حق و باطل از دیدگاه امام على علیه السلام
آرشیو
چکیده
متن
هر انسان دردمند و بیدارى در هر زمان و جامعهاى، در پى شناختحق و باطل است تا بتواند راه حق را برگزیند و به سعادت و رستگارى نایل آید. با پژوهشى در خطبهها و نامهها و کلمات حکمتآمیز حضرت علىعلیه السلام در نهجالبلاغه درباره «حق و باطل» ، موضوعات ذیل جلب توجه مىکند: حق و باطل و مصادیق آن; معیارهاى شناختحق و باطل و بزرگترین و مهمترین آنها; استقامت و تلاش در راه حق; موانع وصول به حق; سرانجام اهل حق و اهل باطل. حرکت در عرصه معرفتحق با همه ارزش والایش براى کسانى که آمادگىهاى علمى و عملى لازم را براى صعود به قلههاى فرازمند حقیقت و معرفت توحیدى کسب نکردهاند، راهى است دشوار و چه بسا به جاى هدایت، به تباهى وهلاکت منجر شود، پس براى رسیدن به حق، باید پیرو قرآن و سنتبود و بدون کسب صلاحیت لازم، از گرفتار شدن در باتلاقهاى شبهات و چون و چراهاى بىفرجام دورى کرد. توجه به بزرگترین معیار حق - یعنى پیامبرصلى الله علیه وآله و امامان معصومعلیهم السلام، به ویژه مولا علىعلیه السلام - در وساطت نزول فیض و رحمتحق و دفع موانع حق، امرى حتمى و لازم است، بنابراین، باید فرصتها را مغتنم شمرد و با دقت در ژرفاى بیانات اهل بیت عصمت و طهارتعلیهم السلام همچون نهجالبلاغه مانع از قرار گرفتن این میراث عظیم و گنجینه پربها در کنج انزوا شد.
1- حق و باطل
الف - معناى لغوى «حق»
براى حق معانى گوناگونى ذکر شده است: راغب اصفهانى در مفردات گوید: اصل حق به معناى مطابقت و موافقت است. (1) صاحب تاج العروس مىگوید: «حق» یعنى ضد «باطل» ، صدق، وجود ثابت و . . . . (2)
تفسیر مجمعالبیان در شرح و تفسیر لغوى آیه 7 سوره انفال و جاهایى که واژه «حق» به کار رفته است، چنین مىنویسد: «حق آن است که شىء در موقع خود واقع شود. » (3) گویى به نظر وى، «حق» هم معناى «عدل» است و این معنا بر تمام مصادیق «حق» قابل تطبیق است. خداوند در قرآن مىفرماید: از میان آنان کسى هست که ضلالت و گمراهى بر او به حق واقع شد (نحل: 36) .
ب - معناى لغوى «باطل»
معمولا از معناى حق، ضد آن یعنى باطل نیز فهمیده مىشود: صاحب مفردات گوید: «باطل چیزى است که در مقام فحص ثبات ندارد و در فعل و قول هر دو به کار مىرود. (4) در اقرب الموارد آمده است: باطل مقابل حق است و آن را فاسد و بىاثر و ضایع مىسازد. (5) صاحب قاموس قرآن مىگوید: باطل آن است که در قضاوت عمومى مضمحل مىشود و بشر در عین ابتلا به باطل به ضرر و ناحق بودن آن حکم مىکند. (6)
ج - معناى «حق و باطل» در کلام حضرت على علیه السلام
حضرت على علیه السلام مىفرماید: «براى هر حقى باطلى نیز قرار دادهاند. » (7) و در عبارت دیگرى از «حق و باطل» چنین یاد مىکنند: «دایره حق در توصیف و بیان، از هر چیزى وسیعتر است، ولى به هنگام عمل از روى انصاف، مجال آن از همه چیز تنگتر و کموسعتتر است. » (8) على علیه السلام در این عبارات مىفهماند که در تعریف لفظى از «حق» ، هر کس به اندازه وسع خود با زیباترین واژهها به توصیف آن مىپردازد، ولى اینها جز تعریف لفظى چیز دیگرى نیست و اصل «حق» وقتى معنا مىشود که از سر انصاف و عمل به آن نگاه کنیم. مولاعلیه السلام در کلام کوتاه دیگرى به زیباترین وجه از «حق و باطل» یاد مىکند: «حق سنگین، اما گواراست و باطل سبک، اما بلاخیز و مرگآور» . (9)
2- معیارهاى شناختحق و باطل
مصداقهاى «حق» چیست؟ مصادیق «باطل» کدام است؟ چگونه و با چه معیارهایى مىتوانیم آنها را بشناسیم؟ این پرسشها پیوسته در طول تاریخ براى همه انسانها مطرح بوده است; چون هر کس راه و روشى براى زندگى انتخاب مىکند. اما مهم آن است که آدمى کدام راه را برگزیند تا منطبق بر حق و متضمن سعادت و رستگارى باشد و با اهل حق در دنیا و آخرت همنشین گردد. پس ابتدا باید حق و باطل و معیارهاى این دو را شناخت تا اهل حق و باطل را از هم تشخیص داد. (10) در بسیارى از خطبهها و نامهها و حکمتهاى حضرت علىعلیه السلام به طور مستقیم یا غیرمستقیم، به مصادیق و معیارهاى حق یا باطل اشاره شده است:
الف - راه مستقیم
راه خدا; همان راهى که خداوند براى سعادت انسان تعیین مىکند، راه حق و جز آن باطل است. به عبارت دیگر، اگر بپذیریم که خالق مهربان انسان را بیهوده نیافریده و برنامه و هدف زندگى شایستهاى براى او مشخص نموده، پس منشا راستین حق و تعیینکننده معیار شایسته براى شناختحق همان آفریننده بزرگ هستى است. در نهجالبلاغه مىفرماید: «انحراف به راست و چپ گمراهى و ضلالت (باطل) است و راه مستقیم و میانه جاده وسیع حق. » (11) مسلم است آنجا که علىعلیه السلام از خدا مىخواهد تا دلهاى همه به سوىحق متوجه شود، منظورشروىآورى قلبىبهسوى خداست: «خداوند دلهاى ما و شما را به سوى حق (راه راست) متوجه سازدو شکیبایى و استقامت و تحمل حق را به ما الهامنماید» . (12)
ب - اسلام حق است و غیر آن باطل
مجموعه بینشهاو دستورالعملهایىکه تمام مسیر حق را تشکیل مىدهد «اسلام» نام دارد و خداوند آن را مقرر کرده و معیار حق قرار داده و پیروى کامل از آن نشانه حرکت و ره سپردن در مسیر حق است: «دیناسلامآیینىاستکه خداوند براى خویشتن انتخاب نموده. اسلام داراى ستونهایى است که خداوند آنها را در اعماق حق استوار ساخته و بنیان آن را ثابت و استوار گردانیده است. » (13)
ج - پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله; بیانگر و معیار حق
از دیدگاه حضرت علىعلیه السلام، وجود پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و سیره آن حضرت دقیقا حق بوده و آشکارکننده حق از جانب خدایى است که او را به حق مبعوث گردانیده و مسلم است که پیروى ازآن بزرگوار، معیار شایستهاى براى تمایز حق از باطل مىباشد; یعنى هر کس مطابق دستورات آن حضرت راه سپرد حق است، وگرنه باطل: «و گواهى مىدهم که محمدصلى الله علیه وآله بنده و فرستاده اوست، خدا او را هنگامى فرستاد که نشانههاى هدایتبه کهنگى گراییده و جادههاى دین محو و نابود شده، او حق را آشکار ساخت و مردم را نصیحت نمود. » (14) در بسیارى از خطبههاى آن حضرتعلیه السلام مىبینیم که پیامبرصلى الله علیه وآله را چنین توصیف مىکنند: «خداوند پاک و منزه حضرت محمدصلى الله علیه وآله را به حق مبعوث گرداند. » (15) درباره حضرت محمدصلى الله علیه وآله نیز از خدا چنین درخواست مىکند: «خداوندا، برترین درودها و افزونترین برکات خویش را بر محمدصلى الله علیه وآله، بنده و فرستاده خویش، بفرست; همو که پایاندهنده رسالت پیشینیان و گشاینده راه سعادت و هدایت و آشکارکننده حقبهوسیله حقو جلوگیرى کننده از تحریکات باطلهاست. » (16)
د - قرآن
یکى از بهترین معیارهاى شناختحق از باطل «قرآن» است. اگر بخواهیم درباره قرآن از منظر نهجالبلاغه سخن بگوییم، بحث کاملى مىطلبد. در بسیارى از خطبهها و نامهها و حکمتهاى نهجالبلاغه، به قرآن و موضوعات، آیات و دانشهاى گوناگون آن اشاره شده است; چنان که مىتوان گفت: نهجالبلاغه ترجمان قرآن به حساب مىآید، تا آنجا که به موضوع «حق» ارتباط دارد، به برخى سخنان حضرت علىعلیه السلام درباره قرآن اشاره مىشود:
1. بیانگر راه مستقیم: «تنها راه نجات، راه میانه است که قرآن کریم و میراث نبوت بر آن دلالت دارد و از آن مسیر سنت و طریقه رسولخداصلى الله علیه وآله آشکار مىشودو سرانجام کارنیزبه سوىآناست. » (17)
2. پیوسته حقگو: «کتاب خداوند در میان شما سخنگویى است که هیچ گاه زبانش از حقگویى خسته نمىشود و خانهاى است که پایههایش هرگز فرو نمىریزد و نیرومندى است که یارانش شکست نمىخورند. » (18)
3. بیناکننده: «این کتاب خداست که با آن مىتوانید حقایق را ببینید و با آن بگویید و به وسیله آن بشنوید و قسمتى از آن به وسیله قسمتى دیگر به سخن مىآید و برخى از آنگواه برخى دیگر است. » (19)
4. میزان حق، راهنماى خیر و شر: «خداوند کتابى هدایتکننده و راهنما براى انسانها فرستاده و نیکى و بدى و خیر و شر را در آن آشکارا بیان کرده است. » (20) «قرآن براى هرگونه حجتآورى و داورى و بازخواست کردن، کفایت مىکند. » (21)
ه. - اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله
اهل بیت پاک رسول خدا علیهم السلام پس از پیامبرصلى الله علیه وآله، در کنار قرآن و به عنوان مفسر و معلم قرآن و داناترین افراد به سیره و سنت رسول خداصلى الله علیه وآله راهنمایى امت را بر دوش دارند و همچون پرچم و نشانه، محور حق مىباشند و افراد باید خود را با این محور بسنجند تا متوجه شوند چه قدر بر حق منطبق هستند. بدیهى است که باید به گونهاى پیرو آنان بود که نه از آنان پیشتر افتاد و نه عقبتر از آنان قرار گرفت که نجات انسان تنها ملازمت و همراهى با آنان است: «و خداوند در میان ما - اهل بیتعلیهم السلام - پرچم و نشانه حق را برافراشت; هر که از آن پیش افتاد، از دین خارج شد و هر که با آن مخالفت کرد، نابود گردید و فقط هر که با آنان همراهى نمود، به حق پیوست. » (22)
