آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح یزدى، در این شماره نیز شرح یکى دیگر از خطبه هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه را به محضر اهل معرفت تقدیم مى داریم: «ایها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ. و امتاحوا من صفوعین قد روِّقت من الکدر. عبادالله لا ترکنوا الى جهالتکم، و لا تنقادوا لاهوائکم، فان النازل بهذا المنزل نازل بشفاجرف هار، ینقل الردى على ظهره من موضع الى موضع لرأى یحدثه بعد رأى، یرید ان یلصق ما لا یلتصق و یقرّب مالا یتقارب. فالله الله ان تشکو الى من لا یُشکى شجوکم، و لا ینقض برأیه ما قد ابرم لکم. انه لیس على الامام الا ما حمِّل من امر ربه: الابلاغ فى الموعظة، و الاجتهاد فى النصیحة، و الاحیاء للسنه، و اقامة الحدود على مستحقیها، و اصدار السهمان على اهلها.»1
فرایند توجیه گناهان
وظیفه هر فرد مسلمانى عمل به دستورات اسلام، از جمله رعایت تقوا، انجام واجبات دینى و ترک محرمات است. اما در این زمینه، وظیفه عالمان، به ویژه طلاب علوم دینى، بسیار سنگین تر مى نماید. اشخاص عادى اگر مرتکب گناهى شوند، معمولاً شرمسار و خجل مى گردند و خیلى زود هم موفق به توبه مى شوند. اما کسانى که از علم و دانشى، هرچند اندک، برخوردارند، اگر گناهى انجام دهند، سعى مى کنند آن را به هر شکل ممکن توجیه نمایند; چون انسان اصولاً دوست ندارد خودش را گناهکار بداند. همین حالت است که موجب مى گردد تا انسان در قطعى بودن احکام الهى و منابع آن تردید نماید و نسبت به آن ها نوعى مسامحه به خرج دهد. این جاست که اگر ـ براى مثال ـ در مورد مسأله اى فقهى حکم احتیاطى وجود داشته باشد، شخص مى گوید: به احتیاط عمل نمى کنم و یا اگر فتوایى قطعى در آن مورد به خصوص باشد، با خود مى گوید: شاید فتواى دیگرى هم در این زمینه وجود داشته باشد! از این رو، کنکاش مى کند به فتواى مرجع تقلیدى که این مورد خاص را جایز دانسته دسترسى پیدا کند تا از وى تقلید نماید. اگر هم برایش یقین حاصل شده باشد که بجز این فتوا، فتواى دیگرى وجود ندارد، مى گوید: از کجا معلوم که اجماع حجت باشد؟ شاید خودم بتوانم از ادلّه چیزى به دست بیاورم! لذا براى رسیدن به خواسته خود، به دنبال روایتى هرچند ضعیف السند و مجمل مى گردد تا با یافتن آن، گرایش نادرست و یا احیاناً گناهش را توجیه نماید. اگر نتواند روایت قابل استنادى پیدا کند، مى گوید: شاید این روایات جعلى باشند! از این رو، به تتبّع در آیات قرآن مى پردازد تا بلکه بتواند آیه متشابهى در این زمینه بیابد و به آن استناد نماید. اگر در این کار هم توفیقى به دست نیاورد، ممکن است حتى در سند روایات متواترى، که از جانب امام معصوم(علیه السلام)صادر شده است، خدشه وارد کند و در نهایت تحت تأثیر وساوس شیطان، بگوید: به راستى ما دلیلى نداریم بر این که امام، معصوم بوده است! اگر هم ثابت شده باشد که حدیث از فرمایشات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)است، مى گوید: آیا واقعاً دلیلى داریم که پیامبر(صلى الله علیه وآله)اشتباه نمى کرده است؟!
این فرایند تخیّل ذهنى نیست، این روزها عملاً نویسندگان دگراندیش، این ابلیس هاى انسان نما، با القاى شبهات گوناگون درصدد گمراه کردن جوانان برآمده اند; شبهه در عصمت، شبهه در این که قرآن کلام خدا نیست، بلکه سخن پیامبر است که وحى را به این صورت درآورده، شبهه در این که فهم پیامبر، فهم بشرى است و فهم بشرى هم خطابردار و... .
