دین و اخلاق
آرشیو
چکیده
متن
نسبت بین دین و اخلاق، مورد علاقه خاص و دیرینه فلاسفه بوده است. علىرغم وجوه مشترک فراوان بین این دو حوزه، چگونگى درک رابطه معقول این دو، پرسشى است که بحثهاى فراوانى برانگیخته است. مسأله «مرجعیت(3) الهى و زندگى اخلاقى»، جاذبه خاصى در مباحث فلسفى داشته است. اگر خدایى وجود دارد، ما چگونه باید به منزلت اخلاقى دستورات او پى ببریم؟ آیا معیارهایى اخلاقى وجود دارند که حتى خدا هم ملزم به پذیرفتن آنها باشد؟ یا اینکه امر خداوند به چیزى، آن را به تکلیف اخلاقى مبدّل مىکند؟ متفکران سکولار تأکید کردهاند که این پرسشها معضل و بنبستى جدّى در برابر هر نظام اخلاقى مبتنى بر دین ایجاد مىکنند: یا معیارهاى اخلاقى مستقل از اراده خدا هستند که در نتیجه، مرجعیت خداوند، برتر نخواهد بود، و یا اراده خدا دلخواهانه است؛ یعنى آنچه که اخلاق به نظر مىرسد، در واقع، عبادت یک قدرت است. بسیارى از علماى اخلاقِ دینى با استدلال بر درک دستورات اخلاقى الهى به عنوان تجلیات پیچیدگىها و برترىهاى صفات لایزال الهى، از پذیرفتن این بنبست امتناع ورزیدهاند.
تأثیر دین بر هویّت اخلاقى نیز بسیار مورد بحث بوده است. گروههاى مختلف سکولار تأکید کردهاند که مذهب موجب کمال اخلاقى نخواهد شد. متفکران دینى از طریق بررسى شیوههاى شکلگیرى تصور انسان از کمال اخلاقى، توسط جهانبینى کلىتر وى، واکنش نشان دادهاند. اگر بر این باور باشیم که خدایى وجود دارد که معارف اخلاقى مهمى در اختیار ما قرار داده است، این باور بر شیوههاى درک ما از اینکه چه چیزى باید به عنوان رویکردى «کامل» و «عقلانى» به سوى تصمیمگیرى اخلاقى تلقّى شود، تأثیر خواهد گذاشت.
علماى اخلاق دینى گرایش خاصى به شیوههایى داشتهاند که به واسطه آنها، جهانبینىها برداشت ما را از مسائل اخلاقى شکل مىدهند. این گرایش از تنوّع موجود در جوامع دینى ناشى شده است. براى مثال، در مسیحیت، سنّتهاى اخلاقى گوناگونى در کنار یکدیگر همزیستى دارند که با دیدگاههاى کلامى بسیار متنوّع و محیطهاى فرهنگى متکثر، که باورهاى مسیحى درون آنها نضج گرفتهاند، متناظرند. این پیچیدگى، منابعى را براى پرداختن به جاذبه «پست مدرن» در کنار نسبىگرایى اخلاقى و شکگرایى اخلاقى، فراهم آورده است.
نسبت دین و اخلاق براى مسائل مربوط به حکم اخلاق عملى نیز داراى اهمیت است. نظامهاى اخلاقىِ دینى غالبا با عنایت به «قابلیت موعظه کردنشان»(4) بسط یافتهاند؛ به این معنا که علماى اخلاق دینى سابقهاى طولانى در تلاش براى مرتبط ساختن نظریه به عمل، در مباحث اخلاقى داشتهاند. توانایى یک نظام اخلاقى در ارائه ارشاد عملى، بخصوص در دوران سردرگمى اخلاقى گسترده، اهمیت دارد.
[عناوین مورد بحث در این نوشتار عبارتند از:]
1. خدا و مرجعیت اخلاقى؛
2. کمال اخلاقى؛
3. اخلاق و جهانبینى؛
4. اخلاق عملى.
1. خدا و مرجعیت اخلاقى
جاى تعجب نیست که فلاسفه، توجه زیادى به رابطه بین دین و اخلاق داشتهاند. هر دو حوزه گفتمان، به این مسأله مىپردازند که انسانها براى ارتقاى شکوفایى بشر در پرتو «علایق نهایى»(5) چگونه باید زندگى خود را سامان دهند. نسبت بین دین و اخلاق نیز مسألهاى است که به سهولت، مناقشاتى برمىانگیزد. این تصور که اخلاق پیوند عمیقى با دین دارد، به مذاق فلاسفهاى که درصدد دفاع از استقلال اصول اخلاقى بودهاند، بسیار ناخوشایند آمده است. شور و شوق آنها در پرداختن به این موضوع، غالبا در حد تلاش فلاسفهاى بوده که متقاعد شدهاند زندگى اخلاقى مستلزم تعهد به «امور مطلقى» است که فقط یک دیدگاه دینى آنها را تأمین مىکند.
البته فعالیت دینى کاملاً تا فراسوى حوزه علایق اخلاقى خاص، گسترش مىیابد. اما دینباوران نوعا بر این امر تأکید کردهاند که تعالیم مذهبى فضاى وسیعترى ایجاد مىکنند که در آن، مطالبات اخلاق جایگاه مناسب خود را پیدا مىکنند. بیشتر نظامهاى دینى، زندگى خوب را که متضمّن زندگى خوب اخلاقى است، مبتنى بر اطاعت از مشیّت الهى مىدانند. برخى دیدگاههاى دینى مشرکانهاند و تعداد اندکى نیز حتى متصف به الحادى بودن هستند. اما در این مبحث، ما توجه خود را بر دین توحیدى متمرکز مىکنیم. (ر.ک: مدخل الحاد،(6) فصل اول، «یکتاپرستى»،(7) بخشهاى اول و دوم). براساس یک دیدگاه دینى، غالبا چنین استدلال شده است که معتقدات اخلاقى همه انسانها، چه ایشان آگاهانه مرجعیت اخلاقى خدا را بپذیرند یا نه، نظم اخلاقىِ ساخته شده از طرف خدا را براى هستى مسلّم فرض مىکند و به عبارت دیگر، این معتقدات وابسته به اینگونه نظم اخلاقى هستند. فلاسفهاى که ـ به معناى دقیق کلمه ـ نسبت به باورهاى مذهبى خردهگیر بودهاند، هنگام استدلال براى استقلال اخلاق از تعالیم مذهبى، غالبا توجه خود را بر همین رابطه ادعا شده متمرکز کردهاند. قبلاً هنگامى که افلاطون در اتیفورن (Euthyphro) سؤال کرد: آیا خود خدایان نیز باید معیارهاى پارسایان و مقدّسان را رعایت کنند یا نه؟ چارچوب بحث بر سر این مسائل در عقاید فلسفى غرب ایجاد شده بود. در آن زمان مسائلى که اکنون در معرض زوال هستند، به نحو گستردهاى بر مباحث فلسفى در باب دین و اخلاق سایه انداخته بودند. آیا براى خوبى و تکلیف، معیارهایى وجود دارد که به سبب استقلالشان از اراده خداوند، حتى خدا هم لازم باشد آنها را بپذیرد؟ یا اینکه ما باید فرامین الهى را صرفا به دلیل آنکه خداوند خواسته است، از لحاظ اخلاقى الزامآور بدانیم؟ آنچنان که گذشت، هیچیک از این دو شق، براى بسیارى از متفکران دینى چندان جذاب نبوده است. اگرمعیارهاى اخلاقى مستقل از اراده الهى، واقعیت مخصوص به خود را دارند، بنابراین، مرجعیت اخلاقى برتر خداوند، زیر سؤال خواهد رفت. از دیگر سو، اگر معیارهاى اخلاقى، خود مخلوق خداوند هستند، پس به نظر مىرسد اراده الهى دلبخواهانه است؛ یعنى خداوند مىتوانست نظام اخلاقى بیافریند که از بسیارى جهات اساسى، با عقاید مورد قبول نظامهاى دینى موجود در تضاد باشد. (ر.ک: مدخل اصالت اراده)(8)
منتقدان فلسفىِ باورهاى دینى، مصرّانه بر این نکات تأکید داشتهاند. همچنین ایشان به امید آشکار کردن تناقض اساسى هر اقدامى در جهت ارائه یک مبناى دینى براى اخلاق، بسیار کوشیدهاند. این استدلال چنین ادامه مىیابد که اگر اراده الهى دلبخواهانه تلقّى شود، بنابراین، مشکل مىتوان این مطلب را درک کرد که ما چگونه مىتوانیم عمل اخلاقى را نجات دهیم. در چنین دنیایى، اطاعت انسان از فرامین الهى ضرورتا انقیاد نسبت به یک نیروى فیزیکى خواهد بود. به نظر مىرسد در این مورد، وظیفه و کاوش اخلاقى، هیچ نقش بارزى ایفا نمىکنند. برخى دینباوران خواستهاند به این نکته اعتراف کنند. پیتر گیچ(9) روزى پاسخ صریحى به این اتهام داد که اطاعت از اراده خداوند «پرستش یک قدرت عادى» است. پاسخ وى چنین بود: «مسلّما چنین است، اما این اطاعت، پرستش یک قدرت برتر است و بدینسان، کاملاً با وضع ذلّت بار به خود گرفتن در برابر قدرتهاى زمینى متفاوت است و چنین معنایى در بر ندارد.» (1987:127)
بسیارى از علماى اخلاق دینى تا حدّ چنین برداشتى از مسأله، پیش نرفتهاند. به طور کلى، ایشان در تدوین جایگزینهاى [پیشنهادىِ] خود، یکى از این دو روش را در پیش گرفتهاند. اولین روش، جانبدارى از یک دیدگاه سازگارگرایانه(10) است. در اینجا، چنین استدلال شده است که پذیرش فرامین اخلاقى مبتنى بر دین، با پذیرش یک دیدگاه فلسفى داراى مقبولیت عامتر، سازگارى دارد. تعدادى از علماى اخلاقى فلسفى بزرگ از چنین رویکردى جانبدارى کردهاند. براى مثال، جرِمى بنتام(11) (فصل دوم) مدافع نهایى بودن اصلِ سود بود. [البته] وى مىکوشید تا نشان دهد که سودگرایى، صرفا تبیینى است از آنچه همه انسانها «هرجا که چشماندازى روشن از منافع خود داشته باشند»، آن را مىپذیرند. وى این امر را مستقیما درباره مؤمنان به کار برده است: آنان که به فرامین خداوند گردن مىنهند، به دنبال آن نوع سعادت فردى هستند که یا در زندگى دنیوى و یا در حیات اخروى مىتواند به بهترین وجه به واسطه انتخابى که خداوند انجام مىدهد، به دست آید. ({1823}1961)(12)
جان استوارت میل(13) (فصول هشتم تا یازدهم) نیز با بیان اینکه گردن نهادن به اراده خداىِ خواستار سعادت مخلوقاتش، یعنى «برآوردن سود در سطحى عالى»، این تصور را که سودگرایان، طرفدار «یک آیین بدون خدا» هستند، به باد انتقاد گرفت. ({1891}1961:423)
امانوئل کانت(14) (فصول نهم تا یازدهم) با اتخاذ رویکردى کاملاً متفاوت در توجیه اخلاق، بر این باور بود که بسیارى از دستوراتِ اخلاقىِ موجود در کتاب مقدس مىتوانند سازگار با اطاعت از اوامر مطلق تلقّى شوند.