این خاندان پاک و معصوم همان کسانى هستند که ذرهاى از حق منحرف نشدهاند. از اینرو، معیار شایسته حق و آیین الهىاند و راهشانادامه سیرهرسول گرامىصلى الله علیه وآله وبازدارندهازهرگونه تحریف و گمراهى است. مسلم است هر جا حق از مسیرش خارج شود، به وسیله آنها به جایگاه خویش بازگشته، از باطل فاصله مىگیرد. بدینسان، در طوفانها و گردبادهاى حوادث، تنها در پناه ایشان مىتوان سالم ماند و همیشه بر مسیر حق باقى بود: «کجا مىروید و رو به کدام طرف مىکنید؟ پرچمهاى حق برپاست و نشانههاى آن آشکار است. با اینکه چراغهاى هدایت نصب گردیده است، باز گمراهانه به کجا مىروید و چرا سرگردانید، در حالى که عترت پیامبرتان در میان شماست؟ آنها زمامهاى حق و پرچمهاى دین و زبانهاى صدقند. آنها را در بهترین جایى که قرآن را در آن حفظ مىکنید (در دلها و قلوب پاک) جاى دهید و همچون تشنهگامان، براى سیراب شدن به سرچشمه زلال آنان هجوم آورید. » (23)
مرحوم سید رضى خطبهاى را از مولا على علیه السلام یاد مىکند که به طور گسترده، به ارزشهاى آل محمد صلى الله علیه وآله اشاره کرده، ولى تنها بخشى از آن را نقل نموده است: «آل محمد صلى الله علیه وآله مایه حیات و علم و دانشند و نادانى در میانشان مرده است. حلم آنان، شما را از علمشان آگاه مىسازد و ظاهرشان از باطن آنان و سکوتشان شما را از حکمت و منطق خود مطلع مىکند. و هرگز اهل بیت پیامبر علیهم السلام با حق مخالفت نمىکنند و در آن اختلاف ندارند. آنان ستونهاى اسلام و پناهگاههاى امن امت اسلامىاند. به وسیله آنان حق به اصل و جایگاه خویش باز مىگردد و باطل از محل خویش دور و نابود مىشود. » (24)
امیرالمؤمنین علیه السلام; بزرگترین نماد حق: حضرت علىعلیه السلام کاملترین انسان، عصاره هستى، تجلى خدا به طور کامل در یک انسان، زیباترین و بهترین و شایستهترین معیار حق در همه اعصار و براى همه انسانهاست. اصلا حق با على معنا پیدا مىکند و على با حق تجلى یافته و یکى گشته است. بارها حضرت محمدصلى الله علیه وآله به این موضوع اشاره نمودهاند: «الحق مع على و على مع الحق. » (25)
هرچند هیچکس نمىتواند حق مطلب را درباره علىعلیه السلام و حق بودن وى ادا کند، ولى نهجالبلاغه آکنده از کلام گهربار آن حضرت استکه درموردحقبودن خودماراراهنمایىمىکند. در بسیارى از موارد، مولاعلیه السلام با اطمینان و قاطعیت و با سوگندى که از جانب صادقترین انسان گفته شده است، درباره خود چنین تعبیراتى دارد: «سوگند به آن که جز او آفریدگار و معبودى نیست، بدون هیچ تردیدى، بدانید که من در جاده حق قرار دارم و مطمئن باشید که آنها (مخالفان و دشمنان علىعلیه السلام) در لغزشگاه باطل قرار دارند. » (26)
هیچ شک و تردیدى نیست که براى شناختحق از باطل و اهل حق از اهل باطل، حضرت علىعلیه السلام ملاک و معیار شایسته و بارزى است که هر که در فکر و عمل، صادقانه و عاشقانه، با علىعلیه السلام و سخنان او هماهنگ و همگام و تابع و پیرو باشد، به حق نزدیک است و هرچه احساس دورى و غربت از علىعلیه السلام کند و عمل و فکر علىعلیه السلام برایش نامانوس آید، از حق نیز دور شده، به باطل روى آورده است. به عبارت دیگر، نگرش هر کس نسبتبه علىعلیه السلام، حق و باطل بودن خود را نشان مىدهد.
نباید فراموش کرد که منظور از «على» علیه السلام تنها یک نفر نیست، بلکه حضرت علىعلیه السلام سر سلسله امامت و ولایت و تداومدهنده حقیقتبرگزیدگى خدا و رسالت در میان مردم است. آرى، على شایستهترین مردم و بر حقترین آنان است. خود آن حضرت بارها به مناسبتهاى گوناگون، مردم را به این مهم متوجه مىکرد و مىفرمود: «شما خوب مىدانید که من برحقترین مردم هستم و از همه مردم شایستهترم. » (27)
این معنا براى حضرت علىعلیه السلام تنها به منظور نشان دادن به مسلمانان نیست، بلکه منظور از «برحقترین» براى علىعلیه السلام، در میان تمام انسانهاست; یعنى عامل تداوم حیات انسانها علىعلیه السلام بود; زیرا اگر چنین انسان بر حق و شایستهاى در میان انسانها یافت نشود، ترجیح انسان بر دیگر موجودات کارى ناشایست است. آنان که در مسیر حق گام برنمىدارند و از برنامههاى الهى در خلقتخویش غافلند، به طفیل وجود افراد معصوم و پاکى همچون علىعلیه السلام و اهل بیت عصمت و طهارتعلیهم السلام زندهاند، هر چند خود نمىدانند. این موضوع در کلام همه معصومانعلیهم السلام و قرآن آمده است، آنجا که خداوند به رسول خودصلى الله علیه وآله مىفرماید: «اى پیامبرصلى الله علیه وآله، اگر تو و اهل بیتت نبودید، جهان و افلاک را نمىآفریدم» . (28) کیست که واقعا حق شکرگزارى و عبادت خدا را آن چنان که شایسته است، به جا آورده باشد، جز این خاندان پاک که با عمل و فعالیت مستمر و عاشقانه خویش و به دور از هرگونه ریاکارى و تنبلى و بادقت و حساسیت، که با از دست ندادن فرصتها به این مرحله رسیده و «اسم اعظم خدا» گشتهاند؟ حضرت علىعلیه السلاممىفرماید: «به خدا سوگند، من اسم اعظم خدایم. » (29)
این تنها اوست که با قاطعیت مىگوید: «از آن زمان که حق به من نشان داده شده، هرگز در آن شک نکردهام، هرگز دروغ نگفتهام و هرگز گمراه نبودهام و هرگز کسى به وسیله من گمراه نشده است. » (30) در توضیح همین سخنان است که به طور واضح، موضعگیرىهاى حق و باطل را بر اساس وجود خویش چنین بیان مىکند: «اى مردم، بدانید که به وسیله ما از تاریکىهاى جهالت و گمراهى درآمدید و هدایتشدید و به کمک ما، به بلند مرتبگى دستیافتید و صبح سعادت شما در پرتو وجود ما طلوع کرد. کر باد گوشى که نداى بلند پند و اندرز را درک نکند. مسلما گوشى که با صیحه نادانى و جنایت (ظلم به خدا، خود و مردم) کر شده است، آهنگ ملایم حق را نشنود. مطمئن باد قلبى که از خوف خدا جدایى نپذیرد! . . . آن هنگام که در جادههاى ضلالتسرگردان بودید و راهنما و دلیلى نمىیافتید، شما را به جادههاى حق رهبرى کردم; تشنه رهبر بودید و او را نمىیافتید، من شما را به حق رهنمون شدم. امروز مهر سکوت را مىشکنم و سخنانى مىگویم که در عین فشردگى و اجمال، هزاران زبان گویا داشته باشد. (از حق) دور است آن راى و نظرى که از دستوراتم تخلف کند; زیرا من از زمانى که حق را یافتهام، در آن تردید نکردهام. اگر امروز ما بر سر دو راهى حق و باطل قرار گرفتهایم، آنکه حق را یافته و مطمئن است، (علىعلیه السلام و یارانش) هرگز تردید نمىکند. همانگونه که اگر آب همراه کسى باشد، تشنه نگردد. » (31)
این فراز از کلام آن حضرتعلیه السلام چنان حق مطلب را ادا کرده و دقایق را به طور خلاصه شرح داده است که گویى علىعلیه السلام تمامى عمر را با بحث و بررسى در فکر و عمل روى این موضوع (تا آنجا که علىعلیه السلام خود نماد شایسته حق گشته) سپرى کرده است. جالب اینجاست که هرگاه روزگار به علىعلیه السلام اقبالى مىکرد، دیگر باطل مجالى براى خودنمایى نداشت: «پس براى دفع حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین حق پابرجا و محکم گردید. » (32) حضرتعلیه السلام زمانى این سخن را مىگوید که مردم از اطراف و اکناف با پافشارى زیاد، با او بیعت کردند. در این حالتبود که فرمود: «ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم، شاهد نابودى و شکاف عمیقتر در اسلام باشم. » (33) و چون خود در راس حکومت اسلامى قرار گرفت، فرمود: «اکنون حق به صاحبش رسیده است. » (34)
ایشان پیوسته بر این حال پایدار ماندند و هرگز احساس ناتوانى نکردند و تا زمانى که بر مسند خلافتبودند، پیوسته در قول و عمل، در برپا داشتن حق و دفع باطل کوشیدند. آن حضرتعلیه السلام در خطبه 33 به بهانه وصله کردن کفش خود به ابن عباس چنین فرمود: قیمت این کفش (که بسیار وصله خورده) چه قدر است؟ گفت: هیچ بهایى ندارد. فرمود: «به خدا سوگند، همین کفش بىارزش برایم از حکومتبر شما محبوبتر است، مگر اینکه با این حکومت، حقى را به پا دارم و یا باطلى را دفع نمایم. » (35) در ادامه همین خطبه آمده است که آن حضرتعلیه السلام به سوى مردم حرکت کردند و برایشان سخنانى ایراد نمودند و در ضمن آن، ارزش پیامبرصلى الله علیه وآله و خاندان اوعلیهم السلام را به آنان یادآورى کردند و با قاطعیت، پاىدارى خود را در احقاق حق و دفع باطل به آنان چنین گوشزد نمودند: «به خدا سوگند، من در پى این مردم (امت رسول خداصلى الله علیه وآله) بودم و آنها را به پیشروى وا مىداشتم تا باطل با همه تجملات و آراستگىاش عقبنشینى کرد و حق ظاهر گشت. در این راه، هرگز ناتوان نشدم و ترس مرا احاطه نکرد. اکنون نیز به دنبال همان راه مىروم و پرده باطل را مىشکافم تا حق از درون آن خارج گردد. » (36) آن حضرت تا آخرین لحظات زندگىاش بر همین روش باقى ماند.
در تاریخ مىخوانیم: پس از ضربت ابن ملجم، پزشکان کوفه گرد آمدند. در بین آنان، از همه ماهرتر اثیر بن عمرو بود که جراحات را معالجه مىکرد. پس از معالجات خود، گفت: یا على وصیتهاى خود را بنویس; زیرا این ضربتبه مغز رسیده و معالجه مؤثر نمىافتد. امامعلیه السلام کاغذ و دواتى خواستند و وصیتخود را نوشتند. (37) در محتواى این وصیت، عصاره زندگى علىعلیه السلام نمایان است. در فرازى از این وصیت مىخوانیم: «اى فرزندانم (حسن و حسین) ، شما را به تقوا و پرهیزگارى و ترس از خداوند سفارش مىکنم. در پى دنیا پرستى نباشید، گرچه به سراغ شما آید و بر آنچه از دنیا از دست مىدهید، تاسف مخورید و به حق سخن بگویید. . . » (38) آرى، حضرت علىعلیه السلام در حالى از دنیا رفت که هیچ کس همانند او، در آشکار ساختن حق صادقانه و عاشقانه گام بر نداشت. او تجسم عینى حق، قرآن ناطق، کمال علم و تجلى هدف خلقتخدا از انسان است که تشنگان حق را سیراب مىکند و پردههاى ابهام را از تاریکىهاى شبهات بر مىگیرد. چنین کسى باید بهترین و اصلىترین معیار حق و بزرگترین نماد حق باشد.
