آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

هر انسان دردمند و بیدارى در هر زمان و جامعه‏اى، در پى شناخت‏حق و باطل است تا بتواند راه حق را برگزیند و به سعادت و رستگارى نایل آید. با پژوهشى در خطبه‏ها و نامه‏ها و کلمات حکمت‏آمیز حضرت على‏علیه السلام در نهج‏البلاغه درباره «حق و باطل‏» ، موضوعات ذیل جلب توجه مى‏کند: حق و باطل و مصادیق آن; معیارهاى شناخت‏حق و باطل و بزرگ‏ترین و مهم‏ترین آن‏ها; استقامت و تلاش در راه حق; موانع وصول به حق; سرانجام اهل حق و اهل باطل. حرکت در عرصه معرفت‏حق با همه ارزش والایش براى کسانى که آمادگى‏هاى علمى و عملى لازم را براى صعود به قله‏هاى فرازمند حقیقت و معرفت توحیدى کسب نکرده‏اند، راهى است دشوار و چه بسا به جاى هدایت، به تباهى وهلاکت منجر شود، پس براى رسیدن به حق، باید پیرو قرآن و سنت‏بود و بدون کسب صلاحیت لازم، از گرفتار شدن در باتلاق‏هاى شبهات و چون و چراهاى بى‏فرجام دورى کرد. توجه به بزرگ‏ترین معیار حق - یعنى پیامبرصلى الله علیه وآله و امامان معصوم‏علیهم السلام، به ویژه مولا على‏علیه السلام - در وساطت نزول فیض و رحمت‏حق و دفع موانع حق، امرى حتمى و لازم است، بنابراین، باید فرصت‏ها را مغتنم شمرد و با دقت در ژرفاى بیانات اهل بیت عصمت و طهارت‏علیهم السلام همچون نهج‏البلاغه مانع از قرار گرفتن این میراث عظیم و گنجینه پربها در کنج انزوا شد.
1- حق و باطل
الف - معناى لغوى «حق‏»
براى حق معانى گوناگونى ذکر شده است: راغب اصفهانى در مفردات گوید: اصل حق به معناى مطابقت و موافقت است. (1) صاحب تاج العروس مى‏گوید: «حق‏» یعنى ضد «باطل‏» ، صدق، وجود ثابت و . . . . (2)
تفسیر مجمع‏البیان در شرح و تفسیر لغوى آیه 7 سوره انفال و جاهایى که واژه «حق‏» به کار رفته است، چنین مى‏نویسد: «حق آن است که شى‏ء در موقع خود واقع شود. » (3) گویى به نظر وى، «حق‏» هم معناى «عدل‏» است و این معنا بر تمام مصادیق «حق‏» قابل تطبیق است. خداوند در قرآن مى‏فرماید: از میان آنان کسى هست که ضلالت و گم‏راهى بر او به حق واقع شد (نحل: 36) .
ب - معناى لغوى «باطل‏»
معمولا از معناى حق، ضد آن یعنى باطل نیز فهمیده مى‏شود: صاحب مفردات گوید: «باطل چیزى است که در مقام فحص ثبات ندارد و در فعل و قول هر دو به کار مى‏رود. (4) در اقرب الموارد آمده است: باطل مقابل حق است و آن را فاسد و بى‏اثر و ضایع مى‏سازد. (5) صاحب قاموس قرآن مى‏گوید: باطل آن است که در قضاوت عمومى مضمحل مى‏شود و بشر در عین ابتلا به باطل به ضرر و ناحق بودن آن حکم مى‏کند. (6)
ج - معناى «حق و باطل‏» در کلام حضرت على علیه السلام
حضرت على علیه السلام مى‏فرماید: «براى هر حقى باطلى نیز قرار داده‏اند. » (7) و در عبارت دیگرى از «حق و باطل‏» چنین یاد مى‏کنند: «دایره حق در توصیف و بیان، از هر چیزى وسیع‏تر است، ولى به هنگام عمل از روى انصاف، مجال آن از همه چیز تنگ‏تر و کم‏وسعت‏تر است. » (8) على علیه السلام در این عبارات مى‏فهماند که در تعریف لفظى از «حق‏» ، هر کس به اندازه وسع خود با زیباترین واژه‏ها به توصیف آن مى‏پردازد، ولى این‏ها جز تعریف لفظى چیز دیگرى نیست و اصل «حق‏» وقتى معنا مى‏شود که از سر انصاف و عمل به آن نگاه کنیم. مولاعلیه السلام در کلام کوتاه دیگرى به زیباترین وجه از «حق و باطل‏» یاد مى‏کند: «حق سنگین، اما گواراست و باطل سبک، اما بلاخیز و مرگ‏آور» . (9)
2- معیارهاى شناخت‏حق و باطل
مصداق‏هاى «حق‏» چیست؟ مصادیق «باطل‏» کدام است؟ چگونه و با چه معیارهایى مى‏توانیم آن‏ها را بشناسیم؟ این پرسش‏ها پیوسته در طول تاریخ براى همه انسان‏ها مطرح بوده است; چون هر کس راه و روشى براى زندگى انتخاب مى‏کند. اما مهم آن است که آدمى کدام راه را برگزیند تا منطبق بر حق و متضمن سعادت و رستگارى باشد و با اهل حق در دنیا و آخرت همنشین گردد. پس ابتدا باید حق و باطل و معیارهاى این دو را شناخت تا اهل حق و باطل را از هم تشخیص داد. (10) در بسیارى از خطبه‏ها و نامه‏ها و حکمت‏هاى حضرت على‏علیه السلام به طور مستقیم یا غیرمستقیم، به مصادیق و معیارهاى حق یا باطل اشاره شده است:
الف - راه مستقیم
راه خدا; همان راهى که خداوند براى سعادت انسان تعیین مى‏کند، راه حق و جز آن باطل است. به عبارت دیگر، اگر بپذیریم که خالق مهربان انسان را بیهوده نیافریده و برنامه و هدف زندگى شایسته‏اى براى او مشخص نموده، پس منشا راستین حق و تعیین‏کننده معیار شایسته براى شناخت‏حق همان آفریننده بزرگ هستى است. در نهج‏البلاغه مى‏فرماید: «انحراف به راست و چپ گم‏راهى و ضلالت (باطل) است و راه مستقیم و میانه جاده وسیع حق. » (11) مسلم است آن‏جا که على‏علیه السلام از خدا مى‏خواهد تا دل‏هاى همه به سوى‏حق متوجه شود، منظورش‏روى‏آورى قلبى‏به‏سوى خداست: «خداوند دل‏هاى ما و شما را به سوى حق (راه راست) متوجه سازدو شکیبایى و استقامت و تحمل حق را به ما الهام‏نماید» . (12)
