اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
سلسله درس هاى «اخلاق و عرفان اسلامى» از این پس در شماره هاى آتى ـ به خواست خدا ـ به تبیین صفات منافقان مى پردازد. در بخش اول از این سلسله دروس، حضرت استاد به شرح خطبه 233 نهج البلاغه در بیان ضرورت و فایده شناخت بیمارى هاى روحى و انحرافات فکرى و اهمیت آن در شناخت کج روى هاى صدر اسلام، نشانه هاى سلامت روان در روان شناسى جدید، مقوله تساهل و تسامح و سیره انبیا و مصلحان الهى در این باره و نیز معناى پاى بندى به دستورهاى دین پرداخته اند. بخش اول از این سلسله دروس را به محضر اهل معرفت تقدیم مى داریم.معرفت
«واعلموا ـ رحمکم اللّهُ ـ أنکّم فى زمان القائلُ فیه بالحقِ قلیلٌ و اللسانُ عن الصدقِ کلیلٌ و اللازمُ للحقِّ ذلیلٌ، اهلُه معتکفون على العصیان، مصطلحون على الادهان، فتاهم عارم، و شائبهم آثم، و عالمهم منافق.»1
معرفى صفات ناشایست به مردم; از جمله ویژگى هاى تربیتى ائمه اطهار(علیهم السلام) یکى از شیوه هاى هدایت و تربیت ائمّه اطهار(علیهم السلام) به خصوص امیرالمؤمنین(علیه السلام)، این است که در بیاناتشان، بعضى از صفات ناشایستى را که در آن زمان رواج داشته یا در معرض رواج یافتن بوده و منشأ مفاسدى براى جامعه مى شده است، تذکر مى دادند و بر آن تکیه مى کردند. این کار دست کم دو فایده داشته است: یکى این که، بسیارى از مردم باصفا و مخلص و متدیّن که به دلیل صفاى باطنشان باور نمى کنند که کسانى ممکن است با قیافه ها و ظواهر آراسته، باطن فاسدى داشته باشند، متوجه مى شوند که در میان مردم، چنین صفات زشتى وجود دارد. این موجب مى شود که افراد مؤمن ساده دل توجه پیدا کنند و خود و محیط خودشان را بهتر بشناسند تا کم تر فریب ظاهر دیگران را بخورند.
دوم این که، وقتى این نکته ها تذکر داده مى شود و عیب ها و ضررهاى آن ها بیان مى شود، اشخاص تحوّل پیدا مى کنند و سعى مى نمایند که به این ها آلوده نشوند; چون شناخت خطر، درد و مرض موجب مى گردد که انسان از آلوده شدن به آن پرهیز کند. اما اگر انسان توجه نداشته باشد، به تدریج بیمارى به او سرایت مى کند.
پیشینه انحراف در اسلام
اما ذکر این مطالب براى ما یک فایده دیگر هم دارد و آن این است که گاهى، در زمان خودمان با جریاناتى اجتماعى مواجه مى شویم که فکر مى کنیم این ها تازه پیدا شده اند. از این رو، وحشت مى کنیم و با خود مى گوییم: چرا باید در بین مسلمان ها چنین رفتارها و منش هایى وجود داشته باشد؟ وقتى مى بینیم افراد زیادى به این صفات زشت مبتلا هستند حالت یأس و سرخوردگى براى ما پیدا مى شود، به خصوص اگر کسانى باشند که ظواهرشان بیش از حد افراد متعارف، دینى باشد. اگر کسى چنین افرادى را که ظاهر موجّهى دارند و انتظار مى رود که این ها به مکارم اخلاق آراسته تر باشند، ببیند که نقص ها و کمبودها و زشتى هاى اخلاقى در وجودشان هست، سرخورده مى شود و مى گوید وقتى این ها این گونه باشند، پس باید از همه چیز ناامید شد.
اما وقتى توجه پیدا کنیم که زمان خود مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام)هم، که هنوز سخنان پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)در گوش مردم بوده و آن هایى که على(علیه السلام)را مى شناختند و مى دانستند که کلام او هم مثل کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله)برایشان ارزش دارد، سیره آن حضرت را مى دیدند که تجسّم قرآن و حق و کمال و فضیلت است، اما در عین حال، چنین افرادى وجود داشته اند که حضرت از ایشان مى نالد، وقتى انسان این ها را مى بیند، قدرى آرام مى شود که ما هم نباید زیاد توقّع داشته باشیم. این موجب مى شود که ناامید نشویم، فکر نکنیم که این ها جریانات تازه اى است که در عالم اسلام پیدا شده است و اسلام دارد از بین مى رود. نه، اسلام از بین رفتنى نیست، همیشه افراد ناپاک و دو چهره وجود داشته اند، بعدها هم خواهند بود. بنابراین اولاً، فریب اشخاص دو چهره را نخوریم و ثانیاً، سعى کنیم که خودمان به زشتى هاى آن ها مبتلا نشویم.
ویژگى هاى مذموم مردم عصر حضرت على(علیه السلام)
در نهج البلاغه، بیانات زیادى وجود دارد که حضرت اوصاف ناشایستى از اهل زمان خود را بیان مى کنند، یا پیش بینى مى کنند که به زودى چنین حوادثى اتفاق خواهد افتاد:
1. قلّت یاران حق: از عبارت «واعلموا ـ رحمکم الله.» چنین برمى آید که مخاطبان امیرالمؤمنین(علیه السلام) از دوستان و یارانشان بوده اند که حضرت درباره شان دعا مى کنند. پیداست که این نکته مورد غفلت آنان واقع مى شده است که بر آن تکیه مى کنند، و اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام)تذکر نمى دادند، چه بسا ما نیز سهل انگارى مى کردیم و چندان به آن اهمیت نمى دادیم. مى فرمایند: «انّکم فی زمان القائل فیه بالحق قلیلٌ.» شما در زمانى زندگى مى کنید ـ کدام زمان؟ هنوز کم تر از سى سال از وفات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)گذشته است ـ که گوینده حق بسیار کم است; کم تر کسى سخن حق مى گوید. این جا «القائل» ممکن است به معناى «المعتقد» باشد; یعنى کسى که اعتقاد به حق داشته باشد، کم است; آن جا که «قال» با «باء» متعدى مى شود، بیش تر معناى اعتقاد دارد. به هر حال، گوینده حق (کسى که با زبانش حق بگوید) یا اعتقادش به حق باشد، کم است. بیش تر مردم، یا اعتقاداتشان کامل نیست; عقاید باطل هم در آن ها وجود دارد، یا اگر منظور گفتار باشد; یعنى کسانى که حق رابگویند و ترسى نداشته باشند از این که حقایق را بیان کنند، کم هستند.
