آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح یزدى در این شماره نیز بخش دیگرى از بحث «تزکیه نفس» را به محضر اهل معرفت تقدیم مى داریم:
تکامل وجودى نفس
در دو جلسه گذشته مباحثى را به عنوان مقدمه بحث تزکیه نفس مطرح کردیم. همان گونه که اشاره شد، این عنوان از قرآن کریم اخذ شده و از اصطلاحات قرآنى در این زمینه است: «و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیّها و قد خاب من دَسّیها.» (الشمس: 7ـ10) این تعبیر متضمن دو معناست: نفس انسان از یک سو، استعداد رشد، تکامل، نموّ و تعالى دارد و از سوى دیگر، در معرض آفات و آسیب هاست. ممکن است بعضى امور آن چنان ضربه هاى مهلکى به نفس وارد کنند که نه تنها آن را از رشد و نموّ باز دارند، بلکه موجب سقوطش نیز بشوند.
گاهى ممکن است با این تعبیرات، به عنوان تعبیرات ادیبانه و شاعرانه برخورد شود. ولى حقیقت این است که هم به استناد آیات و روایات بى شمارى که در این زمینه وجود دارد و هم با تأیید کسانى که این راه ها را طى کرده و نتایج آن را با علم حضورى دریافته اند، نفس موجودى قابل رشد و تکامل است. به عنوان تشبیه، نفس همچون دانه اى است که سبز مى شود; جوانه کوچکى است که مى تواند درخت تنومندى شود و به بار بنشیند. تکامل نفس به گونه اى حیرت آور است که با آن مرتبه وجودى اولش، اصلا قابل مقایسه نیست.
از سوى دیگر، این جوانه ممکن است به درختى تبدیل شود که در اثر آفت زدگى از میوه دادن باز بماند; درختى خشک، پوسیده، بى ثمر و غیرقابل استفاده. حتى ممکن است همچون بسیارى از فعل و انفعالات طبیعى که براى درختان پدید مى آید و جنگلى را طعمه حریق مى کند، این درخت از درون آتش بگیرد.
نفس انسان هم ممکن است مبتلا به آفتى شود که نه تنها میوه ندهد، بلکه از درونش آتش ببارد: «فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة» (بقره: 24); از آتشى بپرهیزید که آتش گیره آن یا هیزمش خود انسان ها هستند. یا آیه شریفه اى که مى فرماید: «التى تطّلع على الافئدة» (همزه: 7); آتشى نیست که جسم را مى سوزاند، بلکه آتشى است که روح، قلب و دل انسان را آتش مى زند.
به هر حال، این سرنوشتى است که پیش روى نفس ماست. این ها واقعیت دارد، شوخى و شعر نیست.
تکامل روح
تکامل روح به چه معناست؟ آیا به این معناست که حجم نفس، در اثر تکامل زیاد مى شود؟ حقیقت این است که تا انسان خود مراحلى از تکامل روح را طى نکرده باشد، نمى تواند با تمثیلات به امور مادى، حقیقت رشد و تکامل نفس را درک نماید. هر چند از برخى قراین مى توان در این زمینه چیزهایى را به دست آورد، اما مادامى که انسان نمونه اى از یک واقعیت ـ هرچند مرتبه ضعیف آن ـ را درک نکرده باشد، نمى تواند حقیقت آن را درک کند. براى تقریب به ذهن مى توان به برخى انسان ها اشاره کرد که فاقد یکى از حواس پنج یا شش گانه هستند. براى مثال، اگر شما بخواهید به فردى که حس بویایى ندارد و اصلا بوى خوب و بد را درک نمى کند، توضیح دهید که گل سرخ محمدى چه بویى دارد; هرگز نمى تواند بفهمد که اصلا بوى خوب یعنى چه؟ یا کور مادرزاد هیچ گاه نمى تواند تصورى از رنگ سبز داشته باشد.
اما اگر همین فرد، کور مادرزاد نباشد، بلکه پس از مدتى بینایى، دچار نابینایى شده باشد، مى تواند تاحدى تصورى از سبزى رنگ ها داشته باشد. از این رو، اگر ما نمونه اى از یک چیز، هرچند ضعیف، را درک کردیم، مى توانیم در ذهن خود آن را تقویت کنیم و تعمیم دهیم. اما اگر هیچ نمونه اى از یک واقعیت را درک نکرده باشیم، نمى توانیم چیزى از آن را بفهمیم.
