دفاع از امکان معجزات
آرشیو
چکیده
متن
ریچارد سویینبرن استاد فلسفه دین در دانشگاه آکسفورد، از جدىترین منتقدان هیوم است که در این مقاله1 به نقد [دیدگاه] هیوم مىپردازد. او ابتدا بررسى مىکند که آیا امکان دارد شاهدى دالّ بر نقض قانونى از طبیعت وجود داشته باشد، و ثانیاً آیا مىتوان شواهدى یافت دالّ بر اینکه این نقض، فعل خداست. جواب پرسش اول زمانى مثبت است که ما دلایل کافى براى این باور داشته باشیم که حادثهاى رخ داده که بر خلاف پیشبینىهاى قانونى است که به دلایل کافى آن را قانون طبیعت مىدانیم و در ضمن باید دلایل کافى وجود داشته باشد دالّ بر اینکه نظایر آن حادثه در شرایطى نظیر شرایط حادثه نخست رخ نخواهد داد. چرا که اگر آن حادثه تکرارپذیر باشد باید در خلال تدوین یک قانون هر دو حادثه را تبیین کنیم. مثالى که سویینبرن مىزند معلّق ماندن در هواست که طى آن فرد از زمین جدا مىشود و در هوا شناور مىماند.
البته نقض قانونى از طبیعت، براى اینکه معجزه باشد، باید فعل خدایى باشد که شىء مادى نیست. اما براى این باور که موجودى الهى در جهان ما دخالت کرده است چه نوع شواهدى لازم است؟ در اینجا سویینبرن بین مواردى که جهت توجیه اسناد حادثهاى خارقالعاده به فعل خدایى نامرئى، قراین ضمنى داریم و مواردى که چنین قراینى نداریم فرق مىگذارد. آن قراین ضمنى باید بتوانند این باور را که آن حادثه معجزهاى واقعى است، توجیه کنند. به عنوان نمونه استجابت یک دعا چنین شرایطى را دارد.
در این مقاله قصد دارم بررسى کنم که آیا امکان دارد شواهد تاریخى مستحکمى دالّ بر وقوع معجزات وجود داشته باشد و من بر خلاف بخش عمده مقاله مأخوذ از فصل معروف کتاب هیوم با عنوان «در باب معجزات»، استدلال خواهم کرد که وجود چنین شواهدى امکانپذیر است. مراد من از معجزه نقض قانونى از طبیعت به واسطه خداست; یعنى موجودى عقلانى و قادر مطلق که شىء مادى نیست (نامرئى و نامحسوس است). بنابراین، تعریف من از معجزه تقریباً شبیه هیوم است: «تخلف از قانون طبیعت به واسطه اراده خاص عاملى نامرئى.»2 بسیارى از عالمان کتاب مقدس در این که آیا نویسندگان کتاب مقدس از کلماتى که به «معجزه» ترجمه شده است، همین معنا را فهمیدهاند، تشکیک کردهاند. قصد ورود به این مناقشه را ندارم; همین قدر کافى است که بگویم بسیارى از الهى دانان مسیحى در دورههاى بعد تقریباً «معجزه» را به همان معناى مدّنظر من به کار بردهاند و بسیارى از متکلمان قرون وسطا و جدید که به معجزات ادعا شده به عنوان شاهد حقانیت وحى مسیحى تمسک مىکنند از «معجزه» فهمى همانند من دارند.
من بحث را در دو بخش دنبال مىکنم. ابتدا بررسى مىکنم که آیا امکان شواهدى دال بر نقض قانونى از طبیعت وجود دارد، و سپس آنکه اگر چنین شواهدى امکانپذیر بود، آیا امکان شواهدى دال بر اینکه آن نقض فعل خدا بوده، وجود دارد.
طبیعى است که مراد از نقض قانونى از طبیعت، همانطور که نینیان اسمارت3 فهمیده است، مورد نقض تکرارناپذیرى براى قانونى از طبیعت است. همانطور که هیوم مىپذیرد، روشن است که اغلب بر خلاف پیشبینىهاى قواعدى که ما بر پایه دلایلى معقول آنها را قوانین طبیعت مىدانستیم حوادثى رخ مىدهد. اما اگر بر اساس دلایل کافى وقوع آنها را و تکرار حوادثى مشابه در شرایطى مشابه را باور داشته باشیم، آنگاه دلیل کافى بر این باور داریم که قواعدى که ما پیش از این آنها را قوانین طبیعت مىدانستهایم در واقع چنین نبودهاند. موارد نقض تکرارپذیر قوانین طبیعت را نقض نمىکنند، [بلکه] صرفاً کذب قضایایى را نشان مىدهند که ادعا شده است قوانین طبیعت را بیان مىکنند. امّا اگر این باور موجّه باشد که حادثه E بر خلاف پیشبینىهاى قاعدهى L ـ که ما به طور موجّه باور داریم که قانونى از طبیعت است ـ رخ داده است و این باور نیز موجه باشد که حوادث مشابه E در شرایطى که از هر نظر شبیه شرایط حادثه اولیه باشد رخ نخواهد داد، در این صورت دلیلى وجود ندارد که گمان کنیم L قانونى از طبیعت نیست. چرا که هر قاعده اصلاح شدهاى که بر اساس آن بتوان E را پیشبینى کرد به ما اجازه مىدهد که وقایع مشابه را در شرایط مشابه پیشبینى کنیم و بنابراین ما دلایل کافى بر این باور خواهیم داشت که پیشبینىهاى مبتنى بر این قاعده خطا هستند. حال آنکه اگر قاعده L را بدون اصلاح مىپذیرفتیم، دلیل کافى بر این باور داشتیم که پیشبینىهاى مبتنى بر آن در همه دیگر شرایط متصور صحیح خواهند بود. بنابراین، اگر بخواهیم در حوزه مورد بحث، قانونى از طبیعت را جارى بدانیم، آن قانون لزوماً L خواهد بود. این طبیعىتر از آن است که بگوییم هیچ قانونى از طبیعت در این حوزه جریان ندارد. با این حال E با پیشبینىهاى L ناسازگار است. لذا بهترین تعبیر این است که بگوییم E این قانون طبیعت، یعنى L را، نقض کرده است. مایه تأسف است که کاربرد واژه «نقض» بیانگر شباهت بسیار بین قوانین طبیعت و قوانین اخلاقى یا مدنى است. وقتى مراد از نقض قانون طبیعت را آنگونه که در بالا گذشت بیان کردهایم، پس از آن لزومى ندارد چنین خطایى رخ دهد.
با این همه، پرسش اساسى، که اسمارت به قدر کافى به آن نپرداخته است، این است که چه دلیلى مىتواند این باور را توجیه کند که واقعه E اگر رخ داده باشد، مورد نقض تکرار ناپذیرى ـ در مقابل تکرارپذیر ـ براى قاعده L بوده که ما بر پایه همه دیگر شواهد به طور موجّه باور داشتیم که قانون طبیعت است؟ شواهد اینکه E نمونه خلاف تکرارپذیرى باشد این است که قاعده جدیدى به نام َL که تقریباً به طور کامل توسط دادهها تأیید شده است بتواند به عنوان قانونى از طبیعت پایهگذارى شود. زمانى مىتوان گفت یک قاعده توسط دادهها تأیید شده است که دادههایى که تاکنون به دست آمده توسط آن قاعده پیشبینىشده باشند، پیشبینىهاى جدید موفقیتآمیز باشند و آن قاعده متناسب با مجموع دادهها ساده و منسجم باشد.
