آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح یزدى، در این شماره نیز شرح بخش دیگرى از روایت شریف امام جعفر صادق(علیه السلام) را که خطاب به عبدالله بن جندب بیان شده است به محضر اهل معرفت تقدیم مى داریم:
«صبِّر نفسک عند کل بلیة فى ولد او مال او رزیة فانما یقبض عاریته و یأخذ هبته لیبلو فیهما صبرک و شکرک. ولاتغتر بقول الجاهل ولابمدحه فتکبّرَ و تجبر و تعجب بعملک فان افضل العمل العبادة و التواضع.»1
ناملایمات زندگى دنیا
جهانى که ما در آن زندگى مى کنیم توأم با دردها، رنج ها، سختى ها، مصیبت ها و انواع ناراحتى هاست. هر انسانى، خواه ناخواه، در زندگى خود به برخى از این گرفتارى ها مبتلا مى شود. به هر حال، انسان یا پیش از پدر و مادرش از دنیا مى رود و یا پس از آن ها. اگر پیش از پدر و مادر از دنیا برود، پدر و مادر به داغ او مبتلا مى شوند و اگر پس از آنان از دنیا برود، وى به داغ پدر و مادر مبتلا مى گردد. این حالت نسبت به برادر و خواهر و دوستان و عزیزان نیز وجود دارد. شاید کسى که در عمر خود هیچ نوع سختى و مریضى ندیده باشد اصلاً پیدا نشود. سایر گرفتارى هاى طبیعى و اجتماعى کمابیش براى هر کسى پیش مى آید. بشر همواره در تلاش است تا از راه وسایلى که در اختیار مى گیرد خود را از گرفتارى ها و ناملایمات زندگى در امان نگه دارد. البته بشر تا حدود زیادى موفقیت هایى هم در این زمینه به دست آورده، اما وقتى به دقت مى نگریم متوجه مى شویم که در کنار هر رفاهى، هر آسایشى و هر نعمتى که فراهم شده و به موازات هر اختراع و اکتشافى که صورت گرفته، مصیبت هاى جدیدى بر زندگى بشر سایه افکنده است. زمانى انسان با اسب و شتر و مانند آن ها مسافرت مى کرد، که البته سختى هایى در پى داشت، اما امروزه با اتوبوس و قطار و هواپیما مسافرت مى کند. آن زمان به ندرت اتفاق مى افتاد که مثلاً مرکبى، سوارِ خود را لگد بزند و موجب مرگش شود، اما امروزه یک قطار تصادف مى کند و ده ها نفر کشته مى شوند، یک هواپیما سقوط مى کند و صدها نفر کشته مى شوند و ... . برخى بر این باورند کسانى که ثروت هاى کلانى به هم زده اند، آسایش بیش ترى در زندگى دارند، اما وقتى از نزدیک زندگى آن ها را مشاهده مى کنیم، مى بینیم گرفتارى آن ها به مراتب بیش تر از دیگران است. چه بسا آسایش یک کشاورز در دهکده اى دورافتاده که با زحمت بسیار کار مى کند از کسانى که در کاخ هاى کذایى زندگى مى کنند بیش تر باشد. هر چند ممکن است این کشاورز از انواع لذت هایى که کاخ نشینان مى برند، بى بهره باشد، اما در عوض از ناملایمات زندگى آنان در امان است. البته این سخن به معناى این نیست که هر جا نعمتى است، لزوماً در کنارش مصیبتى هموجود دارد، اما این مطلب واقعیت دارد که زندگى انسان توأم با خوشى و ناخوشى است.
