اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح یزدى، در این شماره نیز شرح یکى دیگر از خطبه هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه را به محضر اهل معرفت تقدیم مى داریم: «و قد بلغتم من کرامة اللّه تعالى لکم منزلةً تکرم بها اماؤکم، و توصل بها جیرانکم، و یعظّمکم من لا فضل لکم علیه، و لا ید لکم عنده، و یهابکم من لایخاف لکم سطوة، و لا لکم علیه امرةٌ. و قد ترون عهود الله منقوضة فلا تغضبون، و انتم لنقض ذمم آبائکم تأنفون. و کانت امورالله علیکم ترد و عنکم تصدر و الیکم ترجع. فمکنتم الظلمة من منزلتکم، و القیتم الیهم ازمّتکم و اسلمتم امورالله فى ایدیهم. یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات.»1
شناخت و نقش آن در سلامت فکرى فرد و جامعه
هر حرکت آگاهانه انسانى دو منشأ دارد. به دیگر سخن، رفتارهاى انسان آگاه و آزاد، دو دسته مبادى دارد: یک دسته، مبادى علمى و شناختى و یک دسته، مبادى انگیزشى، احساسى و عاطفى; یعنى انسان ابتدا نسبت به یک سرى چیزها شناخت پیدا مى کند و سپس همین شناخت زمینه انگیزه اى مى شود براى انجام برخى امور. محور تمام فعالیت هاى انبی(علیهم السلام)، مصلحان و مربیان اجتماعى نیز دو چیز است: اول، ارائه بینش و شناخت درست به مردم تا آنان در جهالت نمانند. دوم، تقویت انگیزه هاى انجام کار خیر در آن ها تا احساسات پاک، عواطف الهى و انسانى و امیالى که در فطرت انسان وجود دارد، تقویت و جهت داده شوند. در مقابل، دشمنان انبی(علیهم السلام) نیز دو کار انجام داده و مى دهند: اول، ممانعت از رسیدن شناخت صحیح به مردم. دوم، سوق دادن تمایلات آنان به سوى کارهاى شرّ. این افراد، مى خواهند مردم از معرفت و بینش درست و ایمان و یقین قوى بى بهره باشند; یعنى همواره در شک و شبهه به سر برند و نتوانند راه درست را انتخاب نمایند و کارى کنند که فکر و ذهن و تمایلاتشان متوجه امور شهوانى گردد. این خط فکرى شیاطین است که عمدتاً جوانان طعمه اصلى آنان به شمار مى روند. آنان مى خواهند با سوق دادن جوانان به سوى شهوات و لذایذ زودگذر و تحریک غرایز حیوانى ایشان، آنان را از فطرت الهى و انسانى خود دور نمایند.
اگر وضعیت جامعه اسلامى را از صدر اسلام تا به امروز مورد مطالعه قرار دهیم، درخواهیم یافت که هر جا حرکت صحیحى اتفاق افتاده، دو عامل در آن نقش داشته است: یکى، تصحیح بینش مردم و ارائه شناخت درست به ایشان و دیگرى، تقویت عواطف پاک الهى آنان. هرجا هم سقوط و انحرافى به چشم مى خورد، باید دلیل آن را در دو عامل اساسى جستوجو کرد: یکى، ایجاد شک و شبهه در افکار مردم و دیگرى، فراهم نمودن زمینه روى آوردن به غرایز حیوانى. شاید اگر تاریخ بشریت را بررسى کنیم، چیزى را خارج از این دو محور نیابیم.
در اسلام، میزان مسؤولیت افراد بستگى به میزان شناخت ایشان دارد. هرکس شناخت بیش ترى داشته باشد، معرفتش نسبت به دین و رسالت انبی(علیهم السلام) بیش تر خواهد بود و بدین روى، مسؤولیت بیش ترى هم دارد; طبعاً هرکس که توان بیش ترى، اعم از علمى و عملى دارد، مسؤولیتش بیش تر است. در اسلام، حکومت اسلامى همان حکومت مردمى است; فاصله اى بین دولت و ملت وجود ندارد. این گونه نیست که فقط قشر خاصى بتوانند به مناصب بالاى حکومتى برسند. تمام مسؤولان نظام از بین همین مردم انتخاب مى شوند. از نمونه هاى بارز آن در عصر حاضر، مى توان به نظام جمهورى اسلامى ایران و انتخاب مسؤولان عالى رتبه آن، از جمله شهید رجایى اشاره کرد که جزو طبقات پایین و متوسط جامعه محسوب مى شدند، اما توانستند با رأى مردم به پُست هاى کلیدى و حساس کشور دست یابند. در اسلام، کسانى که توان بیش تر و شرایط بهترى براى مدیریت جامعه دارند، مسؤولیت بیش ترى هم دارند. بنابراین، در اسلام قشر خاصى وجود ندارد که بگوییم دستورات دینى و یا فرمایشات ائمه اطهار)علیهم السلام) فقط براى ایشان است; دستورات اسلام براى همه اقشار جامعه، اعم از دولتمردان و مردم عادى مى باشد.
اگر مسلمانان قدر اسلام و عزّتى را که خداوند در سایه اسلام به آنان عطا کرده است دانستند; یعنى به احکام اسلام عمل کردند و دیگران را نیز به انجام آن تشویق نمودند، خداوند آن عزّت را برایشان حفظ و حتى مضاعف مى نماید. اما اگر قدر آن را ندانستند، خدا از ایشان روى برمى گرداند; چرا که خدا با کسى خویشاوندى ندارد: «لیس بین الله و بین احد قرابة.»2 خداوند این جهان را براى امتحان همه مردم، اعم از مسؤول و غیر مسؤول، عرب و عجم، روحانى و غیرروحانى و... آفریده است. آن قدر باید شرایط و اوضاع و احوال تغییر کند تا همه در معرض آزمایش الهى قرار گیرند. از این رو، همه باید به وظیفه خود درست عمل نمایند.
