رابطه شخصیت با نظام هاى ارزشى از دیدگاه آلپورت
آرشیو
چکیده
متن
نشو و نماى آلپورت
گوردن آلپورت (Gorden W. Allport, 1967-1897) در ایالت ایندیاناى امریکا متولد شد و تقریباً تمام دوران زندگى حرفه اى اش را در دانشگاه «هاروارد» سپرى کرد. او دانش نامه دکترى (PhD) خود را براساس نظریه اى تحت عنوان «یک مطالعه تجربى از صفات شخصیت» از همین دانشگاه دریافت کرد. آلپورت به عنوان پلى بین گذشته و حال شناخته شده است و البته کسانى هم هستند که آلپورت را جزئى از تاریخ روان شناسى مى دانند. آلپورت اولین کسى است که در امریکا نظریه «صفات» را براى مطالعه شخصیت به کار برده است.
شخصیت از دیدگاه آلپورت
آلپورت در سال 1961 شخصیت را این گونه تعریف کرده است: «شخصیت عبارت است از: سازمانى پویا در درون فرد و متشکل از نظام هاى روانى ـ جسمانى که خصوصیات رفتار و تفکر فرد را مشخص مى کند.»
آلپورت شخصیت را آمیزه اى از عوامل روانى ـ جسمانى مى دانست و معتقد بود که این ها طورى به هم پیوند خورده اند که نمى توان شخصیت را تنها ماهیتى تنکردشناسى یا روانى دانست. وى اضافه مى کند که این نظام هاى روانى ـ جسمانى در وجود انسان به طور تصادفى جریان ندارند، بلکه به طور منظّم و پویا سازمان یافته اند. به همین دلیل، شخصیت انسان داراى ویژگى هاى تداوم و قابلیت انعطاف پذیرى است که به آن امکان تغییر و تحول مى دهد. آلپورت معتقد است که شخصیت یک پدیده انتزاعى نیست، بلکه سازه اى است که مشاهدات ما را از اعمال و رفتار یک فرد خلاصه مى کند. منظور آلپورت این نیست که واقعاً وجودى خاص در درون افراد هست که افکار و رفتار آنان را تنظیم مى کند، بلکه مى خواهد حالت پویا و دینامیک بودن درون فرد را نشان دهد.
علاوه بر این، رفتار و شیوه تفکر انسان یکى از ویژگى هاى او به شمار مى رود که وى را از دیگران متمایز مى سازد و موجب تفاوت هاى فردى مى شود. این تفاوت هاى فردى هسته اصلى نظریه آلپورت را تشکیل مى دهند. آلپورت ادعا مى کرد که هیچ یک از افراد بشر کاملا شبیه به هم نیستند. او معتقد بود به جاى این که دنبال قوانینى بگردیم که حاکم بر رفتار افراد باشند، بهتر است رفتار افراد را مورد مطالعه قرار دهیم.1
به نظر مى رسد که آلپورت، بیش از آن که به دلیل ارائه نظریه خاص در شخصیت معروف شده باشد، به دلیل موضوعات و اصولى که مطرح کرده، مورد توجه است. او در طول زندگى حرفه اى و پربار خود، به جنبه هاى انسانى، سالم و سازمان یافته رفتار انسان توجه کرد. این طرز فکر در مقابل دیدگاهى است که انسان را موجودى زیستى، روان رنجور، تنش کاه2 و داراى رفتارى ماشینى تلقّى مى کند.3
آلپورت چهره مهمى در بسط مفهوم «سلامت روان»4 به حساب مى آمد. وى روان شناس معروفى است که به طور گسترده در مورد تعداد زیادى از حوزه هاى شخصیت از قبیل خویشتن، انگیزش، ارزش ها و شخصیت سالم مطلب نوشته است. آلپورت به دلیل مطالعات گسترده اش در مورد شخصیت، لقب «پدر روان شناسى شخصیت» را به خود اختصاص داده است. شاید بتوان گفت: آلپورت اولین روان شناسى است که اظهار داشت: روان شناس نباید صرفاً به مطالعه علایم گوناگون و انواع مرض بپردازد، بلکه باید شخصیت سالم را مورد توجه قرار دهد.
این در حالى بود که فروید (Freud) و عده دیگرى از روان شناسان فقدان علایم و فقدان تعارض را سلامت روان و وجود آن ها را نشانه مرض روانى به حساب مى آوردند. فروید همواره در درمان ها و روش درمانى خود، به دنبال کشف علایم و ریشه یابى و تعلیل آن ها بود. فروید براساس مشاهده مشکلات روانى متنوع که در مراجعان خود مى دید و صحبت کردن هاى زیاد با آنان در مورد گذشته و دوران کودکى شان، نظریه خود را در باب شخصیت بنیاد نهاد و آن را گسترش داد. به عقیده فروید، مرض و سلامت، و انسان سالم و انسان ناسالم فقط در کمیّت ـ یعنى مقدار علایم مرض روانى ـ با هم تفاوت دارند، اما از لحاظ کیفى هیچ گونه تفاوتى بین آن ها وجود ندارد.
گروه هاى شخصیتى
آلپورت برخلاف فروید، معتقد است که انسان سالم و انسان ناسالم با هم تفاوت کیفى دارند، نه تفاوت کمّى. آلپورت این دو را با اصطلاحاتى مثل «شخص مریض» و «شخص سالم»5 و سپس با «شخصیت سالم» و «شخصیت نوروتیک»6 متمایز ساخت.
به عقیده آلپورت، تفاوت هاى کیفى ذیل بین این دو گروه شخصیتى به چشم مى خورند:
1. شخصیت مریض (نوروتیک) تحت سلطه ناخودآگاه7است، در حالى که شخصیت سالم به صورت آگاهانه هدایت مى شود و تحت خودآگاهى8 قرار دارد.
2. شخصیت مریض حالتى از اجبار دارد و مى خواهد به شیوه هایى عمل کند که این شیوه ها ضد خود9 به حساب مى آیند، در حالى که شخصیت سالم به جاى اجبار و فشار، از آزادى و استقلال برخوردار است. و این همان چیزى است که وى را به طرف نتایج مثبت (و نه ضد خود) هدایت مى کند.
3. منبع انگیزش براى شخصیت بیمار نوعاً در گذشته است و حال آن که منبع انگیزش شخصیت سالم عمدتاً در آینده است.
به دلیل همین تفاوت هاى اساسى بین شخصیت سالم و شخصیت ناسالم است که آلپورت معتقد است: فهم روان سالم از طریق مطالعه مرض، امرى غیر ممکن است.10
آلپورت عقیده داشت که باید یک مطالعه تمام عیار و کاملا مستقل در مورد خود شخصیت سالم انجام بگیرد. وى در خلال مطالعات زیادش بر روى سلامت روان، به این نتیجه رسید که به جاى اصطلاح Healthy personality (شخصیت سالم) اصطلاح Mature personality 11 (شخصیت بالغ و کامل) را به کار ببرد.
ویژگى هاى شخصیت بالغ
طبق دیدگاه آلپورت شخصیت بالغ داراى صفات و ویژگى هاى ذیل است; ویژگى هایى که به عقیده آلپورت کاملا با هم مرتبط هستند:
1. بسط و گسترش خویشتن12
طبیعى است که هر انسانى خود را دوست دارد و از خویش مراقبت مى کند. وى مسائل و موضوعات خود را مهم به حساب مى آورد، به اندازه توان خود کار مى کند تا هم از خودش مراقبت کند و هم به رفاه و راحتى برسد. بسط خویشتن اشاره دارد به این که درگیرى و مشغولیت فرد در موضوعاتى است که بیرون از «خود» وجود دارند. چنین فردى خالصانه و صادقانه با موضوعى که خارج از خویشتن خویش است، مشغول شده، مقدارى از نیرو و وقت خود را صرف آن مى کند. آلپورت چنین چیزى را «درگیرى اصیل و صادقانه» مى نامد.
2. ارتباط گرم و صمیمى خود با دیگران13
به عقیده آلپورت، فرد سالم و کامل قادر است به صورت صمیمانه با دیگران ارتباط برقرار کند. وى ارتباط با دیگران را به دو نوع تقسیم مى کند:
الف. Intimacy یعنى نزدیکى، صمیمیت و عشق به دیگران;
ب. Compassion یعنى همدردى، دل سوزى و درک موفقیت دیگران.
