کارکرد اجتماعى موجود دین
آرشیو
چکیده
متن
ارتباط میان دین و مدرنیته یکى از محورى ترین مباحث جامعه شناسى دین است. نویسنده در این نوشتار، به اختصار به نحوه مواجهه آیین مسیحیت با پدیده مدرنیزم در غرب پرداخته و با استناد به آراى برخى متفکران، ظهور سکولاریسم و کنار نهادن دین از قلمرو تدبیر اجتماعى را پیامد مستقیم این رویارویى برشمرده است. مسیحیت از قرون وسطى به این سو، به دلیل ناهمسویى با اقتضائات تمدنى جدید و ناتوانى در ایفاى نقش هاى مورد انتظار و در مواردى ناسازگارى و ستیز با برخى نمادهاى مدرنیته و بروز اختلافات درونى، عملاً از مشارکت فعال در عرصه هاى مختلف زندگى اجتماعى بازماند و با ظهور جریانات سکولار، مشروعیت دخالت آن در عرصه هاى مذکور مورد مناقشه و تردید واقع شد. از این پس، دین [مسیحى]هرچند به عنوان یک مؤلفه برجسته فرهنگى در قالب طیف گسترده اى از اشکال تجربه دینى باقى ماند و احتمالاً براى همیشه نیز در این موقعیت باقى خواهد ماند و از برخى کارکردها همچنان برخوردار خواهد بود، اما به عنوان یک اصل و یک عامل مهم و ساخت دهنده به جامعه براى همیشه به کنار نهاده شد.
نویسنده بدون ذکر شواهد روشن و ترتیب مقدمات منطقى در استنتاجى بى مبنا، این رویداد شگرف را امرى طبیعى و قهرى انگاشته و در توضیح مدعاى خویش، پیدایش دین و ضرورت آن براى جامعه انسان را به عهد اساطیر و دوره ما قبل تاریخ و مرحله شکل گیرى اولیه نهادهاى اجتماعى در جوامع ابتدایى که بالطبع با وضعیت جدید تمدنى تفاوت جدى دارد، مستند مى سازد. در این دوره، خدا به عنوان منشأ و خاستگاه نظم اجتماعى انگاشته مى شد، تکالیف دینى، سامان بخش زندگى انسان بود و سرنوشت انسان به گونه اى ثابت و تغییرناپذیر ملاحظه مى شد.
سنت گرایى دین و تأکید بر اصول ثابت و لایتغیر از ایفاى نقش در عصر مدرنیته، که عصرتحولات شتابان نام گرفته است، مانع شد. سرانجام، با ظهور دولت جدید و شکل گیرى نخبه گان، خاستگاه نظم اجتماعى از آسمان به زمین منتقل شد، فعالیت دین به قلمروهاى خاص محدود گشت، تکالیف دینى به تنظیم ارتباط انسان با خدا منحصر شد، ارزش هاى دینى و مقدس جاى خود را به ارزش هاى غیر دینى داد، قلمرو حاکمیت مقدس پاپ به امور و شؤون روحانى و قلمرو حاکمیت غیردینى سلطان به امور و شؤون دنیایى محدود شد و در یک کلام، همه آنچه روزى رنگ خدایى داشت، رنگ انسانى گرفت. مسیحیت از آن پس با تأکید بر شعارهایى همچون برابرى گوهرى انسان ها، اخوت مبتنى بر عشق و محبت، تلاش براى پاسدارى ارزش هاى اخلاقى و کنار آمدن نسبى با وضعیت جدید، به حضور اجتماعى خود ادامه داد. به اعتقاد نویسنده، مهم ترین خصیصه دین در عصر سکولارْ غیر تحکمى بودن دین و آزادى کنش دینى است.
جالب این که نویسنده با وجود ضعف هاى آشکار در مقدمات و نتایج و نحوه استدلال خویش و عدم تبیین مدعاى موردنظر، با تکیه بر کلیشه ها و مشهورات جریانات دین ستیز غرب، به یک استنتاج شبه قانونى سوق یافته و رسالت دین، به ویژه در قلمرو اجتماعى را در عصر حاضر پایان یافته تلقى کرده است. پس از ذکر این مقدمه توضیحى، به نقل کلام ترجمه شده مؤلف مى پردازیم.
[دین و مدرنیته]
این سؤال که با ظهور دنیاى جدید، چه بر سر دین آمده است، سؤالى است که پاسخ بدان مشکل است. یکى از ویژگى هاى خاص مدرنیته، درک جامعه به عنوان یک پدیده انسان ساز و محصول کارگزار انسانى است.[که با برخى از تلقى هاى سنتى دین ناهماهنگ است. ]البته، مشکل دین و مدرنیته گسترده تر از این موضوع است. توافق چندانى بر سر ویژگى هاى مقوّم جامعه مدرن به عنوان یک واقعیت مشخصاً مدرن و مشخصه هاى تعیین کننده دین وجود ندارد. به راستى اگر ما بر معنایى از مدرنیته و معنایى از دین توافق نکنیم، چگونه مى توانیم از ارتباط میان آن دو سخن به میان آوریم؟
تا دهه 1960، توده هاى مذهبى به ویژه کاتولیک ها، دنیاى جدید را اساساً دشمن باور و نحوه زندگى مسیحى تلقى مى کردند. جان سیزدهم، اولین مقام برجسته کلیسایى [پاپ ]است که به اظهار تأسف بر دنیاى مدرن پایان داد و در مقابل، دستاوردهاى آن را مثبت ارزیابى کرد. دیدگاه عام مسیحیان این بود که دنیاى مدرن در مراحل آغازین خود درعصر روشنگرى و انقلاب فرانسه بر نفى و طرد حقانیت ایمان و اعتقاد مسیحى و اقتدار کلیساهاى آن بنا شده است، مدرنیته به معناى سکولاریزم و در نتیجه محروم ساختن دین از دخالت در زندگى عمومى و فرایند تدبیر جامعه است. از این رو، جاى تعجب نیست اگر دنیاى مدرن و مسیحیت در تقابل با یکدیگر ملاحظه شوند.
از دهه 1960 به این سو، تغییر شگرفى در این نگرش به وجود آمد. هاروى کوکس (Harvey Cox) در کتاب پرفروش خود «شهر سکولار»، با شور و هیجان از ارزش هاى سکولار و جامعه سکولار سخن گفت و درستى و صدق آن ها را تصدیق کرد و استقلال نسبى آن ها در نحوه تحقق و عینیت از وابستگى به ایمان مسیحى را مورد تأیید قرار داد. وى مى نویسد: سکولارشدن ـ مربوط به جهان سکولار با فعالیت ها و ارزش هاى آن ـ را نباید با سکولاریسم ضد دین اشتباه گرفت. هاروى کوکس، اگرچه خود یک کشیش [غسل ]تعمیدى2 است، اما کتابش تأثیر قابل توجهى بر کاتولیک ها برجاى نهاده است.
[شوراى] دوم واتیکان نیز، کاتولیک ها را به روى آوردن به دنیاى جدید با فعالیت ها و ارزش هاى آن، به ویژه فعالیت ها و ارزش هاى مربوط به عدالت اجتماعى، تحریک و تشویق نمود.
شور و حرارت دهه شصت چندان به طول نینجامید و دوره اى از سرخوردگى و دل سردى، اگر نگوییم یأس و نومیدى، به دنبال آن فرا رسید. شهر سکولارى شگفت انگیزتر از ویتنام در دوره مسابقه تسلیحات هسته اى و افزایش فقر و بیکارى نمى توان یافت. بسیارى چنین احساس مى کردند که مردم ویتنام در یک جامعه فاقد رحم و شفقت و آکنده از نفرت و بدبینى روزگار مى گذرانند.
