آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

تشیع، مرامى جز اسلام راستین و به تعبیر امام خمینى(رحمه الله) «اسلام ناب محمدى»، نیست که خداى تعالى آن را بر پیامبرش، محمد مصطفى(صلى الله علیه وآله)، نازل کرده و به وسیله آن حضرت، قوانین و مقررات آن را تشریع فرموده و به دینى جز اسلام راضى نشده: «و رضیت لکم الاسلام دیناً» (مائده: 5) و دینى جز آن را نپذیرفته: «الدین عندالله الاسلام فمن یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه» (آل عمران: 3) چنان که پیامبران پیشین نیز کیشى جز اسلام نداشتند و به مکتبى جز اسلام دعوت نمى کردند: «ما کان ابراهیم یهودیاً و لانصرانیاً لکن کان حنیفاً مسلماً» (آل عمران: 2). این مقال بر آن است که با نگاهى گذرا بر تاریخ تشیع، در قرن اول و دوم هجرى، به تولد و توسعه آن در بستر اسلام اشاره نماید.
معناى شیعه
واژه شیعه در لغت، از ماده «شیع» به معناى مشایعت، پیروى و شجاعت است.1 همچنین بر پیروان و یاران اطلاق مى شود; چنان که غالباً بر یاران و پیروان على(علیه السلام) اطلاق مى گردد.2 ابن خلدون مى گوید: «بدان که شیعه در لغت عبارت است از یاران و پیروان و در عرف فقها و متکلمان گذشته و حال، به پیروان على(علیه السلام) و فرزندانش اطلاق مى شود.»3
با گسترش تشیع، علاوه بر نام شیعه، به تدریج عناوین دیگرى همچون علوى، امامى، حسینى، اثناعشرى، خاصه، جعفرى، ترابى و رافضى بر شیعیان و دوستداران خاندان رسالت اطلاق مى شد; اگرچه عموم محبّان اهل بیت(علیهم السلام) را نیز شیعه مى گفتند. این القاب و عناوین به مناسبت ها و حیثیت هاى مختلفى در مورد شیعیان استعمال مى شد. به دلیل رودررویى یاران على(علیه السلام) با طرفداران بنى امیه، آنان را «علوى» مى گفتند; همان طور که به طرفداران بنى امیه، «عثمانى» اطلاق مى شد.4 عنوان «امامى» در مقابل «زیدیه»5 و «قطعیه» در مقابل «واقفیه مى باشد.6 همچنین به خون خواهان امام حسین(علیه السلام) «حسینیه» مى گفتند7 و به لحاظ نحله فقهى در مقابل مذاهب اربعه اهل سنت، عنوان جعفریه را در مورد شیعیان به کار مى بردند.
گاهى نیز از سوى مخالفان، القابى به جهت طعنه و تحقیر به شیعیان گفته مى شد، چنان که از زمان معاویه، بنى امیه و اهل شام با توجه به لقب ابوترابِ على(علیه السلام)، به شیعیان ترابى مى گفتند،8 همچنین پس از قیام زید بن على در کوفه و شهادت وى، مخالفان و دشمنان شیعه، به آنان رافضى اطلاق مى کردند.9
آغاز تشیع
برخى از مخالفان شیعه، آغاز تشیع را مربوط به اعصار و مقاطع تاریخى پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دانسته اند; در حالى که نام شیعه نخستین بار در احادیث نبوى بر پیروان و دوستداران على(علیه السلام)اطلاق مى شد. از جمله این که: «على و شیعیانش رستگاران روز قیامت هستند.»10
ابن ابى الحدید نیز مى نویسد: «عالمان معتزلى خود را شیعه حقیقى مى دانند که در روایات وعده بهشت به آنان داده شده است.»11ابن حجر هتیمى نیز مى گوید: «منظور این احادیث، این شیعیان نیستند، بلکه دوستداران و خاندان على(علیه السلام) هستند که اهل بدعت نباشند.»12
مصادیق شیعه، درهمان عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مشخص بود. محمد کرد على از دانشمندان اهل سنّت مى گوید: «عده اى از صحابه در عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)معروف به شیعه على بودند.»13 و در موارد متعددى على(علیه السلام) به پیروان خودشیعه اطلاق مى کرد.14
