برداشت دنیاگرایانه از قیام عاشورا
آرشیو
چکیده
متن
از زمانى که واقعه جانگذار عاشورا روى داده است تا به امروز، اندیشمندان بسیارى از جهان اسلام، درباره انگیزه ها و چرایى این قیام، سخن ها گفته اند و نوشته ها نوشته اند. اما در این میان، برخى با توجه به گرایش ها و وابستگى هایى که به حاکمان معاصر خویش داشته اند، به برداشت هاى تحریف آلود و وارونه از قیام کربلا، دست یازیده اند که یکى از آن ها «نگاه دنیاگرایانه به نهضت عاشورا» است. این نوشتار در ابتدا به معرفى و نقد این دیدگاه پرداخته و در ادامه به اهداف قیام عاشورا از دیدگاه رهبر قیام پرداخته است.
یکى از دیدگاه هاى مهم اهل سنّت درباره فلسفه قیام عاشورا، برداشت دنیاگرایانه از نهضت اباعبداللّه(علیه السلام)است. این برداشت حتى از همان آغاز نهضت در برخوردهایى که امام(علیه السلام) با برخى از بزرگان و افراد سرشناس در مدینه و مکه داشتند، به روشنى نمایان است. آنان به این گمان که حسین بن على(علیه السلام) براى دست یابى به ریاست و حکومت دنیوى قیام کرده، اما در ارزیابى خود براى دست یافتن به چنین هدفى، دچار اشتباه شده است، حرکت حضرت را تخطئه کرده و در لباس خیرخواهى، کوشش مى کردند امام(علیه السلام)را به هرشکل ممکن، از این سفر بازدارند; چرا که مى دانستند این حرکت به شکست نظامى منجر خواهد شد و دست یابى به حکومت، خیالى بیش نیست. عبدالله بن عمر با چنین نگاهى چندین بار کوشید تا حضرت را از هدف خود منصرف سازد.1 چنین اندیشه اى، محدود به عصر امام حسین(علیه السلام)نبود، بلکه در قرون بعدى نیز، برخى ازمورّخان واندیشمندان اهل سنّت ضمن تأیید و پذیرش و ترویج تفکر یادشده، به ارائه تفسیر سطحى و دنیاگرایانه از انگیزه قیام اباعبدالله(علیه السلام)و در نتیجه، ارائه چهره اى منحرف و دگرگون از نهضت کربلا پرداختند. این گروه در اثر چنین نگاهى، که برخاسته از محاسبات بشرى است، بر این باورند که نهضت امام(علیه السلام) یک حرکت ابتدایى و نسنجیده در شرایط نامناسب زمانى صورت گرفته است; چون حسین(علیه السلام) آن چنان که باید در ارزیابى قدرت حکومت و سنجش توان و جایگاه خویش دقت لازم نکرد. ازاین رو، بر اقدام امام(علیه السلام) خرده گرفته، آن را موجب تفرقه بین مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامى پنداشتند. در این زمینه، برخى از آنان تا آن جا پیش رفته اند که حرکت امام را براى خود و اسلام و مسلمانان تا روز قیامت زیان بار دانسته اند. این نوشتار در ابتدا، به معرفى و نقد نمونه هایى از این اظهارنظرها مى پردازد و در ادامه، با استناد به خطبه ها، نامه ها، وصیت نامه و دیگر بیانات امام حسین(علیه السلام)، که در مقاطع و مکان هاى مختلف این واقعه نوشته یا ایراد فرموده اند، به فلسفه و اهداف قیام کربلا، از دیدگاه آن حضرت، اشاره مى نماید.
الف) قاضى ابوبکربن عربى اندلسى مالکى(م 543 هـ.)مؤلف کتابالعواصم من القواصمضمن آن که معتقد است امام حسین(علیه السلام)با قیام خود وحدت امت اسلامى را به هم زد و مردم به حکم فرمایش پیامبر(صلى الله علیه وآله)که فرمود: «هرکس بخواهد امت متحد اسلام را به تفرقه بکشاند، باید کشته شود، هرکس که مى خواهد باشد» او را کشتند، هرچند او فرزند پیامبر(صلى الله علیه وآله)بود. بنابراین، حسین موافق شریعت جدش کشته شد! ـ در این باره مى گوید:
«اگر حسین بن على، که بزرگ این امت و پسر بزرگ این امت و شریف ترین شخص و پسر شریف ترین شخص امت بود، در خانه خود مى نشست یا به زراعت یا دامدارى مى پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قیام به حق مى کردند، از آنان نمى پذیرفت و توجه به هشدار رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى کرد، که از انگیزش فتنه بیم داده بود، و به خاطر مى آورد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از صلح حسن بن على(علیه السلام)ستایش کرده و اگر او تنها به این نکته توجه مى کرد که حسن بن على(علیه السلام) با آن همه نیروى نظامى خود حکومت و خلافت را از دست داد، چگونه او مى تواند به کمک اوباش و اراذل کوفه خلافت را به چنگ آورد; چنین حادثه تأسف بارى هرگز رخ نمى داد.»2
ب) ابن تیمیه(م 728 هـ.) نظریه جواز خروج حسین بن على(علیه السلام)بر یزید را باطل مى داند. وى بر این باور است که مفسده چنین خروجى از مصلحتش بیش تر بوده و در خروج و قیام حسین هیچ گونه مصلحت دنیایى و دینى وجود نداشته است; چرا که حسین(علیه السلام)آنچه را که از کسب خیر و دفع شر در نتیجه قیامش به دنبال آن بود، به دست نیاورد و حتى با قیام و کشته شدنش خوبى کاهش یافت و بدى فزونى گرفت، بلکه قتل حسین از کارهایى بود که فتنه هاى زیادى را دامن زد.3
وى در جاى دیگر، در بحث مقایسه اى میان قتل عثمان و شهادت امام حسین(علیه السلام) مى نویسد:
«بى تردید اجر و ثواب عثمان نزد خدا بیش تر و گناه قتلش بیش تر از گناه کشتن کسى است که حاکم و زمامدار مسلمانان نبوده، اما براى دستیابى به حکومت خروج کرده است; چرا که عثمان از خود صبر پیشه کرد و براى حفظ جان خویش با قاتلانش نجنگید!...»4
ج) ابن کثیر(م 774 هـ.) درکتابالبدایة و النهایةدر فصلى با عنوان «قصة الحسین بن على و سبب خروجه باهله من مکة الى العراق فى طلب الامارة و کیفیة مقتله»5 به جریان قیام کربلا پرداخته است. وى در عنوان یاد شده، هدف نهضت امام حسین(علیه السلام) را طلب حکومت و دستیابى به قدرت (طلب الاماره) بیان نموده و با این سخن، به این قیام ماهیتى سیاسى، دنیوى داده است.
د) ابن خلدون(م 808 هـ.) دیدگاه خویش را درباره قیام امام حسین(علیه السلام)چنین بیان مى کند:
«... حسین دید که قیام بر ضد یزید به سبب فسق وى واجب و ضرورى است، به ویژه بر کسى که توانایى چنین قیامى را داشته باشد. او گمان کرد خود به سبب شایستگى و داشتن شوکت و نیرومندى، بر این امر تواناست. اما درباره شایستگى، هم چنان که گمان کرد درست بود و بلکه بیش از آن هم لیاقت داشت، اما درباره شوکت اشتباه کرد!»6
هـ.) شیخ محمد طنطاوى مصرى(م 1277 هـ.) درباره نهضت امام حسین(علیه السلام)مى نگارد:
«حسین بن على(علیه السلام) از روى خوش گمانى به کسانى که گرد او جمع شده بودند و شدیداً او را براى قیام و قبضه کردن خلافت تحریک مى کردند، اطمینان پیدا کرد. از این رو، قیام کرد، اما از طرفى قدرت و شوکت بنى امیه و شدت عمل دستگاه حاکم را به حساب نیاورد و از طرف دیگر، فریب کارى مردم عراق را که در گذشته پدر و برادرش را فریب داده بودند، از نظر دور داشت!»7
و) عبدالوهاب نجار(م 1360 هـ.ق) استاد دانشگاه الازهر مصر نیز درباره قیام اباعبدالله(علیه السلام) نظرى شبیه دیدگاه طنطاوى دارد. وى مى نویسد: «ظلم است که گفته شود، یزید حسین بن على را اجباراً به سوى عراق فرستاد; زیرا حسین با اختیار خود به عراق رفت. او به دو سبب فریب خورد: یکى آن که، خیال کرد عراقیان که دعوتش کردند او را یارى خواهند داد و دیگر آن که، تصور کرد خویشاوندى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)چنان مقام اجتماعى به او داده است که مى تواند در این مبارزه پیروز شود.»8
ز) محب الدین خطیب مصرى(م 1389 هـ.) در حواشى خود بر کتابالعواصم من القواصمابن عربى، پس از بیان نظر و کوشش هاى برخى از کسانى که مى خواستند امام حسین(علیه السلام) را از سفر به عراق منصرف کنند، مى نویسد:
«این همه کوششى که افراد خیرخواه براى ممانعت از سفر حسین بن على به کوفه کردند، بى نتیجه ماند. سفرى که براى خود و اسلام و امت اسلامى تا امروز و تا روز قیامت نامیمون و زیان آور بوده و تمام این زیان ها به سبب جنایتى بود که شیعیانش مرتکب شدند; زیرا آنان بودند که از روى نادانى و غرور و حس فتنه انگیزى و ایجاد شر و اختلاف، حسین بن على را براى قیام و سفر به عراق برانگیختند!»9
نقد و بررسى
این ها نمونه هایى از نگاه دنیاگرایانه برخى از مورّخان و اندیشمندان اهل سنت درباره فلسفه قیام عاشوراست. این نگرش از چند جهت قابل خدشه و نقد است:
اول این که، این گروه مسأله تجاوز حاکمان یزیدى و بیعت خواهى اجبارى آنان از حضرت را از نظر دور داشته و توجه نداشته اند که عاملان یزید در هر فرصتى که پیش مى آمد در پى قتل آن بزرگوار بودند; چه زمانى که حضرت در مدینه بودند و به سبب عدم پذیرش بیعت اجبارى، مجبور به کوچ شبانه و مخفیانه از مدینه شدند و چه در ایام اقامت در مکه که به سبب احتمال ترور شدن، نتوانستند اعمال حج را به پایان برسانند و به سرعت از مکه خارج شدند. و این تهدید جانى هنگام خروج حضرت از مکه که مورد تعقیب نظامیان مسلح حکومت قرار گرفتند و نیز زمانى که سپاهیان عبیدالله بن زیاد تحت فرماندهى حُرّ براى محاصره و جلب امام(علیه السلام) آمدند و از حرکت ایشان به سوى کوفه یا بازگشت حضرت به حجاز ممانعت به عمل آوردند، همچنان ادامه داشت. سرانجام نیز على رغم میل باطنى امام(علیه السلام)وى را در بیابانى خشک و بى پناهگاه فرود آوردند. چنان که روز عاشورا هم هر چه حضرت براى جلوگیرى از برخورد نظامى تلاش کردند، سودى نبخشید و سرانجام با آن تهاجم وحشیانه به امام(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام)و اصحاب حضرتش، آن فاجعه و تراژدى تاریخ را آفریدند.