علاوه بر این که، برخى از مردم، پیش فرض هاى الهیات سکولارشدن را مورد سؤال و تردید قرار مى دهند. مفروض این الهیات این بود که پویش باور مسیحى، به سمت سکولارشدن جامعه و فرهنگ و نیز تنزل دین از معناى سنتى آن جهت گیرى کرده است. براین اساس، دین در مجموع، زمینه را براى طرح همه امور حتى مسائل جهانى ما فراهم مى آورد و ما را با زبان، دعاوى و ارزش هاى خاص خود متأثر مى سازد. دیت ریچ بون هوفر (Dietrich Bonhoeffer) متکلم جوان آلمانى، از آغاز شکل گیرى نازیسم همواره بر هیتلر خرده مى گرفت. وى در ابتداى جنگ جهانى دوم که در حال گشت و گذار علمى در امریکا بود، به آلمان بازگشت و براى براندازى هیتلر به فعالیت پرداخت. وى در آوریل 1943 دستگیر و دو سال پس از آن، به دار آویخته شد. او در دوران حبس خود به تفکر و تأمل پیرامون وضعیت موجود مسیحیت مشغول بود و اندیشه هاى خود را در قالب نامه ها و یادداشت هایى به طور مخفیانه به بیرون از زندان منتقل مى ساخت. این نوشته ها بعدها تحت عنوان «نامه ها و یادداشت هاى زندان» منتشر گردید.3 نوشته هاى او مباحثات داغى را به ویژه پیرامون این ایده برانگیخت که مسیحیت اینک باید آن چارچوب دینى خاصى که تاکنون در قالب آن [دین را ]فهم کرده و منتشر ساخته است به دور افکند. از این رو، عنوان «مسیحیت غیردینى» مطرح شد. اما افزایش جنبش هاى دینى و آیین هاى دینى جدید، برخى از جمله جامعه شناسان را به یک نتیجه گیرى بسیار متفاوتى سوق داد. این عده تنزل مستمر موقعیت دین را قویاً منکر شده و مدعى نوعى بازگشت به دین هستند. به اعتقاد ایشان، مسیحیان باید به جاى پى گیرى طرح هاى جدید و ناموفق براى ساختن یک جامعه سکولار عارى از دین، باور خود [در خصوص جامعه سازى جدید ]را به آرمان هاى مذهبى کاملاً گسترده و جهان شمول مستند سازند.
مناظره الهیاتى در خصوص سکولارشدن، با مناظره سیاسى بر سر محافظه کارى جدید، حرکت به سمت حقوق [بشر] (The Right) و مناظره فرهنگى بر سر انتقال از مدرنیته به فرامدرنیته با یکدیگر در ارتباطند. فرامدرنیته به دو شیوه مقابل هم تفسیر و ارزیابى شده است: از یک سو، به عنوان ادامه و مکمل طرح جدید [= مدرنیته] و از سوى دیگر، به عنوان مرحله ضد مدرنیته.
[مسیحیت و سکولاریسم]
در 1986 کتابى4 به وسیله مارسل گوچت (Marcel Gauchet) در فرانسه منتشر شد که توقعات ما را نقش بر آب ساخت و جهت گیرى این مناظره را تغییر داد. این کتاب در بسیارى از جنبه ها، نظریه سکولارشدن [و تحقق جامعه سکولار] را امرى اجتناب ناپذیر و در پایان با بى میلى، جامعه سکولار را محصول نهایى مسیحیت ملاحظه کرده است. در عین حال، تحلیل هاى این کتاب عمیق تر از تحلیل هایى است که در گذشته ارائه شده، به ویژه این که گوچت تلقى معمول ما از دین و تاریخ آن را وارونه جلوه داده است. وى مسیحیت را به عنوان «دینى که زمینه خارج شدن از دین را فراهم ساخته» توصیف مى کند و مدعى است که تاریخ مسیحى، در حوالى 1700 به پایان رسیده و به عبارت دیگر، روند حرکت دین در جهان ما، یعنى جهان مدرن، اینک به پایان خود رسیده است.
در هر حال، وى این قضاوت را از یک منظر ضددینى (دیدگاهى که معتقد است انسان ها سرانجام خود را از کابوس دین آزاد خواهند ساخت) ابراز نکرده است. آن گونه که از عنوان نوشته گوچت برمى آید، وى به تاریخ سیاسى دین علاقه مند بوده است. از کارایى دین به عنوان یک اصل ساختى جامعه سخن گفته است. تحولات ساختى به واسطه دگرگونى هاى مستمر در طول تاریخ به یک نتیجه متناقض نما منتهى شده و انسان ها را به بازسازى جامعه انسانى عارى از دین و در حقیقت، برخلاف منطق دین سوق داده است.
[پایان دین]
علاوه بر این، گوچت خود تأکید مى کند که پایان دین، که وى از آن سخن مى گوید، در حقیقت، پایان [حضور] اجتماعى دین است. در این دیدگاه، دین به عنوان یک اصل ساختى جامعه منسوخ شده است، اما این امر مانع از استمرار و حتى جاودانگى سایر اشکال تجربه دینى در سطح تفکر، تخیل و خودآگاهى نمى شود. دین به عنوان ساخت، به پایان رسیده; زیرا کارکردهاى آن در دنیاى انسانى تحلیل رفته است، اگر چه دین به عنوان یک فرهنگ هنوز باقى است. باوردینى به گونه اى در ذهن رسوخ یافته که نه گوچت و نه هیچ یک از تحلیل هاى او آن را انکار نمى کنند. وى، همان گونه که قبلاً بیان شد، بر کارکرد سیاسى و تاریخ دین تأکید دارد.
[دین و سنت گرایى]
شرح غیرمعمول گوچت از تاریخ دینى ـ سیاسى بر درک خاصى از دین مبتنى است. وى دین را به عنوان شیوه اى از تفکر و عمل ملاحظه مى کند که پیش فرض آن این است که جامعه با ساخت ویژه خود از قبل براى موجود انسانى تعین یافته و از این رو، غیرقابل تغییر است. نظم اجتماعى به وسیله انسان ایجاد نشده و بسط نیافته است، بلکه سرچشمه آن را باید در جاى دیگرى جستوجو کرد. از این رو، دین به عنوان یک نظام اجتماعى شناخته مى شود که اعضاى جامعه را از قدرت سیاسى خود محروم مى سازد. افراد جامعه مى توانند [موضوعات] قدیمى را تکرار کنند، اما نمى توانند چیز جدیدى بیافرینند. به بیان دیگر، همه آنچه انسان ها مى توانند و باید انجام دهند، پذیرش نظم اشیا به عنوان یک میراث مقدس است که باید بدون تغییر حفظ شده و به نسل بعد منتقل شود.
