آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

گذشت که مساله امامت تنها مربوط به گذشته نیست و ارتباط کاملى با زندگى روزمره ما دارد; زیرا بحث «حکومت و رهبرى سیاسى جامعه‏» و تبیین مسائل مربوط به رهبرى پس از پیامبرصلى الله علیه وآله مى‏تواند ما را در رسیدن به حقیقت‏یارى نماید. در این زمینه، یکى از بهترین منابعى که تمامى ویژگى‏هاى یک سند معتبر را دارا مى‏باشد، خطبه سوم نهج‏البلاغه معروف به خطبه «شقشقیه‏» است. این خطبه، تاریخ و فلسفه سى سال حکومت‏خلفا و خلافت‏خود آن حضرت و فلسفه حکومت از دیدگاه اسلام بوده که بخش نخست آن در خصوص زمان و دلایل ایراد خطبه شقشقیه، فلسفه حکومت از دیدگاه حضرت على‏علیه السلام، بدعت‏ها و انحرافات پس از پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله به تفصیل بحث‏شد. اینک ادامه مقاله را پى مى‏گیریم:
خلافت عمر: «اى عمر، نیک بدوش که بهره‏اى از آن تو راست. امروز براى او محکم ببند تا فردا به تو بازگرداند. » (1)
اگر قبول کنیم که پیامبر امر حکومت را به مردم واگذار نموده جاى این سؤال هست که از ابوبکر پرسیده شود: چرا به سیره و روش پیامبرصلى الله علیه وآله عمل نکردى و چرا خلافت را به مردم واگذار ننمودى؟ چرا با مردم و اصحاب رسول‏الله مشورت نشد؟
پاسخ، روشن است. با آن همه زحمتى که عمر براى تثبیت‏خلافت ابوبکر کشیده بود، ابوبکر نمى‏توانست آن‏ها را جبران نکند. به همین دلیل، «زمام‏دارى را در طبعى خشن قرار داد که دل‏ها را سخت مجروح مى‏کرد و تماس با آن خشونتى ناگوار داشت. » (2)
حضرت على علیه السلام دوران عمر را از بدترین دوران‏ها مى‏داند و از آن به شدت شکوه مى‏کند: «من به درازاى مدت و سختى مشقت در چنین وضعى تحمل‏ها نمودم. » (3)
در دوران عمر، دوران بدعت‏گذارى‏هاى آشکار بود و تحمل این وضع براى حضرت على‏علیه السلام بسیار سخت; زیرا در عمر دو ویژگى وجود داشت:
یکى جسارت در بدعت‏گذارى و بى‏اعتنایى به سنت رسول خداصلى الله علیه وآله و قرآن;
دوم خشونت در اعمال این بدعت‏ها و این‏که به احدى اجازه مخالفت‏با انحرافات و بدعت‏هاى خویش را نمى‏داد: «. . . دمساز طبع‏درشت‏خو;چونان‏سواربرشترى‏چموش‏که‏اگرافسارش‏رابکشند بینى‏اش‏بریده‏شودواگر رهایش کنند از اختیارش به در مى‏رود. » (4)
حضرت على علیه السلام نه مى‏توانست در برابر این بدعت‏ها سکوت کند و نه صلاح بود در مقابل عمر بایستد. از جمله بدعت‏هاى همراه با خشونت عمر، تحریم متعه حج، متعه زنان و تهدید به مجازات متخلفان بود. (5) نمونه دیگر اعمال خشونت عمر در مورد مردمسلمانى‏است که پس‏ازاعمال‏خشونت‏عمر، مرتدشد. (6)
او در بسیارى از موارد، اشتباهاتش را نیز مى‏پذیرفت: «عمر در بسیارى از موارد، حکمى صادر مى‏کرد سپس آن را نقض مى‏کرد و بر خلاف آن حکم مى‏داد. » (7) بر این اساس، بسیارى از صحابه از جمله طلحه صراحتا به ابوبکر اعتراض کردند که عمر در زمان تو، که مردى نرم‏خو هستى، خشونت‏به کار مى‏برد. واى به زمانى که تو نباشى و او بر مسند قدرت تکیه زند! اما ابوبکر به این اعتراضات توجهى نکرد، و آن‏ها را به حسادت متهم نمود. (8)
خلافت عثمان و قصه شورا
«فیالله و الشورى، متى اعترض الریب فى مع الاول منهم حتى صرت اقرن الى هذه النظائر. » (9)
زمانى که عمر مضروب شد و در آستانه مرگ قرار گرفت، پس از درخواست‏ها و شک و تردید نسبت‏به امر خلافت، در نهایت تصمیم گرفت‏خلافت را در شورایى مرکب از شش نفر قرار دهد که عبارت بودند از: حضرت على‏علیه السلام، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقاص، طلحه و زبیر. این افراد مامور شدند که از میان خود یک نفر را به عنوان خلیفه معین نمایند، وگرنه همه کشته مى‏شوند. اگر این انتخاب بالاتفاق صورت گرفت، مشکلى نخواهد بود و اگر اکثریت رایى داشتند اقلیت‏باید تابع آن‏ها باشند، وگرنه کشته شوند و اگر به دو گروه مساوى تقسیم شدند، حق‏باگروهى‏است‏که‏عبدالرحمن بن عوف با آن‏هاست. (10)
ترکیب اعضاى شورا و شرطى که عمر گذاشته بود یک نتیجه قطعى داشت و آن محرومیت على‏علیه السلام از خلافت‏بود. «وصیت عمر به این شورا مانند قراردادى رسمى بود که آن مرد مظلوم باید مغلوب باشد. » (11)
پس از اعلام اسامى اعضاى شورا، حضرت على‏علیه السلام در پاسخ عمویش عباس، که از او در مورد تصمیم عمر سؤال کرد، فرمود: «اى عمو، حق را از ما گرفتند! » عباس پرسید: چگونه؟ حضرت فرمود: «مرا با عثمان هم‏سنگ نمود و گفت: با اکثر باشید و اگر دو نفر به شخصى و دو نفر دیگر به شخصى نظر داشتند با آن‏ها باشید که عبدالرحمن در میان آنان است‏» و معلوم است که سعد پسر عموى عبدالرحمن است و با او مخالفت ندارد و عبدالرحمن هم داماد (شوهر خواهر) عثمان است. یکى از آن‏ها دیگرى را برمى‏گزیند و اگر آن دو نفر دیگر هم با من باشند فایده‏اى نخواهد داشت. (12) و این همان حقیقتى است که حضرت‏علیه السلام به آن اشاره مى‏کند: «. . . مردى در آن شورا از روى کینه‏توزى، اعراض از حق نمود و دیگرى به برادر زنش تمایل کرد با اغراض دیگرى که در دل داشت (13) تا این‏که سومى از میان آن‏ها برخاست. » (14)
اما سؤال اساسى این است که چرا عمر على‏علیه السلام را به خلافت منصوب نکرد و یا امر خلافت را به مردم واگذار ننمود؟ کار عمر در رهبرى و انتخاب آن، نه با سیره رسول خداصلى الله علیه وآله سازگارى داشت و نه با سیره ابوبکر. این بدعت دیگرى بود که در حوزه سیاسى اسلام به وجود آورد. او در حالى زمینه محرومیت على‏علیه السلام را از خلافت فراهم کرد که قطعا لیاقت و استحقاق او را براى این کار به خوبى مى‏دانست و خود بدین واقعیت معترف بود، همان‏گونه که خود بارها گفته بود; از جمله وقتى از عمر درخواست کردند کسى را به عنوان خلیفه معین کند، در جواب و در حالى که به على‏علیه السلام توجه داشت و اشاره مى‏کرد، گفت: «من پس از گفته خود بر آن شدم که سزاوارترین مردم را به زمام‏دارى شما برگزینم تا شما را در راه حق پیش برد. » (15)
همچنین از عمر نقل شده است: «اگر على امر حکومت را به دست‏بگیرد [گرچه در او شوخ طبعى است ]سزاوارترین و لایق‏ترین است که شما را به راه حق هدایت کند. » (16)
این در حالى بود که هیچ یک از اعضاى دیگر شورا را لایق این مقام و منصب نمى‏دانست. او خطاب به اعضاى شوراى منتخب خویش چنین گفت: «من فکر کردم و دریافتم که شما رئیس و سرکرده این مردم هستید و خلافت هم از میان شما بیرون نیست. آیا همه شما طالب خلافت هستید؟ » عمر با سکوت روبه‏رو شد. بار دیگر سؤالش را تکرار کرد.