به هر حال، حقیقت تشیع که همان دوستى و متابعت و مقدم دانستن على(علیه السلام) مى باشد، به زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) برمى گردد، آن گاه که آن حضرت با سخنان خود مردم را به پیروى على و خاندانش فرمان مى داد که واقعه غدیر خم از این جمله است، ابن ابى الحدید نیز مى گوید: «این اخبار را محدثانى نقل کرده اند که هیچ کس آن ها را به رفض و تشیع متهم نکرده است و حتّى قائل به افضلیت و تقدم على(علیه السلام) بر دیگران نبوده اند.»15
موقعیت على(علیه السلام) در میان صحابه
امیرمؤمنان(علیه السلام) به جهت قرابت با پیامبر اکرم و سابقه درخشان و جهادش در اسلام و فضایل و سجایاى شخصى از موقعیت عالى و بى نظیرى برخوردار بود و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در آغاز بعثت، در جریان نزول آیه انذار، جایگاه آن جناب را در اسلام به عنوان وصى و وزیر خویش تعیین فرمود و این مطلب در سال هاى آخر عمر پیامبر عمومى تر شد. در نتیجه تأکید رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) بر مقام و منزلت على(علیه السلام)به گونه اى که او را از خود مى شمرد و آزار او را آزار خود تلقى مى کرد،16 کینه و حسد قریش نسبت به ایشان به فزونى گذاشت. در آیه کریمه، در جریان مباهله نیز خداى تعالى او را جان پیامبر معرّفى کرده است.17 بدین لحاظ عموم مسلمانان انتظار داشتند که پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، ایشان به جاى آن حضرت تکیه خواهد زد و این مطلب بیش از هر چیز، از اشعارى که در خلال جریان سقیفه سروده مى شد، مشهود است.18 و به همین دلیل آنان که هنگام رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در مدینه نبودند، وقتى که به مدینه برگشتند و ابوبکر را بر مسند خلافت دیدند، سخت برآشفتند.19 اما هیچ گاه صحابه پیامبر نتوانستند مقام على(علیه السلام) را فراموش کنند. و به نقل مرحوم امینى حدیث غدیر را 110 تن از صحابه نقل کرده اند.20
نقش قریش در واقعه سقیفه
نقش قریش در واقعه سقیفه بسیار پررنگ و فعال بوده است به گونه اى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) در موارد متعددى به ظلم و تعدّى قریش نسبت به خود اشاره کرده است.21اما درباره علل عداوت و دشمنىقریش باخاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى توان به مواردى اشاره کرد:
1ـ ریاست طلبى قریش
قریش در عصر جاهلیت داراى موقعیت ممتازى در میان عرب هاى جزیرة العرب بودند. ابوالفرج اصفهانى در این زمینه مى نویسد: «اقوام عرب در هر چیزى جزشعر، قریش رامقدم مى داشتند.»22 آنان به دلیل خوى انحصارطلبى و برترى جویى خود، از پذیرش دعوت پیامبراسلام(صلى الله علیه وآله)سرباز زدند و با آن حضرت دشمنى نموده و باخلافت ایشان مقابله کردند، عمر پیوسته به ابن عباس مى گفت: «عرب نمى خواهد که نبوت وخلافت درشمابنى هاشم جمع باشد».23
2ـ رقابت و حسادت قبیلگى
از زمان جاهلیت، میان بنى هاشم و سایر تیره هاى قریش رقابت وجود داشت، در جریان حفر زمزم توسط عبدالمطلب نخستین بار تمام تیره هاى قریش در مقابل بنى هاشم قرار گرفتند و آنان حاضرنشدند که افتخار حفر زمزم تنها از آن عبدالمطلب باشد.24 و به همین دلیل ابوجهل مى گفت: «ما با بنى هاشم،بر سر تصاحب شرف رقابت مى کردیم، آن ها به مردم طعام مى دادند، ما نیز به آنان طعام مى دادیم... تا این که گفتند: از ما پیامبرى مبعوث شده که از آسمان بر او وحى نازل مى شود، هرگز نمى پذیریم.»25
3ـ دشمنى قریش با شخص على(علیه السلام)
بالاخره مهم ترین دلیل محرومیت على(علیه السلام)، مخالفت قریش با ایشان و عناد و خصومت آنان با شخص آن حضرت بود; زیرا قریش از جانب على(علیه السلام)متحمل خسارت شدید شده بودند و آن حضرت در جنگ هاى عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) پدران، برادران و خویشان کافِر آنان را کشته بود.
