اوصاف و ویژگى هاى «غیرخودى ها» در منظر قرآن
آرشیو
چکیده
متن
از جمله روش هاى ارزشمند و کارامد قرآن در جهت تربیت درست انسان ها و نجات بشر از ضلالت و گم راهى، توجه دادن آنان به وجود دشمنان و شیوه برخورد آنان در عرصه هاى گوناگون زندگى است. به دیگر سخن، یکى از اقدامات شایسته قرآن در جهت هدایت افراد و جوامع بشرى به سوى پروردگار کریم این است که آنان را از وجود دشمنان گوناگون مطلّع سازد تا فکر نکنند هیچ آفت و مانعى آنان را در این جهت تهدید نمى کند; و به اصطلاح، همگان «خودى» محسوب مى گردند و از وجود «غیرخودى ها» خبرى نیست.
با پى جویى در آیات، به این نتیجه مى رسیم که در این راهکار قرآنى، از هر شیوه معقول و مشروع و از وجود هر زمینه مناسبى بهره گرفته شده است. بدین سان، در برخى از آیات شریفه، از اصل وجود دشمن در طریق بندگى خداوند خبر داده شده;1 در بخشى دیگر، به تبیین خصلت هاى روحى و رفتارى مجموعه «غیرخودى»ها (اعم از کافر، مشرک، منافق و غیره) پرداخته شده است; و در آیات دیگر، شگردهاى آنان در ستیز با «خودى»ها مورد ارزیابى قرار گرفته، سرانجام از رسالت «خودى»ها در قبال «غیرخودى»ها و نحوه مقابله با آنان در آیاتى دیگر سخن به میان آمده است.
بى تردید، یکى از بهترین عواملى که موجب موفقیت انسان هاى مؤمن در عرصه دشمن ستیزى مى شود، آشنایى آنان با اوصاف و خصلت هاى گوناگون دشمنان (غیرخودى ها) مى باشد. بر این اساس، نوشتار حاضر درصدد است که در این وادى گامى نهد و با الهام از آیات کریمه قرآنى و گفتار بر جاى مانده از معصومان(علیهم السلام)مطالبى را در زمینه تبیین برخى از ویژگى هاى «غیرخودى»ها ارائه کند. پیش از از پرداختن به اصل سخن، ذکر دو نکته لازم مى نماید:
1ـ ضرورت آشنایى با ویژگى هاى غیرخودى ها
گاه دیده و شنیده مى شود که ناآشنایان با آموزه هاى وحیانى چنین مى پندارند که گزاره «خودى» و «غیرخودى» در شعاع امورى همچون نژاد، جغرافیا و مانند آن قابل طرح است. متأسفانه رواج این گونه پندارهاى نادرست موجب گردیده تا اشخاص و احزاب گوناگونى با مطرح شدن این گزاره ضرورى، در عرصه فرهنگى و سیاسى مخالفت نمایند و صریحاً اعلان کنند: «کافر و بى دین هم خودى است. قرآن هم فرمود: "لکم دینکم ولى دین"، بنى آدم اعضاى یکدیگرند»2 و «خداوند خودى و غیرخودى نمى شناسد، نعمت هایش را به همه داده است; چرا ما کاسه داغ تر از آش هستیم؟»3
این در حالى است که هر شخص آگاه با تعالیم انبیاى الهى(علیهم السلام) و آشنا با متون دینى مى داند که هیچ یک از امور یاد شده، و مانند آن ها نمى تواند موجب مرزبندى بین انسان ها و تقسیم آن ها به «خودى» و «غیرخودى» گردد; زیرا اگر چنین بود، نمى بایست رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در حق سلمان فارسى، که نژادش ایرانى و زادگاهش ایران زمین است، بفرماید: «سّلمان منّا اهل البیت»; سلمان از ما خاندان اهل بیت(علیهم السلام)است.4 یا نمى بایست امام صادق(علیه السلام)در پاسخ این سؤال منصور بن بزرج، که چرا از سلمان فارسى بسیار یاد مى کنى، بفرماید: «لاتقل سلمان الفارسى، بل قل سلمان المحمّدى ...»; نگو سلمان فارسى، بلکه بگو سلمان محمدى.5
بدین روى باید گفت: به لحاظ «بنى آدم» و نیز «مخلوق خدا» و «برخوردار بودن از نعمت هاى گوناگون الهى»، همه انسان ها «خودى» مى باشند; زیرا هیچ یک از این امور و مشابه آن ها نقشى در تقسیم انسان ها به دو گروه «خودى» و «غیرخودى» ندارند; بلکه تنها چیزى که به این مرزبندى معقول در بین انسان ها مشروعیت مى بخشد، نوع گرایش هاى فکرى و خصلت هاى روحى آن هاست. بدین روست که مى بینیم خداى منّان خطاب به مؤمنان مى فرماید:
«اى کسانى که ایمان آورده اید هر گاه پدران و برادران شما کفر را بر ایمان ترجیح دهند آن ها را ولىّ (و یار و یاور و تکیه گاه) خود قرار ندهید; و کسانى که آن ها را ولىّ خود قرار دهند ستمگرند.» (توبه: 23)
این کلام الهى به روشنى بیانگر این است که اگر کسى از خویشان و بستگان نزدیک، اگرچه پدر و برادر باشند، به کفر گراید و آن را بر ایمان ترجیح دهد، «غیرخودى» محسوب مى شود; و در نتیجه، دوست شدن با چنین شخصى و خودى به حساب آوردن وى کارى است ناصواب، و سبب مى شود تا انسان در زمره ستم کاران قرار گیرد.
در آیه دیگرى، در باب مشروعیت پیکار با طیف خاصى از «غیرخودى»ها ـ یعنى اهل کتاب معاند و آن دسته از یهود و نصارا که حاضر نشدند تا با پرداخت «جزیه» زندگى مسالمت آمیزى با مسلمانان داشته باشند ـ6 نیز چنین مى خوانیم:
با کسانى از اهل کتاب، که نه به خدا ایمان دارند و نه به روز جزا و نه آنچه را که خدا و رسولش تحریم کرده حرام مى شمرند و نه آیین حق را مى پذیرند، پیکار کنید ...» (توبه: 29)
مضمون روشن این آیه نیز این نکته را بیان مى کند که اگر ستیز با کسانى از یهود و نصارا مشروع مى باشد، براى آن است که آنان به دلیل عدم ایمان به مبدأ و معاد7 و نیز عدم پاى بندى به محرّمات الهى و همچنین عدم گرایش به دین حق، «غیرخودى» به حساب مى آیند; گو این که خوى «غیرخودى» بودن، آنان را وامى دارد تا علیه پیامبر و مسلمانان توطئه کنند و فتنه اى در سر بپرورانند و به مقابله با اسلام و مسلمانان روى آورند. بدین دلیل، بر مؤمنان فرض است که با آن ها مقاتله نموده، و عرصه را بر دشمن تنگ کرده، از این طریق، اقتدار امت و مکتب را حفظ نمایند.
همچنین در آیات دیگرى خطاب به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم:
«بگو (به منافقان) انفاق کنید، خواه از روى میل یا اکراه; هرگز از شما پذیرفته نمى شود; چرا که شما قوم فاسقى بودید. و هیچ چیز مانع قبول انفاق هاى آن ها نشد، جز این که آن ها به خدا و پیامبرش کافر شدند. و نماز به جا نمى آورند جز به کسالت، و انفاق نمى کنند، مگر با کراهت.» (توبه: 53 و 54)
با تأمّل در مضمون این دو آیه شریفه، به این نتیجه مى رسیم که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) از ناحیه پروردگار کریم، مأموریت یافته بور که به «منافقان» (این غیرخودى هایى که با بهره گیرى از نقاب نفاق، حضورشان را در بین مسلمانان حفظ کرده بودند) اعلام کند که انفاقات شما، چه از روى میل باشد و چه از روى کراهت، مورد قبول درگاه الهى واقع نمى شود. رمز و راز این عدم قبولى به این برمى گردد که آنان در اثر کفر به خدا و رسول و انجام نماز با حالت کسالت، از صف «خودى»ها خارج گردیده و در زمره غیرخودى ها قرار گرفته اند; زیرا او تنها انفاقات «متّقین» (خودى هاى به کمال دست یافته) را مى پذیرد. (مائده: 27)
به هر حال، این سلسله از آیات کریمه قرآنى این حقیقت را بیان مى دارند که در باب شناخت «غیرخودى»ها، باید به بینش ها و خصلت هاى اشخاص و احزاب توجه نمود و نه به امورى همچون نژاد، جغرافیا و مانند آن. بنابراین، تنها در صورت برخوردارى انسان ها از بینش ها و مبانى فکرى نادرست و خو گرفتن آن ها با یک سلسله از خصلت هاى منفى و صدور رفتارهایى ناشایست است که مى توان آن ها را «غیرخودى» به حساب آورد. بر این اساس، مى گوییم: شناخت اوصاف و خصلت هاى روحى و رفتارى «غیرخودى»ها در منظر قرآن از درجه ضرورت بالایى برخوردار مى باشد. در صورت توجه و عمل به این مهم است که مى توان «غیرخودى»ها را مورد شناسایى قرار داد و از آن ها کناره گرفت; و در صورت لزوم با آن ها ستیز نمود.
2ـ دسته بندى ویژگى هاى غیرخودى ها
اگرچه تعداد ویژگى هاى غیرخودى ها، که در خلال آیات قرآنى، به طور مستقیم و غیرمستقیم از آن ها یاد شده، زیاد است، ولى مى توان به اختصار، مجموعه آن ها را به چند دسته تقسیم کرد:
الف. ویژگى هاى فردى و اجتماعى
بستر بروز پاره اى از اوصاف و ویژگى هاى غیرخودى هاى مطرح شده در قرآن، زندگى شخصى است; از قبیل: خرده گیرى بر افعال الهى،8 نصیحت ناپذیرى،9 از خود راضى بودن10 و مانند آن ها...; اما ظرف ظهور دسته اى دیگر از این ویژگى ها، حیات اجتماعى و در ارتباط با دیگران مى باشد; همانند: دورویى،11 اضلال دیگران،12 دشمنى مستمر با مسلمانان،13 و خشم و کینه توزى نسبت به پیروان قرآن.14
ب. ویژگى هاى عام و خاص
برخى از ویژگى هاى غیرخودى ها عام و فراگیرند; یعنى تمام طوایف از غیرخودى ها از آن ها برخوردار بوده اند; همچون خصلت دین ستیزى15 و عدم ایمان به آموزه هاى وحیانى.16 اما دسته اى دیگر از این ویژگى ها به گونه اى هستند که تنها گروهى از غیرخودى ها واجد آن مى باشند; از قبیل: قتل پیامبران الهى17 و تهمت ساحریّت به انبیا(علیهم السلام).18
ج. ویژگى هاى مضمونى و محتوایى
به لحاظ مضمونى و محتوایى نیز مى توان ویژگى هاى غیرخودى ها را به دسته هاى ذیل تقسیم نمود:
1ـ اعتقادى; از قبیل: کفر به وجود پروردگار و نبوّت انبیاى الهى(علیهم السلام)19 و انکار معاد و قیامت.20
2ـ اقتصادى; همانند: ایجاد تنگناهاى اقتصادى براى مسلمانان،21 انفاق هاى مالى در جهت بستن راه الهى22 و انس با داد و ستدهاى ربوى.23
3ـ اخلاقى; همچون: خدعه و مکر با پروردگار کریم و مؤمنان،24 اشاعه فحشا و فسادهاى اخلاقى.25
4ـ سیاسى; از قبیل: طغیان و سرکشى،26 کتمان حق،27 فتنه آفرینى و ایجاد بحران.28
5ـ نظامى; همانند: ترساندن از جهاد و پیکار29 و فاش ساختن اسرار نظامى مسلمین.30
نمودى چند از ویژگى هاى غیرخودى ها
در خلال آیات شریفه قرآنى، اوصاف و ویژگى هاى فراوانى از «غیرخودى»ها ذکر گردیده که برخى از آن ها به شرح ذیل مى باشند:
الف. دین ستیزى
آنان در اثر برخوردارى از این ویژگى، به کفر و انکار دین و مجموعه آموزه هاى وحیانى بسنده ننموده، بلکه مقابله و مقاتله با آن ها را سرلوحه کارى خویش قرار داده، همواره نسبت به دین و متدیّنان عناد ورزیده، راه ستیز با آن ها را در پیش گرفتند.
البته خصلت «دین ستیزى» را باید از معدود خصیصه هاى مشترک بین مجموعه طوایف «غیرخودى»ها برشمرد; زیرا بررسى عمل کردهاى آنان حکایت از آن دارد که همه آن ها در جهت مقابله با «خودى»ها هدف مشترکى تعقیب مى نمایند که عبارتند از: «دین ستیزى»، گو این که خصلت پیکار با دین و متدیّنان با زندگى آنان عجین شده است و همین موجب گشته تا تمامى آن ها در جهت برچیده شدن دین از صحنه زندگى افراد و جوامع بشرى تلاش نمایند.
