گفتگویى پیرامون وحى
آرشیو
چکیده
متن
از جمله مباحث پردامنه، جذّاب و حساس دوران ما، بحث از وحى و کلام الهى است. در این نشست قلمى، به پاسخ سؤالاتى پیرامون وحى از جمله: مصادیق گوناگون وحى، مفهوم وحى در اسلام و یهودیت و مسیحیت، تحلیل فلسفى، عرفانى وحى، نگرش تجربى به وحى، تفاوت وحى با تجربه دینى، امکان تعمیم پذیر وحى نبوى، تفاوت وحى با حدیث قدسى و حدیث نبوى و سرانجام، نقش پیامبر و جبرئیل در فرایند وحى مى نشینیم:
آیا مصادیق گوناگون «وحى» در قرآن کریم، تفاوت ماهوى با هم دارند و یا تفاوتشان در شدت و ضعف است؟
آیت اللّه معرفت: تمام مصادیقى را، که در قرآن کریم براى «وحى» آمده است، مى توان در چهار معنا منحصر کرد:
1. اشاره پنهانى
این همان معناى لغوى واژه است; چنان که به اشاره حضرت زکریا(علیه السلام) به قومش در قرآن، «وحى» اطلاق شده است; «فَخَرجَ على قومِهَ من المحرابِ فاوحى الیهم اَن سَبِّحوا بُکرة و عشّیاً» (مریم: 11); او از محراب عبادتش به سوى مردم بیرون آمد و با اشاره به آنان گفت: «به شکرانه این موهبت، صبح و شام خدا را تسبیح کنید.»
2. هدایت غریزى
این همان رهنمودهاى طبیعى است که در نهاد تمام موجودات به ودیعت نهاده شده. هر موجودى، اعم از جماد، نبات، حیوان و انسان، به طور غریزى راه بقا و تداوم حیات خود را مى داند. از این هدایت طبیعى در قرآن با نام «وحى» یاد شده است: «و اَوحى ربُّکَ الىَ النّحلِ اَن اتّخدی مِن الجبالِ بیوتاً و مِن الشجرِ و ممّا یعرشون ثم کلّی مِن کلِّ الثمراتِ فاسلکی سبلَ ربِّک ذللاً» (نحل:67و68) و یا مى فرماید: «و اوحى فی کلِ سماء امرَها...» (فصّلت: 12)
3. الهام (سروش غیبى)
گاه انسان پیامى را دریافت مى دارد که منشأ آن را نمى داند; به ویژه در حالت اضطرار که گمان مى برد راه به جایى ندارد، ناگهان درخششى در دل او پدید مى آید، راه را بر او روشن مى سازد و او را از آن تنگنا بیرون مى آورد. این پیام هاى رهگشا، همان سروش غیبى است که از پشت پرده هستى به مدد انسان مى آید. در قرآن، به همین الهامات غیبى اطلاق «وحى» شده است: «واَوحینا الى اُمِّ موسى اَن اَرضیعه فاذا خفتِ علیه فالقیه فى الیّم...» (قصص: 7)
این سروش هاى غیبى گاه منشأ رحمانى و زمانى منشأ شیطانى دارند. از این رو، در قرآن به وسوسه هاى شیطان نیز «وحى» اطلاق شده است: «وکذلکَ جعلنا لکلِّ نبىٍّ عدواً شیاطین الانسِ و الجنِ یوحى بعضُهم الى بعض زُخرف القولِ غروراً.» (انعام: 112)
4. وحى رسالى
وحى بدین معنا، که بیش از هفتاد بار در قرآن از آن یاد شده است. از منشأى رحمانى و معلوم، برگیرنده وحى نازل مى شود. این وحى به انبیا اختصاص داشته و شاخصه نبوّت آن ها محسوب مى گردد: «وکذلکَ اوحینا الیکَ قرءاناً عربیّاً لِتُنذر اُمَّ القرى و مَن حولها.» (شورى: 7)
با دقت در انواع وحى معلوم مى گردد که گرچه هر چهار معنا از لحاظ دخالت عامل خفا و سرعت مشترکند و به عبارت دیگر، جنس مشترک همه آن ها وجود عامل «خفا» و «سرعت» در انتقال پیام از پیام دهنده به پیام گیرنده است، اما در عین حال، ماهیت هر یک از دیگرى به فصلى تمییز داده شده است. در معناى لغوى، پیام دهنده و پیام گیرنده هر دو انسان هستند و ابزار تلقى وحى چشم و گوش ظاهر را هم شامل است، در حالى که در معناى دوم، پیام دهنده خدا و پیام گیرنده اعم از انسان است. علاوه بر آن، پیام با فطرت و سرشت پدیده ها ارتباط دارد و از نوع گفتوگوها و اشاره هاى عادى و قابل درک با حواس ظاهرى نیست.
در معناى سوم، وحى القاى مطلب به ذهن و دل مخاطب است و با این که مثل مورد دوم، از قبیل کلام نیست، اما جزو فطریات و غرایز هم نمى باشد. گره گشایى رحمانى یا مکرى شیطانى است که منشأ آن بر پیام گیرنده شناخته شده نیست و جایى براى ادراکات ظاهرى در تلقى آن نمى باشد. اما در معناى چهارم، که همان «وحى رسالى» است، فصل مقوّم این معنا، عبارت از الهام است که در گوش باطن پیام گیرنده القا مى شود و منشأ آن شناخته شده است و در پیام گیرنده شرایط ویژه اى لحاظ گردیده که بدون آن ها شایستگى تلقّى پیام غیبى وجود ندارد. علاوه براین، پیام دهنده حتماً عاملى رحمانى، اعم از خداوند ـ عزّوجل ـ یا ملائکه واسطه وحى مى باشند.
آیا مفهوم اسلامى «وحى» با مفهوم وحى در یهودیت و مسیحیت تفاوت دارد؟
آیت اللّه معرفت: یهودى و مسلمان در مفهوم وحى رسالى اتفاق نظر دارند، ولى غالب مسیحیان وحى را به گونه دیگرى تفسیر مى کنند. در این جا توجه به سخن توماس میشل کشیش معاصر و از راهبان فرهیخته ژزوئیت، که کتاب وى به نام کلام مسیحى توسط فاضل ارجمند جناب حجة الاسلام والمسلمین آقاى حسین توقیفى ترجمه شده، بجاست: «از دید مسلمانان، قرآن مجید به چیزى جز وحى الهى وابسته نیست. قرآن وحى خدا، وحى حقیقى و پیامى با عبارت روشن و کامل و نهایى شناخته مى شود. قرآن براى دست رسى به وحى الهى به چیزى فراتر از خود دعوت نمى کند.
نظر مسیحیان به کتاب مقدس به گونه دیگرى است. به عقیده آنان، کامل ترین وحى نه در کتاب، بلکه در انسان منعکس شده است. مسیحیان باور دارند که مسیح در زندگى و شخص خود، خدا را منکشف مى سازد و اراده او در مورد بشر را بیان مى کند. براساس این اعتقاد، کتاب مقدّس به چیزى فراتر از خود دعوت مى کند و برماست که پیوسته ایمان خود را به مسیح و پیامى که خدا در وى قرار داده است، زنده و تقویت کنیم. کسانى هم که عهد جدید را نوشته اند، درصدد بودند که تجربه خویش از عیسى را (که میان آنان زیست، رنج کشید و مرد و سرانجام، خداوند وى را از مردگان برانگیخت) به دیگران برسانند. در نتیجه، این گواهى بشرى یکى از پایه ها و نهادهاى کتاب مقدّس مسیحى است.
