آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

سوره فیل و ماجراى اصحاب فیل همواره مورد توجه تاریخ نگاران و مفسران بزرگ قرار گرفته و هر کدام به بخشى از این ماجرا پرداخته اند. در این مقاله، در ابتدا سعى شده از اطلاعاتى که از منابع عربى، حبشى، رومى و یونانى و به ویژه سنگ نوشته ها درباره زندگى ابرهه به دست آمده است تا حد امکان، تصویر روشن و دقیقى از شخصیت و زندگى ابرهه فراهم شود. سپس به زمینه هاى تاریخى آن روزگار و چگونگى به قدرت رسیدن ابرهه و اقدامات او و جنگ هایش با توجه به آثار به دست آمده در این زمینه و دلیل حمله ابرهه به مکه اشاره شود. هم چنین با تطبیق نظرات تاریخ نگاران عرب و غیرعرب سعى شده است نظر درست را درباره این ماجرا از میان آن ها مشخص سازیم و با بررسى نظرات گوناگون تاریخى در زمینه سال وقوع این ماجرا ـ مشهور به «عام الفیل» ـ و آوردن دلایل مستند زمان دقیق این حادثه را مشخص سازیم.
در پایان، بحثى تحلیلى به اختصار، درباره سوره فیل و روایات مختلفى که در این خصوص در منابع تاریخى و تفاسیر آمده است، ارائه شده و با تطبیق آن ها با یکدیگر، درستى یا نادرستى آن آشکار گردیده است.
مقدمه
در یکى از سوره هاى قرآن1، به داستان حمله اصحاب فیل به فرمان دهى ابرهه به مکه اشاره شده است. «ابرهه» نامى غیرعربى است که در گویش حبشیان ابراهیم2 یا ابراهام3 نیز خوانده شده است. هم چنین این نام را در تاریخ پادشاهان اکسوم (حبشه) نیز مى توان یافت.4
اما در منابع عربى، نام ابرهه به صورت هاى گوناگونى از جمله ابرهة الاشرم،5 ابرهة بن الاشرم6 و ابرهة بن صباح7 آمده که از این میان، ابرهه اشرم8 قابل قبول تر است. گاهى نام وى در منابع مزبور با کنیه ابویکسوم یا کنیه نادرست ابواصحم نیز آمده است.
اطلاعاتى که از منابع عربى، حبشى، سریانى، رومى، یونانى و به ویژه سنگ نوشته ها درباره زندگى ابرهه به دست آمده براى ترسیم زندگى نامه و تصویرى روشن و دقیق از وى کافى نیست. در منابع و گزارش هاى غیرعربى از رویدادها و حوادث مشخص و مستندى سخن گفته شده، ولى در گزارش هاى اسلامى و عربى، از ابرهه بیش تر در رابطه با جریان حمله اصحاب فیل به مکّه یاد شده است. در این گزارش ها، غالباً از جنبه تخیّلى و داستان پردازى بحث شده است، به گونه اى که از یک ابرهه، چند ابرهه آفریده اند که در دوران هایى گوناگون، پیش از روزگار حضرت سلیمان(علیه السلام) تا زمان ابرهه واقعى مى زیسته و بر کشور سبا و حمیر فرمان مى رانده اند.9 بر همین اساس، نام ابرهه به شعر جاهلى راه یافته است.10
پیشینه تاریخى داستان اصحاب فیل
در قرون پنجم و ششم میلادى، کشورهاى ایران و بیزانس، دو ابرقدرت آن روزگارِ جهان در جهت منافع خود، همواره درصدد گسترش هرچه بیش تر نفوذ خود در شبه جزیره عربستان بودند.
ایران، که از دیرباز انحصار بازرگانى ابریشم را در دست داشت، بر کالاهاى بازرگانى کشور روم، تعرفه ها و مالیات هاى سنگین مى بست و به ویژه در زمان جنگ، از رسیدن ابریشم به بیزانس جلوگیرى مى کرد.11
از این رو، دولت بیزانس بر آن بود تا امنیت راه هاى زمینى و دریایى را از اقیانوس هند به مدیترانه از طریق دریاى سرخ به هر طریق، تأمین کند و حُمیریان را از دست اندازى به کشتى هاى رومى بازدارد.12 بیزانس براى ضربه زدن به دولت ایران، حتى به هم پیمانى با حمیریان یهودى مذهب یا بُت پرست روى مى آورد.13
در این میان، کشور اکسوم (حبشه)، که در گذشته براى حفظ کاروان هاى بازرگانى خود در دریاى سرخ، بارها حمیریان را سرکوب کرده بود، پس از آن که آیین مسیحیت را پذیرفت، منافع خود را در زمینه هاى گوناگون با بیزانس مشترک یافت. متقابلاً ایران نیز با وجود داشتن آیین زردشتى، از رواج مذهب نسطورى در درون و بیرون قلمرو خود، پشتیبانى مى کرد تا در برابر مذهب «منوفیزیت» کلیساى قسطنطنیه سدى پدید آورد.14
بنابراین، قبایل و دولت هاى آن روز شبه جزیره عربستان، هم چون غسّانیان و لخمیان براى نبرد دو قدرت بزرگ آن روزگار، به صورت دو طیف و قطب متضاد درآمده بودند که در واقع، براى کشورهاى ایران و بیزانس، نقش دولت هاى خط مقدم را ایفا مى کردند. ولى گاهى درگیرى خود دولت هاى خط مقدّم، جنگ را میان دو دولت ایران و روم برمى افروخت.15
یکى از راه هاى نفوذ بیزانس، اعزام مبلّغان مسیحى به هند و آفریقا و سرزمین هاى عرب و کمک در ساختن کلیساهاى باشکوه بود. آیین مسیحیت در نیمه دوم سده 4 میلادى به نجران راه یافت و در سده هاى 5 و 6 میلادى به اوج انتشار خود رسید.16 ذونواس، آخرین شاه یهودى مذهب حمیر، که از تجاوزات دولت مسیحى «اکسوم» به یمن ترس داشت و گسترش آیین مسیحیت را براى استقلال و قلمرو حکومت و فرمان روایى خود خطرناک مى پنداشت، در سال 523 م. به نجران تاخت و شمارى از مردم شهر را کشت.
