آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح یزدى، در این شماره نیز شرح یکى دیگر از خطبه هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام)در نهج البلاغه را به محضر اهل معرفت تقدیم مى داریم:
«این العقول المستصبحة بمصابیح الهدى و الابصار اللامحة الى منار التقوى؟ این القلوب التى وُهبت لله و عوقدت على طاعة الله؟ ازدحموا على الحطام، و تشاحّوا على الحرام. و رُفع لهم عَلَم الجنة و النّار فصرفوا عن الجنة وجوههم و اقبلوا الى النار باعمالهم و دعاهم ربهم فنفروا و ولَّوا. و دعاهم الشیطان فاستجابوا و اقبلوا.»1
راه اصلاح جامعه
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این خطبه به برخى از نابسامانى هاى دینى و فرهنگى زمان خود اشاره مى فرمایند و با بیان این مطلب که سرّ این نابسامانى ها در دنیازدگى و دلدادگى به لذایذ دنیاست، آرزوى نجات کسانى را مى کنند که گرفتار این آلودگى ها شده اند، در حالى که، خداى متعال به آنان وسایل و امکاناتى را عطا فرموده بود که هم مى توانستند خود را نجات دهند و هم دیگران را.
از منظر حضرت على(علیه السلام)، اصلاح جامعه از مفاسد اجتماعى در گرو تحقق سه چیز است: اول، عقلى که از نور هدایت بهره مند شده باشد. دوم، توجه به منبع و نقطه اى که محل درخشش تقواست. و سوم، دل هایى که به خدا سپرده شده و پیمان بسته باشند که جز محبت و اطاعت خدا چیزى را در خود راه ندهند: «این العقول المستصبحة بمصابیح الهدى و الابصار اللامحة الى منار التقوى؟ این القلوب التى وُهبت لله و عوقدت على طاعة الله؟» این سه چیز معمولاً در کم تر جامعه اى وجود دارند. آنچه بیش تر مردم در اغلب جوامع به دنبال آن هستند، ازدحام مردم براى به دست آوردن متاع پست و ناچیز دنیاست و نزاع با یکدیگر براى کسب مال حرام: «ازدحموا على الحطام و تشاحّوا على الحرام.»
حضرت مى فرمایند: با آن که نشانه هاى بهشت و جهنم برافراشته شده و مسیر بهشت از دوزخ مشخص و جدا گردیده، مردم با اعمال زشت خود، جهنم و شقاوت ابدى را بر بهشت و سعادت جاودانى ترجیح دادند; روى خود را از بهشت به سمت دوزخ برگرداندند: «رُفع لهم عَلَم الجنة و النار فصرفوا عن الجنة وجوههم و اقبلوا الى النار باعمالهم.» آنان دعوت خدا را نادیده گرفتند و به دعوت شیطان لبیک گفتند: «دعاهم ربهم فنفروا و ولَّوا. و دعاهم الشیطان فاستجابوا و اقبلوا...»
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این فراز از خطبه، وضع عمومى مردمى را مجسم مى کنند که از نور هدایت و معنویت الهى گریزانند و در پى هوس هاى نفسانى و لذات دنیوى روان. این وضع مردمى است که راه را گم کرده اند، سعادت خود را نشناخته و هوس هایشان را بر خواست الهى مقدم داشته اند. چنین افرادى، هم موجبات گمراهى خود را فراهم مى آورند و هم وسایل گمراهى دیگران را.
شناخت صحیح، در گرو داشتن عقل نورانى
شناخت درست، مهم ترین عامل دستیابى به سعادت اخروى است. بدون شناخت صحیح، هیچ گاه انسان به نتیجه مطلوب نمى رسد; حرکت ناآگاهانه و تقلید محض، تضمین کننده سعادت حقیقى انسان نیست. از این رو، انسان باید مسیر حرکت خود را بشناسد و راه را از بیراهه تشخیص دهد: «قد تبیّن الرشد من الغى» (بقره: 256). اما این شناخت با چه وسیله اى به دست مى آید؟ پاسخ روشن است; با عقل. این سخن بدان معنا نیست که هرکسى که ادعاى عقلانى بودن رفتارهاى خود را دارد واقعاً تابع عقل است. همه انسان ها، حتى کودکان از مایه عقلانى برخوردارند. یک کودک وقتى به سن بلوغ مى رسد توان این را پیدا مى کند که خوب را از بد و صحیح را از خطا تشخیص و تمیز دهد. اما سخن بر سر این است که همه انسان ها یکسان درک نمى کنند; اگر این سرمایه الهى را درست به کار بسته و این استعداد را به خوبى شکوفا کرده و به فعلیت رسانده باشند، از عقلشان به درستى استفاده مى کنند، ولى اگر در چنگال شیاطین گرفتار آمده باشند، همین نیروى عقل به جاى این که آن ها را در مسیر حق و سعادت به پیش ببرد، با شبهات، ابهام ها و تشکیکاتى که شیاطین القا مى کنند، وسیله گمراهى آنان مى شود.