وظایف روحانیت در مبارزه با بدعت ها
اولین وظیفه ما به عنوان روحانى این است که شناخت صحیح به مردم بدهیم و دین حقیقى را به ایشان معرفى نماییم. نگذاریم در جامعه بدعت ها به جاى دین مطرح شوند و تحت عنوان «قرائت هاى جدید از دین»، مردم را به انحراف بکشانند. اگر ما توان ارائه شناخت دینى صحیح به مردم را نداریم، باید آن را به دست بیاوریم. همچنین باید مصادیق احکام کلى اسلام را براى مردم تبیین نماییم. تنها به کلى گویى و نوشتن رساله اکتفا نکنیم. باید شناختى را به مردم ارائه کنیم که براى ایشان کارایى داشته باشد تا خداى ناکرده در دام شیاطین نیفتند و دچار جهل و گمراهى نشوند. بنابرین، اولین وظیفه روحانیت به عنوان عالمان دینى، تصحیح بُعد شناختى عموم مردم است. روحانیان باید تلاش نمایند تا زمینه و شرایطى در جامعه فراهم آید که تمایلات مردم به سمت کارهاى خیر سوق داده شود. امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با عوامل فساد، انحراف و شهوترانى، از وظایف روحانیت است. اگر در جامعه دستگاهى وجود دارد که براى ترویج فساد فعالیت مى کند و یا کسانى تربیت مى شوند تا در اصول و مسلّمات قطعى اسلام شبهه وارد کنند، اولین وظیفه ما این است که به جاى این شبهات، علم صحیح به مردم بدهیم. اگر آرام بنشینیم و بگوییم آن هم یک قرائتى از دین است، در واقع، فلسفه وجودى اسلام را نادیده گرفته ایم. اگر بنا بود هرکس به دلخواه خود بتواند آیات قرآن را تفسیر نماید، آیا قرآن دیگر مى توانست این کارایى را داشته باشد؟ اگر قصد شارع مقدس این بوده که هرکس بتواند طبق میل و برداشت خود، احکام اسلامى را تفسیر و تحلیل نماید، پس دلیل وارد شدن روایات فراوان در کتاب هاى اعتقادى ما، که همگى بر مبارزه با بدعت ها تأکید دارند، چیست؟ اصلا در کتاب اصول کافىبابى تحت عنوان «باب البدع و الرأى و المقائیس» وجود دارد که روایات بسیارى را در این زمینه نقل کرده است.
ائمه اطهار(علیهم السلام) جزو اولین کسانى بودند که مبارزه با بدعت ها را آغاز کردند. نمونه برخورد با بدعت ها را در مناظراتى که امام صادق(علیه السلام) با ابوحنیفه داشتند مى توان مشاهده نمود. ابوحنیفه عالم بزرگى بود که مفتى اهل عراق محسوب مى شد. وى معمولا در ایام حج که براى زیارت خانه خدا عازم مکه مى شد، به مدینه هم مى آمد و خدمت امام صادق(علیه السلام) مى رسید و در محضر آن حضرت کسب علم مى نمود و اگر سؤالى داشت مى پرسید. او افتخار مى کرد که دو سال شاگرد امام صادق(علیه السلام)بوده است. حضرت در اولین برخوردهایشان با ابوحنیفه، بحث هاى اصولى را با وى مطرح کردند. یک بار که ابوحنیفه به محضر امام صادق(علیه السلام) رسیده بود، حضرت از وى پرسیدند: شنیده ام که مردم عراق در مسائل دینى خود به تو مراجعه مى کنند، مبناى فقاهتت چیست و بر چه اساسى فتوا مى دهى؟ ابوحنیفه پاسخ داد: براساس قرآن. حضرت فرمودند: اگر در آن موردى که مى خواهى فتوا بدهى، آیه اى در قرآن نبود، چه مى کنى؟ گفت: براساس فرمایشات پیامبر(صلى الله علیه وآله) فتوا مى دهم. حضرت فرمودند: اگر روایتى هم از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به تو نرسیده بود، بر چه اساسى فتوا مى دهى؟ گفت: به اجتهاد خودم عمل مى کنم. در این جا، حضرت مسأله اى را مطرح فرمودند و نظر وى را درباره حکم آن جویا شدند. مسأله ازاین قرار بود که اگر فردى یکى از انگشتان دست کسى را قطع کند، دیه آن چقدر است؟ اگر دو انگشت دست کسى را قطع کند چطور؟ همین طور تا برسد به چهار انگشت. ابوحنیفه در هر مورد، با توجه به دیه اى که براى قطع یک انگشت وجود دارد، حکم آن را مى گفت; یعنى دیه مشخص شده براى قطع یک انگشت را در نظر مى گرفت و آن را در تعداد انگشتان قطع شده ضرب مى کرد. حال آن که دیه قطع یک انگشت تا سه انگشت با نسبت مساوى بالا مى رود، اما وقتى به چهار انگشت رسید، حکم دیه دست را پیدا مى کند. امام صادق(علیه السلام) به ابوحنیفه فرمودند: اگر بنا باشد که ما احکام را به همدیگر قیاس کنیم و اجتهاد به رأى نماییم، دیگر چیزى از دین باقى نمى ماند: «ان السنه اذا قیست محق الدین.»3 حضرت به ابوحنیفه نفرمودند که تو قرائت خودت را از دین داشته باش، من هم قرائت خودم را; تو براساس اجتهاد خودت براى اهل عراق فتوا بده، من هم براساس اجتهاد خودم براى اهل مدینه! حضرت از همان ابتدا قاطعانه جلوى بدعت در دین را گرفتند.
