آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

کتاب، سنّت و عقل هر سه از منابع دینىِ ما محسوب مىشوند. یکى از سؤالات مهم در حوزه مسائل دینپژوهى این است که مراد از «عقلِ منبع» چیست و این عقل، عقلِ کیست؟! مراد از کتاب، معلوم و مشخص است یعنى قرآن. و مراد از سنت نیز مجموعه احادیث و اخبارى است که از قول و فعل و تقریر معصومان(علیهم السلام) حکایت مىکنند. ایندو یعنى کتاب و سنّت، امورى هستند که به ما مربوط نمىشوند و از آنِ ما نیستند و لذا نمىتوانیم بگوییم: «کتابِ ما» و «سنّت ما»! اما در مورد «عقل» چنین نیست و ما ادعا مىکنیم که «عقل» داریم و لذا تعبیر «عقلِ ما» تعبیر درستى است و از قضا هر فردى مدعى است که من داراى قوّه «عقل» هستم و لذا تعبیر «عقل من» تعبیر غلطى نیست!
حال مسأله این است که مراد از «عقل» در کنار «کتاب و سنّت» عقل کیست؟ در حالىکه هرگز این سؤال را مطرح نمىکنیم که مراد از «کتاب»، کتاب کیست و یا مراد از «سنّت»، سنّتِ کیست! روشن است که مراد از «کتاب» کتابِ خداست و مراد از سنّت، سنتِ معصوم(علیه السلام)است. این سؤال و مشکل، وقتى حساستر و پیچیدهتر مىشود که به این نکته توجه نماییم که فهمِ ما از کتاب و سنّت، غیر از خود کتاب و سنّت است و به خودِ ما مربوط مىشود و لذا تعبیر «فهم من» نیز تعبیر درستى است. برخلاف تعبیر «کتاب و سنّت من» که تعبیر غلطى است. درستى دو تعبیر «فهم من» و «عقل من» حاکى از این نکته است که ایندو غیر از کتاب و سنتاند. از سویى، هرکس بخواهد به کتاب و سنت برسد جز از مسیر «فهم» نمىتواند عبور کند; چرا که هیچ کس نمىتواند ادعا کند که کتاب همانگونه که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله)وحى شد، بر من نیز وحى مىشود و یا سنت همانگونه که در نفسِ معصوم(علیه السلام) معلوم است، بر من نیز معلوم و آشکاراست! از سویى، «فهم» اعم از «عقل» است و در مواردى جز عقل نیست. در نتیجه، در بسیارى از موارد، فهمِ کتاب و سنّت چیزى جز به کارگیرى عقل در فهم ایندو نیست و اگر عقل را به معناى مطلقِ ادراکِ انسانى ـ طبق یک اصطلاح عام ـ بگیریم، همیشه فهم کتاب و سنّت با «عقل» است! یعنى منبعیّت کتاب و سنّت براى ما وقتى است که از مجراى عقل عبور کنند تا ما آنها را بفهمیم و الاّ کتاب و سنّتى که مفهوم نباشند، حجیّت و منبعیتى براى ما ندارند. اینجاست که مسأله شناخت و تعریفِ «عقل» به عنوان یکى از منابع فقه و دینشناسى حساسیت و اهمیت بیشترى پیدا مىکند; چرا که مسیرِ فهم متون دینى است و کتاب و سنّت هم اگر بخواهند فهمیده شوند بایستى از این مسیر بگذرند و با این تحلیل مىتوان گفت که نهایتاً دین و فقه، یک منبع اساسى و نهایى بیشتر ندارد و آن «عقل» است!
طرح اینگونه سؤالاتومباحث، ضرورت پرداختن به مباحث هرمنوتیکوتفسیر متوندینى در حوزه علماصول را دوچندانمىکند. از آنجا که فقه و دینشناسى ما عمدتاً بر پایه متون دینى استوار است و ما بیشتر «متون محور» هستیم تا «مفسّر محور»، از اینرو لازم و ضرورى است که مدرسان اصول در حوزههاى علمیه، به ویژه در سطح خارج، به اینگونه مباحث بپردازند و به نقد و بررسى آراء و انظار همت گمارند.
امروزه ضرورت تام دارد که به نقدها و دیدگاههاى کسانى همچون ابوریه در «اضواءٌ على السنّة المحمدّیة» توجه تام شود و نیز افکار کسانى چون «شیخ محمد عبده» مورد نقد و بررسى قرار گیرد و سخنان مفسرانى همانند رشید رضا در «المنار» مورد مداقه بیشتر واقع شود. جاى شگفتى است که اصحاب حدیث اینهمه به بحثهاى سندى و نقد و بررسى اسناد متون مىپردازند اما از بحثها و نقدهاى دلالى و متنى غافلند. «دارالحدیث» باید مکانى باشد که هم به مدلول و مفهوم روایات و احادیث بپردازد و هم به اسناد و مدارک آنها. امروزه کسانى همچون «حسن حنفى» تلاش وافرى براى استفاده از دانشهاى جدید جهت تعریف متدهاى نوین در نقد عقلى احادیث و روایات دارند. او در مقاله «من نقد السند الى نقد المتن» معتقد است که نقد عقلى روایات و اخبار بایستى در دو مرحله انجام گیرد: دخالت عقل در علوم نقلى محض ـ تبدیل علوم نقلى محض به علوم عقلى محض. وى مىگوید نمونه این کار در علم کلام و اصول فقه و عرفان صورت گرفته و اینک جا دارد که در حدیث و تفسیر و فقه و سیره نبوى نیز صورت گیرد. حرکت از نقد سند به سوى نقد متن از دیدگاه «حسن حنفى» به معناى کوشش براى تبدیل علم حدیث به علمى «عقلى ـ نقلى» با استفاده و بهرهگیرى از علوم انسانى و اجتماعى جدید از قبیل زبانشناسى، ادبیات، فلسفه، روانشناسى، اقتصاد، حقوق، سیاست و... است.1 به نظر مىرسد، صاحبنظران و کارشناسان معارف اسلامى ضرورتاً مىبایست به این مهم بپردازند و دیدگاههاى خود را در این زمینه روشن کنند. والسلام
-----------------------------------------------------------------------
پى‌نوشت
1- نگاه کنید به: رواقاندیشه، ش 12، ص 81.

تبلیغات