در این میان، زبیر به زبان آمد و گفت: «چرا نباشیم، در حالى که ما کم‏تر از تو نیستیم، نه از نظر سابقه در دین و نه از نظر حسب و نسب و قرابت‏به رسول الله و حال آن‏که تو این منصب را تصرف کرده و اداره نموده‏اى. » عمر گفت: «آیا نمى‏خواهید که شما را از خودتان خبر دهم؟ » در جواب گفتند: «اگر هم بخواهیم که نگویى، خواهى گفت. پس هر چه مى‏خواهى بگو. » گفت: «اما تو اى زبیر، مردى هستى بد دنده و فتنه‏جو، در تو رضایت مؤمن و خشم کافر است. اگر کار به دست تو بیفتد، چه بسا براى مشتى جو، بطحا را زیر و زبر کنى. یک روز انسان هستى و روز دیگر شیطان، و خدا نمى‏خواهد که با این صفت، امر این امت را به دست تو بدهد. » «اما تو اى طلحه، بگویم یا ساکت‏باشم؟ » طلحه در جواب گفت: «بگو; زیرا تو هیچ حرف خیرى نمى‏زنى. » عمر گفت: «اما من تو را (خوب) مى‏شناسم. از زمانى که در جنگ احد آن حادثه براى انگشتت پیش آمد و آن کبر و نخوت در تو ایجاد شد. پیامبر رحلت نمود، در حالى که بر تو غضبناک بود، به سبب حرفى که هنگام نزول آیه حجاب بر زبانت جارى شد. » (17)
پس رو به سعد کرد و گفت: «اما تو اى سعد، گیرم که صاحب اسب و تیر و کمان و مردى شجاع و جنگجو باشى، ولى زهره را با این امر و اداره امور مردم چه کار؟ ! »
و به عبدالرحمن بن عوف گفت: «اما تو اى عبدالرحمن، اگر نصف ایمان مسلمانان با ایمان تو سنجیده شود، ایمان تو بیش‏تر خواهد بود، اما این کار با آن ضعفى که در تو وجود دارد، سازگارى ندارد. زهره را با این امر چه کار؟ ! »
آن‏گاه به عثمان خطاب کرد و گفت: «اما تو اى عثمان، مى‏بینم که قریش به خاطر دوستى تو این امر را بر گردن تو نهاده‏اند و تو زادگان امیه و ابى معیط را برگردن مردم سوار کرده و اموال عمومى را به آنان اختصاص داده‏اى. پس از آن، دسته‏اى از گرگان عرب بر تو تاخته و تو را در میان بستر ذبح کرده‏اند. »
و در پایان، رو به على‏علیه السلام کرد و گفت: «اما اى على، اگر در تو شوخ‏طبعى و خنده‏رویى نبود، (18) والله، اگر تو ولایت این مردم را به عهده مى‏گرفتى، هر آینه آن‏ها را به راه روشن و حق واضح رهنمون مى‏شدى. » (19) و این معناى کلام على‏علیه السلام است که مى‏فرماید: «پناه بر خدا از این شورا! من کى در برابر شخص اولشان در استحقاق خلافت مورد تردید بودم که امروز با اعضاى این شورا قرین شمرده شوم! » (20)
حال جواب این سؤال که «چرا عمر با علم به برترى على علیه السلام و بى‏لیاقتى دیگر اعضاى شورا، او را از حق الهى خود محروم کرد» ، روشن مى‏شود:
«و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر کیف کان عاقبة المفسدین‏» (نمل: 14);
و آن را از روى ظلم و سرکشى انکار کردند، در حالى که در دل به آن یقین داشتند. پس بنگر سرانجام مفسدان چگونه بود.
آثار شوم شورا
تشکیل این شورا نه تنها موجب شد که حق على علیه السلام ضایع شود، بلکه زمینه مفاسد بسیارى را نیز در جامعه اسلامى فراهم کرد و افرادى را که لیاقت‏خلافت نداشتند به طمع انداخت و بعدها به همین دلیل که در شورا بوده‏اند، در مقابل على علیه السلام ایستادند.
شیخ مفید درباره سعد مى‏گوید: «او شخصا کسى نبود که خود را برابر با على علیه السلام بداند، اما از زمانى که در شورا وارد شد، احساسى در او پدید آمد که هلیت‏خلافت را دارد و همین بود که دین و دنیاى او را خراب کرد. » (21)
ابن ابى الحدید نیز این تحلیل را ارائه مى‏دهد که وارد شدن این افراد در شورا، این احساس را در آن‏ها پدید آورد که لیاقت‏خلافت دارند و همین باعث اختلافات بعدى شد.