براى کسى که نمونه اى از کمال نفس را درک نکرده است، تعابیرى همچون تعالى روح، اوج روح، رسیدن به ملکوت و قرب خدا، تنها در حد الفاظ زیبایى است که گاه خودش هم ممکن است آن ها را به صورت عادت به کارببرد، اما تصور درستى از آن ها نداشته باشد. البته توصیفاتى کلى مى توان براى آن ها ذکر کرد که انگیزه اى براى وى حاصل شود تا آن ها را پى گیرى کند. در غیر این صورت، حقیقت آن را نمى توان درک کرد. انتظار درک آن هم نمى رود. ان شاء الله وقتى به آن مرتبه کمال رسیدیم، حقیقت آن را هم درک مى کنیم. اما تا زمانى که به آن مرحله نرسیده ایم، چه باید بکنیم؟
خداى متعال ما را تشویق مى کند که این راه را بپیماییم و به سراغ کمال برویم. کدام کمال؟ تا انسان مرحله اى از آن را درک نکرده باشد، انگیزه اى براى پیمودن آن راه ندارد. این جا با بر شمردن اوصافى کلى آن را وصف مى کنند. بدین ترتیب، توان و قدرت انسان بالا مى رود. براى مثال، لذت یک مفهوم بسیار عام است; از انجام عبادت و مناجات هم مى توان لذت برد. در برخى روایات آمده که کسانى از لذت مناجات محروم مى شوند. امام سجاد(علیه السلام) در مناجات «خمس عشرة» مى فرمایند: «واستغفرک من کل لذة بغیر ذکرک»; از هر لذتى که جز در سایه یاد و انس تو بردم، استغفار مى کنم. پس معلوم مى شود یاد خدا و انس با خدا هم لذتى دارد.
انسان معمولا به دنبال لذت هاى مادى و محسوس مى رود. مثلا، برخى افراد با این که مى دانند استعمال مواد مخدر زیان آور است، اما به دلیل لذت هایى که دارد به طرف آن کشیده مى شوند. همه مردم اجمالا مى دانند استفاده از مواد مخدر لذت آور است. از این رو، برخى به دنبال آن مى روند. آن هایى هم که بحمدالله مبتلا نشده اند، با آن که مى دانند مواد مخدر نئشه آور است، از لذت آنى آن مى گذرند. قرآن مى فرماید: ما در آخرت به شما خمر مى دهیم: «و انهارٌ من خمر لذة للشاربین.» (محمد: 15)
این از نهایت الطاف الهى است. خداوند انواع مثال ها را براى انسان ها که نمى توانند حقیقت کمال و لذایذ آن را درک کنند، مى زند تا آنان را به دنبال کردن یک سلسله مفاهیم کلى تشویق نماید. هر کس هر نوع لذتى در این عالم شنیده و یا درک کرده و یا هوس کرده که بداند چه لذتى دارد، در آن دنیا خداوند به مراتب بسیار عالى تر آن را به وى مى دهد. «انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذة للشاربین.» (محمد: 15)
همه انسان ها از لذت هاى حسى، یعنى همان هایى که حیوانات دیگر هم دارند، لذت مى برند. اما انسان هاى دیگرى هم هستند که دنبال لذت هاى دیگرند و حاضرند این لذت هاى حسى را هم فداى آن ها کنند.
برخى عاشق مقام و موقعیت اند. مقام یک عنوان اعتبارى است; رئیس، آیة الله، پرفسور، علامه، فیلسوف، دکتر و... عناوین اعتبارى اند. بسیارى خوششان مى آید پشت میز ریاست بنشینند و افرادى دست به سینه بایستند و به آن ها بله قربان بگویند.
