ریشه هاى فرهنگى، سیاسى و اجتماعى قیام امام حسین(علیه السلام)
آرشیو
چکیده
متن
جریان قانون علیت در حوادث و پدیدههاى سیاسى و اجتماعى همانند جریان آن در پدیدههاى فیزیکى، امرى مسلّم و تشکیکناپذیر است. البته کشف علل پدیدهها، اعم از طبیعى و انسانى، کارى بس مهم و دشوار است، اما این کار در حوادث اجتماعى به دلایلى، ظریفتر و دقیقتر است که به برخى از آنها اشاره مىشود:
الف. حوادث اجتماعى ریشه در آرمانها و خواستههاى بشر دارند و چون این خواستهها به طور مستقیم در تصرف و تجربه پژوهشگران قرار نمىگیرند، اهداف و منویّات بازیگران صحنه یک حادثه اجتماعى، به راحتى در دسترس ناظران آن حوادث قرار نمىگیرند. از اینرو، نیازمند کاوش نسلهاى متعدد مىباشند و چه بسا که هیچگاه این عوامل به طور کامل کشف نگردند.
ب. بسیارى از حوادث اجتماعى، به ویژه حوادث اعتراضآمیز و پرخاشگرانه، در واکنش به اوضاع و شرایط نامطلوب حاکم بر جامعه صورت گرفته است؛ شرایطى که معمولاً بخشى از آنها با مسائل فرهنگى، اقتصادى و سیاسى مربوط مىشود و چون جریان این امور در طول زمان و با سیاستهاى خاصى ـ و معمولاً اعلام نشده ـ همراه است، در مقایسه با پدیدههاى فیزیکى از پیچیدگى بیشترى برخوردارند. در نتیجه، کشف این سنخ از عوامل و علل که در پیدایش حوادث اجتماعى نقش عمدهاى ایفا مىکنند، کار ظریف و دشوارى است.
ج. گاهى علل و زمینههاى پیدایش یک رویداد اجتماعى به قدرى متنوع و زیاد است که تحدید و تعیین آنها به طور مشخص تقریبا غیرممکن مىنماید. براى روشن شدن این مطلب کافى است مجموعهاى از حوادث مشابه را در نظر آوریم؛ مثلاً یک انقلاب و حرکت اصلاحى ممکن است به دلیل فشارهاى اقتصادى و یا مسائل سیاسى، فرهنگى و یا تحت تأثیر عامل نژادى و قومى و یا مجموعهاى از این عوامل به وجود آید.
علاوه بر این، در مواردى، شرایط اقلیمى و حوادث طبیعى و انسانى جنبى، نسبت به روند یک حادثه سازگار یا ناسازگار، شتاب دهنده یا کند کننده بوده و نیز هوش و ادراک شخصى بازیگران یک صحنه، در کمّ و کیف شکلگیرى پدیدههاى انسانى نقش آفرین مىباشند. تنوع این عوامل، مسألهاى است که قانونمند کردن دقیق پدیدههاى انسانى را با مشکل مواجه مىسازد.
ویژگى حوادث تاریخى
علاوه بر جهات سهگانه مزبور، که از مشکلات تحقیق در علوم انسانى به شمار مىرود، در خصوص حوادث تاریخى مطلب دیگرى نیز رخ مىنمایاند و آن مسأله منابع و مآخذ و صحّت و سقم آنهاست که تحلیل و بررسى همه جوانب یک حادثه از جمله عوامل و زمینههاى پیدایش آن را با دشوارى مواجه مىسازد.
با توجه به آنچه ذکر شد، در تحلیل یک حادثه تاریخى ممکن است برخى از علل زمینهساز به جاى علّت تامّه گرفته شود و یا برخى از عوامل مهم با انگیزههاى خاص سیاسى، مذهبى و... کمتر از آنچه هست نمایانده شود و یا اساسا ذکر نشود. از اینرو، تحقیق و بررسى و تحلیل حوادث تاریخى، به طور مستمر، امرى لازم و بایسته است.
در این فصل اجمالاً عوامل و زمینههاى پیدایش نهضت عاشورا مورد بحث و بررسى قرار گرفته است؛ چه اینکه در اینباره مطالب گوناگونى ابراز شده است. برخى از محققان علت اصلى قیام امام حسین علیهالسلام را دعوت مردم کوفه دانستهاند و برخى دیگر، درخواست بیعت یزید از امام علیهالسلام را مهمترین عامل شمردهاند و برخى، انحرافات سیاسى و فرهنگى را علت تامّه قیام عاشورا مىدانند و برخى عوامل قومى و قبیلهاى را مطرح کردهاند. به هر حال، هر کس از زاویه خاصى به این نهضت الهى نگریسته و مطالبى اظهار کرده است. البته همه محققان و نویسندگان تأثیر عوامل مذکور را در پیدایش قیام حسینى قبول دارند و در این جهت اختلافى نیست، اختلاف در میزان تأثیر و نقشى است که هر یک از آنها در پیدایش نهضت عاشورا داشتهاند.
ریشههاى تاریخى حادثه عاشورا
واقعیت این است که مهمترین علّت قیام امام حسین علیهالسلام تغییر ماهیت اسلام و دور شدن جامعه اسلامى از آرمانهاى بلندى بود که بعثت پیامبر صلىاللهعلیهوآله آنها را به ارمغان آورده بود. هدف اصلى قیام، مسدود کردن رخنه و پرکردن شکاف انحرافى بود که در تفکر دینى از داستان سقیفه به بعد پدید آمده بود. سایر عوامل، علل زمینهساز قیام عاشورا محسوب مىشوند.
قیام سالار شهیدان حضرت اباعبداللّهالحسین علیهالسلام به عنوان بزرگترین حادثه تاریخ اسلام، پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و به عنوان یک انقلاب بزرگ اجتماعى، از حوادثى است که زمینههاى آن یکباره در سال 61 هجرى پیدا نشد، بلکه ریشههاى آن را باید در چند دهه پیش و در تحولات فرهنگى، سیاسى و اجتماعى عصر خلفا جستوجو کرد.
آنچه پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در سقیفه بنى ساعده رخ داد، ریشه در حوادث عصر رسالت داشت و آنها نیز به نوبه خود از حوادث پیش از اسلام ریشه مىگرفت. حادثه عاشورا نیز یکى از پیامدهاى تلخ سقیفه بنىساعده بود. به عبارت دیگر، عاشورا حلقهاى از زنجیرهاى به هم پیوستهاى بود که یک سر آن به سقیفه و سر دیگر آن به «کربلا» منتهى گردید؛ چنانکه مهیار دیلمى در غدیریّه خود مىگوید:
اَضـالِیْلَ سـاقَتْ مُصـابَالْحُسَیْن علیهالسلام وَ مَا قَبلَ ذاکَ وَ مـا قَدْ تَلا
فَیَومَ السَّقیفَةِ یَابْنَ النَّبِىَّ طَرَّقَ یَوْمکَ فى کَربَلا
وَ غَصْبُ اَبیکَ عَلى حَقِّهِ وَ اُمِّکَ حَسَّنَ اَنْ تُقْتَلا(1)
و ابوذر غفارى در کنار کعبه فرمود: «اگر ولایت و امامت کسى را که خداى سبحان او را مقدّم داشت مىپذیرفتید؛ ولىّ خدا محروم و درمانده نمىماند و هیچ واجبى از واجبات الهى ضایع نمىگردید.»(2)
چنانکه ابن عباس به مردم بصره گفت: «اى امّتى که در دین خود سرگردان شدهاید توجّه کنید! اگر آن کس را که خدا مقدّم داشته بود پیش انداخته، و آن کس را که خداوند واپس زده عقب مىراندید، و ولایت را در همان جایگاهى که خداوند قرار داده مىنهادید، هیچ نقصانى در ترتیب آنچه خداوند مقرّر فرموده بود پدید نمىآمد و دوستى از دوستان خدا فقیر نمىگشت و [حتى] دو نفر در حکم خدا با هم اختلاف نمىکردند و هرگز افراد امّت درباره چیزى از کتاب خدا با هم درگیر نمىشدند! پس بچشید پیامد این تفریط و کوتاهى خود را که به دست خویش انجام دادید. به زودى آنان که ستم کردند خواهند دانست که به کدامین سرانجام دچار خواهند شد».(3)
سقیفه نیز به عنوان یک پدیده اجتماعى، ناگهانى تحقق پیدا نکرد و ریشههاى آن را باید در عصر جاهلیت و جریانات سیاسى و اجتماعى عصر نبوّت جستوجو کرد. در حقیقت سقیفه پیامد بازگشت معیارها و ملاکهاى جاهلى بود.
از این دیدگاه، همه بدبختىها، انحرافها و بدعتهایى که متوجّه اسلام گردید و همه ستمهایى که بر اولیاى خدا رفت، به سقیفه مىرسد و همه بدبختىهاى پس از هجرت به جریانهاى پیش از هجرت، و همه مشکلات پیش از هجرت به بعضى از بزرگان قریش منتهى مىشود که منافقانه اظهار اسلام کردند. امام درباره این عناصر فاسد در جامعه اسلامى و فرصت جویى آنان براى رجعتطلبى فرمودند:
«... مـا اَسْلَمُوا وَ لـکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ اَسَرُّوا الْکُفْرَ، فَلَمّا وَجَدُوا اَعْوانًا عَلَیْهِ اَظْهَرُوهُ»؛(4) اینان مسلمان نشدند، بلکه فقط تظاهر به مسلمانى کردند و کفر را در دل پنهان داشتهاند و آنگاه که یار و همدستانى یافتند کفر پنهان خویش را آشکار نمودند.
رویدادهاى پس از رحلت رسول خاتم صلىاللهعلیهوآله این حقیقت را تأیید مىکند که عوامل رجعت طلب، براى برگرداندن سنّتها و عقاید دوران کهن با جدّیت تلاش کردند و عدّهاى از افراد ضعیف الایمان نیز به دلیل سستى اعتقاد، با سکوت خویش زمینه را براى قدرت یابى گروه نخست فراهم نمودند و به تدریج جامعه اسلامى به تباهى کشیده شد. البته این ارتجاع دور از انتظار نبود؛ زیرا علاوه بر اینکه مشرکان به طور کلّى در حجاز ریشهکن نشدند، تعدادى از صحابه پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز با تظاهر به اسلام، ایمان واقعى به رسالت حضرت صلىاللهعلیهوآله نیاورده بودند. اصولاً در هر انقلاب فرهنگى، سیاسى و اجتماعى چنین پدیدهاى قابل پیشبینى است؛ زیرا در هر نهضتى اوّلاً تحول اعتقادى ـ اخلاقى در افراد به کمال نمىرسد، ثانیا همه افراد، مشمول تحوّل نمىشوند. در نتیجه، هم بقایاى آثار اعتقادى ـ اخلاقى گذشته تا حدّى در فرد مؤمن باقى مىماند و هم عناصر تحوّلناپذیر نقش ایفا مىکنند و زمینه بازگشت جامعه به نظام پیشین را فراهم مىنمایند.
بى توّجهى عدّهاى از مسلمانان صدر اسلام به جریان غدیرخم و ولایت على علیهالسلام و تشکیل سقیفه بنىساعده، در واقع به همین علل بوده است. حضرت على علیهالسلام پس از ماجراى سقیفه با قلبى محزون فرمودند: «هان! به هوش باشید که دست از ریسمان اطاعت بر گرفتهاید. و با تجدید رسوم جاهلیت، دژ محکم الهى را در هم شکستهاید... آگاه باشید! که پس از هجرت، [دوباره [همچون اعراب بادیهنشین شدهاید، و بعد از اخوّت و برادرى و اتحاد و الفت، به احزاب مختلف تقسیم گشتهاید، از اسلام به نام آن اکتفا کردهاید و از ایمان جز تصوّر و ترسیمى از آن چیزى نمىشناسید... گویا مىخواهید با هتک حریم الهى و نقض پیمانى که خداوند آن را مرز قانون خویش در زمین و موجب امنیت مخلوقش قرار داده، اسلام را وارانه کنید...!»(5)
تشدید جریان رجعت
وقتى مفسّر و مدافع قرآن کریم حضرت على بنابیطالب علیهالسلام از حق خود، یعنى حکومت، محروم و اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله مهجور شدند، جریان رجعت سرعت یافت و در طول بیست و پنج سال خلافت خلفاى سه گانه انحرافها و بدعتهاى بسیارى پدید آمد. از اینرو، هنگامى که حضرت على علیهالسلام زعامت جامعه را پذیرفتند، اصلاحات داخلى را بر هر امر دیگرى ترجیح دادند. لکن جبهه نفاق در عصر خلفا، بخصوص زمان عثمان، و عناصر ناخالصى که تحوّل در آنها به کمال نرسیده بود و در پى قدرت و منصب بودند، در پرتو قدرت سیاسى توانسته بودند قدرت اقتصادى و نظامى قابل توجّهى به دست آورند. به همین جهت با ایجاد جنگهاى داخلى و مشکلات دیگر مانع اصلاحات على علیهالسلام گردیدند. با شهادت مظلومانه امیرالمؤمنین علیهالسلام ، برنامههاى اصلاحى آن رادمرد الهى ناتمام ماند. با استیلاى بنىامیّه بر جهان اسلام، جبهه نفاق با قدرت بیشترى جامعه را به سوى انحطاط و تباهى سوق داد، و در اواخر حکومت معاویة بن ابى سفیان فساد و تباهى به اوج خود رسید و بسیارى از عقاید و خلق وخوهاى جاهلى احیا گردید و سنّت پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله و قرآن کریم رو به زوال نهاد. از اینرو، امام حسین علیهالسلام براى احیاى دین اسلام و سنن بر باد رفته آن، قیام کردند و فرمودند: «من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا مىخوانم؛ زیرا سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله از بین رفته و بدعت زنده شده است.»(6)
بنابراین، مهمترین علّت قیام امام حسین علیهالسلام زنده شدن سنن جاهلى و سست شدن تعالیم آسمانى اسلام بود. رهبرى جبهه باطل در فاجعه خونین عاشورا نیز به عهده فرزندان همان ملحدان و مخالفان عصر جاهلیت و منافقان عصر رسالت بود. در اینجا این حقیقت تاریخى را با استناد به منابع کهن قدرى بیشتر توضیح مىدهیم:
چگونگى گسترش انحرافها در جامعه اسلامى
وقتى امامت و رهبرى از مرکز و محور خود دور شد و این امانت الهى(7) در دست کسانى قرار گرفت که به هیچ وجه شایستگى آن را نداشتند، زمینه گسسته شدن دیگر رشتههاى دین نیز پدید آمد. به دیگر سخن، تسلّط منافقان رجعت طلب بر قدرت سیاسى و حکومت، عوامل چندى را در خدمت آنان قرار داد. آنان با استفاده از این عوامل سیاسى و اقتصادى در انزواى اهل بیت علیهمالسلام و جلوگیرى از کتابت و نشر کلام نبوى کوشیدند و در نتیجه، زمینه بروز بدعتها و جعل حدیث و تفسیرهاى نادرست از قرآن کریم مهیّا گشت، جنبش ارتجاعى به طرز وحشتناکى در جامعه گسترش یافت و ارزشهاى معنوى و الهى یکى پس از دیگرى جاى خود را به ارزشهاى مادّى و جاهلى دادند. چنانکه پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز پیشبینى کرده بود، مردم در تاریکى و حیرت عجیبى قرار گرفتند.(8)
در نیمه دوّم خلافت عثمان این انحرافات و کجروىها به اندازهاى زیاد شد که حضرت على علیهالسلام در مدت زمامدارى خویش نتوانستند آنها را اصلاح نمایند. با شهادت آن حضرت و سراسرى شدن حکومت معاویه، جنبش ارتجاعى به انقلاب ارتجاعى منجر شده با حاکمیت بیست ساله معاویةبن ابىسفیان، بدعتها و جنایتها در حق اسلام و مسلمانان گسترش یافت. اهل بیت علیهمالسلام در این مدت تلاش فراوانى براى اصلاح امور انجام دادند، اما این فعالیّتها به دلیل ویژگىهاى شخصیتى معاویه و سیاستهاى فریبکارانه وى عمدتا نافرجام ماندند. مرگ معاویه و آغاز زمامدارى یزید این فرصت را پدید آورد که امام حسین علیهالسلام براى نجات جامعه از انحرافات وارد مبارزه شوند و با فداکارى خود امت اسلام را بیدار نمایند. اگر فداکارى امام حسین علیهالسلام نبود، بدون شک بنىامّیه نامى از اسلام باقى نمىگذاردند.
امام حسین علیهالسلام شاهد عینى حوادث پنجاه ساله
از آنچه گذشت اجمالاً روشن شد که حادثه عاشورا معلول حوادث پنجاه ساله جهان اسلام بود و این تصور که مقاومت و مبارزه امام حسین علیهالسلام از هنگام مرگ معاویه و نشستن یزید بر جاى او آغاز شد کاملاً خلاف واقع است. قیام امام حسین علیهالسلام ریشهدارتر از آن است که بتوان آن را به شروع سلطهگرى یزید و درخواست بیعت از امام علیهالسلام محدود ساخت.
امام حسین علیهالسلام پس از رحلت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله ، در فراز و نشیبهایى که براى جامعه اسلامى پیش آمد، حضور داشتند و با کمال هشیارى آنها را نظاره مىکردند. اینگونه نبود که امام حسین علیهالسلام به یک باره چشم باز کنند و نامه یزید را مقابل خود ببینند و متوجّه شوند چارهاى جز بیعت با طاغوت زمان، یا شهادت ندارند، بلکه آن حضرت سالیان متمادى بود که خون دل مىخوردند.
آن حضرت با چشمان خود، گرفتارىهاى بسیار سختى را که براى پدر بزرگوارشان به وجود آورده بودند، دیده و سخنان پر هیجان و اندوهگین او را شنیده بودند. امام حسین علیهالسلام هرگز نمىتوانستند جمله «فَصَبَرتُ و فی الْعَینِ قَذى و فى الْحَلَقِ شَجـى»(9) را فراموش کنند.
امام حسین علیهالسلام دیده بودند که معاویه با سیاستهاى مزوّرانه خود چه مشکلاتى را براى حکومت علوى به وجود آورد و چگونه جنگهاى ویرانگر و پر تلفات را بر پا کرد. آن حضرت با تیزبینى و حساسّیت خیانتها و بدعتهاى معاویه در دوران زمامداریش را نظاره مىکردند و پایمال شدن قوانین و ارزشهاى اسلامى با انواعى از مهارتها و فریبکارىها، که مردم معمولى از درک آن عاجز بودند، شاهد بودند. اما شرایط سیاسى و اجتماعى زمان معاویه به گونهاى بود که حضرت نمىتوانستند واکنش شدید نظامى و انقلابى از خود نشان دهند. با مرگ معاویه و به تخت نشستن یزید زمینه قیام فراهم آمد.
در اینجا به نمونههایى از گرفتارىهاى جهان اسلام و انحرافها و جنایتهایى که در عصر معاویه تحقق یافت، با اشاره به ریشههاى تاریخى آنها، اشاره مىگردد:
1. سیاست تبعیض نژادى
اسلام به عنوان یک ایدئولوژى الهى و انسانى از روز نخست بافرهنگ نژادى و قومى مبارزه کرد و قرآن کریم با صراحت اعلام فرمود:
«یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات: 13)؛ اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست) گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.
پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله در حجةالوداع فرمودند: «هیچ عربى را بر غیرعرب برترى و فضیلتى نیست جز به تقوا و پرهیزگارى.»(10) یاران پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز از ملیتهاى گوناگون بودند؛ سلمان فارسى، بلال حبشى، صهیب رومى، ابوذر غفارى، حذیفة بن یمان و... در کنار هم با حقوق مساوى زندگى مىکردند، اما در دوران خلافت عمر بر خلاف نصّ صریح قرآنوسنّت رسولخدا صلىاللهعلیهوآله سیاست تبعیضنژادى بنیاننهادهشد.
ابن ابى الحدید در اینباره مىنویسد: «وقتى عمر به خلافت رسید بعضى از مردم را بر بعض دیگر برترى داد. او سابقین در اسلام را بر مسلمانان دیگر؛ مهاجرین از قریش را بر غیر قریش، همه مهاجرین را بر انصار و عرب را بر عجم و صریح (کسى که پدر و مادرش عرب است) بر مولى (کسى که یکى از والدین او عرب است) برترى داد.»(11)
روش خلیفه دوم در اعطاى امتیازات بیشتر به برخى از افراد، اثر سوء خود را نشان داد و زمینه را براى به وجود آوردن یک اختلاف طبقاتى که با سیاست مالى اسلامى هماهنگى نداشت، آماده ساخت. طبق بعضى از روایات(12) عمر، در اواخر، متوجه این موضوع شد و در صدد تغییر روش و برگشت به نظام معمول در زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله برآمد، اما اجل به وى مهلت نداد. با روى کار آمدن عثمان و دست اندرکار شدن امویان، بکلى این فرصت از مسلمانان گرفته شد.
نصوص تاریخى، این جنبه از سیاست خلیفه دوّم را، که مظاهر مختلفى داشت، روشن مىسازد. او در راستاى سیاست تبعیض نژادى، اقامت در مدینه را بر غیرعرب تحریم نمود و عربها را در مقابل عجمها قصاص نکرد و در تقسیم بیتالمال، عرب را بر عجم و قرشى را بر غیر قرشى برترى بخشید.(13)
این سیاست در عصر معاویه گسترش یافت. وى خطاب به زیاد مىنویسد: «وقتى نامهام به دستت رسید عجمها را ذلیل کن و به آنان اهانت نما و آنان را تار و مار و آواره کن. از آنان کمک مگیر و هیچ حاجتى براى آنان انجام مده. به خدا سوگند، تو فرزند ابوسفیانى. برادرم! تو نزد من راستگویى، تو همان کسى هستى که نامه عمر را بر اشعرى در بصره خواندى... و او پس از شنیدن پیام عمر، ابن ابى معیط را با طنابى به طول پنج وجب فرستاد و گفت: "هر کس از اهل بصره پیش آمد اندازه بگیر، هر کس از غلامها و مسلمانان عجم را دیدى که قامت او به پنج وجب مىرسد او را پیش آور و گردنش را بزن." اما تو، ابوموسى را از تصمیمش منصرف کردى و این کار را از روى تعصبى که نسبت به غلامان داشتى انجام دادى؛ چون آن روز گمان مىکردى که یک بنده ثقفى هستى! و نزد عمر رفتى و با اصرار او را از تصمیمش برگرداندى و او را از تفرقه مردم ترساندى.(14) ... اى برادر من! اگر تو عمر را از انجام آن کار باز نمىداشتى و سنّت او جارى مىگشت، خدا آنها را قلع و قمع مىکرد و ریشهشان را مىکند، آنگاه خلفاى پس از او آن روش را ادامه مىدادند تا این که احدى از آنها باقى نمىماند... به موالى و کسانى از عجم که اسلام آوردهاند نظر افکن و همچنین مطابق سنّت عمر بن خطّاب با آنها رفتار کن که ذلّت و خوارى آنها در این است که عرب از آنها زن به همسرى بگیرد و آنها از عرب زن نگیرند؛ عرب از آنها ارث ببرد و آنها از اعراب ارث نبرند؛ مقرّرى و ارزاقشان اندک باشد، در جنگها جلو انداخته شوند تا راه هموار کنند و درختها را قطع نمایند؛ احدى از آنها در نمازى بر عرب امامت نکند؛ در حضور عرب کسى از آنها در صف اول قرار نگیرد مگر آنکه (عرب اندک باشد و) صف را تکمیل کنند؛ احدى از آنها را بر سرحدّى از سرحدّات یا شهرى از شهرها به ولایت مگمار؛ احدى از آنها سِمت قضا را متصّدى نشود؛ و کسى از آنها حکم و فتوا ندهد. این است سنّت و روش عمر در مورد آنها...»(15)
سیاست تبعیض نژادى در عصر امویان به شدّت گسترش یافت و پیامدهاى بسیار مخرّبى از خود بر جاى گذاشت. این عامل در آغاز، زمینه اقتدار بنىامیّه را فراهم کرد ولى در دراز مدت یکى از عوامل مهم سقوط و زوال سلسله امویان شد؛ زیرا عباسیان از تحقیر و محرومیت موالى توسط آنان به صورت یک اهرم فشار نیرومند استفاده کردند.