بنابراین، این دسته از مورّخان و صاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاکمان یزیدى را به حساب نیاورده اند یا نخواسته اند به حساب بیاورند، در درک و تحلیل انگیزه و ماهیت قیام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته یا نخواسته اند تشخیص دهند که عامل اصلى این فاجعه، حکومت متجاوز و زیاده خواه یزید بوده است، نه حسین بن على(علیه السلام).
دوم این که، از نگاه این نویسندگان، اساس قیام حسین بن على(علیه السلام)براى به دست گرفتن حکومت بود و شکست آن هم مستند به سه چیز:
1. اشتباه در ارزیابى نیروى کوفیان و میزان مساعدت آنان; 2. عدم توجه به عمق دشمنى بنى امیه با بنى هاشم; 3. غفلت از توان نظامى و قدرت تشکیلاتى سپاه یزید.
روشن است چنین برداشتى از نهضت عاشورا، ریشه در نگاه دنیاگرایانه به قیام عاشورا دارد. این گروه با چنین نگاهى، چون به بررسى گزاره هاى تاریخى درباره این نهضت پرداخته و به این نتیجه رسیده اند که اوضاع و شرایط براى قیام حسین بن على(علیه السلام)مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده، گاهى مردم کوفه را مقصر قلمداد نموده اند که به امام(علیه السلام) وعده هاى فریبنده دادند و به آن عمل نکردند و زمانى حرکت حسین(علیه السلام)را اشتباه پنداشته اند که از یک سو، به وعده هاى پوچ کوفیان، با آن سوابق خیانت پیشگى و بىوفایى که داشتند، اعتماد کرد و از سوى دیگر، توان بالا و قدرت سهمگین سپاه یزید را نادیده گرفت.
روح این منطق و چنین اندیشه اى آن است که قدرت مادى، که تجسم امکانات و قواى زمینى است و با جسم انسان سروکار دارد، اصل به حساب آورده شده، اما احساس وظیفه و تکلیف و دغدغه مصلحت دین، فرع و حتى نادیده انگاشته شده است. از این رو، در مقوله نهضت کربلا چون امکانات و قواى مادى امام(علیه السلام)را اندک مى بینند و هدف حضرت را نیز دستیابى به قدرت و حکومت مى پندارند، حرکت حضرت را، حرکتى نسنجیده و عجولانه قلمداد نموده و بر این باورند که در صورتى قیام حضرت معقول بود که وى نیروى نظامى کافى و امکانات مادى فراوان در اختیار داشت! غافل از آن که، امام(علیه السلام) از قدرت مادى و نظامى بنى امیه کاملا آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمنى این خاندان را با دودمان رسالت از یاد نبرده بود و سابقه بىوفایى مردم کوفه هم زبان زد همه بود. هم چنان که حضرت نه تنها آرا و نظریات بزرگان و ناصحان را نیز رد نمى کرد، بلکه گاهى حتى به صراحت نظر آنان را تأیید مى نمود; چون مى دانست آنان به خاطر علاقه و محبتى که نسبت به وى دارند، او را از سفر به عراق که زندگى و مصالح دنیوى وى را به خطر مى انداخت، بازمى دارند. اما حسین بن على(علیه السلام) مصلحت دین و جامعه اسلامى را بر مصالح دنیوى خویش ترجیح داد و مسؤولیت حفظ دین نزد وى بسیار خطیر بود، از این رو، نمى توانست براى حفظ مصالح دنیوى خود، اهل بیت(علیهم السلام)و یارانش، از مصالح دینى و اخروى چشم پوشى کند. به همین سبب بود که نهضت حضرت از این بُعد مورد تحسین همگان قرار گرفت.10 بنابراین، برداشت دنیایى از نهضت عاشورا، با تفکر حسینى، که اصل را حتى با وجود خطر جانى انجام تکلیف مى داند، ناسازگارى و تفاوت ماهوى دارد.
سوم این که، چگونه مى توان پذیرفت که امام حسین(علیه السلام)براى طلب دنیا و ریاست طلبى قیام کرد، در حالى که آن بزرگوار طبق آیه شریفه«اِنّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»(احزاب: 33); همانا خداوند مى خواهد از شما خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)پلیدى را ببرد و به شما پاکى کامل ارزانى دارد; مانند جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پلیدى است. آیه یاد شده، که بنا به اعتقاد شیعه و روایات بسیار متعدد اهل سنت درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله)، على(علیه السلام)، فاطمه(علیها السلام)، حسن و حسینعلیهما السلام نازل شده است، بهترین دلیل بر عصمت این پنج تن از هرگونه پلیدى است که از مهم ترین آن ها دنیادوستى و ریاست طلبى است. افزون بر این، اگر انگیزه حضرت از قیام مسلحانه، دستیابى به حکومت چند روزه این دنیا بود، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) امر به یارى او نمى کردند، در حالى که روایاتى حتى از طرق اهل سنت وارد شده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمان به یارى حضرت داده است. از جملهانس بن حارثنقل مى کند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:«اِنَّ ابْنِى هذا یَعنِى الحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِاَرْض مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَکَهُ مِنْکُمْ فَلْیَنْصُرْهُ»11; همانا فرزند من حسین(علیه السلام) در زمینى از عراق کشته مى شود. پس هرکس از شما او را درک کرد، باید او را یارى کند.
چهارم این که، خطبه ها، نامه ها و سخنان امام(علیه السلام)در زمان نهضت و حتى پیش از آغاز آن در اواخر عمر معاویه، درباره انگیزه قیام و فعالیت هاى حضرت، چنین دیدگاهى را به روشنى مردود دانسته است. گویا امام حسین(علیه السلام)فضاى تبلیغاتى پس از شهادتِ خویش را مى دید که چگونه جنایت کاران اموى و قلم به مزدهاى آنان و حتى نسل هاى بعد، که تأمین و تضمین نان و آبشان در گرو تأیید و ترویج چنین افکار و برداشت هایى وارونه از نهضت عاشورا بوده است، این حادثه و اهداف آن را تحریف مى کنند. از این رو، امام(علیه السلام) در سخنرانى هشداردهنده و نصیحت آمیز خود در سال هاى آخر حکومت معاویه در مکه و در جمع نخبگان و دانشمندان سایر شهرهاى اسلامى، انگیزه هاى ریاست طلبانه و دنیاخواهانه از اقدامات و فعالیت هاى خویش علیه نظام حاکم اموى را این گونه رد مى کنند:
«خدایا! تو مى دانى آنچه از طرف ما انجام گرفته (از اقدامات و مبارزات بر ضد دستگاه حاکم) به سبب سبقت جویى در فرمانروایى و افزون خواهى در دستیابى به متاع ناچیز دنیا نبوده است.»12
همچنین حضرت در وصیت نامه خود به برادرش محمدبن حنفیه در مدینه (پیش از ترک این شهر) این اتهام را چنین ردّ مى کنند: «من از روى سرمستى و گستاخى و تبه کارى و ستم گرى از مدینه خارج نشدم.»13
بنابراین، با وجود چنین تصریحات و روشن گویى هایى از جانب خود حضرت درباره فلسفه حرکت خویش، چگونه مى توان ادعاهاى غیرمستدل و سست دیدگاه مزبور را پذیرفت و نهضت امام(علیه السلام) را تخطئه کرد و زیر سؤال برد؟!