این مسائل در اثر چه چیزى پیدا مى شود؟ عموم مردم که ـ مثلا ـ سلطان یا رئیس جمهور نمى شوند. لذت هاى از این دست که براى افراد پیدا مى شود در اثر ارتباطى است که با یک شخصیت عظیمى پیدا مى کنند. مى گویند فلانى پیش او مقرّب شده است. قرب هم یک مفهوم اعتبارى است. این که شخصى نزد دیگرى مقرّب است، یعنى با او رابطه نزدیکى دارد. این هم یک جاذبه اى دارد. غیر از لذت خوردنى ها و آشامیدنى هاست. برخى کسانى که با یک مقام عالى ارتباط دارند از این که آن شخص مثلا جواب سلام آنان را داده و یا نامه اى برایشان نوشته است و یا یک وقت به حضور وى شرفیاب شده اند، بسیار افتخار مى کنند تا جایى که حاضرند از بسیارى خوردنى ها و آشامیدنى ها و لذت هاى دیگر صرف نظر کنند تا به آن لذت اعتبارى برسند. این نوعى لذت معنوى است; حسى و مادى نیست.
کسى که پیش یک انسان ضعیف، که اگر غذا به او نرسد، مى میرد و اگر به آب دسترسى نداشته باشد که خودش را تمیز کند مى گندد، قرب پیدا مى کند و از جواب سلام او این قدر افتخار مى کند، اگر پیش خدا قرب پیدا کند، چه خواهد کرد; خدایى که همه هستى در دست اوست و با یک «کُن»، همه هستى را مى آفریند و با یک امساک او همه هستى از بین مى رود. اگر انسان به او نزدیک شود، چقدر لذت خواهد برد؟ تعبیر قرب، نزدیک ترین مفهومى است که مى تواند ما را به اوج کمالى که انسان مى تواند به آن برسد، رهنمون کند.
مفهوم قرب در فرهنگ اسلامى بسیار رواج پیدا کرده است، به گونه اى که هر عبادتى که مى خواهیم انجام دهیم مى گوییم: قربة الى الله. "قربة الى الله" یعنى مى خواهم به خدا نزدیک شوم. فلسفه رواج این مفهوم در فرهنگ اسلامى این است که «قرب» نزدیک ترین مفهومى است که قادر است انسان را به حقیقت مقامى که او مى تواند به آن برسد، آشنا کند.
به هر حال، این از الطاف الهى است که «قرب» را در فرهنگ مسلمان ها وارد و ما را با این مفهوم آشنا کرده است.
جالب این که حتى کفار و مشرکان هم از این مفهوم استفاده کرده اند. از نظر مشرکان، عالى ترین چیزى که انسان مى تواند به آن برسد، قرب به خداست. آنان مى گفتند: «ما نعبدهم الا لیقربونا الى الله زلفى» (زمر: 3); ما هم که بت مى پرستیم، براى این است که بت ها ما را به خدا نزدیک کنند. بت پرستان هم که بت مى پرستند، این کار را قربة الى الله انجام مى دهند; یعنى به این امید که بت ها بتوانند آن ها را به خدا نزدیک کنند. با این تفاوت که آن ها راه را عوضى گرفتند. آنان، خدا و قرب الى الله را قبول دارند و نیز مى دانند که کمال انسانى در قرب الى الله است، اما گمان مى کنند که راه تقرب به خدا از طریق بت ها ممکن است; باید بت ها را پرستش کنند تا بت ها یا ارباب ایشان، آن ها را به خدا نزدیک کنند. آنان خیال مى کنند ارتباط با خدا غیرممکن، اما ارتباط با بت ها امکان پذیر است; زیرا بت ها قابل رؤیتند، اما خدا این گونه نیست; از این رو، نمى شود با او ارتباط برقرار کرد! غافل از این که در انسان زمینه اى و ـ به اصطلاح ـ چشمى وجود دارد که اگر آن چشم باز شود، خدا را مى بیند: «ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان.»1 على(علیه السلام)فرمود: من هرگز خدایى را که ندیدم عبادت نکردم. «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان» نه با این چشم، «و لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» دلم یک چشمى دارد که اگر باز شود خدا را مى بینم.
این هم نوعى ارتباط است که اسمش دیدن دل است، وگرنه دل چیزى به نام چشم ندارد. استعدادى براى روح و قلب انسان حاصل مى شود که مى تواند رابطه خاصى با خدا پیدا کند; آن چنان رابطه اى که وقتى کسى چشم باز مى کند، یک چیزى را مى بیند. دل انسان هم با خدا چنین رابطه اى  را پیدا مى کند.
