آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

پس از بعثت نبى اکرم، به ویژه از سال سوم بعثت تا فتح مکه، به مدت هجده سال، اشرافیت و سرمایه دارى مکه براى مقابله و رویارویى با آن حضرت و انقلاب الهى اش، از شیوه هاى متنوعى استفاده کرد. از میان این شیوه ها، فعالیت هاى تبلیغاتى با عطف به شرایط زمان بسیار در خور اهمیّت و تأمل است.
نگارنده در این مقاله کوشیده است تا براساس منابع اصیل تاریخ اسلام و در حد اقتضاى بحث، شیوه هاى مزبور را مورد بررسى قرار دهد. مجموعه یافته ها در هفت موضوع و عنوان به نگارش در آمده است.
مقدمه
رسالت و انقلاب دینى و الهى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) در بردارنده تحولات، دگرگونى ها و عرضه نظریه ها و دیدگاه هاى نو در ابعاد مختلف اقتصادى، سیاسى، اجتماعى، اخلاقى و فرهنگى بود. در بُعد سیاسى، کیفیت انتخاب رهبرى سنتى قبیله اى، ملاک ها و قوانین مؤثر و نافذ آن زیر سؤال رفت. جوانان و بردگان، که در ساختار سیاسى جایگاه و منزلتى نداشتند، به عرصه اجتماع آمده و در زمره دستیاران و مشاوران برجسته رهبرى جدید، محمد بن عبدالله(صلى الله علیه وآله)، قرار گرفتند. در مقوله و ارائه دیدگاه هاى اقتصادى، بر تموّل و ثروت به عنوان شاخص و عامل برترى خط بطلان کشیده شد; راه هاى کسب درآمدهاى نامشروع، که به عنوان زیربناى تکاثرطلبى زراندوزان مکه محسوب مى گردید، زیرسؤال رفت. در عرصه اجتماعى، برترى و اعتلاى طبقه اى که نشأت گرفته از ملاک هاى نابخردانه بود مورد خدشه واقع شد و عامل تقوا و پرهیزگارى جایگزین آن گردید. در بُعد اخلاقى و فرهنگى ارزش هاى منفى و موجب افتخار اشرافیت، در ابعاد گوناگون به نقّادى درآمد، خوشگذرانى ها و لذت طلبى هاى منفى جاهلانه تقبیح و تقلید ناآگاهانه از پیشینیان ممنوع و امرى ناپسند تلقّى شد.
اهداف و دیدگاه هاى این انقلاب الهى در هر یک از ابعاد و سنت هاى مزبور با عملکرد، امیال، اهداف، موقعیت و ساختار اندیشه اشرافیت و سرمایه دارى مکه همسو و همساز نبود. از این رو، آنان با آغاز دعوت علنى رسول اکرم در سال سوم بعثت، با تمام توش و توان در راستاى خنثى کردن برنامه ها و اهداف الهى آن حضرت تلاش کردند و به مدت هجده سال، یعنى تا فتح مکه، به ترفندها و شیوه هاى متنوع و متعددى همانند فعالیت هاى تبلیغاتى، تطمیع، طرح خواسته هاى نامعقول، تهدید و شکنجه، تحریم همه جانبه، طرح ترور، تعیین جایزه و قیام مسلحانه توسل جستند.
در این نوشتار، خواهیم کوشید تا از میان این ترفندها، برگرفته از اسناد و مصادر تاریخى، شیوه هاى تبلیغاتى اشرافیت مکه را در رویارویى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)و انقلاب الهى اش مورد بررسى قرار دهیم.
الف. تلاش در به سازش کشاندن شیخ تیره بنى هاشم (حضرت ابوطالب)
اشرافیت مکه از جایگاه و منزلت شیخ قبیله و تیره در میان اعضا به خوبى واقف بود و نیک مى دانست که تخلف اعضاى تیره از فرمان شیخ به راحتى میسور نیست. و چنانچه فردى به لحاظ عدم اطاعت از شیخ مهر خلیع را بخورد، فاقد ارزش جانى و حیاتى در شبه جزیره خواهد بود. از سویى، در ساختار قبیله اى و تیره اى جزیرة العرب حمایت از افراد زیر مجموعه و دفاع از حقوق، جان و مال آنان، هرچند مجرم، در برابر هجمه و تجاوز دیگران وظیفه مبرهن و قطعى شیخ محسوب مى گردید. لذا اشراف در نخستین کنش و اقدام تبلیغاتى کوشیدند تا ابوطالب را از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)جدا نموده و با شستوشوى مغزى و به سازش کشاندن او و نیز استفاده از مکانت، موقعیت و نفوذش در نبى اکرم(صلى الله علیه وآله)، جلو اهداف و برنامه هاى انقلابى او را سد نمایند.
