سیماشناسى سیدالشهداء(علیه السلام) در آینه زیارت ناحیه مقدسه
آرشیو
چکیده
متن
آنگاه که خالق، در «دشت آفرینش» گِلِ آدم را با دستهاى تکوین سرشت و ندا داد: «انى جاعل فى الارض خلیفه»(1) به افقى سپید چشم دوخته بود. به روزگاران «سپید محمدى» مىنگریست و در وسعتى سوزان «ثاراللّه» را مىدید. آن جا بود که نسیم «انى اعلم ما لا تعلمون»(2) از فراز عرش وزیدن گرفت و حجتى آشکار در دستان آدم قرار داد. سجده ملائکه نه بر خاک بلکه بر افق روشن هستى بود. آن جاکه طلیعهگاه علم الهى بود و مصداق « اسماء». اما فراز و فرود آزمایشگاه دنیا برسنت «لیبلوکم ایکم احسن عملاً»(3) قرار گرفته بود؛ سنتى که بسان طوفان بر هر نهال و نهادى مىوزد تا عمق ریشهاش را بیازماید.
دوران تاریک بدعتها
در این میان، پس از دوران سپید محمدى و در زمانه علیاى علوى و حسناى حسنى به مرور ابرهاى سیاه، فتنه آسمان آبى حقیقت را در پشت خود پنهان ساخت. زمان، زمانه بدعتها بود و لقلقه زبانى دین، مؤمنان در انتظار «کوکب درّى» دندان بر جگر مىفشردند و با سمّ بلا، خون در طشت مىریختند.
دورانى سیاه و سرد و تاریک؛ مصباحى نیاز بود تا هدایت یابند و سفینهاى تا در دریاى پر تلاطم و در میانه امواج سهمگین، راه به سلامت به ساحل نجات برد.(4)
سالارى از قافله نور
به ناگاه از افق مدینه آذرخشى جهید و قوس خود را تا کربلا تمام کرد. قافلهاى از نور به سرزمین خدا گام نهاد و سالارش در تکامل قوسش در یک غروب خونین در اوج، «ثارالله» لقب یافت و «الوترالموتور» خوانده شد. او جامى بلورین بود که حقیقت را ابدى ساخت و راه رهایى را به رنگ واقعىاش، «سرخ» نشان داد. و به راستى که زیارت حقیقت بر هر حقجوى مؤمن و تکاپوگر راه رهایى واجب است و چه خوش فرموده است فرزندش امام صادق علیهالسلام : «فان زیارة قبر الحسین واجبة على الرجال و النساء».(5)
از سوزش پلیدىها تا دیدار خدا
اما کالاى حقیقت را بى حقشناسى و معرفت به کسى ارزان نمىفروشند. ناگزیر بایستى در پیشگاه او کمر به عرفان ناب بست و جنس خود را از خاک انباشته به آینهاى بدل کرد تا پلشتها و چرکها آشکار شود و در برابر خورشید بىفروغ پاکىها، تاب نیاورده از ریشه بسوزد. اینجاست که امام صادق علیهالسلام فرمود: «من اتى قبر الحسین عارفا بحقه غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر»(6) هر کس به زیارت قبر حسین رود و به راستى حقش را دریابد، گناهان گذشته و آیندهاش بخشیده خواهد شد. اما حکایت آفتاب حسین علیهالسلام به اینجا ختم نمىشود، بلکه سوزش پلیدىها کمترین پاداش است در برابر این دیدار شگرف. سیدالشهدا علیهالسلام تبلور نور الهى و جلوهاى از جمال و جلال است. او بى اقرار نوعى انعکاس خدا است. بگذارید از مسیرشان بیرون نیفتیم و خدمت سخنشان را از دست ندهیم و نور را معرف و شناساى نور قرار دهیم که آواى زیباى اباالحسن على بن موسى علیهالسلام این چنین گوش هوشمندان را مىنوازد: «من زار قبر ابى عبدالله بشط الفرات کان کمن زارالله فوقعرشه» هرکس مزار «ابى عبدالله» را در کناره رود فراتبهدیدار رود، همتاىکسى است کهخدارابهدیداررفته باشد.(7)
راز تشنگى را باید یافت
و چه جاى عجب که غافلان این دریا و آنان که راز تشنگى را نیافتهاند، عقوبتى سخت را باید به انتظار بنشینند. «من لم یأت قبر الحسین من شیعتنا کان منتقص الایمان، منتقص الدین و ان دخل الجنه کان دون المؤمنین فى الجنه»(8) از پیروانمان هر آن کس قبر حسین را به دیدار نرود، در باورش و دینش کاستى است و اگر چه اهل بهشت شود، جایگاهش فروتر از دیگر مؤمنان است.
راز پاى فشارى
اما به راستى راز این پاى فشارى مردانه و مصرانه در طول سالها و از زبان فرزندان حسین علیهالسلام چیست؟ در زیارت و دیدار یک قبر، چه رازى نهفته است که در آن بایستى خطر و ترس به جان خرید و مزد را به همان میزان دریافت داشت: «ما کان من هذا اشد فالثواب فیه على قدر الخوف»(9) غواصى در این دریاى آرام گرفته در کنار شط فرات چه صدفى به دست مىدهد که این میزان استوارى مىطلبد؟ و تمامى این پرسشها جز این پاسخى نمىتواند داشت که این هنروران خبره در دانشگاه تعلیم انسان از این واقعه نیز آموزشگاهى دیگر فراهم آوردهاند تا بشر خسته از بن بست نان و آب و شهوت لختى بیارامد و در سایه سار آن بیندیشد و راه نجاتى یابد. در اینجا هدف دانشآموزى نیست، بلکه معرفتآموزى است و معرفت، کلاس اول آن است. در کرانه بىکران دریاى سیدالشهدا علیهالسلام ، شهد شناخت را جرعه جرعه با واژگان درخشان زیارتهاى رسیده از منبع نور به کام زائر مىچشانند و این تازه اول راه است که راز خوان عشق و طاعت و تسلیم و سبقت حکایتى دیگر دارد که بگذاریم و بگذریم. در مکتب دیدار حسین علیهالسلام نمىتوان بر فُلکش سوار نشد و راهى به نجات برد. پس گزیرى نیست مگر آنکه در پیشگاهشان زانوى ادب بر زمین حاجت زنیم و شیوه شیواى سخنگویى با ایشان را از خود آنان دریابیم تا مصداق «اللازم لهم لاحق» گردیم و از گردابهاى «ترک و تأخر و تقدم» نجات یابیم.(10)
آیینهاى از نور و حضور
آنچه مرا از میان زیارات گوناگون شیفته خود ساخته است، زیارتى است از فرزند او. قائمى به پاناخاسته و منتظرى آشفته که هر صبح و شام بر او خون مىگرید و پایان اندوهش را در ظهور مىجوید. آنچنان زیارتى که علامه گرانپایه مجلسى رحمهالله آن را به نقل از چندین نفر از بزرگوارترین فقهاى شیعه در کتاب ارزشمندش بحارالانوار آورده است.(11) و در پایان پس از نقل سخن مؤلف المزارالکبیر، مبنى بر خروج این زیارت از ناحیه مقدسه امام عصر علیهالسلام مىنویسد: «و ظهر ان هذه الزیارة منقولة مرویة» روشن و آشکار است که این زیارت دارنده سند روایتى و نقل از امام معصوم است.(12)
بارى، پیش از ورود، این نکته بایسته یادآورى است که این گنج معنوى و دریاى خروشان معرفت، عرصه غواصانى خبره و چیره دست است که با نگاه تیز خویش، عیار سخن را باز شناسند و آن را با صیقل معرفت خویش شفاف سازند. اینجاست که جاى دارد دست استدعا به پیشگاه حقیقتیابان خبره دراز نماییم و پاسدار حضور و ورود مؤثر ایشان در این وادى شویم که این عرصه ساحتى است بس غریب، شگرف، شریف و شایسته توجه. از اینرو، با بلم ادراکمان و یارى جستن از ستارگان درخشان قرآن، سیره و حدیث بر این اقیانوس معنا شناور مىشویم تا شاید به قدر وسع خویش از عهده تکلیفبرآییمکه «لا یکلف الله نفسا الاّ وسعها.»(13)
مناظر گوناگون
بىگمان آن زمان که سخن از مردان بزرگ همت و عالى درجه پیش مىآید، سکان قلم مضطرب مىشود؛ چرا که جهات شخصیتى آنان به تعداد شعاعهاى دایره، گاه بىشمار مىشود. حال در کرانه شخصیت اکرمالمستشهدین حسینبن على علیهالسلام چگونه بایستى قلم راند؟ این نکتهاى است سخت گران. زوایاى پنهان و آشکار زندگانى وى، دوران امامتش و قیامگران قدرش و ... براى او وسعتى کمنظیر فراهم مىسازد و از این وسعت که در گذریم، عمق این اقیانوس عمود بر زمین به راستى براى ما بسیار مبهم مىنماید. از اینرو، گریزى نداریم جز آن که با مصباح زبانش گام بر کیهان معرفتش بگذاریم و همتمان تنها شناسایى و تأمل در جنبههایى محدود و کوتاه از سیماى او باشد. از همین منظر از نسب او آغاز خواهیم کرد و پس از سیماى فردى، گونههاى سیمایى او را پى خواهیم گرفت.
1. سیماى فردى
نسبشناسى: در بحث از نسب، زیارتنامهها بر دو نسب تکیه مىکنند که در این صورت ضمن توسعه در مفهوم این واژه، حکایتى پندآموز را نیز به دنبال دارد.
الف. سلسله الهى
در ابتداى برخى از زیارات حضرت، به ویژه زیارت ناحیه، آنچه براى ورود زائر پسندیده آمده است، سلام بر انبیاى الهى است. «السلام على آدم صفوة الله، السلام على شیث... السلام على ابراهیم و...»(14) این سلسله به همراه درودهاى متصل و برشمردن صفات نیکوى هر کدام از این برگزیدگان ادامه مىیابد تا به «السلام على محمد حبیبالله و صفوته»(15) مىرسد. از این پس نیز سلامها به امیرمؤمنان، فاطمه زهرا، امام حسن و بالاخره سیدالشهدا نثار مىشود. با پس زنى حجابها، آنچه از میان این باغستان پر نشاط سلامها برمىآید در واقع تنها عرض ادبى صرف نیست بلکه در این بین مىتوان یک «اتحاد معنوى» را نتیجه گرفت. فقرات زیارت به ما اینگونه مىفهماند که امام شهید در پیوندى معنوى با سلسلهاى الهى است. او نسب به آدم نه از حیث صلب، بلکه از حیث پیام آورى و رسالت دارى مىبرد. به تعبیرى، او دارنده همه خوبىهاست که آن شریفان داشتهاند. مگر نیست که او مصباح هدایت است و سفینه نجات و انبیا نیز چنین بودهاند: «وجعلناهم ائمةً یهدون بأمرنا»(16) مگر نیست که او در راه حق ترسى نمىشناسد و مىگوید: «لو لم یکن فى الدنیا ملجأ و لامأوى لما بایعت یزید»(17) و انبیا نیز بنا بر توصیف او این چنین هستند «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احدا الاّ الله»(18) همو است که فریاد بر مىآورد: «أرید ان آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر»(19) و انبیا نیز از همین جام جرعه نوش شهادتند و رنگ آن مىپذیرند «و یقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس»(20) او طاغوت مىشکند و بعثت انبیا نیز بر همین تعلق گرفته است «و لقد بعثنا فى کل امة رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت»(21) او رهایى عباد را از «زندان جهالتها» مىطلبد و به مقام «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة»(22) مىرسد و انبیا نیز پیوند خویش با خدا این چنین استوار مىکنند: «هو الذى بعث فى الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلالٍ مبین»(23) و این نیز بگذاریم و بگذریم تا شاید در آنچه آینده خواهد آمد بتوانیم گوشههایى دیگر را بپیماییم. و این همه نشانگر آن است که از نخستِ انبیا تا حسین علیهالسلام همه عضو قبیله الهى و حزب رحمانى مىباشند و چه نسبى شریفتر و برتر از این.
ب. سلسله صلبى
در این بخش زیارتنامهها، بیشتر با ظرافتى ویژه به نسب او از حضرت خاتم مىپردازد: «السلام على ابن خاتم الانبیاء، السلام على ابن سید الاوصیاء، السلام على ابن فاطمة الزهرا، السلام على ابن خدیجة الکبرى...»(24) در مقام کنونى نیز شاید آنچه بیش از سلسله صلبى قابل ملاحظه باشد، همین پیوند معنوى است؛ چرا که آنچه پس از این مورد تأکید قرار مىگیرد، صعود به جنبههاى معنوى است. آنجا که باید گفت: «السلام على ابن سدرة المنتهى، السلام على ابن جنة المأوى، السلام على ابن زمزم و الصفا»(25) بلکه اگر گامى فراتر نهیم این درودها وارد جنبههایى عمیقتر مىشوند و علت این همه سپاس را در مجاهدتى خونین، صبرى ستبر و عصمتى به همراه اصحاب کساء مىجویند: «السلام على المرمّل بالدماء، السلام على المهتوک الخباء، السلام على خامس اصحاب اهل الکساء»(26) و چه زیبا و عارفانه است این سلامها و چه شعلهاى مىاندازد به خرمن خرد و عاطفه.
در مهد: شاید یکى از زیاراتى که به صورتى کوتاه بر محور نوزادى حضرت گردشى کوتاه دارد، همین زیارت است. در بخشى از آن مىخوانیم: «السلام على من افتخر به جبرئیل، السلام على من ناغاه، فى المهد میکائیل»(27) اگرچه براى بسیارى معلوم نیست که کیفیت این ماجرا چگونه است؟ و در تفسیر این بخش بایستى از کجا سود جست؟ اما دست کم این ماجرا نشانى از حضور ملکوتى و خادمانه فرشتگان در پیشگاه این خاکنشینان لاهوتى است. و چه سهل است این قضاوت در نظر صاحبان بصیرت الهى و آگاهان رموز سر به مهر.
ویژگى حاکم در زندگانى
در دوران زندگى، قیام و شهادت امام حسین بن على علیهالسلام آن اصل حاکم و غیرقابل نفوذ که همچون پرتویى قدرتمند وى را تحت تأثیر قرار مىداده است، اطاعت از خدا، پیروى از رسول خدا و شنوایى آگاهانه از وصى خدا و پاىبندى به وصیت حجت خدا بوده است. این اصل الگو در لسان زیارت این چنین آمده است: «وکنت لله طائعا و لجدّک محمد صلىاللهعلیهوآله تابعا و لقول ابیک سامعا و الى وصیة اخیک مسارعا»(28) یا آنجا که مىفرماید: «سالکا طرائق جدک و ابیک، مشبها فى الوصیة لاخیک»(29) بىگمان این قانون و الگو بر هر آزادىخواه طرفدار مکتب خونین حسین، خطکشى بىخطا و معیارى بىاشتباه است.