علماى اخلاقى که در حیطه سنّتهاى دینى خاص کار مىکنند، گاهى از فرصتهایى که به واسطه چنین تبییناتى پیش آمده، استفاده کرده و استدلال نمودهاند که پرداختن به اعمال اخلاقىِ دینى [سرانجام] با پذیرش یکى از دیدگاههاى موجود در سنّت فلسفى کاملاً سازگار است. یکى از کوششهاى عالمانهتر در همین زمینه را مىتوان در نظریه «ناظر آرمانى»(15) ویلیام فرانکنا(16) در باب توجیه اخلاقى مشاهده کرد. (فرانکنا 1976) وى بر این باور است که ما در مقام داورىهاى اخلاقى، به طور ضمنى در مورد آنچه از آن حمایت مىکنیم، ادعاى اجماع داریم. به تعبیر دیگر، بیان اینکه چیزى صحیح یا خوب است، در واقع به معناى اصرار بر این امر است که حکم ما مورد تأیید هر کسى است که این دیدگاه اخلاقى را پذیرفته، و [همچنین مورد تأیید [کسى است که با در نظر گرفتن حقایق مربوط به مسأله، به نحوى هوشمندانه و معقول، درباره موضوع مورد بحث مىاندیشد. خلاصه اینکه همانگونه که فرانکنا بیان مىکند، این امر به معناى این است که دیدگاه ما همان دیدگاهى است که در «روز جزا» تأیید مىشود. البته ثابت نمىکند که داورىهاى اخلاقى مستلزم وجود یک داور الهى هستند. اما حکایت از این دارد که یک معبود نیکخواه، علیم و حکیم، در بهترین جایگاه براى تصمیمگیرى درباره مسائل مربوط به ارزش اخلاقى وجود دارد.
دومین روش، که رویکردى «تمایزگرانه»(17) است، اصول اخلاقى دینى، به عنوان جایگزینى منحصر به فرد براى گزینههاى رایج فلسفى از توجیه اخلاقى مطرح مىکند. براساس چنین دیدگاهى، خدا نه صرفا یک ژرفاندیش افلاطونى نسبت به نمونههاى اعلایى است که از لحاظ عقلى قابل درکند، نه یک حسابگر سودگرا، نه یک تعمیمساز کانتى و نه یک ناظر آرمانى. تأکید مىشود هیچیک از این دیدگاههاى فلسفى نمىتوانند حق مرجعیت اخلاقى خداوند را، آنگونه که ما در درون زندگى دینى تجربه مىکنیم، ادا کنند. در اینجا، استدلال متداول این است که اراده خداوند دلبخواهانه نیست، بلکه نمودى از صفات اوست. براى مثال، النور استامپ(18) و نورمن کرتزمن(19) (1991) با بهرهگیرى از این نظریه توماس آکویناس(20)، که خداوند همان خوبى ذاتى است، به دفاع از چنین دیدگاهى پرداختند. براساس چنین برداشتى از ذات خداوند، رابطه خدا و اصول اخلاقى نه امرى ذهنى و دلبخواه خداست و نه صحّه گذاشتن خدا بر ملاکهایى که مستقل از ذات خداوند هستند. (ر.ک: مدخل بساطت، خدا)(21)
سومین رویکرد ازاین نوع، حاکى از نیاز به برداشتى نسبتا متغیّر از روند شکلگیرى اخلاق است. براى مثال، پاسخ این سؤال آشکار که ما چگونه بدون به کارگیرى برخى معیارهاى مستقل براى ارزش اخلاقى، درک مىکنیم که صفات خداوند از لحاظ اخلاقى، خوب هستند، مىتواند این باشد که راههایى که ما از طریق آنها آموزش مىبینیم، تزکیه مىشویم و معیارها و باورهاى اخلاقى را به کار مىگیریم، پیچیده هستند. مسلّما گرایش فرد بزرگسال به یک دیدگاه مذهبى، تصورات اخلاقى خاصى براى برخورد اولیه با خداوند پدید مىآورد، اما هنگامى که شخص، نظام اعتقادى پیچیده و جدیدى را درونى مىسازد، خود این تصورات مىتوانند بکلى تغییر کنند. در چنین روندى، همیشه روشن نیست که ما کجا معیارهاى مستقل ارزشگذارى را در ارزیابى فرامین الهى به کار مىگیریم و در کجا تعهدات اخلاقى پیشین خود را براى اصلاح و تغییر، تسلیم مداقّه الهى مىکنیم. بازل میچل(22) از این دیدگاه حمایت مىکند و اظهار مىدارد: گرچه گردن نهادن به مرجعیت اخلاقى خداوند مستلزم این است که بتوانیم تشخیص دهیم چه چیزى کامل است، اما مسلما اینگونه نیست که تنها دلیل مکفى براى اعتقاد به خوب بودن خدا، توانایى خود ماست، براى اینکه به طور مستقل به نفع خودمان دستورات الهى ابداع نماییم.» (1980:150)
2. کمال اخلاقى
منتقدان دیدگاههاى اخلاقى مبتنى بر دین، توجه خود را تنها بر مرجعیت اخلاقى خداوند متمرکز نکردهاند. ایشان همچنین مصرّانه این باور را، که گردن نهادن به مرجعیت اخلاقى خداوند راهى براى ارتقاى شکوفایى انسان است، مورد انتقاد قرار دادهاند. این انتقاد، صور فراوانى دارد: برخى چنین استدلال کردهاند که اطاعت از اراده الهى «کودکانه» است (پاتریک ناول ـ اسمیت(23) 1966)؛ دیگران آن را «پیش انسانى» (اریک فرُم)(24) یا «سوء نیت» (سیمون دو بیووُیر)(25) یا موجب افزایش نوعى «خودباختگى» (کارل مارکس(26) فصل سوم) مىدانند. این تبیینات گوناگون نشاندهنده یک اعتراض محورى مشترک است: حالت اطاعت از ارادهاى «برونى» یا «برتر» نسبت به اراده خود انسان، مانعى براى شکوفایى انسان است. کمال اخلاقى، مستلزم بسط مفهومى مناسب از آزادى است؛ چرا که افراد آزاد، خط مشى اخلاقى خود را بدون اجبار ترسیم مىکنند. اما پذیرفتن فرامین اخلاقى خداوند ـ که ممکن است خیرخواهانه باشند ـ به نحوى بسیار اساسى، براى عمل اخلاقى مخرّب است.
یک واکنش برجسته دینى به این تحلیل، زیرسؤال بردن شیوههاى به کارگیرى مفاهیمى نظیر استقلال و کمال است. هویّت آزاد، مستلزم ایجاد اصول و ارزشهاى اخلاقى از هیچ نیست. بر عهده گرفتن مسؤولیت معیارهایى که شخص مىپذیرد و تصمیماتى که اتخاذ مىکند، کافى است. چنین مفهومى از آزادى مسؤولیتپذیر، با زندگى بر محور اطاعت از اراده خدا، منافات ندارد. براى مثال، تصویر کتاب مقدّس از چارچوب ارتباط مؤمنان با خدا، که مبتنى بر میثاق است، بر اهمیت هویّتِ مسؤولیتپذیر در زندگى دینى تأکید دارد.
اطاعت از فرمان خداوند مىتواند مظهر بارزى از کمال اخلاقى تلقّى شود. انسان کامل بودن، مقتضى علاقه به جدّى گرفتن حقایق است. اگر بر حسب اتفاق، کسى معتقد باشد که واقعا خدایى وجود دارد و از لحاظ علم، خوبى و قدرت، بىنهایت برتر از انسانهاست، نادیده گرفتن عظمت اخلاقى خداوند، به معناى عدم کمال و حتى خودفریبى است. اگر خداوند در واقع، یک آفریدگار مهربان است ـ که خواستار تجربه کردن آرامش الهى توسط انسانهاست ـ خدمت به چنین خدایى، یعنى محقق ساختن ابعاد جدید هویّت انسان کامل. البته ممکن است کسى تأکید کند که ادعاهاى ناظر به واقع، که مبناى نگرش دینى را تشکیل مىدهند ـ اینکه خدایى هست، اینکه خداوند اطلاعات مهمى درباره واقعیت اخلاقى به انسان وحى کرده است، اینکه انسانها گناهکارانى هستند که به شدت محتاج هدایت اخلاقى مىباشند ـ آنقدر عجیب هستند که تصدیق آنها، خود نشانهاى از عدم کمال است. اگرچه اینها مسائل مهمى هستند که باید مطرح شوند، اما مطرح کردن آنها به معناى تبدیل بحث از موضوعات خاص اخلاقى به] بحث از[ موضوعات کلىتر فلسفى است که با شیوههایى که ما از طریق آنها باورهایمان را شکل داده و توجیه مىکنیم، مرتبط هستند.
