آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

در بخش دوم از سلسله مباحث استاد مصباح یزدى پیرامون صفات منافقان، در این شماره نیز شرح یکى دیگر از خطبه هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه را به محضر اهل معرفت تقدیم مى داریم:
«فیا عجبا! و مالى لا اعجب من خطأ هذه الفرق على اختلاف حججها فى دینها، لایقتصّون اثر نبى و لا یقتدون بعمل وصىّ ولا یؤمنون بغیب و لا یعفّون عن عیب. یعملون فى الشّبهات و یسیرون فى الشّهوات. المعروف عندهم ما عرفوا و المنکر عندهم ما انکروا. مفزعهم فى المعضلات الى انفسهم و تعویلهم فى المبهمات على آرائهم، کأنّ کل امرىء منهم امام نفسه قد اخذ منها فیما یرى بعرىً ثقات و اسباب محکمات.»1
دلایل و ریشه هاى اختلاف در دین
حضرت على(علیه السلام) در این خطبه، با اظهار تعجب از بروز اختلافاتى که در جامعه اسلامى پدید آمده است، این نکته را یادآور مى شوند که برخى از دلایل به وجود آمدن اختلاف در دین، به این مسأله برمى گردد که افراد جامعه، دیگر دنباله رو پیامبر(صلى الله علیه وآله) و وصى او نیستند و به غیب نیز ایمان و باور واقعى ندارند. آنان از زشتى ها پروایى ندارند و از القاى شبهات و غرق شدن در شهوات هراسى به خود راه نمى دهند. از این رو، معروف در نزد ایشان چیزى است که از آن خرسندند و منکر، چیزى است که آن را نمى پسندند. فقط خود را قبول دارند و در مشکلات اجتماعى، به رأى و حکم خویش متکى اند. گویا هر یک از ایشان امام خویش است و چنین مى پندارد که در آرائش به محکم ترین و خدشه ناپذیرترین دلایل استناد کرده است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) زمانى این سخنان را بیان فرمودند که کم تر از سى سال از وفات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) گذشته بود و هنوز کسانى که سال ها خدمت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)شرفیاب بودند، در جنگ ها شرکت داشتند و از فرمایشات آن حضرت استفاده کرده بودند، در جامعه حضور داشتند و چه بسا مخاطب همین خطبه بودند. طبیعتاً در آن محدوده خاص و آن جمعیت اندکى که مسلمانان صدر اسلام داشتند، توقع این همه اختلاف فکر و نظر و نیز وجود مذاهب و فرقه هاى گوناگون نمى رفت. اگر آنان مسلمان نبودند و یا در کشور اسلامى زندگى نمى کردند و نیز سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) به گوششان نرسیده بود، این اختلافات خلاف انتظار نبود، اما اگر در میان کسانى که دعوت الهى به ایشان رسیده، کتاب خدا در دستشان است و بیانات پیامبر(صلى الله علیه وآله)را شنیده اند، چنین اختلافاتى بروز کند، جاى تعجب بسیار دارد. طبعاً مخاطبان حضرت على(علیه السلام)کسانى بودند که موقعیت آن حضرت را درست نشناخته بودند; یعنى اگر چه به ظاهر جزو پیروان امیرالمؤمنین(علیه السلام)بودند، اما به لحاظ ضعف ایمان و معرفتى که داشتند از تعالیم آن حضرت درست استفاده نمى کردند. حضرت مى فرماید: اختلافاتى که بین فرقه ها و گروه هاى مختلف به وجود آمده، بر پایه یک دلیل محکم و معقول نیست و ریشه ثابتى ندارد، بلکه از هوس ها و سلیقه هاى شخصى افراد نشأت مى گیرد.