فلسفه و اهداف قیام عاشورا از دیدگاه امام حسین(علیه السلام)
از آنچه درباره دیدگاه و نگرش دنیاگرایانه به قیام امام حسین(علیه السلام) و نقد و بررسى آن گفته شد، روشن مى شود که این نظریه نه تنها در ارائه تفسیرى روشن و جامع از انگیزه قیام امام حسین(علیه السلام) توفیقى نداشته است، بلکه تصویرى وارونه و نامناسب با شأن رهبر قیام از نهضت کربلا ارائه داده است.
یکى از عوامل مهم و شاخص این عدم توفیق را باید در عدم شناخت کافى نسبت به شخصیت رهبر این قیام و ماهیت پیچیده حرکت وى دانست. بنابراین، پژوهشگر تاریخ عاشورا اگر بخواهد به ماهیت و جوهره قیام عاشورا تا حد زیادى پى ببرد، مى بایست در گام نخست به شخصیت و مقام امام حسین(علیه السلام) شناخت کافى پیدا کند و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بیانات و گفتار حضرت، که در مقاطع مختلف قیام و حتى پیش از آغاز آن درباره انگیزه حرکت خویش بیان کرده است، به فلسفه و ماهیت قیام آن حضرت پى ببرد.
اکنون با این مقدمه، سخنان، خطبه ها، نامه ها و وصیت نامه امام(علیه السلام)، که درباره انگیزه قیام خویش به ترتیب زمانى ایراد نموده یا نوشته اند، مورد مطالعه و بررسى قرار مى دهیم و سپس، با استخراج فهرستوار اهداف قیام، به تفسیر و تحلیل آن ها خواهیم پرداخت:
1. امام حسین(علیه السلام) در سال هاى آخر عمر معاویه، براى زیارت خانه خدا، عازم مکه شدند. حضرت در مکه در جمع گروهى از علما و نخبگان سایر مناطق اسلامى با ایراد خطبه اى شورانگیز و کوبنده ضمن یادآورى وظیفه سنگین و تکلیف خطیر علما و بزرگان شهرها در برابر پاسدارى از کیان دین و اعتقادات مسلمانان و پیامدهاى سکوت در برابر جنایات امویان، از خاموشى آنان در برابر سیاست هاى دین ستیزانه حاکمان اموى انتقاد کرده و هرگونه همراهى و سازش با آنان را گناه نابخشودنى دانستند. حضرت در پایان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعالیت هاى خود علیه نظام ستمگر حاکم را، که چند سال بعد در قالب یک نهضت خود را نشان داد، چنین اعلام فرمودند: «اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ یَکُنْ ما کان مِنّا تَنافُساً فى سُلطان، و لا التماساً من فُضول الحُطام، ولکن لِنُرِىَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دینک، و نُظهِر الاصلاحَ فى بلادک، ویَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادک، و یُعمَلَ بِفَرائِضِکَ و سُنَنِک و اَحکامِکَ»14; خدایا تو مى دانى آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات علیه حاکمان اموى) به خاطر سبقت جویى در فرمان روایى و افزون خواهى در متاع ناچیز دنیا نبوده است، بلکه براى این است که نشانه هاى دینت را (به مردم) نشان دهیم (برپاکنیم) و اصلاح در شهرهایت را آشکار کنیم. مى خواهیم بندگان ستمدیده ات در امان باشند و به دستورات و سنن و احکامت عمل شود.
از این جملات مى توان چهار هدف را براى اقدامات و فعالیت هاى امام حسین(علیه السلام) که در عصر حاکمیت یزید جزو اهداف قیام حضرت به شمار مى رفت، استخراج کرد:
الف. احیاى مظاهر و نشانه هاى اسلام اصیل و ناب محمدى(صلى الله علیه وآله);
ب. اصلاح و بهبودى در وضع شهروندان;
ج. مبارزه با ستمگران اموى جهت تأمین امنیت براى مردم ستمدیده;
د. فراهم ساختن بسترى مناسب براى عمل به احکام و واجبات الهى.
2. امام حسین(علیه السلام) در وصیت نامه اى که هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمدبن حنفیه براى وى نوشت، هدف از این حرکت خود را چنین بازگو کرد:«انِّى لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً و لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، و اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فِى اُمةِ جَدِّى محمد(صلى الله علیه وآله) اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهى عَنِ المُنْکَرِ و اَسیرَبِسیرة جَدِّى محمد(صلى الله علیه وآله) و اَبى عَلىِّ بنِ اَبِى طالِب(علیه السلام)»15; من از روى سرمستى و گستاخى و تبه کارى و ستم گرى از مدینه خارج نشدم، بلکه براى طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم على بن ابى طالب عمل کنم.
و در جاى دیگر مى فرماید:«اَلّلهُمَّ اِنِّى اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَکْرَهُ (اُنْکِرُ) الْمُنْکَرَ»16; خدایا من به معروف اشتیاق و از منکر تنفر دارم.
حضرت در این وصیت نامه اهداف ذیل را از قیام خویش تعقیب مى کند:
الف. طلب اصلاح در امور امت پیامبر(صلى الله علیه وآله);
ب. امر به معروف;
ج. نهى از منکر;
د. عمل به سیره رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام).
3. امام(علیه السلام) در نامه اى که در زمان اقامت خویش در مکه در پاسخ به نامه هاى اشراف و بزرگان کوفه، که از حضرت براى آمدن به کوفه دعوت به عمل آورده بودند، نوشتند، فلسفه قیام را چنین بیان فرمودند:«فَلَعَمْرِى مَا الاِمامُ الاّ الحاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذاتِ اللهِ»17; به جانم سوگند، پیشوا کسى است که به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد را محقق سازد، متدین و ملتزم به دین حق باشد، خود را وقف خدا کند.
امام(علیه السلام) در این نامه، هدف از قیام را (مبارزه و جهاد بر ضد حکومت ستمگر بنى امیه تا براندازى آن و تلاش در جهت) برپایى حکومتى مى داند که رهبر و پیشواى آن، صفات و امتیازات ذیل را داشته باشد:
الف. به کتاب خدا حکم کند.
ب. عدالت را در جامعه حاکم کند.
ج. متدین و معتقد به دین خدا باشد.
د. خود را وقف خدا و اهداف الهى کند.
4ـ حسین بن على(علیه السلام) در نامه اى که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هم یارى و همراهى کرده است، علت و هدف از نهضت خویش را چنین بیان مى کند:«اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلى کِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ فَاِنَّ الْسُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیِیَتْ»18; من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش مى خوانم. همانا سنت (پیامبر(صلى الله علیه وآله)) از بین رفته، و بدعت زنده شده است.
و در جواب عبدالله بن مُطیع مى فرماید:«اِنَّ اَهْلَ الْکُوفَةِ کَتَبُوا اِلَىَّ یَسْأَلُونَنَی اَنْ اَقدمَ عَلَیْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ.»19; کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون امیدوارند (که با قیام مسلحانه) نشانه هاى حق احیا و بدعت ها نابود شود.
از مجموع نامه و پاسخ حضرت، این اهداف را مى توان براى نهضت عاشورا استفاده کرد:
الف. دعوت و عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله);
ب. احیاى سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) که از بین رفته است، وبرپایى مظاهر حق و حقیقت;
ج. از بین بردن بدعت ها (که جایگزین احکام خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)شده است.)
5. ابا عبدالله(علیه السلام) در خطبه اى که پس از برخورد باحرّبن یزید ریاحىدر منزل بَیْضَه ایراد فرمودند، انگیزه قیام خود را با استناد به فرمایش رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چنین بیان کردند:«اَیُّهَا الناس! اِنَّ رَسُولَ اللهِ(صلى الله علیه وآله) قالَ: مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلا لِحُرُمِ الله، ناکِثاً لِعَهْدِالله، مُخالِفاً لِسُنةِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله)، یَعْمَلُ فِى عِبادِاللهِ بِالِاثْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْل وَ لاقَوْل، کانَ حَقَّاً عَلَى اللهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. اَلا وَ اِنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الْشَیْطانِ وَ تَرَکُوا طاعَةَ الْرحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأثَرُوا بِالْفَىْءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ»20; اى مردم! رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمودند: کسى که فرمانرواى ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را شکسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزیده، در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى کند، ولى در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، حق خداست که او را در جایگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم) بدانید که این ها تن به فرمانبرى از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده اند، درآمدهاى عمومى (بیت المال) مسلمین را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شایسته ترین فرد براى تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.