زندگى دنیوى بدون گرفتارى امکان ندارد. این ویژگى زندگى دنیاست. برعکس، در آخرت گرفتارى و غم و غصه اى وجود ندارد: «لایمسّهم فیها نصب و ما هم بمخرجین» (حجر: 48); هیچ رنج و زحمت در آن جا به آن ها نرسد و هرگز از آن بهشت بیرونشان نکنند. در دنیا چنین وعده اى به کسى داده نشده است، کسى هم چنین زندگى سراسر خوشى و راحتى را در دنیا تجربه نکرده است. بشر همواره در تلاش است با فراهم کردن وسایل راحتى و آسایش، مشکلات زندگى را کم کند و تا حدودى موفقیت هایى هم در این زمینه به دست آورده است. یکى از راه هایى که بشر براى کاستن آلام و ناراحتى هاى خود به آن متوسل شده، پناه بردن به سرگرمى هاست. انسان براى رهایى از فکر و خیال هاى ناراحت کننده به اختراع انواع سرگرمى ها روى آورده است. شیطانى ترین اختراع در این زمینه، مسکرات و مواد مخدّر است. انسان در حالت مستى غم و غصّه هایش را فراموش مى کند و براى مدت کوتاهى نسبت به همه چیز بى خیال مى شود. ولى به هرحال، این بى خیالى نمى تواند ماهیت زندگى دنیا را تغییر دهد. اتفاقاً کسانى که به این سرگرمى هامتوسل مى شوند، هرچندممکن است لحظاتى غم و غصه و گرفتارى ها را فراموش کنند ولى گرفتارمصیبت هاى دوچندان مى شوند. مثلاً افرادى که به مواد مخدّر روى مى آورند،آن چنان گرفتار مى شوند که دیگر نمى توانند آن را رها کنند. انسان با این کار نه تنها نمى تواند رنج و گرفتارى ها را از خود دور کند، بلکه چه بسا به انواع بیمارى هاى جسمى و روحى و روانى نیز مبتلا مى گردد.
بشر تا به حال نتوانسته است یک راه حل اساسى براى مقابله با سختى ها و گرفتارى ها بیابد.حاصل همه آموزه هاى روان شناختى این است که انسان ها را وادار کند تا بپذیرند که زندگى همین است و بایدباآن ساخت.البته این تلقینات تا اندازه اى مؤثر واقع شده است، اما هرگز نتوانسته ریشه گرفتارى ها را از بین ببرد.
رهایى از مشکلات دنیا در پرتو عمل به آموزه هاى دینى
دین نسخه اى را تجویز مى کند که انسان مى تواند از طریق عمل به آن از ناملایمات زندگى دنیا رهایى یابد. اگر انسان این معرفت و بینش را پیدا کند که نعمت هایى که در اختیار دارد از آنِ او نیست، بلکه امانتى است که خداوند به او عطا کرده، هرگز در صورت از دست دادن آن ها ناراحت نمى شود. به راستى اگر یکى از دوستان شما کتابى را براى یک شب به امانت در اختیار شما گذارد و سپس از شما بگیرد، شما غصه دار مى شوید؟ انسان باید باور کند که آنچه در این دنیاست از آن خداست و به امانت در اختیار او گذاشته شده تا از آن ها استفاده کند، هر زمان هم که حکمت خدا اقتضا کرد آن را پس مى گیرد. بنابراین، درکِ این مطلب که نعمت هاى دنیایى از آن خداست، موجب راحتى انسان مى شود. تعالیم دینى به این جا ختم نمى شود. فرد ملحد و کسى که خدا را قبول ندارد، نمى تواند این اعتقاد را داشته باشد. این باور و اعتقاد تنها در سایه دین تحقق پیدا مى کند. انسان باید خداشناس باشد تا بتواند از این دارو، که همانا معرفت و ایمان است، استفاده نماید. نکته دیگر این است که نعمت هاى خدا بیهوده و عبث در اختیار ما قرار داده نشده است. خداوند براى آزمایش بندگان خود، نعمت هایى را در اختیار آنان قرار داده است تا اولاً ببیند آیا قدر این نعمت هاى الهى را مى دانند و ثانیاً آیا در صورت باز پس گرفتن آن ها، صبر پیشه مى سازند یا بى تابى مى کنند.
دین به ما مى آموزد که اگر صبر کردید و شکر نعمت الهى را به جا آوردید، سعادت ابدى خواهید داشت; چرا که انسان با این کار، موجبات کمال معنوى خود را فراهم مى سازد. کسى که این معرفت را داشته باشد، از همه حوادث عالم استقبال مى کند;زیرامى داند آن ها وسایل رشد و تکامل ابدى او خواهند بود.
