باور دینى و اعتبار آن از منظر آلوین پلنتینگا
آرشیو
چکیده
متن
آلوین پلانتینگا (Alvin Plantinga, 2391)، فیلسوف مسیحى معاصر، نماینده سرشناس مکتب معرفتشناسى اصلاحشده(1) است. قایلان به معرفتشناسى اصلاح شده به طریقى نو، مدافع دین گردیدهاند. آنها نه دفاع ایمانگرایانه و غیر عقلانى از دین را مىپذیرند و نه استدلالورزى را براى دفاع عقلانى از دین راه مناسبى مىدانند. این اندیشمندان براى تبیین دیدگاه خود، سراغ مبانى معرفتى غرب در گذشته مىروند و معتقدند که تاکنون بیشتر تلاشهاى عقلانى براى دفاع از دین در قالب مبناگرایى سنّتى(2) که یک دیدگاه رایج و حاکم بر اندیشه غرب است، صورت پذیرفته است. منتقدان به دین نیز با همین پیشفرضها به انتقاد از دین پرداختهاند. اما به گفته آنها، این دیدگاه امروزه در معرض انتقادات متعددى است و دیگر نمىتوان براساس آن از باورهاى دینى دفاع کرد و یا آنها را مورد حمله قرار داد.
مبناگرایان سنّتى دایره باورهاى واقعا پایه را بسیار کوچک دانسته، عقلانیت سایر باورها، از جمله باورهاى دینى را منوط به وجود استدلال به نفع آنها مىدانند. قایلان به معرفتشناسى اصلاح شده در نقطه مقابل قرار دارند. آنها مبناگرایى را مىپذیرند، اما براساس معیارى که ارائه مىدهند، ادعا مىکنند که بیشتر باورهاى ما، از جمله باورهاى دینى، به نحو واقعا پایه موجّه و عقلانىاند و باورهاى استدلالى ما بسیار محدودند. آنچه در ذیل مىآید گزارشى است از دیدگاه آلوین پلانتینگا که در آن ضمن بیان نظریه او در باب «معرفت»، به نوع رویکرد او در معرفتشناسى دینى نیز اشاره مىشود:
معرفتشناسى پلانتینگا
معرفتشناسان براى تعریف «معرفت» و اینکه چه اجزایى در این تعریف دخیلند، اختلاف داشتهاند. اما شدت اختلاف آنها در برخى اجزاى این تعریف بسیار ناچیز و کمرنگ بوده و در برخى اجزاى دیگر اختلافات چشمگیرى داشتهاند. اجماع تقریبا عامى وجود دارد که «معرفت» نوعى باور است. مراد از «باور» نیز تأیید و تصدیقى است که ذهن انجام مىدهد.
لیندا زگزبسکى در اینباره مىگوید: برخى فیلسوفان انکار کردهاند که باور جزئى از معرفت است، امّا حتى آنها نیز موافقند که معرفت مستلزم «تأمّل همراه با تأیید» است. تا آنجا که باور کردن صرفا «تأمل همراه با تأیید» باشد، همان گونه که آگوستین مىگوید، باور کردن جزئى از دانستن خواهد بود.(3)
جزء دیگر تعریف، که در اینباره نیز توافق گستردهاى وجود دارد، مسأله «صدق» است. معرفت باورى است که صادق باشد. همچنین همه قبول دارند که هر باور صادقى معرفت نیست؛ مثلاً، «حدس صائب» باورى است که به طور اتفاقى صادق از آب در آمده است، اما کسى به آن معرفت نمىگوید. بنابراین، براى تشکیل معرفت به چیز یا چیزهاى دیگرى هم نیاز است. آنها چه مىتوانند باشند؟ چه چیزى معرفت را از باور صادق محضجدامىکند؟بسیارىازاختلافهاونزاعهادرمعرفتشناسى به همینجا برمىگردند. اختلاف پلانتینگا نیز با دیگران در همین نقطه بروز مىکند. پلانتینگا نام این جزء سوم را «تضمین» (warrant) مىگذارد. به بیان او، معرفت باور صادقى است که تضمین داشته باشد. اما تضمین یک باور به چیست؟ یک باور در چه شرایطى تضمین دارد و ارزش معرفتى مىیابد؟
تفسیر پلانتینگا از مسأله توجیه
مبناگرایان سنّتى معتقدند که ارزش معرفتى یک باور به این است که آن باور داراى توجیه(4) باشد. آنها معرفت را به «باور موجه صادق»(5) تعریف مىکنند. اما «توجیه» دقیقا چیست؟ پلانتینگا بخش بزرگى از کارش را به بررسى مسأله توجیه اختصاص مىدهد و با ریشهیابى این مسأله در دیدگاه لاک و دکارت، سعى مىکند مقوّمات مفهومى توجیه را دریابد.(6) به نظر پلانتینگا، توجیه اساسا یک مفهوم وظیفهشناختى(7) است. موجّه بودن یک انسان به این معناست که او قابل سرزنش نیست؛ چرا که کارى بر خلاف وظیفهاش انجام نداده است. فعل موجّه فعلى است که مطابق وظیفه انجام شده باشد. مبناگرایان سنّتى معتقد بودهاند که ما نسبت به باورهایمان نیز وظایفى داریم. ما باید سعى کنیم حتىالمقدور به حقیقت برسیم و اگر در این مسیر کوتاهى نکردیم، آنگاه در باورهایى که کسب کردهایم، موجّه خواهیم بود.
به گفته پلانتینگا، وظیفهگرایى(8) در مسأله معرفت منجر به درونگرایى(9) شده است. «درونگرایى» به این معناست که من مىتوانم نسبت به شرایط توجیه باور خودم، آگاه باشم؛ یعنى اگر به درون خودم مراجعه کنم، مىتوانم بفهمم که آیا باور من شرایط توجیه را دارد یا خیر. وقتى معنایى وظیفهشناختى از توجیه ارائه دهیم، آنگاه لازمهاش این است که بگوییم توجیه یک باور امرى است که کاملاً به دست خودمان است و ما مىتوانیم بفهمیم که چگونه باور ما داراى توجیه مىشود.
این شرایطى که هم موجب توجیه باور ما مىشوند و هم ما مىتوانیم نسبت به آنها دسترسى معرفتى داشته باشیم، چه شرایطى هستند؟ در اینجاست که مسأله دلیل و قرینه مطرح مىشود. این شرایط همان دلایلى هستند که هم موجب توجیه باورمان مىشوند و هم ما مىتوانیم از آن دلایل آگاه باشیم. پس اینگونه نگاه به مسأله توجیه در نهایت، منجر به دلیلگرایى(10) مىشود. توجیه بیشتر باورهاى ما، از جمله باورهاى دینى، به این است که دلیلى معتبر براى آنها داشته باشیم. البته برخى از باورهاى ما به لحاظ شدت وضوحى که دارند، بدون دلیل موجّهند و به بیان دیگر، خودشان دلیل بر خودشان هستند و نیازى به دلیل بیرون از خود ندارند. اینها همان باورهاى واقعا پایه(11) ما را شکل مىدهند.
در مبناگرایى سنّتى فقط بدیهیات اولیه،(12) باورهاى خطاناپذیر،(13) باورهاى مربوط به حالات درونى خودمان و حد اکثر، بدیهیات حسى(14) مىتوانند به صورت پایه و بدون استدلال پذیرفته شوند و در عین حال، داراى اعتبار معرفتى باشند. توجیه سایر باورها به این است که از طریق استدلال بر این باورها مبتنى گردند. البته در اینکه آن استدلال چگونه استدلالى باید باشد نیز اختلافاتى وجود دارد. برخى از مبناگرایان سنّتى فقط برهان را موجب توجیه باور مىدانند. در عین حال، پلانتینگا تفسیرى از مبناگرایى سنّتى را برمىگزیند که بر اساس آن استدلال مىتواند به شکل قیاس(15) استقرا(16) و یا تبیین براساس بهترین نظریه(17) باشد.
به طور خلاصه، پلانتینگا معیار مبناگرایان سنّتى را براى توجیه اینگونه بیان مىکند:
یک باور براى یک شخص هنگامى قابل پذیرش است که این باور واقعا پایه (یعنى بدیهى اوّلى، خطاناپذیر، یا بدیهى حسى براى آن شخص) باشد، و یا باور به آن بر پایه قضایایى باشد که آن قضایا خودشان قابل پذیرش باشند و این باور را به صورت قیاسى، استقرایى، و یا نظریهاى(18) حمایت کنند.(19) براساس این معیار، باورهاى دینى نمىتوانند باورهایى واقعا پایه باشند و از اینرو، توجیه آنها وابسته به این است که دلایلى معتبر به نفع آنها داشته باشیم.
پلانتینگا انتقاد دلیلگرایان به باور دینى را چنین خلاصه مىکند:
1. پذیرش باور دینى با فقدان قراین و دلایل کافى، نامعقول و یا غیر عقلانى است.
2. ما دلیل، یا به هر حال، دلیل کافى براى این قضیه که خدا وجود دارد، نداریم.(20)
اما آیا این انتقاد دلیلگرایانه به دین وارد است؟ آیا عقلانیت باور دینى وابسته به وجود دلیل به نفع آن است؟ به نظر پلانتینگا، خیر. او معتقد است که انتقاد دلیلگرایانه به دین مبتنى بر قبول مبناگرایى سنّتى بوده است، در حالى که مبناگرایى سنّتى نتوانسته است معیار درستى براى ارزش معرفتى باورها ارائه دهد. بنابراین، به نظر پلانتینگا مقدمه اول این انتقاد مقدّمهاى نادرست است. البته پلانتینگا مقدمّه دوم را نیز نمىپذیرد و معتقد است که ما دلایل خوبى براى وجود خدا داریم، هرچند این دلایل در حد برهان نمىباشند. در عین حال، ما در اینجا فقط به بخش اول این انتقاد، که مربوط به مباحث معرفت شناسى مىشود، مىپردازیم.
انتقاد پلانتینگا به توجیهگرایان
مبناگرایان سنّتى مطابق آنچه پلانتینگا بیان کرد، در ابتدا مفهومى وظیفهشناختى از توجیه ارائه مىدهند، سپس یکى از وظایف معرفتى ما را این مىدانند که فقط باورهاى بدیهى اوّلى، خطاناپذیر و بدیهى حسى را به عنوان پایه بپذیریم و سایر باورها را در صورتى که مبتنى بر این باورها باشند قبول کنیم و در نهایت، توجیه را جزء مقوّم معرفت برمىشمارند و معتقدند که یکى از ارکان تشکیل دهنده معرفت این است که به وظایف معرفتى خود عمل کنیم. پلانتینگا فقط بخش اول ادعاى آنها را قبول دارد و به یک معنا مىپذیرد که ما نسبت به باورهایمان برخى وظایف معرفتى داریم و باید تلاش کنیم این وظایف را انجام دهیم. اما او دو بخش دیگر ادعاى آنها را رد مىکند. اولاً، وى معتقد است که انجام وظایف معرفتى هیچ ربطى به تشکیل معرفت ندارد. ما نسبت به بسیارى از معرفتهایمان تسلّطى نداریم و از اینرو، نمىتوان گفت: در این موارد به واسطه عمل به وظایفمان به معرفت رسیدهایم. بنابراین، به نظر پلانتینگا، ارزش معرفتى باور، به «تضمین باور» بستگى دارد نه به توجیه آن. یعنى نمىتوانیم بگوییم معرفت یعنى باور صادق موجّه، بلکه معرفت باور صادق تضمینشده است و تضمین باور نیز به توجیه آن نیست.
«توجیه» به معناى درست کلمه، توجیه وظیفهگرایانه شرط لازم تضمین نیست. توجیه چیز خوبى است، حالت ارزشمندى است، چه از لحاظ درونى و چه از لحاظ بیرونى، اما براى تضمین نه لازم است و نه کافى.(21)
علاوه بر این، پلانتینگا وظیفهاى را که مبناگرایان سنّتى براى تشکیل باور برشمردند، قبول نمىکند. آنها معتقد بودند که باورهاى واقعا پایه ما فقط بدیهیات اوّلى، خطاناپذیرها و بدیهیات حسى هستند و سایر باورها در صورتى قابل پذیرش هستند که با روشى معتبر از این باورهاى واقعا پایه اخذ شده باشند. اولین اشکالى که پلانتینگا به این دیدگاه وارد مىکند اشکال خود ارجاعى است. به گفته او، مبناگرایان سنّتى به معیارى باور دارند که بر اساس خود آن معیار نباید باور به آن داشته باشند. اولاً، باور آنها به این معیار باورى واقعا پایه نیست؛ چرا که این اصل نه بدیهى اوّلى است، نه بدیهى حسى، و نه خطاناپذیر. ثانیا، هیچ دلیلى نیز براى آن نیاوردهاند و بسیار بعید است که بتوانند با توجه به آن همه موارد نقضى که وجود دارند، دلیلى اقامه کنند. بنابراین، براساس خود این معیار، باور آنها به آن، باورى ناموجّه است.
اشکال دیگر این است که شما چگونه حاضر شدهاید این معیار سخت را براى عقلانیت باور مطرح کنید، در حالى که وقتى ما به ساختار معرفتى خود مراجعه مىکنیم، بسیارى از باورهاى خود را مطابق این معیار نمىبینیم؟ بسیارى از باورهاى ما، که بدون استدلال و به صورت پایه آنها را پذیرفتهایم، در هیچ کدام از سه قسم باورهاى واقعا پایه، که شما مطرح کردید نمىگنجند. آیا همه اینها نامعقولند؟! باورهاى حافظهاى ما نه باورهاى واقعا پایه ـ به معنایى که شما مطرح کردهاید ـ مىباشند و نه آنها را براساس دلیل و قرینه به دست آوردهایم. همچنین ما باورهایى نسبت به اشخاص دیگر داریم و به طور قطع معتقدیم که افرادى غیر از ما در جهان وجود دارند که داراى احساسات و عواطف هستند. به گفته پلانتینگا، تا کنون استدلال معتبرى که باور ما به اذهان دیگر را توجیه کند، یافت نشده است. از سوى دیگر، این باور نه بدیهى اوّلى است، نه بدیهى حسى، و نه خطاناپذیر. این در حالى است که ما خود را در این گونه باورها کاملاً معقول مىدانیم، هر چند با معیارى که مبناگرایان سنّتى بیان مىکنند همخوانى نداشته باشند.