ویژگىهاى فردى
الف. بندگى: در فرهنگ اسلامى، از جمله محکهاى بازشناسى عیار انسانیت، بندگى و برپادارى تکالیف الهى است. حسین علیهالسلام بر اساس زیارت حاضر، تکالیف خویش را درسه عرصه عبادى ـ فردى، اقتصادى و اجتماعى به نیکى به سرانجام مىرساند. چنانچه مىخوانیم: «اشهد انّک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة و امرت باالمعروف و نهیت عن المنکر و العدوان»(30) بر پایه این فراز، بندگى در اقامه نماز به تنهایى حاصل نمىگردد، بلکه آن کس طعم شیرین عبودیت و بندگى را مىچشد که در تمامى عرصهها سر بر آستان تکالیف بساید و در میانه شبهاى تار شب را زنده داشته، خاضعانه و خاشعانه در رکوع و سجدهاى طولانى راه عزت بپیماید: «کنت... متهجدا فى الظلم...، طویل الرکوع و السجود.»(31)
ب. پاکیزگى معنوى: در زمانهاى که اشباح شیطانى جن و انس با هجوم همه جانبهشان بدعتها را رواج و سنتهاى اصیل را به عقب مىراندند و لغزشگاههاى بسیار و درّههاى هولناکى را فراروى مؤمنان قرار مىدادند، بایستى کسى مىبود تا همچون دژى تسخیرناپذیر مظهر طهارت و پاکى باشد. در برابر همه پلیدىها و سایه سنگین سیاهىها نقطهاى روشن و ناب مایه بسى امید است و پنجمین همراه کساء، مصداق همین روشنایى است که بایستى به او خطاب کرد: «السلام على من طهره الجلیل»(32) چرا که او دارنده سند بندگى است با مهرى از اخلاص، و همین است که شیطان احساسش در پیشگاه او عجز است و حقارت: «فبعزتک لاغوینهم الّا عبادک منهم المخلصین.»(33)
ج. شکیباى حسابگر: در راهى که سرور شهیدان برگزید و بر آن راه هر چه داشت گذاشت، دو خصلت مدام در کنار یکدیگر مىبایست باشند تا بیمهگر سعادت گردند؛ چه کاستى در هریک موجب نابودى سرمایه و هدر رفتن توان است. این دو یار جدا ناشدنى در طریقت حسینى شکیبایى و حسابگرى با خداست. حسین کالاى هستى خویش را به بازار کسى جز خدا نمىبرد: «انّ الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنة»(34) او از جد، پدر و مادرش به خوبى آموخته است کالاى او را جز خدا اجر نمىدهد: «ما اسئلکم علیه من اجرٍ ان اجرى الاّ على رب العالمین»(35) و از آن سو راه بازار خدا، سخت است و مرکبى جز شکیبایى نمىطلبد و او چه نیکو به این هر دو عامل بود که خود نیز بر همین راه رفت و گفت: «اللهم صبرا و احتسابا فیک»(36) پس حق است که خطابش این باشد: «السلام على المحتسب الصابر.»(37)
د. بر ساحل صفات: به راستى که در فرازهایى از زیارت بلم صبر وطاقت از کف مىدهد و حیران و سرگشته بر ساحل صفات تنها به نظاره مىنشیند؛ چرا که هر کدام کتابى گرانسنگ و قلمى غیر از این قلمها مىطلبد. پس بیایید با یکدیگر بر بال زیارت نشسته، از آسمان بر آنها بنگریم که تنها از این رهگذر حدى براى آنها متصور است. «کنت... قویم الطرائق، کریم الخلائق، عظیم السّوابق، شریف النسب، منیف الحسب، رفیع الرتب، کثیر المناقب، محمود الضرائب، جزیل المواهب، حلیمٌ رشیدٌ منیبٌ جوادٌ علیمٌ امامٌ شهیدٌ اوّاهٌ حبیبٌ مهیبٌ»(38) تو این چنین بودى، بر راههاى استوار گام مىنهادى (و از لغزشگاهها بر مىگذشتى) منشى بزرگوارانه، گذشتهاى درخشان، نسبى شریف، حسبى والا و رتبهاى عالى داشتى. دارنده فضائل بسیار با سرشتهاى ستایش شده و موهبتهاى فراوان بودى و بردبار و کمال یافته، رو به سوى خدا کرده، بخشنده، دانا، توانا، راهبرى شهید، زارى کنندهاى الهى و محبوب بودى و داراى وقار. و در دل این همه بزرگى، دیگر صفات نیز یافت مىشوند که به بخشهاى دیگر وا مىگذاریم.
دار دنیا
در فرهنگ زیارت ناحیه، نگاه حسین علیهالسلام به دنیا نیز کاویده مىشود که به اختصار به پردازش این فراز نایل مىشویم.
الف. گذرگاه، نه قرارگاه
روشن است که سنت حضرت رب بر حضور انسان بر زمین تعلق گرفته است و این سرنوشتى است گریزناپذیر. امّا آنچه مهم است کوتاهى مدت قرار در این گذرگاه است؛ چه اینکه خداوند فرمود: «و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین»(39) از اینرو، دنیا تنها گذرگاه و پلى است براى عبور نه قرارگاهى براى آسودن و غنودن. تعبیر رسا، کوتاه، شیوا و ارزشمند مولىالموحدین نیز بر همین محور مىچرخد: «الدنیا، دار ممرٍ لا دار مقرٍ»(40) همین است که سیماى حضرت سید الشهدا در این عرصه نیز «زاهدا فى الدنیا زهد الراحل عنها»(41) شناسانده مىشود.
ب. نگاهى وحشت زده
«ناظرا الیها بعین المستوحشین منها»(42) حسین در قعر دره دنیا فرو نمىرود و بر دیوارهاى نا استوار آن گام نمىنهد. او از پدر آموخته است: «مثل الدنیا کمثل الحیة لیّنٌ مسهاو السم الناقع فى جوفهایهوى الیها الغِّر الجاهل و یحذرها ذواللّب العاقل»(43) دنیاى (حرام) چون مارى پوست نرم و سمّى است. نادان نیرنگ خورده به او مىگراید و هوشمند عاقل از آن مىپرهیزد.
ج. بازداشت آرزوها
همگى ما طعم دنیا چشیدهایم و به روشنى آگاهیم که آرزو فرزند ماندگار دنیا است، تا دنیا باقى است آرزو نیز از کنار مادر شیر مىنوشد. امّا هر که سر بر آستان حسین مىگذارد، باید بداند که زهد و بىنیازى هر دو از پررنگترین رنگهاى این مکتب است. و زهد به فرمایش مولاى موحدان «کوتاه کردن آرزوست»(44) و بىنیازى یعنى «ترکالمنى».(45) در دانشگاه سیدالشهدا مدرک شهادت داده مىشود و در راه شهد و شهید و شاهد مىبایست واحدهاى ایثار و نثار را گذراند. در کلاس مولایمان حسین فرهنگ «لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون»(46) رایج است. و این همه، سخت با آرزو ـ این فرزند خلف دنیا - ناسازگار است. پس باید همچون او بود که «آمالک عنها مکفوفة» آرزوهایت از دنیا باز داشته شده است.(47)
د. زیورها
دنیا بسان نو عروسى است فریبنده و افسونگر. اگرچه متاعش ناپایدار است، امّا بسا افراد در دوستىاش یکدل و پایدارند و در به فراموشى سپردن فنا پذیریش متحد. اگر چه زندگانیش کوتاه و ارزشش ناچیز است، اما زیورهایش کم چشمها را کور نکرده است و کم انسانها را در پى خویش خسته و درمانده نساخته است.(48) و چه هشدارى دارد کلام الهى در اینباره «زیّن للناس حبّ الشهوات»(49) مال و فرزند و زن و سیم همه زینتند اما در این سیاه بازار اوهام، فریاد على بلند است که «غرّى غیرى.»(50) چشمان عبرتآموز آن یگانه دوران و وصى پیامبر خدا آینده را مىکاود و سرانجام این آغاز نافرجام را بر زبان مىراند: «کیف اصبحت بیوتهم قبورا و ما جمعوا بورا و صارت اموالهم للوارثین و ازواجهم لقوم آخرین»(51) و حسین که ادامه زندگانى او است جز این نمىتواند باشد. پس او نیز همتش از زیورها و زینتهاى دنیوى منصرف و به جهان باقى مایل است: «و همّتک عن زینتها مصروفة... و رغبتک فى الآخرة معروفة»(52) از اینرو در عاشورا زینتهاى اجبارى این دنیا را به درخت بىزوال «باقیات الصالحات» پیوند مىزند: «المال و البنون زینة الحیوة الدنیا و الباقیات الصالحات خیرٌ عند ربک ثوابا و خیرٌ عملا»(53) چرا که او مىخواهد در همه آزمایشها سرافراز باشد و این نیز عرصه آزمایش است: «واعلموا انما اموالکم و اولادکم فتنة و ان الله عنده اجرٌ عظیم.»(54)
ه. شادمانهها
در اندیشه سرور کربلائیان، دنیا محل شادمانههاى متضاد است. او در مکتب پدر آموخته که دنیا هم مزرعه عذاب است هم نجات. دنیا دار صدق و راستى براى راستکرداران است و سراى تندرستى براى دنیاشناسان. این خانه مىتواند پندآموز عبرتپذیران و زاددهنده دوراندیشان باشد. دنیا سجدهگاه دوستان خدا، نمازگاه فرشتگان و فرودگاه کلام خداست. اینجا همان جاست که بایستى به تجارت با خدا رفت و نفس را نه به ثمن بخس بلکه ثمین فروخت و اینجا همان جاست که مشهد او و آغازگاه معراجش به سوى جایگاه خدائیش است(55) او از شادمانههاى دنیا این چنین بهره مىبرد، همدمى با بیت و محراب: «و انت... جلیس البیت و المحراب»(56) راه بریدگى از شهوتها و لذات را مىجوید و «معتزل عن اللذات و شهوات»(57) مىگردد و بر شادمانههاى غیر خدایى یکسره چشم بر مىبندد: «و الحاظک عن بهجتها مطروفة»(58) و این بود حکایت حسین و دنیا. و چه زیبا بود آنگاه که در آخرین لحظات زندگیش بر دنیاى یزیدیان شورید و حذر را بر سر آنها بارید: «بندگان خدا از خدا بهراسید و از دنیا بپرهیزید. اگر قرار بود همه دنیا به یک نفر داده شود و آن یکى براى همیشه در این دار بماند، پیامبران براى ماندگارى سزاوارتر و جلب خشنودى آنان بهتر و چنین حکمى شایسته بود. اما هرگز؛ چرا که خداوند دنیا را فانى آفرید که تازههایش کهنه و نعمتش رو به زوال و سرور و شادیش به غم و اندوه بدل خواهد گردید. دون منزلى است و موقت دارى.»(59)
لقبها
در اغلب زیارتها سید شهیدان القاب خاصى را به خویشتن اختصاص داده است. این القاب را مىتوان به سه دسته کلى تقسیم نمود. از جمله:
الف. لقبهاى منزلتى: مانند «السلام على خامس اصحاب اهل الکساء»(60) یا «السلام على حجة رب العالمین»(61) اینگونه القاب و توصیفات بیشتر ناظر به مقامشناسى و منزلتیابى حضرت در خصوص عصمت و امامت است.
ب. لقبهاى جهادى: اینگونه لقبها بر جنبههاى حماسى تأکید مىکنند و کنایهاى از شجاعت و سلحشورى مولا مىباشند: «السلام على یعسوب الدین.»(62)
ج. لقبهاى شهادتى: این لقبها ناظر به زوایاى گوناگون هستند، اما همگى در محور شهادت مظلومانه شریکند. مانند: «السلام على غریب الغرباء»(63) که بر بحث تنهایى اصرار مىورزد، یا «السلام على شهید الشهداء»(64) یا «اکرم المستشهدین»(65) که هر دو بر جایگاه شهادتى حضرت نظر دارند. در این میان برخى لقبها در عین آنکه اشارهاى کنایهآمیز به شهادت دارند، منزلت حضرت را پس از شهادت به بیان مىنشینند: «السلام على صاحب القبة السامیة»(66) البته، در این مجال اندک نمىتوان بر بسیارى از این القاب متأملانه نگریست، اما بى گمان شرط ادب و کمال آن است که معرفتجویان در این راه نیز گامى نهند که بى تردید هر کدام دفترى مستقل مىطلبد و پژوهشى ژرف. از اینرو، این نوشتار با توجه به تکلیف اختصار از بسیارى بحثها مىگذرد به امید آنکه رهپویان دیگر در این وسعت پر نشاط و طراوت خوشهاى از گلهاى حسینى برچینند. و ما از باب تیمن و عرض ادب، دو شکوفه سلام را از باغ پر ریحان زیارت ناحیه بر آن صاحب شافى عرضه مىداریم: «السلام على من جعل الله الشفاء فى تربته، السلام على من الاجابة تحت قبّته.»(67)
2. سیماى سیاسى ـ اجتماعى
روزگار دهشت
پس از روزگاران پر آشوب عثمان، نوبت به امیرمؤمنان علیهالسلام رسید. از او خواسته شد تا افسار شتر خلافت را به دست گیرد و آن را در مسیر اصلىاش براند. اما در همان روزهاى آغازین سفره دردها و حسرتها را برگشود و در برابر مسلمانان از گذشتهها سخن راند: «بندگان خدا در زمانى واقع شدهاید که خیر و نیکویى به آن پشت کرده و شر و بدى بدان روى آور شده است و ابلیس هر روز بیش از گذشته در کار گمراهى مردم طمع مىورزد و... کجایند خوبانتان و وارستگان از شما، آنان که در کسبشان از حرام مىگریختند و در کردار و اندیشه پاکى بر مىگزیدند»(68) و پس از پدر اندکى بعد ریشه حیات سبط اکبر نیز در آتش جهالتها مىسوزد و خونهاى به دل برگرفته را در طشت فراغ از دردها مىریزد و اینک نوبت حسین است. امروز دوران فتنهها و بدعتها است. زمانهاى ناامن است که در نامه دردناک و پرشور امام به معاویه این چنین انعکاس مىیابد: «آیا تو قاتل حجر و یاران او نیستى که اهل پرهیزگارى و بندگى بودند و براى از میان برداشتن بدعت و امر به معروف و نهى از بدىها قیام کردند؟... آیا تو کشنده عَمر بن حَمِق که از بسیارى عبادت چهره و تن فرسوده بود، نیستى؟ آیا تو ادعاى فرزندى زیاد براى ابوسفیان نکردى... و سپس او را بر مردمان سلطه بخشیدى تا بر مسلمانان سخت گرفته، دست و پاى آنان بریده، بر شاخههاى نخل به دار آویزد.»(69) او از جدش به یادگار داشت که: «هر آن کس چنین احوالى ببیند و بر آن نخروشد و با کردار و گفتارش بر نیاشوبد همان شایسته که خداوند وى را به جایگاه ظالمان و بدعت گذاران بیاندازد.»(70) اما او حافظ حقوق ضعیفان بود و بهار یتیمان و پناهگاه مردمان به شمار مىآمد: «و تأخذوا للدنى من الشریف... کنت ربیع الایتام و عصمة الانام»(71) و در برابر دیدگانش دارا و ندار یکسان بودند: «تساوى فى الحکم بین القوى و الضعیف»(72) اما مگر مىشد آنکه، «للاسلام و المسلمین راحما»(73) بود، در برابر این طغیانها در گوشهاى زانوى سکوت در بغل بگیرد؟ پس بایستى به پا مىخاست، سنتها را بر پا، فتنهها را خاموش، و راههاى محکم حقیقت را باز مىگفت و حق جهاد را ادا مىنمود. «و سننت السنن و اطفأت الفتن و اوضحت سبل السداد و جاهدت فى الله حق الجهاد»(74) از این رو او مىبایست ریشه مستمندان را بسوزاند و گردن گردنکشان بشکند و بر سرشان بکوبد تا ستون دین پا برجا و استوار بماند: «و لعماد الدین رافعا و للطغیان قامعا و للطغاة مقارعا.»(75)
مبارزه، شیوهها و روشها
از جمله ویژگىهاى زیباى زیارت ناحیه سیماشناسى تاریخى نهضت حسینى است. بر اساس این متن حماسه «ثارالله» تنها به قیام عاشورا خلاصه نمىشود بلکه قامت این حماسه به درازاى مدت امامت حضرت است. به همین بهانه به روشهاى مولا در طول این دوران نگاهى گذرا خواهیم انداخت.
الف. سکوت فعال: پس از برادر او نیز در کناره امن حرم پیامبر آرام گرفت و جلیس بیت و محراب گشت و ترک لذات گفت: «و انت فى حرم جدک قاطن... جلیس البیت و المحراب، معتزل عن اللذات و الشهوات»(76) اما بین او و ظالمان خط پر رنگى از تفاوت است: «و للظالمین مباینٌ»(77) او اگرچه بنا بر مصالح دست بر قبضه جهاد و شهادت ندارد، اما بر انکار قلبى و زبانى تا حد ممکن پاى مىفشارد؛ چرا که او عابدى زندانى در کنج سجاده نیست: «و تنکر المنکرات بقلبک و لسانک على حسب طاقتک»(78) و از آن جمله مىتوان بر شمرد:
اول. نامهاش به حکومت فتنه: در آن نامه نوشت: «به خدا سوگند من فتنهاى براى مردم بزرگتر از حکومت تو نمىبینم... به خدا قسم من جهاد با تو را برترین کارها مىدانم و به آن سبب تقرب خدایم را مىجویم.»(79)
دوم. بیانکننده منزلت خاندان وحى: در مجلسى بر علیه معاویه مىشورد و خود را فرزند کسى که در پاکى به مانند آب آسمان است برمىشمرد. اهل و تبار خویش را نیک نام و شریف معرفى مىکندوهمه اینها را نه براى کسب افتخار و امتیاز جاهلى، بلکهدرپیوندى باخدابه ارزیابىمىنشیند: «منفرزندآنم که خشنودیش، رضاىخداىرحمانوخشمشغضب خدااست.» (80)
سوم. کنگره حج: در آن کنگره در صحراى منى و در جمع تابعین و فرزندان صحابه مىخروشد و معاویه را ستمکار و همه را به حق فراموش شدهاش مىخواند.(81)
چهارم. مرز کشى بین خاندان ولایت و حکومت ظلمت: در میان سنتهاى رایج قبیلهاى که ازدواج خود مىتوانست راهى براى پیوند باشد، امام مبارزهاى ظریف را برمىگزیند و خواستگارى معاویه را از دخترعبدالله بن جعفر، براى فرزندش یزید ناکام مىگذارد تا دستاویزى در دستان آن پیر زخم خورده قرار نگیرد و
به ناگاه از افق
مدینه آذرخشى جهید
و قوس خود را تا کربلا
تمام کرد. قافلهاى از نور
به سرزمین خدا گام نهاد
و سالارش در تکامل قوسش
در یک غروب خونین در
اوج، «ثارالله» لقب
یافت و «الوترالموتور»
خوانده شد.