نسبت به هر مجموعه محدودى از دادهها، همیشه بىنهایت قاعدههاى ممکن وجود دارد که مىتوان بر اساس آنها دادههاى مذکور را پیشبینى کرد. با آزمونهاى بیشتر، مىتوان بسیارى از این قاعدهها را ابطال کرد. لکن هر اندازه آزمون هم که انجام دهیم باز تعداد محدودى از دادهها خواهیم داشت و لذا تعداد نامحدودى از قواعد با آنها سازگار و هماهنگ خواهند بود. اما برخى از این قاعدهها در قیاس با دادهها بسیار پیچیده هستند، به نحوى که هیچ دانشمندى آن دادهها را شواهدى دال بر اینکه آن قاعدهها قوانین واقعى طبیعت هستند تلقّى نمىکند. برخى دیگر بسیار ساده هستند، به نحوى که مىتوان دادهها را شواهدى دانست دالّ بر اینکه آن قواعد، قوانین واقعى طبیعت هستند. بر این اساس، تصور کنید که دانشمندى به دنبال یافتن قاعدهاى باشد که تبیینکننده نقاط داخل یک نمودار مختصات، که در شمارههاى (1،1) (2،2) (3،3) و (4،4) مشاهده شدهاند، باشد. شماره اول هر پرانتز منطبق با نقطه X و شماره دوم منطبق با y است. یک قاعده که مىتواند این نقاط را پیشبینى کند x=y است. قاعده دیگر این است: (x=y + (4-x) (3-x) (2-x) (1-x لکن روشن است که ما آن دادهها را تأییدکننده قاعده دوم نمىدانیم. براى تبیین چهار مشاهده مذکور، این قاعدهاى بسیار ناشیانه خواهد بود. در میان قاعدههاى سادهاى که توسط دادهها تأیید مىشوند سادهترین قاعده، بهترین خواهد بود، و عجالتاً قاعدهاى صحیح تلقّى مىشود. اگر این قاعده در برابر آزمونهاى بعدى دوام بیاورد شواهد اینکه قانونى واقعى باشد افزایش مىیابد.
حال اگر بتوانیم براى E و همه دیگر دادههاى مربوط قاعده َL را ایجاد کنیم [در دو صورت] این باور که َL قانونى صحیح در این حوزه است موجّه خواهد بود; 1. اگر بتوان از َL آن دادهها را استنتاج کرد و در دیگر مواردى که پیشبینىهاى L خطا است َL پیشبینىهاى موفقى داشته باشد. 2. اگر َL قاعده نسبتاً سادهاى باشد به نحوى که چون َL مىتواند E را پیشبینى کند و L نمىتواند، این دلیل بر این باور باشد که در دیگر شرایط پیشبینىهاى َL اگر در معرض آزمون قرار گیرند موفقتر از پیشبینىهاى L خواهند بود. قاعده َL نشان خواهد داد که در چه شرایطى موارد نقض قاعده L که مشابه حادثه E هستند، رخ خواهند داد. پس شواهد نشان مىدهند که موارد نقض تحت شرایط مذکور رخ مى دهند و لذا E نسبت به قاعده اولیه L نمونه خلاف تکرارپذیرى است.
لکن فرض کنید که نتوان براى E و همه دیگر دادههاى حوزه موردنظر قاعده جدید َL را بسازیم به نحوى که نسبت به L در شرایط مورد آزمون داراى پیشبینىهاى موفقترى باشد یا متناسب با دادهها داراى سادگى نسبى باشد; لکن قاعده ساده L همه دادهها را به استثناى E به طور صحیصى پیشبینى کند. و فرض کنید هرقدر که دادههاى بیشترى گردآورى شود، در پیشبینىهاى قاعده L خللى وارد نمىشود و هیچ دلیلى براى این فرض باقى نمىماند که بتوان قاعده سادهاى به نام َL را تأسیس کرد که بتوان بر اساس آن همه دادهها به ضمیمه E را به دست آورد. در چنین حالتى شواهد بیانگر آن هستند که تخلف از L تکرار نخواهد شد و لذا E نمونه خلاف تکرارناپذیرى براى قانونى از طبیعت، یعنى L، خواهد بود.
یک مثال بحث را روشنتر مىکند. فرض کنید E عبارت است از معلق ماندن یک قدیس در هوا (یعنى جدا شدن از زمین و شناور ماندن در هوا). E مورد نقضى براى قوانین مکانیک، یعنى L است، که صرفنظر از E بر اساس دلایلى اثبات شدهاند. [در دو صورتE] مورد نقض تکرارپذیر محسوب مىشود: 1. اگر بتوان َL را تأسیس کرد که E و دیگر تخلفات از قاعده L همراه با پیشبینىهاى آزموده شده L را، به نحوى موفقیتآمیز پیشبینى کند.2. یا اینکه بتوان َL را تأسیس کرد که متناسب با دادهها داراى سادگى نسبى باشد و E را و همه پیش بینى هاى آزمون شده L را پیشبینى کند، لکن تخلفات تاکنون آزموده نشده L را پیشبینى کند. تفاوت َL با L مىتواند این باشد که بر طبق َL اشیا در شرایط خاصّى به نحو رانش گرانشى4 بر یکدیگر اثر مىگذراند و شرایطى که E در آن رخ داده از آن موارد است. اگر َL یکى ار دو شرط مذکور را داشته باشد مىتوان آن را پذیرفت و بر پایه آن مىتوان گفت تحت شرایطى خاص انسانها در هوا معلق مىمانند و لذا E مورد نقضى براى قانونى از طبیعت به حساب نمىآید.
لکن ممکن است هر گونه اصلاحى در قوانین مکانیک به منظور ایجاد قابلیتِ پیشبینىِ E در آنها، نه تنها موجب پیشبینیهاى بیشترى نسبت به پیشبینیهاى L نشود، بلکه باعث شود که قوانین مذکور آنقدر پیچیده و دست و پاگیر شوند که دلیلى بر این باور نداشته باشیم که پیشبینىهاى آزموده نشده آنها موفقیتآمیز خواهند بود. در چنین شرایطى براى این باور که معلق ماندن آن قدیس نقض قوانین طبیعت بوده است، واجد دلایلى کافى خواهیم بود. اگر قوانین طبیعت آمارى5 و نه از پیش تعیین یافته و محتوم6 باشند در همه شرایط نمىتوان به سادگى دانست چه چیزى نمونه نقضى براى آنها محسوب مىشود. یک واقعه چه میزان نامحتمل که باشد نمونه نقضى براى قانونى آمارى محسوب مىشود؟ لکن این مسألهاى عمومى در فلسفه علم است و مسائل خاصى را در باب معجزات طرح نمىکند.
روشن است که هرگونه ادعایى در مورد اینکه چه چیز نقض قوانین طبیعت هست و چه چیز نیست اصلاحپذیر است. معرفتِ نوینِ علمى ممکن است ما را مجبور به تجدیدنظر در هر یک از این ادعاها کند. لکن همه دعاوىِ مربوط به شناخت حقایق اصلاحپذیرند و ما باید در مورد آنها بر اساس شواهد موجود نتایجى موقتى کسب کنیم. در مورد اینکه قوانین طبیعت چیست تا حدّى دلایل کافى وجود دارد و بعضى از آنها بسیار مستحکم هستند و دادههاى بسیارى را تبیین مىکنند، به حدّى که هرگونه اصلاح آنها به منظور تبیین آن مورد نقض غیر عادى آنقدر پیچیده و تبصرهاى خواهد بود که کل ساختار علم را بر هم مىزند. در چنین مواردى شواهد حکم مىکنند که اگر مورد نقض ادعا شده اتفاق افتاده است مصداقى از نقض قوانین طبیعت بوده است. این باور موجهى است که وقایع زیر اگر رخ داده باشند نقض قوانین طبیعتاند: معلق ماندن در فضا، زنده شدن انسانى که قلب او به مدّت 24 ساعت کار نکرده و دیگر معیارها هم از مرگ او حکایت داشته است، شراب شدن آب بدون دخالت مواد شیمیایى یا کاتالیزورها، و شفا یافتن ناگهانى فلج مادر زاد در یک لحظه.