از اینرو، یک برداشت دینى از اخلاق نیز نمىتواند نقد شود، مگر با زیرسؤال بردن مجموعه بزرگتر باورهایى که اخلاق عمیقا با آنها مرتبط است. نقد چنین نگرشى به نام «استقلال یا کمال اخلاقى»، تنها مسائل کلىترى در باب چارچوبهاى پیچیده نظرى، که این واژهها در درون آنها قابل فهم هستند، پیش مىکشد. در نهایت، انسان به مسائلى کشیده مىشود که نه تنها با وجود و ماهیت، نماى کلى وضعیت انسان، ویژگى و گستره وحى الهى، جایگاه مناسب مرجعیت اخلاقى و شیوههاى تأثیرگذارى تعالیم دینى، بلکه بر گوناگونى فراوان اعمال انسانى ارتباط دارد.
3. اخلاق و جهانبینى
دین و اخلاق از راههاى گوناگونى بر یکدیگر تأثیر مىگذارند. از یک سو، دنیاى اخلاقى انسانهاى مؤمن نوعا پر جمعیتتر از دنیاى اخلاقى سایر جهانبینىهاست. براى مثال، حتى اگر مؤمنان در برداشت خود از توجیه اخلاقى سودگرا نسبتا صادق باشند، بازهم باید علایق مقدّسان و فرشتگان را ـ صرف نظر از خدا ـ در تعیین آنچه بیشترین خیر را براى بیشترین تعداد [انسانها] ایجاد مىکند، مدّنظر داشته باشند. همچنین مؤمنان غالبا برداشت مبسوطترى از شرایط زمانى براى تفکر درباره مفاد عمل اخلاقى به کار مىگیرند؛ زیرا در بیشترِ سُنَنِ مذهبى، تصمیمهاى اخلاقى از اهمیت ابدى برخوردارند. تعالیم دینى از لحاظ داستان نیز غنى هستند. انسان مؤمن الگوهاى فراوانى در اختیار دارد؛ [مانند: [قدّیسان روحانى، زنان و مردان قهرمان، انسانهاى شرور و حکایاتى از انسانهایى که زندگى اخلاقى خود را در واکنش به انواع چالشها و وسوسهها سپرى کردهاند. این حکایاتِ همانند، مفهوم به تفصیل توضیح داده شدهاى از آنچه که اخلاقا ممکن است در اختیار مؤمنان مىگذارند (اعتقاد به معجزه و داورى نهایى و مفهومى از دسترسى به منبع الهى قدرت و فیض) مىتوانند تأثیر مهمى در انگیزش اخلاقى داشته باشند.
اگر قرار باشد این روابط پیچیده به طور صحیح مطالعه شوند، بحث فلسفى از دین و اخلاق نمىتواند به تدوین پاسخهاى فلسفى به منتقدان اخلاق دینى محصور شود. امر دیگرى نیز که موردنیاز است، کار مثبت و سازندهترى است که مرى لین مک کورد آدامز(27) (1988) آن را توصیف کرده است: وى فیلسوفان مسیحى را در پرداختن به «طرحریزى دیدگاههاى جاىگزینى» به چالش کشیده است که ضرورتا به «افزایش نظریات کلامى» درباره ماهیت «ارزش اخلاقى و خیر انسان» منتهى مىشود. از نظر برخى از علماى اخلاق دینى، این جنبه سازندهتر کارشان تا حدى توسط تفهیم شیوههایى به انجام رسیده که طى آنها یک برداشت دینى از اخلاق مىتواند جامعتر و یا قانع کنندهتر از جایگزینهاى اخلاقى سکولار تلقّى شود. یک راهبرد عام، توصیف مکاتب فکرى غیردینى به عنوان [مکاتبى [است که به شیوهاى تحویلگرایانه، بر جنبهاى از اخلاق تأکید دارند که جزء مکمّل طرح دینى بزرگتر است. از اینرو، وظیفهگرایان اخلاقى در تلاشند تا آنچه را دینمداران به عنوان ساماندهى «ذاتى» واقعیت اخلاقى توسط خداوند تلقّى مىکنند، توجیه کنند. سودگرایان گرچه به شیوهاى تحریف شده، نسبت به غایتى که خدا براى جهان اخلاقى مقدّر کرده، حسّاس هستند، اما برخورد افراد سکولار با فضیلت و خصلت اخلاقى، عبارت است از: کندوکاو درباره نماى نقشههاى خالق براى شکوفایى انسان؛ و غیره. برخى از علماى اخلاق دینى، به ویژه در سنّت مسیحیت، شیوههایى ترسیم کردهاند که از آن طریق دعوت کتاب مقدّس به زندگى [همراه] با محبت فداکارانه، برداشتى از زندگى خوب ارائه مىکند که غنىتر از هر نظریه غیردینى جایگزین است.
امر به پرداختن به اقدامات سازندهتر نیز بسیارى از علماى اخلاقى دینى را برانگیخته است تا به کند و کاو در محدوده میانرشتهاى نسبتا وسیعى بپردازند و شیوههایى را مورد توجه قرار دهند که از آن طریق، الگوهاى کلى «زندگى خوب» حتى با مباحث گستردهتر فلسفى و کلامى مرتبط مىشوند. یک راه براى مشاهده این تلاش سازنده و گستردهتر در تفکر اخلاقى، ملاحظه آن به عنوان مشقى براى برداشتى گستردهتر از حوزه کار متکلّمان فلسفى است. کلام فلسفى غالبا به نحوى بسیار تنگنظرانه، رشتهاى تفسیر مىشود که صرفا متمرکز بر مسائل معرفتشناختى مرتبط با دین و عقل، و مباحث متافیزیکى پیرامون ذات خداوند است. کلام فلسفى مىتواند به نحوى کلىتر، دربردارنده تمامى برنامههاى آموزشى کلامى تلقّى شود، به گونهاى که موضوعات فلسفى مرتبط با مطالعات مربوطه به کتاب مقدّس، ماهیت انسان، اصول مسیحیان انجیلى(28) و امثال آن را مورد توجه قرار دهد. به این معنا، مىتوان کلام فلسفى اخلاقى را یک رشته فرعى از کلام فلسفى تلقّى کرد؛ دقیقا همانگونه که در برنامه رایج آموزش کلام، کلام اخلاقى، به معناى دقیق کلمه، یک رشته فرعى از کلام لحاظ شده است.
نیازى به گفتن نیست که این موضوعات در بین متکلّمان، بسیار مورد بحث قرار گرفتهاند. از اینرو، کار سازنده تفکر اخلاقى دینى باید توجه زیادى به شیوههاى گوناگونى داشته باشد که از آن طریق، دیدگاههاى خاص کلامى برداشت از موضوعات اخلاقى را شکل مىدهند. براى مثال، اصول اخلاقى یهودیت اصلاحطلب(29) به نحو قابل ملاحظهاى با تعالیم اخلاقى مکتب «خاسیدیسم»(30) تفاوت دارد. تفاوتهاى مشابهى ـ مثلاً ـ درون آیین بودا و اسلام وجود دارند. در واقع، اندیشه اخلاقى تطبیقى، دغدغه خاطر مهمى براى متفکران مسیحى بوده است. مسیحیان شرقى و غربى، برداشتهاى متفاوتى از متافیزیکهاى «روح» و «ماده» ایجاد کردهاند که به رهنمودهایى بدیل در رابطه با بسیارى از موضوعات مهم اخلاقى منجر شده است. (ر.ک: مدخل تطهیر،(31) فصول اول و دوم.) به عنوان یک نمونه بارز، در مذهب پروتستان، متفکران آیین «باز تعمیدى»(32) دیدگاهى اخلاقى را پدید آوردهاند که بر «زندگى ساده»(33) و «صلحطلبى»(34) تأکید دارد، در حالى که اندیشمندان آیین «کالونى»(35) غالبا بر درون مایههاى «اخلاق کار»(36) و دیدگاهى [ناظر به [یک «جنگ عادلانه»(37) بر مبناى به کارگیرى خشونت تأکید کردهاند. در مذهب کاتولیک رُم، که در آن مقامات کلیسا رسما به عنوان صاحبان اختیار براى آموزش اخلاق عمل مىکنند، مجموعه قابل توجهى از تعالیم اخلاقى عملى نضج گرفته است، گرچه ترویج انواع اقلیّتهاى مذهبى خاص (راهبان پیرومسلک «بندیکت مقدّس»،(38) فرقه رهبانى «دومینیکن»(39) فرقه «راهبان سائل»(40)، فرقه «یسوعیان»(41) فرقه «راهبان کرملى»(42) و امثال آنها) نیز منجر به پدید آمدن انواعى از روحانیت فکور،(43) عملگرا(44)، زهدگراى گوشهنشین(45)، رهایىگرا(46) و مانند آن شده است که به نوبه خود، با الگوهاى زندگى، متناظرند.
بررسى تطبیقى دیدگاههاى اخلاقى گوناگون درون سنّتهاى دینى نیز به شدت بر مسائل میان فرهنگى متمرکز بوده است. این مطلب در جامعه مسیحیت نیز به نحو خاصى مورد تأکید بوده؛ جامعهاى که در آن پدیده «بافتمند سازى»(47) مورد تأکید متفکرانى بوده است که درصددند توجهات همدلانه را به شیوههایى جلب کنند که پیام مسیحیت از طریق آنها در بافتهاى فرهنگى متنوع، دریافت شده، از آنِ خود گردیده و تفسیر شده است. مباحث اخلاقى بر این پژوهشها سایه انداختهاند، بخصوص هنگامى که تلاشهاى تبلیغى مسیحیان را واداشت تا حتى هنگام وجود مرکزیت مشترکى از عقاید راسخ مذهبى، درباره چگونگى سهیم بودن عوامل فرهنگى در شکلگیرى اختلافات اخلاقى بیندیشند.