ناب ترین شکل این ایده، خاستگاه نظم اجتماعى را بیرون از عامل انسانى مى انگارد. از این رو، نظم اجتماعى، از قبل به عنوان امرى تغییرناپذیر، مقدم بر فعالیت انسانى و به طور معین، در جوامع ابتدایى یعنى جوامعى که در مراحل اولیه توسعه، پیش از ظهور دولت به وجود آمده اند; یافت مى شود. در این مرحله از توسعه، تأسیس نظم اجتماعى به خدایان و قهرمانانى که در عهد اساطیر و دوره ماقبل تاریخ و دوره آغازین آفرینش هاى اولیه از جمله آغاز شکل گیرى نهادهاى اجتماعى زندگى مى کردند، مستند مى شد. آن ها و نظم اجتماعى ساخته ایشان به گذشته تعلق دارند، در حالى که، ما در زمان حال زندگى مى کنیم و چنین فاصله زمانى را نمى توان نادیده انگاشت. کدام تمایز مى تواند بیش تر از یک امر دنیایى مربوط به زمان گذشته، در مراحل آغازین یک نظم متفاوت، آن را از زمان حاضر تفکیک سازد؟ در مقابل، هنگامى که خداى واحد متعالى به عنوان خالق هستى و بنیان گذار نظم اجتماعى معرفى شود، تمایز مذکور با توجه به حضور او در آسمان و حضور ما در زمین باید امرى فضایى ملاحظه شود.
در عین حال، این تمایزِ مشتملِ بر فاصله فضایى، تمایزى چندان مطلق نیست. با این وجود، مى توان ارتباط با خالق را به گونه اى مطرح کرد که اصلاحات و تغییراتى را تحت عنوان تغییر در احکام و دستورات او، شامل شود. [در این صورت ]قالب بندى نظاموار ناشى از دین، پدید آمده و امکان تغییر ضعیف مى شود.
نتیجه اى که گوچت نیز نه تنها از پذیرش آن طفره نرفته، که آن را به عنوان یکى از موضوعات مهم کتاب خود مطرح کرده ـ این است که دین در مراحل آغازین در بالاترین جایگاه و ناب ترین شکل قرار داشت و از مؤثرترین کارکردها برخوردار بود. ما الزاماً باید نگرش خود را [در خصوص نقش ها و کارکردهاى دین] تغییر دهیم. ما معمولاً ظهور ادیان بزرگ را به عنوان شکل پیشرفته و پالایش شده خودآگاهى دینى تلقى مى کنیم. در عین حال، آنچه را که ما به عنوان توسعه دین در مقابل افول آن تفسیر مى کنیم، گوچت به عنوان تضعیف و کاهش کارکرد دین ملاحظه کرده است. نظام دینى از موقعیت اولیه خود به عنوان بزرگ ترین قدرت حاکم بر جامعه انسانى، مجموعه اى از تغییرات را که در نهایت به خارج ساختن آن از ساخت جامعه منتهى گردید، متحمل شده است.
[تغییرات عمده در نظام دینى]
سه تغییر عمده در نظام دینى به وقوع پیوسته است: اولین تغییر با ظهور دولت در ارتباط است. دومین تغییر با تصور یک «خدا»ى متعالى و نگرش دینى انزواگزینى از دنیا مشخص مى شود. و سومین تغییر، تغییر در مسیحیت است که به واسطه آن، کارکرد سیاسى دین به پایان رسید. گوچت تأکید زیادى بر ظهور دولت و تغییرات ناشى از آن کرده است. پیش از ظهور دولت، یعنى در دوره اى که نظام دینى در ناب ترین شکل خود قرار داشت، هیچ نوع قدرت سیاسى به معناى کامل آن وجود نداشت. رئیس قبیله نمى توانست چیزى را مطرح کند. وى صرفاً استمرار و تداوم چیزى را که همواره انجام مى شده و به عنوان تکرار پایان ناپذیر اسطوره ملاحظه مى گردید، تأمین مى کرد. خاستگاه یا اساس نظم، بیرون از جهان انسانى قرار داشت. با ظهور دولت است که این اصل از طریق شکل گیرى نخبه گان حاکم، که به نام خداوند بر جامعه سلطه مى راندند، به دنیاى انسانى وارد شد. این اولین گام در محدود ساختن قدرت بنیان گذاران جامعه بود و به تدریج به این فرض منتهى شد که قدرت [باید] در یک نظام به طور برابر و به وسیله همگان اعمال شود. قدرت برخى افراد تحت نام خدا، با توجه به این که قوانین و احکام موردنظر مستند به خدا انگاشته مى شد، سرآغاز قدرت همگان بود. با ظهور دولت است که عامل انسانى دعاوى خود را در مخالفت با تقدم و تغییرناپذیرى نظام دینى مطرح ساخت. دومین تغییر، ویژگى آن چیزى است که کارل یاسپرس فیلسوف، آن را مقطع محورى تاریخ انسان (از 800 تا 200 پیش از میلاد) نام نهاده است. این ویژگى، ظهور نوعى خودآگاهى روحانى جدید بود که با نگرش انزوا گزینى از این جهان همراه بود. «انزوا گزینان» به نوعى استقلال جدید از دولت و نظم سیاسى دست یافتند. در خلال اولین دوره، پس از ظهور دولت، نظم سیاسى بر نظام دینى حاکم شد. هم اکنون به همراه باطن گرایى جدید، دین تا حدودى از نظم سیاسى فاصله گرفته است.
از این رو، دین را مى توان براساس تفکیک و تمایزهاى جدید ملاحظه نمود. در اولین مرحله، دین تمایز میان دنیاى انسانى و خاستگاه بیرونى نظم آن را به وجود آورد. در مرحله بعد، با ظهور دولت، نوعى تمایز میان حاکمان و مردم به وجود آمد و حاکمان، نمایندگان خاستگاه دینى نظام تلقى مى شدند. با اعتقاد به یک خداى متعالى و نگرشى انزوا گزینى از دنیا، تمایز دیگرى به وسیله دین پدید آمد و دین به یک امر باطنى تبدیل شد. تکالیف و وظایف دینى با هدف همسویى و هماهنگى با نظم برتر و واقعیت متعالى از این جهان مجزا گردید. خدا به عنوان خاستگاه نظم در جهان انسانى کنار نهاده شد و با کم شدن فاصله بیرونى، به یک واقعیت درونى تبدیل و در خودآگاهى [انسان] مستقر گردید.
نتیجه اى که گوچت از تحلیل این تناقضات بدان دست یافته، به مباحثه لودویک فویرباخ، فیلسوف قرن نوزدهم برمى گردد [که مى گفت] چه چیزى تعیین مى کند که خدایان جداى از موجودات انسانى هستند. بر این اساس، هرقدر خدایان مهتر باشند، انسان ها کهتر خواهند بود. گوچت مدعى است که هر قدر خدایان مهتر باشند، انسان ها آزاد ترند; زیرا تسلط قوانین الهى و درجه الزامى که ایجاد مى کنند در مقایسه با تجمع و تمایز الوهیت در قالب خداى واحد متعالى کم تر خواهد بود. هر قدر فاصله الوهیت متعالى بیش تر باشد، قوانین و فرامین الهى از نظر تفسیرى، کاربردهاى واسطه اى و متنوع ترى مى یابند. با این وجود، کارکرد عامل انسانى افزایش یافته و امکان بیش ترى براى تغییر وجود دارد. از این رو، قدرت دین براى تعین بخشیدن به زندگى انسانى کاهش مى یابد.
تغییر سوم یا تغییر مسیحیت پدیده اى است که به تعطیل دین به عنوان یک اصل ساختى جامعه منجر شد. آنچه از قرون وسطى به این سو اتفاق افتاد، نه یک فرایند غیردینى شدن، بلکه جایگزینى تدریجى مجموعه جدیدى از ارزش هاى غیردینى به جاى ارزش هاى مقدس موجود بود. در مقابل، قلمرو سکولار مشروعیت مقدس مى یابد و «بودن براى جهان دیگر» جاى خود را به «بودن براى این جهان» مى دهد.