تا این جا معلوم شد که مىتوان شواهدى داشت که واقعه E اگر رخ داده باشد مورد نقض تکرارناپذیرى براى L که قانونى واقعى از طبیعت است، باشد. لکن در اینجا استدلال هیوم به نحوى که در ادامه خواهد آمد، طرح مىشود. اگر شواهدى، که بنابر فرض قانعکنندهاند، دلالت کنند که L قانونى واقعى از طبیعت است، بر عدم وقوع E [نیز] دلالت مىکنند. ما شواهد خاص دیگرى داریم که بر وقوع E دلالت مىکنند. در چنین وضعیتى انسان عاقل، به بیان هیوم، «تجارب خلاف را مىسنجد، و بررسى مىکند که کدام طرف را تجارب بیشترى تأیید مىکنند.»7 از آنجایى که فرض هیوم آن است که شواهد دالّ بر وقوع E از نوع نقل تاریخى است، نتیجه مىگیرد که «هیچ نقلى براى اثبات یک معجزه کافى نیست، مگر نقلى که خطا بودن آن در مقایسه با حقیقتى که در صدد اثبات آن است معجزهاى بزرگتر باشد.»8 به اعتقاد او، در واقع هیچ یک از معجزات منقول واجد این شرط نیستند، هر چند به نظر مىرسد او در مواردى مىپذیرد که از لحاظ منطقى امکان آن منتفى نیست. معیار هیوم براى سنجش و ارزیابى شواهد عجیب است. فرض کنید 200 نفر شهادت دهند که شاهد حادثه E بودهاند; حادثهاى که وقوع آن مورد نقض تکرارناپذیرى براى قانونى از طبیعت است. فرض کنید همین تعداد شاهد اگر زمینه آن مهیا بود، تمایل داشتند که عدم وقوع E را نشان دهند. آیا شهادت آنها در مجموع باور به وقوع E را موجّه نمىسازد؟ جواب هیوم ـ آنگونه که از بحث او در مورد دو معجزهاى که در ظاهر داراى شواهد کافىِ مساوى هستند روشن مىشود ـ منفى است. اما آیا این صرفاً تعصب و فرار از مواجهه با واقعیت نیست؟ تقریباً محال است که با رسم جدولى نشان دهیم که چه تعداد و چه نوع شاهدهایى نیاز است که وقوع حادثهاى را اثبات کند که اگر رخ داده باشد مورد نقض تکرارناپذیر قانونى از طبیعت خواهد بود. هر مورد ادعا شدهاى را باید براساس خصوصیات آن بررسى کرد. اما قطعاً به نظر مىرسد که معیارهاى مربوط به شواهد نزد هیوم زیاده خواهانهاند. جاى سؤال است که اگر هیوم خودش شاهد حادثهاى از این دست باشد چه خواهد گفت؟
اما علت پافشارى مؤکّد و افراطى هیوم بر شواهد مىتواند نکتهاى فلسفى باشد که هیوم آن را به روشنى بیان نکرده است. این نکته را فلو در توجیه معیارهایى در مورد شواهد، بیان کرده است: «علت اینکه در اینجا گزاره عملى داراى نهایت تفوق برگزاره تاریخى دانسته شده است در ماهیت آن گزارهها و شواهد قابل عرضه براى تأیید آنها نهفته است. گزاره مشخصى از تاریخ، خاص و اغلب جزئى و مربوط به زمان گذشته خواهد بود.... البته دقیقاً به خاطر همین گذشته بودن و جزئى بودن است که دیگر ممکن نیست کسى آن موضوع را مستقیماً تجربه کند... قانون طبیعت برخلاف گزاره مشخصى از تاریخ، قانونى کلى است. لذا از لحاظ نظرى هر کس در هر زمان مىتواند آن را تجربه کند هر چند روشن است که از لحاظ عملى همیشه چنین امکانى وجود ندارد.»9
با این همه، تفاوتى که فلو بیان کرد صحیح نیست. آزمایشهاى مقطعى در موقعیتهاى خاص صرفاً تأییدى جزئى براى ادعاى مربوط به صحت یک قانون عملى ادعا شده است که تا تأیید قطعى فاصله بسیار دارد. هر کس مىتواند صحت یک قانون علمى ادعا شده را آزمایش کند، اما نتیجه مثبت یک آزمایش تنها تأیید محدودى براى آن ادعا به حساب مىآید. دقیقاً همین مطلب در مورد حقایق تاریخى ادعا شده نیز صدق مىکند; هرکسى مىتواند شواهد را بررسى کند، لکن هر مدرک خاصى تنها تأییدى محدود براى ادعاى صحت آن قضیه تاریخى است. لکن در نمونه تاریخى نیز نظیر گزارههاى علمى، محدودیتى در تعداد شواهد وجود ندارد. آزمون صدق گزارههاى تاریخى را نظیر گزارههاى علمى مىتوان به طور مستمر ادامه داد. مىتوان همیشه در جستوجوى دادههاى بیشترى بود که تنها به عنوان آثار حادثهاى خاص در زمان گذشته، قابل تبییناند، یا دادههایى که با وقوع آن حادثه ناسازگارند، درست همانطور که همیشه مىتوان به دنبال دادههاى بیشترى بود که صدق یک قانون فیزیکى را تأیید یا ردّ مىکنند. بنابراین، صدق قضایاى تاریخى را نیز «هر کس در هر زمان مىتواند آزمایش کند.»
گویا هیوم چنین پنداشته که تنها مدرک در مورد وقوع حادثه E گواهى کتبى یا شفاهى کسانى است که در زمان وقوع آن مىتوانستهاند شاهد آن باشند. و از آنجایى که تعداد اینگونه مدارک محدود است، پس شواهد وقوع یا عدم وقوع حادثه E محدود است. حال آنکه این صرفاً گواهى نیست که ذیربط و دخیل است; ما به مدارکى در مورد صفات و صلاحیت شاهدهاى اولیه نیاز داریم. در ضمن شواهد نیز منحصر در گواهى نیستند. آثار وقایعى که در زمان حادثه مورد ادعا رخ دادهاند نیز همگى ذیربط هستند. امروزه بسیار بیشتر از روزگار هیوم مىتوان با مطالعه آثار فیزیکى حوادث حدس زد که چه حادثهاى روى داده است. هیوم هرگز با شرلاک هلمز ملاقات نکرده بود، اما مىتوانست از شیوه قرار گرفتن اسباب منزل حدس بزند در اتاق او چه روى داده است یا مىتوانست از لجن چکمههاى یک شاهد حدس بزند او دیروز کجا بوده است.
از آنجایى که آثار وقایعى که در زمان وقوع حادثه E رخ دادهاند به نحوى همیشه با ما هستند، همیشه مىتوانیم آنها را به طور مکرر و حتى با دقت بیشترى آزمایش کنیم. به علاوه، باید بررسى کنیم که آیا حادثه E اگر واقعاً رخ داده باشد، در واقع علت آثار موجود است و آیا عامل دیگرى مىتواند موجب همین آثار شود. بررسى این موضوعات مستلزم بررسى آن است که کدام یک از قوانین نقش دارند (به غیر از قانون L که ادعا شده E نقض آن است) و این مستلزم آزمایشهاى نامحدودى است. لذا هیچ محدودیتى براى شواهد جدیدى که مىتوان داشت وجود ندارد. شواهد وقوع حادثه E مىتوانند به اندازه شواهد دالّ بر اینکه L قانونى از طبیعت است افزایش یابند. انسان عاقل در چنین شرایطى قطعاً خواهد گفت که او دلایل کافى بر این باور دارد که E رخ داده است، لکن همچنین بر این باور که L قانونى واقعى از طبیعت است ولذا بر این باور که E نقض آن قانون بوده است. بنابراین، مىتوان به دلایل کافى باور داشت که قانونى از طبیعت نقض شده است. اما براى اینکه نقض قانون طبیعت، معجزه باشد، باید فعلِ خدا باشد، یعنى موجودى عقلانى و قادر مطلق که شىء مادى نیست. چه چیز مىتواند دلیل این مطلب باشد؟
تبیین یک حادثه به عنوان فعلِ موجودى عقلانى که واجد گرایشها و مقاصد خاصى است، با تبیینِ آن بر اساس قوانین علمى که مبتنى بر علل از پیش تعیین شده هستند، کاملا تفاوت دارد. معیارهاى عادى جهت انتساب حادثهاى به موجودى عقلانى به نام A که داراى جسم است این است که: 1. ما یا دیگران مشاهده کنیم که A عامل تحقق آن حادثه است 2. یا اینکه آن حادثه از آن نوع حوادثى باشد که نوعاً A عامل آن است و تنها A و نه عامل دیگرى، از آن عواملى که ما مىشناسیم، در موقعیتى بوده که بتواند عامل آن باشد. کاربرد معیار دوم منحصر به مواردى است که ما از قبل به وجود A علم داریم. در بررسى شواهد اینکه نقض قانونى از طبیعت به واسطه حادثه E فعل خداست، من میان دو وضعیت تفاوت قایل مىشوم; یا ما علاوه بر ادله وقوع نقضهایى براى قوانین طبیعت ادلّه کافى بر وجود خدا داریم یا نداریم.