نام و نسب ذونواس در منابع عربى، بسیار متفاوت آمده است، ولى از میان آن ها سخن ابن خلدون پذیرفتنى تر مى نماید: «تاریخ نگاران جملگى برآنند که ذونواس، فرزند تبان اسعد بود و زُرعه نام داشت و چون بر ملک پدران خود غلبه یافت، یوسف نام گرفت.»17
ابن قتیبه در معناى واژه ذونواس، به «دو گیسوى پیچان» وى اشاره کرده18 و شروتر این ریشه شناسى عامیانه را پذیرفته و آن را برگردان عربى واژه سریانى «مسروق» دانسته که در منابع سریانى، به ذونواس اطلاق شده است.19
ولى از همه مهم تر، در دو سنگ نبشته Ry507, Ry508، به یک شاه یهودى به نام یوسف اسأر، که با حبشیان مى جنگید، اشاره شده است.20 بر اساس گزارش هاى گوناگون، یوسف اسأر باید همان ذونواس باشد. ذونواس را در منابع حبشى، فنحاس نامیده اند،21 ولى در منابع یونانى و رومى، به صورت هاى دیمنوس (Dimnus)، دامیان (Damian) و دیمیانوس (dimianos)نیز دیده مى شود. اما دامیان حمیرى که بر اساس نوشته یوحنّا افسوسى مالالا و دیگران در حدود 480 میلادى، با ایدوگ (Aidog) (یا تازینا یا الاعمیدا) شاه حبشه مى جنگید، نمى تواند ذونواس بوده باشد.22
در بیش تر گزارش هاى تاریخ نگاران عرب و سریانى، بر تعصّب مذهبى شاه یهودى و انتقام گیرى وى در ماجراى کشتار نجران اشاره شده است.23
اما بر اساس نوشته ابن قتیبه، ذونواس از نفوذ آل جفنه (خاندان شاهان غسّانى)، که مانند حبشیان با رومى ها هم پیمان بودند و از روم کمک مالى سالانه مى گرفتند، در امان نبود.24
بنابر گزارش هایى که ابن هشام و طبرى از ابن اسحاق آورده اند، آیین مسیحیت را شخصى به نام فیمیون با عبدالله بن ثامر به یمن برد.25 ذونواس به نجران حمله کرد تا نجرانیان را به دین یهود وادارد، ولى چون نپذیرفتند، مغاکى کَند و پرآتش کرد و بیست هزار تن را بسوخت. مردى به نام دَوْس ذوثَلْعبان یا حیان یا جبار بن فیض که از این کشتار جان به در برده بود، به دادخواهى نزد قیصر روم به قسطنطنیه شتافت و قیصر در نامه اى به نجاشى فرمان داد تا به خون خواهى هم آیین هاى خود برخیزد.26 نجاشى سپاهى به فرمان دهى اریاط گسیل کرد. ابرهه نیز در این سپاه بود. جنگ به شکست حمیریان انجامید و ذونواس از ترس اسارت، سوار بر اسب به غرقاب دریا راند و جان باخت و اریاط به فرمان روایى نشست. ولى در روایت ابن کلبى27 مردى به نام دوس، اهل نجران، که مسیحیان دو پسرش را کشته بودند، براى دادخواهى به ذونواس روى آورد. آن گاه مردى که ابن کلبى نام او را نبرده است، از شاه حبشه یارى جُست.28 شاه حبشه از قیصر روم کشتى خواست و سپاهى گسیل کرد که ذونواس آن را درهم شکست. سپس سپاه دیگرى به فرمان دهى دو تن، که یکى از آن ها ابرهه بود، فرستاد. در این جنگ، ذونواس شکست خورد و خود را به دریا افکند و ابرهه فرمان رواى صنعا و توابع آن شد. در این روایت، اریاط بعدها در زمان طغیان و نافرمانى ابرهه ظاهر مى شود.29 بیش تر گزارش ها با مطالب شهادت نامه حارث نزدیکى دارد; تنها تفاوت آن این است که بنا به گزارش شهادت نامه مذکور، فرمانده حبشى، شاه یهودى را به اسارت گرفت و او را به قتل رسانید. هم چنین در روایات عربى، پایتخت حمیریان «صنعا» آمده است، ولى در پایتخت بودن ظفار (ریدان) نمى توان تردید داشت.30 علاوه بر این، آن که در گزارش هاى عربى شمار کشته شدگان مسیحى بیست هزار تن آمده، در حالى که در سرود «یوحنّا»، تعداد آن ها دویست تن آمده که پذیرفتنى تر است.31
بیش تر گزارش هاى عربى، ذونواس را «صاحب اخدود» معرفى کرده و از انداختن مسیحیان نجران به مغاک پرُ آتش سخن گفته اند. این موضوع مشخص مى سازد که گزارش هاى عربى از روایت هایى تأثیر پذیرفته است که بیش تر مفسّران در تفسیر سوره «البروج» درباره اصحاب اخدود آورده اند. اما تحقیق درباره منشأ این روایت ها ما را به احتمال زیاد، به آن گروه از مسیحیان نجران مى رساند که در دوران خلافت عمر، در سال 634 م.، به عراق مهاجرت کردند. به همین دلیل، انتقاد یاقوت به روایت ابن اسحاق تأمّل برانگیز است،32 به ویژه آن که طبرى ذونواس را به گزارش ابن اسحاق، «صاحب اخدود» معرفى کرده و در تفسیر خود،33 نه حدیثى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره رویداد نجران آورده و نه خود به ذونواس و نجران اشاره کرده است.34
از گزارش هاى گوناگون، چنین برمى آید که حبشیان دو بار براى سرکوب ذونواس به یمن تاختند. «پروکوپیوس» (Procopius)35 و بیش تر تاریخ هاى عبرى36 از یک حمله که سرانجام آن مرگ ذونواس بوده، سخن گفته اند. اما در گزارشى که طبرى37 از ابن کلبى آورده، از دو حمله یاد شده است. در حمله نخست هفتادهزار سپاهى به فرمان دهى اریاط38 به یمن آمدند، ذونواس به دلیل ضعف و ناتوانى، فرمانبردار حبشیان شد و بعدها سربازان حبشى را در شهرها پراکند و سپس به امیران و بزرگان حمیرى دستور داد که آن ها را به قتل برسانند. در این زمان بود که نجاشى هفتادهزار سپاهى را به فرمان دهى ابرهه و شخص دیگرى به یمن روانه کرد. این گزارش با نوشته هاى رومى و حبشى و سریانى مطابقت دارد،39 ولى با منابع دیگر عربى اختلاف هایى دارد. بجز حمزه اصفهانى که براى ذونواس از جانشینى به نام «ذوجدن» نام برده،40 تمامى منابع دیگر عربى بر این اعتقادند که ذونواس آخرین شاه حمیر بود.
در سنگ نوشته هاى حصن غُراب EPI GR 2632 REو RY50 RY50741نیز در سنگ نوشته ناقصى که احمد فخرى در مأرب یافت،42 در جنگ هاى حبشیان با حمیر، از شاه یوسف اسأر (= ذونواس) سخن به میان آمده است. از دو سنگ نوشته RY508 و RY507 به تاریخ 633 حمیرى مطابق با 518 میلادى چنین برمى آید که قسمت هایى از خاک یمن از جمله پایتخت (ظفار) در اشغال حبشیان بود. بر همین اساس، یوسف اسأر و امیران و فرماندهان وفادار به او از جمله سُمَیْفع اَشْوَع به ظفار و قسمت هاى جنوبى منطقه تهامه نزدیک «باب المندب» و «مخا» و «نجران» حمله مى کردند و کلیساها را مى سوزاندند و به جنگ و خون ریزى مى پرداختند.
