اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
اَشکال مختلف رابطه انسان با مال دنیا
رابطه انسان با مال دنیا از چند منظر قابل بررسى است; یک جهت آن مربوط به دل بستگى انسان به مال دنیا مى شود. در این خصوص، تفاوتى بین مال زیاد و مال کم و جود ندارد; ممکن است کسى مال اندکى هم داشته باشد، ولى دل بستگى اش به آن بسیار زیاد باشد. دل بستگى انسان به مال دنیا، کم یا زیاد، مطلقاً مبغوض است، منتها مبغوضى که به حد حرمت نمى رسد، اما مى تواند انسان را به معصیت بکشاند. اگر دل بستگى به مال دنیا به گونه اى باشد که مانع صبر انسان در راه انجام وظیفه شرعى گردد و یا به حدى باشد که موجب کوچک ترین ضربه و آسیبى به فعالیت هاى انسان از قبیل عبادت و تحصیل گردد، بسیار مذموم است. بنابراین، وظیفه انسان است که با این گونه دلبستگى ها مبارزه نماید. بهترین حالت در این زمینه این است وجود و عدم مال دنیا براى انسان على السویه باشد; یعنى اگر مالک مال دنیا بود، زیاد خوشحال نشود و اگر هیچ چیز نداشت و یا اموال خود را از دست داد، خیلى غصه دار و ناراحت نگردد; چرا که هر دو حالت براى او وسیله آزمایش و امتحان الهى است: (حدید: 23); ـ این را بدانید ـ تا هرگز بر آن چه از دست شما رود دلتنگ نشوید و به آنچه به شما رسد دلشاد نگردید. البته گفتن این مطلب آسان است، اما رسیدن به آن، کار چندان آسانى نیست.
یکى از راه هاى پیدایش این حالت در انسان این است که انسان سعى کند مقدارى از دارایى خود را، آن هم از چیزهایى که دوست دارد، در حدى که برایش میسّر است در راه خدا انفاق کند (آل عمران: 92); شما هرگز به مقام نیکوکاران و خاصان خدا ـ یا درجات عالیه بهشت ـ نخواهید رسید مگر آن که از آنچه دوست مى دارید در راه خدا انفاق کنید.
البته حسن تلاش براى انفاق در راه خدا یک شرط دارد و آن این است که کسب مال و ثروت به انگیزه انجام مستحبات، موجب بازماندن انسان از واجبات و مسائل اصلى و مهم وى نگردد. مثلاً اگر یک محصل علوم دینى، مجتهد، محقق و یا یک مدرّس به انگیزه انفاق در راه خدا، تمام وقت و نیرو و فکر و ذهن خود را صرف کسب ثروت اندوزى و مال دنیا کند به گونه اى که از وظیفه اصلى اش، یعنى تحصیل و تحقیق، بازبماند، کار مطلوبى انجام نداده و در واقع واجب را فداى مستحب کرده است.
پرداختن به کارى که موجب ترک واجبى مى شود شبهه حرمت پیدا مى کند. بنابراین، همیشه کسب مال حتى به انگیزه صحیح و نیت مطلوب، مطلقاً مطلوب نیست، شرطش این است که مزاحم با یک تکلیف ارجحى نباشد; اگر مزاحم با تکلیف واجبى باشد، انجام آن حرام است و اگر مزاحم با یک تکلیف مستحب ارجحى باشد، پرداختن به آن در حکم مکروه است. پس اگر انگیزه کسب مال، انجام تکلیف واجبى باشد، مـطـلـوب،
بلکه واجب است و نیز اگر به انگیزه انجام کار مستحبى باشد که مزاحم با تکلیف واجب یا تکلیف ارجحى نیست، مستحب است. ممکن است انسان اموال زیادى هم در اختیار داشته باشد، اما خودش از آن استفاده نکند. این هم در واقع به انگیزه انسان برمى گردد; یک وقت مصرف نکردن به این دلیل است که انسان دوست دارد مالش دست نخورده باقى بماند. به این حالت بخل مى گویند که از نظر اسلام بسیار مذموم و نامطلوب است.
اما اگر استفاده نکردن از مال و ثروت به این انگیزه باشد که انسان به لذایذ دنیا عادت نکند، هدفى والا و مطلوب به شمار مى آید. انسان وقتى از داشتن چیزى لذت ببرد، ناخوداگاه به آن علاقه مند مى شود. معمولاً نحوه شکل گیرى محبت ها این گونه است; یعنى انسان از یک چیزى لذتى مى برد، سپس کم کم از آن خوشش مى آید و دلش مى خواهد همیشه آن را داشته باشد. بنابراین، یکى از راه هاى عدم دل بستگى به مال دنیا این است که انسان کم تر از آن استفاده کند تا از آن ها کم تر لذت ببرد. اگر انسان به این انگیزه که به مال دنیا دل بستگى پیدا نکند، کم مصرف نماید به صفت زهد که مطلوب اولیاى خدا و یکى از اوصاف کمالیه است، دست پیدا خواهد کرد. زاهد بودن به معناى فاقد بودن نیست; انسان ممکن است ثروت زیادى هم داشته باشد، اما زاهد باشد. معروف است که حضرت سلیمان(علیه السلام) با وجود آن همه مواهب زیادى که خداوند به او داده بود به نان جویى، آن هم از دست رنج خودش، قانع بود; یعنى در عین داشتن ثروت کلان، زاهدانه زندگى مى کرد.