وسیله کسب اعتبار او و فرزندش فراهم نگردد.(82)
پنجم. کنایه از کفر: در مجلسى در پاسخ به آنچه معاویه از کشتار شیعیان بیان مىدارد و قصدش تضعیف موقعیت و تهدید امام است، مىفرماید: «اما اگر ما پیروانت را بکشیم آنان رانهکفن و دفنمىکنیمونه بر آنان نمازمى گذاریم.»(83) و این همان حکایت سکوت فعالى است که او بر حسب طاقت و امکانش بدان پرداخت.
ب. انکار کامل: مرگ دژخیم حیلهگر اموى و فرا رسیدن ایام حکمرانى فرزند سبک سر او، شرایط را به گونهاى دیگر تغییر داد و این احوال راهى دیگر را مىطلبید: «ثم اقتضاک العلم للانکار و لزمک ان تجاهد الفجّار»(84) و اینک زمانه عمل بود و انکار عملى. اوضاع آن زمان از زبان امام این گونه شفاف گشته است: «مردم آگاه باشید اینان فرمانبرى از خدا را ترک و پیروى از شیطان را بر خویشتن واجب نمودهاند. فساد و تباهى را ترویج و حدود خدا را به تعطیلى کشاندهاند و سرمایههاى اقتصادى را ـ که ویژه خاندان پیامبر است ـ به خود مخصوص گردانیدهاند.»(85) و در این زمانه آیا جاى هیچ سکوت است؟ پس با دلیرى در برابر خواست ولید در بیعت با یزید، قد علم کرده از بیعتش سر باز مىزند و خطاب مىکند: «اى فرماندار حکومت، ماییم خاندان نبوّت و معدن رسالت. ما خاندان، محل آمد و شد فرشتگان و جایگاه نزول رحمت حقیم. خداوند اسلام را از ما آغاز و با ما به پیش خواهد برد. و یزید فردى شراب خواره و کشنده بىگناهان است که حرمت تکالیف الهى نگاه نداشته و آشکارا فسق و فجور روا مىدارد.»(86) بدینسان امام گام در آخرین مرحله آمریت به معروف و نهى از پلیدىها مىگذارد تا هم اینک مصداق گفتار پدر شود: «و منهم المنکِر للمنکَر بیده و لسانه و قلبه»(87)، چرا که او به نیکى مىداند کارهاى نیک همگى و نیز جهاد درراه خداوند در برابر این وظیفه همچون قطرهاى است برابر دریاى خروشان و گسترده اعمال محبوب: «و ما اعمال البر کلها و الجهاد فى سبیل الله عند الأمر بالمعروف و النهى عن المنکر الّا کنفثة فى بحر لُجّى»(88) پس در کنار امر جدش زبان به این کلام مترنّم مىسازد و خداى را مخاطب مىسازد: «اللهم و انّى احب المعروف و اکره المنکر.»(89)
ج. دعوت با حکمت: جوِّ مدینه سخت ملتهب است. امام مىداند که از او در نخواهند گذشت. پس با خاندان و پیروانش راه سفر پیش مىگیرد و به سوى مکه مىراند: «فسرت فى اولادک و اهالیک و شیعتک و موالیک»(90) هدف او نه فرار و گریز از چنگال مرگ، بلکه تکمیل برنامه خویش است. همان که بارها و بارها گفته بود: «اصلاح» در تمام جنبهها. و حال او به مکه رسیده است. در منى خواص را مىیابد، زبان به حکمت مىگشاید و لب به شکایت؛ چراکه تا خواص از مسیر حق منحرف نگردند، عوام بر پل راستى استقامت خواهند کرد: «و صدعت بالحق و البینه و دعوت الى الله بالحکمة...و امرت باقامة الحدود و الطاعة للمعبود.»(91) و این چنین مىگوید با آن خواص: «مجارى کارها و احکام به دست عالمان به دین خدا است که بر حلال و حرام خدا آگاه و امینند و از شما این منزلت ربوده شد، و آن از کفتان نرفت مگر به دوریتان از حق و اختلافتان در سنت پیامبر با اینکه دلیل روشن بر آن داشتید و اگر بر آزارها شکیبایى مىکردید و هزینههایش به جان مىخریدید، زمام امور خدا با شما بود و از جانبتان جارى. شمایان ظالمان در جاى خود نشاندید و امور خدا را به آنان واگذاشتید تا به شبهه بپردازند و در شهوت و دلخواه خود راه بپیمایند... مىبینید که پیمانهاى خدا شکسته مىشود و پریشان نمىگردید... نابینایان، از کارافتادگان و بىزبانان در شهرها رها شدهاند و رحم نمىکنید و به مسؤولیت خویش سر نمىسپارید و به متعهدان و آن کسان که در این راه کوشایند وقعى نمىگذارید و خود به سازش با ستمکاران آسودهاید.»(92)
د. دعوت به رشد و هدایت: حسین خویش را خواستار هدایت مىدانست و در هنگامه به یارىاش مىشتافت: «تحوط الهدى و تنصر»(93) وى هدایت را در کمال مىیافت و همگى رابه «سبیل رشاد» مىخواند؛ چرا که وى علتالعلل جهالتها و دورافتادگى از حق و فرو رفتن در منجلاب بدعتها را در نبود رشد معنوى و اسلامى جامعه جستوجو مىکرد. پس «دعوت الى الرشاد و اوضحت سبل السداد» را در پیش گرفت و به هر بهانه این کلام را باز گفت و در نامهاى به مردمان بصره نوشت: «شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش مىخوانم. شرایط چنان است که مرگ سنت را در بر گرفته و بدعت سر بر آورده است. اگر سخنم را بشنوید به راه کمال و نیک بختى رهنمونتان خواهم گشت.»(94)
ه. اندرز با تکرار: با اندک کاوشى در وقایع حماسه جاودانه حسین این حقیقت به راحتى عریان مىشود که مولا در هر جا و با کمتر بهانهاى به وعظ و اندرز مىپردازد. این ماجرا به ویژه در آخرین لحظات زندگانى ایشان رنگ و بویى دیگر مىگیرد. او امام است، مرهم زخمها و راحم مردمان. او فرزند «عزیزٌ علیه ما عنتم» است پس لب به اندرز مىگشاید: «هان اى مردم! به سخنم گوش فرا دهید و در پیکارم نشتابید تا حق اندرزتان که بر دوش من است، ادا نمایم و عذر آمدنم را بیان... به درستى که ولى من خداى نازلکننده قرآن است. اوست که صالحان را سر پرستى مىکند. امّا بعد، اینک نَسَبَم را بررسى کنید و بنگرید من کیستم؟ آنگاه به خود آیید و خویشتن را نکوهش کنید و بنگرید آیا شما را رواست که مرا کشته، حرمتم را هتک کنید؟»(95)
و تو اى مولاى ما، تا آخرین دم بر این راه اصرار ورزیدى و باران پر رحمت اندرزت را بر آن خاکنشینان بىحاصل باریدى و دریغ از آن همهمهها. هنوز فریادت را به گوش داریم که فرمودى: «واى بر شما، شما را چه شده است که سکوت اختیار نمىکنید تا سخنانم را شنوده به رشد و سعادت و کامیابى رهسپار شوید. هر آن کس از من پیروى کند از راه یافتگان است و آن کس که نه، از هلاک شدگان.»(96) و پس از این اندرز بسیار و تأکید بر آن، رهسپار میدان مجاهدت گشتى «فجاهدتهم بعد الایعاز لهم و تأکید الحجة علیهم.»(97)
و. جهاد: آنگاه که اندرزهایت بر دیواره سنگى قلبهایشان اثرى نیانداخت رجز خوانان به صفوفشان تاختى
الموت اولى من رکوب العار
و العار اولى من دخول النار(98)
در دل آن گرد و غبار، مردانه مىرزمیدى و ناملایمات را به جان مىخریدى؛ آنچنان که فرشتگان از صبر تو به شگفت در آمدند: «و انت مقدم فى الهبوات، و محتمل للاذیات، قد عجبت من صبرک ملائکة السموات»(99) در آخرین رمق، حقا که عالمى از آن مناجاتت به عجب آمد: «صبرا على قضائک، یارب لا اله سواک یا غیاث المستغیثین ما لى ربٌ سواک و لامعبودٌ غیرک، صبرا على حکمک»(100) و صد لعن و نفرین بر آنان باد که اسلام زنده را سر بریدند و مجسمه نماز و روزه و تندیس راهنما به سوى سنتها و احکام را بر خاک افکندند: «فالویل للعصاة الفساق لقد قتلوا بقتلک الاسلام، و عطلوا الصلوة و الصیام، و نقضوا السنن و الاحکام.»(101)
رهبرى و عدالت
آنچه آمد، تنها روشنگر برخى اهداف و روشها در طول دوران حماسه و امامت بود. امّا هدف مهم و ارزشمند امام، بسط عدالت اجتماعى و نشر آن بود: «و تبسط العدل و تنشره»(102) و این مهم جز با به دستگیرى رهبرى جامعه نه ممکن بود و نه میسور. به همین دلیل در متن گفتار حضرت سیدالشهدا در مناجاتى با پروردگار خویش ضمن برائت جستن از بازى قدرت بر سر سراى دنیا، اهداف خود را به روشنى باز مىگوید: «پروردگارا! تو مىدانى این حرکت نه براى رقابت بر سر حکومت و قدرت و نه به مقصود به دست آورى مال بى مقدار دنیاست، بلکه به خاطر نمایاندن نشانههاى دین تو به مردم و اجراى اصلاح در سرزمینهاى تو است، تا بندگان ستم دیدهات از چنگال ظالمان برهند و واجبات و احکامت و سنتهاى تعطیل گشتهات دوباره جارى شوند.»(103) خطکش و ترازهاى او حتى براى رهبرى خودش نیز سخت بى گذشت است: «فلعمرى ما الامام الّا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن للحق و الحابس نفسه على ذات الله»(104) «سوگند پیشواى راستین آن کس است که کارگزار کتاب الهى باشد و پیشهور عدل و قسط بوده از حق پیروى کرده، هستىاش را وقف خدا و فرمانش کند» و مگر پژوهش در آغاز و انتهاى زندگانى و حماسهاش از او جز این معرفى مىکند: «و کنت...للحق ناصرا،... و للدین کالئا، و عن حوزته مرامیا... و تنصر الدین و تظهره»(105) یارىدهنده حق، مدافع دین و پاسدار مرزهایش بودى، به یارى دین شتافتى و آن را آشکار ساختى.
3. سیماى اقتصادى
وضعیت اجتماعى ـ اقتصادى
«و قد علمتم ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشیطان و تولوا عن طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفىء»(106) اینها سخنانى بود که مولا در پیشگاه مردم ایراد کرد تا بار دیگر وضعیت دینى، اجتماعى، قضایى و اقتصادى آن روزگاران را به آنها گوشزد نموده، ضرورت یک تصمیم آگاهانه و قیامى مصلحانه را یادآور شود و در برابر اهل دانش آن زمان به سختى از وضعیت محرومان ابراز دل تنگى کرد و گفت: «ناشنوایان و نابینایان و معلولان و زمینگیران در شهرها رها گشتهاند و به آنان رحم نمىشود.»(107) و در آن دوران آشوبزده اصلاح تنها به حکومت و قدرت خلاصه نمىشود بلکه بایستى در همه زمینهها و در تمامى جنبهها اظهار گردد و از جمله آنها اصلاح وضعیت معیشت بندگان است و در یک کلام، جهادى اقتصادى مىطلبد تا گفتار امام تفسیر شود: «لنرى المعالم من دینک و نظهر الصلاح فى بلادک»(108) و جان مظلومان و ستمدیدگان از دست ستمپیشگان برهد: «فیأمن المظلومون من عبادک.»(109)
پناه مردمان
اگر جامعهاى در بوته بى هویتى به داغ آزمایش و بلا گرفتار شود، آنجا معرکهاى بر پا خواهد شد و این همان حکایت جامعه آن روز بود که از مکتب محمدى و تربیت علوى سر بر تافته بود و بر فریادهاى خسته حسنبنعلى علیهالسلام وقعى ننهاده و امروز دچار بحرانى گران گردیده بود. در این میانه هر کس حتى در احسان به خلق ترازویش را بر معیار منافع میزان مىکند. و مردمان بى پناه، آنان که نه زرى، نه زورى و نه تزویرى با خویش همراه ندارند در این وادى وامانده باقى خواهند ماند؛ مگر آنکه دستى از کرم، دست این افتادگان را بگیرد و از فرود مشکلات، آنان را به فراز آسایش برساند. و در آن ایام حکایت آن مرد اعرابى که به خاطر خون بهایى بر گردنش، دست به سوى عتبه ابن ابى سفیان و عبدالله ابن زبیر، آن هم در مسجد پیامبر، دراز کرد بسى آموزنده است. عتبة نامدارى از بنى امیه و صاحب قدرت است و عبدالله مردى مدعى و این هر دو نداى ده هزار درهمى اعرابى را یکى به صد و دیگرى به دویست درهم پاسخ مىدهد و او نمىپذیرد. امّا آن برخورد زیباى امام و پرسش از معرفتش که فرمود: «یا اعرابى! نحن قومٌ لانعطى المعروف الّا بمقدار المعرفة»(110) عجیب آموزنده است و پس از پاسخهاى زیباى اعرابى، به پرسشهاى امام، او که «عصمة الانام» و پناهگاه مردمان است ـ و جود و سخا در مکتب او درس بخشندگى آموختهاند ـ نه ده هزار بلکه بیست هزار درهم براى دیه و خانوادهاش مىپردازد. و چه زیبا سرود آن بادهنشین پر معرفت:
سبقت الانام الى المکرماتو انت الجواد فلاتلحق
ابوک الذى ساد بالمکرماتفقصر عن سبقه السبق
به فتح الله باب الرشادو باب الفساد بکم مغلق(111)
و حکایاتى دیگر از این دست که بسیارند.
بهار یتیمان
در روزگاران معاویه بازار زجر و کشتار شیعیان پر رونق بود. این ماجرا پس از شهادت امام حسن بنعلى رو به فزونى گذارد. زندان، مصادره اموال یا ویرانى خانه و کاشانه کمترین بهاى دوستى على بود و کفر در نزد حاکمان اموى از شیعگى محبوبتر. امام باقر در بیان آن ایام مىفرماید: «فقتلت شیعتنا بکل بلدة و قطعت الایدى و الارجل على الظنة و کان من یذکر بحبنا و الانقطاع الینا سجن او نهب ماله او هدمت داره حتى ان الرجل لیقال له زندیق او کافر احب الیه من ان یقال شیعة على»(112) و در آن سیاه روزگار، حسین علیهالسلام بود که همچون نسیمى بر شکوفههاى پژمرده شیعیان مظلوم و مقتول مىوزید و نشاط را به جان آنان، بازمىگرداند: «کنت ربیع الایتام.»(113)
حق ستمدیدگان
از دیگر رفتارهاى آموزنده امام سیدالشهدا احقاق حقوق ضعیفان از زورمندان است. ضبط اموالى از بیتالمال یمن که براى خزانههاى فرعون شام برده مىشد، به وسیله امام از همین نمونه است. ایشان پس از ورود اموال به مدینه، دستور توقیف و توزیع آن را صادر مىنمایند و در آن خفقان نامهاى از موضع عزّت به سوى حکمران شام معاویه مىنویسند: «از حسین بن على به معاویه، بدان کاروانى از یمن به سوى تو اموال، پوشاک و عطر و عنبر مىآورد، آنها را مىخواستى به خزانه شام سپرده به خاندانت بخورانى. من به آن اموال نیاز داشتم و ضبطشان نمودم.»(114) و این همان سیره است که در کلام نوادهاش امام باقر به صورت معیارى کلى براى فقه عرضه مىشود: «آنچه در دست زورمندان است بر آنان حرام است و بر مردم چنانچه در راه خیر و اطاعت صرف کنند و نیز شایستگى دریافتش را داشته باشند حلال خواهد بود.»(115) همین است که در آینه زیارت، مولایمان این چنین توصیف مىشود: «تأخذ للدنىّ من الشریف»(116) از اشراف حق بیچارگان و مظلومان را باز گرفتى.
4. سیماى فرهنگى
در زیارت ناحیه و سایر زیارات، بر مسائلى همچون شهادت، جهاد، احیاى سنتها و امر به معروف و نهى از منکر ـ که بازتاب احساس مسؤولیت اجتماعى است ـ تأکید فراوان گردیده است. گویى این متون در صدد یک نوع فرهنگسازى مىباشند. از اینرو، زیارات با تعابیر متنوع و گوناگون بر این موارد انگشت تأکید مىگذارند که به فراخور مجال به آنها مىپردازیم.
البته، ما از آن زاویه به این مطلب خواهیم نگریست که سیدالشهدا را نقش آفرین و پررنگ کننده این مفاهیم در آن روزگاران مىدانیم.