از سنگ نوشته حصن غُراب به تاریخ 640 حمیرى، چنین نتیجه گرفته مى شود که جنگ میان حمیریان و حبشیان قریب هفت سال ادامه یافت.43 با این وجود، حبشیان، حتى پس از شکست کامل حمیریان و کشتن شاه حمیر، مصلحت را درآن دیدند که خود بر یمن فرمان روایى نکنند و یکى از حمیریان وفادار به خود را به فرمان روایى یمن بگمارند.44 از جانشین ذونواس در منابع گوناگون به اریاط، ابرهه و اسیمیفایوس نام برده شده است که از میان آن ها اسیمیفایوس به دلیل وجود مطالب سنگ نوشته هاى حمیرى و گزارش پروکوپیوس، قابل قبول تر مى باشد که این در گزارش هاى عربى نادیده گرفته شده است.
شاید مبهم بودن گزارش هاى تاریخ نگاران عرب به آن دلیل است که آن ها دو لشکرکشى حبشه به یمن در دوران ذونواس را درهم آمیخته اند یا این که فقط به یکى از آن سه تن ـ یعنى اریاط ـ اشاره کرده اند. وى بر اساس گزارش دقیق طبرى، سرنگونى ذونواس در لشکرکشى اول به فرمان دهى اریاط نبوده، بلکه در لشکرکشى دوم به فرمان دهى ابرهه بوده، در حالى که اریاط در لشکرکشى دوم حضور نداشته است.
بنابراین، چنین نتیجه گرفته مى شود که على رغم اشاره مسعودى و حمزه اصفهانى45 به فرمان روایى بیست ساله و ابن هشام و ازرقى46 به فرمان روایى دوساله اریاط بر یمن، این نظر کاملاً نادرست است.
فرمان بردارى سمیفع اشوع از شاه حبشه از سنگ نوشته osma.mus.no281 موزه استانبول که ریکمانس Ryckmansمتن آن را خوانده و منتشر کرده است، برمى آید که اگر سنگ نوشته CIH621 نیز نوشته سمیفع اشوع باشد، پس از سرنگونى ذونواس، وى از سوى شاه حبشه به فرمان روایى یمن گمارده شده، ولى پس از مدتى، شورشى به وجود آمده و حبشیان فرد دیگرى را به جاى او منصوب کرده اند.47
بر اساس اسناد تاریخى، فرمان روایى اسیمیفایوس مدت زیادى طول نکشید و شورش نظامیان حبشى به رهبرى ابرهه Abramusدر فاصله کوتاهى پس از فرمان روایى اسیمیفایوس آغاز شد.
همچنین یوستى نین (527 ـ 565 م; Justinian) یولیانوس (Julian...) را به عنوان سفیر نزد اسیمیفایوش، شاه حبشه، فرستاد و از آن ها خواست که روابط بازرگانى خود را با ایران قطع کنند و به ایران اعلان جنگ دهند. سفر مذکور پس از دیدار با اسیمیفایوس در سال 531 م.، به بندر ادولیس (Adulis)، که در منابع عربى از آن به «عدول» نام برده شده است، رسید تا نزد (هلستئایوس Hellestheaeus) کالب الاصبحه برود، ولى در همین زمان، شورش ابرهه به وجود آمد.48 شورش ابرهه49 در دوران پادشاهى قباد ساسانى ـ که تا 531 م. ادامه داشت ـ روى داده.50 بر همین اساس، آغاز شورش و فرمان روایى ابرهه را باید بین سال هاى 530 ـ 531 م. دانست.51
فرمان روایى ابرهه
طبرى، ابرهه را جاه طلب و سرکش معرفى کرده است. او همین که به قدرت رسید، نافرمانى کرد و از دادن خراج خوددارى نمود.52 به همین دلیل، نجاشى سپاهى به فرمان دهى اریاط براى سرکوب وى فرستاد ولى ابرهه فرمانده سپاه نجاشى را در جنگى تن به تن به کمک غلام خود، عَتْوَده (عَتُوده یا اَرَنْجَده) کُشت.
گزارش طبرى با گزارش ابوالفرج اصفهانى مغایرت دارد. از نظر او، ابرهه در برابر ستمى که اریاط بر حبشیان تُهى دست و فقیر روا مى داشت، شورید.53 از همین رو، هلستئایوس (کالب الاصبحه) سپاهى براى سرکوبى وى روانه کرد. ولى سپاهیان فرمانده خود را کشتند و به ابرهه پیوستند. سپاه دوم هلستئایوس نیز با شکست کامل و سنگین به کشور بازگشت.54 اما وقتى هلستئایوس درگذشت، جانشین وى فرمانبردار او بود و همه ساله خراجى به وى مى داد.55 اگر گزارش پروکوپیوس پذیرفته شود، مى توان به رسمیت شناختن ابرهه را پس از 535 م. و پیش از 540 م. دانست.56
بنابراین، نتیجه گرفته مى شود آنچه در تمام گزارش آورده اند مبنى بر این که ابرهه پس از فتح یمن، بدون هیچ حادثه اى به عنوان یک مسیحى از طرف شاه حبشه به فرمان روایى یمن منصوب شد، کاملاً نادرست است; زیرا با گزارش هاى مستقل تضاد پیدا مى کنند.57ضمن آن که شیوه فرمان روایى و به قدرت رسیدن و سیاست وى از داده هاى تاریخى بر روى سنگ نوشته ها، تا حدى روشن است.
در سنگ نوشته CIH541 یا Glaser618 که با عبارت «به قدرت و عنایت و رحمت ]خداى[ رحمان و مسیح و روح القدس او» آغاز شده است، ابرهه خود را جانشین شاه جعزى ها با عنوان رمحیس زبیمن ـ لقب فرمانروایان حمیرى ـ و شاه سبا و «ذوریدان» و «حضرموت» و «یمنات» و اعراب آن ها در بلندى و پستى ها خوانده است. (سطر 1 ـ 9) در متن این سنگ نوشته، اگرچه ابرهه خود را جانشین شاه «اکسوم» دانسته، اما فرمان رواى مطلق یمن و هم پیمان نجاشى حبشه بوده و نجاشى را در این نوشته فقط «شاه جعز» خوانده است.58 حال این موضوع، که نام نجاشى رمحیس (رماحس) است یا رمحیس زبیمن، به درستى روشن نیست; زیرا «زبیمن» را مى توان «آن که در یمن است» معنا کرد و در این صورت، منظور خود ابرهه مى باشد.59
هم چنین در این سنگ نوشته، از سرکشى و پیمان شکنى یزید بن کبشه (یزد بن کبشت)، رئیس قبیله کنده و گروهى از امیران که در دژ «کدا» (کدر) سنگر گرفته بودند، سخن به میان آورده است. از همین رو، ابرهه در ماه ذى القیض 657 حمیرى / 542 م. سپاهى به فرمان دهى جراح ذوز بنور (جره ذزبنز) به سرکوبى یزید به منطقه «کبشه» روانه کرد، اما یزید پیش از حرکت این سپاه، فرمانبردار و مطیع شد. (سطر 37 ـ 47) با این وجود، برخى از شورشیان سپاه یزید تسلیم شدن را نپذیرفتند و ابرهه با یارى قبایل یمن، که در سنگ نوشته آمده است، موفق به فرونشاندن شورش گردید.60
در همان زمان، خبر شکست سدّ مأرب در ماه ذمذران 657 حمیرى / 542 م. به ابرهه رسید و هم چنین عرب هاى بادیه نشین به همران یزید وفادارى خود را اعلام داشتند و گروگان سپردند و سپاه اعزام شده به «کدار» نیز بر بازمانده امیران سرکش و شورشى پیروز شد.