امام صادق(علیه السلام) به عبدالله بن جندب و به همه شیعیان خودشان مى فرمایند: «صبِّر نفسکَ عند کل بلیه»; آن وقت که برایت مشکلى پیش مى آید، خودت را وادار به صبر کردن کن. «صَبِّر» غیر از «اصبر» است. انسان خواه ناخواه، در زندگى خود مشکلاتى دارد. یکى از جان سوزترین مشکلات، داغ فرزند است که انسان را بسیار متأثر مى سازد. همچنین از دست دادن مال و ثروت نیز براى انسان بسیار گران تمام مى شود; زیرا دلبستگى انسان به مال و فرزند بیش از سایر چیزهاست. البته ممکن است افرادى هم که اعتقادى به خدا ندارند توصیه به صبر نمایند، اما تفاوتى که بین آن ها و آموزه هاى دینى وجود دارد این است که سخن آن ها از روى بى چارگى و درماندگى است، در حالى که دین، صبر را شیرین مى کند; یعنى کارى مى کند که انسان به راحتى آن را تحمل نماید. از دست دادن مال و فرزند در صورتى موجب ناراحتى انسان مى گردد که انسان آن ها را از آن خود بداند، اما اگر آن ها را عاریه و امانتى از جانب خدا بداند،هیچ گاه ازفقدان آن ها ناشکیبا نمى شود.
خداونداین عاریه را بى حکمت در اختیار انسان نگذاشته است، بلکه فلسفه نعمت هاى الهى، امتحان و آزمایش انسان است. هدف و فلسفه آزمایش الهى این است که انسان بر سر دو راهى که قرار گرفت با اختیار خود یک راه را انتخاب کند، خداوند با سر دوراهى قرار دادن انسان، او را مى آزماید که آیا درمقابل نعمت، شکر به جا مى آورد یا نه، و وقتى نعمت را از او مى گیرد آیا صبر پیشه مى کند یا خیر؟ این دو آزمایش هم به نفع انسان هاست;چراکه موجب سعادت ابدى افراد خواهد شد. دین گوهر گران بهایى است که اگر آن را نداشته باشیم، از این معارف و آسایشوآرامش روحى برخوردارنخواهیم شد.
ضرورت آگاهى افراد از انعکاس رفتار و گفتارشان در جامعه
ما براى رفع نیازهاى فردى و اجتماعى خود نیازمند برقرارى ارتباط با دیگران هستیم. بیش ترین عاملى که در زندگى فردى، اجتماعى، دنیایى و اخروى مامؤثر است چیزهایى است که از دیگران آموخته ایم و اگر این ارتباط به شکل صحیحى انجام گیرد، به گونه اى که واقعیات را بر انسان مکشوف سازد، از آن ها مى توانیم براى اهداف دنیوى و اخروى خود بهره ببریم، اما اگر این ارتباط سالم نباشد مى تواند آفاتى به دنبال داشته باشد; مثلاً بعضى از سخنانى که دیگران به ما مى گویند نه تنها واقعیات را بر ما روشن نمى سازد بلکه ممکن است ما را به اشتباه بیندازد. این درست عکسِ هدفى است که ما از «تعامل با دیگران» تعقیب مى کنیم. براى مثال دروغ گفتن دیگران مى تواند موجب تیرگى روابط و نیز فریب خوردن انسان گردد. ما همان طور که احتیاج داریم واقعیت هاى خارجى را بشناسیم و از حوادثى که پیرامون ما رخ مى دهد آگاه شویم، باید از موقعیت خودمان در اجتماع نیز آگاه باشیم و بدانیم حرکاتى که انجام مى دهیم و سخنانى که مى گوییم چه تأثیر و یا عکس العملى در جامعه دارد. این کار موجب مى شود تا ما به اشتباه خود پى ببریم و آن را تصحیح کنیم و اگر لغزشى مرتکب شده ایم آن را جبران نماییم. اگر انسان نداند