از این خطبه یا نامه، هدف از قیام سیدالشهدا(علیه السلام) را، مبارزه با افرادى که ویژگى هاى زیر را دارا هستند، مى توان دانست:
الف. فرمانبرى از خدا را رها کرده و به اطاعت از شیطان رو آورده اند;
ب. فساد را (در زمین) آشکار کرده اند;
ج. حدود الهى را تعطیل کرده اند;
د. بیت المال را به خود اختصاص داده اند;
هـ. حرام خدا را حلال و حلال الهى را حرام کرده اند.
6. پیشواى سوم در منزل «ذوحُسُم» در توجیه حرکت خویش چنین فرمودند:«اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لایُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لایُتَناهى عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِى لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاً فَاِنِّى لاَ اَرَى الْمَوْتَ اِلّا شَهادَة وَ لا الْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ اِلاّ بَرَماً»21; آیا نمى بینید که به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟ (در چنین شرایطى) باید مؤمن خواهان دیدار خدا باشد. من چنین مرگى را جز شهادت، و زندگى با ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بینم.
از این خطبه این اهداف را مى توان استفاده کرد:
الف. ترویج حق و عمل به آن;
ب. نهى از ترویج باطل و بازداشتن از عمل به آن.
نتیجه گیرى و تحلیلى پیرامون اهداف و فلسفه قیام امام حسین(علیه السلام)
آنچه آورده شد، مجموع سخنان، خطبه ها و نامه ها و وصیت نامه امام حسین(علیه السلام)درباره اهداف و انگیزه هاى قیام عاشوراست، که در مقاطع مختلف این حادثه نوشته یا ایراد فرموده اند. با اندکى دقت در اهداف استخراج شده از این بیانات، مى توان تمام این اهداف را در یک هدف جامع و کلى، یعنى «امر به معروف و نهى از منکر» خلاصه کرد. توضیح مطلب آن که: اگر حضرت علت حرکت خویش را مبارزه با امورى همچون شیطان محورى در عبادت و ترک خدامحورى در اطاعت، رواج بدعت ها، مخالفت با حلال و حرام الهى، نابودى سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، ظلم، فساد، بى عدالتى و ناامنى در جامعه اسلامى، تعطیلى حدود الهى، در انحصار گرفتن بیت المال مسلمانان و ... مى دانند، تمام این امور حاکى از شیوع و فراوانى امرى به نام «مُنْکَر» در جامعه اسلامى است، که حضرت خود را موظف به نهى از آن مى داند. و نیز اگر اباعبدالله(علیه السلام)جامعه اسلامى را به امورى از قبیل عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، احیاى مظاهر حق، اصلاح امور امت و بهبودى وضع آنان و مسائلى از این قبیل، فرا مى خواند، این مسأله نشانگر آن است که امرى به نام «معروف» در جامعه از بین رفته یا دست کم در حال نابودى است. بنابراین، در یک کلام مى توان گفت: هدف از قیام امام حسین(علیه السلام)«امر به معروف و نهى از منکر» و احیاى این فریضه بزرگ الهى است. از این رو، اگر حضرت از بیعت با حکومت یزید امتناع مى کند به این دلیل است که بیعت با چنین حکومتى مساوى با ترویج منکر و مبارزه با معروف است و سرباز زدن از بیعت، نهى از منکر و ترویج معروف است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ ابومحمد احمد بن اعثم الکوفى،الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالاضوا، 1411 هـ.، ج 5، ص 23ـ25 / ابوالمؤید موفق بن احمد المکى (اخطب خوارزم)،مقتل الحسین(علیه السلام)، تحقیق: محمد السماوى، قم، دارالانوار الهدى، 1418، ج 1، ص 278ـ279 / ابوالقاسم على بن الحسین بن هبة اللّه (ابن عساکر)،ترجمة الامام الحسین من تاریخ دمشق، تحقیق: محمدباقر محمودى، بیروت، مؤسسه المحمودى، 1398، ص 201.
2ـ ابوبکر بن العربى،العواصم من القواصم، تحقیق و تعلیق: محب الدین الخطیب، قاهره، المکتبة السلفیة، بى تا، ص 232ـ233.
3ـ ابوالعباس تقى الدین احمد بن عبدالحلیم (الشهیر بابن تیمیه الحرانى الدمشقى الحنبلى)،منهاج السنة، قاهره، مکتبة الجمهوریة، بى تا، ج 2، ص 241ـ242.
4ـ همان، ج 2، ص 240.
5ـ ابوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقى،البدایة و النهایة، تحقیق و تعلیق: مکتب تحقیق التراث، بیروت، مؤسسة التاریخ العربى، بى تا، ج 8، ص 160.
6ـ عبدالرحمن بن محمد بن خلدون،تاریخ ابن خلدون(المقدمه)، بیروت، دارالمکتبة، 1413، ج 1، ص 228.
7ـ مجلهرسالة الاسلام، قاهره، س 11، ش 1، ص 85.
8ـ عزالدین ابوالحسن على بن ابى الکرم الشیبانى،الکامل فى التاریخ، تحقیق: ابوالفدا، عبدالله القاضى، چ دوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415، ج 3، پاورقى، صفحه446.
9ـ ابن عربى، همان، پاورقى صفحه 231.
10ـ ابوالفلاح عبدالحى بن احمد بن محمد الحنبلى الدمشقى،شذرات الذهب، تحقیق: عبدالقادر الارناؤوط و محمود الارناؤوط، دمشق، دار ابن کثیر، 1406، ج 1، ص 277.
11ـ محب الدین احمد بن عبدالله الطبرى،ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، قاهره، مکتبة القدسى، 1356، ص 146.
12ـ ابومحمد حسن بن على بن الحسین بن شعبة الحرانى،تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله علیه وآله)، تصحیح: على اکبر غفارى، تهران، انتشارات اسلامیه، 1384، ص 243.
13ـ ابن اعثم، همان، ج 5، ص 21 / خوارزمى، همان، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسى،بحارالانوار، چ دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403، ج 44، ص 329.
14ـ ابن شعبه حرانى،تحف العقول، ص 172 / محمدباقر مجلسى، همان، ج 97، ص 79.
15ـ ابن اعثم کوفى،الفتوح، ج 5، ص 21 / خوارزمى،مقتل الحسین، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسى، همان، ج 44، ص 329ـ330. و نزدیک به این تعابیر: ابوجعفر محمدبن على بن شهرآشوب،مناقب آل ابى طالب، تحقیق: یوسف محمد البقاعى، چ دوم، بیروت، دارالاضواء، 1412، ج 4، ص 97. البته در نقل یاد شده امام(علیه السلام) اولا این جملات را در پاسخ ابن عباس مى فرمایند نه در جواب ابن حنفیه و ثانیاً حضرت به صورت پاسخ شفاهى مى فرمایند نه در قالب وصیت نامه. هم چنین در نقل ابن اعثم و به پیروى او خوارزمى، بعد از تعبیر «سیرة ابن على بن ابى طالب» این عبارت اضافه شده است: «و سیرة الخلفاء الراشدین المهدیین» که به نظر مى رسد بعدها جاعلین تعبیر یادشده را به فرمایش امام(علیه السلام) افزوده اند، چرا که به اعتقاد برخى از محققان، «راشدین» اصطلاحى است که استعمال آن بعد از عصر بنى امیه رایج شده است و هیچ نصى که دلالت کند بر وجود چنین اصطلاحى پیش از زمان یاد شده، وارد نشده است. نکته دیگر آن که مراد از این واژه، افرادى هستند که بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) پى در پى و بدون فاصله به خلافت رسیده اند که از جمله این افراد امام على(علیه السلام) نیز مى باشد. از این رو، دیگر معنا ندارد که «راشدین» عطف بر اسم امام(علیه السلام) شود. بنابراین، چنین قراینى دلالت مى کند که بعدها این جمله به فرمایش امام(علیه السلام)اضافه شده است. در این باره: ر.ک: سید مرتضى عسگرى،معالم المدرستین،چ دوم، تهران، مؤسسه البعثه، 1408، ج 3، ص 50.
16ـ ابن اعثم، همان،ج5،ص19/ خوارزمى، همان، ج 1، ص 270.
17ـ ابوعبدالله محمدبن محمد بن النعمان (شیخ مفید)،الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1413، ج 2، ص 39 / طبرى،تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 262 / محمدباقر مجلسى،بحارالانوار، ج 44، ابن اعثم، همان، ج 5، ص 31 / خوارزمى، همان، ج 1، ص 284.
18ـ طبرى، همان، ج 4، ص 266.
19ـ ابوحنیفه احمد بن داود الدینورى،الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عام، قاهره، دار احیاء الکتب العربیة، 1960، ص 246.
20ـ طبرى، همان، ج 4، ص 304ـ305 / احمدبن یحیى جابرالبلاذرى،انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکّار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر، 1417، ج 3، ص 381. وى خطبه یادشده را از عبارت «ان هؤلاء...» نقل کرده است. هم چنین ابن اعثم و خوارزمى این خطبه را با اندکى تفاوت در عبارات، در قالب نامه اى که حضرت خطاب به اشراف و بزرگان کوفه نوشته اند، آورده اند: ابن اعثم، همان، ج 5، ص 81ـ82 / خوارزمى، همان، ج 1، ص 335 / محمدباقر مجلسى، همان، ج 44، ص 381.