روش پلانتینگا براى کشف معیارهاى معرفتى
پلانتینگا مىگوید: اصلاً چرا ما باید از اول معیارى را ارائه دهیم که براساس آن بخش بزرگى از ساختار معرفتى ما ناموجّه جلوه کند؟ به نظر او، هرگونه معیار شناختى را باید با توجه به ساختار معرفتى خود به دست آوریم. این یعنى ساختار معرفتى ما تا اندازه زیادى آنگونه است که باید باشد. بنابراین، روش پلانتینگا براى کشف و توجیه معیارهاى شناختى روشى، جزئى نگر(22) تقریبا استقرایى مىباشد که به گفته فیلیب کویین، آن را از چیزولم اخذ کرده است.(23) آنچه در نظر پلانتینگا مسلّم است اینکه براى واقعا پایه بودن یک باور شرایطى لازم است، هرچند توصیف دقیق این شرایط دشوار باشد. در عین حال، به نظر او پیش از یافتن این شرایط هم ما مىتوانیم نسبت به واقعا پایه بودن یا واقعاً پایه نبودن برخى قضایا داورى کنیم؛ مثلاً، برخى قضایا براى ما به طور قطع واقعا پایه هستند و اگر نقیض آنها را به عنوان پایه اخذ کنیم، کار نامعقولى انجام دادهایم. حال اگر بخواهیم به یک معیار کلى براى واقعاً پایه بودن برسیم، باید نمونههایى از باورها و شرایط را گرداورى کنیم، به گونهاى که آن باورها در این شرایط به طور آشکار واقعا پایه باشند. همچنین نمونههایى از باورها و شرایط را جمعآورى کنیم، به گونهاى که آن باورها در این شرایط به طور آشکار واقعا پایه نباشند. سپس باید فرضیههایى را درباره شرایط کافى و لازم واقعا پایه بودن بسازیم و این فرضیهها را با رجوع به آن نمونهها بیازماییم و در نهایت، به معیارهاى موردنظر برسیم.(24)
این رأى پلانتینگا از یک ویژگى مهم در معرفتشناسى اصلاح شده، که نوعى مبناگروى تعدیل شده است، پرده برمىدارد و آن اینکه هرگونه قضاوت هنجارى درباره باورهاى فرد با رجوع به ساختار معرفتى خود او انجام مىگیرد، برخلاف مبناگرایى سنّتى، که در ابتدا معیارى براى واقعا پایهبودن باور ارائه مىدهد و سپس هر باورى را بر اساس آن مىسنجد. اما به گفته پلانتینگا، «معیار واقعا پایه بودن را باید از پایین به دست آورد، نه از بالا.» کاملاً عقلانى است که من در شرایطى مناسب معتقد شوم که افرادى غیر از من وجود دارند و آنها داراى حالات روحى خاصى هستند. از یک سو، هیچ الزامى نمىبینم که براى این باور خود دلیل بیاورم، پس این باور در این شرایط براى من واقعا پایه است. همچنین ممکن است به خاطر بیاورم که امروز صبح صبحانه خوردهام و دلیلى هم ندارم که حافظهام درست کار نکند، بنابراین، کاملاً موجّه است که این باور را به عنوان پایه اخذ کنم. البته اگر این باورها را براساس معیار مبناگرایى سنّتى بسنجم، واقعا پایه نیستند، اما این نشان دهنده ضعف این باورها نیست، بلکه بیانگر نقص آن معیار است.(25)
معرفت از دیدگاه پلانتینگا
در نظریه «کارکرد صحیح» ـ چنانکه گفتیم ـ پلانتینگا براى اشاره به جزء سوم معرفت، از کلمه «تضمین»(26) استفاده مىکند. اما تضمین از دیدگاه وى واقعا چیست؟ آیا مىتوان گفت تضمین باور یعنى اینکه باور ما موجّه باشد؟ به نظر پلانتینگا، خیر. او هرچند توجیه را به معناى وظیفهشناختىاش قبول دارد، اما آن را به عنوان شرط کافى یا لازم تضمین نمىپذیرد. براى مثال، فرض کنید شخصى دچار نوعى بیمارى است و دستگاه معرفتىاش درست کار نمىکند. او براى کسب باورهاى صادق بسیار تلاش مىکند و تمام وظایفش را براى کسب اینگونه باورها انجام مىدهد. بنابراین، باورهایى که او از این طریق به دست مىآورد، موجّه هستند؛ به این معنا که او براى کسب اینگونه باورها، مرتکب خلاف وظیفه نشده است. در عین حال، اینگونه باورهاى او هیچ گونه تضمین صدقى ندارند؛ زیرا دستگاه معرفتى او، بدون آنکه او مقصّر باشد، ناقص است. بنابراین، از آن نظر که او وظایفش را انجام داده، موجّه است، ولى از آن نظر که دستگاه معرفتىاش خراب است، باورهایش تضمین ندارند. پلانتینگا شرط لازم معرفت را تضمین باور مىداند و نه توجیه آن به معناى مذکور. لازمه انجام وظیفه، تضمین معرفتى باور نمىباشد و مهمترین اشکال سنّت به ما رسیده را عدم انسجام بین این دو رأى مىبیند: اینکه توجیه مسألهاى است مربوط به وظیفه و الزام، و اینکه توجیه شرط لازم و کافى تضمین است.(27)
اما نظر پلانتینگا در اینباره چیست؟ چه باورهایى به نظر او تضمین دارند؟ در چه مواردى ما به لحاظ معرفتشناختى، حق باور کردن داریم؟ پلانتینگا براى تبیین تضمین از ساختار معرفتى خود شخص شروع مىکند و مصادیق بارز معرفت و تضمین را وسیله تبیین مصادیق دیگر قرار مىدهد. وى نظریهاش را بر اساس الگوها(28) مطرح مىکند. منظور او از «الگوها» نمونههاى روشن، قطعى و مرکزى معرفت و تضمین است. اما در اطراف این نمونههاى مرکزى، موارد نیمه روشن و احتمالى قرار دارند. این نمونهها تطابق دقیقى با نمونههاى مرکزى ندارند، اما با تشبیه و تعمیم تمثیلى با آنها ارتباط پیدا مىکنند. بنابراین، به نظر پلانتینگا در تضمین برخى باورها شکى نیست و ما تنها مىخواهیم شرایط تضمین موارد دیگر را که در جوار اینها هستند، تشخیص دهیم. شیوه مناسب براى این کار آن است که ابتدا شرایطى که حاکم بر هسته مرکزى هستند، تشخیص دهیم و سپس با برخى تعمیمهاى تمثیلى و ارائه تبیینىازمبناى تمثیلى این تعمیمها کارخود را پیش بریم.
مفهوم «کارکرد صحیح»(29) در نمونههاى مرکزى از اهمیت اساسى برخوردار است. از اینرو، پلانتینگا نظریه خود را نظریه «کارکرد صحیح»(30) مىنامد. این مفهوم ملازم با مفهومى دیگر یعنى مفهوم «طرح و برنامه»(31) است. این دو مفهوم در تعریف یکدیگر دخیلند. یک نظام کارکرد صحیح دارد، هرگاه مطابق طرح و برنامه خود عمل کند، و منظور از «طرح و برنامه» روشى است که یک نظام هرگاه کارکرد صحیح داشته باشد، براساس آن عمل مىکند. بنابراین، اولین شرط تضمین باور به نظر پلانتینگا این است که این باور برآمده از قوایى باشد که به گونهاى درست کار مىکنند و دچار هیچ نقصى نیستند. شرط دوم آن است که محیط شناختى که باور در آن تولید مىشود همانگونه باشد که برنامهریزى شده است. هر قوّهاى هرچند سالم باشد، ولى اگر در محیطى غیر از محیط طراحى شده قرار داده شود، نمىتواند درست کار کند؛ مثلاً، اگر ما داراى دستگاه تنفسى کاملاً سالمى باشیم ولى به زیر آب برویم، این دستگاه نمىتواند درست فعالیت کند؛ زیرا در محیط نامتناسب قرار گرفته است. به همینسان، اگر قواى شناختى ما سالم باشند، اما در محیطى نامتناسب و غیر برنامهریزى شده باورى را شکل دهند، آن باور تضمین نخواهد داشت. البته به گفته پلانتینگا، قواى شناختى ما با محیط شناختى ما وفق داده شدهاند،حال یاتوسطخدا، یا به لحاظ تکامل و یا به سبب هر دو.
در عین حال، اینگونه نیست که همواره کارکرد صحیح قوا در محیط مناسب به صدق منجر شود و باور صادق را تولید کند. براى مثال، اگر شما بیمارى مهلکى داشته باشید، ممکن است باورهایى غیر واقعى درباره احتمال بهبودیتان در شما پدید آید؛ ممکن است احتمالى بسیار قوىتر از آنچه آمار مىگوید بدهید. این باورها لزوما ناشى از کارکرد نادرست قوا نیستند. شاید ما به گونهاى طراحى شدهایم که در اینگونه مواقع، اینگونه خوشبینىهاى غیر واقعى از خود نشان دهیم؛ چرا که این خوشبینىها احتمال بقاى ما را افزایش مىدهند. به طور کلىتر، بسیارى از باورهاى ما تا اندازهاى نتیجه آرزو اندیشىهاى ما هستند، و این لزوما دال بر نقص قواى معرفتى ما نیست. آرزواندیشى نیز اهداف خاص خود را دارد، هرچند راستنمایى تمام عیار نداشته باشد. پس در اینگونه موارد، علىرغم اینکه قواى معرفتى ما درست کار مىکنند و در محیطى متناسب با برنامه قرار دارند، باز باور حاصل از آنها تضمین ندارد. شرط سوم تضمین باور این است که هدف و غایت برنامه مذکور تولید باور صادق باشد. اگر این برنامه هدفى غیر از صدق داشته باشد، آنگاه باور ما تضمین نخواهد داشت. و بالاخره شرط چهارم این است که طرح و برنامهاى که براى این هدف در نظر گرفته شده است باید طرح و برنامهاى خوب باشد. صرف اینکه هدف برنامهریز تولید باور صادق است، دلیل بر این نمىشود که برنامهاى که او براى این هدف طراحى کرده برنامهاى مناسب است و مىتواند به این هدف منجر شود.(32) یک باور براى شخص Sتضمین دارد، تنها اگر آن باور در شخص S به واسطه قواى شناختى که درست کار مىکنند (دچار هیچ نوع کژکارى نیستند) تولید شده باشد، به گونهاىکهاینقوا در محیط شناختى قرار گرفته باشند که مناسب باآننوعقواباشند،ونیزبرنامهاین قوا در عین حال که برنامهاى موفق است، براى رسیدن به صدق طراحى شده باشد.(33)
واقعا پایه بودن باور دینى از دیدگاه پلانتینگا
به گفته پلانتینگا، در بیشتر موارد، وجود استدلال شرطى لازم براى تشکیل معرفت نیست و معرفتهایى که از طریق استدلال به دست آمدهاند تنها بخش کوچکى از ساختار معرفتى ما را تشکیل مىدهند. بنابراین، به نظر وى دایره معرفتهاى پایه ما بسیار وسیعتر از آن چیزى است که مبناگرایان سنّتى مىگویند و بسیارى از باورهایى که مبناگرایان سنّتى اعتبار آنها را منوط به وجود استدلال به نفع آنها مىدانند، باورهاى واقعا پایه هستند. مطابق معیار پلانتینگا، واقعا پایه بودن باور دینى نیز امرى قابل تصور و عارى از اشکال است. به عبارت دیگر، باور دینى مىتواند داراى تضمین معرفتى باشد، بدون اینکه از ناحیه استدلال حمایت شود.
پلانتینگا در اولین قدم، براى نشان دادن تضمین باورهاى دینى، طرحى را پیشنهاد مىکند که بر اساس ادعایى مشترک از توماس آکویناس و جان کالوین بنا شده است. به گفته پلانتینگا، آکویناس و کالوین هر دو اتفاق نظر داشتهاند که نوعى معرفت طبیعى به خدا امکان دارد. کالوین این مسأله را بسط مىدهد و مدعى مىشود که در انسان نوعى میل و گرایش طبیعى وجود دارد که در برخى شرایط و موقعیتها، باورهایى درباره خدا در ما ایجاد مىکند. بنابراین، قوّه یا ساز و کار شناختى ویژهاى در ما موجود است که در وضعیتهاى بسیار متنوعى، موجب شکلگیرى باورهاى دینى در ما مىشود. کالوین این قوه را (sensus divinitatis)یا «حس خداشناختى»(34) مىنامد. ما همانگونه که باورهاى مربوط به ادراک حسى و حافظه را در خود مىیابیم، بدون آنکه آگاهانه آنها را برگزینیم، باورهاى مربوط به خدا را نیز در شرایط خاص در خود مىیابیم، بدون آنکه تصمیم به داشتن این باورها بگیریم و به دنبال کسب آنها باشیم.(35)
خلاصه آنکه آگاهى از خدا نوعى آگاهى طبیعى و فراگیر است که نمىتوان آن را به راحتى از بین برد، یا از آن غفلت ورزید. پلانتینگا مىگوید: ناکامى تلاشهاى هفتادساله مارکسیستها براى ریشهکنى مسیحیت در شوروى (سابق) شاهدى بر این مدعاست. حس خداشناختى ما در موقعیتهاى بسیار گوناگونى برانگیخته مىشود و ما را از وجود خدا و عظمت او آگاه مىکند. زیبایى شگفتانگیز و پرجاذبه آسمان در شب، غرش هیبتانگیز امواج دریا، عظمت شکوهمند کوهها، ظرافت درخشش خورشید بر دشت در بهاران، چهره شاداب و لطیف یک گل کوچک، رقص نورانى برگهاى سپیدار در نسیم صبحگاهى و هزاران شگفتى دیگر در طبیعت، هرکدام عاملى هستند براى تحریک حس خداشناختى ما.