عقل زمانى مى تواند راه درست را به انسان بنمایاند که از نور هدایت بهره مند باشد. عقل به مثابه چراغى است که براى نورافشانى احتیاج به سوخت دارد; اگر سوخت لازم به آن نرسد، خاموش مى شود. صرف وجود قوه عقلانى در انسان، نباید موجب غرور آدمى گردد و تصور کند که چون عقل دارد، حتماً همه چیز را مى فهمد. اگر این گونه بود، این همه اختلاف در درک ها نبود. عقل انسان داراى مراتب و درجاتى است، باید آن را شکوفا ساخت و به فعلیت رساند. عالمان و مربیانى که آگاهانه به تربیت نوجوانان و جوانان مى پردازند و عقل آن ها را به فعلیت مى رسانند، بزرگ ترین خدمت را به جامعه مى کنند; زیرا انسان هایى عاقل، رشد یافته و خردورز واقعى تربیت مى کنند. درست است که اسلام دعوت به تعقل مى کند، اما تعقل زمانى واقعى است که توأم با نور هدایت باشد. اگر بنا بود عقل خود به خود شکوفا شود، درک همه انسان ها همانند یکدیگر بود. اختلافى که در درک ها وجود دارد به این دلیل است که توان تشخیص حق و باطل در افراد ضعیف است. البته، به طور متوسط عموم مردم توانایى این را دارند که اصل حق را بشناسند. اما در موارد خاص و جزئى، همه افراد از درک صحیح عاجزند. این جاست که عقل باید از انوار هدایتى، که از سوى خداوند به او افاضه مى شود، کمک بگیرد. از این رو، براى این که انسان بتواند ابتدا خود و در مرحله بعد، دیگران را نجات دهد، به «عقل نورانى» نیازمند است.
بنابراین، اگر عقل از نور هدایت بهره مند شد، راه درست را از راه خطا و راه بهشت را از راه جهنم به انسان نشان مى دهد. چه بسیارند کسانى که به مسائل مختلف علم دارند، اما به آن ها عمل نمى کنند; نه تنها خودشان عمل نمى کنند، بلکه مى خواهند دیگران هم به آن مسائل عمل ننمایند. برخى افراد ـ به اصطلاح ـ روشنفکر به مردم مى گویند: تنها دنبال عقلتان باشید و از آن پیروى نمایید. کدام عقل؟! عقل خاموش شده، عقل مغلوب شهوت و عقلى که ابزار دست شیطان شده؟! آن ها با این کار، در واقع قصد فریب مردم را دارند; یعنى مى خواهند مانع رشد عقل ها شوند. اگر عقل بخواهد موجب نجات انسان شود، باید زمینه رشد آن در جامعه فراهم گردد; یعنى شرایطى در جامعه به وجود آید که عقول مردم رشد کند تا آنان اسیر شهوت و هوس ها نشوند.
پس از این که ما عقل صحیح پیدا کردیم، باید جهت گیرى و گرایشمان را نیز اصلاح نماییم; یعنى به همان سمتى حرکت کنیم که عقل تشخیص داده است. راه را که شناختیم، چشمان خود را به روى حقیقت و واقعیت نبندیم. وقتى از نور عقل بهره مند شدیم چشم هاى خود را به نقطه هاى نورانى، که انسان را به سوى خدا سوق مى دهد، بدوزیم. بنابراین، پس از این که شناخت حاصل شد، میل و توجه انسان باید به نقطه اى که منشأ کمال و سعادت حقیقى انسان است، معطوف گردد.
شرایط اصلاح جامعه و مبارزه با مفاسد اجتماعى
عقل هم احتیاج به تربیت دارد، اما معمولاً به این تربیت، «تعلیم» مى گویند. علوم گوناگون و کیفیت استفاده از ادلّه عقلیه و نیز تمرین هاى استدلالى، موجب رشد عقل انسان مى شود. عقل با علم صحیح، اعم از علوم عقلى و علوم نقلى، تربیت مى شود.