ب - اسلام حق است و غیر آن باطل
مجموعه بینش‏هاو دستورالعمل‏هایى‏که تمام مسیر حق را تشکیل مى‏دهد «اسلام‏» نام دارد و خداوند آن را مقرر کرده و معیار حق قرار داده و پیروى کامل از آن نشانه حرکت و ره سپردن در مسیر حق است: «دین‏اسلام‏آیینى‏است‏که خداوند براى خویشتن انتخاب نموده. اسلام داراى ستون‏هایى است که خداوند آن‏ها را در اعماق حق استوار ساخته و بنیان آن را ثابت و استوار گردانیده است. » (13)
ج - پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله; بیانگر و معیار حق
از دیدگاه حضرت على‏علیه السلام، وجود پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله و سیره آن حضرت دقیقا حق بوده و آشکارکننده حق از جانب خدایى است که او را به حق مبعوث گردانیده و مسلم است که پیروى ازآن بزرگوار، معیار شایسته‏اى براى تمایز حق از باطل مى‏باشد; یعنى هر کس مطابق دستورات آن حضرت راه سپرد حق است، وگرنه باطل: «و گواهى مى‏دهم که محمدصلى الله علیه وآله بنده و فرستاده اوست، خدا او را هنگامى فرستاد که نشانه‏هاى هدایت‏به کهنگى گراییده و جاده‏هاى دین محو و نابود شده، او حق را آشکار ساخت و مردم را نصیحت نمود. » (14) در بسیارى از خطبه‏هاى آن حضرت‏علیه السلام مى‏بینیم که پیامبرصلى الله علیه وآله را چنین توصیف مى‏کنند: «خداوند پاک و منزه حضرت محمدصلى الله علیه وآله را به حق مبعوث گرداند. » (15) درباره حضرت محمدصلى الله علیه وآله نیز از خدا چنین درخواست مى‏کند: «خداوندا، برترین درودها و افزون‏ترین برکات خویش را بر محمدصلى الله علیه وآله، بنده و فرستاده خویش، بفرست; همو که پایان‏دهنده رسالت پیشینیان و گشاینده راه سعادت و هدایت و آشکارکننده حق‏به‏وسیله حق‏و جلوگیرى کننده از تحریکات باطل‏هاست. » (16)
د - قرآن
یکى از بهترین معیارهاى شناخت‏حق از باطل «قرآن‏» است. اگر بخواهیم درباره قرآن از منظر نهج‏البلاغه سخن بگوییم، بحث کاملى مى‏طلبد. در بسیارى از خطبه‏ها و نامه‏ها و حکمت‏هاى نهج‏البلاغه، به قرآن و موضوعات، آیات و دانش‏هاى گوناگون آن اشاره شده است; چنان که مى‏توان گفت: نهج‏البلاغه ترجمان قرآن به حساب مى‏آید، تا آن‏جا که به موضوع «حق‏» ارتباط دارد، به برخى سخنان حضرت على‏علیه السلام درباره قرآن اشاره مى‏شود:
1. بیانگر راه مستقیم: «تنها راه نجات، راه میانه است که قرآن کریم و میراث نبوت بر آن دلالت دارد و از آن مسیر سنت و طریقه رسول‏خداصلى الله علیه وآله آشکار مى‏شودو سرانجام کارنیزبه سوى‏آن‏است. » (17)
2. پیوسته حق‏گو: «کتاب خداوند در میان شما سخنگویى است که هیچ گاه زبانش از حق‏گویى خسته نمى‏شود و خانه‏اى است که پایه‏هایش هرگز فرو نمى‏ریزد و نیرومندى است که یارانش شکست نمى‏خورند. » (18)
3. بیناکننده: «این کتاب خداست که با آن مى‏توانید حقایق را ببینید و با آن بگویید و به وسیله آن بشنوید و قسمتى از آن به وسیله قسمتى دیگر به سخن مى‏آید و برخى از آن‏گواه برخى دیگر است. » (19)
4. میزان حق، راهنماى خیر و شر: «خداوند کتابى هدایت‏کننده و راهنما براى انسان‏ها فرستاده و نیکى و بدى و خیر و شر را در آن آشکارا بیان کرده است. » (20) «قرآن براى هرگونه حجت‏آورى و داورى و بازخواست کردن، کفایت مى‏کند. » (21)
ه. - اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله
اهل بیت پاک رسول خدا علیهم السلام پس از پیامبرصلى الله علیه وآله، در کنار قرآن و به عنوان مفسر و معلم قرآن و داناترین افراد به سیره و سنت رسول خداصلى الله علیه وآله راهنمایى امت را بر دوش دارند و همچون پرچم و نشانه، محور حق مى‏باشند و افراد باید خود را با این محور بسنجند تا متوجه شوند چه قدر بر حق منطبق هستند. بدیهى است که باید به گونه‏اى پیرو آنان بود که نه از آنان پیش‏تر افتاد و نه عقب‏تر از آنان قرار گرفت که نجات انسان تنها ملازمت و هم‏راهى با آنان است: «و خداوند در میان ما - اهل بیت‏علیهم السلام - پرچم و نشانه حق را برافراشت; هر که از آن پیش افتاد، از دین خارج شد و هر که با آن مخالفت کرد، نابود گردید و فقط هر که با آنان هم‏راهى نمود، به حق پیوست. » (22)