اعتقاد به این که کامل ترین وحى خدا، نه در کتاب بلکه در انسان منعکس شده، ما را به فرق دیگرى میان نظر مسیحیت و نظر اسلام به وحى رهنمون مى شود. مسیحیان به این بسنده نمى کنند که بگویند خدا پیام خود را به بشر وحى مى کند، بلکه علاوه بر این، مى گویند: خدا ذات خود را در تاریخ بشر وحى مى نماید و اسفار کتب مقدّس این وحى ذاتى را آشکار و تفسیر مى کنند. خدا وحى مى کند که او کیست، چگونه خدایى است و چه اوصاف و ویژگى هایى دارد. همچنین توصیه هاى اخلاقى را وحى مى کند و مخصوصاً علاقه خویش به نجات را نشان مى دهد، بلکه مى توان گفت: کتاب مقدّس اصولاً تاریخ خدایى است که ذات خود را به عنوان منجى وحى مى کند.»1
از مطالب مزبور روشن مى شود که از نگاه مسیحى «وحى» نه در قالب پیام ثبت شده، بلکه چیزى از نوع انعکاس یافتن مرموز وحى در حضرت مسیح(علیه السلام)است و همین انسان، که انعکاس خداست، کسى است که از او حکایت مى شود و کتب مقدّس او را ظاهر مى سازند. به عبارت روشن تر، مى توان ادعا کرد در اندیشه مسیحى معاصر، چیزى به نام «حقیقت وحى» وجود ندارد، خدا ذاتى اسرارآمیز دارد که به شکل انسان درآمد، رنج و خوارى کشید و مصلوب شد، و دیگران سرنوشت او را تلقّى کرده، تجربه خود را در قالب اسفار یا اناجیل به ثبت رساندند.
تحلیل فلسفى، عرفانى وحى با مؤلفه ها و ویژگى هاى وحى قرآنى، که در آیات و روایات ذکر شده اند، چه نسبتى دارد؟
آیت اللّه معرفت: نسبت بین دریافت فلاسفه و عرفاى بزرگ اسلامى از پدیده «وحى» با آنچه در آیات و روایات آمده است تساوى است; یعنى همان گونه که امام حسن عسگرى(علیه السلام)مى فرمایند: «اِنَّ اللّهَ وجَد قلب محمد افضلَ القلوب و اوعاها فاختارهُ لنبّوته...»;2 خداوند قلب و روان پیامبر را بهترین و پذیراترین قلب ها یافت و آن گاه او را براى نبوت انتخاب کرد. و یا خود پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)مى فرمایند: «ولا بعثَ اللّهُ نبیّاً ولا رسولاً حتّى یستکمل العقلَ و یکونَ عقلُهُ افضلَ مِن جمیعِ عقولِ اُمّته»;3 خداوند، پیامبرى برنینگیخت، مگر آن که عقل خود را به کمال رسانده باشد و اندیشه اش از اندیشه تمام امّتش برتر باشد.
صدرالمتألّهین شیرازى مى نویسد: باطن پیامبر پیش از آن که ظاهرش به نبوّت آراسته گردد، حقیقت نبوّت را دریافت کرده بود. پیامبر باطن خود را به کمال انسانى آراسته گردانید، پیش از آن که این آراستگى از باطن به ظاهر وى نمود کند. آن گاه قالب (کالبد) صفت قلب (درون) را به خود گرفت; وى نخست سفر از خلق به حق را آغاز کرد و سپس سفرى از جانب حق، و با حق به سوى خلق انجام داد.4
پیامبران هنگام بعثت، مرحله «علم الیقین» را پشت سرگذاشته، از مرحله «عین الیقین» عبور کرده و به مرحله «حق الیقین» رسیده اند. به تعبیر امام صادق(علیه السلام) در پاسخ زراره: «کُشِفَ عنهم الغطاء...»5; یعنى براى آنان پرده از میان برداشته شده است. به عبارت دیگر، با علمى حضورى و مکاشفه اى باطنى، پیام را، که از بالا آمده است، دریافت مى کنند و این دریافت باطنى از دید فلسفى به دلیل وجودى والاتر در انسان به نام «روح» است که غیر از بخش مادى و جسمانى اوست. روح، انسان را در مرتبه اى فراتر از جهان ماده قرار مى دهد و از چهارچوب جسمانى محض خارج مى کند. ارتباط انسان با عالم ماوراى ماده مربوط به جنبه روحى و باطنى است که ارتباطى پوشیده مى باشد.
وقتى به بیانات فلسفى ابن سینا در دو کتاب شفا و اشارات یا دیگر کتب فلاسفه اى نظیر ابن رشد، خواجه نصیرالدین و رازى و نیشابورى و ابن حزم اندلسى و صدرالمتألّهین و حکیم سبزوارى و در نهایت، علّامه طباطبائى مراجعه کنیم، ملاحظه مى شود که با براهین فراوان فلسفى، سعى در اثبات وجود نفس غیرمادى و جنبه روحانى انسانى داشته اند، همچنین بر غیرمادى بودن پدیده ادراک تأکید مى کنند6 تا در نتیجه ثابت شود که انسان داراى جنبه اى غیرمادى است که عمل ادراک را، که پدیده اى غیرمادى است، به وسیله آن جنبه انجام مى دهد و وحى ارتباطى از ناحیه بالا بر انسان است و انسان صلاحیت این ارتباط را با توجه به جنبه غیرمادى اش پیدا مى کند.
با اشاره به تحلیل هاى متفاوت از وحى نظر صحیح را بیان نمایید.
حجة الاسلام قائمى نیا: در طول تاریخ سه دیدگاه عمده از وحى صورت گرفته است. نخستین تحلیل را فلاسفه قرون وسطا و نیز برخى از فلاسفه اسلام مطرح کرده اند که بر طبق آن، وحى حقایقى است که پیامبر تلقى مى کند; این حقایق ممکن است صورت زبانى داشته باشد; یعنى در قالب جملات و کلمات باشد و یا حقایق مجرّدى از زبان باشد. این دیدگاه، «دیدگاه گزاره اى» (Propositional View) است. تحلیل دیگرى که در قرن هفدهم مطرح شد این بود که وحى گونه اى مواجهه است که پیامبر با خدا دارد; یعنى نوعى احساس حضور خداست. این تحلیل هم «دیدگاه تجربه دینى» نام گرفت و بالاخره، برخى از فلاسفه تحلیلى در قرن بیستم وحى را به عنوان رابطه زبانى میان خدا و پیامبر تحلیل کرده اند که بر طبق آن خدا افعال گفتارى انجام مى دهد; یعنى جملاتى از زبان خاص را اظهار مى دارد و با این جملات مضامین خاصى را به پیامبر(صلى الله علیه وآله)انتقال مى دهد و از این طریق او را به کارهاى خاصى وامى دارد. این تحلیل هم «دیدگاه افعال گفتارى» نامیده شده است. برطبق این تحلیل وحى سرشت زبانى دارد.
دیدگاه تجربه دینى بنا به دلایلى که در کتاب «وحى و افعال گفتارى» آورده ام دیدگاه نادرستى است. اما دو تحلیل دیگر را مى توان موجّه دانست و فقط از خود مضمون وحى باید دریافت که وحى به صورت گزاره اى بوده یا افعال گفتارى در میان بوده است. به عبارت دیگر، مثلاً براى تعیین صحیح در مورد وحى اسلامى باید به خود قرآن رجوع کنیم و سراغ ادلّه درون دینى برویم و ببینیم از آن ها چه به دست مى آید. با رجوع به خود وحى درمى یابیم که در پاره اى موارد وحى به صورت گزاره اى بوده است و در پاره اى دیگر به صورت افعال گفتارى. قرآن محصول افعال گفتارى خداوند است; یعنى خود افعال گفتارى خداست. در برخى از حالات وحى به صورت خواب بوده است; مثلاً، حضرت ابراهیم ماجراى سر بریدن اسماعیل(علیه السلام)را در خواب دیده بود. این وحى از سنخ وحى گزاره اى بوده است نه گفتارى.
مى توانیم بگوییم دیدگاه گزاره اى و دیدگاه افعال گفتارى مکمل همدیگرند و هرکدام پاره اى از موارد وحى را نشان مى دهند. وحى در پاره اى موارد سرشت زبانى داشته و در پاره اى موارد هم به صورت ارتباط غیرزبانى بوده است.