خداوند متعال از وجود این خصلت در بین یکى از طوایف مشهور غیرخودى ها در عصر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) ـ یعنى مشرکان مکّه ـ خبر داد و خطاب به مسلمانان فرمود:
«مشرکان پیوسته با شما مى جنگند تا ـ اگر بتوانند ـ شما را از دینتان برگردانند.» (بقره: 217)31
شناخت و بررسى رفتارها و موضع گیرى هاى تند اشخاص و احزاب گوناگون در قبال انبیاى الهى و امامان معصوم(علیهم السلام) و پیروان صدیق ایشان گویاى آن است که طیف هاى دیگر از «غیرخودى ها» نیز همانند مشرکان مکّه از خصیصه دین ستیزى برخوردار بوده و در جهت تحقّق آن تلاش نموده اند، تا شاید نور الهى را خاموش سازند و متدیّنى در جهان باقى نماند.32
به دیگر سخن، برخوردهاى خشن و تهدیدهاى شدید اعمال شده از سوى غیرخودى ها در طول تاریخ، در جهت مقابله با خودى ها حکایت از آن دارد که همه آن ها ریشه در خصلت «دین ستیزى» غیرخودى ها دارد; «خودى ها» تنها به جرم آن که به خدا و ادیان الهى ایمان آورده و متدیّن به آن ها گردیده اند، مورد غضب و خشم غیرخودى ها و مواجه با هر نوع برخورد همراه با خشونت و تهدید از سوى آنان گردیده اند. با دقت در آیات و روایات و متون تاریخى، با نمونه هاى فراوانى از این قبیل آشنا مى شویم; تنها به سه نمونه قرآنى اشاره مى شود:
1ـ پس از آن که فرعون به تهدید ساحران مؤمن به حضرت موسى(علیه السلام)پرداخت و خطاب به آنان گفت: «دست ها و پاهایتان را یکى از چپ و یکى از راست خواهم برید، سپس همه شما را به دار خواهم آویخت» (اعراف: 124)،33 آن ها در قبال این تهدید چنین پاسخ دادند: «ما به سوى پروردگارمان بازخواهیم گشت و تو جز براى این ما را به کیفر نمى رسانى که ما به معجزات پروردگارمان ـ وقتى براى ما آمده ـ ایمان آوردیم و بدان ها متدیّن گردیدیم.» (اعراف: 125 و 126)
2ـ آن گاه که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان در پى شنیدن صداى اذان به خواندن نماز روى مى آوردند، طیف خاصى از غیرخودى هاى در آن عصر (اهل کتاب) به استهزاى آنان مى پرداختند. (مائده: 58) در قبال این برخورد ناروا، خداوند به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمان داد: در خطاب به آنان بگوید:
«اى اهل کتاب، آیا جز این بر ما عیب مى گیرید که ما به خدا و به آنچه به سوى ما نازل شده و به آنچه پیش از این فرود آمده ایمان آورده ایم»؟ (مائده: 59)
3ـ در متون تاریخى و کتب تفسیرى آمده است: ذونواس (آخرین پادشاه از طایفه «حمیر» در سرزمین یمن) و رهبر «اصحاب أخدود»34 براى از پاى درآوردن مسیحیان منطقه نجران و بازگرداندن آن ها از آیین نصرانیت، ابتدا آن ها را مجبور به پذیرش آیین مورد قبول خویش نمود و کیش و مرام یهود را بر آن ها عرضه داشت و اصرار کرد آن را پذیرا شوند، ولى آن ها ابا کردند; حاضر به قبول شهادت شدند، اما حاضر به صرف نظر کردن از آیین خود نبودند. در پى این مقاومت، ذونواس به پیروان خود دستور داد: خندق عظیمى کندند و هیزم در آن ریختند و آتش زدند و مؤمنان را تهدید به شکنجه با آتش کردند; گروهى را زنده زنده در آتش سوزاندند و جمعى را با شمشیر کشتند و قطعه قطعه نمودند; به طورى که عدد مقتولان و سوختگان به آتش به بیست هزار نفر رسید!35
خداى منّان پس از اشاره اجمالى به این رفتار بسیار خشن «اصحاب اخدود» (یعنى ذنواس و پیروان وى)36 به بیان علت این برخورد ناپسند آنان با مؤمنان به آیین نصرانیت پرداخته، چنین مى فرماید:
«هیچ ایرادى بدان ها (مؤمنان) نداشتند، جز این که به خداوند عزیز و حمید ایمان آورده بودند.» (بروج: 8)
نکته قابل ذکر این که شگرد گروه هاى غیرخودى ها در جهت ستیز با دین و متدیّنان واقعى، محدود و منحصر به یک شیوه نمى گردد; زیرا هر یک از آن ها به تناسب زمان و مکان و با لحاظ شرایط و موقعیت ها، از شگردهاى ویژه اى بهره گرفته اند.
با غور در آیات و روایات و ارزیابى عمل کردهاى غیرخودى ها در بستر تاریخ، مى توان مجموعه شگردهاى آنان در ستیز با دین و متدیّنان را در قالب یک بیان اجمالى چنین برشمرد: شگردهاى سیاسى، اقتصادى، اخلاقى، فرهنگى و نظامى.
ب. مکر و خدعه
از جمله ویژگى هاى غیرخودى ها که در قرآن کریم از آن یاد شده، خصلت «مکر و خدعه» است.37
در قرآن آمده است: پس از آن که حضرت نوح(علیه السلام) از هدایت امّت خویش مأیوس گردید، به پروردگار کریم چنین عرضه داشت: «پروردگارا، آن ها نافرمانى من کردند و از کسانى پى روى نمودند که اموال و فرزندانشان چیزى جز زیان کارى بدان ها نیفزوده و این (رهبران گم راه) مکر عظیمى به کار بردند.» (نوح: 21 و 22)
نکته حایز اهمیت این که تعبیر «کبارا» (که صیغه مبالغه از «کبر» است) در فراز پایانى سخن حضرت نوح(علیه السلام) نشان مى دهد که غیرخودى هاى عصر آن بزرگوار در جهت مقابله با ایشان، نقشه هاى عظیم و گسترده اى براى گم راه ساختن مردم و ممانعت از قبول دعوت نوح(علیه السلام)طراحى کرده بودند.38
تاریخ امم انبیاى الهى(علیهم السلام) نشان مى دهد که غیرخودى هاى عصر دیگر پیامبران پروردگار (به خصوص در عصر نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله)) نیز از خصلت خدعه و مکر برخوردار بوده، از آن بهره گرفته اند.
در مورد مشرکان مکّه مى خوانیم: هنگامى که آنان مى شنیدند بعضى از امّت هاى پیشین (همانند یهود) پیامبران الهى(علیهم السلام) را تکذیب کردند، و آن ها را به شهادت رساندند، مى گفتند: ولى ما چنین نیستیم; اگر فرستاده الهى به سراغ ما بیاید، ما هدایت پذیرترین امّت ها خواهیم بود. اما همان ها هنگامى که نور اسلام از افق سرزمینشان طلوع کرد و نبىّ گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)همراه بزرگ ترین کتاب آسمانى به سراغشان آمدند، نه تنها نپذیرفتند، بلکه در مقام تکذیب و مبارزه و انواع مکر و فریب برآمدند.39
پروردگار کریم، این شیوه رفتارى مشرکان را مورد ملامت و سرزنش قرار داده، مى فرماید:
«آن ها با نهایت تأکید، سوگند خوردند که اگر پیامبرى انذارکننده به سراغ آن ها بیاید، هدایت یافته ترین امّت ها خواهند بود. اما هنگامى که پیامبرى براى آن ها آمد، جز فرار و فاصله گرفتن (از حق) چیزى بر آن ها نیفزود.»
در ادامه، به تبیین این برخورد ناصواب و دورى آنان از حق پرداخته، چنین مى فرماید: «این ها همه به سبب آن بود که استکبار در زمین جستند وحیله گرى هاى سوء داشتند، اما این حیله گرى هاى سوء تنهادامان صاحبانش را مى گیرد.»(فاطر:42و43)
در سوره «طور» خداى متعال با طرح یک استدلال زنجیره اى جالب، در قالب یازده سؤال پى در پى (به صورت استفهام انکارى) به مقابله با کافران منکر قرآن و نبوّت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)و قدرت پروردگار پرداخته است; در یکى از این سؤال ها، به استفاده آنان از «مکر» خبر داده و فرموده: «آیا مى خواهند نقشه شیطانى براى تو بکشند؟ ولى بدانند خود کافران در دام این نقشه ها گرفتار مى شوند.» (طور: 22)
خداوند منّان در قالب این آیه مى فرماید: آیا این کافران شیطانى طرحى ریخته اند که پیامبر را از میان بردارند، یا با آیین او به مقابله برخیزند؟ باید بدانید که کفّار محکوم به نقشه هاى الهى هستند و طرح خداوند بالاتر از طرح آن هاست.40
از جمله صفاتى که در قرآن کریم، در مقام توصیف منافقان از آن یاد شده، همین خصلت «خدعه و مکر» است. (بقره:8،9و14)
با توجه به مضمون آیات شریفه مذکور و ده ها آیه دیگر، باید گفت: مکر و خدعه، از جمله خصلت هاى مشترک در بین غیر خودى هاست; گو این که وجود هر غیرخودى در هر مقطعى از تاریخ، با این خصیصه زشت عجین شده است.
پروردگار کریم همواره در خلال آیات قرآن مجید، از به کارگیرى این خصلت ناشایست توسط مجموعه طوایف غیرخودى ها خبر داده، به مسلمانان نیز هشدار داده که گاه ممکن است دشمن با اجراى سیاست «خدعه و مکر» درصدد نزدیک شدن به شما برآید و در قالب طرح دوستى، به درون مؤمنان راه پیدا کند. بدین روست که در آغازین آیات سوره شریفه «بقره» از به کارگیرى این خصلت غلط در زندگى طیف منافق از غیرخودى ها خبر داده شده، آن جا که آمده است:
«میان مردم کسانى هستند که مى گویند به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم، در حالى که ایمان ندارند. مى خواهند خدا و مؤمنان را فریب بدهند، (ولى) جز خودشان را فریب نمى دهند، (امّا) نمى فهمند.»
در ادامه این سلسله از گفتار مى خوانیم:
«و هنگامى که (منافقان) افراد با ایمان را ملاقات مى کنند، مى گویند ما ایمان آورده ایم، (ولى) هنگامى که با شیاطین خود خلوت مى کنند، مى گویند با شماییم; ما (آن ها) را مسخره مى کنیم.» (بقره: 8 و 9 و 14)
ج. کتمان حقّ
از جمله ویژگى هاى زشتى که در قالب آیات و روایات بسیارى مورد مذمّت خدا و اولیاى الهى قرار گرفته، «کتمان حقّ» است. همچنان که در قرآن کریم مى خوانیم:
«کسانى که نشانه هاى روشن و رهنمودى را که فروفرستاده ایم، پس از آن که آن را براى مردم در کتاب توضیح داده ایم، کتمان مى کنند (نهفته مى دارند)، آنان را خداوند لعنت کند و همه لعن کنندگان نیز آن ها را لعن مى کنند.» (بقره: 159)
در متون روایى نیز شدیدترین حملات متوجه دانشمندان کتمان کننده حق شده است. در خبرى آمده است: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمودند:
«هرگاه از دانشمندى چیزى را که مى داند سؤال کنند و او کتمان نماید، روز قیامت افسارى از آتش بر دهان او مى زنند.»41
در حدیث دیگرى نیز چنین آمده: از امیر مؤمنان(علیه السلام)پرسیدند: «بدترین خلق خدا پس از ابلیس و فرعون ... کیست»؟ امام(علیه السلام)در پاسخ فرمودند: «آن ها دانشمندان فاسدند که باطل را اظهار و حق را کتمان مى کنند و همان ها هستند که خداوند بزرگ درباره آن ها فرمود: «لعن خدا و لعن همه لعنت کنندگان بر آن ها باد.»42
البته «کتمان حق» منحصر در آیات پروردگار و نشانه هاى نبوّت نیست، بلکه اخفاى هر چیزى که مى تواند مردم را به واقعیتى برساند در مفهوم وسیع این تعبیر قرار مى گیرد. حتى گاه سکوت در جایى که باید سخن گفت و افشاگرى کرد، مصداق کتمان حق مى شود، و این در موردى است که مردم نیاز شدیدى به درک واقعیتى دارند و دانشمندان آگاه مى توانند با بیان حقیقت، این نیاز مبرم را برطرف سازند، به خصوص آن که قرآن تنها از مسأله کتمان سخن نمى گوید، بلکه بیان حقایقى را نیز لازم مى شمرد و همین اشتباه شاید سبب شده است که جمعى از دانشمندان از بازگو کردن حقایق لب فرو بندند، به عذر این که کسى از آن ها سؤالى نکرده است، در حالى که قرآن مى فرماید:
«خداوند از کسانى که کتاب آسمانى را به آن ها داده، پیمان گرفته است که آن را حتماً براى مردم بیان کنید و کتمان ننمایید.» (آل عمران: 187)
انسان فطرتاً خواهان حق است و آن ها که آن را کتمان مى کنند، در واقع جامعه انسانى را از مسیر تکامل فطرى باز مى دارند; بدین روى اگر به هنگام ظهور اسلام و پس از آن، دانشمندان یهود و نصارا در مورد بشارت هاى عهدین افشاگرى کامل کرده بودند و آنچه را در این زمینه مى دانستند، در اختیار سایر مردم مى گذاردند، ممکن بود در مدت کوتاهى، هر سه ملت زیر یک پرچم گرد آیند و از برکات این وحدت برخوردار شوند.43 به هر روى، «کتمان حق»، به خصوص کتمان آنچه مربوط به آیات الهى و نشانه هاى نبوّت است، مورد نهى و مذمّت الهى مى باشد44 و پیامدهاى ناگوار شدیدى به دنبال خواهد داشت. (بقره: 174 و 176)
متأسفانه طیف وسیعى از غیرخودى ها، که در قبال انبیاى الهى(علیهم السلام) به خصوص پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)قرار داشتند، از این خصلت زشت برخوردار بودند و در عرصه هاى گوناگون از آن سود جستند. در این نوشتار، از میان ده ها نمونه تاریخى، تنها به ذکر دو نمونه اکتفا مى شود:45
1ـ کتمان نبوّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله): با آن که اهل کتاب طبق بیان صریح خدا در قرآن (بقره: 146 / انعام: 20) شناخت دقیقى از نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله)داشتند و آموزه هاى تورات و انجیل را منطبق با سیره و سیماى حضرتش مى دیدند، اما با ظهور نبوّتش به انکار آن پرداختند و در قبال بهاى کم، در صدد کتمان نشانه هاى موجود در این دو کتاب آسمانى برآمدند. و نسبت به این امر روشن مورد بشارت دو نبىّ بزرگوار الهى ـ یعنى موسى و عیسى(علیهما السلام)ـ اظهار بى اطلاعى نمودند و یا به تحریف و توجیهات غلط روى آوردند. بدین روى در خبرى از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است «حُیَىّ بن اخطب، کعب بن اشرف، و جمعى دیگر از یهود هر سال مجلس میهمانى (پر زرق و برقى) از طرف یهودیان برایشان ترتیب داده مى شد، آن ها راضى نبودند که این منفعت کوچک به خاطر قیام پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)از میان برود، به این دلیل (و دلایل دیگر) آیات تورات را، که در زمینه اوصاف نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله) بود تحریف کردند، این همان «ثمن قلیل» و بهاى کم است که قرآن در آیه 41 بقره به آن اشاره مى کند.»46
جلال الدّین سیوطى نیز در اسباب النّزول از ابن عباس چنین نقل کرده است: «چند نفر از مسلمانان همچون معاذ بن جبل و سعد بن معاذ و خارجة بن زید سؤالاتى از دانشمندان یهود درباره مطالبى از تورات (که ارتباط با ظهور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)داشت) پرسیدند، آن ها واقع مطلب را کتمان کرده، از توضیح خوددارى نمودند، آیه 159 «بقره» درباره آن ها نازل شد، (و مسؤولیت کتمان حق را به آن ها گوشزد کرد.)47
2ـ کتمان حدیث غدیر: حادثه «غدیر خم»، که در روز پنج شنبه سال دهم هجرت و پس از پایان آخرین حجّ رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، درست هشت روز پس از عید قربان و به وقت بازگشت آن حضرت از مکّه، در وادى «غدیر خم» رخ داد،48 از مهم ترین قضایاى تاریخ اسلام محسوب مى گردد.49
در این واقعه نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله) در پى نزول آیه 67 «مائده» (یا ایهّا الرّسولُ بلِّغ ما اُنزل الیکَ من ربّک ...) مأمور شدند تا على بن ابى طالب(علیه السلام)را به عنوان خلیفه و جانشین خود در میان امّت اسلامى معرفى نمایند.50
جمع زیادى از صحابه و یاران پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از جمله زید بن ارقم، ابوسعید خدرى، ابن عباس، جابر بن عبدالله انصارى، ابوهریره، براء بن عازب، حذیفه یمانى، عامر بن لیلى بن ضمره، ابن مسعود، و دیگران به نقل این واقعه پرداختند.51
بر این اساس ماجراى غدیر خم و ایراد خطبه توسط نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله) در آن سرزمین پاک و معرفى امام على(علیه السلام) به عنوان وصى و ولىّ خود بر مسلمانان امرى است قطعى و تردیدناپذیر. حدیث مربوط به واقعه «غدیر»، در متون تاریخى، تفسیرى و روایى، به طور متواتر نقل گردیده است. مرحوم علاّمه امینى در کتاب شریف الغدیر، این حدیث را از 110 تن از صحابه و یاران پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و از 84 نفر از تابعان و از 360 چهره علمى و دانشمند اسلامى و 26 کتاب معروف در جهان اسلام نقل کرده است.52
اگرچه این حادثه مهم با حضور جمع کثیرى از مسلمانان شرکت کننده در برنامه «حجّة الوداع» رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)به وقوع پیوست53 و چهره هاى سرشناس فراوانى از اصحاب آن حضرت در زمان وقوع این حادثه حضور داشتند، ولى متأسفانه تعدادى از آنان به علل و بهانه هاى گوناگون از شهادت بر تحقّق این واقعه مهم و آنچه نبىّ مکرّم اسلام(صلى الله علیه وآله)در این جمع خاص بر امامت امیرمؤمنان(علیه السلام) ایراد نموده بودند امتناع ورزیدند و آن را کتمان کردند.