همچنین هرگاه خطایى مرتکب شویم، احساس مىکنیم خدا از ما ناخرسند است؛ و هرگاه توبه کنیم، آمرزش الهى را در خود حس مىکنیم. اگر کسى در خطرى بزرگ قرار گیرد، دلش متوجه خدا مىشود و به او پناه مىبرد. در آن هنگام، این باور در او شکل مىگیرد که خدا سخن او را مىشنود و مىتواند او را نجات دهد. این شرایط و اوضاع و احوال، که باورهایى نسبت به خدا را در ما شکل مىدهند، بسیار زیاد و متنوع هستند. در نتیجه، براساس طرح آکویناس ـ کالوین، وضعیتهاى بسیارى وجود دارند که از طریق تحریک حس خداشناختى ما، موجب باورهاى خداشناختى مىشوند؛ و حس خداشناختى در اینجا قوهاى شبیه سایر قواى تولید باور است.(36) اما ویژگىهاى این طرح از دیدگاه پلانتینگا به قرار ذیل است:
پایه بودن
مطابق طرح آکویناس ـ کالوین معرفت طبیعى به خدا از طریق استدلال و استنتاج حاصل نمىشود، بلکه به شیوهاى مستقیمتر و بىواسطهتر پدید مىآید. اینگونه نیست که ما از طریق اوضاع و احوال مذکور استدلالهایى سریع ترتیب دهیم و ـ مثلاً ـ بگوییم: چون طبیعت خیلى با عظمت و با شکوه است، پس باید خداى دانا و قدرتمندى وجود داشته باشد. چنین استدلالهایى به نظر پلانتینگا بسیار ضعیف و غیرقابل اعتنا هستند. در واقع، آن وضعیتهاى خاص، علت ایجاد باورهاى خداشناختى هستند و باورهاى درباره خدا را مستقیما در ما ایجاد مىکنند. وقتى من خطاکارى خودم را مىبینم، حس خداشناختى من به کار مىافتد، اما نه از این راه که خطاکارى خود را قرینهاى براى وجود خدا یا نارضایتى او تلقى کنم، بلکه در این وضعیت، من صرفا این باور را در خود مىیابم که خدا از من راضى نیست. حس خداشناختى از این لحاظ، شبیه ادراکات مربوط به امور حسى یا حافظه است.(37)
2. واقعا پایه بودن با نظر به مسأله توجیه
پلانتینگا واقعا پایه بودن را دست کم به دو معنا مىگیرد: یک معناى واقعا پایه این است که ما در پذیرش یک باور به عنوان باورى پایه، موجّه باشیم؛ یعنى در اخذ این باور هیچ وظیفه معرفتى را زیر پا نگذاشته باشیم. قرینهگرایان باور به خدا را واقعا پایه نمىدانند و معتقدند: باور به خدا باید براساس قرینه و دلیل باشد. آنها مىگویند: پذیرش این باور به شیوه پایه ناموجّه است. مراد آنها از توجیه نیز همان معناى وظیفهشناختى آن است. اما این مسأله به نظر پلانتینگا بسیار روشن است که یک معتقد به خدا مىتواند در باورش به خدا موجّه باشد، اگرچه باورش را به شیوه پایه اخذ کرده باشد. براى مثال، شما در مورد شبهات وارد شده به باور دینى، از جمله شبهه فروید و مارکس، به خوبى تأمّل مىکنید، اما پس از این تأمّلات، باز این مسأله را بسیار آشکار مىیابید که واقعاً شخصى به عنوان «خدا» وجود دارد. آیا در این حال، مىتوان گفت که شما به مسؤولیت معرفتى خود عمل نکردهاید؟ شما در حالى که تمام وظایف معرفتى خود را به خوبى انجام دادهاید و همه جوانب مسأله را بررسى کردهاید، باز باور به خدا را در خودتان به روشنى مىیابید، بدون آنکه آن را از قضایایى دیگر اخذ کرده باشید. قول به ناموجّه بودن این باور، از دیدگاه پلانتینگا قولى بىدلیل و تحکّمآمیز است.(38)
3. واقعا پایه بودن با نظر به مسأله تضمین
معناى دیگر «واقعا پایه بودن» از دیدگاه پلانتینگا این است که اگر شخصى به شیوه پایه قضیهاى را باور کند، آن قضیه براى او تضمین دارد. پلانتینگا مىگوید: باورهاى مربوط به ادراکات حسى معمولاً به شیوه پایه اخذ مىشوند و غالبا داراى تضمین هستند. این باورها معمولاً توسط قواى شناختى تولید مىشوند که سالمند و در محیط شناختى مناسب و مطابق با برنامهاى خوب که به هدف صدق طراحى شدهاند، کار مىکنند. این مسأله در مورد باورهاى مربوط به حافظه و برخى باورهاى پیشینى(39) و بسیارى از باورهاى دیگر صادق است. پلانتینگا بر این گمان است که تضمین بیشتر باورهاى ما از این طریق تأمین مىشود و تنها در محدوده نسبتا کوچکى، باورهاى ما بر پایه باورهایى دیگر پذیرفته مىشوند و تضمین آنها از این راه به دست مىآید. بر اساس طرح آکویناس ـ کالوین باورهاى دینى که به واسطه حس خداشناختى فرد به وجود مىآیند، مىتوانند به این شیوه نیز واقعا پایه باشند. این باورها مىتوانند براى فرد تضمین داشته باشند؛ تضمینى که غالبا براى حصول معرفت کفایت مىکند. حس خداشناختى یک قوّه یا سازوکار یا نیروى مولّد باور است که در شرایط مناسب، باورى را تولید مىکند که به لحاظ قرینهاى مبتنى بر باورهاى دیگر نیست. در این طرح، قواى شناختى ما به وسیله خداى دانا طراحى و خلق شدهاند و از اینرو، به بهترین نحو برنامهریزى شدهاند. همچنین هدف از این برنامهریزى این است که ما به باورهایى صادق درباره خدا برسیم. پس هرگاه این قوه شناختى درست کار کند، به طور معمول، باورهایى صادق درباره خدا تولید مىکند. از اینرو، این باورها شرایط تضمین را دارند. اگر این باورها به اندازه کافى قوى باشند، معرفت خواهند بود.(40)
4. معرفت طبیعى به خدا
به گفته پلانتینگا، استعدادى که در ما براى شناخت خدا وجود دارد، جزئى از دستگاه معرفتى ماست که از ابتداى خلقت در ما نهاده شده است. البته به نظر وى، این تنها راه شناخت خدا نیست؛ راه دیگر تحریک درونى روح القدس است که ما از طریق آن درمىیابیم که آنچه در کتاب مقدّس گفته شده درست است. پس خداوند از این طریق با ما سخن مىگوید و راه رستگارى را به ما مىآموزد.
اما به عقیده پلانتینگا، اگرچه این عمل روح القدس نیز نوعى ابزار شناختى براى تولید باور محسوب مىشود، ولى این راه راهى کاملاً غیرعادى است؛ به بیان دیگر، اینگونه نیست که ما از ابتداى آفرینش این ابزار را به همراه داشته باشیم، بلکه به دلیل آنکه انسان مرتکب گناه شده و در نتیجه سقوط کرده، خداوند خواسته است که او از این راه، یعنى از راه تحریک درونى روح القدس، به نجات برسد. پس این ابزار معرفتى در پاسخ به گناه انسان بروز کرده است، و چه بسا اگر گناهى در کار نبود از این فرایند شناختى نیز خبرى نبود. اما حس خداشناختى قوّهاى است که از اجزاى دستگاه شناختى ما به حساب مىآید و از ابتداى خلقت در وجود ما نهاده شده است. البته چنان که خواهد آمد، گناه تأثیرات عدیدهاى بر این قوّه شناختى ما خواهد داشت.(41)
5. تجربى بودن باور به خدا
ویلیام آلستون (William Alston, 1291) را نیز از طرفداران معرفتشناسى اصلاحشده قلمداد مىکنند. او نیز برخى اعتقادات دینى را اعتقادات پایه مىداند. اما تفاوتى که رأى او با دیدگاه پلانتینگا دارد، این است که او توجیه اینگونه اعتقادات را به واسطه تجربه مىداند. وى معتقد است که مؤمنان مىتوانند حضور مستقیم خداوند را تجربه کنند و باورهایى که از این طریق شکل مىیابند، درست مانند باورهایى هستند که براساس تجربه حسى ما نسبت به جهان فیزیکى شکل مىگیرند.(42) اما پلانتینگا باورهاى خداشناختى ما را لزوما ناشى از تجربه مستقیم ما از حضور خداوند نمىداند. مطابق دیدگاه پلانتینگا، من در شرایطى خاص ـ مثلاً هنگام مشاهده آسمان پر از ستاره ـ باور به خدا پیدا مىکنم. مشاهده آسمان پرستاره قرینهاى براى باور به خدا نیست، بلکه یک ساز و کار مسبّب(43) است. به عبارت دیگر، خداوند مقدّر فرموده است که شرایط cموجب ایجاد باور به p در من شوند. اما دیگر لازم نیست که بین c و محتواى p رابطه خاصى وجود داشته باشد. بنابراین، پلانتینگا نمىخواهد بگوید که شرایط c موجب مىشوند که من به تجربه مستقیم خدا نایل شوم، بلکه فقط مىگوید:
در شرایط c باور به خدا در من برانگیخته مىشود.(44)
4. مقایسه دیدگاه پلانتینگا با اندیشه فطرت در فرهنگ اسلامى
بحث فطرت یکى از مباحث مهم و جالب توجه در اندیشه اسلامى است که قالبى ویژه به معرفت دینى مىبخشد. در اینجا ضمن اشارهاى کوتاه به ابعاد این بحث، با دیدگاه پلانتینگا مقایسه مىشود:
منظور از «امور فطرى» امورى است که از ابتداى آفرینش همراه انسان مىباشد و انسان نیاز به اکتساب آنها از بیرون ندارد. امور فطرى امورى هستند خدادادى که در درون انسان به ودیعه گذاشته شدهاند و در همه انسانها به طور مشترک وجود دارند. به دلیل آنکه حقیقت انسان داراى دو بخش اساسى است، امور فطرى نیز مىتوانند در این دو بخش مطرح شوند: در بخش معرفت و شناخت و در بخش گرایشها و امیال. نظر بسیارى از اندیشمندان مسلمان این است که ما هم داراى برخى گرایشهاى فطرى هستیم و هم داراى برخى شناختهاى فطرى؛ مثلاً، گفته مىشود ما انسانها به لحاظ فطرى خداجو و خداپرست هستیم. این بدین معناست که ما به گونهاى آفریده شدهایم که به سوى خدا گرایش داریم، به دنبال او هستیم و عشق به پرستش او داریم. و یا گفته مىشود که خداشناختى فطرى است؛ به معناى آنکه انسان یک نوع شناختى به حسب آفرینش خود نسبت به خداى متعال دارد.(45)
اما این شناخت چگونه شناختى است؟ ما به طور کلى مىتوانیم به دو صورت با واقعیات ارتباط آگاهانه برقرار کنیم: ارتباط آگاهانه مستقیم و ارتباط آگاهانه با واسطه. ما در صورتى مىتوانیم ارتباط آگاهانه مستقیم با چیزى برقرار کنیم که آن چیز در درون ما باشد. آیا خدا مىتواند به درون ما بیاید تا بتوانیم ارتباطى مستقیم با او برقرار کنیم؟ ما خدا را علت هستى بخش خود مىدانیم و از سوى دیگر، خدا بىنهایت است و همه جا حضور دارد. بنابراین، فرض درونى شدن واقعیتهاى خداشناختى فرضى قابل تصور و سازگار با باورهاى دینى ماست. اگر خدا با صفاتش در درون ما تجلّى کند، آنگاه نوعى علم حضورى به او پیدا مىکنیم. علاوه بر این، مىتوانیم براساس این علم حضورى، باورى حصولى نسبت به خدا تشکیل دهیم. این باور را مىتوان از سنخ باورهاى وجدانى تلقّى کرده به اصطلاح پلانتینگا، آن را جزو باورهاى واقعا پایه قرار دهیم. در این صورت، بدون آنکه مخالفتى با معیار مبناگرایان کرده باشیم، مىتوانیم فرض وجود باورهاى دینى واقعا پایه را فرضى ممکن به حساب آوریم. این معرفتهاى دینى مبتنى بر معرفتى دیگر نیستند، اما زمینه و اساس بسیار معتبرى دارند و آن حضور خدا در درون ماست. به عبارت دیگر، علم حضورى مبناى این گونه معرفتهاى حصولى ما مىشود.
اما آیا شناخت فطرى به خدا به معناى شناختى با واسطه نیز قابل تصور است؟ منطقدانان مسلمان باورهاى فطرى را باورهایى مىدانند که براى حصول آنها باید استدلالى صورت گیرد، اما خود استدلال نیز در ذهن همیشه حاضر است و از اینرو، دسترسى به آنها به راحتى انجام مىگیرد و نیازى به فکر و تأمّل ندارد: «الفطریات: و هى القضایا التى قیاساتها معها، أى أنّ العقل لا یصدق بها بمجرّد تصور طرفیها کالاوّلیات، بل لا بدّ لها من وسط، اِلّا انّ هذا الوسط لیس ممّا یذهب عن الذهن حتى یحتاج الى طلب و فکر. فکلّما أحضر المطلوب فى الذهن حضر التصدیق به لحضور الوسط معه.»(46)
اگر بخواهیم معرفت به خدا را نیز به این معنا فطرى بدانیم، باید بگوییم: دلیلى که براى این معرفت نیاز داریم دلیلى است که ذهن براى آن احتیاج به تلاش ندارد. پس مطابق این اصطلاح، واقعیت خداوند را به عنوان واقعیتى بیرون از خود فرض مىکنیم که براى اتصال آگاهانه به این واقعیت نیاز به واسطه داریم. منتها این واسطه یا واسطهها در ذهن حضور دارند و براى برقرارى ارتباط آگاهانه با آنها، لازم نیست تلاش مضاعفى انجام دهیم.