جهاد و شهادت
جهاد و شهادت در مکتب اسلام دو عنصر قوام بخش، هدایتکننده و پیروزى آفرین به شمار مىآیند. اما کارآیى این دو در گرو آن است که عامل منفعت و خودگرایى با این دو عنصر به وازنش و مبارزه بر نخیزد. و جامعه پى ریخته شده بر مبناى تفکر معاویه، جایى براى این دو یادگار ارزشمند باقى نگذارده بود؛ چه همه چیز با ترازوى پول و زور سنجیده مىشد و جان نیز کالایى بى ارزش نبود تا بر هر بازارى چوب حراج بر آن نواخته گردد. شیطان شام حتى شوق «شهادت ناب» را نیز از مردم گرفته بود. سایه ناامیدى و یأس همه جا به چشم مىخورد. این فرهنگ حتى به خیرخواهان اهلبیت علیهمالسلام نیز سرایت کرده بود. جستوجویى در کلمات ایشان در آن هنگام که امام عزم سفر مىکنند، گویاى همین مطلب است؛ منطقى که شهادت را خونریزى و ثمره جهاد و نثار خون را تضییع خونها و افتادن به دره ذلتها مىپندارد. اگر باور ندارید سخنان محمد بن حنفیه فرزند امیرمؤمنان را ببینید که مىگوید: «مىترسم در میان مردمان کار به اختلاف بکشد. گروهى تو را پشتیبانى کرده، گروهى بر تو بشورند. کار به قتل و خونریزى بکشد و در این میان تو هدف تیر بلا باشى و آن زمان است که خون بهترین این امت ضایع و خانوادهات به ذلت گرفتار شوند.» و امام شجاعانه با شکستن این منطق پاسخ مىگوید: «برادرم بدان که اگر در دنیا هیچ پشت و پناهى نداشته و تنها گردم، با یزید از در بیعت در نخواهم آمد.»(117) یا آنکه در ضمن خطبهاى در مکه، مرگ را جزء جداناشدنى زندگانى آدم مىانگارد و مىفرماید: «مرگ براى فرزندان آدم همانند گردن آویزى است بر گردن دخترکان و گریزى از آن نیست.» و سپس با عشق و شورى فراوان مىافزاید: «و چقدر من مشتاق دیدار نیاکانم هستم؛ همانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف.»(118) افشاندن عطر و فرهنگ شهادت در جاى جاى سخنان حضرت در هر زمان و مکان مناسب به چشم مىخورد؛ چرا که وى به راستى «فقتل إمرء بالسیف فى الله» را «افضل» مىداند.(119) با نگاهى به زیارت ناحیه نیز ادامه این فرهنگ را در این آیینه معرفتى مشاهده خواهیم کرد. در این زیارت نه تنها بر حسین به خاطر نثار جان و خونش سلام مىشود: «السلام على الحسین الذى سمحت نفسه بمهجته»(120) و از او با عناوین مختلف از جمله «شهید الشهدا» و «اکرم المستشهدین» یاد مىگردد، بلکه مکان شهادت او نیز مورد تعظیم و تکریم قرار مىگیرد: «اللهم لا تدع لى فى هذا المشهد المعظم و المحل المکرم ذنبا الاّ غفرته»(121) و صد البته نیازى نیست براى دریافتن این حقیقت به افقى دور نظر بیافکنیم که بهترین شاهد این فرهنگ مبارک و نزج و ادامه آن سالهاى دفاع جانانه مردمانمان در برابر هجوم بیگانگان است و آیا محوریت این فرهنگ در آن عرصه و در طول هزار و اندى مبارزه شیعیان بر کسى پوشیده است؟
بازگشت به سنتها
سنتها همان برگها و شاخههاى تغذیهکننده درخت دین است. اگر آنها بخشکند و از بین بروند، حیات دین نیز دچار اختلال و در پایان مرگ مىشود. از همینرو است که امام با تأکیدى فراوان به بصریان آنان را به کتاب وسنت مىخواند: «انا ادعوکم الى کتاب الله و سنة نبیک فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت»(122) چرا که فرهنگ سنتشکنى و بدعتگذارى خود سنتى گشته بود و این بود که بایستى سنتها بازمىگشت یا دستکم یادآورى مىشد تا درخت دین پرطراوت بماند و مؤمنان در سایه سار آن به امنیت و سعادت روزگار بگذرانند. و این همان چیزى است که به ما مىآموزد، در برابر کمترین انحراف از سنتها و گشوده شدن دروازه بدعتها به پا شویم تا هستیمان بر باد نرود و زیارت لقلقه زبانمان نگردد، که مىگوییم: «و سننت السنن و اطفأت الفتن و دعوت الى الرشاد.»(123)
نظارت و شناسایى مسؤولیتها
بى گمان از جمله میراثهاى نهضت حسینى که در آیینه زیارتنامهها به یادگار مانده، امر به معروف و نهى از منکر است. این است که امروزه از آن به نام نظارت همگانى یا اجتماعى یاد مىشود(124) و از مهمترین عناصر بقاى اسلام به شمار مىآید، به گونهاى که شهید علامه مرتضى مطهرى آن را یگانه اصلى مىداند که ضامن بقاى اسلام است: «امر به معروف و نهى از منکر یگانه اصلى است که ضامن بقاى اسلام و به اصطلاح علت مبقیه است.»(125) تأکید فراوان محسوس و مطلق سرور شهیدان بر این موضوع چنان بدیهى و آشکار است که نیازمند به هیچ استدلال و اطالهاى نیست. اما چرا تا بدین پایه این فریضه مهم انگاشته مىشود؟ چرا باید در اداى تکلیف کوشید و در پارهاى موارد تا پاى جان از آن سر بر نتافت؟ پاسخ این سخنان را چه زیباست از مولایمان سرور عاشورائیان بشنویم. این گفتار هنگامى ادا شد که امام قصد خروج از مکه را داشت و در برابر پرسشهاى دیگران اینگونه زبان گشود: «ألا ترون الى الحق لایعمل به و الباطل لا یتناهى عنه»(126) و پس از آنکه زندگى در این چنین جامعهاى را نمىپذیرد با اشاره به آیه شریفه «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»(127) مىافزاید: «فبدأالله بالامر بالمعروف و النهى عن المنکر فریضة منه» خداوند آغاز امور را بر پایه و شالوده امر به معروف و نهى از منکر قرار داد و این برترین واجب است: «لعلمه بانها ادا ادّیت و اقیمت استقامت الفرائض کلها هیّنها و صعبها» چرا که خداوند مىداند در هنگامه ادا و اقامه این واجب، واجبات بر قرار خواهند بود، خواه آسان باشند یا سخت و صعب: «و ذلک الامر بالمعروف و النهى عن المنکر دعاءٌ الى الاسلام» و این چنین است که امر به معروف و نهى از منکر دعوت به سوى دین است (و بر پایى دین به آن است.) و چه زیبا بر پاى این عنصر پایدارى دین پایمردانه، همچون فرستادگان خدا، جرعهنوش جام شهادت شد.(128) و همین است که ما نیز بر اساس این زیارت، بایستى این گونه او را مخاطب قرار دهیم: «اشهد انک قد اقمت الصلوة و اتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و العدوان»(129) و در جایى دیگر سیر جریان این واجب را در سیره او بر زبان مىرانیم و بر قلب و روحمان زمزمه مىکنیم: «تنکر المنکر بقلبک و لسانک على حسب طاقتک و امکانک، ثم اقتضاک العلم للانکار.»(130)
5. سیره علمى
در زیارت جامعه کبیره از معتبرترین زیارات محسوب مىگردد، چنین مىخوانیم: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و موضع الرسالة... و معدن الرحمة و خزان العلم»(131) آرى امامان گنجهاى دانش و آگاهىاند و ما تشنگان، ظرفهاى ترک خورده از جهالتهایمان را بایستى در سرچشمه آنان سیراب سازیم.
و دریغ که ایام غدار فرصتها را از کف گرفت و کاسه لیسان متاع قدرت روزگار امامان را به جنگ و تباهى و گرفتارى سوق دادند و فریادهاى «سلونى قبل ان تفقدونى» را با پرسشهاى نابجا در گلو خشکاندند و حسین نیز از همین تبار است؛ تبار صالحان و صاحبان دانش الهى. و صد افسوس که ما بر کرانه تاریخ تنها «نمى» از «یم» علمشان و علمش را شاهدیم. آن هم از لابهلاى دعاهایشان و دعاى او در روز عرفه؛ آنجا که در مقام شکر به کالبد شکافى اعضا، عصبها و رگها اشاره مىکند: «و انا اشهد یا الهى بحقیقة ایمانى... و علائق مجارى نور بصرى و اساریر صفحة جبینى و...»(132) و چه کنم که نه من غواص این بحر موّاجم و نه مجالى باقى است.
فرود سخن
آنچه آمد و گذشت تنها گذرى کوتاه بود بر سیماى امام حسین بن على علیهالسلام آن هم از دریچه زیارت ناحیه مقدسه. این نوشتار در پایان خویش تنها به این آرزو است که توانسته باشد این احساس را به خواننده بدهد که زیارات مکاتبى معنوى ـ آموزشى مىباشند که بایستى با تأمل به آنها نگریست. و بدانیم این متون ارزشمند براى الگوسازى و در ادامه تبیین آن سخن مولایمان حسین مىباشند که فرمود: «فلکم فىّ الاسوة»(133) پس بر ما مبادا که آن مخازن اسرار را بى هیچ تفکرى بر زبان جارى سازیم و همچون تشنهاى از کنار رودى بگذریم بى آن که حتى لب به آن مرطوب سازیم. و بگذارید درپایان زبان و دل به فقرات پایانى زیارت جامعه بسپاریم و یکدیگر را به خدا: «اسئلک ان تدخلنى فى جملة العارفین بهم و بحقهم و فى زمرة المرحومین بشفاعتهم.»(134)
پىنوشتها
1و2ـ بقره: 30.
3ـ ملک: 2.
4ـ اشاره به حدیث نبوى صلىاللهعلیهوآله : «ان الحسین مصباح هدىً و سفینه نجاةٍ»، بحارالانوار، ج 36، ص 205.
5ـ کامل الزیارات، ص 237، ح 354.
6ـ همان، باب 54، ح 396، ص 262.
7ـ همان، باب 59، ح 438، ص 278.
8ـ همان، باب 78، ح 610، ص 355.
9ـ همان، امام باقر، ح 363، ص 244 ـ 245.
10ـ اشاره به صلوات ماه شعبان، منقول است از امام علىبنالحسین، بحارالانوار، ج 87، ص 19، المتقدم لهم مارق و المتأخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق.
11ـ مانند سید شریف مرتضى، شیخ مفید در المزار و شیخ محمد در المزار الکبیر.
12ـ بحارالانوار، ج 98، ص 328.
13ـ بقره: 286.
14و15ـ زیارت ناحیه مقدسه، ص 14 / ص 18.
16ـ انبیا: 73.
17ـ العوالم العلوم، ص 178.
18ـ احزاب: 39.
19ـ حیاةالامام الحسین بن على، دراسة و تحلیل، ج 2، ص 264.
20ـ آل عمران: 21.
21ـ نحل: 36.
22ـ مفاتیح الجنان، زیارت اربعین.
23ـ جمعه: 2.
24و25و26ـ زیارت ناحیه مقدسه، ص 20 / ص 22 / ص 22.
27ـ همان، ص 30. جهت اطلاع بیشتر نگ. به: بحارالانوار، ج 44، ص 188. هرچند در این مورد از جبرئیل نام برده شده است نه میکائیل.
28الى32ـزیارتناحیه،ص38/ص42/ص38/ص42و44/ص30.
33ـ ص: 82ـ83.
34ـ توبه: 111.
35ـ شعراء: 164.
36ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 402.
37و38ـ زیارت ناحیه، ص 28 / ص 42.
39ـ بقره: 36.
40ـ نهج البلاغه، حکمت 133، ص 656.
41و42ـ زیارت ناحیه، ص 44 / ص 44.
43ـ نهج البلاغه، حکمت 119، ص 653.
44ـ الزهادة قصر الامل، نهج البلاغه، خطبه 81، ص 128.
45ـ اشرف الغنى ترک المنى، نهج البلاغه، حکمت 34، ص 630.
12
46ـ آل عمران: 92.
47ـ زیارت ناحیه، ص 44.
48ـ با استفاده از حکمت 77 نهج البلاغه، ص 638.
49ـ آل عمران: 14.
50و51ـ نهجالبلاغه،حکمت77،ص638/خطبه132،ص250.
52ـ زیارت ناحیه، ص 44.
53- کهف: 46.
54ـ انفال:28.
55ـ به روایت حکمت 131، نهج البلاغه، ص 657.
56الى58ـ زیارت ناحیه، ص 44 / ص 44 / ص 44.
59ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 418.
60الى67ـ زیارت ناحیه، ص 22 / ص 26 / ص 24 / ص 22 / ص 22 / ص 62 / ص 30 / ص 20.
68ـ نهج البلاغه، خطبه 129.
69ـ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 203.
70ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 360.
71الى 78ـ زیارت ناحیه، ص 40 / ص 40 / ص 38 / ص 38 / ص 38 / ص 44 / همان / ص 46.
79ـ الامامة و السیاسة، ص 203.
80ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 242.
81ـ الاحتجاج، ج 2، ص 19.
82ـ بحارالانوار،ج44،ص207. همچنین موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 242 به بعد.
83ـ بحارالانوار، ج 44، ص 129.
84ـ زیارت ناحیه، ص 46.
85ـ تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج 4، ص 304.
86ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 283.
87و88ـ نهج البلاغه، حکمت 374، ص 720.
89ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 285.
90و91ـ زیارت ناحیه، ص 46.
92ـ تحف العقول، ص 238.
93ـ زیارت ناحیه، ص 40.
94ـ تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج 4، ص 266.
95ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، 419.
96ـ تحف العقول، ص 240.
97ـ زیارت ناحیه، ص 46.
98ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 499.
99ـ زیارت ناحیه، ص 50.
100ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 510.
101و102ـ زیارت ناحیه، ص 54 / ص 40.
103ـ تحف العقول، ص 239.
104و105ـ تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج 4، ص 262.
106ـ تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج 4، ص 304.
107الى 109ـ تحف العقول، ص 238 / ص 239 / همان.
110ـ اى اعرابى! ما اهلبیت به میزان معرفت و آگاهى اشخاص عطا مىکنیم.
111ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 765.
112ـ بحارالانوار ،ج44، ص 69.
113ـ زیارت ناحیه، ص 40.
114ـ حیاةالامامالحسین بن على، دراسة و تحلیل، ج 2 ،ص 166.
115ـ دعائم الاسلام، ج 2، ص 324-323،ح 1223.
116ـ زیارت ناحیه، ص 40.
117ـ حیاة الامام الحسینبن على، ص 262-263.
118ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 328.
119ـ اشاره به شعر سیدالشهدا، و ان یکن الابدان للموت انشأت؛ فقتل امرء بالسیف فى الله افضل، همان، ص 350.
120و121ـ زیارت ناحیه، ص 20 / ص 68.
122ـ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 266.
123ـ زیارت ناحیه، ص 38.
124ـ نک. درآمدى بر جامعهشناسى، کوئن، بروس، ص 152.
125ـ مجموعه آثار، ج 17، ص 57.
126ـ تحف العقول، ص 245.
127ـ توبه، 71.
128ـ اشاره به آیه 21 از سوره آل عمران.
129و130ـ زیارت ناحیه، ص 38 / ص 46.
131و132ـ مفاتیح الجنان، ص 999 / ص 477 - 488.
133ـ تحف العقول، ص 505.
134ـ مفاتیح الجنان، ص 1010.
منابع و مأخذ
1ـ الاحتجاج، الطبرسى، احمدبنعلى، تحقیق سیدمحمدباقر الخرسان، دارالنعمان.
2ـ الامامة و السیاسة، الدینورى، ابن قتیبة، عبدالله ابن مسلم، تحقیق الاستاذ على شیرى، قم، شریف رضى، 1413 ه.ق
3ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء.
4ـ ابن جریرالطبرى،تاریخالامموالملوک،بیروت،مؤسسةالاعلمى.
5ـ ابن شعبة حرانى، تحفالعقول، تحقیق علىاکبر الغفارى، چ دوم، قم، مؤسسة نشر الاسلامى لجماعة المدرسین، 1363.
6ـ حیاة الامام الحسین بن على، دراسة و تحلیل، باقر شریف القرشى، نجف اشرف، 1395.
7ـ درآمدى بر جامعهشناسى،کوئن، بروس، ترجمه محسن ثلاثى، فرهنگ معاصر، 1370
8ـ دعائم الاسلام ،نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حیون التمیمى، تحقیق آصف بن على ،مصر: دار المعارف، 1383ه.ق.
9ـ زیارت ناحیه مقدسه، اشکواره امام زمان بر امام حسین، تحقیق وترجمه مسجد مقدس جمکران، چدوم، قم: انتشارات مسجد مقدس جمکران، 1377ه.ق .
10ـ عوالم العلوم، الامام الحسین، البحرانى، شیخ عبدالله، تحقیق مدرسةالامام المهدى ،چاول ،قم: 1407ه.ق.
11ـ کامل الزیارات، ابن قولویه قمى، جعفربن محمد: مؤسسه نشر الفقاهه.
12ـ اللهوف فى القتلى الطفوف ،ابن طاووس، على بن موسى، چ اول، قم: 1417ه.ق.