رابطه دیگرى که انسان با مال دنیا پیدا مى کند، از جهات اخلاقى و ارزشى است; از این حیث ممکن است صفات اخلاقى خوب یا بدى در انسان شکل گیرد. اگر انسان شیفته مال دنیا باشد، به حدى که آن را ارزش بداند، در صورت ازدیاد مالش از فرط خوشحالى ـ به اصطلاح ـ خودش را گم مى کند. در زبان عرب، به این حالت از خوشحالى زیاد که به واسطه برخوردارى از یک نعمت، به انسان دست مى دهد، «بطر» مى گویند.
عکسِ این حالت نیز زمانى است که انسانِ صاحب مال و توانگرى، با از دست دادن ثروتش غصه دار شود، به گونه اى که از فرط ناراحتى، آرامش و سلامت روانى خود را نیز از دست بدهد.
این دو حالت، لازمه دل بستگى به دنیاست; اگر انسان علاقه اى به مال دنیا نداشته باشد و فقط آن را براى انجام وظایف بخواهد، هیچ گاه دل بسته آن نمى شود. انسان باید ببیند در این موقعیت که قرار گرفته است چه وظیفه اى دارد; انفاق در راه خدا در اوج توانمندى، یا صبر و شکیبایى در نهایت فقر، از وظایف انسان است که نوعى عبادت نیز به شمار مى رود.
کسى که هدفش آخرت است، نه با به دست آوردن مال خیلى خوشحال مى شود و نه با از دست دادن آن غمگین و افسرده. این بخش از روایت هم ناظر به این حالت است; آن گاه که مال زیادى دارى و توانگر هستى سرمست مشو.
خداوند انسان هایى را که از فرط شادى سرمست مى شوند و ـ به اصطلاح ـ خودشان را گم مى کنند دوست ندارد; (قصص: 76) همچنین خداوند انسان هایى را که با از دست دادن مال و ثروتشان از زندگى سیر مى شوند، به گونه اى که دیگر نه حوصله معاشرت با کسى دارند و نه حوصله درس خواندن و درس دادن، دوست ندارد. این حالت مخصوص انسان هایى است که از تربیت صحیح دینى محروم بوده و هدف از زندگى را به درستى نشناخته اند (معارج: 19 ـ 23); انسان مخلوقى طبعاً حریص و بى صبر است. چون شر و زیانى به او رسد، سخت جزع و بى قرارى کند و چون مال و دولتى به او رو کند ـ بخل ـ ورزد و منع ـ احسان ـ نماید. مگر نمازگزاران حقیقى. نجات یافتن انسان از این حالت هاى پَست، که به دلیل ضعف نفس است، در گرو ایجاد رابطه با خداست که بهترین نمود و جلوه آن نماز است. بنابراین، انسان باید سعى کند که هر دو حالت بطر (در حالت غنا و ثروتمندى) و جزع (در حال فقر و مصیبت) را از خود دور کند.
اشکال مختلف ارتباط انسان ها با یکدیگر
از دیگر مسائل اخلاقى، نوع رابطه انسان ها با هم دیگر است که داراى جهات مختلفى مى باشد. انسان ها در معاشرتشان با یکدیگر گاهى دچار حالت افراط و تفریط مى شوند; بعضى ها آن قدر خشک و عبوس برخورد مى کنند که هیچ کس رغبت نمى کند با آن ها معاشرت نماید، از آن طرف هم انسان هاى منفعلى هستند که هر کسى و در هر حالى مى تواند آن ها را تحت تأثیر قرار بدهد. این افراط و تفریط ها در روابط انسانى، هر دو مذموم است. از یک طرف، انسان نباید آن قدر خشن و تندخو و عبوس باشد که دیگران رغبتى در معاشرت با او نداشته باشند و از سوى دیگر، نباید آن قدر منفعل باشد که هر کسى و به هر صورتى که بتواند در او اثر بگذارد. خداوند انسان ها را براى یکدیگر نعمت قرار داده است. آن ها باید در یکدیگر تأثیر و تأثر داشته باشند; هر یک به دیگرى نفعى برساند، البته در جهت تکامل فرد مقابل. بنابراین، باید انسان ها با یکدیگر تعامل داشته باشند تا هدف از زندگى اجتماعى تأمین گردد. اگر بنا باشد که همه افراد عبوس و خشن باشند، طبیعى است که اُلفتى بین آن ها برقرار نمى شود، تعامل و همکارى و دوستى و صمیمیتى هم نخواهد بود و در نتیجه از یکدیگر استفاده اى هم نخواهند برد. حال آن که خداوند این دو را نعمت براى هم قرار داده که از یکدیگر بهره ببرند. چنانچه این مهم تحقق نیابد، در واقع نقض غرض شده است.