در جنگ جمل نیز طلحه به على علیه السلام پیشنهاد کناره‏گیرى و واگذار نمودن خلافت را به شورا داد. او گفت: «ما هم در شورا بودیم. اکنون دو نفر در گذشته‏اند که تو را نمى‏خواسته‏اند. ما نیز سه نفر هستیم. » پاسخ على علیه السلام این بود که این امر مى‏بایست پیش از بیعت‏باشد. حال که بیعت کرده‏اید، جز اطاعت و وفادارى به بیعت چاره‏اى ندارید. » (22) این سخن حضرت شاید به مطلب مزبور اشاره داشته باشد: «ممکن است پس از امروز درباره این امر (خلافت) با چشم‏هاى خود ببینید که شمشیرها از نیام بیرون آمده و به پیمان‏ها خیانت‏شده است، تا آن‏جا که بعضى از شما امام و پیشواى گمراهان و پیرو جاهلان خواهید گشت. » (23)
دوران خلافت عثمان; اوج انحرافات
«مرگ سومى هم فرا رسید و رشته‏هایش پنبه شد و کردارش به حیات او خاتمه داد و پرخورى او را به روى انداخت. » (24)
حضرت در این بخش از خطبه به دو نکته درباره عثمان اشاره مى‏کنند: یکى کردار نادرست او و دیگرى پرخورى از بیت‏المال. در زمینه مطلب دوم، پیش از این مطالبى ذکر شد. اینک در مورد مطلب اول، فهرست‏وار به مسائلى اشاره مى‏شود که باعث قیام مردم علیه عثمان گردید.
الف. عثمان بدعت‏هاى بسیارى در دین گذاشت. این بدعت‏ها آن قدر زیاد و آشکار بود که عایشه درباره آن گفت: «پیراهن رسول خدا هنوز نپوسیده، ولى تو سنت او را از بین برده‏اى. » (25) و نیز به مردم گفت: «این نعثل را بکشید; او کافر شده است. » همچنین عمار بن یاسر گفت: «ما عثمان را کشتیم، در حالى که کافر بود. » (26) از جمله این بدعت‏ها تعطیلى حکم قصاص در مورد عبیدالله بن عمر قاتل سه نفر از جمله هرمزان بود که طبق حکم قرآن، مى‏بایست قصاص شود، ولى عثمان مانع از اجراى حکم الهى شد. (27) او همچنین از اجراى حدود الهى بر ولید بن عقبه توسط حضرت على‏علیه السلام شدیدا ناراحت‏شد.
ب. برخورد نادرست و ناشایست‏با صحابه گرامى رسول خداصلى الله علیه وآله همچون ابوذر که او را به شام و سپس به ربذه تبعید کرد; مضروب کردن عمار بن یاسر، صحابى دیگر رسول‏خداصلى الله علیه وآله که عثمان و اطرافیانش او را آن‏قدر زدند که نزدیک بود هلاک شود و شکم او را پاره کردند و دنده‏هایش را شکستند; همچنین به دستورخلیفه، غلامانش عبدالله بن مسعود را به حدى زدندکه‏دنده‏هایش شکست وبراثرهمین‏جراحات‏ازدنیارفت. عثمان دستور داد سهم او را نیز از بیت‏المال قطع کردند. عبدالله بن مسعود وصیت نمودکه‏اگر فوت‏کرد، عثمان بر او نماز نخواند. (28)
ج. یکى دیگرازمواردى که‏اعتراض شدیدمردم رادر پى داشت، به کارگیرى افراد فاسقى بود که از طرف عثمان بر مردم حکومت مى‏کردند; از جمله آن‏ها مى‏توان به ولید بن عقبه، عبدالله بن ابى سرح، معاویه، مروان بن حکم و سعید بن عاص اشاره کرد.
معاویه
ابن ابى الحدید درباره معاویه مى‏نویسد: «اصحاب ما به فسق معاویه، بلکه بر کفر او یقین دارند. » او سپس در استدلال بر کفر معاویه، داستانى را نقل مى‏کند که بر بى‏اعتقادى معاویه به پیامبرصلى الله علیه وآله و اصل دین حکایت دارد. (29)
امام حسین علیه السلام در جواب نامه معاویه خطاب به او چنین مى‏فرماید: «. . . من از جنگ نکردن با تو و حزب تو، که از قاسطین هستند، از خدا مى‏ترسم. افراد ظالمى که پیرامون تو را گرفته‏اند داخل در حزب ستم‏کاران و اعوان شیطان مى‏باشند.
آیا حجر بن عدى و اصحاب او را، که از اهل عبادت و زهد بودند، نکشتى؟ حجر و یاران او براى رفع بدعت و امر به معروف و نهى از منکر قیام کردند و تو از روى ظلم و ستم پس از این‏که با آنان عهد و پیمان بستى، نقض عهد کردى و آنان را از بین بردى و خدا را با خود دشمن کردى.
آیا تو قاتل عمرو بن حمق، که از فرط عبادت پیشانیش پینه بسته بود، نیستى و او را هم بعد از دادن عهد و میثاق از بین بردى.
آیا تو ادعا نکردى که زیاد فرزند ابوسفیان است و حال آن‏که پیامبر فرمود: " الولد للفراش و للعاهر الحجر"؟ پس از استلحاق زیاد، او را بر مردم مسلط ساختى و او بر مسلمانان سخت گرفت و دست و پاى آنان را برید و بر شاخه‏هاى درختان آویخت. اى معاویه، گویا تو از این امت نیستى و آن‏ها هم از تو نیستند.
آیا تو حضرمى را نکشتى، در حالى که زیاد براى تو نوشت که او بر دین على بن ابى‏طالب است؟ آیا على جز بر دین رسول الله بود که تو اینک در جاى او نشسته‏اى؟ » (30)
حسن‏بصرى‏مى‏گوید: «درمعاویه‏چهار خصلت‏بود که اگر یکى از آن‏ها در شخصى وجود داشته باشد او را به هلاکت مى‏رساند:
1. معاویه با شمشیر به ملت اسلام حمله کرد و با نیرنگ، خلافت را در دست گرفت و با اصحاب مشورت نکرد و به اهل فضل توجهى ننمود.
2. معاویه پس از خود شراب‏خوارى را، که همواره مست‏بود و لباس‏هاى حریر مى‏پوشید و با ساز و رقص و آواز دمساز بود، بر جاى خود به خلافت نصب کرد.
3. معاویه برخلاف فرمایش رسول صلى الله علیه وآله که فرموده بود: "الولد للفراش و للعاهر للحجر" زیاد بن ابیه را به ابوسفیان ملحق کرد.
