آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

1ـ تعریف شناخت
اولین بار واژه «شناخت» در فلسفه سقراط به روایت افلاطون به کار برده شد به طورى که فیلسوفان پس از او تحت تأثیر افکارش قرار گرفته و آن را به «باور صادق موجّه» (True Justified belief) تعریف نمودند.1 اما جان لاک در کتاب رساله اى درباره فهم انسان به جاى کلمه «شناخت» (Knowledge)ازواژه«فهم» (Understanding)استفاده کرده و به این لحاظ، معرفت را به معنایى وسیع تر از باور صادق موجه دانسته است; زیرا اصطلاح «فهم» هم تصورات و هم تصدیقات را در برمى گیرد در حالى که واژه «شناخت» طبق تعریف مذکور شامل تصورات نمى باشد. سقراط و افلاطون کلمه علم و شناخت را به معناى مختلف به کار برده اند به طورى که گاهى آن را درمقابل اصطلاحِ «جهل» و گاهى «خطا» و گاهى «ظن» قرار داده اند.
الف. علم و جهل
افلاطون در کتاب «جمهورى» وجود یک مفهوم را در ذهن، علم و آگاهى و عدم آن را در ذهن، جهل و نادانى دانسته است.2
ب. علم و خطا
سقراط به روایت افلاطون معتقد بود که اگر مفهوم موجود در ذهن مطابق با واقعیت خارجى از ذهن باشد، آن مفهوم، علم نامیده مى شود وگرنه خطاست.3 در این جا علم به معناى صدق (truth) و خطا به معناى کذب (untruth) مى باشد.
تفاوت بین این دو مورد استعمال، دو چیز است: 1. معناى علم در این اصطلاح، محدودتر از معناى علم در اصطلاح پیشین است. 2ـ در اصطلاح سابق به جنبه حکایت گرىِ مفهوم یعنى وجود ذهنى اش توجه نشده بلکه به جنبه وجودش در ذهن نظر شده است. در حالى که این امر در اصطلاح دوم علم، برعکس است.
ج. علم و پندار
افلاطون در کتاب «منون» و نیز «تئاتتوس» از قول سقراط مى گوید: اگر مفهوم در ذهن، ثابت باشد، علم نامیده مى شود. در غیر این صورت، پندار است. ولى تفاوت میان علم و پندار را چنین توضیح مى دهد که اگر اعتقاد داراى دلیل محکم باشد، علم است وگرنه پندار خواهد بود; چه این که دلیل محکم سبب ثبات اعتقاد و فقدان آن موجب سستى و عدم ثبات آن ـ پندار ـ در ذهن مى باشد.4 از این رو، علم با تشکیک از بین نمى رود در حالى که پندار با تشکیک متزلزل مى گردد. مثلاً، وقتى کسى به پشتوانه براهین هندسى اعتقاد دارد که مجموع زوایاى یک مثلث180 درجه است مى گوییم اوبه این مطلب علم دارد، امّا وقتى او این براهین را نداند، صرف دانستن تساوى مجموع زوایاى یک مثلث با 180 درجه، نوعى ظن محسوب مى شود.
اهمیت تفکیک بین علم و پندار و شناخت دقیق حقیقت آن دو از زمان سقراط تاکنون ذهن معرفت شناسان را به خود مشغول نموده است. هر چند تعبیر آن ها از علم و پندار متفاوت مى باشد. جان لاک به جاى واژه پندار از کلمه «حکم» (judgement)استفاده کرده و به دنبال تفکیک میان علم و حکم بوده است. این جایگزین در آثار کانت نیز به چشم مى خورد. گروهى از فیلسوفان لغت «باور» را به جاى پندار و حکم قرار داده و تفکیک میان علم و باور را دنبال کرده اند. این جایگزینى سبب شده است تادرعلم معرفتـ شناسى بحث از تساوى یا تفاوت پندار و باور پدید آید. اسپینوزا از علم به «علم کافى» و از پندار به «علم ناکافى» تعبیر نموده است. ویلیام جیمز در آثار خود از علم به «علم یقینى» و از پندار به «علم محتمل» یاد مى کند.