نکته حایز اهمیت در این زمینه این است که همیشه نباید یک نفر منفعل باشد و یک نفر مؤثر. براى این که فرد همیشه منفعل واقع نگردد، باید براى خودش شخصیتى قایل باشد; این طور نباشد که در مقابل همه چیز و همه کس سر تسلیم فرود آورد و هر کسى، در هر وقتى و به هر صورتى بتواند او را تحت تأثیر قرار بدهد. نرم بودن بیش از حد علاوه بر این که موجب انفعال فرد مى گردد، اصلاً شخص را در نظر دیگران خوار و زبون مى کند به گونه اى که از چشم مردم مى افتد و مردم او را یک انسان پَست و فرومایه تلقى مى کنند و به او بها و اهمیتى نمى دهند. بنابراین، انسان نباید آن قدر خشک و خشن باشد که مردم از نزدیک شدن به او کراهت داشته باشند و نه آن قدر نرم و منفعل که هیچ مقاومتى در مقابل دیگران نداشته باشد. اگر چنین بود، همه به چشم حقارت به او مى نگرند انسان باید به گونه اى رفتار کند که هم مردم با رغبت با او تعامل داشته باشند و هم کاملاً در اختیار دیگران نباشد تا از تفکر و عبادت و زندگى خود باز نماند.
هر کسى با توجه به شرایط سنى و ارثى و نیز استعدادهاى جسمى و فکرى خود، از یک جایگاه و پایگاه اجتماعى خاصى در جامعه برخوردار است. طبعاً کسانى در جامعه از نظر اجتماعى، در همان مسیرى که انسان به پیش مى رود، داراى موقعیت بالاترى هستند و کسانى نیز در مرتبه پایین ترى قرار دارند. معمولاً هر موقعیتى که انسان در اجتماع داشته باشد، یک مرتبه بالاتر و پایین تر آن را دیگران دارند. انسان چگونه باید روابط خود را با دیگران در این جهت تنظیم نماید؟ انسان نمى تواند سلسله مراتب اجتماعى را نادیده بگیرد و چنین بپندارد که چون روح صفا و معنویت، مطلوب اسلام است، لذا همه را باید در یک سطح تلقى کرد. این تصور نادرستى است; زیرا خواه ناخواه در جامعه کسانى هستند که موقعیتشان از ما بهتر است و در مرتبه بالاترى قرار دارند. مثلاً، استاد نسبت به شاگرد، کارفرما نسبت به کارمند یا کارگر، و پدر نسبت به فرزند از موقعیت برترى برخوردارند و یا در ارتش و نیروهاى انتظامى سلسله مراتب شناخته شده اى وجود دارد. آیا انسان به این بهانه که در اسلام همه افراد مساوى هستند، مى تواند در مقام رقابت، خصومت، کارشکنى و نافرمانى با کسانى برآید که موقعیت اجتماعى بهترى در جامعه دارند؟ درست است که روایات بسیارى در زمینه مساوى بودن مردم وجود دارد ـ و از جمله این روایت که مى فرماید:1 همه مردم مانند دندانه هاى شانه با هم مساوى هستند ـ اما معناى صحیح این گونه روایت این نیست که در سلسله مراتب اجتماعى، موقعیت هاى افراد باید نادیده گرفته شود، بلکه به این معناست که همه مردم در مقابل خدا و قانون مساوى هستند. روابط اجتماعى در مواردى ایجاب مى کند که این سلسله مراتب محفوظ باشد. بنابراین، انسان باید به کسى که در یک مرتبه اجتماعى بالاترى قرار دارد احترام بگذارد و در مقام ستیزه جویى و رقابت خصمانه با او برنیاید. معمولاً چنین حالت هایى در افراد ضعیف النفس به چشم مى خورد. بخش عمده اى از پرخاشگرى ها ناشى از احساس حقارت مى باشد; انسان براى جبران احساس حقارتش، با کسى که موقعیت اجتماعى بالاترى دارد درمى افتد تا از این طریق خود را هم سطح او جلوه دهد! از آن جایى که حفظ این سلسله مراتب به نفع جامعه اسلامى است، انسان باید آن ها را رعایت کند. مادامى که این شرایط محفوظ است و موقعیت هاى اجتماعى به صورت معقول برقرار مى باشد، نباید انسان با کسى که در یک مرتبه بالاتر اجتماعى قرار دارد ستیزه جویى کند. انسان مؤمن باید موقعیت اجتماعى خود را درک کند و براى حفظ مصالح جامعه نسبت به کسانى که مرتبه بالاترى دارند احترام قایل باشد و با آن ها درنیفتد: این فراز از سخن حضرت مؤید این مطلب است که در اسلام سلسله مراتب اجتماعى پذیرفته شده است و این گونه نیست که همه مردم در موقعیت هاى اجتماعى مختلف یکسان باشند.