شروع نهضت امام خمینى(قدس سره) و سایر مراجع در ایران نیز به مسأله مبارزه با بدعتى برمى گردد که رژیم شاه قصد انجام آن را داشت; یعنى لایحه انجمن هاى ایالتى و ولایتى. به موجب یکى از بندهاى این تصویب نامه، که دولت اسدالله عَلم آن را تنظیم کرده بود، عبارت «سوگند به کتاب آسمانى» جایگزین عبارت «سوگند به قرآن» شده بود; یعنى نمایندگان مجلس مى توانستند مراسم تحلیف را با سوگند به کتاب آسمانى دین خود به جاى آورند. توجیه تنظیم کنندگان لایحه مزبور این بود که ما نمى توانیم به نمایندگان اقلیت هاى دینى که در مجلس هستند بگوییم: به قرآن سوگند یاد کنند; مى گوییم «سوگند به کتاب آسمانى» تا هرکسى طبق دین خود قَسم بخورد. امام(قدس سره)اعتقاد داشتند که وقتى مى گویید: «سوگند به کتاب آسمانى» فردا ممکن است فلان گروهکى، که جزو هیچ یک از اقلیت هاى مذهبى شناخته شده نیست، مدعى شود که داراى کتاب آسمانى است. از آن جایى که کشور ما، کشورى اسلامى است، در قانون باید صریحاً نام قرآن برده شود، اما در ذیل آن مى توان موارد استثنا را براى امثال مسیحیان و یهودیان مشخص کرد. وقتى امروز شعار «ایران براى همه ایرانیان» سر داده مى شود، فردا ممکن است بهاییان هم مدعى دخالت در حکومت شوند!
نهضت روحانیت و مردم غیور و مسلمان ایران به رهبرى حضرت امام خمینى(قدس سره)از همین جا شروع شد; یعنى از زمانى که ایادى رژیم سابق درصدد تغییر احکام اسلامى برآمدند. در این راه خون ها بر زمین ریخته شد و متدینان مشقّات بسیار و شکنجه هاى سختى را تحمل کردند. اگر امروز ما جلوى بدعت ها را نگیریم، فردا شاهد انکار ضروریات دین توسط برخى دگراندیشان خواهیم بود; کما این که هم اکنون نیز برخى از ضرورى ترین احکام اسلامى مورد تمسخر قرار مى گیرد و به حضرت سیدالشهد(علیه السلام)اهانت مى شود!
دامن زدن به شبهات، عامل ضعف مسلمانان
یکى از بزرگ ترین سرمایه ها و میراث بسیار گران بهایى که براى مسلمانان، بخصوص شیعیان اهل بیت(علیهم السلام)، باقى مانده، کتاب شریف نهج البلاغه است که «اخت القرآن» نامیده مى شود. با این که تلاش مرحوم سید رضى بیش تر بر جمع آورى قطعات ادبى از میان فرمایشات مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده است، اما آن قدر معارف عظیم و شگرفى در لابه لاى همین کلمات وجود دارد که براى هر عصر و زمانى مى تواند دارویى شفابخش به حساب آید. از این رو، این سخنان از دیرباز مورد توجه بزرگان و علما بوده است.
حضرت على(علیه السلام) در یکى از خطبه هاى خود، که فرازهایى از آن در آغاز سخن قرائت گردید، خطاب به اصحاب خود مى فرمایند: خداى متعال عزّت و کرامتى به شما عطا فرموده است که به واسطه آن مردم علاوه بر خودتان، حتى به کنیزان و همسایگانتان نیز احترام مى گذارند و همچون شما، به ایشان نیز صله مى دهند: «و قد بلغتم من کرامة الله تعالى لکم منزلةً تکرم بها اماؤکم و توصل بها جیرانکم.» مى دانید که در آن زمان، داشتن کنیز و غلام براى اشخاص محترم امرى عادى تلقّى مى شده است. پیش از اسلام، بردگان از پایین ترین موقعیت اجتماعى در جامعه برخوردار بودند و هیچ کس براى آنان ارزش و احترامى قایل نبود. هرچند اسلام براى همین آمد که جلوى این گونه تبعیض ها را بگیرد، به گونه اى که سفید بر سیاه و عرب بر عجم برترى نداشته باشد، اما به حسب سنت هاى اجتماعى آن زمان، این موارد کم و بیش در جامعه وجود داشت.
حضرت در ادامه مى فرمایند: کسانى براى شما ارزش قایلند و بزرگتان مى دارند که شما نه تنها هیچ برترى بر آن ها ندارید، بلکه حتى خدمتى نیز برایشان انجام نداده اید: «و یعظّمکم من لا فضل لکم علیه و لا ید لکم عنده.» در فرهنگ عامه، معمولا وقتى کسى به دیگرى احسان مى کند، مى گویند: دستى نزد او دارد. تعبیر ادبى «ولا ید لکم عنده» (و دستى نزد ایشان ندارید)، کنایه از این است که شما على رغم انجام ندادن کارى براى آن ها، از سوى ایشان مورد احترام قرار مى گیرید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ادامه خطبه مى فرمایند: نه از قدرتى آن چنانى برخوردارید که مردم به واسطه آن از شما بترسند و نه امارت و فرمانروایى بر ایشان دارید که به خاطر آن به شما احترام بگذارند، اما در عین حال، هیبتى از شما در دل دارند که برایتان بزرگى و احترام قایلند: «و یهابکم من لا یخاف لکم سطوة و لا لکم علیه امرة.» ما نمونه اى از این کرامت و عزّت را که خداوند به گروهى از مسلمانان صدر اسلام عطا کرد، به عیان، پس از پیروزى انقلاب اسلامى مشاهده نمودیم; عزّت و شرف روحانیت، که پیش از انقلاب، جامعه و حکومت دید مثبتى نسبت به آن نداشت، اما پس از انقلاب جایگاه واقعى خود را باز یافت.
