احساس کهترى و پیامدهاى آن
آرشیو
چکیده
متن
چکیده: «احساس کهترى» از جمله احساس هایى است که تقریباً تمامى افراد با شدت و ضعف، با آن درگیرند. این احساس از یک سو، گران بهاترین انگیزه اى است که انسان را وادار مى کند تا به تکامل خویش و راهکارهاى رسیدن به کمال بیندیشد تا آن جا که مبناى حرکت و موجب گذر از کهترى به مهترى مى گردد و از سوى دیگر، مى تواند نقشى مخرّب و ویرانگر داشته باشد و به صورتى دردناک در وجود فرد رسوخ یابد و به جاى حرکت و گذر به مهترى، موجب رفتارهاى نامطلوب و غیرعادى شود. احساس کهترى همچون سکّه دورویى است که یک روى آن ارجمندى انسان را در پى دارد و روى دیگرش سقوط او را. بنابراین، موفقیت و عدم موفقیت انسان وابسته به چگونگى مواجهه با احساس کهترى است.
اما از آن جا که همه افراد از عزّت نفس بالایى برخوردار نیستند، در مواجهه با احساس کهترى اقدام به جبران کاذب یا انحرافى مى نمایند. مکانیزم فرار از واقعیت و روى آوردن به خیالات، گریز از مسؤولیت، خودنمایى و ریاکارى، جلب توجه، ترور شخصیت، تخریب دیگران و استفاده از غیبت ـ تهمت، استهزاء و ...، روى آوردن به لذّات موقّت و مواد مخدّر، روشنفکرنمایى و هویت باختگى، شبهه افکنى و سنت شکنى و ریاست طلبى نمونه هایى از جبران کاذب به شمار مى آیند.
تحلیل مفهومى احساس کهترى
اصطلاحاتى نظیر «حس حقارت» و یا «خود کم بینى» و حتى «حس پستى» و نظایر آن، که در برخى از نوشته ها به چشم مى خورد بار معنایى منفى دارد و در آن ها هیچ جنبه مثبتى لحاظ نمى گردد. بر خلاف واژه «کهترى» که در آن فقط بار معنایى منفى لحاظ نشده است. بدین روى، هم مى تواند مخرّب و ویرانگر باشد، هم مى تواند محرک و سازنده. علاوه بر این، هیچ اصطلاح و تعبیرى نمى تواند بهتر و دقیق تر از اصطلاح «احساس کهترى» که تمام خصوصیات لغوى اصطلاح خارجى Inferiority Feeling را دربردارد، با مفهوم اصلى مطابقت داشته باشد.
آیزنک (H.J.Eyssenck,1975)، ربر (A.Reber,1985) و الحِفْنى (A.M.Alhefny,1994) معتقدند که احساس کهترى احساس ضعف و ناتوانى اى است که از کودکى با فرد همراه است و با نقص بدنى یا روانى تشدید مى گردد و فرد را دچار یأس و ناکامى مى سازد.1
ریموند (J.Raymond,1985)، آدلر (A.Adler,1927) و برخى دیگر از روان شناسان احساس کهترى را گران بهاترین انگیزه اى مى دانند که انسان را وامى دارد تا به تکامل خویش بپردازد.2
بنابراین، به طور خلاصه، مى توان گفت: احساسى که در نتیجه شکست ها، طردشدن ها، ناکامى ها و نامقبول شدن ها پیش بیاید که فرد همه را برتر از خود و خود را فاقد استعداد بیابد، «کهترى منفى» است و احساسى که مبناى حرکت و گذر از موقعیت کهترى به مهترى گردد، «کهترى مثبت» و مفید مى باشد.
