آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

شخصیت ممتاز و ارزنده مولاى متقیّان اگرچه بیش از سایر نوابغ بشرى مورد تحلیل و ارزیابى قرار گرفته است ولى باز درباره اش ناگفته هاى بسیار وجود دارد و بى گمان کلک و زبان نویسندگان و گویندگان از بازگویى برازندگى هاى شخصیّت یگانه صاحب نهج البلاغه همچنان ناتوان و قاصر مانده است.1
حازَ الفضائِلَ و المناقِبَ کُلَّها    أنّى یُحیطُ بِمَدْحِهِ الأسفارُ2
«او حایز تمام فضایل و منقبت ها شد. کتاب ها کجا مى توانند بر مدح و ستایش او احاطه یابند؟»
از آن جا که پژوهندگان وادى معرفت درباره اثر گران سنگ و پربهره نهج البلاغه سال هاى متمادى سخن گفته و قلم رانده اند، درباره ابعاد وجودى و گونه هاى شخصیّتى امام على(علیه السلام) نیز کتاب ها و منقبت نامه هاى بسیار پرداخته اند، به طورى که عبدالفتّاح عبدالمقصود، نویسنده صاحب نظر و متفکر مصرى، یادآور این نکته است که اگر کتاب هاى نوشته شده به نام «مناقب علىّ بن ابیطالب(علیه السلام)» را در یک محل جمع آوریم، خود کتابخانه اى بسیار مجلّل و کم نظیر خواهد شد.
مسلمانان از بدو پاگرفتن اسلام با پیروى از کلام خداوندى که بارها مردمان را به کسب دانش فراخوانده و یا دانشمندان را در مقامى غیر از نادانان قرار داده است، رفته رفته در وادى دانش اندوزى ثابت قدم گشتند و با پیمودن مدارج علمى پایه هاى عظیم اسلامى را پى ریختند.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه در مناسبت هاى گوناگون مردمان را به فراگرفتنِ دانش ـ اگرچه از سوى کافران باشد ـ دعوت فرموده و بارها با کلمات استوار خود ثابت قدمان عرصه دانش و راسخان در علم را ستوده است:
هَلَکَ خُزّانُ الاموالِ وَ هُمْ اَحْیاءُ و الْعُلَماءُ باقُونَ ما بَقِى الدَّهْرُ، أعْیانُهُمْ معقودَةُ و اَمثالُهُمْ فی القلوبِ موجودةٌ»;3 گردآورندگان دارایى ها در همان حال که زنده اند، مرده اند و دانشمندان پایدارند تا روزگار پایدار است. جسم هاى آن ها گم شده امّا نقش هایشان بر صفحه دل ها موجود است.
نویسندگان و محققان دانش دوست و پاره اى از افراد از همان دوره زندگانى امام على(علیه السلام) شیفته شخصیت دریاسان او شدند و فضایل او را اگرچه دیگران دشمنکام نخواستند، در ضمن سخنان و یا نوشته هاى خود جاودانه کردند. تا آن جا که با هرچه دور شدن از زمان شهادت حضرت در مسجد کوفه تا این عصر روز به روز بر شمار دوستداران و ارادتمندان وى افزوده مى شود. ابوالعَیْناىِ شاعر گفته است: «اگر من بخواهم فضایل تو را بازگویم چنان است که به هنگام ظهر از روشنى روز خبر دهم که بر هیچ کس پوشیده نیست.»4
خداوند در قرآن کریم مى فرماید: «اِنَّ الّذینَ آمَنوا و عَمِلوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلَ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُداً.» (مریم: 96); همانا کسانى که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام دادند، خداوند به زودى براى آنان دوستانى نیکو قرار مى دهد.5
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز مى فرمایند: «على(علیه السلام) در قول و فعل خود از معصیت به دور است. هر سخنى که گوید و هر کارى که کند با دعوت دینى مطابقت دارد و داناترین مردم به معارف و شرایع اسلام هموست.»6
خواجه نصیرالدین توسى، ریاضى دان و فیلسوف بزرگ اسلامى، در کتاب تَجْرید الاعتقاد از امیرالمؤمنین(علیه السلام) این چنین یاد مى کند:
«على(علیه السلام) داناتر از همگان بود. او حدسى نیرومند داشت و همیشه همراه رسول(صلى الله علیه وآله) بود. بخشش او از همه افزون بود و پس از پیغمبر پارساترین و فرزانه ترین مردم به شمار مى آمد. ایمانش بر همه مقدّم و سخنش از همه فصیح تر و اندیشه اش از همه محکم تر بود. او سرچشمه فیاضى بود که دانشمندان دانش هاى خود را به او استناد مى دادند.»7
فخرالدّین رازى، مفسّر دانشمند و خبیر اسلامى، که درباره نهج البلاغه شرح ناتمامى هم به او نسبت مى دهند، درباره على(علیه السلام) چنین اعتقادى دارد: «هر کس در دین پسر ابوطالب را پیشواى خود قرار دهد، همانا رستگار شده است. چون پیامبر درباره اش فرمود: خدایا! على هرگونه باشد، حق را بر محور وجودش بچرخان.»8
در صحیح مسلم آمده است: «دوست داشتن على(علیه السلام)نشانه ایمان و دشمن داشتن او نشانه نفاق است.»9
احمد بن حنبل شیبانى معروف به «ابن حنبل» مى گوید: «درباره هیچ یک از صحابه رسول الله(صلى الله علیه وآله) به اندازه على بن ابى طالب(علیه السلام) فضایل نقل نشده است.»10
میخاییل نعیمه، دانشمند مسیحى عرب، معتقد است: «هیچ مورّخ و نویسنده اى هر اندازه هم از نبوغ و رادمردى ویژه برخوردار بوده باشد، نمى تواند قیافه کاملى از انسان بزرگى مانند پیشوا على(علیه السلام) را در مجموعه اى که داراى هزار صفحه باشد، ترسیم نماید و دورانى پر از رویدادهاى بزرگ مانند دوران او را توضیح بدهد.»11
جبران خلیل جبران، نویسنده پرشور مسیحى، مى گوید: «به عقیده من فرزند ابى طالب نخستین کسى بود از عرب که با روح کلّى جهان ارتباط برقرار کرد و با آن هم نشین شد. هر کس شیفته او گشت، شیفتگى او وابسته به فطرت است و هر که به دشمنى او پرداخت، از ابناىِ جاهلیّت است. على(علیه السلام) هنوز پیام خود را به طور کامل به سراسر جهان نرسانده بود که به سراى جاوید شتافت. مرگ على مانند مرگ پیامبران روشن بین بود; همان پیامبرانى که به شهرى روى مى آوردند و با مردمانى مى زیستند که هرگز شایسته آنان نبودند.»12
ایلیاپا ولیج، مورّخ و خاورشناس روسى، در کتاب «اسلام در ایران» شخصیت امیرالمؤمنین را این گونه تفسیر مى کند: «على(علیه السلام)پرورده محمّد(صلى الله علیه وآله)و عمیقاً به وى و امر اسلام وفادار بود. على تا سرحدّ شور و عشق پاى بند دین بود. صادق و راستکار زیست و در امور اخلاقى همواره خرده گیر بود. هم سلحشور بود و هم شاعر، و همه صفات لازمه اولیاءاللّه در وجودش جمع شده بود.»13
هنگامى که آراء و نوشته هاى دانشمندان مسیحى را درباره امیرمؤمنان(علیه السلام) بررسى مى نماییم، بى تردید با دریایى از شگفتى تعبیر روبه رو مى شویم. این تعابیر ارزنده، به تصریح اکثریّت از صداقت نفس و ارادت خالص آن ها حکایت مى کند و این که اندیشمندان معاصر معتقدند که «على(علیه السلام) و کتاب او در میان مسلمانان غریب و تنهاست»14 و یا این که «ما شایستگى شناخت على(علیه السلام) را از دست داده ایم و شناخت او را از مغزهاى ما برده اند»15، قولى به تمام پذیرفتنى و مطابق با حقیقت تواند بود.
با در نظر آوردن تحقیقات بسیار و کارساز مسلمانان باز باید بر این نکته اذعان کنیم که سهم غیرمسلمانان با انصاف و دانادل در شناخت و شناسانیدن چهره ناب علوى و کتاب ارجمندش اگربیش تر و پرمایه تر از مسلمانان نباشد، بى گمان کم تر از آنان و سایر پژوهندگان نخواهد بود. و در این باره کوشش هاى جدّى و تا حدودى آگاهانه آنان این ادّعا را ثابت مى کند.