پیشینه نفوذ امویان در دستگاه رهبرى جهان اسلام عمدتا به زمان حاکمیت عثمان بر مىگردد. وى در قدرت بخشیدن به بنىامیّه در دو جنبه سیاسى و اقتصادى به طرز عجیبى اقدام نمود؛ در جنبه سیاسى استاندارى کوفه را به ولید بن عقبه و استاندارى مصر (و شمال افریقا) را به عبداللّه بن ابى سرح و استاندارى شامات را به معاویة بن ابى سفیان و استاندارى بصره را به سعید بن ابى العاص داد.(16) این افراد همه از امویان بودند و در تصرف بیتالمال ولایت تامّ یافتند. آنها آنقدر قدرتمند شدند که پس از کشته شدن عثمان و زعامت یافتن على بن ابىطالب علیهالسلام توانستند در مقابل حضرت بایستند و جنگهاى داخلى را یکى پس از دیگرى سامان دهند و مانع اصلاحات او شوند و در نهایت، سلطه خود را بر کل جهان اسلام گسترش دهند.
2. اشرافیت اموى و سوء استفاده از بیتالمال
در جنبه اقتصادى، خلیفه سوم از یک سو، نظام اقطاعى را بنیان نهاد و اموال عمومى را به خویشاوندان خود اختصاص داد و از سوى دیگر، بخششهاى فوقالعاده بزرگى انجام داد؛ وى به حارث بن حکم برادر مروان 300000 درهم بخشید و شترهاى زکات و قطعه زمینى که پیامبراسلام صلىاللهعلیهوآله آن را وقف مسلمانان کرده بود به او داد. او به سعید بن عاص بن امیّه 100000، به مروان بن حکم 100000 و به ابوسفیان 200000 درهم بخشید. خود او 30500000 درهم و 350000 دینار و عبدالرحمان بن عوف 2560000 دینار از بیت المال برداشتند.(17)
مسعودى مىنویسد: «عثمان بن عفّان در مدینه، کاخى از سنگ و آهک براى خود ساخت که پنجرهها و درهاى آن از چوبهاى کمیاب بود. کشتزارها، باغها و قناتهایى در مدینه داشت و بهاى املاکش در وادى القرى و حنین و جاهاى دیگر به یکصد هزار دینار مىرسید و رمههاى بسیار اسب و شتر هم به میراث گذاشته بود. اینها علاوه بر یک میلیون و صد و پنجاه هزار درهم پول نقد بود. به تبعیّت از او، دولتمردانش و بسیارى از مردم همین روش را دنبال کردند. زبیر بن عوّام کاخى در بصره ساخت که در این زمان (سال 332 ه.) معروف است و بازرگانان و ثروتمندان و صاحبان کاروانهاى تجارى که از راه دریا مىآیند، در آن اقامت مىکنند.
همچنین کاخهایى در مصر و کوفه و اسکندریه ساخته بود. وقتى مُرد، پنجاه هزار دینار نقد، و هزار اسب و هزار بنده و کنیز و آن کشتزارها و کاخها را به میراث نهاد. همچنین طلحة بنعبیداللّه، کاخى در کوفه ساخت که امروز هم به نامش شهرت دارد. عبد الرحمن ابن عوف نیز ثروت سرشارى داشت. او در اصطبلش صد رأس اسب بسته بود. هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت و هنگامى که مرد 321 اموالش هشتاد و چهار هزار دینار بود.
سعد بن ابى وقّاص در عقیق، براى خود کاخى ساخت بلند و در فضایى گشاده و بسیار وسیع... و زید بنثابت به هنگام مرگ، آنقدر طلا و نقره به میراث گذاشت که آنها را با تبر مىشکستند و یُعلى بن منبّه، پانصد هزار دینار نقد به ارث نهاد و...»(18)
نتیجه آنکه، در زمان عثمان اشرافیت نوینى در جامعه اسلامى پدیدار گشت و عدالت اجتماعى از بین رفت.
طبرى مىنویسد: «عثمان در امارت دادن به بنى اُمیّه و اختصاص دادن بیتالمال به آنها به حدّى افراط کرد که مردم در مناطق مختلف علیه او قیام کردند. و بنى امیه آنقدر جسارت پیدا کرده بودند که سعیدبن عاص وقتى استاندار کوفه شد اعلام کرد: "إِنَّ السَّوادَ بُسْتانٌ لِقُرَیْشٍ وَ بَنِى أُمَیَّةِ" = عراق بستان قریش و بنىامیه است (که مورد اعتراض مالک اشتر قرار گرفت.»(19)
از دیگر کارهاى خلیفه سوم تقویت نظام اقطاعى بود. عمر تعدادى از زمینهاى بیتالمال را به سابقین در اسلام و مجاهدان بزرگ اختصاص داد. عثمان زمینهایى را به عنوان هدیه به بستگانش تقدیم کرد و نظام اقطاعى را استوار ساخت.(20)
ابن ابى الحدید مىگوید: «پیغمبر نقطهاى در بازار مدینه به نام مَهْرود را وقف مسلمانان کرده بود، ولى عثمان آن را به حارث بن حکم، برادر مروان، تیول داد! فدک را که فاطمه علیهاالسلام گاهى به عنوان ارث و گاهى به عنوان بخشش از خلفا مطالبه مىکرد و به او ندادند، به مروان بخشید. مراتع اطراف مدینه را از دسترس مسلمانان خارج ساخت، و در اختیار احشام بنىامیّه گذاشت که در انحصار آنها باشد. تمام غنایم فتح افریقا از طرابلس غرب تا طنجه را یکجا به عبداللّه بن ابى سرح بخشید... .»(21)
نتیجه سیاست نژادپرستانه و قبیلهگرایانه عثمان، اقتدار بنىامیّه در ابعاد مختلف بود. آنها با به دست آوردن قدرت سیاسى، امکانات اقتصادى جهان اسلام را نیز به خود اختصاص دادند و از این راه توانستند قدرت نظامى قابل توجهى به دست آورند.
معاویة بنابى سفیان در اثر کیاست و نیرنگبازى و توانمند بودن منطقه شامات، از نظر اقتصادى و نظامى قدرت زیادى کسب کرد و پس از شهادت حضرت على علیهالسلام حدود بیست سال بر تمام مناطق جهان اسلام حکومت کرد و براى فرزندش یزید به عنوان ولیعهد خود بیعت گرفت.
3. تبدیل خلافت اسلامى به سلطنت موروثى
فلسفه رهبرى و زعامت در اسلام بر پایه «رهبر براى مردم، مردم براى رهبر» مبتنى است. از اینرو، رهبر جامعه اسلامى باید در حق مردم خیر خواهى کند و آنها را مانند اجزا و عناصر شخصیّت خود تلقّى نماید و از تقواى کامل و درک وظایف خطیر رهبرى برخوردار باشد تا جامعه اسلامى را چنان که شایسته است به سعادت رهنمون گردد. تأثیر رهبران اجتماعى در اصلاح جامعه به حدّى بالاست که پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «دو گروه از امّت من هستند که اگر فاسد شدند امّت من فاسد مىشوند و اگر به صلاح و نیکى گرایش داشتند امّت من اصلاح گشته و صالح مىشوند و آنها عبارتند از دانشمندان و فرمانروایان.»(22) و على علیهالسلام فرمودند: «ملت اصلاح نشوند مگر اینکه والیان امور اصلاح شوند.»(23)
بنى امیّه رهبرى و خلافت اسلامى را مانند بسیارى از مبانى دینى وارونه کردند. معاویه براى انجام دستور پدرش که گفت: «اى فرزندان عبد شمس خلافت را همانند یک توپ در برگیرید. سوگند به خدا نه بهشتى است و نه جهنّمى. و آن را براى فرزندان خود به ارث بگذارید»،(24) همه چیز را در خدمت بنىامیّه قرار داد و نه تنها خیرخواهى براى امّت اسلامى نکرد، بلکه خلافت اسلامى را تبدیل به سلطنت موروثى کرد و براى نخستین بار در تاریخ خلافت اسلامى، موضوع ولیعهدى را مطرح کرد.(25) وى در زمان حیات خود از مردم با زور و تهدید و دسیسههاى دیگر براى ولیعهدى پسرش یزید بیعت گرفت، در حالى که هیچ یک از ابوبکر و عمر و عثمان که مورد قبول معاویه بودند، سخنى از ولیعهدى فرزندشان به میان نیاورده بودند. تا پیش از وى، آنچه عملاً مورد قبول عامّه بود، شوراى اهل حلّ و عقد یا آراى عمومى بود. گذشته از اصل بدعت بودن ولیعهدى، شخص یزید نیز فردى آلوده و فاسد و منحرف بود و به هیچ وجه صلاحیت خلافت را نداشت. این کار معاویه آن قدر زشت و ناپسند بود که شخصى همانند زیاد بن ابیه، که خود از فاسقان روزگار بود، نیز به او اعتراض کرد.
او پس از دریافت نامه معاویه مبنى بر اخذ بیعت براى یزید، مردى را که به فضل و فهم او اعتماد داشت نزد خود خواند و به او گفت: من مىخواهم تو را بر موضوعى امین گردانم که بر صفحات نامه بر آن موضوع اعتماد نکردم! آنگاه گفت: نزد معاویه به شام برو و به او بگو اگر ما، مردم را براى بیعت با فرزندت دعوت کنیم، آنها به ما چه خواهند گفت؟ با آنکه یزید با سگها و بوزینهها بازى مىکند و لباسهاى الوان مىپوشد و به نوشیدن خمر معتاد است و روز را با آلات موسیقى به پایان مىرساند! چگونه مىتوان مردم را به بیعت با چنین کسى دعوت کرد، حال آنکه در میان اجتماع افرادى همچون حسین بن على، عبدالله بن عباس، عبداللّه بن زبیر و عبداللّه بن عمر هستند؟ ولى اگر تصمیم دارى براى یزید به عنوان خلیفه بیعت بگیرى، امر کن فرزندت را که یک سال یا دو سال مانند آن چهار تن رفتار کند و اخلاق و روش آنها را در پیش گیرد، تا ما بتوانیم از این راه امر را بر مردم مشتبه سازیم و از آنها براى او بیعت بگیریم.»(26)
فضاحت و ننگ یزید تا آنجا بالا گرفته بود که حتى فرد ظالم و فاسدى مانند زیاد بن ابیه او را شایسته زمامدارى نمىدانست!
معاویه خود بهتر از هر کس دیگرى فرزندش را مىشناخت و به مفاسد اعتقادى و اخلاقى وى واقف بود. او به خوبى مىدانست یزید شایستگى زعامت و رهبرى جهان اسلام را ندارد، اما از آنجا که معاویه اساسا اعتقادى به مصالح اسلام و منافع عمومى نداشت و شیفته فرزندش بود، او را به ولیعهدى معرّفى کرد.(27)
یزید حتى آن هنگامى که به عنوان ولیعهد معرّفى شده بود نیز به مصالح اجتماعى و ملّت اسلامى بى اعتنا بود و دردناکترین حادثه براى امّت مسلمان کوچکترین تأسف و تأثّرى در او به وجود نمىآورد.
حسن بصرى مىگوید: «براى معاویه گناهانى بود که اگر بعضى از آنها براى اهل زمین بود آنان را کفایت مىکرد. یکى از آنها این بود که زیاد بن ابیه را به پدرش ابوسفیان ملحق نمود و برادر خود خواند، دیگر اینکه حجر بن عدى و اصحابش را کشت. و جرم سوم او این بود که یزید را بر مردم مسلّط کرد.»(28)
معاویه با بدعتى که در خلافت اسلامى انجام داد زمینه را براى هتک مقدّسات فراهم آورد و شرایط را براى سلطنت مروانیان مهیّا ساخت؛ به گونهاى که از آن پس در میان دودمان حاکم اموى (و نیز بعدها در سلسله عباسى) تعیین ولیعهد، براى خلیفه مانند کسرى و قیصر، معمول و مرسوم گردید.
4. الحاق «زیاد» به ابوسفیان
در فقه اسلامى اگر زنى برده (کنیز) زنا کند و از این راه بچهاى به دنیا آورد، فرزند به شوهر او (در صورت داشتن شوهر) و یا به مالک او تعلق مىگیرد و مرد زناکار بهرهاى از او ندارد.
پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «الوَلَدُ لِلْفِراش و للعـاهِرِ أَلْحَجر»؛(29) فرزند از آنِ پدر است و براى زناکار چیزى جز سنگ نیست (بهرهاى ندارد.)
همچنین فرمودند: «اگر کسى ادّعا کند که شخصى پدر اوست، در حالى که مىداند او پدرش نیست، بهشت بر او حرام خواهد بود»(30) و «از بزرگترین افتراءات این است که کسى را به غیر پدرش نسبت دهند.»(31)
مسلمانان نیز تا سال 44 هجرى به این سنت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ملتزم بودند. اما معاویه در این سال بر اساس یک سنت جاهلى مدّعى شد پدرش ابوسفیان، زمان جاهلیت با سمیّه مادر زیاد، که زن عبید بود، همبستر شده و سمیّه از وى باردار گردیده و «زیاد» به دنیا آمده است. معاویه ادعّاى خود را مستند به شهادت ابو مریم سلولى، قوّاد زمان جاهلیت، مىنمود.(32) اگر کسى «زیاد» را به ابوسفیان نسبت نمىداد، معاویه خشمگین مىشد. به همین جهت یزید بن ربیعه گفت: «أَتغضبِ أَن یُقال أَبوک عَفٌّ و ترضـى أَن یُقال ابوک زانٍ»؛(33) آیا خشمناک مىشوى که بگویند پدرت پاکدامن بود و خشنود هستى که بگویند پدرت زناکار بوده است؟
چنانکه مورّخان بیان کردهاند، انگیزه معاویه این بود که «زیاد بن ابیه» را، که فردى با هوش و مستعد و از کارگزاران حضرت على علیهالسلام بود به خدمت بگیرد و او را از آن حضرت جدا کند.
ابن اثیر مىنویسد: «هنگامى که على بنابىطالب علیهالسلام به خلافت رسید، "زیاد" را به عنوان والى فارس معرّفى کرد. زیاد نیز منطقه فارس را به خوبى اداره کرد و سنگرها را حفظ نمود. وقتى معاویه از این امر باخبر شد، بسیار عصبانى گردید و نامهاى به "زیاد" نوشت و او را تهدید کرد و گفت: "تو از ابو سفیان متولد شدهاى."»(34)
وقتى «زیاد» نامه معاویه را خواند، در بین مردم گفت: از فرزند هند جگرخوار و رئیس منافقان تعجب است که مرا تهدید مىکند و به سوى خود دعوت مىنماید و حال اینکه بین من و او پسر عمّ رسول خدا قرار دارد که اکنون مهاجر و انصار پیرامون او را گرفتهاند. به خدا سوگند اگر على علیهالسلام به من اجازه دهد نزد معاویه مىروم و گردن او را با شمشیر مىزنم.(35)
گزارش این ماجرا به على علیهالسلام رسید. حضرت در نامهاى به «زیاد» نوشتند: «من تو را شایسته حکمرانى دانستم و به تو حکمرانى فارس را دادم، ابوسفیان به خاطر آرزوهاى باطل، لغزش کرد و حرف نابجایى گفت که هیچگاه موجب ارث و حلّیت نسب نمىشود... اکنون از مکر و حیله وى حذر کن و خود را در دام او داخل نساز.»(36)
زیاد در زمان على علیهالسلام دعوت معاویه را رد کرد، اما پس از شهادت آن حضرت وقتى معاویه مجددا او را نزد خویش فرا خواند و ادّعاى خود را تکرار نمود، در مجلس او حاضر شد. معاویه جماعتى را جمع کرد تا شاهد ماجرا باشند و عدّهاى را جهت گواهى دادن به صحّتِ ادّعاى خود فراهم آورد و بدین صورت «زیاد» را به پدرش ملحق کرد و برادر خود خواند! و او را به خدمت گرفت.
امام حسین علیهالسلام این بدعت معاویه را از جمله کارهاى ناپسند او مىشمارند و در پاسخى که به نامه وى مىدهند مىنویسند: «آیا تو نبودى که "زیاد" (پسر سمیّه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفیان قلمداد کردى، در حالى که پیامبر فرموده است: "نوزاد به پدر ملحق مىگردد و بهره زناکار سنگ است؟".
اى کاش ماجرا به همین جا خاتمه مىیافت، اما چنین نبود، بلکه پسر سمیّه را پس از برادر خواندگى بر ملّت مسلمان مسلّط ساختى و او نیز با اتّکا به قدرت تو مسلمانها را کشت، دستها و پاهایشان را قطع کرد.»(37)
5. بدعتهاى دیگر معاویه
معاویه بدعتهاى متعدد دیگرى نیز بنیان نهاد که در ذیل به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. بعضى از احکام حج را عملاً تغییر داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد و بوى خوش استعمال نمود.(38)
2. او در ظرف طلا و نقره آب مىنوشید و غذا مىخورد، در حالى که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آن را نهى کرده بودند.(39)
3. لباس حریر (که بر مردان حرام است) بر تن مىکرد و اعتنایى به محرمات الهى نمىکرد.(40)
4. در نماز عید فطر و قربان اذان و اقامه اضافه کرد، با این که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرموده بودند: «لیس فى العیدین أَذان و اقامه.»(41)
5. خطبههاى نماز عید فطر را پیش از نماز خواند و این عمل را بنىامیّه بر خلاف سنت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ادامه دادند.(42)
6. کسى از معاویه پرسید: آیا مىتوان بین دو خواهر که برده و کنیز باشند جمع نمود (همزمان هر دو را به همسرى گرفت)؟ معاویه پاسخ داد: آرى من آرزوى چنین کارى را دارم.(43)
6. دشمنى با پیامبر صلىاللهعلیهوآله
در دوران معاویه دشمنى با نبىّ مکرم اسلام صلىاللهعلیهوآله و اهلبیت علیهمالسلام آن حضرت تشدید شد. معاویه با جعل احادیث کذب سعى کرد مقام پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله را پایین بیاورد. معاویه خود سوگند یاد کرد که نام پیامبر صلىاللهعلیهوآله را دفن خواهد کرد.
زبیر بن بکّار از «مطَرِّف» پسر مغیره نقل مىکند:«با پدرم مغیره در دمشق مهمان معاویه بودیم. پدرم به کاخ معاویه زیاد تردّد مىکرد و با او به گفتوگو مىپرداخت و در بازگشت به اقامتگاه همواره از عقل و درایت او یاد مىکرد و او را مىستود، اما یک شب که از کاخ معاویه برگشت دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است، فهمیدم حادثهاى پیش آمده که موجب ناراحتى او شده است.
وقتى علت آن را پرسیدم، گفت: پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار مىآیم! گفتم مگر چه شده است؟
گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودیم، به او گفتم: اکنون که به مراد خود رسیدهاى و حکومت را قبضه کردهاى، چه مىشد که در این آخر عمر با مردم با عدالت و نیکى رفتار مىکردى و با بنى هاشم این قدر بدرفتارى نمىنمودى، چون آنها بالاخره خویشان تو هستند(44) و علاوه بر آن، اکنون در وضعى نیستند که خطرى از ناحیه آنها متوجه حکومت تو گردد!؟
معاویه گفت: هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گسترى نمود و پس از مرگش فقط نامى از او باقى ماند. عمر به مدت دوازده سال خلافت کرد و زحمتها کشید، پس از مرگش جز نامى از او باقى نماند. سپس بزرگ ما عثمان که کس در شرافت نسب به پاى او نمىرسید، به حکومت رسید، امّا به محض آنکه مرد، نامش نیز دفن شد. ولى هر روز در جهان اسلام پنج بار به نام این مرد هاشمى (پیامبراسلام) فریاد مىکنند و مىگویند: "اشهد أَن محمدا رسول اللّه" اکنون با این وضع (که نام آن سه تن مرده و نام محمد باقى مانده) چه راهى باقى مانده است جز آنکه نام او نیز بمیرد و دفن شود؟»(45)
این گفتار معاویه که به روشنى از کفر وى پرده بر مىدارد، زمانى که از طریق راویان حدیث به گوش مأمون رسید، طى بخشنامهاى در سراسر کشور اسلامى دستور داد مردم معاویه را لعن کنند.(46)
همچنین معاویه انتشار فضایل اهلبیت علیهمالسلام را ممنوع کرد. ابن ابى الحدید در این باره مىنویسد: «معاویه در عام الجماعه (سال 40 ه.) فرمانى عمومى براى کارگزارانش در تمام بلاد اسلامى صادر کرد که در آن آمده بود: هر کس که چیزى در فضیلت "ابوتراب" [على علیهالسلام [ و خاندانش روایت کند، خونش هدر است، و مالش حرمت ندارد، و از حوزه حفاظت حکومت بیرون خواهد بود.»(47)
معاویه به اینکه فضایل على علیهالسلام و فرزندانش پخش نشود قانع نبود، بلکه دستور داد احادیثى در ذمّ آن حضرت جعل کنند و گروهى از اصحاب و تابعان را گماشت تا اخبار زشتى را درباره على علیهالسلام جعل کنند و براى آنان امتیازاتى قایل شد تا دیگران نیز به این امر تشویق شوند.(48)
7. سبّ جانشین پیامبر صلىاللهعلیهوآله (49)
معاویه در ادامه سیاست مهجور کردن على علیهالسلام ، و فرزندانش، بر خلاف سنت رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله ، سبّ على علیهالسلام ، همسر فاطمه زهرا علیهاالسلام و خلیفه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، را روا شمرد! معاویه ابتدا خود سبّ و بدگویى به على علیهالسلام را آغاز نمود و سپس ائمه جمعه و جماعات و مردم را به این کار وادار نمود.