ابتدا وضعیت دوم را بررسى مىکنیم. فرض کنید هیچ دلیل قانعکننده دیگرى دالّ بر وجود خدا نداشته باشیم، مگر واقعه E که بر اساس شواهد، مورد نقض تکرارناپذیرى براى قانونى واقعى از طبیعت است. این امکان وجود ندارد که با مشاهده جسم خدا که E را ایجاد مىکند E را فعل خدا بدانیم، خدا که جسم ندارد. اما فرض کنید E به شیوه و در شرایط C متحقق شده که کاملا شبیه شرایطى است که در آن شرایط افعال انسانها متحقق مىشوند و دیگر موارد نقض نیز در چنین شرایطى متحقق مىشوند. در این صورت این ادعایى موجّه خواهد بود که واقعه E و دیگر موارد نقض نظیر افعال انسانى توسط فاعلى ایجاد شده است، با این تفاوت که آن فاعل بر خلاف انسانها داراى جسم مادى نبوده است. صحت این استنباط به این دلیل است که اگر معلولها با یکدیگر شباهت کاملى داشته باشند همیشه مجازیم تفاوتى اندک در علل را مسلّم بدانیم تا بتوانیم تفاوتهاى اندک در معلولها را تبیین کنیم.
لذا [به عنوان مثال] اگر نور را به خاطر دیگر صفات قابل مشاهدهاى که دارد موجى دانستیم که در یک رساناى [سیال] ایجاد مىشود10 آنگاه دیگر اینکه آن رسانا، اگر وجود داشته باشد، نظیر دیگر مواد مانع حرکت اشیاى مادى از درون خود نمىشود، واقعیتى نیست که به تنهایى (یعنى اگر تفاوت دیگرى وجود نداشته باشد) دلیل آن باشد که نور را به موج داخل یک رسانا تعریف نکنیم، بلکه تنها دلیل آن است که آن رسانایى که نور درون آن حرکت مىکند این ممیزه را دارد که مانع گذر اشیاى مادى نمىشود. بنابراین، اگر به واسطه شباهت بسیار شدید میان شیوهها و شرایط وقوع E (و دیگر نقضهاى قوانین طبیعت) و شیوهها و شرایطى که افعال انسانى در آن واقع مىشوند، ما فاعلى مشابه را فرض کردیم; یعنى فاعلى عقلانى. در آن صورت، اینکه پارهاى تفاوتها وجود دارد (اینکه نمىتوانیم آن فاعل را مورد اشاره قرار دهیم و جسم آن را نشان دهیم) واقعیتى نیست که به معناى ابطال تبیین ما باشد، بلکه تنها به این معنا است که آن فاعل بر خلاف فاعلهاى انسانى فاقد جسم است. البته این شیوه تنها زمانى قابل توجیه است که صرف نظر از آن اختلاف، شباهتهاى مذکور قوى باشند. در مورد نور، دانشمندان قرن 19 در نهایت به این نتیجه رسیدند که شباهتهاى نور آنقدر قوى نیستند که بر تفاوتها فایق آیند و توجیهگر فرض رسانایى واجد صفتى اختصاصى باشند.
حال چه شباهتهایى در شرایط و شیوههاى C مى تواند میان تحقق E (و دیگر نقضهاى قوانین طبیعت) و افعال انسانى وجود داشته باشد تا توجیهگر فرض علل مشابه باشد؟ فرض کنید استجابت دعا عامل وقوع E باشد. لذا E مثلا انفجارى در اتاق من باشد که به هیچ وجه با قوانین طبیعت قابل تبیین نیست و در همان زمان وقوع این حادثه، در اتاقمجاور عدهاى با لباس هندى دم گرفتهاند که «اى خداى سیکها اتاق سویینبرن را منفجر کن.» همچنین فرض کنید هنگام وقوع E ندایى، که منبع آن جسمانى نیست، شنیده شده که مشتمل بر دلایل قانعکنندهاى دالّ بر استجابت دعاست. زمان وقوع انفجار در اتاق من، صدایى که منبع آن انسان، حیوان یا دستگاه ساخت بشر نیست، شنیده مىشود که مىگوید: «دعایتان مستجاب است. سویینبرن مستحق درس عبرتى است.» آیا این همه دلیل قانعکنندهاى بر این فرض نیست که فاعلى عاقل که از اجسام مادى نیست E را و دیگر نقضها را ایجاد مىکند، عاملى که آنقدر قدرت دارد که تغییراتى آنى با مداخله در خصایص اشیاء ایجاد کند; یعنى خدا؟ روشن است که اگر نقضهاى قوانین طبیعت و افعال انسانى الگوها و شرایطى بسیار شبیه یکدیگر داشته باشند، دلایل مذکور قانعکننده خواهد بود. به علاوه، اگر دعایى که به واسطه معجزات مستجاب نمىشوند طلب نوع خاصى از وقایع باشند (مثلا خلاصى از درد یا مجازات افراد شرور) و دعایى که به واسطه معجزات مستجاب نمىشوند طلب وقایعى متفاوت باشند، آنگاه همین مىتواند بیانگر برخى از صفات خدا باشد. البته معمولا ادلّه مؤمنان بر وقوع معجزات به آن قوتى که من نشان دادم نیستند. وقوع نقضها بیشتر به عنوان پیامد دعاهایى تلقّى مىشوند که وقوع آن نقضها را طلب کردهاند، و به ندرت به گونهاى دیگر تفسیر مىشوند، امّا نداهایى که دلیل استجابت دعایى باشد در واقع بسیار نادر است. در مواردى که چنین نداهایى شنیده نمىشوند، ولى وقوع نقض E و دعاى براى وقوع آن هر دو کاملا تأیید شدهاند، زمانى مىتوانیم نتیجه بگیریم که خدایى وجود دارد که E فعل اوست که شباهت مذکور به اندازه کافى قوى باشد. اینکه چه موقع شباهت به اندازه کافى زیاد است که استنباط مبتنى بر آن را توجیه کند، سؤال مشکلى است. لکن در اینجا من صرفاً به این نکته پرداختهام که اگر شباهت به قدر کافى قوى باشد آنگاه استنباط مذکور موجّه خواهد بود.
اکنون فرض کنید شواهدى دالّ بر وجود خدا داشته باشیم. آنگاه اگر E در شرایط C ، که قبلا توصیف شد، واقع شود، اینکه E فعل خدا باشد دلایل قانعکنندهترى دارد و وقوع E تأیید بیشترى براى شواهد وجود خدا خواهد بود. امّا اگر دلیل قبلى بر وجود خدا داشته باشیم، وقوع E در شرایطى متفاوت از C، یعنى متفاوت از شرایطى که معمولا فاعلهاى انسانى در آن شرایط باعث وقوع افعالى مىشوند، باز مىتواند بعضاً به نحو موجّهى فعل خدا تلقّى شود. اگر E از حوادثى باشد که تنها علت قابل تصور براى آن خدایى است که بر وجود او دلیل داریم به شرطى که همان صفاتى را که لازمه دیگر ادله وجود خداست داشته باشد، آنگاه این باور موجّهى خواهد بود که وقوع E را به او نسبت دهیم، در غیر این صورت E بدون تبیین باقى مىماند. اگر مؤمنى مسیحى که نابیناست بر خلاف قوانین طبیعت شفا یابد، هرچند که او یا دیگر مسیحیان براى شفا یافتن او دعا نکرده باشند، انتساب شفاى او به خداى مسیحیان اگر ادلّهاى دیگر بر وجود آن خدا دلالت کند، معقول خواهد بود. بر پایه دلایلى که گذشت، به این نتیجه مىرسیم که این باور مىتواند موجّه باشد که عامل نقض قانونى از طبیعت خدا بوده و لذا آن نقض یک معجزه است.