حضرت على(علیه السلام) از این مسأله متعجب بودند که چرا افراد به دلایل قرص و محکم استناد نمى کنند تا حجتى بین خود و خدایشان داشته باشند: «فیا عجبا و مالى لا اعجب من خطأ هذه الفرق على اختلاف حججها فى دینها.» آن ها از آثار پیامبران(علیهم السلام)پیروى نکرده اند; یعنى در پى تحقیق از رهنمودهاى گفتارى و رفتارى پیامبران(علیهم السلام) نبودند تا آن ها را بیاموزند و به کار بندند; این را وظیفه و مرام خود نمى دانستند تا از همان راهى بروند که پیامبران رفته اند: «لا یقتصّون اثر نبى.» ایشان همچنین به دنبال تحقیق از سیره عملى انبیا نبودند تا آن را الگو و نمونه رفتار خود قرار دهند: «ولا یقتدون بعمل وصى.» اگر کسى بخواهد در سلک پیروان واقعى انبیا(علیهم السلام)درآید، باید ایمان به غیب داشته باشد: «الذین یؤمنون بالغیب.» (بقره: 3) این اولین شرط پذیرش دعوت انبیا(علیهم السلام)است. اما این اصحاب فِرَق، که امیرالمؤمنین(علیه السلام)آنان را مورد نکوهش قرار مى دهند، این گونه نیستند، هرچند ممکن است در ظاهر چنین ادعایى داشته باشند، اما ایمان واقعى به غیب ندارند: «ولا یؤمنون بغیب.» ایشان نه تنها درصدد برطرف کردن زشتى ها و کژى هاى خود نیستند، بلکه حتى از آلوده شدن به عیوب و گناهان نیز باکى ندارند: «ولا یعفّون عن عیب.»
آثار و پیامدهاى وارد شدن در شبهات
کسانى که پیرو پیامبران نیستند و اعمال انبیاى الهى(علیهم السلام)را الگوى رفتار خود قرار نمى دهند و به غیب ایمان ندارند و از گناهانى که انجام مى دهند ناراحت و شرمگین نمى شوند انگیزه اى براى پرهیز از امور شبهه ناک ندارند و براى یافتن حق، خود را به زحمت نمى اندازند. اگر کسى به روز جزا ایمان واقعى داشته باشد و بداند که در مقابل تک تک کارهایى که در این دنیا انجام مى دهد مسؤول است و باید یک روزى پاسخ گوى اعمال خود باشد، در امور دینى دقّت و احتیاط مى کند و به طرف امور مشتبه کشیده نمى شود. امّا کسانى که ایمان واقعى ندارند گستاخانه وارد شبهات مى شوند، از به اشتباه انداختن دیگران به وسیله زبان و قلم خود ابایى ندارند. در صورتى که اگر انسان موجب گمراهى دیگرى شود، حتى اگر از این عمل خود توبه نماید، مادامى که موفق به هدایت وى نگردد در تمام گناهانى که او به واسطه این شبهه مرتکب مى شود، شریک خواهد بود و اگر انسان با طرح شبهه اى، موجب گمراهى عده زیادى گردد، گناه بسیار بزرگى مرتکب شده که جبران آن بس سخت و دشوار است. افرادى که خود را مقیّد به رعایت این گونه اصول دینى و اخلاقى نمى دانند، حتى ممکن است از روى جهل، به دلیل هایى که اولیاى الهى براى اثبات وجود خدا ذکر کرده اند خدشه وارد نمایند و یا درباره «وحى» چنین شبهه اى را طرح نمایند که «دلیلى وجود ندارد که پیامبران حرف خدا را درست فهمیده باشند!» و یا زمانى که صحبت از احکام مى شود، بگویند: «ما دلیلى نداریم که این احکام ابدى و دایمى اند!.»
اگر انسان حتى چند درصد هم احتمال بدهد که ممکن است مطلبى که مى گوید و یا مى نویسد، اشتباه باشد و به واسطه این اشتباه، عده زیادى گمراه شوند و باید روز قیامت پاسخ گو باشد، هیچ گاه به چنین کارى مبادرت نمىورزد.
کسانى که فاقد ایمان واقعى اند و از این که دیگران را با شبهات خود گمراه کنند باکى ندارند، از رفتارشان نیز پى روى از شهوات و هوس ها هویداست. البته، انسان نمى تواند و نباید به تجسس رفتار شخصى افراد در خلوتگاه آنان بپردازد، اما اگر کسانى صریحاً مرتکب رفتارى شدند که نشان از عدم پاى بندى آنان به موازین شرع مقدس اسلام داشت، مى توان ایشان را از مصادیق بیانات حضرت على(علیه السلام) در این فراز از نهج البلاغه به شمار آورد. به عنوان مثال، اگر کسانى که مسؤولیت امور فرهنگى کشور را بر عهده دارند، نسبت به فیلمى که در آن به مسائل معنوى خدشه وارد شده و یا به گونه اى تحریک کننده شهوات است و با پخش آن عده زیادى از جوانان به گناه مى افتند، بى تفاوت باشند و با این که مى دانند ترویج و اشاعه آن، مفاسد بسیارى را براى جامعه به دنبال دارد، اما براى توجیه کار خود بگویند: «اندکى گناه عیبى ندارد!» باید دانست که از ایمان واقعى بى بهره اند.