طبرى مىنویسد: «معاویه پس از طواف، همراه سعدبن ابىوقّاص به دارالنّدوة رفت. او وقتى روى تخت خود جلوس نمود، على علیهالسلام را سبّ کرد. سعد گفت: چگونه او را سبّ مىکنى که اگر من یک خصلت از خصلتهاى على را داشتم برایم بهتر بود از اینکه تمام عالم متعلّق به من باشد!»(50)
چنانکه مورّخان گزارش کردهاند، معاویه از کارگزاران خود خواست تا با کسانى که حدیثى در مناقب و فضایل على علیهالسلام و اهل بیتش نقل مىکنند برخورد نمایند. از سوى دیگر، خطبا و گویندگان را واداشت تا در هر مجمع و مکانى بر فراز منبرها به لعن على بن ابى طالب علیهالسلام و برائت و دورى از وى و تخطئه کردن اهل بیتش و لعن آنها بپردازند.(51)
مغیرة بن شعبه وقتى از طرف معاویه حکومت کوفه را به عهده گرفت، بر فراز منبر على علیهالسلام و شیعیان آن حضرت علیهالسلام را لعن کرد که مورد اعتراض "زید بن ارقم" واقع شد. زید به او گفت: مگر پیامبر صلىاللهعلیهوآله از سبّ اموات منع نفرمود؟ به چه دلیل على را سبّ مىکنى و حال اینکه او از دنیا رفته است؟ صعصعة بن صوحان نیز بر او پرخاش نمود.(52)
این بدعت زشت معاویه، تا چهل سال پس از او نیز ادامه یافت و خطبا و گویندگان، على علیهالسلام را سبّ مىکردند، تا این که عمر بن عبد العزیز از انجام این عمل در خطبهها و منابر جلوگیرى نمود.
8. سرکوب شدید محبّان اهلبیت علیهمالسلام
پس از شهادت على علیهالسلام و به خلافت رسیدن معاویه در سال چهل هجرى، سیاست تهدید و قتل با شدّت و قدرت بیشترى اجرا شد. زیاد بن سمیه در کوفه، پایگاه شیعیان على علیهالسلام ، یاران على علیهالسلام را مورد تعقیب قرار داد، هر کس را پیدا کرد به قتل رساند یا دستها و پاهاى آنها را قطع نمود و بر شاخههاى درختان خرما به دار آویخت، یا نابینا ساخت، به طورى که احدى از شخصیّتهاى معروف شیعه در عراق باقى نماند.
به تعبیر ابن ابى الحدید، آن قدر اختناق شدّت یافت که افراد به خادم و همسر خود نیز اعتماد نداشتند و اگر مىخواستند حرفى به آنها بزنند قبلاً آنها را قسم مىدادند که مطالب را به حکومت منتقل نکنند.(53)
معاویه «سَمُرة بن جندب» را به فرماندارى بصره منصوب کرد. این مرد خون آشام گاهى به اندک بهانهاى مؤمنان را به شهادت مىرساند.(54)
زیاد بن سمیّه در اواخر عمر، اهل کوفه را در دارالاماره جمع مىکرد و آنها را به سبّ على علیهالسلام وادار مىنمود، هر کسى از لعن على علیهالسلام خود دارى مىکرد مىکشت و خانهاش را ویران مىساخت.(55)
ابن ابى الحدید از امام باقر علیهالسلام نقل مىکند: سختترین زمان براى شیعیان ما زمان معاویه بود که در هر شهرى آنها را یافتند به قتل رساندند و پاى آنها را بریدند. زمان حکومت عبیداللّه بن زیاد و حجّاج در کوفه که رسید، فشار بر شیعیان به قدرى زیاد شد که مردم ترجیح مىدادند به آنها کافر و زندیق بگویند تا شیعه على!(56)
این سیاست وحشیانه معاویه تا آنجا پیش رفت که هر کس اهل بصیرت و تقوا بود گرفتار آن شد، درست همان طور که حضرت على علیهالسلام قبلاً از گستردگى این فتنه خبر داده بود.»(57)
معاویه براى فرو نشاندن آتش کینهاى که نسبت به على علیهالسلام داشت، یاران مخلص و ارادتمندان خاصّ حضرت علیهالسلام را به طور فجیع و غیر انسانى به شهادت رساند. در اینجا به دو نمونه اشاره مىشود:
رُشید هَجَرى: زیاد بن نصر حارثى مىگوید: در حضور «زیاد» بودم، رشید هجرى را آوردند، از او پرسید: مولاى تو على، به تو اطّلاع داده که چگونه ما تو را خواهیم کشت، تا مطابق گفته او تو را به قتل برسانیم؟ پاسخ داد: مولایم فرموده نخست دست و پاى مرا مىبرند، آنگاه به دار مىآویزند. «زیاد» گفت: سوگند به خدا هم اکنون خبر او را تکذیب مىکنم. پس دستور داد او را رها کنند. چون خواست از پیش «زیاد» بیرون رود، «زیاد» گفت: به خدا سوگند هیچ سیاستى را شایستهتر از آنچه مولاى او گفته در حق او نمىدانم؛ دست و پاى او را ببرید و او را به دار بیاویزید. رشید گفت: هنوز کار دیگرى باقى مانده که مولایم مرا از آن آگاه ساخته است. زیاد دستور داد تا زبان او را قطع کنند، رشید گفت: سوگند به خدا، اینک راستىِ خبر على علیهالسلام براى من آشکار شد!(58)
حُجر بن عدى کِندى و یارانش: حُجر بن عدى در نوجوانى همراه برادرش «هانى بن عدى» ایمان آورد. او با اینکه در زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله از نظر سن و سال جوان بود، از یاران با فضیلت و عالى قدر آن حضرت به شمار مىرفت.(59)
او مرد رزم بود؛ دلاورى و شجاعت با سرشت او در هم آمیخته شده بود. وى گرچه جنگهاى زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله را درک نکرد، اما در فتح شام، جنگ قادسیه و فتح مدائن از فاتحان و جنگجویان دلیر به شمار مىرفت.(60)
حجر، پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله پیوسته در کنار على علیهالسلام بود، از یاران خاص و علاقهمندان وفادار امیرمؤمنان به شمار مىرفت، او در هر سه جنگى که در مدت خلافت على علیهالسلام پیش آمد، یعنى جنگ صفین، نهروان و جمل، در رکاب آن حضرت شمشیر مىزد. او در جنگ صفیّن فرماندهى قبیله خود «کنده» و در جنگ نهروان فرماندهى جناح چپ سپاه على علیهالسلام را بر عهده داشت.(61)
هنگامى که «سفیان بن عوف غامدى» به دستور معاویه به شهر «انبار» واقع در قلمرو حکومت امیرالمؤمنین علیهالسلام حمله کرد و گروهى را کشت و شهر را غارت کرد و در آن حدود رعب و وحشت شدیدى ایجاد نمود، حضرت على علیهالسلام سعید بن قیس و حجر بن عدى را در رأس یک سپاه هشت هزار نفرى براى بیرون راندن او اعزام نمود. همچنین على علیهالسلام براى مقابله با شبیخونهاى ضحاک بن قیس، یکى از فرماندهان بىباک معاویه، به حجر مأموریت داد و او با موفقیت آن را به انجام رساند و برگى دیگر بر افتخارات زرّین خود افزود.(62)
او با شیعیان در کوفه جلساتى براى مقابله با امویان بر پا مىداشت. با مرگ مغیره و منصوب شدن «زیاد بن ابیه» به حکمرانى کوفه، حُجر مورد تهدید و خشم «زیاد» قرار گرفت. هنگامى که مأموران «زیاد» درصدد دستگیرى حجر برآمدند، همراهان او مانع شدند. از اینرو، «زیاد» جنگجویان بیشترى را براى دستگیرى او فرستاد. حجر که نیروهاى خود را نابرابر مىدید، درگیرى را به مصلحت ندانست و در منزل یکى از یارانش مخفى شد.
«زیاد» براى یافتن حجر کوشش فراوان نمود. و هر کس از همرزمان حجر را دستگیر مىکرد زیر شکنجه قرار مىداد تا محل اختفاى او را نشان بدهد. سرانجام زیاد از دستگیرى او نومید گشت و محمد بن اشعث، خویشاوند نزدیک حجر را خواست و به او اخطار کرد که اگر حجر را پیدا و تسلیم نکند باغ و خانههایش را ویران و خود وى را خواهد کشت.
حُجر که از گرفتارى همرزمان و خویشان خود به شدّت رنج مىبرد، به محمد بناشعث خبر داد حاضر است خود را تسلیم کند، به شرط اینکه با چند تن از بزرگان کوفه نزد زیاد برود و با زیاد شرط کند که پس از تسلیم شدن، او را به شام بفرستد تا سرنوشت وى در نزد معاویه معلوم گردد.
محمد بن اشعث با چند نفر دیگر نزد زیاد رفتند و او شرط حجر را قبول کرد. حجر خود را تسلیم نمود و همراه یازده تن از شیعیان على علیهالسلام که در زندان به سر مىبردند به سوى شام اعزام شدند.
معاویه که حجر را خطرى براى حکومت خود مىدید و در قتل وى مصمّم بود، نمىخواست با وى روبهرو شود، از اینرو، مأمورانى را به «مرج عذرا»، دوازده میلى دمشق، فرستاد تا او را به شهادت برسانند.(63)
مأموران گفتند: معاویه ما را مأموریت داده که به شما پیشنهاد کنیم که از على بیزارى بجویید و به او بدگویى کنید، اگر این کار را کردید شما را آزاد مىکنیم ولى اگر خوددارى کردید شما را به قتل خواهیم رساند.
همه پاسخ دادند: هرگز این کار را نخواهیم کرد.
و گفتند: «شکیبایى بر تیغ تیز براى ما آسانتر از قبول پیشنهاد شماست، ما هرگز تن به چنین کار زشت و ننگینى نخواهیم داد و مرگ را استقبال مىکنیم و ورود به خدمت پیامبر و على علیهالسلام را بر داخل شدن در آتش دوزخ ترجیح مىدهیم.»(64)
از اینرو مأموران معاویه حجر و شش نفر از یاران وى را در مرج عذرا مظلومانه به شهادت رساندند.(65)
عصر یزید، نفى همه اندیشهها و ارزشهاى اسلامى
انحراف فرهنگى، سیاسى و اجتماعى در جامعه اسلامى با رحلت پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله آغاز شد و روز به روز گسترش یافت. در عصر عثمان ارزشهاى اسلامى و معنوى یکى پس از دیگرى جاى خود را به ارزشهاى مادّى و جاهلى دادند و این روند انحرافى در اواخر عمر معاویه به اوج رسید. با حاکمیت یزید بن معاویه، مبارزه با مبانى و ارزشهاى اسلامى شکل علنى به خود گرفت و جاهلیت با همه ویژگىهایش ظهور یافت و دین اسلام در معرض نابودى قرار گرفت.
امام حسین علیهالسلام در پاسخ مروان، که از امام علیهالسلام براى یزید بیعت مىخواست، فرمودند:
«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الاِْسلامِ أَلسَّلام إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزید»؛(66) وقتى امت گرفتار شخصى مانند یزید شد فاتحه اسلام خوانده شده است.
هنگامى که یزیدِ متجاهرِ به فسق و جور در مسند خلافت نشست، مبارزه با قرآن کریم و سنّت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله شکل علنى به خود گرفت و خط اضمحلال دین، جدّى شد. شهید مطهرى قدسسره در این زمینه مىگوید: «فرق است بین خلیفهاى که شخصا ناصالح است ولى امور را دُرست مىچرخاند و بین خلیفهاى که وجودش علیه مصالح مسلمانان است. در زمان امام حسین علیهالسلام عمده این بود که مدار خلافت اسلامى تبدیل به سلطنت جائرانه و ظالمانه و مترفانه و فاسقانه عربى شده بود و اگر امام حسین علیهالسلام قیام نمىکرد خطر این بود که بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالک فتح شده برچیده شود.»(67)
تفاوت یزید با پدرش معاویه در این بود که آنچه معاویه مخفیانه انجام مىداد، او آشکارا مرتکب مىشد. از اینر، تأثیر اجتماعى آن به مراتب بیشتر بود. مسعودى مىنویسد:«در اثر تظاهر یزید به گناه[این کار]، در بین عمّال و کارگزاران حکومت وى نیز شایع گردیده بود، حتى در مکه و مدینه [که دو شهر مذهبى و مقدس بودند] غنا و استعمال آلات لهو و نوشیدن شراب علنى شده بود.»(68)
با سلطنت یزید بن معاویه بدعتها و گمراهىها آشکار گردید، قرآن کریم و سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به فراموشى سپرده شد. به همین جهت امام حسین علیهالسلام در نامه خود به مردم بصره نوشتند:
«أَدْعُوکُمْ إِلى کِتـابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نبیّه فَإِنَّ السُّنَّةَ قَدْ أُمیتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْیِیَتْ...»؛(69) شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش دعوت مىکنم؛ زیرا در شرایطى واقع شدهایم که دیگر سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله (یکسره) از میان رفته و جاى آن را بدعت فرا گرفته است.
شرک و کفر یزید
یزیدبن معاویه بر خلاف پدرش که خود را مسلمان وانمود مىکرد، پرده از روى چهره پرتزویر و کفر آلود بنى امیّه برداشت و هدف اصلى خاندان بنى امیّه از حکومت را آشکار ساخت. وى که در فکر خام خود کار دینداران و اسلام را تمام شده تلقّى مىکرد، یکسره به فکر مى گسارى و عیّاشى بود. در ماجراى کربلا، با خواندن شعرى آشکارا از شکست کفّار قریش در برابر مسلمانان در جنگ بدر اظهار تأثّر و اندوه نمود و کشتن فرزندان پیغمبر و خاندان وحى را به حساب انتقام از پیامبر صلىاللهعلیهوآله عنوان کرد و آرزو کرد اجداد و پدران وى زنده بودند و کشته شدن فرزند رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را مىدیدند و به او مىگفتند: اى یزید دست تو شَل مباد. و در پایان گفت: بنى هاشم با ملک و قدرت بازى کردند، پس باید دانست نه خبرى آمده و نه وحیى نازل گردیده است.(70)
از شواهد دیگرى که بر کفر یزید دلالت مىکند، اشعارى است که ابن جوزى از وى نقل کرده است؛ یزید قصیده را چنین سروده است: اى عَلیّه،(71) نزد من بیا و مرا شراب بنوشان و ترانه بخوان ؛ چرا که مرا با مناجات (خدا) دوستى و الفتى نیست. اى عَلیّه، داستان جد بزرگوارم ابوسفیان را برایم بخوان، آن هنگامى که (براى جنگ با مسلمانان) به اُحد رفته بود (و آن چنان در برابر محمد مقاومت کرد و از مسلمانان کشت) که محمد عدّهاى را گماشت که بر کشتگان مسلمانان بگریند! اى علیّه، نزد من آى و به من مِى بنوشان، همان مِى که تشنگان را خوش آید و از انگورهاى شام باشد! اى علیّه، آنگاه که ما به گذشته [دوران جاهلیت] واپس مىنگریم، شراب را پى در پى حلال مىبینیم! اى ام حیّم(72) پس از مرگم، شوهر اختیار کن و آرزوى ملاقات مرا [در دنیاى دیگر] در دل مدار؛ زیرا آنچه درباره قیامت و روز رستاخیز گفتهاند، سخنان تاریک و باطلى است!»(73)
علاوه بر اینکه یزید در موارد متعدد علنا شرک و کفر خود را اظهار مىداشت، رفتار و کردار او نیز گواه این مدّعاست. یزید بیش از سه سال حکومت کرد. سال اول، امام حسین علیهالسلام ، آن حجت خدا و یارانش را به شهادت رساند. سال دوّم مدینة الرّسول را قتل عام و غارت نمود و سال سوّم کعبه (خانه خدا) را به منجنیق بست.(74) بدون تردید هیچ یک از این جنایتهاى فجیع از انسان موحّد و مسلمان صادر نمىشود.
سبط ابن جوزى در این باره مىنویسد: «صالح فرزند احمد بن حنبل مىگوید: من به پدرم گفتم که مردم، ما را به دوستىِ یزید نسبت مىدهند. پدرم گفت: فرزندم آیا ممکن است کسى داراى ایمان باشد و با این حال یزید را دوست بدارد؟! گفتم: پس چرا او را لعن نمىکنى؟ پدرم گفت: چگونه لعن نکنم کسى را که خداوند در کتاب خود او را لعنت کرده است؟! گفتم در کجاى قرآن خداى متعال یزید را لعن نموده؟ پاسخ داد آنجا که مىفرماید: "فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ."(75)
فرزندم! آیا فسادى بزرگتر از قتل نفس و کشتن (برخلاف حق)، وجود دارد!؟»(76)
سابقه تباهى و فساد یزید
گرچه پارهاى از مظاهر کفر و شرک و آلودگى یزید که به آنها اشاره شد، پس از خلافت او و بعد از حادثه کربلا رخ نموده است، امّا او از همان جوانى و از دوران ولیعهدى چنین بود و امام حسین علیهالسلام و بزرگان دیگر جامعه از آن آگاه بودند. از اینرو، امام حسین علیهالسلام از همان زمان ولیعهدى او در مخالفت با این امر، روى ماهیت پلید او تکیه کردند، چنانکه در یکى از نامههاى خود به معاویه، پس از یادآورى بدعتهاى او، نوشتند: «ثُمَّ وَلَّیْتَ ابْنَکَ وَ هُوَ غُلامٌ یَشْرَبُ الشَّرابَ وَ یَلْهُو بِالْکِلابِ فَخُنْتَ أَمـانَتَکَ وَ أَخْرَبْتَ رَعِیَّتَکَ وَ لَم تُوَدِّ نَصیحَةَ رَبَّکَ فَکَیْفَ تُوَلّى عَلى أُمَّةِ مُحَمّدٍ مَنْ یَشْرَبُ الْمُسْکِرَ؟ وَ شـارِبُ الْمُسْکِرِ مِنَ الْفـاسِقینَ وَ شـارِبُ الْمُسْکِرِ مِنَ الاَْشْرارِ وَ لَیْسَ شـارِبُ الْمسْکِرِ بِأَمینٍ عَلى دِرْهَمٍ فَکَیْفَ عَلَى الاُْمَّةِ؟»؛(77) سپس فرزندت یزید را ولیعهد خود نمودى، او جوانى است که شراب مىخورد و اهل بازى با سگهاست. تو در امانت خیانت کردى و امور رعّیت را به تباهى کشاندى و به خیر خواهى و (اوامر) پروردگارت بى توجهى نمودى، (اى معاویه) چگونه (وجدانت قبول کرد) شخص شرابخوار را بر امّت محمد صلىاللهعلیهوآله ولایت بدهى؟! در حالى که شرابخوار از فاسق و از اشرار شمرده مىشود. شرابخوار بر دِرهمى امین نیست، چگونه مىتواند بر امّتى امین باشد؟!
حضرت در بیان دیگرى فرمودند:
«وَ یَزیدُ شـاربُ الْخُمُورِ... وَ مِثْلی لا یُبـایِعُ مِثْلَهُ»؛(78) شخصیتى چون من با یزید شراب خوار بیعت نمىکند.
وضع پریشان امّت
سیر انحطاط فرهنگى، سیاسى و اجتماعى جهان اسلام (پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله ) در سال 60هجرى به اوج خود رسیده بود؛ بدعتها جایگزین سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله شده بودند، تبعیض و فساد و تباهى اجتماعى گسترش یافته و افراد فاسق و منافق چون معاویه و فرزند شراب خوارش یزید، سرنوشت امّت اسلام را به دست گرفته بودند و شخصیت و عزّت مسلمانان در اثر اختناقى که امویان به وجود آورده بودند به شدّت آسیب دیده بود. در مجموع، وضع جامعه اسلامى از جهات مختلف نابسامان بود. از اینرو، وقتى که مردم کوفه مطّلع شدند امام حسین علیهالسلام بر ضد دستگاه اموى قیام نموده و در مکّه اقامت کرده است؛ سیل نامهها را به سوى مکه روانه ساختند و از آن حضرت خواستند تا اوضاع پریشان آنان را سامان دهد.
با مرورى بر سخنان امام حسین علیهالسلام وضعیت نابسامان جامعه اسلامى، از جهات مختلف، آشکار مىگردد. امام علیهالسلام درباره شرایط فرهنگى و سیاسى و اجتماعى کشور اسلامى روى چند مطلب تأکید کردند:
1. محو سنتها و رواج بدعتها
امام حسین علیهالسلام پس از ورود به مکّه در نامهاى که به سران قبایل بصره فرستادند چنین نوشتند: «اینک پیک خود را با این نامه به سوى شما مىفرستم. شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مىکنم؛ زیرا در شرایطى قرار گرفتهایم که سنت پیامبر علیهالسلام از بین رفته و بدعتها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هدایت خواهم کرد. درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد».(79)
در کنگره عظیم حجّ در اجتماع صدها نفر از صحابه و تابعین فرمودند: «شما به چشم خود مىبینید که پیمانهاى الهى را مىشکنند و با قوانین خدا مخالفت مىکنند، ولى بیم و هراس به خود راه نمىدهید. از نقض عهد و پیمان پدرتان به هراس مىافتید، ولى به اینکه پیمانها رسول خدا شکسته یا خوار و بى مقدار گشته است هیچ اهمیت نمىدهید.»(80)
و در منزلى به نام«بیضه» وقتى با سپاه «حُرّ» برخورد کردند، درباره وضعیت فرهنگى فرمودند: «... مردم! آگاه باشید (بنىامیّه) اطاعت خدا را ترک و پیروى از شیطان را بر خود فرض نمودهاند، فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل کردهاند.»(81)
این سخنان، به خوبى نشان مىدهد که جامعه اسلامى، از نظر فرهنگى در حکومت معاویه، تا چه حد در انحراف و انحطاط بوده است.