3- استقامت و پاىدارى در راه حق
نگهداشتن حق و منحرف نشدن از آن، پس از شناختن و هدایت و رسیدن بدان، به شکیبایى و استقامت و پاىدارى شایستهاى نیازمند است و بسى دشوار و سخت و کسى که خالصانه جویاى حق است، نباید به خاطر زیانهاى ظاهرى، جبهه حق را ترک کند و به سوى باطل رود، هر چند ظاهرا ممکن استباطل دشوارى کمترى داشته و حتى سود و بهره دنیوى به دنبال داشته باشد. از دیدگاه علىعلیه السلام، پاىدارى و استقامت در راه حق به عوامل ذیل بستگى دارد:
الف - تلاش و کوشش
وصول به مدارج حق جز با جدیت و تلاش امکانپذیر نیست و انسانهاى کوشا و جدى مانوس حق هستند و آن را درک مىکنند: «جز با تلاش و کوشش، حق درک نمىشود. » (39) آرى، تلاش و کوششبااستقامت درحفظحقملازماست وهرگزازآنجدانمىشود.
ب - امیدوارى به حق در عین کمى افراد آن
برخى افراد همه جا خود را طرفدار اکثریت نشان مىدهند، ولى انسانهاى حقشناس و آزاده هر جا وارد شوند تنها حق را در نظر دارند و از آن حمایت مىکنند و هرگز به کثرت تعداد اهل باطل، فریفته نمىشوند تا بدان گرایش پیدا کنند و هر چند که طرفداران حق کم باشند ناامید نمىشوند: «حق و باطلى وجود دارد و براى هر یک پیروانى است. پس اگر باطل بسیار و پرتعداد باشد، این عجیب نیست و از گذشته دور نیز چنین بوده و به باطل عمل مىشده است و اگر حق کم تعداد است، جاى امیدوارى است که زیاد گردد. » (40) پس فرد حقجو با پیوستن به جبهه حق به تعداد آنها یک نفر مىافزاید و از خداوند مىخواهد که طرفداران حق را افزون کند و خود نیز در شناساندن حق به دیگران تلاش مىکند.
ج - علم و صبر; دو اصل ملازم هم براى دفاع از حق
براى دفاع از حق و آشنا شدن به همه جوانب آن، علم و صبر با هم ملازمند: «خود را براى یارى حق، هر جا که باشد، در آغوش سختىها بیانداز، دانش دین بیاموز و خویشتن را در ناخوشایندها به صبر عادت ده که شکیبا بودن در راه حق، چه اخلاق خوب و پسندیدهاى است! » (41) اینگونه تربیتشدگان مکتب حق به پایهاى رسیدهاند که وجود خود را به طور کامل وقف حق کردهاند و براى اینکه حق به ظهور برسد و حاکم گردد، هر جا حق را ببینند، به یارى آن برمىخیزند و هر جا با جبهه باطل روبهرو شوند، با آن مىستیزند و یاور و طرفدار حق هستند: «خداوند رحمت کند کسى را که چون حقى را مىبیند، به یارى آن برمىخیزد و هرگاه ستمى را مشاهده مىکند، از آن جلوگیرى مىکند و همیشه یاور حق و اهل حق است تا آن حد که براى یارى حق به استقبال دشوارىها مىشتابد، در هر جا که باشد; زیرا حق مکان نمىشناسد و اجراى حق نیاز به کمک همه حقمداران در همه جاى دنیا دارد. » (42)
د - انس با حق و گریز از باطل
گامى دیگر در راه استقامت و پاىدارى بر حق، رسیدن به مقامى است که انس آدمى با حق چنان زیاد شود که اگر قدمى به سوى باطل برداشت - اما نه به دلیل روى آوردن بدان - باطل بىدرنگ و با وحشت از او بگریزد و حق سوى او بیاید و این صفت دستپروردگان مکتب علىعلیه السلام همچون ابوذر استکه به او فرمود: «ابوذر، بدان که هیچ چیز جز حق با تو مانوس نمىشود و جز باطل از تو به وحشت نمىافتد. (آنها که از تو مىترسند، باطل هستند. ) اگر دنیاى آنها را مىپذیرفتى، تو را دوست مىداشتند و با تو دشمنى نمىکردند و اگر بهرهاى از دنیاى آنها براى خود برمىداشتى، تو را در امان مىداشتند و تبعید نمىکردند. . . » (43)
ه- اجراى حق براى خویشان و بیگانه به طور یکسان
آنکه در اجراى حق بین خویشاوند و بیگانه فرق مىگذارد و از عدالتخارج مىشود معناى «استقامت و پاىدارى در راه حق» را نمىفهمد و از اهل حق دور مىگردد. به همین دلیل، در بسیارى از موارد مىبینیم که حضرت علىعلیه السلام به کارگزارانش تذکر مىدهد که «حق را درباره آنها که خواهان حقند، چه خویشاوند و چه بیگانه، (به شایستگى) رعایت کن و در این راه شکیبا باش و به حساب خدا بگذار. (پاداش این کار را از خدا بخواه. ) » (44)
طبیعى است وقتى انسان بخواهد اینگونه عمل کند، مورد اعتراض اطرافیان و نزدیکان زیادهطلب قرار مىگیرد. ولى این اعتراضها نباید او را از میدان حق بیرون کند یا ناامید شود، بلکه باید با شکیبایى و استقامت، به وظیفهاش عمل کند و انتظار پاداش را تنها از خدا داشته باشد، هر چند عمل به حق از نفع او بکاهد. اینگونه افراد در نظر علىعلیه السلام، برترین مردم نزد خدایند: «برترین مردم نزد خدا کسى است که عمل به حق، براى او محبوبتر از باطل باشد، اگرچه حق از نفع او بکاهد و برایش مشکلاتى پیش آورد و باطل براى او منافعى فراهم سازد. » (45)
و - آمادگى براى مقابله با روىگردانان از حق
یکى دیگر از نشانههاى کسى که در راه حق استقامت مىکند آن است که همیشه براى مبارزه با ظالمان و مخالفان حق و عدالت (در عین شناخت و همراهى امام معصوم زمان خویش) آماده باشد. حضرت علىعلیه السلام در زمان خلافتخود، مردم خود را اینگونه مخاطب قرار مىدادند: «آماده شوید براى حرکتبه سوى گروهى که از حق روى برگردانده و حق را نمىبینند و به ظلم کشیده شده و حاضر به پذیرش عدالتبه جاى آن نیستند; از کتاب خدا فاصله گرفتهاند و از راه راست منصرف گشتهاند. » (46)
ز - مهمترین صفت پرهیزگاران
پر واضح است که حضرت علىعلیه السلام در بسیارى از سخنان خویش، به تقوا و صفات متقین اشاره مىکنند و عدل و حقگرایى متقین را در همه موارد مد نظر دارند: «نخستین مرحله عدالت پرهیزگار آن است که خواستههاى دل را بیرون کرده، حق مىگوید و به حق عمل مىکند و هیچ کار خیرى نیست، جز آنکه براى انجامش به پا خاسته و از پاى نمىنشیند. » (47) در جاى دیگر مىفرمایند: «در محیط باطل وارد نمىشود و از دایره حق بیرون نمىرود. » (48) امیرمؤمنان علىعلیه السلام تجسم عینى استقامت در راه حق با توصیف خود، همه پرهیزگاران و حقخواهان را اینگونه تعلیم مىدهد: «به جان خودم سوگند که در جنگ و نبرد با کسى که به مخالفتبرخاسته و به ضلالت و گمراهى افتاده است لحظهاى مسامحه و سستى نمىکنم. » (49)
4- موانع وصول به حق
در مسیر حق موانعى پیش مىآید که باید آنها را دقیقا بازشناخت تا هنگام مواجهه بتوان با آمادگى کامل از آنها گذشت. مىتوان گفت: با شناخت معیارهاى «حق» و عمل بدان و استقامت در راه آن حق تا حد زیادى موانع و آفات حق بازشناسى و برطرف مىشود; مثلا; آنجا که حق، اسلام، رسول خداصلى الله علیه وآله، قرآن، علىعلیه السلام و اهل بیت پیامبرصلى الله علیه وآله حق هستند، هر چه جز آنهاستباطل و مانع وصول به حق است و باید از آن پرهیز کرد. همچنین بر اساس معیار مشهور «هر چیزى با ضد شناخته مىشود. » (50) شناختحق و عملبهآن با شناخت دورىکنندگان از آن امکانپذیر است: «از حق فرار نکنید، آنگونه که انسان سالم از «گر» و تندرست از بیمار فرار مىکند. آگاه باشید! هیچ گاه راه حق را نخواهید شناخت، مگر کسانى که حق را ترک کردهاند، بشناسید. » (51) اگر کسىموانعوصول بهحق را نشناسد، به خطا مىرود، هر چند مانند اهل باطل نباشد: «کسىکه درجستوجوى حقبوده و خطا کرده مانند کسى نیست که جویاى باطل بوده و آن را یافته است. » (52)
موانع شناختحق
الف - پیروى از هواى نفس و آرزوهاى طولانى
هواپرستى معمولا همچون پردهاى به روى عقل انسان کشیده مىشود و حقیقت را در نظر او دگرگون مىنماید و جز مقصود خود را نمىبیند و به غیر آن نمىاندیشد و بدینروى، از حق باز مىماند. آرزوهاى دور و دراز آنچنان انسان را مشغول به خود مىکند که هرچه غیر از آن است فراموش مىگردد: «پیروى از هوا و هوس انسان را از حق باز مىدارد و آرزوهاى طولانى آخرت را به دست فراموشى مىسپارد. » (53) چنین کسى هر چند حق را مىبیند و مىشناسد، اما از حق دور مىماند: «و آن دو (حکمین) حق را ترک کردند، در حالى که خوب آن را مىدیدند، اما جور و ستم با هوسهاى آنان سازگار بود. لذا، با آن همراه شدند. » (54) ناله و فریاد حضرت علىعلیه السلام در شکایت از قوم خود به همین دلیل است که از حق دور شدهاند: «آنگونه که باطل را مىشناسید، در پى شناختحق بر نیامدهاید و آنچنان که از حق دور شده و در نابودى حق مىکوشید، براى از بین بردن باطل قدم برنمىدارید. » (55) آرى، اگر کسى به جاى سخنان الهى و دستورات خدا، خواستههاى خود را معیار قرار دهد و بر اساس آن عمل کند، مسلما به حق نمىرسد و به باطل سوق پیدا مىکند.