عوامل پیدایش نگرش تجربى به وحى کدام هایند؟
حجة الاسلام قائمى نیا: طرح دیدگاه تجربى یا به تعبیر دقیق تر، تجربه دینى نسبت به وحى ریشه در مشکلاتى دارد که دین مسیحیت در دوره جدید با آن مواجه شده است و عمدتاً به منظور دفاع از این دین طرح شده اند. مجموعاً مى توانیم پنج عامل عمده را برشماریم که متکلمان مسیحى را به پذیرفتن این دیدگاه سوق داد: عامل نخست، شکست الهیات طبیعى (Natural theology) در غرب است. ایرادات هیوم به الهیات، متکلمان مسیحى را بر آن داشت که به نحوى الهیات طبیعى را با وحى مسیحى بى ارتباط نشان دهند. عامل دوم، بروز برخى تعارضات میان علم جدید و تعالیم مسیحیت است. عامل سوم، ظهور فلسفه کانت است; کانت دین را از قلمرو عقل نظرى حذف و به قلمرو اخلاق تحویل و تقلیل داد. عامل دیگر، نقد کتاب مقدس است; مسیحیان در رابطه با کتاب مقدس به انتقاداتى برخورد کردند که اعتبار آن را با تردید مواجه مى ساختند. مثلاً، دانشمندان به وجود پاره اى از تعارضات میان محتواى کتاب مقدس و تاریخ پى بردند. بالاخره، ظهور رمانتیسم و جایگزین شدن احساسات و عواطف به جاى استدلال ها و براهین فلسفى مزید بر علت شد. مجموع این عوامل متکلمان پروتستان را بر آن داشت که این دیدگاه را مطرح کنند که وحى نوعى تجربه است. با این عمل، هم الهیات طبیعى و هم کتاب مقدس و هم اخلاق در حاشیه دین قرار مى گرفت. تعارض با علوم نوین هم مشکلى به بار نمى آورد; زیرا این علوم با خود وحى که تجربه است تعارضى ندارند، بلکه با تفاسیر آن در تعارض اند. از این گذشته، تجربه دینى هم با احساسات و عواطف در ارتباط است; یعنى به اعتقاد این متکلمان تجربه دینى هم در رده احساسات و عواطفند. البته دیدگاه تجربه دینى تنها راه حل ممکن نبود و متکلمان بعدى راه حل هاى دیگرى نیز ارائه دادند.
تفاوت وحى با تجربه دینى در چیست؟
حجة الاسلام قائمى نیا: وحى گزاره ها یا جملاتى است که خدا بر قلب پیامبر(صلى الله علیه وآله)القا کرده است; یعنى وحى یا اطلاعاتى از ناحیه خدا و یا جملات او به زبان طبیعى خاصى است. پیامبر(صلى الله علیه وآله)هم همراه با اخذ این اطلاعات یا جملات، مواجهه اى با خدا داشته است. این مواجهه اصطلاحاً همان تجربه دینى است. به عنوان تشبیه، وقتى من با کسى سخن مى گویم، او را در عین حال مى بینم، هم تجربه اى بصرى از او دارم و هم سخنان او را مى شنوم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم بر همین قیاس هم مواجهه اى با خدا داشت و هم اطلاعات و کلماتى را در این مواجهه از خداوند مى گرفت. خود مواجهه امرى عرضى و لازم براى آن اطلاعات و کلمات هستند. آنچه حقیقتاً وحى به شمار مى آید همان اطلاعات و جملات هستند. چه بسا این دو; یعنى مواجهه با خدا و اخذ اطلاعات یا جملات در خارج از هم قابل تفکیک نباشند; چرا که دومى در ضمن اولى صورت مى گیرد، ولى عقلاً این دو از هم تفکیک پذیرند. نکته جالبى که از آیات قرآن استفاده مى شود همین است که وحى خود مواجهه نیست، بلکه آنچه در ضمن مواجهه اخذ شده وحى است. «وکلم الله موسى تکلیما» کلام است و تکلیم; به عبارت دیگر، سخن گفتن است; رد و بدل کردن جملات به زبانى خاص است. همچنین، انزال و تنزیل کتاب است، کتاب هم به سطحى از زبان مربوط مى شود. آنچه اصالت دارد و حقیقتاً وحى به حساب مى آید همین تکلم و کلام است، مواجهه هم مجراى رسیدن به کلام است.
آیت اللّه معرفت: بین وحى با تجربه دینى تفاوت هاى آشکارى وجود دارد. در وحى، پیام دهنده خداست و یا رسول و ملائکه اى از سوى او که معرفت یا دستورى را از بیرون بر قلب و حواس پیام گیرنده اى به نام انسان با توجه به صلاحیت هایى که پیدا نموده است، القا مى کند.
اما در تجربه دینى در بهترین تحلیل، الهامات روحى و درونى مردان بزرگ و مصلحى است که درون آن ها خلجان کرده، بر آن ها ظاهر مى شود. حتى گاه این خلجانات لباس خارجى پوشیده، در چهره ملائکه بر انبیا تجسّم مى یابد، به گونه اى که توهّم مى کنند مستقیماً از ناحیه خدا و یا ملائکه مورد خطاب قرار گرفته اند. ریشه چنین برداشتى را باید در کتب مقدّس یافت. در آن کتب با مشکلات محتوایى فراوان و خلاف واقع هاى عدیده اى مواجه هستیم. این نظریه، که توسط دانشمندان اروپایى مطرح شده است، سعى مى کند که تا با حفظ این کتب و ادعاى صحّت مندرجات آن ها، توجیهى بر اشتباهات و خطاهاى محتوایى داشته باشد و با نفى اتصال و ارتباط پیامبران با خداى متعال و ملائکه و توجیه مطالبات و مندرجات به تجربه روحى و معنوى دینى آن بزرگان، مشکل را حل نمایند.
در صورتى که با پذیرش جنبه ملکوتى و معنوى بشر و با عنایت به امکان اتصال و ارتباط این بخش با ماوراى ماده و راه تحقیقى که در بررسى سند و الفاظ کتب مقدّس وجود داشت، روشن مى شد که کتب مقدّس موجود دست نوشته هاى سیره نویسان و نه حتى قلم و بیان پیامبران بزرگ است. در این صورت، راه براى فهم صحیح حقیقت وحى فراهم مى شد.
اقسام ارتباط وحیانى پیامبران را بیان کنید.
آیت اللّه معرفت: سه نوع وحى بر پیامبران شده است. قرآن در این زمینه مى فرماید: «و ما کانَ لِبشر اَن یُکلَّمه اللّه الاّ وحیاً اَو من وراءِ حجاب اَو یُرسل رسولاً فیُوحىَ باذنه ما یشاء.» (شورى: 51) یعنى: سخن خداوند و اتصال عالم بالا با انسان به سه نوع است:
1. الهامات و القائات درونى و روحانى مستقیم و بدون واسطه بر قلب پیامبر; چنان که حضرت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)مى فرمودند: «انّ روحَ القدسِ ینفث فى روعى»7; یعنى روح القدس بر درون من مى دمد.
2. خلق صوت با رسیدن وحى به گوش پیامبر به گونه اى که کسى جز او نشنود. این گونه شنیدن صوت و ندیدن صاحب صوت مانند آن است که کسى از پس پرده سخن مى گوید و به همین دلیل با تعبیر «من وراء حجاب» از آن یاد شده است. وحى بر حضرت موسى(علیه السلام) به ویژه در کوه طور، چنین بود و نیز وحى بر پیامبر در لیلة المعراج به همین گونه انجام گرفت.
3. القاى وحى به وسیله فرشته که جبرئیل پیام الهى را بر روان پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)فرو مى آورد; چنان که در قرآن آمده است: «نزل به الروحُ الامینَ على قلبک» (شعراء: 192ـ193) و «فانّه نزَّله على قلبک» (بقره: 97) در دو صورت اول، وحى کننده خداى متعال است. کلام مستقیماً به خداوند نسبت داده مى شود، هرچند خود دوگونه است: در صورت اول، کلام بدون حجاب، حتى لفظ در قلب و روح انسان دمیده مى شود; و در صورت دوم، کلام شکل لفظى به خود مى گیرد و گوش ظاهر آن را مى فهمد و حتى گاه از نقطه خاص مثل درخت شنیده مى شود.