2. تسلّط افراد فاسق بر سرنوشت مسلمانان
یکى از مشکلات جدّى مسلمانان در عصر معاویه، تسلّط عدّهاى از افراد فاسق و فاجر بر سرنوشت آنان بود. این معضل از زمان خلیفه دوّم آغاز گردید و در عصر معاویه به اوج خود رسید. معاویه افرادى همچون عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه، بُسر بن أَرطاة، زیاد بن ابیه، سمرة بن جُندب و یزید را که براى درهمى امین نبودند بر عِرض و جان و مال مسلمانان مسلّط کرد. امام حسین علیهالسلام در مواضع گوناگون درباره این معضل و پیامدهاى آن مطالبى بیان فرمودند. آن حضرت در سخنرانى خود براى صحابه و تابعین ضمن انتقاد از آنان فرمودند: «اگر در راه خدا مشکلات را تحمل کرده، در برابر آزارها و فشارها شکیبایى از خود نشان مىدادید، زمام امور در قبضه شما قرار مىگرفت و همه امور زیر نظر شما اداره مىشد، ولى شما، ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختید و امور خدا (حکومت) را به آنها تسلیم کردید تا حلال و حرام را در هم آمیزند و در شهوات و هوسرانىهاى خود غوطه خورند. در هر شهرى از شهرها، گویندهاى (مزدور را براى تبلیغ اهدافشان) بر فراز منبر مىفرستند و همه کشور اسلامى در قبضه آنهاست، دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختیار آنان هستند، هر ستمى که بر این مردم بىپناه کنند، مردم نمىتوانند از خود دفاع نمایند... شگفتااز این وضع! چرا در شگفت نباشم در حالى که زمین در تصرّف فردى ستمگر و دغلکار، و باجگیرى نابکار است که بر مؤمنان بى هیچ ترحّم و دلسوزى حکمرانى مىکند...»(82)
3. دگرگون شدن ارزشها و فضیلتها
از نابسامانىهاى جامعه اسلامى در عصر معاویه فراموش شدن ارزشهاى اسلامى و حاکمیت یافتن هنجارهاى عصر جاهلى بود. امام حسین علیهالسلام در راه عراق در منزلى به نام «ذى حُسُم» در میان یاران خود بپا خاستند و خطبهاى بدین شرح ایراد نمودند: «پیشامد ما همین است که مىبینید، جدا اوضاع زمان دگرگون شده، زشتىها آشکار و نیکها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است، مردم در زندگى پست و ذلّتبارى به سر مىبرند و صحنه زندگى، همچون چراگاهى سنگلاخ و کم علف به جایگاه سخت و دشوارى تبدیل شده است.»(83)
4. اختناق و محو شخصیت اسلامى
امویان با کشتن و شکنجه کردن مخالفان خود و حبس آنان در زندانهاى مخوف، اختناق شدیدى در کشور اسلامى به وجود آورده بودند. این فشارهاى سیاسى و اختناق به قدرى شدید بود که شخصیت اسلامى مسلمانان را از بین برده بود. به عنوان نمونه، هزاران نفر از مردم کوفه، که به امام حسین علیهالسلام نامه نوشته بودند و با حضرت مسلم نماینده امام علیهالسلام بیعت کرده بودند، وقتى شنیدند عبیدالله زیاد حکمرانى کوفه را به دست گرفته است چنان وحشت کردند که احدى حاضر به یارى مسلم نشد و او مظلومانه به شهادت رسید.
حسینبن على علیهالسلام در این باره خطاب به اشراف کوفه فرمودند: «اگر بیعت شکنید و نقض بیعت کنید، به جانم سوگند که، این نخستین بار نیست که چنین ننگى را مرتکب مىشوید؛ زیرا شما با پدر و برادرم و پسر عمویم مسلم بن عقیل نیز چنین بىوفایى کردید. فریب خوردگى است که کسى به وعدههاى پوچ شما دل ببندد. شما با این سستى و ترس، خود را بدبخت کردید، و بهره خود را ضایع نمودید.»(84)
چنانکه از سخنان امام حسین علیهالسلام استفاده مىشود، مردم در عین حالى که گرفتار تبعیضها و بى عدالتىهاى حزب اموى بودند و از آنها دلى پر خون داشتند، اما جرأت قیام و مبارزه با بنىامیّه را نداشتند و ظلم و ستم آنان را تحمل مىکردند. سخن فرزدق به امام حسین علیهالسلام نیز این حقیقت را تأیید مىکند. او در پرسش امام علیهالسلام از وضع کوفه گفت: «قُلوب الناسِ مَعَک و سُیُوفُهُم مَعَ بنی امیّة»؛(85) مردم دل هایشان با تو است و شمشیرهایشان با بنى امیّه و علیه تو.
شهید مطهرى مىنویسد: «فرزدق نظر عامّه را گفت؛ عامهاى که محکوم روش کُبَرا و رؤسا بودند و از خود ارادهاى نداشتند، ولى "مجمع بن عبداللّه" بین اشراف بىایمان و عامّه ضعیف مقلد فرق گذاشت. مجمع بن عبداللّه گفت: "اما اشراف و بزرگان کوفه، رشوههاى کلانى به آنها پرداخت شده است و حکومت جوالهاى آنها را پر کرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آنها یکپارچه علیه تو جنگ مىکنند. امّا سایر مردم دلهایشان با توست و شمشیرهایشان فردا علیه شما کشیده شده است."
این وضعیت حاصل سیاستهاى جبارانه و ظالمانه امویان بود که شخصیت ملت مسلمان را لکهدار کرده بودند، کوبیده بودند، و دیگر کسى از روح عزّت و آزادگى و ظلم ستیزى چیزى در خودش نمىدید.»(86)
5. بازگشت همه جانبه فرهنگ جاهلى
چنانکه از سخنان امام حسین علیهالسلام در موارد مختلف استنباط مىشود و منابع کهنِ تاریخ نیز از آن حکایت مىکند، جامعه در عصر معاویه و یزید به صورت بنیادى به عقب برگشته بود. به همین جهت امام علیهالسلام از گناهان و کارهاى نارواى کوچکى که میان عامّه مردم شایع بود سخن نگفتند، بلکه از تغییر رویههاى سیاسى، فرهنگى و اقتصادى و بازگشت آنها از حالت اسلامى به حالت جاهلى شکوه مىکردند. حتى اگر گروه زیادى از مردم به قانون اسلام عمل نمىکردند، باز نمىتوانست چنان شرایط و اوضاع ناگوارى به وجود بیاورد که ولى خدا و حجت حق را به ستوه آورد و آرزومند شهادت سازد. آنچه تأثّر فرزند رسول خدا را بر مىانگیخت، ترک سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و قرآن کریم در تمام شؤون فردى و اجتماعى بود که از طرف حکومت دیکته و ترویج مىشد و در عصر معاویه و یزید تحقق پیدا کرده بود. طبیعى است که در چنین محیطى، انسان آزاده و با ایمانى مانند امام حسین علیهالسلام آرزوى مرگ کند و براى بیدار ساختن مردم با تمام وجود به پا خیزد. او که از دودمان پاک نبوت بود و در دامان برجستهترین انسانها تربیت شده بود و به عنوان بزرگترین شخصیت دینى و اسوه و الگوى ممتاز در جهان اسلام مطرح بود، نمىتوانست نسبت به آنچه بر اسلام و مسلمانان مىگذرد بىتفاوت باشد. سکوت او در برابر چنین وضعى، چه بسا توهّم مشروعیت آن را در افکار عمومى به وجود مىآورد. این معنا، از سخنان دلپذیر آن حضرت کاملاً آشکار است. آن امام معصوم علیهالسلام فرمودند:
«أَلا تَروْنَ أَنَّ الْحقَّ لایُعْمَلُ بِهِ و أَنَّ الْبـاطِلَ لایُتَنـاهـى عنه لِیَرغَبِ الْمُؤمِنُ فی لِقـاءِ ربِّهِ مُحِقا فإنی لا أَرَى الموتَ إِلاّ سَعـادَةً و لا الْحَیـاةَ مَعَ الظّالِمینَ إِلاّ بَرَمـا»؛(87) مگر نمىبینید به حق عمل نمىشود و از باطل اجتناب نمىگردد؟ در این هنگام است که شخص با ایمان باید مشتاق دیدار پروردگارش باشد (طالب مرگ باشد). من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمکاران را جز تنگدلى و ملالت نمىبینم.
همچنین آن بزرگوار در وصیت نامهشان به مهمترین علّت قیام خود که همانا امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با مفاسد وسیع و نابسامانىهاى فراوان اجتماعى و دینى بود تصریح فرمودند:«أُریدُ أَنْ امُرَ بالْمَعْروف و أَنْهى عَنِ الْمُنکَرِ و أَسیرُ بسیرَةِ جَدّی و أَبی على بن ابى طالب»؛(88) براى امر به معروف و نهى از منکر قیام کردم و به راه و رسم جدّم و پدرم على بن ابى طالب علیهالسلام حرکت مىکنم.
امام حسین علیهالسلام در یکى از منازل بین راه در مورد اهداف قیام خود فرمودند: «اى مردم! پیامبر خدا فرمود: هر مسلمانى با سلطانى زورگو مواجه گردد که حرام خدا را حلال نموده، پیمان الهى را درهم شکند، با قانون پیامبر مخالفت کند، در میان بندگان خدا راه گناه و معصیت و دشمنى را ترویج نماید، ولى او در مقابل چنین سلطانى، با عمل و یا گفتار اظهار مخالفت ننماید، بر خداوند است که این فرد را به محلّ همان طغیانگر (آتش جهنّم) داخل کند.
اى مردم! آگاه باشید اینان (بنى امیّه) اطاعت خدا را ترک و پیروى از شیطان را بر خود فرض نمودهاند، فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل نموده و حلال و حرام خداوند را تغییر دادهاند و من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمانان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین که دین جدّم را تغییر دادهاند از دیگران شایسته ترم...»(89)
پىنوشتها
1ـ عبدالحسین احمد امینى، الغدیر، ج 4، تهران، دارالکتب الاسلامّیه، چاپ دوّم، ص 248. گمراهىها و حیرتها به حدّى رسید که عزاى حسین علیهالسلام و مصیبتهاى قبل و بعد از آن را به پا کرد. اى زاده مصطفى این روز سقیفه بود که راه کربلا را هموار کرد و از آنجا که حق پدرت (على علیهالسلام ) و مادرت (فاطمه علیهاالسلام ) غصب گردید تو را کشتند.
2ـ لَوْ قَدَّمْتم مَنْ قَدَّمَ اللّهُ وَ اَخَّرْتُمْ مَنْ اَخَّرَ اللّهُ، وَ جَعَلْتُمُ الْوِلاْیَةَ حَیْثُ جَعَلَهَا اللّهُ، لَمـا عـالَ وَلىُّ اللّه، وَ لَمـا ضـاعَ فَرَضٌ مِنْ فَرائِضَ اللّه، طبرسى، الاحتى، ج1، تحقیق هادى به و بهادرى، ص367.
3ـ شیخ مفید، امالى، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، ص 60.
4ـ همان، نامه 16.
5ـ نهجالبلاغه، خطبه 192.
6ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، تهران، ص 340 / ابو جعفر محمدبن جریرطبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ص 305.
7ـ إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها (نساء:58) یکى از مصادیق بارز امانت در آیه شریفه حکومت و مسؤولیتهاى اجتماعى مىباشد. مجمعالبیان، ج2،ص 63.
8ـ پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «سَتَکونُ فِتَنٌ لایَسْتَطیعُ الْمؤمِنُ أَنْ یُغَیَّر فیها بِیَدٍ و لالِسـانٍ»؛ به زودى فتنههایى پدید خواهد آمد که در آن فرد مؤمن نمىتواند اوضاع را به دست و زبان تغییر دهد. ر.ک. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص144، شیخ صدوق، امالى، ص302.
9ـ نهجالبلاغه، خطبه 3 (شکیبایى ورزیدم، ولى به کسى مىماندم که خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلویش را گرفته است).
10ـ علامه امینى، الغدیر، ج 6، ص 188.
11ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8، قم، منشورات مکتبة آیةاللّه مرعشى نجفى، 1404 ق، ص 111.
12ـ ابوالقاسم اجتهادى، بررسى وضع مالى و مالیه مسلمین، تهران، سروش، 1363، ص 05 به نقل از: طبقات ابن سعد، ج 3، ص 217.
13ـ یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 106.
14ـ سلیم بن قیس، اسرار آل محمد صلىاللهعلیهوآله ، چاپ هفتم، ص 152-153 / شیخ عباس قمى، سفینةالبحار، ج 2، ص 165.
15ـ سلیم بن قیس، پیشین، ص 154 / شیخ عباس قمى، سفینةالبحار، ج2، ص 165 / همو، نفس الرّحمن، ص 144.
16ـ ابن ابىالحدید، پیشن، ج 3، ص 11-13.
17ـ ابن ابىالحدید، پیشین، ج1، ص 198 / امینى، الغدیر، ج 8، ص 286.
18ـ مسعودى، مروج الذّهب، ج 2، ص 350 / امینى، پیشین، ج 6، ص 286.
19ـ طبرى، پیشین، ج 3، ص 365 / ابن ابىالحدید، پیشین، ج 2، ص 129.
20ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص269. قطیعه و قطائع به زمینى گفته مىشود که متعلق به بیتالمال است و زارع باید خراج آن را پرداخت کند. به واگذار کردن چنین زمینى به افراد و دریافت مالیات ناچیز قطیعه (تیول) گفته مىشود.
21ـ همان، ص 199.
22ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 49. قـالَ رَسُولُ اللّه صلىاللهعلیهوآله : صَنْفـانِ مِنْ أُمَّتی إِذا صَلُحـا صَلُحَتْ أُمَّتی وَ إِذا فَسَدا فَسَدَتْ أُمَّتی قیلَ یـا رَسُولَ اللّه مَنْ هُمـا قـالَ: اَلفُقَهاءُ وَ الاُْمَراءُ.
23ـ نهجالبلاغه، خطبه 216. فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلاّ بِصَلاحِ الْوُلاةِ.
24ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 33، ص 208. «تَلَقَّفُوهـا یـا بَنی عَبْدِ شَمسٍ تَلَقُّفَ الْکُرَةِ فَوَاللّهِ مـا مِنْ جَنَّةٍ وَ لا نـارٍ وَ مـا زَلْتُ أَرْجُوهـا لَکُمْ إِلىَ أَبْنـائِکُم وِراثَةٌ».
25ـ سعید بن مسیّب مىگفت: خدا معاویه را کیفر بدهد، او خلافت را تبدیل به سلطنت کرد. خود معاویه نیز مىگفت: من نخستین پادشاهم. (تاریخ یعقوبى، ج2، ص221).
26ـ یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 220.
27ـ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج1، ص202.
28ـ سبط بن الجوزى، تذکرة الخواص، منشورات المطبعه الحیدریه، النجف الاشرف، 1382ق، ص286، و زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، منشورات الشریف الرضى، ص574.
29ـ ابن اثیر، النهایة فى غریب الأثر و الحدیث، ج 3، مادّه عَهَر.
30ـ محمدبن یعقوب کلینى، الکافى، تهران، دارالکتب، چاپ چهارم، ج5، ص 419 / امینى، الغدیر، ج 10، ص 216 به نقل از مسند احمد، ج 5، ص 38-46.
31ـ ابوبکر احمد بنالحسین بیهقى، السنن الکبرى، بیروت، دارالفکر، ج 7، ص 403.
32ـ علامهامینى در جلد10 الغدیر، ص217 احادیثمتعددى در اینبارهنقلکردهاست.
33ـ امینى، پیشین، ج10، ص219 / مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص 15 / امینى، پیشین، ج10 ص 220.
34ـ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، داراحیاء التراث العربى، بیروت، ص 470.
35ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 183 / ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 470.
36ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ص182.
37ـ طبرى، الاحتجاج، ج2، ص161 / مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 212.
38ـ محمدبنعقیل، النصایح الکافیه لمن یتولّى معاویة، مطبعة الجناج، بغداد، ص 94.
39ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج20، ص26.
40- همان، ج 8، ص 201.
41و42- علامه امینى، الغدیر، ج10، ص193.
43ـ همان، ص 191، براى اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ک: به الغدیر، ج 10.
44ـ بنى هاشم از نظر نسب به هاشم بن عبد مناف و بنىامیّه نیز به عبد شمس بن عبد مناف مىرسند، لذا عبد مناف جدّ مشترک بنى هاشم و بنى امیّه است؛ امّا به تعبیر على علیهالسلام هرگز «امیّه» همچون «هاشم» و «حرب» به سان «عبدالمطلب» و «ابوسفیان» مانند «ابوطالب» نبودند و نیز هیچ مهاجرى همچون آزاد شده از بند اسیرى نیست، هرگزآلودهنسب،مانند خاندان و دودمان پاک و معصوم نمىباشد.( نهجالبلاغه، نامه 17).
45ـ مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص454 / ابن ابىالحدید، پیشین، ج 1، ص 463 / زبیر بکّار، الأخبار الموفقیات، منشورات الشریف الرضى، ص 576.
46ـ مسعودى، پیشین، ج 3، ص 454.
47ـ ابن ابىالحدید، پیشین، ج 11، ص 44.
48ـ همان، ج 13، ص 219-220.
49ـ «سبّ» یعنى بدگویى و لعن کردن، مجمعالبحرین، ج2.
50ـ امینى، پیشین، ج 10، ص 257 / طبرى، پیشین، ج 6، ص 149 / مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 61 / سبط بن الجوزى، تذکرة الخواص، ص 12.
51ـ ر.ک، امینى، الغدیر، ج10، ص 257-267.
52ـ امینى، پیشین، ج 10، ص 263 / از مسند احمد، ج 1، ص 188 و الاغانى، ج16، ص2 و المستدرک، ج 1، ص 385.
53ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 2، ص 45.
54ـ همان، ج 4، ص77.
55ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 39، ص 321.
56ـ ابن ابى الحدید، ج 11، ص 44.
57ـ على علیهالسلام درباره فتنه بنى امیّه مىفرماید: «ترسناکترین فتنهها از نظر من، فتنه بنى امیّه است؛ فتنهاى است ظلمانى و تار، حکومت آن بر همگان، و آزارش دامنگیر مردم نیکوکار و دیندار، آنکه فتنه را بشناسد آزار آن بدو رسد و آنکه آن را نبیند و نفهمد از بلاى آن برهد. به خدا سوگند! پس از من فرزندان امیّه را براى خود اربابان بدى خواهید یافت، چون ماده شتر کهنسالِ بدى خوى که به دست بر زمین کوبد و به پالگد زند و به دندان گاز گیرد، و از شیر خود آنها را منع کند همواره با شما با سختى رفتار کنند جز کسانى که براى آنها سودى داشته باشد و یا لااقل به آنها ضرى نرساند. شکنجههاى آنها بر شما طولانى خواهد شد تا آنجا که پیروزى شما بر آنها به پیروزى بردگان بر مالک خویش، و یا تابع بر پیشواى خود مىماند. (و به آسانى بر آنها پیروز نخواهید شد). فتنههاى آنها پشت سر یکدیگر با قیافه زشت و ترسناک بر شما فرو مىبارند، نه راهنمایى در آن خواهد بود و نه پرچم نجاتى در لابهلاى آن به چشم مىخورد... در آن هنگام قریش دوست دارد آنچه در دنیاست بدهد تا یک بار مرا ببیند؛ گر چه لحظاتى کوتاه به اندازه کشتن شترى باشد تا با اصرار از آنها چیزى را بپذیرم که ـ امروزه پارهاى از آن را مىخواهم و نمىدهند! (نهجالبلاغه، خطبه 93).
58ـ شیخ مفید، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، لبنان، ص 171 / ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص211.
59ـ على بن محمد ابن اثیر، اسد الغابة فى معرفة الصحابه، بیروت، دارالفکر، ج 1، ص 385.
60ـ حیاةالصحابة، ج4، ص 511 به نقل از بحثهاى استاد جعفر سبحانى/ مهدى پیشوایى، شخصیتهاى اسلامى شیعه، قم، انتشارات توحید، چاپ دوّم، 1373، ج 2، ص171.
61ـ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 1، ص 385.
62ـ ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفى، الغارات، ترجمه عبدالحمید آیتى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371، ص160.
63ـ محمد ابن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارالکتاب العربى، ج6، ص219.
64ـ مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص12.
65ـ الغدیر، ج11، ص53.
66ـ خوارزمى، مقتل الحسین علیهالسلام ، ج1، ص185.
67ـ مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، صدرا، ج3، ص89.
68ـ مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص79.
69ـ طبرى، پیشین، ج 4، ص 304، ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص535.
70ـ امینى، الغدیر، ج 3، ص260 / ابنابىالحدید، پیشین، ج 14، ص279.
لیتَ اشیاخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
قَدْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ سـاداتِهِم وَ عَدَلْنـا مَیْل بَدْرٍ فَاعْتَدِلْ
فَاَهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً مِنْ بَنی أَحْمَدَ مـا کـانَ فَعَل
لَعِبَتْ هـاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا خَبرٌ جـاءَ وَ لا وَحىّ نَزَل
71ـ نام یکى از معشوقهاى او بوده است.
72ـ ام حیم کینه همان علیّه بوده است.
73ـ سبط بن جوزى، همان، ص250.
74ـ مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص80-84.
75ـ سوره مبارکه محمد صلىاللهعلیهوآله ، آیات 22 و 23. اگر (از این دستورها) رویگردان شوید، جز این انتظار مىرود که در زمین فساد و قطع پیوند خویشاوندى کنید؟! آنها کسانى هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور کرده است.
76ـ تذکرة ابن جوزى، ص 257.
77ـ موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام ، معهد تحقیقات باقرالعلوم، ص 258.
78ـ سیدبن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف، مترجم: صحفى، ص22.
79ـ ابومخنف، مقتل الحسین علیهالسلام ، قم، ص 85 / محمدصادق نجمى، سخنان حسین بن على علیهالسلام ، از مدینه تا کربلا، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، ص 54.
80ـ موسوعة کلمات الامام حسین علیهالسلام ، ص 276، از تحف العقول، ص 168 و بحارالانوار، ج 44، ص 79.
81ـ طبرى، پیشین، ج 4، ص 304 / ابناثیر، الکامل، ج 2، ص 552.
82ـ موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام ، ص 276 به نقل از: بحارالانوار، ج 100، ص 79 و تحف العقول، ص 168.
83ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 44، ص 192.
84ـ خوارزمى، مقتلالحسین علیهالسلام ، ج 1، ص 234/ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 44، ص 383.
85- ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 547.
86ـ مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج3، ص 145. متن سخنان مجمع چنین است: اما اشراف الناس فقد عظمت رشوتهم و ملئت عزائرهم، یستمال به ودّهم و یستلخص به نصیحتهم، فهم البّ واحدّ علیک و امّا سائر الناس، فإِنّ افئدتهم تَهوی الیک و سُیُوفهم غدا مشهورة علیک (لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف، مقتل ابى مخنف، تعلیفه حسن غفارى، قم، مطبعة العلمیة، 1398ق، ص88.
87ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 44، ص192.