مرز میان احساس کهترى و دیگر صفات اخلاقى مقارن
شخص کهتر واجد برانگیختگى، بدبینى، کم رویى، کناره گیرى و برخى رگه هاى خُلقى منفى است که همه برخاسته از حقارت و ناتوانى اى است که در خود احساس مى کند. در نتیجه، نباید احساس کهترى با بعضى از صفات و ویژگى هاى اخلاقى دیگر نظیر تواضع مشتبه گردد. اگر کسى به جاى حرف زدن، سکوت اختیار کند یا در برابر دیگران از خود تواضع و کوچکى نشان دهد یا براى اجتناب از نامحرم با وى ارتباط برقرار نسازد، نشان از احساس کهترى وحقارت نیست. در بعضى موارد، سکوت، ناسازگارى اجتماعى، تواضع، تنهایى و عدم ارتباط با دیگران کمال است و ارزش محسوب مى گردد; چنان که در توصیه هاى رسول گرامى(صلى الله علیه وآله)به ابوذر آمده است: «اى ابوذر، همنشین خوب بهتر از تنهایى است و تنهایى بهتر از همنشین بد، و بیان خیر بهتر از سکوت است و سکوت بهتر از گفتار بد.»3
احساس حقارت و کوچکى گاهى دربرابر خداست، به گونه اى که انسان خود را فقیر محض و خدا را غنى مطلق مى شناسد و این زمانى است که انسان گستره دایره وجودى خدا را بى نهایت مى بیند و خود را در نهایت حقارت که این، احساس حقارت نیست، بلکه عبودیّت حق تعالى است. اما گاهى حقارت با تواضع مشتبه مى گردد و این زمانى است که شخص در مقابل مردم کوچکى اختیارکندتا دچار خودمحورى نگردد. از این حقارت، به «تواضع» تعبیر مى شود که عبارت است از: شکست نفسى که انسان خود را بالاتر از دیگرى نبیند.4
تواضع موجب ذلیل شدن شخص در برابر دیگرى نمى شود، بلکه سبب رفعت و عزّت او مى گردد; چنانکه پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: «تواضع بر رفعت و عزّت انسان مى افزاید. پس، تواضع اختیار کنید تا خداوند شما را سربلند گرداند.»5
تواضع، اعتماد به نفس
برخى از روان شناسان معتقدند که اگر انسان خویشتن را کم تر و بى ارزش تر از دیگران بشناسد، به «عقده حقارت» مبتلا مى شود و در نتیجه نمى تواند با دیگران ارتباط برقرار کند; نمى تواند به خوبى صحبت کند، دچارشرم بیش از حد مى گردد، اعتماد به نفس خویش را از دست مى دهد، از اجتماع گریزان مى شود و گوشه گیر مى گردد. حال چگونه مى توان بین تواضع و اعتمادبه نفس جمع کرد; یعنى هم تواضع پیشه کرد و هم روان خویش را سالم نگه داشت; هم خود را از دیگران کوچک تر دید و هم نشاط روانى خویش راحفظ نمود؟6
به نظر مى رسد منشأ بسیارى از بیمارى هاى روانى در انسان ها ـ بدون این که بخواهیم نقش خانواده و محیط را نادیده بگیریم ـ بى اعتقادى به وجود خداوند و اتکا نداشتن به منبع عظیم وحى الهى است. اگر انسان این نقطه اتکاى اساسى و مهم را از دست بدهد، سیل حوادث و بحران هاى روانى او را فرا مى گیرد و روان او آماج تیرهاى آفات و امراض قرار مى گیرد. اما اگر همه کنش ها و واکنش هاى خود را با موازین آسمانى تنظیم کند، از بسیارى آلام روانى نجات مى یابد. از این رو، در روایات، تواضع به «خدایى بودن» مقیّد گشته است:7
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «مَنْ تواضَعَ للّهِ رَفَعهُ الله»;8 هر که براى خدا تواضع کند، خداوند سرافرازش مى گرداند.
اگر تواضع انسان در برابر دیگران، فقط براى خشنودى خداوند باشد و عملش براى خداوند خالص گردد; هیچ حقارتى احساس نخواهد کرد. بدین روى، تواضعى پسندیده است که ناشى از اخلاص براى خداوند باشد، وگرنه تواضعى که ناشى از ضعف، شکست و خودکم بینى باشد هیچ ارزشى ندارد.9
بر اساس این تحلیل، باید گفت: اگر تواضع انسان در برابر دیگران تنها به دلیل عبودیت و اطاعت از فرمان الهى باشد، نه تنها موجب تضعیف نفس نخواهد شد، بلکه سبب افتخار انسان نیز مى گردد.