علاّمه امینى(رحمه الله) اسامى برخى از کسانى را که در این سمت حرکت کردند و به طور خود خواسته و یا ناخواسته از جمع «خودى ها» خارج و به صف «غیرخودى ها» پیوسته اند، به شرح ذیل یاد کرده است: ابوحمزه أنس بن مالک، براء بن عازب انصارى، جریر بن عبداللّه البجلّى، عبدالرّحمن بن مدلج و یزید بن ودیعة.54 در کتب و متون تاریخى و روایى داستان هاى فراوانى در این زمینه نقل گردیده است که براى نمونه، برخى از آن ها ذکر مى گردد:
1ـ مرحوم سید رضى در بخش حکمت نهج البلاغه، ش 311 چنین آورده است: «چون على(علیه السلام) به شهر بصره رسید، خواست انس بن مالک55 را به سوى طلحه و زبیر بفرستد تا آنچه را وى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)درباره مخالفت آنان با شیوه حکومتى امام على(علیه السلام)و کتمان نمودن توصیه ها و سفارشات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)در ارتباط با امامت امیرمؤمنان(علیه السلام)شنیده بود، به یادشان آورد، أنس سرباز زد و گفت: من آن سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله)را فراموش کردم! حضرت على(علیه السلام) خطاب به او فرمود: اگر دروغ بگویى، خداوند تو را به بیمارى «برص» (سفیدى روشن) دچار کند که عمامه آن را نپوشاند» (پس از نفرین امام على(علیه السلام)انس به بیمارى «برص» در سر و صورت دچار شد که همواره نقاب مى زد.)
2ـ ابن أبى الحدید نیز چنین نقل نموده: «مشهور این است که على(علیه السلام) در «رحبه» کوفه (ساحت خانه و فضاى سبز) با مردم سخن مى گفت، در خلال گفتارش از آنان درخواست نمود که شهادت دهند به این که آیا شنیدند که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در بازگشت از حجّة الوداع (در وادى غدیر خم) فرمود: "من کنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه." گروهى برخاستند و گفتند: ما گواهى مى دهیم که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین فرموده است، اما انس بن مالک از جاى برنخاست.
على(علیه السلام) خطاب به وى فرمود: تو که در این واقعه حضور داشتى، چرا سخن نمى گویى؟ انس در پاسخ گفت: «اى امیرمؤمنان، سنّ من زیاد شده; آنچه را که فراموش کرده ام، بیش از آن مقدارى است که در یاد دارم! حضرت فرمود: «اگر دروغ مى گویى، خداوند یک نوع بیمارى پوستى در تو ایجاد کند که عمامه آن را نپوشاند.»
ابن ابى الحدید گوید: «انس از دنیا نرفت تا آن که بیمارى پیسى دامنگیر وى گردید.»56
3ـ علاّمه امینى(رحمه الله) نیز از مسند احمد بن حنبل (ج 1، ص 88) و مجمع الزّواید هیثمى (ج 9، ص 106) از زید بن ارقم نقل کرد: «على(علیه السلام)در «رحبه» کوفه، از مردم خواست: هر کس که شنید، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)فرمود: "من کنت مولاه فعلىّ مولاه " شهادت دهد، 12 تن از شرکت کنندگان در جنگ بدر، که در این جمع حضور داشتند، از جاى خود برخاستند و گفتند: ما گواهى مى دهیم که نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله)چنین فرموده است. و من از جمله افرادى بودم که آن را کتمان نمودم; بر صدور آن گواهى ندادم. در پى این کتمان بود که من نور چشمم را از دست دادم و نابینا گردیدم، و این کور شدن من به خاطر آن بود که علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) در حق آنانى که کتمان (حقّ) نموده بودند، نفرین کرده بود.»57
ابن ابى الحدید نیز ضمن نقل این خبر، چنین آورده: «زید بن ارقم، در حالى که عالم بر حدیث غدیر بوده است، آن را کتمان کرده بود.»
در پایان خبر نیز به این نکته اشاره نمود که «زید بن ارقم، پس از نابینا شدنش، حدیث غدیر را براى مردم بازگو مى کرد.»58
نکته قابل ذکر این که برخوردارى از خصلت «کتمان حقّ» و به کارگیرى آن از سوى «غیرخودى ها» منحصر به عصر انبیاى الهى و امامان معصوم(علیهم السلام)نبوده، بلکه صاحبان این خصلت و بهره گیران از او همچون واجدان دیگر خصلت هاى مذموم و سودجویان از آن ها، در دوره هاى بعدى تاریخ و از جمله در وضعیت کنونى نیز از سودجویى از خصلت نارواى «کتمان حق»، غفلت نورزیدند و با شگردهایى دقیق و حساب شده و با لحاظ شرایط خاص زمانى و مکانى از آن بهره مى گیرند. متأسفانه گاه دیده مى شود حتى برخى از خودى هاى فریب خورده و متمایل به غیرخودى ها نیز از تبیین حقایق دینى و آموزه هاى وحیانى و بازگو کردن آرمان هاى روشن امام راحل(رحمه الله) امتناع ورزیده و از بازگوکردن روشن ترین موضع گیرى هاى سیاسى معمار کبیر انقلاب در قبال غیرخودى ها طفره مى روند و با شگردهاى ویژه اى به تحریف آن ها مى پردازند!
د. دشمنى با مؤمنان (خودى ها)
از جمله ویژگى هاى غیرخودى ها، عداوت و دشمنى نسبت به مؤمنان و پیروان راستین انبیاى الهى(علیهم السلام)(و به تعبیر دیگر «خودى ها») مى باشد. البته دشمنى غیرخودى ها با خودى ها یک امر طبیعى محسوب مى گردد; زیرا اگر آنان با پیامبران آسمانى دشمنى ورزیدند59 و در این زمینه، از هرگونه برخورد خصمانه (اعمّ از قتل، تهدید و تحریف شخصیت)60 نسبت به آنان بهره جسته اند، طبیعى است که با ره پویان راهشان نیز خصومت و دشمنى بورزند.
نکته مهم این که خداوند در مقام توجه دادن خودى ها و مؤمنان به وجود دشمن، گاه از وجود دشمنانى که با چهره اى باز و روشن به خصومت مى پردازند ـ یعنى کفّار ـ خبر داده و فرموده است:
«(و از کافران هیچ گاه غافل ننشینید) زیرا دشمنى کفّار نسبت به شما (مسلمانان) کاملاً آشکار است.» (نساء: 101)61
اما از سوى دیگر، از دشمنى کسانى خبر داده که در قالب دوست درآمده و چهره نفاق به خود گرفته اند و از این طریق حضور خویش را در جمع مؤمنان حفظ نموده اند، ولى در فرصت هاى مناسب و با بهره گیرى از شگردهایى خاص، اعمال عداوت و دشمنى نموده اند. (ممتحنه: 1 / منافقون: 4 و ...)
اگرچه وجود هر طیفى از دشمن در عرصه زندگى مشکل آفرین است و بر اساس توصیه امیر مؤمنان(علیه السلام)آن جا که فرمود: «هرگز دشمن را کوچک مشمار هرچند ضعیف باشد»62، نباید هیچ دشمنى را، هرچند ضعیف باشد، کوچک شمرد، اما آموزه هاى وحیانى حکایت از آن دارند که خطر گروه منافق از سایر طوایف بیش تر است. بدین روى، على(علیه السلام)مى فرماید: «پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به من فرمودند: بر امّت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرک هراسى ندارم; زیرا مؤمن را ایمانش بازداشته و مشرک را خداوند به سبب شرک او نابود مى سازد. من بر شما از مرد منافقى مى ترسم که درونى دو چهره و زبانى عالمانه دارد; گفتارش دل پسند و رفتارش ناپسند است.»63
آرى، کم خطرترین دشمن، دشمنى است که دشمنى خود را آشکار کرده است. على(علیه السلام)مى فرماید: «سست ترین دشمنان کسى است که عداوتش را آشکار ساخته است.»64
در سخن دیگرى نیز فرمودند: «آن کس که دشمنى اش را اظهار کرده، توطئه و مکرش اندک است.»65
اما خطرناک ترین دشمن، دشمنى است که دشمنى اش را پنهان مى کند; همان که قرآن کریم نامش را «منافق» گذارده است. امیرمؤمنان(علیه السلام)در این باره نیز فرموده اند: «بدترین دشمنان کسى است که عمیق تر بوده و کیدش را بیش تر مخفى مى دارد.»66
در بیان دیگرى نیز فرمودند: «افرادى که نقل حدیث مى کنند چهار دسته اند و پنجمى ندارند: نخست منافقى که اظهار اسلام مى کند; نقاب اسلام را به چهره زده، نه از گناه باکى دارد و نه از آن دورى مى کند و عمداً به پیامبر(صلى الله علیه وآله)دروغ مى بندد. اگر مردم مى دانستند که این شخص منافق و دروغگو است از او قبول نمى کردند و تصدیقش نمى نمودند، اما چون از واقعیت او آگاه نیستند و مى گویند وى صحابى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)است، پیامبر را دیده، از او حدیث شنیده و مطالب را از او دریافت کرده است، به همین دلیل به گفته اش ترتیب اثر مى دهند.»67
به راستى، شناخت این گروه از دشمن کارى است بس مشکل.68 بدین لحاظ، باید در این عرصه، هشیارانه تر عمل کرد تا در شناخت آنان دچار اشتباه و غفلت نگردید. نباید چنین پنداشت که دشمن همواره با چهره اى روشن و شناخته شده پا به عرصه خصومت مى نهد و به آسانى قابل شناسایى مى باشد.
به هر حال، بررسى عمل کرد طیف هاى غیرخودى ها، اعمّ از کافران، مشرکان، اهل کتاب، و منافقان، حکایت از آن دارد که دشمنى با مؤمنان و خودى ها یک هدف مشترک در بین آن ها بوده است; یعنى آنان با همه تضادها و کشمکش هاى درونى که دارند (حشر: 14)، در عداوت ورزیدن نسبت به مؤمنان و رهروان واقعى پیامبران و امامان معصوم(علیهم السلام)، با یکدیگر هم افق هستند و در این زمینه داراى هدف مشترک و اتفاق نظر مى باشند.