آنان بر این موضوع واقف بودند که ابوطالب علاوه بر سرورى بر تیره بنى هاشم، داراى نفوذ خاصىّ در رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است و علاوه بر جایگاه نسبى، یعنى عموى وى، از دوران نونهالى و کودکى کفالت و حضانت وى را بر عهده داشته، به گونه اى که آن حضرت به منزله فرزندش به حساب مى آید.1
تلاش و تکاپوى بزرگان مکه در دور کردن ابوطالب از نبى اکرم(صلى الله علیه وآله)طى چندین مرحله و مدت ها ادامه یافت. در نخستین گام، جمعى از اشراف به نام هاى عتبة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه، ابوسفیان بن حرب، ابوالبخترى، عاص بن هشام، اسود بن مطلب، ابوجهل، عمرو بن هشام، ولیدبن مغیره، نبیه و منبه پسران حجاح و عاص بن وائل به ابوطالب مراجعه کرده2 و خطاب به او گفتند: «اى ابوطالب، تو مهتر، بزرگ تر و پیشواى قومى و ما جملگى در تمامى احوال رضا و خوشنودى تو را مى طلبیم و برخلاف رضاى تو عمل نمى کنیم. مدتى است برادرزاده ات مردم را از راه دین آن ها جدا مى سازد; خدایان ما را به دشنام گرفته و از مسلک و دینمان به کاستى نام مى برد. عقول ما را ضعیف و نیاکانمان را سفیه خطاب مى کند و بر آنان رقم کفر و ضلالت مى کشد. دانشمندان ما را گمراه خوانده و در میان مردم قریش تفرقه و اختلاف انداخته است. خواهش و درخواست جمع ما آن است که او را از این رفتارها منع کنى و یا این که خود را از او جدا سازى که خود او را دفع کنیم. ابوطالب در واکنشى معقولانه با آنان با زبانى خوش و نرم به گفتوگو پرداخت.»3
ابوطالب در عمل براى منصرف ساختن رسول خدا(صلى الله علیه وآله)اقدامى بازدارنده انجام نداد. اشراف نیز مشاهده کردند که تبلیغات و فعالیت هاى آن حضرت همچنان پویا و خستگى ناپذیر است. از این رو، آنان دگربار با مراجعه به ابوطالب و طرح منزلت، جایگاه و تمجید همراه با چرب زبانى از او، از اقدامات رسول خدا شکوه کرده و با یادآورى مراجعه و سخنان گذشته چنین اظهار داشتند: «اى ابوطالب، هرچند ما در همه کارى رضاى تو مى طلبیم و نمى خواهیم کارى کنیم که غبارى بر خاطر تو بنشیند، تو هیچ پاس جانب ما را نمى دارى... ابوطالب گفت: چه پیش آمده است؟ گفتند: یک بار دیگر آمدیم و گفتیم، اکنون بار دیگر آمدیم و احوال گفتیم تا اگر او را منع کنى چه بهتر و الا ما بیش از این تحمل وى نتوانیم کرد. یا ما در مکه مى مانیم یا او. آنان پس از بیان این سخنان، با خشم از پیش ابوطالب برخاستند و رفتند.»4
برخى مورّخان اشاره کرده اند که ابوطالب سخنان و درخواست اشراف را به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) منتقل کرد و گفت: برادرزاده کار را بر من سخت و سنگین و طاقت فرسا ننما. آن حضرت در پاسخ فرمود: عموجان اگر آنان قادر باشند خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند، دست از مبارزه و رسالتم برنمى دارم.5ابوطالب بى درنگ حمایت جدى خود را از آن حضرت اعلام داشت.