سکوت امیرمؤمنان
به طور کلى مى توان گفت که امیرمؤمنان على(علیه السلام) مصلحت اسلام و مسلمانان را در نظر گرفت و سکوت اختیار کرد; چنان که در خطبه شقشقیه مى فرماید: «... من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پیچیدم (کنار رفتم) در حالى که در این اندیشه فرورفته بودم که آیا با دست تنها (بدون یاور) بپاخیزم و یا در محیط پر خفقان و ظلمتى که پدید آورده اند، صبر کنم. محیطى که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان باایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وادارد. (عاقبت) دیدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیک تر است، لذا شکیبایى ورزیدم...»26 در مورد فلسفه سکوت ایشان، با توجه به سخنان آن حضرت، مى توان به علل و عوامل دیگرى چون: پرهیز از تفرقه میان مسلمانان و حفظ وحدت آنان، خطر مرتدان و حفظ عترت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، اشاره نمود.27
تشکّل عینى و سیاسى شیعه پس از سقیفه
گشتند.28 و چون على(اگرچه با تشکیل سقیفه، على(علیه السلام) از صحنه سیاست دور ماند،ولى شیعه به عنوان گروهى ویژه، با جهت گیرى سیاسى خاص، پس از واقعه سقیفه شکل گرفت و به طور انفرادى و دسته جمعى از حقانیت على(علیه السلام) دفاع کرد. ایشان ابتدا در خانه حضرت فاطمه(علیها السلام) جمع شدند و از بیعت امتناع ورزیدند که در نتیجه این تجمع، با هجوم عمال سقیفه روبه رو علیه السلام)به خاطر مصلحت اسلام راضى به برخورد خشونت آمیز نبودند، از شیعیان خواستند با بحث و مناظره به مقابله با مخالفان برخیزند. از جمله مى توان به مناظره دوازده تن از آنان با ابوبکر در روز جمعه، در مسجدالنبى اشاره کرد که طبرسى از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است.29 علاوه بر این، در طول 25 سال حکومت خلفاى سه گانه و سکوت حضرت على(علیه السلام) همواره شیعیان صحابى،على(علیه السلام)را به عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین بر حق معرفى مى کردند. سرانجام از طریق همین صحابه شیعى، تشیع به نسل هاى بعد و تابعان منتقل شد. در اثر تلاش هاى اینان بود که در اواخر حکومت عثمان، از لحاظ سیاسى زمینه براى خلافت على(علیه السلام) مهیّا شد.
صحابیان شیعى
گرچه امیرمؤمنان در مقابل دست اندرکاران و جمع محفلى سقیفه نشینان بى یاور ماند و مردم او را تنها گذاشتند، ولى به تدریج، صحابیان پیامبر به اشتباه خود پى برده و به طریق حق رهنمون شدند. شیخ طوسى در این باره مى گوید: «از جمله نخستین صحابیانى که به طریق حق برگشتند و به امامت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) قائل شدند، عبارتند از: ابوالهیثم بن تیهان، ابوایوب، خزیمة بن ثابت، جابر بن عبدالله انصارى، زید بن ارقم، ابوسعید سهل بن حنیف، براء بن مالک، عثمان بن حنیف، عبادة بن صامت، قیس بن سعد، عدى بن حاتم، عمرو بن حمق، عمران بن حصین، بریده اسلمى و مردم زیاد دیگرى»30 که از آن ها به «بشر کثیر» تعبیر مى کند.