4. یکى از خیانات معاویه کشتن حجر و اصحاب اوست که در این مورد مرتکب اعمال زشتى شد. واى بر معاویه از این عمل زشتى که انجام داد. » (31)
جنایات معاویه در تاریخ اسلام بیش از آن است که در کتابى نوشته شود. اما سؤال این است که چه کسى یا کسانى این فرصت را به او دادند تا بتواند این همه فساد را در اسلام و جامعه بشرى به وجود آورد. خود او در جواب نامه محمد بن ابى بکر، که او را به حق و تسلیم در برابر امیرالمؤمنین‏علیه السلام دعوت مى‏کند چنین مى‏گوید: «در زمان گذشته ما بودیم و پدر تو هم با ما بود و فضیلت على بن ابى‏طالب و لازم بودن حق او را به گردن خود مى‏شناختیم. در آن هنگام که خداوند آنچه را که براى پیامبرش خواسته بود انجام داد و وعده خود را درباره او اتمام نمود و دعوت او را آشکار ساخت و حجت او را روشن نمود و او را به بارگاه خود برگرفت، اولین کسانى که حق او را گرفتند و با امر واقعى او (خلافتش) مخالفت ورزیدند پدر تو بود و فاروقش. آن دو نفر بر این امر اتفاق و قرار داشتند. سپس آن دو نفر على را به بیعت‏خود دعوت نمودند. دعوت آنان را اجابت نکرد و امتناع ورزید. آن دو نفر اندوه‏ها به او وارد آوردند و حادثه بزرگى را درباره او منظور نمودند . . . تو با کسى درافتاده‏اى که پدرت جایگاهش را آماده و براى ملک او بالش و تکیه‏گاه نهاده است. اگر این موقعیت‏که مابه خودگرفته‏ایم‏صحیح‏است‏پدرت این موقعیت را به خود اختصاص‏داده بود و ما شرکاى او مى‏باشیم و اگر پدرت پیش از ما این اقدام را نکرده بود ما با فرزند ابى‏طالب مخالفت نمى‏کردیم و امر خلافت را به او تسلیم مى‏نمودیم. ولى ما دیدیم که پدر تو پیش از ما چنین کارى کرده است، ما هم راه او را پیش گرفتیم. پس‏تویاعیب‏جوى‏پدرت باش ویااین‏مساله‏رارهاکن. » (32)
ولید بن عقبة بن ابى معیط
او برادر مادرى عثمان بود و یکى از عمال محسوب مى‏شد که از طرف وى بر کوفه حکومت مى‏کرد. او همان کسى است که خداوند دو بار در قرآن او را فاسق معرفى کرده است: یکى در سوره مبارکه حجرات، آیه 6 و دیگرى در سوره سجده، آیه 18 (33) و پیامبرصلى الله علیه وآله به او وعده جهنم دادند. (34)
او در کوفه شراب خورد و نماز صبح را چهار رکعت‏خواند و پس از اقامه شهود، حضرت على‏علیه السلام بر او حد الهى جارى ساخت (35) فسق و پلیدى او به حدى بود که وقتى فاسق دیگرى مثل سعید بن عاص به کوفه آمد دستور داد منبرى را که ولید بر آن مى‏نشسته است، بشویند. (36) سخن درباره ولید و شخصیت‏خبیث او و جنایاتش بسیار است. (37)
عبدالله بن ابى سرح
از جمله عمال عثمان، ابن ابى سرح بود که در ظاهر و به قصد فساد در اسلام، مسلمان شده بود و وقتى پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وظیفه نوشتن بخشى از وحى را به وى محول کردند، در امانت‏خیانت روا داشت و مى‏خواست در مطلب نازل شده تغییر و تبدیل دهد که رسول خداصلى الله علیه وآله خونش را هدر ساختند. بعدها در سال فتح مکه، عثمان نزد پیامبر واسطه شد و پیامبرصلى الله علیه وآله او را بخشیدند. ماجرا این‏گونه بود که عثمان برادر رضاعى وى بود. او را نزد رسول خداصلى الله علیه وآله براى شفاعت آورد، ولى پیامبرصلى الله علیه وآله ساکت و خاموش ماندند، پس به اصحاب فرمودند: چرا او را نکشتید؟ جواب دادند: منتظر اشاره شما بودیم.
او به قول عمرو بن عاص، در راه خودش قوى و نیرومند و در راه خدا ضعیف بود. (38) او تبعید شده رسول خداصلى الله علیه وآله بود که حتى در زمان عمر و ابوبکر نیز اجازه ورود به مدینه را نداشت. اما عثمان او را آورد و حکومت مصر را به وى واگذارد.
مروان بن حکم بن ابى العاص
او در حکومت عثمان از جایگاه بالایى برخوردار بود و مشاور اول عثمان به حساب مى‏آمد. وى نقش مؤثرى در انحرافات زمان عثمان داشت. حضرت على‏علیه السلام خطاب به عثمان درباره نقش مروان در مفاسد ایجاد شده چنین مى‏گویند: «آیا دست از مروان برنمى‏دارى تا تو را از دین و عقل منحرف ساخته و مثل شتر فرمانبردار به هر سو بکشد؟ به خدا قسم، مروان صاحب تدبیرى در دین بلکه در امور شخصى خویش نیست. به خدا قسم، مى‏بینم‏که تو را به پرتگاه وارد مى‏کند، ولى قدرت نجاتت را ندارد; آبروى خود را برده‏اى و در کار خود مغلوب شده‏اى. » (39)
مروان با نفوذى که در عثمان داشت، مانع اصلاح امور مى‏گشت. حضرت على‏علیه السلام در جواب عثمان که به ایشان گفته بود، تو مرا ذلیل کردى، فرمودند: «به خدا قسم، من از همه بیش‏تر از تو دفاع مى‏کنم. اما هرگاه تو را به کارى که به مصلحت توست فرا مى‏خوانم، مروان پیشنهاد مخالفى مى‏دهد و تو کلام او را بر سخن خیرخواهانه من ترجیح مى‏دهى. » (40)
عثمان، مروان وپدرش راکه مطرود رسول خدا بودند، به مدینه آورد واموال‏بسیارى به آن‏هاداد و دخترخود را نیز به او تزویج کرد. وبااین موقعیت‏ها، مفاسدبسیارى‏در جامعه اسلامى به وجود آورد.