پروردگار کریم، در خلال آیات قرآن، موضوع خصومت و دشمنى غیرخودى ها در برخورد با مؤمنان (خودى ها) را بازگو نموده و به حقایق مهمّى در این زمینه اشاره نموده است. از این روست که در بخشى از سوره شریفه «مائده»، در خطاب به مؤمنان آمده است:
«اى کسانى که ایمان آورده اید، محرم اسرارى از غیر خود انتخاب نکنید. آن ها از هرگونه شرّ و فسادى درباره شما کوتاهى نمى کنند، آن ها دوست دارند شما در زحمت و رنج باشید (نشانه هاى) دشمنى از دهان آن ها آشکار است69 و آنچه در دل پنهان دارند از آن هم مهم تر است. ما آیات (و راه هاى پیش گیرى از شرّ آن ها) را براى شما بیان کردیم، اگر اندیشه کنید. شما کسانى هستید که آن ها را دوست مى دارید، اما آن ها شما را دوست ندارند، در حالى که شما به همه کتاب هاى آسمانى ایمان دارید (اما آن ها به کتاب آسمانى شما ایمان ندارند) و هنگامى که شما را ملاقات مى کنند (به دروغ) مى گویند ایمان آورده ایم، ولى هنگامى که تنها مى شوند، از شدت خشم بر شما، سرِ انگشتان خود را به دندان مى گزند. بگو: بمیرید با همین خشمى که دارید. خدا از (اسرار) درون سینه ها آگاه است. اگر نیکى به شما برسد، ناراحت مى شوند و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد، خوشحال مى گردند. (اما) اگر (در برابر آن ها) استقامت و پرهیزگارى پیشه کنید، نقشه هاى (خائنانه) آن ها به شما زیانى نمى رساند. خداوند به آنچه آن ها انجام مى دهند، احاطه دارد.» (مائده: 118 ـ 120)
ناگفته نماند، اعمال عداوت و دشمنى از سوى مجموعه طوایف غیرخودى ها، خود داراى نمودهاى فراوانى است که در این جا به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1ـ در تنگناى اقتصادى قراردادن خودى ها (منافقون: 7);
2ـ به راه انداختن فتنه و آشوب (بقره: 191 ـ 193 ـ 217 / آل عمران: 7 / نساء: 91 / انفال: 39، توبه: 47 و 48);
3ـ سلب امنیت اجتماعى (یونس: 83 / قصص: 4 ـ 18 ـ 21 / طه: 77 ـ 78);
4ـ به قتل رساندن خودى ها و فرزندان آن ها (آل عمران: 21 / غافر: 25 و 26);
5ـ دوست و همگام شدن با دشمنان خودى ها (نساء: 138 و 139 / مائده: 80 و 81);
6ـ تهدید نمودن خودى ها (اعراف: 121 تا 127 / طه: 71 / شعراء: 47 تا 49 / غافر: 25);
7ـ بیرون راندن خودى ها از سرزمینشان (بقره: 191 ـ 217 / اعراف: 82 ـ 88 / ممتحنه: 9);
8ـ ناراحت شدن از دست یافتن خودى ها به فتح و پیروزى و مواجه شدن آن هابا پیشامدهاى خوب(آل عمران:120/توبه50);
9ـ خوش حال شدن از رخ دادن حادثه ناگوار براى خودى ها (آل عمران: 120);
10ـ حسادت نسبت به خودى ها (بقره: 109، نساء: 54);
11ـ اهانتواستهزاى خودى ها (بقره:13و212/احقاف: 11);
12ـ تدارک توطئه در پشت پرده (انفال: 30);
13ـ به رخ کشیدن فرجام بد (اعراف: 90);
14ـ ایجاد تردید و انحراف فکرى در خودى ها (اعراف: 75و148).
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 این گروه از آیات را مى توان به سه دسته ذیل تقسیم نمود:
الف. آیاتى که به طور کلى، از وجود دشمنانى از میان جنّیان و انسیان در قبال انبیاى الهى (و به طور طبیعى در قبال پیروان آن بزرگواران) خبر مى دهند; همانند آیات: 98 بقره و 112 انعام.
ب. آیاتى که در آن ها از «ابلیس» و ذرّیه اش به عنوان دشمن انسان (اعمّ از حضرت آدم(علیه السلام) و همسرش و فرزندان آن دو) یاد شده است; از قبیل آیات: 36 و 108 و 208: بقره، 91: مائده، 142: انعام، 22 و 23: اعراف، 5: یوسف، 53: اسراء، 50: کهف، 117 و 123: طه، 15: قصص، 6: فاطر، 60: یس، 62: زخرف.
ج. آیاتى که در آن ها از دشمنى کافران، مشرکان، یهودان و منافقان نسبت به مسلمانان سخن به میان آمده است; همچون آیات: 45 و 101: نساء، 62 و 82: مائده، 129: اعراف، 60: انفال، 80: طه، 31: فرقان، 15: قصص، 14: صفّ، 1 و 2 و 4: ممتحنه، 4: منافقون، 14: تغابن.
2 روزنامه صبح امروز، شهریور ماه 1378.
3 روزنامه خرداد، مهرماه 1378.
4 محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، بیروت، دارالوفاء، ج 22، ص 326، حدیث 28، باب 10، چاپ دوم، 1403 هـ. ق
5 شیخ عباس قمى، سفینة البحار، بیروت، دارالتّعارف للمطبوعات، ج 1، ص 646
براى آشنایى بیش تر با ویژگى هاى سلمان فارسى، ر. ک: نهج البلاغه، خطبه 228
6 ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 7، ص 351، چاپ یازدهم، تهران دارالکتب اسلامیّه. 1368 هـ. ش
7 اما چگونه اهل کتابى همچون یهود و نصارا، ایمان به خدا و روز رستاخیز ندارند، با این که در ظاهر مى بینیم، هم خدا را قبول دارند و هم معاد را؟ در پاسخ باید گفت: این به دلیل آن است که ایمان آن ها آمیخته به خرافات وبى اساس است (ر.ک:تفسیرنمونه،ج7،ص357)
8 بقره: 26 / آل عمران: 181، احزاب: 12
9 بقره: 206 / نساء: 155
10 بقره: 80 و 111 و 113 / آل عمران: 24
11 بقره: 14 و 76 و 204 / آل عمران: 118 / مائده: 41 و 52 و 53 و 61 / توبه: 101.
12 نساء: 44
13 بقره: 217
14 آل عمران: 111 و 118.
15 بقره: 217 / صف: 8.
16 بقره: 6 و 8 و 13 و 88 و 154 / انعام: 20، اعراف: 146
17 بقره: 61 و 91 و 181 / آل عمران: 21 و 112 و 181 / نساء: 155 و 156 / اعراف: 150
18 انعام: 7 / اعراف: 109 و 127 / ابراهیم: 10 / اسراء: 101 / توبه: 61 / طه: 57 و 62 / قصص: 19 و 36 / شعراء: 153 / سبأ: 43 / غافر: 36
19 نساء: 150.
20 اعراف: 45 / هود: 19.
21 یس: 47 / منافقون: 7.
22 انفال: 36.
23 بقره: 275 / نساء: 161
24 بقره: 9 / نساء: 142 / انفال: 62
25 نور: 19.
26 بقره: 87 / یونس: 83 / قصص: 3 و 38 / عنکبوت: 39.
27 بقره: 42و146 و 159 و 174 / آل عمران: 71 و 187 / نساء: 36.
28 بقره: 205 و 217.
29 نساء: 72.
30 نساء: 83.
31 براى آشنایى با شأن نزول این آیه شریفه، ر. ک: واحدى نیشابورى (علىّ بن احمد)، اسباب النّزول، بیروت، دارالکتب علمیّة، 1402 هـ. ق
32 توبه: 32 / صفّ: 8.
33 آیات مشابه: طه: 71 / شعراء: 49.
34 «اخدود» به معناى گودال بزرگ یا «خندق» است و منظور از آن در این جا خندق هاى عظیمى است که مملوّ از آتش بود تا شکنجه گران مؤمنان را در آن ها بیفکنند و بسوزانند. (تفسیر نمونه، ج 26، ص 337)
35 علىّ بن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، چاپ دوم، ایران، قم، مؤسسة دارالکتاب للطّباعة و النشر، 1378هـ.ق، ج2، ص 413 و ص 414.
ماجراى مزبور به صورت هاى متفاوتى در بسیارى از کتب تفسیر و تاریخ آمده است; از جمله مفسّر بزرگ طبرسى در مجمع البیان و ابوالفتوح رازى در تفسیر خود و فخر رازى در تفسیر کبیر، و آلوسى در روح المعانى و قرطبى در تفسیر خود، ذیل آیات مورد بحث و همچنین ابن هشام در سیره خود (ج 1، ص 35) و جمعى دیگر آورده اند. (تفسیر نمونه، ج 26، ص 339).
36 در این که ماجراى «اصحاب اخدود» مربوط به چه زمان و چه قومى است و آیا این یک ماجراى خاص و معیّن بوده و یا اشاره به ماجراهاى متعدّدى از این قبیل در مناطق مختلف جهان است، در میان مورّخان و مفسّران گفتوگوست. معروف تر از همه آن که مربوط به «ذونواس» است، ولى روایات دیگرى نیز در این زمینه وجود دارد که نشان مى دهد «اصحاب اخدود» تنها در یمن و در عصر «ذونواس» نبودند. تا آن جا که بعضى از مفسّران ده قول درباره اصحاب اخدود نقل کرده اند. (تفسیرنمونه، ج26، ص337 تا ص 340)
37 در پاسخ این سؤال که آیا «مکر» و «خدعه» دو خصلت مستقل محسوب مى گردند و داراى دو معناى جدا از هم مى باشند و یا آن که یک صفت به حساب مى آیند و داراى معناى واحد هستند، باید گفت: با تتبّع در کتب لغت، به این نتیجه دست خواهیم یافت که این دو واژه، مرادف هم و حاکى از یک مفهوم مى باشند. بدین روى، فیروزآبادى در قاموس المحیط، ج 2، ص 136 گفته است: «المکر الخدیعة» (مکر یعنى خدعه و فریب.) جوهرى نیز در صحاح اللّغة، ج 2، ص 819 چنین آورد: «المکر الأحتیال و الخدیعة» (مکر به معناى حیله گرى و نیرنگ و خدعه و فریب است.)
38 برگرفته از: تفسیر نمونه، ج 25، ص 82.
39 همان، ج 18، ص 292.
40 به این آیات مراجعه شود: بقره: 9 / آل عمران: 54 / نساء: 142 / اعراف: 99 / انفال: 30 و 62 / یونس: 21 / رعد: 42 / ابراهیم: 46 / نمل: 50 و 51.
41 ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، قم، مکتبة آیة الله مرعشى نجفى، 1403 هـ. ق، ج 1، ص 241
42 عبدعلى بن جمعة العروسى الحویزى، نورالثّقلین، ج 3، ص 139.
43 ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، چاپ بیست و چهارم، تهران، دارالکتب الأسلامیّه، ج 1، ص 548 ـ 550،، پاییز 1368.
44 بقره: 42 و 140 / آل عمران: 171 و 178 / مائده: 59.
45 علاّمه مرتضى عسگرى در معالم المدرستین، ج 1، ص 402 ـ 482، ده نمونه بارز کتمان و تحریفِ به وقوع پیوسته در سنّت نبوى و اخبارمربوط به سیره اهل بیتواصحاب آن حضرت را برشمرده است.
46 مجمع البیان، ج 1، ص 95، 1403 هـ. ق
47 جلال الدین سیوطى، لباب النّقول فى اسباب النّزول، ص 22.
48 علاّمه امینى (عبدالحسین احمد)، الغدیر، چاپ چهارم، بیروت، دارالکتاب العربى، 1379 هـ. ق، ج 1، ص 10 ـ 9
49همان، ص 5
50 اسامى برخى از منابع اهل سنّت که به نقل این واقعه پرداخته اند، بدین شرحند:
واحدى نیشابورى، اسباب النّزول، ص 150 / جلال الدّین سیوطى، درّالمنثور، ج 2، ص 298 / ابن صبّاغ مالکى، فصول المهمّه، ص 27 / قاضى شوکانى، فتح القدیر، ج 3، ص 57 / شهاب الدین آلوسى شافعى، تفسیر روح المعانى، ج 6، ص 172 / شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع المودّة، ص 120 / محمّد عبده، تفسیر المنار، ج 6، ص 463 / حاکم حسکانى، شواهد التّنزیل، ج 1، ص 192 و ص 193 / هیثمى، مجمع الزّواید، ج 9، ص 162 تا ص 165 / ابن کثیر دمشقى، تاریخ، ج 5، ص 209 تا ص 214 / احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 118 ـ 370 / یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 43
51 براى اطلاع بیش تر ر. ک: الدّرّ المنثور/ الغدیر/ قاضى نوراللّه تسترى، احقاق الحقّ / علامه سیّد شرف الدین، المراجعات/ سید شهاب الدین مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق / شیخ عباس قمى، فیض القدیر فى حدیث الغدیر / محمّدحسن مظفّر، دلایل الصدق / سیّد مرتضى عسکرى، معالم المدرستین.
52 الغدیر، ج 1، ص 14 ـ 157.
53 مرحوم علاّمه امینى در الغدیر، ج 1، ص 9 آمار شرکت کنندگان در «حجّة الوداع» را بر اساس نقل هاى گوناگون تاریخى چنین نقل کرده است: «90، 114، 120، 124 و ... هزار نفر»; سپس گفته است: این ارقام مربوط به کسانى است که همراه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)براى انجام حجّ حرکت کردند، ولى تعداد کسانى که با آن بزرگوار این فریضه عبادى را انجام داده اند بیش از این مقدار مى باشد.
54 الغدیر، ج 1، ص 191 و 192.
55 شیخ عباس قمى(رحمه الله) در تحفة الأحباب فى نوادر الأصحاب، ص 43 چنین نقل نموده: "انس بن مالک انصارى" خادم رسول اللّه(صلى الله علیه وآله)بوده است و او همان است که حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) از او و بعض دیگر در باب حدیث غدیر خم شهادت طلبید، ولى آنان به این درخواست آن بزرگوار پاسخ منفى دادند و از شهادت بر آن امتناع ورزیده، آن را کتمان نمودند.
56 ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 488.
57 الغدیر، ج 1، ص 169.
58 فرقان: 31 / نهج البلاغه، خطبه 194.
59 بقره: 61 / آل عمران: 21 و 112 / انبیاء: 68 / عنکبوت: 24 / غافر: 26.
60 این آیات نیز دلالت بر دشمنى کفّار نسبت به مؤمنان دارند: آل عمران:28و118 و 119 و 149 / نساء: 144 / توبه: 23 / احزاب: 25.
61 آیات شریفه: آل عمران: 100 و 119 / مائده: 51 و 57 نیز حکایت از دشمنى اهل کتاب نسبت به مؤمنان دارند.
62 محمدمحمدى رى شهرى، میزان الحکمة،ج6،ص 97، ش 67
63 نهج البلاغه، نامه 27.
64 محدّث ارموى،فهرست موضوعى غرر و درر آمدى، ص 239.
65 همان، ص 239 و 240
66 همان، ص 239 و 240
67 نهج البلاغه، خطبه 210.
68 براى آشنایى بیش تر ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 194.
