بازخوانى یک مقدّمه
آرشیو
چکیده
متن
نهج البلاغه از زمان ظهور کتبى و تدوینِ ظاهرى اش در سال 400 هجرى تا به امروز ـ که حدود هزار سال از عمر پر برکتش مى گذرد ـ حجم بسیارى از تحقیقات و نوشتارهاى صاحب نظران را از طبقاتِ مختلف ویژه خود نموده است.
آرا و اقوال گوناگون و گاه دیگرگون درباره این کتاب بى گمان نشان از عظمت و به روز بودنِ کتاب دارد و گویى این مجموعه نسخه اى است که براى تمام ازمنه بشرى پیچیده شده و هر دردمندى به فراخور رنج خود از آن طلب بهبودى مى نماید.
مقدّمه سیّدرضى بر نهج البلاغه اگرچه حجم اندکى از تألیف گسترده او را دربرگرفته است، ولى چونان دیگر مقدّمه هاى مهمّ تحقیقى شایان تدقیق و توجّه بسیار است; چنان که به یک تعبیر (از لحاظِ روشنگرى پاره اى حقایق) با هجده بیت آغازینِ مثنوى کبیر مولانا شباهت بسیار دارد.
حافظه شگرف، عزم راسخ و قُوّه تحلیل بسیار قوى از امتیازات درخورِ ذکرِ این سیّد نژاده به شمار مى رود، به طورى که ابومنصور ثعالبى (صاحب یتیمة الدّهر) که یکى از هم عصران سیّدرضى است، او را شگفت ترین مردم عصر و شریف ترین ساداتِ عراق دانسته و مدّعى است که در شاعرى هیچ کس از قریش نمى تواند به پاى او برسد.1
با این همه باز نبوغ و استعداد ذاتى سیّدرضى که از او در سن ده سالگى شاعرى نه چندان مبتدى ساخته است هرگز نمى تواند شبهه جعل و یا دخل و تصرّف وى را در نهج البلاغه قوّت ببخشد و اگر درباره رفع شبهه انتساب نهج البلاغه به سیّدرضى فقط به اسناد تاریخى و متواتر پیش از او و حتى پیش از تولّد پدرش ابواحمد، طاهرِ ذى المناقب بَسنده شود، حقّا که حجّت در این باره بر دیگراندیشان تمام شده است;2 چه در اثبات این قبیل دعاوى هیچ سندى بالاتر از اسنادِ پیش تدوین شده اى که تاریخ بر صحّت آن ها اصرار مىورزد، نتواند بود.تأملات حاصل از مقدمه کشاف نهج البلاغه ر مىتوان این چنین گزارد.
1. سرور محدّثان، سیدرضى(رحمه الله)در دوران جوانى و پیش از پرداختن نهج البلاغه کتابى را درباره صفات پیشوایان دین (خصائص الأئمّه) شروع به تألیف کرده بود که به عللِ «گرفتارى هاى روزگار» ناتمام مانده و طبع حسّاس و دیرپسند نویسنده از آن گزارش خرسند نشده است. قسمت پایانى این کتاب نیمه تمام که با پاره اى از گفتار علوى مزیّن شده و به «الخصائص» نیز نامبردار بود، مدح و ستایش همگنان سید را برانگیخته و سرانجام، این تمجیدها او را در پى افکندن کاخ بلند و دیرپاى نهج البلاغه مصمّم گردانیده است.
شایان ذکر است که مؤلّف در همین نهج البلاغه گاه گاه به کتاب پیشین خود استناد مى کند، از جمله در خطبه 21 پس از بیان و اظهار شگفتى خویش درباره کلام موجز و گیراى «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»; سبکبار باشید تا زودتر ملحق شوید، مى نویسد: «وَ قَدْ نَبَّهنا فی کتابِ الخَصائِص عَلى عِظَمِ قَدْرِها و شَرَفِ جَوْهَرِها»; و ما در کتاب الخصائص بر عظمت قدراین سخن و شرافت جوهرآن اشاره نموده ایم.
با رویکرد به اعجاب دوستان سید بر همین کلمات مختصرامیرمؤمنان (الخصائِص) از همان زمان قابل پیش بینى بود که نهج البلاغه به مراتب مخاطبان بیش ترى را نسبت به کتاب پیشین او براى خود دست و پا کند. بنابراین، الخصائص یا خصائص الائمّه را باید نقطه عطف و سرآغاز تدوین نهج البلاغه دانست.