به هر حال تعریف علم و معرفت به «پندار (باور) صادق موجّه» در کلمات سقراط به روایت افلاطون وجود دارد، گرچه او از پذیرش این تعریف، سر باز مى زند5، اما این امر سبب شده است تا معرفت شناسان معاصر غرب شناخت را به «باور صادق موجّه» تعریف نمایند.
2ـ تحلیل اجزاى تعریف معرفت
چون موضوع علم معرفت شناسى، معرفت و شناخت است و معرفت شناسان مغرب زمین آن را به «باور صادق موجّه» تعریف مى کنند6 این بخش از این نوشتار به تحلیل اجزاى تعریف مزبور مى پردازد.
الف. باور
اولین عنصر اساسى در تعریف شناخت، باور است.7 باور به اعتقادى گفته مى شود که قطعى و جزمى باشد. به بیان دیگر، آن حالت عمیقِ روانى که در عقیده انسان نسبت به امرى پیدا مى شود، به طورى که احتمال مخالف آن را کاملاً نادرست و بى اساس بداند، باور نام دارد. پس در هر باور دو رکن وجود دارد:
1. اعتقاد به صادق بودن متعلَّق باور; یعنى اعتقاد به مطابق بودن آن با واقعیت خارجى;8
2. قطعى بودن این اعتقاد; نه ظنّى بودن یا مشکوک بودن آن.9
ب. صادق
چون ممکن است متعلّق باور ناصحیح و مخالف باشد، گو این که شخص صاحب باور، اعتقاد به درستى آن دارد، معرفت شناسان گفته اند که متعلّق باور در یک معرفت باید در واقع نیز صادق باشد. مفهوم صدق در تعریف معرفت به معناى مطابق بودن یک گزاره خبرى با واقعیت خارجى است. اگر گزاره اى خبرى با واقعیت خارجى مطابق نباشدآن گزاره صادق نیست.
پس همیشه صدق و کذب در حوزه معرفت، صفت گزارش دادنِ از عالَم واقعیت قرار مى گیرد.10 از این رو، چون فقط گزاره خبرى توان گزارش دادن از واقعیت دارد، صادق و کاذب بودن، صفتِ معرفتى که به شکل گزاره نباشد ـ یعنى مفرد باشد ـ واقع نمى شود; زیرا مفرد، توان گزارش دادن از وقوع یا عدم وقوعِ امور ندارد.
همچنین گزاره هاى انشایى نیز نمى توانند متصف به صدق و کذب شوند; چون صلاحیت گزارش دادن و حکایت نمودن از واقعیت را ندارند.11
بنابر آنچه که گذشت صادق بودن یک معرفت داراى دو شرط است:
1.آن معرفت به صورت گزاره باشدنه مفرد;
2. آن گزاره اخبارى باشد نه انشایى.
ج. موجّه
ممکن است باور صادق در ذهن صاحب باور، با دلیل و برهان همراه نباشد. این امر باعث ناپایدارى و بى ثباتى ِ باور مى شود.12به این دلیل معرفت شناسان گفته اند که معرفت باید در ذهن ثابت و پایدار بماند. پس باید با دلیل و برهان همراه باشد; یعنى اعتقاد جازم به یک گزاره صادق باید از دلیل صدق آن گزاره ناشى شود. از این رو ایشان قید «توجیه» (justification) را در تعریف معرفت وارد کرده اند.