وقتى ما مىگوییم خداشناسى هم فطرى است، به معناى علم حصولى و علم عقلانى، به این معناست که عقل ما از راهى پى به وجود خدا مىبرد، اما این راه همیشه برایش موجود است و نباید کسب کند و بیاموزد و به همین دلیل است که به آسانى همه افراد گرچه تحصیل کرده نباشند، اگرچه در آغاز بلوغ باشند، مىتوانند مسأله خدا را از کسى بیاموزند و یا اینکه اگر ذهن وقّادى داشته باشند، خود به خود متوجه شوند و پى ببرند.(47)
اما این واسطه چه مىتواند باشد؟ انسان در برخورد با هر چیزى، یکى از اولین سؤالاتى که به ذهنش مىآید این است که این چیز از کجا آمده است؟ دستگاه ادراکى انسان به گونهاى است که هر چیزى را داراى علتى مىداند. حتى یک کودک چند ماهه نیز هرگاه صدایى بشنود، ناخودآگاه به دنبال صاحب صدا مىگردد. اگر این کودک در ضمیرش معتقد بود که اشیا مىتوانند بدون هر گونه علتى پدید آیند، هرگز چنین جستوجویى به عمل نمىآورد. از سوى دیگر، این کودک علاوه بر آنکه مىداند این صدا علتى دارد، مىخواهد بداند که علت آن چیست. پس در اینجا یک گرایش فطرى و نوعى حقیقتجویى وجود دارد. انسان واقعا مىخواهد علت پدیدهها را بداند. پس طبیعى است که انسان با این خصلتى که دارد، وقتى به خودش و یا اشیاى اطرافش توجه مىکند، این سؤال در ذهنش پدید آید که من از کجا آمدهام، و یا این اشیا از کجا آمدهاند. به عبارت دیگر، فورا به ذهنش خطور مىکند که این اشیا علتى دارند و بىعلت به وجود نیامدهاند. تا اینجا هیچ نیازى به تلاش فکرى نیست. او با چیزى برخورد کرده و به این نتیجه رسیده است که این چیز علتى دارد و خود به خود به وجود نیامده است.
او اگر کمى بیشتر تأمّل کند و بخواهد علت را دریابد، فورا درمىیابد که نمىتواند تا بىنهایت پیش رود و علتهاى نامتناهى براى آن تصور کند. باور به بطلان تسلسل و دور نیز باورى است که در نهاد انسان ریشه دارد و انسان خود به خود تسلسل و دور را نفى مىکند. حتى کسانى که تسلسل را باطل نمىدانند این را مىپذیرند که معمول انسانها تسلسل را قابل تصور نمىدانند. بنابراین، انسان در نهایت، به علتى مىرسد که وراى آن علتى وجود ندارد. حال فرض کنید این انسان با برخى پدیدههاى شگفتانگیز طبیعت روبه رو شود. او با کمى تأمّل آن علت اولیه را داراى قدرت و علم خارقالعادهاى مىیابد که توانسته است چنین عجایبى بیافریند. بنابراین، فطرى بودن این معرفت به معناى آن نیست که انسان بدون استدلال به آن مىرسد. به نظر مىرسد هرگونه ارتباط آگاهانه غیرمستقیم باید از طریق استدلال برقرار شود. منتها گاهى استدلال در ضمیر شخص وجود دارد و نیازى به تلاش مضاعفى نیست، و گاهى دلیل به گونهاى از انسان دور است و باید با تلاش فکرى به آن برسد.
اما دلیل اندیشمندان مسلمان بر این ادعا چیست؟ به نظر مىرسد تکیه آنها بر مسأله فطرت به خاطر وجود دلایل نقلى روشن در این زمینه است. برخى آیات و روایات به صراحت، مسأله فطرى بودن دین را مطرح کردهاند،(48) هرچند تفسیرهاى گوناگونى از نحوه فطرى بودن دین ارائه شدهاند. در عین حال، باید گفت این مسأله به لحاظ عقلى نیز فرضى قابل تصور و خالى از اشکال مىباشد و با مبانى ما در معرفتشناسى کاملاً سازگارى دارد. همچنین مىتوان به برخى شواهد تجربى و دلایل تاریخى براى این مسأله تمسّک جست. گرایشهاى دینى در سراسر تاریخ وجود دارند و هرگونه تلاشى براى نفى دین از زندگى انسان در نهایت به شکست منجر شده است. ما خود نیز دست کم در برخى شرایط، احساساتى را در خود یافتهایم که فرض فطرى بودن گرایشها و شناختهاى دینى را تقویت کردهاند.
پلانتینگا با طرح نظریه خود درباره حس خداشناختى، گرچه به مسأله فطرت بسیار نزدیک شده است، اما نظر او همچنان با این نظریه تفاوتى اساسى دارد. ما دو نوع ارتباط آگاهانه را با خدا مطرح کردیم: ارتباطى مستقیم از این طریق که تجلّى خدا در درون ممکن است، و ارتباطى غیر مستقیم که مبتنى بر استدلالهایى است که در دستگاه ادراکى ما حضور دارند. پلانتینگا هیچ کدام از این دو را نمىگوید. فرض او این است که باورهایى در مورد خدا در درون ما پدید مىآیند و حال آنکه نه رویارویى مستقیمى با خدا داریم و نه استدلالى نمودهایم. قوّهاى در ما وجود دارد که در برخورد با برخى پدیدههاى شگفتانگیز طبیعت، تحریک مىشود و باور دینى را به وجود مىآورد. تضمین معرفتى این باور از این باب است که خداوند قوّهاى را در درون ما براى این منظور تعبیه کرده است. این قوّه مىتواند در برخى شرایط، بدون هر گونه استدلالى باورهاى خداشناختى صادق در ما تولید کند. اما آیا این دیدگاه در معرفتشناسى قابل دفاع است؟
5. شاخصه اصلى معرفتشناسى اصلاحشده
چنان که مشاهده شد، پلانتینگا دفاع از اعتبار باور دینى را بر نظریه معرفتشناختى خود مبتنى مىکند و با بیان نظریه خود در تعریف «معرفت»، تلاش مىکند تا ارزش معرفتى باور دینى و به طور خاص باور مسیحى را نشان دهد. برخى از انتقادات نیز ناظر به این جنبه از دیدگاه پلانتینگا مىباشند. ویژگى مهم معرفتشناسى اصلاحشده این است که این معرفتشناسى بسیار برونگرا(49) است و براى نقد و بررسى این دیدگاه نیز باید بیشتر از این زاویه نگاه کرد و به مقایسه برونگرایى و درونگرایى پرداخت. لیندا زگزبسکى (Linda Zagzebski)از متفکران شاخه کاتولیک مسیحیت، یکى از انتقادات خود را به دیدگاه پلانتینگا بر این اساس قرار داده است. به گفته او، برونگرایى و درونگرایى مسألهاى است مربوط به اینکه تا چه حد معیارهاى توجیه یا تضمین در تیررس آگاهى فرد باورکننده قرار دارند. هرقدر دسترسى فرد باور کننده را به این معیارها بیشتر بدانیم، بیشتر درونگرا هستیم و بر عکس، هرقدر این دسترسى را کمتر بدانیم، برونگرایى قوىترى داریم. مطابق نظریات برونگرایانه، باور کننده غالبا از ویژگىهایى که باورش را موجّه مىگردانند، آگاهى ندارد. بر این اساس، امکان دارد که دو شخص به یک چیز خاص باور داشته باشند و تا آنجا که بتوانند بیان کنند در حالت ذهنى کاملاً یکسانى قرار داشته باشند. در عین حال، یکى از آنها در این باور خود موجّه باشد و دیگرى نباشد. اما در درونگرایى، هرگز چنین چیزى رخ نمىدهد؛ زیرا هر دو نفر از وضعیت توجیه باور خود به یک اندازه آگاهند و چون در حالت ذهنى مشابهى قرار دارند، یا هر دو در باور خود موجّهند و یا هیچکدام موجّه نیستند.
دیدگاههاى درونگرا همواره موجّه شدن باور را تحت اراده فرد باورکننده دانستهاند، برخلاف نظریات برونگرا که معیارهایى را براى توجیه ارائه مىکنند که تحت اراده ما نیست. از اینرو، در نظریات برونگرایانه ویژگىهاى فرد باورکننده و باورهاى او مسألهاى است مربوط به اقبال. بنابراین، مىتوان گفت: هر نظریهاى که جایگاه بیشترى براى اقبال معرفتى قایل باشد، بیشتر برونگراست.
اما زگزبسکى معرفتشناسى اصلاحشده را به چه صورت برونگرا و جبرگرا(50) مىداند؟ اساس معیار پلانتینگا براى تضمین، کارکرد صحیح قواى شناختى در محیطى مناسب بود. این کارکرد صحیح قوا دست کم به صورت مستقیم و بىواسطه، در تیررس آگاهى فرد باورکننده قرار ندارد و چه بسا امکان دسترسى غیر مستقیم نیز وجود نداشته باشد. این از خوش اقبالى مؤمنان است که قواى معرفتى آنها به درستى کار مىکند و اینگونه مورد مرحمت قرار گرفتهاند. اما غیر مؤمنان، که عدم اعتقاد آنها به خدا به سبب کارکرد نادرست قواى آنهاست، در واقع دچار بد اقبالى معرفتى گردیدهاند.(51)
پاتریک لى (Patric Lee)، یکى دیگر از اندیشمندان کاتولیک، نیز این نوع برونگرایى شدید پلانتینگا را در مسأله معرفت برنمىتابد. پاتریک لى مىگوید: فرض مىکنیم خداوند گرایش به باور به او را در شرایط خاص در ما نهاده است و فرض مىکنیم این شرایط اتفاق مىافتند و ما در خود مىیابیم که باور به خدا پیدا کردهایم. آیا این عوامل به خودى خود موجب مىشوند کهباورمنتضمین معرفتىپیداکند؟ به نظرپاتریکلى، خیر. این تنها براساس اقبال است که من به باور صادق رسیدهام. در واقع، اشکال او به پلانتینگا این است: شرایطى که موجب تضمین باور مىشوند به آن اندازه که پلانتینگا فکر مىکند، بیرونى و خارج از فاعل شناختى(52) نیستند. به نظر پاتریک لى، لازم است فاعل شناختى به گونهاى از شرایطى که موجب تضمین باور مىشوند، آگاهى داشته باشد.
بنابراین، براى اینکه باور ما به خدا تضمین معرفتى داشته باشد، صرف اینکه خدا در ما گرایشى به باور دینى ایجاد کرده است و شرایط برانگیخته شدن این گرایش به وجود آیند، بدون آنکه ما از آن آگاه باشیم کفایت نمىکند، بلکه آگاه بودن ما از این شرایط و اوضاع و احوال ضرورت دارد. به نظر پاتریک لى، یک نظریه کامل و جامع درباره تضمین معرفتى، نظریهاى است که علاوه بر بیان اوضاع و احوالى که موجب تضمین باور مىشوند، قیودى را که حاکم بر این اوضاع و احوال هستند نیز مشخص سازد. آگاه بودن از اوضاع و احوال مذکور یک قید درونى است که پاتریک لى آن را در نظریه خود مطرح مىکند. بر این اساس، ما باید هم آگاه باشیم که خدا چنین گرایشى را در ما ایجاد کرده است و هم آگاه باشیم که باور دینى ما از این گرایش نشأت گرفته است.(53)
نظریه پلانتینگا و به طور کل، دیدگاه قایلان به معرفتشناسى اصلاحشده بسیار مورد نقد و بررسى قرار گرفته است. فهم دقیق دیدگاه پلانتینگا و منتقدان وى نیاز به تأمّل بیشترى دارد که در حوصله این مقال نمىگنجد. آنچه در اینجا مورد نظر بود، معرفى اجمالى دیدگاه پلانتینگا و بیان شاخصههاى مهم معرفتشناسى اصلاح شده بود.(54)
پىنوشتها
1. reformed epistemology
2. Classical foundationalism
3. Linda Zagzebski, "Religious Knowledge and the Virtues of Mind," in Linda Zagzebski,(ed), Rational faith: Catholic Responses to Reformed Epistemology (Notre Dame: University of Notre Dame Pres, 1992), p. 211.
4. justification
5. Justified true belief
6. Plantinga, Warrant: The Current Debate, (New York: Oxford University Press, 1993), pp. 5-29.
7. deontologist
8. deontologism
9. Internalism
10. Evidentialism
11. Properly basic beliefs
12. Self evident beliefs
13. Incorrigible
14. Evident to the senses
15. deduction
16. Induction
17. Abduction
18. Abductively
19. Plantinga, Warranted Christian Belief, (New York: Oxford University Press, 2000), pp. 84- 85
20. Plantinga, "Reason and Belief in God," In Alvin Plantinga and Nicholas Wolterstorf, (eds), Faith and Rationality: Reason and Belief in God, (Notre Dame: University of Notre Dame Press,1983,pp.16-93.),p.27.
21. Plantinga, Warrant: the Currant Debate, p. 45.
22. Particularistic
23. Quinn, "The Foundations of Theism again: A Rejoinder to Plantinga," (in Linda Zagzebski, ed., Rational Faith, pp. 14-47
24. Plantinga, "Reason and Belief in God," p. 76.
25. Ibid., p. 77.
26. warrant
27. Plantinga, Warrant: the Currant Debate, p. 46.
28. paradigms
29. Proper function
30. The theory of proper function
31. design plan
32. Ibid., pp. 212-215.
33. Plantinga, Warranted Christian Belief, p. 156.
34. Sense of divinity
35. Ibid., pp. 170-173.
36. Ibid., pp. 173-175.
37. Ibid., p. 175.
38. Ibid., pp. 177-178.
39. A prioro beliefs
40. Ibid., pp. 178-179.
41. Ibid., pp. 178-179.
42ـ مایکل پترسون و ...، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، تهران، طرح نو، 1376، ص. 236ـ 243
43. Triggering mechanism
44. این تفاوتى است که پاتریک لى بین پلانتینگا و آلستون مشاهده مىکند. ر. ک:
Patric Lee, "Evidentialism, Plantinga and Faith and Reason," in Linda Zagaebski,(ed), Rational Faith, p. 163, note 5.
خود پلانتینگا نیز در کتاب باور مسیحى تضمینشده تفاوت رأى خود را با دیدگاه آلستون به تفصیل بیان کرده است. ر. ک:
Plantinga, Warranted Christian Belief, pp. 481-081.
45ـ ر.ک: محمدتقى مصباح، معارفقرآن؛خداشناسى، کیهان شناسى،انسانشناسى،قم، موسسهدرراه حق، 1368، ص 26ـ 27
46ـ محمدرضامظفر،المنطق،بیروت،دارالتعارف،1980،ص 288
47ـ محمدتقى مصباح یزدى، پیشین، ص 29
48ـ دو آیه معروف در این زمینه عبارتند از: آیه «فطرت» (آیه 30 از سوره روم) و آیه «میثاق» (آیه 172 از سوره اعراف)
49. Externalist
50. Nonvoluntarist
51. Linda Zagzebski, Op cit, pp. 201-203
زگزبسکى در ادامه برخى شواهد را از ولترستورف و ماورودس، براى تأیید برونگرایى و جبرگرایى آنها ذکر مىکند.