اما در صورت سوم، واسطه، فرشته وحى است. فرشته مطلب را مى گیرد و عیناً در اختیار پیام گیرنده مى گذارد، در واقع، دو اتفاق مى افتد: ابتدا خداوند کلام را با رسول و فرشته در میان مى گذارد و در مرتبه دوم، این فرشته است که مطلب را به پیام گیرنده وحى مى نماید.
آیاوحى نبوى تعمیم پذیراست؟چرا؟
حجت الاسلام قائمى نیا: وحى نبوى به معناى اخذ حقایق وحیانى یا جملات تعمیم پذیر نیست و این در حقیقت همان بحث خاتمیت است. ارتباط وحیانى با خدا دیگر منقطع شده است. اخذ حقایق وحیانى یا جملات بدین معناست که دین و شریعت جدیدى پابه عرصه گذاشته است و اعتقاد به خاتمیت آن را نفى مى کند.
البته باید میان الهامات نبوى و وحى فرق گذاشت. الهام به عملیات اخذ وحى مربوط نمى شود. از این رو، کاملاً امکان پذیر است که افراد دیگر درجات پایین ترى از این الهامات را داشته باشند. غزالى در این باره تعبیر جالبى در کتاب المنقذ من الضلال دارد: «کرامات اولیا محققاً همان حالات اولیه پیامبران است. این امر اولین حالت رسول خدا در غار حرا بود; آن جا که به خلوت مى نشست و با خدا خالى مى کرد و به عبادت مى پرداخت. همین امر بود که عرب ها مى گفتند: "محمد(صلى الله علیه وآله) به پروردگارش عشق مىورزد." این حالت را سالک با ذوق و دیگران از راه تجربه و شنیدن درمى یابند. هر که با آنان مجالست کند، این ایمان را درمى یابد; آنان مردمى هستند که همنشین شان به بدبختى نمى افتد.»
برهمین اساس مى توان گفت که آسمان تجارب و حالات عرفا زمین تجارب و حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و گونه اى تفاوت تشکیکى میان این حالات و الهامات وجود دارد که مرتبه شدید آن در حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مراتب ضعیف و پایین در دیگران است. اما این سخن بدین معنا نیست که دیگران هم مى توانند وحى نبى را داشته باشند. تعمیم وحى نبوى، که به عملیات اخذ اطلاعات وحیانى یا جملات و نیز به جنبه نبوت و رسالت آن حضرت مربوط مى شود، با اعتقاد به خاتمیت ناسازگار است.
آیا ختم نبوّت همه اقسام وحى را قطع کرده است؟
حجت الاسلام قائمى نیا: همان گونه که اشاره شد، وحى نبوى اصطلاحاً به عملیات اخذ اطلاعات وحیانى و جملات اطلاق مى شود و باید میان آن و الهامات نبوى فرق گذاشت. وحى در این اصطلاح پدیده اى غیرطبیعى و غیرعادى است که شامل حال افراد معدودى در تاریخ بوده است و ما این افراد را با عنوان «پیامبر» مى شناسیم. غیرطبیعى و غیرعادى بودن بدین معناست که این پدیده امرى صرفاً اکتسابى نیست، بلکه در اثر لطف خداوند تحقق مى یابد و این لطف هم تنها شامل حال عده معدودى شده است. اما اگر وحى نبوى را در اصطلاح فوق به کار نبریم و آن را به الهامات و حالات روحى پیامبر هم تعمیم بدهیم، براى دیگران تا حدى وصول به این حالات و الهامات امکان پذیر است. این خوان گسترده الهى است که اولیاى خدا با تلاش هاى روحى و پیروى از شریعت نبوى مى توانند به پاره اى از آن ها دست یابند.
اگر وحى را به اصطلاح نخست در نظر بگیریم، تماماً خاتمه و پایان یافته است. ختم نبوت به این معناست که دیگر کسى آن را نخواهد داشت. اما اگر وحى را به اصطلاح اعم دوم در نظر بگیریم، برخى از اقسام آن هنوز پایان نپذیرفته است و دیگران هم مى توانند به پاره اى از آن ها دست یابند.
تفاوت وحى با حدیث قدسى و حدیث نبوى چیست؟
آیت الله معرفت: سه نوع بیان از پیامبر به ما رسیده است:
یکى آیات قرآن که وحى و انشا و جمله بندى و حقایق آن از خداست و پیامبر تنها عامل انتشار و مبلّغ آن است: «انَّ عَلینا جمعَهُ و قرانه فاذا قرأناه فاتّبع قرءانه.» این الفاظ مخصوص به گونه اى هستند که تعبیر آن ها به لفظ دیگر جایز نیست و دیگران از آوردن مثل آن عاجزند.
دوم حدیث قدسى که انشا و جمله بندى و مطالب آن از خداست، ولى پیامبر اجازه ندارد آن را در میان آیات قرآن بگنجاند، بلکه آنچه بر قلب پیامبر القا شده معنا و مضمون مطلب است که پیامبر با لفظ خود ادا مى نماید. از این رو، در الفاظ آن تحدّى واعجاز نیست.
سوم حدیث نبوى که حقایق آن از خداست; چنان که قرآن مى فرماید: «وما ینطقُ عنِ الهوى اِن هو الاّ و حى یوحى.» (نجم: 5) یعنى: پیامبر از روى خواهش هاى نفسانى حرف نمى زند و همه بیانات او از عالم بالا سرچشمه مى گیرند، ولى جمله بندى هاى حدیث نبوى از خود پیامبر هستند.
پس در تفاوت قرآن و حدیث قدسى مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. لفظ قرآن معجزه است، برخلاف حدیث قدسى.
2. مسّ قرآن بدون طهارت روا نیست (لا یمسُّه الاّ المطهرون) (واقعه: 79)، به خلاف حدیث قدسى.
3. قرآن با الفاظ مخصوص از لوح محفوظ وحى مى شود، ولى در حدیث قدسى ممکن است لفظ از پیامبر باشد.
آیا نقش پیامبر و جبرئیل در فرایند وحى قابل دریافت و تبیین است؟
آیت الله معرفت: چگونگى و کیفیت برقرارى ارتباط روحانى میان خداوند با پیامبر(صلى الله علیه وآله)یا جبرئیل با وى براى ما قابل درک نیست. ما وقتى تلاش مى کنیم آن را درک کنیم، مى خواهیم ارتباطى روحانى را با معیارهاى مادى دریابیم یا موقعى که مى خواهیم آن را توصیف کنیم، با الفاظ و کلماتى این ارتباط را وصف مى کنیم که براى مفاهیمى وضع شده اند که از دایره محسوسات فراتر نرفته اند بنابراین، موضوع همچنان بر ما پنهان مى ماند. تعبیرات در این باره جنبه استعاره و تشبیه داشته، به مجاز و کنایه مى مانند و هرگز این تعبیرات حقیقى و واقع نما نیستند.
پس گرچه پدیده وحى قابل قبول بوده، پایه ایمان را تشکیل مى دهد، ولى قابل وصف و درک حقیقى نیستند. در واقع، وحى صرفاً یک پدیده روحى است که فقط براى کسانى قابل درک مى باشد که اهلیت و شایستگى آن را دارند، و چون ما در معرض این ارتباط نیستیم و تجربه شخصى ما نیست، قابل تبیین و توصیف از سوى ما نمى باشد. بله، براى ما اطلاع بر آثار این ارتباط نظیر احساس سنگینى خاص که بر بدن پیامبر وجود داشت از روى داغى بدن، عرق پیشانى و مانند آن وجود دارد; چنان که در روایات آمده است. اما درک حقیقت این ارتباط ـ همان گونه که گذشت ـ از حیطه درک و دریافت ما خارج است.