21ـ طبرى، همان، ج 4، ص 305 / خوارزمى، همان، ج 2، ص 7 (با اندک تفاوتى در عبارات; در این مأخذ به جاى کلمه «شهادة» تعبیر «سعادة» آمده است.)
یکى از دیدگاه هاى مهم اهل سنّت درباره فلسفه قیام عاشورا، برداشت دنیاگرایانه از نهضت اباعبداللّه(علیه السلام)است. این برداشت حتى از همان آغاز نهضت در برخوردهایى که امام(علیه السلام) با برخى از بزرگان و افراد سرشناس در مدینه و مکه داشتند، به روشنى نمایان است. آنان به این گمان که حسین بن على(علیه السلام) براى دست یابى به ریاست و حکومت دنیوى قیام کرده، اما در ارزیابى خود براى دست یافتن به چنین هدفى، دچار اشتباه شده است، حرکت حضرت را تخطئه کرده و در لباس خیرخواهى، کوشش مى کردند امام(علیه السلام)را به هرشکل ممکن، از این سفر بازدارند; چرا که مى دانستند این حرکت به شکست نظامى منجر خواهد شد و دست یابى به حکومت، خیالى بیش نیست. عبدالله بن عمر با چنین نگاهى چندین بار کوشید تا حضرت را از هدف خود منصرف سازد.1 چنین اندیشه اى، محدود به عصر امام حسین(علیه السلام)نبود، بلکه در قرون بعدى نیز، برخى ازمورّخان واندیشمندان اهل سنّت ضمن تأیید و پذیرش و ترویج تفکر یادشده، به ارائه تفسیر سطحى و دنیاگرایانه از انگیزه قیام اباعبدالله(علیه السلام)و در نتیجه، ارائه چهره اى منحرف و دگرگون از نهضت کربلا پرداختند. این گروه در اثر چنین نگاهى، که برخاسته از محاسبات بشرى است، بر این باورند که نهضت امام(علیه السلام) یک حرکت ابتدایى و نسنجیده در شرایط نامناسب زمانى صورت گرفته است; چون حسین(علیه السلام) آن چنان که باید در ارزیابى قدرت حکومت و سنجش توان و جایگاه خویش دقت لازم نکرد. ازاین رو، بر اقدام امام(علیه السلام) خرده گرفته، آن را موجب تفرقه بین مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامى پنداشتند. در این زمینه، برخى از آنان تا آن جا پیش رفته اند که حرکت امام را براى خود و اسلام و مسلمانان تا روز قیامت زیان بار دانسته اند. این نوشتار در ابتدا، به معرفى و نقد نمونه هایى از این اظهارنظرها مى پردازد و در ادامه، با استناد به خطبه ها، نامه ها، وصیت نامه و دیگر بیانات امام حسین(علیه السلام)، که در مقاطع و مکان هاى مختلف این واقعه نوشته یا ایراد فرموده اند، به فلسفه و اهداف قیام کربلا، از دیدگاه آن حضرت، اشاره مى نماید.
الف) قاضى ابوبکربن عربى اندلسى مالکى(م 543 هـ.)مؤلف کتابالعواصم من القواصمضمن آن که معتقد است امام حسین(علیه السلام)با قیام خود وحدت امت اسلامى را به هم زد و مردم به حکم فرمایش پیامبر(صلى الله علیه وآله)که فرمود: «هرکس بخواهد امت متحد اسلام را به تفرقه بکشاند، باید کشته شود، هرکس که مى خواهد باشد» او را کشتند، هرچند او فرزند پیامبر(صلى الله علیه وآله)بود. بنابراین، حسین موافق شریعت جدش کشته شد! ـ در این باره مى گوید:
«اگر حسین بن على، که بزرگ این امت و پسر بزرگ این امت و شریف ترین شخص و پسر شریف ترین شخص امت بود، در خانه خود مى نشست یا به زراعت یا دامدارى مى پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قیام به حق مى کردند، از آنان نمى پذیرفت و توجه به هشدار رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى کرد، که از انگیزش فتنه بیم داده بود، و به خاطر مى آورد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از صلح حسن بن على(علیه السلام)ستایش کرده و اگر او تنها به این نکته توجه مى کرد که حسن بن على(علیه السلام) با آن همه نیروى نظامى خود حکومت و خلافت را از دست داد، چگونه او مى تواند به کمک اوباش و اراذل کوفه خلافت را به چنگ آورد; چنین حادثه تأسف بارى هرگز رخ نمى داد.»2
ب) ابن تیمیه(م 728 هـ.) نظریه جواز خروج حسین بن على(علیه السلام)بر یزید را باطل مى داند. وى بر این باور است که مفسده چنین خروجى از مصلحتش بیش تر بوده و در خروج و قیام حسین هیچ گونه مصلحت دنیایى و دینى وجود نداشته است; چرا که حسین(علیه السلام)آنچه را که از کسب خیر و دفع شر در نتیجه قیامش به دنبال آن بود، به دست نیاورد و حتى با قیام و کشته شدنش خوبى کاهش یافت و بدى فزونى گرفت، بلکه قتل حسین از کارهایى بود که فتنه هاى زیادى را دامن زد.3
وى در جاى دیگر، در بحث مقایسه اى میان قتل عثمان و شهادت امام حسین(علیه السلام) مى نویسد:
«بى تردید اجر و ثواب عثمان نزد خدا بیش تر و گناه قتلش بیش تر از گناه کشتن کسى است که حاکم و زمامدار مسلمانان نبوده، اما براى دستیابى به حکومت خروج کرده است; چرا که عثمان از خود صبر پیشه کرد و براى حفظ جان خویش با قاتلانش نجنگید!...»4
ج) ابن کثیر(م 774 هـ.) درکتابالبدایة و النهایةدر فصلى با عنوان «قصة الحسین بن على و سبب خروجه باهله من مکة الى العراق فى طلب الامارة و کیفیة مقتله»5 به جریان قیام کربلا پرداخته است. وى در عنوان یاد شده، هدف نهضت امام حسین(علیه السلام) را طلب حکومت و دستیابى به قدرت (طلب الاماره) بیان نموده و با این سخن، به این قیام ماهیتى سیاسى، دنیوى داده است.
د) ابن خلدون(م 808 هـ.) دیدگاه خویش را درباره قیام امام حسین(علیه السلام)چنین بیان مى کند:
«... حسین دید که قیام بر ضد یزید به سبب فسق وى واجب و ضرورى است، به ویژه بر کسى که توانایى چنین قیامى را داشته باشد. او گمان کرد خود به سبب شایستگى و داشتن شوکت و نیرومندى، بر این امر تواناست. اما درباره شایستگى، هم چنان که گمان کرد درست بود و بلکه بیش از آن هم لیاقت داشت، اما درباره شوکت اشتباه کرد!»6
هـ.) شیخ محمد طنطاوى مصرى(م 1277 هـ.) درباره نهضت امام حسین(علیه السلام)مى نگارد:
«حسین بن على(علیه السلام) از روى خوش گمانى به کسانى که گرد او جمع شده بودند و شدیداً او را براى قیام و قبضه کردن خلافت تحریک مى کردند، اطمینان پیدا کرد. از این رو، قیام کرد، اما از طرفى قدرت و شوکت بنى امیه و شدت عمل دستگاه حاکم را به حساب نیاورد و از طرف دیگر، فریب کارى مردم عراق را که در گذشته پدر و برادرش را فریب داده بودند، از نظر دور داشت!»7
و) عبدالوهاب نجار(م 1360 هـ.ق) استاد دانشگاه الازهر مصر نیز درباره قیام اباعبدالله(علیه السلام) نظرى شبیه دیدگاه طنطاوى دارد. وى مى نویسد: «ظلم است که گفته شود، یزید حسین بن على را اجباراً به سوى عراق فرستاد; زیرا حسین با اختیار خود به عراق رفت. او به دو سبب فریب خورد: یکى آن که، خیال کرد عراقیان که دعوتش کردند او را یارى خواهند داد و دیگر آن که، تصور کرد خویشاوندى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)چنان مقام اجتماعى به او داده است که مى تواند در این مبارزه پیروز شود.»8
ز) محب الدین خطیب مصرى(م 1389 هـ.) در حواشى خود بر کتابالعواصم من القواصمابن عربى، پس از بیان نظر و کوشش هاى برخى از کسانى که مى خواستند امام حسین(علیه السلام) را از سفر به عراق منصرف کنند، مى نویسد:
«این همه کوششى که افراد خیرخواه براى ممانعت از سفر حسین بن على به کوفه کردند، بى نتیجه ماند. سفرى که براى خود و اسلام و امت اسلامى تا امروز و تا روز قیامت نامیمون و زیان آور بوده و تمام این زیان ها به سبب جنایتى بود که شیعیانش مرتکب شدند; زیرا آنان بودند که از روى نادانى و غرور و حس فتنه انگیزى و ایجاد شر و اختلاف، حسین بن على را براى قیام و سفر به عراق برانگیختند!»9
نقد و بررسى
این ها نمونه هایى از نگاه دنیاگرایانه برخى از مورّخان و اندیشمندان اهل سنت درباره فلسفه قیام عاشوراست. این نگرش از چند جهت قابل خدشه و نقد است:
اول این که، این گروه مسأله تجاوز حاکمان یزیدى و بیعت خواهى اجبارى آنان از حضرت را از نظر دور داشته و توجه نداشته اند که عاملان یزید در هر فرصتى که پیش مى آمد در پى قتل آن بزرگوار بودند; چه زمانى که حضرت در مدینه بودند و به سبب عدم پذیرش بیعت اجبارى، مجبور به کوچ شبانه و مخفیانه از مدینه شدند و چه در ایام اقامت در مکه که به سبب احتمال ترور شدن، نتوانستند اعمال حج را به پایان برسانند و به سرعت از مکه خارج شدند. و این تهدید جانى هنگام خروج حضرت از مکه که مورد تعقیب نظامیان مسلح حکومت قرار گرفتند و نیز زمانى که سپاهیان عبیدالله بن زیاد تحت فرماندهى حُرّ براى محاصره و جلب امام(علیه السلام) آمدند و از حرکت ایشان به سوى کوفه یا بازگشت حضرت به حجاز ممانعت به عمل آوردند، همچنان ادامه داشت. سرانجام نیز على رغم میل باطنى امام(علیه السلام)وى را در بیابانى خشک و بى پناهگاه فرود آوردند. چنان که روز عاشورا هم هر چه حضرت براى جلوگیرى از برخورد نظامى تلاش کردند، سودى نبخشید و سرانجام با آن تهاجم وحشیانه به امام(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام)و اصحاب حضرتش، آن فاجعه و تراژدى تاریخ را آفریدند.