2. ناتوانى در اظهار حق: مى فرماید: «واللسان عن الصدق کلیلٌ» شما در زمانى زندگى مى کنید که زبان از گفتن راست، ناتوان و الکن است; زبانى که مى خواهد راست بگوید لکنت دارد، نمى تواند درست حرف بزند; کسانى که شیوا سخن مى گویند و پشت سر هم و بدون لکنت حرف مى زنند، این ها راستگو نیستند; آن زبان هایى که راست مى گویند، موقع حرف زدنشان نمى توانند درست حرف بزنند، توان سخن گفتن ندارند، به هر حال، یعنى انتظار نداشته باشید همه سخنانى را که مى شنوید راست باشد; دروغ زیاد است. «کلیل» یعنى زبانى که زود خسته مى شود و نمى تواند ادامه بدهد.
3. ذلّت حق گرایان: سپس مى فرماید: «واللازم للحقّ ذلیلٌ» اگر کسى بخواهد ملازم حق باشد ـ یعنى حق را در جمیع اعمال و رفتارش دقیقاً رعایت کند، از حق جدا نشود ـ اگر چنین کسى بخواهد ـ در زمانى که شما زندگى مى کنید ـ ملازم حق باشد و از حق جدا نشود و گاهى گرایش به باطل پیدا نکند، در میان مردم خوار مى شود; مردم او را نمى پسندند، با او همراهى نمى کنند، تنهایش مى گذارند.
4. گناه پیشگى: در چنین زمانى، مردم بر گناه اعتکاف کرده اند: «اهلهُ معتکفون على العصیان.» مفهوم «اعتکاف» آن است که کسى در یک جایى توقف نماید و از آن جا حرکت نکند; دور نشود. مردم این زمان از گناه جدا نمى شوند; گناه را پیشه خود کرده اند; به گناه عادت نموده اند.
5. تساهل و تسامح: نکته مهم تر در این سخن، که با زمان ما هم شباهت زیادى دارد و باید از آن عبرت بگیریم، این تعبیر است: «مصطلحون على الادهان.» «مصطلحون» یعنى: سازش کرده اند، با هم توافق کرده اند. «اصطلحوا على کذا» یعنى: صلح کردند، با هم موافقت کردند، همراهى کردند; پذیرفتند که کارى انجام دهند. با هم توافق کردند بر «ادهان». واژه «ادهان» در عرف ما رایج نیست; یعنى روغن مالى کردن. معادل آن در زبان خودمان، «شیره مالى» است; «افراد سر همدیگر شیره مى مالند»; یعنى صاف و صریح با هم سخن نمى گویند، سعى مى کنند مطالب را به گونه اى طرح کنند که رویاروى هم قرار نگیرند، با هم در گیر نشوند، با هم بسازند; حق باشد یا باطل، به همدیگر اعتراض نکنند.
وقتى کسى به مبانى و اصولى پاى بند است، اگر کسانى با او مخالف باشند، دیگر نمى تواند با آن ها توافق بکند; طبعاً اصطکاک پیدا مى کنند. اما وقتى اهل مداهنه باشد، با آن ها اصطکاک پیدا نمى کند. مثلاً، اگر در مسائل اعتقادى باشد، مى گوید این هم اعتقاد من است. اگر در رفتار باشد، دو نفر که با هم معاشرت مى کنند، یکى مقیّد باشد احکام شرع را رعایت کند و دیگرى بى بند و بار باشد، اصطکاک به وجود مى آید; نمى توانند با هم زندگى کنند; مثلاً، اگر این مى گوید همه فقها گفته اند: موسیقى مبتذل حرام است، او مى گوید: اى بابا، چه فرقى مى کند؟ بگذار خوش باشیم! در این موارد، اصطکاک پیدا مى شود. مردمى که پاى بند به هیچ اصولى نیستند، با همه چیز و همه کس مى سازند; مسلمان و غیرمسلمان برایشان فرقى نمى کند، مؤمن و فاسق برایشان فرقى نمى کند; با همه خوشند، «اخلاق خوشى دارند.» عرف زمان این ها را «خوش زبان» و «خوش اخلاق» مى گوید! این افراد با همه مى سازند، خاک شیر مزاج اند.
اما امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرماید: از جمله صفات زشت، این است که برخى اهل مداهنه هستند، اهل برخورد نیستند، مى دانند گناه انجام مى گیرد و باطل شایع مى شود، ولى چشم پوشى مى کنند; یا تنبلى مى کنند و یا راحت طلبى. درافتادن با این گونه افراد، به خصوص اگر صاحب منصب و داراى پست و مقامى باشند، ممکن است به قیمت از دست دادن منافع فرد تمام شود. از این رو، فرد با وى سازش مى کند و روى خوش نشان مى دهد تا مبادا تعارضى به وجود آید. این مفهومى است که امروزبه صورت هاى گوناگون ترویج مى شود.
ملاک سلامت روان در روان شناسى
کسانى که با روان شناسى آشنا هستند، مى دانند در روان شناسى، شخص متعادل (نرمال) و آدم سالم و طبیعى را کسى مى دانند که با مردم بسازد. از نظر روان شناسان آدم سالم کسى است که مى تواند با همه به خوبى زندگى کند; با کسى درگیر نشود. اصلاً این را نشانه سلامت روح انسان مى دانند.
اما اگر کسانى سخت گیر باشند و بعضى جاها پرخاش کنند و پاى بند به اصولى باشند، غیرطبیعى (آنرمال) هستند; این را یک بیمارى روانى مى دانند که باید معالجه شود. آدم سالم از نظر روان شناسى غربى کسى است که بتواند با همه کس بسازد; هر کس بیش تر بتواند با مردم سازش داشته باشد، سالم تر است. اما اگر کسى اعتقادى داشته باشد که بخواهد بدان مقیّد و پاى بند باشد و نتواند با همه بسازد، گاهى مجبور شود از کسانى کناره بگیرد و آن ها را ترک کند، مى گویند این آدم سالمى نیست. «آدم سالم» یعنى کسى که با همه خوب بسازد، نرموملایم با همه رفتارکند. نشانه «سلامتى» این است.