69 این فراز از کلام الهى همان حقیقتى را بیان مى کند که امیر مؤمنان(علیه السلام) در سخنان خود به توضیح آن پرداخته است; آن جا که فرمود: «هیچ کس در ضمیر باطن، رازى را پنهان نمى دارد، مگر این که از رنگ چهره و لابهلاى سخنان پراکنده و خالى از توجّه او آشکار مى شود». (نهج البلاغه، حکمت شماره 26)
با پى جویى در آیات، به این نتیجه مى رسیم که در این راهکار قرآنى، از هر شیوه معقول و مشروع و از وجود هر زمینه مناسبى بهره گرفته شده است. بدین سان، در برخى از آیات شریفه، از اصل وجود دشمن در طریق بندگى خداوند خبر داده شده;1 در بخشى دیگر، به تبیین خصلت هاى روحى و رفتارى مجموعه «غیرخودى»ها (اعم از کافر، مشرک، منافق و غیره) پرداخته شده است; و در آیات دیگر، شگردهاى آنان در ستیز با «خودى»ها مورد ارزیابى قرار گرفته، سرانجام از رسالت «خودى»ها در قبال «غیرخودى»ها و نحوه مقابله با آنان در آیاتى دیگر سخن به میان آمده است.
بى تردید، یکى از بهترین عواملى که موجب موفقیت انسان هاى مؤمن در عرصه دشمن ستیزى مى شود، آشنایى آنان با اوصاف و خصلت هاى گوناگون دشمنان (غیرخودى ها) مى باشد. بر این اساس، نوشتار حاضر درصدد است که در این وادى گامى نهد و با الهام از آیات کریمه قرآنى و گفتار بر جاى مانده از معصومان(علیهم السلام)مطالبى را در زمینه تبیین برخى از ویژگى هاى «غیرخودى»ها ارائه کند. پیش از از پرداختن به اصل سخن، ذکر دو نکته لازم مى نماید:
1ـ ضرورت آشنایى با ویژگى هاى غیرخودى ها
گاه دیده و شنیده مى شود که ناآشنایان با آموزه هاى وحیانى چنین مى پندارند که گزاره «خودى» و «غیرخودى» در شعاع امورى همچون نژاد، جغرافیا و مانند آن قابل طرح است. متأسفانه رواج این گونه پندارهاى نادرست موجب گردیده تا اشخاص و احزاب گوناگونى با مطرح شدن این گزاره ضرورى، در عرصه فرهنگى و سیاسى مخالفت نمایند و صریحاً اعلان کنند: «کافر و بى دین هم خودى است. قرآن هم فرمود: "لکم دینکم ولى دین"، بنى آدم اعضاى یکدیگرند»2 و «خداوند خودى و غیرخودى نمى شناسد، نعمت هایش را به همه داده است; چرا ما کاسه داغ تر از آش هستیم؟»3
این در حالى است که هر شخص آگاه با تعالیم انبیاى الهى(علیهم السلام) و آشنا با متون دینى مى داند که هیچ یک از امور یاد شده، و مانند آن ها نمى تواند موجب مرزبندى بین انسان ها و تقسیم آن ها به «خودى» و «غیرخودى» گردد; زیرا اگر چنین بود، نمى بایست رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در حق سلمان فارسى، که نژادش ایرانى و زادگاهش ایران زمین است، بفرماید: «سّلمان منّا اهل البیت»; سلمان از ما خاندان اهل بیت(علیهم السلام)است.4 یا نمى بایست امام صادق(علیه السلام)در پاسخ این سؤال منصور بن بزرج، که چرا از سلمان فارسى بسیار یاد مى کنى، بفرماید: «لاتقل سلمان الفارسى، بل قل سلمان المحمّدى ...»; نگو سلمان فارسى، بلکه بگو سلمان محمدى.5
بدین روى باید گفت: به لحاظ «بنى آدم» و نیز «مخلوق خدا» و «برخوردار بودن از نعمت هاى گوناگون الهى»، همه انسان ها «خودى» مى باشند; زیرا هیچ یک از این امور و مشابه آن ها نقشى در تقسیم انسان ها به دو گروه «خودى» و «غیرخودى» ندارند; بلکه تنها چیزى که به این مرزبندى معقول در بین انسان ها مشروعیت مى بخشد، نوع گرایش هاى فکرى و خصلت هاى روحى آن هاست. بدین روست که مى بینیم خداى منّان خطاب به مؤمنان مى فرماید:
«اى کسانى که ایمان آورده اید هر گاه پدران و برادران شما کفر را بر ایمان ترجیح دهند آن ها را ولىّ (و یار و یاور و تکیه گاه) خود قرار ندهید; و کسانى که آن ها را ولىّ خود قرار دهند ستمگرند.» (توبه: 23)
این کلام الهى به روشنى بیانگر این است که اگر کسى از خویشان و بستگان نزدیک، اگرچه پدر و برادر باشند، به کفر گراید و آن را بر ایمان ترجیح دهد، «غیرخودى» محسوب مى شود; و در نتیجه، دوست شدن با چنین شخصى و خودى به حساب آوردن وى کارى است ناصواب، و سبب مى شود تا انسان در زمره ستم کاران قرار گیرد.
در آیه دیگرى، در باب مشروعیت پیکار با طیف خاصى از «غیرخودى»ها ـ یعنى اهل کتاب معاند و آن دسته از یهود و نصارا که حاضر نشدند تا با پرداخت «جزیه» زندگى مسالمت آمیزى با مسلمانان داشته باشند ـ6 نیز چنین مى خوانیم:
با کسانى از اهل کتاب، که نه به خدا ایمان دارند و نه به روز جزا و نه آنچه را که خدا و رسولش تحریم کرده حرام مى شمرند و نه آیین حق را مى پذیرند، پیکار کنید ...» (توبه: 29)
مضمون روشن این آیه نیز این نکته را بیان مى کند که اگر ستیز با کسانى از یهود و نصارا مشروع مى باشد، براى آن است که آنان به دلیل عدم ایمان به مبدأ و معاد7 و نیز عدم پاى بندى به محرّمات الهى و همچنین عدم گرایش به دین حق، «غیرخودى» به حساب مى آیند; گو این که خوى «غیرخودى» بودن، آنان را وامى دارد تا علیه پیامبر و مسلمانان توطئه کنند و فتنه اى در سر بپرورانند و به مقابله با اسلام و مسلمانان روى آورند. بدین دلیل، بر مؤمنان فرض است که با آن ها مقاتله نموده، و عرصه را بر دشمن تنگ کرده، از این طریق، اقتدار امت و مکتب را حفظ نمایند.
همچنین در آیات دیگرى خطاب به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم:
«بگو (به منافقان) انفاق کنید، خواه از روى میل یا اکراه; هرگز از شما پذیرفته نمى شود; چرا که شما قوم فاسقى بودید. و هیچ چیز مانع قبول انفاق هاى آن ها نشد، جز این که آن ها به خدا و پیامبرش کافر شدند. و نماز به جا نمى آورند جز به کسالت، و انفاق نمى کنند، مگر با کراهت.» (توبه: 53 و 54)
با تأمّل در مضمون این دو آیه شریفه، به این نتیجه مى رسیم که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) از ناحیه پروردگار کریم، مأموریت یافته بور که به «منافقان» (این غیرخودى هایى که با بهره گیرى از نقاب نفاق، حضورشان را در بین مسلمانان حفظ کرده بودند) اعلام کند که انفاقات شما، چه از روى میل باشد و چه از روى کراهت، مورد قبول درگاه الهى واقع نمى شود. رمز و راز این عدم قبولى به این برمى گردد که آنان در اثر کفر به خدا و رسول و انجام نماز با حالت کسالت، از صف «خودى»ها خارج گردیده و در زمره غیرخودى ها قرار گرفته اند; زیرا او تنها انفاقات «متّقین» (خودى هاى به کمال دست یافته) را مى پذیرد. (مائده: 27)
به هر حال، این سلسله از آیات کریمه قرآنى این حقیقت را بیان مى دارند که در باب شناخت «غیرخودى»ها، باید به بینش ها و خصلت هاى اشخاص و احزاب توجه نمود و نه به امورى همچون نژاد، جغرافیا و مانند آن. بنابراین، تنها در صورت برخوردارى انسان ها از بینش ها و مبانى فکرى نادرست و خو گرفتن آن ها با یک سلسله از خصلت هاى منفى و صدور رفتارهایى ناشایست است که مى توان آن ها را «غیرخودى» به حساب آورد. بر این اساس، مى گوییم: شناخت اوصاف و خصلت هاى روحى و رفتارى «غیرخودى»ها در منظر قرآن از درجه ضرورت بالایى برخوردار مى باشد. در صورت توجه و عمل به این مهم است که مى توان «غیرخودى»ها را مورد شناسایى قرار داد و از آن ها کناره گرفت; و در صورت لزوم با آن ها ستیز نمود.
2ـ دسته بندى ویژگى هاى غیرخودى ها
اگرچه تعداد ویژگى هاى غیرخودى ها، که در خلال آیات قرآنى، به طور مستقیم و غیرمستقیم از آن ها یاد شده، زیاد است، ولى مى توان به اختصار، مجموعه آن ها را به چند دسته تقسیم کرد:
الف. ویژگى هاى فردى و اجتماعى
بستر بروز پاره اى از اوصاف و ویژگى هاى غیرخودى هاى مطرح شده در قرآن، زندگى شخصى است; از قبیل: خرده گیرى بر افعال الهى،8 نصیحت ناپذیرى،9 از خود راضى بودن10 و مانند آن ها...; اما ظرف ظهور دسته اى دیگر از این ویژگى ها، حیات اجتماعى و در ارتباط با دیگران مى باشد; همانند: دورویى،11 اضلال دیگران،12 دشمنى مستمر با مسلمانان،13 و خشم و کینه توزى نسبت به پیروان قرآن.14
ب. ویژگى هاى عام و خاص
برخى از ویژگى هاى غیرخودى ها عام و فراگیرند; یعنى تمام طوایف از غیرخودى ها از آن ها برخوردار بوده اند; همچون خصلت دین ستیزى15 و عدم ایمان به آموزه هاى وحیانى.16 اما دسته اى دیگر از این ویژگى ها به گونه اى هستند که تنها گروهى از غیرخودى ها واجد آن مى باشند; از قبیل: قتل پیامبران الهى17 و تهمت ساحریّت به انبیا(علیهم السلام).18
ج. ویژگى هاى مضمونى و محتوایى
به لحاظ مضمونى و محتوایى نیز مى توان ویژگى هاى غیرخودى ها را به دسته هاى ذیل تقسیم نمود:
1ـ اعتقادى; از قبیل: کفر به وجود پروردگار و نبوّت انبیاى الهى(علیهم السلام)19 و انکار معاد و قیامت.20
2ـ اقتصادى; همانند: ایجاد تنگناهاى اقتصادى براى مسلمانان،21 انفاق هاى مالى در جهت بستن راه الهى22 و انس با داد و ستدهاى ربوى.23
3ـ اخلاقى; همچون: خدعه و مکر با پروردگار کریم و مؤمنان،24 اشاعه فحشا و فسادهاى اخلاقى.25
4ـ سیاسى; از قبیل: طغیان و سرکشى،26 کتمان حق،27 فتنه آفرینى و ایجاد بحران.28
5ـ نظامى; همانند: ترساندن از جهاد و پیکار29 و فاش ساختن اسرار نظامى مسلمین.30
نمودى چند از ویژگى هاى غیرخودى ها
در خلال آیات شریفه قرآنى، اوصاف و ویژگى هاى فراوانى از «غیرخودى»ها ذکر گردیده که برخى از آن ها به شرح ذیل مى باشند:
الف. دین ستیزى
آنان در اثر برخوردارى از این ویژگى، به کفر و انکار دین و مجموعه آموزه هاى وحیانى بسنده ننموده، بلکه مقابله و مقاتله با آن ها را سرلوحه کارى خویش قرار داده، همواره نسبت به دین و متدیّنان عناد ورزیده، راه ستیز با آن ها را در پیش گرفتند.
البته خصلت «دین ستیزى» را باید از معدود خصیصه هاى مشترک بین مجموعه طوایف «غیرخودى»ها برشمرد; زیرا بررسى عمل کردهاى آنان حکایت از آن دارد که همه آن ها در جهت مقابله با «خودى»ها هدف مشترکى تعقیب مى نمایند که عبارتند از: «دین ستیزى»، گو این که خصلت پیکار با دین و متدیّنان با زندگى آنان عجین شده است و همین موجب گشته تا تمامى آن ها در جهت برچیده شدن دین از صحنه زندگى افراد و جوامع بشرى تلاش نمایند.