ویتگنشتاین در این باره مى نویسد: «کسى مى تواند بگوید "من مى دانم" که بتواند دلیل اثبات آن معلوم را ارائه کند. کسى که نسبت به چیزى متقاعد مى شود باید بتواند آن را با دلیل و برهان براى دیگران روشن سازد.»13
3ـ نقد تعریف معرفت
موضوع یک علم باید جامع مشترک موضوعات مسائل آن علم باشد; یعنى عنوانى عام که همه موضوعات قوانین موجود در یک علم را تحت پوشش قرار مى دهدموضوع آن علم به شمار مى آید.14
فیلسوفان مسلمان معتقدند موضوع علم معرفت شناسى، علمِ در مقابل جهل است. نه علمِ در مقابل پندار.15 بنابراین، موضوع علم معرفت شناسى از این منظر، عام تر از باور صادق موجّه مى باشد. چنانچه بخواهیم «باور صادق موجّه» را موضوع علم معرفت شناسى قرار دهیم باید از پژوهش درباره چند نوع معرفت ـ که باور صادق موجّه نیستند ـ در این دانش چشم پوشى کنیم. به علاوه تعریف کردن علم و معرفت به باور صادق موجّه موجب بروز مشکلات دیگرى مى گردد که ذیلاً به همه آن ها به طور اختصار اشاره مى شود:
الف. خروج مبحث علم حضورى از حوزه معرفت شناسى
یکى از تقسیمات علم، تقسیم آن به علم حضورى و علم حصولى ـ مفهومى ـ است.16 این تقسیم، نوعى تقسیم عقلى و دایر بین نفى و اثبات است; زیرا اطلاع و آگاهى انسان از واقعیت هاى خارجى یا مستقیماً و بدون واسطه هیچ مفهومى صورت مى گیرد و یا با کمک مفهوم و صورت ذهنى حاصل مى شود. در صورت اوّل، معرفت را حضورى و در صورت دوّم آن را حصولى گویند. مثلاً علم و آگاهى هر کس به وجود خویش یا حالت هاى نفسانى خود مانند: غم، شادى، شجاعت، ترس، هیجان، گرسنگى، سیرى، دانایى، نادانى و ... از نوع علم حضورى است; چون درک این واقعیت هاى خارجى بدون واسطه مفهوم ذهنى صورت مى گیرد. به بیان دیگر، انسان در معرفت هاى حضورى مستقیماً وجود خارجى معلوم را درک مى کند. امّا اطلاع از یافته هاى تجربى مثل آگاهى از قوانین علم فیزیک یا شیمى که به وسیله مفهوم و صورت هاى ذهنى حاصل مى شود از نوع علم حصولى است. به عبارت دیگر، انسان در این نوع علم مستقیماً پى به وجود خارجىِ اشیاء نمى برد، بلکه از راه شناخت صورت هاى ذهنى و مفهومى، آن ها را مى شناسد.17
اگر تعریف معرفت به «باور صادق موجّه» پذیرفتنى باشد باید علم حضورى را به سه دلیل از حوزه معرفت شناسى بیرون راند. در حالى که معرفت حضورى نیز نوعى معرفت است. آن سه دلیل عبارتند از:
1. علم حضورى «باور» نیست; زیرا متعلَّق باور همواره یک گزاره است و گزاره نوعى علم حصولى است.
2. علم حضورى، «صادق» نیست.
صدق و کذب در حوزه مطابقت مفاد و مفهوم یک گزاره با واقعیت خارجى و عدم این مطابقت مطرح مى شود. به بیان دیگر، صادق و کاذب، هر دو صفت مفهوم ـ گزاره ـ واقع مى شوند. جایگاه مفاهیم در حوزه علم حصولى است. بنابراین، علم حضورى که وجودِ واقعیتِ خارجى است نه مفهوم مطابق یا غیر مطابق با آن،18متصف به صدق و کذب نمى گردد.
از این جا روشن مى شود که عناوین صادق و کاذب، در اصطلاح فیلسوفان ملکه و عدم ملکه مى باشند; یعنى محدود به تصدیقات در حوزه علم حصولى اند. از این رو، تعریف معرفت به «باور صادق موجّه» علم حضورى را در برنمى گیرد.