جایگاه تساهل و تسامح در نظام ارزشى دنیاى امروز
مطلب دیگر، که در نظام ارزشى امروز دنیا به شدت روى آن تکیه مى شود و ترویج مى گردد، مسأله «تسامح و تساهل» است. «تولرانس» (tolerance) یعنى این که انسان نسبت به کسانى که عقاید و شیوه اى مخالف دیگران دارند، واکنش تندى نشان ندهد; به عقاید مردم، به اخلاقشان، به رفتارشان احترام بگزارد. این مطلب را به شدت ترویج مى کنند که آدم خوب، آدم سالم، آدم ارزشمند، آدم اخلاقى کسى است که همه چیز را تحمّل کند. در زمینه دین، اگر کسى بت پرست است; شما احترام بگزارید; آن هم عقیده اى است که دارد; به عقاید مردم باید احترام بگزاریم. عقیده محترم است. همان طور که شما حق دارید وقتى خدا را مى پرستید، او به عقیده تان احترام بگزارد، شما هم باید به او احترام بگزارید. مبادا بى احترامى کنید! اگر رفتید چنین بتکده اى را تماشا کنید، شما هم باید احترام کنید، در مقابل بت آن ها تعظیم کنید! این را مى گویند: «تسامح و تساهل»، تحمّل عقاید و رفتار دیگران.
چند سالى است که این مسأله در کشور ما، به صورت هاى گوناگون ترویج مى شود; کتاب ها نوشته مى شود، سخنرانى ها مى شود و در روزنامه ها و بحث هاى تلویزیونى مطرح مى گردد. اگر هم کسى در این مورد حرفى مخالف بزند، فوراً متّهمش مى کنند که اهل تسامح و تساهل نیست و ارزش هاى انسانى را نپذیرفته است; با ارزش هاى جهانى که تمام عالم پذیرفته اند، مخالف است. بنابراین، باید ترکش کرد; براى این که مى گوید: شما پاى بند به اصول باشید، باید به خدا احترام بگزارید، نه به گاو، نه به بت; باید مرد این باشید که بگویید: عقیده حق چیست، عقیده باطل کدام است; مى خواهد براى مردم اثبات کند که این عقیده باطل است. مى گویند: چه کار دارید که آن عقیده اش چیست؟ تو عقیده خود را داشته باش; «عیسى به دین خود، موسى به دین خود.»
این منطق در فرهنگ اسلامى «مداهنه» خوانده مى شود; یعنى آدم چنان نرم باشد که در مقابل عقاید دیگران، با آن ها برخورد نکند. قرآن مى فرماید: «ودّوا لو تدهن فیدهنون» (قلم:9); مشرکان دوست دارند تو اهل ادهان باشى; یعنى سخت نگیرى; اگر بت نمى پرستى، به بت هاى آن ها هم کارى نداشته باشى، به بت هاى آن ها بى احترامى نکنى، چه رسد به این که بروى بت هاى آن ها را بشکنى; این خلاف اخلاق است، بى احترامى به عقاید دیگران است; آدم اخلاقى نسبت به این فرهنگ، نرم است. مى گوید: بسیار خوب، شما این جور مى گویید، شاید حق با شما باشد!
البته در بحث و مجادله و در مقابل دعوت و هدایت دیگران، در ابتدا نرمى نشان دادن براى این که طرف آماده بحث کردن بشود، این هیچ مانعى ندارد، خود قرآن یاد مى دهد که وقتى مى خواهید با کسى مباحثه کنید بگویید «و انّا او ایّاکم لعلى هدىً او فی ضلال مبین» (سباء: 24); ما یا شما، بر حقّیم یا بر باطل. این براى آن است که کسى را مى خواهد دعوت بکند، طرد ننماید; اول با زبان نرم و با روى خوش با او مواجه شود تا هدایتش کند، اما نه براى این که از حق خودش صرف نظر بکند، گاهى نرم خویى، آرام سخن گفتن و روى خوش نشان دادن ـ به اصطلاح امروزى ها ـ یک «تاکتیک»است، روشى است براى جذب دیگران، تا از این روش استفاده کند و طرف مقابل را جذب نماید; ممکن است یکى دو روز هم با او مماشات کنند، اما این جزو برنامه است، این قدم اول است تا طرف اعتماد بکند و به تدریج جذب شود. این اشکالى ندارد، خوب است.
تساهل و تسامح از منظر قرآن
اما گاهى انسان اصلاً در پى این نیست که حق کدام است و باطل کدام. چه فرقى مى کند; این یک صراط مستقیم است، آن هم یک صراط مستقیم! این یک قرائت است، آن هم یک قرائت! این اسمش «ادهان» است که انسان در مقام رفتار پاى بند به چیزى نباشد; وقتى مى بیند کار دنیایش با این پیش مى رود که با دیگران سازش کند، مخالفت نکند، اصطکاک پیدا نکند، از حق خودش بگذرد و حرفش را ابراز نکند; حاضر باشد که با اهل باطل همراهى کند. این همان صفتى است که مشرکان مى خواستند پیامبراکرم این گونه باشد.
قرآن مى فرماید: مشرکان بسیار دوست دارند که تو نرمش به خرج دهى تا آن ها هم نرمش کنند; «ودّوا لو تدهن فیُدهنون.» تو به بت هاى آن ها بد نگو، آن ها هم به نماز خواندن تو کارى نداشته باشند. قرآن مى فرماید: مشرکان این را دوست دارند، اما اگر تو بخواهى چنین کارى بکنى، رگ حیاتت را قطع مى کنیم، نامت را از طومار انبیا(علیهم السلام)پاک مى کنیم! تو باید مردم را هدایت کنى، نه این که باآنان بسازى! توبایدحق را آشکار کنى، مردم را به اشتباهات خودشان واقف کنى، به آن ها بفهمانى که این کارها گمراهى است، دور شدن از انسانیت است، فرو رفتن در لجن است، بدبختى دنیا و آخرت است.
