت آن در تمام روشها لازم و ضرورى است و باید در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایى کامل مربّى با فنون تعلیم و تربیت و آگاهى از ویژگىها و خصوصیات متربّى، شرط لازم و ضرورى براى به کارگیرى همه روشهاى تربیتى است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتى براى مربّى حاصل نمىشود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل مىگردد و مصداق این سخن امام صادق علیهالسلام مىشود که: «العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر طریق لایزیده سرعةالسیر الابعدا»؛(39) کسى که بدون بینش و آگاهى به عملى اقدام مىکند، مانند کسى است که مسیر انحرافى را مىپیماید که سرعت پیمایش (چیزى) به غیر از دورى (از هدف) بر او نمىافزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ، انسانى که بدون علم و آگاهى به عملى اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش مىباشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصى نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آنها مفید و نتیجه بخش مىگردد. در اینجا به مواردى از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوهسازى اشاره مىکنیم:
1. از قواعد اساسى و مهم براى این روش مىتوان به آمیختگى آن با منطق و پرهیز از مقلدپرورى بى استدلال اشاره کرد. از آنجا که در تربیت الگویى، نوعى اطاعت و پىروى از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه براى اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهى است نتیجه این امر، پرورش متربیّانى وابسته و بىاراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمىتابد و در موارد متعددى آن را مورد نکوهش قرار مىدهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامىخواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبى درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین مىفرماید: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ اینها کسانى بودند که خداوند آنها را هدایت کرد (و مىتوانند جنبه الگویى داشته باشند) و تو اى پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آنها). به فرموده علامه طباطبائى، خداوند مىفرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلىاللهعلیهوآله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتابهاى آنان است.(42)
بدین منظور، مربّى در روش الگویى باید ترتیبى اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگرى در متربّى تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو بردارى نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پىروى مىکنند؛ آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکى و هماهنگى در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبردارى و همانندسازى را سرعت مىبخشد، انگیزه متربى را در این امر افزایش مىدهد و اعتماد به نفس را در وى تقویت مىکند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کمتر باشد و از لحاظ فرهنگى، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیکتر باشند، انگیزه بیشترى براى تبعیت و همانندسازى در الگوپذیر به وجود مىآید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود مىداند و یک نوع ارتباط عاطفى نسبت به او پیدا مىکند. مثلاً، اگر براى کودکان، اسوههایى از زندگانى ائمه معصومان علیهمالسلام در سنین کودکى، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آنها معرفى گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و براى اقشار مختلف الگو معرفى کرده است. خداوند در اولین گام، براى هدایت انسانها، پیامبرانى از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوى خویش احساس بیگانگى نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستى و مىتوانى با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوى. از اینرو، لازم است ترتیبى اتخاذ گردد تا براى هر قشرى از متربّیان، الگویى که از جهات مختلف به آنها نزدیکتر است، معرفى گردد تا پیوندى صمیمى بین آنها برقرار شود.
3. از آنجا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل مىشود و از سویى، نیازهاى انسان متعدد است، بهتر است الگوهاى متنوعى به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلتهاى نیکو متنوع است و هر الگویى در جهتى خاص، مهارت و قابلیت الگویى را دارد. از اینرو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهاى متنوع و کاملى در همان جهات مربوط به آنها ارائه شود تا هم خستهکننده و ملالآور نباشد و هم به جهت برخوردارى از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذارى بیشترى داشته باشد. الگوهایى که توسط قرآن کریم ارائه مىشود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگى بین الگوهاى ارائه شده، نکته دیگرى است که بسیار حائز اهمیت مىباشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهاى گفتارى مربّى با الگوهاى رفتارى وى هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّى و الگوپذیر بسیار کمک مىکند. در حالى که عدم هماهنگى بین آنها، منجر به دوگانگى رفتار در متربّى خواهد شد. در بخش آسیب شناسى، توضیحات بیشترى در اینباره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشى و غفلت مىگردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملى وى را منحرف مىسازد و چه بسا در مسیر انحرافى به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پى در پى الگوها مىتواند تا حد زیادى این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداورى و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نامگذارى افراد، اماکن، و اشیا به نام آنها، برگزارى کنگرهها و بزرگداشتها، برگزارى مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهمالسلام نیز مىتواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفى به انجام مىرسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسانها را ـ هرچند براى مدتى کوتاه ـ از غفلت مىرهاند و آنها را با اسوهها پیوند مىدهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکرى تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویى ارائه مىدهیم که در یک بعد و صفتى خاص جنبه الگویى دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آنها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پىروى کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازى، مسابقه و مانند آنها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، مىتواند در روند الگوبردارى و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگى دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضرورى به نظر مىرسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، مىتواند ضررى به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در اینجا به بررسى قلمرو کاربرد این روش مىپردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویى
قلمرو روش الگویى از زوایاى گوناگون از جمله محیط تربیتى، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگى انسان و کارآیى آن در همه امور زندگى قابل بحث است.
روش الگویى، برخلاف برخى روشها، که در محیط یا مقطع سنى خاصى کاربرد دارند، در محیطها و مقاطع سنّى مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژهاى برخوردار است.
بخش مهمى از آنچه فرد یاد مىگیرد، از طریق تقلید یا الگوبردارى به دست مىآید. به گفته آلبرت بندورا، یکى از نظریهپردازان یادگیرى اجتماعى، نوعا یادگیرى انسان از راه مشاهده پیامدهاى رفتار سرمشق یا الگو حاصل مىشود و از آنجا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبردارى قرار مىگیرد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدى که رفتار انسان را هدایت مىکنند، از چیزى شبیه به الگوبردارى انتزاعى به وجود مىآیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالى آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبردارى همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکى اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار مىگیرد، ولى با بالا رفتن سن و قدرتشناختى الگوپذیر، تقلید جاى خود را به استنباط و انتخاب مىدهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آنها مىپردازد و با استنباط شخصى خود از آنها الگوبردارى مىنماید. به هر حال، آنچه مهم است اینکه انسانها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبردارى مىنمایند. البته هر چه سن پایینتر باشد، الگوبردارىها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیشتر مىشود.(44)
از سوى دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیطهاى تربیتى، دامنه کاربرد این روش را گستردهتر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیطهاى کار و فعالیت افراد، مراکزى هستند که افراد عمر و زندگى خود را در آنها سپرى مىنمایند. در هر یک از این محیطها، همواره افرادى وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار مىگیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو براى وى نقش ایفا مىنمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویتکنندهها را در اختیار داشته باشد، مىتواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشقهاى فرزند به حساب مىآیند؛ زیرا کودک به دلایلى همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبتهاى گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگى باعث مىشود که خود به خود، آنها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگتر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخى نیازهاى کودک، مىتوانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز مىتوانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهمترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانشآموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعى بالایى برخوردار است و همین امر باعث مىشود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبردارى نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانشآموز قرار مىگیرند و در او تأثیر مىگذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزشکاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلى مىتوانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویى برایش داشته باشند.(46)
از سوى دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگى را شامل مىشود؛ به یقین مىتوان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملى نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونى ساختن آن اقدام کرد. حتى احساسات نیز امورىاند که از دایره تقلید و الگوبردارى بیرون نمىمانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنىاند؛ نه به این معنا که هیچ مایههاى فطرى و درونى ندارند و اکتسابىِ صِرف مىباشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادى و پیداکردن متعلقى براى آنها، از طریق الگوها نیز امکانپذیر است. همچنین در کلیه حیطههاى اخلاقى، عاطفى، اجتماعى، عبادى و مانند آن از این روش مىتوان بهره جست.
ز. آسیب شناسى روشى
به کارگیرى این روش، همانند روشهاى دیگر، ممکن است با مشکلاتى همراه بوده، و در نتیجه، آسیبهایى را در پى داشته باشد. این آسیبها ممکن است به دلیل وجود محدودیتهایى در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمتها و بهرهگیرىهاى نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آنها اشاره مىشود:
1. اولین و عمدهترین آفتى که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگى بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد مىشود و منظور از آن، برخوردها و تعارضهایى است که گاهى میان الگوهاى مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیبپذیرى بیشترى در قبال تضاد الگوها برخوردار است، مىبیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتى، الگوپذیر که از رشد شناختى مطلوبى برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانى مىشود. نمىداند به اصول و ارزشهاى خانواده پاىبند باشد، یا ارزشهاى اجتماعى و الگوهاى مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگى این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزشها بىاعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلى جز نفاق و دورویى و نیز خودخواهى به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصى به رابطه بین الگوهاى خانوادگى و اجتماعى و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعهها نیز ممکن است الگوهاى متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهاى رفتارى پدر بر خلاف الگوهاى رفتارى مادر باشد و یا در مدرسه الگوهاى رفتارى معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگرى است که بر سر راه این روش قرار مىگیرد. تأثیر منفى این آفت به مراتب بیشتر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالى که این مشکل، گمراهى عده بسیارى از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیهالسلام مىفرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتى است که غرق مىشود و دیگران را با خود غرق مىکند.
در منابع اسلامى، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمى، فرهنگى و سیاسى جامعه و کسانى که به نحوى با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طورى که عقاب و ثواب اعمال آنها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله ـ که به دلیل وابستگى به پیامبر، مردم آنان را الگوى خویش مىدانند ـ هشدار مىدهد که اگر هر یک، به کار زشتى اقدام کنند، عذابى دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتى آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده مىشود قبل از اینکه یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه اینها به دلیل این است که اسلام براى عالمان، دانشمندان و الگوهاى جامعه اهمیت و نقش سازندهاى قایل است و در صدد پیشگیرى از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آنها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبى تبدیل مىگردد و مجموعهاى از انسانها و بلکه نسلهایى از انسانها را به انحراف مىکشاند.
3. ناهماهنگى و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگرى براى این روش محسوب مىشود. در قرآن کریم، انسانهایى که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولى خود به آن عمل نمىکنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفتهاند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید، اما خودتان را فراموش مىنمایید؛ با اینکه شما کتاب آسمانى را مىخوانید؟! آیا شما نمىاندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بى عمل، نوعى نفاق است که در وجود الگو و مربّى ظاهر مىشود. این نفاق از سویى ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل مىشود و از سوى دیگر، اعتماد وى را از الگو و مربّى سلب مىکند و سخنش در وى تأثیرى نمىگذارد و مصداق این کلام امام صادق علیهالسلام مىشود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دلها نفوذ نمىکند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمىکند.
و چه نیکو گفته است سعدى که:
عالمى را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیهالسلام که الگوى همه مؤمنان و انسانهاى وارسته است، قسم یاد مىکند که من چیزى را که خود عمل نمىکنم، به شما نمىگویم: «أیُّهَا الناس اِنّى وَ اللّه ما أحُثُّکم عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهى قَبلَکم عنها»؛(50) اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى برنمىانگیزم، جز آنکه خود، پیش از شما به انجام آن برمىخیزم. و شما را از معصیتى باز نمىدارم، جز آنکه خود پیش از شما آن را فرو مىگذارم.
واعظى که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمىنماید که مىگوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست مىدهد و همانگونه که خود ارزشى براى سخنانش قایل نیست، دیگران هم براى آن ارزشى قایل نیستند و بر آن وقعى نمىنهند و با خود این سخن حافظ شیرازى را زمزمه مىکنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بى عملان، واجب است نشنیدن
4. دورى الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگرى است که فرایند تأثیرپذیرى را کُند و چه بسا دچار اختلال مىکند. گاهى به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطههاى بسیارى که آن دو را به هم پیوند مىدهند، جریان انتقال پیام مختل مىشود و چه بسا پیامى، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشینهاى الگویى مىتواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهمالسلام بىبهرهایم، ولى با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پىروى از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکرى علیهالسلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هواى نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ى خویش است، بر عوام است که از او پیروى کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیارى براى الگوپذیر دارد، اما گاهى موجب مىشود که الگوپذیر وابستگى فکرى به الگو پیدا کند و استقلال فکرى خویش را از دست بدهد. کودک در ابتداى زندگى، براى ارضاى حس کنجکاوى خویش، پى در پى از والدین خود سؤال مىکند و پاسخ آنها را مىپذیرد و به آن عمل مىکند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود مىآید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدى ادامه پیدا کند، موجب مىشود به والدین خویش یا هر الگوى دیگرى وابستگى شدیدى پیدا کند، به طورى که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددى انسانها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهى پیوند عاطفىِ بین الگو و الگوپذیر، موجب مىشود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستى و محبت افراطى، وى را الگوى خود قرار دهد. رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کردهاند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمى و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزى، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور مىکند.
از اینرو، الگوپذیر در بسیارى از موارد خطاهاى الگو را نیز پذیرا مىگردد و از آنها الگوبردارى مىکند.
یکى از صاحبنظران در اینباره چنین مىگوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص براى حفظ و ابقاى ارتباطات مودتآمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنى براى اینکه به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیهالسلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش مىکند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فى الحیاة الدنیا: فقط براى دوستى یکدیگر در زندگى این جهانى، بتهایى را (به خدایى) گرفتهاید، نه خداى متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهى افراد بدون اینکه از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتى نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وى را دلیل بر حقانیت او دانسته، وى را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب مىکنند. اینکه پارهاى از افراد در امرى تابع اکثریت مىشوند، ناشى از همین پندار باطل است.(54)
بدیهى است که کثرت طرفداران یک چیز نمىتواند دلیلى بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدى جز گمراهى و پشیمانى براى الگوپذیر ندارد. چه بسا بیشتر افراد، از روى ناآگاهى یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفدارى یا الگوبردارى از امرى بپردازند.
8. یکى دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگى مثبت در فردى، وى را در تمام جهات شایسته پىروى مىداند. برجستگى این ویژگى در فرد، جهات منفى او را تحتالشعاع قرار مىدهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبردارى از آنها نیز مىپردازد. نویسنده کتاب روانشناسى تربیتى در تحلیل این آفت چنین مىگوید: «جوان ابتدا ویژگى مثبتى را در الگو مىیابد، سپس به وى دل مىبندد و بر مبناى مدل شرطى کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب مىیابد ... پس از دلبستگى اولیه ... سایر ویژگىهاى الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار مىگیرد. از همینرو، غرب با به کارگیرى صدها روانشناس، جامعهشناس و مردمشناس، به ارائه الگوهایى با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، مىپردازد.»(55)
ارائه الگوهاى کامل، و یا دستکم چند بعدى، تا حدى این آسیب را خنثى مىکند.
این آفت مىتواند ابزارى براى استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفى یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوى او جلب مىنمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگرى که مدنظر دارند، القا مىکنند. مثلاً، در قالب تبلیغ براى یک شخصیت ورزشى مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا مىکنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسى در تفسیر مجمعالبیان، ریشه بتپرستى بر اساس همین استفاده ابزارى از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وى در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین مىگوید: «گفته شده است که اینها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نامهاى قومى صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیهالسلام و حضرت نوح علیهالسلام زندگى مىکردهاند. بعد از آنها، قوم دیگرى آمدهاند که طریقه آنها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آنها گفت: اگر تصویر آنها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آنها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاطتر و اشتیاق شما را به عبادت بیشتر مىکند. و آنها هم همین کار را انجام دادند، پس از آنها قوم دیگرى آمدند (که اطلاعى از انگیزه قوم قبلى نداشتند)، شیطان به آنها گفت: کسانى که قبل از شما بودند، آن تصویرها را مىپرستیدند، آنها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بتها از آنجاست...».(56)
9. مستکبران و کسانى که وجود اسوهها را در جهت منافع خود نمىبینند، در صورتى که نتوانند از وجود آنها به نفع خود بهرهبردارى نمایند، به طرق مختلفى مانع هدایت و تأثیرگذارى آنان در متربّیان و افراد جامعه مىشوند. مثلاً، درصدد نابودى الگوها بر مىآیند، یا به تخریب شخصیت آنها مىپردازند، یا با تبعید و زندانى کردن آنها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد مىکنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده مىسازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیاى الهى و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از اینگونه برخوردها مىتوان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویى است. اگر قواعد روشى، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیبها به حداقل مىرسد.
پىنوشتها
1ـ (social learning theory). این نظریه، یکى ازنظریههاى معروف رفتارگرایى شناختى است، که به بررسى عوامل کنترلکننده رفتار انسان مىپردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهاى درونى رانده مىشوند و نه محرکهاى محیطى آنها را به سوى عمل سوق مىدهند، بلکه کارکردهاى روانشناختى، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیینکننده محیطى، تبیین مىشوند. ر.ک.به: علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5ـ سید داود حسینى نسب و علىاصغر اقدم، فرهنگ واژهها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6ـ باقر ساروخانى، دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص 640.
7ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 260.
8ـ معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أى اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فى هذا الامراى حالهم فیه واحدة، و التاسى فى الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9ـ الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10ـ احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12ـ زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14ـ همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15ـ همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16ـ همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17ـ نهجالبلاغه، خ 110.
18ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19ـ گذشته از اثبات تأثیر پذیرى انسان در علوم جدید، بخصوص روانشناسى، از آیات و روایات، این امر به راحتى استنباط مىشود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فى الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الى البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام على علیهالسلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکى از تأثیرپذیرى انسان است.
20و21ـ اتو کلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه علىمحمد کاردان، ج 2، ص 494.
22ـ اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روانشناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و همکاران، ج 1، ص 158.
23ـ دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روانشناسى اجتماعى از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقى منشى طوسى، ص 61.
24ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25ـ غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26ـ نهجالبلاغه، خطبه 97.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28ـ ذکر داستان حضرت یوسف، موسى، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس علیهمالسلام ، و بیان خصوصیات هر یک، مىفرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ اى انسانها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهى بهرهمند شوید، از این الگوها پىروى کنید.
29ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30ـ نهجالبلاغه، خطبه 110.
31ـ ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلى بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخى از مفسران، تمام داستانهاى قرآن را واقعى مىدانند.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33ـ و قال علیهالسلام : کان لى فى ما مضى اخ فى الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدى.
34ـ نهجالبلاغه، خطبه 193.
35ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام : «ینبغى للمؤمن ان یکون فیه ثمانى خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فى تعب، و الناس منه فى راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافى، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 21.
38ـ محمدعلى کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردى، مسند امام الجواد، ص 243.
39ـ اصول کافى، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40ـ قالرسولالله صلىاللهعلیهوآله «من عمل على غیرعلمکانمایفسداکثر ممایصلح». همانجا، ح 3.
41ـ زخرف: 23و24.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43ـ هرگنهان، بى، آر، و همکاران، مقدمهاى بر نظریههاى یادگیرى،ترجمه علىاکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44ـ ر.ک. محمدتقى مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایى، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهى معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایى» اثر دکتر فرخنده مفیدى.
45ـ کرومبولتز، جان، دى و هلن، بى، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهاى کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمى، تهران، انتشارات فاطمى، 1368، ص 93.
46ـ ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهى معلم....»
47ـ غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48ـ اصول کافى، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49ـ اصول کافى، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50ـ نهجالبلاغه، خطبه 175.
51ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهمالسلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52ـ محمدبنعلى ابن بابویه القمى، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 220.
55ـ مرتضى منطقى، روانشناسى تربیتى، ص 162.
56ـ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
--------------------------------------------------------------------------------
روش الگویى در تربیت اسلامى
محمدرضا قائمىمقدم
چکیده
مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى است. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را «روش الگویى» نامید. این روش در سرتاسر زندگى و ابعاد مختلف آن کاربرد دارد و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى، بسیار مؤثر است. شاید به همین دلیل است که در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. تأثیرپذیرى انسان از محیط و گرایش او به تقلید را مىتوان از مبانى اثرگذارى این روش نام برد.
از شیوههاى اجرایى این روش، مىتوان به الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى اشاره کرد که هر کدام شیوههاى جزئىترى را شامل مىشود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجراى آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصى است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیبهایى بر سر راه این روش وجود دارد که مربّى نباید از بروز آنها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیرى اجتماعى،(1) مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى(2) است. به اعتقاد این روانشناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعى از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیرى بپردازیم، زندگى ما مختل مىشد. در چنین حالتى، باید وقت و نیروى زیادى را صرف کسب دانش، مهارتها، و نگرشهاى مختلف مىکردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیارى رو به رو مىشدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادى از دانشها، مهارتها و سایر یادگیرىهایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهاى رفتار آنان کسب مىکنیم. یادگیرى مشاهدهاى، در واقع همان سرمشقگیرى(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن مىپردازد. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را روش الگویى(4) نامید.
روش تربیت الگویى، یکى از روشهاى فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگى کاربرد دارد. و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى بسیار مؤثر است. در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهى گذرا به متون دینى، به بررسى ابعاد گوناگون این روش مىپردازیم.
الف. مفهومشناسى
الگو در لغت به معناى طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانى متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معناى اصطلاحى الگو کاملا با معناى لغوى آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلى از شکل یا اشیا یا موردى از رفتار اطلاق مىشود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتى گفته مىشود که به دلیل دارا بودن برخى خصوصیات، شایسته تقلید و پىروى است. در روانشناسى اجتماعى، مدل به کسى گفته مىشود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعى نیز، الگوها آن شیوههایى از زندگى هستند که از فرهنگ نشأت مىگیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعى با این الگوها سروکار دارند و اعمال آنها با این الگوها تطابق مىیابد.(7) همانگونه که مشاهده مىشود، معناى اصطلاحى الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربى به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر مىشود، از اینرو، براى بررسى مفهوم الگو در متون دینى، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ ـ س ـ و) است که در حالت اسمى به معنى قدوه و الگو و در حالت مصدرى، به معنى حالت پیروى کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتى مىداند که انسان به هنگام پىروى از غیر پیدا مىکند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معناى مصدرى است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر آیه «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه ...» مىفرماید: «اسوه یعنى قدوه که عبارت است از اقتدا و پىروى کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، یعنى پىروى و تبعیت کردن از او، و از اینکه با "لقد کان لکم" ـ که ماضى استمرارى است ـ تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پىروى تکلیفى ثابت و همیشگى است و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسى کنید.»(11)
زمخشرى در کشاف نیز، در معناى اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکى اینکه خود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فى نفسه اسوه حسنه و مقتدى به است، و دیگرى اینکه در وجود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله خصلتى هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دستکم به سه معنا به کار رفته است:
ـ به معناى مصدرى یعنى اقتدا و پىروى که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابى عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة اى اقتداء اى شابهته فى الغربة.»(13) که در این روایت بر معناى مصدرى (اقتدا) تصریح شده است.
- به معناى الگو و مقتدى؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهى کن براى کسى که از تو مشورت مىخواهد، و خود را الگویى براى مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
ـ به معناى سنّت و روش؛ مانند: «کان فى الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فى اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهى بود که در مملکتدارى و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنهاى داشت. مؤید این معنا، روایت دیگرى است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنى تبعیت و پىروى از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدى نبیّکم فانه افضل الهدى»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الى ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوى پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکى در مورد تبعیت از هدایتهاى انبیا علیهمالسلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آنها کسانى بودند که خدا آنها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آنها پیروى نما.
و دیگرى در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و از آثار آنها پىروى مىکنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامى دستکم به سه معناى مقتدا، پىروى کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسى آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایى بیشترى برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهاى انسانى است و بیشتر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقى، رفتارى و شناختى انسان به کار مىرود. در حالى که واژه «الگو»، علاوه بر اینها، به معنى طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشى و یادگیرى کاربرد دارد.
و اما روش الگویى، روشى است که اساس آن بر محور الگودهى و ارائه نمونههاى عینى و عملى بنا شده است. در این روش مربّى تلاش مىکند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى الگوبردارى و تقلید براى وى فراهم آید.
ب. مبانى روش الگویى
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که اصولاً چرا انسانها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر مىپذیرند؟ براى پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمى از محیط اجتماعى و انسانهاى دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدرى روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالى بى نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکى از فرایندهاى روانى است که پایه و اساس بسیارى از یادگیرىهاى انسان به شمار مىرود. گرایش به تقلید به قدرى در انسان رایج است که برخى از روانشناسان آن را غریزه دانستهاند.(20) در مقابل، برخى از روانشناسان اجتماعى مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچگونه رفتارى که جز از طریق تقلید تبیینپذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویى، پارهاى از روانشناسان مانند فروید، تقلید را نوعى همانندسازى و انطباق با محیط دانستهاند؛ آنها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرشها و ویژگىهاى رفتارى والدین، احساس مىکنند که قدرى از قدرت و کفایت آنها را به دست آوردهاند و از اینرو، خود را با آنان منطبق مىسازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمىتواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگىهاى والدین خود همانندسازى نمىکنند، بلکه به نظر برخى از روانشناسان، همانندسازى نوعى یادگیرى است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهاى والدین را مورد تقلید قرار مىدهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است اینکه در انسان حالتى روانى وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیارى از ویژگىهاى شخصیتى و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو مىگیرد. این حالت همان تقلید است که در روانشناسى اجتماعى آن را چنین تعریف مىکنند: «تقلید به وضعیتى گفته مىشود که موقعیتى تحریککننده موجب فعالیتى حرکتى شود که به نوعى، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتى موقعیتى تحریککننده که با اهداف، نیازها، نگرشها، و آرزوهاى انسان سازگار باشد، براى انسان پدید آید، انسان سعى مىکند رفتارى را از خود بروز دهد تا خود را بیشتر به آن موقعیت نزدیک کند. از اینرو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معناى اعم، سه مرحله دارد: اول اینکه شخص، عمل یکى از اشخاص پیرامون خود را عینا و بى درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماههاى که با خنده اطرافیان خود، بىدرنگ مىخندد، بدون اینکه تعبیر و تفسیرى براى خنده آنها داشته باشد. این حالت، خالى از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم اینکه شخص، رفتار دیگرى را آگاهانه ولى با آگاهى اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند سالهاى که کارهاى بزرگترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام مىدهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعى ندارد. سوم اینکه فرد با آگاهى کافى و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو مىیابد و آن را تقلید مىکند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویى بیشتر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز مىتواند زمینهساز تحقق مراحل بعدى باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیرى انسان از الگو، مىتوان گفت که انسان به دلیل کمالخواهى، اهداف و آرزوهایى را در سر مىپروراند. زمانى که با الگویى روبرو مىشود و کمال مطلوب خویش را در او مىیابد، از نظر عاطفى نوعى قرابت و هماهنگى بین خود و الگو مىبیند. از سوى دیگر، احساس نیاز به آن کمال ـ که در الگو هست ـ سراسر وجود الگوپذیر را مىگیرد. این دو عامل، یعنى هماهنگى عاطفى با الگو و احساس نیاز به او، باعث مىشود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتى، به دلیل تأثیرپذیرى انسان از محیط بیرونى، با بهرهگیرى از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار مىگیرد و سعى مىکند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقى خارجى و عینى براى اهداف و آرزوهاى خویش مىبیند و آرزوهاى خویش را امرى امکانپذیر و قابل تحقق ـ و نه خیالى و افسانهاى ـ مىیابد. از اینرو، به دنبال الگو مىرود تا با بهرهگیرى از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه اینکه، در روند این تأثیرگذارى، دستکم دو امر ضرورى به نظر مىرسد: یکى اینکه الگو واجد نقطه مثبتى از نظر متربّى باشد و دیگر اینکه وضعیت نفسانى متربّى آمادگى روحى و روانى براى پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویى، هرچند الگوهاى نامناسب، به او ارائه شود، پىروى مىکند. به همین سبب، لازم است الگوهاى صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهاى ارائه شده حرفى براى گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستى بخشکى تواند که شود هستى بخش؟
خشک ابرى که بود زآب تهى ناید از وى صفت آب دهى
و به فرموده امیرالمؤمنین علیهالسلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسى که خود را اصلاح نکرده است چگونه مىتواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیشترى برخوردار باشند، دایره تأثیر آنها در الگوپذیر بیشتر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافرى در این تأثیرگذارى دارد. یعنى اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگىهاى لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیشترى در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایى یافت شود، جا دارد که متربّى و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پىروى از آنها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیهالسلام مؤمنان را به همینگونه پىروى از اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله سفارش مىنمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدىً ولن یُعیدوکم فى ردىً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که مىروند بروید و پى آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آنها پیشى مگیرید که گمراه مىشوید و از آنان پس نمانید که تباه مىگردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویى
آثار و فوایدى که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آنجا که در این روش، یادگیرى عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت مىگیرد، مىتواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیرى باشد.