از سوى دیگر، انسان نباید به کسانى که از نظر موقعیت هاى اجتماعى پایین تر از او قرار دارند به چشم حقارت بنگرد; اگر احترام لازم را به آن ها نمى گذارد، دست کم ایشان را تمسخر نکند و حقیر نشمارد. خداوند متعال در قرآن مى فرماید (حجرات: 11); هرگز نباید قومى قوم دیگر را مسخره و استهزا کنند شاید آن قوم که مسخره شان مى کنید بهترین مؤمنان باشند. چه بسا همین افرادى که امروز زیردست هستند، فردا زبردست شوند و استعدادهایشان شکوفا گردد. اخلاق اسلامى اقتضا مى کند که مردم نسبت به زیردستان خود به چشم حقارت نگاه نکنند و به آن ها احترام بگذارند:
تک تک افراد امت نسبت به امام و رهبرشان مسؤولیت خاصى دارند. البته منظور از امام و رهبر، صرفاً شخصى نیست که جانشین امام زمان (عج) است، بلکه منظور شخصى است که در رأس یک جامعه و یا یک گروه قرار دارد و از موقعیت ممتازى برخوردار است که دیگران چنین موقعیتى را ندارند. رهبر و پیشواى امت، از دو حال خارج نیست: یا صلاحیت و شایستگى لازم براى تصدى چنین مسؤولیتى را دارد و یا از اهلیت و شرایط لازم برخوردار نیست. اگر مردم یک جامعه و یا یک مجموعه اى در تعیین رهبر و یا مدیر خود نقش دارند، نباید بگذارند کسانى این مسؤولیت را در دست بگیرند که از عقل و تدبیر لازم برخوردار نیستند; زیرا اگر مدیرى نااهل باشد، مجموعه تحت مدیریت خود را خراب مى کند. اما اگر کسى اهلیت لازم را براى مسؤولیتى که پذیرفته است دارد نباید با او درافتاد: نزاع کردن با کسانى که صلاحیت مسؤولیت را دارند جز این که موجب تحلیل رفتن نیروهاى جامعه مى شود، فایده دیگرى ندارد. البته ممکن است مدیرى اشتباه کند، ولى ما نباید آن اشتباه را به رخ او بکشیم و بهانه اى براى نزاع و درگیرى درست کنیم; زیرا این کار به صلاح جامعه نیست. قرآن کریم در این زمینه مى فرماید (انفال: 46); و هرگز راه اختلاف و تنازع نپویید که در اثر تفرقه سست و ضعیف خواهید شد.
اما مردم تا آن جا که مى توانند نباید بگذارند کسانى که عقل و تدبیر لازم براى مدیریت را ندارند، آن موقعیت را به دست بیاورند. انسان نباید به طور کامل در اختیار کسانى باشد که صلاحیت لازم براى آن مسؤولیت را ندارند:
برخى تصور مى کنند معنى تواضع این است که انسان در زندگى اجتماعى و در برخورد با دیگران باید آن چنان تسلیم و رام باشد که هر کسى هر چه مى خواهد بتواند بر او تحمیل کند.این اسمش تواضع نیست، بلکه نوعى بى عقلى است. این کار موجب مى شود تا نعمت ها و استعدادهایى که خداوند در وجود انسان به ودیعت نهاده است شکوفا نشود و جامعه هم از آن ها استفاده نکند. معناى تواضع و فروتنى این نیست که انسان هیچ گونه موقعیت اجتماعى نداشته باشد و همه بتوانند خواسته هایشان را بر او تحمیل کنند و او نیز هیچ گونه اظهار وجودى نکند. البته انسان باید مواظب باشد که به غرور، خودخواهى و خودپسندى مبتلا نگردد; یعنى خودش را بیش از آن چه هست نپندارد. خود بزرگ بینى موجب مى شود که انسان موقعیت خود را در نظر دیگران بالاتر نشان دهد و به غرور مبتلا گردد که زمینه سقوط او را فراهم مى سازد. اساس سقوط شیطان، غرور و خود بزرگ بینى او بود. شخصیت هاى بزرگى به واسطه کبر و غرور زیاد به انحراف و انحطاط کشیده شدند تا آن جا که دیگر خدا را به خدایى قبول نداشتند! انسان باید بین افراط و تفریط راه میانه را برگزیند; نه آن چنان مغرور باشد و خودش را فوقِ همه بداند و اصلاً در مقابل دیگران تواضع نداشته باشد و نه آن چنان خودش را خوار و کوچک شمارد که دیگران نیز براى او هیچ موقعیتى قایل نباشند. این کار موجب مى شود که استعدادهاى انسان ظهور پیدا نکند و جامعه هم از آن ها بهره مند نشود و نعمت هاى خدا به هدر برود.
از نظر بینش توحیدى، انسان نباید به دیگران امیدوار باشد، بلکه فقط باید توجه اش به خدا باشد و از او کمک بخواهد. توجه به خدا از یک سو، موجب بى نیازى از خلق مى شود و از سوى دیگر، موجب مى شود که انسان استعدادهاى خدادادى اش را به کار گیرد تا شکوفا گردد. انسان با این کار خود علاوه بر این که شخصیت اجتماعى و عزت و احترام پیدا مى کند، ارتباطش نیز با خدا تقویت مى گردد. اگر انسان براى رفع احتیاجش دست خود را به سوى مردم دراز کند، خواه ناخواه به همان اندازه پیش آن ها خوار مى شود، اما اگر انسان احتیاجش را به خدا بگوید پیش هیچ کس خوار نمى شود و احترام و آبرویش نزد همه محفوظ است. ارتباط با خدا اساس همه کمالات انسانى و اسلامى است.