خداوند متعال از وجود این خصلت در بین یکى از طوایف مشهور غیرخودى ها در عصر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) ـ یعنى مشرکان مکّه ـ خبر داد و خطاب به مسلمانان فرمود:
«مشرکان پیوسته با شما مى جنگند تا ـ اگر بتوانند ـ شما را از دینتان برگردانند.» (بقره: 217)31
شناخت و بررسى رفتارها و موضع گیرى هاى تند اشخاص و احزاب گوناگون در قبال انبیاى الهى و امامان معصوم(علیهم السلام) و پیروان صدیق ایشان گویاى آن است که طیف هاى دیگر از «غیرخودى ها» نیز همانند مشرکان مکّه از خصیصه دین ستیزى برخوردار بوده و در جهت تحقّق آن تلاش نموده اند، تا شاید نور الهى را خاموش سازند و متدیّنى در جهان باقى نماند.32
به دیگر سخن، برخوردهاى خشن و تهدیدهاى شدید اعمال شده از سوى غیرخودى ها در طول تاریخ، در جهت مقابله با خودى ها حکایت از آن دارد که همه آن ها ریشه در خصلت «دین ستیزى» غیرخودى ها دارد; «خودى ها» تنها به جرم آن که به خدا و ادیان الهى ایمان آورده و متدیّن به آن ها گردیده اند، مورد غضب و خشم غیرخودى ها و مواجه با هر نوع برخورد همراه با خشونت و تهدید از سوى آنان گردیده اند. با دقت در آیات و روایات و متون تاریخى، با نمونه هاى فراوانى از این قبیل آشنا مى شویم; تنها به سه نمونه قرآنى اشاره مى شود:
1ـ پس از آن که فرعون به تهدید ساحران مؤمن به حضرت موسى(علیه السلام)پرداخت و خطاب به آنان گفت: «دست ها و پاهایتان را یکى از چپ و یکى از راست خواهم برید، سپس همه شما را به دار خواهم آویخت» (اعراف: 124)،33 آن ها در قبال این تهدید چنین پاسخ دادند: «ما به سوى پروردگارمان بازخواهیم گشت و تو جز براى این ما را به کیفر نمى رسانى که ما به معجزات پروردگارمان ـ وقتى براى ما آمده ـ ایمان آوردیم و بدان ها متدیّن گردیدیم.» (اعراف: 125 و 126)
2ـ آن گاه که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان در پى شنیدن صداى اذان به خواندن نماز روى مى آوردند، طیف خاصى از غیرخودى هاى در آن عصر (اهل کتاب) به استهزاى آنان مى پرداختند. (مائده: 58) در قبال این برخورد ناروا، خداوند به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمان داد: در خطاب به آنان بگوید:
«اى اهل کتاب، آیا جز این بر ما عیب مى گیرید که ما به خدا و به آنچه به سوى ما نازل شده و به آنچه پیش از این فرود آمده ایمان آورده ایم»؟ (مائده: 59)
3ـ در متون تاریخى و کتب تفسیرى آمده است: ذونواس (آخرین پادشاه از طایفه «حمیر» در سرزمین یمن) و رهبر «اصحاب أخدود»34 براى از پاى درآوردن مسیحیان منطقه نجران و بازگرداندن آن ها از آیین نصرانیت، ابتدا آن ها را مجبور به پذیرش آیین مورد قبول خویش نمود و کیش و مرام یهود را بر آن ها عرضه داشت و اصرار کرد آن را پذیرا شوند، ولى آن ها ابا کردند; حاضر به قبول شهادت شدند، اما حاضر به صرف نظر کردن از آیین خود نبودند. در پى این مقاومت، ذونواس به پیروان خود دستور داد: خندق عظیمى کندند و هیزم در آن ریختند و آتش زدند و مؤمنان را تهدید به شکنجه با آتش کردند; گروهى را زنده زنده در آتش سوزاندند و جمعى را با شمشیر کشتند و قطعه قطعه نمودند; به طورى که عدد مقتولان و سوختگان به آتش به بیست هزار نفر رسید!35
خداى منّان پس از اشاره اجمالى به این رفتار بسیار خشن «اصحاب اخدود» (یعنى ذنواس و پیروان وى)36 به بیان علت این برخورد ناپسند آنان با مؤمنان به آیین نصرانیت پرداخته، چنین مى فرماید:
«هیچ ایرادى بدان ها (مؤمنان) نداشتند، جز این که به خداوند عزیز و حمید ایمان آورده بودند.» (بروج: 8)
نکته قابل ذکر این که شگرد گروه هاى غیرخودى ها در جهت ستیز با دین و متدیّنان واقعى، محدود و منحصر به یک شیوه نمى گردد; زیرا هر یک از آن ها به تناسب زمان و مکان و با لحاظ شرایط و موقعیت ها، از شگردهاى ویژه اى بهره گرفته اند.
با غور در آیات و روایات و ارزیابى عمل کردهاى غیرخودى ها در بستر تاریخ، مى توان مجموعه شگردهاى آنان در ستیز با دین و متدیّنان را در قالب یک بیان اجمالى چنین برشمرد: شگردهاى سیاسى، اقتصادى، اخلاقى، فرهنگى و نظامى.
ب. مکر و خدعه
از جمله ویژگى هاى غیرخودى ها که در قرآن کریم از آن یاد شده، خصلت «مکر و خدعه» است.37
در قرآن آمده است: پس از آن که حضرت نوح(علیه السلام) از هدایت امّت خویش مأیوس گردید، به پروردگار کریم چنین عرضه داشت: «پروردگارا، آن ها نافرمانى من کردند و از کسانى پى روى نمودند که اموال و فرزندانشان چیزى جز زیان کارى بدان ها نیفزوده و این (رهبران گم راه) مکر عظیمى به کار بردند.» (نوح: 21 و 22)
نکته حایز اهمیت این که تعبیر «کبارا» (که صیغه مبالغه از «کبر» است) در فراز پایانى سخن حضرت نوح(علیه السلام) نشان مى دهد که غیرخودى هاى عصر آن بزرگوار در جهت مقابله با ایشان، نقشه هاى عظیم و گسترده اى براى گم راه ساختن مردم و ممانعت از قبول دعوت نوح(علیه السلام)طراحى کرده بودند.38
تاریخ امم انبیاى الهى(علیهم السلام) نشان مى دهد که غیرخودى هاى عصر دیگر پیامبران پروردگار (به خصوص در عصر نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله)) نیز از خصلت خدعه و مکر برخوردار بوده، از آن بهره گرفته اند.
در مورد مشرکان مکّه مى خوانیم: هنگامى که آنان مى شنیدند بعضى از امّت هاى پیشین (همانند یهود) پیامبران الهى(علیهم السلام) را تکذیب کردند، و آن ها را به شهادت رساندند، مى گفتند: ولى ما چنین نیستیم; اگر فرستاده الهى به سراغ ما بیاید، ما هدایت پذیرترین امّت ها خواهیم بود. اما همان ها هنگامى که نور اسلام از افق سرزمینشان طلوع کرد و نبىّ گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)همراه بزرگ ترین کتاب آسمانى به سراغشان آمدند، نه تنها نپذیرفتند، بلکه در مقام تکذیب و مبارزه و انواع مکر و فریب برآمدند.39
پروردگار کریم، این شیوه رفتارى مشرکان را مورد ملامت و سرزنش قرار داده، مى فرماید:
«آن ها با نهایت تأکید، سوگند خوردند که اگر پیامبرى انذارکننده به سراغ آن ها بیاید، هدایت یافته ترین امّت ها خواهند بود. اما هنگامى که پیامبرى براى آن ها آمد، جز فرار و فاصله گرفتن (از حق) چیزى بر آن ها نیفزود.»
در ادامه، به تبیین این برخورد ناصواب و دورى آنان از حق پرداخته، چنین مى فرماید: «این ها همه به سبب آن بود که استکبار در زمین جستند وحیله گرى هاى سوء داشتند، اما این حیله گرى هاى سوء تنهادامان صاحبانش را مى گیرد.»(فاطر:42و43)
در سوره «طور» خداى متعال با طرح یک استدلال زنجیره اى جالب، در قالب یازده سؤال پى در پى (به صورت استفهام انکارى) به مقابله با کافران منکر قرآن و نبوّت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)و قدرت پروردگار پرداخته است; در یکى از این سؤال ها، به استفاده آنان از «مکر» خبر داده و فرموده: «آیا مى خواهند نقشه شیطانى براى تو بکشند؟ ولى بدانند خود کافران در دام این نقشه ها گرفتار مى شوند.» (طور: 22)
خداوند منّان در قالب این آیه مى فرماید: آیا این کافران شیطانى طرحى ریخته اند که پیامبر را از میان بردارند، یا با آیین او به مقابله برخیزند؟ باید بدانید که کفّار محکوم به نقشه هاى الهى هستند و طرح خداوند بالاتر از طرح آن هاست.40
از جمله صفاتى که در قرآن کریم، در مقام توصیف منافقان از آن یاد شده، همین خصلت «خدعه و مکر» است. (بقره:8،9و14)
با توجه به مضمون آیات شریفه مذکور و ده ها آیه دیگر، باید گفت: مکر و خدعه، از جمله خصلت هاى مشترک در بین غیر خودى هاست; گو این که وجود هر غیرخودى در هر مقطعى از تاریخ، با این خصیصه زشت عجین شده است.
پروردگار کریم همواره در خلال آیات قرآن مجید، از به کارگیرى این خصلت ناشایست توسط مجموعه طوایف غیرخودى ها خبر داده، به مسلمانان نیز هشدار داده که گاه ممکن است دشمن با اجراى سیاست «خدعه و مکر» درصدد نزدیک شدن به شما برآید و در قالب طرح دوستى، به درون مؤمنان راه پیدا کند. بدین روست که در آغازین آیات سوره شریفه «بقره» از به کارگیرى این خصلت غلط در زندگى طیف منافق از غیرخودى ها خبر داده شده، آن جا که آمده است:
«میان مردم کسانى هستند که مى گویند به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم، در حالى که ایمان ندارند. مى خواهند خدا و مؤمنان را فریب بدهند، (ولى) جز خودشان را فریب نمى دهند، (امّا) نمى فهمند.»
در ادامه این سلسله از گفتار مى خوانیم:
«و هنگامى که (منافقان) افراد با ایمان را ملاقات مى کنند، مى گویند ما ایمان آورده ایم، (ولى) هنگامى که با شیاطین خود خلوت مى کنند، مى گویند با شماییم; ما (آن ها) را مسخره مى کنیم.» (بقره: 8 و 9 و 14)
ج. کتمان حقّ
از جمله ویژگى هاى زشتى که در قالب آیات و روایات بسیارى مورد مذمّت خدا و اولیاى الهى قرار گرفته، «کتمان حقّ» است. همچنان که در قرآن کریم مى خوانیم:
«کسانى که نشانه هاى روشن و رهنمودى را که فروفرستاده ایم، پس از آن که آن را براى مردم در کتاب توضیح داده ایم، کتمان مى کنند (نهفته مى دارند)، آنان را خداوند لعنت کند و همه لعن کنندگان نیز آن ها را لعن مى کنند.» (بقره: 159)
در متون روایى نیز شدیدترین حملات متوجه دانشمندان کتمان کننده حق شده است. در خبرى آمده است: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمودند:
«هرگاه از دانشمندى چیزى را که مى داند سؤال کنند و او کتمان نماید، روز قیامت افسارى از آتش بر دهان او مى زنند.»41
در حدیث دیگرى نیز چنین آمده: از امیر مؤمنان(علیه السلام)پرسیدند: «بدترین خلق خدا پس از ابلیس و فرعون ... کیست»؟ امام(علیه السلام)در پاسخ فرمودند: «آن ها دانشمندان فاسدند که باطل را اظهار و حق را کتمان مى کنند و همان ها هستند که خداوند بزرگ درباره آن ها فرمود: «لعن خدا و لعن همه لعنت کنندگان بر آن ها باد.»42
البته «کتمان حق» منحصر در آیات پروردگار و نشانه هاى نبوّت نیست، بلکه اخفاى هر چیزى که مى تواند مردم را به واقعیتى برساند در مفهوم وسیع این تعبیر قرار مى گیرد. حتى گاه سکوت در جایى که باید سخن گفت و افشاگرى کرد، مصداق کتمان حق مى شود، و این در موردى است که مردم نیاز شدیدى به درک واقعیتى دارند و دانشمندان آگاه مى توانند با بیان حقیقت، این نیاز مبرم را برطرف سازند، به خصوص آن که قرآن تنها از مسأله کتمان سخن نمى گوید، بلکه بیان حقایقى را نیز لازم مى شمرد و همین اشتباه شاید سبب شده است که جمعى از دانشمندان از بازگو کردن حقایق لب فرو بندند، به عذر این که کسى از آن ها سؤالى نکرده است، در حالى که قرآن مى فرماید:
«خداوند از کسانى که کتاب آسمانى را به آن ها داده، پیمان گرفته است که آن را حتماً براى مردم بیان کنید و کتمان ننمایید.» (آل عمران: 187)
انسان فطرتاً خواهان حق است و آن ها که آن را کتمان مى کنند، در واقع جامعه انسانى را از مسیر تکامل فطرى باز مى دارند; بدین روى اگر به هنگام ظهور اسلام و پس از آن، دانشمندان یهود و نصارا در مورد بشارت هاى عهدین افشاگرى کامل کرده بودند و آنچه را در این زمینه مى دانستند، در اختیار سایر مردم مى گذاردند، ممکن بود در مدت کوتاهى، هر سه ملت زیر یک پرچم گرد آیند و از برکات این وحدت برخوردار شوند.43 به هر روى، «کتمان حق»، به خصوص کتمان آنچه مربوط به آیات الهى و نشانه هاى نبوّت است، مورد نهى و مذمّت الهى مى باشد44 و پیامدهاى ناگوار شدیدى به دنبال خواهد داشت. (بقره: 174 و 176)
متأسفانه طیف وسیعى از غیرخودى ها، که در قبال انبیاى الهى(علیهم السلام) به خصوص پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)قرار داشتند، از این خصلت زشت برخوردار بودند و در عرصه هاى گوناگون از آن سود جستند. در این نوشتار، از میان ده ها نمونه تاریخى، تنها به ذکر دو نمونه اکتفا مى شود:45
1ـ کتمان نبوّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله): با آن که اهل کتاب طبق بیان صریح خدا در قرآن (بقره: 146 / انعام: 20) شناخت دقیقى از نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله)داشتند و آموزه هاى تورات و انجیل را منطبق با سیره و سیماى حضرتش مى دیدند، اما با ظهور نبوّتش به انکار آن پرداختند و در قبال بهاى کم، در صدد کتمان نشانه هاى موجود در این دو کتاب آسمانى برآمدند. و نسبت به این امر روشن مورد بشارت دو نبىّ بزرگوار الهى ـ یعنى موسى و عیسى(علیهما السلام)ـ اظهار بى اطلاعى نمودند و یا به تحریف و توجیهات غلط روى آوردند. بدین روى در خبرى از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است «حُیَىّ بن اخطب، کعب بن اشرف، و جمعى دیگر از یهود هر سال مجلس میهمانى (پر زرق و برقى) از طرف یهودیان برایشان ترتیب داده مى شد، آن ها راضى نبودند که این منفعت کوچک به خاطر قیام پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)از میان برود، به این دلیل (و دلایل دیگر) آیات تورات را، که در زمینه اوصاف نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله) بود تحریف کردند، این همان «ثمن قلیل» و بهاى کم است که قرآن در آیه 41 بقره به آن اشاره مى کند.»46
جلال الدّین سیوطى نیز در اسباب النّزول از ابن عباس چنین نقل کرده است: «چند نفر از مسلمانان همچون معاذ بن جبل و سعد بن معاذ و خارجة بن زید سؤالاتى از دانشمندان یهود درباره مطالبى از تورات (که ارتباط با ظهور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)داشت) پرسیدند، آن ها واقع مطلب را کتمان کرده، از توضیح خوددارى نمودند، آیه 159 «بقره» درباره آن ها نازل شد، (و مسؤولیت کتمان حق را به آن ها گوشزد کرد.)47
2ـ کتمان حدیث غدیر: حادثه «غدیر خم»، که در روز پنج شنبه سال دهم هجرت و پس از پایان آخرین حجّ رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، درست هشت روز پس از عید قربان و به وقت بازگشت آن حضرت از مکّه، در وادى «غدیر خم» رخ داد،48 از مهم ترین قضایاى تاریخ اسلام محسوب مى گردد.49
در این واقعه نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله) در پى نزول آیه 67 «مائده» (یا ایهّا الرّسولُ بلِّغ ما اُنزل الیکَ من ربّک ...) مأمور شدند تا على بن ابى طالب(علیه السلام)را به عنوان خلیفه و جانشین خود در میان امّت اسلامى معرفى نمایند.50
جمع زیادى از صحابه و یاران پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از جمله زید بن ارقم، ابوسعید خدرى، ابن عباس، جابر بن عبدالله انصارى، ابوهریره، براء بن عازب، حذیفه یمانى، عامر بن لیلى بن ضمره، ابن مسعود، و دیگران به نقل این واقعه پرداختند.51
بر این اساس ماجراى غدیر خم و ایراد خطبه توسط نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله) در آن سرزمین پاک و معرفى امام على(علیه السلام) به عنوان وصى و ولىّ خود بر مسلمانان امرى است قطعى و تردیدناپذیر. حدیث مربوط به واقعه «غدیر»، در متون تاریخى، تفسیرى و روایى، به طور متواتر نقل گردیده است. مرحوم علاّمه امینى در کتاب شریف الغدیر، این حدیث را از 110 تن از صحابه و یاران پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و از 84 نفر از تابعان و از 360 چهره علمى و دانشمند اسلامى و 26 کتاب معروف در جهان اسلام نقل کرده است.52
اگرچه این حادثه مهم با حضور جمع کثیرى از مسلمانان شرکت کننده در برنامه «حجّة الوداع» رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)به وقوع پیوست53 و چهره هاى سرشناس فراوانى از اصحاب آن حضرت در زمان وقوع این حادثه حضور داشتند، ولى متأسفانه تعدادى از آنان به علل و بهانه هاى گوناگون از شهادت بر تحقّق این واقعه مهم و آنچه نبىّ مکرّم اسلام(صلى الله علیه وآله)در این جمع خاص بر امامت امیرمؤمنان(علیه السلام) ایراد نموده بودند امتناع ورزیدند و آن را کتمان کردند.