در مقابل عزّت و کرامتى که خداوند به مسلمانان عطا فرمود، آنان مى بایست سال ها، بلکه قرن ها به پاس قدردانى از این نعمت بزرگ، در مقام شکرگزارى و سپاس به درگاه الهى برمى آمدند. اما متأسفانه خیلى زود آن را فراموش کردند و به وظایف خود عمل ننمودند. حضرت على(علیه السلام) این نکته را به اصحاب خود یادآور شده، مى فرمایند: از این که پیمان هاى خدا شکسته شود، ناراحت و خشمگین نمى شوید، حال آن که نسبت به نقض پیمان هایى که در گذشته، پدرانتان با دیگران بسته اند، واکنش سختى از خود نشان مى دهید: «و قد ترون عهود الله منقوضة فلا تغضبون و انتم لنقض ذمم آبائکم تأنفون.»
حضرت در ادامه مى فرمایند: با آن که رتق و فتق امور و داورى در احکام الهى در دست شما بود، اما اجازه دادید که ستمکاران این کارها را از دستتان بگیرند تا به شبهات دامن بزنند و راه شهوت بپیمایند: «و کانت امور الله علیکم ترد و عنکم تصدر و الیکم ترجع فمکنتم الظلمة من منزلتکم و القیتم الیهم ازمّتکم و اسلمتم امور الله فى ایدیهم. یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات.» خداوند متعال به این دلیل کارهاى خود را (تکویناً) به ایشان سپرده بود که براى اسلام زحمت کشیده بودند، درد دین و دغدغه انجام وظیفه شرعى داشتند. اما نتیجه چه شد؟ حضرت این سخنان را در زمانى بیان مى فرمایند که کم تر از سى سال از وفات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) گذشته بود. آیا منظور امیرالمومنین(علیه السلام) از این که مى فرمایند: کارها را به دست ستمکاران دادید، این است که اصحاب ایشان، داورى در حکم الهى را به مشرکان، یهودیان و یا نصرانى ها سپرده بودند؟ مگر قدرت در دست مسلمانان نمازخوان و روزه بگیر نبود؟ اشکال این افراد چه بود که حضرت على(علیه السلام) این گونه آنان را مورد خطاب قرار مى دهند و زبان به شکوه مى گشایند؟ مشکل آن ها دو چیز بود: یکى، دامن زدن به شبهات و دیگرى، رفتن به سمت غرایز حیوانى و شهوانى.
آیا فرمایشات امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این زمان مصداق ندارد؟ آیا نباید هشدارهاى آن حضرت را جدى بگیریم؟ وظیفه ما نسبت به افراد و جریان هایى که القاء شبهه مى نمایند چیست؟ آیا نباید با انحرافاتى که در دین پیش مى آید مبارزه نماییم؟
ما ابتدا باید با بهترین شیوه، با منطق صحیح و با استفاده از روش هاى قانونى براى جلوگیرى از این انحرافات اقدام کنیم. اما اگر دیدیم که اساس اسلام در خطر است و این روش ها نیز جوابگو نمى باشند، وظیفه دیگرى خواهیم داشت. خدا با کسى عهد و پیمانى نبسته و براى احدى مصونیتى قایل نشده است; حفظ دین به هر قیمتى که باشد، بر همه واجب است. ما باید این آمادگى را همیشه داشته باشیم که تا آخرین نفس و آخرین قطره خونمان از اسلام حمایت کنیم. کار دشمن این است که با محکوم کردن خشونت و با ترویج تساهل و تسامح، روحیه غیرت و تعصب دینى را از ما بگیرد. هدف اصلى دشمن این است که ما در مقابل کم رنگ شدن و از بین رفتن ارزش هاى دینى و اسلامى بى تفاوت باشیم و واکنشى از خود نشان ندهیم. از این رو، ما باید هوشیار باشیم و فریب این گونه سخنان را نخوریم. این همان چیزى است که حضرت على(علیه السلام) نسبت بدان هشدار مى دهند. تمام بلاهایى که بر سر مسلمانان آمد به دلیل همین مسأله بود.