[مخالفت با سلطه کلیسا]
موقعیت قدرت دنیوى در مخالفت با کلیسا، بر مقدس بودن رهبرانى تکیه مى کرد که مستقیماً از سوى خداوند مبعوث شده و مأموریت یافته اند تا این جهان را به عنوان مخلوق خدا سر و سامان دهند. نتیجه این استدلال این بود که کلیسا نمى تواند مدعى واسطه بودن مشروع و منحصر به فرد [از سوى خدا ]باشد. پاپ گلاسس (Pope Gelasius) در عبارت مشهور خود (گزاره 494) مى کوشد تا قدرت روحانى و دنیوى را از طریق یک تبعیت دوگانه متقابل با یکدیگر آشتى دهد. وى مدعى است که جهان محکوم دو قدرت است: اقتدار مقدس پاپ و قدرت سلطنت. پاپ در موضوعات روحانى از عالى ترین رتبه و در موضوعات دنیوى از پایین ترین رتبه برخوردار است. روشن است که چنین ارتباطى فاقد کارایى است. از این رو، تعجبى ندارد که پاپ ها همه قدرت ها را تحت عنوان اشیاى متعالى موجود در چارچوب مسؤولیت خویش به ناحق به خود اختصاص دهند. ادعاى متقابل حاکمان سکولار مبنى بر این که مستقیماً از سوى خداوند براى اداره امور این جهانى مأموریت یافته اند در عمل به جامعه سکولار منتهى شد.
[مسیحیت و زندگى این جهانى]
نظام مسیحیت به طور کلى در تلاش هاى خود براى یافتن یک جهت سازش میان پذیرش و طرد این جهان ناموفق بود. مسیحیان، هرچند براى زندگى در این جهان دعوت شده اند، اما از این جهان نیستند. به عبارت دیگر، آنان باید خود را بیرون از جهانى که الزاماً باید در آن زندگى کنند، نگه دارند. این سازگارى، انعکاس آموزه پیوستگى دو نوع طبیعت در حضرت مسیح(علیه السلام) است که هر یک دست نخورده و سالم باقى مانده اند.
در این موضع، تحلیل گوچت با شرح برجسته و جامع لوییس دیمونت (Louis Dumont) راجع به منشأ فردگرایى مسیحى با هم در آمیخته اند.5
شکلى از فردگرایى در هند و سایر مناطق جهان، در میان «انزوا گزینان از این جهان» به وجود آمده است. نگرش دینى انزوا گزینى، قرینه ریاضت کشى استقلال طلبانه از اجتماعات این جهانى است، [براساس این مشرب] فرد به همان صورت که در تاریخ ظاهر شده [مى ماند. ]دین مسیحى در مراحل آغازین خود، این نوع انزواگزینى از جهان را پذیرفته است. از این رو، شخص مسیحى در آغاز آن جهانى است و به عنوان یک فرد مرتبط با خدا پرورش یافته است. در عین حال، مسیحیت به چیزى دست یافت که هیچ یک از ادیان هندى به طور کامل بدان دست نیافتند و [آن] اخوت مبتنى بر محبت و عشق در یک جامعه برابر است. مسیحیت از طریق تعالیم خود در خصوص برابرى فطرى همه انسان ها و تقویت ارتباط با این جهان از طریق آموزه تجسم [= تجسم خدا به صورت انسان]، فرد آن جهانى مسیحیت اولیه را به فرد این جهانى جامعه مدرن منتقل ساخت.
[نتیجه گیرى]
این بود شرح گوچت از تاریخ سیاسى دین. کتاب وى، همان گونه که محققان فرانسوى اعتراف کرده اند، کتابى پیچیده و مشکل است. من فرازهاى برجسته تحلیل او را که به زحمت غنا و تفصیل اندیشه هایش را در برمى گیرد، شرح و بسط داده ام. با این وجود، آنچه گفته شد، براى طرح مجدد سؤالى که در آغاز بحث مطرح ساختم، کافى به نظر مى رسد. سؤال این بود: با ظهور دنیاى مدرن، چه بر سر دین آمد؟
شکل اجتماعى سنتى دین، که پیش فرضش این بود که دین یک اصل ساخت دهنده به جامعه است، اینک متروک شده است. هدف اجتماعى دین به این معنا یک هدف عینى و واقعى است. ما به گونه اى جبران ناپذیر در یک جامعه سکولار زندگى مى کنیم. زمانى چنین دریافت مى شد که نظم اجتماعى محصول عامل انسانى است نه یک الگوى تحمیل شده توسط برخى عوامل خارجى یا یک سرمایه ماورایى، اکنون نیز این بینش مى تواند همچنان پا برجا بماند. دین نمى تواند تا حد زیاد ـ آن گونه که در گذشته بود ـ زمینه ساز نظم اجتماعى و سیاسى باشد. مسیحیان باید با احساس حسرتِ فقدان یک جامعه مسیحى، یعنى جامعه و فرهنگ مبتنى بر باورهاى مشترک مسیحى، مقابله کنند. گوچت تحلیل عمیقى از فرایند و نتیجه نهایى حاصل از انقراض تدریجى دین به عنوان یک نظام اجتماعى به دست داده است.
البته، این تمام ماجرا نیست. استمرار دین به عنوان تجربه «نظم نامحدود» و به عنوان یک موضوع ناشناخته، در نتیجه تلاش و تکاپوى انسان از یک نفوذ اجتماعى برخوردار شده است. هم اکنون این وجود اجتماعى، یک شکل ذهنى به خود گرفته که در آن، هر چیزى تحت اراده عوامل انسانى به عضویت جامعه در مى آید و محصول و ثمره اراده جمعى انسان هاست. دین با این که یک اصل چندان ساختى نیست، اما هنوز هم مى تواند یک عامل مؤثر اجتماعى باشد. دین مى تواند با جامعه به عنوان یک منبع انتقادآمیز (critical principle) ارتباط یابد. محرومیت دین از ساخت نهادى، انتقاد همیشگى از دین بوده است.