که رفتار و گفتارش در دیگران چه تأثیرى دارد، نمى تواند در آینده وظایف خود را به درستى انجام دهد. مخصوصاً این مسأله براى کسانى که در جامعه ازموقعیت اجتماعى ممتازى برخوردارنداهمیت بیش تر دارد; زیرا چشم ها به آن ها دوخته شده و کوچک ترین رفتار و حرکت آن ها زیر نظر است. بنابراین، حتماً باید از بازتاب گفتار و رفتارشان در جامعه آگاه باشند; یعنى اولاً بدانند برداشت مردم از این گفتار و رفتار مثبت بوده یا منفى. ثانیاً، آیا نفعى براى مردم به دنبال داشته است یا خیر. ثالثاً، آیا خودشان در این زمینه مرتکب اشتباهى نشده اند؟
تنظیم صحیح روابط و تعامل با دیگران در گرو شناخت و پاسخ صحیح به این سؤالات است. توجه به این نکات خصوصاً براى مبلغان دینى بسیار مهم است. بزرگان سفارش مى کنند که سخنرانان باید نوار سخنرانى خود را گوش کنند تا متوجه اشتباه خود شوند و درصدد رفع آن برآیند. در این ارتباط، ممکن است کسانى با وارونه جلوه دادن واقعیات، دیگران را فریب دهند. آن ها به انگیزه هاى گوناگون قدم در این راه مى گذارند. یکى از شایع ترین انگیزه هایى که ممکن است کسانى درصدد برآیند رفتار ما را درست منعکس نکنند این است که مى خواهند به هر دلیلى خودشان را نزد ما عزیز کنند. مثلاً شاگردى که مى خواهد خود را نزد استاد عزیز کند، کارمندى که مى خواهد نزد کارفرما خودشیرینى کند و ... به هر حال، هر کسى خود را دوست مى دارد و اگر متوجه شود که کار خوبى کرده لذت مى برد. آن هایى که مؤمن هستند مى گویند: «الحمدلله» خدا توفیق داد این کار خوب را انجام دادیم و دیگران هم از خودشان خوششان مى آید; زیرا خوددوستى، امرى فطرى است. کسانى از این غریزه خوددوستى سوء استفاده مى کنند و با پنهان کردن واقعیات، به گونه اى سخن مى گویند که انسان خوشش بیاید. نمونه بارز آن، تملق گویى کسانى است که از موقعیت هاى اجتماعى بالایى برخوردارند. انگیزه افراد متملق این است که شخصِ داراى موقعیت ممتاز اجتماعى را تحت تأثیر قرار دهند و از طریق وى مثلاً به نان و نوایى برسند. این یکى از راه هاى شیطانى است که در میان انسان ها وجود دارد. البته بعضى از انسان ها احتیاج به راهنمایى شیطان ندارند بلکه خودشان شیطان اند و گاهى هم شیطان را راهنمایى مى کنند و این افراد براى این که خودشان را عزیز کنند بى جهت از کسى تعریف مى کنند تا طرفِ مقابل خوشش بیاید تا او موقعیتى پیدا کند. این تعریف و تمجیدها براى اشخاص ساده که مسؤولیت هاى مهم ندارند خیلى مهم نیست، اما براى کسانى که موقعیت هاى اجتماعى حساس دارند بسیار خطرناک است. مسؤولان جامعه باید از انعکاس گفتار و رفتار خود در میان مردم آگاه باشند. اگر آن ها مرتکب اشتباهى شدند ولى اطرافیانشان چنین وانمود کنند که کار شما هیچ ایرادى نداشته و مردم از شما راضى هستند، موجب مى شود که آن مسؤول فریب بخورد.چنین فردى اگردنیاپرست است،دنیایش به خطر مى افتد; زیرا دیر یا زود مردم ناراضى بر علیه او مى شورند. اگر هم براى خدا کار مى کند، نمى تواند راهش را تصحیح کند.