2. نام نهج البلاغه نخست بار از سوى سیدرضى بر مجموعه خویش انتخاب شده است. به عبارت دیگر، سیدرضى نام مجموعه تألیفى خویش را نهج البلاغه یعنى «راه سخن رسا گفتن» نهاده و با این براعت استهلال خواننده تازه کار را از محتواى کلّى کتاب آگاه ساخته است.
3. این نکته که سیّد رضى اساس کار خود را برگردآوردن مطالب و سخنان «نقل شده» از حضرت قرار داده، مؤیّد آشکار این سخن است که کلام و گفتار علوى بسى پیش تر از تولد مؤلّف در تاریخ ثبت و مشهور بوده است. اسناد مهمّى هم که از سوى سیدرضى به عنوان مَآخذ مطالب ذکر گردیده، وجود پاره هاى نهج البلاغه را پیش از او اثبات مى کند. از جمله سیدرضى پس از نقل خطبه 32 که شکایت امام از اهل زمان را دربردارد، مى نویسد: «نادانى این خطبه را به معاویه نسبت داده است و هیچ شکّى نیست در این که این خطبه از سخنان امیرالمؤمنین است. زر را با خاک چه مناسبت، و آب شیرین را با شور چه مشابهت؟ عمروبن جاحظ که یکّه تاز میدان بلاغت است این خطبه را در کتاب «البیان و التبیین» خویش بیان نموده و پس از آوردن نام کسى که خطبه را به معاویه نسبت مى دهد گفته است: «این سخنان به گفتار على(علیه السلام)شبیه تر و به روش آن حضرت در طبقه بندى مردم و خبردادن از احوال آن ها نزدیک تر است. معاویه را که دیده است که در گفتار خود چون زاهدان و عابدان سخن براند؟»3
بعضى از کتاب هایى که پیش از سیدرضى بوده و مؤلّف در تدوین کتاب، آن ها را مبناى کارِ خود قرار داده است، عبارتند از: البیان و التبیین، تاریخ طبرى، مقاماتِ ابوجعفر اسکافى، الجُمَل واقدى، المغازى سید بن یحیى اموى، ...
4. محور گزینش و تدوین خطب و نامه هاى على(علیه السلام) از سوى سیدرضى(رحمه الله) همانا آرایه «بلاغت» بوده است و وى در گام نخست سخنانى را در مجموعه خویش گردآورده که از درجه شیوایى و بلاغت بیش تر برخوردار بوده اند.
بنابراین نهج البلاغه مجموعه اى است معتبر که از نظر مؤلّف آن در نگاه اول بر میزان بلاغت و سخنورى امیرمؤمنان دلالت دارد و این که سایر پژوهندگانِ ملل و نحل به این دُرّ گران مایه تازى صرفاً از دیدگاه هایى از قبیل: بینش توحیدى، حکومت و سیاست، تاریخ و اخذ عبرت، احکام و مردم شناسى و مسائل دیگر نگریسته اند، غیر از اشاره بر عظمت و شکوه این کتاب ارجمند چیزى دیگر نمى تواند باشد. اگرچه به مضمون دیگر مى توان گفت که مصادیق بلاغت نهج البلاغه در این موارد یاد شده و یا موارد دیگر متجلّى شده است.
5. کلمات و سخنان على(علیه السلام) از آن هنگام که از زیر سلطه تبلیغات منفى و منفورِ اموى به دَر جست و وارد عرصه نقد و بحث ناقدان سخن سنج گردید، گروه هاى مختلفى را تحت تأثیر خود قرار داد.
ابن واضح در کتاب «مشاکلة النّاسِ لزمانِهِم» که آن را اندکى قبل از نهج البلاغه نوشته است، مى نویسد: «على(علیه السلام)چهارصد خطبه دارد که در میان ما رایج است و مردم در سخنرانى ها از آن ها استفاده مى کنند.»4
و هنگامى که از عبدالحمید کاتب پرسیدند که: فصاحت را از که آموختى؟ گفت: هفتاد خطبه از خطبه هاى اصلع (على(علیه السلام)) را از بر کردم و این خطبه ها پى در پى در ذهن من همچون چشمه اى جوشید.5
دکتر ذکّى نجیب نیز که از صاحب نظرانِ ادبیّات عرب است، اعتقاد دارد: «هنگامى که به همین منتخب سخنان امام على(علیه السلام)که شریف رضى برگزیده و به آن نامِ نهج البلاغه نهاده است به دقت بنگریم، بى گمان خود را در برابر دنیایى از شگفتى تعبیر و ژرفاى معنى حیرت زده مى یابیم.»6
سیدرضى خود در ستایش بى غلّ و غشّ بلاغت علوى از بُن جان کوشیده و از قافله سالار سپاه سخن به عنوان سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت یاد نموده است و در جایى دیگر اذعان دارد که آیین و اسرار سخنورى از وى گرفته شده و باید در این وادى تنها به او اقتدا کرد.