13ـ مجموعهآثار،مطهرى،مرتضى،ج17، قم: صدرا، 1380ه.ش.
14ـ مفاتیحالجنان، قمى، شیخ عباس، چ چهارم، قم، هجرت با همکارى بنیاد امام مهدى.
15ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، معهد تحقیقات باقرالعلوم، قم: نشر معروف، 1416.
16ـ نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، چ چهارم، قم: مشرقین، 1379 ه.ق.
--------------------------------------------------------------------------------
دوران تاریک بدعتها
در این میان، پس از دوران سپید محمدى و در زمانه علیاى علوى و حسناى حسنى به مرور ابرهاى سیاه، فتنه آسمان آبى حقیقت را در پشت خود پنهان ساخت. زمان، زمانه بدعتها بود و لقلقه زبانى دین، مؤمنان در انتظار «کوکب درّى» دندان بر جگر مىفشردند و با سمّ بلا، خون در طشت مىریختند.
دورانى سیاه و سرد و تاریک؛ مصباحى نیاز بود تا هدایت یابند و سفینهاى تا در دریاى پر تلاطم و در میانه امواج سهمگین، راه به سلامت به ساحل نجات برد.(4)
سالارى از قافله نور
به ناگاه از افق مدینه آذرخشى جهید و قوس خود را تا کربلا تمام کرد. قافلهاى از نور به سرزمین خدا گام نهاد و سالارش در تکامل قوسش در یک غروب خونین در اوج، «ثارالله» لقب یافت و «الوترالموتور» خوانده شد. او جامى بلورین بود که حقیقت را ابدى ساخت و راه رهایى را به رنگ واقعىاش، «سرخ» نشان داد. و به راستى که زیارت حقیقت بر هر حقجوى مؤمن و تکاپوگر راه رهایى واجب است و چه خوش فرموده است فرزندش امام صادق علیهالسلام : «فان زیارة قبر الحسین واجبة على الرجال و النساء».(5)
از سوزش پلیدىها تا دیدار خدا
اما کالاى حقیقت را بى حقشناسى و معرفت به کسى ارزان نمىفروشند. ناگزیر بایستى در پیشگاه او کمر به عرفان ناب بست و جنس خود را از خاک انباشته به آینهاى بدل کرد تا پلشتها و چرکها آشکار شود و در برابر خورشید بىفروغ پاکىها، تاب نیاورده از ریشه بسوزد. اینجاست که امام صادق علیهالسلام فرمود: «من اتى قبر الحسین عارفا بحقه غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر»(6) هر کس به زیارت قبر حسین رود و به راستى حقش را دریابد، گناهان گذشته و آیندهاش بخشیده خواهد شد. اما حکایت آفتاب حسین علیهالسلام به اینجا ختم نمىشود، بلکه سوزش پلیدىها کمترین پاداش است در برابر این دیدار شگرف. سیدالشهدا علیهالسلام تبلور نور الهى و جلوهاى از جمال و جلال است. او بى اقرار نوعى انعکاس خدا است. بگذارید از مسیرشان بیرون نیفتیم و خدمت سخنشان را از دست ندهیم و نور را معرف و شناساى نور قرار دهیم که آواى زیباى اباالحسن على بن موسى علیهالسلام این چنین گوش هوشمندان را مىنوازد: «من زار قبر ابى عبدالله بشط الفرات کان کمن زارالله فوقعرشه» هرکس مزار «ابى عبدالله» را در کناره رود فراتبهدیدار رود، همتاىکسى است کهخدارابهدیداررفته باشد.(7)
راز تشنگى را باید یافت
و چه جاى عجب که غافلان این دریا و آنان که راز تشنگى را نیافتهاند، عقوبتى سخت را باید به انتظار بنشینند. «من لم یأت قبر الحسین من شیعتنا کان منتقص الایمان، منتقص الدین و ان دخل الجنه کان دون المؤمنین فى الجنه»(8) از پیروانمان هر آن کس قبر حسین را به دیدار نرود، در باورش و دینش کاستى است و اگر چه اهل بهشت شود، جایگاهش فروتر از دیگر مؤمنان است.
راز پاى فشارى
اما به راستى راز این پاى فشارى مردانه و مصرانه در طول سالها و از زبان فرزندان حسین علیهالسلام چیست؟ در زیارت و دیدار یک قبر، چه رازى نهفته است که در آن بایستى خطر و ترس به جان خرید و مزد را به همان میزان دریافت داشت: «ما کان من هذا اشد فالثواب فیه على قدر الخوف»(9) غواصى در این دریاى آرام گرفته در کنار شط فرات چه صدفى به دست مىدهد که این میزان استوارى مىطلبد؟ و تمامى این پرسشها جز این پاسخى نمىتواند داشت که این هنروران خبره در دانشگاه تعلیم انسان از این واقعه نیز آموزشگاهى دیگر فراهم آوردهاند تا بشر خسته از بن بست نان و آب و شهوت لختى بیارامد و در سایه سار آن بیندیشد و راه نجاتى یابد. در اینجا هدف دانشآموزى نیست، بلکه معرفتآموزى است و معرفت، کلاس اول آن است. در کرانه بىکران دریاى سیدالشهدا علیهالسلام ، شهد شناخت را جرعه جرعه با واژگان درخشان زیارتهاى رسیده از منبع نور به کام زائر مىچشانند و این تازه اول راه است که راز خوان عشق و طاعت و تسلیم و سبقت حکایتى دیگر دارد که بگذاریم و بگذریم. در مکتب دیدار حسین علیهالسلام نمىتوان بر فُلکش سوار نشد و راهى به نجات برد. پس گزیرى نیست مگر آنکه در پیشگاهشان زانوى ادب بر زمین حاجت زنیم و شیوه شیواى سخنگویى با ایشان را از خود آنان دریابیم تا مصداق «اللازم لهم لاحق» گردیم و از گردابهاى «ترک و تأخر و تقدم» نجات یابیم.(10)
آیینهاى از نور و حضور
آنچه مرا از میان زیارات گوناگون شیفته خود ساخته است، زیارتى است از فرزند او. قائمى به پاناخاسته و منتظرى آشفته که هر صبح و شام بر او خون مىگرید و پایان اندوهش را در ظهور مىجوید. آنچنان زیارتى که علامه گرانپایه مجلسى رحمهالله آن را به نقل از چندین نفر از بزرگوارترین فقهاى شیعه در کتاب ارزشمندش بحارالانوار آورده است.(11) و در پایان پس از نقل سخن مؤلف المزارالکبیر، مبنى بر خروج این زیارت از ناحیه مقدسه امام عصر علیهالسلام مىنویسد: «و ظهر ان هذه الزیارة منقولة مرویة» روشن و آشکار است که این زیارت دارنده سند روایتى و نقل از امام معصوم است.(12)
بارى، پیش از ورود، این نکته بایسته یادآورى است که این گنج معنوى و دریاى خروشان معرفت، عرصه غواصانى خبره و چیره دست است که با نگاه تیز خویش، عیار سخن را باز شناسند و آن را با صیقل معرفت خویش شفاف سازند. اینجاست که جاى دارد دست استدعا به پیشگاه حقیقتیابان خبره دراز نماییم و پاسدار حضور و ورود مؤثر ایشان در این وادى شویم که این عرصه ساحتى است بس غریب، شگرف، شریف و شایسته توجه. از اینرو، با بلم ادراکمان و یارى جستن از ستارگان درخشان قرآن، سیره و حدیث بر این اقیانوس معنا شناور مىشویم تا شاید به قدر وسع خویش از عهده تکلیفبرآییمکه «لا یکلف الله نفسا الاّ وسعها.»(13)
مناظر گوناگون
بىگمان آن زمان که سخن از مردان بزرگ همت و عالى درجه پیش مىآید، سکان قلم مضطرب مىشود؛ چرا که جهات شخصیتى آنان به تعداد شعاعهاى دایره، گاه بىشمار مىشود. حال در کرانه شخصیت اکرمالمستشهدین حسینبن على علیهالسلام چگونه بایستى قلم راند؟ این نکتهاى است سخت گران. زوایاى پنهان و آشکار زندگانى وى، دوران امامتش و قیامگران قدرش و ... براى او وسعتى کمنظیر فراهم مىسازد و از این وسعت که در گذریم، عمق این اقیانوس عمود بر زمین به راستى براى ما بسیار مبهم مىنماید. از اینرو، گریزى نداریم جز آن که با مصباح زبانش گام بر کیهان معرفتش بگذاریم و همتمان تنها شناسایى و تأمل در جنبههایى محدود و کوتاه از سیماى او باشد. از همین منظر از نسب او آغاز خواهیم کرد و پس از سیماى فردى، گونههاى سیمایى او را پى خواهیم گرفت.
1. سیماى فردى
نسبشناسى: در بحث از نسب، زیارتنامهها بر دو نسب تکیه مىکنند که در این صورت ضمن توسعه در مفهوم این واژه، حکایتى پندآموز را نیز به دنبال دارد.
الف. سلسله الهى
در ابتداى برخى از زیارات حضرت، به ویژه زیارت ناحیه، آنچه براى ورود زائر پسندیده آمده است، سلام بر انبیاى الهى است. «السلام على آدم صفوة الله، السلام على شیث... السلام على ابراهیم و...»(14) این سلسله به همراه درودهاى متصل و برشمردن صفات نیکوى هر کدام از این برگزیدگان ادامه مىیابد تا به «السلام على محمد حبیبالله و صفوته»(15) مىرسد. از این پس نیز سلامها به امیرمؤمنان، فاطمه زهرا، امام حسن و بالاخره سیدالشهدا نثار مىشود. با پس زنى حجابها، آنچه از میان این باغستان پر نشاط سلامها برمىآید در واقع تنها عرض ادبى صرف نیست بلکه در این بین مىتوان یک «اتحاد معنوى» را نتیجه گرفت. فقرات زیارت به ما اینگونه مىفهماند که امام شهید در پیوندى معنوى با سلسلهاى الهى است. او نسب به آدم نه از حیث صلب، بلکه از حیث پیام آورى و رسالت دارى مىبرد. به تعبیرى، او دارنده همه خوبىهاست که آن شریفان داشتهاند. مگر نیست که او مصباح هدایت است و سفینه نجات و انبیا نیز چنین بودهاند: «وجعلناهم ائمةً یهدون بأمرنا»(16) مگر نیست که او در راه حق ترسى نمىشناسد و مىگوید: «لو لم یکن فى الدنیا ملجأ و لامأوى لما بایعت یزید»(17) و انبیا نیز بنا بر توصیف او این چنین هستند «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احدا الاّ الله»(18) همو است که فریاد بر مىآورد: «أرید ان آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر»(19) و انبیا نیز از همین جام جرعه نوش شهادتند و رنگ آن مىپذیرند «و یقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس»(20) او طاغوت مىشکند و بعثت انبیا نیز بر همین تعلق گرفته است «و لقد بعثنا فى کل امة رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت»(21) او رهایى عباد را از «زندان جهالتها» مىطلبد و به مقام «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة»(22) مىرسد و انبیا نیز پیوند خویش با خدا این چنین استوار مىکنند: «هو الذى بعث فى الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلالٍ مبین»(23) و این نیز بگذاریم و بگذریم تا شاید در آنچه آینده خواهد آمد بتوانیم گوشههایى دیگر را بپیماییم. و این همه نشانگر آن است که از نخستِ انبیا تا حسین علیهالسلام همه عضو قبیله الهى و حزب رحمانى مىباشند و چه نسبى شریفتر و برتر از این.
ب. سلسله صلبى
در این بخش زیارتنامهها، بیشتر با ظرافتى ویژه به نسب او از حضرت خاتم مىپردازد: «السلام على ابن خاتم الانبیاء، السلام على ابن سید الاوصیاء، السلام على ابن فاطمة الزهرا، السلام على ابن خدیجة الکبرى...»(24) در مقام کنونى نیز شاید آنچه بیش از سلسله صلبى قابل ملاحظه باشد، همین پیوند معنوى است؛ چرا که آنچه پس از این مورد تأکید قرار مىگیرد، صعود به جنبههاى معنوى است. آنجا که باید گفت: «السلام على ابن سدرة المنتهى، السلام على ابن جنة المأوى، السلام على ابن زمزم و الصفا»(25) بلکه اگر گامى فراتر نهیم این درودها وارد جنبههایى عمیقتر مىشوند و علت این همه سپاس را در مجاهدتى خونین، صبرى ستبر و عصمتى به همراه اصحاب کساء مىجویند: «السلام على المرمّل بالدماء، السلام على المهتوک الخباء، السلام على خامس اصحاب اهل الکساء»(26) و چه زیبا و عارفانه است این سلامها و چه شعلهاى مىاندازد به خرمن خرد و عاطفه.
در مهد: شاید یکى از زیاراتى که به صورتى کوتاه بر محور نوزادى حضرت گردشى کوتاه دارد، همین زیارت است. در بخشى از آن مىخوانیم: «السلام على من افتخر به جبرئیل، السلام على من ناغاه، فى المهد میکائیل»(27) اگرچه براى بسیارى معلوم نیست که کیفیت این ماجرا چگونه است؟ و در تفسیر این بخش بایستى از کجا سود جست؟ اما دست کم این ماجرا نشانى از حضور ملکوتى و خادمانه فرشتگان در پیشگاه این خاکنشینان لاهوتى است. و چه سهل است این قضاوت در نظر صاحبان بصیرت الهى و آگاهان رموز سر به مهر.
ویژگى حاکم در زندگانى
در دوران زندگى، قیام و شهادت امام حسین بن على علیهالسلام آن اصل حاکم و غیرقابل نفوذ که همچون پرتویى قدرتمند وى را تحت تأثیر قرار مىداده است، اطاعت از خدا، پیروى از رسول خدا و شنوایى آگاهانه از وصى خدا و پاىبندى به وصیت حجت خدا بوده است. این اصل الگو در لسان زیارت این چنین آمده است: «وکنت لله طائعا و لجدّک محمد صلىاللهعلیهوآله تابعا و لقول ابیک سامعا و الى وصیة اخیک مسارعا»(28) یا آنجا که مىفرماید: «سالکا طرائق جدک و ابیک، مشبها فى الوصیة لاخیک»(29) بىگمان این قانون و الگو بر هر آزادىخواه طرفدار مکتب خونین حسین، خطکشى بىخطا و معیارى بىاشتباه است.
ویژگىهاى فردى
الف. بندگى: در فرهنگ اسلامى، از جمله محکهاى بازشناسى عیار انسانیت، بندگى و برپادارى تکالیف الهى است. حسین علیهالسلام بر اساس زیارت حاضر، تکالیف خویش را درسه عرصه عبادى ـ فردى، اقتصادى و اجتماعى به نیکى به سرانجام مىرساند. چنانچه مىخوانیم: «اشهد انّک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة و امرت باالمعروف و نهیت عن المنکر و العدوان»(30) بر پایه این فراز، بندگى در اقامه نماز به تنهایى حاصل نمىگردد، بلکه آن کس طعم شیرین عبودیت و بندگى را مىچشد که در تمامى عرصهها سر بر آستان تکالیف بساید و در میانه شبهاى تار شب را زنده داشته، خاضعانه و خاشعانه در رکوع و سجدهاى طولانى راه عزت بپیماید: «کنت... متهجدا فى الظلم...، طویل الرکوع و السجود.»(31)
ب. پاکیزگى معنوى: در زمانهاى که اشباح شیطانى جن و انس با هجوم همه جانبهشان بدعتها را رواج و سنتهاى اصیل را به عقب مىراندند و لغزشگاههاى بسیار و درّههاى هولناکى را فراروى مؤمنان قرار مىدادند، بایستى کسى مىبود تا همچون دژى تسخیرناپذیر مظهر طهارت و پاکى باشد. در برابر همه پلیدىها و سایه سنگین سیاهىها نقطهاى روشن و ناب مایه بسى امید است و پنجمین همراه کساء، مصداق همین روشنایى است که بایستى به او خطاب کرد: «السلام على من طهره الجلیل»(32) چرا که او دارنده سند بندگى است با مهرى از اخلاص، و همین است که شیطان احساسش در پیشگاه او عجز است و حقارت: «فبعزتک لاغوینهم الّا عبادک منهم المخلصین.»(33)
ج. شکیباى حسابگر: در راهى که سرور شهیدان برگزید و بر آن راه هر چه داشت گذاشت، دو خصلت مدام در کنار یکدیگر مىبایست باشند تا بیمهگر سعادت گردند؛ چه کاستى در هریک موجب نابودى سرمایه و هدر رفتن توان است. این دو یار جدا ناشدنى در طریقت حسینى شکیبایى و حسابگرى با خداست. حسین کالاى هستى خویش را به بازار کسى جز خدا نمىبرد: «انّ الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنة»(34) او از جد، پدر و مادرش به خوبى آموخته است کالاى او را جز خدا اجر نمىدهد: «ما اسئلکم علیه من اجرٍ ان اجرى الاّ على رب العالمین»(35) و از آن سو راه بازار خدا، سخت است و مرکبى جز شکیبایى نمىطلبد و او چه نیکو به این هر دو عامل بود که خود نیز بر همین راه رفت و گفت: «اللهم صبرا و احتسابا فیک»(36) پس حق است که خطابش این باشد: «السلام على المحتسب الصابر.»(37)
د. بر ساحل صفات: به راستى که در فرازهایى از زیارت بلم صبر وطاقت از کف مىدهد و حیران و سرگشته بر ساحل صفات تنها به نظاره مىنشیند؛ چرا که هر کدام کتابى گرانسنگ و قلمى غیر از این قلمها مىطلبد. پس بیایید با یکدیگر بر بال زیارت نشسته، از آسمان بر آنها بنگریم که تنها از این رهگذر حدى براى آنها متصور است. «کنت... قویم الطرائق، کریم الخلائق، عظیم السّوابق، شریف النسب، منیف الحسب، رفیع الرتب، کثیر المناقب، محمود الضرائب، جزیل المواهب، حلیمٌ رشیدٌ منیبٌ جوادٌ علیمٌ امامٌ شهیدٌ اوّاهٌ حبیبٌ مهیبٌ»(38) تو این چنین بودى، بر راههاى استوار گام مىنهادى (و از لغزشگاهها بر مىگذشتى) منشى بزرگوارانه، گذشتهاى درخشان، نسبى شریف، حسبى والا و رتبهاى عالى داشتى. دارنده فضائل بسیار با سرشتهاى ستایش شده و موهبتهاى فراوان بودى و بردبار و کمال یافته، رو به سوى خدا کرده، بخشنده، دانا، توانا، راهبرى شهید، زارى کنندهاى الهى و محبوب بودى و داراى وقار. و در دل این همه بزرگى، دیگر صفات نیز یافت مىشوند که به بخشهاى دیگر وا مىگذاریم.