3. علم حضورى، موجَّه نیست.
یکى از ویژگى هاى علم حضورى این است که چون با مفاهیم ذهنى سر و کار ندارد، تفکر و استدلال هم در آن راه نمى یابد. بنابراین، توجیه پذیر نمى باشد.
ب. خروج تصدیقات ظنى از حوزه معرفت شناسى
پیش از این در توضیح مفهوم باور گفته شد که اعتقاد جازم یکى از ارکان باور است. بنابراین، تصدیقات ظنى چون جزمى و قطعى نیستند باور نمى باشند و از این طریق از حوزه علم معرفت شناسى خارج مى گردند. این در حالى است که همه منطق دانان ارسطویى،تصدیقات ظنى رانوعى از معرفت و علم حصولى مى دانند.19
ج. خروج مفاهیم تصورى از دایره شناخت
چون معرفت در نزد فیلسوفان غرب باید صادق باشد و صدق، وصف گزاره هاى توصیفى (خبرى) واقع مى شود، بنابراین، همه مفاهیم تصورى ـ یعنى مفردات و گزاره هاى انشایى ـ از دایره علم خارج مى گردند. مسلماً تصورات مفرد صادق یا کاذب نیستند; چون نمى توان آن ها را مطابق یا غیرمطابق با واقع دانست، هر مفهوم مفرد حکایت ذاتى از محکى خود مى کند; یعنى فقط حکایت از اجزا و مقوِّمات مفهومى خود مى کند و نظرى به وجود یا عدم آن ها در عالم واقعیت ندارد و لذا مى توان سؤال از وجود یا عدم آن نمود.20مثلاً، کلمه «آب» دلالت بر مفهوم O2H مى کند.به طورى که اگر موجود گردد، مایع بوده و در دماى 100 درجه سانتیگراد تحت فشار یک اتمسفر به جوش مى آید.
البته لازمه این امر فقط آگاه بودن از وضع لغوى کلمه «آب» است. ولى صرف تصور آن هیچ دلالتى بر بودن یا نبودن آب در عالم واقعیت ندارد. به خلاف وقتى که مى گوییم:«آب در لیوان است.»که با آن خبر ازوجودآب در عالم خارج از ذهن مى دهیم. همچنین گزاره هاى انشایى نیز قابل صدق و کذب نیستند; چون از هیچ واقعیتى حکایت نمى کنندبلکه خود، واقعیت سازند.
اغلب منطق دانان مسلمان و برخى از اندیشمندان مغرب زمین مثل دکارت در تأمّل سوم از کتاب تأمّلات21 گفته اند که تصورات،نمى توانندصادقویاکاذب باشند.22
علاوه برهمه آنچه که گذشت دو اشکال دیگر نیز در این جا رخ مى نماید. خلاصه آن دو این است که: اوّلاً، باور تنها به تصدیقات تعلّق مى گیرد. بنابراین، مفاهیم تصورى هرگز متعلّق باور واقع نمى شوند و از این طریق از تعریفِ رایج معرفت در غرب خارج مى گردند. در حالى که همه تصورات، نوعى علم در مقابل جهل اند.23
ثانیاً، تصورات، قابل استدلال و توجیه پذیر نیستند; چه این که نتایج استدلال همواره گزاره هاى خبرى اند. پس مطابق تعریف مزبور، تصورات، معرفت نخواهند بود.
د. خروج تصدیقات کاذب از حوزه معرفت
صادق بودن باور، شرط لازم معرفت است. به این لحاظ اگر گزاره اى صادق نباشد اصلاً معرفت نیست. نتیجه این که هیچ یکى از تصدیقات غیرمطابق با واقع، معرفت نیستند. این در حالى است که این گزاره ها در منطق ارسطویى، نوعى علم و معرفت محسوب مى شوند.