سپس ابرهه به حبشیان فرمان داد که در بازسازى سد مأرب شرکت کنند. متن سنگ نوشته تمام آن کارها را آورده است. اعراب ابتدا به کلیساى شهر مأرب رهسپار شدند و آن را تقدیس کردند و سپس به کار سد پرداختند. چون پایه سد کار گذاشته شد، بیمارى در میان قبایل و مردم شهر شیوع یافت. به همین دلیل، ابرهه قبایل حبشى و حمیرى را مرخص کرد و مدتى بعد کار ادامه یافت. بازسازى سد مأرب در ماه ذومعن 658 حمیرى / 543 م. پایان یافت.
کارهاى انجام شده و هزینه بازسازى و مقدار غذاى کارگران و سربازان شرکت کننده دربازسازى، در متن سنگ نوشته آمده است. (سطر67ـ75) سپس امیران سرکش دژ«کدار»به همراه سپاه گسیل شده آمدند و وفادارى خود را به ابرهه اعلام داشتند.(سطر75ـ80)
در این سنگ نوشته، هم چنین از ورود سفیران نجاشى حبشه، امپراتورى روم، ایران، فرستادگان حارث بن جبله، فرستادگان ابکرب بن جبله و فرستادگان منذر سخن به میان آمده است. (سطر 87 ـ 92)
از ابرهه سنگ نوشته دیگرى به شماره Ry506 به تاریخ ذى الثبت 662 حمیرى / 547 م. (یا 535 م.) در صخره اى نزدیک چاه مُرَیغان پیدا شده است.61 بر اساس مطالب این سنگ نوشته، قبیله هاى شمالى و بزرگ مَعَد و بنى عامر در فصل بهار ماه ذوالثبات شوریدند. ابرهه جنگجویان قبایل «کنده» و «سعد» را به جنگ بنى عامر فرستاد و خود به «حُلُبان» حمله کرد. قبیله «مَعَد» شکست خورد و ابرهه پس از گرفتن گروگان هایى، عمر بن منذر را مجدداً به ریاست قبیله منصوب کرد و در سال 662 حمیرى / 547 م. بازگشت. برخى از پژوهشگران بر این اعتقادند که این متن مربوط به حمله ابرهه به مکه در عام الفیل بوده است. گروهى دیگر معتقدند که هدف از این حمله، زمینه سازى براى حمله به بخش هاى شبه جزیره عربستان بوده است، ولى ادامه این حرکت در مکه متوقف شد.62
گروهى دیگر نیز بر این باورند که مضمون این متن اشاره اى به «فیل» نکرده و حمله فیل در سال 563 م. رخ داده، ولى تاریخ سنگ نوشته «مُرَیْغان»، سال 547 م. است. اما بیستن (Beeston)با آوردن دلایلى ثابت کرده که متن این سنگ نوشته از دو نبرد سخن به میان آورده است.63
نبردى نیز به فرمان دهى ابرهه در «حلبان» و نبرد دیگرى میان قبایل «کنده» و «سعد» از یک سو و قبیله بنى عامر از سوى دیگر، در «تربن» (الترب، تربه) رخ داد. از این حادثه، در شعرهاى آن دوره اشاراتى وجود دارد و احتمالاً منطقه «تربن» همان «تربه» از مناطق مکه در نجد در حدود 80 مایلى جنوب شرقى «طائف» در منطقه بنى عامر است.64
منابع عربى در زمینه مرگ ابرهه آورده اند که وى پس از بازگشت از مکه بر اثر وبا، هلاک شد.65 ولى در منابع رومى و یونانى، به سال وفات او هیچ اشاره اى نشده است. در کتاب خانه سلطنتى وین، نسخه اصلى مجموعه قوانین به زبان یونانى موجود است که گریگنسیوس، اُسقف منطقه ظفار به فرمان ابرهه نوشته.66 بر اساس نوشته هاى تاریخ نگاران عرب، از جمله مسعودى، پس از ابرهه، پسر او «یکسوم» به مدت بیست سال فرمان راند.67 اما دینورى فرمان روایى ابرهه را چهل سال و فرمان روایى پسر او، یکسوم، را نوزده سال آورده است.68 حمزه اصفهانى مدت فرمان روایى ابرهه را 23 سال و یکسوم را هفده سال و پسر دیگر ابرهه، به نام مسروق، دوازده سال ذکر کرده است.69 مؤلف تاریخ طبرى فرمان روایى آن ها را مجموعاً 72 سال دانسته است.70
با این وجود، بر اساس نوتشه تئوفانس، ایرانى ها در حدود سال 570 میلادى یکى از شاهان حمیر را به اسارت گرفتند. تئوفانس نام این شاه را سنطرق یا سنطرقس (Sanadurces)دانسته است.
به اعتقاد گلاسر این نام تحریف شده «شناتر» و در اصل، «ذوشناتر» بوده که همان مسروق بن ابرهه است; زیرا ابرهه حکومت این منطقه را به او واگذار کرده بود.71
با مرگ مسروق، دوران اقتدار و فرمان روایى حبشه بر منطقه یمن پایان یافت.
حمله ابرهه به مکه
ابرهه پس از شکست رقباى خود و تسلط بر یمن و جلب حمایت پادشاه حبشه و امپراتورى روم، به فکر ساختن کلیساى بزرگ و باشکوهى افتاد. بر اساس گزارش منابع عربى، ابرهه این کلیساى بى نظیر را به نام «قلیّس» (از واژه یونانى Ekklessia) در شهر صنعا ساخت و قصد داشت آن را زیارتگاه عرب کند.72 به همین دلیل، عرب ها به خشم آمدند و یکى از نسأة بنى فُقَیْم، «قلیس» را آلوده کرد و ابرهه نیز به قصد انتقامجویى و ویران کردن کعبه، سپاهى را که فیل به همراه آن بود، به مکه روانه نمود و در میان راه، تمام قبایلى را که در مقابل او مقاومت کردند، شکست داد. زمانى که به مکّه رسید، گویا حُناطه و خُویلد، رؤساى قبایل «بکر» و «هذیل» یک سوم دارایى تهامه را به شرط چشم پوشى از ویران کردن کعبه، به وى پیشنهاد دادند، ولى ابرهه نپذیرفت. همچنین پیش از حمله، ملاقاتى بین ابرهه و عبدالمطلّب صورت گرفت و عبدالمطلّب ابرهه را از حمله به خانه خدا با این جمله تاریخى تحذیر کرد: «اِنّ للبیتِ ربّاً ان شاءَ سیمنعه.» اگرچه به تعبیر یعقوبى، این جمله خوفى در دل ابرهه ایجاد کرد، ولى با غرورى که داشت، در عزم استوار او خللى ایجاد نکرد. سپس عبدالمطّلب مردم را به خالى کردن شهر و پناه بردن به کوه سفارش نمود و خود به مناجات با خداى کعبه نشست و به نیایش پرداخت، و سپس به کوه رفت و خداوند سپاه ابرهه را با فرو باراندن سنگ هاى «سجّیل» از میان برداشت و ابرهه ناکام به یمن بازگشت.73
یکى از پژوهش گران به نام روسینى (Rossini)، نگاهى خاص به این ماجرا دارد. او گزارش هاى عربى درباره حمله ابرهه و سپاه فیل را نپذیرفته و آن را تحریفى از حمله افئیل (افیلاس)، شاه حبشى، دانسته است;74 زیرا به اعتقاد او، استفاده از فیل در مناطق ناهموار و راه هاى بیابانى تقریباً غیرممکن است و از آن جا که این فیل در گزارش هاى عربى، نامى انسانى (محمود) گرفته، مى توان گفت که نام شاه افئیل در گذرِ زمان، به «فیل» تبدیل شده است. ولى نزدیک بودن دو کلمه از نظر آهنگ و حروف نسبت به یکدیگر، موجب گم راه شدن وسینى گردیده است; زیرا گزارش هاى مستقل جاى هیچ تردیدى در این باره باقى نمى گذارد.