این ایده زمانى که براى کنش اجتماعى مردم دین دار به کار مى رود، مدعى فهم نوینى از قدرت و ابراز صمیمیت است. دین به دلیل آن که بخشى از ساخت جامعه مدرن شمرده نمى شود، قانوناً نمى تواند با استفاده از خشونت (Violence) و اجبار خط مشى ها و تدابیر و ارزش هاى خود را ترویج کند. کنش اجتماعى دین باید در اشکال غیرخشن اظهار شوند. در عین حال، به کنار نهادن این خشونت توسط دین یک جنبه مثبت تلقى مى شود. این جنبه مبین آن است که دریافت هاى موجود مردم مؤمن و نمونه هاى غیرخشن دین باید آموزش داده شود. این بحث هرچند پردازش کامل آن به رساله مجزایى نیازمند است، اما اجمال آن این است که که خصیصه غیرخشن بودن دین در زمان هاى اخیر به عنوان یک انتخاب دینى، برجستگى خاصى یافته است; چه کارکرد اجتماعى موجود دین این است که نوع انسان را به سطح جدیدى از هستى اجتماعى که مشخصه آن غیرخشن بودن است، برساند. تغییر و تحولات پیاپى جامعه، ممکن است کارکردهاى اجتماعى سنتى دین را متروک سازد. اما اینک یک تغییر و تحول قابل توجه [در دین]، آن است که از آن به نام رفع و حذف خشونت به عنوان یک اصل اجتماعى هنجارى، یاد مى شود. اگر دین از همه کارکردهاى دیگر خود محروم بماند، تنها یک نقش [رفع و محو خشونت] همواره براى آن باقى خواهد ماند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 نوشتار حاضر ترجمه مقاله اى است از این کتاب:
- Religion and the making of Society, Essays in social teology, charles Davis, Campridge university, 1994
2 Baptist
3 London and Clasgow: collins Fontana Books, 1959
4 Le Desenchantement du monde: une historire politique de la religion (paris: Callimard, 1986)
5 Louis Dumont, Essays on Individualism: modern Ideology in Anthro pological Perspective (Chicago: university of chicago press, 1986)
نویسنده بدون ذکر شواهد روشن و ترتیب مقدمات منطقى در استنتاجى بى مبنا، این رویداد شگرف را امرى طبیعى و قهرى انگاشته و در توضیح مدعاى خویش، پیدایش دین و ضرورت آن براى جامعه انسان را به عهد اساطیر و دوره ما قبل تاریخ و مرحله شکل گیرى اولیه نهادهاى اجتماعى در جوامع ابتدایى که بالطبع با وضعیت جدید تمدنى تفاوت جدى دارد، مستند مى سازد. در این دوره، خدا به عنوان منشأ و خاستگاه نظم اجتماعى انگاشته مى شد، تکالیف دینى، سامان بخش زندگى انسان بود و سرنوشت انسان به گونه اى ثابت و تغییرناپذیر ملاحظه مى شد.
سنت گرایى دین و تأکید بر اصول ثابت و لایتغیر از ایفاى نقش در عصر مدرنیته، که عصرتحولات شتابان نام گرفته است، مانع شد. سرانجام، با ظهور دولت جدید و شکل گیرى نخبه گان، خاستگاه نظم اجتماعى از آسمان به زمین منتقل شد، فعالیت دین به قلمروهاى خاص محدود گشت، تکالیف دینى به تنظیم ارتباط انسان با خدا منحصر شد، ارزش هاى دینى و مقدس جاى خود را به ارزش هاى غیر دینى داد، قلمرو حاکمیت مقدس پاپ به امور و شؤون روحانى و قلمرو حاکمیت غیردینى سلطان به امور و شؤون دنیایى محدود شد و در یک کلام، همه آنچه روزى رنگ خدایى داشت، رنگ انسانى گرفت. مسیحیت از آن پس با تأکید بر شعارهایى همچون برابرى گوهرى انسان ها، اخوت مبتنى بر عشق و محبت، تلاش براى پاسدارى ارزش هاى اخلاقى و کنار آمدن نسبى با وضعیت جدید، به حضور اجتماعى خود ادامه داد. به اعتقاد نویسنده، مهم ترین خصیصه دین در عصر سکولارْ غیر تحکمى بودن دین و آزادى کنش دینى است.
جالب این که نویسنده با وجود ضعف هاى آشکار در مقدمات و نتایج و نحوه استدلال خویش و عدم تبیین مدعاى موردنظر، با تکیه بر کلیشه ها و مشهورات جریانات دین ستیز غرب، به یک استنتاج شبه قانونى سوق یافته و رسالت دین، به ویژه در قلمرو اجتماعى را در عصر حاضر پایان یافته تلقى کرده است. پس از ذکر این مقدمه توضیحى، به نقل کلام ترجمه شده مؤلف مى پردازیم.
[دین و مدرنیته]
این سؤال که با ظهور دنیاى جدید، چه بر سر دین آمده است، سؤالى است که پاسخ بدان مشکل است. یکى از ویژگى هاى خاص مدرنیته، درک جامعه به عنوان یک پدیده انسان ساز و محصول کارگزار انسانى است.[که با برخى از تلقى هاى سنتى دین ناهماهنگ است. ]البته، مشکل دین و مدرنیته گسترده تر از این موضوع است. توافق چندانى بر سر ویژگى هاى مقوّم جامعه مدرن به عنوان یک واقعیت مشخصاً مدرن و مشخصه هاى تعیین کننده دین وجود ندارد. به راستى اگر ما بر معنایى از مدرنیته و معنایى از دین توافق نکنیم، چگونه مى توانیم از ارتباط میان آن دو سخن به میان آوریم؟
تا دهه 1960، توده هاى مذهبى به ویژه کاتولیک ها، دنیاى جدید را اساساً دشمن باور و نحوه زندگى مسیحى تلقى مى کردند. جان سیزدهم، اولین مقام برجسته کلیسایى [پاپ ]است که به اظهار تأسف بر دنیاى مدرن پایان داد و در مقابل، دستاوردهاى آن را مثبت ارزیابى کرد. دیدگاه عام مسیحیان این بود که دنیاى مدرن در مراحل آغازین خود درعصر روشنگرى و انقلاب فرانسه بر نفى و طرد حقانیت ایمان و اعتقاد مسیحى و اقتدار کلیساهاى آن بنا شده است، مدرنیته به معناى سکولاریزم و در نتیجه محروم ساختن دین از دخالت در زندگى عمومى و فرایند تدبیر جامعه است. از این رو، جاى تعجب نیست اگر دنیاى مدرن و مسیحیت در تقابل با یکدیگر ملاحظه شوند.
از دهه 1960 به این سو، تغییر شگرفى در این نگرش به وجود آمد. هاروى کوکس (Harvey Cox) در کتاب پرفروش خود «شهر سکولار»، با شور و هیجان از ارزش هاى سکولار و جامعه سکولار سخن گفت و درستى و صدق آن ها را تصدیق کرد و استقلال نسبى آن ها در نحوه تحقق و عینیت از وابستگى به ایمان مسیحى را مورد تأیید قرار داد. وى مى نویسد: سکولارشدن ـ مربوط به جهان سکولار با فعالیت ها و ارزش هاى آن ـ را نباید با سکولاریسم ضد دین اشتباه گرفت. هاروى کوکس، اگرچه خود یک کشیش [غسل ]تعمیدى2 است، اما کتابش تأثیر قابل توجهى بر کاتولیک ها برجاى نهاده است.
[شوراى] دوم واتیکان نیز، کاتولیک ها را به روى آوردن به دنیاى جدید با فعالیت ها و ارزش هاى آن، به ویژه فعالیت ها و ارزش هاى مربوط به عدالت اجتماعى، تحریک و تشویق نمود.
شور و حرارت دهه شصت چندان به طول نینجامید و دوره اى از سرخوردگى و دل سردى، اگر نگوییم یأس و نومیدى، به دنبال آن فرا رسید. شهر سکولارى شگفت انگیزتر از ویتنام در دوره مسابقه تسلیحات هسته اى و افزایش فقر و بیکارى نمى توان یافت. بسیارى چنین احساس مى کردند که مردم ویتنام در یک جامعه فاقد رحم و شفقت و آکنده از نفرت و بدبینى روزگار مى گذرانند.