2. روند یادگیرى، تفهیم و انتقال پیام به متربّى سریعتر و با سهولت انجام مىپذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیرى کمتر خواهد بود.
4. زمانى که متربّى الگوهاى انسانى را مشاهده مىکند، به قابلیتها و توانایىهاى انسانى خود پى مىبرد و در جهت شکوفایى آنها تلاش مىنماید. به بیانى دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئنتر مىسازد و انگیزه وى را براى رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیشتر مىکند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّى بسیارى از مسائل را بداند ولى در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفى از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمىتواند نماز بخواند. مشاهده این الگو مىتواند راهکارهاى عملى را به متربّى نشان دهد.
د. شیوههاى مختلف تربیت الگویى
تربیت الگویى مىتواند به صورتهاى گوناگونى مانند: الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آنها مىپردازیم:
1. الگودهى
مقصود از الگودهى ارائه الگوهاى مثبت و حقیقى است؛ یعنى الگوهایى که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود مىتواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس مىکند. شاید بهترین مصداق براى تربیت الگویى همین باشد که مربّى در مقام عمل یک الگوى تمام عیار براى متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّى قول و فعل مربّى را هماهنگ مىبیند و نظریه و عمل را با هم تجربه مىکند. امام صادق علیهالسلام در اینباره مىفرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیهالسلام در این جمله، عمل انسان، یعنى تقواى عملى، تلاش و کوشش، نماز و کارهاى خیر را هدایتگر مىدانند و مىفرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوى حق [دعوت نمایید. بهترین مربّى و الگو کسى است که رفتارش، گفتار وى را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّى براى متربّى ثابت مىشود و شک و تردید متربّى را براى الگوبردارى از بین مىبرد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّى سعى مىکند افرادى را که جنبه الگویى دارند به متربّیان معرفى نماید. در این مرحله مربّى مىتواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّى برنامه را به گونهاى تنظیم مىنماید تا متربّى بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویى را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّى اسوهها و الگوهاى مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّى پنهان هستند ولى در گذشته تحقق خارجى داشته و سنّت و روش زندگى آنها در جامعه از رونق و درخشش خاصى برخوردار بوده است، به متربّى معرفى نماید و خصوصیات شخصیتى و سیره فردى و اجتماعى آنها را براى وى تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویى، در قرآن کریم و روایات اهلبیت علیهمالسلام ، فراوان دیده مىشود.
قرآن کریم در موارد متعددى به معرفى الگوهاى الهى مىپردازد. صریحترین کلام الهى در اینباره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامى اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفى مىنماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیهالسلام و پیروانش را الگو و سرمشقى نیکو براى مؤمنان و طالبان لقاى پروردگار معرفى مىنماید. در آیات بسیارى زندگانى پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستانهاى جذاب و شنیدنى به تصویر مىکشد که حاکى از اهتمام قرآن کریم به پىروى و الگوبردارى از اسوههاى الهى و ربّانى است.(28)
در روایات و سیره اهلبیت علیهمالسلام هم به وفور، به این نوع الگودهى اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله اهلبیتِ خود را به مردم معرفى کرده، آنها را به تبعیت از ایشان فرا خواندهاند تا جایى که آنان را به سفینه نجات و کشتى نوح تشبیه کردهاند.(29)
امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویى اشاره دارند و با معرفى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان مىکنند که: «و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پىروى کنید که آن، هدایتکنندهترین سنّت است.
2. الگوپردازى
مقصود از این شیوه ارائه الگوهاى تخیّلى و فرضى است. در این شیوه مربّى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگىهاى آن مىپردازد و زمینه را طورى فراهم مىکند که مربّى را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعهاى بکشاند. مربّى گاهى با بیان داستانها و افسانههاى خیالى بر این امر فایق مىآید و زمانى با بیان خصوصیات، علامات و نشانهها به این مهم دست مىیابد. در هر دو شیوه، مربّى هرقدر از هنرمندى و مهارت بیشترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب، موفقتر خواهد بود. شیرینى و جذّابیت داستان و پیامدهاى مطلوبى که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب مىشود تا متربّى حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پىروى کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهى به مخاطبان خود مىباشد. در اینجا تنها به ذکر یک نمونه بسنده مىشود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین مىفرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آنها که در نمازشان خشوع دارند و آنها که از لغو و بیهودگى رویگردانند و آنها که زکات را انجام مىدهند و آنها که دامان خود را (از آلوده شدن به بىعفتى) حفظ مىکنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهرهگیرى از آنان ملامت نمىشوند؛ و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آنها که امانتها و پیمان خود را رعایت مىکنند و آنها که بر نمازهایشان مواظبت مىنمایند؛ (آرى،) آنها وارثانند؛ وارثانى که بهشت برین را ارث مىبرند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامى هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگارى نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادرى است که یکى کافر بود و دیگرى مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولى شد که حاصل خوبى داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر مىکرد و کفر مىورزید. در حالى که برادر مؤمن، سعى در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابى و نابودى گشت. ذکر این داستان، نمونهاى از تمثیلات و داستانهاى تخیّلى قرآن کریم، براى معرفى الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونههاى فراوانى براى این نوع از روش الگویى مشاهده مىشود؛ براى مثال، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در توصیف مؤمن مىفرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفى کنم؟ کسى که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفى کنم؟ کسى که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت على علیهالسلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینى و الهى خویش، در گذشته، مىپردازد و با بیان اخلاق و ویژگىهاى الهى او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا مىخواند: «در گذشته، مرا برادرى بود که در راه خدا برادرىام مىنمود. خُردى دنیا در دیدهاش، وى را در چشم من بزرگ مىداشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمىیافت، آرزو نمىکرد و آنچه را مىیافت، فراوان به کار نمىبرد. بیشتر روزهایش را خاموش مىماند، و اگر سخن مىگفت، گویندگان را از سخن مىماند و تشنگى پرسندگان را فرو مىنشاند. افتاده بود و در دیدهها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضى نمىرفت، حجت نمىآورد. و کسى را که عذرى داشت، سرزنش نمىنمود تا عذرش را مىشنود. از درد شکوه نمىکرد، مگر آنگاه که بهبود یافته بود. آنچه را مىکرد، مىگفت و بدانچه نمىکرد دهان نمىگشود. اگر با او جدال مىکردند، خاموشى مىگزید و اگر در گفتار بر او پیروز مىشدند، در خاموشى مغلوب نمىگردید. برآنچه مىشنود، حریصتر بود تا آنچه گوید. و گاهى که او را دو کار پیش مىآمد، مىنگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندى در وصف متقین بیان مىکند.(34) امام صادق علیهالسلام نیز در روایتى، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف مىنماید.(35)
همه اینها در جهت ارائه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّیان مکتب تربیتى اسلام است. طى این بیانها، امام به پردازش و توصیف الگو مىپردازد تا متربى، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگىها پىروى کند.
3. الگوزدایى
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایى است؛ به این معنا که الگوها و شخصیتهاى منفى چنان ترسیم مىشوند که نوعى دلزدگى و نگرشى منفى در متربّى، نسبت به آن الگوها پدید مىآید. در چنین مواردى، طبیعتا پدیدآیى نگرش مثبت نسبت به الگوهاى متقابل امرى عادى است. به عبارتى دیگر، در چنین مواردى، مربّى مىتواند از باب «ادب از که آموختى از بى ادبان»، با ارائه الگوهاى منفى و توصیف عواقب سوء آنها، نوعى نگرش مثبت در جهت عکس آنها در متربّى ایجاد کند.از کلام امام على علیهالسلام استفاده مىشود که شناخت هدایتها در گرو شناخت ضلالتها و گمراهىهاست: «و اعلموا انکم لنتعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه، و لنتأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتى تعرفوا الهدى و لن تعرفوا التقوى حتى تعرفوا الذى تعدى...»؛(36) و بدانید که هیچگاه رستگارى را نخواهید شناخت مگر آنکه واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر اینکه پیمانشکنان آن را بشناسید؛... و هیچگاه گمراهى را نخواهید شناخت مگر آنکه هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگارى را نشناسید مگر آنکه متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیهالسلام یکى از راههاى شناخت را به طور کلى، شناخت اضداد مىدانند و شناخت الگوى مطلوب هم از این قاعده مستثنى نیست. یعنى با وقوف بر الگوهاى بد و ویژگىهاى نامطلوب آنان، مىتوان به حقانیت و درستى الگوهاى مثبت پى برد، که همین آگاهى، زمینه را براى تبعیت و پىروى از الگوهاى مطلوب فراهم مىسازد. این شیوه از تربیت الگویى، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانى براى آن یافت مىشود. صورت اول اینکه مربّى در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانههاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربّى از آن الگوها دارد. روایاتى که به بیان ویژگىهاى ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن مىپردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهاى بد دور مىسازد؛ مثل این سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانههاى ظالم چهار چیز است: با نافرمانى به مافوق خود ستم مىکند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم مىراند، حق را دشمن مىدارد و ستم را آشکار مىکند.
صورت دوم آن است که مربّى با نهى مسقیم، متربّى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانى وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیهالسلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبةالشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهى و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّى را مىطلبد. مربّى نباید الگوى منفى را به گونهاى ارائه دهد که در نظر متربّى، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبردارى از آن بپردازد.
ه. قواعد روشى
ثمربخشى و کارامدى هر روش، به رعایت و به کارگیرى اصول و قواعدى بستگى دارد. این قواعد گاه جنبه عمومى دارد که رعایت آن در تمام روشها لازم و ضرورى است و باید در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایى کامل مربّى با فنون تعلیم و تربیت و آگاهى از ویژگىها و خصوصیات متربّى، شرط لازم و ضرورى براى به کارگیرى همه روشهاى تربیتى است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتى براى مربّى حاصل نمىشود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل مىگردد و مصداق این سخن امام صادق علیهالسلام مىشود که: «العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر طریق لایزیده سرعةالسیر الابعدا»؛(39) کسى که بدون بینش و آگاهى به عملى اقدام مىکند، مانند کسى است که مسیر انحرافى را مىپیماید که سرعت پیمایش (چیزى) به غیر از دورى (از هدف) بر او نمىافزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ، انسانى که بدون علم و آگاهى به عملى اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش مىباشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصى نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آنها مفید و نتیجه بخش مىگردد. در اینجا به مواردى از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوهسازى اشاره مىکنیم:
1. از قواعد اساسى و مهم براى این روش مىتوان به آمیختگى آن با منطق و پرهیز از مقلدپرورى بى استدلال اشاره کرد. از آنجا که در تربیت الگویى، نوعى اطاعت و پىروى از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه براى اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهى است نتیجه این امر، پرورش متربیّانى وابسته و بىاراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمىتابد و در موارد متعددى آن را مورد نکوهش قرار مىدهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامىخواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبى درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین مىفرماید: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ اینها کسانى بودند که خداوند آنها را هدایت کرد (و مىتوانند جنبه الگویى داشته باشند) و تو اى پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آنها). به فرموده علامه طباطبائى، خداوند مىفرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلىاللهعلیهوآله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتابهاى آنان است.(42)
بدین منظور، مربّى در روش الگویى باید ترتیبى اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگرى در متربّى تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو بردارى نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پىروى مىکنند؛ آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکى و هماهنگى در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبردارى و همانندسازى را سرعت مىبخشد، انگیزه متربى را در این امر افزایش مىدهد و اعتماد به نفس را در وى تقویت مىکند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کمتر باشد و از لحاظ فرهنگى، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیکتر باشند، انگیزه بیشترى براى تبعیت و همانندسازى در الگوپذیر به وجود مىآید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود مىداند و یک نوع ارتباط عاطفى نسبت به او پیدا مىکند. مثلاً، اگر براى کودکان، اسوههایى از زندگانى ائمه معصومان علیهمالسلام در سنین کودکى، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آنها معرفى گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و براى اقشار مختلف الگو معرفى کرده است. خداوند در اولین گام، براى هدایت انسانها، پیامبرانى از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوى خویش احساس بیگانگى نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستى و مىتوانى با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوى. از اینرو، لازم است ترتیبى اتخاذ گردد تا براى هر قشرى از متربّیان، الگویى که از جهات مختلف به آنها نزدیکتر است، معرفى گردد تا پیوندى صمیمى بین آنها برقرار شود.
3. از آنجا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل مىشود و از سویى، نیازهاى انسان متعدد است، بهتر است الگوهاى متنوعى به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلتهاى نیکو متنوع است و هر الگویى در جهتى خاص، مهارت و قابلیت الگویى را دارد. از اینرو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهاى متنوع و کاملى در همان جهات مربوط به آنها ارائه شود تا هم خستهکننده و ملالآور نباشد و هم به جهت برخوردارى از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذارى بیشترى داشته باشد. الگوهایى که توسط قرآن کریم ارائه مىشود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگى بین الگوهاى ارائه شده، نکته دیگرى است که بسیار حائز اهمیت مىباشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهاى گفتارى مربّى با الگوهاى رفتارى وى هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّى و الگوپذیر بسیار کمک مىکند. در حالى که عدم هماهنگى بین آنها، منجر به دوگانگى رفتار در متربّى خواهد شد. در بخش آسیب شناسى، توضیحات بیشترى در اینباره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشى و غفلت مىگردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملى وى را منحرف مىسازد و چه بسا در مسیر انحرافى به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پى در پى الگوها مىتواند تا حد زیادى این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداورى و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نامگذارى افراد، اماکن، و اشیا به نام آنها، برگزارى کنگرهها و بزرگداشتها، برگزارى مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهمالسلام نیز مىتواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفى به انجام مىرسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسانها را ـ هرچند براى مدتى کوتاه ـ از غفلت مىرهاند و آنها را با اسوهها پیوند مىدهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکرى تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویى ارائه مىدهیم که در یک بعد و صفتى خاص جنبه الگویى دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آنها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پىروى کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازى، مسابقه و مانند آنها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، مىتواند در روند الگوبردارى و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگى دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضرورى به نظر مىرسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، مىتواند ضررى به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در اینجا به بررسى قلمرو کاربرد این روش مىپردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویى
قلمرو روش الگویى از زوایاى گوناگون از جمله محیط تربیتى، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگى انسان و کارآیى آن در همه امور زندگى قابل بحث است.
روش الگویى، برخلاف برخى روشها، که در محیط یا مقطع سنى خاصى کاربرد دارند، در محیطها و مقاطع سنّى مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژهاى برخوردار است.
بخش مهمى از آنچه فرد یاد مىگیرد، از طریق تقلید یا الگوبردارى به دست مىآید. به گفته آلبرت بندورا، یکى از نظریهپردازان یادگیرى اجتماعى، نوعا یادگیرى انسان از راه مشاهده پیامدهاى رفتار سرمشق یا الگو حاصل مىشود و از آنجا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبردارى قرار مىگیرد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدى که رفتار انسان را هدایت مىکنند، از چیزى شبیه به الگوبردارى انتزاعى به وجود مىآیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالى آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبردارى همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکى اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار مىگیرد، ولى با بالا رفتن سن و قدرتشناختى الگوپذیر، تقلید جاى خود را به استنباط و انتخاب مىدهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آنها مىپردازد و با استنباط شخصى خود از آنها الگوبردارى مىنماید. به هر حال، آنچه مهم است اینکه انسانها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبردارى مىنمایند. البته هر چه سن پایینتر باشد، الگوبردارىها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیشتر مىشود.(44)
از سوى دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیطهاى تربیتى، دامنه کاربرد این روش را گستردهتر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیطهاى کار و فعالیت افراد، مراکزى هستند که افراد عمر و زندگى خود را در آنها سپرى مىنمایند. در هر یک از این محیطها، همواره افرادى وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار مىگیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو براى وى نقش ایفا مىنمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویتکنندهها را در اختیار داشته باشد، مىتواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشقهاى فرزند به حساب مىآیند؛ زیرا کودک به دلایلى همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبتهاى گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگى باعث مىشود که خود به خود، آنها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگتر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخى نیازهاى کودک، مىتوانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز مىتوانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهمترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانشآموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعى بالایى برخوردار است و همین امر باعث مىشود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبردارى نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانشآموز قرار مىگیرند و در او تأثیر مىگذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزشکاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلى مىتوانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویى برایش داشته باشند.(46)
از سوى دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگى را شامل مىشود؛ به یقین مىتوان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملى نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونى ساختن آن اقدام کرد. حتى احساسات نیز امورىاند که از دایره تقلید و الگوبردارى بیرون نمىمانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنىاند؛ نه به این معنا که هیچ مایههاى فطرى و درونى ندارند و اکتسابىِ صِرف مىباشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادى و پیداکردن متعلقى براى آنها، از طریق الگوها نیز امکانپذیر است. همچنین در کلیه حیطههاى اخلاقى، عاطفى، اجتماعى، عبادى و مانند آن از این روش مىتوان بهره جست.
ز. آسیب شناسى روشى
به کارگیرى این روش، همانند روشهاى دیگر، ممکن است با مشکلاتى همراه بوده، و در نتیجه، آسیبهایى را در پى داشته باشد. این آسیبها ممکن است به دلیل وجود محدودیتهایى در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمتها و بهرهگیرىهاى نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آنها اشاره مىشود:
1. اولین و عمدهترین آفتى که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگى بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد مىشود و منظور از آن، برخوردها و تعارضهایى است که گاهى میان الگوهاى مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیبپذیرى بیشترى در قبال تضاد الگوها برخوردار است، مىبیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتى، الگوپذیر که از رشد شناختى مطلوبى برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانى مىشود. نمىداند به اصول و ارزشهاى خانواده پاىبند باشد، یا ارزشهاى اجتماعى و الگوهاى مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگى این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزشها بىاعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلى جز نفاق و دورویى و نیز خودخواهى به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصى به رابطه بین الگوهاى خانوادگى و اجتماعى و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعهها نیز ممکن است الگوهاى متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهاى رفتارى پدر بر خلاف الگوهاى رفتارى مادر باشد و یا در مدرسه الگوهاى رفتارى معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگرى است که بر سر راه این روش قرار مىگیرد. تأثیر منفى این آفت به مراتب بیشتر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالى که این مشکل، گمراهى عده بسیارى از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیهالسلام مىفرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتى است که غرق مىشود و دیگران را با خود غرق مىکند.
در منابع اسلامى، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمى، فرهنگى و سیاسى جامعه و کسانى که به نحوى با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طورى که عقاب و ثواب اعمال آنها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله ـ که به دلیل وابستگى به پیامبر، مردم آنان را الگوى خویش مىدانند ـ هشدار مىدهد که اگر هر یک، به کار زشتى اقدام کنند، عذابى دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتى آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده مىشود قبل از اینکه یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه اینها به دلیل این است که اسلام براى عالمان، دانشمندان و الگوهاى جامعه اهمیت و نقش سازندهاى قایل است و در صدد پیشگیرى از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آنها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبى تبدیل مىگردد و مجموعهاى از انسانها و بلکه نسلهایى از انسانها را به انحراف مىکشاند.
3. ناهماهنگى و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگرى براى این روش محسوب مىشود. در قرآن کریم، انسانهایى که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولى خود به آن عمل نمىکنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفتهاند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید، اما خودتان را فراموش مىنمایید؛ با اینکه شما کتاب آسمانى را مىخوانید؟! آیا شما نمىاندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بى عمل، نوعى نفاق است که در وجود الگو و مربّى ظاهر مىشود. این نفاق از سویى ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل مىشود و از سوى دیگر، اعتماد وى را از الگو و مربّى سلب مىکند و سخنش در وى تأثیرى نمىگذارد و مصداق این کلام امام صادق علیهالسلام مىشود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دلها نفوذ نمىکند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمىکند.
و چه نیکو گفته است سعدى که:
عالمى را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیهالسلام که الگوى همه مؤمنان و انسانهاى وارسته است، قسم یاد مىکند که من چیزى را که خود عمل نمىکنم، به شما نمىگویم: «أیُّهَا الناس اِنّى وَ اللّه ما أحُثُّکم عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهى قَبلَکم عنها»؛(50) اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى برنمىانگیزم، جز آنکه خود، پیش از شما به انجام آن برمىخیزم. و شما را از معصیتى باز نمىدارم، جز آنکه خود پیش از شما آن را فرو مىگذارم.
واعظى که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمىنماید که مىگوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست مىدهد و همانگونه که خود ارزشى براى سخنانش قایل نیست، دیگران هم براى آن ارزشى قایل نیستند و بر آن وقعى نمىنهند و با خود این سخن حافظ شیرازى را زمزمه مىکنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بى عملان، واجب است نشنیدن
4. دورى الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگرى است که فرایند تأثیرپذیرى را کُند و چه بسا دچار اختلال مىکند. گاهى به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطههاى بسیارى که آن دو را به هم پیوند مىدهند، جریان انتقال پیام مختل مىشود و چه بسا پیامى، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشینهاى الگویى مىتواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهمالسلام بىبهرهایم، ولى با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پىروى از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکرى علیهالسلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هواى نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ى خویش است، بر عوام است که از او پیروى کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیارى براى الگوپذیر دارد، اما گاهى موجب مىشود که الگوپذیر وابستگى فکرى به الگو پیدا کند و استقلال فکرى خویش را از دست بدهد. کودک در ابتداى زندگى، براى ارضاى حس کنجکاوى خویش، پى در پى از والدین خود سؤال مىکند و پاسخ آنها را مىپذیرد و به آن عمل مىکند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود مىآید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدى ادامه پیدا کند، موجب مىشود به والدین خویش یا هر الگوى دیگرى وابستگى شدیدى پیدا کند، به طورى که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددى انسانها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهى پیوند عاطفىِ بین الگو و الگوپذیر، موجب مىشود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستى و محبت افراطى، وى را الگوى خود قرار دهد. رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کردهاند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمى و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزى، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور مىکند.
از اینرو، الگوپذیر در بسیارى از موارد خطاهاى الگو را نیز پذیرا مىگردد و از آنها الگوبردارى مىکند.
یکى از صاحبنظران در اینباره چنین مىگوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص براى حفظ و ابقاى ارتباطات مودتآمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنى براى اینکه به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیهالسلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش مىکند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فى الحیاة الدنیا: فقط براى دوستى یکدیگر در زندگى این جهانى، بتهایى را (به خدایى) گرفتهاید، نه خداى متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهى افراد بدون اینکه از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتى نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وى را دلیل بر حقانیت او دانسته، وى را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب مىکنند. اینکه پارهاى از افراد در امرى تابع اکثریت مىشوند، ناشى از همین پندار باطل است.(54)
بدیهى است که کثرت طرفداران یک چیز نمىتواند دلیلى بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدى جز گمراهى و پشیمانى براى الگوپذیر ندارد. چه بسا بیشتر افراد، از روى ناآگاهى یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفدارى یا الگوبردارى از امرى بپردازند.
8. یکى دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگى مثبت در فردى، وى را در تمام جهات شایسته پىروى مىداند. برجستگى این ویژگى در فرد، جهات منفى او را تحتالشعاع قرار مىدهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبردارى از آنها نیز مىپردازد. نویسنده کتاب روانشناسى تربیتى در تحلیل این آفت چنین مىگوید: «جوان ابتدا ویژگى مثبتى را در الگو مىیابد، سپس به وى دل مىبندد و بر مبناى مدل شرطى کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب مىیابد ... پس از دلبستگى اولیه ... سایر ویژگىهاى الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار مىگیرد. از همینرو، غرب با به کارگیرى صدها روانشناس، جامعهشناس و مردمشناس، به ارائه الگوهایى با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، مىپردازد.»(55)
ارائه الگوهاى کامل، و یا دستکم چند بعدى، تا حدى این آسیب را خنثى مىکند.