Intimacy عشق و محبتى است که فرد نسبت به نزدیکان و خویشاوندان خود از قبیل پدر و مادر، فرزند، همسر و یا دوست صمیمى دارد. فرد سالم به شیوه اى حقیقى و بى ریا با دیگران ارتباط برقرار مى کند و به صورت واقعى به آنان عشق مىورزد. وى، هم به فکر رفاه و سعادت خویش است و هم به فکر رفاه و سعادت کسانى که با آن ها در ارتباط است. برخلاف فرد بیمار که بیش از آنچه به دیگران محبت کند و به آنان عشق بورزد، نیاز به عشق و محبت دارد. وى بیش تر گیرنده محبت است تا این که دهنده آن باشد. حتى اگر هم در مواقعى به دیگران ابراز محبت کند، محبت آنان با شرط و شروط و انتظاراتى همراه مى باشد، در حالى که عشق و محبتى که به وسیله یک شخص کامل و سالم ابراز مى شود به صورت خالصانه و آزادانه و بدون هیچ گونه شرط و شروط و توقّعاتى مى باشد.
Compassion شامل درک موقعیت اساسى انسان است و به معناى احساس قرابت و نزدیکى با تمام افراد مى باشد. فرد کامل و سالم ضعف ها و قوّت ها، شادى ها و غم ها، فرازها و نشیب هاى خود و دیگران را درک مى کند. او مى داند که هم خودش و هم دیگران در زندگى با موفقیت ها و شکست هایى روبه رو خواهند شد و حال آن که فرد بیمار قدرت تحمّل دیگران را ندارد. وى نمى تواند دیگران را درک کند و ضعف آنان را دریابد. به عکس، انتظار دارد که دیگران او را درک کنند و کاملا با او همدردى نمایند.
3. امنیت روانى (آرامش درونى)14
آلپورت معتقد است که فرد بالغ از لحاظ روانى و درونى ایمن و آرام است. وى عواطف خود را قبول داشته، به خوبى از عهده آن ها برمى آید; به این معنى که وى عواطف خود را تجربه نموده، هدایت کرده، و آن ها را تحت اراده خودش به نمایش گذاشته، آن ها را ابراز مى نماید. او با عواطف خود در جنگ و کشمکش نیست. هیچ گاه عواطفش بر او حاکم نمى شوند و از مهار او به در نمى روند. چنین فردى تمام جنبه هاى خودش، ضعف ها و قوّت هایش را مى پذیرد. وى نه به دلیل شکست هایش مأیوس و زمینگیر مى شود و نه به نقاط مثبت خویش مغرور مى گردد.
4. هوش کارکردى15
این ویژگى به میزان هوش و استعدادى اشاره دارد که به فرد اجازه مى دهد قادر باشد در زندگى به وظایف خودش خوب عمل کند. به عقیده آلپورت، مهم نیست که یک انسان از چه سطحى از هوش برخوردار باشد، بلکه مهم این است که چگونه بتواند از هوش خود استفاده نماید و آن را به کار بگیرد. طبق دیدگاه آلپورت، یکى از کارکردهاى عمده هوش، حل مسائل روزمره زندگى است. وى معتقد است: براى این که هوش از کارکرد خوبى برخوردار باشد دو چیز لازم است: یکى درک درست واقعیت و شناخت موقعیت و دیگرى داشتن ذهنى شفّاف و روشن.
5. آگاهى از خود (بصیرت به خود)16
به عقیده آلپورت، فرد بالغ داراى یک فهم واقع بینانه از خود مى باشد. او قادر است خود را همان جور که هست، ببیند; هم نقاط خوب و هم نقاط بد خودش را. آلپورت بیان مى دارد که Self- insight ارتباطى است بین آنچه فرد واقعاً هست و آنچه فکر مى کند مى تواند باشد (ارتباط بین خودِ واقعى و خودِ آرمانى.)
به عقیده آلپورت، شخصى که به خود بصیرت دارد، معمولا با دیگر افراد ارتباطات بهترى دارد. وى ارتباطات واقع ترى را با دیگران برقرار مى کند و از طریق همین توانایى، بر ایجاد ارتباط واقعى تر، مى تواند ارزیابى واقعى ترى از خود و دیگران داشته باشد. چنین شخصى در زندگى و مسائل مربوط به آن، صددرصد خشک و جدّى و غیرقابل انعطاف نیست، بلکه گاهى با حوصله و شوخ طبعى از کنار مسائل آن مى گذرد. چنین فردى هرگز دیگران را به مسخره نمى گیرد و آنان را ضایع نمى کند.
6. وحدت و یکپارچگى شخصیت17
آخرین و مهم ترین معیار ویژگى یک شخصیت سالم و کامل وحدت و یکپارچگى شخصیت در زندگى است. براى فهم نظر آلپورت در مورد اصطلاح Unifying philosophy، فهم مفهوم و مراد وى از شخصیت لازم به نظر مى رسد.
طبق دیدگاه آلپورت، شخصیت یک نظام واحد روانى ـ جسمانى است که فرد از طریق آن، با دنیاى خویش در تعامل و ارتباط است. طبق این تعریف، شخصیت یک نظام کلى است که از دو زیرنظام روان شناختى و جسمانى تشکیل شده است. مثل هر نظام دیگر، نظام شخصیت نیز به شیوه اى واحد و متحد کار مى کند. بنابراین، این زیرنظام ها باید در یک نظم و هماهنگى خاصى کار کنند تا نظام شخصیت بتواند عمل کند. عملکرد شخصیت تعامل با دنیاى اطراف است براى ارضاى نیازها و رسیدن به اهداف. به عقیده آلپورت، براى این که شخصیت بتواند به یک شیوه واحد عمل کند، نیازمند وحدت و یکپارچگى است; یعنى همان چیزى که آلپورت از آن به «Unifying philosophy» تعبیر مى کند.
باید توجه داشت که آلپورت با این اصطلاح درصدد اشاره کردن به فلسفه به معناى سنّتى آن نیست، بلکه مراد وى از اصطلاح مزبور یک نظام ارزشى کلى است که به تمام زندگى، معنا و انگیزه مى بخشد.
نظام هاى ارزشى
آلپورت شش نظام ارزشى اساسى را تعیین مى کند. به عقیده وى تمام انسان هاى دنیا از این شش نظام استفاده مى کنند و هیچ انسانى از این شش نظام خارج نیست و غیر از این نظام هاى ارزشى کلى و اساسى، نظام ارزش دیگرى وجود ندارد. این نظام ها عبارتند از:
1. علم و دانش18
در این نظام، فرد به علم و دانش، آن هم به جنبه نظرى و انتزاعى آن و نه معناى عملى و عینى آن، بها مى دهد. هدف عمده او تحقیق دانش و افزایش یافته هاى علمى است، به گونه اى که اصلا با جنبه هاى کاربردى و عملى آن ها کارى ندارد. وى تشنه علم و دانش است و صرفاً مى خواهد که بخواند و بخواند.
2. ارزش هاى سیاسى (قدرت و سلطه)19
در این نظام ارزشى، فرد به قدرت و سیاست ارزش و اهمیت مى دهد. وى عقیده دارد که کسب قدرت و مهار دولت ها و ملت ها از مهم ترین اهداف در زندگى مى باشند. هدف اصلى چنین فردى در زندگى، یادگیرى شیوه ها و فنون جدید سیاست و یافتن شیوه اى براى قرار دادن خود در یک موقعیت قدرت سیاسى مى باشد.
3. ارزش هاى زیبایى شناختى (هنر)20
در این نظام، فرد عقیده دارد که زیبایى مهم ترین و ارزشمندترین چیز در زندگى است. هدف اصلى وى در زندگى رشد توانایى هاى هنرى خود و درگیر شدن با اعمال و حرکاتى است که زیبایى را در سطح عمومى و خصوصى افزایش مى دهد.
4. ارزش هاى اقتصادى (پول و ثروت)21
در این نظام ارزشى، فرد به پول و ثروت بها مى دهد. هدف اصلى او در زندگى جمع آورى پول و ثروت زیاد، تا جایى است که امکان دارد. او به هیچ چیز غیر از پول و ثروت نمى اندیشد. حتى ممکن است از خواب و خوراک و خانواده خود بگذرد تا به پول بیش تر برسد.
5. ارزش هاى اجتماعى (شهرت و محبوبیت)22
در این نظام، فرد به افراد و ارتباط بین آنان اهمیت مى دهد. هدف اصلى وى در زندگى، رشد و گسترش ارتباطات دل سوزانه و محبت آمیز با دیگران است. همچنین ممکن است چنین فردى درصدد یافتن راه هایى باشد تا از طریق آن ها رفاه و آسایش عمومى مردم را بالا ببرد. چنین فردى همواره به دنبال کسب رضایت مردم و کسب وجهه و موقعیت اجتماعى است.
6. نظام ارزشى دینى23
در این نظام، فرد اعتقاد دارد که ارزش هاى دینى، بالاترین، مقدّم ترین و ضرورى ترین ارزش ها هستند. هدف اصلى او در زندگى این است که زندگى اش را به شیوه اى عملى کند که با باورهاى دینى اش متحد و سازگار باشد.