با گذر ایامى چند اشراف دریافتند که این مراجعه و گفتوگو نیز پى آمد مثبتى براى آنان به همراه نداشت. بنابراین، در راستاى متقاعد کردن ابوطالب به ترفندى دیگر روى آوردند. این بار جوانى به نام عمارة بن ولید، که به زعم آنان داراى نسب عالى و از زیباترین، خردمندترین، سخنورترین و نیرومندترین جوانان مکه بود، پیش او آورده و اظهار داشتند: عماره به جاى برادرزاده ات ـ محمد(صلى الله علیه وآله) ـ از ما بپذیر و او را تسلیم کن تا به سزاى عملش به قتل رسانیم. ابوطالب پاسخ داد: «چه سخن نابخردانه اى مى گویید; چگونه فرزند شما را پذیرفته و بپرورانم و فرزند خود را به شما بسپارم که او را بکشید؟! هرگز تاکنون کسى چنین معامله اى انجام نداده است.»6 چون ابوطالب با خشم، تقاضاى نامشروع آنان را رد کرد، یکى از اشراف به نام مطعم بن عدى که از مهتران قریش بود، با عصبانیت خطاب به ابوطالب گفت: «بزرگان مکه با انصاف سخن گفته و طالب رضایت تو هستند، اما هیچ وقعى به پیشنهاد آنان نگذاشته و منصفانه برخورد نمى کنى. ابوطالب در پاسخ مطعم اظهار داشت: تو با غرض و نیت خاص درصدد تحریک و شورش اشراف و رؤساى مکه بر ضد من و برادرزاده ام هستى. هر نوبت و زمان بهانه اى نو آغاز و پى گیرى مى کنى; هم اکنون آنچه در توان دارید انجام دهید و بدانید از این پس، هرکس با محمد(صلى الله علیه وآله)دشمنى ورزد من با او دشمنى خواهم داشت و هر کس مخالف دین او باشد، من مخالف دین وى خواهم بود.»7
متعاقب این درگیرى لفظى اشراف با عصبانیت جلسه را ترک کردند و دریافتند که تلاش تبلیغاتى آنان در به سازش کشاندن و جدا ساختن حضرت ابوطالب از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ناکام و عقیم مانده و خواهد ماند و در راستاى مقابله با کانون خطرى، که منابع و مصالح آنان را زیر سؤال مى برد، اقدام و عملى بازدارنده از سوى او انتظار نمى رود.8 و دریافتند که حمایت ابوطالب از برادرزاده اش وراى مسائل قومى، خونى و نسبى است.
ب. استفاده از هنر قصه گویى و نقّالى
از دیگر شیوه هاى تبلیغاتى کمابیش کارساز و مؤثر در مقابله با جذب مخالفان در شبه جزیره، هنر قصه گویى و نقّالى بود. اشرافیت مکه از این حربه نیز در رویارویى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در حد امکان سود جست. نقّال و قصه گوى مشهور و هنرمندى که در این راستا با حمایت و تشویق رؤساى قریش نقشى عمده ایفا کرد،نضربن حارث بن علقمه بن کلدهاز قبیله قریش بود. وى آثار ایرانیان را مطالعه کرده و با پیروان ادیان یهود و نصارا مباحثات دینى و کلامى انجام داده بود.9 نضر در مسافرت به ایران، به ویژه حیره،10 داستان هاى شیرین و جذابى از خداى نامه ها و حماسه هاى ایران و داستان پهلوانى فراگرفته و از معلومات قابل توجهى برخوردار بود. او در انجام مأموریت تبلیغاتى خود جدیت و تلاش فراوانى نمود. هرگاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در مجامع عمومى قرآن را تلاوت مى کرد و مردم را از حوادث و رخدادهاى پیش آمده بر امت هاى پیشین و انبیاى سلف، از باب عبرت آموزى، آگاه مى ساخت، نضر بى درنگ حضور مى یافت و با لحنى جاذب و فصاحتى خاص خطاب به جمع مى گفت: اى مردم! سوگند یاد مى کنم که من از محمد[(صلى الله علیه وآله) خوش گفتارتر و سخنورترم. گرد من جمع شوید تا سخنان و داستان هایى بهتر از او براى شما بیان کنم. متعاقب آن، اساطیر پیشینان، به ویژه اساطیر ایرانى، را براى حاضران بیان مى کرد11 و بدین طریق، در راستاى تبلیغات هدایت گرایانه و الهى رسول خداا(صلى الله علیه وآله) ممانعت ایجاد مى کرد. ابن هشام در ارتباط با قصه گو و نقّال مزبور و اقداماتش در مقابله با برنامه هاى تبلیغاتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى نویسد: «این نضربن حارث سفر بسیار کرده بود و در ولایت عجم بسیار گردیده و قصه رستم و اسفندیار آموخته بود و حکایت ملوک عجم را مى دانست. او فصاحتى عظیم داشت، و چون رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قرآن مى خواند و حکایت و قصه پیامبران بر مردم بیان مى کرد و حکایت و وقایع عاد و ثمود و فرعون و هامان را بیان نموده و از عجایب آسمان و زمین خبر مى داد، نضربن حارث اظهار مى داشت: من بهتر از او مى توانم بگویم و قصه رستم و اسفندیار و ملوک عجم را مى گفت و مردمان را خوش مى آمد و متعجب مى شدند و کافران نیز مى گفتند: حکایت هاى نضر بن حارث از حکایت هاى محمد(صلى الله علیه وآله) خوش تر و شیرین تر است.»12
فعالیت تبلیغاتى نضربن حارث در بعد قصه گویى و نقّالى در وسعتى گسترده، مدت ها استمرار داشت. تا آن جا که ابن عباس مى گوید: هشت آیه13از آیات قرآن کریم در مذمت و نکوهش او نازل شده است;14به ویژه آیاتى که به اساطیر الاولین اشاره دارد، خطابش را قصه گویى مزبور ذکر کرده اند. نزول این آیات در خنثى کردن برنامه هاى نضر تأثیرى جدى داشت. برخى مفسّران، آیه 93 سوره انعام را که در آن آمده است: «کسى گفت من هم همانند آنچه خدا فرو فرستاده نازل خواهم کرد»، اشاره به او و ادعاهایش مى دانند.15