در گزارش هاى تاریخ نگاران عرب، گاهى انگیزه هایى غیرقابل قبول براى لشکرکشى ابرهه آمده است.75
اما انگیزه فتح مکه باید بزرگ تر از ویران کردن آن بوده باشد. شاید بتوان پذیرفت که یکى از اهداف این لشکرکشى، گسترش نفوذ آیین مسیحیت در بخش هاى غربى و جنوبى شبه جزیره در زمینه منافع رومى ها و حبشى ها بوده است. گروهى از پژوهش گران، کشته شدن محمد بن خزاعى بن حزابه الذکوانى از قبیله «سلیم» را مؤیّد صحت این گزارش مى دانند.76 در این گزارش آمده است که ابرهه، محمد بن خزاعى را بر قبیله «مضر» ریاست بخشید و او را فرمان داد تا مردم را به زیارت «قلیّس» بخواند، اما مردى از قبیله «هذیل» او را کشت.77 به همین دلیل، ابرهه، که طرح ها و اهداف آینده خود را در خطر مى دید، به سرکوب متجاسران و مخالفان کمر بست.78
به نظر مى رسد که پادشاهان یمن نیز قصد داشتند با استفاده از امیران بانفوذ و قدرتمند محلى، قدرتى هم سان با رومى ها و ایرانى ها در شمال شبه جزیره داشته باشند. شاید شرکت قبیله «کنده» در لشکرکشى ابرهه، که در منابع مستقل آمده،79 مؤید ادعاى مزبور باشد، ضمن آن که نباید نقش امپراتورى روم را نیز در این میان نادیده گرفت.
ماجراى شکست ابرهه نه تنها براى او و یمن ناگوار بود، بلکه براى کلیسا و امپراتورى روم و حبشه نیز خفّت بار بود. بر همین اساس، در منابع رومى و یونانى کم تر از سرانجام این ماجرا سخن به میان آمده است، اهالى مکّه در آن زمان، سواد و تمدّن بالایى نداشتند تا بتوانند چنین ماجرایى را با جزئیات آن به طور دقیق بازگو کنند و فقط این سال، را «عام الفیل» نامیدند.
یعقوبى در کتاب خود آورده است که تولد پیامبر(صلى الله علیه وآله) در «عام الفیل» به فاصله 5 شب پس از آن حادثه بود.80 هم چنین مسعودى حمله ابرهه را 39 سال پس از آغاز سلطنت انوشیروان (مقارن با سال 570 ـ 571 میلادى) دانسته است.81
گزارش هاى اسلامى و عربى، به گونه اى هماهنگ این لشکرکشى را در سال تولد حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) (تقریباً 570 م) دانسته اند. اما این تاریخ براى حمله ابرهه به مکه نادرست مى باشد; زیرا تا تاریخ فتح یمن توسط ایران در سال 575 م.، مدت زیادى براى فرمان روایى ابرهه و پسرانش نمى ماند.82 به نظر مى رسد از میان تاریخ هاى گوناگونى که براى عام الفیل آورده اند،83 تاریخ 23 سال پیش از تولد حضرت محمّد درست باشد.84
به هر حال، در اصل وقوع این ماجرا هیچ تردیدى نیست و قدیمى ترین منبع معتبر، که این داستان را بازگو مى کند، سوره فیل در قرآن کریم است که از نخستین سوره هاى مکى بوده و دلیلى بر صحت وقوع آن حادثه است و اگر چنین نبود:
اولاً، قریش و مشرکان مکه آن را انکار مى کردند;
ثانیاً، یمنى هاى مقیم یمن و حجاز آن را هرگز انکار ننمودند;
ثالثاً، اهالى حبشه که به صورت غلام و کارگر در مکه زندگى مى کردند، هیچ اعتراضى به این داستان اظهار نداشتند;
رابعاً، همکارى پادشاه حبشه با پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جریان مهاجرت مسلمانان به حبشه نیز مؤیّد صحّت این داستان است.
تعداد سپاه ابرهه را شصت هزار نفر و تعداد فیل ها را یک هزار و در منابع دیگر، از 13000 تا 10 و حتى یک فیل نوشته اند که حامل فرماندهان بوده اند و هر فرمانده سوار بر یک فیل بوده است.85
هم چنین آورده شده که تنها یک فیل ـ همان فیل هدیه شده از طرف پادشاه حبشه که ابرهه بر آن سوار بود و فرمان مى داد ـ در این ماجرا مورد استفاده قرار گرفت سرانجام، فرمان حمله توسط ابرهه صادر شده هر چند گفته مى شود که فیل ها حاضر به حرکت نمى شدند و با ضربه هاى طبرزین بر سر آن ها، حرکت مى کردند.86
اما پس از حمله، مورد هجوم تعدادى پرنده، که شبیه پرستو بودند قرار گرفتند که هر کدام با سنگ ریزه هایى که همراه داشتند به سپاه ابرهه حمله کردند و شکست سختى بر این سپاه وارد آوردند. به راستى، عامل نابودى سپاه ابرهه چه بود؟
خداوند در قرآن در این باره مى فرماید: «اَلَم تَرکیفَ فَعلَ ربُّکَ بِاَصحابِ الفیل * اَلَم یَجعلْ کَیدَهم فی تضلیل * و اَرسلَ علَیهم طیراً اَبابیلَ * تَرمیهِم بِحجارةِ مِن سجّیل * فجَعلَهم کعصف مأکول» (سوره فیل); آیا ندیدى که پروردگارت با سپاه فیل چه کرد؟ آیا حیله آنان را تباه نکرد؟ سپس بر آن ها پرندگان (ابابیل) را فرستادیم و آن ها را با سنگ ریزه هایى از سنگ گل (سجّیل) تیرباران کردیم و آن ها را همانند کاه خرد شده ساختیم.