جرج جرداق مسیحى در کتاب بسیار ارزشمند «امام على(علیه السلام)، صداى عدالت انسانى» پس از آن که قهرمانى هاى امام
را با قلم تواناى خویش توصیف مى کند و شمّه اى از فضایل او را بازگو مى نماید، در خطاب به روزگار مى گوید: «آه! اى دنیا! چه مى شد اگر قواى خود را جمع مى کردى و توانت را براى بار دیگر در یک جا متمرکز مى نمودى و در هر عصر و زمان یک نفر مانند على(علیه السلام) را که در عقل و خرد و منطق و بیان و حماسه و شجاعت با او همپایه بود، براى بشریّت به ارمغان مى آوردى!»16
من آدمى به لطف تو هرگز ندیده ام این صورت و صفت که تو دارى فرشته اى!
نرسیسیان یکى دیگر از فضلاى مسیحى معتقد است: «اگر امروزه این خطیب بزرگ بر منبر کوفه پاى مى نهاد، مى دیدید که مسجد کوفه با آن پهناوریش از سران و بزرگان اروپا موج مى زد. آنان مى آمدند تا روحشان را از دریاى بى انتهاى دانش او سیراب سازند.»17
توماس کارلایل، فیلسوف انگلیسى و صاحب کتاب «الأبطال» عاشقانه و دردمندانه از على(علیه السلام) یاد مى کند: «ما چاره اى نداریم به غیر از آن که على(علیه السلام) را دوست داشته باشیم; چه، او جوانمردى بلند قدر و نیک نفس بود. از سرچشمه وجدانش مهر و نیکویى سرازیر مى گشت و از دلش شعله هاى دلاورى و شجاعت زبانه مى کشید. در کوفه ناگهان به حیله کشته شد و شدت عدالتش موجب این جنایت گشت; چه او هر کس را چون خودش عادل مى پنداشت. هنگامى که درباره قاتلش گفتوگو مى شد، گفت: اگر زنده ماندم،خود مى دانم با او چه رفتارى پیشه سازم و اگر درگذشتم کار با شماست: اگر خواستید قصاص کنید و ضربت شمشیرش را به ضربتى سزا دهید و اگر توانستید درگذرید! که این به تقواى الهى نزدیک تر است.»18
کارلایل این سخن را از نهج البلاغه به عاریت گرفته است; چرا که حضرت در نامه بیست و سوم که در واقع آخرین وصیّت نامه او به شمار مى رود، درباره پسر ملجم وصیتى نموده که به راستى ابناىِ بشر را به تعجّب وامى دارد.
اگر تمام فرهنگ نامه ها و تاریخ هاى سرنوشت ساز بشرى را با ذرّه بین تحقیق، سطر به سطر جستوجو کنیم، اگر سرگذشت بزرگان و نوابغ را با تمام جزئیّاتش در نظر آوریم، اگر تمام آفریده هاى ذى شعور الهى را فرد به فرد مورد مطالعه و بررسى قرار دهیم و اگر همه زندگى نامه هاى انسان هاى کامل و بى نقص را صفحه به صفحه ورق بزنیم ... بدون ذرّه اى شک و تردید هرگز نخواهیم توانست سخنانى به اقتدار و عظمت و در عین حال به مظلومیت این وصیّت نامه بیابیم! آن هم وصیت نامه اى که از سوى امیر و فرمانروایى نوشته شده و لااقل مقتضاى طبیعى مقام و حکومت حکم مى کند که لحن آن آمرانه، مقتدرانه و جبّارانه باشد: «وَصیّتى لَکُمْ أنْ لاتُشرِکوا باللّهِ شیئاً و محمّدٌ صلّى اللّه علیه و آله. فَلا تضیّعوا سُنَّتهُ. أقیموا هذین العمودین و اَوْقِدوا هذین المصباحین و خلاکُمْ ذَمٌّ. أنا بالأمْسِ صاحِبُکُمْ والْیومَ عِبرةٌ لَکُّمْ وغداً مفارقِکُمْ. اِنْ اَبقَ فَأنَا ولىُّ دَمى وَ اِنْ افْنَ فَالفناءُ میعادى. وَ انْ اَعْفُ فالعفوُ لی قربةٌ و هُو لَکُمْ حسنةٌ. فَأعفوُا "الا تُحبُّونَ أنْ یَغْفِراللّهُ لَکُمْ".»;19 سفارش من به شما این است که براى خداوند شریک قایل نشوید و سنّت محمّد(صلى الله علیه وآله)را تباه نسازید. این دو ستون (توحید و نبوت) را به پا دارید تا از هر نکوهشى در امان مانید. من دیروز یار و هم نشین شما بودم و امروز مایه عبرتتان هستم و فردا از شما جدا خواهم بود. اگر ـ از این ضربت پسر ملجم ـ جان به سلامت بردم، خودم صاحب خونم هستم و اگر مُردم همانا مرگ وعده گاهِ دیرین من است. اگر وى را ببخشم، این بخشش باعث نزدیکى من به خداست ـ و اگر شما عفو کنید ـ براى شما نیکوکارى است. پس از او درگذرید! «آیا دوست ندارید که خداوند نیز شما را بیامرزد!