ج. استفاده از شعر، شعار، سرود و ترانه
از ابزار دیگر تبلیغاتى اشراف مکه بر ضد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و یارانش استفاده از شعر، سرود و ترانه بود. شعر و شاعرى در جزیرة العرب پیش از اسلام، از ابزار مهم تبلیغ اعضاى قبیله محسوب مى گردید. بر همین اساس، شاعر حرمت والایى را در عشیره خویش دارا بود. از سویى، شرایط اقلیمى آن دیار به طغیان احساسات شاعران ساکن کمابیش کمک مى کرد. با پشتیبانى و تشویق اشرافیت، شعراى مشرک، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و دین اسلام را مورد هجمه و هجو قرار دادند.16
محمد حسنین هیکل در این ارتباط مى نویسد: «ابولهب و ابوسفیان و اشراف و بزرگان قریش که شرفشان به مال و بزرگیشان به هوسبازى بود به تدریج احساس کردند که دعوت محمد(صلى الله علیه وآله)مقام و منزلتشان را به خطر مى اندازد. بدین جهت، در نظر گرفتند با او از در مبارزه درآیند، پیامبراسلام را تکذیب کنند و او را تحقیر نمایند. اولین قدمى که در این راه برداشتند، این بود که چند نفر از شعراى خود، ابوسفیان بن حارث، عمروبن عاص و عبدالله بن زبعرى را به هجو و بدگویى او ترغیب کردند. اما گروهى از شعراى مسلمان رد و جواب آنان را برعهده گرفتند...»17
اشعار و سروده هاى مشتمل بر هجو را مشرکان در جلسات زنانه و مردانه خود در قالب سرود و ترانه شادمانه مى خواندند و مى رقصیدند.18 در مجامع عمومى و همگانى نیز این شیوه توسط خوانندگان تکرار مى گردید. مورّخان در این راستا از دو کنیز آوازخوان و خوش الحان که به گونه اى فعال و مستمر به این امر مبادرت داشته اند یاد کرده اند. یعقوبى مى نویسد: «... دو کنیز ابن اخطل[بودند که به دشنام و بدگویى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)خوانندگى مى کردند.»19
د. استعانت از علماى یهود
قوم یهود در جزیرة العرب پیش از اسلام، از جایگاه و قدرت فکرى، فرهنگى و اقتصادى قابل توجهى در مقایسه با سایر ساکنان آن دیار برخوردار بود. برجستگى فکرى، دانش و آگاهى آنان به ویژه در مقایسه با مشرکان مکه برتر و بالاتر بود. اشراف مکه در مقابله تبلیغاتى و به زعم خود، ابطال رسالت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، از علما و دانشمندان یهود ساکن در یثرب استعانت و یارى طلبیدند. نضربن حارث، به عنوان شخصى پیشگام و فعال در امر تبلیغات تخدیرى مکیان به همراهى مشرکى دیگر به نام، عقبة بن ابى معیط رهسپار یثرب شدند.20 احبار و علماى یهود پس از استماع گزارشات و درخواست کمک و همیارى سفراى مکه در خصوص رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و دین اسلام، با مشاوره جمعى سؤالاتى را که به زعم آنان پاسخ هایشان مشکل به نظر مى رسید، براى منهزم ساختن آن حضرت مطرح کردند. ابن هشام در باب مطالب مطرح شده در جلسه نمایندگان و اشراف مکه با علماى یهود چنین آورده است: «... نضر و عقبه از مکه به مدینه آمده و به نزد احبار یهود رفته، جریان کار خود را گزارش داده و گفتند: شما اهل تورات هستید و ما آمده ایم تا از شما بپرسیم آیا محمد[(صلى الله علیه وآله) بر حق است یا نه؟ احبار یهود گفتند: شما نزد او بازگردید و سه سؤال از او بکنید، اگر سؤالات را پاسخ داد بدانید که او پیامبرى مرسل است وگرنه دروغ گواست وهرچه خواهیدنسبت به اوانجام دهید. و آن سه سؤال این است:
1. از او از سرگذشت آن دسته جوانانى که داستان شگفت انگیز دارند بپرسید;
2. از او بپرسید مردى که شرق و غرب عالم را گردش کرد چه کسى بود و سرگذشتش چه بود؟
3. از او بپرسید روح چیست؟»21
نمایندگان به مکه بازگشتند و پس از طرح موضوع و مباحث با اشراف قریش، با شعف و شادمانى سؤالات مزبور را مطرح کردند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) با قاطعیت، صلابت و اطمینان آمادگى خود را براى پاسخ گویى اعلام داشت و فرمود: فردا بیایید و پاسخ را بگیرید. به لحاظ تأخیر در نزول وحى، که مدت زمان آن را تا پانزده روز گزارش کرده اند، دشمنان طعن و تبلیغات خود را دامن زدند. سرانجام، جبرئیل پاسخ تفصیلى سؤالات را عرضه کرد. در پاسخ به سؤال اول، آیات 1 تا 26 سوره کهف نازل و داستان مذکور در سوره کهف شرح گردید. در پاسخ سؤال دوم، داستان اسکندر ذوالقرنین در آیه 83 سوره کهف، توضیح داده شد. در پاسخ سؤال سوم، آیه 85 سوره بنى اسرائیل نازل گردید.22 در برابر این پاسخ هاى اقناعى و مفصل، به واقع اشرافیت منهزم گردیدند، اما آنان با توسل به اقدامات و ترفندهاى دیگر مشى جاهلانه خود را ادامه دادند.