لزوم هوشیارى و مقاومت در برابر سخنان تملق آمیز
وظیفه انسان در مقابل این خطرها چیست؟ به دیگر سخن، انسان چه کند تا از این خطرها مصون باشد؟ چه باید کرد تا کسانى مجال تملق گویى پیدا نکنند. و از سوى دیگر، چه کنیم که فریب تملق گویى ها را نخوریم؟ این کار مشکلى است; زیرا انسان حبّ ذات دارد و طبعاً خوشش نمى آید از این که کسى مذمّتش کند. همه افراد، ابتدائاً این گونه هستند، مگر کسانى که درصدد خودسازى باشند; یعنى توجه داشته باشند به این که چنین روشى ممکن است آن ها را به خطرهایى مبتلا کند. وقتى انسان متوجه باشد که برخوردهاى متملّقانه، چاپلوسانه و ستایش گرانه ممکن است آفات زیان بارى براى وى داشته باشد، قطعاً تصمیم مى گیرد که در مقابل این گونه رفتارهاى نابهنجار مقاومت کند; یعنى نسبت به تعریف و تمجیدى که دیگران مى کنند سوء ظن پیدا کند. البته لازم نیست به خود آن شخص سوءظن پیدا کند، بلکه باید نسبت به سخنان وى تردید کند. چون ممکن است این فرد دچار اشتباه یا مبالغه شده باشد ... انسان باید با دیده شک به آنچه در جهت نفع، مدح، تعریف، تمجید و توجیه کارهاى او گفته مى شود نگاه کند. سپس با تحقیق درستى یا نادرستى آن را کشف کند.
نکته دیگر این که با فرد متملق باید به گونه اى برخورد کرد که دیگر انگیزه پیدا نکند روش خود را ادامه دهد. روایتى است از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که مى فرمایند: «احثوا فى وجوه المداحین التراب»2; به صورت کسانى که مدح و ستایش شما را مى کنند خاک بپاشید. مجال به آن ها ندهید که شما را مدح و ستایش کنند. آن چنان باآن ها با تندى برخورد کنید که جرأت مدح شما را نداشته باشند.
تقویت روحیه انتقادپذیرى
انسان باید همواره به وسیله تلقین هم که شده روحیه انتقادپذیرى را در خود تقویت کند و از دیگران بخواهد که عیوبش را بازگو کنند. در این زمینه هم روایات بسیارى است، از جمله آن روایت معروف از امام صادق(علیه السلام)که مى فرماید: «احب اخوانى الىّ من اهدى الىّ عیوبى»3; یعنى کسى که عیوب مرا گوشزد کند، مثل این است که بهترین هدیه را به من بخشیده است. انسان هایى که در مقام خودسازى و تهذیب نفس هستند، به ویژه آن هایى که مسؤولیت هاى اجتماعى دارند، باید دیگران را تشویق کنند که عیوب و لغزش هایشان را گوشزد کنند. در این صورت اولاً، دیگران رغبت پیدا مى کنند که اشتباهات آن ها را گوشزد نمایند و ثانیاً خود انسان هم به آفت خودپسندى و خود بزرگ بینى مبتلا نمى شود.
کسانى که در مقام مدح و تملق دیگران برمى آیند افراد عاقل و خردمندى نیستند در غیر این صورت مى فهمیدند که با کار خود، علاوه بر این که بالاخره روزى رسوا مى گردند، در بسیارى از انحرافات و اشتباهاتى هم که در جامعه رخ مى دهد شریک هستند. زیرا با این کار خود دیگران را دچار اشتباه و خطا مى کنند. انسان عاقل هیچ گاه چنین کارى را انجام نمى دهد و صرفاً براى بهره مندى از منافع مادى مرتکب این همه جنایت نمى شود. انسان هاى فرومایه و پست با تملّق و چاپلوسى مى خواهند خود را نزد دیگران عزیز کنند!