وقتى مسأله برخورد پیش آید، خطرهایى هم دارد: فحش هست، تهمت هست، کتک هست، کشتن هم هست; چیزهایى که همه انبیا(علیهم السلام)با آن ها مواجه شدند. کم ترین چیزى که انبیا(علیهم السلام)، از ناحیه مردم با آن مواجه مى شدند، اول استهزا و ترور شخصیت بود. چندین آیه از قرآن کریم بر این مسأله تأکید مى کند که چه قدر مردمى را هلاک کردیم به خاطر این که وقتى پیغمبران به سوى آنان آمدند، به استهزایشان پرداختند; چنان که گویا آن ها با هم توافق کرده بودند که همه انبیا(علیهم السلام)را استهزا کنند. این شیوه اى بود که هر پیامبرى از هر جا مى آمد، اول مسخره اش مى کردند، بعد تهمت مى زدند که شاعر و مجنون است. اگر با این حرف ها کارشان پیش مى رفت و مى توانستند پیامبر را از میدان بیرون کنند و مردم را از دورش بپراکنند، در این صورت، به مقصد خودشان مى رسیدند. اما اگر نمى توانستند، برخورد فیزیکى مى کردند; کتک زدن و سرانجام هم کشتن: «و قتلهم الانبیاءَ بغیر حقٍّ» (آل عمران: 181) اگر انبیا مى خواستند آرام زندگى کنند، نمى آمدند بگویند: «اُفٍّ لکم و لما تعبدون من دون الله».» (انبیا: 67) حضرت ابراهیم(علیه السلام) یک جوان پانزده ـ شانزده ساله در میان جامعه اى که همه بت پرست بودند، ایستاد و گفت: واى بر شما با این بت هایتان! «انّا برءاء منکم و ممّا تعبدونَ من دونِ اللّه کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء ابداً.» (ممتحنه: 4) ما با شما دشمن هستیم: «حتى تؤمنوا باللّه» (ممتحنه: 4) اگر ابراهیم(علیه السلام)مى خواست آسوده زندگى کند، او را در آتش نیندازند، باید این حرف ها را نمى زد، آقایان مى گویند: ما هم همین را مى گوییم. این خشونت ها نتیجه اش این بو دکه او را در آتش انداختند. به همین دلیل، خطا بود; اگر پیامبر اکرم خشونت نمى کرد، نوه اش امام حسین(علیه السلام) را نمى کشتند! ما که مى گوییم خشونت نکنید، به خاطر همین است.
حالا ما از آن ها پند بگیریم یا از این ها؟ زندگى آرام داشتن و با همه سازش کردن کار مشکلى نیست، هیچ درگیرى ندارد. بلکه به عکس، به آدم پول مى دهند، احترام مى کنند، مقام مى دهند، خیلى کارها مى کنند که آدم با آن ها بسازد. کدام را انتخاب کنیم؟
امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرماید: شما در زمانى زندگى مى کنید که مردم این گونه هستند; اهل سازش هستند: «مصطلحون على الادهان»; با هم توافق کرده اند که نرم باشند; سخت گیرى نکنند، با کسى درگیر نشوند، پرخاش نکنند.
6. پرخاش گرى جوانان: در چنین زمانى زندگى مى کنیم که «فتاهم عارم و شائبهم آثمٌ»; جوانشان بدخو و پرخاش گر است; یعنى اگر بخواهى جوانشان را به راه راست دعوت کنى، به تو پرخاش مى کنند با خودشان پرخاش نمى کنند; با خودشان خیلى رام و خندان و ملایم هستند. اگر کسى بخواهد با آن ها برخورد کند رو در رویش مى ایستند، شعار مى دهند. پرخاش مى کنند، اعتراض مى کنند، تهمت مى زنند. وقتى با جوان هایشان برخورد مى کنى، مى خواهى هدایتشان کنى، مى بینى خیلى تندخو، مغرور، بى اعتنا و پرخاش گرند. مى گویند: به تو چه! دوست ندارم! دلم مى خواهد!
7. گناه پیشگى سالمندان: سالمندانشان هم که توقع این است که چون سرد و گرم دنیا چشیده اند، از گناه پرهیز کنند، توبه کنند، مى بینى تازه وقت آلوده شدنشان به گناه است: «شائبهم آثم.»
8. منافق پیشگى دانشمندان: و در فراز بعدى مى فرماید: «و عالمهم منافق»; و دانشمند آن ها هم دورو و چند چهره است.
ملاک تشخیص حق از باطل
ما باید از این بیانات بیش از دیگران عبرت بگیریم; درک کنیم چه زمانى است. فریب ارزش هاى الحادى و کفرآمیزى را که به نام «ارزش هاى انسانى» مطرح مى کنند، نخوریم. همه چیز را با قرآن، با رفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله)، با رفتار امیرالمؤمنین(علیه السلام)و با بیاناتشان محک بزنیم، ببینیم ارزش هایى که عرضه مى کنند با این ها وفق مى دهد یا نه. مطمئن باشیم که حق آن است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام)گفتند و آن ها رفتار کردند و بدان پاى بند بودند و ما را به آن دعوت نمودند و سفارش کردند که همان راه را برویم: «لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوةٌ حسنه» (احزاب: 21); «قد کانت لکم اسوة حسنةٌ فی ابراهیم و الّذین معه اذ قالوا لقومهم انّابرءاء منکم و ممّا تعبدون من دون اللّه.» (ممتحنه: 4)
وظیفه حق مداران
در اسلام، اصل رحمت، رفق، مدارا، صمیمیت، دل سوزى و خیرخواهى براى همه مردم هست، اما آن جا که پاى رویارویى حق و باطل به میان مى آید، انسان باید پاى بند به حق باشد. باز تأکید مى کنم معناى این حرف آن نیست که انسان با همه تندخویى کند، با همه بداخلاقى کند; منظور این است که به اصول و مبانى و آرمان ها و ارزش هاى خودش پاى بند باشد. در عمل، ممکن است آدم وقتى مى بیند که نمى تواند در طرف اثر بگذارد، بگوید: «لکم دینکم ولى دین.» (کافرون:4) نمى خواهید قبول نکنید: «فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر» (کهف: 29) اما نه این که از حق خودتان تنزّل کنید. شما بگویید: ما این هستیم، ما خدا را مى شناسیم، اسلام را قبول داریم، نهج البلاغه را قبول داریم، قرآن را قبول داریم; شما ندارید، نداشته باشید. ما براى خوشایند شما دست برنمى داریم; خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، ما حق را شناخته ایم و تا آخرین قطره خونمان هم از آن دفاع خواهیم کرد. این معنایش این نیست که آدم به همه فحش بدهد، بدگویى کند، کتک کارى کند. امّا براى این که جایى در میان مردم داشته باشید تا شما را بپسندند، از حق خودتان تنزّل نکنید، اگر امر دایر شد به این که مردم شما را بپسندند یا خدا را، خدا را به مردم نفروشید. خدا فروختنى نیست. این معامله سودى نخواهد کرد. بر حق خودتان پاى بند باشید، پاى مردى کنید. اگر سختى پیش آمد، تحمّل کنید. مطمئن باشید پیروزى با حق است و خدا شما را یارى خواهد کرد و این وعده اى است که خدا داده است.