6. حجم سخنان جمع آورى شده توسط سیدرضى نمى تواند بیش تر از کلام به جامانده و یا فراموش شده حضرت در دیگر اوراق تاریخى باشد; چه مؤلّف در مقدّمه خویش پس از سخن گفتن درباره کلام امام مى گوید:
«با این همه دعوى ندارم که من به همه گوشه و کنارِ گفتار امام احاطه دارم. چنان که چیزى از آن از من دور نمانده و هیچ چیز از آن را از یاد نبرده باشم. بلکه بعید هم نمى دانم آن سخنانى که به من نرسیده است بیش از آن باشد که بدان دست یافته ام.»
مؤیّد این سخن اشاره مروجُ الذّهب به این نکته باریک است. علىّ بن حسین مسعودى (280 ـ 345 هـ) در کتاب خود که آن را حدود صد سال قبل از تولّد سیدرضى نوشته است، در بابى تحت عنوان «ذِکْرِ لُمَع مِن کلامِهِ و اخبارِهِ و زهدِهِ» آورده است: «امروزه چهارصد و هشتاد و اندى خطبه از على(علیه السلام) نزد مردم محفوظ است.»7 و این در صورتى است که سیدرضى 239 مورد از خطبه هاى على(علیه السلام) را در مجموعه خود ثبت کرده است. به عبارت دیگر مرحوم رضى کم تر از نصف آنچه را که مسعودى گزارش آن را مى دهد در کتاب خود آورده و بى گمان این سخن در استناد و اثبات خُطَب و کلام امیرالمؤمنین در نهج البلاغه سخت به کار مى آید.
درباره سخن مسعودى این نکته شایسته تأمل است که متفکر شهید استاد مطهرى (ره) درباره لفظ «محفوظ» ژرف نگرى موشکافانه اى به خرج داده و احتمال داده اند که شاید مراد از حفظ نمودن «از بر کردن و به حافظه سپردن» باشد.8
که این دقیقه با رویکرد به تعدّد کلامِ علوى چندان منطقى به نظر نمى رسد. از طرفى در قرن چهارم سخنان امام(علیه السلام)آن قدر هم در میان مردم عادى رسوخ نکرده بود که آن ها را قادر به حفظ نمودن تمام سخنان امام کرده باشد.
نکته دیگر که در این قسمت باید بدان پرداخته شود، اشاره به معناى حرفِ جرّ «مِنْ» مى باشد که در آغاز سخنان امام بلاغت در نهج البلاغه آمده است:
وَ مِنْ کلام لهُ علیه السلام، وَ مِنْ خُطبة لَهُ علیه السّلام، وَ مِنْ وَصیّة لَهُ علیه السّلام، وَ مِنْ کتاب لَهُ علیه السّلام، ...
این حرف عاملى که در ابتداى تمام کلام امیرالمؤمنین آمده، از نوع مِن «تبعیضیّه» است که از اقسام چندگانه حروف جارّه در نحو عربى به شمار مى رود.9 و باید گفت سیدرضى آن را با تعمّد در آغاز خطب و نامه ها آورده است تا دلیلى دیگر بر افزونى سخنان امام همام بوده باشد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمد عبده، شرح نهج البلاغه، مکتب الأعلام الاسلامى، قاهره 1341 هـ . ص 12
2ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم،داراحیاء الکتب العربیّه، قاهره 1385، ج 1، ص 205 ـ 206
3ـ عمروبن جاحظ، البیان و التبیین، به تصحیح عبدالسلام هارون، ج 2، ص 60
4ـ مکارم شیرازى و همکاران، پیام امام، شرح تازه بر نهج البلاغه، دارالکتب الاسلامیّه، ج 1، ص 58
5ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص 24
6ـ محمدحسن آل یاسین، نهج البلاغه از کیست؟، ترجمه محمود عابدى، بنیاد نهج البلاغه، تهران، 1360، ص 18
7ـ على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجواهر، مطبعه مصرّیه، قاهره 1346 هـ، ج 2، ص 419
8ـ مرتضى مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1361، ص 22 ـ 29
9ـ درباره معانى مِنْ، ر. ک. به: ترجمه و شرح مبادى العربیّه، سیدعلى حسینى، انتشارات دارالعلم، قم 1373، ج 3، ص 368
آرا و اقوال گوناگون و گاه دیگرگون درباره این کتاب بى گمان نشان از عظمت و به روز بودنِ کتاب دارد و گویى این مجموعه نسخه اى است که براى تمام ازمنه بشرى پیچیده شده و هر دردمندى به فراخور رنج خود از آن طلب بهبودى مى نماید.