آلپورت معتقد است که نظام ارزش دینى به تنهایى قادر است شخصیت را سازمان دهى کند. عملکرد یک نظام ارزشى وحدت بخشى به شخصیت و یکپارچه ساختن آن است. به عقیده آلپورت، همه این نظام هاى ارزشى کلى به صورت مساوى قادر به یکپارچه سازى شخصیت نیستند. وى معتقد است: نظام ارزشى دینى تنها نظامى است که مى تواند به صورت کامل و مستمر به شخصیت، وحدت و یکپارچگى ببخشد. وى ادامه مى دهد که نظام ارزشى دینى به دو دلیل عمده و اساسى، قادر به انجام این کار است:
دلیل اول این که دین با تمام جنبه هاى زندگى انسان سر و کار داشته، در هر بخشى از زندگى، حرفى براى گفتن دارد. دین مى تواند فرد را در تمام تعاملاتش با دنیا، در تمام جنبه ها راهنمایى و یارى کند. در بین تمام نظام هاى ارزشى، فقط نظام ارزشى دینى مى تواند در تمام جنبه ها و در تمام زندگى راهنماى انسان باشد.
آلپورت اشاره مى کند که دین یک احساس بزرگ و عمده است که مى تواند تمام حقایق و تمام نظام هاى ارزشى دیگر را ارزیابى نموده، چهارچوب آن ها را در زندگى مشخص نماید.
به همین دلیل، وى اصطلاح Master Sentiment(احساس بزرگ، عقیده عمده) را در مورد دین به کار مى برد.
دلیل دوم این که دین پدیده اى است که با عالم بال24، یعنى عالم غیرمادى نامحدود فوق طبیعى، مرتبط است.25نظام ارزشى دینى ساخته دست بشر نیست، اما سایر نظام هاى ارزشى دیگر ساخته و پرداخته دست بشر هستند. این نظام ها مجموعه اى از باورها هستند که افراد بشر خودشان آن ها را خلق کرده و طرح ریزى نموده اند. این نظام هاى مصنوعى محدود و ناقص هستند; زیرا خالق آن ها خود محدود و ناقص است. ولى به دلیل آن که نظام ارزشى دینى از منبع وحى و عالم بالا سرچشمه مى گیرد، مى تواند فهم انسان را بالا ببرد و به انسان کمال و تعالى ببخشد و بنابراین، قادر است به صورت کامل و تمام عیار انسان را درک کند و نیازها و خواسته هاى او را ارضا نماید. نظام ارزشى دینى مى تواند به صورت دایم انسان را با عالم بالا پیوند دهد.
اما نظام هاى ارزشى دیگر علاوه بر این که ناقص و محدودند، موقّتى نیز هستند; زیرا بر چیزهایى تأکید مى کنند که موقّتى و زایل شدنى هستند; مثل زیبایى، پول، ثروت، قدرت و شهرت که همگى محدود و موقّتى مى باشند و سرانجام، با فرو ریختن آن ها، این نظام هاى ارزشى نیز فرو مى ریزند و انسان نیز در مرحله اى از زندگى به جایى مى رسد که آن ها را دور مى ریزد و حتى گاهى از آن ها متنفّر مى شود. وقتى یک نظام ارزشى فرو مى ریزد انسان معتقد به آن نظام نیز سرخورده، ناامید و متلاشى مى شود. حتى ممکن است که اقدام به خودکشى کند و رفتارهاى خود ویرانگر داشته باشد.
بسیارى از روان شناسان مثل یونگ (Jung)، فرانکل (Frankl) و تیلیک (Tillic) این اعتقاد آلپورت را، که داشتن یک نظام ارزشى دینى بخش مهمى از سلامت روان به حساب مى آید، مورد تأیید و حمایت قرار داده اند.
یونگ نوشت: تمام مراجعان و بیماران بالاى 35 سال او فاقد معنا و استحکامى بودند که دیدگاه مذهبى مى توانست به آن ها اعطا کند. به عبارت دیگر، این مراجعان به سبب نداشتن یک دیدگاه مذهبى، معنا و استحکام خود را از دست داده و مریض شده بودند.
فرانکل نوشت: یکى از فراورده هاى جانبى دین کمک بى حساب به سلامت روان است. به عقیده وى، این فقط محصول جانبى دین است، وگرنه محصول اصلى دین چیزهاى مهم ترى است.
تیلیک، که یک روان شناس و فیلسوف بود، بیان داشت: ایمان و اعتقاد به خدا به تمام جنبه ها و مسائل زندگى فرد و در نتیجه، به کل شخصیت انسان، عمق، جهت و وحدت مى بخشد. به عقیده وى، قدرت وحدت و یکپارچگى شخصیت فرد به ایمان و اعتقاد وى به خدا بستگى دارد; هرقدر ایمانش بیش تر و قوى تر باشد، توان وحدت و یکپارچگى شخصیت او نیز بیش تر و قوى تر است.
آلپورت در این جا به یک نکته مهم و اساسى اشاره مى کند و با همین نکته است که جواب معترضان و منتقدان به دین را مى دهد. او مى گوید: درست است که نظام ارزشى دین بهترین نظامى است که به شخصیت وحدت و یکپارچگى مى بخشد، ولى چنین نیست که هر نوع از اعتقاد دینى بتواند از عهده چنین کارى برآید. آلپورت خود متوجه بود که بسیارى از افراد ادعا مى کنند که به خدا اعتقاد دارند و از دین نیز پى روى مى نمایند. همچنین متوجه بود که همه این افراد سالم نیستند و از آن وحدت و یکپارچگى شخصیت، که بخشى از شخصیت سالم و کامل به حساب مى آید، برخوردار نیستند. حال سؤال این است که آیا عیب از دین است یا از افرادى که ادعاى دین دارى مى کنند؟
پس از انجام تحقیقات در زمینه رابطه بین بى دینى و مرض روانى، آلپورت کشف کرد که دو نوع اعتقاد دینى (جهت و گرایش دینى) وجود دارد: اعتقاد دینى ظاهرى26 و اعتقاد دینى باطنى.27
«اعتقاد دینى ظاهرى» یک تعهد کاذب و عهد و پیمان دروغین نسبت به خدا و دین است که در آن شخص از دین استفاده مى کند تا به دیگر اهداف خود برسد. فردى که داراى جهت مذهبى ظاهرى28 است، داراى ایمانى منافقانه نسبت به خدا و تعهدى ریاکارانه نسبت به دین مى باشد. چنین فردى ادعا مى کند که مهم ترین ارزش در زندگى او، پرستش و عبودیت خداوند از مجراى دینش مى باشد. اما حقیقت امر این است که سایر ارزش هاى غیر دینى براى او مهم ترند. وى از دین به عنوان یک ابزار استفاده مى کند تا به اهداف غیر خدایى ـ یعنى اهدافى که با سایر ارزش ها مرتبط هستند ـ برسد. شخصى که داراى یک تعهد مذهبى ظاهرى است، دین را به کار مى گیرد تا از طریق آن منافعى را کسب نماید، اعمال و گفتار و نیات مذهبى از خود بروز مى دهد تا از این طریق، منافع انسانى و حتى گاهى شیطانى خود را تأمین نماید. و در یک کلام، او جانماز آب مى کشد، ولى با پنبه سر مى برد. چنین شخصى در واقع، زیر لواى دین و با نام دین، سعى و تلاشش و همّ و غمش این است که به اهداف سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، هنرى یا علمى برسد. به اعتقاد آلپورت، چنین جهتى و چنین اعتقادى نه تنها نمى تواند به شخصیت وحدت و یکپارچگى ببخشد، بلکه مى تواند منشأبیمارى روانى نیز باشد.
نوع دیگر اعتقاد دینى، «اعتقاد دینى باطنى» یا به تعبیر دیگر، «جهت مذهبى باطنى»29، یک عهد و پیمان کامل و خالصانه نسبت به خدا و نسبت به شیوه مذهبى زندگى است. به عقیده آلپورت، جهت مذهبى باطنى یک جهت زنده و پویاست که در تمام زندگى وجود دارد، نه این که به صورت عادت درآمده باشد.
آلپورت بیان مى دارد: شخصى که داراى جهت مذهبى باطنى است، بیش تر علاقه مند است به دین خودش خدمت کند تا این که آن را به خدمت بگیرد. چنین جهتى یک پیمان جامع و کامل به حساب مى آید که از طریق آن، همه چیزهاى دیگر در زندگى به دست آمده، به نتیجه مى رسند. به عقیده وى، جهت مذهبى باطنى نمى تواند براى هیچ هدف دیگرى، حتى هدف رسیدن به سلامت روان، مورد استفاده قرار بگیرد; زیرا چنین جهتى یک جهت کاملا خالصانه است که فقط در جهت رسیدن به خدا مورد استفاده قرار مى گیرد. به عبارتى دیگر، مى توان گفت: قصد و نیت افراد در جهت مذهبى آنان مهم است. اگر این نیت یک نیت خالصانه خدایى باشد، جهت دینى آنان نیز باطنى و خالصانه خواهد بود و اگر این نیت یک نیت ریاکارانه باشد، جهت دینى نیز ظاهرى و ریاکارانه خواهد بود.