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشتها
1 این مقاله ترجمهاى است ازبخش اول:
Richard swinburne, For the possibility of Miracles, in Philosophy of Religion: An Anthology, ed. Louis pojman (California, Wadsworth, 1987)
2 David Hume, An Enquiy concerning Human understanding, ed. L.A. selby- Bigge (Oxford, 1902)
3 Ninian smart, Philosophers and Religious Truth (London, 1964) ch.11
4 gravitational repulsion
5 Statistical
6 deterministic
7 Op. Cit. ,p. 111
8 Op. Cit., P. 116
9 Antony Flew, Huomes philophy of Belief (London, 1961) pp. 207 ff.S
10 بر طبق نظریه موجى در مورد ماهیت نور در فضا عنصر پنجمى به نام «اتر» فرض مىشد که سیالى با تراکم ناچیز بود که امواج نور از طریق آن انتشار مىیافت. خصوصیت این سیال آن بود کهبرخلافدیگرعناصرچهارگانه، مانع حرکت اشیا نمىشد. (ر.ک: خلیل صیرفى، نور: رازکائنات، ترجمه ناصر شیلاتى.)
البته نقض قانونى از طبیعت، براى اینکه معجزه باشد، باید فعل خدایى باشد که شىء مادى نیست. اما براى این باور که موجودى الهى در جهان ما دخالت کرده است چه نوع شواهدى لازم است؟ در اینجا سویینبرن بین مواردى که جهت توجیه اسناد حادثهاى خارقالعاده به فعل خدایى نامرئى، قراین ضمنى داریم و مواردى که چنین قراینى نداریم فرق مىگذارد. آن قراین ضمنى باید بتوانند این باور را که آن حادثه معجزهاى واقعى است، توجیه کنند. به عنوان نمونه استجابت یک دعا چنین شرایطى را دارد.
در این مقاله قصد دارم بررسى کنم که آیا امکان دارد شواهد تاریخى مستحکمى دالّ بر وقوع معجزات وجود داشته باشد و من بر خلاف بخش عمده مقاله مأخوذ از فصل معروف کتاب هیوم با عنوان «در باب معجزات»، استدلال خواهم کرد که وجود چنین شواهدى امکانپذیر است. مراد من از معجزه نقض قانونى از طبیعت به واسطه خداست; یعنى موجودى عقلانى و قادر مطلق که شىء مادى نیست (نامرئى و نامحسوس است). بنابراین، تعریف من از معجزه تقریباً شبیه هیوم است: «تخلف از قانون طبیعت به واسطه اراده خاص عاملى نامرئى.»2 بسیارى از عالمان کتاب مقدس در این که آیا نویسندگان کتاب مقدس از کلماتى که به «معجزه» ترجمه شده است، همین معنا را فهمیدهاند، تشکیک کردهاند. قصد ورود به این مناقشه را ندارم; همین قدر کافى است که بگویم بسیارى از الهى دانان مسیحى در دورههاى بعد تقریباً «معجزه» را به همان معناى مدّنظر من به کار بردهاند و بسیارى از متکلمان قرون وسطا و جدید که به معجزات ادعا شده به عنوان شاهد حقانیت وحى مسیحى تمسک مىکنند از «معجزه» فهمى همانند من دارند.
من بحث را در دو بخش دنبال مىکنم. ابتدا بررسى مىکنم که آیا امکان شواهدى دال بر نقض قانونى از طبیعت وجود دارد، و سپس آنکه اگر چنین شواهدى امکانپذیر بود، آیا امکان شواهدى دال بر اینکه آن نقض فعل خدا بوده، وجود دارد.
طبیعى است که مراد از نقض قانونى از طبیعت، همانطور که نینیان اسمارت3 فهمیده است، مورد نقض تکرارناپذیرى براى قانونى از طبیعت است. همانطور که هیوم مىپذیرد، روشن است که اغلب بر خلاف پیشبینىهاى قواعدى که ما بر پایه دلایلى معقول آنها را قوانین طبیعت مىدانستیم حوادثى رخ مىدهد. اما اگر بر اساس دلایل کافى وقوع آنها را و تکرار حوادثى مشابه در شرایطى مشابه را باور داشته باشیم، آنگاه دلیل کافى بر این باور داریم که قواعدى که ما پیش از این آنها را قوانین طبیعت مىدانستهایم در واقع چنین نبودهاند. موارد نقض تکرارپذیر قوانین طبیعت را نقض نمىکنند، [بلکه] صرفاً کذب قضایایى را نشان مىدهند که ادعا شده است قوانین طبیعت را بیان مىکنند. امّا اگر این باور موجّه باشد که حادثه E بر خلاف پیشبینىهاى قاعدهى L ـ که ما به طور موجّه باور داریم که قانونى از طبیعت است ـ رخ داده است و این باور نیز موجه باشد که حوادث مشابه E در شرایطى که از هر نظر شبیه شرایط حادثه اولیه باشد رخ نخواهد داد، در این صورت دلیلى وجود ندارد که گمان کنیم L قانونى از طبیعت نیست. چرا که هر قاعده اصلاح شدهاى که بر اساس آن بتوان E را پیشبینى کرد به ما اجازه مىدهد که وقایع مشابه را در شرایط مشابه پیشبینى کنیم و بنابراین ما دلایل کافى بر این باور خواهیم داشت که پیشبینىهاى مبتنى بر این قاعده خطا هستند. حال آنکه اگر قاعده L را بدون اصلاح مىپذیرفتیم، دلیل کافى بر این باور داشتیم که پیشبینىهاى مبتنى بر آن در همه دیگر شرایط متصور صحیح خواهند بود. بنابراین، اگر بخواهیم در حوزه مورد بحث، قانونى از طبیعت را جارى بدانیم، آن قانون لزوماً L خواهد بود. این طبیعىتر از آن است که بگوییم هیچ قانونى از طبیعت در این حوزه جریان ندارد. با این حال E با پیشبینىهاى L ناسازگار است. لذا بهترین تعبیر این است که بگوییم E این قانون طبیعت، یعنى L را، نقض کرده است. مایه تأسف است که کاربرد واژه «نقض» بیانگر شباهت بسیار بین قوانین طبیعت و قوانین اخلاقى یا مدنى است. وقتى مراد از نقض قانون طبیعت را آنگونه که در بالا گذشت بیان کردهایم، پس از آن لزومى ندارد چنین خطایى رخ دهد.
با این همه، پرسش اساسى، که اسمارت به قدر کافى به آن نپرداخته است، این است که چه دلیلى مىتواند این باور را توجیه کند که واقعه E اگر رخ داده باشد، مورد نقض تکرار ناپذیرى ـ در مقابل تکرارپذیر ـ براى قاعده L بوده که ما بر پایه همه دیگر شواهد به طور موجّه باور داشتیم که قانون طبیعت است؟ شواهد اینکه E نمونه خلاف تکرارپذیرى باشد این است که قاعده جدیدى به نام َL که تقریباً به طور کامل توسط دادهها تأیید شده است بتواند به عنوان قانونى از طبیعت پایهگذارى شود. زمانى مىتوان گفت یک قاعده توسط دادهها تأیید شده است که دادههایى که تاکنون به دست آمده توسط آن قاعده پیشبینىشده باشند، پیشبینىهاى جدید موفقیتآمیز باشند و آن قاعده متناسب با مجموع دادهها ساده و منسجم باشد.
نسبت به هر مجموعه محدودى از دادهها، همیشه بىنهایت قاعدههاى ممکن وجود دارد که مىتوان بر اساس آنها دادههاى مذکور را پیشبینى کرد. با آزمونهاى بیشتر، مىتوان بسیارى از این قاعدهها را ابطال کرد. لکن هر اندازه آزمون هم که انجام دهیم باز تعداد محدودى از دادهها خواهیم داشت و لذا تعداد نامحدودى از قواعد با آنها سازگار و هماهنگ خواهند بود. اما برخى از این قاعدهها در قیاس با دادهها بسیار پیچیده هستند، به نحوى که هیچ دانشمندى آن دادهها را شواهدى دال بر اینکه آن قاعدهها قوانین واقعى طبیعت هستند تلقّى نمىکند. برخى دیگر بسیار ساده هستند، به نحوى که مىتوان دادهها را شواهدى دانست دالّ بر اینکه آن قواعد، قوانین واقعى طبیعت هستند. بر این اساس، تصور کنید که دانشمندى به دنبال یافتن قاعدهاى باشد که تبیینکننده نقاط داخل یک نمودار مختصات، که در شمارههاى (1،1) (2،2) (3،3) و (4،4) مشاهده شدهاند، باشد. شماره اول هر پرانتز منطبق با نقطه X و شماره دوم منطبق با y است. یک قاعده که مىتواند این نقاط را پیشبینى کند x=y است. قاعده دیگر این است: (x=y + (4-x) (3-x) (2-x) (1-x لکن روشن است که ما آن دادهها را تأییدکننده قاعده دوم نمىدانیم. براى تبیین چهار مشاهده مذکور، این قاعدهاى بسیار ناشیانه خواهد بود. در میان قاعدههاى سادهاى که توسط دادهها تأیید مىشوند سادهترین قاعده، بهترین خواهد بود، و عجالتاً قاعدهاى صحیح تلقّى مىشود. اگر این قاعده در برابر آزمونهاى بعدى دوام بیاورد شواهد اینکه قانونى واقعى باشد افزایش مىیابد.