اگر جوانان به گناه آلوده شدند، دیگر نمى توان از آنان انتظار دین دارى و یا عمل به احکام تعبّدى داشت: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا.»(مریم: 59); سپس جانشین آن مردم خداپرست قومى شدند که نماز را ضایع کرده و شهوت نفس را پیروى کردند و این ها به زودى کیفر گمراهى را خواهند یافت. انسانى که به گناه آلوده شد، ابتدا در صدد برمى آید که کار خودش را توجیه کند، سپس مى گوید: اصلاً چه کسى گفته این کار بد است؟! حتى به احادیث و روایاتى که از سوى امامان معصوم(علیهم السلام) نقل شده، خدشه وارد مى کند و مى گوید: از کجا معلوم که امامان، معصوم بوده اند؟! اصلاً از کجا معلوم که پیامبران معصوم بوده اند; زیرا خود قرآن مى گوید که پیامبران مرتکب گناه شدند! کم کم کار به جایى مى رسد که حتى خود قرآن را هم زیر سؤال مى برد و وجود خدا را نیز منکر مى شود: «ثم کان عاقبة الذین اسائوا السواى ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون.» (روم: 10); سرانجام کار آنان، که به آن اعمال زشت و کردار بد پرداختند، این شد که کافر شده و آیات خدا راتکذیب و مسخره کردند. این افراد مى گویند جوهر دین همان تجربه دینى است; یعنى احساسى که چه بسا واقعیت هم ندارد. به اعتقاد ایشان، وحى اى هم که پیامبران مدعى آن بودند، صرفاً یک احساس بوده است. از این رو، دلیلى ندارد که واقعیت داشته باشد! به زعم ایشان، هیچ تفاوتى بین احساس آقاى اسلام شناسى که سى، چهل سال پیش ادعا کرده بود جبرئیل در کنار دریاچه ژنو بر وى نازل شده و آیاتى را که بر حریر سفید نوشته شده بود براى او خوانده است، با احساس انسانى که هزار چهار و صد سال پیش در عربستان، جبرئیل بر او فرود آمد، وجود ندارد! به عقیده این افراد، دین اصلاً سر و کارى با مسائل دنیوى مردم ندارد; اسلام مدرن یعنى اسلامى که نه خدا دارد، نه پیامبر دارد، نه احکام دارد، نه قانون دارد، نه حلال دارد و نه حرام. جالب این جاست که نام این را مى گذارند «اسلام روشنفکرى»! آیا چنین کسى که در دین شبهه وارد مى کند و به راه شهوت مى رود، به خدا و غیب ایمان دارد؟ مسلماً پاسخ منفى است: «لا یؤمنون بغیب و لا یعفّون عن عیب، یعملون فى الشبهات و یسیرون فى الشهوات.»