براى این که تمایلات انسان جهت و سمت و سوى مشخصى پیدا کند، باید تحت تربیت قرار بگیرد. منشأ تمام حرکت هاى آگاهانه انسانى، قلب و دل انسان است. در اصطلاح فرهنگ قرآنى و اسلامى، قلب مرکز احساسات، عواطف، فطریات پاک و آرمان هاى متعالى است. دل است که گاهى به خدا داده مى شود و گاهى به شیطان، گاهى دنبال هوس ها مى رود: «ارأیت من اتخذ الهه هواه»: (فرقان: 43) و گاهى معبود حقیقى را مى شناسد، گاهى سرشار از محبت دنیاست و گاهى مملو از محبت خدا و اولیاى الهى و ارزش هاى عالى انسان. انسانى که شبانه روز به فکر امور دنیا و کارهاى پست دنیایى است، آیا دیگر جایى براى خدا در دلش باقى مى ماند؟! آیا این دل مى تواند «عرش الرحمن» شود؟ در مقابل، کسانى که دلشان را به خدا سپرده اند، حتى از این که فکر امور پست به ذهنشان بیاید، شرمسار و خجلت زده مى شوند، چه رسد به این که بخواهند آن کارها را انجام دهند: «استغفرک من کل لذّة بغیر ذکرک» یا «بغیر اُنسک».
کسى که مى خواهد خود را از آلودگى هاى دنیا نجات دهد، به دیگران نیز در این مسیر کمک کند و با سپاهیان مختلف شیطان، اعم از نظامى، فرهنگى، هنرى و... مبارزه نماید، باید از یک سرى حداقل هایى برخوردار باشد. انسانى که خود به دنبال مال دنیاست، چگونه مى تواند با دنیاپرستان و کسانى که بر سر امور دنیا همواره در جنگ و ستیز با یکدیگرند، مبارزه کند؟ دنیاپرستان بر سر چه چیزى با یکدیگر مى جنگند؟ آیا این جنگ ها، جز بر سر ثروت بیش تر، مقام بیش تر و لذت بیش تر است؟ حضرت على(علیه السلام) تعبیر زیبایى را درباره این گونه افراد به کار برده اند: «و تکالبهم علیها.»2 تعبیر «تکالب» که در عربى به کار مى رود، تعبیر بسیار پرمعنایى است; یعنى مثل سگ به جان هم مى افتند. اگر ما هم بر سر امور دنیا به نزاع با یکدیگر پرداختیم و به ناحق در بیت المال مسلمانان دست بردیم و کار خود را این گونه توجیه کردیم که چون دیگران سوء استفاده مى کنند، پس ما هم این کار را مى کنیم، نباید انتظار یارى و کمک خدا را داشته باشیم.
اگر مى خواهیم واقعاً با کفر و نفاق و شیاطین مبارزه کنیم، باید خودمان انسان پاکى باشیم; باید نور داشته باشیم تا با ظلمت بجنگیم، باید علم و معرفت داشته باشیم تا با جهالت ها مبارزه نماییم. اما اگر معرفت یقینى نداشتیم و عقلمان نیز اسیر شهوت بود، هرگز نخواهیم توانست خود و جامعه خود را اصلاح کنیم. اگر هر روز صبح که از خواب برمى خیزیم فقط به فکر این باشیم که کجا زمین یا خانه بخریم، فلان ماشین یا فلان کارخانه را چگونه به دست بیاوریم و...، باید بدانیم که اسیر شهوات دنیا شده ایم. البته، حساب تکالیف واجب جداست; انجام وظیفه، کسب آخرت است. باید ببینیم انگیزه و نیّت ما چیست. آیا دنبال هوا و هوس، مقام، ثروت، شهرت و عنوان هستیم یا انجام وظیفه؟ گاهى اوقات امر بر خود انسان هم مشتبه مى شود. آدمیزاد موجود بسیار عجیبى است; گاهى در مقام فریب خود برمى آید و گاهى هم در مقام فریب خدا: «یخادعون الله...» (بقره: 9). گاهى اوقات انسان به خود تلقین مى کند که من انسانى بسیار خوب و با اخلاص هستم، جز رضاى خدا هیچ چیز نمى خواهم! گاهى قسم مى خورد که ـ مثلاً ـ هدف من از شرکت در این بحث، فقط رضاى خدا بوده است. حال آن که، جز هواى نفس چیز دیگرى در کار نبوده است! بنابراین، اگر ما مى خواهیم با مفاسد اجتماعى مبارزه کنیم، ابتدا باید خودمان را اصلاح نماییم، و این در گرو شناخت صحیح و عقل نورانى و درک بهتر هستى و مشخص کردن جایگاه خود در این جهان و جهان آخرت است.