حال اگر بتوانیم براى E و همه دیگر دادههاى مربوط قاعده َL را ایجاد کنیم [در دو صورت] این باور که َL قانونى صحیح در این حوزه است موجّه خواهد بود; 1. اگر بتوان از َL آن دادهها را استنتاج کرد و در دیگر مواردى که پیشبینىهاى L خطا است َL پیشبینىهاى موفقى داشته باشد. 2. اگر َL قاعده نسبتاً سادهاى باشد به نحوى که چون َL مىتواند E را پیشبینى کند و L نمىتواند، این دلیل بر این باور باشد که در دیگر شرایط پیشبینىهاى َL اگر در معرض آزمون قرار گیرند موفقتر از پیشبینىهاى L خواهند بود. قاعده َL نشان خواهد داد که در چه شرایطى موارد نقض قاعده L که مشابه حادثه E هستند، رخ خواهند داد. پس شواهد نشان مىدهند که موارد نقض تحت شرایط مذکور رخ مى دهند و لذا E نسبت به قاعده اولیه L نمونه خلاف تکرارپذیرى است.
لکن فرض کنید که نتوان براى E و همه دیگر دادههاى حوزه موردنظر قاعده جدید َL را بسازیم به نحوى که نسبت به L در شرایط مورد آزمون داراى پیشبینىهاى موفقترى باشد یا متناسب با دادهها داراى سادگى نسبى باشد; لکن قاعده ساده L همه دادهها را به استثناى E به طور صحیصى پیشبینى کند. و فرض کنید هرقدر که دادههاى بیشترى گردآورى شود، در پیشبینىهاى قاعده L خللى وارد نمىشود و هیچ دلیلى براى این فرض باقى نمىماند که بتوان قاعده سادهاى به نام َL را تأسیس کرد که بتوان بر اساس آن همه دادهها به ضمیمه E را به دست آورد. در چنین حالتى شواهد بیانگر آن هستند که تخلف از L تکرار نخواهد شد و لذا E نمونه خلاف تکرارناپذیرى براى قانونى از طبیعت، یعنى L، خواهد بود.
یک مثال بحث را روشنتر مىکند. فرض کنید E عبارت است از معلق ماندن یک قدیس در هوا (یعنى جدا شدن از زمین و شناور ماندن در هوا). E مورد نقضى براى قوانین مکانیک، یعنى L است، که صرفنظر از E بر اساس دلایلى اثبات شدهاند. [در دو صورتE] مورد نقض تکرارپذیر محسوب مىشود: 1. اگر بتوان َL را تأسیس کرد که E و دیگر تخلفات از قاعده L همراه با پیشبینىهاى آزموده شده L را، به نحوى موفقیتآمیز پیشبینى کند.2. یا اینکه بتوان َL را تأسیس کرد که متناسب با دادهها داراى سادگى نسبى باشد و E را و همه پیش بینى هاى آزمون شده L را پیشبینى کند، لکن تخلفات تاکنون آزموده نشده L را پیشبینى کند. تفاوت َL با L مىتواند این باشد که بر طبق َL اشیا در شرایط خاصّى به نحو رانش گرانشى4 بر یکدیگر اثر مىگذراند و شرایطى که E در آن رخ داده از آن موارد است. اگر َL یکى ار دو شرط مذکور را داشته باشد مىتوان آن را پذیرفت و بر پایه آن مىتوان گفت تحت شرایطى خاص انسانها در هوا معلق مىمانند و لذا E مورد نقضى براى قانونى از طبیعت به حساب نمىآید.
لکن ممکن است هر گونه اصلاحى در قوانین مکانیک به منظور ایجاد قابلیتِ پیشبینىِ E در آنها، نه تنها موجب پیشبینیهاى بیشترى نسبت به پیشبینیهاى L نشود، بلکه باعث شود که قوانین مذکور آنقدر پیچیده و دست و پاگیر شوند که دلیلى بر این باور نداشته باشیم که پیشبینىهاى آزموده نشده آنها موفقیتآمیز خواهند بود. در چنین شرایطى براى این باور که معلق ماندن آن قدیس نقض قوانین طبیعت بوده است، واجد دلایلى کافى خواهیم بود. اگر قوانین طبیعت آمارى5 و نه از پیش تعیین یافته و محتوم6 باشند در همه شرایط نمىتوان به سادگى دانست چه چیزى نمونه نقضى براى آنها محسوب مىشود. یک واقعه چه میزان نامحتمل که باشد نمونه نقضى براى قانونى آمارى محسوب مىشود؟ لکن این مسألهاى عمومى در فلسفه علم است و مسائل خاصى را در باب معجزات طرح نمىکند.
روشن است که هرگونه ادعایى در مورد اینکه چه چیز نقض قوانین طبیعت هست و چه چیز نیست اصلاحپذیر است. معرفتِ نوینِ علمى ممکن است ما را مجبور به تجدیدنظر در هر یک از این ادعاها کند. لکن همه دعاوىِ مربوط به شناخت حقایق اصلاحپذیرند و ما باید در مورد آنها بر اساس شواهد موجود نتایجى موقتى کسب کنیم. در مورد اینکه قوانین طبیعت چیست تا حدّى دلایل کافى وجود دارد و بعضى از آنها بسیار مستحکم هستند و دادههاى بسیارى را تبیین مىکنند، به حدّى که هرگونه اصلاح آنها به منظور تبیین آن مورد نقض غیر عادى آنقدر پیچیده و تبصرهاى خواهد بود که کل ساختار علم را بر هم مىزند. در چنین مواردى شواهد حکم مىکنند که اگر مورد نقض ادعا شده اتفاق افتاده است مصداقى از نقض قوانین طبیعت بوده است. این باور موجهى است که وقایع زیر اگر رخ داده باشند نقض قوانین طبیعتاند: معلق ماندن در فضا، زنده شدن انسانى که قلب او به مدّت 24 ساعت کار نکرده و دیگر معیارها هم از مرگ او حکایت داشته است، شراب شدن آب بدون دخالت مواد شیمیایى یا کاتالیزورها، و شفا یافتن ناگهانى فلج مادر زاد در یک لحظه.