این خاندان پاک و معصوم همان کسانى هستند که ذره‏اى از حق منحرف نشده‏اند. از این‏رو، معیار شایسته حق و آیین الهى‏اند و راهشان‏ادامه سیره‏رسول گرامى‏صلى الله علیه وآله وبازدارنده‏ازهرگونه تحریف و گمراهى است. مسلم است هر جا حق از مسیرش خارج شود، به وسیله آن‏ها به جایگاه خویش بازگشته، از باطل فاصله مى‏گیرد. بدین‏سان، در طوفان‏ها و گردبادهاى حوادث، تنها در پناه ایشان مى‏توان سالم ماند و همیشه بر مسیر حق باقى بود: «کجا مى‏روید و رو به کدام طرف مى‏کنید؟ پرچم‏هاى حق برپاست و نشانه‏هاى آن آشکار است. با این‏که چراغ‏هاى هدایت نصب گردیده است، باز گمراهانه به کجا مى‏روید و چرا سرگردانید، در حالى که عترت پیامبرتان در میان شماست؟ آن‏ها زمام‏هاى حق و پرچم‏هاى دین و زبان‏هاى صدقند. آن‏ها را در بهترین جایى که قرآن را در آن حفظ مى‏کنید (در دل‏ها و قلوب پاک) جاى دهید و همچون تشنه‏گامان، براى سیراب شدن به سرچشمه زلال آنان هجوم آورید. » (23)
مرحوم سید رضى خطبه‏اى را از مولا على علیه السلام یاد مى‏کند که به طور گسترده، به ارزش‏هاى آل محمد صلى الله علیه وآله اشاره کرده، ولى تنها بخشى از آن را نقل نموده است: «آل محمد صلى الله علیه وآله مایه حیات و علم و دانشند و نادانى در میانشان مرده است. حلم آنان، شما را از علمشان آگاه مى‏سازد و ظاهرشان از باطن آنان و سکوتشان شما را از حکمت و منطق خود مطلع مى‏کند. و هرگز اهل بیت پیامبر علیهم السلام با حق مخالفت نمى‏کنند و در آن اختلاف ندارند. آنان ستون‏هاى اسلام و پناهگاه‏هاى امن امت اسلامى‏اند. به وسیله آنان حق به اصل و جایگاه خویش باز مى‏گردد و باطل از محل خویش دور و نابود مى‏شود. » (24)
امیرالمؤمنین علیه السلام; بزرگ‏ترین نماد حق: حضرت على‏علیه السلام کامل‏ترین انسان، عصاره هستى، تجلى خدا به طور کامل در یک انسان، زیباترین و بهترین و شایسته‏ترین معیار حق در همه اعصار و براى همه انسان‏هاست. اصلا حق با على معنا پیدا مى‏کند و على با حق تجلى یافته و یکى گشته است. بارها حضرت محمدصلى الله علیه وآله به این موضوع اشاره نموده‏اند: «الحق مع على و على مع الحق. » (25)
هرچند هیچ‏کس نمى‏تواند حق مطلب را درباره على‏علیه السلام و حق بودن وى ادا کند، ولى نهج‏البلاغه آکنده از کلام گهربار آن حضرت است‏که درموردحق‏بودن خودماراراهنمایى‏مى‏کند. در بسیارى از موارد، مولاعلیه السلام با اطمینان و قاطعیت و با سوگندى که از جانب صادق‏ترین انسان گفته شده است، درباره خود چنین تعبیراتى دارد: «سوگند به آن که جز او آفریدگار و معبودى نیست، بدون هیچ تردیدى، بدانید که من در جاده حق قرار دارم و مطمئن باشید که آن‏ها (مخالفان و دشمنان على‏علیه السلام) در لغزشگاه باطل قرار دارند. » (26)
هیچ شک و تردیدى نیست که براى شناخت‏حق از باطل و اهل حق از اهل باطل، حضرت على‏علیه السلام ملاک و معیار شایسته و بارزى است که هر که در فکر و عمل، صادقانه و عاشقانه، با على‏علیه السلام و سخنان او هماهنگ و هم‏گام و تابع و پیرو باشد، به حق نزدیک است و هرچه احساس دورى و غربت از على‏علیه السلام کند و عمل و فکر على‏علیه السلام برایش نامانوس آید، از حق نیز دور شده، به باطل روى آورده است. به عبارت دیگر، نگرش هر کس نسبت‏به على‏علیه السلام، حق و باطل بودن خود را نشان مى‏دهد.
نباید فراموش کرد که منظور از «على‏» علیه السلام تنها یک نفر نیست، بلکه حضرت على‏علیه السلام سر سلسله امامت و ولایت و تداوم‏دهنده حقیقت‏برگزیدگى خدا و رسالت در میان مردم است. آرى، على شایسته‏ترین مردم و بر حق‏ترین آنان است. خود آن حضرت بارها به مناسبت‏هاى گوناگون، مردم را به این مهم متوجه مى‏کرد و مى‏فرمود: «شما خوب مى‏دانید که من برحق‏ترین مردم هستم و از همه مردم شایسته‏ترم. » (27)
این معنا براى حضرت على‏علیه السلام تنها به منظور نشان دادن به مسلمانان نیست، بلکه منظور از «برحق‏ترین‏» براى على‏علیه السلام، در میان تمام انسان‏هاست; یعنى عامل تداوم حیات انسان‏ها على‏علیه السلام بود; زیرا اگر چنین انسان بر حق و شایسته‏اى در میان انسان‏ها یافت نشود، ترجیح انسان بر دیگر موجودات کارى ناشایست است. آنان که در مسیر حق گام برنمى‏دارند و از برنامه‏هاى الهى در خلقت‏خویش غافلند، به طفیل وجود افراد معصوم و پاکى همچون على‏علیه السلام و اهل بیت عصمت و طهارت‏علیهم السلام زنده‏اند، هر چند خود نمى‏دانند. این موضوع در کلام همه معصومان‏علیهم السلام و قرآن آمده است، آن‏جا که خداوند به رسول خودصلى الله علیه وآله مى‏فرماید: «اى پیامبرصلى الله علیه وآله، اگر تو و اهل بیتت نبودید، جهان و افلاک را نمى‏آفریدم‏» . (28) کیست که واقعا حق شکرگزارى و عبادت خدا را آن چنان که شایسته است، به جا آورده باشد، جز این خاندان پاک که با عمل و فعالیت مستمر و عاشقانه خویش و به دور از هرگونه ریاکارى و تنبلى و بادقت و حساسیت، که با از دست ندادن فرصت‏ها به این مرحله رسیده و «اسم اعظم خدا» گشته‏اند؟ حضرت على‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «به خدا سوگند، من اسم اعظم خدایم. » (29)