این که قرآن گاهى علاوه بر اصل هلاکت قومى، به عامل نابودى آن قوم نیز اشاره مى کند، خود نمایانگر اهمیت آن است; مثلاً، در قرآن به صراحت مى گوید: ما قوم نوح را با طوفان، قوم لوط را با زلزله و قوم عاد را با باد، قوم ثمود را با صاعقه و قوم سبأ و سدّ مأرب را با سیل نابود ساختیم.
این ها معجزات خداوند است و چندان نیازى به توضیح و تبیین ندارد. مولوى مى گوید:
باد را دیدى که با عادان چه کرد    آب را دیدى که در طوفان چه کرد
جمله ذرّات زمین و آسمان    لشگر حق اند گاه امتحان
در این جا، قرآن همه قدرت اعجاز را در پرتاب سنگ ریزه هاى عجیب (سجّیل) توسط پرندگانى شبیه پرستو خلاصه کرده، در روایات نیز به آن اشاره شده است. برخى نیز آن را به «جدرى» (آبله) تعبیر کرده اند. بنابراین، باید بررسى شود که عامل اصلى ـ یعنى «حجارة من سجیل» ـ چیست؟
روشن است که هرگونه تفسیر و تأویل و یا توجیه باید به گونه اى باشد که با ظاهر قرآن سازگارى داشته و از معانى معمولى آن به دور نباشد و در عین حال، با اعجاز الهى در هر عصر و زمان سازگار باشد و همواره یک اعجاز بزرگ و علمى الهى در قرون متمادى و دوره هاى گوناگون از قرآن جلوه گر سازد.
در این که نابودى سپاه ابرهه (فیل)، یک معجزه بزرگ الهى و یک ارهاص بوده، تردیدى نیست. بنا به گفته سید قطب در تفسیر المنار، این که نوع اعجاز چه نوع اعجازى است، مطلب مهمى نیست.87 قرآن با وجود اشاره اى مختصر به این ماجرا، به جزئیات و چگونگى نابود شدن و حتى به ابزار و سلاح نابودکننده آن سپاه پرداخته و این نشان دهنده آن است که بعد قرآنى و تفسیرى این واقعه کم تر از بعد تاریخى آن نیست. از این رو، مفسران و مورخان همواره از دیر زمان، در تلاش بوده اند تا علت و عامل نابودى و نوع سلاح نابود کننده این سپاه را مشخص کنند. در گزارش هاى اسلامى و عربى نیز به شرح این حادثه پرداخته شده و آن را به حصبه یا وبا یا جدرى ـ یعنى آبله ـ معنا کرده اند و ناگزیر، تأویلات مختلفى ارائه داده اند; از جمله آن که «طیر» و «ابابیل» را به پشه و مگس تعبیر کرده اند که حامل میکروب هاى بیمارى زا بوده اند.88 در این باره، توجیهات و تأویلات مختلفى شده است; از جمله آن که:
الف. سپاه فیل با وبا نابود گردید;
ب. سپاه فیل با حصبه نابود گشته;
ج. ابن اثیرو علاّمه مجلسى آورده اند که با آبله و طاعون از بین رفته اند;89
د. شیخ محمد عبده و مصطفى مراغى در تفاسیر خود، حجاره و سنگ ریزه را آلوده به میکروب و عامل نابودى سپاه را همان میکروب دانسته اند.90
هـ. هیکل مى گوید: با آبله و میکروب وبا نابود گشته اند.91
در برخى منابع، «طیر» را به معناى مگس یا پشه آورده اند که حامل میکروب این بیمارى بوده است.92 در جایى دیگر آمده است که در بیابان هاى سوزان مکه، ریگ هاى گل آلودى است به اندازه عدس و نخود که توسط پرندگان جابه جا مى شود و اى بسا سبب انتشار وبا و آبله در آن سامان شده است.93
سهیلى از ابن اسحاق از یعقوب بن عتبه نقل مى کند که اولین بار وبا و آبله در مکه در عام الفیل دیده شد و اولین بار، گیاه تلخ و سوزان «مرار» در آن سال، در سرزمین عرب دیده شد.94
برخى از تاریخ نگاران و پژوهش گران عرب با توجه به نابود شدن سپاه شصت هزار نفرى ابرهه بر اثر وبا،95 اشاره پروکوپیوس96به شیوع وباى بسیار گسترده سال 542 در «پلوز» (Pelusium) و شیوع آن تا اسکندریه و فلسطین را با این رویداد بى ارتباط ندانسته اند.
با بررسى دلایل مزبور متوجه مى شویم که بیش تر این توجیهات نادرست مى باشد و با حقایق تاریخى سازگار نیست. علاوه بر این، لغت «سجیل»، تمامى تعابیر روشن را بر خلاف ظاهر و معناى لغوى آن تفسیر و معنا مى کند که مطابق قواعد لغت عرب و قواعد ادبى، درست نیست.
به عنوان مثال، در لغت عرب، معناى «طیر» و انواع آن روشن و مشخص است و در قرآن کریم نیز در موارد زیادى، «طیر» به معناى «مرغان» پرنده به کار رفته است یا مگس به «ذباب» و پشه را «بعوضه» گفته است. (حج: 73 / بقره: 26) اما هرگز آن ها را به جاى «طیر» نیاورده است. پس چرا فقط در این سوره و بدون هیچ دلیل قانع کننده اى، دست به چنین تأویلى زده شده است.
از سوى دیگر، در این سوره، هیچ اشاره اى به آبله یا وبا و حصبه یا این نوع بیمارى ها نشده، بلکه کلماتى هم چون «طیر»، «ابابیل»، «رمى»، «سجّیل» و «عصف مأکول» به کار رفته است و جز کلمه «سجّیل»، همه کلمات معانى روشن و صریحى دارد.
اهمیت این داستان در قرآن به گونه اى است که:
اولاً، خداوند این داستان را در یک سوره مستقل به نام «فیل» آورده، در حالى که امکان آن بود که همانند سایر معجزات، در سوره هاى متعددى ذکر شود.
ثانیاً، این داستان با دو استفهام انکارى شروع شده ـ مثل «الم تر» و «الم یجعل» ـ که خالى از نکات ادبى و بلاغى نیست و از اهمیت و تأکید بسیارى حکایت مى کند. هم چنین جمله «الم تر» معمولاً در مواردى آورده مى شود که تعجب و شگفتى بیش ترى را مى رساند و حادثه مهم باشد; مانند: «اَلَم تَرکیفَ فعل ربُّکَ بعاد» (فجر: 5); «اَلَم تَر اِلَى الّذى حاجَّ ابراهیم» (بقره: 258) و «اَلَم تَرَ اِلىَ الّذینَ خَرجوا مِن دیارِهِم و هُمْ اُلوفٌ حَذَرالموتَ». (بقره: 243)
ثالثاً، به جزئیات و چگونگى نابودى سپاه فیل اشاره کرده که خود اهمیت ویژه آن را مى رساند و این عنایت قرآن بى حکمت نیست; چنان که در آیات دیگر در رابطه با قوم فرعون، براى نشان دادن عجز و خفّت فرعون به انواع بلاها و معجزات اشاره شده است: «فَاَرسَلنا عَلیهمُ الطوفان و الجرادَ و القُمَّلّ و الضَّفادعَ و الدَّمَ» (اعراف: 131); «ما طوفان، ملخ، قورباغه، شپش و خون را بر آن ها مسلط ساختیم. پس منظور آن است که بلاى نازل شده و اعجاز خداوند به وسیله این عوامل صورت گرفته است.