ه. توسل به تهمت هاى ناروا و ترور شخصیت
وارد ساختن تهمت، ترور شخصیت و زدن برچسب هاى نارواى متعدد یکى دیگر از شگردهاى تبلیغاتى اشراف مکه براى خنثى کردن برنامه هاى الهى نبى اکرم بود. آنان در این ترفند و سیاست مى کوشیدند تا ارزش تبلیغات و رسالت آن حضرت را در منظر مردم خدشه دار نموده، از اهمیت و جدى بودن سخنان و برنامه هایش کاسته و یا حداقل او را منزوى سازند. اتهامات و القاب وارده بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) توسط مشرکان مکه عبارت بودند از:
جنون و دیوانگى; دروغ گویى; سحر و ساحرى; جادوگرى و کاهنى; دامن زننده به اختلاف در میان قبیله ها و خانواده ها; تعلیم یافته از غلامى مسیحى به نام صُهَیب; تعلیم یافته از مردى در یمامه به نام رحمان!!23
دشمنان نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) در همین راستا، قرآن کریم و آیات الهى را جملاتى شعرگونه، داراى منشأ زمینى، اسطوره پیشینیان، نوشته شده توسط شخصى نامعلوم، که در پنهان و شب هنگام براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خواند و او روزها بر مردم بازگو مى نماید، بیرون آمده از ذهن فردى مجنون و وعده هاى دروغ در حد پیش گویى کاهنان تنزل داده و مخدوش مى کردند!!24
اشراف و دستیاران آنان اتهامات مزبور را در حرکتى هماهنگ در سطح شهر مکه، به ویژه در ایام حج، در میان دسته جات عرب تکرار کرده و بدین طریق، مردم را از اطراف رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پراکنده مى ساختند. یکى از فعالان در وارد ساختن اتهامات مذکور در میان مردم، ابولهب بود; زیرا به زعم اشراف، وى علاوه بر کینه و دشمنى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)به لحاظ پیوند نسبى، یعنى عمو با آن حضرت، سخنانش بیش تر در مردم مؤثر واقع مى شد. هرگاه دسته و گروهى از اعراب به ملاقات رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى آمدند و یا آن حضرت با آنان تماس حاصل مى کرد، بى درنگ ابولهب حضور مى یافت و خطاب به حضار مى گفت: «این مرد برادرزاده من است و نیک او را مى شناسم او مبتلا به مرض جنون است. هرچه در مداواى مرض او تلاش کرده ایم توفیق نیافته ایم.»25 او گاه به دنبال پیامبر(صلى الله علیه وآله)راه مى افتاد و به محض این که آن حضرت براى ارشاد و هدایت مردم سخن آغاز مى کرد، مى گفت: مردم سخن محمد(صلى الله علیه وآله) را نشنوید و نپذیرید; زیرا که او کذّاب است.26
قرآن کریم در سوره حجر آیه 6، صافات آیه 36، دخان آیه 15، طور آیه 29، طارق آیه 15، مزمل آیه 10 و... به این اتهامات ناروا اشاره نموده و با رد، نفى و بى پایه بودن آن ها، به مسلمانان نوید فتح و پیروزى مى دهد.