این آفت مىتواند ابزارى براى استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفى یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوى او جلب مىنمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگرى که مدنظر دارند، القا مىکنند. مثلاً، در قالب تبلیغ براى یک شخصیت ورزشى مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا مىکنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسى در تفسیر مجمعالبیان، ریشه بتپرستى بر اساس همین استفاده ابزارى از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وى در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین مىگوید: «گفته شده است که اینها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نامهاى قومى صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیهالسلام و حضرت نوح علیهالسلام زندگى مىکردهاند. بعد از آنها، قوم دیگرى آمدهاند که طریقه آنها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آنها گفت: اگر تصویر آنها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آنها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاطتر و اشتیاق شما را به عبادت بیشتر مىکند. و آنها هم همین کار را انجام دادند، پس از آنها قوم دیگرى آمدند (که اطلاعى از انگیزه قوم قبلى نداشتند)، شیطان به آنها گفت: کسانى که قبل از شما بودند، آن تصویرها را مىپرستیدند، آنها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بتها از آنجاست...».(56)
9. مستکبران و کسانى که وجود اسوهها را در جهت منافع خود نمىبینند، در صورتى که نتوانند از وجود آنها به نفع خود بهرهبردارى نمایند، به طرق مختلفى مانع هدایت و تأثیرگذارى آنان در متربّیان و افراد جامعه مىشوند. مثلاً، درصدد نابودى الگوها بر مىآیند، یا به تخریب شخصیت آنها مىپردازند، یا با تبعید و زندانى کردن آنها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد مىکنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده مىسازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیاى الهى و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از اینگونه برخوردها مىتوان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویى است. اگر قواعد روشى، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیبها به حداقل مىرسد.
پىنوشتها
1ـ (social learning theory). این نظریه، یکى ازنظریههاى معروف رفتارگرایى شناختى است، که به بررسى عوامل کنترلکننده رفتار انسان مىپردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهاى درونى رانده مىشوند و نه محرکهاى محیطى آنها را به سوى عمل سوق مىدهند، بلکه کارکردهاى روانشناختى، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیینکننده محیطى، تبیین مىشوند. ر.ک.به: علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5ـ سید داود حسینى نسب و علىاصغر اقدم، فرهنگ واژهها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6ـ باقر ساروخانى، دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص 640.
7ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 260.
8ـ معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أى اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فى هذا الامراى حالهم فیه واحدة، و التاسى فى الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9ـ الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10ـ احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12ـ زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14ـ همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15ـ همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16ـ همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17ـ نهجالبلاغه، خ 110.
18ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19ـ گذشته از اثبات تأثیر پذیرى انسان در علوم جدید، بخصوص روانشناسى، از آیات و روایات، این امر به راحتى استنباط مىشود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فى الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الى البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام على علیهالسلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکى از تأثیرپذیرى انسان است.
20و21ـ اتو کلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه علىمحمد کاردان، ج 2، ص 494.
22ـ اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روانشناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و همکاران، ج 1، ص 158.
23ـ دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روانشناسى اجتماعى از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقى منشى طوسى، ص 61.
24ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25ـ غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26ـ نهجالبلاغه، خطبه 97.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28ـ ذکر داستان حضرت یوسف، موسى، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس علیهمالسلام ، و بیان خصوصیات هر یک، مىفرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ اى انسانها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهى بهرهمند شوید، از این الگوها پىروى کنید.
29ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30ـ نهجالبلاغه، خطبه 110.
31ـ ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلى بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخى از مفسران، تمام داستانهاى قرآن را واقعى مىدانند.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33ـ و قال علیهالسلام : کان لى فى ما مضى اخ فى الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدى.
34ـ نهجالبلاغه، خطبه 193.
35ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام : «ینبغى للمؤمن ان یکون فیه ثمانى خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فى تعب، و الناس منه فى راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافى، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 21.
38ـ محمدعلى کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردى، مسند امام الجواد، ص 243.
39ـ اصول کافى، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40ـ قالرسولالله صلىاللهعلیهوآله «من عمل على غیرعلمکانمایفسداکثر ممایصلح». همانجا، ح 3.
41ـ زخرف: 23و24.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43ـ هرگنهان، بى، آر، و همکاران، مقدمهاى بر نظریههاى یادگیرى،ترجمه علىاکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44ـ ر.ک. محمدتقى مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایى، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهى معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایى» اثر دکتر فرخنده مفیدى.
45ـ کرومبولتز، جان، دى و هلن، بى، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهاى کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمى، تهران، انتشارات فاطمى، 1368، ص 93.
46ـ ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهى معلم....»
47ـ غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48ـ اصول کافى، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49ـ اصول کافى، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50ـ نهجالبلاغه، خطبه 175.
51ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهمالسلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52ـ محمدبنعلى ابن بابویه القمى، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 220.
55ـ مرتضى منطقى، روانشناسى تربیتى، ص 162.
56ـ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
--------------------------------------------------------------------------------
از شیوههاى اجرایى این روش، مىتوان به الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى اشاره کرد که هر کدام شیوههاى جزئىترى را شامل مىشود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجراى آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصى است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیبهایى بر سر راه این روش وجود دارد که مربّى نباید از بروز آنها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیرى اجتماعى،(1) مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى(2) است. به اعتقاد این روانشناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعى از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیرى بپردازیم، زندگى ما مختل مىشد. در چنین حالتى، باید وقت و نیروى زیادى را صرف کسب دانش، مهارتها، و نگرشهاى مختلف مىکردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیارى رو به رو مىشدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادى از دانشها، مهارتها و سایر یادگیرىهایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهاى رفتار آنان کسب مىکنیم. یادگیرى مشاهدهاى، در واقع همان سرمشقگیرى(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن مىپردازد. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را روش الگویى(4) نامید.
روش تربیت الگویى، یکى از روشهاى فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگى کاربرد دارد. و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى بسیار مؤثر است. در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهى گذرا به متون دینى، به بررسى ابعاد گوناگون این روش مىپردازیم.
الف. مفهومشناسى
الگو در لغت به معناى طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانى متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معناى اصطلاحى الگو کاملا با معناى لغوى آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلى از شکل یا اشیا یا موردى از رفتار اطلاق مىشود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتى گفته مىشود که به دلیل دارا بودن برخى خصوصیات، شایسته تقلید و پىروى است. در روانشناسى اجتماعى، مدل به کسى گفته مىشود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعى نیز، الگوها آن شیوههایى از زندگى هستند که از فرهنگ نشأت مىگیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعى با این الگوها سروکار دارند و اعمال آنها با این الگوها تطابق مىیابد.(7) همانگونه که مشاهده مىشود، معناى اصطلاحى الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربى به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر مىشود، از اینرو، براى بررسى مفهوم الگو در متون دینى، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ ـ س ـ و) است که در حالت اسمى به معنى قدوه و الگو و در حالت مصدرى، به معنى حالت پیروى کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتى مىداند که انسان به هنگام پىروى از غیر پیدا مىکند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معناى مصدرى است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر آیه «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه ...» مىفرماید: «اسوه یعنى قدوه که عبارت است از اقتدا و پىروى کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، یعنى پىروى و تبعیت کردن از او، و از اینکه با "لقد کان لکم" ـ که ماضى استمرارى است ـ تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پىروى تکلیفى ثابت و همیشگى است و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسى کنید.»(11)
زمخشرى در کشاف نیز، در معناى اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکى اینکه خود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فى نفسه اسوه حسنه و مقتدى به است، و دیگرى اینکه در وجود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله خصلتى هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دستکم به سه معنا به کار رفته است:
ـ به معناى مصدرى یعنى اقتدا و پىروى که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابى عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة اى اقتداء اى شابهته فى الغربة.»(13) که در این روایت بر معناى مصدرى (اقتدا) تصریح شده است.
- به معناى الگو و مقتدى؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهى کن براى کسى که از تو مشورت مىخواهد، و خود را الگویى براى مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
ـ به معناى سنّت و روش؛ مانند: «کان فى الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فى اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهى بود که در مملکتدارى و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنهاى داشت. مؤید این معنا، روایت دیگرى است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنى تبعیت و پىروى از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدى نبیّکم فانه افضل الهدى»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الى ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوى پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکى در مورد تبعیت از هدایتهاى انبیا علیهمالسلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آنها کسانى بودند که خدا آنها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آنها پیروى نما.
و دیگرى در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و از آثار آنها پىروى مىکنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامى دستکم به سه معناى مقتدا، پىروى کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسى آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایى بیشترى برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهاى انسانى است و بیشتر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقى، رفتارى و شناختى انسان به کار مىرود. در حالى که واژه «الگو»، علاوه بر اینها، به معنى طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشى و یادگیرى کاربرد دارد.
و اما روش الگویى، روشى است که اساس آن بر محور الگودهى و ارائه نمونههاى عینى و عملى بنا شده است. در این روش مربّى تلاش مىکند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى الگوبردارى و تقلید براى وى فراهم آید.
ب. مبانى روش الگویى
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که اصولاً چرا انسانها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر مىپذیرند؟ براى پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمى از محیط اجتماعى و انسانهاى دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدرى روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالى بى نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکى از فرایندهاى روانى است که پایه و اساس بسیارى از یادگیرىهاى انسان به شمار مىرود. گرایش به تقلید به قدرى در انسان رایج است که برخى از روانشناسان آن را غریزه دانستهاند.(20) در مقابل، برخى از روانشناسان اجتماعى مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچگونه رفتارى که جز از طریق تقلید تبیینپذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویى، پارهاى از روانشناسان مانند فروید، تقلید را نوعى همانندسازى و انطباق با محیط دانستهاند؛ آنها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرشها و ویژگىهاى رفتارى والدین، احساس مىکنند که قدرى از قدرت و کفایت آنها را به دست آوردهاند و از اینرو، خود را با آنان منطبق مىسازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمىتواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگىهاى والدین خود همانندسازى نمىکنند، بلکه به نظر برخى از روانشناسان، همانندسازى نوعى یادگیرى است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهاى والدین را مورد تقلید قرار مىدهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است اینکه در انسان حالتى روانى وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیارى از ویژگىهاى شخصیتى و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو مىگیرد. این حالت همان تقلید است که در روانشناسى اجتماعى آن را چنین تعریف مىکنند: «تقلید به وضعیتى گفته مىشود که موقعیتى تحریککننده موجب فعالیتى حرکتى شود که به نوعى، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتى موقعیتى تحریککننده که با اهداف، نیازها، نگرشها، و آرزوهاى انسان سازگار باشد، براى انسان پدید آید، انسان سعى مىکند رفتارى را از خود بروز دهد تا خود را بیشتر به آن موقعیت نزدیک کند. از اینرو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معناى اعم، سه مرحله دارد: اول اینکه شخص، عمل یکى از اشخاص پیرامون خود را عینا و بى درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماههاى که با خنده اطرافیان خود، بىدرنگ مىخندد، بدون اینکه تعبیر و تفسیرى براى خنده آنها داشته باشد. این حالت، خالى از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم اینکه شخص، رفتار دیگرى را آگاهانه ولى با آگاهى اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند سالهاى که کارهاى بزرگترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام مىدهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعى ندارد. سوم اینکه فرد با آگاهى کافى و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو مىیابد و آن را تقلید مىکند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویى بیشتر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز مىتواند زمینهساز تحقق مراحل بعدى باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیرى انسان از الگو، مىتوان گفت که انسان به دلیل کمالخواهى، اهداف و آرزوهایى را در سر مىپروراند. زمانى که با الگویى روبرو مىشود و کمال مطلوب خویش را در او مىیابد، از نظر عاطفى نوعى قرابت و هماهنگى بین خود و الگو مىبیند. از سوى دیگر، احساس نیاز به آن کمال ـ که در الگو هست ـ سراسر وجود الگوپذیر را مىگیرد. این دو عامل، یعنى هماهنگى عاطفى با الگو و احساس نیاز به او، باعث مىشود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتى، به دلیل تأثیرپذیرى انسان از محیط بیرونى، با بهرهگیرى از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار مىگیرد و سعى مىکند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقى خارجى و عینى براى اهداف و آرزوهاى خویش مىبیند و آرزوهاى خویش را امرى امکانپذیر و قابل تحقق ـ و نه خیالى و افسانهاى ـ مىیابد. از اینرو، به دنبال الگو مىرود تا با بهرهگیرى از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه اینکه، در روند این تأثیرگذارى، دستکم دو امر ضرورى به نظر مىرسد: یکى اینکه الگو واجد نقطه مثبتى از نظر متربّى باشد و دیگر اینکه وضعیت نفسانى متربّى آمادگى روحى و روانى براى پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویى، هرچند الگوهاى نامناسب، به او ارائه شود، پىروى مىکند. به همین سبب، لازم است الگوهاى صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهاى ارائه شده حرفى براى گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستى بخشکى تواند که شود هستى بخش؟
خشک ابرى که بود زآب تهى ناید از وى صفت آب دهى
و به فرموده امیرالمؤمنین علیهالسلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسى که خود را اصلاح نکرده است چگونه مىتواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیشترى برخوردار باشند، دایره تأثیر آنها در الگوپذیر بیشتر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافرى در این تأثیرگذارى دارد. یعنى اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگىهاى لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیشترى در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایى یافت شود، جا دارد که متربّى و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پىروى از آنها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیهالسلام مؤمنان را به همینگونه پىروى از اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله سفارش مىنمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدىً ولن یُعیدوکم فى ردىً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که مىروند بروید و پى آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آنها پیشى مگیرید که گمراه مىشوید و از آنان پس نمانید که تباه مىگردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویى
آثار و فوایدى که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آنجا که در این روش، یادگیرى عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت مىگیرد، مىتواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیرى باشد.
2. روند یادگیرى، تفهیم و انتقال پیام به متربّى سریعتر و با سهولت انجام مىپذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیرى کمتر خواهد بود.
4. زمانى که متربّى الگوهاى انسانى را مشاهده مىکند، به قابلیتها و توانایىهاى انسانى خود پى مىبرد و در جهت شکوفایى آنها تلاش مىنماید. به بیانى دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئنتر مىسازد و انگیزه وى را براى رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیشتر مىکند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّى بسیارى از مسائل را بداند ولى در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفى از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمىتواند نماز بخواند. مشاهده این الگو مىتواند راهکارهاى عملى را به متربّى نشان دهد.
د. شیوههاى مختلف تربیت الگویى
تربیت الگویى مىتواند به صورتهاى گوناگونى مانند: الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آنها مىپردازیم:
1. الگودهى
مقصود از الگودهى ارائه الگوهاى مثبت و حقیقى است؛ یعنى الگوهایى که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود مىتواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس مىکند. شاید بهترین مصداق براى تربیت الگویى همین باشد که مربّى در مقام عمل یک الگوى تمام عیار براى متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّى قول و فعل مربّى را هماهنگ مىبیند و نظریه و عمل را با هم تجربه مىکند. امام صادق علیهالسلام در اینباره مىفرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیهالسلام در این جمله، عمل انسان، یعنى تقواى عملى، تلاش و کوشش، نماز و کارهاى خیر را هدایتگر مىدانند و مىفرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوى حق [دعوت نمایید. بهترین مربّى و الگو کسى است که رفتارش، گفتار وى را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّى براى متربّى ثابت مىشود و شک و تردید متربّى را براى الگوبردارى از بین مىبرد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّى سعى مىکند افرادى را که جنبه الگویى دارند به متربّیان معرفى نماید. در این مرحله مربّى مىتواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّى برنامه را به گونهاى تنظیم مىنماید تا متربّى بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویى را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّى اسوهها و الگوهاى مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّى پنهان هستند ولى در گذشته تحقق خارجى داشته و سنّت و روش زندگى آنها در جامعه از رونق و درخشش خاصى برخوردار بوده است، به متربّى معرفى نماید و خصوصیات شخصیتى و سیره فردى و اجتماعى آنها را براى وى تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویى، در قرآن کریم و روایات اهلبیت علیهمالسلام ، فراوان دیده مىشود.
قرآن کریم در موارد متعددى به معرفى الگوهاى الهى مىپردازد. صریحترین کلام الهى در اینباره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامى اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفى مىنماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیهالسلام و پیروانش را الگو و سرمشقى نیکو براى مؤمنان و طالبان لقاى پروردگار معرفى مىنماید. در آیات بسیارى زندگانى پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستانهاى جذاب و شنیدنى به تصویر مىکشد که حاکى از اهتمام قرآن کریم به پىروى و الگوبردارى از اسوههاى الهى و ربّانى است.(28)
در روایات و سیره اهلبیت علیهمالسلام هم به وفور، به این نوع الگودهى اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله اهلبیتِ خود را به مردم معرفى کرده، آنها را به تبعیت از ایشان فرا خواندهاند تا جایى که آنان را به سفینه نجات و کشتى نوح تشبیه کردهاند.(29)
امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویى اشاره دارند و با معرفى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان مىکنند که: «و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پىروى کنید که آن، هدایتکنندهترین سنّت است.
2. الگوپردازى
مقصود از این شیوه ارائه الگوهاى تخیّلى و فرضى است. در این شیوه مربّى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگىهاى آن مىپردازد و زمینه را طورى فراهم مىکند که مربّى را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعهاى بکشاند. مربّى گاهى با بیان داستانها و افسانههاى خیالى بر این امر فایق مىآید و زمانى با بیان خصوصیات، علامات و نشانهها به این مهم دست مىیابد. در هر دو شیوه، مربّى هرقدر از هنرمندى و مهارت بیشترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب، موفقتر خواهد بود. شیرینى و جذّابیت داستان و پیامدهاى مطلوبى که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب مىشود تا متربّى حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پىروى کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهى به مخاطبان خود مىباشد. در اینجا تنها به ذکر یک نمونه بسنده مىشود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین مىفرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آنها که در نمازشان خشوع دارند و آنها که از لغو و بیهودگى رویگردانند و آنها که زکات را انجام مىدهند و آنها که دامان خود را (از آلوده شدن به بىعفتى) حفظ مىکنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهرهگیرى از آنان ملامت نمىشوند؛ و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آنها که امانتها و پیمان خود را رعایت مىکنند و آنها که بر نمازهایشان مواظبت مىنمایند؛ (آرى،) آنها وارثانند؛ وارثانى که بهشت برین را ارث مىبرند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامى هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگارى نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادرى است که یکى کافر بود و دیگرى مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولى شد که حاصل خوبى داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر مىکرد و کفر مىورزید. در حالى که برادر مؤمن، سعى در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابى و نابودى گشت. ذکر این داستان، نمونهاى از تمثیلات و داستانهاى تخیّلى قرآن کریم، براى معرفى الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونههاى فراوانى براى این نوع از روش الگویى مشاهده مىشود؛ براى مثال، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در توصیف مؤمن مىفرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفى کنم؟ کسى که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفى کنم؟ کسى که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت على علیهالسلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینى و الهى خویش، در گذشته، مىپردازد و با بیان اخلاق و ویژگىهاى الهى او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا مىخواند: «در گذشته، مرا برادرى بود که در راه خدا برادرىام مىنمود. خُردى دنیا در دیدهاش، وى را در چشم من بزرگ مىداشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمىیافت، آرزو نمىکرد و آنچه را مىیافت، فراوان به کار نمىبرد. بیشتر روزهایش را خاموش مىماند، و اگر سخن مىگفت، گویندگان را از سخن مىماند و تشنگى پرسندگان را فرو مىنشاند. افتاده بود و در دیدهها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضى نمىرفت، حجت نمىآورد. و کسى را که عذرى داشت، سرزنش نمىنمود تا عذرش را مىشنود. از درد شکوه نمىکرد، مگر آنگاه که بهبود یافته بود. آنچه را مىکرد، مىگفت و بدانچه نمىکرد دهان نمىگشود. اگر با او جدال مىکردند، خاموشى مىگزید و اگر در گفتار بر او پیروز مىشدند، در خاموشى مغلوب نمىگردید. برآنچه مىشنود، حریصتر بود تا آنچه گوید. و گاهى که او را دو کار پیش مىآمد، مىنگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندى در وصف متقین بیان مىکند.(34) امام صادق علیهالسلام نیز در روایتى، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف مىنماید.(35)
همه اینها در جهت ارائه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّیان مکتب تربیتى اسلام است. طى این بیانها، امام به پردازش و توصیف الگو مىپردازد تا متربى، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگىها پىروى کند.
3. الگوزدایى
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایى است؛ به این معنا که الگوها و شخصیتهاى منفى چنان ترسیم مىشوند که نوعى دلزدگى و نگرشى منفى در متربّى، نسبت به آن الگوها پدید مىآید. در چنین مواردى، طبیعتا پدیدآیى نگرش مثبت نسبت به الگوهاى متقابل امرى عادى است. به عبارتى دیگر، در چنین مواردى، مربّى مىتواند از باب «ادب از که آموختى از بى ادبان»، با ارائه الگوهاى منفى و توصیف عواقب سوء آنها، نوعى نگرش مثبت در جهت عکس آنها در متربّى ایجاد کند.از کلام امام على علیهالسلام استفاده مىشود که شناخت هدایتها در گرو شناخت ضلالتها و گمراهىهاست: «و اعلموا انکم لنتعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه، و لنتأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتى تعرفوا الهدى و لن تعرفوا التقوى حتى تعرفوا الذى تعدى...»؛(36) و بدانید که هیچگاه رستگارى را نخواهید شناخت مگر آنکه واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر اینکه پیمانشکنان آن را بشناسید؛... و هیچگاه گمراهى را نخواهید شناخت مگر آنکه هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگارى را نشناسید مگر آنکه متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیهالسلام یکى از راههاى شناخت را به طور کلى، شناخت اضداد مىدانند و شناخت الگوى مطلوب هم از این قاعده مستثنى نیست. یعنى با وقوف بر الگوهاى بد و ویژگىهاى نامطلوب آنان، مىتوان به حقانیت و درستى الگوهاى مثبت پى برد، که همین آگاهى، زمینه را براى تبعیت و پىروى از الگوهاى مطلوب فراهم مىسازد. این شیوه از تربیت الگویى، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانى براى آن یافت مىشود. صورت اول اینکه مربّى در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانههاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربّى از آن الگوها دارد. روایاتى که به بیان ویژگىهاى ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن مىپردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهاى بد دور مىسازد؛ مثل این سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانههاى ظالم چهار چیز است: با نافرمانى به مافوق خود ستم مىکند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم مىراند، حق را دشمن مىدارد و ستم را آشکار مىکند.
صورت دوم آن است که مربّى با نهى مسقیم، متربّى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانى وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیهالسلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبةالشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهى و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّى را مىطلبد. مربّى نباید الگوى منفى را به گونهاى ارائه دهد که در نظر متربّى، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبردارى از آن بپردازد.
ه. قواعد روشى
ثمربخشى و کارامدى هر روش، به رعایت و به کارگیرى اصول و قواعدى بستگى دارد. این قواعد گاه جنبه عمومى دارد که رعایت آن در تمام روشها لازم و ضرورى است و باید در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایى کامل مربّى با فنون تعلیم و تربیت و آگاهى از ویژگىها و خصوصیات متربّى، شرط لازم و ضرورى براى به کارگیرى همه روشهاى تربیتى است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتى براى مربّى حاصل نمىشود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل مىگردد و مصداق این سخن امام صادق علیهالسلام مىشود که: «العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر طریق لایزیده سرعةالسیر الابعدا»؛(39) کسى که بدون بینش و آگاهى به عملى اقدام مىکند، مانند کسى است که مسیر انحرافى را مىپیماید که سرعت پیمایش (چیزى) به غیر از دورى (از هدف) بر او نمىافزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ، انسانى که بدون علم و آگاهى به عملى اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش مىباشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصى نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آنها مفید و نتیجه بخش مىگردد. در اینجا به مواردى از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوهسازى اشاره مىکنیم:
1. از قواعد اساسى و مهم براى این روش مىتوان به آمیختگى آن با منطق و پرهیز از مقلدپرورى بى استدلال اشاره کرد. از آنجا که در تربیت الگویى، نوعى اطاعت و پىروى از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه براى اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهى است نتیجه این امر، پرورش متربیّانى وابسته و بىاراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمىتابد و در موارد متعددى آن را مورد نکوهش قرار مىدهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامىخواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبى درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین مىفرماید: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ اینها کسانى بودند که خداوند آنها را هدایت کرد (و مىتوانند جنبه الگویى داشته باشند) و تو اى پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آنها). به فرموده علامه طباطبائى، خداوند مىفرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلىاللهعلیهوآله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتابهاى آنان است.(42)
بدین منظور، مربّى در روش الگویى باید ترتیبى اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگرى در متربّى تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو بردارى نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پىروى مىکنند؛ آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکى و هماهنگى در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبردارى و همانندسازى را سرعت مىبخشد، انگیزه متربى را در این امر افزایش مىدهد و اعتماد به نفس را در وى تقویت مىکند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کمتر باشد و از لحاظ فرهنگى، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیکتر باشند، انگیزه بیشترى براى تبعیت و همانندسازى در الگوپذیر به وجود مىآید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود مىداند و یک نوع ارتباط عاطفى نسبت به او پیدا مىکند. مثلاً، اگر براى کودکان، اسوههایى از زندگانى ائمه معصومان علیهمالسلام در سنین کودکى، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آنها معرفى گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و براى اقشار مختلف الگو معرفى کرده است. خداوند در اولین گام، براى هدایت انسانها، پیامبرانى از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوى خویش احساس بیگانگى نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستى و مىتوانى با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوى. از اینرو، لازم است ترتیبى اتخاذ گردد تا براى هر قشرى از متربّیان، الگویى که از جهات مختلف به آنها نزدیکتر است، معرفى گردد تا پیوندى صمیمى بین آنها برقرار شود.