آثار و پیامدهاى بدعت‏ها و انحرافات
پس از 25 سال که از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله گذشت، حضرت على‏علیه السلام فرمودند:
- «آگاه باشید که وضعیت و مشکلات امروز جامعه شما همانند زمان بعثت پیامبرتان گردیده است. » (41)
- «آگاه باشید که شما پس از هجرت و ادب آموختن از شریعت، به خوى بادیه‏نشینى بازگشتید و پس از پیوند دوستى و برادرى اسلامى، دسته دسته متفرق شدید، با اسلام جز به نام آن بستگى ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمى‏شناسید. بدانید که شما رشته پیوند با اسلام را گسستید و حدود آن را شکستید و احکام آن را به کار نبستید. » (42) و خلاصه این‏که حضرت مى‏فرماید: «همانا این دین پیش از این، اسیر دست اشرار و وسیله هوس‏رانى و دنیاطلبى گروهى بوده است. » (43)
پذیرش حکومت از سوى حضرت على علیه السلام با هدف اصلاحات
«براى من روزى بسى هیجان‏انگیز بود که انبوه مردم با ازدحامى سخت‏به رسم قحطزدگانى که به غذایى برسند، براى سپردن خلافت‏به دست من از هر طرف هجوم آوردند. » (44)
همان‏گونه که در ابتداى این مقال، در بحث «هدف حکومت‏» اشاره شد، حضرت على‏علیه السلام هدف خویش را از پذیرش حکومت، بسط عدالت، ایجاد امنیت و احیاى احکام الهى ذکر کردند. آن حضرت پس از پذیرش حکومت، وقتى با جامعه دگرگون شده و از راه به در شده مواجه گشتند، هدف اصلى خود را اصلاح جامعه از لحاظ سیاسى، اقتصادى و اجتماعى قرار دادند و اعلام کردند که جایگاه افراد و گروه‏ها و ارزش‏ها تغییر کرده و این وضعیت‏باید دگرگون شود: «قسم به خدا، من شما را آزمایش خواهم کرد و شما را غربال خواهم نمود تا بالا و پایین شوید. آن‏هایى که به ناحق بالا رفته، پایین آیند و آن‏هایى که به ظلم عقب مانده‏اند جلو افتند و در جایگاه خویش قرار گیرند. » (45)
او از مردم براى اصلاح امورشان کمک خواست: «اى مردم، به من براى اصلاح خودتان کمک کنید. به خدا سوگند، داد مظلوم را از ظالم مى‏گیرم و افسار ظالم را مى‏کشم تا وى را به آبشخور حق وارد سازم، اگرچه این کار را دوست ندارد. » (46) «من با دو کس خواهم جنگید: نخست آن‏که به ناحق چیزى طلب کند; دوم کسى که حقى بر گردن او باشد و از دادن آن امتناع ورزد. » (47)
وى درباب برنامه اصلاحات اقتصادى در ابتداى حکومت‏خویش چنین فرمود: «به خدا قسم، اگر بیت‏المال مسلمانان را کابین زنان خویش هم کرده باشند، آن را باز خواهم گرداند. » (48)
سیاست عدالت و مساوات آن حضرت، مشکلات و اعتراضاتى در پى داشت. حضرت در مقابل این اعتراضات فرمود: «آیا به من دستور مى‏دهید که براى پیروزى خود از جور و ستم در حق کسانى که بر آن‏ها حکومت مى‏کنم استمداد جویم؟ به خدا سوگند، هرگز به چنین کارى دست نمى‏زنم. اگر اموال از خودم بود، به طور مساوى در میان آن‏ها تقسیم مى‏کردم، چه رسد به این‏که این اموال مال خداست. » (49)
ایشان در برابر فقر و کورى برادرش - عقیل - و رنگ پریده، موهاى ژولیده و شکم گرسنه فرزندان او تسلیم نشد و در این حال، خدا را فراموش نکرد و به جاى گندمى که عقیل از او درخواست کرده بود، با آهن گداخته او را ترساند. (50)
آن حضرت در مسائل دینى، کتاب خدا و سنت رسول اوصلى الله علیه وآله را اصل قرارداد و از این‏رو شرط عبدالرحمن بن عوف مبنى بر عمل به سیره عمر و ابوبکر در کنار قرآن و سنت را نپذیرفت. از مردم خواست که با او بر این دو - کتاب و سنت - بیعت کنند و نیز حق مردم رابر گردن خویش عمل به کتاب خدا و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وقیام به‏حق و ترفیع سنت رسول خداصلى الله علیه وآله‏مى‏دانست. (51)
از مردم مى‏خواهد: به راه و رسم پیامبرشان اقتدا کنند که بهترین راه و رسم‏هاست و رفتارشان را با روش پیامبرصلى الله علیه وآله تطبیق دهند که هدایت کننده‏ترین روش‏هاست. (52) خود نیز در این راه تلاش‏هاى فراوانى نمود و در عمر پنج‏ساله حکومتش، تمام همت‏خود را در این راه به کار گرفت تا حقایق اسلام رابراى مردم تبیین کند; اسلامى که گویا تازه بر این مردم فرود آمده است.
مخالفان اصلاحات علوى
«هنگامى که به زمام‏دارى برخاستم، گروهى عهد خود را شکستند، جمعى از راه منحرف گشتند و گروهى نیز ستم‏کارى را پیشه خود ساختند. » (53) همان‏گونه که حضرت على‏علیه السلام در سخنان متعدد خویش فرمودند، (54) جامعه اسلامى آن روز از حقیقت اسلام به دور مانده و به بیراهه رفته و باز گرداندن آن چنین جامعه‏اى به مسیر اصلى، کارى بسیار مشکل بود. این مشکلات ناشى از بدعت‏هایى بود که در زمان خلفا به وجود آمده و در زمان على‏علیه السلام در مقابل او سربرافراشته و در چهره‏هاى گوناگون رخ مى‏نمایاندند. حضرت‏علیه السلام مخالفان خویش را به سه گروه تقسیم نمودند: ناکثین، مارقین و قاسطین.
الف - ناکثین: اینان همان کسانى هستند که عهد و پیمان خود را بریدند و پس از بیعت، در مقابل آن‏حضرت ایستادند. رهبرى این گروه را طلحه، زبیر و عایشه بر عهده داشتند.
انگیزه این پیمان‏شکنى‏ها آن‏گونه که حضرت على‏علیه السلام مى‏فرمایند، دنیاطلبى بود (حلیت الدینا فى اعینهم. ) (55)
نزاع بین حضرت على علیه السلام و ابوبکر و به رسمیت نشناختن ابوبکر از جانب آن حضرت کینه‏اى بین بنى‏هاشم و بنى‏تیم ایجاد کرد. عایشه، دختر ابوبکر، که خود در صف اول مخالفان عثمان بود، امید داشت که طلحه، که از اقوام پدرى او بود، پس از عثمان به خلافت‏برسد. اما وقتى دید حضرت على‏علیه السلام به خلافت رسید، علم مخالفت‏برافراشت و کینه‏هاى دیرینه‏اش را نسبت‏به آن حضرت آشکار ساخت.