88- خوارزمى، مقتلالحسین علیهالسلام ، ج2، ص 273 / محمدباقر مجلسى، همان، ج 44، ص 329.
89ـ طبرى، پیشین، ج 4، ص 304 / ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 552 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 382.
--------------------------------------------------------------------------------
الف. حوادث اجتماعى ریشه در آرمانها و خواستههاى بشر دارند و چون این خواستهها به طور مستقیم در تصرف و تجربه پژوهشگران قرار نمىگیرند، اهداف و منویّات بازیگران صحنه یک حادثه اجتماعى، به راحتى در دسترس ناظران آن حوادث قرار نمىگیرند. از اینرو، نیازمند کاوش نسلهاى متعدد مىباشند و چه بسا که هیچگاه این عوامل به طور کامل کشف نگردند.
ب. بسیارى از حوادث اجتماعى، به ویژه حوادث اعتراضآمیز و پرخاشگرانه، در واکنش به اوضاع و شرایط نامطلوب حاکم بر جامعه صورت گرفته است؛ شرایطى که معمولاً بخشى از آنها با مسائل فرهنگى، اقتصادى و سیاسى مربوط مىشود و چون جریان این امور در طول زمان و با سیاستهاى خاصى ـ و معمولاً اعلام نشده ـ همراه است، در مقایسه با پدیدههاى فیزیکى از پیچیدگى بیشترى برخوردارند. در نتیجه، کشف این سنخ از عوامل و علل که در پیدایش حوادث اجتماعى نقش عمدهاى ایفا مىکنند، کار ظریف و دشوارى است.
ج. گاهى علل و زمینههاى پیدایش یک رویداد اجتماعى به قدرى متنوع و زیاد است که تحدید و تعیین آنها به طور مشخص تقریبا غیرممکن مىنماید. براى روشن شدن این مطلب کافى است مجموعهاى از حوادث مشابه را در نظر آوریم؛ مثلاً یک انقلاب و حرکت اصلاحى ممکن است به دلیل فشارهاى اقتصادى و یا مسائل سیاسى، فرهنگى و یا تحت تأثیر عامل نژادى و قومى و یا مجموعهاى از این عوامل به وجود آید.
علاوه بر این، در مواردى، شرایط اقلیمى و حوادث طبیعى و انسانى جنبى، نسبت به روند یک حادثه سازگار یا ناسازگار، شتاب دهنده یا کند کننده بوده و نیز هوش و ادراک شخصى بازیگران یک صحنه، در کمّ و کیف شکلگیرى پدیدههاى انسانى نقش آفرین مىباشند. تنوع این عوامل، مسألهاى است که قانونمند کردن دقیق پدیدههاى انسانى را با مشکل مواجه مىسازد.
ویژگى حوادث تاریخى
علاوه بر جهات سهگانه مزبور، که از مشکلات تحقیق در علوم انسانى به شمار مىرود، در خصوص حوادث تاریخى مطلب دیگرى نیز رخ مىنمایاند و آن مسأله منابع و مآخذ و صحّت و سقم آنهاست که تحلیل و بررسى همه جوانب یک حادثه از جمله عوامل و زمینههاى پیدایش آن را با دشوارى مواجه مىسازد.
با توجه به آنچه ذکر شد، در تحلیل یک حادثه تاریخى ممکن است برخى از علل زمینهساز به جاى علّت تامّه گرفته شود و یا برخى از عوامل مهم با انگیزههاى خاص سیاسى، مذهبى و... کمتر از آنچه هست نمایانده شود و یا اساسا ذکر نشود. از اینرو، تحقیق و بررسى و تحلیل حوادث تاریخى، به طور مستمر، امرى لازم و بایسته است.
در این فصل اجمالاً عوامل و زمینههاى پیدایش نهضت عاشورا مورد بحث و بررسى قرار گرفته است؛ چه اینکه در اینباره مطالب گوناگونى ابراز شده است. برخى از محققان علت اصلى قیام امام حسین علیهالسلام را دعوت مردم کوفه دانستهاند و برخى دیگر، درخواست بیعت یزید از امام علیهالسلام را مهمترین عامل شمردهاند و برخى، انحرافات سیاسى و فرهنگى را علت تامّه قیام عاشورا مىدانند و برخى عوامل قومى و قبیلهاى را مطرح کردهاند. به هر حال، هر کس از زاویه خاصى به این نهضت الهى نگریسته و مطالبى اظهار کرده است. البته همه محققان و نویسندگان تأثیر عوامل مذکور را در پیدایش قیام حسینى قبول دارند و در این جهت اختلافى نیست، اختلاف در میزان تأثیر و نقشى است که هر یک از آنها در پیدایش نهضت عاشورا داشتهاند.
ریشههاى تاریخى حادثه عاشورا
واقعیت این است که مهمترین علّت قیام امام حسین علیهالسلام تغییر ماهیت اسلام و دور شدن جامعه اسلامى از آرمانهاى بلندى بود که بعثت پیامبر صلىاللهعلیهوآله آنها را به ارمغان آورده بود. هدف اصلى قیام، مسدود کردن رخنه و پرکردن شکاف انحرافى بود که در تفکر دینى از داستان سقیفه به بعد پدید آمده بود. سایر عوامل، علل زمینهساز قیام عاشورا محسوب مىشوند.
قیام سالار شهیدان حضرت اباعبداللّهالحسین علیهالسلام به عنوان بزرگترین حادثه تاریخ اسلام، پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و به عنوان یک انقلاب بزرگ اجتماعى، از حوادثى است که زمینههاى آن یکباره در سال 61 هجرى پیدا نشد، بلکه ریشههاى آن را باید در چند دهه پیش و در تحولات فرهنگى، سیاسى و اجتماعى عصر خلفا جستوجو کرد.
آنچه پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در سقیفه بنى ساعده رخ داد، ریشه در حوادث عصر رسالت داشت و آنها نیز به نوبه خود از حوادث پیش از اسلام ریشه مىگرفت. حادثه عاشورا نیز یکى از پیامدهاى تلخ سقیفه بنىساعده بود. به عبارت دیگر، عاشورا حلقهاى از زنجیرهاى به هم پیوستهاى بود که یک سر آن به سقیفه و سر دیگر آن به «کربلا» منتهى گردید؛ چنانکه مهیار دیلمى در غدیریّه خود مىگوید:
اَضـالِیْلَ سـاقَتْ مُصـابَالْحُسَیْن علیهالسلام وَ مَا قَبلَ ذاکَ وَ مـا قَدْ تَلا
فَیَومَ السَّقیفَةِ یَابْنَ النَّبِىَّ طَرَّقَ یَوْمکَ فى کَربَلا
وَ غَصْبُ اَبیکَ عَلى حَقِّهِ وَ اُمِّکَ حَسَّنَ اَنْ تُقْتَلا(1)
و ابوذر غفارى در کنار کعبه فرمود: «اگر ولایت و امامت کسى را که خداى سبحان او را مقدّم داشت مىپذیرفتید؛ ولىّ خدا محروم و درمانده نمىماند و هیچ واجبى از واجبات الهى ضایع نمىگردید.»(2)
چنانکه ابن عباس به مردم بصره گفت: «اى امّتى که در دین خود سرگردان شدهاید توجّه کنید! اگر آن کس را که خدا مقدّم داشته بود پیش انداخته، و آن کس را که خداوند واپس زده عقب مىراندید، و ولایت را در همان جایگاهى که خداوند قرار داده مىنهادید، هیچ نقصانى در ترتیب آنچه خداوند مقرّر فرموده بود پدید نمىآمد و دوستى از دوستان خدا فقیر نمىگشت و [حتى] دو نفر در حکم خدا با هم اختلاف نمىکردند و هرگز افراد امّت درباره چیزى از کتاب خدا با هم درگیر نمىشدند! پس بچشید پیامد این تفریط و کوتاهى خود را که به دست خویش انجام دادید. به زودى آنان که ستم کردند خواهند دانست که به کدامین سرانجام دچار خواهند شد».(3)
سقیفه نیز به عنوان یک پدیده اجتماعى، ناگهانى تحقق پیدا نکرد و ریشههاى آن را باید در عصر جاهلیت و جریانات سیاسى و اجتماعى عصر نبوّت جستوجو کرد. در حقیقت سقیفه پیامد بازگشت معیارها و ملاکهاى جاهلى بود.
از این دیدگاه، همه بدبختىها، انحرافها و بدعتهایى که متوجّه اسلام گردید و همه ستمهایى که بر اولیاى خدا رفت، به سقیفه مىرسد و همه بدبختىهاى پس از هجرت به جریانهاى پیش از هجرت، و همه مشکلات پیش از هجرت به بعضى از بزرگان قریش منتهى مىشود که منافقانه اظهار اسلام کردند. امام درباره این عناصر فاسد در جامعه اسلامى و فرصت جویى آنان براى رجعتطلبى فرمودند:
«... مـا اَسْلَمُوا وَ لـکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ اَسَرُّوا الْکُفْرَ، فَلَمّا وَجَدُوا اَعْوانًا عَلَیْهِ اَظْهَرُوهُ»؛(4) اینان مسلمان نشدند، بلکه فقط تظاهر به مسلمانى کردند و کفر را در دل پنهان داشتهاند و آنگاه که یار و همدستانى یافتند کفر پنهان خویش را آشکار نمودند.
رویدادهاى پس از رحلت رسول خاتم صلىاللهعلیهوآله این حقیقت را تأیید مىکند که عوامل رجعت طلب، براى برگرداندن سنّتها و عقاید دوران کهن با جدّیت تلاش کردند و عدّهاى از افراد ضعیف الایمان نیز به دلیل سستى اعتقاد، با سکوت خویش زمینه را براى قدرت یابى گروه نخست فراهم نمودند و به تدریج جامعه اسلامى به تباهى کشیده شد. البته این ارتجاع دور از انتظار نبود؛ زیرا علاوه بر اینکه مشرکان به طور کلّى در حجاز ریشهکن نشدند، تعدادى از صحابه پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز با تظاهر به اسلام، ایمان واقعى به رسالت حضرت صلىاللهعلیهوآله نیاورده بودند. اصولاً در هر انقلاب فرهنگى، سیاسى و اجتماعى چنین پدیدهاى قابل پیشبینى است؛ زیرا در هر نهضتى اوّلاً تحول اعتقادى ـ اخلاقى در افراد به کمال نمىرسد، ثانیا همه افراد، مشمول تحوّل نمىشوند. در نتیجه، هم بقایاى آثار اعتقادى ـ اخلاقى گذشته تا حدّى در فرد مؤمن باقى مىماند و هم عناصر تحوّلناپذیر نقش ایفا مىکنند و زمینه بازگشت جامعه به نظام پیشین را فراهم مىنمایند.
بى توّجهى عدّهاى از مسلمانان صدر اسلام به جریان غدیرخم و ولایت على علیهالسلام و تشکیل سقیفه بنىساعده، در واقع به همین علل بوده است. حضرت على علیهالسلام پس از ماجراى سقیفه با قلبى محزون فرمودند: «هان! به هوش باشید که دست از ریسمان اطاعت بر گرفتهاید. و با تجدید رسوم جاهلیت، دژ محکم الهى را در هم شکستهاید... آگاه باشید! که پس از هجرت، [دوباره [همچون اعراب بادیهنشین شدهاید، و بعد از اخوّت و برادرى و اتحاد و الفت، به احزاب مختلف تقسیم گشتهاید، از اسلام به نام آن اکتفا کردهاید و از ایمان جز تصوّر و ترسیمى از آن چیزى نمىشناسید... گویا مىخواهید با هتک حریم الهى و نقض پیمانى که خداوند آن را مرز قانون خویش در زمین و موجب امنیت مخلوقش قرار داده، اسلام را وارانه کنید...!»(5)
تشدید جریان رجعت
وقتى مفسّر و مدافع قرآن کریم حضرت على بنابیطالب علیهالسلام از حق خود، یعنى حکومت، محروم و اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله مهجور شدند، جریان رجعت سرعت یافت و در طول بیست و پنج سال خلافت خلفاى سه گانه انحرافها و بدعتهاى بسیارى پدید آمد. از اینرو، هنگامى که حضرت على علیهالسلام زعامت جامعه را پذیرفتند، اصلاحات داخلى را بر هر امر دیگرى ترجیح دادند. لکن جبهه نفاق در عصر خلفا، بخصوص زمان عثمان، و عناصر ناخالصى که تحوّل در آنها به کمال نرسیده بود و در پى قدرت و منصب بودند، در پرتو قدرت سیاسى توانسته بودند قدرت اقتصادى و نظامى قابل توجّهى به دست آورند. به همین جهت با ایجاد جنگهاى داخلى و مشکلات دیگر مانع اصلاحات على علیهالسلام گردیدند. با شهادت مظلومانه امیرالمؤمنین علیهالسلام ، برنامههاى اصلاحى آن رادمرد الهى ناتمام ماند. با استیلاى بنىامیّه بر جهان اسلام، جبهه نفاق با قدرت بیشترى جامعه را به سوى انحطاط و تباهى سوق داد، و در اواخر حکومت معاویة بن ابى سفیان فساد و تباهى به اوج خود رسید و بسیارى از عقاید و خلق وخوهاى جاهلى احیا گردید و سنّت پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله و قرآن کریم رو به زوال نهاد. از اینرو، امام حسین علیهالسلام براى احیاى دین اسلام و سنن بر باد رفته آن، قیام کردند و فرمودند: «من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا مىخوانم؛ زیرا سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله از بین رفته و بدعت زنده شده است.»(6)
بنابراین، مهمترین علّت قیام امام حسین علیهالسلام زنده شدن سنن جاهلى و سست شدن تعالیم آسمانى اسلام بود. رهبرى جبهه باطل در فاجعه خونین عاشورا نیز به عهده فرزندان همان ملحدان و مخالفان عصر جاهلیت و منافقان عصر رسالت بود. در اینجا این حقیقت تاریخى را با استناد به منابع کهن قدرى بیشتر توضیح مىدهیم:
چگونگى گسترش انحرافها در جامعه اسلامى
وقتى امامت و رهبرى از مرکز و محور خود دور شد و این امانت الهى(7) در دست کسانى قرار گرفت که به هیچ وجه شایستگى آن را نداشتند، زمینه گسسته شدن دیگر رشتههاى دین نیز پدید آمد. به دیگر سخن، تسلّط منافقان رجعت طلب بر قدرت سیاسى و حکومت، عوامل چندى را در خدمت آنان قرار داد. آنان با استفاده از این عوامل سیاسى و اقتصادى در انزواى اهل بیت علیهمالسلام و جلوگیرى از کتابت و نشر کلام نبوى کوشیدند و در نتیجه، زمینه بروز بدعتها و جعل حدیث و تفسیرهاى نادرست از قرآن کریم مهیّا گشت، جنبش ارتجاعى به طرز وحشتناکى در جامعه گسترش یافت و ارزشهاى معنوى و الهى یکى پس از دیگرى جاى خود را به ارزشهاى مادّى و جاهلى دادند. چنانکه پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز پیشبینى کرده بود، مردم در تاریکى و حیرت عجیبى قرار گرفتند.(8)
در نیمه دوّم خلافت عثمان این انحرافات و کجروىها به اندازهاى زیاد شد که حضرت على علیهالسلام در مدت زمامدارى خویش نتوانستند آنها را اصلاح نمایند. با شهادت آن حضرت و سراسرى شدن حکومت معاویه، جنبش ارتجاعى به انقلاب ارتجاعى منجر شده با حاکمیت بیست ساله معاویةبن ابىسفیان، بدعتها و جنایتها در حق اسلام و مسلمانان گسترش یافت. اهل بیت علیهمالسلام در این مدت تلاش فراوانى براى اصلاح امور انجام دادند، اما این فعالیّتها به دلیل ویژگىهاى شخصیتى معاویه و سیاستهاى فریبکارانه وى عمدتا نافرجام ماندند. مرگ معاویه و آغاز زمامدارى یزید این فرصت را پدید آورد که امام حسین علیهالسلام براى نجات جامعه از انحرافات وارد مبارزه شوند و با فداکارى خود امت اسلام را بیدار نمایند. اگر فداکارى امام حسین علیهالسلام نبود، بدون شک بنىامّیه نامى از اسلام باقى نمىگذاردند.
امام حسین علیهالسلام شاهد عینى حوادث پنجاه ساله
از آنچه گذشت اجمالاً روشن شد که حادثه عاشورا معلول حوادث پنجاه ساله جهان اسلام بود و این تصور که مقاومت و مبارزه امام حسین علیهالسلام از هنگام مرگ معاویه و نشستن یزید بر جاى او آغاز شد کاملاً خلاف واقع است. قیام امام حسین علیهالسلام ریشهدارتر از آن است که بتوان آن را به شروع سلطهگرى یزید و درخواست بیعت از امام علیهالسلام محدود ساخت.
امام حسین علیهالسلام پس از رحلت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله ، در فراز و نشیبهایى که براى جامعه اسلامى پیش آمد، حضور داشتند و با کمال هشیارى آنها را نظاره مىکردند. اینگونه نبود که امام حسین علیهالسلام به یک باره چشم باز کنند و نامه یزید را مقابل خود ببینند و متوجّه شوند چارهاى جز بیعت با طاغوت زمان، یا شهادت ندارند، بلکه آن حضرت سالیان متمادى بود که خون دل مىخوردند.
آن حضرت با چشمان خود، گرفتارىهاى بسیار سختى را که براى پدر بزرگوارشان به وجود آورده بودند، دیده و سخنان پر هیجان و اندوهگین او را شنیده بودند. امام حسین علیهالسلام هرگز نمىتوانستند جمله «فَصَبَرتُ و فی الْعَینِ قَذى و فى الْحَلَقِ شَجـى»(9) را فراموش کنند.
امام حسین علیهالسلام دیده بودند که معاویه با سیاستهاى مزوّرانه خود چه مشکلاتى را براى حکومت علوى به وجود آورد و چگونه جنگهاى ویرانگر و پر تلفات را بر پا کرد. آن حضرت با تیزبینى و حساسّیت خیانتها و بدعتهاى معاویه در دوران زمامداریش را نظاره مىکردند و پایمال شدن قوانین و ارزشهاى اسلامى با انواعى از مهارتها و فریبکارىها، که مردم معمولى از درک آن عاجز بودند، شاهد بودند. اما شرایط سیاسى و اجتماعى زمان معاویه به گونهاى بود که حضرت نمىتوانستند واکنش شدید نظامى و انقلابى از خود نشان دهند. با مرگ معاویه و به تخت نشستن یزید زمینه قیام فراهم آمد.
در اینجا به نمونههایى از گرفتارىهاى جهان اسلام و انحرافها و جنایتهایى که در عصر معاویه تحقق یافت، با اشاره به ریشههاى تاریخى آنها، اشاره مىگردد:
1. سیاست تبعیض نژادى
اسلام به عنوان یک ایدئولوژى الهى و انسانى از روز نخست بافرهنگ نژادى و قومى مبارزه کرد و قرآن کریم با صراحت اعلام فرمود:
«یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات: 13)؛ اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست) گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.
پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله در حجةالوداع فرمودند: «هیچ عربى را بر غیرعرب برترى و فضیلتى نیست جز به تقوا و پرهیزگارى.»(10) یاران پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز از ملیتهاى گوناگون بودند؛ سلمان فارسى، بلال حبشى، صهیب رومى، ابوذر غفارى، حذیفة بن یمان و... در کنار هم با حقوق مساوى زندگى مىکردند، اما در دوران خلافت عمر بر خلاف نصّ صریح قرآنوسنّت رسولخدا صلىاللهعلیهوآله سیاست تبعیضنژادى بنیاننهادهشد.
ابن ابى الحدید در اینباره مىنویسد: «وقتى عمر به خلافت رسید بعضى از مردم را بر بعض دیگر برترى داد. او سابقین در اسلام را بر مسلمانان دیگر؛ مهاجرین از قریش را بر غیر قریش، همه مهاجرین را بر انصار و عرب را بر عجم و صریح (کسى که پدر و مادرش عرب است) بر مولى (کسى که یکى از والدین او عرب است) برترى داد.»(11)
روش خلیفه دوم در اعطاى امتیازات بیشتر به برخى از افراد، اثر سوء خود را نشان داد و زمینه را براى به وجود آوردن یک اختلاف طبقاتى که با سیاست مالى اسلامى هماهنگى نداشت، آماده ساخت. طبق بعضى از روایات(12) عمر، در اواخر، متوجه این موضوع شد و در صدد تغییر روش و برگشت به نظام معمول در زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله برآمد، اما اجل به وى مهلت نداد. با روى کار آمدن عثمان و دست اندرکار شدن امویان، بکلى این فرصت از مسلمانان گرفته شد.
نصوص تاریخى، این جنبه از سیاست خلیفه دوّم را، که مظاهر مختلفى داشت، روشن مىسازد. او در راستاى سیاست تبعیض نژادى، اقامت در مدینه را بر غیرعرب تحریم نمود و عربها را در مقابل عجمها قصاص نکرد و در تقسیم بیتالمال، عرب را بر عجم و قرشى را بر غیر قرشى برترى بخشید.(13)
این سیاست در عصر معاویه گسترش یافت. وى خطاب به زیاد مىنویسد: «وقتى نامهام به دستت رسید عجمها را ذلیل کن و به آنان اهانت نما و آنان را تار و مار و آواره کن. از آنان کمک مگیر و هیچ حاجتى براى آنان انجام مده. به خدا سوگند، تو فرزند ابوسفیانى. برادرم! تو نزد من راستگویى، تو همان کسى هستى که نامه عمر را بر اشعرى در بصره خواندى... و او پس از شنیدن پیام عمر، ابن ابى معیط را با طنابى به طول پنج وجب فرستاد و گفت: "هر کس از اهل بصره پیش آمد اندازه بگیر، هر کس از غلامها و مسلمانان عجم را دیدى که قامت او به پنج وجب مىرسد او را پیش آور و گردنش را بزن." اما تو، ابوموسى را از تصمیمش منصرف کردى و این کار را از روى تعصبى که نسبت به غلامان داشتى انجام دادى؛ چون آن روز گمان مىکردى که یک بنده ثقفى هستى! و نزد عمر رفتى و با اصرار او را از تصمیمش برگرداندى و او را از تفرقه مردم ترساندى.(14) ... اى برادر من! اگر تو عمر را از انجام آن کار باز نمىداشتى و سنّت او جارى مىگشت، خدا آنها را قلع و قمع مىکرد و ریشهشان را مىکند، آنگاه خلفاى پس از او آن روش را ادامه مىدادند تا این که احدى از آنها باقى نمىماند... به موالى و کسانى از عجم که اسلام آوردهاند نظر افکن و همچنین مطابق سنّت عمر بن خطّاب با آنها رفتار کن که ذلّت و خوارى آنها در این است که عرب از آنها زن به همسرى بگیرد و آنها از عرب زن نگیرند؛ عرب از آنها ارث ببرد و آنها از اعراب ارث نبرند؛ مقرّرى و ارزاقشان اندک باشد، در جنگها جلو انداخته شوند تا راه هموار کنند و درختها را قطع نمایند؛ احدى از آنها در نمازى بر عرب امامت نکند؛ در حضور عرب کسى از آنها در صف اول قرار نگیرد مگر آنکه (عرب اندک باشد و) صف را تکمیل کنند؛ احدى از آنها را بر سرحدّى از سرحدّات یا شهرى از شهرها به ولایت مگمار؛ احدى از آنها سِمت قضا را متصّدى نشود؛ و کسى از آنها حکم و فتوا ندهد. این است سنّت و روش عمر در مورد آنها...»(15)
سیاست تبعیض نژادى در عصر امویان به شدّت گسترش یافت و پیامدهاى بسیار مخرّبى از خود بر جاى گذاشت. این عامل در آغاز، زمینه اقتدار بنىامیّه را فراهم کرد ولى در دراز مدت یکى از عوامل مهم سقوط و زوال سلسله امویان شد؛ زیرا عباسیان از تحقیر و محرومیت موالى توسط آنان به صورت یک اهرم فشار نیرومند استفاده کردند.