پرهیز از عُجب و تکبر
انسان باید مراقب باشد که تحت تأثیر سخنان چاپلوسانه اشخاص متملق و نابخرد قرار نگیرد و مغرور نشود: «لاتغتر بقول الجاهل و لا بمدحه» اگر بخواهیم در برابر سخنان تملق آمیز مصون باشیم، باید اراده اى قوى داشته باشیم و با تصمیمى قاطع و آمادگى روحى و روانى لازم، در مقابل این گونه سخنان مقاومت کنیم تا صفت رذیله عُجب و خودپسندى در ما شکل نگیرد. روحیه تکبّر بدترین آفتى است که انسان را به ورطه سقوط و نابودى مى کشاند. واژه «تکبّر» و «استکبار» از واژه هاى کلیدى قرآن است که در موارد زیادى بر آن تأکید شده است. قرآن از کسانى که به مخالفت با پیامبران برخاستند، غالباً با تعبیر «الذین استکبروا»، «یستکبرون»، «مستکبرین»، «متکبرین» و مانند آن یاد کرده است. قرآن حتى در مورد کسانى که در امور عبادى مانند دعا کردن کوتاهى مى کنند نیز تعبیر استکبار به کار برده است: «انَّ الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنّم داخرین»; (غافر: 60) منظور از تکبّر از عبادت یعنى خوددارى کردن از دعا; آن کسانى که دعا نمى کنند در واقع از عبادت خدا استکبار کرده اند; یعنى عارشان مى آید از این که پیش خدا گردن کج کنند. زبونى و پستى انسان به جایى مى رسد که حاضر مى شود درِ خانه مخلوق خدا برود امّا در خانه خدا نرود. قرآن نمى فرماید آن هایى که از دعا کردن خوددارى مى کنند; یعنى واژه «یستنکفون» را به کار نمى برد، بلکه مى فرماید: «ان الذین یستکبرون عن عبادتى» آن چیزى که شیطان را به مرتبه شیطانى رساند همین استکبار بود: «ابى واستکبر» (بقره: 34) استکبار از پذیرش حق، انسان هاى بسیارى را در طول تاریخ به مرتبه انحطاط و سقوط به اسفل السافلین سوق داد. البته استکبارِ انسانى مانند فرعون به یک باره پیدا نمى شود، بلکه انسان آرام آرام به این مفاسد کشیده مى شود. اگر انسان به موقع در مقام مبارزه با این روح استکبارى برآید، هیچ گاه مبتلا به استکبار عن الحق نمى شود. همان گونه که اگر انسان حق شناس باشد و در مقابل خدمت دیگران تشکر کند، در برابر نعمت هاى خدا هم روح شکرگزارى پیدا خواهد کرد. خدا در قران سفارش مى کند که شکر من و شکر پدر و مادر را به جا بیاور: «ان اشکرلى و لوالدیک الى المصیر» (لقمان: 14) سرِّ این که قرآن، شکر والدین را در کنار شکرِ خداوند قرار داده این است که انسان ارزش پدر و مادر را به آسانى مى تواند درک کند. هر کسى اندکى انصاف داشته باشد مى بیند والدین، مخصوصاً مادر، چه خدماتى در حق او انجام داده اند. اگر انسان درصدد حق شناسى از این نعمت روشن برآمد، شکرگزار خدا هم خواهد بود، اما اگر نسبت به این نعمت بى اعتنا باشد، شکرگزار خدا هم نخواهد بود. وقتى انسان روحیه ضد را در خودش تقویت کرد در حقیقت یک گام به جهنم نزدیک تر شده است. گوش دادن به ستایش تملّق گویان، انسان را از آگاه شدن نسبت به عیوب خویش غافل مى کند. اگر انسان از عیوب خود آگاه نباشد، خودپسند و متکبر مى شود و آن گاه که متکبر شد، مسیر کفر را مى پیماید: «لا تغتر بقول الجاهل و لا بمدحه فتکبَّرَ و تَجَبَّرَ و تعجب بعملک فان افضل العمل العبادة و التواضع»; به گفتار شخص جاهل و نابخرد و نیز به ستایشگرى او مغرور نشو که به تکبر و خود بزرگ بینى و عُجب و خودپسندى دچار مى شوى. همانا بهترین اعمال عبادت و تواضع است. آنچه با عبادت سازگار است فروتنى و تواضع است. اگر انسان تکبّر ورزد از تواضع محروم مى شود، اگر از تواضع محروم گشت، از عبادت محروم مى شود و اگر از عبادت محروم شد، در واقع از هدف خلقت خود محروم شده است. نتیجه این که انسان هر قدر به تکبر نزدیک تر شود از خدا دور مى شود و هر قدر روحیه تواضع در او تقویت شود به خدا نزدیک تر مى شود.
ادامه دارد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمدباقرمجلسى،بحارالانوار، ج 78، ص 282 و 283، روایت 1، باب 24
2ـ منلایحضره الفقیه، ج4، ص11، روایت 11، باب 2
3ـ محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 639، روایت 5

تبلیغات