علاّمه امینى(رحمه الله) اسامى برخى از کسانى را که در این سمت حرکت کردند و به طور خود خواسته و یا ناخواسته از جمع «خودى ها» خارج و به صف «غیرخودى ها» پیوسته اند، به شرح ذیل یاد کرده است: ابوحمزه أنس بن مالک، براء بن عازب انصارى، جریر بن عبداللّه البجلّى، عبدالرّحمن بن مدلج و یزید بن ودیعة.54 در کتب و متون تاریخى و روایى داستان هاى فراوانى در این زمینه نقل گردیده است که براى نمونه، برخى از آن ها ذکر مى گردد:
1ـ مرحوم سید رضى در بخش حکمت نهج البلاغه، ش 311 چنین آورده است: «چون على(علیه السلام) به شهر بصره رسید، خواست انس بن مالک55 را به سوى طلحه و زبیر بفرستد تا آنچه را وى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)درباره مخالفت آنان با شیوه حکومتى امام على(علیه السلام)و کتمان نمودن توصیه ها و سفارشات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)در ارتباط با امامت امیرمؤمنان(علیه السلام)شنیده بود، به یادشان آورد، أنس سرباز زد و گفت: من آن سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله)را فراموش کردم! حضرت على(علیه السلام) خطاب به او فرمود: اگر دروغ بگویى، خداوند تو را به بیمارى «برص» (سفیدى روشن) دچار کند که عمامه آن را نپوشاند» (پس از نفرین امام على(علیه السلام)انس به بیمارى «برص» در سر و صورت دچار شد که همواره نقاب مى زد.)
2ـ ابن أبى الحدید نیز چنین نقل نموده: «مشهور این است که على(علیه السلام) در «رحبه» کوفه (ساحت خانه و فضاى سبز) با مردم سخن مى گفت، در خلال گفتارش از آنان درخواست نمود که شهادت دهند به این که آیا شنیدند که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در بازگشت از حجّة الوداع (در وادى غدیر خم) فرمود: "من کنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه." گروهى برخاستند و گفتند: ما گواهى مى دهیم که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین فرموده است، اما انس بن مالک از جاى برنخاست.
على(علیه السلام) خطاب به وى فرمود: تو که در این واقعه حضور داشتى، چرا سخن نمى گویى؟ انس در پاسخ گفت: «اى امیرمؤمنان، سنّ من زیاد شده; آنچه را که فراموش کرده ام، بیش از آن مقدارى است که در یاد دارم! حضرت فرمود: «اگر دروغ مى گویى، خداوند یک نوع بیمارى پوستى در تو ایجاد کند که عمامه آن را نپوشاند.»
ابن ابى الحدید گوید: «انس از دنیا نرفت تا آن که بیمارى پیسى دامنگیر وى گردید.»56
3ـ علاّمه امینى(رحمه الله) نیز از مسند احمد بن حنبل (ج 1، ص 88) و مجمع الزّواید هیثمى (ج 9، ص 106) از زید بن ارقم نقل کرد: «على(علیه السلام)در «رحبه» کوفه، از مردم خواست: هر کس که شنید، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)فرمود: "من کنت مولاه فعلىّ مولاه " شهادت دهد، 12 تن از شرکت کنندگان در جنگ بدر، که در این جمع حضور داشتند، از جاى خود برخاستند و گفتند: ما گواهى مى دهیم که نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله)چنین فرموده است. و من از جمله افرادى بودم که آن را کتمان نمودم; بر صدور آن گواهى ندادم. در پى این کتمان بود که من نور چشمم را از دست دادم و نابینا گردیدم، و این کور شدن من به خاطر آن بود که علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) در حق آنانى که کتمان (حقّ) نموده بودند، نفرین کرده بود.»57
ابن ابى الحدید نیز ضمن نقل این خبر، چنین آورده: «زید بن ارقم، در حالى که عالم بر حدیث غدیر بوده است، آن را کتمان کرده بود.»
در پایان خبر نیز به این نکته اشاره نمود که «زید بن ارقم، پس از نابینا شدنش، حدیث غدیر را براى مردم بازگو مى کرد.»58
نکته قابل ذکر این که برخوردارى از خصلت «کتمان حقّ» و به کارگیرى آن از سوى «غیرخودى ها» منحصر به عصر انبیاى الهى و امامان معصوم(علیهم السلام)نبوده، بلکه صاحبان این خصلت و بهره گیران از او همچون واجدان دیگر خصلت هاى مذموم و سودجویان از آن ها، در دوره هاى بعدى تاریخ و از جمله در وضعیت کنونى نیز از سودجویى از خصلت نارواى «کتمان حق»، غفلت نورزیدند و با شگردهایى دقیق و حساب شده و با لحاظ شرایط خاص زمانى و مکانى از آن بهره مى گیرند. متأسفانه گاه دیده مى شود حتى برخى از خودى هاى فریب خورده و متمایل به غیرخودى ها نیز از تبیین حقایق دینى و آموزه هاى وحیانى و بازگو کردن آرمان هاى روشن امام راحل(رحمه الله) امتناع ورزیده و از بازگوکردن روشن ترین موضع گیرى هاى سیاسى معمار کبیر انقلاب در قبال غیرخودى ها طفره مى روند و با شگردهاى ویژه اى به تحریف آن ها مى پردازند!
د. دشمنى با مؤمنان (خودى ها)
از جمله ویژگى هاى غیرخودى ها، عداوت و دشمنى نسبت به مؤمنان و پیروان راستین انبیاى الهى(علیهم السلام)(و به تعبیر دیگر «خودى ها») مى باشد. البته دشمنى غیرخودى ها با خودى ها یک امر طبیعى محسوب مى گردد; زیرا اگر آنان با پیامبران آسمانى دشمنى ورزیدند59 و در این زمینه، از هرگونه برخورد خصمانه (اعمّ از قتل، تهدید و تحریف شخصیت)60 نسبت به آنان بهره جسته اند، طبیعى است که با ره پویان راهشان نیز خصومت و دشمنى بورزند.
نکته مهم این که خداوند در مقام توجه دادن خودى ها و مؤمنان به وجود دشمن، گاه از وجود دشمنانى که با چهره اى باز و روشن به خصومت مى پردازند ـ یعنى کفّار ـ خبر داده و فرموده است:
«(و از کافران هیچ گاه غافل ننشینید) زیرا دشمنى کفّار نسبت به شما (مسلمانان) کاملاً آشکار است.» (نساء: 101)61
اما از سوى دیگر، از دشمنى کسانى خبر داده که در قالب دوست درآمده و چهره نفاق به خود گرفته اند و از این طریق حضور خویش را در جمع مؤمنان حفظ نموده اند، ولى در فرصت هاى مناسب و با بهره گیرى از شگردهایى خاص، اعمال عداوت و دشمنى نموده اند. (ممتحنه: 1 / منافقون: 4 و ...)
اگرچه وجود هر طیفى از دشمن در عرصه زندگى مشکل آفرین است و بر اساس توصیه امیر مؤمنان(علیه السلام)آن جا که فرمود: «هرگز دشمن را کوچک مشمار هرچند ضعیف باشد»62، نباید هیچ دشمنى را، هرچند ضعیف باشد، کوچک شمرد، اما آموزه هاى وحیانى حکایت از آن دارند که خطر گروه منافق از سایر طوایف بیش تر است. بدین روى، على(علیه السلام)مى فرماید: «پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به من فرمودند: بر امّت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرک هراسى ندارم; زیرا مؤمن را ایمانش بازداشته و مشرک را خداوند به سبب شرک او نابود مى سازد. من بر شما از مرد منافقى مى ترسم که درونى دو چهره و زبانى عالمانه دارد; گفتارش دل پسند و رفتارش ناپسند است.»63
آرى، کم خطرترین دشمن، دشمنى است که دشمنى خود را آشکار کرده است. على(علیه السلام)مى فرماید: «سست ترین دشمنان کسى است که عداوتش را آشکار ساخته است.»64
در سخن دیگرى نیز فرمودند: «آن کس که دشمنى اش را اظهار کرده، توطئه و مکرش اندک است.»65
اما خطرناک ترین دشمن، دشمنى است که دشمنى اش را پنهان مى کند; همان که قرآن کریم نامش را «منافق» گذارده است. امیرمؤمنان(علیه السلام)در این باره نیز فرموده اند: «بدترین دشمنان کسى است که عمیق تر بوده و کیدش را بیش تر مخفى مى دارد.»66
در بیان دیگرى نیز فرمودند: «افرادى که نقل حدیث مى کنند چهار دسته اند و پنجمى ندارند: نخست منافقى که اظهار اسلام مى کند; نقاب اسلام را به چهره زده، نه از گناه باکى دارد و نه از آن دورى مى کند و عمداً به پیامبر(صلى الله علیه وآله)دروغ مى بندد. اگر مردم مى دانستند که این شخص منافق و دروغگو است از او قبول نمى کردند و تصدیقش نمى نمودند، اما چون از واقعیت او آگاه نیستند و مى گویند وى صحابى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)است، پیامبر را دیده، از او حدیث شنیده و مطالب را از او دریافت کرده است، به همین دلیل به گفته اش ترتیب اثر مى دهند.»67
به راستى، شناخت این گروه از دشمن کارى است بس مشکل.68 بدین لحاظ، باید در این عرصه، هشیارانه تر عمل کرد تا در شناخت آنان دچار اشتباه و غفلت نگردید. نباید چنین پنداشت که دشمن همواره با چهره اى روشن و شناخته شده پا به عرصه خصومت مى نهد و به آسانى قابل شناسایى مى باشد.
به هر حال، بررسى عمل کرد طیف هاى غیرخودى ها، اعمّ از کافران، مشرکان، اهل کتاب، و منافقان، حکایت از آن دارد که دشمنى با مؤمنان و خودى ها یک هدف مشترک در بین آن ها بوده است; یعنى آنان با همه تضادها و کشمکش هاى درونى که دارند (حشر: 14)، در عداوت ورزیدن نسبت به مؤمنان و رهروان واقعى پیامبران و امامان معصوم(علیهم السلام)، با یکدیگر هم افق هستند و در این زمینه داراى هدف مشترک و اتفاق نظر مى باشند.