این تنها اوست که با قاطعیت مى‏گوید: «از آن زمان که حق به من نشان داده شده، هرگز در آن شک نکرده‏ام، هرگز دروغ نگفته‏ام و هرگز گم‏راه نبوده‏ام و هرگز کسى به وسیله من گمراه نشده است. » (30) در توضیح همین سخنان است که به طور واضح، موضع‏گیرى‏هاى حق و باطل را بر اساس وجود خویش چنین بیان مى‏کند: «اى مردم، بدانید که به وسیله ما از تاریکى‏هاى جهالت و گم‏راهى درآمدید و هدایت‏شدید و به کمک ما، به بلند مرتبگى دست‏یافتید و صبح سعادت شما در پرتو وجود ما طلوع کرد. کر باد گوشى که نداى بلند پند و اندرز را درک نکند. مسلما گوشى که با صیحه نادانى و جنایت (ظلم به خدا، خود و مردم) کر شده است، آهنگ ملایم حق را نشنود. مطمئن باد قلبى که از خوف خدا جدایى نپذیرد! . . . آن هنگام که در جاده‏هاى ضلالت‏سرگردان بودید و راهنما و دلیلى نمى‏یافتید، شما را به جاده‏هاى حق رهبرى کردم; تشنه رهبر بودید و او را نمى‏یافتید، من شما را به حق رهنمون شدم. امروز مهر سکوت را مى‏شکنم و سخنانى مى‏گویم که در عین فشردگى و اجمال، هزاران زبان گویا داشته باشد. (از حق) دور است آن راى و نظرى که از دستوراتم تخلف کند; زیرا من از زمانى که حق را یافته‏ام، در آن تردید نکرده‏ام. اگر امروز ما بر سر دو راهى حق و باطل قرار گرفته‏ایم، آن‏که حق را یافته و مطمئن است، (على‏علیه السلام و یارانش) هرگز تردید نمى‏کند. همان‏گونه که اگر آب همراه کسى باشد، تشنه نگردد. » (31)
این فراز از کلام آن حضرت‏علیه السلام چنان حق مطلب را ادا کرده و دقایق را به طور خلاصه شرح داده است که گویى على‏علیه السلام تمامى عمر را با بحث و بررسى در فکر و عمل روى این موضوع (تا آن‏جا که على‏علیه السلام خود نماد شایسته حق گشته) سپرى کرده است. جالب این‏جاست که هرگاه روزگار به على‏علیه السلام اقبالى مى‏کرد، دیگر باطل مجالى براى خودنمایى نداشت: «پس براى دفع حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین حق پابرجا و محکم گردید. » (32) حضرت‏علیه السلام زمانى این سخن را مى‏گوید که مردم از اطراف و اکناف با پافشارى زیاد، با او بیعت کردند. در این حالت‏بود که فرمود: «ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم، شاهد نابودى و شکاف عمیق‏تر در اسلام باشم. » (33) و چون خود در راس حکومت اسلامى قرار گرفت، فرمود: «اکنون حق به صاحبش رسیده است. » (34)
ایشان پیوسته بر این حال پایدار ماندند و هرگز احساس ناتوانى نکردند و تا زمانى که بر مسند خلافت‏بودند، پیوسته در قول و عمل، در برپا داشتن حق و دفع باطل کوشیدند. آن حضرت‏علیه السلام در خطبه 33 به بهانه وصله کردن کفش خود به ابن عباس چنین فرمود: قیمت این کفش (که بسیار وصله خورده) چه قدر است؟ گفت: هیچ بهایى ندارد. فرمود: «به خدا سوگند، همین کفش بى‏ارزش برایم از حکومت‏بر شما محبوب‏تر است، مگر این‏که با این حکومت، حقى را به پا دارم و یا باطلى را دفع نمایم. » (35) در ادامه همین خطبه آمده است که آن حضرت‏علیه السلام به سوى مردم حرکت کردند و برایشان سخنانى ایراد نمودند و در ضمن آن، ارزش پیامبرصلى الله علیه وآله و خاندان اوعلیهم السلام را به آنان یادآورى کردند و با قاطعیت، پاى‏دارى خود را در احقاق حق و دفع باطل به آنان چنین گوشزد نمودند: «به خدا سوگند، من در پى این مردم (امت رسول خداصلى الله علیه وآله) بودم و آن‏ها را به پیش‏روى وا مى‏داشتم تا باطل با همه تجملات و آراستگى‏اش عقب‏نشینى کرد و حق ظاهر گشت. در این راه، هرگز ناتوان نشدم و ترس مرا احاطه نکرد. اکنون نیز به دنبال همان راه مى‏روم و پرده باطل را مى‏شکافم تا حق از درون آن خارج گردد. » (36) آن حضرت تا آخرین لحظات زندگى‏اش بر همین روش باقى ماند.
در تاریخ مى‏خوانیم: پس از ضربت ابن ملجم، پزشکان کوفه گرد آمدند. در بین آنان، از همه ماهرتر اثیر بن عمرو بود که جراحات را معالجه مى‏کرد. پس از معالجات خود، گفت: یا على وصیت‏هاى خود را بنویس; زیرا این ضربت‏به مغز رسیده و معالجه مؤثر نمى‏افتد. امام‏علیه السلام کاغذ و دواتى خواستند و وصیت‏خود را نوشتند. (37) در محتواى این وصیت، عصاره زندگى على‏علیه السلام نمایان است. در فرازى از این وصیت مى‏خوانیم: «اى فرزندانم (حسن و حسین) ، شما را به تقوا و پرهیزگارى و ترس از خداوند سفارش مى‏کنم. در پى دنیا پرستى نباشید، گرچه به سراغ شما آید و بر آنچه از دنیا از دست مى‏دهید، تاسف مخورید و به حق سخن بگویید. . . » (38) آرى، حضرت على‏علیه السلام در حالى از دنیا رفت که هیچ کس همانند او، در آشکار ساختن حق صادقانه و عاشقانه گام بر نداشت. او تجسم عینى حق، قرآن ناطق، کمال علم و تجلى هدف خلقت‏خدا از انسان است که تشنگان حق را سیراب مى‏کند و پرده‏هاى ابهام را از تاریکى‏هاى شبهات بر مى‏گیرد. چنین کسى باید بهترین و اصلى‏ترین معیار حق و بزرگ‏ترین نماد حق باشد.