پیشینه نفوذ امویان در دستگاه رهبرى جهان اسلام عمدتا به زمان حاکمیت عثمان بر مىگردد. وى در قدرت بخشیدن به بنىامیّه در دو جنبه سیاسى و اقتصادى به طرز عجیبى اقدام نمود؛ در جنبه سیاسى استاندارى کوفه را به ولید بن عقبه و استاندارى مصر (و شمال افریقا) را به عبداللّه بن ابى سرح و استاندارى شامات را به معاویة بن ابى سفیان و استاندارى بصره را به سعید بن ابى العاص داد.(16) این افراد همه از امویان بودند و در تصرف بیتالمال ولایت تامّ یافتند. آنها آنقدر قدرتمند شدند که پس از کشته شدن عثمان و زعامت یافتن على بن ابىطالب علیهالسلام توانستند در مقابل حضرت بایستند و جنگهاى داخلى را یکى پس از دیگرى سامان دهند و مانع اصلاحات او شوند و در نهایت، سلطه خود را بر کل جهان اسلام گسترش دهند.
2. اشرافیت اموى و سوء استفاده از بیتالمال
در جنبه اقتصادى، خلیفه سوم از یک سو، نظام اقطاعى را بنیان نهاد و اموال عمومى را به خویشاوندان خود اختصاص داد و از سوى دیگر، بخششهاى فوقالعاده بزرگى انجام داد؛ وى به حارث بن حکم برادر مروان 300000 درهم بخشید و شترهاى زکات و قطعه زمینى که پیامبراسلام صلىاللهعلیهوآله آن را وقف مسلمانان کرده بود به او داد. او به سعید بن عاص بن امیّه 100000، به مروان بن حکم 100000 و به ابوسفیان 200000 درهم بخشید. خود او 30500000 درهم و 350000 دینار و عبدالرحمان بن عوف 2560000 دینار از بیت المال برداشتند.(17)
مسعودى مىنویسد: «عثمان بن عفّان در مدینه، کاخى از سنگ و آهک براى خود ساخت که پنجرهها و درهاى آن از چوبهاى کمیاب بود. کشتزارها، باغها و قناتهایى در مدینه داشت و بهاى املاکش در وادى القرى و حنین و جاهاى دیگر به یکصد هزار دینار مىرسید و رمههاى بسیار اسب و شتر هم به میراث گذاشته بود. اینها علاوه بر یک میلیون و صد و پنجاه هزار درهم پول نقد بود. به تبعیّت از او، دولتمردانش و بسیارى از مردم همین روش را دنبال کردند. زبیر بن عوّام کاخى در بصره ساخت که در این زمان (سال 332 ه.) معروف است و بازرگانان و ثروتمندان و صاحبان کاروانهاى تجارى که از راه دریا مىآیند، در آن اقامت مىکنند.
همچنین کاخهایى در مصر و کوفه و اسکندریه ساخته بود. وقتى مُرد، پنجاه هزار دینار نقد، و هزار اسب و هزار بنده و کنیز و آن کشتزارها و کاخها را به میراث نهاد. همچنین طلحة بنعبیداللّه، کاخى در کوفه ساخت که امروز هم به نامش شهرت دارد. عبد الرحمن ابن عوف نیز ثروت سرشارى داشت. او در اصطبلش صد رأس اسب بسته بود. هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت و هنگامى که مرد 321 اموالش هشتاد و چهار هزار دینار بود.
سعد بن ابى وقّاص در عقیق، براى خود کاخى ساخت بلند و در فضایى گشاده و بسیار وسیع... و زید بنثابت به هنگام مرگ، آنقدر طلا و نقره به میراث گذاشت که آنها را با تبر مىشکستند و یُعلى بن منبّه، پانصد هزار دینار نقد به ارث نهاد و...»(18)
نتیجه آنکه، در زمان عثمان اشرافیت نوینى در جامعه اسلامى پدیدار گشت و عدالت اجتماعى از بین رفت.
طبرى مىنویسد: «عثمان در امارت دادن به بنى اُمیّه و اختصاص دادن بیتالمال به آنها به حدّى افراط کرد که مردم در مناطق مختلف علیه او قیام کردند. و بنى امیه آنقدر جسارت پیدا کرده بودند که سعیدبن عاص وقتى استاندار کوفه شد اعلام کرد: "إِنَّ السَّوادَ بُسْتانٌ لِقُرَیْشٍ وَ بَنِى أُمَیَّةِ" = عراق بستان قریش و بنىامیه است (که مورد اعتراض مالک اشتر قرار گرفت.»(19)
از دیگر کارهاى خلیفه سوم تقویت نظام اقطاعى بود. عمر تعدادى از زمینهاى بیتالمال را به سابقین در اسلام و مجاهدان بزرگ اختصاص داد. عثمان زمینهایى را به عنوان هدیه به بستگانش تقدیم کرد و نظام اقطاعى را استوار ساخت.(20)
ابن ابى الحدید مىگوید: «پیغمبر نقطهاى در بازار مدینه به نام مَهْرود را وقف مسلمانان کرده بود، ولى عثمان آن را به حارث بن حکم، برادر مروان، تیول داد! فدک را که فاطمه علیهاالسلام گاهى به عنوان ارث و گاهى به عنوان بخشش از خلفا مطالبه مىکرد و به او ندادند، به مروان بخشید. مراتع اطراف مدینه را از دسترس مسلمانان خارج ساخت، و در اختیار احشام بنىامیّه گذاشت که در انحصار آنها باشد. تمام غنایم فتح افریقا از طرابلس غرب تا طنجه را یکجا به عبداللّه بن ابى سرح بخشید... .»(21)
نتیجه سیاست نژادپرستانه و قبیلهگرایانه عثمان، اقتدار بنىامیّه در ابعاد مختلف بود. آنها با به دست آوردن قدرت سیاسى، امکانات اقتصادى جهان اسلام را نیز به خود اختصاص دادند و از این راه توانستند قدرت نظامى قابل توجهى به دست آورند.
معاویة بنابى سفیان در اثر کیاست و نیرنگبازى و توانمند بودن منطقه شامات، از نظر اقتصادى و نظامى قدرت زیادى کسب کرد و پس از شهادت حضرت على علیهالسلام حدود بیست سال بر تمام مناطق جهان اسلام حکومت کرد و براى فرزندش یزید به عنوان ولیعهد خود بیعت گرفت.
3. تبدیل خلافت اسلامى به سلطنت موروثى
فلسفه رهبرى و زعامت در اسلام بر پایه «رهبر براى مردم، مردم براى رهبر» مبتنى است. از اینرو، رهبر جامعه اسلامى باید در حق مردم خیر خواهى کند و آنها را مانند اجزا و عناصر شخصیّت خود تلقّى نماید و از تقواى کامل و درک وظایف خطیر رهبرى برخوردار باشد تا جامعه اسلامى را چنان که شایسته است به سعادت رهنمون گردد. تأثیر رهبران اجتماعى در اصلاح جامعه به حدّى بالاست که پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «دو گروه از امّت من هستند که اگر فاسد شدند امّت من فاسد مىشوند و اگر به صلاح و نیکى گرایش داشتند امّت من اصلاح گشته و صالح مىشوند و آنها عبارتند از دانشمندان و فرمانروایان.»(22) و على علیهالسلام فرمودند: «ملت اصلاح نشوند مگر اینکه والیان امور اصلاح شوند.»(23)
بنى امیّه رهبرى و خلافت اسلامى را مانند بسیارى از مبانى دینى وارونه کردند. معاویه براى انجام دستور پدرش که گفت: «اى فرزندان عبد شمس خلافت را همانند یک توپ در برگیرید. سوگند به خدا نه بهشتى است و نه جهنّمى. و آن را براى فرزندان خود به ارث بگذارید»،(24) همه چیز را در خدمت بنىامیّه قرار داد و نه تنها خیرخواهى براى امّت اسلامى نکرد، بلکه خلافت اسلامى را تبدیل به سلطنت موروثى کرد و براى نخستین بار در تاریخ خلافت اسلامى، موضوع ولیعهدى را مطرح کرد.(25) وى در زمان حیات خود از مردم با زور و تهدید و دسیسههاى دیگر براى ولیعهدى پسرش یزید بیعت گرفت، در حالى که هیچ یک از ابوبکر و عمر و عثمان که مورد قبول معاویه بودند، سخنى از ولیعهدى فرزندشان به میان نیاورده بودند. تا پیش از وى، آنچه عملاً مورد قبول عامّه بود، شوراى اهل حلّ و عقد یا آراى عمومى بود. گذشته از اصل بدعت بودن ولیعهدى، شخص یزید نیز فردى آلوده و فاسد و منحرف بود و به هیچ وجه صلاحیت خلافت را نداشت. این کار معاویه آن قدر زشت و ناپسند بود که شخصى همانند زیاد بن ابیه، که خود از فاسقان روزگار بود، نیز به او اعتراض کرد.
او پس از دریافت نامه معاویه مبنى بر اخذ بیعت براى یزید، مردى را که به فضل و فهم او اعتماد داشت نزد خود خواند و به او گفت: من مىخواهم تو را بر موضوعى امین گردانم که بر صفحات نامه بر آن موضوع اعتماد نکردم! آنگاه گفت: نزد معاویه به شام برو و به او بگو اگر ما، مردم را براى بیعت با فرزندت دعوت کنیم، آنها به ما چه خواهند گفت؟ با آنکه یزید با سگها و بوزینهها بازى مىکند و لباسهاى الوان مىپوشد و به نوشیدن خمر معتاد است و روز را با آلات موسیقى به پایان مىرساند! چگونه مىتوان مردم را به بیعت با چنین کسى دعوت کرد، حال آنکه در میان اجتماع افرادى همچون حسین بن على، عبدالله بن عباس، عبداللّه بن زبیر و عبداللّه بن عمر هستند؟ ولى اگر تصمیم دارى براى یزید به عنوان خلیفه بیعت بگیرى، امر کن فرزندت را که یک سال یا دو سال مانند آن چهار تن رفتار کند و اخلاق و روش آنها را در پیش گیرد، تا ما بتوانیم از این راه امر را بر مردم مشتبه سازیم و از آنها براى او بیعت بگیریم.»(26)
فضاحت و ننگ یزید تا آنجا بالا گرفته بود که حتى فرد ظالم و فاسدى مانند زیاد بن ابیه او را شایسته زمامدارى نمىدانست!
معاویه خود بهتر از هر کس دیگرى فرزندش را مىشناخت و به مفاسد اعتقادى و اخلاقى وى واقف بود. او به خوبى مىدانست یزید شایستگى زعامت و رهبرى جهان اسلام را ندارد، اما از آنجا که معاویه اساسا اعتقادى به مصالح اسلام و منافع عمومى نداشت و شیفته فرزندش بود، او را به ولیعهدى معرّفى کرد.(27)
یزید حتى آن هنگامى که به عنوان ولیعهد معرّفى شده بود نیز به مصالح اجتماعى و ملّت اسلامى بى اعتنا بود و دردناکترین حادثه براى امّت مسلمان کوچکترین تأسف و تأثّرى در او به وجود نمىآورد.
حسن بصرى مىگوید: «براى معاویه گناهانى بود که اگر بعضى از آنها براى اهل زمین بود آنان را کفایت مىکرد. یکى از آنها این بود که زیاد بن ابیه را به پدرش ابوسفیان ملحق نمود و برادر خود خواند، دیگر اینکه حجر بن عدى و اصحابش را کشت. و جرم سوم او این بود که یزید را بر مردم مسلّط کرد.»(28)
معاویه با بدعتى که در خلافت اسلامى انجام داد زمینه را براى هتک مقدّسات فراهم آورد و شرایط را براى سلطنت مروانیان مهیّا ساخت؛ به گونهاى که از آن پس در میان دودمان حاکم اموى (و نیز بعدها در سلسله عباسى) تعیین ولیعهد، براى خلیفه مانند کسرى و قیصر، معمول و مرسوم گردید.
4. الحاق «زیاد» به ابوسفیان
در فقه اسلامى اگر زنى برده (کنیز) زنا کند و از این راه بچهاى به دنیا آورد، فرزند به شوهر او (در صورت داشتن شوهر) و یا به مالک او تعلق مىگیرد و مرد زناکار بهرهاى از او ندارد.
پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «الوَلَدُ لِلْفِراش و للعـاهِرِ أَلْحَجر»؛(29) فرزند از آنِ پدر است و براى زناکار چیزى جز سنگ نیست (بهرهاى ندارد.)
همچنین فرمودند: «اگر کسى ادّعا کند که شخصى پدر اوست، در حالى که مىداند او پدرش نیست، بهشت بر او حرام خواهد بود»(30) و «از بزرگترین افتراءات این است که کسى را به غیر پدرش نسبت دهند.»(31)
مسلمانان نیز تا سال 44 هجرى به این سنت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ملتزم بودند. اما معاویه در این سال بر اساس یک سنت جاهلى مدّعى شد پدرش ابوسفیان، زمان جاهلیت با سمیّه مادر زیاد، که زن عبید بود، همبستر شده و سمیّه از وى باردار گردیده و «زیاد» به دنیا آمده است. معاویه ادعّاى خود را مستند به شهادت ابو مریم سلولى، قوّاد زمان جاهلیت، مىنمود.(32) اگر کسى «زیاد» را به ابوسفیان نسبت نمىداد، معاویه خشمگین مىشد. به همین جهت یزید بن ربیعه گفت: «أَتغضبِ أَن یُقال أَبوک عَفٌّ و ترضـى أَن یُقال ابوک زانٍ»؛(33) آیا خشمناک مىشوى که بگویند پدرت پاکدامن بود و خشنود هستى که بگویند پدرت زناکار بوده است؟
چنانکه مورّخان بیان کردهاند، انگیزه معاویه این بود که «زیاد بن ابیه» را، که فردى با هوش و مستعد و از کارگزاران حضرت على علیهالسلام بود به خدمت بگیرد و او را از آن حضرت جدا کند.
ابن اثیر مىنویسد: «هنگامى که على بنابىطالب علیهالسلام به خلافت رسید، "زیاد" را به عنوان والى فارس معرّفى کرد. زیاد نیز منطقه فارس را به خوبى اداره کرد و سنگرها را حفظ نمود. وقتى معاویه از این امر باخبر شد، بسیار عصبانى گردید و نامهاى به "زیاد" نوشت و او را تهدید کرد و گفت: "تو از ابو سفیان متولد شدهاى."»(34)
وقتى «زیاد» نامه معاویه را خواند، در بین مردم گفت: از فرزند هند جگرخوار و رئیس منافقان تعجب است که مرا تهدید مىکند و به سوى خود دعوت مىنماید و حال اینکه بین من و او پسر عمّ رسول خدا قرار دارد که اکنون مهاجر و انصار پیرامون او را گرفتهاند. به خدا سوگند اگر على علیهالسلام به من اجازه دهد نزد معاویه مىروم و گردن او را با شمشیر مىزنم.(35)
گزارش این ماجرا به على علیهالسلام رسید. حضرت در نامهاى به «زیاد» نوشتند: «من تو را شایسته حکمرانى دانستم و به تو حکمرانى فارس را دادم، ابوسفیان به خاطر آرزوهاى باطل، لغزش کرد و حرف نابجایى گفت که هیچگاه موجب ارث و حلّیت نسب نمىشود... اکنون از مکر و حیله وى حذر کن و خود را در دام او داخل نساز.»(36)
زیاد در زمان على علیهالسلام دعوت معاویه را رد کرد، اما پس از شهادت آن حضرت وقتى معاویه مجددا او را نزد خویش فرا خواند و ادّعاى خود را تکرار نمود، در مجلس او حاضر شد. معاویه جماعتى را جمع کرد تا شاهد ماجرا باشند و عدّهاى را جهت گواهى دادن به صحّتِ ادّعاى خود فراهم آورد و بدین صورت «زیاد» را به پدرش ملحق کرد و برادر خود خواند! و او را به خدمت گرفت.
امام حسین علیهالسلام این بدعت معاویه را از جمله کارهاى ناپسند او مىشمارند و در پاسخى که به نامه وى مىدهند مىنویسند: «آیا تو نبودى که "زیاد" (پسر سمیّه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفیان قلمداد کردى، در حالى که پیامبر فرموده است: "نوزاد به پدر ملحق مىگردد و بهره زناکار سنگ است؟".
اى کاش ماجرا به همین جا خاتمه مىیافت، اما چنین نبود، بلکه پسر سمیّه را پس از برادر خواندگى بر ملّت مسلمان مسلّط ساختى و او نیز با اتّکا به قدرت تو مسلمانها را کشت، دستها و پاهایشان را قطع کرد.»(37)
5. بدعتهاى دیگر معاویه
معاویه بدعتهاى متعدد دیگرى نیز بنیان نهاد که در ذیل به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. بعضى از احکام حج را عملاً تغییر داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد و بوى خوش استعمال نمود.(38)
2. او در ظرف طلا و نقره آب مىنوشید و غذا مىخورد، در حالى که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آن را نهى کرده بودند.(39)
3. لباس حریر (که بر مردان حرام است) بر تن مىکرد و اعتنایى به محرمات الهى نمىکرد.(40)
4. در نماز عید فطر و قربان اذان و اقامه اضافه کرد، با این که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرموده بودند: «لیس فى العیدین أَذان و اقامه.»(41)
5. خطبههاى نماز عید فطر را پیش از نماز خواند و این عمل را بنىامیّه بر خلاف سنت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ادامه دادند.(42)
6. کسى از معاویه پرسید: آیا مىتوان بین دو خواهر که برده و کنیز باشند جمع نمود (همزمان هر دو را به همسرى گرفت)؟ معاویه پاسخ داد: آرى من آرزوى چنین کارى را دارم.(43)
6. دشمنى با پیامبر صلىاللهعلیهوآله
در دوران معاویه دشمنى با نبىّ مکرم اسلام صلىاللهعلیهوآله و اهلبیت علیهمالسلام آن حضرت تشدید شد. معاویه با جعل احادیث کذب سعى کرد مقام پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله را پایین بیاورد. معاویه خود سوگند یاد کرد که نام پیامبر صلىاللهعلیهوآله را دفن خواهد کرد.
زبیر بن بکّار از «مطَرِّف» پسر مغیره نقل مىکند:«با پدرم مغیره در دمشق مهمان معاویه بودیم. پدرم به کاخ معاویه زیاد تردّد مىکرد و با او به گفتوگو مىپرداخت و در بازگشت به اقامتگاه همواره از عقل و درایت او یاد مىکرد و او را مىستود، اما یک شب که از کاخ معاویه برگشت دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است، فهمیدم حادثهاى پیش آمده که موجب ناراحتى او شده است.
وقتى علت آن را پرسیدم، گفت: پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار مىآیم! گفتم مگر چه شده است؟
گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودیم، به او گفتم: اکنون که به مراد خود رسیدهاى و حکومت را قبضه کردهاى، چه مىشد که در این آخر عمر با مردم با عدالت و نیکى رفتار مىکردى و با بنى هاشم این قدر بدرفتارى نمىنمودى، چون آنها بالاخره خویشان تو هستند(44) و علاوه بر آن، اکنون در وضعى نیستند که خطرى از ناحیه آنها متوجه حکومت تو گردد!؟
معاویه گفت: هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گسترى نمود و پس از مرگش فقط نامى از او باقى ماند. عمر به مدت دوازده سال خلافت کرد و زحمتها کشید، پس از مرگش جز نامى از او باقى نماند. سپس بزرگ ما عثمان که کس در شرافت نسب به پاى او نمىرسید، به حکومت رسید، امّا به محض آنکه مرد، نامش نیز دفن شد. ولى هر روز در جهان اسلام پنج بار به نام این مرد هاشمى (پیامبراسلام) فریاد مىکنند و مىگویند: "اشهد أَن محمدا رسول اللّه" اکنون با این وضع (که نام آن سه تن مرده و نام محمد باقى مانده) چه راهى باقى مانده است جز آنکه نام او نیز بمیرد و دفن شود؟»(45)
این گفتار معاویه که به روشنى از کفر وى پرده بر مىدارد، زمانى که از طریق راویان حدیث به گوش مأمون رسید، طى بخشنامهاى در سراسر کشور اسلامى دستور داد مردم معاویه را لعن کنند.(46)
همچنین معاویه انتشار فضایل اهلبیت علیهمالسلام را ممنوع کرد. ابن ابى الحدید در این باره مىنویسد: «معاویه در عام الجماعه (سال 40 ه.) فرمانى عمومى براى کارگزارانش در تمام بلاد اسلامى صادر کرد که در آن آمده بود: هر کس که چیزى در فضیلت "ابوتراب" [على علیهالسلام [ و خاندانش روایت کند، خونش هدر است، و مالش حرمت ندارد، و از حوزه حفاظت حکومت بیرون خواهد بود.»(47)
معاویه به اینکه فضایل على علیهالسلام و فرزندانش پخش نشود قانع نبود، بلکه دستور داد احادیثى در ذمّ آن حضرت جعل کنند و گروهى از اصحاب و تابعان را گماشت تا اخبار زشتى را درباره على علیهالسلام جعل کنند و براى آنان امتیازاتى قایل شد تا دیگران نیز به این امر تشویق شوند.(48)
7. سبّ جانشین پیامبر صلىاللهعلیهوآله (49)
معاویه در ادامه سیاست مهجور کردن على علیهالسلام ، و فرزندانش، بر خلاف سنت رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله ، سبّ على علیهالسلام ، همسر فاطمه زهرا علیهاالسلام و خلیفه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، را روا شمرد! معاویه ابتدا خود سبّ و بدگویى به على علیهالسلام را آغاز نمود و سپس ائمه جمعه و جماعات و مردم را به این کار وادار نمود.