من خودم افرادى را مى شناسم که عیناً همین روند برایشان اتفاق افتاده است. در سال 1356 (پیش از انقلاب) به دعوت کسانى که امروز برخى از آنان در سطح وزارت و سطوح دیگر نظام مشغول خدمت هستند، به لندن مسافرت کرده بودم. در آن جا با اشخاصى برخورد کردم که بسیار مقیّد به رعایت احکام شرعى بودند تا جایى که حتى در خصوص نانى که مصرف مى کردند دقت و وسواس فراوان به خرج مى دادند تا از مراکزى که قالب هاى پخت نان خود را با روغن تهیه شده از خوک چرب مى نمودند، خرید نکنند. همان کسانى که این دقت ها را در رعایت احکام شرعى داشتند، امروز از سردمداران مکتب الحاد به شمار مى آیند; یعنى کارشان به جایى رسیده که مى گویند: هیچ دلیلى بر وجود خدا نداریم، قرآن هم کلام خدا نیست، فهم پیامبر هم فهم بشرى است و از این رو، خطابردار! این مسیرى است که شیطان پیش پاى انسان مى گذارد. چنین انحرافاتى براى همه ممکن است پیش بیاید، اما افتادن در این مسیر، براى کسى که اهل علم است و مر دم از او حرف شنوى دارند، خواه معمّم باشد یا نباشد، خطر بسیار بیش ترى به دنبال دارد; چرا که انحراف او مساوى است با انحراف هزاران، بلکه میلیون ها انسان دیگر.
شخص عالمى که دچار چنین انحرافى گردیده، ممکن است با ایراد سخنرانى ها و یا نوشتن مقالات و کتاب هایى میلیون ها انسان را گمراه کند; یعنى نه تنها خودش جهنمى شود، بلکه عده بى شمارى از انسان ها را نیز جهنمى کند.
این خطرات تنها متوجه افراد دانشگاهى نیست، فقها هم در معرض این خطر قرار دارند. یک فقیه نیز موقع فتوا دادن باید دقت بسیار داشته باشد تا واقعاً براساس استنباطى که از کتاب و سنّت به دست مى آورد، اقدام به این کار کند. نه این که خداى ناکرده به دلیل بعضى از گرایشاتش مبادرت به صدور فتوایى آسان نماید. البته، فقیه نباید با احتیاط هاى بى جا کار را بر مردم سخت و آنان را از دین خسته کند و بى جهت حلال خدا را حرام جلوه دهد، اما از آن طرف هم باید مواظب باشد تا مبادا براى جذب بیش تر جوانان به اسلام، بدون داشتن حجت شرعى، فتواى آسانى بدهد. این که برخى از فقهاى بزرگ از دادن فتوا احتراز مى کردند به این دلیل بود که به گردن گرفتن مسؤولیت رفتار هزاران، بلکه میلیون ها انسان، کار آسانى نیست. همچنین این که شرط شده مرجع تقلید، و به طریق اولى ولىّ امر، باید با هواى نفسش مخالف باشد و دنیا دوست نباشد (مخالفاً لهواه مطیعاً لامر مولاه)، از این روست که مبادا به چیزهایى مبتلا شود که هم خودش را هلاک کند و هم میلیون ها انسان را به جهنم بکشاند. شاید داستان مرحوم علامه حلّى(رحمه الله) را شنیده باشید که وقتى مى خواست درباره احکام آب چاه تحقیق کند، دستور داد چاه آبى را که در منزلش بود پر کنند تا مبادا میل به این که تطهیر چاهش آسان شود، در فتوایش اثر بگذارد.