دار دنیا
در فرهنگ زیارت ناحیه، نگاه حسین علیهالسلام به دنیا نیز کاویده مىشود که به اختصار به پردازش این فراز نایل مىشویم.
الف. گذرگاه، نه قرارگاه
روشن است که سنت حضرت رب بر حضور انسان بر زمین تعلق گرفته است و این سرنوشتى است گریزناپذیر. امّا آنچه مهم است کوتاهى مدت قرار در این گذرگاه است؛ چه اینکه خداوند فرمود: «و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین»(39) از اینرو، دنیا تنها گذرگاه و پلى است براى عبور نه قرارگاهى براى آسودن و غنودن. تعبیر رسا، کوتاه، شیوا و ارزشمند مولىالموحدین نیز بر همین محور مىچرخد: «الدنیا، دار ممرٍ لا دار مقرٍ»(40) همین است که سیماى حضرت سید الشهدا در این عرصه نیز «زاهدا فى الدنیا زهد الراحل عنها»(41) شناسانده مىشود.
ب. نگاهى وحشت زده
«ناظرا الیها بعین المستوحشین منها»(42) حسین در قعر دره دنیا فرو نمىرود و بر دیوارهاى نا استوار آن گام نمىنهد. او از پدر آموخته است: «مثل الدنیا کمثل الحیة لیّنٌ مسهاو السم الناقع فى جوفهایهوى الیها الغِّر الجاهل و یحذرها ذواللّب العاقل»(43) دنیاى (حرام) چون مارى پوست نرم و سمّى است. نادان نیرنگ خورده به او مىگراید و هوشمند عاقل از آن مىپرهیزد.
ج. بازداشت آرزوها
همگى ما طعم دنیا چشیدهایم و به روشنى آگاهیم که آرزو فرزند ماندگار دنیا است، تا دنیا باقى است آرزو نیز از کنار مادر شیر مىنوشد. امّا هر که سر بر آستان حسین مىگذارد، باید بداند که زهد و بىنیازى هر دو از پررنگترین رنگهاى این مکتب است. و زهد به فرمایش مولاى موحدان «کوتاه کردن آرزوست»(44) و بىنیازى یعنى «ترکالمنى».(45) در دانشگاه سیدالشهدا مدرک شهادت داده مىشود و در راه شهد و شهید و شاهد مىبایست واحدهاى ایثار و نثار را گذراند. در کلاس مولایمان حسین فرهنگ «لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون»(46) رایج است. و این همه، سخت با آرزو ـ این فرزند خلف دنیا - ناسازگار است. پس باید همچون او بود که «آمالک عنها مکفوفة» آرزوهایت از دنیا باز داشته شده است.(47)
د. زیورها
دنیا بسان نو عروسى است فریبنده و افسونگر. اگرچه متاعش ناپایدار است، امّا بسا افراد در دوستىاش یکدل و پایدارند و در به فراموشى سپردن فنا پذیریش متحد. اگر چه زندگانیش کوتاه و ارزشش ناچیز است، اما زیورهایش کم چشمها را کور نکرده است و کم انسانها را در پى خویش خسته و درمانده نساخته است.(48) و چه هشدارى دارد کلام الهى در اینباره «زیّن للناس حبّ الشهوات»(49) مال و فرزند و زن و سیم همه زینتند اما در این سیاه بازار اوهام، فریاد على بلند است که «غرّى غیرى.»(50) چشمان عبرتآموز آن یگانه دوران و وصى پیامبر خدا آینده را مىکاود و سرانجام این آغاز نافرجام را بر زبان مىراند: «کیف اصبحت بیوتهم قبورا و ما جمعوا بورا و صارت اموالهم للوارثین و ازواجهم لقوم آخرین»(51) و حسین که ادامه زندگانى او است جز این نمىتواند باشد. پس او نیز همتش از زیورها و زینتهاى دنیوى منصرف و به جهان باقى مایل است: «و همّتک عن زینتها مصروفة... و رغبتک فى الآخرة معروفة»(52) از اینرو در عاشورا زینتهاى اجبارى این دنیا را به درخت بىزوال «باقیات الصالحات» پیوند مىزند: «المال و البنون زینة الحیوة الدنیا و الباقیات الصالحات خیرٌ عند ربک ثوابا و خیرٌ عملا»(53) چرا که او مىخواهد در همه آزمایشها سرافراز باشد و این نیز عرصه آزمایش است: «واعلموا انما اموالکم و اولادکم فتنة و ان الله عنده اجرٌ عظیم.»(54)
ه. شادمانهها
در اندیشه سرور کربلائیان، دنیا محل شادمانههاى متضاد است. او در مکتب پدر آموخته که دنیا هم مزرعه عذاب است هم نجات. دنیا دار صدق و راستى براى راستکرداران است و سراى تندرستى براى دنیاشناسان. این خانه مىتواند پندآموز عبرتپذیران و زاددهنده دوراندیشان باشد. دنیا سجدهگاه دوستان خدا، نمازگاه فرشتگان و فرودگاه کلام خداست. اینجا همان جاست که بایستى به تجارت با خدا رفت و نفس را نه به ثمن بخس بلکه ثمین فروخت و اینجا همان جاست که مشهد او و آغازگاه معراجش به سوى جایگاه خدائیش است(55) او از شادمانههاى دنیا این چنین بهره مىبرد، همدمى با بیت و محراب: «و انت... جلیس البیت و المحراب»(56) راه بریدگى از شهوتها و لذات را مىجوید و «معتزل عن اللذات و شهوات»(57) مىگردد و بر شادمانههاى غیر خدایى یکسره چشم بر مىبندد: «و الحاظک عن بهجتها مطروفة»(58) و این بود حکایت حسین و دنیا. و چه زیبا بود آنگاه که در آخرین لحظات زندگیش بر دنیاى یزیدیان شورید و حذر را بر سر آنها بارید: «بندگان خدا از خدا بهراسید و از دنیا بپرهیزید. اگر قرار بود همه دنیا به یک نفر داده شود و آن یکى براى همیشه در این دار بماند، پیامبران براى ماندگارى سزاوارتر و جلب خشنودى آنان بهتر و چنین حکمى شایسته بود. اما هرگز؛ چرا که خداوند دنیا را فانى آفرید که تازههایش کهنه و نعمتش رو به زوال و سرور و شادیش به غم و اندوه بدل خواهد گردید. دون منزلى است و موقت دارى.»(59)
لقبها
در اغلب زیارتها سید شهیدان القاب خاصى را به خویشتن اختصاص داده است. این القاب را مىتوان به سه دسته کلى تقسیم نمود. از جمله:
الف. لقبهاى منزلتى: مانند «السلام على خامس اصحاب اهل الکساء»(60) یا «السلام على حجة رب العالمین»(61) اینگونه القاب و توصیفات بیشتر ناظر به مقامشناسى و منزلتیابى حضرت در خصوص عصمت و امامت است.
ب. لقبهاى جهادى: اینگونه لقبها بر جنبههاى حماسى تأکید مىکنند و کنایهاى از شجاعت و سلحشورى مولا مىباشند: «السلام على یعسوب الدین.»(62)
ج. لقبهاى شهادتى: این لقبها ناظر به زوایاى گوناگون هستند، اما همگى در محور شهادت مظلومانه شریکند. مانند: «السلام على غریب الغرباء»(63) که بر بحث تنهایى اصرار مىورزد، یا «السلام على شهید الشهداء»(64) یا «اکرم المستشهدین»(65) که هر دو بر جایگاه شهادتى حضرت نظر دارند. در این میان برخى لقبها در عین آنکه اشارهاى کنایهآمیز به شهادت دارند، منزلت حضرت را پس از شهادت به بیان مىنشینند: «السلام على صاحب القبة السامیة»(66) البته، در این مجال اندک نمىتوان بر بسیارى از این القاب متأملانه نگریست، اما بى گمان شرط ادب و کمال آن است که معرفتجویان در این راه نیز گامى نهند که بى تردید هر کدام دفترى مستقل مىطلبد و پژوهشى ژرف. از اینرو، این نوشتار با توجه به تکلیف اختصار از بسیارى بحثها مىگذرد به امید آنکه رهپویان دیگر در این وسعت پر نشاط و طراوت خوشهاى از گلهاى حسینى برچینند. و ما از باب تیمن و عرض ادب، دو شکوفه سلام را از باغ پر ریحان زیارت ناحیه بر آن صاحب شافى عرضه مىداریم: «السلام على من جعل الله الشفاء فى تربته، السلام على من الاجابة تحت قبّته.»(67)
2. سیماى سیاسى ـ اجتماعى
روزگار دهشت
پس از روزگاران پر آشوب عثمان، نوبت به امیرمؤمنان علیهالسلام رسید. از او خواسته شد تا افسار شتر خلافت را به دست گیرد و آن را در مسیر اصلىاش براند. اما در همان روزهاى آغازین سفره دردها و حسرتها را برگشود و در برابر مسلمانان از گذشتهها سخن راند: «بندگان خدا در زمانى واقع شدهاید که خیر و نیکویى به آن پشت کرده و شر و بدى بدان روى آور شده است و ابلیس هر روز بیش از گذشته در کار گمراهى مردم طمع مىورزد و... کجایند خوبانتان و وارستگان از شما، آنان که در کسبشان از حرام مىگریختند و در کردار و اندیشه پاکى بر مىگزیدند»(68) و پس از پدر اندکى بعد ریشه حیات سبط اکبر نیز در آتش جهالتها مىسوزد و خونهاى به دل برگرفته را در طشت فراغ از دردها مىریزد و اینک نوبت حسین است. امروز دوران فتنهها و بدعتها است. زمانهاى ناامن است که در نامه دردناک و پرشور امام به معاویه این چنین انعکاس مىیابد: «آیا تو قاتل حجر و یاران او نیستى که اهل پرهیزگارى و بندگى بودند و براى از میان برداشتن بدعت و امر به معروف و نهى از بدىها قیام کردند؟... آیا تو کشنده عَمر بن حَمِق که از بسیارى عبادت چهره و تن فرسوده بود، نیستى؟ آیا تو ادعاى فرزندى زیاد براى ابوسفیان نکردى... و سپس او را بر مردمان سلطه بخشیدى تا بر مسلمانان سخت گرفته، دست و پاى آنان بریده، بر شاخههاى نخل به دار آویزد.»(69) او از جدش به یادگار داشت که: «هر آن کس چنین احوالى ببیند و بر آن نخروشد و با کردار و گفتارش بر نیاشوبد همان شایسته که خداوند وى را به جایگاه ظالمان و بدعت گذاران بیاندازد.»(70) اما او حافظ حقوق ضعیفان بود و بهار یتیمان و پناهگاه مردمان به شمار مىآمد: «و تأخذوا للدنى من الشریف... کنت ربیع الایتام و عصمة الانام»(71) و در برابر دیدگانش دارا و ندار یکسان بودند: «تساوى فى الحکم بین القوى و الضعیف»(72) اما مگر مىشد آنکه، «للاسلام و المسلمین راحما»(73) بود، در برابر این طغیانها در گوشهاى زانوى سکوت در بغل بگیرد؟ پس بایستى به پا مىخاست، سنتها را بر پا، فتنهها را خاموش، و راههاى محکم حقیقت را باز مىگفت و حق جهاد را ادا مىنمود. «و سننت السنن و اطفأت الفتن و اوضحت سبل السداد و جاهدت فى الله حق الجهاد»(74) از این رو او مىبایست ریشه مستمندان را بسوزاند و گردن گردنکشان بشکند و بر سرشان بکوبد تا ستون دین پا برجا و استوار بماند: «و لعماد الدین رافعا و للطغیان قامعا و للطغاة مقارعا.»(75)
مبارزه، شیوهها و روشها
از جمله ویژگىهاى زیباى زیارت ناحیه سیماشناسى تاریخى نهضت حسینى است. بر اساس این متن حماسه «ثارالله» تنها به قیام عاشورا خلاصه نمىشود بلکه قامت این حماسه به درازاى مدت امامت حضرت است. به همین بهانه به روشهاى مولا در طول این دوران نگاهى گذرا خواهیم انداخت.
الف. سکوت فعال: پس از برادر او نیز در کناره امن حرم پیامبر آرام گرفت و جلیس بیت و محراب گشت و ترک لذات گفت: «و انت فى حرم جدک قاطن... جلیس البیت و المحراب، معتزل عن اللذات و الشهوات»(76) اما بین او و ظالمان خط پر رنگى از تفاوت است: «و للظالمین مباینٌ»(77) او اگرچه بنا بر مصالح دست بر قبضه جهاد و شهادت ندارد، اما بر انکار قلبى و زبانى تا حد ممکن پاى مىفشارد؛ چرا که او عابدى زندانى در کنج سجاده نیست: «و تنکر المنکرات بقلبک و لسانک على حسب طاقتک»(78) و از آن جمله مىتوان بر شمرد:
اول. نامهاش به حکومت فتنه: در آن نامه نوشت: «به خدا سوگند من فتنهاى براى مردم بزرگتر از حکومت تو نمىبینم... به خدا قسم من جهاد با تو را برترین کارها مىدانم و به آن سبب تقرب خدایم را مىجویم.»(79)
دوم. بیانکننده منزلت خاندان وحى: در مجلسى بر علیه معاویه مىشورد و خود را فرزند کسى که در پاکى به مانند آب آسمان است برمىشمرد. اهل و تبار خویش را نیک نام و شریف معرفى مىکندوهمه اینها را نه براى کسب افتخار و امتیاز جاهلى، بلکهدرپیوندى باخدابه ارزیابىمىنشیند: «منفرزندآنم که خشنودیش، رضاىخداىرحمانوخشمشغضب خدااست.» (80)
سوم. کنگره حج: در آن کنگره در صحراى منى و در جمع تابعین و فرزندان صحابه مىخروشد و معاویه را ستمکار و همه را به حق فراموش شدهاش مىخواند.(81)
چهارم. مرز کشى بین خاندان ولایت و حکومت ظلمت: در میان سنتهاى رایج قبیلهاى که ازدواج خود مىتوانست راهى براى پیوند باشد، امام مبارزهاى ظریف را برمىگزیند و خواستگارى معاویه را از دخترعبدالله بن جعفر، براى فرزندش یزید ناکام مىگذارد تا دستاویزى در دستان آن پیر زخم خورده قرار نگیرد و
به ناگاه از افق
مدینه آذرخشى جهید
و قوس خود را تا کربلا
تمام کرد. قافلهاى از نور
به سرزمین خدا گام نهاد
و سالارش در تکامل قوسش
در یک غروب خونین در
اوج، «ثارالله» لقب
یافت و «الوترالموتور»
خوانده شد.
وسیله کسب اعتبار او و فرزندش فراهم نگردد.(82)
پنجم. کنایه از کفر: در مجلسى در پاسخ به آنچه معاویه از کشتار شیعیان بیان مىدارد و قصدش تضعیف موقعیت و تهدید امام است، مىفرماید: «اما اگر ما پیروانت را بکشیم آنان رانهکفن و دفنمىکنیمونه بر آنان نمازمى گذاریم.»(83) و این همان حکایت سکوت فعالى است که او بر حسب طاقت و امکانش بدان پرداخت.