3- استقامت و پاى‏دارى در راه حق
نگه‏داشتن حق و منحرف نشدن از آن، پس از شناختن و هدایت و رسیدن بدان، به شکیبایى و استقامت و پاى‏دارى شایسته‏اى نیازمند است و بسى دشوار و سخت و کسى که خالصانه جویاى حق است، نباید به خاطر زیان‏هاى ظاهرى، جبهه حق را ترک کند و به سوى باطل رود، هر چند ظاهرا ممکن است‏باطل دشوارى کم‏ترى داشته و حتى سود و بهره دنیوى به دنبال داشته باشد. از دیدگاه على‏علیه السلام، پاى‏دارى و استقامت در راه حق به عوامل ذیل بستگى دارد:
الف - تلاش و کوشش
وصول به مدارج حق جز با جدیت و تلاش امکان‏پذیر نیست و انسان‏هاى کوشا و جدى مانوس حق هستند و آن را درک مى‏کنند: «جز با تلاش و کوشش، حق درک نمى‏شود. » (39) آرى، تلاش و کوشش‏بااستقامت درحفظحق‏ملازم‏است وهرگزازآن‏جدانمى‏شود.
ب - امیدوارى به حق در عین کمى افراد آن
برخى افراد همه جا خود را طرفدار اکثریت نشان مى‏دهند، ولى انسان‏هاى حق‏شناس و آزاده هر جا وارد شوند تنها حق را در نظر دارند و از آن حمایت مى‏کنند و هرگز به کثرت تعداد اهل باطل، فریفته نمى‏شوند تا بدان گرایش پیدا کنند و هر چند که طرفداران حق کم باشند ناامید نمى‏شوند: «حق و باطلى وجود دارد و براى هر یک پیروانى است. پس اگر باطل بسیار و پرتعداد باشد، این عجیب نیست و از گذشته دور نیز چنین بوده و به باطل عمل مى‏شده است و اگر حق کم تعداد است، جاى امیدوارى است که زیاد گردد. » (40) پس فرد حق‏جو با پیوستن به جبهه حق به تعداد آن‏ها یک نفر مى‏افزاید و از خداوند مى‏خواهد که طرفداران حق را افزون کند و خود نیز در شناساندن حق به دیگران تلاش مى‏کند.
ج - علم و صبر; دو اصل ملازم هم براى دفاع از حق
براى دفاع از حق و آشنا شدن به همه جوانب آن، علم و صبر با هم ملازمند: «خود را براى یارى حق، هر جا که باشد، در آغوش سختى‏ها بیانداز، دانش دین بیاموز و خویشتن را در ناخوشایندها به صبر عادت ده که شکیبا بودن در راه حق، چه اخلاق خوب و پسندیده‏اى است! » (41) این‏گونه تربیت‏شدگان مکتب حق به پایه‏اى رسیده‏اند که وجود خود را به طور کامل وقف حق کرده‏اند و براى این‏که حق به ظهور برسد و حاکم گردد، هر جا حق را ببینند، به یارى آن برمى‏خیزند و هر جا با جبهه باطل روبه‏رو شوند، با آن مى‏ستیزند و یاور و طرفدار حق هستند: «خداوند رحمت کند کسى را که چون حقى را مى‏بیند، به یارى آن برمى‏خیزد و هرگاه ستمى را مشاهده مى‏کند، از آن جلوگیرى مى‏کند و همیشه یاور حق و اهل حق است تا آن حد که براى یارى حق به استقبال دشوارى‏ها مى‏شتابد، در هر جا که باشد; زیرا حق مکان نمى‏شناسد و اجراى حق نیاز به کمک همه حق‏مداران در همه جاى دنیا دارد. » (42)
د - انس با حق و گریز از باطل
گامى دیگر در راه استقامت و پاى‏دارى بر حق، رسیدن به مقامى است که انس آدمى با حق چنان زیاد شود که اگر قدمى به سوى باطل برداشت - اما نه به دلیل روى آوردن بدان - باطل بى‏درنگ و با وحشت از او بگریزد و حق سوى او بیاید و این صفت دست‏پروردگان مکتب على‏علیه السلام همچون ابوذر است‏که به او فرمود: «ابوذر، بدان که هیچ چیز جز حق با تو مانوس نمى‏شود و جز باطل از تو به وحشت نمى‏افتد. (آن‏ها که از تو مى‏ترسند، باطل هستند. ) اگر دنیاى آن‏ها را مى‏پذیرفتى، تو را دوست مى‏داشتند و با تو دشمنى نمى‏کردند و اگر بهره‏اى از دنیاى آن‏ها براى خود برمى‏داشتى، تو را در امان مى‏داشتند و تبعید نمى‏کردند. . . » (43)
ه- اجراى حق براى خویشان و بیگانه به طور یکسان
آن‏که در اجراى حق بین خویشاوند و بیگانه فرق مى‏گذارد و از عدالت‏خارج مى‏شود معناى «استقامت و پاى‏دارى در راه حق‏» را نمى‏فهمد و از اهل حق دور مى‏گردد. به همین دلیل، در بسیارى از موارد مى‏بینیم که حضرت على‏علیه السلام به کارگزارانش تذکر مى‏دهد که «حق را درباره آن‏ها که خواهان حقند، چه خویشاوند و چه بیگانه، (به شایستگى) رعایت کن و در این راه شکیبا باش و به حساب خدا بگذار. (پاداش این کار را از خدا بخواه. ) » (44)