بنابراین، این دسته از مورّخان و صاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاکمان یزیدى را به حساب نیاورده اند یا نخواسته اند به حساب بیاورند، در درک و تحلیل انگیزه و ماهیت قیام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته یا نخواسته اند تشخیص دهند که عامل اصلى این فاجعه، حکومت متجاوز و زیاده خواه یزید بوده است، نه حسین بن على(علیه السلام).
دوم این که، از نگاه این نویسندگان، اساس قیام حسین بن على(علیه السلام)براى به دست گرفتن حکومت بود و شکست آن هم مستند به سه چیز:
1. اشتباه در ارزیابى نیروى کوفیان و میزان مساعدت آنان; 2. عدم توجه به عمق دشمنى بنى امیه با بنى هاشم; 3. غفلت از توان نظامى و قدرت تشکیلاتى سپاه یزید.
روشن است چنین برداشتى از نهضت عاشورا، ریشه در نگاه دنیاگرایانه به قیام عاشورا دارد. این گروه با چنین نگاهى، چون به بررسى گزاره هاى تاریخى درباره این نهضت پرداخته و به این نتیجه رسیده اند که اوضاع و شرایط براى قیام حسین بن على(علیه السلام)مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده، گاهى مردم کوفه را مقصر قلمداد نموده اند که به امام(علیه السلام) وعده هاى فریبنده دادند و به آن عمل نکردند و زمانى حرکت حسین(علیه السلام)را اشتباه پنداشته اند که از یک سو، به وعده هاى پوچ کوفیان، با آن سوابق خیانت پیشگى و بىوفایى که داشتند، اعتماد کرد و از سوى دیگر، توان بالا و قدرت سهمگین سپاه یزید را نادیده گرفت.
روح این منطق و چنین اندیشه اى آن است که قدرت مادى، که تجسم امکانات و قواى زمینى است و با جسم انسان سروکار دارد، اصل به حساب آورده شده، اما احساس وظیفه و تکلیف و دغدغه مصلحت دین، فرع و حتى نادیده انگاشته شده است. از این رو، در مقوله نهضت کربلا چون امکانات و قواى مادى امام(علیه السلام)را اندک مى بینند و هدف حضرت را نیز دستیابى به قدرت و حکومت مى پندارند، حرکت حضرت را، حرکتى نسنجیده و عجولانه قلمداد نموده و بر این باورند که در صورتى قیام حضرت معقول بود که وى نیروى نظامى کافى و امکانات مادى فراوان در اختیار داشت! غافل از آن که، امام(علیه السلام) از قدرت مادى و نظامى بنى امیه کاملا آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمنى این خاندان را با دودمان رسالت از یاد نبرده بود و سابقه بىوفایى مردم کوفه هم زبان زد همه بود. هم چنان که حضرت نه تنها آرا و نظریات بزرگان و ناصحان را نیز رد نمى کرد، بلکه گاهى حتى به صراحت نظر آنان را تأیید مى نمود; چون مى دانست آنان به خاطر علاقه و محبتى که نسبت به وى دارند، او را از سفر به عراق که زندگى و مصالح دنیوى وى را به خطر مى انداخت، بازمى دارند. اما حسین بن على(علیه السلام) مصلحت دین و جامعه اسلامى را بر مصالح دنیوى خویش ترجیح داد و مسؤولیت حفظ دین نزد وى بسیار خطیر بود، از این رو، نمى توانست براى حفظ مصالح دنیوى خود، اهل بیت(علیهم السلام)و یارانش، از مصالح دینى و اخروى چشم پوشى کند. به همین سبب بود که نهضت حضرت از این بُعد مورد تحسین همگان قرار گرفت.10 بنابراین، برداشت دنیایى از نهضت عاشورا، با تفکر حسینى، که اصل را حتى با وجود خطر جانى انجام تکلیف مى داند، ناسازگارى و تفاوت ماهوى دارد.
سوم این که، چگونه مى توان پذیرفت که امام حسین(علیه السلام)براى طلب دنیا و ریاست طلبى قیام کرد، در حالى که آن بزرگوار طبق آیه شریفه«اِنّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»(احزاب: 33); همانا خداوند مى خواهد از شما خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)پلیدى را ببرد و به شما پاکى کامل ارزانى دارد; مانند جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پلیدى است. آیه یاد شده، که بنا به اعتقاد شیعه و روایات بسیار متعدد اهل سنت درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله)، على(علیه السلام)، فاطمه(علیها السلام)، حسن و حسینعلیهما السلام نازل شده است، بهترین دلیل بر عصمت این پنج تن از هرگونه پلیدى است که از مهم ترین آن ها دنیادوستى و ریاست طلبى است. افزون بر این، اگر انگیزه حضرت از قیام مسلحانه، دستیابى به حکومت چند روزه این دنیا بود، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) امر به یارى او نمى کردند، در حالى که روایاتى حتى از طرق اهل سنت وارد شده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمان به یارى حضرت داده است. از جملهانس بن حارثنقل مى کند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:«اِنَّ ابْنِى هذا یَعنِى الحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِاَرْض مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَکَهُ مِنْکُمْ فَلْیَنْصُرْهُ»11; همانا فرزند من حسین(علیه السلام) در زمینى از عراق کشته مى شود. پس هرکس از شما او را درک کرد، باید او را یارى کند.
چهارم این که، خطبه ها، نامه ها و سخنان امام(علیه السلام)در زمان نهضت و حتى پیش از آغاز آن در اواخر عمر معاویه، درباره انگیزه قیام و فعالیت هاى حضرت، چنین دیدگاهى را به روشنى مردود دانسته است. گویا امام حسین(علیه السلام)فضاى تبلیغاتى پس از شهادتِ خویش را مى دید که چگونه جنایت کاران اموى و قلم به مزدهاى آنان و حتى نسل هاى بعد، که تأمین و تضمین نان و آبشان در گرو تأیید و ترویج چنین افکار و برداشت هایى وارونه از نهضت عاشورا بوده است، این حادثه و اهداف آن را تحریف مى کنند. از این رو، امام(علیه السلام) در سخنرانى هشداردهنده و نصیحت آمیز خود در سال هاى آخر حکومت معاویه در مکه و در جمع نخبگان و دانشمندان سایر شهرهاى اسلامى، انگیزه هاى ریاست طلبانه و دنیاخواهانه از اقدامات و فعالیت هاى خویش علیه نظام حاکم اموى را این گونه رد مى کنند:
«خدایا! تو مى دانى آنچه از طرف ما انجام گرفته (از اقدامات و مبارزات بر ضد دستگاه حاکم) به سبب سبقت جویى در فرمانروایى و افزون خواهى در دستیابى به متاع ناچیز دنیا نبوده است.»12
همچنین حضرت در وصیت نامه خود به برادرش محمدبن حنفیه در مدینه (پیش از ترک این شهر) این اتهام را چنین ردّ مى کنند: «من از روى سرمستى و گستاخى و تبه کارى و ستم گرى از مدینه خارج نشدم.»13
بنابراین، با وجود چنین تصریحات و روشن گویى هایى از جانب خود حضرت درباره فلسفه حرکت خویش، چگونه مى توان ادعاهاى غیرمستدل و سست دیدگاه مزبور را پذیرفت و نهضت امام(علیه السلام) را تخطئه کرد و زیر سؤال برد؟!