یکى قطره باران ز ابرى چکید خجل شد چو پهناى دریا بدید
که جایى که دریاست من کیستم گر او هست حقّا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید
بلندى از آن یافت کو پست شد در نیستى کوفت تا هست شد.10
با توجه به تبیین عبودیت (حقارت انسان در برابر خدا) و تواضع (کوچکى در برابر دیگران براى خدا) مفهوم «کهترى» روشن مى گردد: وقتى شخص خود را در مقایسه با دیگران ناتوان و ضعیف بشمرد و جرأت اقدام بر کارى را در خود نبیند.
ربرمى گوید:هربازخوردانتقادىوعموماً منفى به سوى خود کهترى و حقارت است.
کهترى ذاتى
نوعى کهترى از تولد تا مرگ با انسان همراه است. این کهترى موجب مى گردد که انسان همواره کمال جو و استقلال طلب باشد. آدمى در دل و قلب، به کمال عشق مىورزد و دایم آن را آرزو مى کند. علماى کلام و اخلاق این کمال طلبى را «فطرت» مى نامند. گرچه در تشخیص «کمال» و این که «کمال در چیست» اختلاف نظر وجود دارد، اما این حقیقت غیرقابل انکار است که مردم به کمال عشق مىورزند، پس از نیل به هر مرتبه اى از کمال، به کامل تر از آن مى اندیشند و وقتى به کامل تر رسیدند اکمل آن را طلب مى کنند. این کهترى ذاتى سبب مى شود که انسان در هیچ مرتبه اى از مراتب کمال، رحل اقامت نیفکند. بدین روى، انسان آگاهانه یا ناآگاهانه (خواسته و ناخواسته) عاشق کمال مطلق است و همیشه در مقایسه کمال با کمال مطلق، خود را ضعیف و ناقص مى شمرد. در نتیجه، شعله عشقش فزون تر مى گردد و حرکت مضاعفى آغاز مى کند.
همچنین انسان هایى که آگاهانه این مسیر را مى پیمایند، در مقایسه با کمال مطلق، خود را نقص مطلق مى یابند و هر چه را واجدند از ناحیه کمال مطلق مى بینند. این جاست که به «کهترى مثبت» مى رسند و پى مى برند که از خود هیچ ندارند و هرچه هست از ناحیه کمال مطلق است.11 در قرآن کریم آمده است: «یا اَیُّها النَّاسُ اَنتم الفقراءُ الَىِ اللّه» (فاطر: 15); اى مردم، شما نیازمند به خدا ـ غنى مطلق ـ هستید.
این کهترى ذاتى پیوسته در انسان وجود دارد و او را وامى دارد تا در جستوجوى چیزى باشد که تصور مى کند کمال است. علم جویى، زیبایى خواهى، قدرت طلبى و صفاتى مانند آن از همین حس کمال خواهى او سرچشمه مى گیرد.
کهترى عرضى (مثبت)
انسان زمانى که پا به عرصه هستى مى گذارد هیچ نمى داند. قرآن کریم مى فرماید: «واللّهُ اَخرَجَکم مِن بطونِ اُمَهّاتِکُم لاتَعلمونَ شیئاً» (نحل: 78); خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد، در حالى که هیچ نمى دانستید. همین احساس موجب تحوّل جسمى و ذهنى وى، توسعه خود و غلبه بر ناتوانى ها مى شود; بدین معنا کودک نوعى تمایل تسلّط یابنده یا فایق شونده مربوط به تحول از خود نشان مى دهد و این گونه به نظر مى رسد که چنین تمایلى براى بنا کردن موجودیت معنوى و روحانى وى ضرورى است و به پاس همین تمایل مشخص، بى آن که تنها به شناختن چیزهایى رضایت دهد که براى ارضاى نیازهاى آنى وى تکافو مى کند، مایل است همواره بیش تر بشناسد و بیش تر بداند. بر این اساس مى پرسد، مى آزماید، جست