با این حال، این مسأله، که یک دیدگاه سنتى مبتنى بر اخلاق دینى چگونه مىتواند بر مباحث «پسامدرن»(48) در باب نسبىگرایى اخلاقى و کثرتگرایى اخلاقى نور تازهاى بتاباند، چالشهاى جدیدى براى کلام فلسفى مطرح مىکند. این باور فراگیر که «طرح جنبش روشنگرى»(49) با پیشفرض مُتقنش، یعنى کفایت عقل انسان مستقل براى پرداختن به مسائل اساسى مورد علاقه بشر، نتوانسته است به وعدههایش عمل کند، موجب جستوجو براى یافتن جایگزینهاى دیگر شده است. از نظر برخى از افراد، هم در فرهنگ دانشگاهى و هم در فرهنگ عمومى، این امر علاقه مجدّدى نسبت به طرحهاى متافیزیکى «پیش مدرن»(50) برانگیخته است. از نظر برخى دیگر، این امر به معناى نوعى انطباق اساسى با کثرتگرایى افراطى بوده است، خواه در قالب شکگرایى معرفتشناختى و اخلاقى ساخت شکن(51) و فراگیر، و یا [در قالب] جانبدارى متعادلتر از رویکردى ژرفنگرانه.(52)
یک تلاش قابل توجه در اواخر قرن بیستم براى پرداختن به این مسائل پیچیده، ظهور علاقه شدید به نقش «روایت» در زندگى اخلاقى بوده است. این علاقه در میان علماى اخلاق دینى شدت خاصى داشته است. استنلى هاورواس(53) (هاورواس و مک اینتایر(54) 1983) در توضیح خود درباره حکایتگرایى در مسیحیت، در مورد انگیزههاى ضدیت با روشنفکرى(55) در محل کار، تصریح کرده است. ما ذوات نفسالامرى نیستیم که طبایع خود را به بهترین وجه به واسطه تدوین امور مطلق اخلاقى فعلیت بخشیم که ما را از خصایصمان منسلخ مىکنند؛ برعکس، ما موجوداتى اجتماعى هستیم که به لحاظ تاریخى شکل گرفتهایم، که هویتمان فقط در سخن گفتن از حکایات جزء به جزء توصیف شدهمان تحقق
مىیابد. «زندگى خوب» از دید هاورواس، هنگامى به نحوى بسیار ثمربخش تحصیل مىشود که ما خود را در جوامعى مستغرق کنیم که روایتشان مجسّمکننده آداب و رسوم اجتماعى است که ما را قادر مىکند تا به خداى واحد حقیقى براى دنیا، مؤمن باشیم.
البته یک مسأله مهم براى روایتگرایى دینى،(56) این است که ما چگونه بدانیم کدام جوامع، جوامعى هستند که آداب و رسومشان مطابق اراده خدا هستند. حکایتگرایان دینى در پرداختن به این مسأله، از ملحق شدن به کسانى که شکگرایى عمیقى را درباره معقول بودن «ماوراى روایات»(57) ابراز مىکنند، امتناع مىورزند. آنها بر تدوین یک «داستان بزرگتر»، که داستانهاى خاصتر را تفسیر مىکند، اصرار مىورزند ـ جایى که تفسیر کردن متضمّن توانِ برملا ساختن نقایص و نابسندگىها باشد. در اینجا، وحى الهى به عنوان منبعى تلقّى مىشود که نه تنها در درجه اول، مجموعهاى از فرامین یا اصول اخلاقى، بلکه جهانبینى گستردهترى ارائه مىکند که در آن روایت مبسوطى درباره [نحوه [رفتار خداوند با انسانها گنجانده شده است.
مباحثى با بافت وسیعتر براى درک رابطه بین دین و اخلاق، همچنین به شدت تحت تأثیر تحولات اندیشه طرفداراى از تساوى حقوق زن و مرد بودهاند. برخلاف اصلاحطلبان طرفدار تساوى حقوق زن و مرد در قرن نوزدهم، که غالبا یکتاپرستى سنّتى را در مبارزات خود براى [نیل به[ تساوى مسلّم مىگرفتند، ویژگى پیدایش نهضت «تساوى حقوق زن و مرد» در قرن بیستم [ظهور [یک تجدیدنظر نقّادانه در پیشفرضهاى معرفتشناختى و متافیزیکى بود؛ پیشفرضهایى که مقبولیت گستردهاى داشتند. بسیارى از مسائل مطرح شده در این کاوشها، بر موضوعاتى تأکید داشتند که براى برداشت دینى از واقعیت، اساسى بودند. براى مثال، برخى از طرفداران تساوى حقوق زن و مرد چنین استدلال مىکردند که هر مفهومى از «سلسله مراتب»، که مشتمل بر این تفکر باشد که خدا داراى وجود و قدرت متعالى «مافوق» انسان است، براى تقویت ستمگرى جنسى طراحى شده است.
مطمئنا تمامى تفکرات طرفدار تساوى حقوق زن و مرد، ناقد اقتدار خداوند یا تعالى دینى ـ به معناى دقیق کلمه ـ نیستند. اما حتى در جایى که فلاسفه و متکلّمان طرفدار تساوى حقوق زن و مرد در فضاى کلى یک دیدگاه سنّتى کار کردهاند، به کند و کاو الگوهاى عمیقا تثبیت شده تفسیر برخى از مضامین اخلاقى بنیادین پرداختهاند. ایشان در این کند و کاو، [دیگران[ را به متفکرانى توجه دادهاند که مدتها مورد غفلت بودهاند؛ مانند زنان عارف قرون وسطا، و بر مضامین کمتر «مردانه» (اخلاق مراقبت، مناسبات)(58) در تأمّل اخلاقى مبتنى بر دین تأکید داشتهاند. (ر.ک: مدخل اصول اخلاقى فمینیست؛ کلام فمینیست.)
4. اخلاق عملى
رابطه دین و اخلاق در اواخر قرن بیستم نیز به سبب توجه عمیق به مسائل اخلاقى عملى، مورد تأکید بوده است. السدایر مک اینتایر(59) بر این باور است که «دورههایى در تاریخ اخلاق وجود داشتهاند که در آنها عمیقترین تقسیمات اخلاقى در زمینههاى مسائل اصل مورد علاقه انسان، یعنى عدالت اجتماعى، جنگ، تمایلات جسنى، کاربردهاى فناورانه، وجود داشتهاند» (هاورواس و مک اینتایر 1983:1) هنگام فرا رسیدن چنین دورانهایى، بسیارى از مردمى که فیلسوفان حرفهاى نیستند نسبت به بحث از اخلاق عملى ـ البته به میزان غیرمعمولى از وضوح و نیز عمق نظرى ـ احساس نیاز مىکنند و به شدت مىخواهند بدانند که کدام فلسفه اخلاق نظرى باید در سطح عمل دخیل باشد. البته توانایى ارائه رهنمود عملى، به تنهایى محکى براى درستى یک دیدگاه نظرى در باب اخلاق نیست. اما قطعا ارتباط عملى، عاملى است که باید در ارزیابى کلى یک نظام اخلاقى، مدّنظر قرار گیرد. هم فلاسفه و هم متکلّمان به سبب میزان انتزاعى که مشخصه پژوهشهاى آنهاست، در خور توجهند. اما کارهاى کلامى نوعا به طور تنگاتنگى با تلاش براى تبلیغ نظریهها در محیطهاى عمومى متأثر از مسائل عملى، مرتبط هستند. غالبا درجه غیرمعمولى از «پیچیدگى» مشخصه این تلاشهاى دینى بوده است. براى مثال، در مباحث اخلاق پزشکى، علماى اخلاق دینى مکرّر تأکید کردهاند که موضوعات «بایدى»، که توسط اخلاق پزشکى بیان مىشوند، به ندرت صرفا مسائل درستى یا نادرستى اخلاقى هستند. به دلیل آنکه ایشان با جهانبینى گستردهتر ما نیز سر و کار دارند، ما باید توجه دقیقى به حوزه گستردهاى از موضوعات فلسفى و کلامى داشته باشیم، متافیزیکى، معرفت شناختى و انسانشناسى درباره تکوّن و توقّف حیات انسان و تبیینات یگانهنگرانه و ثنوى گرایانه از ترکیب انسان؛ زیرا آنها به موضوعات بنیادین اهمیت درمان پزشکى در زندگى افراد بشر اشاره دارند؛ و نیز بسیارى مسائل دیگر. آنچه براى اخلاق پزشکى درست است، براى سایر حوزههایى که در آنها رهنمودهاى اخلاقى عملى ارائه مىشوند نیز به قوّت خود باقى است، اگرچه فقط مؤمنان دینى نیستند که بر توجه دادن به این دشوارىها اصرار خواهند ورزید. مدافعان دیدگاههاى گوناگون غیردینى، مانند مارکسیستها، پیروان فروید، ساخت شکنان(60) و طرفداران سکولار تساوى حقوق زن و مرد، براى اصرار کردن بر تصدیق پیچیدگى نظرى، دلایل خاص خود را دارند. گرچه در اینجا [نیز [همانند سایر موضوعات اخلاقى، مؤمنان دینى نقش خاصى در به دست دادن شیوههاى مهم و منحصر به فرد براى طرح مسائل دینى دارند. همچنین ر.ک: مدخل حلاقه؛(61) اخلاق و اصول اخلاقى.