ب. انکار کامل: مرگ دژخیم حیلهگر اموى و فرا رسیدن ایام حکمرانى فرزند سبک سر او، شرایط را به گونهاى دیگر تغییر داد و این احوال راهى دیگر را مىطلبید: «ثم اقتضاک العلم للانکار و لزمک ان تجاهد الفجّار»(84) و اینک زمانه عمل بود و انکار عملى. اوضاع آن زمان از زبان امام این گونه شفاف گشته است: «مردم آگاه باشید اینان فرمانبرى از خدا را ترک و پیروى از شیطان را بر خویشتن واجب نمودهاند. فساد و تباهى را ترویج و حدود خدا را به تعطیلى کشاندهاند و سرمایههاى اقتصادى را ـ که ویژه خاندان پیامبر است ـ به خود مخصوص گردانیدهاند.»(85) و در این زمانه آیا جاى هیچ سکوت است؟ پس با دلیرى در برابر خواست ولید در بیعت با یزید، قد علم کرده از بیعتش سر باز مىزند و خطاب مىکند: «اى فرماندار حکومت، ماییم خاندان نبوّت و معدن رسالت. ما خاندان، محل آمد و شد فرشتگان و جایگاه نزول رحمت حقیم. خداوند اسلام را از ما آغاز و با ما به پیش خواهد برد. و یزید فردى شراب خواره و کشنده بىگناهان است که حرمت تکالیف الهى نگاه نداشته و آشکارا فسق و فجور روا مىدارد.»(86) بدینسان امام گام در آخرین مرحله آمریت به معروف و نهى از پلیدىها مىگذارد تا هم اینک مصداق گفتار پدر شود: «و منهم المنکِر للمنکَر بیده و لسانه و قلبه»(87)، چرا که او به نیکى مىداند کارهاى نیک همگى و نیز جهاد درراه خداوند در برابر این وظیفه همچون قطرهاى است برابر دریاى خروشان و گسترده اعمال محبوب: «و ما اعمال البر کلها و الجهاد فى سبیل الله عند الأمر بالمعروف و النهى عن المنکر الّا کنفثة فى بحر لُجّى»(88) پس در کنار امر جدش زبان به این کلام مترنّم مىسازد و خداى را مخاطب مىسازد: «اللهم و انّى احب المعروف و اکره المنکر.»(89)
ج. دعوت با حکمت: جوِّ مدینه سخت ملتهب است. امام مىداند که از او در نخواهند گذشت. پس با خاندان و پیروانش راه سفر پیش مىگیرد و به سوى مکه مىراند: «فسرت فى اولادک و اهالیک و شیعتک و موالیک»(90) هدف او نه فرار و گریز از چنگال مرگ، بلکه تکمیل برنامه خویش است. همان که بارها و بارها گفته بود: «اصلاح» در تمام جنبهها. و حال او به مکه رسیده است. در منى خواص را مىیابد، زبان به حکمت مىگشاید و لب به شکایت؛ چراکه تا خواص از مسیر حق منحرف نگردند، عوام بر پل راستى استقامت خواهند کرد: «و صدعت بالحق و البینه و دعوت الى الله بالحکمة...و امرت باقامة الحدود و الطاعة للمعبود.»(91) و این چنین مىگوید با آن خواص: «مجارى کارها و احکام به دست عالمان به دین خدا است که بر حلال و حرام خدا آگاه و امینند و از شما این منزلت ربوده شد، و آن از کفتان نرفت مگر به دوریتان از حق و اختلافتان در سنت پیامبر با اینکه دلیل روشن بر آن داشتید و اگر بر آزارها شکیبایى مىکردید و هزینههایش به جان مىخریدید، زمام امور خدا با شما بود و از جانبتان جارى. شمایان ظالمان در جاى خود نشاندید و امور خدا را به آنان واگذاشتید تا به شبهه بپردازند و در شهوت و دلخواه خود راه بپیمایند... مىبینید که پیمانهاى خدا شکسته مىشود و پریشان نمىگردید... نابینایان، از کارافتادگان و بىزبانان در شهرها رها شدهاند و رحم نمىکنید و به مسؤولیت خویش سر نمىسپارید و به متعهدان و آن کسان که در این راه کوشایند وقعى نمىگذارید و خود به سازش با ستمکاران آسودهاید.»(92)
د. دعوت به رشد و هدایت: حسین خویش را خواستار هدایت مىدانست و در هنگامه به یارىاش مىشتافت: «تحوط الهدى و تنصر»(93) وى هدایت را در کمال مىیافت و همگى رابه «سبیل رشاد» مىخواند؛ چرا که وى علتالعلل جهالتها و دورافتادگى از حق و فرو رفتن در منجلاب بدعتها را در نبود رشد معنوى و اسلامى جامعه جستوجو مىکرد. پس «دعوت الى الرشاد و اوضحت سبل السداد» را در پیش گرفت و به هر بهانه این کلام را باز گفت و در نامهاى به مردمان بصره نوشت: «شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش مىخوانم. شرایط چنان است که مرگ سنت را در بر گرفته و بدعت سر بر آورده است. اگر سخنم را بشنوید به راه کمال و نیک بختى رهنمونتان خواهم گشت.»(94)
ه. اندرز با تکرار: با اندک کاوشى در وقایع حماسه جاودانه حسین این حقیقت به راحتى عریان مىشود که مولا در هر جا و با کمتر بهانهاى به وعظ و اندرز مىپردازد. این ماجرا به ویژه در آخرین لحظات زندگانى ایشان رنگ و بویى دیگر مىگیرد. او امام است، مرهم زخمها و راحم مردمان. او فرزند «عزیزٌ علیه ما عنتم» است پس لب به اندرز مىگشاید: «هان اى مردم! به سخنم گوش فرا دهید و در پیکارم نشتابید تا حق اندرزتان که بر دوش من است، ادا نمایم و عذر آمدنم را بیان... به درستى که ولى من خداى نازلکننده قرآن است. اوست که صالحان را سر پرستى مىکند. امّا بعد، اینک نَسَبَم را بررسى کنید و بنگرید من کیستم؟ آنگاه به خود آیید و خویشتن را نکوهش کنید و بنگرید آیا شما را رواست که مرا کشته، حرمتم را هتک کنید؟»(95)
و تو اى مولاى ما، تا آخرین دم بر این راه اصرار ورزیدى و باران پر رحمت اندرزت را بر آن خاکنشینان بىحاصل باریدى و دریغ از آن همهمهها. هنوز فریادت را به گوش داریم که فرمودى: «واى بر شما، شما را چه شده است که سکوت اختیار نمىکنید تا سخنانم را شنوده به رشد و سعادت و کامیابى رهسپار شوید. هر آن کس از من پیروى کند از راه یافتگان است و آن کس که نه، از هلاک شدگان.»(96) و پس از این اندرز بسیار و تأکید بر آن، رهسپار میدان مجاهدت گشتى «فجاهدتهم بعد الایعاز لهم و تأکید الحجة علیهم.»(97)
و. جهاد: آنگاه که اندرزهایت بر دیواره سنگى قلبهایشان اثرى نیانداخت رجز خوانان به صفوفشان تاختى
الموت اولى من رکوب العار
و العار اولى من دخول النار(98)
در دل آن گرد و غبار، مردانه مىرزمیدى و ناملایمات را به جان مىخریدى؛ آنچنان که فرشتگان از صبر تو به شگفت در آمدند: «و انت مقدم فى الهبوات، و محتمل للاذیات، قد عجبت من صبرک ملائکة السموات»(99) در آخرین رمق، حقا که عالمى از آن مناجاتت به عجب آمد: «صبرا على قضائک، یارب لا اله سواک یا غیاث المستغیثین ما لى ربٌ سواک و لامعبودٌ غیرک، صبرا على حکمک»(100) و صد لعن و نفرین بر آنان باد که اسلام زنده را سر بریدند و مجسمه نماز و روزه و تندیس راهنما به سوى سنتها و احکام را بر خاک افکندند: «فالویل للعصاة الفساق لقد قتلوا بقتلک الاسلام، و عطلوا الصلوة و الصیام، و نقضوا السنن و الاحکام.»(101)
رهبرى و عدالت
آنچه آمد، تنها روشنگر برخى اهداف و روشها در طول دوران حماسه و امامت بود. امّا هدف مهم و ارزشمند امام، بسط عدالت اجتماعى و نشر آن بود: «و تبسط العدل و تنشره»(102) و این مهم جز با به دستگیرى رهبرى جامعه نه ممکن بود و نه میسور. به همین دلیل در متن گفتار حضرت سیدالشهدا در مناجاتى با پروردگار خویش ضمن برائت جستن از بازى قدرت بر سر سراى دنیا، اهداف خود را به روشنى باز مىگوید: «پروردگارا! تو مىدانى این حرکت نه براى رقابت بر سر حکومت و قدرت و نه به مقصود به دست آورى مال بى مقدار دنیاست، بلکه به خاطر نمایاندن نشانههاى دین تو به مردم و اجراى اصلاح در سرزمینهاى تو است، تا بندگان ستم دیدهات از چنگال ظالمان برهند و واجبات و احکامت و سنتهاى تعطیل گشتهات دوباره جارى شوند.»(103) خطکش و ترازهاى او حتى براى رهبرى خودش نیز سخت بى گذشت است: «فلعمرى ما الامام الّا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن للحق و الحابس نفسه على ذات الله»(104) «سوگند پیشواى راستین آن کس است که کارگزار کتاب الهى باشد و پیشهور عدل و قسط بوده از حق پیروى کرده، هستىاش را وقف خدا و فرمانش کند» و مگر پژوهش در آغاز و انتهاى زندگانى و حماسهاش از او جز این معرفى مىکند: «و کنت...للحق ناصرا،... و للدین کالئا، و عن حوزته مرامیا... و تنصر الدین و تظهره»(105) یارىدهنده حق، مدافع دین و پاسدار مرزهایش بودى، به یارى دین شتافتى و آن را آشکار ساختى.
3. سیماى اقتصادى
وضعیت اجتماعى ـ اقتصادى
«و قد علمتم ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشیطان و تولوا عن طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفىء»(106) اینها سخنانى بود که مولا در پیشگاه مردم ایراد کرد تا بار دیگر وضعیت دینى، اجتماعى، قضایى و اقتصادى آن روزگاران را به آنها گوشزد نموده، ضرورت یک تصمیم آگاهانه و قیامى مصلحانه را یادآور شود و در برابر اهل دانش آن زمان به سختى از وضعیت محرومان ابراز دل تنگى کرد و گفت: «ناشنوایان و نابینایان و معلولان و زمینگیران در شهرها رها گشتهاند و به آنان رحم نمىشود.»(107) و در آن دوران آشوبزده اصلاح تنها به حکومت و قدرت خلاصه نمىشود بلکه بایستى در همه زمینهها و در تمامى جنبهها اظهار گردد و از جمله آنها اصلاح وضعیت معیشت بندگان است و در یک کلام، جهادى اقتصادى مىطلبد تا گفتار امام تفسیر شود: «لنرى المعالم من دینک و نظهر الصلاح فى بلادک»(108) و جان مظلومان و ستمدیدگان از دست ستمپیشگان برهد: «فیأمن المظلومون من عبادک.»(109)
پناه مردمان
اگر جامعهاى در بوته بى هویتى به داغ آزمایش و بلا گرفتار شود، آنجا معرکهاى بر پا خواهد شد و این همان حکایت جامعه آن روز بود که از مکتب محمدى و تربیت علوى سر بر تافته بود و بر فریادهاى خسته حسنبنعلى علیهالسلام وقعى ننهاده و امروز دچار بحرانى گران گردیده بود. در این میانه هر کس حتى در احسان به خلق ترازویش را بر معیار منافع میزان مىکند. و مردمان بى پناه، آنان که نه زرى، نه زورى و نه تزویرى با خویش همراه ندارند در این وادى وامانده باقى خواهند ماند؛ مگر آنکه دستى از کرم، دست این افتادگان را بگیرد و از فرود مشکلات، آنان را به فراز آسایش برساند. و در آن ایام حکایت آن مرد اعرابى که به خاطر خون بهایى بر گردنش، دست به سوى عتبه ابن ابى سفیان و عبدالله ابن زبیر، آن هم در مسجد پیامبر، دراز کرد بسى آموزنده است. عتبة نامدارى از بنى امیه و صاحب قدرت است و عبدالله مردى مدعى و این هر دو نداى ده هزار درهمى اعرابى را یکى به صد و دیگرى به دویست درهم پاسخ مىدهد و او نمىپذیرد. امّا آن برخورد زیباى امام و پرسش از معرفتش که فرمود: «یا اعرابى! نحن قومٌ لانعطى المعروف الّا بمقدار المعرفة»(110) عجیب آموزنده است و پس از پاسخهاى زیباى اعرابى، به پرسشهاى امام، او که «عصمة الانام» و پناهگاه مردمان است ـ و جود و سخا در مکتب او درس بخشندگى آموختهاند ـ نه ده هزار بلکه بیست هزار درهم براى دیه و خانوادهاش مىپردازد. و چه زیبا سرود آن بادهنشین پر معرفت:
سبقت الانام الى المکرماتو انت الجواد فلاتلحق
ابوک الذى ساد بالمکرماتفقصر عن سبقه السبق
به فتح الله باب الرشادو باب الفساد بکم مغلق(111)
و حکایاتى دیگر از این دست که بسیارند.
بهار یتیمان
در روزگاران معاویه بازار زجر و کشتار شیعیان پر رونق بود. این ماجرا پس از شهادت امام حسن بنعلى رو به فزونى گذارد. زندان، مصادره اموال یا ویرانى خانه و کاشانه کمترین بهاى دوستى على بود و کفر در نزد حاکمان اموى از شیعگى محبوبتر. امام باقر در بیان آن ایام مىفرماید: «فقتلت شیعتنا بکل بلدة و قطعت الایدى و الارجل على الظنة و کان من یذکر بحبنا و الانقطاع الینا سجن او نهب ماله او هدمت داره حتى ان الرجل لیقال له زندیق او کافر احب الیه من ان یقال شیعة على»(112) و در آن سیاه روزگار، حسین علیهالسلام بود که همچون نسیمى بر شکوفههاى پژمرده شیعیان مظلوم و مقتول مىوزید و نشاط را به جان آنان، بازمىگرداند: «کنت ربیع الایتام.»(113)
حق ستمدیدگان
از دیگر رفتارهاى آموزنده امام سیدالشهدا احقاق حقوق ضعیفان از زورمندان است. ضبط اموالى از بیتالمال یمن که براى خزانههاى فرعون شام برده مىشد، به وسیله امام از همین نمونه است. ایشان پس از ورود اموال به مدینه، دستور توقیف و توزیع آن را صادر مىنمایند و در آن خفقان نامهاى از موضع عزّت به سوى حکمران شام معاویه مىنویسند: «از حسین بن على به معاویه، بدان کاروانى از یمن به سوى تو اموال، پوشاک و عطر و عنبر مىآورد، آنها را مىخواستى به خزانه شام سپرده به خاندانت بخورانى. من به آن اموال نیاز داشتم و ضبطشان نمودم.»(114) و این همان سیره است که در کلام نوادهاش امام باقر به صورت معیارى کلى براى فقه عرضه مىشود: «آنچه در دست زورمندان است بر آنان حرام است و بر مردم چنانچه در راه خیر و اطاعت صرف کنند و نیز شایستگى دریافتش را داشته باشند حلال خواهد بود.»(115) همین است که در آینه زیارت، مولایمان این چنین توصیف مىشود: «تأخذ للدنىّ من الشریف»(116) از اشراف حق بیچارگان و مظلومان را باز گرفتى.
4. سیماى فرهنگى
در زیارت ناحیه و سایر زیارات، بر مسائلى همچون شهادت، جهاد، احیاى سنتها و امر به معروف و نهى از منکر ـ که بازتاب احساس مسؤولیت اجتماعى است ـ تأکید فراوان گردیده است. گویى این متون در صدد یک نوع فرهنگسازى مىباشند. از اینرو، زیارات با تعابیر متنوع و گوناگون بر این موارد انگشت تأکید مىگذارند که به فراخور مجال به آنها مىپردازیم.
البته، ما از آن زاویه به این مطلب خواهیم نگریست که سیدالشهدا را نقش آفرین و پررنگ کننده این مفاهیم در آن روزگاران مىدانیم.