علاوه بر این که، برخى از مردم، پیش فرض هاى الهیات سکولارشدن را مورد سؤال و تردید قرار مى دهند. مفروض این الهیات این بود که پویش باور مسیحى، به سمت سکولارشدن جامعه و فرهنگ و نیز تنزل دین از معناى سنتى آن جهت گیرى کرده است. براین اساس، دین در مجموع، زمینه را براى طرح همه امور حتى مسائل جهانى ما فراهم مى آورد و ما را با زبان، دعاوى و ارزش هاى خاص خود متأثر مى سازد. دیت ریچ بون هوفر (Dietrich Bonhoeffer) متکلم جوان آلمانى، از آغاز شکل گیرى نازیسم همواره بر هیتلر خرده مى گرفت. وى در ابتداى جنگ جهانى دوم که در حال گشت و گذار علمى در امریکا بود، به آلمان بازگشت و براى براندازى هیتلر به فعالیت پرداخت. وى در آوریل 1943 دستگیر و دو سال پس از آن، به دار آویخته شد. او در دوران حبس خود به تفکر و تأمل پیرامون وضعیت موجود مسیحیت مشغول بود و اندیشه هاى خود را در قالب نامه ها و یادداشت هایى به طور مخفیانه به بیرون از زندان منتقل مى ساخت. این نوشته ها بعدها تحت عنوان «نامه ها و یادداشت هاى زندان» منتشر گردید.3 نوشته هاى او مباحثات داغى را به ویژه پیرامون این ایده برانگیخت که مسیحیت اینک باید آن چارچوب دینى خاصى که تاکنون در قالب آن [دین را ]فهم کرده و منتشر ساخته است به دور افکند. از این رو، عنوان «مسیحیت غیردینى» مطرح شد. اما افزایش جنبش هاى دینى و آیین هاى دینى جدید، برخى از جمله جامعه شناسان را به یک نتیجه گیرى بسیار متفاوتى سوق داد. این عده تنزل مستمر موقعیت دین را قویاً منکر شده و مدعى نوعى بازگشت به دین هستند. به اعتقاد ایشان، مسیحیان باید به جاى پى گیرى طرح هاى جدید و ناموفق براى ساختن یک جامعه سکولار عارى از دین، باور خود [در خصوص جامعه سازى جدید ]را به آرمان هاى مذهبى کاملاً گسترده و جهان شمول مستند سازند.
مناظره الهیاتى در خصوص سکولارشدن، با مناظره سیاسى بر سر محافظه کارى جدید، حرکت به سمت حقوق [بشر] (The Right) و مناظره فرهنگى بر سر انتقال از مدرنیته به فرامدرنیته با یکدیگر در ارتباطند. فرامدرنیته به دو شیوه مقابل هم تفسیر و ارزیابى شده است: از یک سو، به عنوان ادامه و مکمل طرح جدید [= مدرنیته] و از سوى دیگر، به عنوان مرحله ضد مدرنیته.
[مسیحیت و سکولاریسم]
در 1986 کتابى4 به وسیله مارسل گوچت (Marcel Gauchet) در فرانسه منتشر شد که توقعات ما را نقش بر آب ساخت و جهت گیرى این مناظره را تغییر داد. این کتاب در بسیارى از جنبه ها، نظریه سکولارشدن [و تحقق جامعه سکولار] را امرى اجتناب ناپذیر و در پایان با بى میلى، جامعه سکولار را محصول نهایى مسیحیت ملاحظه کرده است. در عین حال، تحلیل هاى این کتاب عمیق تر از تحلیل هایى است که در گذشته ارائه شده، به ویژه این که گوچت تلقى معمول ما از دین و تاریخ آن را وارونه جلوه داده است. وى مسیحیت را به عنوان «دینى که زمینه خارج شدن از دین را فراهم ساخته» توصیف مى کند و مدعى است که تاریخ مسیحى، در حوالى 1700 به پایان رسیده و به عبارت دیگر، روند حرکت دین در جهان ما، یعنى جهان مدرن، اینک به پایان خود رسیده است.
در هر حال، وى این قضاوت را از یک منظر ضددینى (دیدگاهى که معتقد است انسان ها سرانجام خود را از کابوس دین آزاد خواهند ساخت) ابراز نکرده است. آن گونه که از عنوان نوشته گوچت برمى آید، وى به تاریخ سیاسى دین علاقه مند بوده است. از کارایى دین به عنوان یک اصل ساختى جامعه سخن گفته است. تحولات ساختى به واسطه دگرگونى هاى مستمر در طول تاریخ به یک نتیجه متناقض نما منتهى شده و انسان ها را به بازسازى جامعه انسانى عارى از دین و در حقیقت، برخلاف منطق دین سوق داده است.
[پایان دین]
علاوه بر این، گوچت خود تأکید مى کند که پایان دین، که وى از آن سخن مى گوید، در حقیقت، پایان [حضور] اجتماعى دین است. در این دیدگاه، دین به عنوان یک اصل ساختى جامعه منسوخ شده است، اما این امر مانع از استمرار و حتى جاودانگى سایر اشکال تجربه دینى در سطح تفکر، تخیل و خودآگاهى نمى شود. دین به عنوان ساخت، به پایان رسیده; زیرا کارکردهاى آن در دنیاى انسانى تحلیل رفته است، اگر چه دین به عنوان یک فرهنگ هنوز باقى است. باوردینى به گونه اى در ذهن رسوخ یافته که نه گوچت و نه هیچ یک از تحلیل هاى او آن را انکار نمى کنند. وى، همان گونه که قبلاً بیان شد، بر کارکرد سیاسى و تاریخ دین تأکید دارد.
[دین و سنت گرایى]
شرح غیرمعمول گوچت از تاریخ دینى ـ سیاسى بر درک خاصى از دین مبتنى است. وى دین را به عنوان شیوه اى از تفکر و عمل ملاحظه مى کند که پیش فرض آن این است که جامعه با ساخت ویژه خود از قبل براى موجود انسانى تعین یافته و از این رو، غیرقابل تغییر است. نظم اجتماعى به وسیله انسان ایجاد نشده و بسط نیافته است، بلکه سرچشمه آن را باید در جاى دیگرى جستوجو کرد. از این رو، دین به عنوان یک نظام اجتماعى شناخته مى شود که اعضاى جامعه را از قدرت سیاسى خود محروم مى سازد. افراد جامعه مى توانند [موضوعات] قدیمى را تکرار کنند، اما نمى توانند چیز جدیدى بیافرینند. به بیان دیگر، همه آنچه انسان ها مى توانند و باید انجام دهند، پذیرش نظم اشیا به عنوان یک میراث مقدس است که باید بدون تغییر حفظ شده و به نسل بعد منتقل شود.
ناب ترین شکل این ایده، خاستگاه نظم اجتماعى را بیرون از عامل انسانى مى انگارد. از این رو، نظم اجتماعى، از قبل به عنوان امرى تغییرناپذیر، مقدم بر فعالیت انسانى و به طور معین، در جوامع ابتدایى یعنى جوامعى که در مراحل اولیه توسعه، پیش از ظهور دولت به وجود آمده اند; یافت مى شود. در این مرحله از توسعه، تأسیس نظم اجتماعى به خدایان و قهرمانانى که در عهد اساطیر و دوره ماقبل تاریخ و دوره آغازین آفرینش هاى اولیه از جمله آغاز شکل گیرى نهادهاى اجتماعى زندگى مى کردند، مستند مى شد. آن ها و نظم اجتماعى ساخته ایشان به گذشته تعلق دارند، در حالى که، ما در زمان حال زندگى مى کنیم و چنین فاصله زمانى را نمى توان نادیده انگاشت. کدام تمایز مى تواند بیش تر از یک امر دنیایى مربوط به زمان گذشته، در مراحل آغازین یک نظم متفاوت، آن را از زمان حاضر تفکیک سازد؟ در مقابل، هنگامى که خداى واحد متعالى به عنوان خالق هستى و بنیان گذار نظم اجتماعى معرفى شود، تمایز مذکور با توجه به حضور او در آسمان و حضور ما در زمین باید امرى فضایى ملاحظه شود.