ب - اهمیت ندادن به جهاد
هر چند عمل نکردن به هر یک از دستورات الهى به همان نسبت، انسان را از حق دور مىکند و مشکلات و گرفتارىهایى ایجاد مىکند، اما در این میان، ترک جهاد با دشمنان خدا، که حریم اسلام و مسلمانان را مورد تجاوز قرار دادهاند، بارزترین مانع وصول به حق - و به عبارتى نشانه باطل - است: «و آنها به سبب نرفتن به جهاد و اهمیت ندادن به آن، از راه حق دور گشته و به نکبت و بیچارگى گرفتار و از عدل و انصاف محروم شدند. » (56) حضرت علىعلیه السلام در وصف برخى از کسانى که از همراهى با او در نبرد خوددارى کردند، چنین مىفرماید: «آنان حق را تنها گذاشتند و باطل را یارى نکردند. » (57)
ج - کنجکاوى بىجا، نزاع و جدل
گاهى انسان دچار وسوسههاى شیطانى مىشود و به کنجکاوى بىجا و جدل کشیده مىشود و در آشکارترین امور و حتى در یقینهاى اساسى، شک و تردید مىکند. او در این حالت، از حق فاصله گرفته است: «هر کس کنجکاوى بىجا نماید، در راه حق قدم نگذاشته است. و هر که از روى جهالت، نزاع و جدل پیشه کند، کورى او از حق پیوسته ادامه مىیابد. » (58)
د - فراموش کردن قیامت
منشا بسیارى از گناهان، فراموشى روز جزاست. اگر انسان همیشه به یاد یامتباشد و پیوسته متذکر شود که باید جوابگوى همه اعمال خود باشد، مسلما به وادى باطل نمىافتد: «به خدا سوگند، یاد مرگ مرا از بازى و شوخى باز مىدارد. اما فراموش کردن قیامت، او (عمروعاص) را از گفتن حق منع مىکند. » (59)
ه- آمیخته شدن حق و باطل; بدترین مانع
حضرت امیرعلیه السلام در مورد خوارج فرمودند: «آنان سخن حقى را مستمسک قرار داده، از آن اراده باطل مىکنند. » (60) این حالت، دیگران را به اشتباه مىاندازد و تشخیص حق از باطل در این حالتبسیار سخت است; زیرا حق با باطل آمیخته شده است. آن حضرت در خطبه 50 به طور مفصل و عالمانه، به این موضوع اشاره کردهاند: «آغاز پیدایش فتنهها، همان پیروى از هوسهاى آلوده و احکام و قوانین مجعول و اختراعى است; احکامى که با کتاب خدا مخالفت دارد و جمعى بر خلاف حق و دین حق، به حمایت از آن برمىخیزند. اگر باطل از حق کاملا جدا مىشد، راه حق براى جوینده آن پوشیده نمىماند واگر حق در میان باطل پنهان نمىشد، دشمنان نمىتوانستند از آن بدگویى کنند، اما قسمتى از حق و بخشى از باطل را مىگیرند و به هم مىآمیزند. اینجاست که شیطان بر دوستان خود چیره مىشود و تنها آنان که مورد رحمتخدا بودهاند، نجات مىیابند. » (61) آرى، چنان حق و باطل آمیخته مىشود که مىفرماید: «آگاه باشید، به زودى پس از من زمانى فرا خواهد رسید که چیزى پنهانتر از حق و آشکارتر از باطل نخواهد بود. » (62)
بدترین فساد در یک جامعه، پیدایش امور شبههناک (آمیختگى حق و باطل) است که موجب گسترش فساد و فتنه مىشود و در نتیجه، سختترین مانع حق نیز مىشود; زیرا قدرت تشخیص حق را از باطل از انسان سلب مىکند: «به زودى همه امور بر این امت مشتبه مىشود و فتنه و فساد در میان آنان گسترش مىیابد تا آنجا که حق را از باطل تشخیص نمىدهند و به سختى در فتنهها فرو مىروند. » (63)
ز - تجاوز از حق
از دیگر موانع حقگرایى تجاوز از حق است که انسان را در تنگنا قرار مىدهد: «آنکه از حق تجاوز کند، در تنگنا قرار مىگیرد. » (64) آنان که از حق دورى مىکنند و با تجاوز از حق پراکنده مىشوند، بدترینضرباترا، همبهخودوهمبهاهلحقواردمىکنند. عمیقترین رنجهاى علىعلیه السلام در زمان خود، از بیعتکنندگان خود همین بود که اهل حق در عین حق بودن، پراکنده بودند و اهل باطل در عین علم به باطل بودن خود، اتحاد داشتند; مىفرمود: «شما بر حق خود اتحاد ندارید، در حالى که دشمنان شما بر باطل خود اتفاق دارند و این مایه خون دل خوردن و اندوه و تاسف است. به خدا سوگند، اجتماع و اتحاد اهل باطل بر باطلشان و جدایى و اختلاف شما در کارحقتان دلانسان رامىمیراند و اندوه و غم را پیش مىآورد. » (65) مسلم است کهنتیجه مساعدت نکردناهل حق در اظهار و پاىدارى حق، موجب تسلط اشرار و بدکاران مىشود: «اى مردم، اگر یکدیگر را از یارى کردن و مساعدت حق باز نمىداشتید و در به ذلت کشاندن باطل سستى نمىکردید، هرگز دشمنانتان - که از سنخ شما نیستند - طمع نمىکردند و بر شما مسلط نمىشدند. » (66)
5- سرانجام اهل باطل و اهل حق
الف - سرانجام اهل باطل
رهروان حق و باطل، هر دو سرانجام، دوران کوتاه عمر دنیایى خود را سپرى کرده، با مرگ به دیار باقى مىشتابند: رهروان باطل، عمرى را در راه باطل گذرانده و علىرغم همه هدایتها، رسالتها و دعوتهاى انبیاى الهىعلیهم السلام، از راه حق سرپیچى کرده، گذرگاهشان تنگ شده و به بىراهه مىافتند. اینان چون با حق به جنگ برخاستهاند، حق آنان را بر خاک مىافکند: «هر کس به جنگ با حق برخیزد، حق او را بر خاک مىافکند. » (67) همچنین مىفرماید: «آگاه باشید، هر کس از حق بهره نگیرد و استفاده نکند، باطل به او ضرر خواهد زد و هر کس با هدایتبه راه راست کشانده نشود، ضلالت و گمراهى او را هلاک خواهد کرد. » (68)
این سخن على علیه السلام به عنوان یک سنت قطعى الهى شامل کسانى نیز مىشود که نه فقط خود گمراهند، بلکه دیگران را نیز از حق باز مىدارند. اینان مبغوض خدایند و دورى از رحمت و هلاکت و تباهى براى چنین کسانى از جانب خدا حتمى است: «همانا پیشینیان شما به این جهت هلاک و تباه شدند که مردم را از کار حق باز داشتند و به باطل کشاندند و مردم نیز از آنان باطل را گرفته، آنها را پیروى کردند. » (69)
اهل باطل - یعنى آنان که به حق پشت مىکنند - نه فقط مشمول نفرین و غضب الهى هستند، بلکه مورد نفرین بندگان صالح و شایسته خدا همچون علىعلیه السلام و اهل بیتعلیهم السلام نیز قرار مىگیرند: «پروردگارا، اگر اینها حق را رد کردند، جماعتشان را هزیمت کن و اتحادشان را به پراکندگى مبدل ساز و بر اثر خطاهایشان، آنان را هلاک کن. » (70) مسلم است که در پایان کار و آخرت، سرانجام نهایى کارشانجز آتش دوزخ چیز دیگرى نخواهد بود: «هر کس در راه باطل بمیرد، به سوى آتش مىرود. » (71)
ب - سرانجام اهل حق
راهیان حق، که با سخن و عمل رهرو حق بوده و کسب رضاى خدا کردهاند، در میان محبوبترین بندگان خدا قرار مىگیرند: «به راستى، محبوبترین بندگان خدا نزد پروردگار کسى است که حق را بیان و به آن عمل مىکند. » (72) این بندگان حقجو در مسیر حق از هرگونه جانفشانى دریغ نکرده و با پاىدارى وصفناپذیر و دوستداشتنى، در راه حق جان مىسپارند. اینان از نظر علىعلیه السلام شهیدند، هر چند در بستر جان دهند: «به راستى، هر یک از شما در بستر خویش بمیرد، در حالى که حق پروردگار و حق رسول خدا و حق خاندان پاک و اهل بیت او را به طور شایسته شناخته باشد، شهید از دنیا رفته و اجر و پاداش او بر خداست. » (73) مسلما سرانجام این گروه از بندگان صالح خدا بهشتبرین در جوار حق خواهد بود: «هر که در راه حق جان دهد، رهسپار بهشت مىشود. » (74) «پروردگارا اگر ما را بر دشمن (کافر بیرونى، هواى نفس درون) پیروز ساختى، ما را از هرگونه نافرمانى و سرکشى دور دار و بر راه حق پایدارمان نگهدار. » (75)
پىنوشتها:
1- راغب اصفهانى، المفردات فى الفاظ القرآن، بیروت، دارالتراث العربى، ص 129، واژه «حق»
2- تاج العروس، ج 1، ص 432
3- فضل بن احمد طبرسى، مجمع البیان، ج 3، ص 78
4- المفردات، پیشین، ص 68
5- اقرب الموارد، ج 1، ص 88
6- قاموس قرآن، ج 1، ص 230
7- 8- 9- نهجالبلاغه، خطبه 194 / خطبه 216 / حکمت 368
10- 11- 12- 13- 14- 15- 16- 17- 18- 19- 20- 21- 22- 23- 24- نهجالبلاغه، در حکمت 262، على علیه السلام به یکى از مسلمانان که در انتخاب جانب على علیه السلام ویاطرفمقابلآن حضرت علیه السلام در جنگ جمل متحیر مانده بود، فرمود:
«انک لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه»;
تو حق را نشناختى تا آنکه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناختهاى تا طرفدار آن را بشناسى» چنین کسى نه مىتواند حق را یارى کند و نه باطل را خوار کند. بنابراین، ابتدا باید حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نیز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239
25- محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج13، ص187/ مولىمحسنفیضکاشانى، المحجة البیضاء، ج 1، ص 269 / ترمذى، سنن، ج 1، ص 78 / همچنین ر. ک. به: علامه امینى، الغدیر، چاپ سوم، تهران، اسلامیه، 1372، ج2، ص211-320
26- 27- نهجالبلاغه، خطبه 197 / خطبه 74
28- شیخ حر عاملى، مجموعه احادیث قدسى، مکتب اسلام، 1370، ص 79
29- جارالله زمخشرى، تفسیر کشاف، چاپ سوم، تهران، اسلامیه، 1364، ج 1، ص 144
30- 31- 32- 33- 34- 35- 36- نهجالبلاغه، حکمت 184 - 185 / خطبه 24 / نامه 62 / همان / خطبه 2 / خطبه 33 / همان
37- محمدبنجریر طبرى، تاریخ طبرى، بیروت، دارصادر، 1986، ج 6، ص 85
38- 39- 40- 41- 42- 43- 44- 45- 46- 47- 48- 49- نهجالبلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24
50- «تعرف الاشیاء باضدادها» (ضرب المثل مشهور)
51- 52- 53- 54- 55- 56- 57- 58- 59- 60- 61- 62- 63- 64- 65- 66- 67- نهجالبلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حکمت 18 / حکمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حکمت 400
68- حکمت 188. براىاین جمله دومعناذکر شده است: نخست اینکه هر کس در برابر افراد نادان حق را اظهار کند و از آن جانبدارى نماید هلاک مىشود; یعنى شخصیتش تخریب مىگردد و جاهلان با مسخره کردن، او را هلاک مىکنند; زیرا اینان به حق نادان هستند و چون نمىخواهند و نمىتوانند آن رادرککنند، حقرا بىارزش جلوه داده، شخصیت گوینده را از بین مىبرند. (ابن میثم بحرانى، شرح نهجالبلاغه، تهران، اسلامیه، 1379 ق. ) معناى دیگر اینکه هر کس در ربابر حق بایستد و بخواهد با آن مقابله کند، هلاک مىگردد.