52. Cognitive agent
53. Patric Lee, "Evidentialism, Plantinga, and Faith and Reason," in Linda Zagaebski, ed., Rational Faith, 141-144.
54ـ علاقهمندان مىتوانند براى اطلاع بیشتر از دیدگاه پلانتینگا و انتقادات وارد به او، به پایاننامه کارشناسى ارشد نگارنده، تحت عنوان نقد و بررسى دیدگاه آلوین پلانتینگا در باب اعتبار باورهاى دینى، که در آبان ماه سال جارى، در مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره از آن دفاع شد، مراجعه کنند.
--------------------------------------------------------------------------------
مبناگرایان سنّتى دایره باورهاى واقعا پایه را بسیار کوچک دانسته، عقلانیت سایر باورها، از جمله باورهاى دینى را منوط به وجود استدلال به نفع آنها مىدانند. قایلان به معرفتشناسى اصلاح شده در نقطه مقابل قرار دارند. آنها مبناگرایى را مىپذیرند، اما براساس معیارى که ارائه مىدهند، ادعا مىکنند که بیشتر باورهاى ما، از جمله باورهاى دینى، به نحو واقعا پایه موجّه و عقلانىاند و باورهاى استدلالى ما بسیار محدودند. آنچه در ذیل مىآید گزارشى است از دیدگاه آلوین پلانتینگا که در آن ضمن بیان نظریه او در باب «معرفت»، به نوع رویکرد او در معرفتشناسى دینى نیز اشاره مىشود:
معرفتشناسى پلانتینگا
معرفتشناسان براى تعریف «معرفت» و اینکه چه اجزایى در این تعریف دخیلند، اختلاف داشتهاند. اما شدت اختلاف آنها در برخى اجزاى این تعریف بسیار ناچیز و کمرنگ بوده و در برخى اجزاى دیگر اختلافات چشمگیرى داشتهاند. اجماع تقریبا عامى وجود دارد که «معرفت» نوعى باور است. مراد از «باور» نیز تأیید و تصدیقى است که ذهن انجام مىدهد.
لیندا زگزبسکى در اینباره مىگوید: برخى فیلسوفان انکار کردهاند که باور جزئى از معرفت است، امّا حتى آنها نیز موافقند که معرفت مستلزم «تأمّل همراه با تأیید» است. تا آنجا که باور کردن صرفا «تأمل همراه با تأیید» باشد، همان گونه که آگوستین مىگوید، باور کردن جزئى از دانستن خواهد بود.(3)
جزء دیگر تعریف، که در اینباره نیز توافق گستردهاى وجود دارد، مسأله «صدق» است. معرفت باورى است که صادق باشد. همچنین همه قبول دارند که هر باور صادقى معرفت نیست؛ مثلاً، «حدس صائب» باورى است که به طور اتفاقى صادق از آب در آمده است، اما کسى به آن معرفت نمىگوید. بنابراین، براى تشکیل معرفت به چیز یا چیزهاى دیگرى هم نیاز است. آنها چه مىتوانند باشند؟ چه چیزى معرفت را از باور صادق محضجدامىکند؟بسیارىازاختلافهاونزاعهادرمعرفتشناسى به همینجا برمىگردند. اختلاف پلانتینگا نیز با دیگران در همین نقطه بروز مىکند. پلانتینگا نام این جزء سوم را «تضمین» (warrant) مىگذارد. به بیان او، معرفت باور صادقى است که تضمین داشته باشد. اما تضمین یک باور به چیست؟ یک باور در چه شرایطى تضمین دارد و ارزش معرفتى مىیابد؟
تفسیر پلانتینگا از مسأله توجیه
مبناگرایان سنّتى معتقدند که ارزش معرفتى یک باور به این است که آن باور داراى توجیه(4) باشد. آنها معرفت را به «باور موجه صادق»(5) تعریف مىکنند. اما «توجیه» دقیقا چیست؟ پلانتینگا بخش بزرگى از کارش را به بررسى مسأله توجیه اختصاص مىدهد و با ریشهیابى این مسأله در دیدگاه لاک و دکارت، سعى مىکند مقوّمات مفهومى توجیه را دریابد.(6) به نظر پلانتینگا، توجیه اساسا یک مفهوم وظیفهشناختى(7) است. موجّه بودن یک انسان به این معناست که او قابل سرزنش نیست؛ چرا که کارى بر خلاف وظیفهاش انجام نداده است. فعل موجّه فعلى است که مطابق وظیفه انجام شده باشد. مبناگرایان سنّتى معتقد بودهاند که ما نسبت به باورهایمان نیز وظایفى داریم. ما باید سعى کنیم حتىالمقدور به حقیقت برسیم و اگر در این مسیر کوتاهى نکردیم، آنگاه در باورهایى که کسب کردهایم، موجّه خواهیم بود.
به گفته پلانتینگا، وظیفهگرایى(8) در مسأله معرفت منجر به درونگرایى(9) شده است. «درونگرایى» به این معناست که من مىتوانم نسبت به شرایط توجیه باور خودم، آگاه باشم؛ یعنى اگر به درون خودم مراجعه کنم، مىتوانم بفهمم که آیا باور من شرایط توجیه را دارد یا خیر. وقتى معنایى وظیفهشناختى از توجیه ارائه دهیم، آنگاه لازمهاش این است که بگوییم توجیه یک باور امرى است که کاملاً به دست خودمان است و ما مىتوانیم بفهمیم که چگونه باور ما داراى توجیه مىشود.
این شرایطى که هم موجب توجیه باور ما مىشوند و هم ما مىتوانیم نسبت به آنها دسترسى معرفتى داشته باشیم، چه شرایطى هستند؟ در اینجاست که مسأله دلیل و قرینه مطرح مىشود. این شرایط همان دلایلى هستند که هم موجب توجیه باورمان مىشوند و هم ما مىتوانیم از آن دلایل آگاه باشیم. پس اینگونه نگاه به مسأله توجیه در نهایت، منجر به دلیلگرایى(10) مىشود. توجیه بیشتر باورهاى ما، از جمله باورهاى دینى، به این است که دلیلى معتبر براى آنها داشته باشیم. البته برخى از باورهاى ما به لحاظ شدت وضوحى که دارند، بدون دلیل موجّهند و به بیان دیگر، خودشان دلیل بر خودشان هستند و نیازى به دلیل بیرون از خود ندارند. اینها همان باورهاى واقعا پایه(11) ما را شکل مىدهند.
در مبناگرایى سنّتى فقط بدیهیات اولیه،(12) باورهاى خطاناپذیر،(13) باورهاى مربوط به حالات درونى خودمان و حد اکثر، بدیهیات حسى(14) مىتوانند به صورت پایه و بدون استدلال پذیرفته شوند و در عین حال، داراى اعتبار معرفتى باشند. توجیه سایر باورها به این است که از طریق استدلال بر این باورها مبتنى گردند. البته در اینکه آن استدلال چگونه استدلالى باید باشد نیز اختلافاتى وجود دارد. برخى از مبناگرایان سنّتى فقط برهان را موجب توجیه باور مىدانند. در عین حال، پلانتینگا تفسیرى از مبناگرایى سنّتى را برمىگزیند که بر اساس آن استدلال مىتواند به شکل قیاس(15) استقرا(16) و یا تبیین براساس بهترین نظریه(17) باشد.
به طور خلاصه، پلانتینگا معیار مبناگرایان سنّتى را براى توجیه اینگونه بیان مىکند:
یک باور براى یک شخص هنگامى قابل پذیرش است که این باور واقعا پایه (یعنى بدیهى اوّلى، خطاناپذیر، یا بدیهى حسى براى آن شخص) باشد، و یا باور به آن بر پایه قضایایى باشد که آن قضایا خودشان قابل پذیرش باشند و این باور را به صورت قیاسى، استقرایى، و یا نظریهاى(18) حمایت کنند.(19) براساس این معیار، باورهاى دینى نمىتوانند باورهایى واقعا پایه باشند و از اینرو، توجیه آنها وابسته به این است که دلایلى معتبر به نفع آنها داشته باشیم.
پلانتینگا انتقاد دلیلگرایان به باور دینى را چنین خلاصه مىکند:
1. پذیرش باور دینى با فقدان قراین و دلایل کافى، نامعقول و یا غیر عقلانى است.
2. ما دلیل، یا به هر حال، دلیل کافى براى این قضیه که خدا وجود دارد، نداریم.(20)
اما آیا این انتقاد دلیلگرایانه به دین وارد است؟ آیا عقلانیت باور دینى وابسته به وجود دلیل به نفع آن است؟ به نظر پلانتینگا، خیر. او معتقد است که انتقاد دلیلگرایانه به دین مبتنى بر قبول مبناگرایى سنّتى بوده است، در حالى که مبناگرایى سنّتى نتوانسته است معیار درستى براى ارزش معرفتى باورها ارائه دهد. بنابراین، به نظر پلانتینگا مقدمه اول این انتقاد مقدّمهاى نادرست است. البته پلانتینگا مقدمّه دوم را نیز نمىپذیرد و معتقد است که ما دلایل خوبى براى وجود خدا داریم، هرچند این دلایل در حد برهان نمىباشند. در عین حال، ما در اینجا فقط به بخش اول این انتقاد، که مربوط به مباحث معرفت شناسى مىشود، مىپردازیم.
انتقاد پلانتینگا به توجیهگرایان
مبناگرایان سنّتى مطابق آنچه پلانتینگا بیان کرد، در ابتدا مفهومى وظیفهشناختى از توجیه ارائه مىدهند، سپس یکى از وظایف معرفتى ما را این مىدانند که فقط باورهاى بدیهى اوّلى، خطاناپذیر و بدیهى حسى را به عنوان پایه بپذیریم و سایر باورها را در صورتى که مبتنى بر این باورها باشند قبول کنیم و در نهایت، توجیه را جزء مقوّم معرفت برمىشمارند و معتقدند که یکى از ارکان تشکیل دهنده معرفت این است که به وظایف معرفتى خود عمل کنیم. پلانتینگا فقط بخش اول ادعاى آنها را قبول دارد و به یک معنا مىپذیرد که ما نسبت به باورهایمان برخى وظایف معرفتى داریم و باید تلاش کنیم این وظایف را انجام دهیم. اما او دو بخش دیگر ادعاى آنها را رد مىکند. اولاً، وى معتقد است که انجام وظایف معرفتى هیچ ربطى به تشکیل معرفت ندارد. ما نسبت به بسیارى از معرفتهایمان تسلّطى نداریم و از اینرو، نمىتوان گفت: در این موارد به واسطه عمل به وظایفمان به معرفت رسیدهایم. بنابراین، به نظر پلانتینگا، ارزش معرفتى باور، به «تضمین باور» بستگى دارد نه به توجیه آن. یعنى نمىتوانیم بگوییم معرفت یعنى باور صادق موجّه، بلکه معرفت باور صادق تضمینشده است و تضمین باور نیز به توجیه آن نیست.
«توجیه» به معناى درست کلمه، توجیه وظیفهگرایانه شرط لازم تضمین نیست. توجیه چیز خوبى است، حالت ارزشمندى است، چه از لحاظ درونى و چه از لحاظ بیرونى، اما براى تضمین نه لازم است و نه کافى.(21)
علاوه بر این، پلانتینگا وظیفهاى را که مبناگرایان سنّتى براى تشکیل باور برشمردند، قبول نمىکند. آنها معتقد بودند که باورهاى واقعا پایه ما فقط بدیهیات اوّلى، خطاناپذیرها و بدیهیات حسى هستند و سایر باورها در صورتى قابل پذیرش هستند که با روشى معتبر از این باورهاى واقعا پایه اخذ شده باشند. اولین اشکالى که پلانتینگا به این دیدگاه وارد مىکند اشکال خود ارجاعى است. به گفته او، مبناگرایان سنّتى به معیارى باور دارند که بر اساس خود آن معیار نباید باور به آن داشته باشند. اولاً، باور آنها به این معیار باورى واقعا پایه نیست؛ چرا که این اصل نه بدیهى اوّلى است، نه بدیهى حسى، و نه خطاناپذیر. ثانیا، هیچ دلیلى نیز براى آن نیاوردهاند و بسیار بعید است که بتوانند با توجه به آن همه موارد نقضى که وجود دارند، دلیلى اقامه کنند. بنابراین، براساس خود این معیار، باور آنها به آن، باورى ناموجّه است.
اشکال دیگر این است که شما چگونه حاضر شدهاید این معیار سخت را براى عقلانیت باور مطرح کنید، در حالى که وقتى ما به ساختار معرفتى خود مراجعه مىکنیم، بسیارى از باورهاى خود را مطابق این معیار نمىبینیم؟ بسیارى از باورهاى ما، که بدون استدلال و به صورت پایه آنها را پذیرفتهایم، در هیچ کدام از سه قسم باورهاى واقعا پایه، که شما مطرح کردید نمىگنجند. آیا همه اینها نامعقولند؟! باورهاى حافظهاى ما نه باورهاى واقعا پایه ـ به معنایى که شما مطرح کردهاید ـ مىباشند و نه آنها را براساس دلیل و قرینه به دست آوردهایم. همچنین ما باورهایى نسبت به اشخاص دیگر داریم و به طور قطع معتقدیم که افرادى غیر از ما در جهان وجود دارند که داراى احساسات و عواطف هستند. به گفته پلانتینگا، تا کنون استدلال معتبرى که باور ما به اذهان دیگر را توجیه کند، یافت نشده است. از سوى دیگر، این باور نه بدیهى اوّلى است، نه بدیهى حسى، و نه خطاناپذیر. این در حالى است که ما خود را در این گونه باورها کاملاً معقول مىدانیم، هر چند با معیارى که مبناگرایان سنّتى بیان مىکنند همخوانى نداشته باشند.