ادامه دارد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، روایت 1، باب 24، ص 281
2ـ همان، ج 78، روایت 108، باب 23، ص 251
رابطه انسان با مال دنیا از چند منظر قابل بررسى است; یک جهت آن مربوط به دل بستگى انسان به مال دنیا مى شود. در این خصوص، تفاوتى بین مال زیاد و مال کم و جود ندارد; ممکن است کسى مال اندکى هم داشته باشد، ولى دل بستگى اش به آن بسیار زیاد باشد. دل بستگى انسان به مال دنیا، کم یا زیاد، مطلقاً مبغوض است، منتها مبغوضى که به حد حرمت نمى رسد، اما مى تواند انسان را به معصیت بکشاند. اگر دل بستگى به مال دنیا به گونه اى باشد که مانع صبر انسان در راه انجام وظیفه شرعى گردد و یا به حدى باشد که موجب کوچک ترین ضربه و آسیبى به فعالیت هاى انسان از قبیل عبادت و تحصیل گردد، بسیار مذموم است. بنابراین، وظیفه انسان است که با این گونه دلبستگى ها مبارزه نماید. بهترین حالت در این زمینه این است وجود و عدم مال دنیا براى انسان على السویه باشد; یعنى اگر مالک مال دنیا بود، زیاد خوشحال نشود و اگر هیچ چیز نداشت و یا اموال خود را از دست داد، خیلى غصه دار و ناراحت نگردد; چرا که هر دو حالت براى او وسیله آزمایش و امتحان الهى است: (حدید: 23); ـ این را بدانید ـ تا هرگز بر آن چه از دست شما رود دلتنگ نشوید و به آنچه به شما رسد دلشاد نگردید. البته گفتن این مطلب آسان است، اما رسیدن به آن، کار چندان آسانى نیست.
یکى از راه هاى پیدایش این حالت در انسان این است که انسان سعى کند مقدارى از دارایى خود را، آن هم از چیزهایى که دوست دارد، در حدى که برایش میسّر است در راه خدا انفاق کند (آل عمران: 92); شما هرگز به مقام نیکوکاران و خاصان خدا ـ یا درجات عالیه بهشت ـ نخواهید رسید مگر آن که از آنچه دوست مى دارید در راه خدا انفاق کنید.
البته حسن تلاش براى انفاق در راه خدا یک شرط دارد و آن این است که کسب مال و ثروت به انگیزه انجام مستحبات، موجب بازماندن انسان از واجبات و مسائل اصلى و مهم وى نگردد. مثلاً اگر یک محصل علوم دینى، مجتهد، محقق و یا یک مدرّس به انگیزه انفاق در راه خدا، تمام وقت و نیرو و فکر و ذهن خود را صرف کسب ثروت اندوزى و مال دنیا کند به گونه اى که از وظیفه اصلى اش، یعنى تحصیل و تحقیق، بازبماند، کار مطلوبى انجام نداده و در واقع واجب را فداى مستحب کرده است.
پرداختن به کارى که موجب ترک واجبى مى شود شبهه حرمت پیدا مى کند. بنابراین، همیشه کسب مال حتى به انگیزه صحیح و نیت مطلوب، مطلقاً مطلوب نیست، شرطش این است که مزاحم با یک تکلیف ارجحى نباشد; اگر مزاحم با تکلیف واجبى باشد، انجام آن حرام است و اگر مزاحم با یک تکلیف مستحب ارجحى باشد، پرداختن به آن در حکم مکروه است. پس اگر انگیزه کسب مال، انجام تکلیف واجبى باشد، مـطـلـوب،
بلکه واجب است و نیز اگر به انگیزه انجام کار مستحبى باشد که مزاحم با تکلیف واجب یا تکلیف ارجحى نیست، مستحب است. ممکن است انسان اموال زیادى هم در اختیار داشته باشد، اما خودش از آن استفاده نکند. این هم در واقع به انگیزه انسان برمى گردد; یک وقت مصرف نکردن به این دلیل است که انسان دوست دارد مالش دست نخورده باقى بماند. به این حالت بخل مى گویند که از نظر اسلام بسیار مذموم و نامطلوب است.
اما اگر استفاده نکردن از مال و ثروت به این انگیزه باشد که انسان به لذایذ دنیا عادت نکند، هدفى والا و مطلوب به شمار مى آید. انسان وقتى از داشتن چیزى لذت ببرد، ناخوداگاه به آن علاقه مند مى شود. معمولاً نحوه شکل گیرى محبت ها این گونه است; یعنى انسان از یک چیزى لذتى مى برد، سپس کم کم از آن خوشش مى آید و دلش مى خواهد همیشه آن را داشته باشد. بنابراین، یکى از راه هاى عدم دل بستگى به مال دنیا این است که انسان کم تر از آن استفاده کند تا از آن ها کم تر لذت ببرد. اگر انسان به این انگیزه که به مال دنیا دل بستگى پیدا نکند، کم مصرف نماید به صفت زهد که مطلوب اولیاى خدا و یکى از اوصاف کمالیه است، دست پیدا خواهد کرد. زاهد بودن به معناى فاقد بودن نیست; انسان ممکن است ثروت زیادى هم داشته باشد، اما زاهد باشد. معروف است که حضرت سلیمان(علیه السلام) با وجود آن همه مواهب زیادى که خداوند به او داده بود به نان جویى، آن هم از دست رنج خودش، قانع بود; یعنى در عین داشتن ثروت کلان، زاهدانه زندگى مى کرد.