بنابراین، ما باید این آمادگى را داشته باشیم که حتى در صورت تهاجم نظامى دشمن، بتوانیم با فداکارى و شهامت، از کیان اسلام دفاع نماییم. معناى «واعدوا لهم مااستطعتم من قوه» (انفال: 60) این نیست که مسلمانان همیشه در حال جنگ باشند; داشتن سلاح، خود عاملى بازدارنده است. مسلمانان باید همواره این آمادگى را داشته باشند که اگر روزى ولى فقیه فرمان جهاد داد، به وظیفه شرعى خود عمل نمایند. روحیه مقاومت، شجاعت و شهامت، یک مرتبه در انسان به وجود نمى آید. این روحیه طى هزار و چهارصد سال به برکت عزادارى سیدالشهد(علیه السلام) و با خواندن «یا لیتنى کنت معکم فافوز فوزاً عظیم» براى شیعیان به دست آمده است. باید قدر آن را بدانیم و به آسانى آن را از دست ندهیم.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 نهج البلاغه، خطبه 106
2 محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 74، روایت 3
3 همان، ج 1، ص 57، روایت 15
شناخت و نقش آن در سلامت فکرى فرد و جامعه
هر حرکت آگاهانه انسانى دو منشأ دارد. به دیگر سخن، رفتارهاى انسان آگاه و آزاد، دو دسته مبادى دارد: یک دسته، مبادى علمى و شناختى و یک دسته، مبادى انگیزشى، احساسى و عاطفى; یعنى انسان ابتدا نسبت به یک سرى چیزها شناخت پیدا مى کند و سپس همین شناخت زمینه انگیزه اى مى شود براى انجام برخى امور. محور تمام فعالیت هاى انبی(علیهم السلام)، مصلحان و مربیان اجتماعى نیز دو چیز است: اول، ارائه بینش و شناخت درست به مردم تا آنان در جهالت نمانند. دوم، تقویت انگیزه هاى انجام کار خیر در آن ها تا احساسات پاک، عواطف الهى و انسانى و امیالى که در فطرت انسان وجود دارد، تقویت و جهت داده شوند. در مقابل، دشمنان انبی(علیهم السلام) نیز دو کار انجام داده و مى دهند: اول، ممانعت از رسیدن شناخت صحیح به مردم. دوم، سوق دادن تمایلات آنان به سوى کارهاى شرّ. این افراد، مى خواهند مردم از معرفت و بینش درست و ایمان و یقین قوى بى بهره باشند; یعنى همواره در شک و شبهه به سر برند و نتوانند راه درست را انتخاب نمایند و کارى کنند که فکر و ذهن و تمایلاتشان متوجه امور شهوانى گردد. این خط فکرى شیاطین است که عمدتاً جوانان طعمه اصلى آنان به شمار مى روند. آنان مى خواهند با سوق دادن جوانان به سوى شهوات و لذایذ زودگذر و تحریک غرایز حیوانى ایشان، آنان را از فطرت الهى و انسانى خود دور نمایند.
اگر وضعیت جامعه اسلامى را از صدر اسلام تا به امروز مورد مطالعه قرار دهیم، درخواهیم یافت که هر جا حرکت صحیحى اتفاق افتاده، دو عامل در آن نقش داشته است: یکى، تصحیح بینش مردم و ارائه شناخت درست به ایشان و دیگرى، تقویت عواطف پاک الهى آنان. هرجا هم سقوط و انحرافى به چشم مى خورد، باید دلیل آن را در دو عامل اساسى جستوجو کرد: یکى، ایجاد شک و شبهه در افکار مردم و دیگرى، فراهم نمودن زمینه روى آوردن به غرایز حیوانى. شاید اگر تاریخ بشریت را بررسى کنیم، چیزى را خارج از این دو محور نیابیم.
در اسلام، میزان مسؤولیت افراد بستگى به میزان شناخت ایشان دارد. هرکس شناخت بیش ترى داشته باشد، معرفتش نسبت به دین و رسالت انبی(علیهم السلام) بیش تر خواهد بود و بدین روى، مسؤولیت بیش ترى هم دارد; طبعاً هرکس که توان بیش ترى، اعم از علمى و عملى دارد، مسؤولیتش بیش تر است. در اسلام، حکومت اسلامى همان حکومت مردمى است; فاصله اى بین دولت و ملت وجود ندارد. این گونه نیست که فقط قشر خاصى بتوانند به مناصب بالاى حکومتى برسند. تمام مسؤولان نظام از بین همین مردم انتخاب مى شوند. از نمونه هاى بارز آن در عصر حاضر، مى توان به نظام جمهورى اسلامى ایران و انتخاب مسؤولان عالى رتبه آن، از جمله شهید رجایى اشاره کرد که جزو طبقات پایین و متوسط جامعه محسوب مى شدند، اما توانستند با رأى مردم به پُست هاى کلیدى و حساس کشور دست یابند. در اسلام، کسانى که توان بیش تر و شرایط بهترى براى مدیریت جامعه دارند، مسؤولیت بیش ترى هم دارند. بنابراین، در اسلام قشر خاصى وجود ندارد که بگوییم دستورات دینى و یا فرمایشات ائمه اطهار)علیهم السلام) فقط براى ایشان است; دستورات اسلام براى همه اقشار جامعه، اعم از دولتمردان و مردم عادى مى باشد.
اگر مسلمانان قدر اسلام و عزّتى را که خداوند در سایه اسلام به آنان عطا کرده است دانستند; یعنى به احکام اسلام عمل کردند و دیگران را نیز به انجام آن تشویق نمودند، خداوند آن عزّت را برایشان حفظ و حتى مضاعف مى نماید. اما اگر قدر آن را ندانستند، خدا از ایشان روى برمى گرداند; چرا که خدا با کسى خویشاوندى ندارد: «لیس بین الله و بین احد قرابة.»2 خداوند این جهان را براى امتحان همه مردم، اعم از مسؤول و غیر مسؤول، عرب و عجم، روحانى و غیرروحانى و... آفریده است. آن قدر باید شرایط و اوضاع و احوال تغییر کند تا همه در معرض آزمایش الهى قرار گیرند. از این رو، همه باید به وظیفه خود درست عمل نمایند.