اعتقادات ناپایدار، عامل تباهى انسان
حضرت على(علیه السلام) در این فراز از نهج البلاغه خطاب به مردم مى فرمایند: سعى کنید از نور چراغى استفاده نمایید که راه شما را روشن کند و آن چراغ، واعظى است که به پند و اندرز خود عمل مى کند; و از زلال چشمه اى آب بردارید که از آمیزه هاى نامطلوب صاف شده باشد (از آب تصفیه شده استفاده کنید تا به امراض و آلودگى ها مبتلا نشوید): «ایها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ، و امتاحوا من صفوعین قد روِّقت من الکدر.» در زمان حضرت على(علیه السلام)، کسانى بودند که براى آموختن معارف دینى و احکام شرعى سراغ افرادى مى رفتند که فاقد صلاحیت لازم در این زمینه بودند. حضرت به کنایه مى خواهند بفرمایند که باید به نزد من بیایید، سخنان من به مثابه آب زلالى است که از سرچشمه علم الهى نشأت مى گیرد، این منم که دلسوز شما هستم. از این رو، راهى را پیش پایتان مى گذارم که شما را از خطرها نجات دهد. حضرت در ادامه مى فرمایند: «عبادالله لا ترکنوا الى جهالتکم.»; بندگان خدا! در نادانى خود نمانید. طبیعى است انسان هیچ گاه عالِم به دنیا نمى آید، آدمى تا علوم متقنى را کسب نکرده باشد، در آن زمینه جاهل است. در زمینه عمل هم تا انسان تهذیب نفس نکرده باشد، خواه ناخواه، به دلیل طبع حیوانى اش، گرفتار رفتار و اخلاق ناروا مى گردد و به سمت کژى ها کشیده مى شود. قرآن در این باره مى فرماید: «ان الانسان لظلوم کفّار» (ابراهیم:34)، «ان الانسان خلق هلوعاً. اذا مسّه الشرّ جزوعاً. و اذا مسّه الخیر منوعاً. الاّ المصلّین.» (معارج: 20ـ23)
طبع حیوانى انسان تمایل به پستى مادّى و در نتیجه، تمایل به گناه دارد; اگر انسان به طبیعت مادى خود قناعت کند، هیچ گونه تلاشى در زمینه کسب علوم انجام ندهد، اعتقاداتش را براساس دلایل محکمى تقویت نکند و احکام را از مرجع صلاحیت دارى فرا نگیرد، ضمانتى براى رستگارى نخواهد داشت. از آن جایى که بسیارى از هوس هاى آدمى با احکام شرع سازگارى ندارد، برخى انسان ها درصدد توجیه رفتارهاى غیردینى خود برمى آیند. حضرت، انسان ها را از این کار برحذر مى دارند: «و لا تنقادوا لاهوائکم»; تسلیم هوس هایتان نشوید. چرا؟ چون پرتگاهى است که انسان را به جهنم مى کشاند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) عبارت «شفا جرف هار» را، که یک تعبیر ادبى و لطیف قرآنى است، در این جا به کار برده اند. در برخى از سواحل دریاها و رودخانه هاى بزرگ مناطق مرتفعى وجود دارد که با برخورد امواج قسمت هایى از آن شسته شده، حالت سراشیبى و لغزنده پیدا مى کند. اگر انسان به یک باره و بدون احتیاط در آن جا قرار بگیرد، ممکن است به اعماق دریا و یا رودخانه سقوط کند. «شفا جرف هار» لبه پرتگاهى است که قدم گذاشتن در آن، مساوى است با سقوط و هلاکت انسان. حضرت مى فرمایند: «فان النازل بهذا المنزل نازل بشفا جرف هار»; کسى که بدین منزل فرود آید، بر لبه پرتگاهى ناپایدار فرود آمده است. چنین کسى بارِ هلاکتى را بر دوش گرفته و آن را از جایى به جایى دیگر مى برد; چرا که هر زمان به دنبال رأى تازه اى است: «ینقل الردى على ظهره من موضع الى موضع لرأى یحدثه بعد رأى.» نوآورى و بدعت در دین، نه تنها موجب هلاکت خود انسان مى گردد، بلکه انسان هاى دیگر را نیز به وادى هلاکت مى کشاند. حضرت در ادامه مى فرمایند: «یرید ان یلصق ما لا یلتصق و یقرّب ما لایتقارب.»; مى خواهد چیزى را که نمى چسبد بچسباند و آن را که نزدیک نمى اید به نزدیک کشاند. آن قدر این تعبیرات لطیف است که گویى حضرت دارند براى زمان ما و مشکلات فرهنگى که بدان مبتلا هستیم سخن مى گویند. برخى افراد به زور مى خواهند چیزهایى را که اصالتاً ماهیت ضددینى دارند به دین بچسبانند، مى گویند این هم قرائت جدیدى از دین است!