پىنوشتها
*. ترجمه مقاله
"RELIGION AND MORALITY Routledge Encyclopedia of PHILOSOPHY, 1998
1. Richard J. Mouw
2. authority
3. preachability
4. ultimate concerns
5. ATHEISM
6. MoNOTHEISM
7. VoLUNTARISM
8. Peter Geach
9. compatiblist
10. Jeremy BENTHAM
11ـ نماد{ } در ترجمه این مقاله، جایگزین نماد[ ] در متن اصلى شده است. (م)
12. John Stuart MILL
13. Immanuel KANT.
14. Ideal Observer
15. Willam Frankena
16. disinctivist
17. Eleonore Stump
18. Norman Kretzmann
19. Thomas Aquinas
20. SiMPLICITY. DIVINE
21. Basil Mitchel
22. Patrick Nowell - Smith
23. Erich Fromm
24. Simone de Beauvoir
25. Karl MAR×
26. Marilyn McCord Adams
27. Evangelism
28. Reform Judaism
29. Hasidim
30. SANCTIFICATION
31. Anabaptist
32. simple living
33. pacifism
34. Calvinist
35. work ethic
36. Just war
37. Benedictine
38. Dominican
39. Franciscan
40. Jesuit
41. Carmelite
42. contemplative
43. activist
44. eremitic
45. liberationist
46. contextualization
47. post - modern
48. the Enlightenment project
49. pre - modern
50. deconstructing
51. perspectivatist
52. stanley Hauerwas
53. Maclntyre
54. anti - Enlightenment
55. religious narrativism
56. meta - narratives
57. the ethics of care, relationality
58. Alasdair MaCINTYRE
59. deconstructionists
60. HALAKHAH
--------------------------------------------------------------------------------
تأثیر دین بر هویّت اخلاقى نیز بسیار مورد بحث بوده است. گروههاى مختلف سکولار تأکید کردهاند که مذهب موجب کمال اخلاقى نخواهد شد. متفکران دینى از طریق بررسى شیوههاى شکلگیرى تصور انسان از کمال اخلاقى، توسط جهانبینى کلىتر وى، واکنش نشان دادهاند. اگر بر این باور باشیم که خدایى وجود دارد که معارف اخلاقى مهمى در اختیار ما قرار داده است، این باور بر شیوههاى درک ما از اینکه چه چیزى باید به عنوان رویکردى «کامل» و «عقلانى» به سوى تصمیمگیرى اخلاقى تلقّى شود، تأثیر خواهد گذاشت.
علماى اخلاق دینى گرایش خاصى به شیوههایى داشتهاند که به واسطه آنها، جهانبینىها برداشت ما را از مسائل اخلاقى شکل مىدهند. این گرایش از تنوّع موجود در جوامع دینى ناشى شده است. براى مثال، در مسیحیت، سنّتهاى اخلاقى گوناگونى در کنار یکدیگر همزیستى دارند که با دیدگاههاى کلامى بسیار متنوّع و محیطهاى فرهنگى متکثر، که باورهاى مسیحى درون آنها نضج گرفتهاند، متناظرند. این پیچیدگى، منابعى را براى پرداختن به جاذبه «پست مدرن» در کنار نسبىگرایى اخلاقى و شکگرایى اخلاقى، فراهم آورده است.
نسبت دین و اخلاق براى مسائل مربوط به حکم اخلاق عملى نیز داراى اهمیت است. نظامهاى اخلاقىِ دینى غالبا با عنایت به «قابلیت موعظه کردنشان»(4) بسط یافتهاند؛ به این معنا که علماى اخلاق دینى سابقهاى طولانى در تلاش براى مرتبط ساختن نظریه به عمل، در مباحث اخلاقى داشتهاند. توانایى یک نظام اخلاقى در ارائه ارشاد عملى، بخصوص در دوران سردرگمى اخلاقى گسترده، اهمیت دارد.
[عناوین مورد بحث در این نوشتار عبارتند از:]
1. خدا و مرجعیت اخلاقى؛
2. کمال اخلاقى؛
3. اخلاق و جهانبینى؛
4. اخلاق عملى.
1. خدا و مرجعیت اخلاقى
جاى تعجب نیست که فلاسفه، توجه زیادى به رابطه بین دین و اخلاق داشتهاند. هر دو حوزه گفتمان، به این مسأله مىپردازند که انسانها براى ارتقاى شکوفایى بشر در پرتو «علایق نهایى»(5) چگونه باید زندگى خود را سامان دهند. نسبت بین دین و اخلاق نیز مسألهاى است که به سهولت، مناقشاتى برمىانگیزد. این تصور که اخلاق پیوند عمیقى با دین دارد، به مذاق فلاسفهاى که درصدد دفاع از استقلال اصول اخلاقى بودهاند، بسیار ناخوشایند آمده است. شور و شوق آنها در پرداختن به این موضوع، غالبا در حد تلاش فلاسفهاى بوده که متقاعد شدهاند زندگى اخلاقى مستلزم تعهد به «امور مطلقى» است که فقط یک دیدگاه دینى آنها را تأمین مىکند.
البته فعالیت دینى کاملاً تا فراسوى حوزه علایق اخلاقى خاص، گسترش مىیابد. اما دینباوران نوعا بر این امر تأکید کردهاند که تعالیم مذهبى فضاى وسیعترى ایجاد مىکنند که در آن، مطالبات اخلاق جایگاه مناسب خود را پیدا مىکنند. بیشتر نظامهاى دینى، زندگى خوب را که متضمّن زندگى خوب اخلاقى است، مبتنى بر اطاعت از مشیّت الهى مىدانند. برخى دیدگاههاى دینى مشرکانهاند و تعداد اندکى نیز حتى متصف به الحادى بودن هستند. اما در این مبحث، ما توجه خود را بر دین توحیدى متمرکز مىکنیم. (ر.ک: مدخل الحاد،(6) فصل اول، «یکتاپرستى»،(7) بخشهاى اول و دوم). براساس یک دیدگاه دینى، غالبا چنین استدلال شده است که معتقدات اخلاقى همه انسانها، چه ایشان آگاهانه مرجعیت اخلاقى خدا را بپذیرند یا نه، نظم اخلاقىِ ساخته شده از طرف خدا را براى هستى مسلّم فرض مىکند و به عبارت دیگر، این معتقدات وابسته به اینگونه نظم اخلاقى هستند. فلاسفهاى که ـ به معناى دقیق کلمه ـ نسبت به باورهاى مذهبى خردهگیر بودهاند، هنگام استدلال براى استقلال اخلاق از تعالیم مذهبى، غالبا توجه خود را بر همین رابطه ادعا شده متمرکز کردهاند. قبلاً هنگامى که افلاطون در اتیفورن (Euthyphro) سؤال کرد: آیا خود خدایان نیز باید معیارهاى پارسایان و مقدّسان را رعایت کنند یا نه؟ چارچوب بحث بر سر این مسائل در عقاید فلسفى غرب ایجاد شده بود. در آن زمان مسائلى که اکنون در معرض زوال هستند، به نحو گستردهاى بر مباحث فلسفى در باب دین و اخلاق سایه انداخته بودند. آیا براى خوبى و تکلیف، معیارهایى وجود دارد که به سبب استقلالشان از اراده خداوند، حتى خدا هم لازم باشد آنها را بپذیرد؟ یا اینکه ما باید فرامین الهى را صرفا به دلیل آنکه خداوند خواسته است، از لحاظ اخلاقى الزامآور بدانیم؟ آنچنان که گذشت، هیچیک از این دو شق، براى بسیارى از متفکران دینى چندان جذاب نبوده است. اگرمعیارهاى اخلاقى مستقل از اراده الهى، واقعیت مخصوص به خود را دارند، بنابراین، مرجعیت اخلاقى برتر خداوند، زیر سؤال خواهد رفت. از دیگر سو، اگر معیارهاى اخلاقى، خود مخلوق خداوند هستند، پس به نظر مىرسد اراده الهى دلبخواهانه است؛ یعنى خداوند مىتوانست نظام اخلاقى بیافریند که از بسیارى جهات اساسى، با عقاید مورد قبول نظامهاى دینى موجود در تضاد باشد. (ر.ک: مدخل اصالت اراده)(8)
منتقدان فلسفىِ باورهاى دینى، مصرّانه بر این نکات تأکید داشتهاند. همچنین ایشان به امید آشکار کردن تناقض اساسى هر اقدامى در جهت ارائه یک مبناى دینى براى اخلاق، بسیار کوشیدهاند. این استدلال چنین ادامه مىیابد که اگر اراده الهى دلبخواهانه تلقّى شود، بنابراین، مشکل مىتوان این مطلب را درک کرد که ما چگونه مىتوانیم عمل اخلاقى را نجات دهیم. در چنین دنیایى، اطاعت انسان از فرامین الهى ضرورتا انقیاد نسبت به یک نیروى فیزیکى خواهد بود. به نظر مىرسد در این مورد، وظیفه و کاوش اخلاقى، هیچ نقش بارزى ایفا نمىکنند. برخى دینباوران خواستهاند به این نکته اعتراف کنند. پیتر گیچ(9) روزى پاسخ صریحى به این اتهام داد که اطاعت از اراده خداوند «پرستش یک قدرت عادى» است. پاسخ وى چنین بود: «مسلّما چنین است، اما این اطاعت، پرستش یک قدرت برتر است و بدینسان، کاملاً با وضع ذلّت بار به خود گرفتن در برابر قدرتهاى زمینى متفاوت است و چنین معنایى در بر ندارد.» (1987:127)
بسیارى از علماى اخلاق دینى تا حدّ چنین برداشتى از مسأله، پیش نرفتهاند. به طور کلى، ایشان در تدوین جایگزینهاى [پیشنهادىِ] خود، یکى از این دو روش را در پیش گرفتهاند. اولین روش، جانبدارى از یک دیدگاه سازگارگرایانه(10) است. در اینجا، چنین استدلال شده است که پذیرش فرامین اخلاقى مبتنى بر دین، با پذیرش یک دیدگاه فلسفى داراى مقبولیت عامتر، سازگارى دارد. تعدادى از علماى اخلاقى فلسفى بزرگ از چنین رویکردى جانبدارى کردهاند. براى مثال، جرِمى بنتام(11) (فصل دوم) مدافع نهایى بودن اصلِ سود بود. [البته] وى مىکوشید تا نشان دهد که سودگرایى، صرفا تبیینى است از آنچه همه انسانها «هرجا که چشماندازى روشن از منافع خود داشته باشند»، آن را مىپذیرند. وى این امر را مستقیما درباره مؤمنان به کار برده است: آنان که به فرامین خداوند گردن مىنهند، به دنبال آن نوع سعادت فردى هستند که یا در زندگى دنیوى و یا در حیات اخروى مىتواند به بهترین وجه به واسطه انتخابى که خداوند انجام مىدهد، به دست آید. ({1823}1961)(12)
جان استوارت میل(13) (فصول هشتم تا یازدهم) نیز با بیان اینکه گردن نهادن به اراده خداىِ خواستار سعادت مخلوقاتش، یعنى «برآوردن سود در سطحى عالى»، این تصور را که سودگرایان، طرفدار «یک آیین بدون خدا» هستند، به باد انتقاد گرفت. ({1891}1961:423)
امانوئل کانت(14) (فصول نهم تا یازدهم) با اتخاذ رویکردى کاملاً متفاوت در توجیه اخلاق، بر این باور بود که بسیارى از دستوراتِ اخلاقىِ موجود در کتاب مقدس مىتوانند سازگار با اطاعت از اوامر مطلق تلقّى شوند.