سیدعلى خان شیرازى نیز پس از شمارش صحابیان شیعى در دو باب صحابیان شیعى بنى هاشم و غیربنى هاشم،31 مى گوید: «بدان که تعداد کثیرى از صحابیان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برگشتند که شمارش آن ها براى ما ممکن نیست و ناقلان اخبار اتفاق دارند که اکثر صحابه در جنگ هاى امیرمؤمنان همراه آن حضرت بودند.»32
اکثر صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جنگ هاى على(علیه السلام) با ناکثین و قاسطین و مارقین همراه آن حضرت بودند. شیخ مفید هزار و پانصد تن از آنان را که در جنگ جمل کنار امیرمؤمنان بودند، از معتقدان به امامت آن جناب مى داند.33
ادوار تحول تاریخى شیعه
جامعه شیعه پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، تا پایان قرن دوم هجرى، فراز و نشیب ها و ادوار مختلفى را طى کرد که مى توان به سه دوره کلى اشاره کرد:
الف ـ عصر خلفاى اولیه
این دوره از سقیفه تا پایان خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) را دربرمى گیرد. در این دوره تشیع به همت صحابیان بزرگوارى چون سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد، حذیفة بن یمان و بر اساس قرآن و سنّت رشد کرد، تا این که پس از قتل عثمان زمینه براى خلافت امیرمؤمنان مهیا شد. در این عصر بود که شیعیان به مرام خویش تظاهر مى کردند وخود راعلوى على(علیه السلام) معرفى مى نمودند.34
ب ـ عصر امویان
عصر امویان دشوارترین و بحرانى ترین عصر تاریخ تشیع مى باشد که از سال 40 هـ شروع و تا سال 132 هجرى ادامه یافت. همه خلفاى اموى به استثناى عمر بن عبدالعزیز، دشمن سرسخت شیعه بودند. البته پس از هشام، امویان سرگرم مقاومت در برابر شورش هاى داخلى و نهضت عباسیان بودند و از سخت گیرى هاى گذشته خبرى نبود. لازم به ذکر است که خلفاى اموى در شام (کانون بنى امیه) مى زیستند و بیش تر از طریق حاکمان خون ریز مناطقِ شیعه نشین، بر شیعیان فشار مى آوردند. از میان آنان زیاد، عبیدالله بن زیاد و حجاج بن یوسف گوى سبقت را از دیگران ربوده بودند.
به نقل مسعودى، «هنگام مرگ حجّاج، در زندان مشهور وى پنجاه هزار مرد و سى هزار زن زندانى بودند که شانزده هزارنفر از آنان عریان و بى لباس بودند. حجّاج زنان و مردان را در یک مکان زندانى مى کرد و زندان هاى وى بدون سقف بود. از این رو، محبوسان از گرماى تابستان و سرما و باران زمستان در امان نبودند.»35 معمولاً شیعیان قربانى حبس، شکنجه و آزار و کشتار حجّاج بودند.
در اثر ظلم و ستم هاى بى حدّ و حصر امویان، قیام هاى چندى صورت گرفت که عبارتند از: قیام حرّه، قیام ابن زبیر، قیام ابن اشعث، قیام توّابین، قیام مختار، قیام زید، قیام یحیى بن زید و قیام عبدالله بن معاویه ـ از تبار جعفر طیّار. برخى از این قیام ها از جمله قیام توابین، مختار، زید، یحیى و عبدالله قیام شیعى بودند و به خونخواهى امام حسین(علیه السلام)به وجود آمده بودند. این قیام ها در توسعه تشیّع اثرى مثبت از خود بر جاى گذاشتند. با وجود همه اختناق ها و ستمکارى هاى امویان نسبت به شیعیان، هرگز گسترش تشیع متوقف نشد; زیرا مظلومیت خاندان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، موجب تمایل قلوب مردم به سوى آنان شده و همواره افراد جدیدى به صف شیعیان مى پیوستند. این امر در اواخر دولت اموى کاملاً مشهود بود.