طبیعى است وقتى انسان بخواهد این‏گونه عمل کند، مورد اعتراض اطرافیان و نزدیکان زیاده‏طلب قرار مى‏گیرد. ولى این اعتراض‏ها نباید او را از میدان حق بیرون کند یا ناامید شود، بلکه باید با شکیبایى و استقامت، به وظیفه‏اش عمل کند و انتظار پاداش را تنها از خدا داشته باشد، هر چند عمل به حق از نفع او بکاهد. این‏گونه افراد در نظر على‏علیه السلام، برترین مردم نزد خدایند: «برترین مردم نزد خدا کسى است که عمل به حق، براى او محبوب‏تر از باطل باشد، اگرچه حق از نفع او بکاهد و برایش مشکلاتى پیش آورد و باطل براى او منافعى فراهم سازد. » (45)
و - آمادگى براى مقابله با روى‏گردانان از حق
یکى دیگر از نشانه‏هاى کسى که در راه حق استقامت مى‏کند آن است که همیشه براى مبارزه با ظالمان و مخالفان حق و عدالت (در عین شناخت و همراهى امام معصوم زمان خویش) آماده باشد. حضرت على‏علیه السلام در زمان خلافت‏خود، مردم خود را این‏گونه مخاطب قرار مى‏دادند: «آماده شوید براى حرکت‏به سوى گروهى که از حق روى برگردانده و حق را نمى‏بینند و به ظلم کشیده شده و حاضر به پذیرش عدالت‏به جاى آن نیستند; از کتاب خدا فاصله گرفته‏اند و از راه راست منصرف گشته‏اند. » (46)
ز - مهم‏ترین صفت پرهیزگاران
پر واضح است که حضرت على‏علیه السلام در بسیارى از سخنان خویش، به تقوا و صفات متقین اشاره مى‏کنند و عدل و حق‏گرایى متقین را در همه موارد مد نظر دارند: «نخستین مرحله عدالت پرهیزگار آن است که خواسته‏هاى دل را بیرون کرده، حق مى‏گوید و به حق عمل مى‏کند و هیچ کار خیرى نیست، جز آن‏که براى انجامش به پا خاسته و از پاى نمى‏نشیند. » (47) در جاى دیگر مى‏فرمایند: «در محیط باطل وارد نمى‏شود و از دایره حق بیرون نمى‏رود. » (48) امیرمؤمنان على‏علیه السلام تجسم عینى استقامت در راه حق با توصیف خود، همه پرهیزگاران و حق‏خواهان را این‏گونه تعلیم مى‏دهد: «به جان خودم سوگند که در جنگ و نبرد با کسى که به مخالفت‏برخاسته و به ضلالت و گم‏راهى افتاده است لحظه‏اى مسامحه و سستى نمى‏کنم. » (49)
4- موانع وصول به حق
در مسیر حق موانعى پیش مى‏آید که باید آن‏ها را دقیقا بازشناخت تا هنگام مواجهه بتوان با آمادگى کامل از آن‏ها گذشت. مى‏توان گفت: با شناخت معیارهاى «حق‏» و عمل بدان و استقامت در راه آن حق تا حد زیادى موانع و آفات حق بازشناسى و برطرف مى‏شود; مثلا; آن‏جا که حق، اسلام، رسول خداصلى الله علیه وآله، قرآن، على‏علیه السلام و اهل بیت پیامبرصلى الله علیه وآله حق هستند، هر چه جز آن‏هاست‏باطل و مانع وصول به حق است و باید از آن پرهیز کرد. همچنین بر اساس معیار مشهور «هر چیزى با ضد شناخته مى‏شود. » (50) شناخت‏حق و عمل‏به‏آن با شناخت دورى‏کنندگان از آن امکان‏پذیر است: «از حق فرار نکنید، آن‏گونه که انسان سالم از «گر» و تندرست از بیمار فرار مى‏کند. آگاه باشید! هیچ گاه راه حق را نخواهید شناخت، مگر کسانى که حق را ترک کرده‏اند، بشناسید. » (51) اگر کسى‏موانع‏وصول به‏حق را نشناسد، به خطا مى‏رود، هر چند مانند اهل باطل نباشد: «کسى‏که درجست‏وجوى حق‏بوده و خطا کرده مانند کسى نیست که جویاى باطل بوده و آن را یافته است. » (52)
موانع شناخت‏حق
الف - پیروى از هواى نفس و آرزوهاى طولانى
هواپرستى معمولا همچون پرده‏اى به روى عقل انسان کشیده مى‏شود و حقیقت را در نظر او دگرگون مى‏نماید و جز مقصود خود را نمى‏بیند و به غیر آن نمى‏اندیشد و بدین‏روى، از حق باز مى‏ماند. آرزوهاى دور و دراز آن‏چنان انسان را مشغول به خود مى‏کند که هرچه غیر از آن است فراموش مى‏گردد: «پیروى از هوا و هوس انسان را از حق باز مى‏دارد و آرزوهاى طولانى آخرت را به دست فراموشى مى‏سپارد. » (53) چنین کسى هر چند حق را مى‏بیند و مى‏شناسد، اما از حق دور مى‏ماند: «و آن دو (حکمین) حق را ترک کردند، در حالى که خوب آن را مى‏دیدند، اما جور و ستم با هوس‏هاى آنان سازگار بود. لذا، با آن هم‏راه شدند. » (54) ناله و فریاد حضرت على‏علیه السلام در شکایت از قوم خود به همین دلیل است که از حق دور شده‏اند: «آن‏گونه که باطل را مى‏شناسید، در پى شناخت‏حق بر نیامده‏اید و آن‏چنان که از حق دور شده و در نابودى حق مى‏کوشید، براى از بین بردن باطل قدم برنمى‏دارید. » (55) آرى، اگر کسى به جاى سخنان الهى و دستورات خدا، خواسته‏هاى خود را معیار قرار دهد و بر اساس آن عمل کند، مسلما به حق نمى‏رسد و به باطل سوق پیدا مى‏کند.