3. از آنجا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل مىشود و از سویى، نیازهاى انسان متعدد است، بهتر است الگوهاى متنوعى به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلتهاى نیکو متنوع است و هر الگویى در جهتى خاص، مهارت و قابلیت الگویى را دارد. از اینرو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهاى متنوع و کاملى در همان جهات مربوط به آنها ارائه شود تا هم خستهکننده و ملالآور نباشد و هم به جهت برخوردارى از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذارى بیشترى داشته باشد. الگوهایى که توسط قرآن کریم ارائه مىشود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگى بین الگوهاى ارائه شده، نکته دیگرى است که بسیار حائز اهمیت مىباشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهاى گفتارى مربّى با الگوهاى رفتارى وى هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّى و الگوپذیر بسیار کمک مىکند. در حالى که عدم هماهنگى بین آنها، منجر به دوگانگى رفتار در متربّى خواهد شد. در بخش آسیب شناسى، توضیحات بیشترى در اینباره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشى و غفلت مىگردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملى وى را منحرف مىسازد و چه بسا در مسیر انحرافى به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پى در پى الگوها مىتواند تا حد زیادى این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداورى و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نامگذارى افراد، اماکن، و اشیا به نام آنها، برگزارى کنگرهها و بزرگداشتها، برگزارى مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهمالسلام نیز مىتواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفى به انجام مىرسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسانها را ـ هرچند براى مدتى کوتاه ـ از غفلت مىرهاند و آنها را با اسوهها پیوند مىدهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکرى تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویى ارائه مىدهیم که در یک بعد و صفتى خاص جنبه الگویى دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آنها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پىروى کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازى، مسابقه و مانند آنها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، مىتواند در روند الگوبردارى و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگى دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضرورى به نظر مىرسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، مىتواند ضررى به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در اینجا به بررسى قلمرو کاربرد این روش مىپردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویى
قلمرو روش الگویى از زوایاى گوناگون از جمله محیط تربیتى، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگى انسان و کارآیى آن در همه امور زندگى قابل بحث است.
روش الگویى، برخلاف برخى روشها، که در محیط یا مقطع سنى خاصى کاربرد دارند، در محیطها و مقاطع سنّى مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژهاى برخوردار است.
بخش مهمى از آنچه فرد یاد مىگیرد، از طریق تقلید یا الگوبردارى به دست مىآید. به گفته آلبرت بندورا، یکى از نظریهپردازان یادگیرى اجتماعى، نوعا یادگیرى انسان از راه مشاهده پیامدهاى رفتار سرمشق یا الگو حاصل مىشود و از آنجا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبردارى قرار مىگیرد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدى که رفتار انسان را هدایت مىکنند، از چیزى شبیه به الگوبردارى انتزاعى به وجود مىآیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالى آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبردارى همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکى اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار مىگیرد، ولى با بالا رفتن سن و قدرتشناختى الگوپذیر، تقلید جاى خود را به استنباط و انتخاب مىدهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آنها مىپردازد و با استنباط شخصى خود از آنها الگوبردارى مىنماید. به هر حال، آنچه مهم است اینکه انسانها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبردارى مىنمایند. البته هر چه سن پایینتر باشد، الگوبردارىها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیشتر مىشود.(44)
از سوى دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیطهاى تربیتى، دامنه کاربرد این روش را گستردهتر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیطهاى کار و فعالیت افراد، مراکزى هستند که افراد عمر و زندگى خود را در آنها سپرى مىنمایند. در هر یک از این محیطها، همواره افرادى وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار مىگیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو براى وى نقش ایفا مىنمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویتکنندهها را در اختیار داشته باشد، مىتواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشقهاى فرزند به حساب مىآیند؛ زیرا کودک به دلایلى همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبتهاى گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگى باعث مىشود که خود به خود، آنها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگتر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخى نیازهاى کودک، مىتوانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز مىتوانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهمترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانشآموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعى بالایى برخوردار است و همین امر باعث مىشود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبردارى نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانشآموز قرار مىگیرند و در او تأثیر مىگذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزشکاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلى مىتوانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویى برایش داشته باشند.(46)
از سوى دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگى را شامل مىشود؛ به یقین مىتوان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملى نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونى ساختن آن اقدام کرد. حتى احساسات نیز امورىاند که از دایره تقلید و الگوبردارى بیرون نمىمانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنىاند؛ نه به این معنا که هیچ مایههاى فطرى و درونى ندارند و اکتسابىِ صِرف مىباشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادى و پیداکردن متعلقى براى آنها، از طریق الگوها نیز امکانپذیر است. همچنین در کلیه حیطههاى اخلاقى، عاطفى، اجتماعى، عبادى و مانند آن از این روش مىتوان بهره جست.
ز. آسیب شناسى روشى
به کارگیرى این روش، همانند روشهاى دیگر، ممکن است با مشکلاتى همراه بوده، و در نتیجه، آسیبهایى را در پى داشته باشد. این آسیبها ممکن است به دلیل وجود محدودیتهایى در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمتها و بهرهگیرىهاى نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آنها اشاره مىشود:
1. اولین و عمدهترین آفتى که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگى بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد مىشود و منظور از آن، برخوردها و تعارضهایى است که گاهى میان الگوهاى مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیبپذیرى بیشترى در قبال تضاد الگوها برخوردار است، مىبیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتى، الگوپذیر که از رشد شناختى مطلوبى برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانى مىشود. نمىداند به اصول و ارزشهاى خانواده پاىبند باشد، یا ارزشهاى اجتماعى و الگوهاى مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگى این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزشها بىاعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلى جز نفاق و دورویى و نیز خودخواهى به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصى به رابطه بین الگوهاى خانوادگى و اجتماعى و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعهها نیز ممکن است الگوهاى متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهاى رفتارى پدر بر خلاف الگوهاى رفتارى مادر باشد و یا در مدرسه الگوهاى رفتارى معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگرى است که بر سر راه این روش قرار مىگیرد. تأثیر منفى این آفت به مراتب بیشتر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالى که این مشکل، گمراهى عده بسیارى از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیهالسلام مىفرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتى است که غرق مىشود و دیگران را با خود غرق مىکند.
در منابع اسلامى، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمى، فرهنگى و سیاسى جامعه و کسانى که به نحوى با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طورى که عقاب و ثواب اعمال آنها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله ـ که به دلیل وابستگى به پیامبر، مردم آنان را الگوى خویش مىدانند ـ هشدار مىدهد که اگر هر یک، به کار زشتى اقدام کنند، عذابى دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتى آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده مىشود قبل از اینکه یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه اینها به دلیل این است که اسلام براى عالمان، دانشمندان و الگوهاى جامعه اهمیت و نقش سازندهاى قایل است و در صدد پیشگیرى از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آنها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبى تبدیل مىگردد و مجموعهاى از انسانها و بلکه نسلهایى از انسانها را به انحراف مىکشاند.
3. ناهماهنگى و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگرى براى این روش محسوب مىشود. در قرآن کریم، انسانهایى که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولى خود به آن عمل نمىکنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفتهاند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید، اما خودتان را فراموش مىنمایید؛ با اینکه شما کتاب آسمانى را مىخوانید؟! آیا شما نمىاندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بى عمل، نوعى نفاق است که در وجود الگو و مربّى ظاهر مىشود. این نفاق از سویى ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل مىشود و از سوى دیگر، اعتماد وى را از الگو و مربّى سلب مىکند و سخنش در وى تأثیرى نمىگذارد و مصداق این کلام امام صادق علیهالسلام مىشود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دلها نفوذ نمىکند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمىکند.
و چه نیکو گفته است سعدى که:
عالمى را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیهالسلام که الگوى همه مؤمنان و انسانهاى وارسته است، قسم یاد مىکند که من چیزى را که خود عمل نمىکنم، به شما نمىگویم: «أیُّهَا الناس اِنّى وَ اللّه ما أحُثُّکم عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهى قَبلَکم عنها»؛(50) اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى برنمىانگیزم، جز آنکه خود، پیش از شما به انجام آن برمىخیزم. و شما را از معصیتى باز نمىدارم، جز آنکه خود پیش از شما آن را فرو مىگذارم.
واعظى که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمىنماید که مىگوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست مىدهد و همانگونه که خود ارزشى براى سخنانش قایل نیست، دیگران هم براى آن ارزشى قایل نیستند و بر آن وقعى نمىنهند و با خود این سخن حافظ شیرازى را زمزمه مىکنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بى عملان، واجب است نشنیدن
4. دورى الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگرى است که فرایند تأثیرپذیرى را کُند و چه بسا دچار اختلال مىکند. گاهى به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطههاى بسیارى که آن دو را به هم پیوند مىدهند، جریان انتقال پیام مختل مىشود و چه بسا پیامى، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشینهاى الگویى مىتواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهمالسلام بىبهرهایم، ولى با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پىروى از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکرى علیهالسلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هواى نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ى خویش است، بر عوام است که از او پیروى کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیارى براى الگوپذیر دارد، اما گاهى موجب مىشود که الگوپذیر وابستگى فکرى به الگو پیدا کند و استقلال فکرى خویش را از دست بدهد. کودک در ابتداى زندگى، براى ارضاى حس کنجکاوى خویش، پى در پى از والدین خود سؤال مىکند و پاسخ آنها را مىپذیرد و به آن عمل مىکند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود مىآید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدى ادامه پیدا کند، موجب مىشود به والدین خویش یا هر الگوى دیگرى وابستگى شدیدى پیدا کند، به طورى که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددى انسانها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهى پیوند عاطفىِ بین الگو و الگوپذیر، موجب مىشود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستى و محبت افراطى، وى را الگوى خود قرار دهد. رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کردهاند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمى و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزى، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور مىکند.
از اینرو، الگوپذیر در بسیارى از موارد خطاهاى الگو را نیز پذیرا مىگردد و از آنها الگوبردارى مىکند.
یکى از صاحبنظران در اینباره چنین مىگوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص براى حفظ و ابقاى ارتباطات مودتآمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنى براى اینکه به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیهالسلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش مىکند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فى الحیاة الدنیا: فقط براى دوستى یکدیگر در زندگى این جهانى، بتهایى را (به خدایى) گرفتهاید، نه خداى متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهى افراد بدون اینکه از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتى نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وى را دلیل بر حقانیت او دانسته، وى را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب مىکنند. اینکه پارهاى از افراد در امرى تابع اکثریت مىشوند، ناشى از همین پندار باطل است.(54)
بدیهى است که کثرت طرفداران یک چیز نمىتواند دلیلى بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدى جز گمراهى و پشیمانى براى الگوپذیر ندارد. چه بسا بیشتر افراد، از روى ناآگاهى یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفدارى یا الگوبردارى از امرى بپردازند.
8. یکى دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگى مثبت در فردى، وى را در تمام جهات شایسته پىروى مىداند. برجستگى این ویژگى در فرد، جهات منفى او را تحتالشعاع قرار مىدهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبردارى از آنها نیز مىپردازد. نویسنده کتاب روانشناسى تربیتى در تحلیل این آفت چنین مىگوید: «جوان ابتدا ویژگى مثبتى را در الگو مىیابد، سپس به وى دل مىبندد و بر مبناى مدل شرطى کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب مىیابد ... پس از دلبستگى اولیه ... سایر ویژگىهاى الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار مىگیرد. از همینرو، غرب با به کارگیرى صدها روانشناس، جامعهشناس و مردمشناس، به ارائه الگوهایى با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، مىپردازد.»(55)
ارائه الگوهاى کامل، و یا دستکم چند بعدى، تا حدى این آسیب را خنثى مىکند.
این آفت مىتواند ابزارى براى استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفى یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوى او جلب مىنمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگرى که مدنظر دارند، القا مىکنند. مثلاً، در قالب تبلیغ براى یک شخصیت ورزشى مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا مىکنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسى در تفسیر مجمعالبیان، ریشه بتپرستى بر اساس همین استفاده ابزارى از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وى در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین مىگوید: «گفته شده است که اینها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نامهاى قومى صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیهالسلام و حضرت نوح علیهالسلام زندگى مىکردهاند. بعد از آنها، قوم دیگرى آمدهاند که طریقه آنها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آنها گفت: اگر تصویر آنها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آنها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاطتر و اشتیاق شما را به عبادت بیشتر مىکند. و آنها هم همین کار را انجام دادند، پس از آنها قوم دیگرى آمدند (که اطلاعى از انگیزه قوم قبلى نداشتند)، شیطان به آنها گفت: کسانى که قبل از شما بودند، آن تصویرها را مىپرستیدند، آنها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بتها از آنجاست...».(56)
9. مستکبران و کسانى که وجود اسوهها را در جهت منافع خود نمىبینند، در صورتى که نتوانند از وجود آنها به نفع خود بهرهبردارى نمایند، به طرق مختلفى مانع هدایت و تأثیرگذارى آنان در متربّیان و افراد جامعه مىشوند. مثلاً، درصدد نابودى الگوها بر مىآیند، یا به تخریب شخصیت آنها مىپردازند، یا با تبعید و زندانى کردن آنها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد مىکنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده مىسازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیاى الهى و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از اینگونه برخوردها مىتوان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویى است. اگر قواعد روشى، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیبها به حداقل مىرسد.
پىنوشتها
1ـ (social learning theory). این نظریه، یکى ازنظریههاى معروف رفتارگرایى شناختى است، که به بررسى عوامل کنترلکننده رفتار انسان مىپردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهاى درونى رانده مىشوند و نه محرکهاى محیطى آنها را به سوى عمل سوق مىدهند، بلکه کارکردهاى روانشناختى، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیینکننده محیطى، تبیین مىشوند. ر.ک.به: علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5ـ سید داود حسینى نسب و علىاصغر اقدم، فرهنگ واژهها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6ـ باقر ساروخانى، دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص 640.
7ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 260.
8ـ معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أى اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فى هذا الامراى حالهم فیه واحدة، و التاسى فى الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9ـ الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10ـ احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12ـ زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14ـ همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15ـ همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16ـ همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17ـ نهجالبلاغه، خ 110.
18ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19ـ گذشته از اثبات تأثیر پذیرى انسان در علوم جدید، بخصوص روانشناسى، از آیات و روایات، این امر به راحتى استنباط مىشود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فى الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الى البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام على علیهالسلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکى از تأثیرپذیرى انسان است.
20و21ـ اتو کلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه علىمحمد کاردان، ج 2، ص 494.
22ـ اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روانشناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و همکاران، ج 1، ص 158.
23ـ دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روانشناسى اجتماعى از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقى منشى طوسى، ص 61.
24ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25ـ غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26ـ نهجالبلاغه، خطبه 97.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28ـ ذکر داستان حضرت یوسف، موسى، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس علیهمالسلام ، و بیان خصوصیات هر یک، مىفرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ اى انسانها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهى بهرهمند شوید، از این الگوها پىروى کنید.
29ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30ـ نهجالبلاغه، خطبه 110.
31ـ ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلى بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخى از مفسران، تمام داستانهاى قرآن را واقعى مىدانند.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33ـ و قال علیهالسلام : کان لى فى ما مضى اخ فى الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدى.
34ـ نهجالبلاغه، خطبه 193.
35ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام : «ینبغى للمؤمن ان یکون فیه ثمانى خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فى تعب، و الناس منه فى راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافى، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 21.
38ـ محمدعلى کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردى، مسند امام الجواد، ص 243.
39ـ اصول کافى، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40ـ قالرسولالله صلىاللهعلیهوآله «من عمل على غیرعلمکانمایفسداکثر ممایصلح». همانجا، ح 3.
41ـ زخرف: 23و24.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43ـ هرگنهان، بى، آر، و همکاران، مقدمهاى بر نظریههاى یادگیرى،ترجمه علىاکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44ـ ر.ک. محمدتقى مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایى، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهى معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایى» اثر دکتر فرخنده مفیدى.
45ـ کرومبولتز، جان، دى و هلن، بى، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهاى کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمى، تهران، انتشارات فاطمى، 1368، ص 93.
46ـ ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهى معلم....»
47ـ غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48ـ اصول کافى، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49ـ اصول کافى، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50ـ نهجالبلاغه، خطبه 175.
51ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهمالسلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52ـ محمدبنعلى ابن بابویه القمى، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 220.
55ـ مرتضى منطقى، روانشناسى تربیتى، ص 162.
56ـ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
--------------------------------------------------------------------------------
روش الگویى در تربیت اسلامى
محمدرضا قائمىمقدم
چکیده
مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى است. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را «روش الگویى» نامید. این روش در سرتاسر زندگى و ابعاد مختلف آن کاربرد دارد و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى، بسیار مؤثر است. شاید به همین دلیل است که در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. تأثیرپذیرى انسان از محیط و گرایش او به تقلید را مىتوان از مبانى اثرگذارى این روش نام برد.
از شیوههاى اجرایى این روش، مىتوان به الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى اشاره کرد که هر کدام شیوههاى جزئىترى را شامل مىشود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجراى آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصى است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیبهایى بر سر راه این روش وجود دارد که مربّى نباید از بروز آنها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیرى اجتماعى،(1) مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى(2) است. به اعتقاد این روانشناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعى از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیرى بپردازیم، زندگى ما مختل مىشد. در چنین حالتى، باید وقت و نیروى زیادى را صرف کسب دانش، مهارتها، و نگرشهاى مختلف مىکردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیارى رو به رو مىشدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادى از دانشها، مهارتها و سایر یادگیرىهایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهاى رفتار آنان کسب مىکنیم. یادگیرى مشاهدهاى، در واقع همان سرمشقگیرى(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن مىپردازد. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را روش الگویى(4) نامید.
روش تربیت الگویى، یکى از روشهاى فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگى کاربرد دارد. و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى بسیار مؤثر است. در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهى گذرا به متون دینى، به بررسى ابعاد گوناگون این روش مىپردازیم.
الف. مفهومشناسى
الگو در لغت به معناى طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانى متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معناى اصطلاحى الگو کاملا با معناى لغوى آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلى از شکل یا اشیا یا موردى از رفتار اطلاق مىشود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتى گفته مىشود که به دلیل دارا بودن برخى خصوصیات، شایسته تقلید و پىروى است. در روانشناسى اجتماعى، مدل به کسى گفته مىشود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعى نیز، الگوها آن شیوههایى از زندگى هستند که از فرهنگ نشأت مىگیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعى با این الگوها سروکار دارند و اعمال آنها با این الگوها تطابق مىیابد.(7) همانگونه که مشاهده مىشود، معناى اصطلاحى الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربى به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر مىشود، از اینرو، براى بررسى مفهوم الگو در متون دینى، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ ـ س ـ و) است که در حالت اسمى به معنى قدوه و الگو و در حالت مصدرى، به معنى حالت پیروى کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتى مىداند که انسان به هنگام پىروى از غیر پیدا مىکند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معناى مصدرى است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر آیه «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه ...» مىفرماید: «اسوه یعنى قدوه که عبارت است از اقتدا و پىروى کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، یعنى پىروى و تبعیت کردن از او، و از اینکه با "لقد کان لکم" ـ که ماضى استمرارى است ـ تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پىروى تکلیفى ثابت و همیشگى است و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسى کنید.»(11)
زمخشرى در کشاف نیز، در معناى اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکى اینکه خود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فى نفسه اسوه حسنه و مقتدى به است، و دیگرى اینکه در وجود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله خصلتى هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دستکم به سه معنا به کار رفته است:
ـ به معناى مصدرى یعنى اقتدا و پىروى که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابى عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة اى اقتداء اى شابهته فى الغربة.»(13) که در این روایت بر معناى مصدرى (اقتدا) تصریح شده است.
- به معناى الگو و مقتدى؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهى کن براى کسى که از تو مشورت مىخواهد، و خود را الگویى براى مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
ـ به معناى سنّت و روش؛ مانند: «کان فى الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فى اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهى بود که در مملکتدارى و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنهاى داشت. مؤید این معنا، روایت دیگرى است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنى تبعیت و پىروى از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدى نبیّکم فانه افضل الهدى»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الى ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوى پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکى در مورد تبعیت از هدایتهاى انبیا علیهمالسلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آنها کسانى بودند که خدا آنها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آنها پیروى نما.
و دیگرى در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و از آثار آنها پىروى مىکنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامى دستکم به سه معناى مقتدا، پىروى کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسى آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایى بیشترى برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهاى انسانى است و بیشتر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقى، رفتارى و شناختى انسان به کار مىرود. در حالى که واژه «الگو»، علاوه بر اینها، به معنى طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشى و یادگیرى کاربرد دارد.
و اما روش الگویى، روشى است که اساس آن بر محور الگودهى و ارائه نمونههاى عینى و عملى بنا شده است. در این روش مربّى تلاش مىکند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى الگوبردارى و تقلید براى وى فراهم آید.
ب. مبانى روش الگویى
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که اصولاً چرا انسانها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر مىپذیرند؟ براى پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمى از محیط اجتماعى و انسانهاى دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدرى روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالى بى نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکى از فرایندهاى روانى است که پایه و اساس بسیارى از یادگیرىهاى انسان به شمار مىرود. گرایش به تقلید به قدرى در انسان رایج است که برخى از روانشناسان آن را غریزه دانستهاند.(20) در مقابل، برخى از روانشناسان اجتماعى مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچگونه رفتارى که جز از طریق تقلید تبیینپذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویى، پارهاى از روانشناسان مانند فروید، تقلید را نوعى همانندسازى و انطباق با محیط دانستهاند؛ آنها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرشها و ویژگىهاى رفتارى والدین، احساس مىکنند که قدرى از قدرت و کفایت آنها را به دست آوردهاند و از اینرو، خود را با آنان منطبق مىسازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمىتواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگىهاى والدین خود همانندسازى نمىکنند، بلکه به نظر برخى از روانشناسان، همانندسازى نوعى یادگیرى است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهاى والدین را مورد تقلید قرار مىدهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است اینکه در انسان حالتى روانى وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیارى از ویژگىهاى شخصیتى و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو مىگیرد. این حالت همان تقلید است که در روانشناسى اجتماعى آن را چنین تعریف مىکنند: «تقلید به وضعیتى گفته مىشود که موقعیتى تحریککننده موجب فعالیتى حرکتى شود که به نوعى، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتى موقعیتى تحریککننده که با اهداف، نیازها، نگرشها، و آرزوهاى انسان سازگار باشد، براى انسان پدید آید، انسان سعى مىکند رفتارى را از خود بروز دهد تا خود را بیشتر به آن موقعیت نزدیک کند. از اینرو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معناى اعم، سه مرحله دارد: اول اینکه شخص، عمل یکى از اشخاص پیرامون خود را عینا و بى درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماههاى که با خنده اطرافیان خود، بىدرنگ مىخندد، بدون اینکه تعبیر و تفسیرى براى خنده آنها داشته باشد. این حالت، خالى از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم اینکه شخص، رفتار دیگرى را آگاهانه ولى با آگاهى اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند سالهاى که کارهاى بزرگترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام مىدهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعى ندارد. سوم اینکه فرد با آگاهى کافى و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو مىیابد و آن را تقلید مىکند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویى بیشتر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز مىتواند زمینهساز تحقق مراحل بعدى باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیرى انسان از الگو، مىتوان گفت که انسان به دلیل کمالخواهى، اهداف و آرزوهایى را در سر مىپروراند. زمانى که با الگویى روبرو مىشود و کمال مطلوب خویش را در او مىیابد، از نظر عاطفى نوعى قرابت و هماهنگى بین خود و الگو مىبیند. از سوى دیگر، احساس نیاز به آن کمال ـ که در الگو هست ـ سراسر وجود الگوپذیر را مىگیرد. این دو عامل، یعنى هماهنگى عاطفى با الگو و احساس نیاز به او، باعث مىشود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتى، به دلیل تأثیرپذیرى انسان از محیط بیرونى، با بهرهگیرى از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار مىگیرد و سعى مىکند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقى خارجى و عینى براى اهداف و آرزوهاى خویش مىبیند و آرزوهاى خویش را امرى امکانپذیر و قابل تحقق ـ و نه خیالى و افسانهاى ـ مىیابد. از اینرو، به دنبال الگو مىرود تا با بهرهگیرى از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه اینکه، در روند این تأثیرگذارى، دستکم دو امر ضرورى به نظر مىرسد: یکى اینکه الگو واجد نقطه مثبتى از نظر متربّى باشد و دیگر اینکه وضعیت نفسانى متربّى آمادگى روحى و روانى براى پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویى، هرچند الگوهاى نامناسب، به او ارائه شود، پىروى مىکند. به همین سبب، لازم است الگوهاى صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهاى ارائه شده حرفى براى گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستى بخشکى تواند که شود هستى بخش؟
خشک ابرى که بود زآب تهى ناید از وى صفت آب دهى
و به فرموده امیرالمؤمنین علیهالسلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسى که خود را اصلاح نکرده است چگونه مىتواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیشترى برخوردار باشند، دایره تأثیر آنها در الگوپذیر بیشتر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافرى در این تأثیرگذارى دارد. یعنى اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگىهاى لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیشترى در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایى یافت شود، جا دارد که متربّى و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پىروى از آنها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیهالسلام مؤمنان را به همینگونه پىروى از اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله سفارش مىنمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدىً ولن یُعیدوکم فى ردىً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که مىروند بروید و پى آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آنها پیشى مگیرید که گمراه مىشوید و از آنان پس نمانید که تباه مىگردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویى
آثار و فوایدى که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آنجا که در این روش، یادگیرى عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت مىگیرد، مىتواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیرى باشد.
2. روند یادگیرى، تفهیم و انتقال پیام به متربّى سریعتر و با سهولت انجام مىپذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیرى کمتر خواهد بود.
4. زمانى که متربّى الگوهاى انسانى را مشاهده مىکند، به قابلیتها و توانایىهاى انسانى خود پى مىبرد و در جهت شکوفایى آنها تلاش مىنماید. به بیانى دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئنتر مىسازد و انگیزه وى را براى رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیشتر مىکند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّى بسیارى از مسائل را بداند ولى در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفى از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمىتواند نماز بخواند. مشاهده این الگو مىتواند راهکارهاى عملى را به متربّى نشان دهد.