جهاد و شهادت
جهاد و شهادت در مکتب اسلام دو عنصر قوام بخش، هدایتکننده و پیروزى آفرین به شمار مىآیند. اما کارآیى این دو در گرو آن است که عامل منفعت و خودگرایى با این دو عنصر به وازنش و مبارزه بر نخیزد. و جامعه پى ریخته شده بر مبناى تفکر معاویه، جایى براى این دو یادگار ارزشمند باقى نگذارده بود؛ چه همه چیز با ترازوى پول و زور سنجیده مىشد و جان نیز کالایى بى ارزش نبود تا بر هر بازارى چوب حراج بر آن نواخته گردد. شیطان شام حتى شوق «شهادت ناب» را نیز از مردم گرفته بود. سایه ناامیدى و یأس همه جا به چشم مىخورد. این فرهنگ حتى به خیرخواهان اهلبیت علیهمالسلام نیز سرایت کرده بود. جستوجویى در کلمات ایشان در آن هنگام که امام عزم سفر مىکنند، گویاى همین مطلب است؛ منطقى که شهادت را خونریزى و ثمره جهاد و نثار خون را تضییع خونها و افتادن به دره ذلتها مىپندارد. اگر باور ندارید سخنان محمد بن حنفیه فرزند امیرمؤمنان را ببینید که مىگوید: «مىترسم در میان مردمان کار به اختلاف بکشد. گروهى تو را پشتیبانى کرده، گروهى بر تو بشورند. کار به قتل و خونریزى بکشد و در این میان تو هدف تیر بلا باشى و آن زمان است که خون بهترین این امت ضایع و خانوادهات به ذلت گرفتار شوند.» و امام شجاعانه با شکستن این منطق پاسخ مىگوید: «برادرم بدان که اگر در دنیا هیچ پشت و پناهى نداشته و تنها گردم، با یزید از در بیعت در نخواهم آمد.»(117) یا آنکه در ضمن خطبهاى در مکه، مرگ را جزء جداناشدنى زندگانى آدم مىانگارد و مىفرماید: «مرگ براى فرزندان آدم همانند گردن آویزى است بر گردن دخترکان و گریزى از آن نیست.» و سپس با عشق و شورى فراوان مىافزاید: «و چقدر من مشتاق دیدار نیاکانم هستم؛ همانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف.»(118) افشاندن عطر و فرهنگ شهادت در جاى جاى سخنان حضرت در هر زمان و مکان مناسب به چشم مىخورد؛ چرا که وى به راستى «فقتل إمرء بالسیف فى الله» را «افضل» مىداند.(119) با نگاهى به زیارت ناحیه نیز ادامه این فرهنگ را در این آیینه معرفتى مشاهده خواهیم کرد. در این زیارت نه تنها بر حسین به خاطر نثار جان و خونش سلام مىشود: «السلام على الحسین الذى سمحت نفسه بمهجته»(120) و از او با عناوین مختلف از جمله «شهید الشهدا» و «اکرم المستشهدین» یاد مىگردد، بلکه مکان شهادت او نیز مورد تعظیم و تکریم قرار مىگیرد: «اللهم لا تدع لى فى هذا المشهد المعظم و المحل المکرم ذنبا الاّ غفرته»(121) و صد البته نیازى نیست براى دریافتن این حقیقت به افقى دور نظر بیافکنیم که بهترین شاهد این فرهنگ مبارک و نزج و ادامه آن سالهاى دفاع جانانه مردمانمان در برابر هجوم بیگانگان است و آیا محوریت این فرهنگ در آن عرصه و در طول هزار و اندى مبارزه شیعیان بر کسى پوشیده است؟
بازگشت به سنتها
سنتها همان برگها و شاخههاى تغذیهکننده درخت دین است. اگر آنها بخشکند و از بین بروند، حیات دین نیز دچار اختلال و در پایان مرگ مىشود. از همینرو است که امام با تأکیدى فراوان به بصریان آنان را به کتاب وسنت مىخواند: «انا ادعوکم الى کتاب الله و سنة نبیک فان السنة قد امیتت و البدعة قد احییت»(122) چرا که فرهنگ سنتشکنى و بدعتگذارى خود سنتى گشته بود و این بود که بایستى سنتها بازمىگشت یا دستکم یادآورى مىشد تا درخت دین پرطراوت بماند و مؤمنان در سایه سار آن به امنیت و سعادت روزگار بگذرانند. و این همان چیزى است که به ما مىآموزد، در برابر کمترین انحراف از سنتها و گشوده شدن دروازه بدعتها به پا شویم تا هستیمان بر باد نرود و زیارت لقلقه زبانمان نگردد، که مىگوییم: «و سننت السنن و اطفأت الفتن و دعوت الى الرشاد.»(123)
نظارت و شناسایى مسؤولیتها
بى گمان از جمله میراثهاى نهضت حسینى که در آیینه زیارتنامهها به یادگار مانده، امر به معروف و نهى از منکر است. این است که امروزه از آن به نام نظارت همگانى یا اجتماعى یاد مىشود(124) و از مهمترین عناصر بقاى اسلام به شمار مىآید، به گونهاى که شهید علامه مرتضى مطهرى آن را یگانه اصلى مىداند که ضامن بقاى اسلام است: «امر به معروف و نهى از منکر یگانه اصلى است که ضامن بقاى اسلام و به اصطلاح علت مبقیه است.»(125) تأکید فراوان محسوس و مطلق سرور شهیدان بر این موضوع چنان بدیهى و آشکار است که نیازمند به هیچ استدلال و اطالهاى نیست. اما چرا تا بدین پایه این فریضه مهم انگاشته مىشود؟ چرا باید در اداى تکلیف کوشید و در پارهاى موارد تا پاى جان از آن سر بر نتافت؟ پاسخ این سخنان را چه زیباست از مولایمان سرور عاشورائیان بشنویم. این گفتار هنگامى ادا شد که امام قصد خروج از مکه را داشت و در برابر پرسشهاى دیگران اینگونه زبان گشود: «ألا ترون الى الحق لایعمل به و الباطل لا یتناهى عنه»(126) و پس از آنکه زندگى در این چنین جامعهاى را نمىپذیرد با اشاره به آیه شریفه «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»(127) مىافزاید: «فبدأالله بالامر بالمعروف و النهى عن المنکر فریضة منه» خداوند آغاز امور را بر پایه و شالوده امر به معروف و نهى از منکر قرار داد و این برترین واجب است: «لعلمه بانها ادا ادّیت و اقیمت استقامت الفرائض کلها هیّنها و صعبها» چرا که خداوند مىداند در هنگامه ادا و اقامه این واجب، واجبات بر قرار خواهند بود، خواه آسان باشند یا سخت و صعب: «و ذلک الامر بالمعروف و النهى عن المنکر دعاءٌ الى الاسلام» و این چنین است که امر به معروف و نهى از منکر دعوت به سوى دین است (و بر پایى دین به آن است.) و چه زیبا بر پاى این عنصر پایدارى دین پایمردانه، همچون فرستادگان خدا، جرعهنوش جام شهادت شد.(128) و همین است که ما نیز بر اساس این زیارت، بایستى این گونه او را مخاطب قرار دهیم: «اشهد انک قد اقمت الصلوة و اتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و العدوان»(129) و در جایى دیگر سیر جریان این واجب را در سیره او بر زبان مىرانیم و بر قلب و روحمان زمزمه مىکنیم: «تنکر المنکر بقلبک و لسانک على حسب طاقتک و امکانک، ثم اقتضاک العلم للانکار.»(130)
5. سیره علمى
در زیارت جامعه کبیره از معتبرترین زیارات محسوب مىگردد، چنین مىخوانیم: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و موضع الرسالة... و معدن الرحمة و خزان العلم»(131) آرى امامان گنجهاى دانش و آگاهىاند و ما تشنگان، ظرفهاى ترک خورده از جهالتهایمان را بایستى در سرچشمه آنان سیراب سازیم.
و دریغ که ایام غدار فرصتها را از کف گرفت و کاسه لیسان متاع قدرت روزگار امامان را به جنگ و تباهى و گرفتارى سوق دادند و فریادهاى «سلونى قبل ان تفقدونى» را با پرسشهاى نابجا در گلو خشکاندند و حسین نیز از همین تبار است؛ تبار صالحان و صاحبان دانش الهى. و صد افسوس که ما بر کرانه تاریخ تنها «نمى» از «یم» علمشان و علمش را شاهدیم. آن هم از لابهلاى دعاهایشان و دعاى او در روز عرفه؛ آنجا که در مقام شکر به کالبد شکافى اعضا، عصبها و رگها اشاره مىکند: «و انا اشهد یا الهى بحقیقة ایمانى... و علائق مجارى نور بصرى و اساریر صفحة جبینى و...»(132) و چه کنم که نه من غواص این بحر موّاجم و نه مجالى باقى است.
فرود سخن
آنچه آمد و گذشت تنها گذرى کوتاه بود بر سیماى امام حسین بن على علیهالسلام آن هم از دریچه زیارت ناحیه مقدسه. این نوشتار در پایان خویش تنها به این آرزو است که توانسته باشد این احساس را به خواننده بدهد که زیارات مکاتبى معنوى ـ آموزشى مىباشند که بایستى با تأمل به آنها نگریست. و بدانیم این متون ارزشمند براى الگوسازى و در ادامه تبیین آن سخن مولایمان حسین مىباشند که فرمود: «فلکم فىّ الاسوة»(133) پس بر ما مبادا که آن مخازن اسرار را بى هیچ تفکرى بر زبان جارى سازیم و همچون تشنهاى از کنار رودى بگذریم بى آن که حتى لب به آن مرطوب سازیم. و بگذارید درپایان زبان و دل به فقرات پایانى زیارت جامعه بسپاریم و یکدیگر را به خدا: «اسئلک ان تدخلنى فى جملة العارفین بهم و بحقهم و فى زمرة المرحومین بشفاعتهم.»(134)
پىنوشتها
1و2ـ بقره: 30.
3ـ ملک: 2.
4ـ اشاره به حدیث نبوى صلىاللهعلیهوآله : «ان الحسین مصباح هدىً و سفینه نجاةٍ»، بحارالانوار، ج 36، ص 205.
5ـ کامل الزیارات، ص 237، ح 354.
6ـ همان، باب 54، ح 396، ص 262.
7ـ همان، باب 59، ح 438، ص 278.
8ـ همان، باب 78، ح 610، ص 355.
9ـ همان، امام باقر، ح 363، ص 244 ـ 245.
10ـ اشاره به صلوات ماه شعبان، منقول است از امام علىبنالحسین، بحارالانوار، ج 87، ص 19، المتقدم لهم مارق و المتأخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق.
11ـ مانند سید شریف مرتضى، شیخ مفید در المزار و شیخ محمد در المزار الکبیر.
12ـ بحارالانوار، ج 98، ص 328.
13ـ بقره: 286.
14و15ـ زیارت ناحیه مقدسه، ص 14 / ص 18.
16ـ انبیا: 73.
17ـ العوالم العلوم، ص 178.
18ـ احزاب: 39.
19ـ حیاةالامام الحسین بن على، دراسة و تحلیل، ج 2، ص 264.
20ـ آل عمران: 21.
21ـ نحل: 36.
22ـ مفاتیح الجنان، زیارت اربعین.
23ـ جمعه: 2.
24و25و26ـ زیارت ناحیه مقدسه، ص 20 / ص 22 / ص 22.
27ـ همان، ص 30. جهت اطلاع بیشتر نگ. به: بحارالانوار، ج 44، ص 188. هرچند در این مورد از جبرئیل نام برده شده است نه میکائیل.
28الى32ـزیارتناحیه،ص38/ص42/ص38/ص42و44/ص30.
33ـ ص: 82ـ83.
34ـ توبه: 111.
35ـ شعراء: 164.
36ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 402.
37و38ـ زیارت ناحیه، ص 28 / ص 42.
39ـ بقره: 36.
40ـ نهج البلاغه، حکمت 133، ص 656.
41و42ـ زیارت ناحیه، ص 44 / ص 44.
43ـ نهج البلاغه، حکمت 119، ص 653.
44ـ الزهادة قصر الامل، نهج البلاغه، خطبه 81، ص 128.
45ـ اشرف الغنى ترک المنى، نهج البلاغه، حکمت 34، ص 630.
12
46ـ آل عمران: 92.
47ـ زیارت ناحیه، ص 44.
48ـ با استفاده از حکمت 77 نهج البلاغه، ص 638.
49ـ آل عمران: 14.
50و51ـ نهجالبلاغه،حکمت77،ص638/خطبه132،ص250.
52ـ زیارت ناحیه، ص 44.
53- کهف: 46.
54ـ انفال:28.
55ـ به روایت حکمت 131، نهج البلاغه، ص 657.
56الى58ـ زیارت ناحیه، ص 44 / ص 44 / ص 44.
59ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 418.
60الى67ـ زیارت ناحیه، ص 22 / ص 26 / ص 24 / ص 22 / ص 22 / ص 62 / ص 30 / ص 20.
68ـ نهج البلاغه، خطبه 129.
69ـ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 203.
70ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 360.
71الى 78ـ زیارت ناحیه، ص 40 / ص 40 / ص 38 / ص 38 / ص 38 / ص 44 / همان / ص 46.
79ـ الامامة و السیاسة، ص 203.
80ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 242.
81ـ الاحتجاج، ج 2، ص 19.
82ـ بحارالانوار،ج44،ص207. همچنین موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 242 به بعد.
83ـ بحارالانوار، ج 44، ص 129.
84ـ زیارت ناحیه، ص 46.
85ـ تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج 4، ص 304.
86ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 283.
87و88ـ نهج البلاغه، حکمت 374، ص 720.
89ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 285.
90و91ـ زیارت ناحیه، ص 46.
92ـ تحف العقول، ص 238.
93ـ زیارت ناحیه، ص 40.
94ـ تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج 4، ص 266.
95ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، 419.
96ـ تحف العقول، ص 240.
97ـ زیارت ناحیه، ص 46.
98ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 499.
99ـ زیارت ناحیه، ص 50.
100ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 510.
101و102ـ زیارت ناحیه، ص 54 / ص 40.
103ـ تحف العقول، ص 239.
104و105ـ تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج 4، ص 262.
106ـ تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج 4، ص 304.
107الى 109ـ تحف العقول، ص 238 / ص 239 / همان.
110ـ اى اعرابى! ما اهلبیت به میزان معرفت و آگاهى اشخاص عطا مىکنیم.
111ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 765.
112ـ بحارالانوار ،ج44، ص 69.
113ـ زیارت ناحیه، ص 40.
114ـ حیاةالامامالحسین بن على، دراسة و تحلیل، ج 2 ،ص 166.
115ـ دعائم الاسلام، ج 2، ص 324-323،ح 1223.
116ـ زیارت ناحیه، ص 40.
117ـ حیاة الامام الحسینبن على، ص 262-263.
118ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 328.
119ـ اشاره به شعر سیدالشهدا، و ان یکن الابدان للموت انشأت؛ فقتل امرء بالسیف فى الله افضل، همان، ص 350.
120و121ـ زیارت ناحیه، ص 20 / ص 68.
122ـ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 266.
123ـ زیارت ناحیه، ص 38.
124ـ نک. درآمدى بر جامعهشناسى، کوئن، بروس، ص 152.
125ـ مجموعه آثار، ج 17، ص 57.
126ـ تحف العقول، ص 245.
127ـ توبه، 71.
128ـ اشاره به آیه 21 از سوره آل عمران.
129و130ـ زیارت ناحیه، ص 38 / ص 46.
131و132ـ مفاتیح الجنان، ص 999 / ص 477 - 488.
133ـ تحف العقول، ص 505.
134ـ مفاتیح الجنان، ص 1010.
منابع و مأخذ
1ـ الاحتجاج، الطبرسى، احمدبنعلى، تحقیق سیدمحمدباقر الخرسان، دارالنعمان.
2ـ الامامة و السیاسة، الدینورى، ابن قتیبة، عبدالله ابن مسلم، تحقیق الاستاذ على شیرى، قم، شریف رضى، 1413 ه.ق
3ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء.
4ـ ابن جریرالطبرى،تاریخالامموالملوک،بیروت،مؤسسةالاعلمى.
5ـ ابن شعبة حرانى، تحفالعقول، تحقیق علىاکبر الغفارى، چ دوم، قم، مؤسسة نشر الاسلامى لجماعة المدرسین، 1363.
6ـ حیاة الامام الحسین بن على، دراسة و تحلیل، باقر شریف القرشى، نجف اشرف، 1395.
7ـ درآمدى بر جامعهشناسى،کوئن، بروس، ترجمه محسن ثلاثى، فرهنگ معاصر، 1370
8ـ دعائم الاسلام ،نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حیون التمیمى، تحقیق آصف بن على ،مصر: دار المعارف، 1383ه.ق.
9ـ زیارت ناحیه مقدسه، اشکواره امام زمان بر امام حسین، تحقیق وترجمه مسجد مقدس جمکران، چدوم، قم: انتشارات مسجد مقدس جمکران، 1377ه.ق .
10ـ عوالم العلوم، الامام الحسین، البحرانى، شیخ عبدالله، تحقیق مدرسةالامام المهدى ،چاول ،قم: 1407ه.ق.
11ـ کامل الزیارات، ابن قولویه قمى، جعفربن محمد: مؤسسه نشر الفقاهه.
12ـ اللهوف فى القتلى الطفوف ،ابن طاووس، على بن موسى، چ اول، قم: 1417ه.ق.
13ـ مجموعهآثار،مطهرى،مرتضى،ج17، قم: صدرا، 1380ه.ش.
14ـ مفاتیحالجنان، قمى، شیخ عباس، چ چهارم، قم، هجرت با همکارى بنیاد امام مهدى.
15ـ موسوعة کلمات الامام الحسین، معهد تحقیقات باقرالعلوم، قم: نشر معروف، 1416.
16ـ نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، چ چهارم، قم: مشرقین، 1379 ه.ق.
--------------------------------------------------------------------------------