ب - اهمیت ندادن به جهاد
هر چند عمل نکردن به هر یک از دستورات الهى به همان نسبت، انسان را از حق دور مى‏کند و مشکلات و گرفتارى‏هایى ایجاد مى‏کند، اما در این میان، ترک جهاد با دشمنان خدا، که حریم اسلام و مسلمانان را مورد تجاوز قرار داده‏اند، بارزترین مانع وصول به حق - و به عبارتى نشانه باطل - است: «و آن‏ها به سبب نرفتن به جهاد و اهمیت ندادن به آن، از راه حق دور گشته و به نکبت و بیچارگى گرفتار و از عدل و انصاف محروم شدند. » (56) حضرت على‏علیه السلام در وصف برخى از کسانى که از هم‏راهى با او در نبرد خوددارى کردند، چنین مى‏فرماید: «آنان حق را تنها گذاشتند و باطل را یارى نکردند. » (57)
ج - کنجکاوى بى‏جا، نزاع و جدل
گاهى انسان دچار وسوسه‏هاى شیطانى مى‏شود و به کنجکاوى بى‏جا و جدل کشیده مى‏شود و در آشکارترین امور و حتى در یقین‏هاى اساسى، شک و تردید مى‏کند. او در این حالت، از حق فاصله گرفته است: «هر کس کنجکاوى بى‏جا نماید، در راه حق قدم نگذاشته است. و هر که از روى جهالت، نزاع و جدل پیشه کند، کورى او از حق پیوسته ادامه مى‏یابد. » (58)
د - فراموش کردن قیامت
منشا بسیارى از گناهان، فراموشى روز جزاست. اگر انسان همیشه به یاد یامت‏باشد و پیوسته متذکر شود که باید جواب‏گوى همه اعمال خود باشد، مسلما به وادى باطل نمى‏افتد: «به خدا سوگند، یاد مرگ مرا از بازى و شوخى باز مى‏دارد. اما فراموش کردن قیامت، او (عمروعاص) را از گفتن حق منع مى‏کند. » (59)
ه- آمیخته شدن حق و باطل; بدترین مانع
حضرت امیرعلیه السلام در مورد خوارج فرمودند: «آنان سخن حقى را مستمسک قرار داده، از آن اراده باطل مى‏کنند. » (60) این حالت، دیگران را به اشتباه مى‏اندازد و تشخیص حق از باطل در این حالت‏بسیار سخت است; زیرا حق با باطل آمیخته شده است. آن حضرت در خطبه 50 به طور مفصل و عالمانه، به این موضوع اشاره کرده‏اند: «آغاز پیدایش فتنه‏ها، همان پیروى از هوس‏هاى آلوده و احکام و قوانین مجعول و اختراعى است; احکامى که با کتاب خدا مخالفت دارد و جمعى بر خلاف حق و دین حق، به حمایت از آن برمى‏خیزند. اگر باطل از حق کاملا جدا مى‏شد، راه حق براى جوینده آن پوشیده نمى‏ماند واگر حق در میان باطل پنهان نمى‏شد، دشمنان نمى‏توانستند از آن بدگویى کنند، اما قسمتى از حق و بخشى از باطل را مى‏گیرند و به هم مى‏آمیزند. این‏جاست که شیطان بر دوستان خود چیره مى‏شود و تنها آنان که مورد رحمت‏خدا بوده‏اند، نجات مى‏یابند. » (61) آرى، چنان حق و باطل آمیخته مى‏شود که مى‏فرماید: «آگاه باشید، به زودى پس از من زمانى فرا خواهد رسید که چیزى پنهان‏تر از حق و آشکارتر از باطل نخواهد بود. » (62)
بدترین فساد در یک جامعه، پیدایش امور شبهه‏ناک (آمیختگى حق و باطل) است که موجب گسترش فساد و فتنه مى‏شود و در نتیجه، سخت‏ترین مانع حق نیز مى‏شود; زیرا قدرت تشخیص حق را از باطل از انسان سلب مى‏کند: «به زودى همه امور بر این امت مشتبه مى‏شود و فتنه و فساد در میان آنان گسترش مى‏یابد تا آن‏جا که حق را از باطل تشخیص نمى‏دهند و به سختى در فتنه‏ها فرو مى‏روند. » (63)
ز - تجاوز از حق
از دیگر موانع حق‏گرایى تجاوز از حق است که انسان را در تنگنا قرار مى‏دهد: «آن‏که از حق تجاوز کند، در تنگنا قرار مى‏گیرد. » (64) آنان که از حق دورى مى‏کنند و با تجاوز از حق پراکنده مى‏شوند، بدترین‏ضربات‏را، هم‏به‏خودوهم‏به‏اهل‏حق‏واردمى‏کنند. عمیق‏ترین رنج‏هاى على‏علیه السلام در زمان خود، از بیعت‏کنندگان خود همین بود که اهل حق در عین حق بودن، پراکنده بودند و اهل باطل در عین علم به باطل بودن خود، اتحاد داشتند; مى‏فرمود: «شما بر حق خود اتحاد ندارید، در حالى که دشمنان شما بر باطل خود اتفاق دارند و این مایه خون دل خوردن و اندوه و تاسف است. به خدا سوگند، اجتماع و اتحاد اهل باطل بر باطلشان و جدایى و اختلاف شما در کارحقتان دل‏انسان رامى‏میراند و اندوه و غم را پیش مى‏آورد. » (65) مسلم است که‏نتیجه مساعدت نکردن‏اهل حق در اظهار و پاى‏دارى حق، موجب تسلط اشرار و بدکاران مى‏شود: «اى مردم، اگر یکدیگر را از یارى کردن و مساعدت حق باز نمى‏داشتید و در به ذلت کشاندن باطل سستى نمى‏کردید، هرگز دشمنانتان - که از سنخ شما نیستند - طمع نمى‏کردند و بر شما مسلط نمى‏شدند. » (66)
5- سرانجام اهل باطل و اهل حق
الف - سرانجام اهل باطل
رهروان حق و باطل، هر دو سرانجام، دوران کوتاه عمر دنیایى خود را سپرى کرده، با مرگ به دیار باقى مى‏شتابند: رهروان باطل، عمرى را در راه باطل گذرانده و على‏رغم همه هدایت‏ها، رسالت‏ها و دعوت‏هاى انبیاى الهى‏علیهم السلام، از راه حق سرپیچى کرده، گذرگاهشان تنگ شده و به بى‏راهه مى‏افتند. اینان چون با حق به جنگ برخاسته‏اند، حق آنان را بر خاک مى‏افکند: «هر کس به جنگ با حق برخیزد، حق او را بر خاک مى‏افکند. » (67) همچنین مى‏فرماید: «آگاه باشید، هر کس از حق بهره نگیرد و استفاده نکند، باطل به او ضرر خواهد زد و هر کس با هدایت‏به راه راست کشانده نشود، ضلالت و گم‏راهى او را هلاک خواهد کرد. » (68)