طلحه و زبیر نیز، که در زمان عثمان حق السکوت زیادى گرفته بودند و به امید رسیدن به دنیایى بهتر در آخر کار با او به مخالفت‏برخاستند، چون دیدند با عدالت على آرزوهاى آن‏ها بر باد رفته است، با او به مخالفت پرداختند.
بنى امیه هم که زمینه را مساعد دیدند، با این‏ها به همکارى پرداختند و معاویه - به خصوص - به تحریکشان پرداخت و آن‏ها را فریب داد (56) و در نهایت جنگ جمل را به راه انداختند.
اگر چه اهداف پست ناکثین معلوم بود، ولى آن‏ها خود نیز جرات اظهار خواسته‏هاى واقعى خویش را نداشتند و قتل عثمان و مظلومیت او را بهانه کردند و حضرت على‏علیه السلام را متهم به قتل عثمان نمودند.
بهانه دیگر عدم انعقاد اجماع در بیعت آن حضرت بود. اما در مورد عدم انعقاد اجماع و کیفیت‏بیعت، آن حضرت در این خطبه مى‏فرمایند که مردم چگونه به اصرار، با آن حضرت بیعت کردند، (57) خود نیز از اتهام قتل عثمان مکرر دفاع نموده‏اند و حق را روشن ساخته‏اند. (58)
ب - مارقین: حضرت گروهى دیگر از مخالفان خود را تحت عنوان مارقین (خوارج) معرفى مى‏کنند. جریان خوارج برخاسته از دو زمینه فکرى و اجتماعى بود که پس از رسول خدا صلى الله علیه وآله در جامعه اسلامى به وجود آمده بود. از آن‏جا که پس از پیامبر صلى الله علیه وآله مردم از حقیقت اسلام دور مانده بودند و تحلیل و شناخت جامع و کاملى از اسلام نداشتند، در برابر حوادث پدید آمده در جامعه نیز درمانده مى‏شدند. پیش از کشته شدن عثمان، مسلمانان در جبهه‏اى واحد و در جهاد با مشرکان مى‏جنگیدند. توجیه این مساله نیز نیاز به تحلیل و درک دقیق و عمیقى نداشت.
اما پس از قتل عثمان، جامعه دچار مشکل اختلاف و جنگ داخلى شد و براى بسیارى جنگ با برادران مسلمان قابل توجیه نبود. از این‏رو، عده‏اى قعود و قاعده‏گرى را پیشه خود ساختند و عده‏اى نیز هر دو طرف را فاسد و فاسق، بلکه کافر خواندند و جهاد با هر دو گروه را لازم دانستند. خوارج جزو گروه دوم بودند که در مقابل امام علیه السلام ایستادند و فتنه نهروان را به راه انداختند. حضرت در جواب‏شخصى که از ایشان سؤال کرد آیا گمان مى‏کنى من اعتقاد به ضلالت اهل جمل دارم؟ فرمود: «. . . تو به زیرت نگاه کرده‏اى و به بالاى سرت نظر نیفکنده‏اى. لذا، در تحیر فرو رفته‏اى. تو حق را نشناخته‏اى تا کسى که حق را اخذ نموده بشناسى و نیز باطل راهم نشناخته‏اى تاکسانى را که طرفدار آن هستند بشناسى. » (59)
این روح تفکر خوارج است که از جهالت آن‏ها نسبت‏به حقیقت نشات گرفته و سخن آن حضرت در برخورد با خوارج این حقیقت را روشن‏ترمى‏کند: «پس‏از من‏باخوارج جنگ نکنید (آن‏ها را نکشید) ; زیرا آن که در جست‏وجوى حق است و آن را نمى‏یابد با آن که به دنبال باطل است و آن را مى‏یابد یکسان نیست. » (60)
با وجود این نمى‏توان وجود افراد شیطان صفت و مفسد را در رهبرى و تحریک این گروه نادیده گرفت.
ج - قاسطین: از زمانى که عثمان با خیانت‏خلیفه اول و اصحاب شورا و حمایت اجتماعى قریش روى کار آمد، زمینه تبدیل خلافت‏به سلطنت و حکومت‏خانوادگى بنى‏امیه فراهم شد و عثمان و اطرافیانش با این دید به حکومت نگاه مى‏کردند. پس از انتخاب عثمان، ابوسفیان، که کور شده بود، خطاب به بنى امیه گفت: آیا غیر شما (بنى امیه) کسى هست؟ گفتند: نه. گفت: اى بنى امیه، این حکومت را مثل توپ بازى میان خود نگه‏دارید. قسم به آنچه ابوسفیان به آن قسم مى‏خورد، همیشه امید آن روز را براى شما داشتم وبایدآن رابراى فرزندانتان موروثى گردانید. » (61)
در حیف و میل بیت‏المال و حکومت ولایات نیز این دیدگاه حاکم بود. به همین دلیل، سعید بن العاص عراق را بستان قریش مى‏دانست (62) و از اعتراض مردم تعجب مى‏کرد که چرا به او در خرج بیت‏المال اعتراض مى‏کنند. و خود عثمان هم وقتى در مقابل اعتراض زید بن ارقم به بخشش‏هاى آن‏چنانى به فامیلش قرار گرفت، جوابش این بود که مى‏خواهم صله رحم کنم. (63)
حضرت امیر علیه السلام پس از به دست گرفتن حکومت، اولین کارى که کرد عزل عمال عثمان بود (64) و نسبت‏به حیف و میل‏هاى عثمان چنین فرمود: «قسم به خدا، اگر ببینم که با اموال بیت‏المال ازدواج کرده باشند (آن را مهر زنان قرار داده باشند) یا با آن کنیز خریده باشند، آن را باز خواهم گرداند. » (65) بنى امیه حاضر بودند با آن حضرت بیعت کنند، به شرط آن‏که آنچه از زمان عثمان به دست آورده‏اند از آن‏ها بازپس نگیرد. اما امام‏علیه السلام فرمود: «من از حکم خدا دست‏بردار نیستم. » (66) در جواب معاویه هم که از امام خواست‏شام و مصر را براى او بگذارد تا با او بیعت کند، فرمود: «پیش از تو نیز مغیره چنین پیشنهادى کرد، اما قبول نکردم; زیرا خداوند مرا به گونه‏اى نبیند که گمراه‏کنندگان را به عنوان بازوى خویش قرار دهم. » (67) این‏دودیدگاه - حضرت‏على علیه السلام و بنى امیه - بود که هیچ یک حاضر نبود با دیگرى سازش کند. بدین‏روى، صف باطل ستم‏کارى درمقابل على‏علیه السلام‏ایجادشد و فتنه صفین‏به وجود آمد که نتیجه‏اش براى اسلام و مسلمانان بسیار زیان‏بار بود و قریب به هفتادهزار نفر از مسلمانان کشته شدند. (68)