به هر حال، نکته اى که از این روایت براى ما آموزنده است، این است که پند بگیریم و به روحیه سازش کارى، بى تفاوتى و بى غیرتى مبتلا نشویم.
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشتها
1- نهج البلاغه، شرح صبحى صالح، خطبه 233
«واعلموا ـ رحمکم اللّهُ ـ أنکّم فى زمان القائلُ فیه بالحقِ قلیلٌ و اللسانُ عن الصدقِ کلیلٌ و اللازمُ للحقِّ ذلیلٌ، اهلُه معتکفون على العصیان، مصطلحون على الادهان، فتاهم عارم، و شائبهم آثم، و عالمهم منافق.»1
معرفى صفات ناشایست به مردم; از جمله ویژگى هاى تربیتى ائمه اطهار(علیهم السلام) یکى از شیوه هاى هدایت و تربیت ائمّه اطهار(علیهم السلام) به خصوص امیرالمؤمنین(علیه السلام)، این است که در بیاناتشان، بعضى از صفات ناشایستى را که در آن زمان رواج داشته یا در معرض رواج یافتن بوده و منشأ مفاسدى براى جامعه مى شده است، تذکر مى دادند و بر آن تکیه مى کردند. این کار دست کم دو فایده داشته است: یکى این که، بسیارى از مردم باصفا و مخلص و متدیّن که به دلیل صفاى باطنشان باور نمى کنند که کسانى ممکن است با قیافه ها و ظواهر آراسته، باطن فاسدى داشته باشند، متوجه مى شوند که در میان مردم، چنین صفات زشتى وجود دارد. این موجب مى شود که افراد مؤمن ساده دل توجه پیدا کنند و خود و محیط خودشان را بهتر بشناسند تا کم تر فریب ظاهر دیگران را بخورند.
دوم این که، وقتى این نکته ها تذکر داده مى شود و عیب ها و ضررهاى آن ها بیان مى شود، اشخاص تحوّل پیدا مى کنند و سعى مى نمایند که به این ها آلوده نشوند; چون شناخت خطر، درد و مرض موجب مى گردد که انسان از آلوده شدن به آن پرهیز کند. اما اگر انسان توجه نداشته باشد، به تدریج بیمارى به او سرایت مى کند.
پیشینه انحراف در اسلام
اما ذکر این مطالب براى ما یک فایده دیگر هم دارد و آن این است که گاهى، در زمان خودمان با جریاناتى اجتماعى مواجه مى شویم که فکر مى کنیم این ها تازه پیدا شده اند. از این رو، وحشت مى کنیم و با خود مى گوییم: چرا باید در بین مسلمان ها چنین رفتارها و منش هایى وجود داشته باشد؟ وقتى مى بینیم افراد زیادى به این صفات زشت مبتلا هستند حالت یأس و سرخوردگى براى ما پیدا مى شود، به خصوص اگر کسانى باشند که ظواهرشان بیش از حد افراد متعارف، دینى باشد. اگر کسى چنین افرادى را که ظاهر موجّهى دارند و انتظار مى رود که این ها به مکارم اخلاق آراسته تر باشند، ببیند که نقص ها و کمبودها و زشتى هاى اخلاقى در وجودشان هست، سرخورده مى شود و مى گوید وقتى این ها این گونه باشند، پس باید از همه چیز ناامید شد.
اما وقتى توجه پیدا کنیم که زمان خود مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام)هم، که هنوز سخنان پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)در گوش مردم بوده و آن هایى که على(علیه السلام)را مى شناختند و مى دانستند که کلام او هم مثل کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله)برایشان ارزش دارد، سیره آن حضرت را مى دیدند که تجسّم قرآن و حق و کمال و فضیلت است، اما در عین حال، چنین افرادى وجود داشته اند که حضرت از ایشان مى نالد، وقتى انسان این ها را مى بیند، قدرى آرام مى شود که ما هم نباید زیاد توقّع داشته باشیم. این موجب مى شود که ناامید نشویم، فکر نکنیم که این ها جریانات تازه اى است که در عالم اسلام پیدا شده است و اسلام دارد از بین مى رود. نه، اسلام از بین رفتنى نیست، همیشه افراد ناپاک و دو چهره وجود داشته اند، بعدها هم خواهند بود. بنابراین اولاً، فریب اشخاص دو چهره را نخوریم و ثانیاً، سعى کنیم که خودمان به زشتى هاى آن ها مبتلا نشویم.
ویژگى هاى مذموم مردم عصر حضرت على(علیه السلام)
در نهج البلاغه، بیانات زیادى وجود دارد که حضرت اوصاف ناشایستى از اهل زمان خود را بیان مى کنند، یا پیش بینى مى کنند که به زودى چنین حوادثى اتفاق خواهد افتاد:
1. قلّت یاران حق: از عبارت «واعلموا ـ رحمکم الله.» چنین برمى آید که مخاطبان امیرالمؤمنین(علیه السلام) از دوستان و یارانشان بوده اند که حضرت درباره شان دعا مى کنند. پیداست که این نکته مورد غفلت آنان واقع مى شده است که بر آن تکیه مى کنند، و اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام)تذکر نمى دادند، چه بسا ما نیز سهل انگارى مى کردیم و چندان به آن اهمیت نمى دادیم. مى فرمایند: «انّکم فی زمان القائل فیه بالحق قلیلٌ.» شما در زمانى زندگى مى کنید ـ کدام زمان؟ هنوز کم تر از سى سال از وفات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)گذشته است ـ که گوینده حق بسیار کم است; کم تر کسى سخن حق مى گوید. این جا «القائل» ممکن است به معناى «المعتقد» باشد; یعنى کسى که اعتقاد به حق داشته باشد، کم است; آن جا که «قال» با «باء» متعدى مى شود، بیش تر معناى اعتقاد دارد. به هر حال، گوینده حق (کسى که با زبانش حق بگوید) یا اعتقادش به حق باشد، کم است. بیش تر مردم، یا اعتقاداتشان کامل نیست; عقاید باطل هم در آن ها وجود دارد، یا اگر منظور گفتار باشد; یعنى کسانى که حق رابگویند و ترسى نداشته باشند از این که حقایق را بیان کنند، کم هستند.