حضرت على(علیه السلام) هشدار مى دهند که مبادا شکایتتان را نزد کسى ببرید که نتواند دردتان را دوا نماید و از گشودن گره کار شما عاجز باشد; زیرا نه تنها مشکل شما را حل نمى کند، بلکه بر جهالت و گمراهى تان نیز مى افزاید: «فالله الله ان تشکوا الى من لا یُشکى شجوکم، و لا ینقض برأیه ما قد ابرم لکم.» این گونه افراد، تکالیفى را که خداوند بر بندگان خود واجب گردانیده است با رأى خود از دوش انسان ها برمى دارند و مى گویند: اندکى گناه هم عیبى ندارد! در شرایط کنونى جامعه ما، انجام این کارها دیگر اشکالى ندارد! این روزها آن قدر این سخنان را تکرار کرده اند که متأسفانه وقتى نوجوان متدیّن ما درباره مسأله خاصى سؤال مى پرسد و پاسخ مى شنود که این کار حرام است، مى گوید: آیا در این زمان هم حرام است؟! مسأله شرایط زمانى و مکانى، مربوط به امسال و سال گذشته نیست که فکر کنیم ـ مثلاً ـ چیزى که تا سال گذشته حرام بوده، شاید امسال حلال شده باشد، بلکه منظور این است که برخى از احکام، ثانویه هستند که به دلیل مصالح خاص اجتماعى، در یک زمان و مکان خاصى، شرایط ویژه اى پیدا مى کنند. از جمله این احکام که همه ما با آن آشنا هستیم و در قرآن نیز آمده است، مسأله «تیمم» مى باشد. رعایت شرایط زمانى و مکانى به این معناست که براى مثال، اگر انجام برخى از تکالیف دینى موجب عسر و حرج مى گردد، در شرایط خاصى، حکم دیگرى در مورد آن ها به اجرا درمى آید، نه این که فقیه حق داشته باشد، به دلخواه خود، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کند. پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) هم حق نداشت از خودش چیزى بگوید چه برسد به فقیه. قرآن کریم در این باره مى فرماید: «ولو تقوَّل علینا بعض الاقاویل. لاخذنا منه بالیمین. ثم لقطعنا منه الوتین.» (الحاقه: 45ـ47) و اگر (محمد) به دروغ سخنانى به ما مى بست، محققاً ما او را به دست راست ـ به قهر و انتقام ـ مى گرفتیم و رگ وتینش را قطع مى کردیم.
امروز شیاطین انسان نما مى کوشند به صورت هاى گوناگون افکار و ذهنیات نسل جوان را قبضه کنند. از این رو، جوانان ما باید مراقب باشند تا خداى ناکرده به دام آن ها نیفتند. فقیه و اسلام شناس ما نیز باید در فتوا دادن یا در بیان اخلاق و احکام اسلامى نهایت دقت را داشته باشد و بداند که یک روز باید در محضر خداى متعال پاسخ گوى گفتار و رفتار خود باشد. لذا نباید در این امور سستى به خرج دهد و از روى مسامحه چیزى را به مردم بگوید که با حکم خدا در تضاد آشکار است.