روش پلانتینگا براى کشف معیارهاى معرفتى
پلانتینگا مىگوید: اصلاً چرا ما باید از اول معیارى را ارائه دهیم که براساس آن بخش بزرگى از ساختار معرفتى ما ناموجّه جلوه کند؟ به نظر او، هرگونه معیار شناختى را باید با توجه به ساختار معرفتى خود به دست آوریم. این یعنى ساختار معرفتى ما تا اندازه زیادى آنگونه است که باید باشد. بنابراین، روش پلانتینگا براى کشف و توجیه معیارهاى شناختى روشى، جزئى نگر(22) تقریبا استقرایى مىباشد که به گفته فیلیب کویین، آن را از چیزولم اخذ کرده است.(23) آنچه در نظر پلانتینگا مسلّم است اینکه براى واقعا پایه بودن یک باور شرایطى لازم است، هرچند توصیف دقیق این شرایط دشوار باشد. در عین حال، به نظر او پیش از یافتن این شرایط هم ما مىتوانیم نسبت به واقعا پایه بودن یا واقعاً پایه نبودن برخى قضایا داورى کنیم؛ مثلاً، برخى قضایا براى ما به طور قطع واقعا پایه هستند و اگر نقیض آنها را به عنوان پایه اخذ کنیم، کار نامعقولى انجام دادهایم. حال اگر بخواهیم به یک معیار کلى براى واقعاً پایه بودن برسیم، باید نمونههایى از باورها و شرایط را گرداورى کنیم، به گونهاى که آن باورها در این شرایط به طور آشکار واقعا پایه باشند. همچنین نمونههایى از باورها و شرایط را جمعآورى کنیم، به گونهاى که آن باورها در این شرایط به طور آشکار واقعا پایه نباشند. سپس باید فرضیههایى را درباره شرایط کافى و لازم واقعا پایه بودن بسازیم و این فرضیهها را با رجوع به آن نمونهها بیازماییم و در نهایت، به معیارهاى موردنظر برسیم.(24)
این رأى پلانتینگا از یک ویژگى مهم در معرفتشناسى اصلاح شده، که نوعى مبناگروى تعدیل شده است، پرده برمىدارد و آن اینکه هرگونه قضاوت هنجارى درباره باورهاى فرد با رجوع به ساختار معرفتى خود او انجام مىگیرد، برخلاف مبناگرایى سنّتى، که در ابتدا معیارى براى واقعا پایهبودن باور ارائه مىدهد و سپس هر باورى را بر اساس آن مىسنجد. اما به گفته پلانتینگا، «معیار واقعا پایه بودن را باید از پایین به دست آورد، نه از بالا.» کاملاً عقلانى است که من در شرایطى مناسب معتقد شوم که افرادى غیر از من وجود دارند و آنها داراى حالات روحى خاصى هستند. از یک سو، هیچ الزامى نمىبینم که براى این باور خود دلیل بیاورم، پس این باور در این شرایط براى من واقعا پایه است. همچنین ممکن است به خاطر بیاورم که امروز صبح صبحانه خوردهام و دلیلى هم ندارم که حافظهام درست کار نکند، بنابراین، کاملاً موجّه است که این باور را به عنوان پایه اخذ کنم. البته اگر این باورها را براساس معیار مبناگرایى سنّتى بسنجم، واقعا پایه نیستند، اما این نشان دهنده ضعف این باورها نیست، بلکه بیانگر نقص آن معیار است.(25)
معرفت از دیدگاه پلانتینگا
در نظریه «کارکرد صحیح» ـ چنانکه گفتیم ـ پلانتینگا براى اشاره به جزء سوم معرفت، از کلمه «تضمین»(26) استفاده مىکند. اما تضمین از دیدگاه وى واقعا چیست؟ آیا مىتوان گفت تضمین باور یعنى اینکه باور ما موجّه باشد؟ به نظر پلانتینگا، خیر. او هرچند توجیه را به معناى وظیفهشناختىاش قبول دارد، اما آن را به عنوان شرط کافى یا لازم تضمین نمىپذیرد. براى مثال، فرض کنید شخصى دچار نوعى بیمارى است و دستگاه معرفتىاش درست کار نمىکند. او براى کسب باورهاى صادق بسیار تلاش مىکند و تمام وظایفش را براى کسب اینگونه باورها انجام مىدهد. بنابراین، باورهایى که او از این طریق به دست مىآورد، موجّه هستند؛ به این معنا که او براى کسب اینگونه باورها، مرتکب خلاف وظیفه نشده است. در عین حال، اینگونه باورهاى او هیچ گونه تضمین صدقى ندارند؛ زیرا دستگاه معرفتى او، بدون آنکه او مقصّر باشد، ناقص است. بنابراین، از آن نظر که او وظایفش را انجام داده، موجّه است، ولى از آن نظر که دستگاه معرفتىاش خراب است، باورهایش تضمین ندارند. پلانتینگا شرط لازم معرفت را تضمین باور مىداند و نه توجیه آن به معناى مذکور. لازمه انجام وظیفه، تضمین معرفتى باور نمىباشد و مهمترین اشکال سنّت به ما رسیده را عدم انسجام بین این دو رأى مىبیند: اینکه توجیه مسألهاى است مربوط به وظیفه و الزام، و اینکه توجیه شرط لازم و کافى تضمین است.(27)
اما نظر پلانتینگا در اینباره چیست؟ چه باورهایى به نظر او تضمین دارند؟ در چه مواردى ما به لحاظ معرفتشناختى، حق باور کردن داریم؟ پلانتینگا براى تبیین تضمین از ساختار معرفتى خود شخص شروع مىکند و مصادیق بارز معرفت و تضمین را وسیله تبیین مصادیق دیگر قرار مىدهد. وى نظریهاش را بر اساس الگوها(28) مطرح مىکند. منظور او از «الگوها» نمونههاى روشن، قطعى و مرکزى معرفت و تضمین است. اما در اطراف این نمونههاى مرکزى، موارد نیمه روشن و احتمالى قرار دارند. این نمونهها تطابق دقیقى با نمونههاى مرکزى ندارند، اما با تشبیه و تعمیم تمثیلى با آنها ارتباط پیدا مىکنند. بنابراین، به نظر پلانتینگا در تضمین برخى باورها شکى نیست و ما تنها مىخواهیم شرایط تضمین موارد دیگر را که در جوار اینها هستند، تشخیص دهیم. شیوه مناسب براى این کار آن است که ابتدا شرایطى که حاکم بر هسته مرکزى هستند، تشخیص دهیم و سپس با برخى تعمیمهاى تمثیلى و ارائه تبیینىازمبناى تمثیلى این تعمیمها کارخود را پیش بریم.
مفهوم «کارکرد صحیح»(29) در نمونههاى مرکزى از اهمیت اساسى برخوردار است. از اینرو، پلانتینگا نظریه خود را نظریه «کارکرد صحیح»(30) مىنامد. این مفهوم ملازم با مفهومى دیگر یعنى مفهوم «طرح و برنامه»(31) است. این دو مفهوم در تعریف یکدیگر دخیلند. یک نظام کارکرد صحیح دارد، هرگاه مطابق طرح و برنامه خود عمل کند، و منظور از «طرح و برنامه» روشى است که یک نظام هرگاه کارکرد صحیح داشته باشد، براساس آن عمل مىکند. بنابراین، اولین شرط تضمین باور به نظر پلانتینگا این است که این باور برآمده از قوایى باشد که به گونهاى درست کار مىکنند و دچار هیچ نقصى نیستند. شرط دوم آن است که محیط شناختى که باور در آن تولید مىشود همانگونه باشد که برنامهریزى شده است. هر قوّهاى هرچند سالم باشد، ولى اگر در محیطى غیر از محیط طراحى شده قرار داده شود، نمىتواند درست کار کند؛ مثلاً، اگر ما داراى دستگاه تنفسى کاملاً سالمى باشیم ولى به زیر آب برویم، این دستگاه نمىتواند درست فعالیت کند؛ زیرا در محیط نامتناسب قرار گرفته است. به همینسان، اگر قواى شناختى ما سالم باشند، اما در محیطى نامتناسب و غیر برنامهریزى شده باورى را شکل دهند، آن باور تضمین نخواهد داشت. البته به گفته پلانتینگا، قواى شناختى ما با محیط شناختى ما وفق داده شدهاند،حال یاتوسطخدا، یا به لحاظ تکامل و یا به سبب هر دو.
در عین حال، اینگونه نیست که همواره کارکرد صحیح قوا در محیط مناسب به صدق منجر شود و باور صادق را تولید کند. براى مثال، اگر شما بیمارى مهلکى داشته باشید، ممکن است باورهایى غیر واقعى درباره احتمال بهبودیتان در شما پدید آید؛ ممکن است احتمالى بسیار قوىتر از آنچه آمار مىگوید بدهید. این باورها لزوما ناشى از کارکرد نادرست قوا نیستند. شاید ما به گونهاى طراحى شدهایم که در اینگونه مواقع، اینگونه خوشبینىهاى غیر واقعى از خود نشان دهیم؛ چرا که این خوشبینىها احتمال بقاى ما را افزایش مىدهند. به طور کلىتر، بسیارى از باورهاى ما تا اندازهاى نتیجه آرزو اندیشىهاى ما هستند، و این لزوما دال بر نقص قواى معرفتى ما نیست. آرزواندیشى نیز اهداف خاص خود را دارد، هرچند راستنمایى تمام عیار نداشته باشد. پس در اینگونه موارد، علىرغم اینکه قواى معرفتى ما درست کار مىکنند و در محیطى متناسب با برنامه قرار دارند، باز باور حاصل از آنها تضمین ندارد. شرط سوم تضمین باور این است که هدف و غایت برنامه مذکور تولید باور صادق باشد. اگر این برنامه هدفى غیر از صدق داشته باشد، آنگاه باور ما تضمین نخواهد داشت. و بالاخره شرط چهارم این است که طرح و برنامهاى که براى این هدف در نظر گرفته شده است باید طرح و برنامهاى خوب باشد. صرف اینکه هدف برنامهریز تولید باور صادق است، دلیل بر این نمىشود که برنامهاى که او براى این هدف طراحى کرده برنامهاى مناسب است و مىتواند به این هدف منجر شود.(32) یک باور براى شخص Sتضمین دارد، تنها اگر آن باور در شخص S به واسطه قواى شناختى که درست کار مىکنند (دچار هیچ نوع کژکارى نیستند) تولید شده باشد، به گونهاىکهاینقوا در محیط شناختى قرار گرفته باشند که مناسب باآننوعقواباشند،ونیزبرنامهاین قوا در عین حال که برنامهاى موفق است، براى رسیدن به صدق طراحى شده باشد.(33)
واقعا پایه بودن باور دینى از دیدگاه پلانتینگا
به گفته پلانتینگا، در بیشتر موارد، وجود استدلال شرطى لازم براى تشکیل معرفت نیست و معرفتهایى که از طریق استدلال به دست آمدهاند تنها بخش کوچکى از ساختار معرفتى ما را تشکیل مىدهند. بنابراین، به نظر وى دایره معرفتهاى پایه ما بسیار وسیعتر از آن چیزى است که مبناگرایان سنّتى مىگویند و بسیارى از باورهایى که مبناگرایان سنّتى اعتبار آنها را منوط به وجود استدلال به نفع آنها مىدانند، باورهاى واقعا پایه هستند. مطابق معیار پلانتینگا، واقعا پایه بودن باور دینى نیز امرى قابل تصور و عارى از اشکال است. به عبارت دیگر، باور دینى مىتواند داراى تضمین معرفتى باشد، بدون اینکه از ناحیه استدلال حمایت شود.
پلانتینگا در اولین قدم، براى نشان دادن تضمین باورهاى دینى، طرحى را پیشنهاد مىکند که بر اساس ادعایى مشترک از توماس آکویناس و جان کالوین بنا شده است. به گفته پلانتینگا، آکویناس و کالوین هر دو اتفاق نظر داشتهاند که نوعى معرفت طبیعى به خدا امکان دارد. کالوین این مسأله را بسط مىدهد و مدعى مىشود که در انسان نوعى میل و گرایش طبیعى وجود دارد که در برخى شرایط و موقعیتها، باورهایى درباره خدا در ما ایجاد مىکند. بنابراین، قوّه یا ساز و کار شناختى ویژهاى در ما موجود است که در وضعیتهاى بسیار متنوعى، موجب شکلگیرى باورهاى دینى در ما مىشود. کالوین این قوه را (sensus divinitatis)یا «حس خداشناختى»(34) مىنامد. ما همانگونه که باورهاى مربوط به ادراک حسى و حافظه را در خود مىیابیم، بدون آنکه آگاهانه آنها را برگزینیم، باورهاى مربوط به خدا را نیز در شرایط خاص در خود مىیابیم، بدون آنکه تصمیم به داشتن این باورها بگیریم و به دنبال کسب آنها باشیم.(35)
خلاصه آنکه آگاهى از خدا نوعى آگاهى طبیعى و فراگیر است که نمىتوان آن را به راحتى از بین برد، یا از آن غفلت ورزید. پلانتینگا مىگوید: ناکامى تلاشهاى هفتادساله مارکسیستها براى ریشهکنى مسیحیت در شوروى (سابق) شاهدى بر این مدعاست. حس خداشناختى ما در موقعیتهاى بسیار گوناگونى برانگیخته مىشود و ما را از وجود خدا و عظمت او آگاه مىکند. زیبایى شگفتانگیز و پرجاذبه آسمان در شب، غرش هیبتانگیز امواج دریا، عظمت شکوهمند کوهها، ظرافت درخشش خورشید بر دشت در بهاران، چهره شاداب و لطیف یک گل کوچک، رقص نورانى برگهاى سپیدار در نسیم صبحگاهى و هزاران شگفتى دیگر در طبیعت، هرکدام عاملى هستند براى تحریک حس خداشناختى ما.