مقدّمه سیّدرضى بر نهج البلاغه اگرچه حجم اندکى از تألیف گسترده او را دربرگرفته است، ولى چونان دیگر مقدّمه هاى مهمّ تحقیقى شایان تدقیق و توجّه بسیار است; چنان که به یک تعبیر (از لحاظِ روشنگرى پاره اى حقایق) با هجده بیت آغازینِ مثنوى کبیر مولانا شباهت بسیار دارد.
حافظه شگرف، عزم راسخ و قُوّه تحلیل بسیار قوى از امتیازات درخورِ ذکرِ این سیّد نژاده به شمار مى رود، به طورى که ابومنصور ثعالبى (صاحب یتیمة الدّهر) که یکى از هم عصران سیّدرضى است، او را شگفت ترین مردم عصر و شریف ترین ساداتِ عراق دانسته و مدّعى است که در شاعرى هیچ کس از قریش نمى تواند به پاى او برسد.1
با این همه باز نبوغ و استعداد ذاتى سیّدرضى که از او در سن ده سالگى شاعرى نه چندان مبتدى ساخته است هرگز نمى تواند شبهه جعل و یا دخل و تصرّف وى را در نهج البلاغه قوّت ببخشد و اگر درباره رفع شبهه انتساب نهج البلاغه به سیّدرضى فقط به اسناد تاریخى و متواتر پیش از او و حتى پیش از تولّد پدرش ابواحمد، طاهرِ ذى المناقب بَسنده شود، حقّا که حجّت در این باره بر دیگراندیشان تمام شده است;2 چه در اثبات این قبیل دعاوى هیچ سندى بالاتر از اسنادِ پیش تدوین شده اى که تاریخ بر صحّت آن ها اصرار مىورزد، نتواند بود.تأملات حاصل از مقدمه کشاف نهج البلاغه ر مىتوان این چنین گزارد.
1. سرور محدّثان، سیدرضى(رحمه الله)در دوران جوانى و پیش از پرداختن نهج البلاغه کتابى را درباره صفات پیشوایان دین (خصائص الأئمّه) شروع به تألیف کرده بود که به عللِ «گرفتارى هاى روزگار» ناتمام مانده و طبع حسّاس و دیرپسند نویسنده از آن گزارش خرسند نشده است. قسمت پایانى این کتاب نیمه تمام که با پاره اى از گفتار علوى مزیّن شده و به «الخصائص» نیز نامبردار بود، مدح و ستایش همگنان سید را برانگیخته و سرانجام، این تمجیدها او را در پى افکندن کاخ بلند و دیرپاى نهج البلاغه مصمّم گردانیده است.
شایان ذکر است که مؤلّف در همین نهج البلاغه گاه گاه به کتاب پیشین خود استناد مى کند، از جمله در خطبه 21 پس از بیان و اظهار شگفتى خویش درباره کلام موجز و گیراى «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»; سبکبار باشید تا زودتر ملحق شوید، مى نویسد: «وَ قَدْ نَبَّهنا فی کتابِ الخَصائِص عَلى عِظَمِ قَدْرِها و شَرَفِ جَوْهَرِها»; و ما در کتاب الخصائص بر عظمت قدراین سخن و شرافت جوهرآن اشاره نموده ایم.
با رویکرد به اعجاب دوستان سید بر همین کلمات مختصرامیرمؤمنان (الخصائِص) از همان زمان قابل پیش بینى بود که نهج البلاغه به مراتب مخاطبان بیش ترى را نسبت به کتاب پیشین او براى خود دست و پا کند. بنابراین، الخصائص یا خصائص الائمّه را باید نقطه عطف و سرآغاز تدوین نهج البلاغه دانست.
2. نام نهج البلاغه نخست بار از سوى سیدرضى بر مجموعه خویش انتخاب شده است. به عبارت دیگر، سیدرضى نام مجموعه تألیفى خویش را نهج البلاغه یعنى «راه سخن رسا گفتن» نهاده و با این براعت استهلال خواننده تازه کار را از محتواى کلّى کتاب آگاه ساخته است.