وظایف و تکالیف امام در برابر امت
امام در مقابل امت خود تکالیف و وظایفى دارد. از جمله وظایف امام، انجام شایسته امورى است که خدا بر عهده او گذاشته است: «انه لیس على الامام الاّ ما حمِّل من امر ربه.» از آن جا که امام، پیشوا و راهنماى مردم است، مردم از وى تبعیت مى کنند و اعمال و گفتارش را سرلوحه رفتار خود قرار مى دهند. البته مصداق اتمّ امام در این جا، امام معصوم(علیه السلام)است، اما علما هم، که «ورثة الانبیا» هستند، مراتبى از امامت را دارند. حتى امام جماعت یک مسجد هم مرتبه اى از امامت را داراست. به طور کلى، کسانى که مى خواهند راه حق را به مردم بنمایانند، باید بدانند که خداوند در درجه اول از ایشان خواسته است که موعظه بلیغ و رسا براى مردم داشته باشند: «الابلاغ فى الموعظة» امام نباید تنها براى رفع تکلیف، وظایفش را انجام دهد، بلکه باید انواع و اقسام وسایل تأثیر در قلوب مردم را به بهترین وجه به کار گیرد تا آنان را به راه راست هدایت کند. حضرت على(علیه السلام)وظیفه دیگر امام را تلاش و کوشش در نصحیت کردن مردم مى دانند: «والاجتهاد فى النصیحة.» «نصیحت» در لغت به معناى یک رو بودن و خیرخواهى است. اگرچه ما معمولاً نصیحت را با موعظه مساوى مى دانیم، اما این دو با یکدیگر تفاوت دارند. نصیحت، یک درجه بالاتر از موعظه مى باشد. امام باید خیرخواه و دلسوز مردم باشد. یکى دیگر از وظایف امام، زنده نگاه داشتن سنت هاى الهى است: «والاحیاء للسّنه» نیازهاى جامعه در برطرف کردن مسائل اقتصادى و امنیتى خلاصه نمى شود، وظیفه حاکم اسلامى این است که سنن اسلامى را در جامعه احیا کند و بدعت ها را از چهره اسلام بزداید.
حاکم اسلامى وظیفه دارد با کسانى که در جامعه تجاهر به فسق و گناه مى کنند برخورد کرده و آن ها را مجازات نماید: «و اقامة الحدود على مستحقیها.» ابتدا وظیفه حاکم اسلامى هدایت، خیرخواهى و احیاى احکام الهى است و در مرحله بعد، در صورت تخلّف مردم، مجازات آن ها. حتماً شنیده اید که امیرالمؤمنین(علیه السلام)در زمان حکومتشان هر روز صبح هنگام خروج از منزل، تازیانه خود را برمى داشتند تا در صورت مواجه شدن با کسانى که تجاهر به فسق مى کنند، آنان را مجازات نمایند. اگر اسم این کار خشونت است، بله حضرت على(علیه السلام) هم این خشونت را داشتند. این خشونت ها باید در جامعه باشد. حاکم اسلامى باید در مقابل اجراى احکام الهى سخت گیر باشد. اگر بنا باشد همه چیز در معرض تساهل و تسامح قرار بگیرد، آن گاه براى اجراى احکام اسلامى به چه چیزى مى توان امیدوار بود؟!
آخرین وظیفه حاکم اسلامى در این خصوص; یعنى پس از این که احکام اسلامى اجرا گردید، پرداخت سهم هرکس از بیت المال مى باشد: «واصدار السهمان على اهلها.» حاکم اسلامى باید در این مرحله، مشکلات اقتصادى مردم جامعه را حل کند. هرچند امیرالمؤمنین(علیه السلام) موارد مزبور را به ترتیبى که ذکر شد بیان فرموده اند، اما الزاماً این طور نیست که ترتیب زمانى خاصى داشته باشند; ممکن است هم زمان باشند و یا یکى بر دیگرى اولویت داشته باشد. در هر حال، ضرورت هاى جامعه در زمان هاى مختلف فرق مى کنند، اما نباید فراموش کنیم که اولین و مهم ترین وظیفه حاکم اسلامى، احیاى سنت هاى الهى و اجراى حدود الهى است تا دشمنان اسلام جرأت پیدا نکنند احکام اسلامى و ضروریات اسلام را مورد خدشه و تشکیک قرار دهند. با رواج سیاست تساهل و تسامح در جامعه و ممنوع کردن اِعمال هرگونه سخت گیرى وخشونت، نه تنها ارزش هاى اسلامى زیرپا گذاشته مى شوند، بلکه حتى آمر به معروف نیز مورد تمسخر، هتک حرمت، ضرب و شتم و چه بسا قتل قرار مى گیرد. قرآن مى فرماید: «ان الذین یکفرون بآیات الله و یقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم.» (آل عمران: 21); همانا کسانى که به آیات خدا کافر شوند و انبیا را بى جرم و به ناحق بکشند و با آن مردمى که خلق را به عدل و درستى خوانند نیز دشمن شده و به قتل رسانند، (اى پیغمبر) آن ها را به عذاب سخت دردناک بشارت ده.
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها
1 خطبه 105 نهج البلاغه

تبلیغات