پروردگار کریم، در خلال آیات قرآن، موضوع خصومت و دشمنى غیرخودى ها در برخورد با مؤمنان (خودى ها) را بازگو نموده و به حقایق مهمّى در این زمینه اشاره نموده است. از این روست که در بخشى از سوره شریفه «مائده»، در خطاب به مؤمنان آمده است:
«اى کسانى که ایمان آورده اید، محرم اسرارى از غیر خود انتخاب نکنید. آن ها از هرگونه شرّ و فسادى درباره شما کوتاهى نمى کنند، آن ها دوست دارند شما در زحمت و رنج باشید (نشانه هاى) دشمنى از دهان آن ها آشکار است69 و آنچه در دل پنهان دارند از آن هم مهم تر است. ما آیات (و راه هاى پیش گیرى از شرّ آن ها) را براى شما بیان کردیم، اگر اندیشه کنید. شما کسانى هستید که آن ها را دوست مى دارید، اما آن ها شما را دوست ندارند، در حالى که شما به همه کتاب هاى آسمانى ایمان دارید (اما آن ها به کتاب آسمانى شما ایمان ندارند) و هنگامى که شما را ملاقات مى کنند (به دروغ) مى گویند ایمان آورده ایم، ولى هنگامى که تنها مى شوند، از شدت خشم بر شما، سرِ انگشتان خود را به دندان مى گزند. بگو: بمیرید با همین خشمى که دارید. خدا از (اسرار) درون سینه ها آگاه است. اگر نیکى به شما برسد، ناراحت مى شوند و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد، خوشحال مى گردند. (اما) اگر (در برابر آن ها) استقامت و پرهیزگارى پیشه کنید، نقشه هاى (خائنانه) آن ها به شما زیانى نمى رساند. خداوند به آنچه آن ها انجام مى دهند، احاطه دارد.» (مائده: 118 ـ 120)
ناگفته نماند، اعمال عداوت و دشمنى از سوى مجموعه طوایف غیرخودى ها، خود داراى نمودهاى فراوانى است که در این جا به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1ـ در تنگناى اقتصادى قراردادن خودى ها (منافقون: 7);
2ـ به راه انداختن فتنه و آشوب (بقره: 191 ـ 193 ـ 217 / آل عمران: 7 / نساء: 91 / انفال: 39، توبه: 47 و 48);
3ـ سلب امنیت اجتماعى (یونس: 83 / قصص: 4 ـ 18 ـ 21 / طه: 77 ـ 78);
4ـ به قتل رساندن خودى ها و فرزندان آن ها (آل عمران: 21 / غافر: 25 و 26);
5ـ دوست و همگام شدن با دشمنان خودى ها (نساء: 138 و 139 / مائده: 80 و 81);
6ـ تهدید نمودن خودى ها (اعراف: 121 تا 127 / طه: 71 / شعراء: 47 تا 49 / غافر: 25);
7ـ بیرون راندن خودى ها از سرزمینشان (بقره: 191 ـ 217 / اعراف: 82 ـ 88 / ممتحنه: 9);
8ـ ناراحت شدن از دست یافتن خودى ها به فتح و پیروزى و مواجه شدن آن هابا پیشامدهاى خوب(آل عمران:120/توبه50);
9ـ خوش حال شدن از رخ دادن حادثه ناگوار براى خودى ها (آل عمران: 120);
10ـ حسادت نسبت به خودى ها (بقره: 109، نساء: 54);
11ـ اهانتواستهزاى خودى ها (بقره:13و212/احقاف: 11);
12ـ تدارک توطئه در پشت پرده (انفال: 30);
13ـ به رخ کشیدن فرجام بد (اعراف: 90);
14ـ ایجاد تردید و انحراف فکرى در خودى ها (اعراف: 75و148).
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 این گروه از آیات را مى توان به سه دسته ذیل تقسیم نمود:
الف. آیاتى که به طور کلى، از وجود دشمنانى از میان جنّیان و انسیان در قبال انبیاى الهى (و به طور طبیعى در قبال پیروان آن بزرگواران) خبر مى دهند; همانند آیات: 98 بقره و 112 انعام.
ب. آیاتى که در آن ها از «ابلیس» و ذرّیه اش به عنوان دشمن انسان (اعمّ از حضرت آدم(علیه السلام) و همسرش و فرزندان آن دو) یاد شده است; از قبیل آیات: 36 و 108 و 208: بقره، 91: مائده، 142: انعام، 22 و 23: اعراف، 5: یوسف، 53: اسراء، 50: کهف، 117 و 123: طه، 15: قصص، 6: فاطر، 60: یس، 62: زخرف.
ج. آیاتى که در آن ها از دشمنى کافران، مشرکان، یهودان و منافقان نسبت به مسلمانان سخن به میان آمده است; همچون آیات: 45 و 101: نساء، 62 و 82: مائده، 129: اعراف، 60: انفال، 80: طه، 31: فرقان، 15: قصص، 14: صفّ، 1 و 2 و 4: ممتحنه، 4: منافقون، 14: تغابن.
2 روزنامه صبح امروز، شهریور ماه 1378.
3 روزنامه خرداد، مهرماه 1378.
4 محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، بیروت، دارالوفاء، ج 22، ص 326، حدیث 28، باب 10، چاپ دوم، 1403 هـ. ق
5 شیخ عباس قمى، سفینة البحار، بیروت، دارالتّعارف للمطبوعات، ج 1، ص 646
براى آشنایى بیش تر با ویژگى هاى سلمان فارسى، ر. ک: نهج البلاغه، خطبه 228
6 ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 7، ص 351، چاپ یازدهم، تهران دارالکتب اسلامیّه. 1368 هـ. ش
7 اما چگونه اهل کتابى همچون یهود و نصارا، ایمان به خدا و روز رستاخیز ندارند، با این که در ظاهر مى بینیم، هم خدا را قبول دارند و هم معاد را؟ در پاسخ باید گفت: این به دلیل آن است که ایمان آن ها آمیخته به خرافات وبى اساس است (ر.ک:تفسیرنمونه،ج7،ص357)
8 بقره: 26 / آل عمران: 181، احزاب: 12
9 بقره: 206 / نساء: 155
10 بقره: 80 و 111 و 113 / آل عمران: 24
11 بقره: 14 و 76 و 204 / آل عمران: 118 / مائده: 41 و 52 و 53 و 61 / توبه: 101.
12 نساء: 44
13 بقره: 217
14 آل عمران: 111 و 118.
15 بقره: 217 / صف: 8.
16 بقره: 6 و 8 و 13 و 88 و 154 / انعام: 20، اعراف: 146
17 بقره: 61 و 91 و 181 / آل عمران: 21 و 112 و 181 / نساء: 155 و 156 / اعراف: 150
18 انعام: 7 / اعراف: 109 و 127 / ابراهیم: 10 / اسراء: 101 / توبه: 61 / طه: 57 و 62 / قصص: 19 و 36 / شعراء: 153 / سبأ: 43 / غافر: 36
19 نساء: 150.
20 اعراف: 45 / هود: 19.
21 یس: 47 / منافقون: 7.
22 انفال: 36.
23 بقره: 275 / نساء: 161
24 بقره: 9 / نساء: 142 / انفال: 62
25 نور: 19.
26 بقره: 87 / یونس: 83 / قصص: 3 و 38 / عنکبوت: 39.
27 بقره: 42و146 و 159 و 174 / آل عمران: 71 و 187 / نساء: 36.
28 بقره: 205 و 217.
29 نساء: 72.
30 نساء: 83.
31 براى آشنایى با شأن نزول این آیه شریفه، ر. ک: واحدى نیشابورى (علىّ بن احمد)، اسباب النّزول، بیروت، دارالکتب علمیّة، 1402 هـ. ق
32 توبه: 32 / صفّ: 8.
33 آیات مشابه: طه: 71 / شعراء: 49.
34 «اخدود» به معناى گودال بزرگ یا «خندق» است و منظور از آن در این جا خندق هاى عظیمى است که مملوّ از آتش بود تا شکنجه گران مؤمنان را در آن ها بیفکنند و بسوزانند. (تفسیر نمونه، ج 26، ص 337)
35 علىّ بن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، چاپ دوم، ایران، قم، مؤسسة دارالکتاب للطّباعة و النشر، 1378هـ.ق، ج2، ص 413 و ص 414.
ماجراى مزبور به صورت هاى متفاوتى در بسیارى از کتب تفسیر و تاریخ آمده است; از جمله مفسّر بزرگ طبرسى در مجمع البیان و ابوالفتوح رازى در تفسیر خود و فخر رازى در تفسیر کبیر، و آلوسى در روح المعانى و قرطبى در تفسیر خود، ذیل آیات مورد بحث و همچنین ابن هشام در سیره خود (ج 1، ص 35) و جمعى دیگر آورده اند. (تفسیر نمونه، ج 26، ص 339).
36 در این که ماجراى «اصحاب اخدود» مربوط به چه زمان و چه قومى است و آیا این یک ماجراى خاص و معیّن بوده و یا اشاره به ماجراهاى متعدّدى از این قبیل در مناطق مختلف جهان است، در میان مورّخان و مفسّران گفتوگوست. معروف تر از همه آن که مربوط به «ذونواس» است، ولى روایات دیگرى نیز در این زمینه وجود دارد که نشان مى دهد «اصحاب اخدود» تنها در یمن و در عصر «ذونواس» نبودند. تا آن جا که بعضى از مفسّران ده قول درباره اصحاب اخدود نقل کرده اند. (تفسیرنمونه، ج26، ص337 تا ص 340)
37 در پاسخ این سؤال که آیا «مکر» و «خدعه» دو خصلت مستقل محسوب مى گردند و داراى دو معناى جدا از هم مى باشند و یا آن که یک صفت به حساب مى آیند و داراى معناى واحد هستند، باید گفت: با تتبّع در کتب لغت، به این نتیجه دست خواهیم یافت که این دو واژه، مرادف هم و حاکى از یک مفهوم مى باشند. بدین روى، فیروزآبادى در قاموس المحیط، ج 2، ص 136 گفته است: «المکر الخدیعة» (مکر یعنى خدعه و فریب.) جوهرى نیز در صحاح اللّغة، ج 2، ص 819 چنین آورد: «المکر الأحتیال و الخدیعة» (مکر به معناى حیله گرى و نیرنگ و خدعه و فریب است.)
38 برگرفته از: تفسیر نمونه، ج 25، ص 82.
39 همان، ج 18، ص 292.
40 به این آیات مراجعه شود: بقره: 9 / آل عمران: 54 / نساء: 142 / اعراف: 99 / انفال: 30 و 62 / یونس: 21 / رعد: 42 / ابراهیم: 46 / نمل: 50 و 51.
41 ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، قم، مکتبة آیة الله مرعشى نجفى، 1403 هـ. ق، ج 1، ص 241
42 عبدعلى بن جمعة العروسى الحویزى، نورالثّقلین، ج 3، ص 139.
43 ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، چاپ بیست و چهارم، تهران، دارالکتب الأسلامیّه، ج 1، ص 548 ـ 550،، پاییز 1368.
44 بقره: 42 و 140 / آل عمران: 171 و 178 / مائده: 59.
45 علاّمه مرتضى عسگرى در معالم المدرستین، ج 1، ص 402 ـ 482، ده نمونه بارز کتمان و تحریفِ به وقوع پیوسته در سنّت نبوى و اخبارمربوط به سیره اهل بیتواصحاب آن حضرت را برشمرده است.
46 مجمع البیان، ج 1، ص 95، 1403 هـ. ق
47 جلال الدین سیوطى، لباب النّقول فى اسباب النّزول، ص 22.
48 علاّمه امینى (عبدالحسین احمد)، الغدیر، چاپ چهارم، بیروت، دارالکتاب العربى، 1379 هـ. ق، ج 1، ص 10 ـ 9
49همان، ص 5
50 اسامى برخى از منابع اهل سنّت که به نقل این واقعه پرداخته اند، بدین شرحند:
واحدى نیشابورى، اسباب النّزول، ص 150 / جلال الدّین سیوطى، درّالمنثور، ج 2، ص 298 / ابن صبّاغ مالکى، فصول المهمّه، ص 27 / قاضى شوکانى، فتح القدیر، ج 3، ص 57 / شهاب الدین آلوسى شافعى، تفسیر روح المعانى، ج 6، ص 172 / شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع المودّة، ص 120 / محمّد عبده، تفسیر المنار، ج 6، ص 463 / حاکم حسکانى، شواهد التّنزیل، ج 1، ص 192 و ص 193 / هیثمى، مجمع الزّواید، ج 9، ص 162 تا ص 165 / ابن کثیر دمشقى، تاریخ، ج 5، ص 209 تا ص 214 / احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 118 ـ 370 / یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 43
51 براى اطلاع بیش تر ر. ک: الدّرّ المنثور/ الغدیر/ قاضى نوراللّه تسترى، احقاق الحقّ / علامه سیّد شرف الدین، المراجعات/ سید شهاب الدین مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق / شیخ عباس قمى، فیض القدیر فى حدیث الغدیر / محمّدحسن مظفّر، دلایل الصدق / سیّد مرتضى عسکرى، معالم المدرستین.
52 الغدیر، ج 1، ص 14 ـ 157.
53 مرحوم علاّمه امینى در الغدیر، ج 1، ص 9 آمار شرکت کنندگان در «حجّة الوداع» را بر اساس نقل هاى گوناگون تاریخى چنین نقل کرده است: «90، 114، 120، 124 و ... هزار نفر»; سپس گفته است: این ارقام مربوط به کسانى است که همراه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)براى انجام حجّ حرکت کردند، ولى تعداد کسانى که با آن بزرگوار این فریضه عبادى را انجام داده اند بیش از این مقدار مى باشد.
54 الغدیر، ج 1، ص 191 و 192.
55 شیخ عباس قمى(رحمه الله) در تحفة الأحباب فى نوادر الأصحاب، ص 43 چنین نقل نموده: "انس بن مالک انصارى" خادم رسول اللّه(صلى الله علیه وآله)بوده است و او همان است که حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) از او و بعض دیگر در باب حدیث غدیر خم شهادت طلبید، ولى آنان به این درخواست آن بزرگوار پاسخ منفى دادند و از شهادت بر آن امتناع ورزیده، آن را کتمان نمودند.
56 ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 488.
57 الغدیر، ج 1، ص 169.
58 فرقان: 31 / نهج البلاغه، خطبه 194.
59 بقره: 61 / آل عمران: 21 و 112 / انبیاء: 68 / عنکبوت: 24 / غافر: 26.
60 این آیات نیز دلالت بر دشمنى کفّار نسبت به مؤمنان دارند: آل عمران:28و118 و 119 و 149 / نساء: 144 / توبه: 23 / احزاب: 25.
61 آیات شریفه: آل عمران: 100 و 119 / مائده: 51 و 57 نیز حکایت از دشمنى اهل کتاب نسبت به مؤمنان دارند.
62 محمدمحمدى رى شهرى، میزان الحکمة،ج6،ص 97، ش 67
63 نهج البلاغه، نامه 27.
64 محدّث ارموى،فهرست موضوعى غرر و درر آمدى، ص 239.
65 همان، ص 239 و 240
66 همان، ص 239 و 240
67 نهج البلاغه، خطبه 210.
68 براى آشنایى بیش تر ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 194.
69 این فراز از کلام الهى همان حقیقتى را بیان مى کند که امیر مؤمنان(علیه السلام) در سخنان خود به توضیح آن پرداخته است; آن جا که فرمود: «هیچ کس در ضمیر باطن، رازى را پنهان نمى دارد، مگر این که از رنگ چهره و لابهلاى سخنان پراکنده و خالى از توجّه او آشکار مى شود». (نهج البلاغه، حکمت شماره 26)