همچنین هرگاه خطایى مرتکب شویم، احساس مىکنیم خدا از ما ناخرسند است؛ و هرگاه توبه کنیم، آمرزش الهى را در خود حس مىکنیم. اگر کسى در خطرى بزرگ قرار گیرد، دلش متوجه خدا مىشود و به او پناه مىبرد. در آن هنگام، این باور در او شکل مىگیرد که خدا سخن او را مىشنود و مىتواند او را نجات دهد. این شرایط و اوضاع و احوال، که باورهایى نسبت به خدا را در ما شکل مىدهند، بسیار زیاد و متنوع هستند. در نتیجه، براساس طرح آکویناس ـ کالوین، وضعیتهاى بسیارى وجود دارند که از طریق تحریک حس خداشناختى ما، موجب باورهاى خداشناختى مىشوند؛ و حس خداشناختى در اینجا قوهاى شبیه سایر قواى تولید باور است.(36) اما ویژگىهاى این طرح از دیدگاه پلانتینگا به قرار ذیل است:
پایه بودن
مطابق طرح آکویناس ـ کالوین معرفت طبیعى به خدا از طریق استدلال و استنتاج حاصل نمىشود، بلکه به شیوهاى مستقیمتر و بىواسطهتر پدید مىآید. اینگونه نیست که ما از طریق اوضاع و احوال مذکور استدلالهایى سریع ترتیب دهیم و ـ مثلاً ـ بگوییم: چون طبیعت خیلى با عظمت و با شکوه است، پس باید خداى دانا و قدرتمندى وجود داشته باشد. چنین استدلالهایى به نظر پلانتینگا بسیار ضعیف و غیرقابل اعتنا هستند. در واقع، آن وضعیتهاى خاص، علت ایجاد باورهاى خداشناختى هستند و باورهاى درباره خدا را مستقیما در ما ایجاد مىکنند. وقتى من خطاکارى خودم را مىبینم، حس خداشناختى من به کار مىافتد، اما نه از این راه که خطاکارى خود را قرینهاى براى وجود خدا یا نارضایتى او تلقى کنم، بلکه در این وضعیت، من صرفا این باور را در خود مىیابم که خدا از من راضى نیست. حس خداشناختى از این لحاظ، شبیه ادراکات مربوط به امور حسى یا حافظه است.(37)
2. واقعا پایه بودن با نظر به مسأله توجیه
پلانتینگا واقعا پایه بودن را دست کم به دو معنا مىگیرد: یک معناى واقعا پایه این است که ما در پذیرش یک باور به عنوان باورى پایه، موجّه باشیم؛ یعنى در اخذ این باور هیچ وظیفه معرفتى را زیر پا نگذاشته باشیم. قرینهگرایان باور به خدا را واقعا پایه نمىدانند و معتقدند: باور به خدا باید براساس قرینه و دلیل باشد. آنها مىگویند: پذیرش این باور به شیوه پایه ناموجّه است. مراد آنها از توجیه نیز همان معناى وظیفهشناختى آن است. اما این مسأله به نظر پلانتینگا بسیار روشن است که یک معتقد به خدا مىتواند در باورش به خدا موجّه باشد، اگرچه باورش را به شیوه پایه اخذ کرده باشد. براى مثال، شما در مورد شبهات وارد شده به باور دینى، از جمله شبهه فروید و مارکس، به خوبى تأمّل مىکنید، اما پس از این تأمّلات، باز این مسأله را بسیار آشکار مىیابید که واقعاً شخصى به عنوان «خدا» وجود دارد. آیا در این حال، مىتوان گفت که شما به مسؤولیت معرفتى خود عمل نکردهاید؟ شما در حالى که تمام وظایف معرفتى خود را به خوبى انجام دادهاید و همه جوانب مسأله را بررسى کردهاید، باز باور به خدا را در خودتان به روشنى مىیابید، بدون آنکه آن را از قضایایى دیگر اخذ کرده باشید. قول به ناموجّه بودن این باور، از دیدگاه پلانتینگا قولى بىدلیل و تحکّمآمیز است.(38)
3. واقعا پایه بودن با نظر به مسأله تضمین
معناى دیگر «واقعا پایه بودن» از دیدگاه پلانتینگا این است که اگر شخصى به شیوه پایه قضیهاى را باور کند، آن قضیه براى او تضمین دارد. پلانتینگا مىگوید: باورهاى مربوط به ادراکات حسى معمولاً به شیوه پایه اخذ مىشوند و غالبا داراى تضمین هستند. این باورها معمولاً توسط قواى شناختى تولید مىشوند که سالمند و در محیط شناختى مناسب و مطابق با برنامهاى خوب که به هدف صدق طراحى شدهاند، کار مىکنند. این مسأله در مورد باورهاى مربوط به حافظه و برخى باورهاى پیشینى(39) و بسیارى از باورهاى دیگر صادق است. پلانتینگا بر این گمان است که تضمین بیشتر باورهاى ما از این طریق تأمین مىشود و تنها در محدوده نسبتا کوچکى، باورهاى ما بر پایه باورهایى دیگر پذیرفته مىشوند و تضمین آنها از این راه به دست مىآید. بر اساس طرح آکویناس ـ کالوین باورهاى دینى که به واسطه حس خداشناختى فرد به وجود مىآیند، مىتوانند به این شیوه نیز واقعا پایه باشند. این باورها مىتوانند براى فرد تضمین داشته باشند؛ تضمینى که غالبا براى حصول معرفت کفایت مىکند. حس خداشناختى یک قوّه یا سازوکار یا نیروى مولّد باور است که در شرایط مناسب، باورى را تولید مىکند که به لحاظ قرینهاى مبتنى بر باورهاى دیگر نیست. در این طرح، قواى شناختى ما به وسیله خداى دانا طراحى و خلق شدهاند و از اینرو، به بهترین نحو برنامهریزى شدهاند. همچنین هدف از این برنامهریزى این است که ما به باورهایى صادق درباره خدا برسیم. پس هرگاه این قوه شناختى درست کار کند، به طور معمول، باورهایى صادق درباره خدا تولید مىکند. از اینرو، این باورها شرایط تضمین را دارند. اگر این باورها به اندازه کافى قوى باشند، معرفت خواهند بود.(40)
4. معرفت طبیعى به خدا
به گفته پلانتینگا، استعدادى که در ما براى شناخت خدا وجود دارد، جزئى از دستگاه معرفتى ماست که از ابتداى خلقت در ما نهاده شده است. البته به نظر وى، این تنها راه شناخت خدا نیست؛ راه دیگر تحریک درونى روح القدس است که ما از طریق آن درمىیابیم که آنچه در کتاب مقدّس گفته شده درست است. پس خداوند از این طریق با ما سخن مىگوید و راه رستگارى را به ما مىآموزد.
اما به عقیده پلانتینگا، اگرچه این عمل روح القدس نیز نوعى ابزار شناختى براى تولید باور محسوب مىشود، ولى این راه راهى کاملاً غیرعادى است؛ به بیان دیگر، اینگونه نیست که ما از ابتداى آفرینش این ابزار را به همراه داشته باشیم، بلکه به دلیل آنکه انسان مرتکب گناه شده و در نتیجه سقوط کرده، خداوند خواسته است که او از این راه، یعنى از راه تحریک درونى روح القدس، به نجات برسد. پس این ابزار معرفتى در پاسخ به گناه انسان بروز کرده است، و چه بسا اگر گناهى در کار نبود از این فرایند شناختى نیز خبرى نبود. اما حس خداشناختى قوّهاى است که از اجزاى دستگاه شناختى ما به حساب مىآید و از ابتداى خلقت در وجود ما نهاده شده است. البته چنان که خواهد آمد، گناه تأثیرات عدیدهاى بر این قوّه شناختى ما خواهد داشت.(41)
5. تجربى بودن باور به خدا
ویلیام آلستون (William Alston, 1291) را نیز از طرفداران معرفتشناسى اصلاحشده قلمداد مىکنند. او نیز برخى اعتقادات دینى را اعتقادات پایه مىداند. اما تفاوتى که رأى او با دیدگاه پلانتینگا دارد، این است که او توجیه اینگونه اعتقادات را به واسطه تجربه مىداند. وى معتقد است که مؤمنان مىتوانند حضور مستقیم خداوند را تجربه کنند و باورهایى که از این طریق شکل مىیابند، درست مانند باورهایى هستند که براساس تجربه حسى ما نسبت به جهان فیزیکى شکل مىگیرند.(42) اما پلانتینگا باورهاى خداشناختى ما را لزوما ناشى از تجربه مستقیم ما از حضور خداوند نمىداند. مطابق دیدگاه پلانتینگا، من در شرایطى خاص ـ مثلاً هنگام مشاهده آسمان پر از ستاره ـ باور به خدا پیدا مىکنم. مشاهده آسمان پرستاره قرینهاى براى باور به خدا نیست، بلکه یک ساز و کار مسبّب(43) است. به عبارت دیگر، خداوند مقدّر فرموده است که شرایط cموجب ایجاد باور به p در من شوند. اما دیگر لازم نیست که بین c و محتواى p رابطه خاصى وجود داشته باشد. بنابراین، پلانتینگا نمىخواهد بگوید که شرایط c موجب مىشوند که من به تجربه مستقیم خدا نایل شوم، بلکه فقط مىگوید:
در شرایط c باور به خدا در من برانگیخته مىشود.(44)
4. مقایسه دیدگاه پلانتینگا با اندیشه فطرت در فرهنگ اسلامى
بحث فطرت یکى از مباحث مهم و جالب توجه در اندیشه اسلامى است که قالبى ویژه به معرفت دینى مىبخشد. در اینجا ضمن اشارهاى کوتاه به ابعاد این بحث، با دیدگاه پلانتینگا مقایسه مىشود:
منظور از «امور فطرى» امورى است که از ابتداى آفرینش همراه انسان مىباشد و انسان نیاز به اکتساب آنها از بیرون ندارد. امور فطرى امورى هستند خدادادى که در درون انسان به ودیعه گذاشته شدهاند و در همه انسانها به طور مشترک وجود دارند. به دلیل آنکه حقیقت انسان داراى دو بخش اساسى است، امور فطرى نیز مىتوانند در این دو بخش مطرح شوند: در بخش معرفت و شناخت و در بخش گرایشها و امیال. نظر بسیارى از اندیشمندان مسلمان این است که ما هم داراى برخى گرایشهاى فطرى هستیم و هم داراى برخى شناختهاى فطرى؛ مثلاً، گفته مىشود ما انسانها به لحاظ فطرى خداجو و خداپرست هستیم. این بدین معناست که ما به گونهاى آفریده شدهایم که به سوى خدا گرایش داریم، به دنبال او هستیم و عشق به پرستش او داریم. و یا گفته مىشود که خداشناختى فطرى است؛ به معناى آنکه انسان یک نوع شناختى به حسب آفرینش خود نسبت به خداى متعال دارد.(45)
اما این شناخت چگونه شناختى است؟ ما به طور کلى مىتوانیم به دو صورت با واقعیات ارتباط آگاهانه برقرار کنیم: ارتباط آگاهانه مستقیم و ارتباط آگاهانه با واسطه. ما در صورتى مىتوانیم ارتباط آگاهانه مستقیم با چیزى برقرار کنیم که آن چیز در درون ما باشد. آیا خدا مىتواند به درون ما بیاید تا بتوانیم ارتباطى مستقیم با او برقرار کنیم؟ ما خدا را علت هستى بخش خود مىدانیم و از سوى دیگر، خدا بىنهایت است و همه جا حضور دارد. بنابراین، فرض درونى شدن واقعیتهاى خداشناختى فرضى قابل تصور و سازگار با باورهاى دینى ماست. اگر خدا با صفاتش در درون ما تجلّى کند، آنگاه نوعى علم حضورى به او پیدا مىکنیم. علاوه بر این، مىتوانیم براساس این علم حضورى، باورى حصولى نسبت به خدا تشکیل دهیم. این باور را مىتوان از سنخ باورهاى وجدانى تلقّى کرده به اصطلاح پلانتینگا، آن را جزو باورهاى واقعا پایه قرار دهیم. در این صورت، بدون آنکه مخالفتى با معیار مبناگرایان کرده باشیم، مىتوانیم فرض وجود باورهاى دینى واقعا پایه را فرضى ممکن به حساب آوریم. این معرفتهاى دینى مبتنى بر معرفتى دیگر نیستند، اما زمینه و اساس بسیار معتبرى دارند و آن حضور خدا در درون ماست. به عبارت دیگر، علم حضورى مبناى این گونه معرفتهاى حصولى ما مىشود.
اما آیا شناخت فطرى به خدا به معناى شناختى با واسطه نیز قابل تصور است؟ منطقدانان مسلمان باورهاى فطرى را باورهایى مىدانند که براى حصول آنها باید استدلالى صورت گیرد، اما خود استدلال نیز در ذهن همیشه حاضر است و از اینرو، دسترسى به آنها به راحتى انجام مىگیرد و نیازى به فکر و تأمّل ندارد: «الفطریات: و هى القضایا التى قیاساتها معها، أى أنّ العقل لا یصدق بها بمجرّد تصور طرفیها کالاوّلیات، بل لا بدّ لها من وسط، اِلّا انّ هذا الوسط لیس ممّا یذهب عن الذهن حتى یحتاج الى طلب و فکر. فکلّما أحضر المطلوب فى الذهن حضر التصدیق به لحضور الوسط معه.»(46)
اگر بخواهیم معرفت به خدا را نیز به این معنا فطرى بدانیم، باید بگوییم: دلیلى که براى این معرفت نیاز داریم دلیلى است که ذهن براى آن احتیاج به تلاش ندارد. پس مطابق این اصطلاح، واقعیت خداوند را به عنوان واقعیتى بیرون از خود فرض مىکنیم که براى اتصال آگاهانه به این واقعیت نیاز به واسطه داریم. منتها این واسطه یا واسطهها در ذهن حضور دارند و براى برقرارى ارتباط آگاهانه با آنها، لازم نیست تلاش مضاعفى انجام دهیم.
وقتى ما مىگوییم خداشناسى هم فطرى است، به معناى علم حصولى و علم عقلانى، به این معناست که عقل ما از راهى پى به وجود خدا مىبرد، اما این راه همیشه برایش موجود است و نباید کسب کند و بیاموزد و به همین دلیل است که به آسانى همه افراد گرچه تحصیل کرده نباشند، اگرچه در آغاز بلوغ باشند، مىتوانند مسأله خدا را از کسى بیاموزند و یا اینکه اگر ذهن وقّادى داشته باشند، خود به خود متوجه شوند و پى ببرند.(47)
اما این واسطه چه مىتواند باشد؟ انسان در برخورد با هر چیزى، یکى از اولین سؤالاتى که به ذهنش مىآید این است که این چیز از کجا آمده است؟ دستگاه ادراکى انسان به گونهاى است که هر چیزى را داراى علتى مىداند. حتى یک کودک چند ماهه نیز هرگاه صدایى بشنود، ناخودآگاه به دنبال صاحب صدا مىگردد. اگر این کودک در ضمیرش معتقد بود که اشیا مىتوانند بدون هر گونه علتى پدید آیند، هرگز چنین جستوجویى به عمل نمىآورد. از سوى دیگر، این کودک علاوه بر آنکه مىداند این صدا علتى دارد، مىخواهد بداند که علت آن چیست. پس در اینجا یک گرایش فطرى و نوعى حقیقتجویى وجود دارد. انسان واقعا مىخواهد علت پدیدهها را بداند. پس طبیعى است که انسان با این خصلتى که دارد، وقتى به خودش و یا اشیاى اطرافش توجه مىکند، این سؤال در ذهنش پدید آید که من از کجا آمدهام، و یا این اشیا از کجا آمدهاند. به عبارت دیگر، فورا به ذهنش خطور مىکند که این اشیا علتى دارند و بىعلت به وجود نیامدهاند. تا اینجا هیچ نیازى به تلاش فکرى نیست. او با چیزى برخورد کرده و به این نتیجه رسیده است که این چیز علتى دارد و خود به خود به وجود نیامده است.