طبرى مىنویسد: «معاویه پس از طواف، همراه سعدبن ابىوقّاص به دارالنّدوة رفت. او وقتى روى تخت خود جلوس نمود، على علیهالسلام را سبّ کرد. سعد گفت: چگونه او را سبّ مىکنى که اگر من یک خصلت از خصلتهاى على را داشتم برایم بهتر بود از اینکه تمام عالم متعلّق به من باشد!»(50)
چنانکه مورّخان گزارش کردهاند، معاویه از کارگزاران خود خواست تا با کسانى که حدیثى در مناقب و فضایل على علیهالسلام و اهل بیتش نقل مىکنند برخورد نمایند. از سوى دیگر، خطبا و گویندگان را واداشت تا در هر مجمع و مکانى بر فراز منبرها به لعن على بن ابى طالب علیهالسلام و برائت و دورى از وى و تخطئه کردن اهل بیتش و لعن آنها بپردازند.(51)
مغیرة بن شعبه وقتى از طرف معاویه حکومت کوفه را به عهده گرفت، بر فراز منبر على علیهالسلام و شیعیان آن حضرت علیهالسلام را لعن کرد که مورد اعتراض "زید بن ارقم" واقع شد. زید به او گفت: مگر پیامبر صلىاللهعلیهوآله از سبّ اموات منع نفرمود؟ به چه دلیل على را سبّ مىکنى و حال اینکه او از دنیا رفته است؟ صعصعة بن صوحان نیز بر او پرخاش نمود.(52)
این بدعت زشت معاویه، تا چهل سال پس از او نیز ادامه یافت و خطبا و گویندگان، على علیهالسلام را سبّ مىکردند، تا این که عمر بن عبد العزیز از انجام این عمل در خطبهها و منابر جلوگیرى نمود.
8. سرکوب شدید محبّان اهلبیت علیهمالسلام
پس از شهادت على علیهالسلام و به خلافت رسیدن معاویه در سال چهل هجرى، سیاست تهدید و قتل با شدّت و قدرت بیشترى اجرا شد. زیاد بن سمیه در کوفه، پایگاه شیعیان على علیهالسلام ، یاران على علیهالسلام را مورد تعقیب قرار داد، هر کس را پیدا کرد به قتل رساند یا دستها و پاهاى آنها را قطع نمود و بر شاخههاى درختان خرما به دار آویخت، یا نابینا ساخت، به طورى که احدى از شخصیّتهاى معروف شیعه در عراق باقى نماند.
به تعبیر ابن ابى الحدید، آن قدر اختناق شدّت یافت که افراد به خادم و همسر خود نیز اعتماد نداشتند و اگر مىخواستند حرفى به آنها بزنند قبلاً آنها را قسم مىدادند که مطالب را به حکومت منتقل نکنند.(53)
معاویه «سَمُرة بن جندب» را به فرماندارى بصره منصوب کرد. این مرد خون آشام گاهى به اندک بهانهاى مؤمنان را به شهادت مىرساند.(54)
زیاد بن سمیّه در اواخر عمر، اهل کوفه را در دارالاماره جمع مىکرد و آنها را به سبّ على علیهالسلام وادار مىنمود، هر کسى از لعن على علیهالسلام خود دارى مىکرد مىکشت و خانهاش را ویران مىساخت.(55)
ابن ابى الحدید از امام باقر علیهالسلام نقل مىکند: سختترین زمان براى شیعیان ما زمان معاویه بود که در هر شهرى آنها را یافتند به قتل رساندند و پاى آنها را بریدند. زمان حکومت عبیداللّه بن زیاد و حجّاج در کوفه که رسید، فشار بر شیعیان به قدرى زیاد شد که مردم ترجیح مىدادند به آنها کافر و زندیق بگویند تا شیعه على!(56)
این سیاست وحشیانه معاویه تا آنجا پیش رفت که هر کس اهل بصیرت و تقوا بود گرفتار آن شد، درست همان طور که حضرت على علیهالسلام قبلاً از گستردگى این فتنه خبر داده بود.»(57)
معاویه براى فرو نشاندن آتش کینهاى که نسبت به على علیهالسلام داشت، یاران مخلص و ارادتمندان خاصّ حضرت علیهالسلام را به طور فجیع و غیر انسانى به شهادت رساند. در اینجا به دو نمونه اشاره مىشود:
رُشید هَجَرى: زیاد بن نصر حارثى مىگوید: در حضور «زیاد» بودم، رشید هجرى را آوردند، از او پرسید: مولاى تو على، به تو اطّلاع داده که چگونه ما تو را خواهیم کشت، تا مطابق گفته او تو را به قتل برسانیم؟ پاسخ داد: مولایم فرموده نخست دست و پاى مرا مىبرند، آنگاه به دار مىآویزند. «زیاد» گفت: سوگند به خدا هم اکنون خبر او را تکذیب مىکنم. پس دستور داد او را رها کنند. چون خواست از پیش «زیاد» بیرون رود، «زیاد» گفت: به خدا سوگند هیچ سیاستى را شایستهتر از آنچه مولاى او گفته در حق او نمىدانم؛ دست و پاى او را ببرید و او را به دار بیاویزید. رشید گفت: هنوز کار دیگرى باقى مانده که مولایم مرا از آن آگاه ساخته است. زیاد دستور داد تا زبان او را قطع کنند، رشید گفت: سوگند به خدا، اینک راستىِ خبر على علیهالسلام براى من آشکار شد!(58)
حُجر بن عدى کِندى و یارانش: حُجر بن عدى در نوجوانى همراه برادرش «هانى بن عدى» ایمان آورد. او با اینکه در زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله از نظر سن و سال جوان بود، از یاران با فضیلت و عالى قدر آن حضرت به شمار مىرفت.(59)
او مرد رزم بود؛ دلاورى و شجاعت با سرشت او در هم آمیخته شده بود. وى گرچه جنگهاى زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله را درک نکرد، اما در فتح شام، جنگ قادسیه و فتح مدائن از فاتحان و جنگجویان دلیر به شمار مىرفت.(60)
حجر، پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله پیوسته در کنار على علیهالسلام بود، از یاران خاص و علاقهمندان وفادار امیرمؤمنان به شمار مىرفت، او در هر سه جنگى که در مدت خلافت على علیهالسلام پیش آمد، یعنى جنگ صفین، نهروان و جمل، در رکاب آن حضرت شمشیر مىزد. او در جنگ صفیّن فرماندهى قبیله خود «کنده» و در جنگ نهروان فرماندهى جناح چپ سپاه على علیهالسلام را بر عهده داشت.(61)
هنگامى که «سفیان بن عوف غامدى» به دستور معاویه به شهر «انبار» واقع در قلمرو حکومت امیرالمؤمنین علیهالسلام حمله کرد و گروهى را کشت و شهر را غارت کرد و در آن حدود رعب و وحشت شدیدى ایجاد نمود، حضرت على علیهالسلام سعید بن قیس و حجر بن عدى را در رأس یک سپاه هشت هزار نفرى براى بیرون راندن او اعزام نمود. همچنین على علیهالسلام براى مقابله با شبیخونهاى ضحاک بن قیس، یکى از فرماندهان بىباک معاویه، به حجر مأموریت داد و او با موفقیت آن را به انجام رساند و برگى دیگر بر افتخارات زرّین خود افزود.(62)
او با شیعیان در کوفه جلساتى براى مقابله با امویان بر پا مىداشت. با مرگ مغیره و منصوب شدن «زیاد بن ابیه» به حکمرانى کوفه، حُجر مورد تهدید و خشم «زیاد» قرار گرفت. هنگامى که مأموران «زیاد» درصدد دستگیرى حجر برآمدند، همراهان او مانع شدند. از اینرو، «زیاد» جنگجویان بیشترى را براى دستگیرى او فرستاد. حجر که نیروهاى خود را نابرابر مىدید، درگیرى را به مصلحت ندانست و در منزل یکى از یارانش مخفى شد.
«زیاد» براى یافتن حجر کوشش فراوان نمود. و هر کس از همرزمان حجر را دستگیر مىکرد زیر شکنجه قرار مىداد تا محل اختفاى او را نشان بدهد. سرانجام زیاد از دستگیرى او نومید گشت و محمد بن اشعث، خویشاوند نزدیک حجر را خواست و به او اخطار کرد که اگر حجر را پیدا و تسلیم نکند باغ و خانههایش را ویران و خود وى را خواهد کشت.
حُجر که از گرفتارى همرزمان و خویشان خود به شدّت رنج مىبرد، به محمد بناشعث خبر داد حاضر است خود را تسلیم کند، به شرط اینکه با چند تن از بزرگان کوفه نزد زیاد برود و با زیاد شرط کند که پس از تسلیم شدن، او را به شام بفرستد تا سرنوشت وى در نزد معاویه معلوم گردد.
محمد بن اشعث با چند نفر دیگر نزد زیاد رفتند و او شرط حجر را قبول کرد. حجر خود را تسلیم نمود و همراه یازده تن از شیعیان على علیهالسلام که در زندان به سر مىبردند به سوى شام اعزام شدند.
معاویه که حجر را خطرى براى حکومت خود مىدید و در قتل وى مصمّم بود، نمىخواست با وى روبهرو شود، از اینرو، مأمورانى را به «مرج عذرا»، دوازده میلى دمشق، فرستاد تا او را به شهادت برسانند.(63)
مأموران گفتند: معاویه ما را مأموریت داده که به شما پیشنهاد کنیم که از على بیزارى بجویید و به او بدگویى کنید، اگر این کار را کردید شما را آزاد مىکنیم ولى اگر خوددارى کردید شما را به قتل خواهیم رساند.
همه پاسخ دادند: هرگز این کار را نخواهیم کرد.
و گفتند: «شکیبایى بر تیغ تیز براى ما آسانتر از قبول پیشنهاد شماست، ما هرگز تن به چنین کار زشت و ننگینى نخواهیم داد و مرگ را استقبال مىکنیم و ورود به خدمت پیامبر و على علیهالسلام را بر داخل شدن در آتش دوزخ ترجیح مىدهیم.»(64)
از اینرو مأموران معاویه حجر و شش نفر از یاران وى را در مرج عذرا مظلومانه به شهادت رساندند.(65)
عصر یزید، نفى همه اندیشهها و ارزشهاى اسلامى
انحراف فرهنگى، سیاسى و اجتماعى در جامعه اسلامى با رحلت پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله آغاز شد و روز به روز گسترش یافت. در عصر عثمان ارزشهاى اسلامى و معنوى یکى پس از دیگرى جاى خود را به ارزشهاى مادّى و جاهلى دادند و این روند انحرافى در اواخر عمر معاویه به اوج رسید. با حاکمیت یزید بن معاویه، مبارزه با مبانى و ارزشهاى اسلامى شکل علنى به خود گرفت و جاهلیت با همه ویژگىهایش ظهور یافت و دین اسلام در معرض نابودى قرار گرفت.
امام حسین علیهالسلام در پاسخ مروان، که از امام علیهالسلام براى یزید بیعت مىخواست، فرمودند:
«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الاِْسلامِ أَلسَّلام إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزید»؛(66) وقتى امت گرفتار شخصى مانند یزید شد فاتحه اسلام خوانده شده است.
هنگامى که یزیدِ متجاهرِ به فسق و جور در مسند خلافت نشست، مبارزه با قرآن کریم و سنّت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله شکل علنى به خود گرفت و خط اضمحلال دین، جدّى شد. شهید مطهرى قدسسره در این زمینه مىگوید: «فرق است بین خلیفهاى که شخصا ناصالح است ولى امور را دُرست مىچرخاند و بین خلیفهاى که وجودش علیه مصالح مسلمانان است. در زمان امام حسین علیهالسلام عمده این بود که مدار خلافت اسلامى تبدیل به سلطنت جائرانه و ظالمانه و مترفانه و فاسقانه عربى شده بود و اگر امام حسین علیهالسلام قیام نمىکرد خطر این بود که بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالک فتح شده برچیده شود.»(67)
تفاوت یزید با پدرش معاویه در این بود که آنچه معاویه مخفیانه انجام مىداد، او آشکارا مرتکب مىشد. از اینر، تأثیر اجتماعى آن به مراتب بیشتر بود. مسعودى مىنویسد:«در اثر تظاهر یزید به گناه[این کار]، در بین عمّال و کارگزاران حکومت وى نیز شایع گردیده بود، حتى در مکه و مدینه [که دو شهر مذهبى و مقدس بودند] غنا و استعمال آلات لهو و نوشیدن شراب علنى شده بود.»(68)
با سلطنت یزید بن معاویه بدعتها و گمراهىها آشکار گردید، قرآن کریم و سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به فراموشى سپرده شد. به همین جهت امام حسین علیهالسلام در نامه خود به مردم بصره نوشتند:
«أَدْعُوکُمْ إِلى کِتـابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نبیّه فَإِنَّ السُّنَّةَ قَدْ أُمیتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْیِیَتْ...»؛(69) شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش دعوت مىکنم؛ زیرا در شرایطى واقع شدهایم که دیگر سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله (یکسره) از میان رفته و جاى آن را بدعت فرا گرفته است.
شرک و کفر یزید
یزیدبن معاویه بر خلاف پدرش که خود را مسلمان وانمود مىکرد، پرده از روى چهره پرتزویر و کفر آلود بنى امیّه برداشت و هدف اصلى خاندان بنى امیّه از حکومت را آشکار ساخت. وى که در فکر خام خود کار دینداران و اسلام را تمام شده تلقّى مىکرد، یکسره به فکر مى گسارى و عیّاشى بود. در ماجراى کربلا، با خواندن شعرى آشکارا از شکست کفّار قریش در برابر مسلمانان در جنگ بدر اظهار تأثّر و اندوه نمود و کشتن فرزندان پیغمبر و خاندان وحى را به حساب انتقام از پیامبر صلىاللهعلیهوآله عنوان کرد و آرزو کرد اجداد و پدران وى زنده بودند و کشته شدن فرزند رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را مىدیدند و به او مىگفتند: اى یزید دست تو شَل مباد. و در پایان گفت: بنى هاشم با ملک و قدرت بازى کردند، پس باید دانست نه خبرى آمده و نه وحیى نازل گردیده است.(70)
از شواهد دیگرى که بر کفر یزید دلالت مىکند، اشعارى است که ابن جوزى از وى نقل کرده است؛ یزید قصیده را چنین سروده است: اى عَلیّه،(71) نزد من بیا و مرا شراب بنوشان و ترانه بخوان ؛ چرا که مرا با مناجات (خدا) دوستى و الفتى نیست. اى عَلیّه، داستان جد بزرگوارم ابوسفیان را برایم بخوان، آن هنگامى که (براى جنگ با مسلمانان) به اُحد رفته بود (و آن چنان در برابر محمد مقاومت کرد و از مسلمانان کشت) که محمد عدّهاى را گماشت که بر کشتگان مسلمانان بگریند! اى علیّه، نزد من آى و به من مِى بنوشان، همان مِى که تشنگان را خوش آید و از انگورهاى شام باشد! اى علیّه، آنگاه که ما به گذشته [دوران جاهلیت] واپس مىنگریم، شراب را پى در پى حلال مىبینیم! اى ام حیّم(72) پس از مرگم، شوهر اختیار کن و آرزوى ملاقات مرا [در دنیاى دیگر] در دل مدار؛ زیرا آنچه درباره قیامت و روز رستاخیز گفتهاند، سخنان تاریک و باطلى است!»(73)
علاوه بر اینکه یزید در موارد متعدد علنا شرک و کفر خود را اظهار مىداشت، رفتار و کردار او نیز گواه این مدّعاست. یزید بیش از سه سال حکومت کرد. سال اول، امام حسین علیهالسلام ، آن حجت خدا و یارانش را به شهادت رساند. سال دوّم مدینة الرّسول را قتل عام و غارت نمود و سال سوّم کعبه (خانه خدا) را به منجنیق بست.(74) بدون تردید هیچ یک از این جنایتهاى فجیع از انسان موحّد و مسلمان صادر نمىشود.
سبط ابن جوزى در این باره مىنویسد: «صالح فرزند احمد بن حنبل مىگوید: من به پدرم گفتم که مردم، ما را به دوستىِ یزید نسبت مىدهند. پدرم گفت: فرزندم آیا ممکن است کسى داراى ایمان باشد و با این حال یزید را دوست بدارد؟! گفتم: پس چرا او را لعن نمىکنى؟ پدرم گفت: چگونه لعن نکنم کسى را که خداوند در کتاب خود او را لعنت کرده است؟! گفتم در کجاى قرآن خداى متعال یزید را لعن نموده؟ پاسخ داد آنجا که مىفرماید: "فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ."(75)
فرزندم! آیا فسادى بزرگتر از قتل نفس و کشتن (برخلاف حق)، وجود دارد!؟»(76)
سابقه تباهى و فساد یزید
گرچه پارهاى از مظاهر کفر و شرک و آلودگى یزید که به آنها اشاره شد، پس از خلافت او و بعد از حادثه کربلا رخ نموده است، امّا او از همان جوانى و از دوران ولیعهدى چنین بود و امام حسین علیهالسلام و بزرگان دیگر جامعه از آن آگاه بودند. از اینرو، امام حسین علیهالسلام از همان زمان ولیعهدى او در مخالفت با این امر، روى ماهیت پلید او تکیه کردند، چنانکه در یکى از نامههاى خود به معاویه، پس از یادآورى بدعتهاى او، نوشتند: «ثُمَّ وَلَّیْتَ ابْنَکَ وَ هُوَ غُلامٌ یَشْرَبُ الشَّرابَ وَ یَلْهُو بِالْکِلابِ فَخُنْتَ أَمـانَتَکَ وَ أَخْرَبْتَ رَعِیَّتَکَ وَ لَم تُوَدِّ نَصیحَةَ رَبَّکَ فَکَیْفَ تُوَلّى عَلى أُمَّةِ مُحَمّدٍ مَنْ یَشْرَبُ الْمُسْکِرَ؟ وَ شـارِبُ الْمُسْکِرِ مِنَ الْفـاسِقینَ وَ شـارِبُ الْمُسْکِرِ مِنَ الاَْشْرارِ وَ لَیْسَ شـارِبُ الْمسْکِرِ بِأَمینٍ عَلى دِرْهَمٍ فَکَیْفَ عَلَى الاُْمَّةِ؟»؛(77) سپس فرزندت یزید را ولیعهد خود نمودى، او جوانى است که شراب مىخورد و اهل بازى با سگهاست. تو در امانت خیانت کردى و امور رعّیت را به تباهى کشاندى و به خیر خواهى و (اوامر) پروردگارت بى توجهى نمودى، (اى معاویه) چگونه (وجدانت قبول کرد) شخص شرابخوار را بر امّت محمد صلىاللهعلیهوآله ولایت بدهى؟! در حالى که شرابخوار از فاسق و از اشرار شمرده مىشود. شرابخوار بر دِرهمى امین نیست، چگونه مىتواند بر امّتى امین باشد؟!
حضرت در بیان دیگرى فرمودند:
«وَ یَزیدُ شـاربُ الْخُمُورِ... وَ مِثْلی لا یُبـایِعُ مِثْلَهُ»؛(78) شخصیتى چون من با یزید شراب خوار بیعت نمىکند.
وضع پریشان امّت
سیر انحطاط فرهنگى، سیاسى و اجتماعى جهان اسلام (پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله ) در سال 60هجرى به اوج خود رسیده بود؛ بدعتها جایگزین سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله شده بودند، تبعیض و فساد و تباهى اجتماعى گسترش یافته و افراد فاسق و منافق چون معاویه و فرزند شراب خوارش یزید، سرنوشت امّت اسلام را به دست گرفته بودند و شخصیت و عزّت مسلمانان در اثر اختناقى که امویان به وجود آورده بودند به شدّت آسیب دیده بود. در مجموع، وضع جامعه اسلامى از جهات مختلف نابسامان بود. از اینرو، وقتى که مردم کوفه مطّلع شدند امام حسین علیهالسلام بر ضد دستگاه اموى قیام نموده و در مکّه اقامت کرده است؛ سیل نامهها را به سوى مکه روانه ساختند و از آن حضرت خواستند تا اوضاع پریشان آنان را سامان دهد.
با مرورى بر سخنان امام حسین علیهالسلام وضعیت نابسامان جامعه اسلامى، از جهات مختلف، آشکار مىگردد. امام علیهالسلام درباره شرایط فرهنگى و سیاسى و اجتماعى کشور اسلامى روى چند مطلب تأکید کردند:
1. محو سنتها و رواج بدعتها
امام حسین علیهالسلام پس از ورود به مکّه در نامهاى که به سران قبایل بصره فرستادند چنین نوشتند: «اینک پیک خود را با این نامه به سوى شما مىفرستم. شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مىکنم؛ زیرا در شرایطى قرار گرفتهایم که سنت پیامبر علیهالسلام از بین رفته و بدعتها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هدایت خواهم کرد. درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد».(79)
در کنگره عظیم حجّ در اجتماع صدها نفر از صحابه و تابعین فرمودند: «شما به چشم خود مىبینید که پیمانهاى الهى را مىشکنند و با قوانین خدا مخالفت مىکنند، ولى بیم و هراس به خود راه نمىدهید. از نقض عهد و پیمان پدرتان به هراس مىافتید، ولى به اینکه پیمانها رسول خدا شکسته یا خوار و بى مقدار گشته است هیچ اهمیت نمىدهید.»(80)
و در منزلى به نام«بیضه» وقتى با سپاه «حُرّ» برخورد کردند، درباره وضعیت فرهنگى فرمودند: «... مردم! آگاه باشید (بنىامیّه) اطاعت خدا را ترک و پیروى از شیطان را بر خود فرض نمودهاند، فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل کردهاند.»(81)
این سخنان، به خوبى نشان مىدهد که جامعه اسلامى، از نظر فرهنگى در حکومت معاویه، تا چه حد در انحراف و انحطاط بوده است.