تا این جا معلوم شد که مىتوان شواهدى داشت که واقعه E اگر رخ داده باشد مورد نقض تکرارناپذیرى براى L که قانونى واقعى از طبیعت است، باشد. لکن در اینجا استدلال هیوم به نحوى که در ادامه خواهد آمد، طرح مىشود. اگر شواهدى، که بنابر فرض قانعکنندهاند، دلالت کنند که L قانونى واقعى از طبیعت است، بر عدم وقوع E [نیز] دلالت مىکنند. ما شواهد خاص دیگرى داریم که بر وقوع E دلالت مىکنند. در چنین وضعیتى انسان عاقل، به بیان هیوم، «تجارب خلاف را مىسنجد، و بررسى مىکند که کدام طرف را تجارب بیشترى تأیید مىکنند.»7 از آنجایى که فرض هیوم آن است که شواهد دالّ بر وقوع E از نوع نقل تاریخى است، نتیجه مىگیرد که «هیچ نقلى براى اثبات یک معجزه کافى نیست، مگر نقلى که خطا بودن آن در مقایسه با حقیقتى که در صدد اثبات آن است معجزهاى بزرگتر باشد.»8 به اعتقاد او، در واقع هیچ یک از معجزات منقول واجد این شرط نیستند، هر چند به نظر مىرسد او در مواردى مىپذیرد که از لحاظ منطقى امکان آن منتفى نیست. معیار هیوم براى سنجش و ارزیابى شواهد عجیب است. فرض کنید 200 نفر شهادت دهند که شاهد حادثه E بودهاند; حادثهاى که وقوع آن مورد نقض تکرارناپذیرى براى قانونى از طبیعت است. فرض کنید همین تعداد شاهد اگر زمینه آن مهیا بود، تمایل داشتند که عدم وقوع E را نشان دهند. آیا شهادت آنها در مجموع باور به وقوع E را موجّه نمىسازد؟ جواب هیوم ـ آنگونه که از بحث او در مورد دو معجزهاى که در ظاهر داراى شواهد کافىِ مساوى هستند روشن مىشود ـ منفى است. اما آیا این صرفاً تعصب و فرار از مواجهه با واقعیت نیست؟ تقریباً محال است که با رسم جدولى نشان دهیم که چه تعداد و چه نوع شاهدهایى نیاز است که وقوع حادثهاى را اثبات کند که اگر رخ داده باشد مورد نقض تکرارناپذیر قانونى از طبیعت خواهد بود. هر مورد ادعا شدهاى را باید براساس خصوصیات آن بررسى کرد. اما قطعاً به نظر مىرسد که معیارهاى مربوط به شواهد نزد هیوم زیاده خواهانهاند. جاى سؤال است که اگر هیوم خودش شاهد حادثهاى از این دست باشد چه خواهد گفت؟
اما علت پافشارى مؤکّد و افراطى هیوم بر شواهد مىتواند نکتهاى فلسفى باشد که هیوم آن را به روشنى بیان نکرده است. این نکته را فلو در توجیه معیارهایى در مورد شواهد، بیان کرده است: «علت اینکه در اینجا گزاره عملى داراى نهایت تفوق برگزاره تاریخى دانسته شده است در ماهیت آن گزارهها و شواهد قابل عرضه براى تأیید آنها نهفته است. گزاره مشخصى از تاریخ، خاص و اغلب جزئى و مربوط به زمان گذشته خواهد بود.... البته دقیقاً به خاطر همین گذشته بودن و جزئى بودن است که دیگر ممکن نیست کسى آن موضوع را مستقیماً تجربه کند... قانون طبیعت برخلاف گزاره مشخصى از تاریخ، قانونى کلى است. لذا از لحاظ نظرى هر کس در هر زمان مىتواند آن را تجربه کند هر چند روشن است که از لحاظ عملى همیشه چنین امکانى وجود ندارد.»9
با این همه، تفاوتى که فلو بیان کرد صحیح نیست. آزمایشهاى مقطعى در موقعیتهاى خاص صرفاً تأییدى جزئى براى ادعاى مربوط به صحت یک قانون عملى ادعا شده است که تا تأیید قطعى فاصله بسیار دارد. هر کس مىتواند صحت یک قانون علمى ادعا شده را آزمایش کند، اما نتیجه مثبت یک آزمایش تنها تأیید محدودى براى آن ادعا به حساب مىآید. دقیقاً همین مطلب در مورد حقایق تاریخى ادعا شده نیز صدق مىکند; هرکسى مىتواند شواهد را بررسى کند، لکن هر مدرک خاصى تنها تأییدى محدود براى ادعاى صحت آن قضیه تاریخى است. لکن در نمونه تاریخى نیز نظیر گزارههاى علمى، محدودیتى در تعداد شواهد وجود ندارد. آزمون صدق گزارههاى تاریخى را نظیر گزارههاى علمى مىتوان به طور مستمر ادامه داد. مىتوان همیشه در جستوجوى دادههاى بیشترى بود که تنها به عنوان آثار حادثهاى خاص در زمان گذشته، قابل تبییناند، یا دادههایى که با وقوع آن حادثه ناسازگارند، درست همانطور که همیشه مىتوان به دنبال دادههاى بیشترى بود که صدق یک قانون فیزیکى را تأیید یا ردّ مىکنند. بنابراین، صدق قضایاى تاریخى را نیز «هر کس در هر زمان مىتواند آزمایش کند.»
گویا هیوم چنین پنداشته که تنها مدرک در مورد وقوع حادثه E گواهى کتبى یا شفاهى کسانى است که در زمان وقوع آن مىتوانستهاند شاهد آن باشند. و از آنجایى که تعداد اینگونه مدارک محدود است، پس شواهد وقوع یا عدم وقوع حادثه E محدود است. حال آنکه این صرفاً گواهى نیست که ذیربط و دخیل است; ما به مدارکى در مورد صفات و صلاحیت شاهدهاى اولیه نیاز داریم. در ضمن شواهد نیز منحصر در گواهى نیستند. آثار وقایعى که در زمان حادثه مورد ادعا رخ دادهاند نیز همگى ذیربط هستند. امروزه بسیار بیشتر از روزگار هیوم مىتوان با مطالعه آثار فیزیکى حوادث حدس زد که چه حادثهاى روى داده است. هیوم هرگز با شرلاک هلمز ملاقات نکرده بود، اما مىتوانست از شیوه قرار گرفتن اسباب منزل حدس بزند در اتاق او چه روى داده است یا مىتوانست از لجن چکمههاى یک شاهد حدس بزند او دیروز کجا بوده است.
از آنجایى که آثار وقایعى که در زمان وقوع حادثه E رخ دادهاند به نحوى همیشه با ما هستند، همیشه مىتوانیم آنها را به طور مکرر و حتى با دقت بیشترى آزمایش کنیم. به علاوه، باید بررسى کنیم که آیا حادثه E اگر واقعاً رخ داده باشد، در واقع علت آثار موجود است و آیا عامل دیگرى مىتواند موجب همین آثار شود. بررسى این موضوعات مستلزم بررسى آن است که کدام یک از قوانین نقش دارند (به غیر از قانون L که ادعا شده E نقض آن است) و این مستلزم آزمایشهاى نامحدودى است. لذا هیچ محدودیتى براى شواهد جدیدى که مىتوان داشت وجود ندارد. شواهد وقوع حادثه E مىتوانند به اندازه شواهد دالّ بر اینکه L قانونى از طبیعت است افزایش یابند. انسان عاقل در چنین شرایطى قطعاً خواهد گفت که او دلایل کافى بر این باور دارد که E رخ داده است، لکن همچنین بر این باور که L قانونى واقعى از طبیعت است ولذا بر این باور که E نقض آن قانون بوده است. بنابراین، مىتوان به دلایل کافى باور داشت که قانونى از طبیعت نقض شده است. اما براى اینکه نقض قانون طبیعت، معجزه باشد، باید فعلِ خدا باشد، یعنى موجودى عقلانى و قادر مطلق که شىء مادى نیست. چه چیز مىتواند دلیل این مطلب باشد؟
تبیین یک حادثه به عنوان فعلِ موجودى عقلانى که واجد گرایشها و مقاصد خاصى است، با تبیینِ آن بر اساس قوانین علمى که مبتنى بر علل از پیش تعیین شده هستند، کاملا تفاوت دارد. معیارهاى عادى جهت انتساب حادثهاى به موجودى عقلانى به نام A که داراى جسم است این است که: 1. ما یا دیگران مشاهده کنیم که A عامل تحقق آن حادثه است 2. یا اینکه آن حادثه از آن نوع حوادثى باشد که نوعاً A عامل آن است و تنها A و نه عامل دیگرى، از آن عواملى که ما مىشناسیم، در موقعیتى بوده که بتواند عامل آن باشد. کاربرد معیار دوم منحصر به مواردى است که ما از قبل به وجود A علم داریم. در بررسى شواهد اینکه نقض قانونى از طبیعت به واسطه حادثه E فعل خداست، من میان دو وضعیت تفاوت قایل مىشوم; یا ما علاوه بر ادله وقوع نقضهایى براى قوانین طبیعت ادلّه کافى بر وجود خدا داریم یا نداریم.