د. شیوههاى مختلف تربیت الگویى
تربیت الگویى مىتواند به صورتهاى گوناگونى مانند: الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آنها مىپردازیم:
1. الگودهى
مقصود از الگودهى ارائه الگوهاى مثبت و حقیقى است؛ یعنى الگوهایى که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود مىتواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس مىکند. شاید بهترین مصداق براى تربیت الگویى همین باشد که مربّى در مقام عمل یک الگوى تمام عیار براى متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّى قول و فعل مربّى را هماهنگ مىبیند و نظریه و عمل را با هم تجربه مىکند. امام صادق علیهالسلام در اینباره مىفرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیهالسلام در این جمله، عمل انسان، یعنى تقواى عملى، تلاش و کوشش، نماز و کارهاى خیر را هدایتگر مىدانند و مىفرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوى حق [دعوت نمایید. بهترین مربّى و الگو کسى است که رفتارش، گفتار وى را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّى براى متربّى ثابت مىشود و شک و تردید متربّى را براى الگوبردارى از بین مىبرد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّى سعى مىکند افرادى را که جنبه الگویى دارند به متربّیان معرفى نماید. در این مرحله مربّى مىتواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّى برنامه را به گونهاى تنظیم مىنماید تا متربّى بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویى را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّى اسوهها و الگوهاى مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّى پنهان هستند ولى در گذشته تحقق خارجى داشته و سنّت و روش زندگى آنها در جامعه از رونق و درخشش خاصى برخوردار بوده است، به متربّى معرفى نماید و خصوصیات شخصیتى و سیره فردى و اجتماعى آنها را براى وى تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویى، در قرآن کریم و روایات اهلبیت علیهمالسلام ، فراوان دیده مىشود.
قرآن کریم در موارد متعددى به معرفى الگوهاى الهى مىپردازد. صریحترین کلام الهى در اینباره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامى اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفى مىنماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیهالسلام و پیروانش را الگو و سرمشقى نیکو براى مؤمنان و طالبان لقاى پروردگار معرفى مىنماید. در آیات بسیارى زندگانى پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستانهاى جذاب و شنیدنى به تصویر مىکشد که حاکى از اهتمام قرآن کریم به پىروى و الگوبردارى از اسوههاى الهى و ربّانى است.(28)
در روایات و سیره اهلبیت علیهمالسلام هم به وفور، به این نوع الگودهى اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله اهلبیتِ خود را به مردم معرفى کرده، آنها را به تبعیت از ایشان فرا خواندهاند تا جایى که آنان را به سفینه نجات و کشتى نوح تشبیه کردهاند.(29)
امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویى اشاره دارند و با معرفى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان مىکنند که: «و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پىروى کنید که آن، هدایتکنندهترین سنّت است.
2. الگوپردازى
مقصود از این شیوه ارائه الگوهاى تخیّلى و فرضى است. در این شیوه مربّى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگىهاى آن مىپردازد و زمینه را طورى فراهم مىکند که مربّى را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعهاى بکشاند. مربّى گاهى با بیان داستانها و افسانههاى خیالى بر این امر فایق مىآید و زمانى با بیان خصوصیات، علامات و نشانهها به این مهم دست مىیابد. در هر دو شیوه، مربّى هرقدر از هنرمندى و مهارت بیشترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب، موفقتر خواهد بود. شیرینى و جذّابیت داستان و پیامدهاى مطلوبى که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب مىشود تا متربّى حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پىروى کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهى به مخاطبان خود مىباشد. در اینجا تنها به ذکر یک نمونه بسنده مىشود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین مىفرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آنها که در نمازشان خشوع دارند و آنها که از لغو و بیهودگى رویگردانند و آنها که زکات را انجام مىدهند و آنها که دامان خود را (از آلوده شدن به بىعفتى) حفظ مىکنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهرهگیرى از آنان ملامت نمىشوند؛ و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آنها که امانتها و پیمان خود را رعایت مىکنند و آنها که بر نمازهایشان مواظبت مىنمایند؛ (آرى،) آنها وارثانند؛ وارثانى که بهشت برین را ارث مىبرند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامى هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگارى نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادرى است که یکى کافر بود و دیگرى مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولى شد که حاصل خوبى داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر مىکرد و کفر مىورزید. در حالى که برادر مؤمن، سعى در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابى و نابودى گشت. ذکر این داستان، نمونهاى از تمثیلات و داستانهاى تخیّلى قرآن کریم، براى معرفى الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونههاى فراوانى براى این نوع از روش الگویى مشاهده مىشود؛ براى مثال، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در توصیف مؤمن مىفرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفى کنم؟ کسى که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفى کنم؟ کسى که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت على علیهالسلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینى و الهى خویش، در گذشته، مىپردازد و با بیان اخلاق و ویژگىهاى الهى او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا مىخواند: «در گذشته، مرا برادرى بود که در راه خدا برادرىام مىنمود. خُردى دنیا در دیدهاش، وى را در چشم من بزرگ مىداشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمىیافت، آرزو نمىکرد و آنچه را مىیافت، فراوان به کار نمىبرد. بیشتر روزهایش را خاموش مىماند، و اگر سخن مىگفت، گویندگان را از سخن مىماند و تشنگى پرسندگان را فرو مىنشاند. افتاده بود و در دیدهها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضى نمىرفت، حجت نمىآورد. و کسى را که عذرى داشت، سرزنش نمىنمود تا عذرش را مىشنود. از درد شکوه نمىکرد، مگر آنگاه که بهبود یافته بود. آنچه را مىکرد، مىگفت و بدانچه نمىکرد دهان نمىگشود. اگر با او جدال مىکردند، خاموشى مىگزید و اگر در گفتار بر او پیروز مىشدند، در خاموشى مغلوب نمىگردید. برآنچه مىشنود، حریصتر بود تا آنچه گوید. و گاهى که او را دو کار پیش مىآمد، مىنگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندى در وصف متقین بیان مىکند.(34) امام صادق علیهالسلام نیز در روایتى، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف مىنماید.(35)
همه اینها در جهت ارائه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّیان مکتب تربیتى اسلام است. طى این بیانها، امام به پردازش و توصیف الگو مىپردازد تا متربى، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگىها پىروى کند.
3. الگوزدایى
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایى است؛ به این معنا که الگوها و شخصیتهاى منفى چنان ترسیم مىشوند که نوعى دلزدگى و نگرشى منفى در متربّى، نسبت به آن الگوها پدید مىآید. در چنین مواردى، طبیعتا پدیدآیى نگرش مثبت نسبت به الگوهاى متقابل امرى عادى است. به عبارتى دیگر، در چنین مواردى، مربّى مىتواند از باب «ادب از که آموختى از بى ادبان»، با ارائه الگوهاى منفى و توصیف عواقب سوء آنها، نوعى نگرش مثبت در جهت عکس آنها در متربّى ایجاد کند.از کلام امام على علیهالسلام استفاده مىشود که شناخت هدایتها در گرو شناخت ضلالتها و گمراهىهاست: «و اعلموا انکم لنتعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه، و لنتأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتى تعرفوا الهدى و لن تعرفوا التقوى حتى تعرفوا الذى تعدى...»؛(36) و بدانید که هیچگاه رستگارى را نخواهید شناخت مگر آنکه واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر اینکه پیمانشکنان آن را بشناسید؛... و هیچگاه گمراهى را نخواهید شناخت مگر آنکه هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگارى را نشناسید مگر آنکه متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیهالسلام یکى از راههاى شناخت را به طور کلى، شناخت اضداد مىدانند و شناخت الگوى مطلوب هم از این قاعده مستثنى نیست. یعنى با وقوف بر الگوهاى بد و ویژگىهاى نامطلوب آنان، مىتوان به حقانیت و درستى الگوهاى مثبت پى برد، که همین آگاهى، زمینه را براى تبعیت و پىروى از الگوهاى مطلوب فراهم مىسازد. این شیوه از تربیت الگویى، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانى براى آن یافت مىشود. صورت اول اینکه مربّى در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانههاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربّى از آن الگوها دارد. روایاتى که به بیان ویژگىهاى ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن مىپردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهاى بد دور مىسازد؛ مثل این سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانههاى ظالم چهار چیز است: با نافرمانى به مافوق خود ستم مىکند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم مىراند، حق را دشمن مىدارد و ستم را آشکار مىکند.
صورت دوم آن است که مربّى با نهى مسقیم، متربّى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانى وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیهالسلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبةالشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهى و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّى را مىطلبد. مربّى نباید الگوى منفى را به گونهاى ارائه دهد که در نظر متربّى، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبردارى از آن بپردازد.
ه. قواعد روشى
ثمربخشى و کارامدى هر روش، به رعایت و به کارگیرى اصول و قواعدى بستگى دارد. این قواعد گاه جنبه عمومى دارد که رعایت آن در تمام روشها لازم و ضرورى است و باید در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایى کامل مربّى با فنون تعلیم و تربیت و آگاهى از ویژگىها و خصوصیات متربّى، شرط لازم و ضرورى براى به کارگیرى همه روشهاى تربیتى است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتى براى مربّى حاصل نمىشود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل مىگردد و مصداق این سخن امام صادق علیهالسلام مىشود که: «العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر طریق لایزیده سرعةالسیر الابعدا»؛(39) کسى که بدون بینش و آگاهى به عملى اقدام مىکند، مانند کسى است که مسیر انحرافى را مىپیماید که سرعت پیمایش (چیزى) به غیر از دورى (از هدف) بر او نمىافزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ، انسانى که بدون علم و آگاهى به عملى اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش مىباشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصى نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آنها مفید و نتیجه بخش مىگردد. در اینجا به مواردى از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوهسازى اشاره مىکنیم:
1. از قواعد اساسى و مهم براى این روش مىتوان به آمیختگى آن با منطق و پرهیز از مقلدپرورى بى استدلال اشاره کرد. از آنجا که در تربیت الگویى، نوعى اطاعت و پىروى از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه براى اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهى است نتیجه این امر، پرورش متربیّانى وابسته و بىاراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمىتابد و در موارد متعددى آن را مورد نکوهش قرار مىدهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامىخواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبى درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین مىفرماید: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ اینها کسانى بودند که خداوند آنها را هدایت کرد (و مىتوانند جنبه الگویى داشته باشند) و تو اى پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آنها). به فرموده علامه طباطبائى، خداوند مىفرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلىاللهعلیهوآله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتابهاى آنان است.(42)
بدین منظور، مربّى در روش الگویى باید ترتیبى اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگرى در متربّى تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو بردارى نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پىروى مىکنند؛ آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکى و هماهنگى در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبردارى و همانندسازى را سرعت مىبخشد، انگیزه متربى را در این امر افزایش مىدهد و اعتماد به نفس را در وى تقویت مىکند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کمتر باشد و از لحاظ فرهنگى، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیکتر باشند، انگیزه بیشترى براى تبعیت و همانندسازى در الگوپذیر به وجود مىآید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود مىداند و یک نوع ارتباط عاطفى نسبت به او پیدا مىکند. مثلاً، اگر براى کودکان، اسوههایى از زندگانى ائمه معصومان علیهمالسلام در سنین کودکى، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آنها معرفى گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و براى اقشار مختلف الگو معرفى کرده است. خداوند در اولین گام، براى هدایت انسانها، پیامبرانى از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوى خویش احساس بیگانگى نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستى و مىتوانى با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوى. از اینرو، لازم است ترتیبى اتخاذ گردد تا براى هر قشرى از متربّیان، الگویى که از جهات مختلف به آنها نزدیکتر است، معرفى گردد تا پیوندى صمیمى بین آنها برقرار شود.
3. از آنجا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل مىشود و از سویى، نیازهاى انسان متعدد است، بهتر است الگوهاى متنوعى به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلتهاى نیکو متنوع است و هر الگویى در جهتى خاص، مهارت و قابلیت الگویى را دارد. از اینرو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهاى متنوع و کاملى در همان جهات مربوط به آنها ارائه شود تا هم خستهکننده و ملالآور نباشد و هم به جهت برخوردارى از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذارى بیشترى داشته باشد. الگوهایى که توسط قرآن کریم ارائه مىشود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگى بین الگوهاى ارائه شده، نکته دیگرى است که بسیار حائز اهمیت مىباشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهاى گفتارى مربّى با الگوهاى رفتارى وى هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّى و الگوپذیر بسیار کمک مىکند. در حالى که عدم هماهنگى بین آنها، منجر به دوگانگى رفتار در متربّى خواهد شد. در بخش آسیب شناسى، توضیحات بیشترى در اینباره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشى و غفلت مىگردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملى وى را منحرف مىسازد و چه بسا در مسیر انحرافى به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پى در پى الگوها مىتواند تا حد زیادى این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداورى و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نامگذارى افراد، اماکن، و اشیا به نام آنها، برگزارى کنگرهها و بزرگداشتها، برگزارى مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهمالسلام نیز مىتواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفى به انجام مىرسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسانها را ـ هرچند براى مدتى کوتاه ـ از غفلت مىرهاند و آنها را با اسوهها پیوند مىدهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکرى تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویى ارائه مىدهیم که در یک بعد و صفتى خاص جنبه الگویى دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آنها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پىروى کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازى، مسابقه و مانند آنها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، مىتواند در روند الگوبردارى و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگى دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضرورى به نظر مىرسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، مىتواند ضررى به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در اینجا به بررسى قلمرو کاربرد این روش مىپردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویى
قلمرو روش الگویى از زوایاى گوناگون از جمله محیط تربیتى، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگى انسان و کارآیى آن در همه امور زندگى قابل بحث است.
روش الگویى، برخلاف برخى روشها، که در محیط یا مقطع سنى خاصى کاربرد دارند، در محیطها و مقاطع سنّى مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژهاى برخوردار است.
بخش مهمى از آنچه فرد یاد مىگیرد، از طریق تقلید یا الگوبردارى به دست مىآید. به گفته آلبرت بندورا، یکى از نظریهپردازان یادگیرى اجتماعى، نوعا یادگیرى انسان از راه مشاهده پیامدهاى رفتار سرمشق یا الگو حاصل مىشود و از آنجا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبردارى قرار مىگیرد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدى که رفتار انسان را هدایت مىکنند، از چیزى شبیه به الگوبردارى انتزاعى به وجود مىآیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالى آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبردارى همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکى اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار مىگیرد، ولى با بالا رفتن سن و قدرتشناختى الگوپذیر، تقلید جاى خود را به استنباط و انتخاب مىدهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آنها مىپردازد و با استنباط شخصى خود از آنها الگوبردارى مىنماید. به هر حال، آنچه مهم است اینکه انسانها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبردارى مىنمایند. البته هر چه سن پایینتر باشد، الگوبردارىها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیشتر مىشود.(44)
از سوى دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیطهاى تربیتى، دامنه کاربرد این روش را گستردهتر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیطهاى کار و فعالیت افراد، مراکزى هستند که افراد عمر و زندگى خود را در آنها سپرى مىنمایند. در هر یک از این محیطها، همواره افرادى وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار مىگیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو براى وى نقش ایفا مىنمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویتکنندهها را در اختیار داشته باشد، مىتواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشقهاى فرزند به حساب مىآیند؛ زیرا کودک به دلایلى همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبتهاى گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگى باعث مىشود که خود به خود، آنها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگتر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخى نیازهاى کودک، مىتوانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز مىتوانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهمترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانشآموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعى بالایى برخوردار است و همین امر باعث مىشود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبردارى نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانشآموز قرار مىگیرند و در او تأثیر مىگذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزشکاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلى مىتوانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویى برایش داشته باشند.(46)
از سوى دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگى را شامل مىشود؛ به یقین مىتوان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملى نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونى ساختن آن اقدام کرد. حتى احساسات نیز امورىاند که از دایره تقلید و الگوبردارى بیرون نمىمانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنىاند؛ نه به این معنا که هیچ مایههاى فطرى و درونى ندارند و اکتسابىِ صِرف مىباشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادى و پیداکردن متعلقى براى آنها، از طریق الگوها نیز امکانپذیر است. همچنین در کلیه حیطههاى اخلاقى، عاطفى، اجتماعى، عبادى و مانند آن از این روش مىتوان بهره جست.
ز. آسیب شناسى روشى
به کارگیرى این روش، همانند روشهاى دیگر، ممکن است با مشکلاتى همراه بوده، و در نتیجه، آسیبهایى را در پى داشته باشد. این آسیبها ممکن است به دلیل وجود محدودیتهایى در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمتها و بهرهگیرىهاى نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آنها اشاره مىشود:
1. اولین و عمدهترین آفتى که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگى بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد مىشود و منظور از آن، برخوردها و تعارضهایى است که گاهى میان الگوهاى مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیبپذیرى بیشترى در قبال تضاد الگوها برخوردار است، مىبیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتى، الگوپذیر که از رشد شناختى مطلوبى برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانى مىشود. نمىداند به اصول و ارزشهاى خانواده پاىبند باشد، یا ارزشهاى اجتماعى و الگوهاى مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگى این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزشها بىاعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلى جز نفاق و دورویى و نیز خودخواهى به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصى به رابطه بین الگوهاى خانوادگى و اجتماعى و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعهها نیز ممکن است الگوهاى متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهاى رفتارى پدر بر خلاف الگوهاى رفتارى مادر باشد و یا در مدرسه الگوهاى رفتارى معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگرى است که بر سر راه این روش قرار مىگیرد. تأثیر منفى این آفت به مراتب بیشتر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالى که این مشکل، گمراهى عده بسیارى از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیهالسلام مىفرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتى است که غرق مىشود و دیگران را با خود غرق مىکند.
در منابع اسلامى، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمى، فرهنگى و سیاسى جامعه و کسانى که به نحوى با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طورى که عقاب و ثواب اعمال آنها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله ـ که به دلیل وابستگى به پیامبر، مردم آنان را الگوى خویش مىدانند ـ هشدار مىدهد که اگر هر یک، به کار زشتى اقدام کنند، عذابى دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتى آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده مىشود قبل از اینکه یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه اینها به دلیل این است که اسلام براى عالمان، دانشمندان و الگوهاى جامعه اهمیت و نقش سازندهاى قایل است و در صدد پیشگیرى از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آنها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبى تبدیل مىگردد و مجموعهاى از انسانها و بلکه نسلهایى از انسانها را به انحراف مىکشاند.
3. ناهماهنگى و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگرى براى این روش محسوب مىشود. در قرآن کریم، انسانهایى که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولى خود به آن عمل نمىکنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفتهاند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید، اما خودتان را فراموش مىنمایید؛ با اینکه شما کتاب آسمانى را مىخوانید؟! آیا شما نمىاندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بى عمل، نوعى نفاق است که در وجود الگو و مربّى ظاهر مىشود. این نفاق از سویى ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل مىشود و از سوى دیگر، اعتماد وى را از الگو و مربّى سلب مىکند و سخنش در وى تأثیرى نمىگذارد و مصداق این کلام امام صادق علیهالسلام مىشود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دلها نفوذ نمىکند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمىکند.
و چه نیکو گفته است سعدى که:
عالمى را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیهالسلام که الگوى همه مؤمنان و انسانهاى وارسته است، قسم یاد مىکند که من چیزى را که خود عمل نمىکنم، به شما نمىگویم: «أیُّهَا الناس اِنّى وَ اللّه ما أحُثُّکم عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهى قَبلَکم عنها»؛(50) اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى برنمىانگیزم، جز آنکه خود، پیش از شما به انجام آن برمىخیزم. و شما را از معصیتى باز نمىدارم، جز آنکه خود پیش از شما آن را فرو مىگذارم.
واعظى که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمىنماید که مىگوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست مىدهد و همانگونه که خود ارزشى براى سخنانش قایل نیست، دیگران هم براى آن ارزشى قایل نیستند و بر آن وقعى نمىنهند و با خود این سخن حافظ شیرازى را زمزمه مىکنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بى عملان، واجب است نشنیدن
4. دورى الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگرى است که فرایند تأثیرپذیرى را کُند و چه بسا دچار اختلال مىکند. گاهى به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطههاى بسیارى که آن دو را به هم پیوند مىدهند، جریان انتقال پیام مختل مىشود و چه بسا پیامى، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشینهاى الگویى مىتواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهمالسلام بىبهرهایم، ولى با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پىروى از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکرى علیهالسلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هواى نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ى خویش است، بر عوام است که از او پیروى کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیارى براى الگوپذیر دارد، اما گاهى موجب مىشود که الگوپذیر وابستگى فکرى به الگو پیدا کند و استقلال فکرى خویش را از دست بدهد. کودک در ابتداى زندگى، براى ارضاى حس کنجکاوى خویش، پى در پى از والدین خود سؤال مىکند و پاسخ آنها را مىپذیرد و به آن عمل مىکند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود مىآید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدى ادامه پیدا کند، موجب مىشود به والدین خویش یا هر الگوى دیگرى وابستگى شدیدى پیدا کند، به طورى که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددى انسانها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهى پیوند عاطفىِ بین الگو و الگوپذیر، موجب مىشود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستى و محبت افراطى، وى را الگوى خود قرار دهد. رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کردهاند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمى و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزى، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور مىکند.
از اینرو، الگوپذیر در بسیارى از موارد خطاهاى الگو را نیز پذیرا مىگردد و از آنها الگوبردارى مىکند.
یکى از صاحبنظران در اینباره چنین مىگوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص براى حفظ و ابقاى ارتباطات مودتآمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنى براى اینکه به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیهالسلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش مىکند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فى الحیاة الدنیا: فقط براى دوستى یکدیگر در زندگى این جهانى، بتهایى را (به خدایى) گرفتهاید، نه خداى متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهى افراد بدون اینکه از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتى نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وى را دلیل بر حقانیت او دانسته، وى را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب مىکنند. اینکه پارهاى از افراد در امرى تابع اکثریت مىشوند، ناشى از همین پندار باطل است.(54)
بدیهى است که کثرت طرفداران یک چیز نمىتواند دلیلى بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدى جز گمراهى و پشیمانى براى الگوپذیر ندارد. چه بسا بیشتر افراد، از روى ناآگاهى یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفدارى یا الگوبردارى از امرى بپردازند.
8. یکى دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگى مثبت در فردى، وى را در تمام جهات شایسته پىروى مىداند. برجستگى این ویژگى در فرد، جهات منفى او را تحتالشعاع قرار مىدهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبردارى از آنها نیز مىپردازد. نویسنده کتاب روانشناسى تربیتى در تحلیل این آفت چنین مىگوید: «جوان ابتدا ویژگى مثبتى را در الگو مىیابد، سپس به وى دل مىبندد و بر مبناى مدل شرطى کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب مىیابد ... پس از دلبستگى اولیه ... سایر ویژگىهاى الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار مىگیرد. از همینرو، غرب با به کارگیرى صدها روانشناس، جامعهشناس و مردمشناس، به ارائه الگوهایى با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، مىپردازد.»(55)
ارائه الگوهاى کامل، و یا دستکم چند بعدى، تا حدى این آسیب را خنثى مىکند.
این آفت مىتواند ابزارى براى استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفى یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوى او جلب مىنمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگرى که مدنظر دارند، القا مىکنند. مثلاً، در قالب تبلیغ براى یک شخصیت ورزشى مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا مىکنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسى در تفسیر مجمعالبیان، ریشه بتپرستى بر اساس همین استفاده ابزارى از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وى در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین مىگوید: «گفته شده است که اینها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نامهاى قومى صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیهالسلام و حضرت نوح علیهالسلام زندگى مىکردهاند. بعد از آنها، قوم دیگرى آمدهاند که طریقه آنها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آنها گفت: اگر تصویر آنها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آنها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاطتر و اشتیاق شما را به عبادت بیشتر مىکند. و آنها هم همین کار را انجام دادند، پس از آنها قوم دیگرى آمدند (که اطلاعى از انگیزه قوم قبلى نداشتند)، شیطان به آنها گفت: کسانى که قبل از شما بودند، آن تصویرها را مىپرستیدند، آنها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بتها از آنجاست...».(56)
9. مستکبران و کسانى که وجود اسوهها را در جهت منافع خود نمىبینند، در صورتى که نتوانند از وجود آنها به نفع خود بهرهبردارى نمایند، به طرق مختلفى مانع هدایت و تأثیرگذارى آنان در متربّیان و افراد جامعه مىشوند. مثلاً، درصدد نابودى الگوها بر مىآیند، یا به تخریب شخصیت آنها مىپردازند، یا با تبعید و زندانى کردن آنها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد مىکنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده مىسازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیاى الهى و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از اینگونه برخوردها مىتوان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویى است. اگر قواعد روشى، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیبها به حداقل مىرسد.
پىنوشتها
1ـ (social learning theory). این نظریه، یکى ازنظریههاى معروف رفتارگرایى شناختى است، که به بررسى عوامل کنترلکننده رفتار انسان مىپردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهاى درونى رانده مىشوند و نه محرکهاى محیطى آنها را به سوى عمل سوق مىدهند، بلکه کارکردهاى روانشناختى، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیینکننده محیطى، تبیین مىشوند. ر.ک.به: علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5ـ سید داود حسینى نسب و علىاصغر اقدم، فرهنگ واژهها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6ـ باقر ساروخانى، دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص 640.
7ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 260.
8ـ معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أى اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فى هذا الامراى حالهم فیه واحدة، و التاسى فى الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9ـ الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10ـ احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12ـ زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14ـ همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15ـ همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16ـ همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17ـ نهجالبلاغه، خ 110.
18ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19ـ گذشته از اثبات تأثیر پذیرى انسان در علوم جدید، بخصوص روانشناسى، از آیات و روایات، این امر به راحتى استنباط مىشود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فى الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الى البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام على علیهالسلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکى از تأثیرپذیرى انسان است.
20و21ـ اتو کلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه علىمحمد کاردان، ج 2، ص 494.
22ـ اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روانشناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و همکاران، ج 1، ص 158.
23ـ دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روانشناسى اجتماعى از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقى منشى طوسى، ص 61.
24ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25ـ غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26ـ نهجالبلاغه، خطبه 97.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28ـ ذکر داستان حضرت یوسف، موسى، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس علیهمالسلام ، و بیان خصوصیات هر یک، مىفرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ اى انسانها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهى بهرهمند شوید، از این الگوها پىروى کنید.
29ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30ـ نهجالبلاغه، خطبه 110.
31ـ ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلى بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخى از مفسران، تمام داستانهاى قرآن را واقعى مىدانند.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33ـ و قال علیهالسلام : کان لى فى ما مضى اخ فى الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدى.
34ـ نهجالبلاغه، خطبه 193.
35ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام : «ینبغى للمؤمن ان یکون فیه ثمانى خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فى تعب، و الناس منه فى راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافى، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 21.
38ـ محمدعلى کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردى، مسند امام الجواد، ص 243.
39ـ اصول کافى، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40ـ قالرسولالله صلىاللهعلیهوآله «من عمل على غیرعلمکانمایفسداکثر ممایصلح». همانجا، ح 3.
41ـ زخرف: 23و24.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43ـ هرگنهان، بى، آر، و همکاران، مقدمهاى بر نظریههاى یادگیرى،ترجمه علىاکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44ـ ر.ک. محمدتقى مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایى، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهى معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایى» اثر دکتر فرخنده مفیدى.
45ـ کرومبولتز، جان، دى و هلن، بى، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهاى کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمى، تهران، انتشارات فاطمى، 1368، ص 93.
46ـ ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهى معلم....»
47ـ غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48ـ اصول کافى، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49ـ اصول کافى، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50ـ نهجالبلاغه، خطبه 175.
51ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهمالسلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52ـ محمدبنعلى ابن بابویه القمى، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 220.
55ـ مرتضى منطقى، روانشناسى تربیتى، ص 162.
56ـ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
--------------------------------------------------------------------------------
روش الگویى در تربیت اسلامى
محمدرضا قائمىمقدم
چکیده
مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى است. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را «روش الگویى» نامید. این روش در سرتاسر زندگى و ابعاد مختلف آن کاربرد دارد و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى، بسیار مؤثر است. شاید به همین دلیل است که در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. تأثیرپذیرى انسان از محیط و گرایش او به تقلید را مىتوان از مبانى اثرگذارى این روش نام برد.
از شیوههاى اجرایى این روش، مىتوان به الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى اشاره کرد که هر کدام شیوههاى جزئىترى را شامل مىشود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجراى آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصى است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیبهایى بر سر راه این روش وجود دارد که مربّى نباید از بروز آنها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیرى اجتماعى،(1) مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى(2) است. به اعتقاد این روانشناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعى از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیرى بپردازیم، زندگى ما مختل مىشد. در چنین حالتى، باید وقت و نیروى زیادى را صرف کسب دانش، مهارتها، و نگرشهاى مختلف مىکردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیارى رو به رو مىشدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادى از دانشها، مهارتها و سایر یادگیرىهایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهاى رفتار آنان کسب مىکنیم. یادگیرى مشاهدهاى، در واقع همان سرمشقگیرى(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن مىپردازد. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را روش الگویى(4) نامید.
روش تربیت الگویى، یکى از روشهاى فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگى کاربرد دارد. و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى بسیار مؤثر است. در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهى گذرا به متون دینى، به بررسى ابعاد گوناگون این روش مىپردازیم.
الف. مفهومشناسى
الگو در لغت به معناى طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانى متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معناى اصطلاحى الگو کاملا با معناى لغوى آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلى از شکل یا اشیا یا موردى از رفتار اطلاق مىشود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتى گفته مىشود که به دلیل دارا بودن برخى خصوصیات، شایسته تقلید و پىروى است. در روانشناسى اجتماعى، مدل به کسى گفته مىشود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعى نیز، الگوها آن شیوههایى از زندگى هستند که از فرهنگ نشأت مىگیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعى با این الگوها سروکار دارند و اعمال آنها با این الگوها تطابق مىیابد.(7) همانگونه که مشاهده مىشود، معناى اصطلاحى الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربى به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر مىشود، از اینرو، براى بررسى مفهوم الگو در متون دینى، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ ـ س ـ و) است که در حالت اسمى به معنى قدوه و الگو و در حالت مصدرى، به معنى حالت پیروى کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتى مىداند که انسان به هنگام پىروى از غیر پیدا مىکند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معناى مصدرى است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر آیه «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه ...» مىفرماید: «اسوه یعنى قدوه که عبارت است از اقتدا و پىروى کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، یعنى پىروى و تبعیت کردن از او، و از اینکه با "لقد کان لکم" ـ که ماضى استمرارى است ـ تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پىروى تکلیفى ثابت و همیشگى است و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسى کنید.»(11)
زمخشرى در کشاف نیز، در معناى اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکى اینکه خود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فى نفسه اسوه حسنه و مقتدى به است، و دیگرى اینکه در وجود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله خصلتى هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دستکم به سه معنا به کار رفته است:
ـ به معناى مصدرى یعنى اقتدا و پىروى که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابى عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة اى اقتداء اى شابهته فى الغربة.»(13) که در این روایت بر معناى مصدرى (اقتدا) تصریح شده است.
- به معناى الگو و مقتدى؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهى کن براى کسى که از تو مشورت مىخواهد، و خود را الگویى براى مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
ـ به معناى سنّت و روش؛ مانند: «کان فى الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فى اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهى بود که در مملکتدارى و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنهاى داشت. مؤید این معنا، روایت دیگرى است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنى تبعیت و پىروى از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدى نبیّکم فانه افضل الهدى»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الى ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوى پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکى در مورد تبعیت از هدایتهاى انبیا علیهمالسلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آنها کسانى بودند که خدا آنها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آنها پیروى نما.
و دیگرى در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و از آثار آنها پىروى مىکنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامى دستکم به سه معناى مقتدا، پىروى کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسى آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایى بیشترى برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهاى انسانى است و بیشتر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقى، رفتارى و شناختى انسان به کار مىرود. در حالى که واژه «الگو»، علاوه بر اینها، به معنى طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشى و یادگیرى کاربرد دارد.
و اما روش الگویى، روشى است که اساس آن بر محور الگودهى و ارائه نمونههاى عینى و عملى بنا شده است. در این روش مربّى تلاش مىکند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى الگوبردارى و تقلید براى وى فراهم آید.
ب. مبانى روش الگویى
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که اصولاً چرا انسانها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر مىپذیرند؟ براى پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمى از محیط اجتماعى و انسانهاى دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدرى روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالى بى نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکى از فرایندهاى روانى است که پایه و اساس بسیارى از یادگیرىهاى انسان به شمار مىرود. گرایش به تقلید به قدرى در انسان رایج است که برخى از روانشناسان آن را غریزه دانستهاند.(20) در مقابل، برخى از روانشناسان اجتماعى مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچگونه رفتارى که جز از طریق تقلید تبیینپذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویى، پارهاى از روانشناسان مانند فروید، تقلید را نوعى همانندسازى و انطباق با محیط دانستهاند؛ آنها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرشها و ویژگىهاى رفتارى والدین، احساس مىکنند که قدرى از قدرت و کفایت آنها را به دست آوردهاند و از اینرو، خود را با آنان منطبق مىسازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمىتواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگىهاى والدین خود همانندسازى نمىکنند، بلکه به نظر برخى از روانشناسان، همانندسازى نوعى یادگیرى است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهاى والدین را مورد تقلید قرار مىدهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است اینکه در انسان حالتى روانى وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیارى از ویژگىهاى شخصیتى و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو مىگیرد. این حالت همان تقلید است که در روانشناسى اجتماعى آن را چنین تعریف مىکنند: «تقلید به وضعیتى گفته مىشود که موقعیتى تحریککننده موجب فعالیتى حرکتى شود که به نوعى، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتى موقعیتى تحریککننده که با اهداف، نیازها، نگرشها، و آرزوهاى انسان سازگار باشد، براى انسان پدید آید، انسان سعى مىکند رفتارى را از خود بروز دهد تا خود را بیشتر به آن موقعیت نزدیک کند. از اینرو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معناى اعم، سه مرحله دارد: اول اینکه شخص، عمل یکى از اشخاص پیرامون خود را عینا و بى درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماههاى که با خنده اطرافیان خود، بىدرنگ مىخندد، بدون اینکه تعبیر و تفسیرى براى خنده آنها داشته باشد. این حالت، خالى از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم اینکه شخص، رفتار دیگرى را آگاهانه ولى با آگاهى اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند سالهاى که کارهاى بزرگترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام مىدهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعى ندارد. سوم اینکه فرد با آگاهى کافى و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو مىیابد و آن را تقلید مىکند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویى بیشتر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز مىتواند زمینهساز تحقق مراحل بعدى باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیرى انسان از الگو، مىتوان گفت که انسان به دلیل کمالخواهى، اهداف و آرزوهایى را در سر مىپروراند. زمانى که با الگویى روبرو مىشود و کمال مطلوب خویش را در او مىیابد، از نظر عاطفى نوعى قرابت و هماهنگى بین خود و الگو مىبیند. از سوى دیگر، احساس نیاز به آن کمال ـ که در الگو هست ـ سراسر وجود الگوپذیر را مىگیرد. این دو عامل، یعنى هماهنگى عاطفى با الگو و احساس نیاز به او، باعث مىشود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتى، به دلیل تأثیرپذیرى انسان از محیط بیرونى، با بهرهگیرى از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار مىگیرد و سعى مىکند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقى خارجى و عینى براى اهداف و آرزوهاى خویش مىبیند و آرزوهاى خویش را امرى امکانپذیر و قابل تحقق ـ و نه خیالى و افسانهاى ـ مىیابد. از اینرو، به دنبال الگو مىرود تا با بهرهگیرى از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه اینکه، در روند این تأثیرگذارى، دستکم دو امر ضرورى به نظر مىرسد: یکى اینکه الگو واجد نقطه مثبتى از نظر متربّى باشد و دیگر اینکه وضعیت نفسانى متربّى آمادگى روحى و روانى براى پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویى، هرچند الگوهاى نامناسب، به او ارائه شود، پىروى مىکند. به همین سبب، لازم است الگوهاى صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهاى ارائه شده حرفى براى گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستى بخشکى تواند که شود هستى بخش؟
خشک ابرى که بود زآب تهى ناید از وى صفت آب دهى
و به فرموده امیرالمؤمنین علیهالسلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسى که خود را اصلاح نکرده است چگونه مىتواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیشترى برخوردار باشند، دایره تأثیر آنها در الگوپذیر بیشتر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافرى در این تأثیرگذارى دارد. یعنى اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگىهاى لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیشترى در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایى یافت شود، جا دارد که متربّى و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پىروى از آنها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیهالسلام مؤمنان را به همینگونه پىروى از اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله سفارش مىنمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدىً ولن یُعیدوکم فى ردىً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که مىروند بروید و پى آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آنها پیشى مگیرید که گمراه مىشوید و از آنان پس نمانید که تباه مىگردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویى
آثار و فوایدى که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آنجا که در این روش، یادگیرى عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت مىگیرد، مىتواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیرى باشد.
2. روند یادگیرى، تفهیم و انتقال پیام به متربّى سریعتر و با سهولت انجام مىپذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیرى کمتر خواهد بود.
4. زمانى که متربّى الگوهاى انسانى را مشاهده مىکند، به قابلیتها و توانایىهاى انسانى خود پى مىبرد و در جهت شکوفایى آنها تلاش مىنماید. به بیانى دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئنتر مىسازد و انگیزه وى را براى رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیشتر مىکند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّى بسیارى از مسائل را بداند ولى در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفى از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمىتواند نماز بخواند. مشاهده این الگو مىتواند راهکارهاى عملى را به متربّى نشان دهد.
د. شیوههاى مختلف تربیت الگویى
تربیت الگویى مىتواند به صورتهاى گوناگونى مانند: الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آنها مىپردازیم:
1. الگودهى
مقصود از الگودهى ارائه الگوهاى مثبت و حقیقى است؛ یعنى الگوهایى که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود مىتواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس مىکند. شاید بهترین مصداق براى تربیت الگویى همین باشد که مربّى در مقام عمل یک الگوى تمام عیار براى متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّى قول و فعل مربّى را هماهنگ مىبیند و نظریه و عمل را با هم تجربه مىکند. امام صادق علیهالسلام در اینباره مىفرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیهالسلام در این جمله، عمل انسان، یعنى تقواى عملى، تلاش و کوشش، نماز و کارهاى خیر را هدایتگر مىدانند و مىفرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوى حق [دعوت نمایید. بهترین مربّى و الگو کسى است که رفتارش، گفتار وى را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّى براى متربّى ثابت مىشود و شک و تردید متربّى را براى الگوبردارى از بین مىبرد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّى سعى مىکند افرادى را که جنبه الگویى دارند به متربّیان معرفى نماید. در این مرحله مربّى مىتواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّى برنامه را به گونهاى تنظیم مىنماید تا متربّى بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویى را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّى اسوهها و الگوهاى مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّى پنهان هستند ولى در گذشته تحقق خارجى داشته و سنّت و روش زندگى آنها در جامعه از رونق و درخشش خاصى برخوردار بوده است، به متربّى معرفى نماید و خصوصیات شخصیتى و سیره فردى و اجتماعى آنها را براى وى تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویى، در قرآن کریم و روایات اهلبیت علیهمالسلام ، فراوان دیده مىشود.
قرآن کریم در موارد متعددى به معرفى الگوهاى الهى مىپردازد. صریحترین کلام الهى در اینباره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامى اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفى مىنماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیهالسلام و پیروانش را الگو و سرمشقى نیکو براى مؤمنان و طالبان لقاى پروردگار معرفى مىنماید. در آیات بسیارى زندگانى پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستانهاى جذاب و شنیدنى به تصویر مىکشد که حاکى از اهتمام قرآن کریم به پىروى و الگوبردارى از اسوههاى الهى و ربّانى است.(28)
در روایات و سیره اهلبیت علیهمالسلام هم به وفور، به این نوع الگودهى اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله اهلبیتِ خود را به مردم معرفى کرده، آنها را به تبعیت از ایشان فرا خواندهاند تا جایى که آنان را به سفینه نجات و کشتى نوح تشبیه کردهاند.(29)
امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویى اشاره دارند و با معرفى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان مىکنند که: «و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پىروى کنید که آن، هدایتکنندهترین سنّت است.
2. الگوپردازى
مقصود از این شیوه ارائه الگوهاى تخیّلى و فرضى است. در این شیوه مربّى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگىهاى آن مىپردازد و زمینه را طورى فراهم مىکند که مربّى را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعهاى بکشاند. مربّى گاهى با بیان داستانها و افسانههاى خیالى بر این امر فایق مىآید و زمانى با بیان خصوصیات، علامات و نشانهها به این مهم دست مىیابد. در هر دو شیوه، مربّى هرقدر از هنرمندى و مهارت بیشترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب، موفقتر خواهد بود. شیرینى و جذّابیت داستان و پیامدهاى مطلوبى که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب مىشود تا متربّى حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پىروى کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهى به مخاطبان خود مىباشد. در اینجا تنها به ذکر یک نمونه بسنده مىشود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین مىفرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آنها که در نمازشان خشوع دارند و آنها که از لغو و بیهودگى رویگردانند و آنها که زکات را انجام مىدهند و آنها که دامان خود را (از آلوده شدن به بىعفتى) حفظ مىکنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهرهگیرى از آنان ملامت نمىشوند؛ و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آنها که امانتها و پیمان خود را رعایت مىکنند و آنها که بر نمازهایشان مواظبت مىنمایند؛ (آرى،) آنها وارثانند؛ وارثانى که بهشت برین را ارث مىبرند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامى هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگارى نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادرى است که یکى کافر بود و دیگرى مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولى شد که حاصل خوبى داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر مىکرد و کفر مىورزید. در حالى که برادر مؤمن، سعى در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابى و نابودى گشت. ذکر این داستان، نمونهاى از تمثیلات و داستانهاى تخیّلى قرآن کریم، براى معرفى الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونههاى فراوانى براى این نوع از روش الگویى مشاهده مىشود؛ براى مثال، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در توصیف مؤمن مىفرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفى کنم؟ کسى که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفى کنم؟ کسى که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت على علیهالسلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینى و الهى خویش، در گذشته، مىپردازد و با بیان اخلاق و ویژگىهاى الهى او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا مىخواند: «در گذشته، مرا برادرى بود که در راه خدا برادرىام مىنمود. خُردى دنیا در دیدهاش، وى را در چشم من بزرگ مىداشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمىیافت، آرزو نمىکرد و آنچه را مىیافت، فراوان به کار نمىبرد. بیشتر روزهایش را خاموش مىماند، و اگر سخن مىگفت، گویندگان را از سخن مىماند و تشنگى پرسندگان را فرو مىنشاند. افتاده بود و در دیدهها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضى نمىرفت، حجت نمىآورد. و کسى را که عذرى داشت، سرزنش نمىنمود تا عذرش را مىشنود. از درد شکوه نمىکرد، مگر آنگاه که بهبود یافته بود. آنچه را مىکرد، مىگفت و بدانچه نمىکرد دهان نمىگشود. اگر با او جدال مىکردند، خاموشى مىگزید و اگر در گفتار بر او پیروز مىشدند، در خاموشى مغلوب نمىگردید. برآنچه مىشنود، حریصتر بود تا آنچه گوید. و گاهى که او را دو کار پیش مىآمد، مىنگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندى در وصف متقین بیان مىکند.(34) امام صادق علیهالسلام نیز در روایتى، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف مىنماید.(35)
همه اینها در جهت ارائه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّیان مکتب تربیتى اسلام است. طى این بیانها، امام به پردازش و توصیف الگو مىپردازد تا متربى، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگىها پىروى کند.
3. الگوزدایى
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایى است؛ به این معنا که الگوها و شخصیتهاى منفى چنان ترسیم مىشوند که نوعى دلزدگى و نگرشى منفى در متربّى، نسبت به آن الگوها پدید مىآید. در چنین مواردى، طبیعتا پدیدآیى نگرش مثبت نسبت به الگوهاى متقابل امرى عادى است. به عبارتى دیگر، در چنین مواردى، مربّى مىتواند از باب «ادب از که آموختى از بى ادبان»، با ارائه الگوهاى منفى و توصیف عواقب سوء آنها، نوعى نگرش مثبت در جهت عکس آنها در متربّى ایجاد کند.از کلام امام على علیهالسلام استفاده مىشود که شناخت هدایتها در گرو شناخت ضلالتها و گمراهىهاست: «و اعلموا انکم لنتعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه، و لنتأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتى تعرفوا الهدى و لن تعرفوا التقوى حتى تعرفوا الذى تعدى...»؛(36) و بدانید که هیچگاه رستگارى را نخواهید شناخت مگر آنکه واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر اینکه پیمانشکنان آن را بشناسید؛... و هیچگاه گمراهى را نخواهید شناخت مگر آنکه هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگارى را نشناسید مگر آنکه متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیهالسلام یکى از راههاى شناخت را به طور کلى، شناخت اضداد مىدانند و شناخت الگوى مطلوب هم از این قاعده مستثنى نیست. یعنى با وقوف بر الگوهاى بد و ویژگىهاى نامطلوب آنان، مىتوان به حقانیت و درستى الگوهاى مثبت پى برد، که همین آگاهى، زمینه را براى تبعیت و پىروى از الگوهاى مطلوب فراهم مىسازد. این شیوه از تربیت الگویى، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانى براى آن یافت مىشود. صورت اول اینکه مربّى در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانههاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربّى از آن الگوها دارد. روایاتى که به بیان ویژگىهاى ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن مىپردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهاى بد دور مىسازد؛ مثل این سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانههاى ظالم چهار چیز است: با نافرمانى به مافوق خود ستم مىکند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم مىراند، حق را دشمن مىدارد و ستم را آشکار مىکند.
صورت دوم آن است که مربّى با نهى مسقیم، متربّى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانى وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیهالسلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبةالشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهى و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّى را مىطلبد. مربّى نباید الگوى منفى را به گونهاى ارائه دهد که در نظر متربّى، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبردارى از آن بپردازد.
ه. قواعد روشى
ثمربخشى و کارامدى هر روش، به رعایت و به کارگیرى اصول و قواعدى بستگى دارد. این قواعد گاه جنبه عمومى دارد که رعایت آن در تمام روشها لازم و ضرورى است و باید در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایى کامل مربّى با فنون تعلیم و تربیت و آگاهى از ویژگىها و خصوصیات متربّى، شرط لازم و ضرورى براى به کارگیرى همه روشهاى تربیتى است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتى براى مربّى حاصل نمىشود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل مىگردد و مصداق این سخن امام صادق علیهالسلام مىشود که: «العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر طریق لایزیده سرعةالسیر الابعدا»؛(39) کسى که بدون بینش و آگاهى به عملى اقدام مىکند، مانند کسى است که مسیر انحرافى را مىپیماید که سرعت پیمایش (چیزى) به غیر از دورى (از هدف) بر او نمىافزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ، انسانى که بدون علم و آگاهى به عملى اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش مىباشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصى نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آنها مفید و نتیجه بخش مىگردد. در اینجا به مواردى از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوهسازى اشاره مىکنیم:
1. از قواعد اساسى و مهم براى این روش مىتوان به آمیختگى آن با منطق و پرهیز از مقلدپرورى بى استدلال اشاره کرد. از آنجا که در تربیت الگویى، نوعى اطاعت و پىروى از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه براى اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهى است نتیجه این امر، پرورش متربیّانى وابسته و بىاراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمىتابد و در موارد متعددى آن را مورد نکوهش قرار مىدهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامىخواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبى درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین مىفرماید: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ اینها کسانى بودند که خداوند آنها را هدایت کرد (و مىتوانند جنبه الگویى داشته باشند) و تو اى پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آنها). به فرموده علامه طباطبائى، خداوند مىفرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلىاللهعلیهوآله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتابهاى آنان است.(42)
بدین منظور، مربّى در روش الگویى باید ترتیبى اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگرى در متربّى تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو بردارى نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پىروى مىکنند؛ آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکى و هماهنگى در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبردارى و همانندسازى را سرعت مىبخشد، انگیزه متربى را در این امر افزایش مىدهد و اعتماد به نفس را در وى تقویت مىکند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کمتر باشد و از لحاظ فرهنگى، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیکتر باشند، انگیزه بیشترى براى تبعیت و همانندسازى در الگوپذیر به وجود مىآید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود مىداند و یک نوع ارتباط عاطفى نسبت به او پیدا مىکند. مثلاً، اگر براى کودکان، اسوههایى از زندگانى ائمه معصومان علیهمالسلام در سنین کودکى، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آنها معرفى گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و براى اقشار مختلف الگو معرفى کرده است. خداوند در اولین گام، براى هدایت انسانها، پیامبرانى از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوى خویش احساس بیگانگى نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستى و مىتوانى با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوى. از اینرو، لازم است ترتیبى اتخاذ گردد تا براى هر قشرى از متربّیان، الگویى که از جهات مختلف به آنها نزدیکتر است، معرفى گردد تا پیوندى صمیمى بین آنها برقرار شود.
3. از آنجا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل مىشود و از سویى، نیازهاى انسان متعدد است، بهتر است الگوهاى متنوعى به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلتهاى نیکو متنوع است و هر الگویى در جهتى خاص، مهارت و قابلیت الگویى را دارد. از اینرو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهاى متنوع و کاملى در همان جهات مربوط به آنها ارائه شود تا هم خستهکننده و ملالآور نباشد و هم به جهت برخوردارى از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذارى بیشترى داشته باشد. الگوهایى که توسط قرآن کریم ارائه مىشود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگى بین الگوهاى ارائه شده، نکته دیگرى است که بسیار حائز اهمیت مىباشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهاى گفتارى مربّى با الگوهاى رفتارى وى هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّى و الگوپذیر بسیار کمک مىکند. در حالى که عدم هماهنگى بین آنها، منجر به دوگانگى رفتار در متربّى خواهد شد. در بخش آسیب شناسى، توضیحات بیشترى در اینباره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشى و غفلت مىگردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملى وى را منحرف مىسازد و چه بسا در مسیر انحرافى به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پى در پى الگوها مىتواند تا حد زیادى این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداورى و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نامگذارى افراد، اماکن، و اشیا به نام آنها، برگزارى کنگرهها و بزرگداشتها، برگزارى مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهمالسلام نیز مىتواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفى به انجام مىرسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسانها را ـ هرچند براى مدتى کوتاه ـ از غفلت مىرهاند و آنها را با اسوهها پیوند مىدهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکرى تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویى ارائه مىدهیم که در یک بعد و صفتى خاص جنبه الگویى دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آنها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پىروى کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازى، مسابقه و مانند آنها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، مىتواند در روند الگوبردارى و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگى دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضرورى به نظر مىرسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، مىتواند ضررى به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در اینجا به بررسى قلمرو کاربرد این روش مىپردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویى
قلمرو روش الگویى از زوایاى گوناگون از جمله محیط تربیتى، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگى انسان و کارآیى آن در همه امور زندگى قابل بحث است.
روش الگویى، برخلاف برخى روشها، که در محیط یا مقطع سنى خاصى کاربرد دارند، در محیطها و مقاطع سنّى مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژهاى برخوردار است.