وظایف روحانیت در مبارزه با بدعت ها
اولین وظیفه ما به عنوان روحانى این است که شناخت صحیح به مردم بدهیم و دین حقیقى را به ایشان معرفى نماییم. نگذاریم در جامعه بدعت ها به جاى دین مطرح شوند و تحت عنوان «قرائت هاى جدید از دین»، مردم را به انحراف بکشانند. اگر ما توان ارائه شناخت دینى صحیح به مردم را نداریم، باید آن را به دست بیاوریم. همچنین باید مصادیق احکام کلى اسلام را براى مردم تبیین نماییم. تنها به کلى گویى و نوشتن رساله اکتفا نکنیم. باید شناختى را به مردم ارائه کنیم که براى ایشان کارایى داشته باشد تا خداى ناکرده در دام شیاطین نیفتند و دچار جهل و گمراهى نشوند. بنابرین، اولین وظیفه روحانیت به عنوان عالمان دینى، تصحیح بُعد شناختى عموم مردم است. روحانیان باید تلاش نمایند تا زمینه و شرایطى در جامعه فراهم آید که تمایلات مردم به سمت کارهاى خیر سوق داده شود. امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با عوامل فساد، انحراف و شهوترانى، از وظایف روحانیت است. اگر در جامعه دستگاهى وجود دارد که براى ترویج فساد فعالیت مى کند و یا کسانى تربیت مى شوند تا در اصول و مسلّمات قطعى اسلام شبهه وارد کنند، اولین وظیفه ما این است که به جاى این شبهات، علم صحیح به مردم بدهیم. اگر آرام بنشینیم و بگوییم آن هم یک قرائتى از دین است، در واقع، فلسفه وجودى اسلام را نادیده گرفته ایم. اگر بنا بود هرکس به دلخواه خود بتواند آیات قرآن را تفسیر نماید، آیا قرآن دیگر مى توانست این کارایى را داشته باشد؟ اگر قصد شارع مقدس این بوده که هرکس بتواند طبق میل و برداشت خود، احکام اسلامى را تفسیر و تحلیل نماید، پس دلیل وارد شدن روایات فراوان در کتاب هاى اعتقادى ما، که همگى بر مبارزه با بدعت ها تأکید دارند، چیست؟ اصلا در کتاب اصول کافىبابى تحت عنوان «باب البدع و الرأى و المقائیس» وجود دارد که روایات بسیارى را در این زمینه نقل کرده است.
ائمه اطهار(علیهم السلام) جزو اولین کسانى بودند که مبارزه با بدعت ها را آغاز کردند. نمونه برخورد با بدعت ها را در مناظراتى که امام صادق(علیه السلام) با ابوحنیفه داشتند مى توان مشاهده نمود. ابوحنیفه عالم بزرگى بود که مفتى اهل عراق محسوب مى شد. وى معمولا در ایام حج که براى زیارت خانه خدا عازم مکه مى شد، به مدینه هم مى آمد و خدمت امام صادق(علیه السلام) مى رسید و در محضر آن حضرت کسب علم مى نمود و اگر سؤالى داشت مى پرسید. او افتخار مى کرد که دو سال شاگرد امام صادق(علیه السلام)بوده است. حضرت در اولین برخوردهایشان با ابوحنیفه، بحث هاى اصولى را با وى مطرح کردند. یک بار که ابوحنیفه به محضر امام صادق(علیه السلام) رسیده بود، حضرت از وى پرسیدند: شنیده ام که مردم عراق در مسائل دینى خود به تو مراجعه مى کنند، مبناى فقاهتت چیست و بر چه اساسى فتوا مى دهى؟ ابوحنیفه پاسخ داد: براساس قرآن. حضرت فرمودند: اگر در آن موردى که مى خواهى فتوا بدهى، آیه اى در قرآن نبود، چه مى کنى؟ گفت: براساس فرمایشات پیامبر(صلى الله علیه وآله) فتوا مى دهم. حضرت فرمودند: اگر روایتى هم از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به تو نرسیده بود، بر چه اساسى فتوا مى دهى؟ گفت: به اجتهاد خودم عمل مى کنم. در این جا، حضرت مسأله اى را مطرح فرمودند و نظر وى را درباره حکم آن جویا شدند. مسأله ازاین قرار بود که اگر فردى یکى از انگشتان دست کسى را قطع کند، دیه آن چقدر است؟ اگر دو انگشت دست کسى را قطع کند چطور؟ همین طور تا برسد به چهار انگشت. ابوحنیفه در هر مورد، با توجه به دیه اى که براى قطع یک انگشت وجود دارد، حکم آن را مى گفت; یعنى دیه مشخص شده براى قطع یک انگشت را در نظر مى گرفت و آن را در تعداد انگشتان قطع شده ضرب مى کرد. حال آن که دیه قطع یک انگشت تا سه انگشت با نسبت مساوى بالا مى رود، اما وقتى به چهار انگشت رسید، حکم دیه دست را پیدا مى کند. امام صادق(علیه السلام) به ابوحنیفه فرمودند: اگر بنا باشد که ما احکام را به همدیگر قیاس کنیم و اجتهاد به رأى نماییم، دیگر چیزى از دین باقى نمى ماند: «ان السنه اذا قیست محق الدین.»3 حضرت به ابوحنیفه نفرمودند که تو قرائت خودت را از دین داشته باش، من هم قرائت خودم را; تو براساس اجتهاد خودت براى اهل عراق فتوا بده، من هم براساس اجتهاد خودم براى اهل مدینه! حضرت از همان ابتدا قاطعانه جلوى بدعت در دین را گرفتند.