69- 70- 71- 72- 73- 74- 75- نامه 79/ خطبه 124/ نامه 17/ خطبه 86/ خطبه 191/ نامه 17/ خطبه 171
1- حق و باطل
الف - معناى لغوى «حق»
براى حق معانى گوناگونى ذکر شده است: راغب اصفهانى در مفردات گوید: اصل حق به معناى مطابقت و موافقت است. (1) صاحب تاج العروس مىگوید: «حق» یعنى ضد «باطل» ، صدق، وجود ثابت و . . . . (2)
تفسیر مجمعالبیان در شرح و تفسیر لغوى آیه 7 سوره انفال و جاهایى که واژه «حق» به کار رفته است، چنین مىنویسد: «حق آن است که شىء در موقع خود واقع شود. » (3) گویى به نظر وى، «حق» هم معناى «عدل» است و این معنا بر تمام مصادیق «حق» قابل تطبیق است. خداوند در قرآن مىفرماید: از میان آنان کسى هست که ضلالت و گمراهى بر او به حق واقع شد (نحل: 36) .
ب - معناى لغوى «باطل»
معمولا از معناى حق، ضد آن یعنى باطل نیز فهمیده مىشود: صاحب مفردات گوید: «باطل چیزى است که در مقام فحص ثبات ندارد و در فعل و قول هر دو به کار مىرود. (4) در اقرب الموارد آمده است: باطل مقابل حق است و آن را فاسد و بىاثر و ضایع مىسازد. (5) صاحب قاموس قرآن مىگوید: باطل آن است که در قضاوت عمومى مضمحل مىشود و بشر در عین ابتلا به باطل به ضرر و ناحق بودن آن حکم مىکند. (6)
ج - معناى «حق و باطل» در کلام حضرت على علیه السلام
حضرت على علیه السلام مىفرماید: «براى هر حقى باطلى نیز قرار دادهاند. » (7) و در عبارت دیگرى از «حق و باطل» چنین یاد مىکنند: «دایره حق در توصیف و بیان، از هر چیزى وسیعتر است، ولى به هنگام عمل از روى انصاف، مجال آن از همه چیز تنگتر و کموسعتتر است. » (8) على علیه السلام در این عبارات مىفهماند که در تعریف لفظى از «حق» ، هر کس به اندازه وسع خود با زیباترین واژهها به توصیف آن مىپردازد، ولى اینها جز تعریف لفظى چیز دیگرى نیست و اصل «حق» وقتى معنا مىشود که از سر انصاف و عمل به آن نگاه کنیم. مولاعلیه السلام در کلام کوتاه دیگرى به زیباترین وجه از «حق و باطل» یاد مىکند: «حق سنگین، اما گواراست و باطل سبک، اما بلاخیز و مرگآور» . (9)
2- معیارهاى شناختحق و باطل
مصداقهاى «حق» چیست؟ مصادیق «باطل» کدام است؟ چگونه و با چه معیارهایى مىتوانیم آنها را بشناسیم؟ این پرسشها پیوسته در طول تاریخ براى همه انسانها مطرح بوده است; چون هر کس راه و روشى براى زندگى انتخاب مىکند. اما مهم آن است که آدمى کدام راه را برگزیند تا منطبق بر حق و متضمن سعادت و رستگارى باشد و با اهل حق در دنیا و آخرت همنشین گردد. پس ابتدا باید حق و باطل و معیارهاى این دو را شناخت تا اهل حق و باطل را از هم تشخیص داد. (10) در بسیارى از خطبهها و نامهها و حکمتهاى حضرت علىعلیه السلام به طور مستقیم یا غیرمستقیم، به مصادیق و معیارهاى حق یا باطل اشاره شده است:
الف - راه مستقیم
راه خدا; همان راهى که خداوند براى سعادت انسان تعیین مىکند، راه حق و جز آن باطل است. به عبارت دیگر، اگر بپذیریم که خالق مهربان انسان را بیهوده نیافریده و برنامه و هدف زندگى شایستهاى براى او مشخص نموده، پس منشا راستین حق و تعیینکننده معیار شایسته براى شناختحق همان آفریننده بزرگ هستى است. در نهجالبلاغه مىفرماید: «انحراف به راست و چپ گمراهى و ضلالت (باطل) است و راه مستقیم و میانه جاده وسیع حق. » (11) مسلم است آنجا که علىعلیه السلام از خدا مىخواهد تا دلهاى همه به سوىحق متوجه شود، منظورشروىآورى قلبىبهسوى خداست: «خداوند دلهاى ما و شما را به سوى حق (راه راست) متوجه سازدو شکیبایى و استقامت و تحمل حق را به ما الهامنماید» . (12)
ب - اسلام حق است و غیر آن باطل
مجموعه بینشهاو دستورالعملهایىکه تمام مسیر حق را تشکیل مىدهد «اسلام» نام دارد و خداوند آن را مقرر کرده و معیار حق قرار داده و پیروى کامل از آن نشانه حرکت و ره سپردن در مسیر حق است: «دیناسلامآیینىاستکه خداوند براى خویشتن انتخاب نموده. اسلام داراى ستونهایى است که خداوند آنها را در اعماق حق استوار ساخته و بنیان آن را ثابت و استوار گردانیده است. » (13)
ج - پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله; بیانگر و معیار حق
از دیدگاه حضرت علىعلیه السلام، وجود پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و سیره آن حضرت دقیقا حق بوده و آشکارکننده حق از جانب خدایى است که او را به حق مبعوث گردانیده و مسلم است که پیروى ازآن بزرگوار، معیار شایستهاى براى تمایز حق از باطل مىباشد; یعنى هر کس مطابق دستورات آن حضرت راه سپرد حق است، وگرنه باطل: «و گواهى مىدهم که محمدصلى الله علیه وآله بنده و فرستاده اوست، خدا او را هنگامى فرستاد که نشانههاى هدایتبه کهنگى گراییده و جادههاى دین محو و نابود شده، او حق را آشکار ساخت و مردم را نصیحت نمود. » (14) در بسیارى از خطبههاى آن حضرتعلیه السلام مىبینیم که پیامبرصلى الله علیه وآله را چنین توصیف مىکنند: «خداوند پاک و منزه حضرت محمدصلى الله علیه وآله را به حق مبعوث گرداند. » (15) درباره حضرت محمدصلى الله علیه وآله نیز از خدا چنین درخواست مىکند: «خداوندا، برترین درودها و افزونترین برکات خویش را بر محمدصلى الله علیه وآله، بنده و فرستاده خویش، بفرست; همو که پایاندهنده رسالت پیشینیان و گشاینده راه سعادت و هدایت و آشکارکننده حقبهوسیله حقو جلوگیرى کننده از تحریکات باطلهاست. » (16)
د - قرآن
یکى از بهترین معیارهاى شناختحق از باطل «قرآن» است. اگر بخواهیم درباره قرآن از منظر نهجالبلاغه سخن بگوییم، بحث کاملى مىطلبد. در بسیارى از خطبهها و نامهها و حکمتهاى نهجالبلاغه، به قرآن و موضوعات، آیات و دانشهاى گوناگون آن اشاره شده است; چنان که مىتوان گفت: نهجالبلاغه ترجمان قرآن به حساب مىآید، تا آنجا که به موضوع «حق» ارتباط دارد، به برخى سخنان حضرت علىعلیه السلام درباره قرآن اشاره مىشود:
1. بیانگر راه مستقیم: «تنها راه نجات، راه میانه است که قرآن کریم و میراث نبوت بر آن دلالت دارد و از آن مسیر سنت و طریقه رسولخداصلى الله علیه وآله آشکار مىشودو سرانجام کارنیزبه سوىآناست. » (17)
2. پیوسته حقگو: «کتاب خداوند در میان شما سخنگویى است که هیچ گاه زبانش از حقگویى خسته نمىشود و خانهاى است که پایههایش هرگز فرو نمىریزد و نیرومندى است که یارانش شکست نمىخورند. » (18)
3. بیناکننده: «این کتاب خداست که با آن مىتوانید حقایق را ببینید و با آن بگویید و به وسیله آن بشنوید و قسمتى از آن به وسیله قسمتى دیگر به سخن مىآید و برخى از آنگواه برخى دیگر است. » (19)
4. میزان حق، راهنماى خیر و شر: «خداوند کتابى هدایتکننده و راهنما براى انسانها فرستاده و نیکى و بدى و خیر و شر را در آن آشکارا بیان کرده است. » (20) «قرآن براى هرگونه حجتآورى و داورى و بازخواست کردن، کفایت مىکند. » (21)
ه. - اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله
اهل بیت پاک رسول خدا علیهم السلام پس از پیامبرصلى الله علیه وآله، در کنار قرآن و به عنوان مفسر و معلم قرآن و داناترین افراد به سیره و سنت رسول خداصلى الله علیه وآله راهنمایى امت را بر دوش دارند و همچون پرچم و نشانه، محور حق مىباشند و افراد باید خود را با این محور بسنجند تا متوجه شوند چه قدر بر حق منطبق هستند. بدیهى است که باید به گونهاى پیرو آنان بود که نه از آنان پیشتر افتاد و نه عقبتر از آنان قرار گرفت که نجات انسان تنها ملازمت و همراهى با آنان است: «و خداوند در میان ما - اهل بیتعلیهم السلام - پرچم و نشانه حق را برافراشت; هر که از آن پیش افتاد، از دین خارج شد و هر که با آن مخالفت کرد، نابود گردید و فقط هر که با آنان همراهى نمود، به حق پیوست. » (22)
این خاندان پاک و معصوم همان کسانى هستند که ذرهاى از حق منحرف نشدهاند. از اینرو، معیار شایسته حق و آیین الهىاند و راهشانادامه سیرهرسول گرامىصلى الله علیه وآله وبازدارندهازهرگونه تحریف و گمراهى است. مسلم است هر جا حق از مسیرش خارج شود، به وسیله آنها به جایگاه خویش بازگشته، از باطل فاصله مىگیرد. بدینسان، در طوفانها و گردبادهاى حوادث، تنها در پناه ایشان مىتوان سالم ماند و همیشه بر مسیر حق باقى بود: «کجا مىروید و رو به کدام طرف مىکنید؟ پرچمهاى حق برپاست و نشانههاى آن آشکار است. با اینکه چراغهاى هدایت نصب گردیده است، باز گمراهانه به کجا مىروید و چرا سرگردانید، در حالى که عترت پیامبرتان در میان شماست؟ آنها زمامهاى حق و پرچمهاى دین و زبانهاى صدقند. آنها را در بهترین جایى که قرآن را در آن حفظ مىکنید (در دلها و قلوب پاک) جاى دهید و همچون تشنهگامان، براى سیراب شدن به سرچشمه زلال آنان هجوم آورید. » (23)
مرحوم سید رضى خطبهاى را از مولا على علیه السلام یاد مىکند که به طور گسترده، به ارزشهاى آل محمد صلى الله علیه وآله اشاره کرده، ولى تنها بخشى از آن را نقل نموده است: «آل محمد صلى الله علیه وآله مایه حیات و علم و دانشند و نادانى در میانشان مرده است. حلم آنان، شما را از علمشان آگاه مىسازد و ظاهرشان از باطن آنان و سکوتشان شما را از حکمت و منطق خود مطلع مىکند. و هرگز اهل بیت پیامبر علیهم السلام با حق مخالفت نمىکنند و در آن اختلاف ندارند. آنان ستونهاى اسلام و پناهگاههاى امن امت اسلامىاند. به وسیله آنان حق به اصل و جایگاه خویش باز مىگردد و باطل از محل خویش دور و نابود مىشود. » (24)
امیرالمؤمنین علیه السلام; بزرگترین نماد حق: حضرت علىعلیه السلام کاملترین انسان، عصاره هستى، تجلى خدا به طور کامل در یک انسان، زیباترین و بهترین و شایستهترین معیار حق در همه اعصار و براى همه انسانهاست. اصلا حق با على معنا پیدا مىکند و على با حق تجلى یافته و یکى گشته است. بارها حضرت محمدصلى الله علیه وآله به این موضوع اشاره نمودهاند: «الحق مع على و على مع الحق. » (25)
هرچند هیچکس نمىتواند حق مطلب را درباره علىعلیه السلام و حق بودن وى ادا کند، ولى نهجالبلاغه آکنده از کلام گهربار آن حضرت استکه درموردحقبودن خودماراراهنمایىمىکند. در بسیارى از موارد، مولاعلیه السلام با اطمینان و قاطعیت و با سوگندى که از جانب صادقترین انسان گفته شده است، درباره خود چنین تعبیراتى دارد: «سوگند به آن که جز او آفریدگار و معبودى نیست، بدون هیچ تردیدى، بدانید که من در جاده حق قرار دارم و مطمئن باشید که آنها (مخالفان و دشمنان علىعلیه السلام) در لغزشگاه باطل قرار دارند. » (26)
هیچ شک و تردیدى نیست که براى شناختحق از باطل و اهل حق از اهل باطل، حضرت علىعلیه السلام ملاک و معیار شایسته و بارزى است که هر که در فکر و عمل، صادقانه و عاشقانه، با علىعلیه السلام و سخنان او هماهنگ و همگام و تابع و پیرو باشد، به حق نزدیک است و هرچه احساس دورى و غربت از علىعلیه السلام کند و عمل و فکر علىعلیه السلام برایش نامانوس آید، از حق نیز دور شده، به باطل روى آورده است. به عبارت دیگر، نگرش هر کس نسبتبه علىعلیه السلام، حق و باطل بودن خود را نشان مىدهد.