هـ. خروج بدیهیات اولیه از حوزه معرفت
گزاره بدیهى گزاره اى است که تصدیق نمودنِ نسبت حکمیه در آن نیازمند استدلال نباشد و درستىِ آن روشن و واضح باشد، به خلاف گزاره نظرى. گزاره هاى بدیهى نیز به دو بخش تقسیم مى شوند:
1. آن هاکه اثبات پذیرند; یعنى مى توان از راه استدلال، درستى آن ها را اثبات نمود.
2. بدیهیاتى که اثبات ناپذیرند; یعنى ذکر دلیل براى آن ها محال مى باشد. چون استدلال بر آن ها مستلزم دور است.
فیلسوفان مسلمان این نوع از گزاره ها را «بدیهیات اوّلیه» نامیده اند. گزاره بدیهى اوّلى گزاره اى است که تصور کردن موضوع و محمول و نسبت بین آن دو براى پى بردن به درستى گزاره کافى باشد. مثل گزاره هاى «اجتماع دو نقیض محال است.» و یا «هر پدیده اى نیازمند به علّت است.»
آوردن قید «توجیه» در تعریف شناخت سبب مى شود که گزاره هاى بدیهى اوّلى، معرفت نباشند. در حالى که بخشى از این گزاره ها ـ مثل اصل تناقض ـ زیربنایى ترین اصول معارف بشر را تشکیل مى دهند.
و. خروج مبحث حدسیّات از عرصه علم معرفت شناسى
یکى دیگر از اقسام گزاره هاى بدیهى، گزاره هاى حدسى هستند. پى بردن به درستى این گزاره ها از راه فکر و استدلال و چینش مقدمات صغرى و کبرى صورت نمى گیرد، بلکه مبدأ تصدیق این نوع گزاره ها، حدس قوى و قطعى است24 که فقط در بعضى از انسان هاى با ذکاوت اتفاق مى افتد. گاهى از حدس به «الهام» نیز تعبیر مى شود. وجود چنین تصدیقاتى نزد منطق دانان امرى مسلم بوده که جایگاه بحث از آن ها، علم معرفت شناسى است. اگر معرفت به معناى «باور صادق موجّه» باشد، گزاره هاى حدسى، جزو معارف بشر نخواهند بود; چون این گزاره ها، موجّه نبوده و از راه دلیل به دست نمى آیند.
ى. «باور» انگاشتن معرفت در اثر خلط حیثیت هاى مختلف
یکى از نکات مهمى که هر دانشمند باید متوجه آن باشد شناسایى جنبه هاى مختلف یک امر است که گاهى بى توجهى به تفکیک آن ها از یکدیگر باعث بروز اشتباهات، مشکلات و مغالطه هایى در نتیجه گیرى مى گردد. مثلاً یک جسم، از یک جهت موضوع علم فیزیک و از جهتى دیگر، موضوع علم شیمى و از جهت سوم، موضوع علمى دیگر واقع مى شود. توجه به این تعدّد جهات، مباحث و مسائل این علوم را از هم جدا ساخته و از درهم آمیختگى علوم مختلف جلوگیرى مى کند.
گزاره اى که در ذهن شخص عالم وجود دارد داراى جهات مختلف است:
الف. حیثیت ارتباط گزاره با واقعیت خارجى: بحث از این که «آیا گزاره ذهنى، داراى واقعیت خارجى هم است یا خیر؟» یعنى «آیا گزاره صادق است یا نه؟» مربوط به این جهت مى شود. واضح است که پژوهش پیرامون این جهت گزاره مربوط به علم معرفت شناسى است.