2. ناتوانى در اظهار حق: مى فرماید: «واللسان عن الصدق کلیلٌ» شما در زمانى زندگى مى کنید که زبان از گفتن راست، ناتوان و الکن است; زبانى که مى خواهد راست بگوید لکنت دارد، نمى تواند درست حرف بزند; کسانى که شیوا سخن مى گویند و پشت سر هم و بدون لکنت حرف مى زنند، این ها راستگو نیستند; آن زبان هایى که راست مى گویند، موقع حرف زدنشان نمى توانند درست حرف بزنند، توان سخن گفتن ندارند، به هر حال، یعنى انتظار نداشته باشید همه سخنانى را که مى شنوید راست باشد; دروغ زیاد است. «کلیل» یعنى زبانى که زود خسته مى شود و نمى تواند ادامه بدهد.
3. ذلّت حق گرایان: سپس مى فرماید: «واللازم للحقّ ذلیلٌ» اگر کسى بخواهد ملازم حق باشد ـ یعنى حق را در جمیع اعمال و رفتارش دقیقاً رعایت کند، از حق جدا نشود ـ اگر چنین کسى بخواهد ـ در زمانى که شما زندگى مى کنید ـ ملازم حق باشد و از حق جدا نشود و گاهى گرایش به باطل پیدا نکند، در میان مردم خوار مى شود; مردم او را نمى پسندند، با او همراهى نمى کنند، تنهایش مى گذارند.
4. گناه پیشگى: در چنین زمانى، مردم بر گناه اعتکاف کرده اند: «اهلهُ معتکفون على العصیان.» مفهوم «اعتکاف» آن است که کسى در یک جایى توقف نماید و از آن جا حرکت نکند; دور نشود. مردم این زمان از گناه جدا نمى شوند; گناه را پیشه خود کرده اند; به گناه عادت نموده اند.
5. تساهل و تسامح: نکته مهم تر در این سخن، که با زمان ما هم شباهت زیادى دارد و باید از آن عبرت بگیریم، این تعبیر است: «مصطلحون على الادهان.» «مصطلحون» یعنى: سازش کرده اند، با هم توافق کرده اند. «اصطلحوا على کذا» یعنى: صلح کردند، با هم موافقت کردند، همراهى کردند; پذیرفتند که کارى انجام دهند. با هم توافق کردند بر «ادهان». واژه «ادهان» در عرف ما رایج نیست; یعنى روغن مالى کردن. معادل آن در زبان خودمان، «شیره مالى» است; «افراد سر همدیگر شیره مى مالند»; یعنى صاف و صریح با هم سخن نمى گویند، سعى مى کنند مطالب را به گونه اى طرح کنند که رویاروى هم قرار نگیرند، با هم در گیر نشوند، با هم بسازند; حق باشد یا باطل، به همدیگر اعتراض نکنند.
وقتى کسى به مبانى و اصولى پاى بند است، اگر کسانى با او مخالف باشند، دیگر نمى تواند با آن ها توافق بکند; طبعاً اصطکاک پیدا مى کنند. اما وقتى اهل مداهنه باشد، با آن ها اصطکاک پیدا نمى کند. مثلاً، اگر در مسائل اعتقادى باشد، مى گوید این هم اعتقاد من است. اگر در رفتار باشد، دو نفر که با هم معاشرت مى کنند، یکى مقیّد باشد احکام شرع را رعایت کند و دیگرى بى بند و بار باشد، اصطکاک به وجود مى آید; نمى توانند با هم زندگى کنند; مثلاً، اگر این مى گوید همه فقها گفته اند: موسیقى مبتذل حرام است، او مى گوید: اى بابا، چه فرقى مى کند؟ بگذار خوش باشیم! در این موارد، اصطکاک پیدا مى شود. مردمى که پاى بند به هیچ اصولى نیستند، با همه چیز و همه کس مى سازند; مسلمان و غیرمسلمان برایشان فرقى نمى کند، مؤمن و فاسق برایشان فرقى نمى کند; با همه خوشند، «اخلاق خوشى دارند.» عرف زمان این ها را «خوش زبان» و «خوش اخلاق» مى گوید! این افراد با همه مى سازند، خاک شیر مزاج اند.
اما امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرماید: از جمله صفات زشت، این است که برخى اهل مداهنه هستند، اهل برخورد نیستند، مى دانند گناه انجام مى گیرد و باطل شایع مى شود، ولى چشم پوشى مى کنند; یا تنبلى مى کنند و یا راحت طلبى. درافتادن با این گونه افراد، به خصوص اگر صاحب منصب و داراى پست و مقامى باشند، ممکن است به قیمت از دست دادن منافع فرد تمام شود. از این رو، فرد با وى سازش مى کند و روى خوش نشان مى دهد تا مبادا تعارضى به وجود آید. این مفهومى است که امروزبه صورت هاى گوناگون ترویج مى شود.
ملاک سلامت روان در روان شناسى
کسانى که با روان شناسى آشنا هستند، مى دانند در روان شناسى، شخص متعادل (نرمال) و آدم سالم و طبیعى را کسى مى دانند که با مردم بسازد. از نظر روان شناسان آدم سالم کسى است که مى تواند با همه به خوبى زندگى کند; با کسى درگیر نشود. اصلاً این را نشانه سلامت روح انسان مى دانند.
اما اگر کسانى سخت گیر باشند و بعضى جاها پرخاش کنند و پاى بند به اصولى باشند، غیرطبیعى (آنرمال) هستند; این را یک بیمارى روانى مى دانند که باید معالجه شود. آدم سالم از نظر روان شناسى غربى کسى است که بتواند با همه کس بسازد; هر کس بیش تر بتواند با مردم سازش داشته باشد، سالم تر است. اما اگر کسى اعتقادى داشته باشد که بخواهد بدان مقیّد و پاى بند باشد و نتواند با همه بسازد، گاهى مجبور شود از کسانى کناره بگیرد و آن ها را ترک کند، مى گویند این آدم سالمى نیست. «آدم سالم» یعنى کسى که با همه خوب بسازد، نرموملایم با همه رفتارکند. نشانه «سلامتى» این است.