3. این نکته که سیّد رضى اساس کار خود را برگردآوردن مطالب و سخنان «نقل شده» از حضرت قرار داده، مؤیّد آشکار این سخن است که کلام و گفتار علوى بسى پیش تر از تولد مؤلّف در تاریخ ثبت و مشهور بوده است. اسناد مهمّى هم که از سوى سیدرضى به عنوان مَآخذ مطالب ذکر گردیده، وجود پاره هاى نهج البلاغه را پیش از او اثبات مى کند. از جمله سیدرضى پس از نقل خطبه 32 که شکایت امام از اهل زمان را دربردارد، مى نویسد: «نادانى این خطبه را به معاویه نسبت داده است و هیچ شکّى نیست در این که این خطبه از سخنان امیرالمؤمنین است. زر را با خاک چه مناسبت، و آب شیرین را با شور چه مشابهت؟ عمروبن جاحظ که یکّه تاز میدان بلاغت است این خطبه را در کتاب «البیان و التبیین» خویش بیان نموده و پس از آوردن نام کسى که خطبه را به معاویه نسبت مى دهد گفته است: «این سخنان به گفتار على(علیه السلام)شبیه تر و به روش آن حضرت در طبقه بندى مردم و خبردادن از احوال آن ها نزدیک تر است. معاویه را که دیده است که در گفتار خود چون زاهدان و عابدان سخن براند؟»3
بعضى از کتاب هایى که پیش از سیدرضى بوده و مؤلّف در تدوین کتاب، آن ها را مبناى کارِ خود قرار داده است، عبارتند از: البیان و التبیین، تاریخ طبرى، مقاماتِ ابوجعفر اسکافى، الجُمَل واقدى، المغازى سید بن یحیى اموى، ...
4. محور گزینش و تدوین خطب و نامه هاى على(علیه السلام) از سوى سیدرضى(رحمه الله) همانا آرایه «بلاغت» بوده است و وى در گام نخست سخنانى را در مجموعه خویش گردآورده که از درجه شیوایى و بلاغت بیش تر برخوردار بوده اند.
بنابراین نهج البلاغه مجموعه اى است معتبر که از نظر مؤلّف آن در نگاه اول بر میزان بلاغت و سخنورى امیرمؤمنان دلالت دارد و این که سایر پژوهندگانِ ملل و نحل به این دُرّ گران مایه تازى صرفاً از دیدگاه هایى از قبیل: بینش توحیدى، حکومت و سیاست، تاریخ و اخذ عبرت، احکام و مردم شناسى و مسائل دیگر نگریسته اند، غیر از اشاره بر عظمت و شکوه این کتاب ارجمند چیزى دیگر نمى تواند باشد. اگرچه به مضمون دیگر مى توان گفت که مصادیق بلاغت نهج البلاغه در این موارد یاد شده و یا موارد دیگر متجلّى شده است.
5. کلمات و سخنان على(علیه السلام) از آن هنگام که از زیر سلطه تبلیغات منفى و منفورِ اموى به دَر جست و وارد عرصه نقد و بحث ناقدان سخن سنج گردید، گروه هاى مختلفى را تحت تأثیر خود قرار داد.
ابن واضح در کتاب «مشاکلة النّاسِ لزمانِهِم» که آن را اندکى قبل از نهج البلاغه نوشته است، مى نویسد: «على(علیه السلام)چهارصد خطبه دارد که در میان ما رایج است و مردم در سخنرانى ها از آن ها استفاده مى کنند.»4
و هنگامى که از عبدالحمید کاتب پرسیدند که: فصاحت را از که آموختى؟ گفت: هفتاد خطبه از خطبه هاى اصلع (على(علیه السلام)) را از بر کردم و این خطبه ها پى در پى در ذهن من همچون چشمه اى جوشید.5
دکتر ذکّى نجیب نیز که از صاحب نظرانِ ادبیّات عرب است، اعتقاد دارد: «هنگامى که به همین منتخب سخنان امام على(علیه السلام)که شریف رضى برگزیده و به آن نامِ نهج البلاغه نهاده است به دقت بنگریم، بى گمان خود را در برابر دنیایى از شگفتى تعبیر و ژرفاى معنى حیرت زده مى یابیم.»6
سیدرضى خود در ستایش بى غلّ و غشّ بلاغت علوى از بُن جان کوشیده و از قافله سالار سپاه سخن به عنوان سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت یاد نموده است و در جایى دیگر اذعان دارد که آیین و اسرار سخنورى از وى گرفته شده و باید در این وادى تنها به او اقتدا کرد.