رابطه دیگرى که انسان با مال دنیا پیدا مى کند، از جهات اخلاقى و ارزشى است; از این حیث ممکن است صفات اخلاقى خوب یا بدى در انسان شکل گیرد. اگر انسان شیفته مال دنیا باشد، به حدى که آن را ارزش بداند، در صورت ازدیاد مالش از فرط خوشحالى ـ به اصطلاح ـ خودش را گم مى کند. در زبان عرب، به این حالت از خوشحالى زیاد که به واسطه برخوردارى از یک نعمت، به انسان دست مى دهد، «بطر» مى گویند.
عکسِ این حالت نیز زمانى است که انسانِ صاحب مال و توانگرى، با از دست دادن ثروتش غصه دار شود، به گونه اى که از فرط ناراحتى، آرامش و سلامت روانى خود را نیز از دست بدهد.
این دو حالت، لازمه دل بستگى به دنیاست; اگر انسان علاقه اى به مال دنیا نداشته باشد و فقط آن را براى انجام وظایف بخواهد، هیچ گاه دل بسته آن نمى شود. انسان باید ببیند در این موقعیت که قرار گرفته است چه وظیفه اى دارد; انفاق در راه خدا در اوج توانمندى، یا صبر و شکیبایى در نهایت فقر، از وظایف انسان است که نوعى عبادت نیز به شمار مى رود.
کسى که هدفش آخرت است، نه با به دست آوردن مال خیلى خوشحال مى شود و نه با از دست دادن آن غمگین و افسرده. این بخش از روایت هم ناظر به این حالت است; آن گاه که مال زیادى دارى و توانگر هستى سرمست مشو.
خداوند انسان هایى را که از فرط شادى سرمست مى شوند و ـ به اصطلاح ـ خودشان را گم مى کنند دوست ندارد; (قصص: 76) همچنین خداوند انسان هایى را که با از دست دادن مال و ثروتشان از زندگى سیر مى شوند، به گونه اى که دیگر نه حوصله معاشرت با کسى دارند و نه حوصله درس خواندن و درس دادن، دوست ندارد. این حالت مخصوص انسان هایى است که از تربیت صحیح دینى محروم بوده و هدف از زندگى را به درستى نشناخته اند (معارج: 19 ـ 23); انسان مخلوقى طبعاً حریص و بى صبر است. چون شر و زیانى به او رسد، سخت جزع و بى قرارى کند و چون مال و دولتى به او رو کند ـ بخل ـ ورزد و منع ـ احسان ـ نماید. مگر نمازگزاران حقیقى. نجات یافتن انسان از این حالت هاى پَست، که به دلیل ضعف نفس است، در گرو ایجاد رابطه با خداست که بهترین نمود و جلوه آن نماز است. بنابراین، انسان باید سعى کند که هر دو حالت بطر (در حالت غنا و ثروتمندى) و جزع (در حال فقر و مصیبت) را از خود دور کند.
اشکال مختلف ارتباط انسان ها با یکدیگر
از دیگر مسائل اخلاقى، نوع رابطه انسان ها با هم دیگر است که داراى جهات مختلفى مى باشد. انسان ها در معاشرتشان با یکدیگر گاهى دچار حالت افراط و تفریط مى شوند; بعضى ها آن قدر خشک و عبوس برخورد مى کنند که هیچ کس رغبت نمى کند با آن ها معاشرت نماید، از آن طرف هم انسان هاى منفعلى هستند که هر کسى و در هر حالى مى تواند آن ها را تحت تأثیر قرار بدهد. این افراط و تفریط ها در روابط انسانى، هر دو مذموم است. از یک طرف، انسان نباید آن قدر خشن و تندخو و عبوس باشد که دیگران رغبتى در معاشرت با او نداشته باشند و از سوى دیگر، نباید آن قدر منفعل باشد که هر کسى و به هر صورتى که بتواند در او اثر بگذارد. خداوند انسان ها را براى یکدیگر نعمت قرار داده است. آن ها باید در یکدیگر تأثیر و تأثر داشته باشند; هر یک به دیگرى نفعى برساند، البته در جهت تکامل فرد مقابل. بنابراین، باید انسان ها با یکدیگر تعامل داشته باشند تا هدف از زندگى اجتماعى تأمین گردد. اگر بنا باشد که همه افراد عبوس و خشن باشند، طبیعى است که اُلفتى بین آن ها برقرار نمى شود، تعامل و همکارى و دوستى و صمیمیتى هم نخواهد بود و در نتیجه از یکدیگر استفاده اى هم نخواهند برد. حال آن که خداوند این دو را نعمت براى هم قرار داده که از یکدیگر بهره ببرند. چنانچه این مهم تحقق نیابد، در واقع نقض غرض شده است.