آثار و پیامدهاى نسبى گرایى
در اسلام و فرهنگ دینى ما، امر به معروف و نهى از منکر واجب مؤکّد شمرده شده است; یعنى یک سلسله چیزهایى به نام معروف داریم که امر به آن ها واجب است و متقابلاً چیزهایى به نام منکر که نهى از آن ها لازم و ضرورى است. بنابراین، ما یک معروف و منکر واقعى داریم که امر و نهى بدان ها تعلق مى گیرد. اما کسانى مى گویند معروف و منکر و خوب و بد، از مفاهیم ارزشى اند و ارزش ها هم اعتبارى و تابع سلایق افراد. اگر مردمى یک چیزى را پسندیدند، آن چیز خوب است و اگر از چیزى بدشان آمد، آن چیز بد است. اصلاً خوب و بد واقعى که همه مردم آن را خوب یا بد بدانند وجود ندارد! مردم یک جامعه اى ممکن است در یک زمانى، چیزى را خوب و در زمان دیگرى همان چیز را بد بدانند. براى مثال، یکى از دوستان ما که مدتى در کانادا تحصیل مى کرد، از قول آقایى که اصالتاً اهل لهستان و ساکن کانادا بود، نقل مى کرد: «چهل سال پیش که به کانادا آمده بودم، در یک روز تابستانى که هوا بسیار گرم بود، در پارک مشغول قدم زدن بودم و از فرط گرما کت خود را از تنم درآورده و روى دستم انداخته بودم. در همین لحظه، پلیس اسب سوار نزد من آمد و پرسید: چرا کتت را درآورده اى؟ من دلیل این کار را گرماى بیش از حد هوا دانستم. اما وى گفت: این عمل خلاف عفّت عمومى است و باید فورى آن را بپوشى.» چهل سال پیش، نپوشیدن کت در معابر عمومى، آن هم براى مردان، عملى خلاف عفّت عمومى محسوب مى شد، اما امروز نیمه عریان ظاهر شدن زنان در خیابان ها خلاف عفّت عمومى نیست; زیرا مردم آن را بد نمى دانند. چهل سال پیش، تقریباً در تمام جوامع دنیا، یکى از شنیع ترین کارها همجنس بازى بود، اما امروز شاهد برپایى تظاهرات چندین هزار نفرى در شهرهاى بزرگ اروپا و امریکا به حمایت از همجنس بازان هستیم! حتى قانونگذاران و حقوقدانان نیز از آن ها حمایت مى کنند و دلیل این کار را کاهش هزینه هاى دولت و جلوگیرى از رشد جمعیت اعلام مى دارند. چیزى که روزى زشت ترین کارها بود، امروز نه تنها کارى زشت محسوب نمى شود، بلکه خوب هم هست و رسماً نیز مورد حمایت قرار مى گیرد. امروز همجنس بازان، آزادانه در بسیارى از کشورهاى اروپا و امریکا فعالیت مى کنند; فلسفه اى مخصوص به خود دارند، کتاب فروشى هاى عظیم و مستقلى دارند، تألیفاتى دارند، فیلم هایى دارند و... . حتى مى گویند یکى از دلایل پیروزى برخى از رؤساى جمهور امریکا در انتخابات، رأى نسبتاً بالاى این گروه به ایشان بوده است; چرا که در هنگام تبلیغات انتخاباتى از این گروه حمایت به عمل آورده بودند!
بنابراین، مصادیق معروف و منکر در نزد این گونه افراد، طرز نگرش مردم در زمان هاى مختلف و نیز میزان علاقه و یا تنفر ایشان از امور خوب یا بد اخلاقى است; اگر مردم چیزى را پسندیدند، معروف است و اگر نپسندیدند، منکر: «المعروف عندهم ما عرفوا، و المنکر عندهم ما انکروا.»
از دیگر خصیصه هاى این افراد، اطمینان و اعتماد بیش از حد به خود براى حل مشکلات اجتماعى است. آن ها مى گویند: ما براى حل مشکلات خود، کارى به گفته خدا و پیامبر نداریم، خودمان مى توانیم از عهده مشکلات برآییم: «مفزعهم فى المعضلات الى انفسهم.» ایشان همچنین در مسائل اجتماعى، متکى به رأى خود هستند; یعنى از کسى پیروى نمى کنند، گویا هر کس امام خویش است. برخى از کج اندیشان، از مسأله امامت، که یکى از اصول اعتقادى ما شیعیان است، چنین برداشتى را دارند که در جامعه اسلامى هرکس رهبر خودش است; امامت یعنى خود رهبرى!
این جاست که مسأله قرائت هاى مختلف از دین پیش مى آید و برخى افراد خود را محق مى دانند که هرچه به نظرشان مى آید مطرح کنند و آن را معتبر بدانند! گویا مردمى که دچار این اختلافات فرقه ها شده اند، هر کدام امام خودشان هستند. در چنین جامعه اى که مردم براى خودشان امامى قایل نیستند، طبیعى است که افراد به رأى خویش آن چنان اطمینان دارند که گویا به استوارترین دستاویزها چنگ زده و به محکم ترین اسباب و وسایل متوسل گشته اند; نه خود را موظف به اطاعت از خدا و پیامبر مى دانند و نه امام و رهبر. افتخارشان این است که هر کس امام خویش است: «و تعویلهم فى المبهمات على آرائهم کأنّ کل امرى منهم امام نفسه قد اخذ منها فیما یرى بعرى ثقات و اسباب محکمات.»
--------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت
1 - نهج البلاغه، خطبه 88

تبلیغات