ز. منصرف کردن مردم از تماس با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)
اشراف قریش در قالب گروهى و فردى، از تماس مردم با پیامبر(صلى الله علیه وآله)، به ویژه در موسم حج، جلوگیرى مى کردند و با حضور به موقع با تمام توان جمعیت را از اطراف آن حضرت با لفّاظى و تحریک احساسات مذهبى، سرزنش و بدگویى، پراکنده مى ساختند. ابوجهل در این راستا خطاب به مکیان مى گفت: «اى قریشیان، محمد(صلى الله علیه وآله) همان طور که ملاحظه مى کنید، از عیب جویى ما و زشت گویى به پدران ما و ابلهانه دانستن اندیشه هاى ما و دشنام گویى به پدران ما دست برنمى دارد.»27و یا هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در بازار مکه دین خود را تبلیغ مى کرد، ابولهب به دنبال ایشان حرکت مى کرد و مردم را از ترک عبادت دو بت مشهور لات و عزّى برحذر مى داشت.28 ابن خلدون در این ارتباط چنین مى نگارد: «آن گاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)خود را به جماعت عرب، که در مراسم مى آمدند بنمود; در منازلشان به نزد آنان مى رفت تا اسلام را برایشان عرضه دارد و آنان را به یارى خود مى خواند و قرآن را برایشان تلاوت مى کرد. افراد قریش در این حال نزد آنان مى نشستند و از پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)به زشتى یاد مى کردند تا سخنان او را نپذیرند، بیش از همه، ابولهب در این کار پاى مى فشرد.»29
تاریخ نگاران و سیره نویسان در این نکته و موضوع، که ابولهب خود را وقف منصرف کردن مردم از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)و تکذیب آن حضرت کرده بودند، همداستان هستند. مؤلف کتابسیرة المصطفىدر این باره مى نویسد: «پیامبر(صلى الله علیه وآله)براى دعوت مردم در مجلسى نمى نشست مگر این که ابولهب را در پى خویش مى یافت که سخن او را رد مى کند و مردم را از او برحذر مى دارد. همان اندازه که ابوطالب در یارى اسلام و دعوت مردم به آن و دفاع از آن پافشارى مى کرد و پرتلاش بود، ابولهب در مورد بت ها و دفاع از آن ها و برانگیختن مردم برعلیه برادرزاده اش، محمد(صلى الله علیه وآله)، پابرجا و جدى بود.»30
با مهیا شدن زمینه انتشار دین اسلام در یثرب و هنگامى که عده اى از اهالى آن شهر در مکه با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ملاقات کرده و دین مقدس اسلام را پذیرا شدند، ابوجهل به همراه تعدادى از اشراف راه را بر آنان گرفته و با عتاب و سرزنش گفتند: «مردانى نابخردتر از شما را نیافته ایم، مگر شما به عنوان نمایندگان مردمتان براى تحقیق و تفحص در حال این مرد، محمد[(صلى الله علیه وآله)، نیامده بودید که بى درنگ مسلک و دین خود و نیاکانتان را رها کرده و دین او را تصدیق نمودید؟»31
ح. بى ارزش جلوه دادن اسلام و استهزاى رسول اکرم و یارانش
اشرافیت و زراندوزان مکه در طریق وصول به مقصد به کم ارزش جلوه دادن دین اسلام، تضعیف روحیه و بى مقدار مطرح ساختن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و یارانش پرداختند. یکى از محققان تاریخ اسلام در ارتباط با انگیزه اشرافیت مکه از تمسخر و استهزاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)این گونه بیان مى دارد: «اشرافیت، شیوه استهزا، تمسخر و برچسب هاى باطل را به منظور دست یابى به مقاصد ذیل پیشه کردند:
1. تأثیر بر شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) شاید که وى دچار شکست شخصیت شود و احساس حقارت و پستى نماید تا از مسؤولیت خود شانه خالى کند و سرانجام به تکذیب خویش بپردازد.
2. محو کرامت و به ابتذال کشاندن شخصیت پیامبراسلام به منظور ایجاد تنفر از او در بین افرادى که داراى نفس ضعیفى بودند و منصرف ساختن مردم از تشرّف به اسلام.»32
استهزاکنندگان پیامبر(صلى الله علیه وآله) برخاسته از اشراف مکه و عبارت بودند از: عاص بن وائل، حارث بن قیس، اسود بن مطلب، ولید بن منیره، اسود بن عبدینوث، امیة بن خلف، اخنس بن شریق، ابى بن خلف، عبدالله بن زبعرا، عقبة بن ابى معیط، سعد بن سهم سهمى، ابوسفیان بن حارث، نضر بن حارث، عتبه و شیبه پسران ربیعه، ابولهب و همسرش.33 این افراد در تمسخر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به شیوه هاى متعدد و متنوعى متوسل مى شدند.