به عقیده آلپورت، اگر شخصى تصمیم بگیرد مذهبى باشد تا از این طریق به سلامت روان برسد، جهت مذهبى او یک جهت مذهبى خالصانه نخواهد بود; زیرا وى در حال استفاده از دین است براى رسیدن به هدفى (به دست آوردن سلامت روان)، که این هدف، غیر خداست.30 از دیدگاه آلپورت، حتى چنین شخصى نیز در حقیقت، داراى جهت مذهبى ظاهرى بوده، در نهایت از لحاظ روان شناختى مریض به حساب مى آید.31 با وجود این، خود آلپورت بیان مى دارد: اگر شخصى داراى گرایش و جهت مذهبى خالصانه باشد، محصول جانبى این جهت خالصانه آن خواهد بود که دین چنین شخصى را حفظ کرده، از او مراقبت مى نماید و سلامت و روان را براى او به ارمغان مى آورد.
عده دیگرى از روان شناسان نیز با انجام مطالعات و تحقیقاتى در این زمینه، نظریه آلپورت در مورد جهت مذهبى را تأیید کرده اند.
ویبى (Wiebe) و فِلک (Fleck) یافته اند که انسان هاى با گرایش و جهت مذهبى باطنى نسبت به انسان هاى با جهت مذهبى ظاهرى یا انسان هاى بى دین داراى سطح بالاترى از وحدت و انسجام و یکپارچگى شخصیت مى باشند.
مطالعات بولت (Bolt) با همکارى کرندال (Crandall) و رسمیوزن (Rasmussen) و نیز با همکارى سودرستروم (Soderstrom) و رایت (Wright) نشان دادند افرادى که جهت مذهبى باطنى دارند، در زندگى از سطح بالایى از اهداف برخوردارند. به عبارت دیگر، آنان داراى یک معناى محورى هستند که به زندگى هاى آنان خط و جهت مى بخشد.
بنابراین، مى توان گفت: طبق دیدگاه آلپورت، نظام ارزشى دینى مهم ترین و وحدت بخش ترین نظام ارزشى است، مادامى که شخص داراى یک جهت مذهبى باطنى و یک اعتقاد دینى خالصانه باشد.
عده اى از روان شناسان و جامعه شناسان دین را به باد انتقاد گرفته اند و گفته اند: دین نیرویى است که فرد را از خود بیگانه مى کند. فروید دین را نشانه مرض روانى به حساب آورد. به عقیده فروید، انسان سالم کسى است که دین ندارد; انسان هاى دین دار همه مریض اند; چون احساس گناه مى کنند، اضطراب دارند و قادر به تصمیم گیرى نیستند.
مارکس (Marx) دین را به عنوان «افیون» افراد معرفى کرد.
مطالعات دیگرى که به وسیله دیگران انجام گرفت، چنین نمایاند که انسان مذهبى نسبت به افراد غیرمذهبى، انسان دیندار در مقایسه با انسان بى دین، وابسته تر، کوته بین تر، کم ظرفیت تر، تسلیم تر (آن هم به صورت کورکورانه) و تابع تر مى باشد.
آلپورت اعتقاد دارد که تمام این انتقادات و تمام این ایرادات درست هستند، منتهى فقط موقعى که جهت دینى فرد یک جهت دینى ظاهر باشد. اما ـ همان گونه که بیان شد ـ اگر جهت دینى فرد یک جهت دینى باطنى و خالصانه باشد، نه تنها این انتقادات وارد نیستند، بلکه دقیقاً عکس آن ها در مورد دین و فرد دینى صدق خواهد کرد.32
آلپورت عقیده دارد که روان شناسى باید انسان سالم و انسان دینى را مورد مطالعه عمیق قرار دهد. روان شناسى وظیفه دارد شخصیت انسان را در ارتباط با دین تجزیه و تحلیل کند. به عقیده وى، روان شناسى که صرفاً به مطالعه رفتارهاى مادى و یا مطالعه انسان هاى مریض و ناسالم بپردازد و به دین و ارزش هاى دینى اهمیت ندهد، روان شناسى نخواهد بود. مگر مى توان شخصیت انسان را عمیقاً بررسى نمود، بدون این که به مهم ترین و بهترین عامل وحدت دهنده آن (دین)، توجه کنیم؟ در نهایت، به عقیده آلپورت، عمده ترین وظیفه روان شناس و روان شناسى بررسى شخصیت انسان، دین انسان و شخصیت دینى انسان است.33
نظریه
برخى تصور کرده اند که روان شناسى و روان شناسان کاسه خود را از دین جدا نموده و در حوزه مطالعه و تحقیق خود، اصلا کارى با دین و ارزش هاى دینى ندارند. این گروه چنین گمان مى کنند که روان شناسى نوعى علم است و بسان سایر علوم، نسبت به دین بى تفاوت مى باشد.
اما حتى در غرب نیز چنین چیزى به صورت صد در صد اتفاق نیفتاده است. عده زیادى از روان شناسان مشهور، از جمله آلپورت، یونگ و دیگران در روان شناسى خود، به خوبى از دین دفاع کرده اند و بر اهمیت آن در زندگى فردى و اجتماعى انسان پافشارى نموده اند. حتى آلپورت تا جایى پیش مى رود که وظیفه اصلى روان شناسى را مطالعه دین و ارزش هاى دینى مى داند. همان گونه که ذکر شد، به عقیده ایشان، مطالعه شخصیت و رفتار انسان بدون مطالعه دین او، یک مطالعه نادرست و یا دست کم یک مطالعه ناکافى است.
حال سؤال این است که چرا غرب و سیاست مداران غربى در گذشته و حال، علاقه اى نداشته اند که از چنین روان شناسانى بزرگ مثل آلپورتویونگونتایج تحقیقاتومطالعات آن هاو اصول روان شناختى کشف شده به وسیله آنان، سخنى به میان آورند؟
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ آلن. اُ. راس، روان شناسى شخصیت (نظریه ها و فرایندها)، ترجمه سیاوش جمالفر، تهران، بعثت، 1373، ص 186ـ188.
2. Tension - reducing.
3ـ لارنس اى. پروین، روان شناسى شخصیت (نظریه و تحقیق)، ترجمه محمدجعفر جوادى و پروین کدیور، تهران، رسا، 1374، ج 2، ص 7.
4. Mental Health.
5. The ill person and the healthy person.
6. The healthy personality and the neurotic personality.
7. The Unconscions.
8. The Conscious.
9. Self - defeating ways.
10ـ این همان کارى است که فروید کرد. او مى خواست از طریق مطالعه چند انسان مریض، نتایج و قوانینى به دست آورد و سپس آن ها را به تمام انسان هاى دنیا تعمیم دهد.
11ـ Mature Personality یعنى: انسان کامل، سالم، بالغ، پخته شده.
12. Extension of the self
13. Warm relating of self to others
14. Emotional Security
15. Functional intelligence
16. Self - insight
17. Unifying philosophy
18. Theoretical value system
19. Political Values
20. Aesthetic Values
21. Economic Values
22. Social Values
23. Religious value System
24. Transcendent
25ـ آلپورت در زمان خود، به دلیل مصالحى (از قبیل حمله و انتقاد شدید دیگران و جلوگیرى از تخریب و تکذیب هاى مغرضانه) اصطلاح God را به صورت مستقیم به کار نبرد و در مقابل، از اصطلاح "Transcendent" استفاده نمود.
26. Extrinsic religious belief
27. Intrinsic religious belief
28. Extrinsic religious orientation
29. Intrinsic religious orientation
30ـ البته مى توان این نکته را یاداور شد که اگر هدف رسیدن به سلامت روان یا هر هدف سالم و انسانى دیگر، در مسیر کمال و رسیدن به قرب خداوند قرار بگیرد، آیا باز هم هدفى غیر خدایى و ناخالص به حساب مى آید یا این که هدفى خالصانه و خدایى است؟ جواب چنین سؤالى مستلزم بررسى عمیق مبانى اسلامى و مبانى آلپورت است که خود بحثى مفصل و دقیق بوده، مجال دیگرى مى طلبد. آنچه در این مقاله بیان شده فقط نظرات آلپورت است.
31ـ لازمه این حرف آلپورت آن است که انسان بى دین و انسانى که خود را به صورت ریاکارانه به دین دارى مى زند، از سلامت روان برخوردار نیستند.