طه حسین در کتاب سودمند خود از امیرالمؤمنین این چنین یاد مى کند: «على(علیه السلام)در بازارها قدم مى زد و مردم را به تقوا مى خواند. روز حساب را به یادها مى آورد و در خرید و فروش مراقب اهل بازار بود. او از همه غرور مایه هاى مقام پرهیز داشت و هرگاه مى خواست چیزى براى خود بخرد، جستوجو مى کرد تا در میان بازار کسى را یابد که او را نشناسد. چون دوست نداشت فروشنده به خاطر مقام و منصب در حق او رعایتى بکند. على(علیه السلام)از خود خشنود نبود، مگربه هنگامى که حق جامعه و مردم را ادا کرده باشد ... على(علیه السلام)حتى براى یک لحظه هم خدا را فراموش نمى کرد. آرى، او هم امام بود و هم معلم.»20
خلیل بن احمد فراهیدى، نحودان و واضع علم عروض، دلیل امامت و پیشوایى على(علیه السلام)را در بى نیازى او از مردم مى داند: «بى نیازى پسر ابوطالب از دیگران و نیاز همه به او دلیل این است که او امام همگان است.»21
و امّا یکى دیگر از شیفتگان شخصیت والاى علوى شبلى شُمیّل، از پیشتازان مکتب مادّیگرى است که این چنین زیبا و گزیده به وصف حضرت مى پردازد: «الامامُ علىّ بن ابیطالب عَظیمُ العُظماءِ، نُسخةٌ مُفْردةٌ لَمْ یَرَلها الشَّرْقُ و لاالغربُ صورةً طِبْقَ الأصل، لاقدیماً و لاحدیثاً»; امام على بن ابى طالب، بزرگ بزرگان، یگانه نسخه اى است که خاور و باختر در گذشته و حال، صورتى دیگر از آن که مطابق با اصل باشد، به خود ندیده است.22
و شهریار، شاعر پرآوازه معاصر چه زیبا و در خور این گفته شُمیل را به زیور نظم آراسته است:
على(علیه السلام) است نسخه فردى که شرق و غرب جهان دگر ندید سوادى از او مطابق اصل23
در این جا سخن خود را با گفتار محقّقانه شارح معتزلى، ابن ابى الحدید، کامل مى کنیم. وى در مقدّمه شرح نهج البلاغه پس از نقل سخنانى درباره نَسَب و پیشینه امیرالمؤمنین چنین مى نویسد: «... اما فضایل آن حضرت به چنان عظمت و اشتهارى رسیده و آن چنان در همه جا منتشر شده است که نمى توان متعرّض بیان آن شد ... و اینک من چه بگویم درباره بزرگ مردى که دشمنان نتوانستند فضایل او را پوشیده دارند. و تو ]خواننده [مى دانى که بنى امیّه در خاور و باختر جهان بر پادشاهى چیره شدند و با تمام مکر و نیرنگ در خاموش کردن پرتو على(علیه السلام)کوشیدند و بر ضد او تبلیغ کردند و براى او عیب هاى نکوهیده تراشیدند و بر همه منبرها او را لعن کردند و ستایشگرانِ او را نه تنها تهدید کردند که به زندان افکندند و کشتند و از روایت هر سخن و حدیثى که دربردارنده فضیلتى براى او بود و یا خاطره او را زنده مى کرد، جلوگیرى نمودند. حتّى از نام گذارى کودکان به نام على ممانعت کردند. و همه این کارها به برترى و علوّ مقام او افزود و باید گفت نام و یاد على همانند مشک معطرى بود که هر چه آن را مى پوشاندند، باز بوى عطرش به مشام مى رسید...