بخش مهمى از آنچه فرد یاد مىگیرد، از طریق تقلید یا الگوبردارى به دست مىآید. به گفته آلبرت بندورا، یکى از نظریهپردازان یادگیرى اجتماعى، نوعا یادگیرى انسان از راه مشاهده پیامدهاى رفتار سرمشق یا الگو حاصل مىشود و از آنجا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبردارى قرار مىگیرد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدى که رفتار انسان را هدایت مىکنند، از چیزى شبیه به الگوبردارى انتزاعى به وجود مىآیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالى آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبردارى همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکى اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار مىگیرد، ولى با بالا رفتن سن و قدرتشناختى الگوپذیر، تقلید جاى خود را به استنباط و انتخاب مىدهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آنها مىپردازد و با استنباط شخصى خود از آنها الگوبردارى مىنماید. به هر حال، آنچه مهم است اینکه انسانها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبردارى مىنمایند. البته هر چه سن پایینتر باشد، الگوبردارىها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیشتر مىشود.(44)
از سوى دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیطهاى تربیتى، دامنه کاربرد این روش را گستردهتر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیطهاى کار و فعالیت افراد، مراکزى هستند که افراد عمر و زندگى خود را در آنها سپرى مىنمایند. در هر یک از این محیطها، همواره افرادى وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار مىگیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو براى وى نقش ایفا مىنمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویتکنندهها را در اختیار داشته باشد، مىتواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشقهاى فرزند به حساب مىآیند؛ زیرا کودک به دلایلى همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبتهاى گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگى باعث مىشود که خود به خود، آنها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگتر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخى نیازهاى کودک، مىتوانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز مىتوانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهمترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانشآموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعى بالایى برخوردار است و همین امر باعث مىشود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبردارى نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانشآموز قرار مىگیرند و در او تأثیر مىگذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزشکاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلى مىتوانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویى برایش داشته باشند.(46)
از سوى دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگى را شامل مىشود؛ به یقین مىتوان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملى نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونى ساختن آن اقدام کرد. حتى احساسات نیز امورىاند که از دایره تقلید و الگوبردارى بیرون نمىمانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنىاند؛ نه به این معنا که هیچ مایههاى فطرى و درونى ندارند و اکتسابىِ صِرف مىباشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادى و پیداکردن متعلقى براى آنها، از طریق الگوها نیز امکانپذیر است. همچنین در کلیه حیطههاى اخلاقى، عاطفى، اجتماعى، عبادى و مانند آن از این روش مىتوان بهره جست.
ز. آسیب شناسى روشى
به کارگیرى این روش، همانند روشهاى دیگر، ممکن است با مشکلاتى همراه بوده، و در نتیجه، آسیبهایى را در پى داشته باشد. این آسیبها ممکن است به دلیل وجود محدودیتهایى در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمتها و بهرهگیرىهاى نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آنها اشاره مىشود:
1. اولین و عمدهترین آفتى که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگى بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد مىشود و منظور از آن، برخوردها و تعارضهایى است که گاهى میان الگوهاى مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیبپذیرى بیشترى در قبال تضاد الگوها برخوردار است، مىبیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتى، الگوپذیر که از رشد شناختى مطلوبى برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانى مىشود. نمىداند به اصول و ارزشهاى خانواده پاىبند باشد، یا ارزشهاى اجتماعى و الگوهاى مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگى این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزشها بىاعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلى جز نفاق و دورویى و نیز خودخواهى به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصى به رابطه بین الگوهاى خانوادگى و اجتماعى و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعهها نیز ممکن است الگوهاى متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهاى رفتارى پدر بر خلاف الگوهاى رفتارى مادر باشد و یا در مدرسه الگوهاى رفتارى معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگرى است که بر سر راه این روش قرار مىگیرد. تأثیر منفى این آفت به مراتب بیشتر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالى که این مشکل، گمراهى عده بسیارى از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیهالسلام مىفرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتى است که غرق مىشود و دیگران را با خود غرق مىکند.
در منابع اسلامى، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمى، فرهنگى و سیاسى جامعه و کسانى که به نحوى با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طورى که عقاب و ثواب اعمال آنها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله ـ که به دلیل وابستگى به پیامبر، مردم آنان را الگوى خویش مىدانند ـ هشدار مىدهد که اگر هر یک، به کار زشتى اقدام کنند، عذابى دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتى آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده مىشود قبل از اینکه یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه اینها به دلیل این است که اسلام براى عالمان، دانشمندان و الگوهاى جامعه اهمیت و نقش سازندهاى قایل است و در صدد پیشگیرى از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آنها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبى تبدیل مىگردد و مجموعهاى از انسانها و بلکه نسلهایى از انسانها را به انحراف مىکشاند.
3. ناهماهنگى و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگرى براى این روش محسوب مىشود. در قرآن کریم، انسانهایى که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولى خود به آن عمل نمىکنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفتهاند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید، اما خودتان را فراموش مىنمایید؛ با اینکه شما کتاب آسمانى را مىخوانید؟! آیا شما نمىاندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بى عمل، نوعى نفاق است که در وجود الگو و مربّى ظاهر مىشود. این نفاق از سویى ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل مىشود و از سوى دیگر، اعتماد وى را از الگو و مربّى سلب مىکند و سخنش در وى تأثیرى نمىگذارد و مصداق این کلام امام صادق علیهالسلام مىشود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دلها نفوذ نمىکند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمىکند.
و چه نیکو گفته است سعدى که:
عالمى را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیهالسلام که الگوى همه مؤمنان و انسانهاى وارسته است، قسم یاد مىکند که من چیزى را که خود عمل نمىکنم، به شما نمىگویم: «أیُّهَا الناس اِنّى وَ اللّه ما أحُثُّکم عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهى قَبلَکم عنها»؛(50) اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى برنمىانگیزم، جز آنکه خود، پیش از شما به انجام آن برمىخیزم. و شما را از معصیتى باز نمىدارم، جز آنکه خود پیش از شما آن را فرو مىگذارم.
واعظى که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمىنماید که مىگوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست مىدهد و همانگونه که خود ارزشى براى سخنانش قایل نیست، دیگران هم براى آن ارزشى قایل نیستند و بر آن وقعى نمىنهند و با خود این سخن حافظ شیرازى را زمزمه مىکنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بى عملان، واجب است نشنیدن
4. دورى الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگرى است که فرایند تأثیرپذیرى را کُند و چه بسا دچار اختلال مىکند. گاهى به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطههاى بسیارى که آن دو را به هم پیوند مىدهند، جریان انتقال پیام مختل مىشود و چه بسا پیامى، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشینهاى الگویى مىتواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهمالسلام بىبهرهایم، ولى با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پىروى از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکرى علیهالسلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هواى نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ى خویش است، بر عوام است که از او پیروى کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیارى براى الگوپذیر دارد، اما گاهى موجب مىشود که الگوپذیر وابستگى فکرى به الگو پیدا کند و استقلال فکرى خویش را از دست بدهد. کودک در ابتداى زندگى، براى ارضاى حس کنجکاوى خویش، پى در پى از والدین خود سؤال مىکند و پاسخ آنها را مىپذیرد و به آن عمل مىکند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود مىآید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدى ادامه پیدا کند، موجب مىشود به والدین خویش یا هر الگوى دیگرى وابستگى شدیدى پیدا کند، به طورى که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددى انسانها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهى پیوند عاطفىِ بین الگو و الگوپذیر، موجب مىشود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستى و محبت افراطى، وى را الگوى خود قرار دهد. رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کردهاند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمى و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزى، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور مىکند.
از اینرو، الگوپذیر در بسیارى از موارد خطاهاى الگو را نیز پذیرا مىگردد و از آنها الگوبردارى مىکند.
یکى از صاحبنظران در اینباره چنین مىگوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص براى حفظ و ابقاى ارتباطات مودتآمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنى براى اینکه به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیهالسلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش مىکند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فى الحیاة الدنیا: فقط براى دوستى یکدیگر در زندگى این جهانى، بتهایى را (به خدایى) گرفتهاید، نه خداى متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهى افراد بدون اینکه از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتى نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وى را دلیل بر حقانیت او دانسته، وى را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب مىکنند. اینکه پارهاى از افراد در امرى تابع اکثریت مىشوند، ناشى از همین پندار باطل است.(54)
بدیهى است که کثرت طرفداران یک چیز نمىتواند دلیلى بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدى جز گمراهى و پشیمانى براى الگوپذیر ندارد. چه بسا بیشتر افراد، از روى ناآگاهى یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفدارى یا الگوبردارى از امرى بپردازند.
8. یکى دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگى مثبت در فردى، وى را در تمام جهات شایسته پىروى مىداند. برجستگى این ویژگى در فرد، جهات منفى او را تحتالشعاع قرار مىدهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبردارى از آنها نیز مىپردازد. نویسنده کتاب روانشناسى تربیتى در تحلیل این آفت چنین مىگوید: «جوان ابتدا ویژگى مثبتى را در الگو مىیابد، سپس به وى دل مىبندد و بر مبناى مدل شرطى کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب مىیابد ... پس از دلبستگى اولیه ... سایر ویژگىهاى الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار مىگیرد. از همینرو، غرب با به کارگیرى صدها روانشناس، جامعهشناس و مردمشناس، به ارائه الگوهایى با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، مىپردازد.»(55)
ارائه الگوهاى کامل، و یا دستکم چند بعدى، تا حدى این آسیب را خنثى مىکند.
این آفت مىتواند ابزارى براى استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفى یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوى او جلب مىنمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگرى که مدنظر دارند، القا مىکنند. مثلاً، در قالب تبلیغ براى یک شخصیت ورزشى مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا مىکنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسى در تفسیر مجمعالبیان، ریشه بتپرستى بر اساس همین استفاده ابزارى از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وى در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین مىگوید: «گفته شده است که اینها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نامهاى قومى صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیهالسلام و حضرت نوح علیهالسلام زندگى مىکردهاند. بعد از آنها، قوم دیگرى آمدهاند که طریقه آنها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آنها گفت: اگر تصویر آنها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آنها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاطتر و اشتیاق شما را به عبادت بیشتر مىکند. و آنها هم همین کار را انجام دادند، پس از آنها قوم دیگرى آمدند (که اطلاعى از انگیزه قوم قبلى نداشتند)، شیطان به آنها گفت: کسانى که قبل از شما بودند، آن تصویرها را مىپرستیدند، آنها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بتها از آنجاست...».(56)
9. مستکبران و کسانى که وجود اسوهها را در جهت منافع خود نمىبینند، در صورتى که نتوانند از وجود آنها به نفع خود بهرهبردارى نمایند، به طرق مختلفى مانع هدایت و تأثیرگذارى آنان در متربّیان و افراد جامعه مىشوند. مثلاً، درصدد نابودى الگوها بر مىآیند، یا به تخریب شخصیت آنها مىپردازند، یا با تبعید و زندانى کردن آنها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد مىکنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده مىسازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیاى الهى و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از اینگونه برخوردها مىتوان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویى است. اگر قواعد روشى، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیبها به حداقل مىرسد.
پىنوشتها
1ـ (social learning theory). این نظریه، یکى ازنظریههاى معروف رفتارگرایى شناختى است، که به بررسى عوامل کنترلکننده رفتار انسان مىپردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهاى درونى رانده مىشوند و نه محرکهاى محیطى آنها را به سوى عمل سوق مىدهند، بلکه کارکردهاى روانشناختى، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیینکننده محیطى، تبیین مىشوند. ر.ک.به: علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5ـ سید داود حسینى نسب و علىاصغر اقدم، فرهنگ واژهها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6ـ باقر ساروخانى، دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص 640.
7ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 260.
8ـ معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أى اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فى هذا الامراى حالهم فیه واحدة، و التاسى فى الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9ـ الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10ـ احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12ـ زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14ـ همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15ـ همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16ـ همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17ـ نهجالبلاغه، خ 110.
18ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19ـ گذشته از اثبات تأثیر پذیرى انسان در علوم جدید، بخصوص روانشناسى، از آیات و روایات، این امر به راحتى استنباط مىشود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فى الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الى البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام على علیهالسلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکى از تأثیرپذیرى انسان است.
20و21ـ اتو کلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه علىمحمد کاردان، ج 2، ص 494.
22ـ اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روانشناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و همکاران، ج 1، ص 158.
23ـ دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روانشناسى اجتماعى از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقى منشى طوسى، ص 61.
24ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25ـ غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26ـ نهجالبلاغه، خطبه 97.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28ـ ذکر داستان حضرت یوسف، موسى، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس علیهمالسلام ، و بیان خصوصیات هر یک، مىفرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ اى انسانها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهى بهرهمند شوید، از این الگوها پىروى کنید.
29ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30ـ نهجالبلاغه، خطبه 110.
31ـ ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلى بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخى از مفسران، تمام داستانهاى قرآن را واقعى مىدانند.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33ـ و قال علیهالسلام : کان لى فى ما مضى اخ فى الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدى.
34ـ نهجالبلاغه، خطبه 193.
35ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام : «ینبغى للمؤمن ان یکون فیه ثمانى خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فى تعب، و الناس منه فى راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافى، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 21.
38ـ محمدعلى کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردى، مسند امام الجواد، ص 243.
39ـ اصول کافى، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40ـ قالرسولالله صلىاللهعلیهوآله «من عمل على غیرعلمکانمایفسداکثر ممایصلح». همانجا، ح 3.
41ـ زخرف: 23و24.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43ـ هرگنهان، بى، آر، و همکاران، مقدمهاى بر نظریههاى یادگیرى،ترجمه علىاکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44ـ ر.ک. محمدتقى مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایى، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهى معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایى» اثر دکتر فرخنده مفیدى.
45ـ کرومبولتز، جان، دى و هلن، بى، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهاى کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمى، تهران، انتشارات فاطمى، 1368، ص 93.
46ـ ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهى معلم....»
47ـ غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48ـ اصول کافى، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49ـ اصول کافى، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50ـ نهجالبلاغه، خطبه 175.
51ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهمالسلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52ـ محمدبنعلى ابن بابویه القمى، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 220.
55ـ مرتضى منطقى، روانشناسى تربیتى، ص 162.
56ـ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
--------------------------------------------------------------------------------
روش الگویى در تربیت اسلامى
محمدرضا قائمىمقدم
چکیده
مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى است. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را «روش الگویى» نامید. این روش در سرتاسر زندگى و ابعاد مختلف آن کاربرد دارد و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى، بسیار مؤثر است. شاید به همین دلیل است که در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. تأثیرپذیرى انسان از محیط و گرایش او به تقلید را مىتوان از مبانى اثرگذارى این روش نام برد.
از شیوههاى اجرایى این روش، مىتوان به الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى اشاره کرد که هر کدام شیوههاى جزئىترى را شامل مىشود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجراى آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصى است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیبهایى بر سر راه این روش وجود دارد که مربّى نباید از بروز آنها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیرى اجتماعى،(1) مهمترین نوع یادگیرى انسان، یادگیرى مشاهدهاى(2) است. به اعتقاد این روانشناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعى از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیرى بپردازیم، زندگى ما مختل مىشد. در چنین حالتى، باید وقت و نیروى زیادى را صرف کسب دانش، مهارتها، و نگرشهاى مختلف مىکردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیارى رو به رو مىشدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادى از دانشها، مهارتها و سایر یادگیرىهایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهاى رفتار آنان کسب مىکنیم. یادگیرى مشاهدهاى، در واقع همان سرمشقگیرى(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن مىپردازد. بر همین اساس، یکى از روشهاى تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که مىتوان آن را روش الگویى(4) نامید.
روش تربیت الگویى، یکى از روشهاى فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگى کاربرد دارد. و از آنجا که محتواى تربیت را به صورت عینى و عملى ارائه مىدهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامههاى تربیتى بسیار مؤثر است. در منابع اسلامى، بر بهرهگیرى از الگو و پىروى از اسوههاى حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهى گذرا به متون دینى، به بررسى ابعاد گوناگون این روش مىپردازیم.
الف. مفهومشناسى
الگو در لغت به معناى طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانى متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معناى اصطلاحى الگو کاملا با معناى لغوى آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلى از شکل یا اشیا یا موردى از رفتار اطلاق مىشود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتى گفته مىشود که به دلیل دارا بودن برخى خصوصیات، شایسته تقلید و پىروى است. در روانشناسى اجتماعى، مدل به کسى گفته مىشود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعى نیز، الگوها آن شیوههایى از زندگى هستند که از فرهنگ نشأت مىگیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعى با این الگوها سروکار دارند و اعمال آنها با این الگوها تطابق مىیابد.(7) همانگونه که مشاهده مىشود، معناى اصطلاحى الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربى به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر مىشود، از اینرو، براى بررسى مفهوم الگو در متون دینى، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ ـ س ـ و) است که در حالت اسمى به معنى قدوه و الگو و در حالت مصدرى، به معنى حالت پیروى کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتى مىداند که انسان به هنگام پىروى از غیر پیدا مىکند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معناى مصدرى است. مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر آیه «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه ...» مىفرماید: «اسوه یعنى قدوه که عبارت است از اقتدا و پىروى کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، یعنى پىروى و تبعیت کردن از او، و از اینکه با "لقد کان لکم" ـ که ماضى استمرارى است ـ تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پىروى تکلیفى ثابت و همیشگى است و معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسى کنید.»(11)
زمخشرى در کشاف نیز، در معناى اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکى اینکه خود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فى نفسه اسوه حسنه و مقتدى به است، و دیگرى اینکه در وجود رسول خدا صلىاللهعلیهوآله خصلتى هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دستکم به سه معنا به کار رفته است:
ـ به معناى مصدرى یعنى اقتدا و پىروى که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابى عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة اى اقتداء اى شابهته فى الغربة.»(13) که در این روایت بر معناى مصدرى (اقتدا) تصریح شده است.
- به معناى الگو و مقتدى؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهى کن براى کسى که از تو مشورت مىخواهد، و خود را الگویى براى مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
ـ به معناى سنّت و روش؛ مانند: «کان فى الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فى اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهى بود که در مملکتدارى و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنهاى داشت. مؤید این معنا، روایت دیگرى است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنى تبعیت و پىروى از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدى نبیّکم فانه افضل الهدى»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الى ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوى پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکى در مورد تبعیت از هدایتهاى انبیا علیهمالسلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آنها کسانى بودند که خدا آنها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آنها پیروى نما.
و دیگرى در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و از آثار آنها پىروى مىکنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامى دستکم به سه معناى مقتدا، پىروى کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسى آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایى بیشترى برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهاى انسانى است و بیشتر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقى، رفتارى و شناختى انسان به کار مىرود. در حالى که واژه «الگو»، علاوه بر اینها، به معنى طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشى و یادگیرى کاربرد دارد.
و اما روش الگویى، روشى است که اساس آن بر محور الگودهى و ارائه نمونههاى عینى و عملى بنا شده است. در این روش مربّى تلاش مىکند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربى قرار دهد تا شرایط لازم براى الگوبردارى و تقلید براى وى فراهم آید.
ب. مبانى روش الگویى
در اینجا این سؤال مطرح مىشود که اصولاً چرا انسانها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر مىپذیرند؟ براى پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمى از محیط اجتماعى و انسانهاى دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدرى روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالى بى نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکى از فرایندهاى روانى است که پایه و اساس بسیارى از یادگیرىهاى انسان به شمار مىرود. گرایش به تقلید به قدرى در انسان رایج است که برخى از روانشناسان آن را غریزه دانستهاند.(20) در مقابل، برخى از روانشناسان اجتماعى مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچگونه رفتارى که جز از طریق تقلید تبیینپذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویى، پارهاى از روانشناسان مانند فروید، تقلید را نوعى همانندسازى و انطباق با محیط دانستهاند؛ آنها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرشها و ویژگىهاى رفتارى والدین، احساس مىکنند که قدرى از قدرت و کفایت آنها را به دست آوردهاند و از اینرو، خود را با آنان منطبق مىسازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمىتواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگىهاى والدین خود همانندسازى نمىکنند، بلکه به نظر برخى از روانشناسان، همانندسازى نوعى یادگیرى است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهاى والدین را مورد تقلید قرار مىدهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است اینکه در انسان حالتى روانى وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیارى از ویژگىهاى شخصیتى و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو مىگیرد. این حالت همان تقلید است که در روانشناسى اجتماعى آن را چنین تعریف مىکنند: «تقلید به وضعیتى گفته مىشود که موقعیتى تحریککننده موجب فعالیتى حرکتى شود که به نوعى، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتى موقعیتى تحریککننده که با اهداف، نیازها، نگرشها، و آرزوهاى انسان سازگار باشد، براى انسان پدید آید، انسان سعى مىکند رفتارى را از خود بروز دهد تا خود را بیشتر به آن موقعیت نزدیک کند. از اینرو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معناى اعم، سه مرحله دارد: اول اینکه شخص، عمل یکى از اشخاص پیرامون خود را عینا و بى درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماههاى که با خنده اطرافیان خود، بىدرنگ مىخندد، بدون اینکه تعبیر و تفسیرى براى خنده آنها داشته باشد. این حالت، خالى از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم اینکه شخص، رفتار دیگرى را آگاهانه ولى با آگاهى اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند سالهاى که کارهاى بزرگترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام مىدهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعى ندارد. سوم اینکه فرد با آگاهى کافى و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو مىیابد و آن را تقلید مىکند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویى بیشتر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز مىتواند زمینهساز تحقق مراحل بعدى باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیرى انسان از الگو، مىتوان گفت که انسان به دلیل کمالخواهى، اهداف و آرزوهایى را در سر مىپروراند. زمانى که با الگویى روبرو مىشود و کمال مطلوب خویش را در او مىیابد، از نظر عاطفى نوعى قرابت و هماهنگى بین خود و الگو مىبیند. از سوى دیگر، احساس نیاز به آن کمال ـ که در الگو هست ـ سراسر وجود الگوپذیر را مىگیرد. این دو عامل، یعنى هماهنگى عاطفى با الگو و احساس نیاز به او، باعث مىشود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتى، به دلیل تأثیرپذیرى انسان از محیط بیرونى، با بهرهگیرى از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار مىگیرد و سعى مىکند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقى خارجى و عینى براى اهداف و آرزوهاى خویش مىبیند و آرزوهاى خویش را امرى امکانپذیر و قابل تحقق ـ و نه خیالى و افسانهاى ـ مىیابد. از اینرو، به دنبال الگو مىرود تا با بهرهگیرى از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه اینکه، در روند این تأثیرگذارى، دستکم دو امر ضرورى به نظر مىرسد: یکى اینکه الگو واجد نقطه مثبتى از نظر متربّى باشد و دیگر اینکه وضعیت نفسانى متربّى آمادگى روحى و روانى براى پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویى، هرچند الگوهاى نامناسب، به او ارائه شود، پىروى مىکند. به همین سبب، لازم است الگوهاى صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهاى ارائه شده حرفى براى گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستى بخشکى تواند که شود هستى بخش؟
خشک ابرى که بود زآب تهى ناید از وى صفت آب دهى
و به فرموده امیرالمؤمنین علیهالسلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسى که خود را اصلاح نکرده است چگونه مىتواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیشترى برخوردار باشند، دایره تأثیر آنها در الگوپذیر بیشتر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافرى در این تأثیرگذارى دارد. یعنى اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگىهاى لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیشترى در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایى یافت شود، جا دارد که متربّى و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پىروى از آنها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیهالسلام مؤمنان را به همینگونه پىروى از اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله سفارش مىنمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدىً ولن یُعیدوکم فى ردىً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که مىروند بروید و پى آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آنها پیشى مگیرید که گمراه مىشوید و از آنان پس نمانید که تباه مىگردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویى
آثار و فوایدى که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آنجا که در این روش، یادگیرى عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت مىگیرد، مىتواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیرى باشد.
2. روند یادگیرى، تفهیم و انتقال پیام به متربّى سریعتر و با سهولت انجام مىپذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیرى کمتر خواهد بود.
4. زمانى که متربّى الگوهاى انسانى را مشاهده مىکند، به قابلیتها و توانایىهاى انسانى خود پى مىبرد و در جهت شکوفایى آنها تلاش مىنماید. به بیانى دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئنتر مىسازد و انگیزه وى را براى رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیشتر مىکند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّى بسیارى از مسائل را بداند ولى در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفى از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمىتواند نماز بخواند. مشاهده این الگو مىتواند راهکارهاى عملى را به متربّى نشان دهد.
د. شیوههاى مختلف تربیت الگویى
تربیت الگویى مىتواند به صورتهاى گوناگونى مانند: الگودهى، الگوپردازى و الگوزدایى صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آنها مىپردازیم:
1. الگودهى
مقصود از الگودهى ارائه الگوهاى مثبت و حقیقى است؛ یعنى الگوهایى که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود مىتواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّى رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس مىکند. شاید بهترین مصداق براى تربیت الگویى همین باشد که مربّى در مقام عمل یک الگوى تمام عیار براى متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّى قول و فعل مربّى را هماهنگ مىبیند و نظریه و عمل را با هم تجربه مىکند. امام صادق علیهالسلام در اینباره مىفرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیهالسلام در این جمله، عمل انسان، یعنى تقواى عملى، تلاش و کوشش، نماز و کارهاى خیر را هدایتگر مىدانند و مىفرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوى حق [دعوت نمایید. بهترین مربّى و الگو کسى است که رفتارش، گفتار وى را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّى براى متربّى ثابت مىشود و شک و تردید متربّى را براى الگوبردارى از بین مىبرد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّى سعى مىکند افرادى را که جنبه الگویى دارند به متربّیان معرفى نماید. در این مرحله مربّى مىتواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّى برنامه را به گونهاى تنظیم مىنماید تا متربّى بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویى را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّى اسوهها و الگوهاى مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّى پنهان هستند ولى در گذشته تحقق خارجى داشته و سنّت و روش زندگى آنها در جامعه از رونق و درخشش خاصى برخوردار بوده است، به متربّى معرفى نماید و خصوصیات شخصیتى و سیره فردى و اجتماعى آنها را براى وى تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویى، در قرآن کریم و روایات اهلبیت علیهمالسلام ، فراوان دیده مىشود.