6. حجم سخنان جمع آورى شده توسط سیدرضى نمى تواند بیش تر از کلام به جامانده و یا فراموش شده حضرت در دیگر اوراق تاریخى باشد; چه مؤلّف در مقدّمه خویش پس از سخن گفتن درباره کلام امام مى گوید:
«با این همه دعوى ندارم که من به همه گوشه و کنارِ گفتار امام احاطه دارم. چنان که چیزى از آن از من دور نمانده و هیچ چیز از آن را از یاد نبرده باشم. بلکه بعید هم نمى دانم آن سخنانى که به من نرسیده است بیش از آن باشد که بدان دست یافته ام.»
مؤیّد این سخن اشاره مروجُ الذّهب به این نکته باریک است. علىّ بن حسین مسعودى (280 ـ 345 هـ) در کتاب خود که آن را حدود صد سال قبل از تولّد سیدرضى نوشته است، در بابى تحت عنوان «ذِکْرِ لُمَع مِن کلامِهِ و اخبارِهِ و زهدِهِ» آورده است: «امروزه چهارصد و هشتاد و اندى خطبه از على(علیه السلام) نزد مردم محفوظ است.»7 و این در صورتى است که سیدرضى 239 مورد از خطبه هاى على(علیه السلام) را در مجموعه خود ثبت کرده است. به عبارت دیگر مرحوم رضى کم تر از نصف آنچه را که مسعودى گزارش آن را مى دهد در کتاب خود آورده و بى گمان این سخن در استناد و اثبات خُطَب و کلام امیرالمؤمنین در نهج البلاغه سخت به کار مى آید.
درباره سخن مسعودى این نکته شایسته تأمل است که متفکر شهید استاد مطهرى (ره) درباره لفظ «محفوظ» ژرف نگرى موشکافانه اى به خرج داده و احتمال داده اند که شاید مراد از حفظ نمودن «از بر کردن و به حافظه سپردن» باشد.8
که این دقیقه با رویکرد به تعدّد کلامِ علوى چندان منطقى به نظر نمى رسد. از طرفى در قرن چهارم سخنان امام(علیه السلام)آن قدر هم در میان مردم عادى رسوخ نکرده بود که آن ها را قادر به حفظ نمودن تمام سخنان امام کرده باشد.
نکته دیگر که در این قسمت باید بدان پرداخته شود، اشاره به معناى حرفِ جرّ «مِنْ» مى باشد که در آغاز سخنان امام بلاغت در نهج البلاغه آمده است:
وَ مِنْ کلام لهُ علیه السلام، وَ مِنْ خُطبة لَهُ علیه السّلام، وَ مِنْ وَصیّة لَهُ علیه السّلام، وَ مِنْ کتاب لَهُ علیه السّلام، ...
این حرف عاملى که در ابتداى تمام کلام امیرالمؤمنین آمده، از نوع مِن «تبعیضیّه» است که از اقسام چندگانه حروف جارّه در نحو عربى به شمار مى رود.9 و باید گفت سیدرضى آن را با تعمّد در آغاز خطب و نامه ها آورده است تا دلیلى دیگر بر افزونى سخنان امام همام بوده باشد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمد عبده، شرح نهج البلاغه، مکتب الأعلام الاسلامى، قاهره 1341 هـ . ص 12
2ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم،داراحیاء الکتب العربیّه، قاهره 1385، ج 1، ص 205 ـ 206
3ـ عمروبن جاحظ، البیان و التبیین، به تصحیح عبدالسلام هارون، ج 2، ص 60
4ـ مکارم شیرازى و همکاران، پیام امام، شرح تازه بر نهج البلاغه، دارالکتب الاسلامیّه، ج 1، ص 58
5ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص 24
6ـ محمدحسن آل یاسین، نهج البلاغه از کیست؟، ترجمه محمود عابدى، بنیاد نهج البلاغه، تهران، 1360، ص 18
7ـ على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجواهر، مطبعه مصرّیه، قاهره 1346 هـ، ج 2، ص 419
8ـ مرتضى مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1361، ص 22 ـ 29
9ـ درباره معانى مِنْ، ر. ک. به: ترجمه و شرح مبادى العربیّه، سیدعلى حسینى، انتشارات دارالعلم، قم 1373، ج 3، ص 368