تنها ضامن اعتماد به صحّت این ارتباط، که پیامبران ادعا نموده اند، اعجازى است که بر دست آنان جارى شده و با تحدّى و هماوردطلبى، ادعاى حقّانى بودن ارتباط وحیانى را نموده اند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 کلام مسیحى، ص 28 و 29
2 محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 205، ح 36
3 محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 13
4 صدرالدین شیرازى، شرح اصول کافى، ج 3، ص 454
5 محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 11، ص 56، ح 56
6 براى دریافت توضیح بیش تر ر.ک: نگارنده، التمهید، ج 1
7 الاتقان، ج 1، ص 44
آیا مصادیق گوناگون «وحى» در قرآن کریم، تفاوت ماهوى با هم دارند و یا تفاوتشان در شدت و ضعف است؟
آیت اللّه معرفت: تمام مصادیقى را، که در قرآن کریم براى «وحى» آمده است، مى توان در چهار معنا منحصر کرد:
1. اشاره پنهانى
این همان معناى لغوى واژه است; چنان که به اشاره حضرت زکریا(علیه السلام) به قومش در قرآن، «وحى» اطلاق شده است; «فَخَرجَ على قومِهَ من المحرابِ فاوحى الیهم اَن سَبِّحوا بُکرة و عشّیاً» (مریم: 11); او از محراب عبادتش به سوى مردم بیرون آمد و با اشاره به آنان گفت: «به شکرانه این موهبت، صبح و شام خدا را تسبیح کنید.»
2. هدایت غریزى
این همان رهنمودهاى طبیعى است که در نهاد تمام موجودات به ودیعت نهاده شده. هر موجودى، اعم از جماد، نبات، حیوان و انسان، به طور غریزى راه بقا و تداوم حیات خود را مى داند. از این هدایت طبیعى در قرآن با نام «وحى» یاد شده است: «و اَوحى ربُّکَ الىَ النّحلِ اَن اتّخدی مِن الجبالِ بیوتاً و مِن الشجرِ و ممّا یعرشون ثم کلّی مِن کلِّ الثمراتِ فاسلکی سبلَ ربِّک ذللاً» (نحل:67و68) و یا مى فرماید: «و اوحى فی کلِ سماء امرَها...» (فصّلت: 12)
3. الهام (سروش غیبى)
گاه انسان پیامى را دریافت مى دارد که منشأ آن را نمى داند; به ویژه در حالت اضطرار که گمان مى برد راه به جایى ندارد، ناگهان درخششى در دل او پدید مى آید، راه را بر او روشن مى سازد و او را از آن تنگنا بیرون مى آورد. این پیام هاى رهگشا، همان سروش غیبى است که از پشت پرده هستى به مدد انسان مى آید. در قرآن، به همین الهامات غیبى اطلاق «وحى» شده است: «واَوحینا الى اُمِّ موسى اَن اَرضیعه فاذا خفتِ علیه فالقیه فى الیّم...» (قصص: 7)
این سروش هاى غیبى گاه منشأ رحمانى و زمانى منشأ شیطانى دارند. از این رو، در قرآن به وسوسه هاى شیطان نیز «وحى» اطلاق شده است: «وکذلکَ جعلنا لکلِّ نبىٍّ عدواً شیاطین الانسِ و الجنِ یوحى بعضُهم الى بعض زُخرف القولِ غروراً.» (انعام: 112)
4. وحى رسالى
وحى بدین معنا، که بیش از هفتاد بار در قرآن از آن یاد شده است. از منشأى رحمانى و معلوم، برگیرنده وحى نازل مى شود. این وحى به انبیا اختصاص داشته و شاخصه نبوّت آن ها محسوب مى گردد: «وکذلکَ اوحینا الیکَ قرءاناً عربیّاً لِتُنذر اُمَّ القرى و مَن حولها.» (شورى: 7)
با دقت در انواع وحى معلوم مى گردد که گرچه هر چهار معنا از لحاظ دخالت عامل خفا و سرعت مشترکند و به عبارت دیگر، جنس مشترک همه آن ها وجود عامل «خفا» و «سرعت» در انتقال پیام از پیام دهنده به پیام گیرنده است، اما در عین حال، ماهیت هر یک از دیگرى به فصلى تمییز داده شده است. در معناى لغوى، پیام دهنده و پیام گیرنده هر دو انسان هستند و ابزار تلقى وحى چشم و گوش ظاهر را هم شامل است، در حالى که در معناى دوم، پیام دهنده خدا و پیام گیرنده اعم از انسان است. علاوه بر آن، پیام با فطرت و سرشت پدیده ها ارتباط دارد و از نوع گفتوگوها و اشاره هاى عادى و قابل درک با حواس ظاهرى نیست.
در معناى سوم، وحى القاى مطلب به ذهن و دل مخاطب است و با این که مثل مورد دوم، از قبیل کلام نیست، اما جزو فطریات و غرایز هم نمى باشد. گره گشایى رحمانى یا مکرى شیطانى است که منشأ آن بر پیام گیرنده شناخته شده نیست و جایى براى ادراکات ظاهرى در تلقى آن نمى باشد. اما در معناى چهارم، که همان «وحى رسالى» است، فصل مقوّم این معنا، عبارت از الهام است که در گوش باطن پیام گیرنده القا مى شود و منشأ آن شناخته شده است و در پیام گیرنده شرایط ویژه اى لحاظ گردیده که بدون آن ها شایستگى تلقّى پیام غیبى وجود ندارد. علاوه براین، پیام دهنده حتماً عاملى رحمانى، اعم از خداوند ـ عزّوجل ـ یا ملائکه واسطه وحى مى باشند.
آیا مفهوم اسلامى «وحى» با مفهوم وحى در یهودیت و مسیحیت تفاوت دارد؟
آیت اللّه معرفت: یهودى و مسلمان در مفهوم وحى رسالى اتفاق نظر دارند، ولى غالب مسیحیان وحى را به گونه دیگرى تفسیر مى کنند. در این جا توجه به سخن توماس میشل کشیش معاصر و از راهبان فرهیخته ژزوئیت، که کتاب وى به نام کلام مسیحى توسط فاضل ارجمند جناب حجة الاسلام والمسلمین آقاى حسین توقیفى ترجمه شده، بجاست: «از دید مسلمانان، قرآن مجید به چیزى جز وحى الهى وابسته نیست. قرآن وحى خدا، وحى حقیقى و پیامى با عبارت روشن و کامل و نهایى شناخته مى شود. قرآن براى دست رسى به وحى الهى به چیزى فراتر از خود دعوت نمى کند.
نظر مسیحیان به کتاب مقدس به گونه دیگرى است. به عقیده آنان، کامل ترین وحى نه در کتاب، بلکه در انسان منعکس شده است. مسیحیان باور دارند که مسیح در زندگى و شخص خود، خدا را منکشف مى سازد و اراده او در مورد بشر را بیان مى کند. براساس این اعتقاد، کتاب مقدّس به چیزى فراتر از خود دعوت مى کند و برماست که پیوسته ایمان خود را به مسیح و پیامى که خدا در وى قرار داده است، زنده و تقویت کنیم. کسانى هم که عهد جدید را نوشته اند، درصدد بودند که تجربه خویش از عیسى را (که میان آنان زیست، رنج کشید و مرد و سرانجام، خداوند وى را از مردگان برانگیخت) به دیگران برسانند. در نتیجه، این گواهى بشرى یکى از پایه ها و نهادهاى کتاب مقدّس مسیحى است.