جایگاه تساهل و تسامح در نظام ارزشى دنیاى امروز
مطلب دیگر، که در نظام ارزشى امروز دنیا به شدت روى آن تکیه مى شود و ترویج مى گردد، مسأله «تسامح و تساهل» است. «تولرانس» (tolerance) یعنى این که انسان نسبت به کسانى که عقاید و شیوه اى مخالف دیگران دارند، واکنش تندى نشان ندهد; به عقاید مردم، به اخلاقشان، به رفتارشان احترام بگزارد. این مطلب را به شدت ترویج مى کنند که آدم خوب، آدم سالم، آدم ارزشمند، آدم اخلاقى کسى است که همه چیز را تحمّل کند. در زمینه دین، اگر کسى بت پرست است; شما احترام بگزارید; آن هم عقیده اى است که دارد; به عقاید مردم باید احترام بگزاریم. عقیده محترم است. همان طور که شما حق دارید وقتى خدا را مى پرستید، او به عقیده تان احترام بگزارد، شما هم باید به او احترام بگزارید. مبادا بى احترامى کنید! اگر رفتید چنین بتکده اى را تماشا کنید، شما هم باید احترام کنید، در مقابل بت آن ها تعظیم کنید! این را مى گویند: «تسامح و تساهل»، تحمّل عقاید و رفتار دیگران.
چند سالى است که این مسأله در کشور ما، به صورت هاى گوناگون ترویج مى شود; کتاب ها نوشته مى شود، سخنرانى ها مى شود و در روزنامه ها و بحث هاى تلویزیونى مطرح مى گردد. اگر هم کسى در این مورد حرفى مخالف بزند، فوراً متّهمش مى کنند که اهل تسامح و تساهل نیست و ارزش هاى انسانى را نپذیرفته است; با ارزش هاى جهانى که تمام عالم پذیرفته اند، مخالف است. بنابراین، باید ترکش کرد; براى این که مى گوید: شما پاى بند به اصول باشید، باید به خدا احترام بگزارید، نه به گاو، نه به بت; باید مرد این باشید که بگویید: عقیده حق چیست، عقیده باطل کدام است; مى خواهد براى مردم اثبات کند که این عقیده باطل است. مى گویند: چه کار دارید که آن عقیده اش چیست؟ تو عقیده خود را داشته باش; «عیسى به دین خود، موسى به دین خود.»
این منطق در فرهنگ اسلامى «مداهنه» خوانده مى شود; یعنى آدم چنان نرم باشد که در مقابل عقاید دیگران، با آن ها برخورد نکند. قرآن مى فرماید: «ودّوا لو تدهن فیدهنون» (قلم:9); مشرکان دوست دارند تو اهل ادهان باشى; یعنى سخت نگیرى; اگر بت نمى پرستى، به بت هاى آن ها هم کارى نداشته باشى، به بت هاى آن ها بى احترامى نکنى، چه رسد به این که بروى بت هاى آن ها را بشکنى; این خلاف اخلاق است، بى احترامى به عقاید دیگران است; آدم اخلاقى نسبت به این فرهنگ، نرم است. مى گوید: بسیار خوب، شما این جور مى گویید، شاید حق با شما باشد!
البته در بحث و مجادله و در مقابل دعوت و هدایت دیگران، در ابتدا نرمى نشان دادن براى این که طرف آماده بحث کردن بشود، این هیچ مانعى ندارد، خود قرآن یاد مى دهد که وقتى مى خواهید با کسى مباحثه کنید بگویید «و انّا او ایّاکم لعلى هدىً او فی ضلال مبین» (سباء: 24); ما یا شما، بر حقّیم یا بر باطل. این براى آن است که کسى را مى خواهد دعوت بکند، طرد ننماید; اول با زبان نرم و با روى خوش با او مواجه شود تا هدایتش کند، اما نه براى این که از حق خودش صرف نظر بکند، گاهى نرم خویى، آرام سخن گفتن و روى خوش نشان دادن ـ به اصطلاح امروزى ها ـ یک «تاکتیک»است، روشى است براى جذب دیگران، تا از این روش استفاده کند و طرف مقابل را جذب نماید; ممکن است یکى دو روز هم با او مماشات کنند، اما این جزو برنامه است، این قدم اول است تا طرف اعتماد بکند و به تدریج جذب شود. این اشکالى ندارد، خوب است.
تساهل و تسامح از منظر قرآن
اما گاهى انسان اصلاً در پى این نیست که حق کدام است و باطل کدام. چه فرقى مى کند; این یک صراط مستقیم است، آن هم یک صراط مستقیم! این یک قرائت است، آن هم یک قرائت! این اسمش «ادهان» است که انسان در مقام رفتار پاى بند به چیزى نباشد; وقتى مى بیند کار دنیایش با این پیش مى رود که با دیگران سازش کند، مخالفت نکند، اصطکاک پیدا نکند، از حق خودش بگذرد و حرفش را ابراز نکند; حاضر باشد که با اهل باطل همراهى کند. این همان صفتى است که مشرکان مى خواستند پیامبراکرم این گونه باشد.
قرآن مى فرماید: مشرکان بسیار دوست دارند که تو نرمش به خرج دهى تا آن ها هم نرمش کنند; «ودّوا لو تدهن فیُدهنون.» تو به بت هاى آن ها بد نگو، آن ها هم به نماز خواندن تو کارى نداشته باشند. قرآن مى فرماید: مشرکان این را دوست دارند، اما اگر تو بخواهى چنین کارى بکنى، رگ حیاتت را قطع مى کنیم، نامت را از طومار انبیا(علیهم السلام)پاک مى کنیم! تو باید مردم را هدایت کنى، نه این که باآنان بسازى! توبایدحق را آشکار کنى، مردم را به اشتباهات خودشان واقف کنى، به آن ها بفهمانى که این کارها گمراهى است، دور شدن از انسانیت است، فرو رفتن در لجن است، بدبختى دنیا و آخرت است.