شروع نهضت امام خمینى(قدس سره) و سایر مراجع در ایران نیز به مسأله مبارزه با بدعتى برمى گردد که رژیم شاه قصد انجام آن را داشت; یعنى لایحه انجمن هاى ایالتى و ولایتى. به موجب یکى از بندهاى این تصویب نامه، که دولت اسدالله عَلم آن را تنظیم کرده بود، عبارت «سوگند به کتاب آسمانى» جایگزین عبارت «سوگند به قرآن» شده بود; یعنى نمایندگان مجلس مى توانستند مراسم تحلیف را با سوگند به کتاب آسمانى دین خود به جاى آورند. توجیه تنظیم کنندگان لایحه مزبور این بود که ما نمى توانیم به نمایندگان اقلیت هاى دینى که در مجلس هستند بگوییم: به قرآن سوگند یاد کنند; مى گوییم «سوگند به کتاب آسمانى» تا هرکسى طبق دین خود قَسم بخورد. امام(قدس سره)اعتقاد داشتند که وقتى مى گویید: «سوگند به کتاب آسمانى» فردا ممکن است فلان گروهکى، که جزو هیچ یک از اقلیت هاى مذهبى شناخته شده نیست، مدعى شود که داراى کتاب آسمانى است. از آن جایى که کشور ما، کشورى اسلامى است، در قانون باید صریحاً نام قرآن برده شود، اما در ذیل آن مى توان موارد استثنا را براى امثال مسیحیان و یهودیان مشخص کرد. وقتى امروز شعار «ایران براى همه ایرانیان» سر داده مى شود، فردا ممکن است بهاییان هم مدعى دخالت در حکومت شوند!
نهضت روحانیت و مردم غیور و مسلمان ایران به رهبرى حضرت امام خمینى(قدس سره)از همین جا شروع شد; یعنى از زمانى که ایادى رژیم سابق درصدد تغییر احکام اسلامى برآمدند. در این راه خون ها بر زمین ریخته شد و متدینان مشقّات بسیار و شکنجه هاى سختى را تحمل کردند. اگر امروز ما جلوى بدعت ها را نگیریم، فردا شاهد انکار ضروریات دین توسط برخى دگراندیشان خواهیم بود; کما این که هم اکنون نیز برخى از ضرورى ترین احکام اسلامى مورد تمسخر قرار مى گیرد و به حضرت سیدالشهد(علیه السلام)اهانت مى شود!
دامن زدن به شبهات، عامل ضعف مسلمانان
یکى از بزرگ ترین سرمایه ها و میراث بسیار گران بهایى که براى مسلمانان، بخصوص شیعیان اهل بیت(علیهم السلام)، باقى مانده، کتاب شریف نهج البلاغه است که «اخت القرآن» نامیده مى شود. با این که تلاش مرحوم سید رضى بیش تر بر جمع آورى قطعات ادبى از میان فرمایشات مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده است، اما آن قدر معارف عظیم و شگرفى در لابه لاى همین کلمات وجود دارد که براى هر عصر و زمانى مى تواند دارویى شفابخش به حساب آید. از این رو، این سخنان از دیرباز مورد توجه بزرگان و علما بوده است.
حضرت على(علیه السلام) در یکى از خطبه هاى خود، که فرازهایى از آن در آغاز سخن قرائت گردید، خطاب به اصحاب خود مى فرمایند: خداى متعال عزّت و کرامتى به شما عطا فرموده است که به واسطه آن مردم علاوه بر خودتان، حتى به کنیزان و همسایگانتان نیز احترام مى گذارند و همچون شما، به ایشان نیز صله مى دهند: «و قد بلغتم من کرامة الله تعالى لکم منزلةً تکرم بها اماؤکم و توصل بها جیرانکم.» مى دانید که در آن زمان، داشتن کنیز و غلام براى اشخاص محترم امرى عادى تلقّى مى شده است. پیش از اسلام، بردگان از پایین ترین موقعیت اجتماعى در جامعه برخوردار بودند و هیچ کس براى آنان ارزش و احترامى قایل نبود. هرچند اسلام براى همین آمد که جلوى این گونه تبعیض ها را بگیرد، به گونه اى که سفید بر سیاه و عرب بر عجم برترى نداشته باشد، اما به حسب سنت هاى اجتماعى آن زمان، این موارد کم و بیش در جامعه وجود داشت.
حضرت در ادامه مى فرمایند: کسانى براى شما ارزش قایلند و بزرگتان مى دارند که شما نه تنها هیچ برترى بر آن ها ندارید، بلکه حتى خدمتى نیز برایشان انجام نداده اید: «و یعظّمکم من لا فضل لکم علیه و لا ید لکم عنده.» در فرهنگ عامه، معمولا وقتى کسى به دیگرى احسان مى کند، مى گویند: دستى نزد او دارد. تعبیر ادبى «ولا ید لکم عنده» (و دستى نزد ایشان ندارید)، کنایه از این است که شما على رغم انجام ندادن کارى براى آن ها، از سوى ایشان مورد احترام قرار مى گیرید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ادامه خطبه مى فرمایند: نه از قدرتى آن چنانى برخوردارید که مردم به واسطه آن از شما بترسند و نه امارت و فرمانروایى بر ایشان دارید که به خاطر آن به شما احترام بگذارند، اما در عین حال، هیبتى از شما در دل دارند که برایتان بزرگى و احترام قایلند: «و یهابکم من لا یخاف لکم سطوة و لا لکم علیه امرة.» ما نمونه اى از این کرامت و عزّت را که خداوند به گروهى از مسلمانان صدر اسلام عطا کرد، به عیان، پس از پیروزى انقلاب اسلامى مشاهده نمودیم; عزّت و شرف روحانیت، که پیش از انقلاب، جامعه و حکومت دید مثبتى نسبت به آن نداشت، اما پس از انقلاب جایگاه واقعى خود را باز یافت.