فلسفه و اهداف قیام عاشورا از دیدگاه امام حسین(علیه السلام)
از آنچه درباره دیدگاه و نگرش دنیاگرایانه به قیام امام حسین(علیه السلام) و نقد و بررسى آن گفته شد، روشن مى شود که این نظریه نه تنها در ارائه تفسیرى روشن و جامع از انگیزه قیام امام حسین(علیه السلام) توفیقى نداشته است، بلکه تصویرى وارونه و نامناسب با شأن رهبر قیام از نهضت کربلا ارائه داده است.
یکى از عوامل مهم و شاخص این عدم توفیق را باید در عدم شناخت کافى نسبت به شخصیت رهبر این قیام و ماهیت پیچیده حرکت وى دانست. بنابراین، پژوهشگر تاریخ عاشورا اگر بخواهد به ماهیت و جوهره قیام عاشورا تا حد زیادى پى ببرد، مى بایست در گام نخست به شخصیت و مقام امام حسین(علیه السلام) شناخت کافى پیدا کند و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بیانات و گفتار حضرت، که در مقاطع مختلف قیام و حتى پیش از آغاز آن درباره انگیزه حرکت خویش بیان کرده است، به فلسفه و ماهیت قیام آن حضرت پى ببرد.
اکنون با این مقدمه، سخنان، خطبه ها، نامه ها و وصیت نامه امام(علیه السلام)، که درباره انگیزه قیام خویش به ترتیب زمانى ایراد نموده یا نوشته اند، مورد مطالعه و بررسى قرار مى دهیم و سپس، با استخراج فهرستوار اهداف قیام، به تفسیر و تحلیل آن ها خواهیم پرداخت:
1. امام حسین(علیه السلام) در سال هاى آخر عمر معاویه، براى زیارت خانه خدا، عازم مکه شدند. حضرت در مکه در جمع گروهى از علما و نخبگان سایر مناطق اسلامى با ایراد خطبه اى شورانگیز و کوبنده ضمن یادآورى وظیفه سنگین و تکلیف خطیر علما و بزرگان شهرها در برابر پاسدارى از کیان دین و اعتقادات مسلمانان و پیامدهاى سکوت در برابر جنایات امویان، از خاموشى آنان در برابر سیاست هاى دین ستیزانه حاکمان اموى انتقاد کرده و هرگونه همراهى و سازش با آنان را گناه نابخشودنى دانستند. حضرت در پایان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعالیت هاى خود علیه نظام ستمگر حاکم را، که چند سال بعد در قالب یک نهضت خود را نشان داد، چنین اعلام فرمودند: «اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ یَکُنْ ما کان مِنّا تَنافُساً فى سُلطان، و لا التماساً من فُضول الحُطام، ولکن لِنُرِىَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دینک، و نُظهِر الاصلاحَ فى بلادک، ویَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادک، و یُعمَلَ بِفَرائِضِکَ و سُنَنِک و اَحکامِکَ»14; خدایا تو مى دانى آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات علیه حاکمان اموى) به خاطر سبقت جویى در فرمان روایى و افزون خواهى در متاع ناچیز دنیا نبوده است، بلکه براى این است که نشانه هاى دینت را (به مردم) نشان دهیم (برپاکنیم) و اصلاح در شهرهایت را آشکار کنیم. مى خواهیم بندگان ستمدیده ات در امان باشند و به دستورات و سنن و احکامت عمل شود.
از این جملات مى توان چهار هدف را براى اقدامات و فعالیت هاى امام حسین(علیه السلام) که در عصر حاکمیت یزید جزو اهداف قیام حضرت به شمار مى رفت، استخراج کرد:
الف. احیاى مظاهر و نشانه هاى اسلام اصیل و ناب محمدى(صلى الله علیه وآله);
ب. اصلاح و بهبودى در وضع شهروندان;
ج. مبارزه با ستمگران اموى جهت تأمین امنیت براى مردم ستمدیده;
د. فراهم ساختن بسترى مناسب براى عمل به احکام و واجبات الهى.
2. امام حسین(علیه السلام) در وصیت نامه اى که هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمدبن حنفیه براى وى نوشت، هدف از این حرکت خود را چنین بازگو کرد:«انِّى لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً و لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، و اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فِى اُمةِ جَدِّى محمد(صلى الله علیه وآله) اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهى عَنِ المُنْکَرِ و اَسیرَبِسیرة جَدِّى محمد(صلى الله علیه وآله) و اَبى عَلىِّ بنِ اَبِى طالِب(علیه السلام)»15; من از روى سرمستى و گستاخى و تبه کارى و ستم گرى از مدینه خارج نشدم، بلکه براى طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم على بن ابى طالب عمل کنم.
و در جاى دیگر مى فرماید:«اَلّلهُمَّ اِنِّى اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَکْرَهُ (اُنْکِرُ) الْمُنْکَرَ»16; خدایا من به معروف اشتیاق و از منکر تنفر دارم.
حضرت در این وصیت نامه اهداف ذیل را از قیام خویش تعقیب مى کند:
الف. طلب اصلاح در امور امت پیامبر(صلى الله علیه وآله);
ب. امر به معروف;
ج. نهى از منکر;
د. عمل به سیره رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام).
3. امام(علیه السلام) در نامه اى که در زمان اقامت خویش در مکه در پاسخ به نامه هاى اشراف و بزرگان کوفه، که از حضرت براى آمدن به کوفه دعوت به عمل آورده بودند، نوشتند، فلسفه قیام را چنین بیان فرمودند:«فَلَعَمْرِى مَا الاِمامُ الاّ الحاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذاتِ اللهِ»17; به جانم سوگند، پیشوا کسى است که به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد را محقق سازد، متدین و ملتزم به دین حق باشد، خود را وقف خدا کند.
امام(علیه السلام) در این نامه، هدف از قیام را (مبارزه و جهاد بر ضد حکومت ستمگر بنى امیه تا براندازى آن و تلاش در جهت) برپایى حکومتى مى داند که رهبر و پیشواى آن، صفات و امتیازات ذیل را داشته باشد:
الف. به کتاب خدا حکم کند.
ب. عدالت را در جامعه حاکم کند.
ج. متدین و معتقد به دین خدا باشد.
د. خود را وقف خدا و اهداف الهى کند.
4ـ حسین بن على(علیه السلام) در نامه اى که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هم یارى و همراهى کرده است، علت و هدف از نهضت خویش را چنین بیان مى کند:«اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلى کِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ فَاِنَّ الْسُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیِیَتْ»18; من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش مى خوانم. همانا سنت (پیامبر(صلى الله علیه وآله)) از بین رفته، و بدعت زنده شده است.
و در جواب عبدالله بن مُطیع مى فرماید:«اِنَّ اَهْلَ الْکُوفَةِ کَتَبُوا اِلَىَّ یَسْأَلُونَنَی اَنْ اَقدمَ عَلَیْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ.»19; کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون امیدوارند (که با قیام مسلحانه) نشانه هاى حق احیا و بدعت ها نابود شود.
از مجموع نامه و پاسخ حضرت، این اهداف را مى توان براى نهضت عاشورا استفاده کرد:
الف. دعوت و عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله);
ب. احیاى سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) که از بین رفته است، وبرپایى مظاهر حق و حقیقت;
ج. از بین بردن بدعت ها (که جایگزین احکام خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)شده است.)
5. ابا عبدالله(علیه السلام) در خطبه اى که پس از برخورد باحرّبن یزید ریاحىدر منزل بَیْضَه ایراد فرمودند، انگیزه قیام خود را با استناد به فرمایش رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چنین بیان کردند:«اَیُّهَا الناس! اِنَّ رَسُولَ اللهِ(صلى الله علیه وآله) قالَ: مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلا لِحُرُمِ الله، ناکِثاً لِعَهْدِالله، مُخالِفاً لِسُنةِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله)، یَعْمَلُ فِى عِبادِاللهِ بِالِاثْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْل وَ لاقَوْل، کانَ حَقَّاً عَلَى اللهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. اَلا وَ اِنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الْشَیْطانِ وَ تَرَکُوا طاعَةَ الْرحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأثَرُوا بِالْفَىْءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ»20; اى مردم! رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمودند: کسى که فرمانرواى ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را شکسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزیده، در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى کند، ولى در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، حق خداست که او را در جایگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم) بدانید که این ها تن به فرمانبرى از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده اند، درآمدهاى عمومى (بیت المال) مسلمین را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شایسته ترین فرد براى تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.
از این خطبه یا نامه، هدف از قیام سیدالشهدا(علیه السلام) را، مبارزه با افرادى که ویژگى هاى زیر را دارا هستند، مى توان دانست:
الف. فرمانبرى از خدا را رها کرده و به اطاعت از شیطان رو آورده اند;
ب. فساد را (در زمین) آشکار کرده اند;
ج. حدود الهى را تعطیل کرده اند;
د. بیت المال را به خود اختصاص داده اند;
هـ. حرام خدا را حلال و حلال الهى را حرام کرده اند.