وقتى مسأله برخورد پیش آید، خطرهایى هم دارد: فحش هست، تهمت هست، کتک هست، کشتن هم هست; چیزهایى که همه انبیا(علیهم السلام)با آن ها مواجه شدند. کم ترین چیزى که انبیا(علیهم السلام)، از ناحیه مردم با آن مواجه مى شدند، اول استهزا و ترور شخصیت بود. چندین آیه از قرآن کریم بر این مسأله تأکید مى کند که چه قدر مردمى را هلاک کردیم به خاطر این که وقتى پیغمبران به سوى آنان آمدند، به استهزایشان پرداختند; چنان که گویا آن ها با هم توافق کرده بودند که همه انبیا(علیهم السلام)را استهزا کنند. این شیوه اى بود که هر پیامبرى از هر جا مى آمد، اول مسخره اش مى کردند، بعد تهمت مى زدند که شاعر و مجنون است. اگر با این حرف ها کارشان پیش مى رفت و مى توانستند پیامبر را از میدان بیرون کنند و مردم را از دورش بپراکنند، در این صورت، به مقصد خودشان مى رسیدند. اما اگر نمى توانستند، برخورد فیزیکى مى کردند; کتک زدن و سرانجام هم کشتن: «و قتلهم الانبیاءَ بغیر حقٍّ» (آل عمران: 181) اگر انبیا مى خواستند آرام زندگى کنند، نمى آمدند بگویند: «اُفٍّ لکم و لما تعبدون من دون الله».» (انبیا: 67) حضرت ابراهیم(علیه السلام) یک جوان پانزده ـ شانزده ساله در میان جامعه اى که همه بت پرست بودند، ایستاد و گفت: واى بر شما با این بت هایتان! «انّا برءاء منکم و ممّا تعبدونَ من دونِ اللّه کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء ابداً.» (ممتحنه: 4) ما با شما دشمن هستیم: «حتى تؤمنوا باللّه» (ممتحنه: 4) اگر ابراهیم(علیه السلام)مى خواست آسوده زندگى کند، او را در آتش نیندازند، باید این حرف ها را نمى زد، آقایان مى گویند: ما هم همین را مى گوییم. این خشونت ها نتیجه اش این بو دکه او را در آتش انداختند. به همین دلیل، خطا بود; اگر پیامبر اکرم خشونت نمى کرد، نوه اش امام حسین(علیه السلام) را نمى کشتند! ما که مى گوییم خشونت نکنید، به خاطر همین است.
حالا ما از آن ها پند بگیریم یا از این ها؟ زندگى آرام داشتن و با همه سازش کردن کار مشکلى نیست، هیچ درگیرى ندارد. بلکه به عکس، به آدم پول مى دهند، احترام مى کنند، مقام مى دهند، خیلى کارها مى کنند که آدم با آن ها بسازد. کدام را انتخاب کنیم؟
امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرماید: شما در زمانى زندگى مى کنید که مردم این گونه هستند; اهل سازش هستند: «مصطلحون على الادهان»; با هم توافق کرده اند که نرم باشند; سخت گیرى نکنند، با کسى درگیر نشوند، پرخاش نکنند.
6. پرخاش گرى جوانان: در چنین زمانى زندگى مى کنیم که «فتاهم عارم و شائبهم آثمٌ»; جوانشان بدخو و پرخاش گر است; یعنى اگر بخواهى جوانشان را به راه راست دعوت کنى، به تو پرخاش مى کنند با خودشان پرخاش نمى کنند; با خودشان خیلى رام و خندان و ملایم هستند. اگر کسى بخواهد با آن ها برخورد کند رو در رویش مى ایستند، شعار مى دهند. پرخاش مى کنند، اعتراض مى کنند، تهمت مى زنند. وقتى با جوان هایشان برخورد مى کنى، مى خواهى هدایتشان کنى، مى بینى خیلى تندخو، مغرور، بى اعتنا و پرخاش گرند. مى گویند: به تو چه! دوست ندارم! دلم مى خواهد!
7. گناه پیشگى سالمندان: سالمندانشان هم که توقع این است که چون سرد و گرم دنیا چشیده اند، از گناه پرهیز کنند، توبه کنند، مى بینى تازه وقت آلوده شدنشان به گناه است: «شائبهم آثم.»
8. منافق پیشگى دانشمندان: و در فراز بعدى مى فرماید: «و عالمهم منافق»; و دانشمند آن ها هم دورو و چند چهره است.
ملاک تشخیص حق از باطل
ما باید از این بیانات بیش از دیگران عبرت بگیریم; درک کنیم چه زمانى است. فریب ارزش هاى الحادى و کفرآمیزى را که به نام «ارزش هاى انسانى» مطرح مى کنند، نخوریم. همه چیز را با قرآن، با رفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله)، با رفتار امیرالمؤمنین(علیه السلام)و با بیاناتشان محک بزنیم، ببینیم ارزش هایى که عرضه مى کنند با این ها وفق مى دهد یا نه. مطمئن باشیم که حق آن است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام)گفتند و آن ها رفتار کردند و بدان پاى بند بودند و ما را به آن دعوت نمودند و سفارش کردند که همان راه را برویم: «لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوةٌ حسنه» (احزاب: 21); «قد کانت لکم اسوة حسنةٌ فی ابراهیم و الّذین معه اذ قالوا لقومهم انّابرءاء منکم و ممّا تعبدون من دون اللّه.» (ممتحنه: 4)
وظیفه حق مداران
در اسلام، اصل رحمت، رفق، مدارا، صمیمیت، دل سوزى و خیرخواهى براى همه مردم هست، اما آن جا که پاى رویارویى حق و باطل به میان مى آید، انسان باید پاى بند به حق باشد. باز تأکید مى کنم معناى این حرف آن نیست که انسان با همه تندخویى کند، با همه بداخلاقى کند; منظور این است که به اصول و مبانى و آرمان ها و ارزش هاى خودش پاى بند باشد. در عمل، ممکن است آدم وقتى مى بیند که نمى تواند در طرف اثر بگذارد، بگوید: «لکم دینکم ولى دین.» (کافرون:4) نمى خواهید قبول نکنید: «فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر» (کهف: 29) اما نه این که از حق خودتان تنزّل کنید. شما بگویید: ما این هستیم، ما خدا را مى شناسیم، اسلام را قبول داریم، نهج البلاغه را قبول داریم، قرآن را قبول داریم; شما ندارید، نداشته باشید. ما براى خوشایند شما دست برنمى داریم; خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، ما حق را شناخته ایم و تا آخرین قطره خونمان هم از آن دفاع خواهیم کرد. این معنایش این نیست که آدم به همه فحش بدهد، بدگویى کند، کتک کارى کند. امّا براى این که جایى در میان مردم داشته باشید تا شما را بپسندند، از حق خودتان تنزّل نکنید، اگر امر دایر شد به این که مردم شما را بپسندند یا خدا را، خدا را به مردم نفروشید. خدا فروختنى نیست. این معامله سودى نخواهد کرد. بر حق خودتان پاى بند باشید، پاى مردى کنید. اگر سختى پیش آمد، تحمّل کنید. مطمئن باشید پیروزى با حق است و خدا شما را یارى خواهد کرد و این وعده اى است که خدا داده است.
به هر حال، نکته اى که از این روایت براى ما آموزنده است، این است که پند بگیریم و به روحیه سازش کارى، بى تفاوتى و بى غیرتى مبتلا نشویم.
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشتها
1- نهج البلاغه، شرح صبحى صالح، خطبه 233