آگاهانه و تعمدى بودن انحرافات
«گویى آنان سخن حق را نشنیده بودند که فرموده است: «ما آن سراى ابدیت را براى کسانى قرار خواهیم داد که در روى زمین بر دیگران برترى نجویند و فساد به پا نکنند و عاقبت کارها به سود مردمى است که تقوا مى‏ورزند. » آرى، به خدا سوگند، آنان کلام خدا را شنیده، گوش به آن سپرده و خوب درکش کرده بودند، ولى دنیا خود را در برابر دیدگان آنان بیاراست تا در زینت و زیور جذاب دنیا خیره گشتند و خود را باختند. » (69)
حضرت علیه السلام در این جملات و نیز در ابتداى این خطبه اشاره مى‏کنند که مخالفان آن حضرت و آنانى که به ناحق خلافت و حکومت را گرفتند نه از روى جهل و ناآگاهى، بلکه با علم و آگاهى کامل و با تبانى قبلى این کار را انجام داده‏اند. از این‏رو، در این بخش، شواهد تاریخى و اعترافات سران فتنه به حقانیت و لیاقت آن حضرت واین‏که باتعمد، حق او را گرفته‏اند ذکر مى‏شود:
ابوبکر: حضرت على علیه السلام فرمود: «پسر ابوقحافه جامه خلافت‏به تن کرد، در حالى که خود مى‏دانست من به این امر لایق‏ترم. » (70) ابوبکر خود در سخنرانى‏هایش مکرر گفته است که من بهترین شما نیستم و در مقابل، على علیه السلام را بهترین فرد از حیث فضیلت و قرابت مى‏داند. (71)
شعبى مى‏گوید: روزى ابوبکر نشسته بود که على علیه السلام از دور ظاهر شد. ابوبکر گفت: هر که نگاه کردن به کسى که بیش‏ترین منزلت و نزدیک‏ترین قرابت را نسبت‏به رسول خدا دارد و بالاترین راهنمایى‏ها و بزرگ‏ترین بى‏نیازى‏ها را از رسول خداصلى الله علیه وآله کسب‏کرده‏است، او را خوشحال‏مى‏کند، به‏این شخص نگاه کند. (72)
ابن ابى الحدید در مورد برترى على علیه السلام مى‏گوید: اصحاب ما قبول دارند که على‏علیه السلام افضل و احق به خلافت است و کسى در فضل با او برابر و در علم و جهاد، هم‏وزن او نیست و کسى در شرافت و بزرگوارى مثل او نمى‏باشد. اما عدول از او به کسى که بسیار پایین‏تر از اوست‏براى مصلحتى بوده. اما چه مصلحتى؟
عمر: اعترافات عمر به حقانیت و برترى على‏علیه السلام بر کسى پوشیده نیست. (در بحث‏شورا برخى از این موارد ذکر شد. ) سعید بن جبیر از ابن عباس از عمر نقل کرده است که عمر گفت: «على اقضانا» ; (73) على در قضاوت عالم‏ترین ماست. ابن ابى الحدید مى‏گوید: «منظور از کلمه "اقضانا" یعنى "افقهنا". »
مرحوم علامه امینى در جلد 6 الغدیر، ده‏ها روایت از کتب اهل سنت نقل کرده که عمر به فضیلت و برترى على‏علیه السلام در علم و فقه اعتراف نموده است.
معاویه: معاویه نیز با همه جنایت‏ها و پلیدى‏اش و حقه و کینه‏اى که از على‏علیه السلام داشت، در عین حال، در دل به برترى و حقانیت‏آن‏حضرت‏اعتراف داشت که گاهى نیز ناخواسته بر زبانش جارى شده است; از جمله درجواب‏نامه محمد بن ابوبکر مى‏گوید: «در زمان گذشته، ما بودیم و پدر تو (ابوبکر) هم با ما بود و فضیلت على بن ابى‏طالب و لازم بودن حق او را بر گردن خویش مى‏شناختیم. . . . پس از پیامبر، اولین کسانى که حق او را گرفتند و باامر واقعى او مخالفت ورزیدند پدر تو بود و فاروقش. آن دو نفر براین‏امر اتفاق وقرارداشتند. آن دونفرعلى را به بیعت‏خود دعوت نمودند، دعوت‏آنان را اجابت نکرد و امتناع ورزید. آن دو نفر اندوه‏ها به او وارد کردند وحادثه بزرگى را درباره او منظور نمودند. . . اگر پدرت پیش از ما این اقدام را نکرده بود، ما با فرزند ابى‏طالب مخالفت نمى‏کردیم و امر خلافت رابه اوتسلیم مى‏نمودیم. » (74)
سعد بن ابى وقاص: کسى از سعد بن ابى وقاص پرسید: شنیده‏ام که در کوفه، على را دشنام مى‏دهند. آیا تو هم این کار را کرده‏اى؟ سعد جواب داد: به خدا پناه مى‏برم! قسم به آن خدایى که جان سعد در دست اوست، من از پیامبر درباره على چیزى شنیده‏ام که اگر اره بر فرقم نهند تا على را بدگویى کنم ابدا نخواهم کرد. (75) روزى سعد در دارالندوه روى تخت کنار معاویه نشسته بود و معاویه از على بدگویى مى‏کرد. سعد اعتراض کرد و گفت: من سه خصلت در على مى‏بینم که اگر یکى از آن‏ها را داشتم برایم از آنچه آفتاب بر آن مى‏تابد ارزشمندتر بود:
اول: این‏که على داماد رسول الله است و فرزندانى مثل حسن و حسین دارد.
دوم: کلامى که پیامبر در روز خیبر درباره على فرمود: فردا پرچم را به کسى خواهم داد که خدا و رسول خدا او را دوست دارند و خداوند به دست او به ما فتح و پیروزى خواهد داد.
سوم: در غزوه تبوک پیامبر در مورد على گفت: آیا راضى نیستى که همان مقام هارون به موسى را نزد من داشته باشى الا این‏که بعد از من پیامبرى نیست؟
قسم به خدا در آن خانه‏اى که تو باشى داخل نخواهم شد و بلند شد. معاویه مانع او شد و به او گفت: من هیچ وقت تو را به این پستى که الان مى‏بینم ندیدم. پس چرا على را یارى نکردى و با او بیعت نکردى. اگر من چنین چیزى از پیامبر در مورد على مى‏شنیدم تا عمر داشتم حرمت او را مى‏نمودم. (76)
زبیر: وى از اولین کسانى بود که براى دفاع از حق آن حضرت شمشیر کشید و در مقابل توطئه سقیفه ایستاد، ولى همین شخص با این علم و آگاهى به خاطر دنیا، در مقابل آن حضرت ایستاد.