ب. حیثیت ارتباط گزاره با شخص عالم: به این معنا که شخص تا چه میزان به نسبت موجود ـ نسبت میان موضوعومحمول ـ در گزاره اعتقاد دارد. آیا به آن گزاره باور و اعتقاد قطعى دارد یا اعتقاد ظنى؟ و یا اصلاً به آن شک دارد؟مسلم است که این حیثیتِ ارتباطى گزاره با حیثیت سابق، تفاوت زیادى دارد. این حیثیت، روان شناختى است و در علم روان شناسى مورد بحث و گفتوگو قرار مى گیردوـبرخلاف حیثیت پیشین ـ جایگاه بحث از آن، علم معرفت شناسى نیست. غفلت از تفکیک این دو جهت در یک گزاره، سبب شده است که معرفت شناسان معرفت را به «باور ...» تعریف نموده و آن را موضوع علم معرفت شناسى قرار دهند. از این رو خلط بین این دو جهت سبب بروز مشکلات و ابهاماتى در برخى از مباحث معرفت شناسى شده است. درمعرفت شناسى باید از علمى که در مقابل جهل است بحث نمود25 نه از علمى که در مقابل ظن یا شک قرار مى گیرد.
ز.خود متناقض بودن تعریف شناخت
پیش از این گذشت که سقراط ـ به روایت افلاطون در کتاب منون ـ معرفت را ثابت، و پندار و باور را ناثابت مى داند. از این رو، معرفت و باور در دو ویژگى ثبات و عدم ثبات نقیض یکدیگرند. معرفت شناسان که باور را یکى از ارکان تعریف معرفت به شمار آورده اند، نقیضى را در تعریف نقیض قرار داده اند. این در حالى است که به عقیده منطق دانان اگر یکى از اجزاى تعریف با معرَّف، تباین کلى داشته باشد، تعریف باطل است.26
خ. روشن بودن معناى «شناخت» و مبهم بودن مفهوم «باور صادق موجّه»
رمز و راز ذکر تعریف اشیا این است که معرَّف، به وسیله مفهوم معرِّف از خفا درآمده و ابهامش برطرف گردد. از این رو، یکى از شرایط تعریف این است که مفهوم معرِّف بایدنزدعقل،روشن ترازمعرَّف باشد.27
در حالى که مفهوم علم و شناخت که همه آن را نزد خود مى یابند واضح تر از مفهوم «باور صادق موجّه» است. به همین دلیل است که معرفت شناسان در هر یک از واژه هاى باور، صدق و توجیه، اختلاف نظر دارند. ولى مفهوم علم در مقابل مفهوم جهل کاملاً روشن و واضح است.28بنابراین، نمى توان «باور صادق موجّه» را که در روشنى و وضوح به پاى مفهوم علم و معرفت نمى رسد معرِّف آن قرار داد.
نتیجه
شناخت با همه اهمیتش داراى تعریف صحیحى در فلسفه غرب نیست. تعریف رایج معرفت در میان معرفت شناسان، باور صادق موجّه است. این تعریف داراى اشکالات متعدد مى باشد. از جمله این که لازمه آن، خروج بخش عمده اى از معارف بشرى از دایره معرفت است. مثل علم حضورى، تصدیقات ظنى و یا کاذب، تصورات، بدیهیات اولیه و حدسیات. همچنین تعریف مذکورعلاوه بر این که خود متناقض است، خفىّ تر از معرَّف، نیز مى باشد. بنابراین، بهتر است که مراد از معرفت، علم در برابر جهل باشد نه باور در برابر ظن و یا شک، تا بتواند همه انواع معارف بشرى را شامل شود.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ مصباح یزدى، آموزش فلسفه، دو جلدى، ج اول، درس یازدهم
2ـ ابن سینا، البرهان، مقاله دوم، فصل ششم
3ـ نظریات سقراط و افلاطون درباره شناخت را مى توان در برخى از کتاب هاى افلاطون یافت. این کتاب ها با متن انگلیسى عبارتند از:
1. Pheados (ص 65 تا 68 و 73 تا 76); 2. Meno (ص 81 تا 99); 3. Cratylus (ص 411 و نیز 435 تا 440); 4. Republic (ص 476 و 477، 504، 509); 5. Teaetetus; 6. Timaeus (ص 51 و 64 تا 70); 7. The 7th Letter (ص 342 تا 344)
انتشارات دانشگاه پرینستون تمام کتب فوق را در مجموعه اى به نام "The CollectedDialogues" با ترجمه انگلیسى HantingtonCairns, Edit Hamilton منتشر نموده است. از آن جا که همه ارجاعات مربوط به کتب افلاطون در این مقاله به این مجموعه مربوط است، بنابراین تنها به ذکر نام کتاب و صفحه آن اکتفا مى شود.