بنابراین، با چشم دل مى توان خدا را دید. الحمدلله به برکت تعالیم انبیا، قرآن کریم و ائمه اطهار ما باور کردیم که چنین چیزى هست و آن کمالى که مطلوب فطرى انسان است و حتى مشرکان هم دنبال آنند، نزدیک شدن به خداست. بهترین تعبیر براى «قرب»، نزدیکى به خداست.
در قرآن کریم از همه تعبیرات استفاده شده تا انسان ها براى حرکت به سوى خدا تشویق شوند; تعبیرهایى همچون: خانه هاى زیبا، قصرها، درختان، نهرها، شیر، عسل، خمر، حورالعین، ولدان مخلدون و... که همگى حقیقت دارد. آن قدر این ها لذت دارد که همه لذت هاى دنیایى حتى در مقابل یکى از آن لذت ها چیزى به حساب نمى آیند. این گونه تعبیرات، از یک سو، تشویقى است براى انسان که مى تواند محرک و انگیزه خوبى براى حرکت او به سوى خدا باشد و از سوى دیگر، نوعى انذار است که اگر نروى، مى پوسى و وجودت بیهوده مى شود.
شما اگر در باغچه حیاط خود یک نهال سیب کاشته باشید، مرتب به آن رسیدگى کنید به امید این که سال پنجم میوه بدهد، اگر سال پنجم مشاهده نمودید که برگ هایش زرد شده و سیب هایى داده که اصلا قابل خوردن نیست، آیا ناراحت نمى شوید؟ به راستى که خیلى حسرت دارد. وجود آدمى نیز همچون نهالى است که به دست خدا در سرزمین دنیا غرس شده است. از این رو، باید این نهال را آبیارى کرد تا میوه بدهد. اگر پنجاه سال گذشت و میوه نداد، حسرت ندارد؟! اگر یک درخت پس از سال ها مراقبت، میوه نداد، مى روید سراغ یک درخت دیگر. اما اگر نهال انسان با گذشت پنجاه سال میوه نداد، آیا مى شود آن را دور انداخت؟ جا داشت هر ساعت میوه بدهد، اما پنجاه سال گذشت و هیچ میوه نداد! حسرت دارد. ولى اى کاش به همین میوه ندادن اکتفا مى شد. نه تنها میوه نمى دهد، بلکه آتش مى گیرد و هستى انسان را مى سوزاند. تازه پس از سوختن، تمام نمى شود، آتشى است که «لایموت فیها و لایحیى.» (طه: 74) اگر کسى در آن آتش بیفتد، حالتى است که نمى شود گفت مرده یا زنده است بد جایگاه و بد محل اقامتى است. «انّها ساءت مستقراً و مقاماً.» (فرقان: 66) به فرشتگان و موکّلین دوزخ التماس مى کنند که از خدا بخواه مرگ ما را برساند. جواب مى شنوند: هرگز، شما الى الابد همین جا خواهید بود و همین سرنوشت شماست. «کل ما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غیرها.» (نساء: 56) پوست ها مى سوزد، چروکیده مى شود، تاول مى بندد، خشک مى شود، خاکستر مى شود، دوباره از نو. «بدلناهم جلوداً غیرها لیذقوا العذاب.» نو به نو پوست مى روید تا خوب عذاب را بچشند.
این گونه تعبیرات در قرآن کم نیستند; صدها آیه با تعبیرات غلاظ و شداد وجود دارند که با خواندن آن ها پشت انسان مى لرزد. تمام آن ها براى این است که انسان را متوجه کند که چه خطرهایى در پیش رو دارد. خدا این ها را از سر ظلم، قساوت و بى رحمى نصیب انسان نمى کند. این همان چیزهایى است که انسان در دنیا انجام داده است. همان اعمال انسان است که به این صورت در آمده است. باطن اعمال دنیایى در آخرت این گونه است: «ان الله لا یظلم من الناس شیئاً و لکن الناس انفسهم یظلمون.» (یونس: 44) این بدبختى است که خودتان به روز خودتان آورده اید. مگر نگفتیم؟ مگر پیامبران را نفرستادیم؟ مگر شما را از این روز نترساندند؟ «الم یأتکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتى و یُنذرونکم لقاء یومکم هذا.» (انعام: 130) شما گوش ندادید، تقصیر خدا چیست؟!