در عین حال، این تمایزِ مشتملِ بر فاصله فضایى، تمایزى چندان مطلق نیست. با این وجود، مى توان ارتباط با خالق را به گونه اى مطرح کرد که اصلاحات و تغییراتى را تحت عنوان تغییر در احکام و دستورات او، شامل شود. [در این صورت ]قالب بندى نظاموار ناشى از دین، پدید آمده و امکان تغییر ضعیف مى شود.
نتیجه اى که گوچت نیز نه تنها از پذیرش آن طفره نرفته، که آن را به عنوان یکى از موضوعات مهم کتاب خود مطرح کرده ـ این است که دین در مراحل آغازین در بالاترین جایگاه و ناب ترین شکل قرار داشت و از مؤثرترین کارکردها برخوردار بود. ما الزاماً باید نگرش خود را [در خصوص نقش ها و کارکردهاى دین] تغییر دهیم. ما معمولاً ظهور ادیان بزرگ را به عنوان شکل پیشرفته و پالایش شده خودآگاهى دینى تلقى مى کنیم. در عین حال، آنچه را که ما به عنوان توسعه دین در مقابل افول آن تفسیر مى کنیم، گوچت به عنوان تضعیف و کاهش کارکرد دین ملاحظه کرده است. نظام دینى از موقعیت اولیه خود به عنوان بزرگ ترین قدرت حاکم بر جامعه انسانى، مجموعه اى از تغییرات را که در نهایت به خارج ساختن آن از ساخت جامعه منتهى گردید، متحمل شده است.
[تغییرات عمده در نظام دینى]
سه تغییر عمده در نظام دینى به وقوع پیوسته است: اولین تغییر با ظهور دولت در ارتباط است. دومین تغییر با تصور یک «خدا»ى متعالى و نگرش دینى انزواگزینى از دنیا مشخص مى شود. و سومین تغییر، تغییر در مسیحیت است که به واسطه آن، کارکرد سیاسى دین به پایان رسید. گوچت تأکید زیادى بر ظهور دولت و تغییرات ناشى از آن کرده است. پیش از ظهور دولت، یعنى در دوره اى که نظام دینى در ناب ترین شکل خود قرار داشت، هیچ نوع قدرت سیاسى به معناى کامل آن وجود نداشت. رئیس قبیله نمى توانست چیزى را مطرح کند. وى صرفاً استمرار و تداوم چیزى را که همواره انجام مى شده و به عنوان تکرار پایان ناپذیر اسطوره ملاحظه مى گردید، تأمین مى کرد. خاستگاه یا اساس نظم، بیرون از جهان انسانى قرار داشت. با ظهور دولت است که این اصل از طریق شکل گیرى نخبه گان حاکم، که به نام خداوند بر جامعه سلطه مى راندند، به دنیاى انسانى وارد شد. این اولین گام در محدود ساختن قدرت بنیان گذاران جامعه بود و به تدریج به این فرض منتهى شد که قدرت [باید] در یک نظام به طور برابر و به وسیله همگان اعمال شود. قدرت برخى افراد تحت نام خدا، با توجه به این که قوانین و احکام موردنظر مستند به خدا انگاشته مى شد، سرآغاز قدرت همگان بود. با ظهور دولت است که عامل انسانى دعاوى خود را در مخالفت با تقدم و تغییرناپذیرى نظام دینى مطرح ساخت. دومین تغییر، ویژگى آن چیزى است که کارل یاسپرس فیلسوف، آن را مقطع محورى تاریخ انسان (از 800 تا 200 پیش از میلاد) نام نهاده است. این ویژگى، ظهور نوعى خودآگاهى روحانى جدید بود که با نگرش انزوا گزینى از این جهان همراه بود. «انزوا گزینان» به نوعى استقلال جدید از دولت و نظم سیاسى دست یافتند. در خلال اولین دوره، پس از ظهور دولت، نظم سیاسى بر نظام دینى حاکم شد. هم اکنون به همراه باطن گرایى جدید، دین تا حدودى از نظم سیاسى فاصله گرفته است.
از این رو، دین را مى توان براساس تفکیک و تمایزهاى جدید ملاحظه نمود. در اولین مرحله، دین تمایز میان دنیاى انسانى و خاستگاه بیرونى نظم آن را به وجود آورد. در مرحله بعد، با ظهور دولت، نوعى تمایز میان حاکمان و مردم به وجود آمد و حاکمان، نمایندگان خاستگاه دینى نظام تلقى مى شدند. با اعتقاد به یک خداى متعالى و نگرشى انزوا گزینى از دنیا، تمایز دیگرى به وسیله دین پدید آمد و دین به یک امر باطنى تبدیل شد. تکالیف و وظایف دینى با هدف همسویى و هماهنگى با نظم برتر و واقعیت متعالى از این جهان مجزا گردید. خدا به عنوان خاستگاه نظم در جهان انسانى کنار نهاده شد و با کم شدن فاصله بیرونى، به یک واقعیت درونى تبدیل و در خودآگاهى [انسان] مستقر گردید.
نتیجه اى که گوچت از تحلیل این تناقضات بدان دست یافته، به مباحثه لودویک فویرباخ، فیلسوف قرن نوزدهم برمى گردد [که مى گفت] چه چیزى تعیین مى کند که خدایان جداى از موجودات انسانى هستند. بر این اساس، هرقدر خدایان مهتر باشند، انسان ها کهتر خواهند بود. گوچت مدعى است که هر قدر خدایان مهتر باشند، انسان ها آزاد ترند; زیرا تسلط قوانین الهى و درجه الزامى که ایجاد مى کنند در مقایسه با تجمع و تمایز الوهیت در قالب خداى واحد متعالى کم تر خواهد بود. هر قدر فاصله الوهیت متعالى بیش تر باشد، قوانین و فرامین الهى از نظر تفسیرى، کاربردهاى واسطه اى و متنوع ترى مى یابند. با این وجود، کارکرد عامل انسانى افزایش یافته و امکان بیش ترى براى تغییر وجود دارد. از این رو، قدرت دین براى تعین بخشیدن به زندگى انسانى کاهش مى یابد.
تغییر سوم یا تغییر مسیحیت پدیده اى است که به تعطیل دین به عنوان یک اصل ساختى جامعه منجر شد. آنچه از قرون وسطى به این سو اتفاق افتاد، نه یک فرایند غیردینى شدن، بلکه جایگزینى تدریجى مجموعه جدیدى از ارزش هاى غیردینى به جاى ارزش هاى مقدس موجود بود. در مقابل، قلمرو سکولار مشروعیت مقدس مى یابد و «بودن براى جهان دیگر» جاى خود را به «بودن براى این جهان» مى دهد.