4- Plato, Republic: V, Page 477 and 478.
"Then , Since knowledge pertains to that which is and ignorance of necessity to that which is not." (The collected Dialogues, P. 716)
"To that which is not we of necessity assigned nescience and to that which is knowledge." (Ibid., P. 718)
5- Plato, Theaetetus, PP. 187 to 19 and 193 to 195)
6- Plato, Meno, P. 98
7- Plato, Theaetetus, P. 210
"Neither perception, nor truebelief, nor the addition of an ©account¨ to truebelief can be knowledge." (The Collected Dialogues, P. 918).
8- William. P. Alston, Concept of Epistemic Justification, The monist, 68, PP. 58 to 89 / Ernest Sosa, knowledge and Justification,Vol.2,PP. 577 to 610.
9- Pojman, L. P., The theory of knowledge, PP. 499 to 555 / Hospers m An Introduction to Philosophical Analysis, PP. 10 to 18 / Disholm, Theory of knowledge, P. 6 / and, a companion to Epistemology, P.35,48 and 70.
10- Plato, Theaetetus, P. 200
11- Wittgenstein, on Certainty, P. 3 (no. 8) and P. 32 (No. 243), Oxford: Basil Blackwell, 1969.
12 و 13ـ خواجه نصیرالدین طوسى، اساس الاقتباس، انتشارات دانشگاه تهران، 1376، ص 64 و 65
14- Plato, Meno, P. 98.
15- Wittgenstein, On Certainty, P. 32 (No. 243), Oxford: Basil Black well, 1969
16ـ ابن سینا، پیشین، مقاله دوم، فصل ششم
17ـ صدرالمتألهین شیرازى، اسفار، 9 جلدى، ج 3، بیروت، 1990، ص 284 تا 296
18 & 19 & 20- Hairi Yazdi, M., knowledge by Presenee, Chapter3, PP. 73 to 95, Cultural and Research Institute, Tehran, 1982.
و نیز مصباح یزدى، پیشین، ج اول، درس سیزدهم
21ـ ابن سینا، پیشین، مقاله اول، فصل اول / خواجه نصیرالدین طوسى، پیشین، ص 342
22ـ فارابى، فصول الحکمه، ص 1
23ـ رنه دکارت، تأمّلات، ترجمه احمدى، ص 40، انتشارات دانشگاه تهران، 1369
Hamlyn, History of Epistemology, the Encyclopedia of Philosophy, ed. In chief: Paul Edwards, New York, Macmillan Publishing co., Ins. and the Free Press, 1967, Vol. 3.
24 و 25ـ فارابى، عیون المسائل، ص 1 / ابن سینا، پیشین، مقاله اول، فص اول / خواجه نصیرالدین طوسى، پیشین، مقاله پنجم، فصل اول
26ـ قطب الدین رازى، شرح الشمسیّه، انتشارات زاهدى، قم، 1363، ص 167
27ـ صدرالمتألهین شیرازى،پیشین،ص284 تا 296
28 و 29ـ قطب الدین رازى، پیشین، ص 78 / قطب الدین راوندى، شرح المطالع، انتشارات نجفى، قم، ص 100 / محمدرضا مظفّر، المنطق، دارالتعارف، بیروت، 1980، ص 103
30ـ صدرالمتألهین شیرازى، پیشین، ص 278

تبلیغات