32. "Theories of Mental Health" English Psycholog Texts, Dr. Sayid Muhammad - Muhsin Jalali - Tehrani; Imam khomeini Research and Study Institure, fall, 2002
33. Gordon W. Allport, Basic considerations for a psychology of personality, (Yale University pres, U.S.A, Michigan, 1978), p.93
گوردن آلپورت (Gorden W. Allport, 1967-1897) در ایالت ایندیاناى امریکا متولد شد و تقریباً تمام دوران زندگى حرفه اى اش را در دانشگاه «هاروارد» سپرى کرد. او دانش نامه دکترى (PhD) خود را براساس نظریه اى تحت عنوان «یک مطالعه تجربى از صفات شخصیت» از همین دانشگاه دریافت کرد. آلپورت به عنوان پلى بین گذشته و حال شناخته شده است و البته کسانى هم هستند که آلپورت را جزئى از تاریخ روان شناسى مى دانند. آلپورت اولین کسى است که در امریکا نظریه «صفات» را براى مطالعه شخصیت به کار برده است.
شخصیت از دیدگاه آلپورت
آلپورت در سال 1961 شخصیت را این گونه تعریف کرده است: «شخصیت عبارت است از: سازمانى پویا در درون فرد و متشکل از نظام هاى روانى ـ جسمانى که خصوصیات رفتار و تفکر فرد را مشخص مى کند.»
آلپورت شخصیت را آمیزه اى از عوامل روانى ـ جسمانى مى دانست و معتقد بود که این ها طورى به هم پیوند خورده اند که نمى توان شخصیت را تنها ماهیتى تنکردشناسى یا روانى دانست. وى اضافه مى کند که این نظام هاى روانى ـ جسمانى در وجود انسان به طور تصادفى جریان ندارند، بلکه به طور منظّم و پویا سازمان یافته اند. به همین دلیل، شخصیت انسان داراى ویژگى هاى تداوم و قابلیت انعطاف پذیرى است که به آن امکان تغییر و تحول مى دهد. آلپورت معتقد است که شخصیت یک پدیده انتزاعى نیست، بلکه سازه اى است که مشاهدات ما را از اعمال و رفتار یک فرد خلاصه مى کند. منظور آلپورت این نیست که واقعاً وجودى خاص در درون افراد هست که افکار و رفتار آنان را تنظیم مى کند، بلکه مى خواهد حالت پویا و دینامیک بودن درون فرد را نشان دهد.
علاوه بر این، رفتار و شیوه تفکر انسان یکى از ویژگى هاى او به شمار مى رود که وى را از دیگران متمایز مى سازد و موجب تفاوت هاى فردى مى شود. این تفاوت هاى فردى هسته اصلى نظریه آلپورت را تشکیل مى دهند. آلپورت ادعا مى کرد که هیچ یک از افراد بشر کاملا شبیه به هم نیستند. او معتقد بود به جاى این که دنبال قوانینى بگردیم که حاکم بر رفتار افراد باشند، بهتر است رفتار افراد را مورد مطالعه قرار دهیم.1
به نظر مى رسد که آلپورت، بیش از آن که به دلیل ارائه نظریه خاص در شخصیت معروف شده باشد، به دلیل موضوعات و اصولى که مطرح کرده، مورد توجه است. او در طول زندگى حرفه اى و پربار خود، به جنبه هاى انسانى، سالم و سازمان یافته رفتار انسان توجه کرد. این طرز فکر در مقابل دیدگاهى است که انسان را موجودى زیستى، روان رنجور، تنش کاه2 و داراى رفتارى ماشینى تلقّى مى کند.3
آلپورت چهره مهمى در بسط مفهوم «سلامت روان»4 به حساب مى آمد. وى روان شناس معروفى است که به طور گسترده در مورد تعداد زیادى از حوزه هاى شخصیت از قبیل خویشتن، انگیزش، ارزش ها و شخصیت سالم مطلب نوشته است. آلپورت به دلیل مطالعات گسترده اش در مورد شخصیت، لقب «پدر روان شناسى شخصیت» را به خود اختصاص داده است. شاید بتوان گفت: آلپورت اولین روان شناسى است که اظهار داشت: روان شناس نباید صرفاً به مطالعه علایم گوناگون و انواع مرض بپردازد، بلکه باید شخصیت سالم را مورد توجه قرار دهد.
این در حالى بود که فروید (Freud) و عده دیگرى از روان شناسان فقدان علایم و فقدان تعارض را سلامت روان و وجود آن ها را نشانه مرض روانى به حساب مى آوردند. فروید همواره در درمان ها و روش درمانى خود، به دنبال کشف علایم و ریشه یابى و تعلیل آن ها بود. فروید براساس مشاهده مشکلات روانى متنوع که در مراجعان خود مى دید و صحبت کردن هاى زیاد با آنان در مورد گذشته و دوران کودکى شان، نظریه خود را در باب شخصیت بنیاد نهاد و آن را گسترش داد. به عقیده فروید، مرض و سلامت، و انسان سالم و انسان ناسالم فقط در کمیّت ـ یعنى مقدار علایم مرض روانى ـ با هم تفاوت دارند، اما از لحاظ کیفى هیچ گونه تفاوتى بین آن ها وجود ندارد.
گروه هاى شخصیتى
آلپورت برخلاف فروید، معتقد است که انسان سالم و انسان ناسالم با هم تفاوت کیفى دارند، نه تفاوت کمّى. آلپورت این دو را با اصطلاحاتى مثل «شخص مریض» و «شخص سالم»5 و سپس با «شخصیت سالم» و «شخصیت نوروتیک»6 متمایز ساخت.
به عقیده آلپورت، تفاوت هاى کیفى ذیل بین این دو گروه شخصیتى به چشم مى خورند:
1. شخصیت مریض (نوروتیک) تحت سلطه ناخودآگاه7است، در حالى که شخصیت سالم به صورت آگاهانه هدایت مى شود و تحت خودآگاهى8 قرار دارد.
2. شخصیت مریض حالتى از اجبار دارد و مى خواهد به شیوه هایى عمل کند که این شیوه ها ضد خود9 به حساب مى آیند، در حالى که شخصیت سالم به جاى اجبار و فشار، از آزادى و استقلال برخوردار است. و این همان چیزى است که وى را به طرف نتایج مثبت (و نه ضد خود) هدایت مى کند.
3. منبع انگیزش براى شخصیت بیمار نوعاً در گذشته است و حال آن که منبع انگیزش شخصیت سالم عمدتاً در آینده است.
به دلیل همین تفاوت هاى اساسى بین شخصیت سالم و شخصیت ناسالم است که آلپورت معتقد است: فهم روان سالم از طریق مطالعه مرض، امرى غیر ممکن است.10
آلپورت عقیده داشت که باید یک مطالعه تمام عیار و کاملا مستقل در مورد خود شخصیت سالم انجام بگیرد. وى در خلال مطالعات زیادش بر روى سلامت روان، به این نتیجه رسید که به جاى اصطلاح Healthy personality (شخصیت سالم) اصطلاح Mature personality 11 (شخصیت بالغ و کامل) را به کار ببرد.
ویژگى هاى شخصیت بالغ
طبق دیدگاه آلپورت شخصیت بالغ داراى صفات و ویژگى هاى ذیل است; ویژگى هایى که به عقیده آلپورت کاملا با هم مرتبط هستند:
1. بسط و گسترش خویشتن12
طبیعى است که هر انسانى خود را دوست دارد و از خویش مراقبت مى کند. وى مسائل و موضوعات خود را مهم به حساب مى آورد، به اندازه توان خود کار مى کند تا هم از خودش مراقبت کند و هم به رفاه و راحتى برسد. بسط خویشتن اشاره دارد به این که درگیرى و مشغولیت فرد در موضوعاتى است که بیرون از «خود» وجود دارند. چنین فردى خالصانه و صادقانه با موضوعى که خارج از خویشتن خویش است، مشغول شده، مقدارى از نیرو و وقت خود را صرف آن مى کند. آلپورت چنین چیزى را «درگیرى اصیل و صادقانه» مى نامد.
2. ارتباط گرم و صمیمى خود با دیگران13
به عقیده آلپورت، فرد سالم و کامل قادر است به صورت صمیمانه با دیگران ارتباط برقرار کند. وى ارتباط با دیگران را به دو نوع تقسیم مى کند:
الف. Intimacy یعنى نزدیکى، صمیمیت و عشق به دیگران;
ب. Compassion یعنى همدردى، دل سوزى و درک موفقیت دیگران.
Intimacy عشق و محبتى است که فرد نسبت به نزدیکان و خویشاوندان خود از قبیل پدر و مادر، فرزند، همسر و یا دوست صمیمى دارد. فرد سالم به شیوه اى حقیقى و بى ریا با دیگران ارتباط برقرار مى کند و به صورت واقعى به آنان عشق مىورزد. وى، هم به فکر رفاه و سعادت خویش است و هم به فکر رفاه و سعادت کسانى که با آن ها در ارتباط است. برخلاف فرد بیمار که بیش از آنچه به دیگران محبت کند و به آنان عشق بورزد، نیاز به عشق و محبت دارد. وى بیش تر گیرنده محبت است تا این که دهنده آن باشد. حتى اگر هم در مواقعى به دیگران ابراز محبت کند، محبت آنان با شرط و شروط و انتظاراتى همراه مى باشد، در حالى که عشق و محبتى که به وسیله یک شخص کامل و سالم ابراز مى شود به صورت خالصانه و آزادانه و بدون هیچ گونه شرط و شروط و توقّعاتى مى باشد.