دلدادگى به خدا، تنها راه نجات بشر
بسیارى از کسانى که مدعى علم و عقل و خردورزى و چیزهایى از این قبیل اند، هنوز خود معناى توحید و «لااله الا الله» را به درستى درک نکرده اند. قرآن مى فرماید: «وما یؤمن اکثرهم بالله إلاّ و هم مشرکون» (یوسف: 106); و اکثر خلق به خدا ایمان نمى آورند مگر آن که مشرک هستند.
آیا واقعاً این باور در ما به وجود آمده است که نقطه اعلاى کمال و سعادت انسان، قرب به خداست؟ قرب به خدا یعنى چه؟ رابطه ما با خدا چگونه است؟ امروزه برخى از دگراندیشان مى گویند: بشر مدرن تکلیفى ندارد، دنبال حق است; مى خواهد حق خود را بستاند، حتى از خدا! این افراد آن قدر نادانند که خیال مى کنند خدا هم موجودى است که انسان بر گردن او حق دارد و به زور هم که شده باید این حق را بگیرد! رابطه ما با خدا، رابطه تضایف است; خالق و مخلوق، مالک و مملوک و... مگر مى شود ما به خدا معتقد باشیم، اما خودمان را بنده او ندانیم؟ مگر وظیفه بنده، بندگى نیست؟ ذات بنده این است که بندگى کند، چنان که ذات آتش این است که بسوزاند و ذات نور نیز این که روشنایى بخشد. آیا بنده باید خدایى کند؟! برخى افراد اسم خدا را مى برند، اما هنوز درست نفهمیده اند که خدا یعنى چه! انسان گاهى تأسف مى خورد که حتى در حوزه علمیه کسانى که سالیان سال نان امام زمان (عج) را خورده اند، مى گویند: تفکرات و اندیشه بشر امروز، پیش فرض هاى خاصى دارد که با پیش فرض هاى اسلام نمى سازد! مگر اسلام پیش فرض دارد؟ اسلام مبتنى بر یک سلسله قواعد عقلى بدیهى و قواعد یقینى برخاسته از این بدیهیات است. صحبت از پیش فرض نیست، باید این حقایق را شناخت و حقایق صحیح را براساس آن ها اثبات کرد. اگر بشر امروزى این حقایق را نمى پذیرد و پیش فرض هاى دیگرى براى خود دارد، به این دلیل است که در جهالت فرو رفته و باید او را نجات داد.
شرط نجات بشر امروزى از جهالت این است که خودمان عقل درستى داشته باشیم; خیال نکنیم که دین هم تابع یک سلسله پیش فرض هاست. اگر به دنبال این هستیم که دینى داشته باشیم که با اندیشه هاى امروزى سازگار باشد، باید با دین خداحافظى کرد. دین روشن فکرى و اسلام نوین، یعنى دینى بى محتوا. در این صورت، جز اسمى از دین باقى نمى ماند: «لا یبقى من الاسلام الا اسمه.»3
بنابراین، ابتدا ما باید مبانى فکرى صحیحى داشته باشیم; یعنى بدانیم چه مى گوییم، عقاید خود را چگونه و با چه مبنایى اثبات مى کنیم; آیا این ها براساس پیش فرض هاست؟ اعتبارى است؟ تابع قرارداد است؟ سلیقه اى است؟ قرائت هاى مختلف دارد؟ و... . در دین صحبت از سلیقه نیست. حق یکى است، نه بیش تر. مسائل دینى، حقایقى واقعى اند که همچون قضایاى ریاضى، براساس اصولى اولیه اثبات مى شوند; صدها قضیه در علوم ریاضى وجود دارد که دانش آموز مبتدى از اثبات آن ها عاجز است، اما این بدین معنا نیست که آن قضایا واقعیت ندارند. مسائل اساسى دین مبتنى بر یک سلسله اصول متعارف و بدیهى است، اگر ما راه استباطشان را بلد نیستیم، نباید بگوییم آن ها تابع پیش فرض ها هستند.