امام علیه السلام در عراق، پیامى براى زبیر فرستادند و به او یادآورى کردند: «چه شده که از پیمانت‏برگشته‏اى؟ ! تو مرا در حجاز مى‏شناختى و در عراق ناشناس مى‏پندارى؟ ! » (77)
خلاصه این‏که آن حضرت در جواب شخصى که از او سؤال کرد: چرا قریش شما را از مقام خلافت، که نسبت‏به آن از دیگران شایسته‏ترید، بازداشت؟ فرمود: «بدان استبداد خلفا در برابر ما نسبت‏به خلافت، با این‏که ما از نظر نسبت‏بالاتر و از نظر ارتباط با پیامبر پیوندمان محکم‏تر است، بدین دلیل بود که عده‏اى بر این مقام بخل ورزیده (و با نداشتن شایستگى آن را تصاحب نمودند) و گروهى دیگر (خود ما) با سخاوت از آن صرف‏نظر کردند. داور خداوند است و بازگشت در قیامت‏به سوى او. . . » (78)
پى‏نوشت‏ها:
1- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابیطالب، ج 1، فصل 12
2- 3- 4- خطبه شقشقیه
5- حسن مصطفوى، الحقایق، ص 125
6- 7- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 183 / ص 181
8- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 425 / ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص 164 به بعد
9- خطبه شقشقیه
10- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 50 / ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص 187
11- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على بن ابى‏طالب، ج 1، ص 414
12- ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص 191
13- 14- در این‏که این شخص کینه‏توز چه کسى بوده، اختلاف است. قطب راوندى مى‏گوید: او سعد بن ابى وقاص است; چون على‏علیه السلام پدر او را در جنگ بدر به قتل رسانده بود. اما ابن ابى الحدید مى‏گوید: آن شخص طلحه بوده است; زیرا طلحه «تیمى‏» است و پسر عموى ابوبکر. و پس از خلافت ابوبکر، بین بنى‏هاشم و بنى‏تیم کینه ایجاد شد. اما اگر بگوییم که در زمان شورا، طلحه در مدینه نبوده است، آن شخص باید سعد بوده و کینه‏اش از بابت کشته شدن دایى‏زادگانش باشد که على‏علیه السلام آن‏ها را در بدر کشته بود; زیرا مادر سعد، حنتمه بن سفیان بن امیة بن عبدالشمس بود. (ر. ک. به: ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص 188 و 190 و 196)
15- الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 66
16- همان، ص 67 / ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص 190
17- طلحه هنگام نزول آیه حجاب گفته بود: (پوشش امروز زن‏هاى پیامبر چه سودى دارد، در حالى‏که به زودى مى‏میرد و ما آن‏ها را نکاح مى‏کنیم. . . »
18- بعدا عمرو عاص این حرف عمر را دستاویز قرار داد و على‏علیه السلام را به تمسخر گرفت و حضرت جواب قاطعى به او دادند. (ر. ک. به: خطبه 84)
19- ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص 185 و 186 / تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 47 - 49 / . . . ، البدا و التاریخ، ج 5، ص 190 به نقل از: الحقایق
20- خطبه شقشقیه
21- 22- رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 141
23- ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص 195، خ 139
24- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 72
25- 26- تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 146
27- علامه امینى در الغدیر، علاوه بر این موارد، به موارد دیگرى نیز اشاره کرده است. همچنین ر. ک. به: الامام على بن ابى‏طالب، ج 2
28- علامه امینى در الغدیر، ج 8 علاوه بر این به موارد دیگرى نیز اشاره کرده است / ر. ک. به: الامام على بن ابیطالب، ج 2
29- ابن ابى الحدید، پیشین، ج 5، ص 129 و 130
30- هنگامى که معاویه حج گذارد و بر عایشه درآمد، عایشه بدو گفت: اى معاویه، آیا حجر و همراهان او را کشتى؟ پس بردباریت کجا رفت که آنان را شامل نگشت؟ بدان که من از پیامبر خدا شنیدم که مى‏فرمود: در مرج عذراء (مقتل حجر و یارانش) کسانى کشته مى‏شوند که آسمانیان برایشان به خشم مى‏آیند. معاویه در جواب گفت: اى ام المؤمنین، مرد خردمندى نزد من نبود. (؟ )
31- محمد بن عقیل علوى حضرمى، معاویه و تاریخ، ترجمه . . . عطاردى، مرتضوى، 1364
32- تاریخ یعقوبى، ترجمه عبدالحمید آیتى، ج 1، ص 413
33- مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 344
34- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 57 و 58
35- مروج الذهب، ج 2، ص 344
36- همان، ص 246
37- ترجمه تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 419 و ج 2، ص 56 - 69
38- 39- الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 165 و 166 / ص 166
40- 41- 42- 43- 44- 45- 46- 47- 48- 49- 50- 51- 52- نهج‏البلاغه، خطبه 16 / خ 192 / نامه 53 / خ 16 / خ شقشقیه / خ 16 / خ 136 / خ 173 / خ 15 / خ 126 / خ 224 / خ 169 / خ 110 و 205
53- «نکث‏» نقض کردن و شکستن عهد و پیمان است و علت نام‏گذارى ناکثین به این نام، عهدشکنى آن‏ها از بیعت‏بود; «قسط‏» به معناى ظلم و جور; و «مرق‏» به معناى خروج است. چون خوارج از حق خارج شدند، این‏گونه نامیده شدند.
54- از جمله در خطبه 92
55- خطبه شقشقیه
56- ابن ابى الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 231
57- ر. ک. به: خطبه‏هاى 205، 136 و 137 و نامه 54
58- ر. ک. به: نامه‏هاى 9 و 10 و 28 و 37
59- کلمات قصار، ش 262
60- نهج‏البلاغه، خطبه 61
61- 62- مسعودى، پیشین، ج 2، ص 352 / ص 346
63- ابن ابى الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 199
64- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 77
65- نهج‏البلاغه، خطبه 15
66- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 75
67- رسول جعفریان، پیشین، ج 2، ص 282
68- مسعودى، پیشین، ج 2، ص 360
69- 70- خطبه شقشقیه
71- 72- الامام على بن ابى‏طالب (از تاریخ بغداد) ، ج 3، ص 54
73- ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1
74- مسعودى، پیشین، ج 3، ص 21 و 22
75- الامام على بن ابى طالب (از تاریخ بغداد) ، ج 3، ص 55
76- مسعودى، پیشین، ج 3، ص 24
77- 78- نهج‏البلاغه، خطبه 31 / خطبه 162

تبلیغات