این سخن على علیه السلام به عنوان یک سنت قطعى الهى شامل کسانى نیز مى‏شود که نه فقط خود گمراهند، بلکه دیگران را نیز از حق باز مى‏دارند. اینان مبغوض خدایند و دورى از رحمت و هلاکت و تباهى براى چنین کسانى از جانب خدا حتمى است: «همانا پیشینیان شما به این جهت هلاک و تباه شدند که مردم را از کار حق باز داشتند و به باطل کشاندند و مردم نیز از آنان باطل را گرفته، آن‏ها را پیروى کردند. » (69)
اهل باطل - یعنى آنان که به حق پشت مى‏کنند - نه فقط مشمول نفرین و غضب الهى هستند، بلکه مورد نفرین بندگان صالح و شایسته خدا همچون على‏علیه السلام و اهل بیت‏علیهم السلام نیز قرار مى‏گیرند: «پروردگارا، اگر این‏ها حق را رد کردند، جماعتشان را هزیمت کن و اتحادشان را به پراکندگى مبدل ساز و بر اثر خطاهایشان، آنان را هلاک کن. » (70) مسلم است که در پایان کار و آخرت، سرانجام نهایى کارشان‏جز آتش دوزخ چیز دیگرى نخواهد بود: «هر کس در راه باطل بمیرد، به سوى آتش مى‏رود. » (71)
ب - سرانجام اهل حق
راهیان حق، که با سخن و عمل رهرو حق بوده و کسب رضاى خدا کرده‏اند، در میان محبوب‏ترین بندگان خدا قرار مى‏گیرند: «به راستى، محبوب‏ترین بندگان خدا نزد پروردگار کسى است که حق را بیان و به آن عمل مى‏کند. » (72) این بندگان حق‏جو در مسیر حق از هرگونه جان‏فشانى دریغ نکرده و با پاى‏دارى وصف‏ناپذیر و دوست‏داشتنى، در راه حق جان مى‏سپارند. اینان از نظر على‏علیه السلام شهیدند، هر چند در بستر جان دهند: «به راستى، هر یک از شما در بستر خویش بمیرد، در حالى که حق پروردگار و حق رسول خدا و حق خاندان پاک و اهل بیت او را به طور شایسته شناخته باشد، شهید از دنیا رفته و اجر و پاداش او بر خداست. » (73) مسلما سرانجام این گروه از بندگان صالح خدا بهشت‏برین در جوار حق خواهد بود: «هر که در راه حق جان دهد، رهسپار بهشت مى‏شود. » (74) «پروردگارا اگر ما را بر دشمن (کافر بیرونى، هواى نفس درون) پیروز ساختى، ما را از هرگونه نافرمانى و سرکشى دور دار و بر راه حق پایدارمان نگه‏دار. » (75)
پى‏نوشت‏ها:
1- راغب اصفهانى، المفردات فى الفاظ القرآن، بیروت، دارالتراث العربى، ص 129، واژه «حق‏»
2- تاج العروس، ج 1، ص 432
3- فضل بن احمد طبرسى، مجمع البیان، ج 3، ص 78
4- المفردات، پیشین، ص 68
5- اقرب الموارد، ج 1، ص 88
6- قاموس قرآن، ج 1، ص 230
7- 8- 9- نهج‏البلاغه، خطبه 194 / خطبه 216 / حکمت 368
10- 11- 12- 13- 14- 15- 16- 17- 18- 19- 20- 21- 22- 23- 24- نهج‏البلاغه، در حکمت 262، على علیه السلام به یکى از مسلمانان که در انتخاب جانب على علیه السلام ویاطرف‏مقابل‏آن حضرت علیه السلام در جنگ جمل متحیر مانده بود، فرمود:
«انک لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه‏»;
تو حق را نشناختى تا آن‏که حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناخته‏اى تا طرفدار آن را بشناسى‏» چنین کسى نه مى‏تواند حق را یارى کند و نه باطل را خوار کند. بنابراین، ابتدا باید حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نیز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239
25- محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج‏13، ص‏187/ مولى‏محسن‏فیض‏کاشانى، المحجة البیضاء، ج 1، ص 269 / ترمذى، سنن، ج 1، ص 78 / همچنین ر. ک. به: علامه امینى، الغدیر، چاپ سوم، تهران، اسلامیه، 1372، ج‏2، ص‏211-320
26- 27- نهج‏البلاغه، خطبه 197 / خطبه 74
28- شیخ حر عاملى، مجموعه احادیث قدسى، مکتب اسلام، 1370، ص 79
29- جارالله زمخشرى، تفسیر کشاف، چاپ سوم، تهران، اسلامیه، 1364، ج 1، ص 144
30- 31- 32- 33- 34- 35- 36- نهج‏البلاغه، حکمت 184 - 185 / خطبه 24 / نامه 62 / همان / خطبه 2 / خطبه 33 / همان
37- محمدبن‏جریر طبرى، تاریخ طبرى، بیروت، دارصادر، 1986، ج 6، ص 85
38- 39- 40- 41- 42- 43- 44- 45- 46- 47- 48- 49- نهج‏البلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24
50- «تعرف الاشیاء باضدادها» (ضرب المثل مشهور)
51- 52- 53- 54- 55- 56- 57- 58- 59- 60- 61- 62- 63- 64- 65- 66- 67- نهج‏البلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حکمت 18 / حکمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حکمت 400
68- حکمت 188. براى‏این جمله دومعناذکر شده است: نخست این‏که هر کس در برابر افراد نادان حق را اظهار کند و از آن جانب‏دارى نماید هلاک مى‏شود; یعنى شخصیتش تخریب مى‏گردد و جاهلان با مسخره کردن، او را هلاک مى‏کنند; زیرا اینان به حق نادان هستند و چون نمى‏خواهند و نمى‏توانند آن رادرک‏کنند، حق‏را بى‏ارزش جلوه داده، شخصیت گوینده را از بین مى‏برند. (ابن میثم بحرانى، شرح نهج‏البلاغه، تهران، اسلامیه، 1379 ق. ) معناى دیگر این‏که هر کس در ربابر حق بایستد و بخواهد با آن مقابله کند، هلاک مى‏گردد.
69- 70- 71- 72- 73- 74- 75- نامه 79/ خطبه 124/ نامه 17/ خطبه 86/ خطبه 191/ نامه 17/ خطبه 171

تبلیغات