علماى اخلاقى که در حیطه سنّتهاى دینى خاص کار مىکنند، گاهى از فرصتهایى که به واسطه چنین تبییناتى پیش آمده، استفاده کرده و استدلال نمودهاند که پرداختن به اعمال اخلاقىِ دینى [سرانجام] با پذیرش یکى از دیدگاههاى موجود در سنّت فلسفى کاملاً سازگار است. یکى از کوششهاى عالمانهتر در همین زمینه را مىتوان در نظریه «ناظر آرمانى»(15) ویلیام فرانکنا(16) در باب توجیه اخلاقى مشاهده کرد. (فرانکنا 1976) وى بر این باور است که ما در مقام داورىهاى اخلاقى، به طور ضمنى در مورد آنچه از آن حمایت مىکنیم، ادعاى اجماع داریم. به تعبیر دیگر، بیان اینکه چیزى صحیح یا خوب است، در واقع به معناى اصرار بر این امر است که حکم ما مورد تأیید هر کسى است که این دیدگاه اخلاقى را پذیرفته، و [همچنین مورد تأیید [کسى است که با در نظر گرفتن حقایق مربوط به مسأله، به نحوى هوشمندانه و معقول، درباره موضوع مورد بحث مىاندیشد. خلاصه اینکه همانگونه که فرانکنا بیان مىکند، این امر به معناى این است که دیدگاه ما همان دیدگاهى است که در «روز جزا» تأیید مىشود. البته ثابت نمىکند که داورىهاى اخلاقى مستلزم وجود یک داور الهى هستند. اما حکایت از این دارد که یک معبود نیکخواه، علیم و حکیم، در بهترین جایگاه براى تصمیمگیرى درباره مسائل مربوط به ارزش اخلاقى وجود دارد.
دومین روش، که رویکردى «تمایزگرانه»(17) است، اصول اخلاقى دینى، به عنوان جایگزینى منحصر به فرد براى گزینههاى رایج فلسفى از توجیه اخلاقى مطرح مىکند. براساس چنین دیدگاهى، خدا نه صرفا یک ژرفاندیش افلاطونى نسبت به نمونههاى اعلایى است که از لحاظ عقلى قابل درکند، نه یک حسابگر سودگرا، نه یک تعمیمساز کانتى و نه یک ناظر آرمانى. تأکید مىشود هیچیک از این دیدگاههاى فلسفى نمىتوانند حق مرجعیت اخلاقى خداوند را، آنگونه که ما در درون زندگى دینى تجربه مىکنیم، ادا کنند. در اینجا، استدلال متداول این است که اراده خداوند دلبخواهانه نیست، بلکه نمودى از صفات اوست. براى مثال، النور استامپ(18) و نورمن کرتزمن(19) (1991) با بهرهگیرى از این نظریه توماس آکویناس(20)، که خداوند همان خوبى ذاتى است، به دفاع از چنین دیدگاهى پرداختند. براساس چنین برداشتى از ذات خداوند، رابطه خدا و اصول اخلاقى نه امرى ذهنى و دلبخواه خداست و نه صحّه گذاشتن خدا بر ملاکهایى که مستقل از ذات خداوند هستند. (ر.ک: مدخل بساطت، خدا)(21)
سومین رویکرد ازاین نوع، حاکى از نیاز به برداشتى نسبتا متغیّر از روند شکلگیرى اخلاق است. براى مثال، پاسخ این سؤال آشکار که ما چگونه بدون به کارگیرى برخى معیارهاى مستقل براى ارزش اخلاقى، درک مىکنیم که صفات خداوند از لحاظ اخلاقى، خوب هستند، مىتواند این باشد که راههایى که ما از طریق آنها آموزش مىبینیم، تزکیه مىشویم و معیارها و باورهاى اخلاقى را به کار مىگیریم، پیچیده هستند. مسلّما گرایش فرد بزرگسال به یک دیدگاه مذهبى، تصورات اخلاقى خاصى براى برخورد اولیه با خداوند پدید مىآورد، اما هنگامى که شخص، نظام اعتقادى پیچیده و جدیدى را درونى مىسازد، خود این تصورات مىتوانند بکلى تغییر کنند. در چنین روندى، همیشه روشن نیست که ما کجا معیارهاى مستقل ارزشگذارى را در ارزیابى فرامین الهى به کار مىگیریم و در کجا تعهدات اخلاقى پیشین خود را براى اصلاح و تغییر، تسلیم مداقّه الهى مىکنیم. بازل میچل(22) از این دیدگاه حمایت مىکند و اظهار مىدارد: گرچه گردن نهادن به مرجعیت اخلاقى خداوند مستلزم این است که بتوانیم تشخیص دهیم چه چیزى کامل است، اما مسلما اینگونه نیست که تنها دلیل مکفى براى اعتقاد به خوب بودن خدا، توانایى خود ماست، براى اینکه به طور مستقل به نفع خودمان دستورات الهى ابداع نماییم.» (1980:150)
2. کمال اخلاقى
منتقدان دیدگاههاى اخلاقى مبتنى بر دین، توجه خود را تنها بر مرجعیت اخلاقى خداوند متمرکز نکردهاند. ایشان همچنین مصرّانه این باور را، که گردن نهادن به مرجعیت اخلاقى خداوند راهى براى ارتقاى شکوفایى انسان است، مورد انتقاد قرار دادهاند. این انتقاد، صور فراوانى دارد: برخى چنین استدلال کردهاند که اطاعت از اراده الهى «کودکانه» است (پاتریک ناول ـ اسمیت(23) 1966)؛ دیگران آن را «پیش انسانى» (اریک فرُم)(24) یا «سوء نیت» (سیمون دو بیووُیر)(25) یا موجب افزایش نوعى «خودباختگى» (کارل مارکس(26) فصل سوم) مىدانند. این تبیینات گوناگون نشاندهنده یک اعتراض محورى مشترک است: حالت اطاعت از ارادهاى «برونى» یا «برتر» نسبت به اراده خود انسان، مانعى براى شکوفایى انسان است. کمال اخلاقى، مستلزم بسط مفهومى مناسب از آزادى است؛ چرا که افراد آزاد، خط مشى اخلاقى خود را بدون اجبار ترسیم مىکنند. اما پذیرفتن فرامین اخلاقى خداوند ـ که ممکن است خیرخواهانه باشند ـ به نحوى بسیار اساسى، براى عمل اخلاقى مخرّب است.
یک واکنش برجسته دینى به این تحلیل، زیرسؤال بردن شیوههاى به کارگیرى مفاهیمى نظیر استقلال و کمال است. هویّت آزاد، مستلزم ایجاد اصول و ارزشهاى اخلاقى از هیچ نیست. بر عهده گرفتن مسؤولیت معیارهایى که شخص مىپذیرد و تصمیماتى که اتخاذ مىکند، کافى است. چنین مفهومى از آزادى مسؤولیتپذیر، با زندگى بر محور اطاعت از اراده خدا، منافات ندارد. براى مثال، تصویر کتاب مقدّس از چارچوب ارتباط مؤمنان با خدا، که مبتنى بر میثاق است، بر اهمیت هویّتِ مسؤولیتپذیر در زندگى دینى تأکید دارد.
اطاعت از فرمان خداوند مىتواند مظهر بارزى از کمال اخلاقى تلقّى شود. انسان کامل بودن، مقتضى علاقه به جدّى گرفتن حقایق است. اگر بر حسب اتفاق، کسى معتقد باشد که واقعا خدایى وجود دارد و از لحاظ علم، خوبى و قدرت، بىنهایت برتر از انسانهاست، نادیده گرفتن عظمت اخلاقى خداوند، به معناى عدم کمال و حتى خودفریبى است. اگر خداوند در واقع، یک آفریدگار مهربان است ـ که خواستار تجربه کردن آرامش الهى توسط انسانهاست ـ خدمت به چنین خدایى، یعنى محقق ساختن ابعاد جدید هویّت انسان کامل. البته ممکن است کسى تأکید کند که ادعاهاى ناظر به واقع، که مبناى نگرش دینى را تشکیل مىدهند ـ اینکه خدایى هست، اینکه خداوند اطلاعات مهمى درباره واقعیت اخلاقى به انسان وحى کرده است، اینکه انسانها گناهکارانى هستند که به شدت محتاج هدایت اخلاقى مىباشند ـ آنقدر عجیب هستند که تصدیق آنها، خود نشانهاى از عدم کمال است. اگرچه اینها مسائل مهمى هستند که باید مطرح شوند، اما مطرح کردن آنها به معناى تبدیل بحث از موضوعات خاص اخلاقى به] بحث از[ موضوعات کلىتر فلسفى است که با شیوههایى که ما از طریق آنها باورهایمان را شکل داده و توجیه مىکنیم، مرتبط هستند.
از اینرو، یک برداشت دینى از اخلاق نیز نمىتواند نقد شود، مگر با زیرسؤال بردن مجموعه بزرگتر باورهایى که اخلاق عمیقا با آنها مرتبط است. نقد چنین نگرشى به نام «استقلال یا کمال اخلاقى»، تنها مسائل کلىترى در باب چارچوبهاى پیچیده نظرى، که این واژهها در درون آنها قابل فهم هستند، پیش مىکشد. در نهایت، انسان به مسائلى کشیده مىشود که نه تنها با وجود و ماهیت، نماى کلى وضعیت انسان، ویژگى و گستره وحى الهى، جایگاه مناسب مرجعیت اخلاقى و شیوههاى تأثیرگذارى تعالیم دینى، بلکه بر گوناگونى فراوان اعمال انسانى ارتباط دارد.