محمدبن اسحاق گوید: «سید[پیامبر(صلى الله علیه وآله)] هرگاه بیامدى و به مسجد نشستى و درویشان[بردگان و مستضعفان ]صحابه مثل جناب اَرَت و عمار یاسر و ابوفکیهه و غیرهم برفتندى و با سید بنشستندى، آن گاه مهتران قریش در ایشان نگاه کردندى و گفتندى اصحاب محمد ببینید!! مشتى گداى بى نوا، نه چیزى در سر دارند و نه در بر، چون تواند بود که خداى چنین گدایان براى ما مهتران برگزید و ایشان را از میان ما به هدایت راه حق مخصوص گرداند، این خود محال باشد...»34
و یا در برنامه اى دیگر هر زمان به یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به ویژه بردگان گرونده به اسلام برخورد مى کردند، با استهزا، سوت و کف خطاب به یکدیگر و یا به مردم مى گفتند: اینان در آینده نزدیک خود را مالکان و صاحبان گنج هاى ایران و روم مى دانند!35
ابوجهل در مقابله با انذار رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و بیان عذاب جهنم و درخت زقّوم با ریشخند مى گفت: اى قوم مى دانید درخت زقّوم که محمد مى گوید چیست؟ آن رطب پاکیزه اى است که مسکه[کره ]بر سرآن نهاده باشند. و اگر من او را بیابم چون شهد و شکر فرو مى برم!!36 و یا در باب عذاب دوزخیان با تمسخر اظهار مى داشت: «محمد[(صلى الله علیه وآله)] پندارد که لشکریان خدا که شما را در دوزخ عذاب مى نمایند نوزده نفرند. اما نیرو و تعداد شما بیش از آن هاست. آیا هر صد تن شما در برابر یک تن آن ها ناتوان است؟!»37
استهزاى وعده هاى اخروى و نعمت هاى بهشتى از موارد دیگر بود. آنان احیاى مردگان و توصیف بهشت را چنین به ریشخند مى گرفتند: «محمد[(صلى الله علیه وآله) ]پندارد که اگر پیرو دین او شوید، ملوک عرب و عجم مى شوید و پس از مرگ زنده مى شوید و باغى مانند باغ اردن دارید. و اگر به دین او نروید، کشته مى شوید و پس از مرگ زنده مى شوید و در آتش مى سوزید.»38
اُبىّ بن خلف تکه استخوانى پوسیده را پیش پیامبر آورد و در جمع حاضران آن را در هم کوفت و گفت: خداى تو گمان مى برد که این استخوان پوسیده را جان خواهد بخشید؟!39 قرآن کریم در آیات 16 و 17 سوره صاد و آیه 30 سوره یاسین، ضمن اشاره به استهزاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) توسط مشرکان، به خنثى سازى این توطئه اقدام نموده و پیامبراسلام و مسلمانان را توصیه به صبر و بردبارى مى نماید.
نتیجه گیرى
براساس آنچه گذشت، مى توان دریافت که اشرافیت و سرمایه دارى مکه در رویارویى و مصاف با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و انقلاب الهى اش، شگردها و ترفندهاى متنوع، متعدد و شایان توجه تبلیغاتى به کار مى بستند.
با عطف به منابع و مآخذ، شیوه هاى مزبور را مى توان در عرصه هایى همانند استفاده از شعر، سرود و ترانه، قصه، وارد کردن تهمت هاى ناروا (ترور شخصیت)، منصرف کردن مردم، استعانت تبلیغاتى از علماى یهود، کاربرد حربه استهزا و تلاش براى به سازش کشاندن شیخ تیره بنى هاشم ملاحظه کرد. اما کاربرد این شیوه ها، کوچک ترین خللى در اراده رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)و یاران آن حضرت پدید نیاورد و در این مصاف، سرانجام تاریخ فتح و ظفر جبهه نبوى را اثبات کرد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمد ابوزهره،خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابرى، مشهد، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1373 ش، ج اول، ص 699
2ـ ابن هشام،السیرة النبویة، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى، 1413 هـ، 1993 م، الجزء الاول، ص 264 / ابن اثیر،تاریخ کامل، ترجمه محمدحسین روحانى، تهران، انتشارات اساطیر، 1374 ش، ج دوم، ص 880
3ـ ابن هشام، پیشین، ص 265 / ابن اثیر، پیشین، ص 880
4سیرت رسول اللّه، ترجمه رفیع الدین اسحاق بن محمد (قاضى ابرقوه)، ویرایش جعفر مدرس صادقى، تهران، نشر مرکز، 1373، ص 124
5ـ ابن هشام، پیشین، ص 266 / ابن خلدون،العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتى، تهران، پژوهش گاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375، ج اول، ص 387
6ـ ابن سعد،طبقات، ترجمه محمد مهدوى دامغانى، تهران، نشر نو، 1369، ج اول، ص 198 / ابن هشام، پیشین، ص 267ـ266
7ـ ابن هشام، پیشین، ص 267 / ابن اثیر، پیشین، ص 881
8ـ جعفر مرتضى،سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام، ترجمه حسین تاج آبادى، قم، مؤسسه فرهنگى، انتشاراتى آزاد گرافیک، بى تا، ج دوم، ص 58
9ـ عباس زریاب،سیرت رسول الله، تهران، سروش، 1370، بخش اول، ص 148ـ137 / محمدابراهیم آیتى،تاریخ پیامبر اسلام، دانشگاه تهران، 1366، ص 126
10ـ شهرک و ناحیه اى نزدیک کوفه امروزى
11ـ محمدابراهیم آیتى، پیشین، ص 126 / عباس زریاب، پیشین، بخش اول، ص 141ـ140
12ـ ابن هشام، الجزء الاول، ص 301ـ300 / ر.ک.به:سیرت رسول الله، ترجمه قاضى ابرقوه، ص 114
13ـ به قولى 8 آیه از سوره قلم و نیز آیات 3 و 4 سوره حج و یا 5 و 6 سوره فرقان در مذمت نضربن حارث نازل گردیده است.