اعتقاد به این که کامل ترین وحى خدا، نه در کتاب بلکه در انسان منعکس شده، ما را به فرق دیگرى میان نظر مسیحیت و نظر اسلام به وحى رهنمون مى شود. مسیحیان به این بسنده نمى کنند که بگویند خدا پیام خود را به بشر وحى مى کند، بلکه علاوه بر این، مى گویند: خدا ذات خود را در تاریخ بشر وحى مى نماید و اسفار کتب مقدّس این وحى ذاتى را آشکار و تفسیر مى کنند. خدا وحى مى کند که او کیست، چگونه خدایى است و چه اوصاف و ویژگى هایى دارد. همچنین توصیه هاى اخلاقى را وحى مى کند و مخصوصاً علاقه خویش به نجات را نشان مى دهد، بلکه مى توان گفت: کتاب مقدّس اصولاً تاریخ خدایى است که ذات خود را به عنوان منجى وحى مى کند.»1
از مطالب مزبور روشن مى شود که از نگاه مسیحى «وحى» نه در قالب پیام ثبت شده، بلکه چیزى از نوع انعکاس یافتن مرموز وحى در حضرت مسیح(علیه السلام)است و همین انسان، که انعکاس خداست، کسى است که از او حکایت مى شود و کتب مقدّس او را ظاهر مى سازند. به عبارت روشن تر، مى توان ادعا کرد در اندیشه مسیحى معاصر، چیزى به نام «حقیقت وحى» وجود ندارد، خدا ذاتى اسرارآمیز دارد که به شکل انسان درآمد، رنج و خوارى کشید و مصلوب شد، و دیگران سرنوشت او را تلقّى کرده، تجربه خود را در قالب اسفار یا اناجیل به ثبت رساندند.
تحلیل فلسفى، عرفانى وحى با مؤلفه ها و ویژگى هاى وحى قرآنى، که در آیات و روایات ذکر شده اند، چه نسبتى دارد؟
آیت اللّه معرفت: نسبت بین دریافت فلاسفه و عرفاى بزرگ اسلامى از پدیده «وحى» با آنچه در آیات و روایات آمده است تساوى است; یعنى همان گونه که امام حسن عسگرى(علیه السلام)مى فرمایند: «اِنَّ اللّهَ وجَد قلب محمد افضلَ القلوب و اوعاها فاختارهُ لنبّوته...»;2 خداوند قلب و روان پیامبر را بهترین و پذیراترین قلب ها یافت و آن گاه او را براى نبوت انتخاب کرد. و یا خود پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)مى فرمایند: «ولا بعثَ اللّهُ نبیّاً ولا رسولاً حتّى یستکمل العقلَ و یکونَ عقلُهُ افضلَ مِن جمیعِ عقولِ اُمّته»;3 خداوند، پیامبرى برنینگیخت، مگر آن که عقل خود را به کمال رسانده باشد و اندیشه اش از اندیشه تمام امّتش برتر باشد.
صدرالمتألّهین شیرازى مى نویسد: باطن پیامبر پیش از آن که ظاهرش به نبوّت آراسته گردد، حقیقت نبوّت را دریافت کرده بود. پیامبر باطن خود را به کمال انسانى آراسته گردانید، پیش از آن که این آراستگى از باطن به ظاهر وى نمود کند. آن گاه قالب (کالبد) صفت قلب (درون) را به خود گرفت; وى نخست سفر از خلق به حق را آغاز کرد و سپس سفرى از جانب حق، و با حق به سوى خلق انجام داد.4
پیامبران هنگام بعثت، مرحله «علم الیقین» را پشت سرگذاشته، از مرحله «عین الیقین» عبور کرده و به مرحله «حق الیقین» رسیده اند. به تعبیر امام صادق(علیه السلام) در پاسخ زراره: «کُشِفَ عنهم الغطاء...»5; یعنى براى آنان پرده از میان برداشته شده است. به عبارت دیگر، با علمى حضورى و مکاشفه اى باطنى، پیام را، که از بالا آمده است، دریافت مى کنند و این دریافت باطنى از دید فلسفى به دلیل وجودى والاتر در انسان به نام «روح» است که غیر از بخش مادى و جسمانى اوست. روح، انسان را در مرتبه اى فراتر از جهان ماده قرار مى دهد و از چهارچوب جسمانى محض خارج مى کند. ارتباط انسان با عالم ماوراى ماده مربوط به جنبه روحى و باطنى است که ارتباطى پوشیده مى باشد.
وقتى به بیانات فلسفى ابن سینا در دو کتاب شفا و اشارات یا دیگر کتب فلاسفه اى نظیر ابن رشد، خواجه نصیرالدین و رازى و نیشابورى و ابن حزم اندلسى و صدرالمتألّهین و حکیم سبزوارى و در نهایت، علّامه طباطبائى مراجعه کنیم، ملاحظه مى شود که با براهین فراوان فلسفى، سعى در اثبات وجود نفس غیرمادى و جنبه روحانى انسانى داشته اند، همچنین بر غیرمادى بودن پدیده ادراک تأکید مى کنند6 تا در نتیجه ثابت شود که انسان داراى جنبه اى غیرمادى است که عمل ادراک را، که پدیده اى غیرمادى است، به وسیله آن جنبه انجام مى دهد و وحى ارتباطى از ناحیه بالا بر انسان است و انسان صلاحیت این ارتباط را با توجه به جنبه غیرمادى اش پیدا مى کند.
با اشاره به تحلیل هاى متفاوت از وحى نظر صحیح را بیان نمایید.
حجة الاسلام قائمى نیا: در طول تاریخ سه دیدگاه عمده از وحى صورت گرفته است. نخستین تحلیل را فلاسفه قرون وسطا و نیز برخى از فلاسفه اسلام مطرح کرده اند که بر طبق آن، وحى حقایقى است که پیامبر تلقى مى کند; این حقایق ممکن است صورت زبانى داشته باشد; یعنى در قالب جملات و کلمات باشد و یا حقایق مجرّدى از زبان باشد. این دیدگاه، «دیدگاه گزاره اى» (Propositional View) است. تحلیل دیگرى که در قرن هفدهم مطرح شد این بود که وحى گونه اى مواجهه است که پیامبر با خدا دارد; یعنى نوعى احساس حضور خداست. این تحلیل هم «دیدگاه تجربه دینى» نام گرفت و بالاخره، برخى از فلاسفه تحلیلى در قرن بیستم وحى را به عنوان رابطه زبانى میان خدا و پیامبر تحلیل کرده اند که بر طبق آن خدا افعال گفتارى انجام مى دهد; یعنى جملاتى از زبان خاص را اظهار مى دارد و با این جملات مضامین خاصى را به پیامبر(صلى الله علیه وآله)انتقال مى دهد و از این طریق او را به کارهاى خاصى وامى دارد. این تحلیل هم «دیدگاه افعال گفتارى» نامیده شده است. برطبق این تحلیل وحى سرشت زبانى دارد.
دیدگاه تجربه دینى بنا به دلایلى که در کتاب «وحى و افعال گفتارى» آورده ام دیدگاه نادرستى است. اما دو تحلیل دیگر را مى توان موجّه دانست و فقط از خود مضمون وحى باید دریافت که وحى به صورت گزاره اى بوده یا افعال گفتارى در میان بوده است. به عبارت دیگر، مثلاً براى تعیین صحیح در مورد وحى اسلامى باید به خود قرآن رجوع کنیم و سراغ ادلّه درون دینى برویم و ببینیم از آن ها چه به دست مى آید. با رجوع به خود وحى درمى یابیم که در پاره اى موارد وحى به صورت گزاره اى بوده است و در پاره اى دیگر به صورت افعال گفتارى. قرآن محصول افعال گفتارى خداوند است; یعنى خود افعال گفتارى خداست. در برخى از حالات وحى به صورت خواب بوده است; مثلاً، حضرت ابراهیم ماجراى سر بریدن اسماعیل(علیه السلام)را در خواب دیده بود. این وحى از سنخ وحى گزاره اى بوده است نه گفتارى.
مى توانیم بگوییم دیدگاه گزاره اى و دیدگاه افعال گفتارى مکمل همدیگرند و هرکدام پاره اى از موارد وحى را نشان مى دهند. وحى در پاره اى موارد سرشت زبانى داشته و در پاره اى موارد هم به صورت ارتباط غیرزبانى بوده است.