نکته حایز اهمیت در این زمینه این است که همیشه نباید یک نفر منفعل باشد و یک نفر مؤثر. براى این که فرد همیشه منفعل واقع نگردد، باید براى خودش شخصیتى قایل باشد; این طور نباشد که در مقابل همه چیز و همه کس سر تسلیم فرود آورد و هر کسى، در هر وقتى و به هر صورتى بتواند او را تحت تأثیر قرار بدهد. نرم بودن بیش از حد علاوه بر این که موجب انفعال فرد مى گردد، اصلاً شخص را در نظر دیگران خوار و زبون مى کند به گونه اى که از چشم مردم مى افتد و مردم او را یک انسان پَست و فرومایه تلقى مى کنند و به او بها و اهمیتى نمى دهند. بنابراین، انسان نباید آن قدر خشک و خشن باشد که مردم از نزدیک شدن به او کراهت داشته باشند و نه آن قدر نرم و منفعل که هیچ مقاومتى در مقابل دیگران نداشته باشد. اگر چنین بود، همه به چشم حقارت به او مى نگرند انسان باید به گونه اى رفتار کند که هم مردم با رغبت با او تعامل داشته باشند و هم کاملاً در اختیار دیگران نباشد تا از تفکر و عبادت و زندگى خود باز نماند.
هر کسى با توجه به شرایط سنى و ارثى و نیز استعدادهاى جسمى و فکرى خود، از یک جایگاه و پایگاه اجتماعى خاصى در جامعه برخوردار است. طبعاً کسانى در جامعه از نظر اجتماعى، در همان مسیرى که انسان به پیش مى رود، داراى موقعیت بالاترى هستند و کسانى نیز در مرتبه پایین ترى قرار دارند. معمولاً هر موقعیتى که انسان در اجتماع داشته باشد، یک مرتبه بالاتر و پایین تر آن را دیگران دارند. انسان چگونه باید روابط خود را با دیگران در این جهت تنظیم نماید؟ انسان نمى تواند سلسله مراتب اجتماعى را نادیده بگیرد و چنین بپندارد که چون روح صفا و معنویت، مطلوب اسلام است، لذا همه را باید در یک سطح تلقى کرد. این تصور نادرستى است; زیرا خواه ناخواه در جامعه کسانى هستند که موقعیتشان از ما بهتر است و در مرتبه بالاترى قرار دارند. مثلاً، استاد نسبت به شاگرد، کارفرما نسبت به کارمند یا کارگر، و پدر نسبت به فرزند از موقعیت برترى برخوردارند و یا در ارتش و نیروهاى انتظامى سلسله مراتب شناخته شده اى وجود دارد. آیا انسان به این بهانه که در اسلام همه افراد مساوى هستند، مى تواند در مقام رقابت، خصومت، کارشکنى و نافرمانى با کسانى برآید که موقعیت اجتماعى بهترى در جامعه دارند؟ درست است که روایات بسیارى در زمینه مساوى بودن مردم وجود دارد ـ و از جمله این روایت که مى فرماید:1 همه مردم مانند دندانه هاى شانه با هم مساوى هستند ـ اما معناى صحیح این گونه روایت این نیست که در سلسله مراتب اجتماعى، موقعیت هاى افراد باید نادیده گرفته شود، بلکه به این معناست که همه مردم در مقابل خدا و قانون مساوى هستند. روابط اجتماعى در مواردى ایجاب مى کند که این سلسله مراتب محفوظ باشد. بنابراین، انسان باید به کسى که در یک مرتبه اجتماعى بالاترى قرار دارد احترام بگذارد و در مقام ستیزه جویى و رقابت خصمانه با او برنیاید. معمولاً چنین حالت هایى در افراد ضعیف النفس به چشم مى خورد. بخش عمده اى از پرخاشگرى ها ناشى از احساس حقارت مى باشد; انسان براى جبران احساس حقارتش، با کسى که موقعیت اجتماعى بالاترى دارد درمى افتد تا از این طریق خود را هم سطح او جلوه دهد! از آن جایى که حفظ این سلسله مراتب به نفع جامعه اسلامى است، انسان باید آن ها را رعایت کند. مادامى که این شرایط محفوظ است و موقعیت هاى اجتماعى به صورت معقول برقرار مى باشد، نباید انسان با کسى که در یک مرتبه بالاتر اجتماعى قرار دارد ستیزه جویى کند. انسان مؤمن باید موقعیت اجتماعى خود را درک کند و براى حفظ مصالح جامعه نسبت به کسانى که مرتبه بالاترى دارند احترام قایل باشد و با آن ها درنیفتد: این فراز از سخن حضرت مؤید این مطلب است که در اسلام سلسله مراتب اجتماعى پذیرفته شده است و این گونه نیست که همه مردم در موقعیت هاى اجتماعى مختلف یکسان باشند.