Compassion شامل درک موقعیت اساسى انسان است و به معناى احساس قرابت و نزدیکى با تمام افراد مى باشد. فرد کامل و سالم ضعف ها و قوّت ها، شادى ها و غم ها، فرازها و نشیب هاى خود و دیگران را درک مى کند. او مى داند که هم خودش و هم دیگران در زندگى با موفقیت ها و شکست هایى روبه رو خواهند شد و حال آن که فرد بیمار قدرت تحمّل دیگران را ندارد. وى نمى تواند دیگران را درک کند و ضعف آنان را دریابد. به عکس، انتظار دارد که دیگران او را درک کنند و کاملا با او همدردى نمایند.
3. امنیت روانى (آرامش درونى)14
آلپورت معتقد است که فرد بالغ از لحاظ روانى و درونى ایمن و آرام است. وى عواطف خود را قبول داشته، به خوبى از عهده آن ها برمى آید; به این معنى که وى عواطف خود را تجربه نموده، هدایت کرده، و آن ها را تحت اراده خودش به نمایش گذاشته، آن ها را ابراز مى نماید. او با عواطف خود در جنگ و کشمکش نیست. هیچ گاه عواطفش بر او حاکم نمى شوند و از مهار او به در نمى روند. چنین فردى تمام جنبه هاى خودش، ضعف ها و قوّت هایش را مى پذیرد. وى نه به دلیل شکست هایش مأیوس و زمینگیر مى شود و نه به نقاط مثبت خویش مغرور مى گردد.
4. هوش کارکردى15
این ویژگى به میزان هوش و استعدادى اشاره دارد که به فرد اجازه مى دهد قادر باشد در زندگى به وظایف خودش خوب عمل کند. به عقیده آلپورت، مهم نیست که یک انسان از چه سطحى از هوش برخوردار باشد، بلکه مهم این است که چگونه بتواند از هوش خود استفاده نماید و آن را به کار بگیرد. طبق دیدگاه آلپورت، یکى از کارکردهاى عمده هوش، حل مسائل روزمره زندگى است. وى معتقد است: براى این که هوش از کارکرد خوبى برخوردار باشد دو چیز لازم است: یکى درک درست واقعیت و شناخت موقعیت و دیگرى داشتن ذهنى شفّاف و روشن.
5. آگاهى از خود (بصیرت به خود)16
به عقیده آلپورت، فرد بالغ داراى یک فهم واقع بینانه از خود مى باشد. او قادر است خود را همان جور که هست، ببیند; هم نقاط خوب و هم نقاط بد خودش را. آلپورت بیان مى دارد که Self- insight ارتباطى است بین آنچه فرد واقعاً هست و آنچه فکر مى کند مى تواند باشد (ارتباط بین خودِ واقعى و خودِ آرمانى.)
به عقیده آلپورت، شخصى که به خود بصیرت دارد، معمولا با دیگر افراد ارتباطات بهترى دارد. وى ارتباطات واقع ترى را با دیگران برقرار مى کند و از طریق همین توانایى، بر ایجاد ارتباط واقعى تر، مى تواند ارزیابى واقعى ترى از خود و دیگران داشته باشد. چنین شخصى در زندگى و مسائل مربوط به آن، صددرصد خشک و جدّى و غیرقابل انعطاف نیست، بلکه گاهى با حوصله و شوخ طبعى از کنار مسائل آن مى گذرد. چنین فردى هرگز دیگران را به مسخره نمى گیرد و آنان را ضایع نمى کند.
6. وحدت و یکپارچگى شخصیت17
آخرین و مهم ترین معیار ویژگى یک شخصیت سالم و کامل وحدت و یکپارچگى شخصیت در زندگى است. براى فهم نظر آلپورت در مورد اصطلاح Unifying philosophy، فهم مفهوم و مراد وى از شخصیت لازم به نظر مى رسد.
طبق دیدگاه آلپورت، شخصیت یک نظام واحد روانى ـ جسمانى است که فرد از طریق آن، با دنیاى خویش در تعامل و ارتباط است. طبق این تعریف، شخصیت یک نظام کلى است که از دو زیرنظام روان شناختى و جسمانى تشکیل شده است. مثل هر نظام دیگر، نظام شخصیت نیز به شیوه اى واحد و متحد کار مى کند. بنابراین، این زیرنظام ها باید در یک نظم و هماهنگى خاصى کار کنند تا نظام شخصیت بتواند عمل کند. عملکرد شخصیت تعامل با دنیاى اطراف است براى ارضاى نیازها و رسیدن به اهداف. به عقیده آلپورت، براى این که شخصیت بتواند به یک شیوه واحد عمل کند، نیازمند وحدت و یکپارچگى است; یعنى همان چیزى که آلپورت از آن به «Unifying philosophy» تعبیر مى کند.
باید توجه داشت که آلپورت با این اصطلاح درصدد اشاره کردن به فلسفه به معناى سنّتى آن نیست، بلکه مراد وى از اصطلاح مزبور یک نظام ارزشى کلى است که به تمام زندگى، معنا و انگیزه مى بخشد.
نظام هاى ارزشى
آلپورت شش نظام ارزشى اساسى را تعیین مى کند. به عقیده وى تمام انسان هاى دنیا از این شش نظام استفاده مى کنند و هیچ انسانى از این شش نظام خارج نیست و غیر از این نظام هاى ارزشى کلى و اساسى، نظام ارزش دیگرى وجود ندارد. این نظام ها عبارتند از:
1. علم و دانش18
در این نظام، فرد به علم و دانش، آن هم به جنبه نظرى و انتزاعى آن و نه معناى عملى و عینى آن، بها مى دهد. هدف عمده او تحقیق دانش و افزایش یافته هاى علمى است، به گونه اى که اصلا با جنبه هاى کاربردى و عملى آن ها کارى ندارد. وى تشنه علم و دانش است و صرفاً مى خواهد که بخواند و بخواند.
2. ارزش هاى سیاسى (قدرت و سلطه)19
در این نظام ارزشى، فرد به قدرت و سیاست ارزش و اهمیت مى دهد. وى عقیده دارد که کسب قدرت و مهار دولت ها و ملت ها از مهم ترین اهداف در زندگى مى باشند. هدف اصلى چنین فردى در زندگى، یادگیرى شیوه ها و فنون جدید سیاست و یافتن شیوه اى براى قرار دادن خود در یک موقعیت قدرت سیاسى مى باشد.
3. ارزش هاى زیبایى شناختى (هنر)20
در این نظام، فرد عقیده دارد که زیبایى مهم ترین و ارزشمندترین چیز در زندگى است. هدف اصلى وى در زندگى رشد توانایى هاى هنرى خود و درگیر شدن با اعمال و حرکاتى است که زیبایى را در سطح عمومى و خصوصى افزایش مى دهد.
4. ارزش هاى اقتصادى (پول و ثروت)21
در این نظام ارزشى، فرد به پول و ثروت بها مى دهد. هدف اصلى او در زندگى جمع آورى پول و ثروت زیاد، تا جایى است که امکان دارد. او به هیچ چیز غیر از پول و ثروت نمى اندیشد. حتى ممکن است از خواب و خوراک و خانواده خود بگذرد تا به پول بیش تر برسد.
5. ارزش هاى اجتماعى (شهرت و محبوبیت)22
در این نظام، فرد به افراد و ارتباط بین آنان اهمیت مى دهد. هدف اصلى وى در زندگى، رشد و گسترش ارتباطات دل سوزانه و محبت آمیز با دیگران است. همچنین ممکن است چنین فردى درصدد یافتن راه هایى باشد تا از طریق آن ها رفاه و آسایش عمومى مردم را بالا ببرد. چنین فردى همواره به دنبال کسب رضایت مردم و کسب وجهه و موقعیت اجتماعى است.
6. نظام ارزشى دینى23
در این نظام، فرد اعتقاد دارد که ارزش هاى دینى، بالاترین، مقدّم ترین و ضرورى ترین ارزش ها هستند. هدف اصلى او در زندگى این است که زندگى اش را به شیوه اى عملى کند که با باورهاى دینى اش متحد و سازگار باشد.