بنابراین، تأویلاتى مانند وبا، طاعون، حصبه و آبله درباره اصحاب فیل، نادرست است.
در عموم روایات تاریخى و تفاسیر، منظور از «حجارةً من سجّیل» پرندگانى است که هر یک با خود سنگ ریزه هایى بزرگ تر از عدس و کوچک تر از نخود از جنس و نام «سجّیل» با خود حمل مى کردند.
سجیل چیست؟
واژه «سجیل» در قرآن سه بار آمده است که دو بار با تعبیر «واَمطَرنا» (بر آن ها باراندیم) در آیه 182 سوره هود و آیه 45 سوره حجر آمده است و یک بار هم با تعبیر «تَرمیهِم» (پرتاب کردیم) در سوره فیل.
«سجیل» سنگ ریزه اى است مانند آجر و خشت یا گل پخته شده مانند آجر.97 برخى نیز گفته اند: سجیل «سنگى است از گل،معرّب و لغت دخیل، یعنى وارداتى است، نه عربى و این کلمه فارسى است و عرب آن را نمى داند.»98 یا گفته اند: معرّب سنگ و گل یا گل متحجّر است.99
سهیلى آن را سنگ گل معرّب فارسى و محکم معنا کرده است. ابن عباس و سعید بن جبیر آن را سنگ گل دانسته که منظور صلابت و محکمى آن است.100
«سجّیل» با «سجّین» که در آیه «اِنّ کتابَ الفجّار لفی سجّین» آمده، یکى دانسته شده و کنایه از جایگاه آتشین و جهنّمى است. ابن منظور این معنا را بهتر مى داند.101
از مجموع مباحث مزبور، چنین برداشت مى شود که «سجّیل» سنگ ریزه مخصوصى با سختى بسیار بالا و یا حتى داغ بوده که بر سپاه فیل پرتاب شده و قدرت برش و تخریب و انفجار آن به گونه اى بوده است که اگر به سرباز یا سواره نظام برخورد مى کرد از سوى دیگر خارج مى شد و امعا و احشاى او را به بیرون پرتاب مى کرد و یا بنا به گزارشى، درون بدون و جسم را تهى مى ساخت و حتى زمین را مى شکافت. به راستى این سلاح کوچک چه جنسى داشته و قدرت تخریب و انفجار آن چگونه بوده است؟ امید است که در آینده پیرامون ماهیتوجنس و قدرت سجّیل تحقیقات مفصلى صورت گیرد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ سوره فیل
2ـ وهب بن منه، کتاب التیجان فى ملوک حمیر، صنعا، 1979 م.، ص 136 تئودور نولدکه، کتاب تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، ص 322
3ـعبدالمجیدعابدین،بین الحبشهوالعرب،بیروت،دارالفکرالعربى،ص59/ص15
5ـ محمد بن عبدالله ازرقى، اخبار مکه، به کوشش رشدى الصالح ملحس، بیروت، 1403 ق.، (1983 م.)، ج 1، ص 137 / ابن هشام، السیرة النّبویة، به کوشش مصطفى السقاء، ابراهیم اللبیارى و عبدالحفیظ شلبى، دارالاحیاءالتراث العربى، ج 1، ص 38 / على بن الحسین مسعودى، مروج الذهب، به کوشش یوسف الشعرداغى، بیروت، ج 2، ص 52 / التیجان فى ملوک حمیر، ص 314
6ـ حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض والانبیا،برلین، 1340 ق.، ص 89
7ـ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، به کوشش على محمد البجاوى، قاهره، 1389 ق. (1970 م.)، ج 17، ص 304
8ـ اشرم: بینى و لب شکافته
9ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت و بغداد، 1967 م.، ج 3، ص 507 و ج 4، ص 418
10ـ حسن سندوبى،شرح دیوان امرى القیس، قاهره،المکتبة التجاریة، ص 192
11- Steven Runciman, Byzantine Civilistion (London: 1966), P 161-165.
12ـ المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 7، ص 282
13- Procopius, History of the wars, Vol. I, Trans. by: H. B., Dewing (London: 1954), Vol. J / XX / 1.
14ـ المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 2، ص 626، 627، 629 /
Jean, Danielou & Henri, marrou, The Christian Centuries Vol.I, Trans. By: Vincent cronin (New York: 1964), PP. 369-371
15ـ نینا ویکتوریا پیگولوسکایا، العرب على حدود بیزنطه و ایران، ترجمه عربى صلاح الدین عثمان هاشم، کویت، 1985 م.، ص 39
16ـ افرام اغناطیوس، «کتاب الشهداء الحمیرین»، مجلة المجمع العلمى العربى، دمشق، 1940 م.، ش. 1، ص 5
17ـ ابن خلدون، العبر، ج 2، ص 111
18ـ عبدالله بن مسلم بن قتیبه، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1388 ق. (1969 م.) ص 636
19- Sthroter, R., Trostschreiben Jacob¨s von Sarug an die himiaritischen christen, in: ZDMG, 1877, XXXI. P. 403.
20- Ryckmans Jacques, La Persecution des chretiens Himyaritesau sixime siecle (Leiden: 1956), PP. 13-16.
21- Fell, winand, Die Christenverfologung in sudarabieh und die himjarisch-athiopischen Kriege Nach Abessinischer Ueberlieferung, in: ZDMG, 1881, XXXV. P. 17.
22ـ بین الحبشه و العرب، ص 45 ـ 47 / Ibid., PP. 20-22
23ـ محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 1، ص 925 ـ 926 / تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء، ص 88
24- Procopius, OP.Cit., Vol. II, X/23
25ـ السیرة النبویّه، ج 1، ص 32 به بعد / تاریخ طبرى، ج 1، ص 919 به بعد
26ـ احمد بن داود دینورى، اخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدین الشیال، بغداد، 1379 ق. (1959 م.)، ص 62 / اخبار مکه، ج 1، ص 135 / تاریخ طبرى، ج 1، ص 927 / السیرة النبویة، ج 1، ص 38
27ـ تاریخ طبرى، ج 1، ص 926
28ـ کتاب التیجان فى ملوک حمیر، ص 312 / المعارف، ص 637
29ـ تاریخ طبرى، ج 1، ص 930
30ـ بین الحبشه و العرب، ص 50
31- Shroter, R., OP.Cit., P. 362 / Bell, Richard, The Origin of Islam in its Chrifian Ehvironment (London, 1926), P. 38.