6. پیشواى سوم در منزل «ذوحُسُم» در توجیه حرکت خویش چنین فرمودند:«اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لایُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لایُتَناهى عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِى لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاً فَاِنِّى لاَ اَرَى الْمَوْتَ اِلّا شَهادَة وَ لا الْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ اِلاّ بَرَماً»21; آیا نمى بینید که به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟ (در چنین شرایطى) باید مؤمن خواهان دیدار خدا باشد. من چنین مرگى را جز شهادت، و زندگى با ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بینم.
از این خطبه این اهداف را مى توان استفاده کرد:
الف. ترویج حق و عمل به آن;
ب. نهى از ترویج باطل و بازداشتن از عمل به آن.
نتیجه گیرى و تحلیلى پیرامون اهداف و فلسفه قیام امام حسین(علیه السلام)
آنچه آورده شد، مجموع سخنان، خطبه ها و نامه ها و وصیت نامه امام حسین(علیه السلام)درباره اهداف و انگیزه هاى قیام عاشوراست، که در مقاطع مختلف این حادثه نوشته یا ایراد فرموده اند. با اندکى دقت در اهداف استخراج شده از این بیانات، مى توان تمام این اهداف را در یک هدف جامع و کلى، یعنى «امر به معروف و نهى از منکر» خلاصه کرد. توضیح مطلب آن که: اگر حضرت علت حرکت خویش را مبارزه با امورى همچون شیطان محورى در عبادت و ترک خدامحورى در اطاعت، رواج بدعت ها، مخالفت با حلال و حرام الهى، نابودى سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، ظلم، فساد، بى عدالتى و ناامنى در جامعه اسلامى، تعطیلى حدود الهى، در انحصار گرفتن بیت المال مسلمانان و ... مى دانند، تمام این امور حاکى از شیوع و فراوانى امرى به نام «مُنْکَر» در جامعه اسلامى است، که حضرت خود را موظف به نهى از آن مى داند. و نیز اگر اباعبدالله(علیه السلام)جامعه اسلامى را به امورى از قبیل عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، احیاى مظاهر حق، اصلاح امور امت و بهبودى وضع آنان و مسائلى از این قبیل، فرا مى خواند، این مسأله نشانگر آن است که امرى به نام «معروف» در جامعه از بین رفته یا دست کم در حال نابودى است. بنابراین، در یک کلام مى توان گفت: هدف از قیام امام حسین(علیه السلام)«امر به معروف و نهى از منکر» و احیاى این فریضه بزرگ الهى است. از این رو، اگر حضرت از بیعت با حکومت یزید امتناع مى کند به این دلیل است که بیعت با چنین حکومتى مساوى با ترویج منکر و مبارزه با معروف است و سرباز زدن از بیعت، نهى از منکر و ترویج معروف است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ ابومحمد احمد بن اعثم الکوفى،الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالاضوا، 1411 هـ.، ج 5، ص 23ـ25 / ابوالمؤید موفق بن احمد المکى (اخطب خوارزم)،مقتل الحسین(علیه السلام)، تحقیق: محمد السماوى، قم، دارالانوار الهدى، 1418، ج 1، ص 278ـ279 / ابوالقاسم على بن الحسین بن هبة اللّه (ابن عساکر)،ترجمة الامام الحسین من تاریخ دمشق، تحقیق: محمدباقر محمودى، بیروت، مؤسسه المحمودى، 1398، ص 201.
2ـ ابوبکر بن العربى،العواصم من القواصم، تحقیق و تعلیق: محب الدین الخطیب، قاهره، المکتبة السلفیة، بى تا، ص 232ـ233.
3ـ ابوالعباس تقى الدین احمد بن عبدالحلیم (الشهیر بابن تیمیه الحرانى الدمشقى الحنبلى)،منهاج السنة، قاهره، مکتبة الجمهوریة، بى تا، ج 2، ص 241ـ242.
4ـ همان، ج 2، ص 240.
5ـ ابوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقى،البدایة و النهایة، تحقیق و تعلیق: مکتب تحقیق التراث، بیروت، مؤسسة التاریخ العربى، بى تا، ج 8، ص 160.
6ـ عبدالرحمن بن محمد بن خلدون،تاریخ ابن خلدون(المقدمه)، بیروت، دارالمکتبة، 1413، ج 1، ص 228.
7ـ مجلهرسالة الاسلام، قاهره، س 11، ش 1، ص 85.
8ـ عزالدین ابوالحسن على بن ابى الکرم الشیبانى،الکامل فى التاریخ، تحقیق: ابوالفدا، عبدالله القاضى، چ دوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415، ج 3، پاورقى، صفحه446.
9ـ ابن عربى، همان، پاورقى صفحه 231.
10ـ ابوالفلاح عبدالحى بن احمد بن محمد الحنبلى الدمشقى،شذرات الذهب، تحقیق: عبدالقادر الارناؤوط و محمود الارناؤوط، دمشق، دار ابن کثیر، 1406، ج 1، ص 277.
11ـ محب الدین احمد بن عبدالله الطبرى،ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، قاهره، مکتبة القدسى، 1356، ص 146.
12ـ ابومحمد حسن بن على بن الحسین بن شعبة الحرانى،تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله علیه وآله)، تصحیح: على اکبر غفارى، تهران، انتشارات اسلامیه، 1384، ص 243.
13ـ ابن اعثم، همان، ج 5، ص 21 / خوارزمى، همان، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسى،بحارالانوار، چ دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403، ج 44، ص 329.
14ـ ابن شعبه حرانى،تحف العقول، ص 172 / محمدباقر مجلسى، همان، ج 97، ص 79.
15ـ ابن اعثم کوفى،الفتوح، ج 5، ص 21 / خوارزمى،مقتل الحسین، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسى، همان، ج 44، ص 329ـ330. و نزدیک به این تعابیر: ابوجعفر محمدبن على بن شهرآشوب،مناقب آل ابى طالب، تحقیق: یوسف محمد البقاعى، چ دوم، بیروت، دارالاضواء، 1412، ج 4، ص 97. البته در نقل یاد شده امام(علیه السلام) اولا این جملات را در پاسخ ابن عباس مى فرمایند نه در جواب ابن حنفیه و ثانیاً حضرت به صورت پاسخ شفاهى مى فرمایند نه در قالب وصیت نامه. هم چنین در نقل ابن اعثم و به پیروى او خوارزمى، بعد از تعبیر «سیرة ابن على بن ابى طالب» این عبارت اضافه شده است: «و سیرة الخلفاء الراشدین المهدیین» که به نظر مى رسد بعدها جاعلین تعبیر یادشده را به فرمایش امام(علیه السلام) افزوده اند، چرا که به اعتقاد برخى از محققان، «راشدین» اصطلاحى است که استعمال آن بعد از عصر بنى امیه رایج شده است و هیچ نصى که دلالت کند بر وجود چنین اصطلاحى پیش از زمان یاد شده، وارد نشده است. نکته دیگر آن که مراد از این واژه، افرادى هستند که بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) پى در پى و بدون فاصله به خلافت رسیده اند که از جمله این افراد امام على(علیه السلام) نیز مى باشد. از این رو، دیگر معنا ندارد که «راشدین» عطف بر اسم امام(علیه السلام) شود. بنابراین، چنین قراینى دلالت مى کند که بعدها این جمله به فرمایش امام(علیه السلام)اضافه شده است. در این باره: ر.ک: سید مرتضى عسگرى،معالم المدرستین،چ دوم، تهران، مؤسسه البعثه، 1408، ج 3، ص 50.
16ـ ابن اعثم، همان،ج5،ص19/ خوارزمى، همان، ج 1، ص 270.
17ـ ابوعبدالله محمدبن محمد بن النعمان (شیخ مفید)،الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1413، ج 2، ص 39 / طبرى،تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 262 / محمدباقر مجلسى،بحارالانوار، ج 44، ابن اعثم، همان، ج 5، ص 31 / خوارزمى، همان، ج 1، ص 284.
18ـ طبرى، همان، ج 4، ص 266.
19ـ ابوحنیفه احمد بن داود الدینورى،الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عام، قاهره، دار احیاء الکتب العربیة، 1960، ص 246.
20ـ طبرى، همان، ج 4، ص 304ـ305 / احمدبن یحیى جابرالبلاذرى،انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکّار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر، 1417، ج 3، ص 381. وى خطبه یادشده را از عبارت «ان هؤلاء...» نقل کرده است. هم چنین ابن اعثم و خوارزمى این خطبه را با اندکى تفاوت در عبارات، در قالب نامه اى که حضرت خطاب به اشراف و بزرگان کوفه نوشته اند، آورده اند: ابن اعثم، همان، ج 5، ص 81ـ82 / خوارزمى، همان، ج 1، ص 335 / محمدباقر مجلسى، همان، ج 44، ص 381.
21ـ طبرى، همان، ج 4، ص 305 / خوارزمى، همان، ج 2، ص 7 (با اندک تفاوتى در عبارات; در این مأخذ به جاى کلمه «شهادة» تعبیر «سعادة» آمده است.)