و جو مى کند، در همه چیز دخل و تصرّف مى نماید و دایم پا از حوزه ضروریات فورى فراتر مى نهد و در هر لحظه، به افق والاتر و بالاترى مى گراید. بدین گونه، حلقه رغبت هاى خود را گسترش مى دهد و در راه به دست آوردن و فتح دنیایى که در آن غوطهور است گام برمى دارد. اما از همان نخستین روزهاى زندگى، موانعى غلبه نایافتنى سدّ راه توسعه وجودِ او مى شود و دست رسى به هدف را تقریباً غیرممکن مى سازد. کسانى که داراى عزّت نفس بالایى هستند و از کهترى عضوى یا بدنى یا روانى رنج مى برند، احساس کهترى در آنان به منزله منبعى تحریکى است که غریزه جنگنده آنان را به حرکت درمى آورد. گویى به ضعف خود مى گویند: «فکر مى کنى بر من چیره خواهى شد؟ اشتباه مى کنى، من بر تو غلبه خواهم کرد!» و براى آن که بر ضعف خود غالب آیند، تنها به تلافى رضا نمى دهند، بلکه به «جبران مضاعف» مى پردازند; بدین معنا که در راه این پیروزى، تمام نیرو و پشتکار خود را به کار مى اندازند تا نه تنها ضعف همان عضو را از میان بردارند، بلکه آن را به صورت عضوى بیش ازحدِّ معمول نیرومند درآورند.
نمونه بارز این جبران مضاعف، وضع دموستن(Demosten)، خطیب مشهور یونانى،است. وى در نوجوانى الکن و کم رو بود، بعدها نه تنها بر این نقایص خود فایق آمد، بلک بزرگ ترین ناطقِ عصر خود شد.12
الفرد آدلر در یک بررسى نشان داده است که 70 درصد نقاشانِ مشهور به یکى از نقایص بینایى مبتلا بوده اند. بدین روى، حس غلبه یافتن بر کهترى در بسیارى از موارد، موقعیت و شاه راه به دست آوردن قریحه و استعداد در آنان است.13
جبران کهترى با صفاتى عالى تر از نوعى که فقدان آن انسان را رنج مى دهد، در واقع، بهترین و عالى ترین راه جبران شکست است. اما همواره وضع بدین گونه نیست; زیرا موانع متعدّد و علل گوناگونى در مسیر تحوّل انسان خودنمایى مى کند و راه تحوّل را ناهموار مى سازند. در چنین زمانى است که احساس کهترى در انسان تشدید مى گردد و آن را در وجودش به صورتى جانگدازمستقر مى سازد. حال باید دید که فرد در برابر این رنج جانکاه چه واکنشى ازخودنشان مى دهد.چگونه مى کوشد تا خود را از گریز آنان مصون بدارد؟
همان گونه که گفته شد افراد با عزّت نفس بالا در چنین مواقعى، اقدام به جبران مضاعف نموده و بر کهترى خود غالب مى گردند. اما برخى نمى توانند با کهترى خود به مبارزه برخیزند و بر آن چیره شوند تا به تعادل دست یابند. به عبارت دیگر، آنان نقص خود را پذیرفته و دچار ناتوانى و یأس مى گردند. در این صورت، دچار کهترى مرضى مى گردند. آدلر بر این باور است که بیش تررفتارهاى نابهنجاروغیرعادى ریشه در این احساس کهترى دارد.14
کهترى مرضى (منفى)
آدلر (1870 ـ 1937 م.) روان تحلیل گر اتریشى و بنیانگذار روان شناسى فردى مقایسه اى و یکى از نظریه پردازان احساس کهترى است. او معتقد بود علت احساس کهترى مرضى مى تواند هر نوع نقص بدنى، ذهنى و اجتماعى، حقیقى یا خیالى باشد. بدین سان علت اساسى کهترى حالت ذهنى و روانى است که به دنبال ناکامى ها و ناتوانایى ها به وجود مى آید.