اسلام، رمز و راز پیروزى رزمندگان اسلام
هوس هاى دنیایى اختصاص به جوانان ندارد. چه بسیارند افرادى که حاضرند براى رسیدن به یک پست یا مقام، همه ثروتشان را هزینه کنند. هر انسانى تا تعلیم و تربیت صحیح دینى ندیده باشد، هوس هاى خاص خود را دارد. یک هوس در دوران جوانى بروز و ظهور مى کند و یک هوس هم در دوران پیرى. برخى مى گویند: جوان را باید درک کرد. آیا معناى درک کردن جوانان این است که آنان را رها کنیم تا شیاطین به هر سمت که خواستند آن ها را بکشانند، یا این که باید ببینیم جوانان از چه مایه هاى فطرى خدادادى برخوردارند تا آن ها را به فعلیت برسانیم؟ نمونه بارز جوانانى که با برخوردارى از تربیت صحیح دینى، پا به عرصه جهاد گذاشتند، رزمندگان و بسیجیانى بودند که براى مقابله با هجوم دشمن، به فیض شهادت نایل گشتند. آیا انگیزه آنان از شرکت در جنگ، تنها حفظ تمامیت ارضى میهنشان بود؟ متأسفانه امروز برخى با وارونه جلوه دادن حقایق، مى گویند: آنان براى تمامیت ارضى و سربلندى میهنشان فداکارى کردند! حال آن که، آنان براى اسلام فداکارى کردند نه براى یک مشت خاک. در کدام یک از وصیت نامه شهدا آمده است که ما براى حفظ تمامیت ارضى کشور قدم در راه شهادت گذاشتیم؟ ارزش شهدا، جانبازان و رزمندگان ما به این است که براى اسلام فداکارى کردند. اگر میهن ما ارزش دارد، به خاطر این است که انتساب به اسلام دارد، شرفش را از اسلام گرفته است، نه از سنگ و خاک. آیا این خیانت به شهدا نیست که بگوییم آنان براى تمامیت ارضى و زنده نگه داشتن ایران باستان جان خود را از دست دادند؟
باید دلداده خدا بود. باید انسان همه چیزش را فداى او کند. این ارزش دارد. مگر چیزى هست که از آن خدا نباشد؟ برخى مى خواهند مال خدا را از آن خود بدانند; به تعبیر امیرالمؤمنین(علیه السلام)، همانند شیطان، به زور رداى کبریایى را غصب کرده، آن را به خود نسبت دهند: «نازع الله رداء الجبریة، و ادّرع لباس التعزّز، و خلع قناع التذلّل»4 به راستى اى انسان، چه چیزى مال توست؟ تو از کجا آورده اى؟ ما باید مال خدا را که ادعا کرده ایم مال ماست، به صاحب اصلى اش برگردانیم. دل و جان و بدن، فکر و روح و عشق و تمام هستى مااز آن خداست. این روحیه باید در ما پیدا شود که همه چیز خود را فداى خدا و اسلام نماییم. با آرمان هاى ملى گرایانه نمى توان به جنگ شیطان رفت. آرمان هاى الهى باید باشد. اگر ملت پابرهنه ایران بر طاغوتیان جهان پیروز شدند، نه به خاطر ملى گرایى شان، بلکه به دلیل خداخواهى و اسلام خواهى شان بود. باید دلداده خدا باشیم و با او پیمان ببندیم که تا آخرین نفس و آخرین قطره خونمان از ارزش هاى الهى حمایت کنیم. اگر این گونه شد، آن وقت حق داریم با سپاه شیاطین و با لشکریان فساد و فسق و کفر و نفاق بستیزیم، وگرنه اگر به دنبال هوس هاى خود باشیم، ما هم یکى از همان ها خواهیم شد. پس بکوشیم با عقل صحیح و جهت گیرى درست، دل هاى پاک و خالص براى خدا کسب کنیم. آن گاه اگر عده مان هم کم باشد، مى توانیم بر انبوه اهل باطل پیروز شویم: «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة»(بقره:249).امااگرهم سنخ آنان شدیم، دیگر چه مزیتى داریم که گروه اندک ما بر آنان پیروز شود؟
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 نهج البلاغه، خطبه 144
2 همان، نامه 31
3 محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 36، ص 284، روایت 106
4نهج البلاغه، خطبه 192

تبلیغات