3. اخلاق و جهانبینى
دین و اخلاق از راههاى گوناگونى بر یکدیگر تأثیر مىگذارند. از یک سو، دنیاى اخلاقى انسانهاى مؤمن نوعا پر جمعیتتر از دنیاى اخلاقى سایر جهانبینىهاست. براى مثال، حتى اگر مؤمنان در برداشت خود از توجیه اخلاقى سودگرا نسبتا صادق باشند، بازهم باید علایق مقدّسان و فرشتگان را ـ صرف نظر از خدا ـ در تعیین آنچه بیشترین خیر را براى بیشترین تعداد [انسانها] ایجاد مىکند، مدّنظر داشته باشند. همچنین مؤمنان غالبا برداشت مبسوطترى از شرایط زمانى براى تفکر درباره مفاد عمل اخلاقى به کار مىگیرند؛ زیرا در بیشترِ سُنَنِ مذهبى، تصمیمهاى اخلاقى از اهمیت ابدى برخوردارند. تعالیم دینى از لحاظ داستان نیز غنى هستند. انسان مؤمن الگوهاى فراوانى در اختیار دارد؛ [مانند: [قدّیسان روحانى، زنان و مردان قهرمان، انسانهاى شرور و حکایاتى از انسانهایى که زندگى اخلاقى خود را در واکنش به انواع چالشها و وسوسهها سپرى کردهاند. این حکایاتِ همانند، مفهوم به تفصیل توضیح داده شدهاى از آنچه که اخلاقا ممکن است در اختیار مؤمنان مىگذارند (اعتقاد به معجزه و داورى نهایى و مفهومى از دسترسى به منبع الهى قدرت و فیض) مىتوانند تأثیر مهمى در انگیزش اخلاقى داشته باشند.
اگر قرار باشد این روابط پیچیده به طور صحیح مطالعه شوند، بحث فلسفى از دین و اخلاق نمىتواند به تدوین پاسخهاى فلسفى به منتقدان اخلاق دینى محصور شود. امر دیگرى نیز که موردنیاز است، کار مثبت و سازندهترى است که مرى لین مک کورد آدامز(27) (1988) آن را توصیف کرده است: وى فیلسوفان مسیحى را در پرداختن به «طرحریزى دیدگاههاى جاىگزینى» به چالش کشیده است که ضرورتا به «افزایش نظریات کلامى» درباره ماهیت «ارزش اخلاقى و خیر انسان» منتهى مىشود. از نظر برخى از علماى اخلاق دینى، این جنبه سازندهتر کارشان تا حدى توسط تفهیم شیوههایى به انجام رسیده که طى آنها یک برداشت دینى از اخلاق مىتواند جامعتر و یا قانع کنندهتر از جایگزینهاى اخلاقى سکولار تلقّى شود. یک راهبرد عام، توصیف مکاتب فکرى غیردینى به عنوان [مکاتبى [است که به شیوهاى تحویلگرایانه، بر جنبهاى از اخلاق تأکید دارند که جزء مکمّل طرح دینى بزرگتر است. از اینرو، وظیفهگرایان اخلاقى در تلاشند تا آنچه را دینمداران به عنوان ساماندهى «ذاتى» واقعیت اخلاقى توسط خداوند تلقّى مىکنند، توجیه کنند. سودگرایان گرچه به شیوهاى تحریف شده، نسبت به غایتى که خدا براى جهان اخلاقى مقدّر کرده، حسّاس هستند، اما برخورد افراد سکولار با فضیلت و خصلت اخلاقى، عبارت است از: کندوکاو درباره نماى نقشههاى خالق براى شکوفایى انسان؛ و غیره. برخى از علماى اخلاق دینى، به ویژه در سنّت مسیحیت، شیوههایى ترسیم کردهاند که از آن طریق دعوت کتاب مقدّس به زندگى [همراه] با محبت فداکارانه، برداشتى از زندگى خوب ارائه مىکند که غنىتر از هر نظریه غیردینى جایگزین است.
امر به پرداختن به اقدامات سازندهتر نیز بسیارى از علماى اخلاقى دینى را برانگیخته است تا به کند و کاو در محدوده میانرشتهاى نسبتا وسیعى بپردازند و شیوههایى را مورد توجه قرار دهند که از آن طریق، الگوهاى کلى «زندگى خوب» حتى با مباحث گستردهتر فلسفى و کلامى مرتبط مىشوند. یک راه براى مشاهده این تلاش سازنده و گستردهتر در تفکر اخلاقى، ملاحظه آن به عنوان مشقى براى برداشتى گستردهتر از حوزه کار متکلّمان فلسفى است. کلام فلسفى غالبا به نحوى بسیار تنگنظرانه، رشتهاى تفسیر مىشود که صرفا متمرکز بر مسائل معرفتشناختى مرتبط با دین و عقل، و مباحث متافیزیکى پیرامون ذات خداوند است. کلام فلسفى مىتواند به نحوى کلىتر، دربردارنده تمامى برنامههاى آموزشى کلامى تلقّى شود، به گونهاى که موضوعات فلسفى مرتبط با مطالعات مربوطه به کتاب مقدّس، ماهیت انسان، اصول مسیحیان انجیلى(28) و امثال آن را مورد توجه قرار دهد. به این معنا، مىتوان کلام فلسفى اخلاقى را یک رشته فرعى از کلام فلسفى تلقّى کرد؛ دقیقا همانگونه که در برنامه رایج آموزش کلام، کلام اخلاقى، به معناى دقیق کلمه، یک رشته فرعى از کلام لحاظ شده است.
نیازى به گفتن نیست که این موضوعات در بین متکلّمان، بسیار مورد بحث قرار گرفتهاند. از اینرو، کار سازنده تفکر اخلاقى دینى باید توجه زیادى به شیوههاى گوناگونى داشته باشد که از آن طریق، دیدگاههاى خاص کلامى برداشت از موضوعات اخلاقى را شکل مىدهند. براى مثال، اصول اخلاقى یهودیت اصلاحطلب(29) به نحو قابل ملاحظهاى با تعالیم اخلاقى مکتب «خاسیدیسم»(30) تفاوت دارد. تفاوتهاى مشابهى ـ مثلاً ـ درون آیین بودا و اسلام وجود دارند. در واقع، اندیشه اخلاقى تطبیقى، دغدغه خاطر مهمى براى متفکران مسیحى بوده است. مسیحیان شرقى و غربى، برداشتهاى متفاوتى از متافیزیکهاى «روح» و «ماده» ایجاد کردهاند که به رهنمودهایى بدیل در رابطه با بسیارى از موضوعات مهم اخلاقى منجر شده است. (ر.ک: مدخل تطهیر،(31) فصول اول و دوم.) به عنوان یک نمونه بارز، در مذهب پروتستان، متفکران آیین «باز تعمیدى»(32) دیدگاهى اخلاقى را پدید آوردهاند که بر «زندگى ساده»(33) و «صلحطلبى»(34) تأکید دارد، در حالى که اندیشمندان آیین «کالونى»(35) غالبا بر درون مایههاى «اخلاق کار»(36) و دیدگاهى [ناظر به [یک «جنگ عادلانه»(37) بر مبناى به کارگیرى خشونت تأکید کردهاند. در مذهب کاتولیک رُم، که در آن مقامات کلیسا رسما به عنوان صاحبان اختیار براى آموزش اخلاق عمل مىکنند، مجموعه قابل توجهى از تعالیم اخلاقى عملى نضج گرفته است، گرچه ترویج انواع اقلیّتهاى مذهبى خاص (راهبان پیرومسلک «بندیکت مقدّس»،(38) فرقه رهبانى «دومینیکن»(39) فرقه «راهبان سائل»(40)، فرقه «یسوعیان»(41) فرقه «راهبان کرملى»(42) و امثال آنها) نیز منجر به پدید آمدن انواعى از روحانیت فکور،(43) عملگرا(44)، زهدگراى گوشهنشین(45)، رهایىگرا(46) و مانند آن شده است که به نوبه خود، با الگوهاى زندگى، متناظرند.
بررسى تطبیقى دیدگاههاى اخلاقى گوناگون درون سنّتهاى دینى نیز به شدت بر مسائل میان فرهنگى متمرکز بوده است. این مطلب در جامعه مسیحیت نیز به نحو خاصى مورد تأکید بوده؛ جامعهاى که در آن پدیده «بافتمند سازى»(47) مورد تأکید متفکرانى بوده است که درصددند توجهات همدلانه را به شیوههایى جلب کنند که پیام مسیحیت از طریق آنها در بافتهاى فرهنگى متنوع، دریافت شده، از آنِ خود گردیده و تفسیر شده است. مباحث اخلاقى بر این پژوهشها سایه انداختهاند، بخصوص هنگامى که تلاشهاى تبلیغى مسیحیان را واداشت تا حتى هنگام وجود مرکزیت مشترکى از عقاید راسخ مذهبى، درباره چگونگى سهیم بودن عوامل فرهنگى در شکلگیرى اختلافات اخلاقى بیندیشند.