ابتدا وضعیت دوم را بررسى مىکنیم. فرض کنید هیچ دلیل قانعکننده دیگرى دالّ بر وجود خدا نداشته باشیم، مگر واقعه E که بر اساس شواهد، مورد نقض تکرارناپذیرى براى قانونى واقعى از طبیعت است. این امکان وجود ندارد که با مشاهده جسم خدا که E را ایجاد مىکند E را فعل خدا بدانیم، خدا که جسم ندارد. اما فرض کنید E به شیوه و در شرایط C متحقق شده که کاملا شبیه شرایطى است که در آن شرایط افعال انسانها متحقق مىشوند و دیگر موارد نقض نیز در چنین شرایطى متحقق مىشوند. در این صورت این ادعایى موجّه خواهد بود که واقعه E و دیگر موارد نقض نظیر افعال انسانى توسط فاعلى ایجاد شده است، با این تفاوت که آن فاعل بر خلاف انسانها داراى جسم مادى نبوده است. صحت این استنباط به این دلیل است که اگر معلولها با یکدیگر شباهت کاملى داشته باشند همیشه مجازیم تفاوتى اندک در علل را مسلّم بدانیم تا بتوانیم تفاوتهاى اندک در معلولها را تبیین کنیم.
لذا [به عنوان مثال] اگر نور را به خاطر دیگر صفات قابل مشاهدهاى که دارد موجى دانستیم که در یک رساناى [سیال] ایجاد مىشود10 آنگاه دیگر اینکه آن رسانا، اگر وجود داشته باشد، نظیر دیگر مواد مانع حرکت اشیاى مادى از درون خود نمىشود، واقعیتى نیست که به تنهایى (یعنى اگر تفاوت دیگرى وجود نداشته باشد) دلیل آن باشد که نور را به موج داخل یک رسانا تعریف نکنیم، بلکه تنها دلیل آن است که آن رسانایى که نور درون آن حرکت مىکند این ممیزه را دارد که مانع گذر اشیاى مادى نمىشود. بنابراین، اگر به واسطه شباهت بسیار شدید میان شیوهها و شرایط وقوع E (و دیگر نقضهاى قوانین طبیعت) و شیوهها و شرایطى که افعال انسانى در آن واقع مىشوند، ما فاعلى مشابه را فرض کردیم; یعنى فاعلى عقلانى. در آن صورت، اینکه پارهاى تفاوتها وجود دارد (اینکه نمىتوانیم آن فاعل را مورد اشاره قرار دهیم و جسم آن را نشان دهیم) واقعیتى نیست که به معناى ابطال تبیین ما باشد، بلکه تنها به این معنا است که آن فاعل بر خلاف فاعلهاى انسانى فاقد جسم است. البته این شیوه تنها زمانى قابل توجیه است که صرف نظر از آن اختلاف، شباهتهاى مذکور قوى باشند. در مورد نور، دانشمندان قرن 19 در نهایت به این نتیجه رسیدند که شباهتهاى نور آنقدر قوى نیستند که بر تفاوتها فایق آیند و توجیهگر فرض رسانایى واجد صفتى اختصاصى باشند.
حال چه شباهتهایى در شرایط و شیوههاى C مى تواند میان تحقق E (و دیگر نقضهاى قوانین طبیعت) و افعال انسانى وجود داشته باشد تا توجیهگر فرض علل مشابه باشد؟ فرض کنید استجابت دعا عامل وقوع E باشد. لذا E مثلا انفجارى در اتاق من باشد که به هیچ وجه با قوانین طبیعت قابل تبیین نیست و در همان زمان وقوع این حادثه، در اتاقمجاور عدهاى با لباس هندى دم گرفتهاند که «اى خداى سیکها اتاق سویینبرن را منفجر کن.» همچنین فرض کنید هنگام وقوع E ندایى، که منبع آن جسمانى نیست، شنیده شده که مشتمل بر دلایل قانعکنندهاى دالّ بر استجابت دعاست. زمان وقوع انفجار در اتاق من، صدایى که منبع آن انسان، حیوان یا دستگاه ساخت بشر نیست، شنیده مىشود که مىگوید: «دعایتان مستجاب است. سویینبرن مستحق درس عبرتى است.» آیا این همه دلیل قانعکنندهاى بر این فرض نیست که فاعلى عاقل که از اجسام مادى نیست E را و دیگر نقضها را ایجاد مىکند، عاملى که آنقدر قدرت دارد که تغییراتى آنى با مداخله در خصایص اشیاء ایجاد کند; یعنى خدا؟ روشن است که اگر نقضهاى قوانین طبیعت و افعال انسانى الگوها و شرایطى بسیار شبیه یکدیگر داشته باشند، دلایل مذکور قانعکننده خواهد بود. به علاوه، اگر دعایى که به واسطه معجزات مستجاب نمىشوند طلب نوع خاصى از وقایع باشند (مثلا خلاصى از درد یا مجازات افراد شرور) و دعایى که به واسطه معجزات مستجاب نمىشوند طلب وقایعى متفاوت باشند، آنگاه همین مىتواند بیانگر برخى از صفات خدا باشد. البته معمولا ادلّه مؤمنان بر وقوع معجزات به آن قوتى که من نشان دادم نیستند. وقوع نقضها بیشتر به عنوان پیامد دعاهایى تلقّى مىشوند که وقوع آن نقضها را طلب کردهاند، و به ندرت به گونهاى دیگر تفسیر مىشوند، امّا نداهایى که دلیل استجابت دعایى باشد در واقع بسیار نادر است. در مواردى که چنین نداهایى شنیده نمىشوند، ولى وقوع نقض E و دعاى براى وقوع آن هر دو کاملا تأیید شدهاند، زمانى مىتوانیم نتیجه بگیریم که خدایى وجود دارد که E فعل اوست که شباهت مذکور به اندازه کافى قوى باشد. اینکه چه موقع شباهت به اندازه کافى زیاد است که استنباط مبتنى بر آن را توجیه کند، سؤال مشکلى است. لکن در اینجا من صرفاً به این نکته پرداختهام که اگر شباهت به قدر کافى قوى باشد آنگاه استنباط مذکور موجّه خواهد بود.
اکنون فرض کنید شواهدى دالّ بر وجود خدا داشته باشیم. آنگاه اگر E در شرایط C ، که قبلا توصیف شد، واقع شود، اینکه E فعل خدا باشد دلایل قانعکنندهترى دارد و وقوع E تأیید بیشترى براى شواهد وجود خدا خواهد بود. امّا اگر دلیل قبلى بر وجود خدا داشته باشیم، وقوع E در شرایطى متفاوت از C، یعنى متفاوت از شرایطى که معمولا فاعلهاى انسانى در آن شرایط باعث وقوع افعالى مىشوند، باز مىتواند بعضاً به نحو موجّهى فعل خدا تلقّى شود. اگر E از حوادثى باشد که تنها علت قابل تصور براى آن خدایى است که بر وجود او دلیل داریم به شرطى که همان صفاتى را که لازمه دیگر ادله وجود خداست داشته باشد، آنگاه این باور موجّهى خواهد بود که وقوع E را به او نسبت دهیم، در غیر این صورت E بدون تبیین باقى مىماند. اگر مؤمنى مسیحى که نابیناست بر خلاف قوانین طبیعت شفا یابد، هرچند که او یا دیگر مسیحیان براى شفا یافتن او دعا نکرده باشند، انتساب شفاى او به خداى مسیحیان اگر ادلّهاى دیگر بر وجود آن خدا دلالت کند، معقول خواهد بود. بر پایه دلایلى که گذشت، به این نتیجه مىرسیم که این باور مىتواند موجّه باشد که عامل نقض قانونى از طبیعت خدا بوده و لذا آن نقض یک معجزه است.
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشتها
1 این مقاله ترجمهاى است ازبخش اول:
Richard swinburne, For the possibility of Miracles, in Philosophy of Religion: An Anthology, ed. Louis pojman (California, Wadsworth, 1987)
2 David Hume, An Enquiy concerning Human understanding, ed. L.A. selby- Bigge (Oxford, 1902)
3 Ninian smart, Philosophers and Religious Truth (London, 1964) ch.11
4 gravitational repulsion
5 Statistical
6 deterministic
7 Op. Cit. ,p. 111
8 Op. Cit., P. 116
9 Antony Flew, Huomes philophy of Belief (London, 1961) pp. 207 ff.S
10 بر طبق نظریه موجى در مورد ماهیت نور در فضا عنصر پنجمى به نام «اتر» فرض مىشد که سیالى با تراکم ناچیز بود که امواج نور از طریق آن انتشار مىیافت. خصوصیت این سیال آن بود کهبرخلافدیگرعناصرچهارگانه، مانع حرکت اشیا نمىشد. (ر.ک: خلیل صیرفى، نور: رازکائنات، ترجمه ناصر شیلاتى.)