قرآن کریم در موارد متعددى به معرفى الگوهاى الهى مىپردازد. صریحترین کلام الهى در اینباره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامى اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفى مىنماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیهالسلام و پیروانش را الگو و سرمشقى نیکو براى مؤمنان و طالبان لقاى پروردگار معرفى مىنماید. در آیات بسیارى زندگانى پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستانهاى جذاب و شنیدنى به تصویر مىکشد که حاکى از اهتمام قرآن کریم به پىروى و الگوبردارى از اسوههاى الهى و ربّانى است.(28)
در روایات و سیره اهلبیت علیهمالسلام هم به وفور، به این نوع الگودهى اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله اهلبیتِ خود را به مردم معرفى کرده، آنها را به تبعیت از ایشان فرا خواندهاند تا جایى که آنان را به سفینه نجات و کشتى نوح تشبیه کردهاند.(29)
امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویى اشاره دارند و با معرفى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان مىکنند که: «و اقتدوا بهدى نبیکم فانه افضل الهدى و استنوا بسنته فانها اهدى السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پىروى کنید که آن، هدایتکنندهترین سنّت است.
2. الگوپردازى
مقصود از این شیوه ارائه الگوهاى تخیّلى و فرضى است. در این شیوه مربّى الگوهاى مطلوبى را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگىهاى آن مىپردازد و زمینه را طورى فراهم مىکند که مربّى را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعهاى بکشاند. مربّى گاهى با بیان داستانها و افسانههاى خیالى بر این امر فایق مىآید و زمانى با بیان خصوصیات، علامات و نشانهها به این مهم دست مىیابد. در هر دو شیوه، مربّى هرقدر از هنرمندى و مهارت بیشترى برخوردار باشد، در پردازش الگوهاى مطلوب، موفقتر خواهد بود. شیرینى و جذّابیت داستان و پیامدهاى مطلوبى که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب مىشود تا متربّى حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پىروى کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهى به مخاطبان خود مىباشد. در اینجا تنها به ذکر یک نمونه بسنده مىشود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین مىفرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آنها که در نمازشان خشوع دارند و آنها که از لغو و بیهودگى رویگردانند و آنها که زکات را انجام مىدهند و آنها که دامان خود را (از آلوده شدن به بىعفتى) حفظ مىکنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهرهگیرى از آنان ملامت نمىشوند؛ و کسانى که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آنها که امانتها و پیمان خود را رعایت مىکنند و آنها که بر نمازهایشان مواظبت مىنمایند؛ (آرى،) آنها وارثانند؛ وارثانى که بهشت برین را ارث مىبرند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامى هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگارى نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادرى است که یکى کافر بود و دیگرى مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولى شد که حاصل خوبى داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر مىکرد و کفر مىورزید. در حالى که برادر مؤمن، سعى در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابى و نابودى گشت. ذکر این داستان، نمونهاى از تمثیلات و داستانهاى تخیّلى قرآن کریم، براى معرفى الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونههاى فراوانى براى این نوع از روش الگویى مشاهده مىشود؛ براى مثال، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در توصیف مؤمن مىفرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون على أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفى کنم؟ کسى که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفى کنم؟ کسى که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت على علیهالسلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینى و الهى خویش، در گذشته، مىپردازد و با بیان اخلاق و ویژگىهاى الهى او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا مىخواند: «در گذشته، مرا برادرى بود که در راه خدا برادرىام مىنمود. خُردى دنیا در دیدهاش، وى را در چشم من بزرگ مىداشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمىیافت، آرزو نمىکرد و آنچه را مىیافت، فراوان به کار نمىبرد. بیشتر روزهایش را خاموش مىماند، و اگر سخن مىگفت، گویندگان را از سخن مىماند و تشنگى پرسندگان را فرو مىنشاند. افتاده بود و در دیدهها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضى نمىرفت، حجت نمىآورد. و کسى را که عذرى داشت، سرزنش نمىنمود تا عذرش را مىشنود. از درد شکوه نمىکرد، مگر آنگاه که بهبود یافته بود. آنچه را مىکرد، مىگفت و بدانچه نمىکرد دهان نمىگشود. اگر با او جدال مىکردند، خاموشى مىگزید و اگر در گفتار بر او پیروز مىشدند، در خاموشى مغلوب نمىگردید. برآنچه مىشنود، حریصتر بود تا آنچه گوید. و گاهى که او را دو کار پیش مىآمد، مىنگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندى در وصف متقین بیان مىکند.(34) امام صادق علیهالسلام نیز در روایتى، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف مىنماید.(35)
همه اینها در جهت ارائه الگوهاى مطلوب و متعالى به متربّیان مکتب تربیتى اسلام است. طى این بیانها، امام به پردازش و توصیف الگو مىپردازد تا متربى، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگىها پىروى کند.
3. الگوزدایى
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایى است؛ به این معنا که الگوها و شخصیتهاى منفى چنان ترسیم مىشوند که نوعى دلزدگى و نگرشى منفى در متربّى، نسبت به آن الگوها پدید مىآید. در چنین مواردى، طبیعتا پدیدآیى نگرش مثبت نسبت به الگوهاى متقابل امرى عادى است. به عبارتى دیگر، در چنین مواردى، مربّى مىتواند از باب «ادب از که آموختى از بى ادبان»، با ارائه الگوهاى منفى و توصیف عواقب سوء آنها، نوعى نگرش مثبت در جهت عکس آنها در متربّى ایجاد کند.از کلام امام على علیهالسلام استفاده مىشود که شناخت هدایتها در گرو شناخت ضلالتها و گمراهىهاست: «و اعلموا انکم لنتعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه، و لنتأخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتى تعرفوا الهدى و لن تعرفوا التقوى حتى تعرفوا الذى تعدى...»؛(36) و بدانید که هیچگاه رستگارى را نخواهید شناخت مگر آنکه واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر اینکه پیمانشکنان آن را بشناسید؛... و هیچگاه گمراهى را نخواهید شناخت مگر آنکه هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگارى را نشناسید مگر آنکه متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیهالسلام یکى از راههاى شناخت را به طور کلى، شناخت اضداد مىدانند و شناخت الگوى مطلوب هم از این قاعده مستثنى نیست. یعنى با وقوف بر الگوهاى بد و ویژگىهاى نامطلوب آنان، مىتوان به حقانیت و درستى الگوهاى مثبت پى برد، که همین آگاهى، زمینه را براى تبعیت و پىروى از الگوهاى مطلوب فراهم مىسازد. این شیوه از تربیت الگویى، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانى براى آن یافت مىشود. صورت اول اینکه مربّى در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانههاى الگوهاى منفى، سعى در دورساختن متربّى از آن الگوها دارد. روایاتى که به بیان ویژگىهاى ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن مىپردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهاى بد دور مىسازد؛ مثل این سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانههاى ظالم چهار چیز است: با نافرمانى به مافوق خود ستم مىکند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم مىراند، حق را دشمن مىدارد و ستم را آشکار مىکند.
صورت دوم آن است که مربّى با نهى مسقیم، متربّى را از همراهى و مصاحبت با الگوهاى بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانى وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیهالسلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبةالشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهى و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّى را مىطلبد. مربّى نباید الگوى منفى را به گونهاى ارائه دهد که در نظر متربّى، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبردارى از آن بپردازد.
ه. قواعد روشى
ثمربخشى و کارامدى هر روش، به رعایت و به کارگیرى اصول و قواعدى بستگى دارد. این قواعد گاه جنبه عمومى دارد که رعایت آن در تمام روشها لازم و ضرورى است و باید در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایى کامل مربّى با فنون تعلیم و تربیت و آگاهى از ویژگىها و خصوصیات متربّى، شرط لازم و ضرورى براى به کارگیرى همه روشهاى تربیتى است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتى براى مربّى حاصل نمىشود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل مىگردد و مصداق این سخن امام صادق علیهالسلام مىشود که: «العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر طریق لایزیده سرعةالسیر الابعدا»؛(39) کسى که بدون بینش و آگاهى به عملى اقدام مىکند، مانند کسى است که مسیر انحرافى را مىپیماید که سرعت پیمایش (چیزى) به غیر از دورى (از هدف) بر او نمىافزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ، انسانى که بدون علم و آگاهى به عملى اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش مىباشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصى نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آنها مفید و نتیجه بخش مىگردد. در اینجا به مواردى از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوهسازى اشاره مىکنیم:
1. از قواعد اساسى و مهم براى این روش مىتوان به آمیختگى آن با منطق و پرهیز از مقلدپرورى بى استدلال اشاره کرد. از آنجا که در تربیت الگویى، نوعى اطاعت و پىروى از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه براى اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهى است نتیجه این امر، پرورش متربیّانى وابسته و بىاراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمىتابد و در موارد متعددى آن را مورد نکوهش قرار مىدهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامىخواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبى درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین مىفرماید: «اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ اینها کسانى بودند که خداوند آنها را هدایت کرد (و مىتوانند جنبه الگویى داشته باشند) و تو اى پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آنها). به فرموده علامه طباطبائى، خداوند مىفرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلىاللهعلیهوآله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتابهاى آنان است.(42)
بدین منظور، مربّى در روش الگویى باید ترتیبى اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگرى در متربّى تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو بردارى نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پىروى مىکنند؛ آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکى و هماهنگى در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبردارى و همانندسازى را سرعت مىبخشد، انگیزه متربى را در این امر افزایش مىدهد و اعتماد به نفس را در وى تقویت مىکند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کمتر باشد و از لحاظ فرهنگى، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیکتر باشند، انگیزه بیشترى براى تبعیت و همانندسازى در الگوپذیر به وجود مىآید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود مىداند و یک نوع ارتباط عاطفى نسبت به او پیدا مىکند. مثلاً، اگر براى کودکان، اسوههایى از زندگانى ائمه معصومان علیهمالسلام در سنین کودکى، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آنها معرفى گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و براى اقشار مختلف الگو معرفى کرده است. خداوند در اولین گام، براى هدایت انسانها، پیامبرانى از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوى خویش احساس بیگانگى نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستى و مىتوانى با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوى. از اینرو، لازم است ترتیبى اتخاذ گردد تا براى هر قشرى از متربّیان، الگویى که از جهات مختلف به آنها نزدیکتر است، معرفى گردد تا پیوندى صمیمى بین آنها برقرار شود.
3. از آنجا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل مىشود و از سویى، نیازهاى انسان متعدد است، بهتر است الگوهاى متنوعى به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلتهاى نیکو متنوع است و هر الگویى در جهتى خاص، مهارت و قابلیت الگویى را دارد. از اینرو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهاى متنوع و کاملى در همان جهات مربوط به آنها ارائه شود تا هم خستهکننده و ملالآور نباشد و هم به جهت برخوردارى از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذارى بیشترى داشته باشد. الگوهایى که توسط قرآن کریم ارائه مىشود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگى بین الگوهاى ارائه شده، نکته دیگرى است که بسیار حائز اهمیت مىباشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهاى گفتارى مربّى با الگوهاى رفتارى وى هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّى و الگوپذیر بسیار کمک مىکند. در حالى که عدم هماهنگى بین آنها، منجر به دوگانگى رفتار در متربّى خواهد شد. در بخش آسیب شناسى، توضیحات بیشترى در اینباره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشى و غفلت مىگردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملى وى را منحرف مىسازد و چه بسا در مسیر انحرافى به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پى در پى الگوها مىتواند تا حد زیادى این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداورى و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نامگذارى افراد، اماکن، و اشیا به نام آنها، برگزارى کنگرهها و بزرگداشتها، برگزارى مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهمالسلام نیز مىتواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفى به انجام مىرسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسانها را ـ هرچند براى مدتى کوتاه ـ از غفلت مىرهاند و آنها را با اسوهها پیوند مىدهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکرى تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویى ارائه مىدهیم که در یک بعد و صفتى خاص جنبه الگویى دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آنها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پىروى کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازى، مسابقه و مانند آنها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، مىتواند در روند الگوبردارى و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگى دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضرورى به نظر مىرسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، مىتواند ضررى به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در اینجا به بررسى قلمرو کاربرد این روش مىپردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویى
قلمرو روش الگویى از زوایاى گوناگون از جمله محیط تربیتى، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگى انسان و کارآیى آن در همه امور زندگى قابل بحث است.
روش الگویى، برخلاف برخى روشها، که در محیط یا مقطع سنى خاصى کاربرد دارند، در محیطها و مقاطع سنّى مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژهاى برخوردار است.
بخش مهمى از آنچه فرد یاد مىگیرد، از طریق تقلید یا الگوبردارى به دست مىآید. به گفته آلبرت بندورا، یکى از نظریهپردازان یادگیرى اجتماعى، نوعا یادگیرى انسان از راه مشاهده پیامدهاى رفتار سرمشق یا الگو حاصل مىشود و از آنجا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبردارى قرار مىگیرد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدى که رفتار انسان را هدایت مىکنند، از چیزى شبیه به الگوبردارى انتزاعى به وجود مىآیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالى آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبردارى همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکى اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار مىگیرد، ولى با بالا رفتن سن و قدرتشناختى الگوپذیر، تقلید جاى خود را به استنباط و انتخاب مىدهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آنها مىپردازد و با استنباط شخصى خود از آنها الگوبردارى مىنماید. به هر حال، آنچه مهم است اینکه انسانها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبردارى مىنمایند. البته هر چه سن پایینتر باشد، الگوبردارىها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیشتر مىشود.(44)
از سوى دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیطهاى تربیتى، دامنه کاربرد این روش را گستردهتر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیطهاى کار و فعالیت افراد، مراکزى هستند که افراد عمر و زندگى خود را در آنها سپرى مىنمایند. در هر یک از این محیطها، همواره افرادى وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار مىگیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو براى وى نقش ایفا مىنمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویتکنندهها را در اختیار داشته باشد، مىتواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشقهاى فرزند به حساب مىآیند؛ زیرا کودک به دلایلى همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبتهاى گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگى باعث مىشود که خود به خود، آنها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگتر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخى نیازهاى کودک، مىتوانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز مىتوانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهمترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانشآموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعى بالایى برخوردار است و همین امر باعث مىشود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبردارى نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانشآموز قرار مىگیرند و در او تأثیر مىگذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزشکاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلى مىتوانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویى برایش داشته باشند.(46)
از سوى دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگى را شامل مىشود؛ به یقین مىتوان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملى نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونى ساختن آن اقدام کرد. حتى احساسات نیز امورىاند که از دایره تقلید و الگوبردارى بیرون نمىمانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنىاند؛ نه به این معنا که هیچ مایههاى فطرى و درونى ندارند و اکتسابىِ صِرف مىباشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادى و پیداکردن متعلقى براى آنها، از طریق الگوها نیز امکانپذیر است. همچنین در کلیه حیطههاى اخلاقى، عاطفى، اجتماعى، عبادى و مانند آن از این روش مىتوان بهره جست.
ز. آسیب شناسى روشى
به کارگیرى این روش، همانند روشهاى دیگر، ممکن است با مشکلاتى همراه بوده، و در نتیجه، آسیبهایى را در پى داشته باشد. این آسیبها ممکن است به دلیل وجود محدودیتهایى در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمتها و بهرهگیرىهاى نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آنها اشاره مىشود:
1. اولین و عمدهترین آفتى که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگى بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد مىشود و منظور از آن، برخوردها و تعارضهایى است که گاهى میان الگوهاى مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیبپذیرى بیشترى در قبال تضاد الگوها برخوردار است، مىبیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتى، الگوپذیر که از رشد شناختى مطلوبى برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانى مىشود. نمىداند به اصول و ارزشهاى خانواده پاىبند باشد، یا ارزشهاى اجتماعى و الگوهاى مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگى این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزشها بىاعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلى جز نفاق و دورویى و نیز خودخواهى به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصى به رابطه بین الگوهاى خانوادگى و اجتماعى و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعهها نیز ممکن است الگوهاى متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهاى رفتارى پدر بر خلاف الگوهاى رفتارى مادر باشد و یا در مدرسه الگوهاى رفتارى معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگرى است که بر سر راه این روش قرار مىگیرد. تأثیر منفى این آفت به مراتب بیشتر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالى که این مشکل، گمراهى عده بسیارى از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیهالسلام مىفرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتى است که غرق مىشود و دیگران را با خود غرق مىکند.
در منابع اسلامى، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمى، فرهنگى و سیاسى جامعه و کسانى که به نحوى با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طورى که عقاب و ثواب اعمال آنها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله ـ که به دلیل وابستگى به پیامبر، مردم آنان را الگوى خویش مىدانند ـ هشدار مىدهد که اگر هر یک، به کار زشتى اقدام کنند، عذابى دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتى آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده مىشود قبل از اینکه یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه اینها به دلیل این است که اسلام براى عالمان، دانشمندان و الگوهاى جامعه اهمیت و نقش سازندهاى قایل است و در صدد پیشگیرى از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آنها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبى تبدیل مىگردد و مجموعهاى از انسانها و بلکه نسلهایى از انسانها را به انحراف مىکشاند.
3. ناهماهنگى و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگرى براى این روش محسوب مىشود. در قرآن کریم، انسانهایى که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولى خود به آن عمل نمىکنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفتهاند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید، اما خودتان را فراموش مىنمایید؛ با اینکه شما کتاب آسمانى را مىخوانید؟! آیا شما نمىاندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بى عمل، نوعى نفاق است که در وجود الگو و مربّى ظاهر مىشود. این نفاق از سویى ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل مىشود و از سوى دیگر، اعتماد وى را از الگو و مربّى سلب مىکند و سخنش در وى تأثیرى نمىگذارد و مصداق این کلام امام صادق علیهالسلام مىشود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دلها نفوذ نمىکند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمىکند.
و چه نیکو گفته است سعدى که:
عالمى را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیهالسلام که الگوى همه مؤمنان و انسانهاى وارسته است، قسم یاد مىکند که من چیزى را که خود عمل نمىکنم، به شما نمىگویم: «أیُّهَا الناس اِنّى وَ اللّه ما أحُثُّکم عَلى طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهى قَبلَکم عنها»؛(50) اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتى برنمىانگیزم، جز آنکه خود، پیش از شما به انجام آن برمىخیزم. و شما را از معصیتى باز نمىدارم، جز آنکه خود پیش از شما آن را فرو مىگذارم.
واعظى که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمىنماید که مىگوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست مىدهد و همانگونه که خود ارزشى براى سخنانش قایل نیست، دیگران هم براى آن ارزشى قایل نیستند و بر آن وقعى نمىنهند و با خود این سخن حافظ شیرازى را زمزمه مىکنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بى عملان، واجب است نشنیدن
4. دورى الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگرى است که فرایند تأثیرپذیرى را کُند و چه بسا دچار اختلال مىکند. گاهى به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطههاى بسیارى که آن دو را به هم پیوند مىدهند، جریان انتقال پیام مختل مىشود و چه بسا پیامى، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشینهاى الگویى مىتواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهمالسلام بىبهرهایم، ولى با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پىروى از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا على هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکرى علیهالسلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هواى نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ى خویش است، بر عوام است که از او پیروى کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیارى براى الگوپذیر دارد، اما گاهى موجب مىشود که الگوپذیر وابستگى فکرى به الگو پیدا کند و استقلال فکرى خویش را از دست بدهد. کودک در ابتداى زندگى، براى ارضاى حس کنجکاوى خویش، پى در پى از والدین خود سؤال مىکند و پاسخ آنها را مىپذیرد و به آن عمل مىکند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود مىآید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدى ادامه پیدا کند، موجب مىشود به والدین خویش یا هر الگوى دیگرى وابستگى شدیدى پیدا کند، به طورى که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددى انسانها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهى پیوند عاطفىِ بین الگو و الگوپذیر، موجب مىشود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستى و محبت افراطى، وى را الگوى خود قرار دهد. رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کردهاند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمى و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزى، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور مىکند.
از اینرو، الگوپذیر در بسیارى از موارد خطاهاى الگو را نیز پذیرا مىگردد و از آنها الگوبردارى مىکند.
یکى از صاحبنظران در اینباره چنین مىگوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص براى حفظ و ابقاى ارتباطات مودتآمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنى براى اینکه به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیهالسلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش مىکند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فى الحیاة الدنیا: فقط براى دوستى یکدیگر در زندگى این جهانى، بتهایى را (به خدایى) گرفتهاید، نه خداى متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهى افراد بدون اینکه از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتى نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وى را دلیل بر حقانیت او دانسته، وى را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب مىکنند. اینکه پارهاى از افراد در امرى تابع اکثریت مىشوند، ناشى از همین پندار باطل است.(54)
بدیهى است که کثرت طرفداران یک چیز نمىتواند دلیلى بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدى جز گمراهى و پشیمانى براى الگوپذیر ندارد. چه بسا بیشتر افراد، از روى ناآگاهى یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفدارى یا الگوبردارى از امرى بپردازند.
8. یکى دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگى مثبت در فردى، وى را در تمام جهات شایسته پىروى مىداند. برجستگى این ویژگى در فرد، جهات منفى او را تحتالشعاع قرار مىدهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبردارى از آنها نیز مىپردازد. نویسنده کتاب روانشناسى تربیتى در تحلیل این آفت چنین مىگوید: «جوان ابتدا ویژگى مثبتى را در الگو مىیابد، سپس به وى دل مىبندد و بر مبناى مدل شرطى کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب مىیابد ... پس از دلبستگى اولیه ... سایر ویژگىهاى الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار مىگیرد. از همینرو، غرب با به کارگیرى صدها روانشناس، جامعهشناس و مردمشناس، به ارائه الگوهایى با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، مىپردازد.»(55)
ارائه الگوهاى کامل، و یا دستکم چند بعدى، تا حدى این آسیب را خنثى مىکند.
این آفت مىتواند ابزارى براى استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفى یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوى او جلب مىنمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگرى که مدنظر دارند، القا مىکنند. مثلاً، در قالب تبلیغ براى یک شخصیت ورزشى مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا مىکنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسى در تفسیر مجمعالبیان، ریشه بتپرستى بر اساس همین استفاده ابزارى از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وى در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین مىگوید: «گفته شده است که اینها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نامهاى قومى صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیهالسلام و حضرت نوح علیهالسلام زندگى مىکردهاند. بعد از آنها، قوم دیگرى آمدهاند که طریقه آنها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آنها گفت: اگر تصویر آنها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آنها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاطتر و اشتیاق شما را به عبادت بیشتر مىکند. و آنها هم همین کار را انجام دادند، پس از آنها قوم دیگرى آمدند (که اطلاعى از انگیزه قوم قبلى نداشتند)، شیطان به آنها گفت: کسانى که قبل از شما بودند، آن تصویرها را مىپرستیدند، آنها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بتها از آنجاست...».(56)
9. مستکبران و کسانى که وجود اسوهها را در جهت منافع خود نمىبینند، در صورتى که نتوانند از وجود آنها به نفع خود بهرهبردارى نمایند، به طرق مختلفى مانع هدایت و تأثیرگذارى آنان در متربّیان و افراد جامعه مىشوند. مثلاً، درصدد نابودى الگوها بر مىآیند، یا به تخریب شخصیت آنها مىپردازند، یا با تبعید و زندانى کردن آنها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد مىکنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده مىسازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیاى الهى و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از اینگونه برخوردها مىتوان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویى است. اگر قواعد روشى، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیبها به حداقل مىرسد.
پىنوشتها
1ـ (social learning theory). این نظریه، یکى ازنظریههاى معروف رفتارگرایى شناختى است، که به بررسى عوامل کنترلکننده رفتار انسان مىپردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهاى درونى رانده مىشوند و نه محرکهاى محیطى آنها را به سوى عمل سوق مىدهند، بلکه کارکردهاى روانشناختى، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیینکننده محیطى، تبیین مىشوند. ر.ک.به: علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5ـ سید داود حسینى نسب و علىاصغر اقدم، فرهنگ واژهها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6ـ باقر ساروخانى، دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص 640.
7ـ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 260.
8ـ معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أى اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فى هذا الامراى حالهم فیه واحدة، و التاسى فى الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9ـ الراغب الاصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10ـ احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12ـ زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14ـ همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15ـ همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16ـ همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17ـ نهجالبلاغه، خ 110.
18ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19ـ گذشته از اثبات تأثیر پذیرى انسان در علوم جدید، بخصوص روانشناسى، از آیات و روایات، این امر به راحتى استنباط مىشود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فى الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الى البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام على علیهالسلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکى از تأثیرپذیرى انسان است.
20و21ـ اتو کلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه علىمحمد کاردان، ج 2، ص 494.
22ـ اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روانشناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و همکاران، ج 1، ص 158.
23ـ دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روانشناسى اجتماعى از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقى منشى طوسى، ص 61.
24ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25ـ غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26ـ نهجالبلاغه، خطبه 97.
27ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28ـ ذکر داستان حضرت یوسف، موسى، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس علیهمالسلام ، و بیان خصوصیات هر یک، مىفرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ اى انسانها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهى بهرهمند شوید، از این الگوها پىروى کنید.
29ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30ـ نهجالبلاغه، خطبه 110.
31ـ ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلى بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخى از مفسران، تمام داستانهاى قرآن را واقعى مىدانند.
32ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33ـ و قال علیهالسلام : کان لى فى ما مضى اخ فى الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدى.
34ـ نهجالبلاغه، خطبه 193.
35ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام : «ینبغى للمؤمن ان یکون فیه ثمانى خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فى تعب، و الناس منه فى راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافى، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 21.
38ـ محمدعلى کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردى، مسند امام الجواد، ص 243.
39ـ اصول کافى، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40ـ قالرسولالله صلىاللهعلیهوآله «من عمل على غیرعلمکانمایفسداکثر ممایصلح». همانجا، ح 3.
41ـ زخرف: 23و24.
42ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43ـ هرگنهان، بى، آر، و همکاران، مقدمهاى بر نظریههاى یادگیرى،ترجمه علىاکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44ـ ر.ک. محمدتقى مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایى، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهى معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایى» اثر دکتر فرخنده مفیدى.
45ـ کرومبولتز، جان، دى و هلن، بى، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهاى کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمى، تهران، انتشارات فاطمى، 1368، ص 93.
46ـ ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهى معلم....»
47ـ غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48ـ اصول کافى، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49ـ اصول کافى، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50ـ نهجالبلاغه، خطبه 175.
51ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهمالسلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52ـ محمدبنعلى ابن بابویه القمى، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 220.
55ـ مرتضى منطقى، روانشناسى تربیتى، ص 162.
56ـ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
--------------------------------------------------------------------------------