نباید فراموش کرد که منظور از «على» علیه السلام تنها یک نفر نیست، بلکه حضرت علىعلیه السلام سر سلسله امامت و ولایت و تداومدهنده حقیقتبرگزیدگى خدا و رسالت در میان مردم است. آرى، على شایستهترین مردم و بر حقترین آنان است. خود آن حضرت بارها به مناسبتهاى گوناگون، مردم را به این مهم متوجه مىکرد و مىفرمود: «شما خوب مىدانید که من برحقترین مردم هستم و از همه مردم شایستهترم. » (27)
این معنا براى حضرت علىعلیه السلام تنها به منظور نشان دادن به مسلمانان نیست، بلکه منظور از «برحقترین» براى علىعلیه السلام، در میان تمام انسانهاست; یعنى عامل تداوم حیات انسانها علىعلیه السلام بود; زیرا اگر چنین انسان بر حق و شایستهاى در میان انسانها یافت نشود، ترجیح انسان بر دیگر موجودات کارى ناشایست است. آنان که در مسیر حق گام برنمىدارند و از برنامههاى الهى در خلقتخویش غافلند، به طفیل وجود افراد معصوم و پاکى همچون علىعلیه السلام و اهل بیت عصمت و طهارتعلیهم السلام زندهاند، هر چند خود نمىدانند. این موضوع در کلام همه معصومانعلیهم السلام و قرآن آمده است، آنجا که خداوند به رسول خودصلى الله علیه وآله مىفرماید: «اى پیامبرصلى الله علیه وآله، اگر تو و اهل بیتت نبودید، جهان و افلاک را نمىآفریدم» . (28) کیست که واقعا حق شکرگزارى و عبادت خدا را آن چنان که شایسته است، به جا آورده باشد، جز این خاندان پاک که با عمل و فعالیت مستمر و عاشقانه خویش و به دور از هرگونه ریاکارى و تنبلى و بادقت و حساسیت، که با از دست ندادن فرصتها به این مرحله رسیده و «اسم اعظم خدا» گشتهاند؟ حضرت علىعلیه السلاممىفرماید: «به خدا سوگند، من اسم اعظم خدایم. » (29)
این تنها اوست که با قاطعیت مىگوید: «از آن زمان که حق به من نشان داده شده، هرگز در آن شک نکردهام، هرگز دروغ نگفتهام و هرگز گمراه نبودهام و هرگز کسى به وسیله من گمراه نشده است. » (30) در توضیح همین سخنان است که به طور واضح، موضعگیرىهاى حق و باطل را بر اساس وجود خویش چنین بیان مىکند: «اى مردم، بدانید که به وسیله ما از تاریکىهاى جهالت و گمراهى درآمدید و هدایتشدید و به کمک ما، به بلند مرتبگى دستیافتید و صبح سعادت شما در پرتو وجود ما طلوع کرد. کر باد گوشى که نداى بلند پند و اندرز را درک نکند. مسلما گوشى که با صیحه نادانى و جنایت (ظلم به خدا، خود و مردم) کر شده است، آهنگ ملایم حق را نشنود. مطمئن باد قلبى که از خوف خدا جدایى نپذیرد! . . . آن هنگام که در جادههاى ضلالتسرگردان بودید و راهنما و دلیلى نمىیافتید، شما را به جادههاى حق رهبرى کردم; تشنه رهبر بودید و او را نمىیافتید، من شما را به حق رهنمون شدم. امروز مهر سکوت را مىشکنم و سخنانى مىگویم که در عین فشردگى و اجمال، هزاران زبان گویا داشته باشد. (از حق) دور است آن راى و نظرى که از دستوراتم تخلف کند; زیرا من از زمانى که حق را یافتهام، در آن تردید نکردهام. اگر امروز ما بر سر دو راهى حق و باطل قرار گرفتهایم، آنکه حق را یافته و مطمئن است، (علىعلیه السلام و یارانش) هرگز تردید نمىکند. همانگونه که اگر آب همراه کسى باشد، تشنه نگردد. » (31)
این فراز از کلام آن حضرتعلیه السلام چنان حق مطلب را ادا کرده و دقایق را به طور خلاصه شرح داده است که گویى علىعلیه السلام تمامى عمر را با بحث و بررسى در فکر و عمل روى این موضوع (تا آنجا که علىعلیه السلام خود نماد شایسته حق گشته) سپرى کرده است. جالب اینجاست که هرگاه روزگار به علىعلیه السلام اقبالى مىکرد، دیگر باطل مجالى براى خودنمایى نداشت: «پس براى دفع حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین حق پابرجا و محکم گردید. » (32) حضرتعلیه السلام زمانى این سخن را مىگوید که مردم از اطراف و اکناف با پافشارى زیاد، با او بیعت کردند. در این حالتبود که فرمود: «ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم، شاهد نابودى و شکاف عمیقتر در اسلام باشم. » (33) و چون خود در راس حکومت اسلامى قرار گرفت، فرمود: «اکنون حق به صاحبش رسیده است. » (34)
ایشان پیوسته بر این حال پایدار ماندند و هرگز احساس ناتوانى نکردند و تا زمانى که بر مسند خلافتبودند، پیوسته در قول و عمل، در برپا داشتن حق و دفع باطل کوشیدند. آن حضرتعلیه السلام در خطبه 33 به بهانه وصله کردن کفش خود به ابن عباس چنین فرمود: قیمت این کفش (که بسیار وصله خورده) چه قدر است؟ گفت: هیچ بهایى ندارد. فرمود: «به خدا سوگند، همین کفش بىارزش برایم از حکومتبر شما محبوبتر است، مگر اینکه با این حکومت، حقى را به پا دارم و یا باطلى را دفع نمایم. » (35) در ادامه همین خطبه آمده است که آن حضرتعلیه السلام به سوى مردم حرکت کردند و برایشان سخنانى ایراد نمودند و در ضمن آن، ارزش پیامبرصلى الله علیه وآله و خاندان اوعلیهم السلام را به آنان یادآورى کردند و با قاطعیت، پاىدارى خود را در احقاق حق و دفع باطل به آنان چنین گوشزد نمودند: «به خدا سوگند، من در پى این مردم (امت رسول خداصلى الله علیه وآله) بودم و آنها را به پیشروى وا مىداشتم تا باطل با همه تجملات و آراستگىاش عقبنشینى کرد و حق ظاهر گشت. در این راه، هرگز ناتوان نشدم و ترس مرا احاطه نکرد. اکنون نیز به دنبال همان راه مىروم و پرده باطل را مىشکافم تا حق از درون آن خارج گردد. » (36) آن حضرت تا آخرین لحظات زندگىاش بر همین روش باقى ماند.
در تاریخ مىخوانیم: پس از ضربت ابن ملجم، پزشکان کوفه گرد آمدند. در بین آنان، از همه ماهرتر اثیر بن عمرو بود که جراحات را معالجه مىکرد. پس از معالجات خود، گفت: یا على وصیتهاى خود را بنویس; زیرا این ضربتبه مغز رسیده و معالجه مؤثر نمىافتد. امامعلیه السلام کاغذ و دواتى خواستند و وصیتخود را نوشتند. (37) در محتواى این وصیت، عصاره زندگى علىعلیه السلام نمایان است. در فرازى از این وصیت مىخوانیم: «اى فرزندانم (حسن و حسین) ، شما را به تقوا و پرهیزگارى و ترس از خداوند سفارش مىکنم. در پى دنیا پرستى نباشید، گرچه به سراغ شما آید و بر آنچه از دنیا از دست مىدهید، تاسف مخورید و به حق سخن بگویید. . . » (38) آرى، حضرت علىعلیه السلام در حالى از دنیا رفت که هیچ کس همانند او، در آشکار ساختن حق صادقانه و عاشقانه گام بر نداشت. او تجسم عینى حق، قرآن ناطق، کمال علم و تجلى هدف خلقتخدا از انسان است که تشنگان حق را سیراب مىکند و پردههاى ابهام را از تاریکىهاى شبهات بر مىگیرد. چنین کسى باید بهترین و اصلىترین معیار حق و بزرگترین نماد حق باشد.