عوامل پیدایش نگرش تجربى به وحى کدام هایند؟
حجة الاسلام قائمى نیا: طرح دیدگاه تجربى یا به تعبیر دقیق تر، تجربه دینى نسبت به وحى ریشه در مشکلاتى دارد که دین مسیحیت در دوره جدید با آن مواجه شده است و عمدتاً به منظور دفاع از این دین طرح شده اند. مجموعاً مى توانیم پنج عامل عمده را برشماریم که متکلمان مسیحى را به پذیرفتن این دیدگاه سوق داد: عامل نخست، شکست الهیات طبیعى (Natural theology) در غرب است. ایرادات هیوم به الهیات، متکلمان مسیحى را بر آن داشت که به نحوى الهیات طبیعى را با وحى مسیحى بى ارتباط نشان دهند. عامل دوم، بروز برخى تعارضات میان علم جدید و تعالیم مسیحیت است. عامل سوم، ظهور فلسفه کانت است; کانت دین را از قلمرو عقل نظرى حذف و به قلمرو اخلاق تحویل و تقلیل داد. عامل دیگر، نقد کتاب مقدس است; مسیحیان در رابطه با کتاب مقدس به انتقاداتى برخورد کردند که اعتبار آن را با تردید مواجه مى ساختند. مثلاً، دانشمندان به وجود پاره اى از تعارضات میان محتواى کتاب مقدس و تاریخ پى بردند. بالاخره، ظهور رمانتیسم و جایگزین شدن احساسات و عواطف به جاى استدلال ها و براهین فلسفى مزید بر علت شد. مجموع این عوامل متکلمان پروتستان را بر آن داشت که این دیدگاه را مطرح کنند که وحى نوعى تجربه است. با این عمل، هم الهیات طبیعى و هم کتاب مقدس و هم اخلاق در حاشیه دین قرار مى گرفت. تعارض با علوم نوین هم مشکلى به بار نمى آورد; زیرا این علوم با خود وحى که تجربه است تعارضى ندارند، بلکه با تفاسیر آن در تعارض اند. از این گذشته، تجربه دینى هم با احساسات و عواطف در ارتباط است; یعنى به اعتقاد این متکلمان تجربه دینى هم در رده احساسات و عواطفند. البته دیدگاه تجربه دینى تنها راه حل ممکن نبود و متکلمان بعدى راه حل هاى دیگرى نیز ارائه دادند.
تفاوت وحى با تجربه دینى در چیست؟
حجة الاسلام قائمى نیا: وحى گزاره ها یا جملاتى است که خدا بر قلب پیامبر(صلى الله علیه وآله)القا کرده است; یعنى وحى یا اطلاعاتى از ناحیه خدا و یا جملات او به زبان طبیعى خاصى است. پیامبر(صلى الله علیه وآله)هم همراه با اخذ این اطلاعات یا جملات، مواجهه اى با خدا داشته است. این مواجهه اصطلاحاً همان تجربه دینى است. به عنوان تشبیه، وقتى من با کسى سخن مى گویم، او را در عین حال مى بینم، هم تجربه اى بصرى از او دارم و هم سخنان او را مى شنوم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم بر همین قیاس هم مواجهه اى با خدا داشت و هم اطلاعات و کلماتى را در این مواجهه از خداوند مى گرفت. خود مواجهه امرى عرضى و لازم براى آن اطلاعات و کلمات هستند. آنچه حقیقتاً وحى به شمار مى آید همان اطلاعات و جملات هستند. چه بسا این دو; یعنى مواجهه با خدا و اخذ اطلاعات یا جملات در خارج از هم قابل تفکیک نباشند; چرا که دومى در ضمن اولى صورت مى گیرد، ولى عقلاً این دو از هم تفکیک پذیرند. نکته جالبى که از آیات قرآن استفاده مى شود همین است که وحى خود مواجهه نیست، بلکه آنچه در ضمن مواجهه اخذ شده وحى است. «وکلم الله موسى تکلیما» کلام است و تکلیم; به عبارت دیگر، سخن گفتن است; رد و بدل کردن جملات به زبانى خاص است. همچنین، انزال و تنزیل کتاب است، کتاب هم به سطحى از زبان مربوط مى شود. آنچه اصالت دارد و حقیقتاً وحى به حساب مى آید همین تکلم و کلام است، مواجهه هم مجراى رسیدن به کلام است.
آیت اللّه معرفت: بین وحى با تجربه دینى تفاوت هاى آشکارى وجود دارد. در وحى، پیام دهنده خداست و یا رسول و ملائکه اى از سوى او که معرفت یا دستورى را از بیرون بر قلب و حواس پیام گیرنده اى به نام انسان با توجه به صلاحیت هایى که پیدا نموده است، القا مى کند.
اما در تجربه دینى در بهترین تحلیل، الهامات روحى و درونى مردان بزرگ و مصلحى است که درون آن ها خلجان کرده، بر آن ها ظاهر مى شود. حتى گاه این خلجانات لباس خارجى پوشیده، در چهره ملائکه بر انبیا تجسّم مى یابد، به گونه اى که توهّم مى کنند مستقیماً از ناحیه خدا و یا ملائکه مورد خطاب قرار گرفته اند. ریشه چنین برداشتى را باید در کتب مقدّس یافت. در آن کتب با مشکلات محتوایى فراوان و خلاف واقع هاى عدیده اى مواجه هستیم. این نظریه، که توسط دانشمندان اروپایى مطرح شده است، سعى مى کند که تا با حفظ این کتب و ادعاى صحّت مندرجات آن ها، توجیهى بر اشتباهات و خطاهاى محتوایى داشته باشد و با نفى اتصال و ارتباط پیامبران با خداى متعال و ملائکه و توجیه مطالبات و مندرجات به تجربه روحى و معنوى دینى آن بزرگان، مشکل را حل نمایند.
در صورتى که با پذیرش جنبه ملکوتى و معنوى بشر و با عنایت به امکان اتصال و ارتباط این بخش با ماوراى ماده و راه تحقیقى که در بررسى سند و الفاظ کتب مقدّس وجود داشت، روشن مى شد که کتب مقدّس موجود دست نوشته هاى سیره نویسان و نه حتى قلم و بیان پیامبران بزرگ است. در این صورت، راه براى فهم صحیح حقیقت وحى فراهم مى شد.
اقسام ارتباط وحیانى پیامبران را بیان کنید.
آیت اللّه معرفت: سه نوع وحى بر پیامبران شده است. قرآن در این زمینه مى فرماید: «و ما کانَ لِبشر اَن یُکلَّمه اللّه الاّ وحیاً اَو من وراءِ حجاب اَو یُرسل رسولاً فیُوحىَ باذنه ما یشاء.» (شورى: 51) یعنى: سخن خداوند و اتصال عالم بالا با انسان به سه نوع است:
1. الهامات و القائات درونى و روحانى مستقیم و بدون واسطه بر قلب پیامبر; چنان که حضرت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)مى فرمودند: «انّ روحَ القدسِ ینفث فى روعى»7; یعنى روح القدس بر درون من مى دمد.
2. خلق صوت با رسیدن وحى به گوش پیامبر به گونه اى که کسى جز او نشنود. این گونه شنیدن صوت و ندیدن صاحب صوت مانند آن است که کسى از پس پرده سخن مى گوید و به همین دلیل با تعبیر «من وراء حجاب» از آن یاد شده است. وحى بر حضرت موسى(علیه السلام) به ویژه در کوه طور، چنین بود و نیز وحى بر پیامبر در لیلة المعراج به همین گونه انجام گرفت.
3. القاى وحى به وسیله فرشته که جبرئیل پیام الهى را بر روان پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)فرو مى آورد; چنان که در قرآن آمده است: «نزل به الروحُ الامینَ على قلبک» (شعراء: 192ـ193) و «فانّه نزَّله على قلبک» (بقره: 97) در دو صورت اول، وحى کننده خداى متعال است. کلام مستقیماً به خداوند نسبت داده مى شود، هرچند خود دوگونه است: در صورت اول، کلام بدون حجاب، حتى لفظ در قلب و روح انسان دمیده مى شود; و در صورت دوم، کلام شکل لفظى به خود مى گیرد و گوش ظاهر آن را مى فهمد و حتى گاه از نقطه خاص مثل درخت شنیده مى شود.
اما در صورت سوم، واسطه، فرشته وحى است. فرشته مطلب را مى گیرد و عیناً در اختیار پیام گیرنده مى گذارد، در واقع، دو اتفاق مى افتد: ابتدا خداوند کلام را با رسول و فرشته در میان مى گذارد و در مرتبه دوم، این فرشته است که مطلب را به پیام گیرنده وحى مى نماید.