با این حال، این مسأله، که یک دیدگاه سنتى مبتنى بر اخلاق دینى چگونه مىتواند بر مباحث «پسامدرن»(48) در باب نسبىگرایى اخلاقى و کثرتگرایى اخلاقى نور تازهاى بتاباند، چالشهاى جدیدى براى کلام فلسفى مطرح مىکند. این باور فراگیر که «طرح جنبش روشنگرى»(49) با پیشفرض مُتقنش، یعنى کفایت عقل انسان مستقل براى پرداختن به مسائل اساسى مورد علاقه بشر، نتوانسته است به وعدههایش عمل کند، موجب جستوجو براى یافتن جایگزینهاى دیگر شده است. از نظر برخى از افراد، هم در فرهنگ دانشگاهى و هم در فرهنگ عمومى، این امر علاقه مجدّدى نسبت به طرحهاى متافیزیکى «پیش مدرن»(50) برانگیخته است. از نظر برخى دیگر، این امر به معناى نوعى انطباق اساسى با کثرتگرایى افراطى بوده است، خواه در قالب شکگرایى معرفتشناختى و اخلاقى ساخت شکن(51) و فراگیر، و یا [در قالب] جانبدارى متعادلتر از رویکردى ژرفنگرانه.(52)
یک تلاش قابل توجه در اواخر قرن بیستم براى پرداختن به این مسائل پیچیده، ظهور علاقه شدید به نقش «روایت» در زندگى اخلاقى بوده است. این علاقه در میان علماى اخلاق دینى شدت خاصى داشته است. استنلى هاورواس(53) (هاورواس و مک اینتایر(54) 1983) در توضیح خود درباره حکایتگرایى در مسیحیت، در مورد انگیزههاى ضدیت با روشنفکرى(55) در محل کار، تصریح کرده است. ما ذوات نفسالامرى نیستیم که طبایع خود را به بهترین وجه به واسطه تدوین امور مطلق اخلاقى فعلیت بخشیم که ما را از خصایصمان منسلخ مىکنند؛ برعکس، ما موجوداتى اجتماعى هستیم که به لحاظ تاریخى شکل گرفتهایم، که هویتمان فقط در سخن گفتن از حکایات جزء به جزء توصیف شدهمان تحقق
مىیابد. «زندگى خوب» از دید هاورواس، هنگامى به نحوى بسیار ثمربخش تحصیل مىشود که ما خود را در جوامعى مستغرق کنیم که روایتشان مجسّمکننده آداب و رسوم اجتماعى است که ما را قادر مىکند تا به خداى واحد حقیقى براى دنیا، مؤمن باشیم.
البته یک مسأله مهم براى روایتگرایى دینى،(56) این است که ما چگونه بدانیم کدام جوامع، جوامعى هستند که آداب و رسومشان مطابق اراده خدا هستند. حکایتگرایان دینى در پرداختن به این مسأله، از ملحق شدن به کسانى که شکگرایى عمیقى را درباره معقول بودن «ماوراى روایات»(57) ابراز مىکنند، امتناع مىورزند. آنها بر تدوین یک «داستان بزرگتر»، که داستانهاى خاصتر را تفسیر مىکند، اصرار مىورزند ـ جایى که تفسیر کردن متضمّن توانِ برملا ساختن نقایص و نابسندگىها باشد. در اینجا، وحى الهى به عنوان منبعى تلقّى مىشود که نه تنها در درجه اول، مجموعهاى از فرامین یا اصول اخلاقى، بلکه جهانبینى گستردهترى ارائه مىکند که در آن روایت مبسوطى درباره [نحوه [رفتار خداوند با انسانها گنجانده شده است.
مباحثى با بافت وسیعتر براى درک رابطه بین دین و اخلاق، همچنین به شدت تحت تأثیر تحولات اندیشه طرفداراى از تساوى حقوق زن و مرد بودهاند. برخلاف اصلاحطلبان طرفدار تساوى حقوق زن و مرد در قرن نوزدهم، که غالبا یکتاپرستى سنّتى را در مبارزات خود براى [نیل به[ تساوى مسلّم مىگرفتند، ویژگى پیدایش نهضت «تساوى حقوق زن و مرد» در قرن بیستم [ظهور [یک تجدیدنظر نقّادانه در پیشفرضهاى معرفتشناختى و متافیزیکى بود؛ پیشفرضهایى که مقبولیت گستردهاى داشتند. بسیارى از مسائل مطرح شده در این کاوشها، بر موضوعاتى تأکید داشتند که براى برداشت دینى از واقعیت، اساسى بودند. براى مثال، برخى از طرفداران تساوى حقوق زن و مرد چنین استدلال مىکردند که هر مفهومى از «سلسله مراتب»، که مشتمل بر این تفکر باشد که خدا داراى وجود و قدرت متعالى «مافوق» انسان است، براى تقویت ستمگرى جنسى طراحى شده است.
مطمئنا تمامى تفکرات طرفدار تساوى حقوق زن و مرد، ناقد اقتدار خداوند یا تعالى دینى ـ به معناى دقیق کلمه ـ نیستند. اما حتى در جایى که فلاسفه و متکلّمان طرفدار تساوى حقوق زن و مرد در فضاى کلى یک دیدگاه سنّتى کار کردهاند، به کند و کاو الگوهاى عمیقا تثبیت شده تفسیر برخى از مضامین اخلاقى بنیادین پرداختهاند. ایشان در این کند و کاو، [دیگران[ را به متفکرانى توجه دادهاند که مدتها مورد غفلت بودهاند؛ مانند زنان عارف قرون وسطا، و بر مضامین کمتر «مردانه» (اخلاق مراقبت، مناسبات)(58) در تأمّل اخلاقى مبتنى بر دین تأکید داشتهاند. (ر.ک: مدخل اصول اخلاقى فمینیست؛ کلام فمینیست.)
4. اخلاق عملى
رابطه دین و اخلاق در اواخر قرن بیستم نیز به سبب توجه عمیق به مسائل اخلاقى عملى، مورد تأکید بوده است. السدایر مک اینتایر(59) بر این باور است که «دورههایى در تاریخ اخلاق وجود داشتهاند که در آنها عمیقترین تقسیمات اخلاقى در زمینههاى مسائل اصل مورد علاقه انسان، یعنى عدالت اجتماعى، جنگ، تمایلات جسنى، کاربردهاى فناورانه، وجود داشتهاند» (هاورواس و مک اینتایر 1983:1) هنگام فرا رسیدن چنین دورانهایى، بسیارى از مردمى که فیلسوفان حرفهاى نیستند نسبت به بحث از اخلاق عملى ـ البته به میزان غیرمعمولى از وضوح و نیز عمق نظرى ـ احساس نیاز مىکنند و به شدت مىخواهند بدانند که کدام فلسفه اخلاق نظرى باید در سطح عمل دخیل باشد. البته توانایى ارائه رهنمود عملى، به تنهایى محکى براى درستى یک دیدگاه نظرى در باب اخلاق نیست. اما قطعا ارتباط عملى، عاملى است که باید در ارزیابى کلى یک نظام اخلاقى، مدّنظر قرار گیرد. هم فلاسفه و هم متکلّمان به سبب میزان انتزاعى که مشخصه پژوهشهاى آنهاست، در خور توجهند. اما کارهاى کلامى نوعا به طور تنگاتنگى با تلاش براى تبلیغ نظریهها در محیطهاى عمومى متأثر از مسائل عملى، مرتبط هستند. غالبا درجه غیرمعمولى از «پیچیدگى» مشخصه این تلاشهاى دینى بوده است. براى مثال، در مباحث اخلاق پزشکى، علماى اخلاق دینى مکرّر تأکید کردهاند که موضوعات «بایدى»، که توسط اخلاق پزشکى بیان مىشوند، به ندرت صرفا مسائل درستى یا نادرستى اخلاقى هستند. به دلیل آنکه ایشان با جهانبینى گستردهتر ما نیز سر و کار دارند، ما باید توجه دقیقى به حوزه گستردهاى از موضوعات فلسفى و کلامى داشته باشیم، متافیزیکى، معرفت شناختى و انسانشناسى درباره تکوّن و توقّف حیات انسان و تبیینات یگانهنگرانه و ثنوى گرایانه از ترکیب انسان؛ زیرا آنها به موضوعات بنیادین اهمیت درمان پزشکى در زندگى افراد بشر اشاره دارند؛ و نیز بسیارى مسائل دیگر. آنچه براى اخلاق پزشکى درست است، براى سایر حوزههایى که در آنها رهنمودهاى اخلاقى عملى ارائه مىشوند نیز به قوّت خود باقى است، اگرچه فقط مؤمنان دینى نیستند که بر توجه دادن به این دشوارىها اصرار خواهند ورزید. مدافعان دیدگاههاى گوناگون غیردینى، مانند مارکسیستها، پیروان فروید، ساخت شکنان(60) و طرفداران سکولار تساوى حقوق زن و مرد، براى اصرار کردن بر تصدیق پیچیدگى نظرى، دلایل خاص خود را دارند. گرچه در اینجا [نیز [همانند سایر موضوعات اخلاقى، مؤمنان دینى نقش خاصى در به دست دادن شیوههاى مهم و منحصر به فرد براى طرح مسائل دینى دارند. همچنین ر.ک: مدخل حلاقه؛(61) اخلاق و اصول اخلاقى.
پىنوشتها
*. ترجمه مقاله
"RELIGION AND MORALITY Routledge Encyclopedia of PHILOSOPHY, 1998
1. Richard J. Mouw
2. authority
3. preachability
4. ultimate concerns
5. ATHEISM
6. MoNOTHEISM
7. VoLUNTARISM
8. Peter Geach
9. compatiblist
10. Jeremy BENTHAM
11ـ نماد{ } در ترجمه این مقاله، جایگزین نماد[ ] در متن اصلى شده است. (م)
12. John Stuart MILL
13. Immanuel KANT.
14. Ideal Observer
15. Willam Frankena
16. disinctivist
17. Eleonore Stump
18. Norman Kretzmann
19. Thomas Aquinas
20. SiMPLICITY. DIVINE
21. Basil Mitchel
22. Patrick Nowell - Smith
23. Erich Fromm
24. Simone de Beauvoir
25. Karl MAR×
26. Marilyn McCord Adams
27. Evangelism
28. Reform Judaism
29. Hasidim
30. SANCTIFICATION
31. Anabaptist
32. simple living
33. pacifism
34. Calvinist
35. work ethic
36. Just war
37. Benedictine
38. Dominican
39. Franciscan
40. Jesuit
41. Carmelite
42. contemplative
43. activist
44. eremitic
45. liberationist
46. contextualization
47. post - modern
48. the Enlightenment project
49. pre - modern
50. deconstructing
51. perspectivatist
52. stanley Hauerwas
53. Maclntyre
54. anti - Enlightenment
55. religious narrativism
56. meta - narratives
57. the ethics of care, relationality
58. Alasdair MaCINTYRE
59. deconstructionists
60. HALAKHAH
--------------------------------------------------------------------------------