3- استقامت و پاىدارى در راه حق
نگهداشتن حق و منحرف نشدن از آن، پس از شناختن و هدایت و رسیدن بدان، به شکیبایى و استقامت و پاىدارى شایستهاى نیازمند است و بسى دشوار و سخت و کسى که خالصانه جویاى حق است، نباید به خاطر زیانهاى ظاهرى، جبهه حق را ترک کند و به سوى باطل رود، هر چند ظاهرا ممکن استباطل دشوارى کمترى داشته و حتى سود و بهره دنیوى به دنبال داشته باشد. از دیدگاه علىعلیه السلام، پاىدارى و استقامت در راه حق به عوامل ذیل بستگى دارد:
الف - تلاش و کوشش
وصول به مدارج حق جز با جدیت و تلاش امکانپذیر نیست و انسانهاى کوشا و جدى مانوس حق هستند و آن را درک مىکنند: «جز با تلاش و کوشش، حق درک نمىشود. » (39) آرى، تلاش و کوششبااستقامت درحفظحقملازماست وهرگزازآنجدانمىشود.
ب - امیدوارى به حق در عین کمى افراد آن
برخى افراد همه جا خود را طرفدار اکثریت نشان مىدهند، ولى انسانهاى حقشناس و آزاده هر جا وارد شوند تنها حق را در نظر دارند و از آن حمایت مىکنند و هرگز به کثرت تعداد اهل باطل، فریفته نمىشوند تا بدان گرایش پیدا کنند و هر چند که طرفداران حق کم باشند ناامید نمىشوند: «حق و باطلى وجود دارد و براى هر یک پیروانى است. پس اگر باطل بسیار و پرتعداد باشد، این عجیب نیست و از گذشته دور نیز چنین بوده و به باطل عمل مىشده است و اگر حق کم تعداد است، جاى امیدوارى است که زیاد گردد. » (40) پس فرد حقجو با پیوستن به جبهه حق به تعداد آنها یک نفر مىافزاید و از خداوند مىخواهد که طرفداران حق را افزون کند و خود نیز در شناساندن حق به دیگران تلاش مىکند.
ج - علم و صبر; دو اصل ملازم هم براى دفاع از حق
براى دفاع از حق و آشنا شدن به همه جوانب آن، علم و صبر با هم ملازمند: «خود را براى یارى حق، هر جا که باشد، در آغوش سختىها بیانداز، دانش دین بیاموز و خویشتن را در ناخوشایندها به صبر عادت ده که شکیبا بودن در راه حق، چه اخلاق خوب و پسندیدهاى است! » (41) اینگونه تربیتشدگان مکتب حق به پایهاى رسیدهاند که وجود خود را به طور کامل وقف حق کردهاند و براى اینکه حق به ظهور برسد و حاکم گردد، هر جا حق را ببینند، به یارى آن برمىخیزند و هر جا با جبهه باطل روبهرو شوند، با آن مىستیزند و یاور و طرفدار حق هستند: «خداوند رحمت کند کسى را که چون حقى را مىبیند، به یارى آن برمىخیزد و هرگاه ستمى را مشاهده مىکند، از آن جلوگیرى مىکند و همیشه یاور حق و اهل حق است تا آن حد که براى یارى حق به استقبال دشوارىها مىشتابد، در هر جا که باشد; زیرا حق مکان نمىشناسد و اجراى حق نیاز به کمک همه حقمداران در همه جاى دنیا دارد. » (42)
د - انس با حق و گریز از باطل
گامى دیگر در راه استقامت و پاىدارى بر حق، رسیدن به مقامى است که انس آدمى با حق چنان زیاد شود که اگر قدمى به سوى باطل برداشت - اما نه به دلیل روى آوردن بدان - باطل بىدرنگ و با وحشت از او بگریزد و حق سوى او بیاید و این صفت دستپروردگان مکتب علىعلیه السلام همچون ابوذر استکه به او فرمود: «ابوذر، بدان که هیچ چیز جز حق با تو مانوس نمىشود و جز باطل از تو به وحشت نمىافتد. (آنها که از تو مىترسند، باطل هستند. ) اگر دنیاى آنها را مىپذیرفتى، تو را دوست مىداشتند و با تو دشمنى نمىکردند و اگر بهرهاى از دنیاى آنها براى خود برمىداشتى، تو را در امان مىداشتند و تبعید نمىکردند. . . » (43)
ه- اجراى حق براى خویشان و بیگانه به طور یکسان
آنکه در اجراى حق بین خویشاوند و بیگانه فرق مىگذارد و از عدالتخارج مىشود معناى «استقامت و پاىدارى در راه حق» را نمىفهمد و از اهل حق دور مىگردد. به همین دلیل، در بسیارى از موارد مىبینیم که حضرت علىعلیه السلام به کارگزارانش تذکر مىدهد که «حق را درباره آنها که خواهان حقند، چه خویشاوند و چه بیگانه، (به شایستگى) رعایت کن و در این راه شکیبا باش و به حساب خدا بگذار. (پاداش این کار را از خدا بخواه. ) » (44)
طبیعى است وقتى انسان بخواهد اینگونه عمل کند، مورد اعتراض اطرافیان و نزدیکان زیادهطلب قرار مىگیرد. ولى این اعتراضها نباید او را از میدان حق بیرون کند یا ناامید شود، بلکه باید با شکیبایى و استقامت، به وظیفهاش عمل کند و انتظار پاداش را تنها از خدا داشته باشد، هر چند عمل به حق از نفع او بکاهد. اینگونه افراد در نظر علىعلیه السلام، برترین مردم نزد خدایند: «برترین مردم نزد خدا کسى است که عمل به حق، براى او محبوبتر از باطل باشد، اگرچه حق از نفع او بکاهد و برایش مشکلاتى پیش آورد و باطل براى او منافعى فراهم سازد. » (45)
و - آمادگى براى مقابله با روىگردانان از حق
یکى دیگر از نشانههاى کسى که در راه حق استقامت مىکند آن است که همیشه براى مبارزه با ظالمان و مخالفان حق و عدالت (در عین شناخت و همراهى امام معصوم زمان خویش) آماده باشد. حضرت علىعلیه السلام در زمان خلافتخود، مردم خود را اینگونه مخاطب قرار مىدادند: «آماده شوید براى حرکتبه سوى گروهى که از حق روى برگردانده و حق را نمىبینند و به ظلم کشیده شده و حاضر به پذیرش عدالتبه جاى آن نیستند; از کتاب خدا فاصله گرفتهاند و از راه راست منصرف گشتهاند. » (46)
ز - مهمترین صفت پرهیزگاران
پر واضح است که حضرت علىعلیه السلام در بسیارى از سخنان خویش، به تقوا و صفات متقین اشاره مىکنند و عدل و حقگرایى متقین را در همه موارد مد نظر دارند: «نخستین مرحله عدالت پرهیزگار آن است که خواستههاى دل را بیرون کرده، حق مىگوید و به حق عمل مىکند و هیچ کار خیرى نیست، جز آنکه براى انجامش به پا خاسته و از پاى نمىنشیند. » (47) در جاى دیگر مىفرمایند: «در محیط باطل وارد نمىشود و از دایره حق بیرون نمىرود. » (48) امیرمؤمنان علىعلیه السلام تجسم عینى استقامت در راه حق با توصیف خود، همه پرهیزگاران و حقخواهان را اینگونه تعلیم مىدهد: «به جان خودم سوگند که در جنگ و نبرد با کسى که به مخالفتبرخاسته و به ضلالت و گمراهى افتاده است لحظهاى مسامحه و سستى نمىکنم. » (49)
4- موانع وصول به حق
در مسیر حق موانعى پیش مىآید که باید آنها را دقیقا بازشناخت تا هنگام مواجهه بتوان با آمادگى کامل از آنها گذشت. مىتوان گفت: با شناخت معیارهاى «حق» و عمل بدان و استقامت در راه آن حق تا حد زیادى موانع و آفات حق بازشناسى و برطرف مىشود; مثلا; آنجا که حق، اسلام، رسول خداصلى الله علیه وآله، قرآن، علىعلیه السلام و اهل بیت پیامبرصلى الله علیه وآله حق هستند، هر چه جز آنهاستباطل و مانع وصول به حق است و باید از آن پرهیز کرد. همچنین بر اساس معیار مشهور «هر چیزى با ضد شناخته مىشود. » (50) شناختحق و عملبهآن با شناخت دورىکنندگان از آن امکانپذیر است: «از حق فرار نکنید، آنگونه که انسان سالم از «گر» و تندرست از بیمار فرار مىکند. آگاه باشید! هیچ گاه راه حق را نخواهید شناخت، مگر کسانى که حق را ترک کردهاند، بشناسید. » (51) اگر کسىموانعوصول بهحق را نشناسد، به خطا مىرود، هر چند مانند اهل باطل نباشد: «کسىکه درجستوجوى حقبوده و خطا کرده مانند کسى نیست که جویاى باطل بوده و آن را یافته است. » (52)
موانع شناختحق
الف - پیروى از هواى نفس و آرزوهاى طولانى
هواپرستى معمولا همچون پردهاى به روى عقل انسان کشیده مىشود و حقیقت را در نظر او دگرگون مىنماید و جز مقصود خود را نمىبیند و به غیر آن نمىاندیشد و بدینروى، از حق باز مىماند. آرزوهاى دور و دراز آنچنان انسان را مشغول به خود مىکند که هرچه غیر از آن است فراموش مىگردد: «پیروى از هوا و هوس انسان را از حق باز مىدارد و آرزوهاى طولانى آخرت را به دست فراموشى مىسپارد. » (53) چنین کسى هر چند حق را مىبیند و مىشناسد، اما از حق دور مىماند: «و آن دو (حکمین) حق را ترک کردند، در حالى که خوب آن را مىدیدند، اما جور و ستم با هوسهاى آنان سازگار بود. لذا، با آن همراه شدند. » (54) ناله و فریاد حضرت علىعلیه السلام در شکایت از قوم خود به همین دلیل است که از حق دور شدهاند: «آنگونه که باطل را مىشناسید، در پى شناختحق بر نیامدهاید و آنچنان که از حق دور شده و در نابودى حق مىکوشید، براى از بین بردن باطل قدم برنمىدارید. » (55) آرى، اگر کسى به جاى سخنان الهى و دستورات خدا، خواستههاى خود را معیار قرار دهد و بر اساس آن عمل کند، مسلما به حق نمىرسد و به باطل سوق پیدا مىکند.