2. تسلّط افراد فاسق بر سرنوشت مسلمانان
یکى از مشکلات جدّى مسلمانان در عصر معاویه، تسلّط عدّهاى از افراد فاسق و فاجر بر سرنوشت آنان بود. این معضل از زمان خلیفه دوّم آغاز گردید و در عصر معاویه به اوج خود رسید. معاویه افرادى همچون عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه، بُسر بن أَرطاة، زیاد بن ابیه، سمرة بن جُندب و یزید را که براى درهمى امین نبودند بر عِرض و جان و مال مسلمانان مسلّط کرد. امام حسین علیهالسلام در مواضع گوناگون درباره این معضل و پیامدهاى آن مطالبى بیان فرمودند. آن حضرت در سخنرانى خود براى صحابه و تابعین ضمن انتقاد از آنان فرمودند: «اگر در راه خدا مشکلات را تحمل کرده، در برابر آزارها و فشارها شکیبایى از خود نشان مىدادید، زمام امور در قبضه شما قرار مىگرفت و همه امور زیر نظر شما اداره مىشد، ولى شما، ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختید و امور خدا (حکومت) را به آنها تسلیم کردید تا حلال و حرام را در هم آمیزند و در شهوات و هوسرانىهاى خود غوطه خورند. در هر شهرى از شهرها، گویندهاى (مزدور را براى تبلیغ اهدافشان) بر فراز منبر مىفرستند و همه کشور اسلامى در قبضه آنهاست، دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختیار آنان هستند، هر ستمى که بر این مردم بىپناه کنند، مردم نمىتوانند از خود دفاع نمایند... شگفتااز این وضع! چرا در شگفت نباشم در حالى که زمین در تصرّف فردى ستمگر و دغلکار، و باجگیرى نابکار است که بر مؤمنان بى هیچ ترحّم و دلسوزى حکمرانى مىکند...»(82)
3. دگرگون شدن ارزشها و فضیلتها
از نابسامانىهاى جامعه اسلامى در عصر معاویه فراموش شدن ارزشهاى اسلامى و حاکمیت یافتن هنجارهاى عصر جاهلى بود. امام حسین علیهالسلام در راه عراق در منزلى به نام «ذى حُسُم» در میان یاران خود بپا خاستند و خطبهاى بدین شرح ایراد نمودند: «پیشامد ما همین است که مىبینید، جدا اوضاع زمان دگرگون شده، زشتىها آشکار و نیکها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است، مردم در زندگى پست و ذلّتبارى به سر مىبرند و صحنه زندگى، همچون چراگاهى سنگلاخ و کم علف به جایگاه سخت و دشوارى تبدیل شده است.»(83)
4. اختناق و محو شخصیت اسلامى
امویان با کشتن و شکنجه کردن مخالفان خود و حبس آنان در زندانهاى مخوف، اختناق شدیدى در کشور اسلامى به وجود آورده بودند. این فشارهاى سیاسى و اختناق به قدرى شدید بود که شخصیت اسلامى مسلمانان را از بین برده بود. به عنوان نمونه، هزاران نفر از مردم کوفه، که به امام حسین علیهالسلام نامه نوشته بودند و با حضرت مسلم نماینده امام علیهالسلام بیعت کرده بودند، وقتى شنیدند عبیدالله زیاد حکمرانى کوفه را به دست گرفته است چنان وحشت کردند که احدى حاضر به یارى مسلم نشد و او مظلومانه به شهادت رسید.
حسینبن على علیهالسلام در این باره خطاب به اشراف کوفه فرمودند: «اگر بیعت شکنید و نقض بیعت کنید، به جانم سوگند که، این نخستین بار نیست که چنین ننگى را مرتکب مىشوید؛ زیرا شما با پدر و برادرم و پسر عمویم مسلم بن عقیل نیز چنین بىوفایى کردید. فریب خوردگى است که کسى به وعدههاى پوچ شما دل ببندد. شما با این سستى و ترس، خود را بدبخت کردید، و بهره خود را ضایع نمودید.»(84)
چنانکه از سخنان امام حسین علیهالسلام استفاده مىشود، مردم در عین حالى که گرفتار تبعیضها و بى عدالتىهاى حزب اموى بودند و از آنها دلى پر خون داشتند، اما جرأت قیام و مبارزه با بنىامیّه را نداشتند و ظلم و ستم آنان را تحمل مىکردند. سخن فرزدق به امام حسین علیهالسلام نیز این حقیقت را تأیید مىکند. او در پرسش امام علیهالسلام از وضع کوفه گفت: «قُلوب الناسِ مَعَک و سُیُوفُهُم مَعَ بنی امیّة»؛(85) مردم دل هایشان با تو است و شمشیرهایشان با بنى امیّه و علیه تو.
شهید مطهرى مىنویسد: «فرزدق نظر عامّه را گفت؛ عامهاى که محکوم روش کُبَرا و رؤسا بودند و از خود ارادهاى نداشتند، ولى "مجمع بن عبداللّه" بین اشراف بىایمان و عامّه ضعیف مقلد فرق گذاشت. مجمع بن عبداللّه گفت: "اما اشراف و بزرگان کوفه، رشوههاى کلانى به آنها پرداخت شده است و حکومت جوالهاى آنها را پر کرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آنها یکپارچه علیه تو جنگ مىکنند. امّا سایر مردم دلهایشان با توست و شمشیرهایشان فردا علیه شما کشیده شده است."
این وضعیت حاصل سیاستهاى جبارانه و ظالمانه امویان بود که شخصیت ملت مسلمان را لکهدار کرده بودند، کوبیده بودند، و دیگر کسى از روح عزّت و آزادگى و ظلم ستیزى چیزى در خودش نمىدید.»(86)
5. بازگشت همه جانبه فرهنگ جاهلى
چنانکه از سخنان امام حسین علیهالسلام در موارد مختلف استنباط مىشود و منابع کهنِ تاریخ نیز از آن حکایت مىکند، جامعه در عصر معاویه و یزید به صورت بنیادى به عقب برگشته بود. به همین جهت امام علیهالسلام از گناهان و کارهاى نارواى کوچکى که میان عامّه مردم شایع بود سخن نگفتند، بلکه از تغییر رویههاى سیاسى، فرهنگى و اقتصادى و بازگشت آنها از حالت اسلامى به حالت جاهلى شکوه مىکردند. حتى اگر گروه زیادى از مردم به قانون اسلام عمل نمىکردند، باز نمىتوانست چنان شرایط و اوضاع ناگوارى به وجود بیاورد که ولى خدا و حجت حق را به ستوه آورد و آرزومند شهادت سازد. آنچه تأثّر فرزند رسول خدا را بر مىانگیخت، ترک سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و قرآن کریم در تمام شؤون فردى و اجتماعى بود که از طرف حکومت دیکته و ترویج مىشد و در عصر معاویه و یزید تحقق پیدا کرده بود. طبیعى است که در چنین محیطى، انسان آزاده و با ایمانى مانند امام حسین علیهالسلام آرزوى مرگ کند و براى بیدار ساختن مردم با تمام وجود به پا خیزد. او که از دودمان پاک نبوت بود و در دامان برجستهترین انسانها تربیت شده بود و به عنوان بزرگترین شخصیت دینى و اسوه و الگوى ممتاز در جهان اسلام مطرح بود، نمىتوانست نسبت به آنچه بر اسلام و مسلمانان مىگذرد بىتفاوت باشد. سکوت او در برابر چنین وضعى، چه بسا توهّم مشروعیت آن را در افکار عمومى به وجود مىآورد. این معنا، از سخنان دلپذیر آن حضرت کاملاً آشکار است. آن امام معصوم علیهالسلام فرمودند:
«أَلا تَروْنَ أَنَّ الْحقَّ لایُعْمَلُ بِهِ و أَنَّ الْبـاطِلَ لایُتَنـاهـى عنه لِیَرغَبِ الْمُؤمِنُ فی لِقـاءِ ربِّهِ مُحِقا فإنی لا أَرَى الموتَ إِلاّ سَعـادَةً و لا الْحَیـاةَ مَعَ الظّالِمینَ إِلاّ بَرَمـا»؛(87) مگر نمىبینید به حق عمل نمىشود و از باطل اجتناب نمىگردد؟ در این هنگام است که شخص با ایمان باید مشتاق دیدار پروردگارش باشد (طالب مرگ باشد). من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمکاران را جز تنگدلى و ملالت نمىبینم.
همچنین آن بزرگوار در وصیت نامهشان به مهمترین علّت قیام خود که همانا امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با مفاسد وسیع و نابسامانىهاى فراوان اجتماعى و دینى بود تصریح فرمودند:«أُریدُ أَنْ امُرَ بالْمَعْروف و أَنْهى عَنِ الْمُنکَرِ و أَسیرُ بسیرَةِ جَدّی و أَبی على بن ابى طالب»؛(88) براى امر به معروف و نهى از منکر قیام کردم و به راه و رسم جدّم و پدرم على بن ابى طالب علیهالسلام حرکت مىکنم.
امام حسین علیهالسلام در یکى از منازل بین راه در مورد اهداف قیام خود فرمودند: «اى مردم! پیامبر خدا فرمود: هر مسلمانى با سلطانى زورگو مواجه گردد که حرام خدا را حلال نموده، پیمان الهى را درهم شکند، با قانون پیامبر مخالفت کند، در میان بندگان خدا راه گناه و معصیت و دشمنى را ترویج نماید، ولى او در مقابل چنین سلطانى، با عمل و یا گفتار اظهار مخالفت ننماید، بر خداوند است که این فرد را به محلّ همان طغیانگر (آتش جهنّم) داخل کند.
اى مردم! آگاه باشید اینان (بنى امیّه) اطاعت خدا را ترک و پیروى از شیطان را بر خود فرض نمودهاند، فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل نموده و حلال و حرام خداوند را تغییر دادهاند و من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمانان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین که دین جدّم را تغییر دادهاند از دیگران شایسته ترم...»(89)
پىنوشتها
1ـ عبدالحسین احمد امینى، الغدیر، ج 4، تهران، دارالکتب الاسلامّیه، چاپ دوّم، ص 248. گمراهىها و حیرتها به حدّى رسید که عزاى حسین علیهالسلام و مصیبتهاى قبل و بعد از آن را به پا کرد. اى زاده مصطفى این روز سقیفه بود که راه کربلا را هموار کرد و از آنجا که حق پدرت (على علیهالسلام ) و مادرت (فاطمه علیهاالسلام ) غصب گردید تو را کشتند.
2ـ لَوْ قَدَّمْتم مَنْ قَدَّمَ اللّهُ وَ اَخَّرْتُمْ مَنْ اَخَّرَ اللّهُ، وَ جَعَلْتُمُ الْوِلاْیَةَ حَیْثُ جَعَلَهَا اللّهُ، لَمـا عـالَ وَلىُّ اللّه، وَ لَمـا ضـاعَ فَرَضٌ مِنْ فَرائِضَ اللّه، طبرسى، الاحتى، ج1، تحقیق هادى به و بهادرى، ص367.
3ـ شیخ مفید، امالى، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، ص 60.
4ـ همان، نامه 16.
5ـ نهجالبلاغه، خطبه 192.
6ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، تهران، ص 340 / ابو جعفر محمدبن جریرطبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ص 305.
7ـ إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها (نساء:58) یکى از مصادیق بارز امانت در آیه شریفه حکومت و مسؤولیتهاى اجتماعى مىباشد. مجمعالبیان، ج2،ص 63.
8ـ پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «سَتَکونُ فِتَنٌ لایَسْتَطیعُ الْمؤمِنُ أَنْ یُغَیَّر فیها بِیَدٍ و لالِسـانٍ»؛ به زودى فتنههایى پدید خواهد آمد که در آن فرد مؤمن نمىتواند اوضاع را به دست و زبان تغییر دهد. ر.ک. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص144، شیخ صدوق، امالى، ص302.
9ـ نهجالبلاغه، خطبه 3 (شکیبایى ورزیدم، ولى به کسى مىماندم که خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلویش را گرفته است).
10ـ علامه امینى، الغدیر، ج 6، ص 188.
11ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8، قم، منشورات مکتبة آیةاللّه مرعشى نجفى، 1404 ق، ص 111.
12ـ ابوالقاسم اجتهادى، بررسى وضع مالى و مالیه مسلمین، تهران، سروش، 1363، ص 05 به نقل از: طبقات ابن سعد، ج 3، ص 217.
13ـ یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 106.
14ـ سلیم بن قیس، اسرار آل محمد صلىاللهعلیهوآله ، چاپ هفتم، ص 152-153 / شیخ عباس قمى، سفینةالبحار، ج 2، ص 165.
15ـ سلیم بن قیس، پیشین، ص 154 / شیخ عباس قمى، سفینةالبحار، ج2، ص 165 / همو، نفس الرّحمن، ص 144.
16ـ ابن ابىالحدید، پیشن، ج 3، ص 11-13.
17ـ ابن ابىالحدید، پیشین، ج1، ص 198 / امینى، الغدیر، ج 8، ص 286.
18ـ مسعودى، مروج الذّهب، ج 2، ص 350 / امینى، پیشین، ج 6، ص 286.
19ـ طبرى، پیشین، ج 3، ص 365 / ابن ابىالحدید، پیشین، ج 2، ص 129.
20ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص269. قطیعه و قطائع به زمینى گفته مىشود که متعلق به بیتالمال است و زارع باید خراج آن را پرداخت کند. به واگذار کردن چنین زمینى به افراد و دریافت مالیات ناچیز قطیعه (تیول) گفته مىشود.
21ـ همان، ص 199.
22ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 49. قـالَ رَسُولُ اللّه صلىاللهعلیهوآله : صَنْفـانِ مِنْ أُمَّتی إِذا صَلُحـا صَلُحَتْ أُمَّتی وَ إِذا فَسَدا فَسَدَتْ أُمَّتی قیلَ یـا رَسُولَ اللّه مَنْ هُمـا قـالَ: اَلفُقَهاءُ وَ الاُْمَراءُ.
23ـ نهجالبلاغه، خطبه 216. فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلاّ بِصَلاحِ الْوُلاةِ.
24ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 33، ص 208. «تَلَقَّفُوهـا یـا بَنی عَبْدِ شَمسٍ تَلَقُّفَ الْکُرَةِ فَوَاللّهِ مـا مِنْ جَنَّةٍ وَ لا نـارٍ وَ مـا زَلْتُ أَرْجُوهـا لَکُمْ إِلىَ أَبْنـائِکُم وِراثَةٌ».
25ـ سعید بن مسیّب مىگفت: خدا معاویه را کیفر بدهد، او خلافت را تبدیل به سلطنت کرد. خود معاویه نیز مىگفت: من نخستین پادشاهم. (تاریخ یعقوبى، ج2، ص221).
26ـ یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 220.
27ـ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج1، ص202.
28ـ سبط بن الجوزى، تذکرة الخواص، منشورات المطبعه الحیدریه، النجف الاشرف، 1382ق، ص286، و زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، منشورات الشریف الرضى، ص574.
29ـ ابن اثیر، النهایة فى غریب الأثر و الحدیث، ج 3، مادّه عَهَر.
30ـ محمدبن یعقوب کلینى، الکافى، تهران، دارالکتب، چاپ چهارم، ج5، ص 419 / امینى، الغدیر، ج 10، ص 216 به نقل از مسند احمد، ج 5، ص 38-46.
31ـ ابوبکر احمد بنالحسین بیهقى، السنن الکبرى، بیروت، دارالفکر، ج 7، ص 403.
32ـ علامهامینى در جلد10 الغدیر، ص217 احادیثمتعددى در اینبارهنقلکردهاست.
33ـ امینى، پیشین، ج10، ص219 / مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص 15 / امینى، پیشین، ج10 ص 220.
34ـ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، داراحیاء التراث العربى، بیروت، ص 470.
35ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 183 / ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 470.
36ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ص182.
37ـ طبرى، الاحتجاج، ج2، ص161 / مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 212.
38ـ محمدبنعقیل، النصایح الکافیه لمن یتولّى معاویة، مطبعة الجناج، بغداد، ص 94.
39ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج20، ص26.
40- همان، ج 8، ص 201.
41و42- علامه امینى، الغدیر، ج10، ص193.
43ـ همان، ص 191، براى اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ک: به الغدیر، ج 10.
44ـ بنى هاشم از نظر نسب به هاشم بن عبد مناف و بنىامیّه نیز به عبد شمس بن عبد مناف مىرسند، لذا عبد مناف جدّ مشترک بنى هاشم و بنى امیّه است؛ امّا به تعبیر على علیهالسلام هرگز «امیّه» همچون «هاشم» و «حرب» به سان «عبدالمطلب» و «ابوسفیان» مانند «ابوطالب» نبودند و نیز هیچ مهاجرى همچون آزاد شده از بند اسیرى نیست، هرگزآلودهنسب،مانند خاندان و دودمان پاک و معصوم نمىباشد.( نهجالبلاغه، نامه 17).
45ـ مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص454 / ابن ابىالحدید، پیشین، ج 1، ص 463 / زبیر بکّار، الأخبار الموفقیات، منشورات الشریف الرضى، ص 576.
46ـ مسعودى، پیشین، ج 3، ص 454.
47ـ ابن ابىالحدید، پیشین، ج 11، ص 44.
48ـ همان، ج 13، ص 219-220.
49ـ «سبّ» یعنى بدگویى و لعن کردن، مجمعالبحرین، ج2.
50ـ امینى، پیشین، ج 10، ص 257 / طبرى، پیشین، ج 6، ص 149 / مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 61 / سبط بن الجوزى، تذکرة الخواص، ص 12.
51ـ ر.ک، امینى، الغدیر، ج10، ص 257-267.
52ـ امینى، پیشین، ج 10، ص 263 / از مسند احمد، ج 1، ص 188 و الاغانى، ج16، ص2 و المستدرک، ج 1، ص 385.
53ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 2، ص 45.
54ـ همان، ج 4، ص77.
55ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 39، ص 321.
56ـ ابن ابى الحدید، ج 11، ص 44.
57ـ على علیهالسلام درباره فتنه بنى امیّه مىفرماید: «ترسناکترین فتنهها از نظر من، فتنه بنى امیّه است؛ فتنهاى است ظلمانى و تار، حکومت آن بر همگان، و آزارش دامنگیر مردم نیکوکار و دیندار، آنکه فتنه را بشناسد آزار آن بدو رسد و آنکه آن را نبیند و نفهمد از بلاى آن برهد. به خدا سوگند! پس از من فرزندان امیّه را براى خود اربابان بدى خواهید یافت، چون ماده شتر کهنسالِ بدى خوى که به دست بر زمین کوبد و به پالگد زند و به دندان گاز گیرد، و از شیر خود آنها را منع کند همواره با شما با سختى رفتار کنند جز کسانى که براى آنها سودى داشته باشد و یا لااقل به آنها ضرى نرساند. شکنجههاى آنها بر شما طولانى خواهد شد تا آنجا که پیروزى شما بر آنها به پیروزى بردگان بر مالک خویش، و یا تابع بر پیشواى خود مىماند. (و به آسانى بر آنها پیروز نخواهید شد). فتنههاى آنها پشت سر یکدیگر با قیافه زشت و ترسناک بر شما فرو مىبارند، نه راهنمایى در آن خواهد بود و نه پرچم نجاتى در لابهلاى آن به چشم مىخورد... در آن هنگام قریش دوست دارد آنچه در دنیاست بدهد تا یک بار مرا ببیند؛ گر چه لحظاتى کوتاه به اندازه کشتن شترى باشد تا با اصرار از آنها چیزى را بپذیرم که ـ امروزه پارهاى از آن را مىخواهم و نمىدهند! (نهجالبلاغه، خطبه 93).
58ـ شیخ مفید، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، لبنان، ص 171 / ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص211.
59ـ على بن محمد ابن اثیر، اسد الغابة فى معرفة الصحابه، بیروت، دارالفکر، ج 1، ص 385.
60ـ حیاةالصحابة، ج4، ص 511 به نقل از بحثهاى استاد جعفر سبحانى/ مهدى پیشوایى، شخصیتهاى اسلامى شیعه، قم، انتشارات توحید، چاپ دوّم، 1373، ج 2، ص171.
61ـ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 1، ص 385.
62ـ ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفى، الغارات، ترجمه عبدالحمید آیتى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371، ص160.
63ـ محمد ابن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارالکتاب العربى، ج6، ص219.
64ـ مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص12.
65ـ الغدیر، ج11، ص53.
66ـ خوارزمى، مقتل الحسین علیهالسلام ، ج1، ص185.
67ـ مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، صدرا، ج3، ص89.
68ـ مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص79.
69ـ طبرى، پیشین، ج 4، ص 304، ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص535.
70ـ امینى، الغدیر، ج 3، ص260 / ابنابىالحدید، پیشین، ج 14، ص279.
لیتَ اشیاخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
قَدْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ سـاداتِهِم وَ عَدَلْنـا مَیْل بَدْرٍ فَاعْتَدِلْ
فَاَهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً مِنْ بَنی أَحْمَدَ مـا کـانَ فَعَل
لَعِبَتْ هـاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا خَبرٌ جـاءَ وَ لا وَحىّ نَزَل
71ـ نام یکى از معشوقهاى او بوده است.
72ـ ام حیم کینه همان علیّه بوده است.
73ـ سبط بن جوزى، همان، ص250.
74ـ مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص80-84.
75ـ سوره مبارکه محمد صلىاللهعلیهوآله ، آیات 22 و 23. اگر (از این دستورها) رویگردان شوید، جز این انتظار مىرود که در زمین فساد و قطع پیوند خویشاوندى کنید؟! آنها کسانى هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور کرده است.
76ـ تذکرة ابن جوزى، ص 257.
77ـ موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام ، معهد تحقیقات باقرالعلوم، ص 258.
78ـ سیدبن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف، مترجم: صحفى، ص22.
79ـ ابومخنف، مقتل الحسین علیهالسلام ، قم، ص 85 / محمدصادق نجمى، سخنان حسین بن على علیهالسلام ، از مدینه تا کربلا، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، ص 54.
80ـ موسوعة کلمات الامام حسین علیهالسلام ، ص 276، از تحف العقول، ص 168 و بحارالانوار، ج 44، ص 79.
81ـ طبرى، پیشین، ج 4، ص 304 / ابناثیر، الکامل، ج 2، ص 552.
82ـ موسوعة کلمات الامام الحسین علیهالسلام ، ص 276 به نقل از: بحارالانوار، ج 100، ص 79 و تحف العقول، ص 168.
83ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 44، ص 192.
84ـ خوارزمى، مقتلالحسین علیهالسلام ، ج 1، ص 234/ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 44، ص 383.
85- ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 547.
86ـ مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج3، ص 145. متن سخنان مجمع چنین است: اما اشراف الناس فقد عظمت رشوتهم و ملئت عزائرهم، یستمال به ودّهم و یستلخص به نصیحتهم، فهم البّ واحدّ علیک و امّا سائر الناس، فإِنّ افئدتهم تَهوی الیک و سُیُوفهم غدا مشهورة علیک (لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف، مقتل ابى مخنف، تعلیفه حسن غفارى، قم، مطبعة العلمیة، 1398ق، ص88.
87ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 44، ص192.
88- خوارزمى، مقتلالحسین علیهالسلام ، ج2، ص 273 / محمدباقر مجلسى، همان، ج 44، ص 329.
89ـ طبرى، پیشین، ج 4، ص 304 / ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 552 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 382.
--------------------------------------------------------------------------------