آیاوحى نبوى تعمیم پذیراست؟چرا؟
حجت الاسلام قائمى نیا: وحى نبوى به معناى اخذ حقایق وحیانى یا جملات تعمیم پذیر نیست و این در حقیقت همان بحث خاتمیت است. ارتباط وحیانى با خدا دیگر منقطع شده است. اخذ حقایق وحیانى یا جملات بدین معناست که دین و شریعت جدیدى پابه عرصه گذاشته است و اعتقاد به خاتمیت آن را نفى مى کند.
البته باید میان الهامات نبوى و وحى فرق گذاشت. الهام به عملیات اخذ وحى مربوط نمى شود. از این رو، کاملاً امکان پذیر است که افراد دیگر درجات پایین ترى از این الهامات را داشته باشند. غزالى در این باره تعبیر جالبى در کتاب المنقذ من الضلال دارد: «کرامات اولیا محققاً همان حالات اولیه پیامبران است. این امر اولین حالت رسول خدا در غار حرا بود; آن جا که به خلوت مى نشست و با خدا خالى مى کرد و به عبادت مى پرداخت. همین امر بود که عرب ها مى گفتند: "محمد(صلى الله علیه وآله) به پروردگارش عشق مىورزد." این حالت را سالک با ذوق و دیگران از راه تجربه و شنیدن درمى یابند. هر که با آنان مجالست کند، این ایمان را درمى یابد; آنان مردمى هستند که همنشین شان به بدبختى نمى افتد.»
برهمین اساس مى توان گفت که آسمان تجارب و حالات عرفا زمین تجارب و حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و گونه اى تفاوت تشکیکى میان این حالات و الهامات وجود دارد که مرتبه شدید آن در حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مراتب ضعیف و پایین در دیگران است. اما این سخن بدین معنا نیست که دیگران هم مى توانند وحى نبى را داشته باشند. تعمیم وحى نبوى، که به عملیات اخذ اطلاعات وحیانى یا جملات و نیز به جنبه نبوت و رسالت آن حضرت مربوط مى شود، با اعتقاد به خاتمیت ناسازگار است.
آیا ختم نبوّت همه اقسام وحى را قطع کرده است؟
حجت الاسلام قائمى نیا: همان گونه که اشاره شد، وحى نبوى اصطلاحاً به عملیات اخذ اطلاعات وحیانى و جملات اطلاق مى شود و باید میان آن و الهامات نبوى فرق گذاشت. وحى در این اصطلاح پدیده اى غیرطبیعى و غیرعادى است که شامل حال افراد معدودى در تاریخ بوده است و ما این افراد را با عنوان «پیامبر» مى شناسیم. غیرطبیعى و غیرعادى بودن بدین معناست که این پدیده امرى صرفاً اکتسابى نیست، بلکه در اثر لطف خداوند تحقق مى یابد و این لطف هم تنها شامل حال عده معدودى شده است. اما اگر وحى نبوى را در اصطلاح فوق به کار نبریم و آن را به الهامات و حالات روحى پیامبر هم تعمیم بدهیم، براى دیگران تا حدى وصول به این حالات و الهامات امکان پذیر است. این خوان گسترده الهى است که اولیاى خدا با تلاش هاى روحى و پیروى از شریعت نبوى مى توانند به پاره اى از آن ها دست یابند.
اگر وحى را به اصطلاح نخست در نظر بگیریم، تماماً خاتمه و پایان یافته است. ختم نبوت به این معناست که دیگر کسى آن را نخواهد داشت. اما اگر وحى را به اصطلاح اعم دوم در نظر بگیریم، برخى از اقسام آن هنوز پایان نپذیرفته است و دیگران هم مى توانند به پاره اى از آن ها دست یابند.
تفاوت وحى با حدیث قدسى و حدیث نبوى چیست؟
آیت الله معرفت: سه نوع بیان از پیامبر به ما رسیده است:
یکى آیات قرآن که وحى و انشا و جمله بندى و حقایق آن از خداست و پیامبر تنها عامل انتشار و مبلّغ آن است: «انَّ عَلینا جمعَهُ و قرانه فاذا قرأناه فاتّبع قرءانه.» این الفاظ مخصوص به گونه اى هستند که تعبیر آن ها به لفظ دیگر جایز نیست و دیگران از آوردن مثل آن عاجزند.
دوم حدیث قدسى که انشا و جمله بندى و مطالب آن از خداست، ولى پیامبر اجازه ندارد آن را در میان آیات قرآن بگنجاند، بلکه آنچه بر قلب پیامبر القا شده معنا و مضمون مطلب است که پیامبر با لفظ خود ادا مى نماید. از این رو، در الفاظ آن تحدّى واعجاز نیست.
سوم حدیث نبوى که حقایق آن از خداست; چنان که قرآن مى فرماید: «وما ینطقُ عنِ الهوى اِن هو الاّ و حى یوحى.» (نجم: 5) یعنى: پیامبر از روى خواهش هاى نفسانى حرف نمى زند و همه بیانات او از عالم بالا سرچشمه مى گیرند، ولى جمله بندى هاى حدیث نبوى از خود پیامبر هستند.
پس در تفاوت قرآن و حدیث قدسى مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. لفظ قرآن معجزه است، برخلاف حدیث قدسى.
2. مسّ قرآن بدون طهارت روا نیست (لا یمسُّه الاّ المطهرون) (واقعه: 79)، به خلاف حدیث قدسى.
3. قرآن با الفاظ مخصوص از لوح محفوظ وحى مى شود، ولى در حدیث قدسى ممکن است لفظ از پیامبر باشد.
آیا نقش پیامبر و جبرئیل در فرایند وحى قابل دریافت و تبیین است؟
آیت الله معرفت: چگونگى و کیفیت برقرارى ارتباط روحانى میان خداوند با پیامبر(صلى الله علیه وآله)یا جبرئیل با وى براى ما قابل درک نیست. ما وقتى تلاش مى کنیم آن را درک کنیم، مى خواهیم ارتباطى روحانى را با معیارهاى مادى دریابیم یا موقعى که مى خواهیم آن را توصیف کنیم، با الفاظ و کلماتى این ارتباط را وصف مى کنیم که براى مفاهیمى وضع شده اند که از دایره محسوسات فراتر نرفته اند بنابراین، موضوع همچنان بر ما پنهان مى ماند. تعبیرات در این باره جنبه استعاره و تشبیه داشته، به مجاز و کنایه مى مانند و هرگز این تعبیرات حقیقى و واقع نما نیستند.
پس گرچه پدیده وحى قابل قبول بوده، پایه ایمان را تشکیل مى دهد، ولى قابل وصف و درک حقیقى نیستند. در واقع، وحى صرفاً یک پدیده روحى است که فقط براى کسانى قابل درک مى باشد که اهلیت و شایستگى آن را دارند، و چون ما در معرض این ارتباط نیستیم و تجربه شخصى ما نیست، قابل تبیین و توصیف از سوى ما نمى باشد. بله، براى ما اطلاع بر آثار این ارتباط نظیر احساس سنگینى خاص که بر بدن پیامبر وجود داشت از روى داغى بدن، عرق پیشانى و مانند آن وجود دارد; چنان که در روایات آمده است. اما درک حقیقت این ارتباط ـ همان گونه که گذشت ـ از حیطه درک و دریافت ما خارج است.
تنها ضامن اعتماد به صحّت این ارتباط، که پیامبران ادعا نموده اند، اعجازى است که بر دست آنان جارى شده و با تحدّى و هماوردطلبى، ادعاى حقّانى بودن ارتباط وحیانى را نموده اند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 کلام مسیحى، ص 28 و 29
2 محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 205، ح 36
3 محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 13
4 صدرالدین شیرازى، شرح اصول کافى، ج 3، ص 454
5 محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 11، ص 56، ح 56
6 براى دریافت توضیح بیش تر ر.ک: نگارنده، التمهید، ج 1
7 الاتقان، ج 1، ص 44