در مقابل عزّت و کرامتى که خداوند به مسلمانان عطا فرمود، آنان مى بایست سال ها، بلکه قرن ها به پاس قدردانى از این نعمت بزرگ، در مقام شکرگزارى و سپاس به درگاه الهى برمى آمدند. اما متأسفانه خیلى زود آن را فراموش کردند و به وظایف خود عمل ننمودند. حضرت على(علیه السلام) این نکته را به اصحاب خود یادآور شده، مى فرمایند: از این که پیمان هاى خدا شکسته شود، ناراحت و خشمگین نمى شوید، حال آن که نسبت به نقض پیمان هایى که در گذشته، پدرانتان با دیگران بسته اند، واکنش سختى از خود نشان مى دهید: «و قد ترون عهود الله منقوضة فلا تغضبون و انتم لنقض ذمم آبائکم تأنفون.»
حضرت در ادامه مى فرمایند: با آن که رتق و فتق امور و داورى در احکام الهى در دست شما بود، اما اجازه دادید که ستمکاران این کارها را از دستتان بگیرند تا به شبهات دامن بزنند و راه شهوت بپیمایند: «و کانت امور الله علیکم ترد و عنکم تصدر و الیکم ترجع فمکنتم الظلمة من منزلتکم و القیتم الیهم ازمّتکم و اسلمتم امور الله فى ایدیهم. یعملون بالشبهات و یسیرون فى الشهوات.» خداوند متعال به این دلیل کارهاى خود را (تکویناً) به ایشان سپرده بود که براى اسلام زحمت کشیده بودند، درد دین و دغدغه انجام وظیفه شرعى داشتند. اما نتیجه چه شد؟ حضرت این سخنان را در زمانى بیان مى فرمایند که کم تر از سى سال از وفات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) گذشته بود. آیا منظور امیرالمومنین(علیه السلام) از این که مى فرمایند: کارها را به دست ستمکاران دادید، این است که اصحاب ایشان، داورى در حکم الهى را به مشرکان، یهودیان و یا نصرانى ها سپرده بودند؟ مگر قدرت در دست مسلمانان نمازخوان و روزه بگیر نبود؟ اشکال این افراد چه بود که حضرت على(علیه السلام) این گونه آنان را مورد خطاب قرار مى دهند و زبان به شکوه مى گشایند؟ مشکل آن ها دو چیز بود: یکى، دامن زدن به شبهات و دیگرى، رفتن به سمت غرایز حیوانى و شهوانى.
آیا فرمایشات امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این زمان مصداق ندارد؟ آیا نباید هشدارهاى آن حضرت را جدى بگیریم؟ وظیفه ما نسبت به افراد و جریان هایى که القاء شبهه مى نمایند چیست؟ آیا نباید با انحرافاتى که در دین پیش مى آید مبارزه نماییم؟
ما ابتدا باید با بهترین شیوه، با منطق صحیح و با استفاده از روش هاى قانونى براى جلوگیرى از این انحرافات اقدام کنیم. اما اگر دیدیم که اساس اسلام در خطر است و این روش ها نیز جوابگو نمى باشند، وظیفه دیگرى خواهیم داشت. خدا با کسى عهد و پیمانى نبسته و براى احدى مصونیتى قایل نشده است; حفظ دین به هر قیمتى که باشد، بر همه واجب است. ما باید این آمادگى را همیشه داشته باشیم که تا آخرین نفس و آخرین قطره خونمان از اسلام حمایت کنیم. کار دشمن این است که با محکوم کردن خشونت و با ترویج تساهل و تسامح، روحیه غیرت و تعصب دینى را از ما بگیرد. هدف اصلى دشمن این است که ما در مقابل کم رنگ شدن و از بین رفتن ارزش هاى دینى و اسلامى بى تفاوت باشیم و واکنشى از خود نشان ندهیم. از این رو، ما باید هوشیار باشیم و فریب این گونه سخنان را نخوریم. این همان چیزى است که حضرت على(علیه السلام) نسبت بدان هشدار مى دهند. تمام بلاهایى که بر سر مسلمانان آمد به دلیل همین مسأله بود.
بنابراین، ما باید این آمادگى را داشته باشیم که حتى در صورت تهاجم نظامى دشمن، بتوانیم با فداکارى و شهامت، از کیان اسلام دفاع نماییم. معناى «واعدوا لهم مااستطعتم من قوه» (انفال: 60) این نیست که مسلمانان همیشه در حال جنگ باشند; داشتن سلاح، خود عاملى بازدارنده است. مسلمانان باید همواره این آمادگى را داشته باشند که اگر روزى ولى فقیه فرمان جهاد داد، به وظیفه شرعى خود عمل نمایند. روحیه مقاومت، شجاعت و شهامت، یک مرتبه در انسان به وجود نمى آید. این روحیه طى هزار و چهارصد سال به برکت عزادارى سیدالشهد(علیه السلام) و با خواندن «یا لیتنى کنت معکم فافوز فوزاً عظیم» براى شیعیان به دست آمده است. باید قدر آن را بدانیم و به آسانى آن را از دست ندهیم.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 نهج البلاغه، خطبه 106
2 محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 74، روایت 3
3 همان، ج 1، ص 57، روایت 15