ج ـ تشیع در عصر عباسیان
در عصر عباسیان، تشیع از گسترش روز افزون ترى نسبت به عصر امویان، برخوردار بود و شیعیان در اقصى نقاط سرزمین پهناور اسلامى پراکنده شدند، چنان که هنگام سعایت از امام کاظم(علیه السلام)نزد هارون گفته مى شود که از مشرق و مغرب عالم به نزد حضرت خمس مى آورند.36 زمانى که امام رضا(علیه السلام)در راه مرو وارد شهر نیشابور شدند، علاوه بر تعداد بى شمار استقبال کنندگان، تنها بیست هزار کاتب قلم و دوات به دست، حدیث سلسلة الذهب را مى نوشتند.37 عباسیان هنگام تشییع جنازه امام موسى کاظم(علیه السلام)، به این مطلب پى بردند و سلیمان بن منصور، عموى هارون براى فرونشاندن خشم شیعیان ـ که اجتماع باشکوهى را تشکیل داده بودند ـ پابرهنه در مراسم تشییع جنازه آن حضرت شرکت کرد.38 پس از این، خلفاى عباسى سعى داشتند که رفتار محترمانه اى با ائمه اطهار(علیهم السلام) داشته باشند تا موجب خشم شیعیان نشوند. بدین جهت امام رضا(علیه السلام) در عصر هارون از آزادى نسبى برخوردار بود و مى توانست به فعالیّت هاى علمى و فرهنگى شیعیان رسیدگى کند، حتى امامت خود را آشکار سازد و تقیه را کنار بگذارد و با اصحاب سایر فرق و مذاهب به بحث و گفت وگو بپردازد. چنان که اشعرى قمى نقل مى کند: «در زمان امام کاظم و امام رضا(علیهما السلام) عده اى از مرجئه اهل سنّت و زیدیان به تشیّع گرویدند و معتقد به امامت این دو امام گشتند.»39 بدین جهت امام رضا(علیه السلام)را طبق دستور مأمون از راه بصره، اهواز و فارس به سوى مرو بردند. نه از طریق کوفه، جبل و قم که محل تجمع شیعیان بود.40
به همین دلیل، در عصر عباسیان بیش ترین کنترل بر رهبران شیعى اعمال مى شد تا عموم مردم شیعى.
امام صادق، امام کاظم و امام رضا(علیهم السلام)در قرن دوم، در عصر عباسیان، مى زیستند و خلفاى معاصر این بزرگواران عبارت بودند از: سفاح، منصور، مهدى، هادى، هارون، امین و مأمون. از این میان منصور و هارون سخت گیرترین این خلفا نسبت به شیعیان و علویان بودند. بر اثر سخت گیرى این خلفا، سلسله قیام هاى زیدى از زمان منصور عباسى شروع و تا پایان قرن دوم ادامه داشت. این قیام ها عبارت بودند از: قیام محمد نفس زکیه در مدینه، قیام برادرش ابراهیم در بصره، قیام حسین بن على حسنى در نزدیکى مکه، قیام یحیى بن عبدالله حسنى در مازندران و قیام ادریس بن عبدالله حسنى در مغرب.41 سرانجام در عصر مأمون، قیام ابوالسرایا به نام محمد بن ابراهیم طباطبا رخ داد که حجاز، یمن، جنوب ایران و عراق به جز بغداد را فراگرفت.42 البته، به جز قیام ادریس در مغرب همه قیام ها با شکست مواجه شدند.