14ـ ابن هشام، پیشین، ص 300 / شهاب الدین نویرى،نهایة الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، امیرکبیر، 1364، ج اول، ص 210
15ـ سیدجعفر شهیدى،تاریخ تحلیلى اسلام، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1370، ص 50
16و17ـ محمدحسین هیکل،زندگانى محمد(صلى الله علیه وآله)، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1375، قسمت اول، ص 238ـ212 / ص 206
18ـ على دوانى،تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت،قم، دفتر انتشارات اسلامى، بى تا، ص 137
19ـ ابن واضح یعقوبى،تاریخ یعقوبى، ترجمه محمدابراهیم آیتى،تهران،مرکزنشر انتشارات، علمى و فرهنگى، ج اول، ص 42
20نهایه الارب، ج اول، ص 211 / رسول جعفریان،تاریخ سیاسى اسلام، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1368، ج دوم، ص 118ـ 117
21ـ ابن هشام، پیشین، ص 301
22و23ـ همان، صفحات 302 لغایت 308 / ص 311 / نیز ر.ک.به: ابن اثیر، پیشین، ج دوم، ص 899 / جعفر مرتضى، پیشین، ج دوم، ص 6 / عباس زریاب، پیشین، بخش اول، ص 137 / محمدابراهیم آیتى، پیشین، ص 153ـ124
24ـ ابن هشام، پیشین، ص 311ابن اثیر، پیشین، ج دوم، ص 899 / محمدباقر مجلسى،بحارالانوار،بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403هـ.ق،جلدهجدهم،ص202
25ـ محمدباقر مجلسى،بحارالانوار، ج 18، ص 202
26ـ رسول جعفریان، پیشین، ج دوم، ص 12
27سیره ابن کثیر، ج اول، ص 472ـ471 به نقل از: تاریخ سیاسى اسلام، ج دوم، ص 114
28انساب الاشراف، ج اول، ص 231
29ـ ابن خلدون، پیشین، ج اول، ص 391ـ390 / هاشم معروف حسنى،سیرة المصطفى، ترجمه حمید ترقى جاه، تهران، حکمت، 1370، ص 266
30ـ محمدابراهیم آیتى، پیشین، ص 167 ـ166
31ـ جعفر مرتضى، پیشین، ج دوم، ص 62
32ـ ابن هشام، پیشین، الجزء الثانى، ص 396ـ395 / ابن واضح یعقوبى، پیشین، ج اول، ص 381ـ 380 / محمدبن جریر طبرى،تاریخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات اساطیر، 1363، ج سوم، ص 910
33سیرت رسول الله، ترجمه قاضى ابرقوه، ص 191
34ـ ابن اثیر، پیشین، ج دوم، ص 891ـ890
35ـ عباس زریاب، پیشین، ص 172
36ـ ابن هشام، پیشین، الجزءالاول، ص 313
37ـ محمدبن جریر طبرى، پیشین، ج سوم، ص 910
38ـ ابن اثیر، پیشین، ج دوم، ص 891
39ـ طرح و پیشنهاد پذیرش اعتقاد یکدیگر در مدت زمانى کوتاه از دیگر اقدامات فرهنگى اشراف بود. بسیارى از مورّخان نقل کرده اند که مشرکان در باب مسائل عبادى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشنهاد کردند که تو یک سال خدایان ما را عبادت کن و ما نیز یک سال خداى تو را عبادت مى کنیم. خداوند در سوره کافرون این درخواست را مردود دانسته است.

تبلیغات