32ـ یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 4، ص 755 ـ 756
33ـ تاریخ طبرى، ج 1، ص 925
34ـ بین الحبشه و العرب، ص 52 ـ 55 /
Loth, O., Tabari¨s Korah Commentar, in: ZDMG, 1881, XXXV, Pp. 619-622
35- Procopius, OP.Cit., Vol.I, XX/1.
36ـ محمد ابن اسحاق، سیرة، به کوشش محمد حمیدالله، قونیه، 1401 ق. (1981 م.)، ص 35 / التیجان فى ملوک حمیر، ص 312 ـ 313 / تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء، ص 88 ـ 89 / السیرة النبویة، ج 1، ص 38 ـ 39
37ـ تاریخ طبرى، ج 1، ص 929 ـ 930
38ـ احمد بن الحسین بیهقى، دلائل النبوة، به کوشش عبدالمعطى قلعجى، بیروت، 1985 م.، ص 117; هم چنین در گزارش ابن اسحاق در کتاب سیرة شصت هزار نفر به فرمان دهى (روزبه) آمده است.
39- Fell, Winand, OP.Cit., P. 16
40ـ تاریخ سنى ملوک الارض و الانبتیاء، ص 89
41ـ42ـ المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج3،ص459ـ460/ج3،ص480
43ـ همان، ج 2، ص 595 ـ 597
44ـ محمدعبدالقادر بافقیه، تاریخ الیمن القدیم، بیروت 1985 م.، ص 159
45ـ على بن الحسین مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 52 / تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء، ص 89
46ـ السّیرة النبوّیه، ج 1، ص 43 / اخبار مکة، ج 1، ص 136
47ـ المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 476
48ـ همان، ج 3، ص 472 ـ 473 / مروج الذّهب، ج 2، ص 53
49ـ آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، تهران 1345 ش.، ص 385 ـ 386
50- Propcopius, OP.Cit, Vol.I / XXI / 17.
51ـ تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، تهران، 1358، ص 337 / المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 476
52ـ تاریخ طبرى، ج 1، ص 93 به بعد
53ـ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج 17، ص 307 / اخبار الطّوال، ص 62
54- Procopius, OP.Cit., Vol.I / XX / 3-8
55ـ تاریخ طبرى، ج 1، ص 933
56- Smith, Sidney, Events in Arabia in the 6thcentury, A. D., in: BSOAS, XVI. 1954, Part3. P. 432
57ـ تاریخ ایرانیانوعرب ها درزمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، ص 337
58ـ المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 483
59ـ تاریخ الیمن القدیم، ص 159، 160 / بین الحبشه و العرب، ص 59
60ـ تاریخ الیمن القدیم، ص 160 / المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 485 ـ 486
61ـ62ـ المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 493/،ج3، ص495
63ـ العرب على حدود بیزنطه و ایران، ص 128
64ـ المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 497 ـ 498
65ـ تاریخ طبرى، ج 1، ص 942
66ـ ا. ل. سیدیو، تاریخ العرب العالم، ترجمه به عربى عادل زعیتر، قاهره، 1969م.، ص 42 ـ 43
67ـ مروج الذهب، ج 2، ص 55
68ـ اخبار الطّوال، ص 62 ـ 63
69ـ تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء، ص 89
70ـ مروج الذهب، ج 3، ص 57
71ـ المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 505 / المعارف، ص 636
72ـ اخبار مکة، ج 1، ص 137 ـ 139
73ـ عبدالرحمن سهیلى، الروض الانف، به کوشش عبدالرحمن الوکیل، قاهره، 1969 م.، ج 1، ص 263 ـ 267 / السیرة النبویة، ج 1، ص 49 ـ 54
74- Rossini, conti, Expedition et Possession des Habasal, eh Arabie, in: JA,XVIII Juillet-September 1921. Pp. 31-32.
75ـ عبدالرحمن سیوطى، تفسیر درّالمنثور، قم، 1404 ق. ج 6، ص 394 / حسن بن محمد نیشابورى، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، در حاشیه جامع البیان طبرى، بولاق، 1329 ق.، ج 30، ص 163 / جارالله زمخشرى، الکشاف، بیروت، دارالمعرفه، ج 4، ص 285 ـ 286 / ابومحمد حسین بغوى، تفسیر معالم التنزیل، به کوشش خالد عبدالرحمن، بیروت، دارالمعرفه، ج 4، ص 525 ـ 526 / محمد بن احمد قرطبى، الجامع الاحکام القرآن، به کوشش مصطفى السقاء، بیروت، 1967 م. ج 20، ص 188 / احمد بن عبدالله ابونعیم اصفهانى دلائل النبوة، حیدرآباد دکن، 1977 م. ص 101
76ـ محمد ابن حبیب، المحبر، به روایت حسن بن حسن سکرى به کوشش الیزه لیختن شناتر، حیدرآباد دکن، 1361 ق. (1942 م.)، ص 130 / المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 512 ـ 513
77ـ تاریخ طبرى، ج 1، ص 935 / تفسیر جامع البیان، ج 30، ص 194
78ـ المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 518
79ـ لوئیس شیخو، شعراء النصرانیه، بیروت، 1926.، ج 1، ص 229 / السیرة النبویة، ج 1، ص 62 / تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان، ص 339
80ـ احمدبن ابى یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى،ترجمه دکترآیتى،ج1، ص 358
81ـ مروج الذهب، ج 2، ص 280 / تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 351
82ـ العرب على حدود بیزنطه و ایران، ص 129 ـ 130
83ـ الجامع الاحکام القرآن، ج 20، ص 194
84ـ تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان، ص 340
85ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 15، ص 138 / تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 366 و 359 / الروض الانف، ج 1، ص 72
86ـ تاریخ طبرى، ج 2، ص 136 / الروض الانف، ج 1، ص 71
87ـ سید قطب، تفسیر فى ظلال القرآن، جزء 10، ص 670 و 669
88ـ مصطفى مراغى، تفسیر مراغى، ج 28 و 30 ذیل سوره
89ـ بحارالانوار، ج 15، ص 138
90ـ تفسیر مراغى، ج 28 و 39 ذیل سوره
91ـ محمد حسنین هیکل، حیات محمد، چاپ مصر، ج 2، ص 64
92ـ تفسیر مراغى، ج 28 و 39 ذیل سوره
93ـ الروض الانف، ج 1، ص 77
94ـ السّیرة و النّبویة، ج 1، ص 56 / الروض الانف، ج 1، ص 72
95ـ تفسیر طبرى، ج 3، ص 193 / همو، تاریخ طبرى، ج 1، ص 945 / شعر «عبدالله بن زِبعْرى» در السّیرة النبویة، ج 1، ص 59
96- Procopirus, OP.Cit., Vol.I / XXI / 1-5
97ـ شیخ طوسى، تفسیر التبیان، ج آخر، ص 410
98ـ ابن منظور،لسان العرب، دارالفکر،بیروت، ج11،ص326،واژه «سجّیل»
99ـ الروض الانف، ج 1، ص 71
100ـ تفسیر التبیان، ج آخر، ص 410
101ـ لسان العرب، ج 11، ص 326 ـ 327، ذیل واژه «سجیل»

تبلیغات