آلپورت معتقد است که نظام ارزش دینى به تنهایى قادر است شخصیت را سازمان دهى کند. عملکرد یک نظام ارزشى وحدت بخشى به شخصیت و یکپارچه ساختن آن است. به عقیده آلپورت، همه این نظام هاى ارزشى کلى به صورت مساوى قادر به یکپارچه سازى شخصیت نیستند. وى معتقد است: نظام ارزشى دینى تنها نظامى است که مى تواند به صورت کامل و مستمر به شخصیت، وحدت و یکپارچگى ببخشد. وى ادامه مى دهد که نظام ارزشى دینى به دو دلیل عمده و اساسى، قادر به انجام این کار است:
دلیل اول این که دین با تمام جنبه هاى زندگى انسان سر و کار داشته، در هر بخشى از زندگى، حرفى براى گفتن دارد. دین مى تواند فرد را در تمام تعاملاتش با دنیا، در تمام جنبه ها راهنمایى و یارى کند. در بین تمام نظام هاى ارزشى، فقط نظام ارزشى دینى مى تواند در تمام جنبه ها و در تمام زندگى راهنماى انسان باشد.
آلپورت اشاره مى کند که دین یک احساس بزرگ و عمده است که مى تواند تمام حقایق و تمام نظام هاى ارزشى دیگر را ارزیابى نموده، چهارچوب آن ها را در زندگى مشخص نماید.
به همین دلیل، وى اصطلاح Master Sentiment(احساس بزرگ، عقیده عمده) را در مورد دین به کار مى برد.
دلیل دوم این که دین پدیده اى است که با عالم بال24، یعنى عالم غیرمادى نامحدود فوق طبیعى، مرتبط است.25نظام ارزشى دینى ساخته دست بشر نیست، اما سایر نظام هاى ارزشى دیگر ساخته و پرداخته دست بشر هستند. این نظام ها مجموعه اى از باورها هستند که افراد بشر خودشان آن ها را خلق کرده و طرح ریزى نموده اند. این نظام هاى مصنوعى محدود و ناقص هستند; زیرا خالق آن ها خود محدود و ناقص است. ولى به دلیل آن که نظام ارزشى دینى از منبع وحى و عالم بالا سرچشمه مى گیرد، مى تواند فهم انسان را بالا ببرد و به انسان کمال و تعالى ببخشد و بنابراین، قادر است به صورت کامل و تمام عیار انسان را درک کند و نیازها و خواسته هاى او را ارضا نماید. نظام ارزشى دینى مى تواند به صورت دایم انسان را با عالم بالا پیوند دهد.
اما نظام هاى ارزشى دیگر علاوه بر این که ناقص و محدودند، موقّتى نیز هستند; زیرا بر چیزهایى تأکید مى کنند که موقّتى و زایل شدنى هستند; مثل زیبایى، پول، ثروت، قدرت و شهرت که همگى محدود و موقّتى مى باشند و سرانجام، با فرو ریختن آن ها، این نظام هاى ارزشى نیز فرو مى ریزند و انسان نیز در مرحله اى از زندگى به جایى مى رسد که آن ها را دور مى ریزد و حتى گاهى از آن ها متنفّر مى شود. وقتى یک نظام ارزشى فرو مى ریزد انسان معتقد به آن نظام نیز سرخورده، ناامید و متلاشى مى شود. حتى ممکن است که اقدام به خودکشى کند و رفتارهاى خود ویرانگر داشته باشد.
بسیارى از روان شناسان مثل یونگ (Jung)، فرانکل (Frankl) و تیلیک (Tillic) این اعتقاد آلپورت را، که داشتن یک نظام ارزشى دینى بخش مهمى از سلامت روان به حساب مى آید، مورد تأیید و حمایت قرار داده اند.
یونگ نوشت: تمام مراجعان و بیماران بالاى 35 سال او فاقد معنا و استحکامى بودند که دیدگاه مذهبى مى توانست به آن ها اعطا کند. به عبارت دیگر، این مراجعان به سبب نداشتن یک دیدگاه مذهبى، معنا و استحکام خود را از دست داده و مریض شده بودند.
فرانکل نوشت: یکى از فراورده هاى جانبى دین کمک بى حساب به سلامت روان است. به عقیده وى، این فقط محصول جانبى دین است، وگرنه محصول اصلى دین چیزهاى مهم ترى است.
تیلیک، که یک روان شناس و فیلسوف بود، بیان داشت: ایمان و اعتقاد به خدا به تمام جنبه ها و مسائل زندگى فرد و در نتیجه، به کل شخصیت انسان، عمق، جهت و وحدت مى بخشد. به عقیده وى، قدرت وحدت و یکپارچگى شخصیت فرد به ایمان و اعتقاد وى به خدا بستگى دارد; هرقدر ایمانش بیش تر و قوى تر باشد، توان وحدت و یکپارچگى شخصیت او نیز بیش تر و قوى تر است.
آلپورت در این جا به یک نکته مهم و اساسى اشاره مى کند و با همین نکته است که جواب معترضان و منتقدان به دین را مى دهد. او مى گوید: درست است که نظام ارزشى دین بهترین نظامى است که به شخصیت وحدت و یکپارچگى مى بخشد، ولى چنین نیست که هر نوع از اعتقاد دینى بتواند از عهده چنین کارى برآید. آلپورت خود متوجه بود که بسیارى از افراد ادعا مى کنند که به خدا اعتقاد دارند و از دین نیز پى روى مى نمایند. همچنین متوجه بود که همه این افراد سالم نیستند و از آن وحدت و یکپارچگى شخصیت، که بخشى از شخصیت سالم و کامل به حساب مى آید، برخوردار نیستند. حال سؤال این است که آیا عیب از دین است یا از افرادى که ادعاى دین دارى مى کنند؟
پس از انجام تحقیقات در زمینه رابطه بین بى دینى و مرض روانى، آلپورت کشف کرد که دو نوع اعتقاد دینى (جهت و گرایش دینى) وجود دارد: اعتقاد دینى ظاهرى26 و اعتقاد دینى باطنى.27
«اعتقاد دینى ظاهرى» یک تعهد کاذب و عهد و پیمان دروغین نسبت به خدا و دین است که در آن شخص از دین استفاده مى کند تا به دیگر اهداف خود برسد. فردى که داراى جهت مذهبى ظاهرى28 است، داراى ایمانى منافقانه نسبت به خدا و تعهدى ریاکارانه نسبت به دین مى باشد. چنین فردى ادعا مى کند که مهم ترین ارزش در زندگى او، پرستش و عبودیت خداوند از مجراى دینش مى باشد. اما حقیقت امر این است که سایر ارزش هاى غیر دینى براى او مهم ترند. وى از دین به عنوان یک ابزار استفاده مى کند تا به اهداف غیر خدایى ـ یعنى اهدافى که با سایر ارزش ها مرتبط هستند ـ برسد. شخصى که داراى یک تعهد مذهبى ظاهرى است، دین را به کار مى گیرد تا از طریق آن منافعى را کسب نماید، اعمال و گفتار و نیات مذهبى از خود بروز مى دهد تا از این طریق، منافع انسانى و حتى گاهى شیطانى خود را تأمین نماید. و در یک کلام، او جانماز آب مى کشد، ولى با پنبه سر مى برد. چنین شخصى در واقع، زیر لواى دین و با نام دین، سعى و تلاشش و همّ و غمش این است که به اهداف سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، هنرى یا علمى برسد. به اعتقاد آلپورت، چنین جهتى و چنین اعتقادى نه تنها نمى تواند به شخصیت وحدت و یکپارچگى ببخشد، بلکه مى تواند منشأبیمارى روانى نیز باشد.
نوع دیگر اعتقاد دینى، «اعتقاد دینى باطنى» یا به تعبیر دیگر، «جهت مذهبى باطنى»29، یک عهد و پیمان کامل و خالصانه نسبت به خدا و نسبت به شیوه مذهبى زندگى است. به عقیده آلپورت، جهت مذهبى باطنى یک جهت زنده و پویاست که در تمام زندگى وجود دارد، نه این که به صورت عادت درآمده باشد.
آلپورت بیان مى دارد: شخصى که داراى جهت مذهبى باطنى است، بیش تر علاقه مند است به دین خودش خدمت کند تا این که آن را به خدمت بگیرد. چنین جهتى یک پیمان جامع و کامل به حساب مى آید که از طریق آن، همه چیزهاى دیگر در زندگى به دست آمده، به نتیجه مى رسند. به عقیده وى، جهت مذهبى باطنى نمى تواند براى هیچ هدف دیگرى، حتى هدف رسیدن به سلامت روان، مورد استفاده قرار بگیرد; زیرا چنین جهتى یک جهت کاملا خالصانه است که فقط در جهت رسیدن به خدا مورد استفاده قرار مى گیرد. به عبارتى دیگر، مى توان گفت: قصد و نیت افراد در جهت مذهبى آنان مهم است. اگر این نیت یک نیت خالصانه خدایى باشد، جهت دینى آنان نیز باطنى و خالصانه خواهد بود و اگر این نیت یک نیت ریاکارانه باشد، جهت دینى نیز ظاهرى و ریاکارانه خواهد بود.