و من چه بگویم درباره مردى که یهود و نصارا با آن که نبوّت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را تکذیب مى کنند، او را دوست دارند و فلاسفه با آن که با اهل شریعت در ستیزند، او را تعظیم مى کنند و پادشاهان روم و فرنگ صورت او را در کلیساها و پرستشگاه هاى خود در حالى که شمشیر حمایل کرده و براى جنگ دامن به کمر زده است، تصویر مى کنند و پادشاهان ترک و دیلم صورت او را بر شمشیرهاى خود نقش مى زنند.
و من چه بگویم درباره مردى که هر کس دوست دارد با انتسابش به او بر حسن و افتخار خویش بیفزاید، تا آن جا که ارباب فتوّت نیز خود را به او منتسب مى کنند...»24
آرى، بدخواهان و دشمنان على(علیه السلام) در طول تاریخ هرگز نتوانستند شعله عشق و خاطره او را از قلب ها و یادها بزدایند; چه، خداوند نخواسته است تا نور خویش به خاموشى گراید: «یُریدُونَ أنْ یُطْفِؤا نُورَ اللّهِ بأفْواهِهِمْ وَ یأبَى اللّهُ إلاّ أنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الکافِرونَ.» (توبه: 33); مى خواهند نور خدا را با دهان ها ـ و سخنانشان ـ خاموش کنند و خداوند نمى پذیرد جز آن که نور خویش را کامل نماید، هر چند مودر پسندِ کافران نباشد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
* شماره خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار از نهج البلاغه دکتر صبحى صالح، چاپ بیروت نقل شده است و در صورت استفاده از نسخه اى دیگر بدان اشاره خواهد شد.
1ـ علاّمه طباطبایى در این باره مى نویسد: «بحث هایى که درباره شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) انجام گرفته و کتاب هایى که پیروان مذاهب و سایر کنجکاوان در این باره نوشته اند، درباره هیچ یک از شخصیّت هاى تاریخ اتفاق نیفتاده است.» (محمدحسین طباطبایى، شیعه در اسلام، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1351، ص 128)
2ـ شیخ عباس قمى، فصول العلیّه، مؤسسه در راه حق، قم، 1365، ص 73
3ـ نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147
4ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، به تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الکتب العربیه، قاهره، 1385 هـ.، ج 1، ص 18
5ـ لازم به یادآورى است که زمخشرى در تفسیر کشاف، میبدى در کشف الاسرار و طبرسى در مجمع البیان، شأن نزول این آیه را درباره على(علیه السلام)مى دانند.
6ـ محمدحسین طباطبایى، شیعه در اسلام، ص 5
7ـ محمد مقیمى، فاتح خیبر، مؤسسه مطبوعاتى معراج، تهران 1349، 101
8ـ فخرالدین رازى، التفسیر الکبیر، دارالفکر عربى، بیروت، 1405 هـ. ج 1، ص 211
9 و10ـ سیدمحمد تیجانى،آنگاه ... هدایت شدم،ترجمه محمدجواد مُهرى،قم،1372،ص 193 (به نقل از: صحیح مسلم، ج 1، ص 48) / ص 232
11ـ محمدتقى جعفرى، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1358، ج 1، ص 174
12ـ جمعى از دبیران، حساس ترین فراز تاریخ، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1362، ص 296
13ـ محمدتقى جعفرى، پیشین، ج 1، ص 176
14ـ مرتضى مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، دفتر انتشارات اسلامى، قم 1361، ص 22
15ـ على شریعتى، فلسفه نیایش، نشر امّت، تهران، 1365، ص 87
16ـ جرج جرداق، الامام على(علیه السلام)، صَوْت العَدالة الانسانیه، دارالکفر عربى، بیروت، ج 1، ص 49
17 و18ـ حساس ترین فراز تاریخ، ص 300 / ص 294
19ـ نهج البلاغه، نامه 23
20 و21ـ حساس ترین فراز تاریخ، ص 298 / ص 282
22ـ محمدرضا حکیمى، ادبیات و تعهّد در اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1373، ص 250
23ـ کلیات دیوان شهریار، انتشارات زرین و نگاه، تهران 1366، ج 2، ص 1050
24ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، صص 16 ـ 27

تبلیغات