فزونى شیعیان در عصر عباسیان
چنان که پیش تر متذکر شدیم، تشیّع در عصر عباسیان از توسعه روزافزونى برخوردار بود که مى توان علل و عوامل آن را چنین برشمرد:
1ـ در عصر بنى امیه، هاشمیان اعم از عباسیان و علویان متحّد بودند و از زمان هشام، که تبلیغات عباسیان شروع شده بود و با قیام زید و پسرش یحیى هماهنگى داشت، بر اساس مبانى تشیع بود. چنان که ابوالفرج اصفهانى مى گوید: «آن هنگام که ولید بن یزید، خلیفه اموى، کشته شد و میان مروانیان اختلاف افتاد، مبلّغان و داعیان بنى هاشم به نواحى مختلف رفتند و نخستین چیزى که آنان اظهار مى کردند، افضلیت على بن ابى طالب و فرزندانش و مظلومیت آنان بود.»43 منصور عباسى یکى از راویان حدیث غدیر بود.44 از این رو، افراد زیادى از شیعیان در دستگاه عباسى به سر مى بردند و مناصب عالى داشتند.
2ـ پایان عصر اموى و روى کار آمدن عباسیان و جنگ و نزاع میان آنان فرصتى را پیش آورد و امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)توانستند فعالیت هاى چشم گیرى را در معرفى مبانى تشیع انجام دهند، به ویژه امام صادق(علیه السلام) که در رشته ها و علوم مختلف به تربیت و پرورش نیروى انسانى همت گمارد. دانشمندان برجسته اى چون هشام بن حکم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن طاق، مفضل بن عمر، جابر بن حیّان و ... در محضر آن حضرت رشد یافتند. شاگردان آن حضرت به چهار هزار نفر بالغ مى شد.45 بدین ترتیب، شاگردان آن حضرت در شهرها و مناطق مختلف پراکنده و به تبلیغ تشیع مى پرداختند.
3ـ علویان نیز به دلیل شکست قیام هایشان، در سرزمین هاى مختلف اسلامى پراکنده شده بودند و نقش بسزایى در گسترش و توسعه تشیع داشتند. علویان از چند جهت در میان مردم داراى موقعیت و نفوذ بودند: به جهت انتسابشان به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، از شأن و منزلت بالایى برخوردار بودند و به جهت مظلومیّت همیشگى، در قلوب مردم جاى داشتند. علاوه بر این که، علویان اصولاً مردمى مقید به فرایض و دستورات دینى بودند، بر خلاف حاکمان اموى و عباسى که ظالم و فاسق بودند و تقیّدى به احکام و قوانین اسلام نداشتند.
خلاصه
سابقه تشیّع ریشه در عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دارد و آن حضرت در احادیث متعدد از پیروان على(علیه السلام) به «شیعه» تعبیر آورده و شیعیان على را رستگاران روز قیامت معرفى کرده است. بر خلاف تهمت هایى که در طول تاریخ بر شیعه زده اند، شیعیان گروهى نیستند که در ادوار بعدى پدید آمده باشند، بلکه از زمان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، در میان اصحاب کسانى بودند که شیعه على نامیده مى شدند. پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز همین افراد در کنار على(علیه السلام) قرار گرفتند. اگرچه پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، به ویژه در عصر امویان، مذهب تشیع مورد بى مهرى حاکمان و متولیان سیاسى قرار گرفت و بر شیعیان ظلم و ستم بسیار روا شد، ولى هیچ گاه دشمنان نتوانستند مانع از گسترش تشیع شوند، بلکه مظلومیت شیعه، محبّت آنان را در قلوب مردم بیش از بیش افزایش داد. سرانجام نهضت بزرگ عباسیان در بستر تشیع به وقوع پیوست و آنان با طرح مظلومیت خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، بر امویان غلبه کردند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1_لارشاد، پیشین، ص 5251ـ خلیل بن احمدالفراهدى،ترتیب کتاب العین، انتشارات اسوه، ج 2، ص 960