او اگر کمى بیشتر تأمّل کند و بخواهد علت را دریابد، فورا درمىیابد که نمىتواند تا بىنهایت پیش رود و علتهاى نامتناهى براى آن تصور کند. باور به بطلان تسلسل و دور نیز باورى است که در نهاد انسان ریشه دارد و انسان خود به خود تسلسل و دور را نفى مىکند. حتى کسانى که تسلسل را باطل نمىدانند این را مىپذیرند که معمول انسانها تسلسل را قابل تصور نمىدانند. بنابراین، انسان در نهایت، به علتى مىرسد که وراى آن علتى وجود ندارد. حال فرض کنید این انسان با برخى پدیدههاى شگفتانگیز طبیعت روبه رو شود. او با کمى تأمّل آن علت اولیه را داراى قدرت و علم خارقالعادهاى مىیابد که توانسته است چنین عجایبى بیافریند. بنابراین، فطرى بودن این معرفت به معناى آن نیست که انسان بدون استدلال به آن مىرسد. به نظر مىرسد هرگونه ارتباط آگاهانه غیرمستقیم باید از طریق استدلال برقرار شود. منتها گاهى استدلال در ضمیر شخص وجود دارد و نیازى به تلاش مضاعفى نیست، و گاهى دلیل به گونهاى از انسان دور است و باید با تلاش فکرى به آن برسد.
اما دلیل اندیشمندان مسلمان بر این ادعا چیست؟ به نظر مىرسد تکیه آنها بر مسأله فطرت به خاطر وجود دلایل نقلى روشن در این زمینه است. برخى آیات و روایات به صراحت، مسأله فطرى بودن دین را مطرح کردهاند،(48) هرچند تفسیرهاى گوناگونى از نحوه فطرى بودن دین ارائه شدهاند. در عین حال، باید گفت این مسأله به لحاظ عقلى نیز فرضى قابل تصور و خالى از اشکال مىباشد و با مبانى ما در معرفتشناسى کاملاً سازگارى دارد. همچنین مىتوان به برخى شواهد تجربى و دلایل تاریخى براى این مسأله تمسّک جست. گرایشهاى دینى در سراسر تاریخ وجود دارند و هرگونه تلاشى براى نفى دین از زندگى انسان در نهایت به شکست منجر شده است. ما خود نیز دست کم در برخى شرایط، احساساتى را در خود یافتهایم که فرض فطرى بودن گرایشها و شناختهاى دینى را تقویت کردهاند.
پلانتینگا با طرح نظریه خود درباره حس خداشناختى، گرچه به مسأله فطرت بسیار نزدیک شده است، اما نظر او همچنان با این نظریه تفاوتى اساسى دارد. ما دو نوع ارتباط آگاهانه را با خدا مطرح کردیم: ارتباطى مستقیم از این طریق که تجلّى خدا در درون ممکن است، و ارتباطى غیر مستقیم که مبتنى بر استدلالهایى است که در دستگاه ادراکى ما حضور دارند. پلانتینگا هیچ کدام از این دو را نمىگوید. فرض او این است که باورهایى در مورد خدا در درون ما پدید مىآیند و حال آنکه نه رویارویى مستقیمى با خدا داریم و نه استدلالى نمودهایم. قوّهاى در ما وجود دارد که در برخورد با برخى پدیدههاى شگفتانگیز طبیعت، تحریک مىشود و باور دینى را به وجود مىآورد. تضمین معرفتى این باور از این باب است که خداوند قوّهاى را در درون ما براى این منظور تعبیه کرده است. این قوّه مىتواند در برخى شرایط، بدون هر گونه استدلالى باورهاى خداشناختى صادق در ما تولید کند. اما آیا این دیدگاه در معرفتشناسى قابل دفاع است؟
5. شاخصه اصلى معرفتشناسى اصلاحشده
چنان که مشاهده شد، پلانتینگا دفاع از اعتبار باور دینى را بر نظریه معرفتشناختى خود مبتنى مىکند و با بیان نظریه خود در تعریف «معرفت»، تلاش مىکند تا ارزش معرفتى باور دینى و به طور خاص باور مسیحى را نشان دهد. برخى از انتقادات نیز ناظر به این جنبه از دیدگاه پلانتینگا مىباشند. ویژگى مهم معرفتشناسى اصلاحشده این است که این معرفتشناسى بسیار برونگرا(49) است و براى نقد و بررسى این دیدگاه نیز باید بیشتر از این زاویه نگاه کرد و به مقایسه برونگرایى و درونگرایى پرداخت. لیندا زگزبسکى (Linda Zagzebski)از متفکران شاخه کاتولیک مسیحیت، یکى از انتقادات خود را به دیدگاه پلانتینگا بر این اساس قرار داده است. به گفته او، برونگرایى و درونگرایى مسألهاى است مربوط به اینکه تا چه حد معیارهاى توجیه یا تضمین در تیررس آگاهى فرد باورکننده قرار دارند. هرقدر دسترسى فرد باور کننده را به این معیارها بیشتر بدانیم، بیشتر درونگرا هستیم و بر عکس، هرقدر این دسترسى را کمتر بدانیم، برونگرایى قوىترى داریم. مطابق نظریات برونگرایانه، باور کننده غالبا از ویژگىهایى که باورش را موجّه مىگردانند، آگاهى ندارد. بر این اساس، امکان دارد که دو شخص به یک چیز خاص باور داشته باشند و تا آنجا که بتوانند بیان کنند در حالت ذهنى کاملاً یکسانى قرار داشته باشند. در عین حال، یکى از آنها در این باور خود موجّه باشد و دیگرى نباشد. اما در درونگرایى، هرگز چنین چیزى رخ نمىدهد؛ زیرا هر دو نفر از وضعیت توجیه باور خود به یک اندازه آگاهند و چون در حالت ذهنى مشابهى قرار دارند، یا هر دو در باور خود موجّهند و یا هیچکدام موجّه نیستند.
دیدگاههاى درونگرا همواره موجّه شدن باور را تحت اراده فرد باورکننده دانستهاند، برخلاف نظریات برونگرا که معیارهایى را براى توجیه ارائه مىکنند که تحت اراده ما نیست. از اینرو، در نظریات برونگرایانه ویژگىهاى فرد باورکننده و باورهاى او مسألهاى است مربوط به اقبال. بنابراین، مىتوان گفت: هر نظریهاى که جایگاه بیشترى براى اقبال معرفتى قایل باشد، بیشتر برونگراست.
اما زگزبسکى معرفتشناسى اصلاحشده را به چه صورت برونگرا و جبرگرا(50) مىداند؟ اساس معیار پلانتینگا براى تضمین، کارکرد صحیح قواى شناختى در محیطى مناسب بود. این کارکرد صحیح قوا دست کم به صورت مستقیم و بىواسطه، در تیررس آگاهى فرد باورکننده قرار ندارد و چه بسا امکان دسترسى غیر مستقیم نیز وجود نداشته باشد. این از خوش اقبالى مؤمنان است که قواى معرفتى آنها به درستى کار مىکند و اینگونه مورد مرحمت قرار گرفتهاند. اما غیر مؤمنان، که عدم اعتقاد آنها به خدا به سبب کارکرد نادرست قواى آنهاست، در واقع دچار بد اقبالى معرفتى گردیدهاند.(51)
پاتریک لى (Patric Lee)، یکى دیگر از اندیشمندان کاتولیک، نیز این نوع برونگرایى شدید پلانتینگا را در مسأله معرفت برنمىتابد. پاتریک لى مىگوید: فرض مىکنیم خداوند گرایش به باور به او را در شرایط خاص در ما نهاده است و فرض مىکنیم این شرایط اتفاق مىافتند و ما در خود مىیابیم که باور به خدا پیدا کردهایم. آیا این عوامل به خودى خود موجب مىشوند کهباورمنتضمین معرفتىپیداکند؟ به نظرپاتریکلى، خیر. این تنها براساس اقبال است که من به باور صادق رسیدهام. در واقع، اشکال او به پلانتینگا این است: شرایطى که موجب تضمین باور مىشوند به آن اندازه که پلانتینگا فکر مىکند، بیرونى و خارج از فاعل شناختى(52) نیستند. به نظر پاتریک لى، لازم است فاعل شناختى به گونهاى از شرایطى که موجب تضمین باور مىشوند، آگاهى داشته باشد.
بنابراین، براى اینکه باور ما به خدا تضمین معرفتى داشته باشد، صرف اینکه خدا در ما گرایشى به باور دینى ایجاد کرده است و شرایط برانگیخته شدن این گرایش به وجود آیند، بدون آنکه ما از آن آگاه باشیم کفایت نمىکند، بلکه آگاه بودن ما از این شرایط و اوضاع و احوال ضرورت دارد. به نظر پاتریک لى، یک نظریه کامل و جامع درباره تضمین معرفتى، نظریهاى است که علاوه بر بیان اوضاع و احوالى که موجب تضمین باور مىشوند، قیودى را که حاکم بر این اوضاع و احوال هستند نیز مشخص سازد. آگاه بودن از اوضاع و احوال مذکور یک قید درونى است که پاتریک لى آن را در نظریه خود مطرح مىکند. بر این اساس، ما باید هم آگاه باشیم که خدا چنین گرایشى را در ما ایجاد کرده است و هم آگاه باشیم که باور دینى ما از این گرایش نشأت گرفته است.(53)
نظریه پلانتینگا و به طور کل، دیدگاه قایلان به معرفتشناسى اصلاحشده بسیار مورد نقد و بررسى قرار گرفته است. فهم دقیق دیدگاه پلانتینگا و منتقدان وى نیاز به تأمّل بیشترى دارد که در حوصله این مقال نمىگنجد. آنچه در اینجا مورد نظر بود، معرفى اجمالى دیدگاه پلانتینگا و بیان شاخصههاى مهم معرفتشناسى اصلاح شده بود.(54)
پىنوشتها
1. reformed epistemology
2. Classical foundationalism
3. Linda Zagzebski, "Religious Knowledge and the Virtues of Mind," in Linda Zagzebski,(ed), Rational faith: Catholic Responses to Reformed Epistemology (Notre Dame: University of Notre Dame Pres, 1992), p. 211.
4. justification
5. Justified true belief
6. Plantinga, Warrant: The Current Debate, (New York: Oxford University Press, 1993), pp. 5-29.
7. deontologist
8. deontologism
9. Internalism
10. Evidentialism
11. Properly basic beliefs
12. Self evident beliefs
13. Incorrigible
14. Evident to the senses
15. deduction
16. Induction
17. Abduction
18. Abductively
19. Plantinga, Warranted Christian Belief, (New York: Oxford University Press, 2000), pp. 84- 85
20. Plantinga, "Reason and Belief in God," In Alvin Plantinga and Nicholas Wolterstorf, (eds), Faith and Rationality: Reason and Belief in God, (Notre Dame: University of Notre Dame Press,1983,pp.16-93.),p.27.
21. Plantinga, Warrant: the Currant Debate, p. 45.
22. Particularistic
23. Quinn, "The Foundations of Theism again: A Rejoinder to Plantinga," (in Linda Zagzebski, ed., Rational Faith, pp. 14-47
24. Plantinga, "Reason and Belief in God," p. 76.
25. Ibid., p. 77.
26. warrant
27. Plantinga, Warrant: the Currant Debate, p. 46.
28. paradigms
29. Proper function
30. The theory of proper function
31. design plan
32. Ibid., pp. 212-215.
33. Plantinga, Warranted Christian Belief, p. 156.
34. Sense of divinity
35. Ibid., pp. 170-173.
36. Ibid., pp. 173-175.
37. Ibid., p. 175.
38. Ibid., pp. 177-178.
39. A prioro beliefs
40. Ibid., pp. 178-179.
41. Ibid., pp. 178-179.
42ـ مایکل پترسون و ...، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، تهران، طرح نو، 1376، ص. 236ـ 243
43. Triggering mechanism
44. این تفاوتى است که پاتریک لى بین پلانتینگا و آلستون مشاهده مىکند. ر. ک:
Patric Lee, "Evidentialism, Plantinga and Faith and Reason," in Linda Zagaebski,(ed), Rational Faith, p. 163, note 5.
خود پلانتینگا نیز در کتاب باور مسیحى تضمینشده تفاوت رأى خود را با دیدگاه آلستون به تفصیل بیان کرده است. ر. ک:
Plantinga, Warranted Christian Belief, pp. 481-081.
45ـ ر.ک: محمدتقى مصباح، معارفقرآن؛خداشناسى، کیهان شناسى،انسانشناسى،قم، موسسهدرراه حق، 1368، ص 26ـ 27
46ـ محمدرضامظفر،المنطق،بیروت،دارالتعارف،1980،ص 288
47ـ محمدتقى مصباح یزدى، پیشین، ص 29
48ـ دو آیه معروف در این زمینه عبارتند از: آیه «فطرت» (آیه 30 از سوره روم) و آیه «میثاق» (آیه 172 از سوره اعراف)
49. Externalist
50. Nonvoluntarist
51. Linda Zagzebski, Op cit, pp. 201-203
زگزبسکى در ادامه برخى شواهد را از ولترستورف و ماورودس، براى تأیید برونگرایى و جبرگرایى آنها ذکر مىکند.
52. Cognitive agent
53. Patric Lee, "Evidentialism, Plantinga, and Faith and Reason," in Linda Zagaebski, ed., Rational Faith, 141-144.
54ـ علاقهمندان مىتوانند براى اطلاع بیشتر از دیدگاه پلانتینگا و انتقادات وارد به او، به پایاننامه کارشناسى ارشد نگارنده، تحت عنوان نقد و بررسى دیدگاه آلوین پلانتینگا در باب اعتبار باورهاى دینى، که در آبان ماه سال جارى، در مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره از آن دفاع شد، مراجعه کنند.
--------------------------------------------------------------------------------