از سوى دیگر، انسان نباید به کسانى که از نظر موقعیت هاى اجتماعى پایین تر از او قرار دارند به چشم حقارت بنگرد; اگر احترام لازم را به آن ها نمى گذارد، دست کم ایشان را تمسخر نکند و حقیر نشمارد. خداوند متعال در قرآن مى فرماید (حجرات: 11); هرگز نباید قومى قوم دیگر را مسخره و استهزا کنند شاید آن قوم که مسخره شان مى کنید بهترین مؤمنان باشند. چه بسا همین افرادى که امروز زیردست هستند، فردا زبردست شوند و استعدادهایشان شکوفا گردد. اخلاق اسلامى اقتضا مى کند که مردم نسبت به زیردستان خود به چشم حقارت نگاه نکنند و به آن ها احترام بگذارند:
تک تک افراد امت نسبت به امام و رهبرشان مسؤولیت خاصى دارند. البته منظور از امام و رهبر، صرفاً شخصى نیست که جانشین امام زمان (عج) است، بلکه منظور شخصى است که در رأس یک جامعه و یا یک گروه قرار دارد و از موقعیت ممتازى برخوردار است که دیگران چنین موقعیتى را ندارند. رهبر و پیشواى امت، از دو حال خارج نیست: یا صلاحیت و شایستگى لازم براى تصدى چنین مسؤولیتى را دارد و یا از اهلیت و شرایط لازم برخوردار نیست. اگر مردم یک جامعه و یا یک مجموعه اى در تعیین رهبر و یا مدیر خود نقش دارند، نباید بگذارند کسانى این مسؤولیت را در دست بگیرند که از عقل و تدبیر لازم برخوردار نیستند; زیرا اگر مدیرى نااهل باشد، مجموعه تحت مدیریت خود را خراب مى کند. اما اگر کسى اهلیت لازم را براى مسؤولیتى که پذیرفته است دارد نباید با او درافتاد: نزاع کردن با کسانى که صلاحیت مسؤولیت را دارند جز این که موجب تحلیل رفتن نیروهاى جامعه مى شود، فایده دیگرى ندارد. البته ممکن است مدیرى اشتباه کند، ولى ما نباید آن اشتباه را به رخ او بکشیم و بهانه اى براى نزاع و درگیرى درست کنیم; زیرا این کار به صلاح جامعه نیست. قرآن کریم در این زمینه مى فرماید (انفال: 46); و هرگز راه اختلاف و تنازع نپویید که در اثر تفرقه سست و ضعیف خواهید شد.
اما مردم تا آن جا که مى توانند نباید بگذارند کسانى که عقل و تدبیر لازم براى مدیریت را ندارند، آن موقعیت را به دست بیاورند. انسان نباید به طور کامل در اختیار کسانى باشد که صلاحیت لازم براى آن مسؤولیت را ندارند:
برخى تصور مى کنند معنى تواضع این است که انسان در زندگى اجتماعى و در برخورد با دیگران باید آن چنان تسلیم و رام باشد که هر کسى هر چه مى خواهد بتواند بر او تحمیل کند.این اسمش تواضع نیست، بلکه نوعى بى عقلى است. این کار موجب مى شود تا نعمت ها و استعدادهایى که خداوند در وجود انسان به ودیعت نهاده است شکوفا نشود و جامعه هم از آن ها استفاده نکند. معناى تواضع و فروتنى این نیست که انسان هیچ گونه موقعیت اجتماعى نداشته باشد و همه بتوانند خواسته هایشان را بر او تحمیل کنند و او نیز هیچ گونه اظهار وجودى نکند. البته انسان باید مواظب باشد که به غرور، خودخواهى و خودپسندى مبتلا نگردد; یعنى خودش را بیش از آن چه هست نپندارد. خود بزرگ بینى موجب مى شود که انسان موقعیت خود را در نظر دیگران بالاتر نشان دهد و به غرور مبتلا گردد که زمینه سقوط او را فراهم مى سازد. اساس سقوط شیطان، غرور و خود بزرگ بینى او بود. شخصیت هاى بزرگى به واسطه کبر و غرور زیاد به انحراف و انحطاط کشیده شدند تا آن جا که دیگر خدا را به خدایى قبول نداشتند! انسان باید بین افراط و تفریط راه میانه را برگزیند; نه آن چنان مغرور باشد و خودش را فوقِ همه بداند و اصلاً در مقابل دیگران تواضع نداشته باشد و نه آن چنان خودش را خوار و کوچک شمارد که دیگران نیز براى او هیچ موقعیتى قایل نباشند. این کار موجب مى شود که استعدادهاى انسان ظهور پیدا نکند و جامعه هم از آن ها بهره مند نشود و نعمت هاى خدا به هدر برود.
از نظر بینش توحیدى، انسان نباید به دیگران امیدوار باشد، بلکه فقط باید توجه اش به خدا باشد و از او کمک بخواهد. توجه به خدا از یک سو، موجب بى نیازى از خلق مى شود و از سوى دیگر، موجب مى شود که انسان استعدادهاى خدادادى اش را به کار گیرد تا شکوفا گردد. انسان با این کار خود علاوه بر این که شخصیت اجتماعى و عزت و احترام پیدا مى کند، ارتباطش نیز با خدا تقویت مى گردد. اگر انسان براى رفع احتیاجش دست خود را به سوى مردم دراز کند، خواه ناخواه به همان اندازه پیش آن ها خوار مى شود، اما اگر انسان احتیاجش را به خدا بگوید پیش هیچ کس خوار نمى شود و احترام و آبرویش نزد همه محفوظ است. ارتباط با خدا اساس همه کمالات انسانى و اسلامى است.
ادامه دارد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، روایت 1، باب 24، ص 281
2ـ همان، ج 78، روایت 108، باب 23، ص 251