[مخالفت با سلطه کلیسا]
موقعیت قدرت دنیوى در مخالفت با کلیسا، بر مقدس بودن رهبرانى تکیه مى کرد که مستقیماً از سوى خداوند مبعوث شده و مأموریت یافته اند تا این جهان را به عنوان مخلوق خدا سر و سامان دهند. نتیجه این استدلال این بود که کلیسا نمى تواند مدعى واسطه بودن مشروع و منحصر به فرد [از سوى خدا ]باشد. پاپ گلاسس (Pope Gelasius) در عبارت مشهور خود (گزاره 494) مى کوشد تا قدرت روحانى و دنیوى را از طریق یک تبعیت دوگانه متقابل با یکدیگر آشتى دهد. وى مدعى است که جهان محکوم دو قدرت است: اقتدار مقدس پاپ و قدرت سلطنت. پاپ در موضوعات روحانى از عالى ترین رتبه و در موضوعات دنیوى از پایین ترین رتبه برخوردار است. روشن است که چنین ارتباطى فاقد کارایى است. از این رو، تعجبى ندارد که پاپ ها همه قدرت ها را تحت عنوان اشیاى متعالى موجود در چارچوب مسؤولیت خویش به ناحق به خود اختصاص دهند. ادعاى متقابل حاکمان سکولار مبنى بر این که مستقیماً از سوى خداوند براى اداره امور این جهانى مأموریت یافته اند در عمل به جامعه سکولار منتهى شد.
[مسیحیت و زندگى این جهانى]
نظام مسیحیت به طور کلى در تلاش هاى خود براى یافتن یک جهت سازش میان پذیرش و طرد این جهان ناموفق بود. مسیحیان، هرچند براى زندگى در این جهان دعوت شده اند، اما از این جهان نیستند. به عبارت دیگر، آنان باید خود را بیرون از جهانى که الزاماً باید در آن زندگى کنند، نگه دارند. این سازگارى، انعکاس آموزه پیوستگى دو نوع طبیعت در حضرت مسیح(علیه السلام) است که هر یک دست نخورده و سالم باقى مانده اند.
در این موضع، تحلیل گوچت با شرح برجسته و جامع لوییس دیمونت (Louis Dumont) راجع به منشأ فردگرایى مسیحى با هم در آمیخته اند.5
شکلى از فردگرایى در هند و سایر مناطق جهان، در میان «انزوا گزینان از این جهان» به وجود آمده است. نگرش دینى انزوا گزینى، قرینه ریاضت کشى استقلال طلبانه از اجتماعات این جهانى است، [براساس این مشرب] فرد به همان صورت که در تاریخ ظاهر شده [مى ماند. ]دین مسیحى در مراحل آغازین خود، این نوع انزواگزینى از جهان را پذیرفته است. از این رو، شخص مسیحى در آغاز آن جهانى است و به عنوان یک فرد مرتبط با خدا پرورش یافته است. در عین حال، مسیحیت به چیزى دست یافت که هیچ یک از ادیان هندى به طور کامل بدان دست نیافتند و [آن] اخوت مبتنى بر محبت و عشق در یک جامعه برابر است. مسیحیت از طریق تعالیم خود در خصوص برابرى فطرى همه انسان ها و تقویت ارتباط با این جهان از طریق آموزه تجسم [= تجسم خدا به صورت انسان]، فرد آن جهانى مسیحیت اولیه را به فرد این جهانى جامعه مدرن منتقل ساخت.
[نتیجه گیرى]
این بود شرح گوچت از تاریخ سیاسى دین. کتاب وى، همان گونه که محققان فرانسوى اعتراف کرده اند، کتابى پیچیده و مشکل است. من فرازهاى برجسته تحلیل او را که به زحمت غنا و تفصیل اندیشه هایش را در برمى گیرد، شرح و بسط داده ام. با این وجود، آنچه گفته شد، براى طرح مجدد سؤالى که در آغاز بحث مطرح ساختم، کافى به نظر مى رسد. سؤال این بود: با ظهور دنیاى مدرن، چه بر سر دین آمد؟
شکل اجتماعى سنتى دین، که پیش فرضش این بود که دین یک اصل ساخت دهنده به جامعه است، اینک متروک شده است. هدف اجتماعى دین به این معنا یک هدف عینى و واقعى است. ما به گونه اى جبران ناپذیر در یک جامعه سکولار زندگى مى کنیم. زمانى چنین دریافت مى شد که نظم اجتماعى محصول عامل انسانى است نه یک الگوى تحمیل شده توسط برخى عوامل خارجى یا یک سرمایه ماورایى، اکنون نیز این بینش مى تواند همچنان پا برجا بماند. دین نمى تواند تا حد زیاد ـ آن گونه که در گذشته بود ـ زمینه ساز نظم اجتماعى و سیاسى باشد. مسیحیان باید با احساس حسرتِ فقدان یک جامعه مسیحى، یعنى جامعه و فرهنگ مبتنى بر باورهاى مشترک مسیحى، مقابله کنند. گوچت تحلیل عمیقى از فرایند و نتیجه نهایى حاصل از انقراض تدریجى دین به عنوان یک نظام اجتماعى به دست داده است.
البته، این تمام ماجرا نیست. استمرار دین به عنوان تجربه «نظم نامحدود» و به عنوان یک موضوع ناشناخته، در نتیجه تلاش و تکاپوى انسان از یک نفوذ اجتماعى برخوردار شده است. هم اکنون این وجود اجتماعى، یک شکل ذهنى به خود گرفته که در آن، هر چیزى تحت اراده عوامل انسانى به عضویت جامعه در مى آید و محصول و ثمره اراده جمعى انسان هاست. دین با این که یک اصل چندان ساختى نیست، اما هنوز هم مى تواند یک عامل مؤثر اجتماعى باشد. دین مى تواند با جامعه به عنوان یک منبع انتقادآمیز (critical principle) ارتباط یابد. محرومیت دین از ساخت نهادى، انتقاد همیشگى از دین بوده است.
این ایده زمانى که براى کنش اجتماعى مردم دین دار به کار مى رود، مدعى فهم نوینى از قدرت و ابراز صمیمیت است. دین به دلیل آن که بخشى از ساخت جامعه مدرن شمرده نمى شود، قانوناً نمى تواند با استفاده از خشونت (Violence) و اجبار خط مشى ها و تدابیر و ارزش هاى خود را ترویج کند. کنش اجتماعى دین باید در اشکال غیرخشن اظهار شوند. در عین حال، به کنار نهادن این خشونت توسط دین یک جنبه مثبت تلقى مى شود. این جنبه مبین آن است که دریافت هاى موجود مردم مؤمن و نمونه هاى غیرخشن دین باید آموزش داده شود. این بحث هرچند پردازش کامل آن به رساله مجزایى نیازمند است، اما اجمال آن این است که که خصیصه غیرخشن بودن دین در زمان هاى اخیر به عنوان یک انتخاب دینى، برجستگى خاصى یافته است; چه کارکرد اجتماعى موجود دین این است که نوع انسان را به سطح جدیدى از هستى اجتماعى که مشخصه آن غیرخشن بودن است، برساند. تغییر و تحولات پیاپى جامعه، ممکن است کارکردهاى اجتماعى سنتى دین را متروک سازد. اما اینک یک تغییر و تحول قابل توجه [در دین]، آن است که از آن به نام رفع و حذف خشونت به عنوان یک اصل اجتماعى هنجارى، یاد مى شود. اگر دین از همه کارکردهاى دیگر خود محروم بماند، تنها یک نقش [رفع و محو خشونت] همواره براى آن باقى خواهد ماند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 نوشتار حاضر ترجمه مقاله اى است از این کتاب:
- Religion and the making of Society, Essays in social teology, charles Davis, Campridge university, 1994
2 Baptist
3 London and Clasgow: collins Fontana Books, 1959
4 Le Desenchantement du monde: une historire politique de la religion (paris: Callimard, 1986)
5 Louis Dumont, Essays on Individualism: modern Ideology in Anthro pological Perspective (Chicago: university of chicago press, 1986)