ب - اهمیت ندادن به جهاد
هر چند عمل نکردن به هر یک از دستورات الهى به همان نسبت، انسان را از حق دور مىکند و مشکلات و گرفتارىهایى ایجاد مىکند، اما در این میان، ترک جهاد با دشمنان خدا، که حریم اسلام و مسلمانان را مورد تجاوز قرار دادهاند، بارزترین مانع وصول به حق - و به عبارتى نشانه باطل - است: «و آنها به سبب نرفتن به جهاد و اهمیت ندادن به آن، از راه حق دور گشته و به نکبت و بیچارگى گرفتار و از عدل و انصاف محروم شدند. » (56) حضرت علىعلیه السلام در وصف برخى از کسانى که از همراهى با او در نبرد خوددارى کردند، چنین مىفرماید: «آنان حق را تنها گذاشتند و باطل را یارى نکردند. » (57)
ج - کنجکاوى بىجا، نزاع و جدل
گاهى انسان دچار وسوسههاى شیطانى مىشود و به کنجکاوى بىجا و جدل کشیده مىشود و در آشکارترین امور و حتى در یقینهاى اساسى، شک و تردید مىکند. او در این حالت، از حق فاصله گرفته است: «هر کس کنجکاوى بىجا نماید، در راه حق قدم نگذاشته است. و هر که از روى جهالت، نزاع و جدل پیشه کند، کورى او از حق پیوسته ادامه مىیابد. » (58)
د - فراموش کردن قیامت
منشا بسیارى از گناهان، فراموشى روز جزاست. اگر انسان همیشه به یاد یامتباشد و پیوسته متذکر شود که باید جوابگوى همه اعمال خود باشد، مسلما به وادى باطل نمىافتد: «به خدا سوگند، یاد مرگ مرا از بازى و شوخى باز مىدارد. اما فراموش کردن قیامت، او (عمروعاص) را از گفتن حق منع مىکند. » (59)
ه- آمیخته شدن حق و باطل; بدترین مانع
حضرت امیرعلیه السلام در مورد خوارج فرمودند: «آنان سخن حقى را مستمسک قرار داده، از آن اراده باطل مىکنند. » (60) این حالت، دیگران را به اشتباه مىاندازد و تشخیص حق از باطل در این حالتبسیار سخت است; زیرا حق با باطل آمیخته شده است. آن حضرت در خطبه 50 به طور مفصل و عالمانه، به این موضوع اشاره کردهاند: «آغاز پیدایش فتنهها، همان پیروى از هوسهاى آلوده و احکام و قوانین مجعول و اختراعى است; احکامى که با کتاب خدا مخالفت دارد و جمعى بر خلاف حق و دین حق، به حمایت از آن برمىخیزند. اگر باطل از حق کاملا جدا مىشد، راه حق براى جوینده آن پوشیده نمىماند واگر حق در میان باطل پنهان نمىشد، دشمنان نمىتوانستند از آن بدگویى کنند، اما قسمتى از حق و بخشى از باطل را مىگیرند و به هم مىآمیزند. اینجاست که شیطان بر دوستان خود چیره مىشود و تنها آنان که مورد رحمتخدا بودهاند، نجات مىیابند. » (61) آرى، چنان حق و باطل آمیخته مىشود که مىفرماید: «آگاه باشید، به زودى پس از من زمانى فرا خواهد رسید که چیزى پنهانتر از حق و آشکارتر از باطل نخواهد بود. » (62)
بدترین فساد در یک جامعه، پیدایش امور شبههناک (آمیختگى حق و باطل) است که موجب گسترش فساد و فتنه مىشود و در نتیجه، سختترین مانع حق نیز مىشود; زیرا قدرت تشخیص حق را از باطل از انسان سلب مىکند: «به زودى همه امور بر این امت مشتبه مىشود و فتنه و فساد در میان آنان گسترش مىیابد تا آنجا که حق را از باطل تشخیص نمىدهند و به سختى در فتنهها فرو مىروند. » (63)
ز - تجاوز از حق
از دیگر موانع حقگرایى تجاوز از حق است که انسان را در تنگنا قرار مىدهد: «آنکه از حق تجاوز کند، در تنگنا قرار مىگیرد. » (64) آنان که از حق دورى مىکنند و با تجاوز از حق پراکنده مىشوند، بدترینضرباترا، همبهخودوهمبهاهلحقواردمىکنند. عمیقترین رنجهاى علىعلیه السلام در زمان خود، از بیعتکنندگان خود همین بود که اهل حق در عین حق بودن، پراکنده بودند و اهل باطل در عین علم به باطل بودن خود، اتحاد داشتند; مىفرمود: «شما بر حق خود اتحاد ندارید، در حالى که دشمنان شما بر باطل خود اتفاق دارند و این مایه خون دل خوردن و اندوه و تاسف است. به خدا سوگند، اجتماع و اتحاد اهل باطل بر باطلشان و جدایى و اختلاف شما در کارحقتان دلانسان رامىمیراند و اندوه و غم را پیش مىآورد. » (65) مسلم است کهنتیجه مساعدت نکردناهل حق در اظهار و پاىدارى حق، موجب تسلط اشرار و بدکاران مىشود: «اى مردم، اگر یکدیگر را از یارى کردن و مساعدت حق باز نمىداشتید و در به ذلت کشاندن باطل سستى نمىکردید، هرگز دشمنانتان - که از سنخ شما نیستند - طمع نمىکردند و بر شما مسلط نمىشدند. » (66)
5- سرانجام اهل باطل و اهل حق
الف - سرانجام اهل باطل
رهروان حق و باطل، هر دو سرانجام، دوران کوتاه عمر دنیایى خود را سپرى کرده، با مرگ به دیار باقى مىشتابند: رهروان باطل، عمرى را در راه باطل گذرانده و علىرغم همه هدایتها، رسالتها و دعوتهاى انبیاى الهىعلیهم السلام، از راه حق سرپیچى کرده، گذرگاهشان تنگ شده و به بىراهه مىافتند. اینان چون با حق به جنگ برخاستهاند، حق آنان را بر خاک مىافکند: «هر کس به جنگ با حق برخیزد، حق او را بر خاک مىافکند. » (67) همچنین مىفرماید: «آگاه باشید، هر کس از حق بهره نگیرد و استفاده نکند، باطل به او ضرر خواهد زد و هر کس با هدایتبه راه راست کشانده نشود، ضلالت و گمراهى او را هلاک خواهد کرد. » (68)
این سخن على علیه السلام به عنوان یک سنت قطعى الهى شامل کسانى نیز مىشود که نه فقط خود گمراهند، بلکه دیگران را نیز از حق باز مىدارند. اینان مبغوض خدایند و دورى از رحمت و هلاکت و تباهى براى چنین کسانى از جانب خدا حتمى است: «همانا پیشینیان شما به این جهت هلاک و تباه شدند که مردم را از کار حق باز داشتند و به باطل کشاندند و مردم نیز از آنان باطل را گرفته، آنها را پیروى کردند. » (69)
اهل باطل - یعنى آنان که به حق پشت مىکنند - نه فقط مشمول نفرین و غضب الهى هستند، بلکه مورد نفرین بندگان صالح و شایسته خدا همچون علىعلیه السلام و اهل بیتعلیهم السلام نیز قرار مىگیرند: «پروردگارا، اگر اینها حق را رد کردند، جماعتشان را هزیمت کن و اتحادشان را به پراکندگى مبدل ساز و بر اثر خطاهایشان، آنان را هلاک کن. » (70) مسلم است که در پایان کار و آخرت، سرانجام نهایى کارشانجز آتش دوزخ چیز دیگرى نخواهد بود: «هر کس در راه باطل بمیرد، به سوى آتش مىرود. » (71)
ب - سرانجام اهل حق
راهیان حق، که با سخن و عمل رهرو حق بوده و کسب رضاى خدا کردهاند، در میان محبوبترین بندگان خدا قرار مىگیرند: «به راستى، محبوبترین بندگان خدا نزد پروردگار کسى است که حق را بیان و به آن عمل مىکند. » (72) این بندگان حقجو در مسیر حق از هرگونه جانفشانى دریغ نکرده و با پاىدارى وصفناپذیر و دوستداشتنى، در راه حق جان مىسپارند. اینان از نظر علىعلیه السلام شهیدند، هر چند در بستر جان دهند: «به راستى، هر یک از شما در بستر خویش بمیرد، در حالى که حق پروردگار و حق رسول خدا و حق خاندان پاک و اهل بیت او را به طور شایسته شناخته باشد، شهید از دنیا رفته و اجر و پاداش او بر خداست. » (73) مسلما سرانجام این گروه از بندگان صالح خدا بهشتبرین در جوار حق خواهد بود: «هر که در راه حق جان دهد، رهسپار بهشت مىشود. » (74) «پروردگارا اگر ما را بر دشمن (کافر بیرونى، هواى نفس درون) پیروز ساختى، ما را از هرگونه نافرمانى و سرکشى دور دار و بر راه حق پایدارمان نگهدار. » (75)
پىنوشتها:
1- راغب اصفهانى، المفردات فى الفاظ القرآن، بیروت، دارالتراث العربى، ص 129، واژه «حق»
2- تاج العروس، ج 1، ص 432
3- فضل بن احمد طبرسى، مجمع البیان، ج 3، ص 78
4- المفردات، پیشین، ص 68
5- اقرب الموارد، ج 1، ص 88
6- قاموس قرآن، ج 1، ص 230
7- 8- 9- نهجالبلاغه، خطبه 194 / خطبه 216 / حکمت 368
10- 11- 12- 13- 14- 15- 16- 17- 18- 19- 20- 21- 22- 23- 24- نهجالبلاغه، در حکمت 262، على علیه السلام به یکى از مسلمانان که در انتخاب جانب على علیه السلام ویاطرفمقابلآن حضرت علیه السلام در جنگ جمل متحیر مانده بود، فرمود:
«انک لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه»;
تو حق را نشناختى تا آنکه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناختهاى تا طرفدار آن را بشناسى» چنین کسى نه مىتواند حق را یارى کند و نه باطل را خوار کند. بنابراین، ابتدا باید حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نیز شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 / خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه 239
25- محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج13، ص187/ مولىمحسنفیضکاشانى، المحجة البیضاء، ج 1، ص 269 / ترمذى، سنن، ج 1، ص 78 / همچنین ر. ک. به: علامه امینى، الغدیر، چاپ سوم، تهران، اسلامیه، 1372، ج2، ص211-320
26- 27- نهجالبلاغه، خطبه 197 / خطبه 74
28- شیخ حر عاملى، مجموعه احادیث قدسى، مکتب اسلام، 1370، ص 79
29- جارالله زمخشرى، تفسیر کشاف، چاپ سوم، تهران، اسلامیه، 1364، ج 1، ص 144
30- 31- 32- 33- 34- 35- 36- نهجالبلاغه، حکمت 184 - 185 / خطبه 24 / نامه 62 / همان / خطبه 2 / خطبه 33 / همان
37- محمدبنجریر طبرى، تاریخ طبرى، بیروت، دارصادر، 1986، ج 6، ص 85
38- 39- 40- 41- 42- 43- 44- 45- 46- 47- 48- 49- نهجالبلاغه، نامه 47 / خطبه 29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه 87/ خطبه 193 / خطبه 24
50- «تعرف الاشیاء باضدادها» (ضرب المثل مشهور)
51- 52- 53- 54- 55- 56- 57- 58- 59- 60- 61- 62- 63- 64- 65- 66- 67- نهجالبلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 / حکمت 18 / حکمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه 31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حکمت 400
68- حکمت 188. براىاین جمله دومعناذکر شده است: نخست اینکه هر کس در برابر افراد نادان حق را اظهار کند و از آن جانبدارى نماید هلاک مىشود; یعنى شخصیتش تخریب مىگردد و جاهلان با مسخره کردن، او را هلاک مىکنند; زیرا اینان به حق نادان هستند و چون نمىخواهند و نمىتوانند آن رادرککنند، حقرا بىارزش جلوه داده، شخصیت گوینده را از بین مىبرند. (ابن میثم بحرانى، شرح نهجالبلاغه، تهران، اسلامیه، 1379 ق. ) معناى دیگر اینکه هر کس در ربابر حق بایستد و بخواهد با آن مقابله کند، هلاک مىگردد.
69- 70- 71- 72- 73- 74- 75- نامه 79/ خطبه 124/ نامه 17/ خطبه 86/ خطبه 191/ نامه 17/ خطبه 171