انسان موجودى مختار است و اوست که باید با اختیار خود بهشت را به دست آورد. ملائکه از آن لذتى که مؤمنان از بهشت مى برند، محرومند. حورالعین بندگان مقرّب خدا در بهشت هستند، اما لذت متعلق به مؤمنان است که از آن ها استفاده مى کنند. لذت ها و کمالات براى کسانى است که با انتخاب و اختیار خود بدان رسیده باشند. وقتى اختیار در میان باشد، باید انسان در دوراهى قرار گیرد. باید راه سقوطى هم وجود داشته باشد تا انسان بتواند انتخاب کند، و گرنه انتخاب معنا نخواهد داشت. اگر جهنم نبود، بهشت هم نبود.
به هر حال، این مسیر فراروى ماست. اگر این را درست باور کنیم، مى توانیم به کمال برسیم; کمالاتى که وصف نشدنى است. قرآن در باره کسانى که شب زنده دارى مى کنند و به تهجّد و مناجات شب مى پردازند مى فرماید: خدا نعمت هایى براى آنان فراهم کرده که به ذهن هیچ انسانى خطور نکرده است. انسان ها نمى توانند آن نعمت هاى عالى را درک کنند. تنها اوصاف کلى از این ها ذکر شده و تشبیهاتى در مورد آن ها آمده است. «مالا عین رأت و لااذن سمعت و لاخطر على قلب بشر.»2 نه چشمى دیده، نه گوشى شنیده، نه بر دل هیچ آدمى خطور کرده است. تصورش را هم نمى توان کرد. قرآن پس از بیان نعمت ها، مى فرماید: «لهم ما یشاءون فیه» (ق: 35); هرچه بخواهند در آن جا هست. سپس اضافه مى کند: «و لدینا نظیر» (ق: 35); نه تنها چیزهایى که به ذهن شما خطور مى کند و مشیتتان به آن تعلق مى گیرد، در آن جا هست، بالاتر از آن ها هم هست; یعنى چیزهایى هم که اصلا مشیت شما به آن تعلق نمى گیرد ـ چون تصورى از آن ندارید ـ نیز در آن جا هست.
مفهوم تقوى
اگر آدمى این ها را باور کند و معتقد باشد که مى تواند چیزهایى را با اعمال خودش به دست آورد و از سوى دیگر، بداند که در اثر غفلت و دلبستگى به این لذت هاى زودگذر حیوانى و این مقام هاى شیطانى، آن چنان سقوط مى کند که از هر جانورى پست تر مى شود و نیز بداند که بر سر دو راهى قرار گرفته است: در یک طرف، کمال بى نهایت و در طرف دیگر، سقوط بى نهایت; با این وصف، با احتیاط قدم برمى دارد. اسم چنین حالتى «تقو» است.
از امام صادق(علیه السلام) سؤال کردند تقوا چیست؟ آن حضرت فرمود: اگر در شب تاریکى در بیابانى پر از خارهاى تیز و پر از حشرات گزنده، بخواهى راه بروى و چراغ هم نداشته باشى، چگونه راه مى روى؟ هر قدمى که بر مى دارى، مواظب هستى که پا روى سر مارى، عقربى، خارى نگذارى. این اسمش تقواست. «فالهمها فجورها و تقویها.» (الشمس: 8)
اگر آیه مزبور را با آیه «و قد خاب من دسّیه» (الشمس: 10) تطبیق کنید، آن گاه معلوم خواهد شد که تزکیه با چه چیزى و تدسیه با چه چیزى حاصل مى شود; چه چیزى موجب مى شود که انسان رشد کند و او را به کمال مى رساند.
نقطه مقابل تقوا، فجور است: «قد خاب من دسیه» (الشمس: 10) اگر خود را رها کردى، مثل فلزى زنگ زده و یا درختى آفت زده خواهى شد. این سرنوشت در انتظار توست. اى انسان! این تو و این هم میدانى که جلوى روى توست. «فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر.» (کهف: 29) ولى در این جا هم خدا بندگانش را رها نمى کند، مى گوید: اگر آن راه تقوا را پیش گرفتید، هر قدمى که بروید ما آن را ده قدم حساب مى کنیم: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها.» (انعام: 160) اما اگر راه خطا رفتید، هر قدمى همان یک قدم است: «و من جاء بالسیئة فلایجزى الا مثلها.» (انعام: 160)
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحدید، ج 10، باب 180، ص 64.
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ص 92.

تبلیغات