به عقیده آلپورت، اگر شخصى تصمیم بگیرد مذهبى باشد تا از این طریق به سلامت روان برسد، جهت مذهبى او یک جهت مذهبى خالصانه نخواهد بود; زیرا وى در حال استفاده از دین است براى رسیدن به هدفى (به دست آوردن سلامت روان)، که این هدف، غیر خداست.30 از دیدگاه آلپورت، حتى چنین شخصى نیز در حقیقت، داراى جهت مذهبى ظاهرى بوده، در نهایت از لحاظ روان شناختى مریض به حساب مى آید.31 با وجود این، خود آلپورت بیان مى دارد: اگر شخصى داراى گرایش و جهت مذهبى خالصانه باشد، محصول جانبى این جهت خالصانه آن خواهد بود که دین چنین شخصى را حفظ کرده، از او مراقبت مى نماید و سلامت و روان را براى او به ارمغان مى آورد.
عده دیگرى از روان شناسان نیز با انجام مطالعات و تحقیقاتى در این زمینه، نظریه آلپورت در مورد جهت مذهبى را تأیید کرده اند.
ویبى (Wiebe) و فِلک (Fleck) یافته اند که انسان هاى با گرایش و جهت مذهبى باطنى نسبت به انسان هاى با جهت مذهبى ظاهرى یا انسان هاى بى دین داراى سطح بالاترى از وحدت و انسجام و یکپارچگى شخصیت مى باشند.
مطالعات بولت (Bolt) با همکارى کرندال (Crandall) و رسمیوزن (Rasmussen) و نیز با همکارى سودرستروم (Soderstrom) و رایت (Wright) نشان دادند افرادى که جهت مذهبى باطنى دارند، در زندگى از سطح بالایى از اهداف برخوردارند. به عبارت دیگر، آنان داراى یک معناى محورى هستند که به زندگى هاى آنان خط و جهت مى بخشد.
بنابراین، مى توان گفت: طبق دیدگاه آلپورت، نظام ارزشى دینى مهم ترین و وحدت بخش ترین نظام ارزشى است، مادامى که شخص داراى یک جهت مذهبى باطنى و یک اعتقاد دینى خالصانه باشد.
عده اى از روان شناسان و جامعه شناسان دین را به باد انتقاد گرفته اند و گفته اند: دین نیرویى است که فرد را از خود بیگانه مى کند. فروید دین را نشانه مرض روانى به حساب آورد. به عقیده فروید، انسان سالم کسى است که دین ندارد; انسان هاى دین دار همه مریض اند; چون احساس گناه مى کنند، اضطراب دارند و قادر به تصمیم گیرى نیستند.
مارکس (Marx) دین را به عنوان «افیون» افراد معرفى کرد.
مطالعات دیگرى که به وسیله دیگران انجام گرفت، چنین نمایاند که انسان مذهبى نسبت به افراد غیرمذهبى، انسان دیندار در مقایسه با انسان بى دین، وابسته تر، کوته بین تر، کم ظرفیت تر، تسلیم تر (آن هم به صورت کورکورانه) و تابع تر مى باشد.
آلپورت اعتقاد دارد که تمام این انتقادات و تمام این ایرادات درست هستند، منتهى فقط موقعى که جهت دینى فرد یک جهت دینى ظاهر باشد. اما ـ همان گونه که بیان شد ـ اگر جهت دینى فرد یک جهت دینى باطنى و خالصانه باشد، نه تنها این انتقادات وارد نیستند، بلکه دقیقاً عکس آن ها در مورد دین و فرد دینى صدق خواهد کرد.32
آلپورت عقیده دارد که روان شناسى باید انسان سالم و انسان دینى را مورد مطالعه عمیق قرار دهد. روان شناسى وظیفه دارد شخصیت انسان را در ارتباط با دین تجزیه و تحلیل کند. به عقیده وى، روان شناسى که صرفاً به مطالعه رفتارهاى مادى و یا مطالعه انسان هاى مریض و ناسالم بپردازد و به دین و ارزش هاى دینى اهمیت ندهد، روان شناسى نخواهد بود. مگر مى توان شخصیت انسان را عمیقاً بررسى نمود، بدون این که به مهم ترین و بهترین عامل وحدت دهنده آن (دین)، توجه کنیم؟ در نهایت، به عقیده آلپورت، عمده ترین وظیفه روان شناس و روان شناسى بررسى شخصیت انسان، دین انسان و شخصیت دینى انسان است.33
نظریه
برخى تصور کرده اند که روان شناسى و روان شناسان کاسه خود را از دین جدا نموده و در حوزه مطالعه و تحقیق خود، اصلا کارى با دین و ارزش هاى دینى ندارند. این گروه چنین گمان مى کنند که روان شناسى نوعى علم است و بسان سایر علوم، نسبت به دین بى تفاوت مى باشد.
اما حتى در غرب نیز چنین چیزى به صورت صد در صد اتفاق نیفتاده است. عده زیادى از روان شناسان مشهور، از جمله آلپورت، یونگ و دیگران در روان شناسى خود، به خوبى از دین دفاع کرده اند و بر اهمیت آن در زندگى فردى و اجتماعى انسان پافشارى نموده اند. حتى آلپورت تا جایى پیش مى رود که وظیفه اصلى روان شناسى را مطالعه دین و ارزش هاى دینى مى داند. همان گونه که ذکر شد، به عقیده ایشان، مطالعه شخصیت و رفتار انسان بدون مطالعه دین او، یک مطالعه نادرست و یا دست کم یک مطالعه ناکافى است.
حال سؤال این است که چرا غرب و سیاست مداران غربى در گذشته و حال، علاقه اى نداشته اند که از چنین روان شناسانى بزرگ مثل آلپورتویونگونتایج تحقیقاتومطالعات آن هاو اصول روان شناختى کشف شده به وسیله آنان، سخنى به میان آورند؟
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ آلن. اُ. راس، روان شناسى شخصیت (نظریه ها و فرایندها)، ترجمه سیاوش جمالفر، تهران، بعثت، 1373، ص 186ـ188.
2. Tension - reducing.
3ـ لارنس اى. پروین، روان شناسى شخصیت (نظریه و تحقیق)، ترجمه محمدجعفر جوادى و پروین کدیور، تهران، رسا، 1374، ج 2، ص 7.
4. Mental Health.
5. The ill person and the healthy person.
6. The healthy personality and the neurotic personality.
7. The Unconscions.
8. The Conscious.
9. Self - defeating ways.
10ـ این همان کارى است که فروید کرد. او مى خواست از طریق مطالعه چند انسان مریض، نتایج و قوانینى به دست آورد و سپس آن ها را به تمام انسان هاى دنیا تعمیم دهد.
11ـ Mature Personality یعنى: انسان کامل، سالم، بالغ، پخته شده.
12. Extension of the self
13. Warm relating of self to others
14. Emotional Security
15. Functional intelligence
16. Self - insight
17. Unifying philosophy
18. Theoretical value system
19. Political Values
20. Aesthetic Values
21. Economic Values
22. Social Values
23. Religious value System
24. Transcendent
25ـ آلپورت در زمان خود، به دلیل مصالحى (از قبیل حمله و انتقاد شدید دیگران و جلوگیرى از تخریب و تکذیب هاى مغرضانه) اصطلاح God را به صورت مستقیم به کار نبرد و در مقابل، از اصطلاح "Transcendent" استفاده نمود.
26. Extrinsic religious belief
27. Intrinsic religious belief
28. Extrinsic religious orientation
29. Intrinsic religious orientation
30ـ البته مى توان این نکته را یاداور شد که اگر هدف رسیدن به سلامت روان یا هر هدف سالم و انسانى دیگر، در مسیر کمال و رسیدن به قرب خداوند قرار بگیرد، آیا باز هم هدفى غیر خدایى و ناخالص به حساب مى آید یا این که هدفى خالصانه و خدایى است؟ جواب چنین سؤالى مستلزم بررسى عمیق مبانى اسلامى و مبانى آلپورت است که خود بحثى مفصل و دقیق بوده، مجال دیگرى مى طلبد. آنچه در این مقاله بیان شده فقط نظرات آلپورت است.
31ـ لازمه این حرف آلپورت آن است که انسان بى دین و انسانى که خود را به صورت ریاکارانه به دین دارى مى زند، از سلامت روان برخوردار نیستند.
32. "Theories of Mental Health" English Psycholog Texts, Dr. Sayid Muhammad - Muhsin Jalali - Tehrani; Imam khomeini Research and Study Institure, fall, 2002
33. Gordon W. Allport, Basic considerations for a psychology of personality, (Yale University pres, U.S.A, Michigan, 1978), p.93