2ـ فیروزآبادى، قاموس اللغه، چاپ سنگى، ص 332
3ـ عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، مقدمه، داراحیاء التراث العربى، بیروت، 1408 هـ، ص 196
4ـ سیدمحسن امین، اعیان الشیعه،دارالتعارف للمطبوعات،بیروت، ج1،ص 19
5ـ ابن خلدون، همان، ص 197
6ـ شهرستانى، الملل و النحل، الشریف الرضى،قم،1364هـ،ج1،ص150
7ـ ابن عبدربه اندلسى، العقد الفرید، داراحیاء التراث العربى، بیروت، 1409 هـ، ج 2، ص 234
8ـ بلاذرى، انساب الاشراف، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، 1394 هـ، ج 2، ص 423
9ـ شهرستانى، همان، ص 139
10ـ ابن الجوزى، تذکرة الخواص، منشورات المطبعه الحیدریه، نجف، 1383، ص 54
11ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، داراحیاء التراث العربى، بیروت، ج 20، ص 226
12ـ ابن حجر هتیمى مکى، الصواعق المحرقه، مکتبه قاهره، 1383 هـ، ص 232
13ـ محمدحسین مظفر، تاریخ شیعه، مکتبه بصیرتى، (بى تا) ص 9، به نقل از: خطط الشام، ج 5، ص 251 ـ 256
14ـ شیخ مفید، محمد بن محمد بن النعمان، الجمل، مکتب الاعلام الاسلامى، مرکز النشر، ط دوم، 1316 هـ، ص 243 ـ 285
15ـ ابن ابى الحدید، همان، ج 2، ص 349
16ـ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب،انتشارات علامه، قم، ج 4، ص 102
17ـ آل عمران: 61
18ـ زبیر بن بکار، اخبار الموفقیات، منشورات الشریف، قم، 1416 هـ، ص 581 ـ 580 و 592 / ابن واضح، تاریخ یعقوبى، منشورات الشریف الرضى، قم، ط اول، 1414 هـ، ج 2، ص 128
19ـ ابن واضح، همان، ص 126
20ـ علامه امینى، الغدیر، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ج 1، ص 14 ـ 16
21ـ نهج البلاغه، خطبه 17
22ـ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، داراحیاء التراث العربى، بیروت، ج 1، ص 74
23ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص 194
24 و 25ـ ابن هشام،السیرة النبویه، دارالمعرفة،بیروت، ج 1، ص 143ـ147
26ـ نهج البلاغه، خطبه 3
27ـ نهج البلاغه، خطبه 26 و نامه 62
28ـ ابن واضح، پیشین، ج 2، ص 126
29ـ طبرسى، الاحتجاج، انتشارات اسوه، ج 1، ص 186 ـ 200
30ـ شیخ طوسى، اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال کشى)، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، 1404 هـ، ج 1، ص 181 ـ 188
31ـ32ـ سیدعلى شیرازى، الدرجات الرفعیه فى طبقات الشیعه، مؤسسه الوفاء، بیرت، ص 41 ـ 455/ ص 188
33ـ34ـ شیخ مفید، پیشین، ص 109 و 110/ ص 346
35ـ على بن الحسین مسعودى، مروج الذهب، منشورات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت، 1411 هـ، ج 3، ص 187
36ـ شیخ مفید، الارشاد، ترجمه محمدباقر ساعدى خراسانى، کتابفروشى اسلامیه، 1367 هـ، ص 581
37ـ شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، ط قم،سال1377 هـ.ق، ج 2، ص 135
38ـ سیدمحسن امین، پیشین، ج 1، ص 29
39ـ اشعرى قمى،المقالات و الفرق،انتشارات علمىوفرهنگى،تهران،ص 94
40ـ ر. ک. به: مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، مؤسسه امام صادق(علیه السلام)، چاپ هشتم، 1378 هـ. ش، ص 478
41ـ على بن الحسین مسعودى، پیشین، ج 3، ص 326
42ـ ابن واضح، پیشین، ج 2، ص 445
43ـ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، منشورات الشریف الرضى، قم، 1416 هـ، ص 207
44ـ اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، دارالکتاب العربى، بیروت، ط سوم، 1403، ج 1، ص 42
45ـ شیخ مفید، ا

تبلیغات