عوامل ایجادکننده احساس کهترى
الف ـ معلولیت هاى جسمى
احساس کهترى ممکن است به دلیل نقص بدنى و نارسایى جسمى باشد. یک نقص عضوى موجب مى شود که فرد خود را ناقص تر از دیگران یافته، احساس کمبود کند. همان گونه که عشق به کمال در آدمى فطرى است تنفّر از نقص نیز فطرى به شمار مى آید. از همین رو، عیب و نقص مورد تنفّر فطرت است. شخص وقتى خود را ناقص مى یابد، دچار احساس تنفّر از خود مى شود، به گونه اى که خود را نمى پذیرد و باور نمى کند.15
شخص عاجز و یا ناقص در برابر نارسایى خود، در واقع، دو بار رنج مى برد: یک بار وقتى خود را در محیط خویش در موقعیت کهترى مى بیند و بار دیگر وقتى مورد تمسخر و استهزاى دوستان و اطرافیان قرار مى گیرد.16
افرادى که دچار کهترى مرضى هستند، مراقبت اطرافیان از آن ها، این انتظار را ایجاد مى کند که مورد توجه و ترحّم دیگران نیز واقع شوند و چنین افرادى هرگز توانایى هاى خود را به بوته آزمایش نمى گذارند و همین سبب مى شود که یک ارزیابى منفى از خود داشته باشند.17
ب ـ عوامل خانوادگى
محیط خانوادگى به دو گونه احساس کهترى را، که در ابتدا چیزى عادى است، به صورت نامطلوبى تشدید مى کند:
1. غوطه ور کردن کودک در موقعیت هاى آسان، نازپروردگى، محبت بیش از حد، چرخیدن پروانه وار والدین گرد فرزند و برآورده ساختن همه خواسته هاى او سبب مى شود تا او فقط در فکر ارضاى نیازهاى اولیه زیستى باقى بماند و از شناخت نیازهاى عالى و وجودى اش عاجزگردد. امتحانات الهى و مصایب مى تواند رشد آفرین و موجب شکوفایى و به فعلیت رساندن استعدادهاى نهفته باشد، وگرنه در صورت نازپروردگى و عدم آمادگى در مواجهه با نگرانى هاى شدید، فرد ناتوان گردیده و مشکلش بیش تر و کهترى در وى تشدید مى گردد.
2. بدرفتارى و طردشدگى از سوى والدین نیز موجب مى شود تا برخى از کودکان هرگز محبّت را تجربه نکنند، به معناى مثبت ارتباط با دیگران دست نیابند و در نتیجه، دچار انزوا و سرگردانى شوند. این افراد در مواجهه با مشکلات، به بزرگ کردن بیش از اندازه مشکل خود و نادیده گرفتن توانایى هاى خویش تمایل دارند تا از زیر بار مسؤولیت شانه خالى کنند.
ج ـ عوامل تربیتى
1. سرزنش: سرزنش کودک توسط برخى از مربّیان در حضور هم سالان، انتظار بیش از حدّ توانایى از فرد، واگذار کردن تکلیف طاقت فرسا به او و تعیین اهداف بزرگ و دست نایافتنى موجبات احساس کهترى را فراهم مى سازد.
پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «خدا رحمت کند کسى را که در نیکوکارى به فرزند خویش کمک کند.» پرسیدند: چگونه فرزند خود را در نیکى یارى نماید؟ حضرت در جواب، فرمودند:
«1. آنچه را کودک در حدّ توان خود انجام داده است، بپذیرد.
2. آنچه انجام آن براى کودک سنگین و طاقت فرساست، از او نخواهد.
3. او را به گناه و طغیان وا ندارد.
4. به او دروغ نگوید و در برابرش مرتکب کارهاى احمقانه نشود.»18
2. مقایسه هاى بى جا: یکى از عوامل تشدیدکننده کهترى مقایسه هاى بى جاست. مسؤولان آموزشى و تربیتى باید به این نکته توجه کنند که مقایسه شخص با دیگرى در حضور وى، حقارت و ناتوانى او را مضاعف مى سازد و چنان اندوهى بر وى وارد مى سازد که او را به واماندگى و جمود و انزوا سوق مى دهد.
سخت گیرى اولیاى کودکان و توقعات نادرستى که فوق طاقت آن هاست موجبات احساس کهترى را فراهم مى سازد. سطح مطالبات و خواسته ها باید با سن کودک، توان و استعداد او و با فضایى که در آن زندگى مى کند مناسبت داشته باشد. بسیارند کسانى که کودک را بزرگ سال مى پندارند و مطالباتى در سطح بزرگ سال از او دارند. همان گونه که توقعات بیش از حد توان، شخص را حقیر مى سازد، اقدام به کارهاى فوق طاقت نیز حقارت آور است.
امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: «سزاوار نیست انسان باایمان موجبات خوارى و حقارت خود را فراهم نماید.» عرض شد: چگونه انسان موجب خوارى خود مى شود؟ فرمودند: «به کارى دست مى زند که قدرت انجام آن را ندارد.»19
پذیرش مسؤولیتى که انسان شایستگى آن را ندارد، گفتن سخنى که از آن بى اطلاع است و اقدام به کارى فوق طاقت از جمله عواملى هستند که حقارت و خوارى به دنبال مى آورد.
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «شایسته نیست مؤمن خود را حقیرسازد.» پرسیدند: چگونه کسى خودراذلیل مى کند؟ فرمودند: «در کارى دخالت مى کند که شایسته آن نیس و سرانجام، باید از آن عذر بخواهد.»20
از دیگر نتایج زیان بخش تکلیف ما لایطاق یا اقدام بر آنچه که فوق طاقت است، آلودگى به دروغ گویى است. رابطه بین دروغ گویى و احساس حقارت رابطه اى دوسویه است و شدّت هر یک از این دو در یک دور باطل، شدت دیگرى را در پى دارد.
دروغگویى حقارت
«دروغ» عبارت از انعکاس و تغییر شکل عقده هاى حقارت و ترس به سایر حالات روانى است. به عبارت دیگر، عقده هاى روانى و ضعف هاى درونى فرد به صورت «دروغ» در شکل هاى گوناگون خودنمایى مى کند. به هر نسبت که فرد، خانواده و ملتى بیش تر دچار ضعف و حقارت باشد، بیش تر دروغ مى گوید.21
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «دروغ گو دروغ نمى گوید، مگر به سبب حقارتى که در نفس خود احساس مى کند.»22
بدین سان، یکى از علل دروغ گویى کودکان، تحمیل تکالیف سنگین بر آن ها و داشتن توقع بیش از طاقت از آنان است. سخت گیرى هاى اولیا و توقعات ناصواب، که فوق طاقت است، آن ها را به دروغ گویى مى کشاند و این خُلق ناپسند را در وجود آنان بیدار مى سازد.
باید به گونه اى عمل کرد که آثار منفى مقایسه با دیگران موجب نگردد وجوه ارزشمند مقایسه در رقابت مثبت نادیده گرفته شود. اگر بین نقاط قوّت و ضعف خود شخص مقایسه صورت گیرد و طرف مقایسه توانایى ها و مهارت هاى خود فرد باشد، نه شخصى دیگر، در این صورت، مقایسه رنج آور نخواهد بود و آثار مفیدى بر آن مترتب خواهد گشت.
تمایل به مقایسه خود با دیگرى منشأ دیگرى از «کهترسازى» است. زمانى که داورى ها متوجه خود است تأثیرات منفى بیش ترى دارد تا زمانى که این داورى ها متوجه دیگران مى باشد. به نظر مى رسد این ناهم گونى در داورى ناشى از این باشد که افراد در حالت هاى عاطفى منفى، تمایل دارند به جنبه هاى قابل انتقاد و نشانگر بى کفایتى خود توجه داشته باشند، در حالى که در همین زمان، نقاط قوت جزئى دیگران را بزرگ مى نمایند. این افراد معمولاً میزان موفقیت خود را بسیار کم تر از حدّ واقعى خود برآورد مى کنند، در حالى که میزان موفقیت دیگران را زیاده از حدّ واقعى برآورد مى نمایند.23
ریموند بر این باور است که احساس کهترى در نتیجه مقایسه خود با دیگران، هنجارها و استانداردها به وجود مى آید. وى مقایسه را نقطه شروع بدبختى بسیارى از انسان ها دانسته است. البته توجه به این نکته لازم است که گاهى مى توان مقایسه را ابزار کمال و برترى قرار داد; زمانى که متعلق مقایسه مورد توجه قرار گیرد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند: «در امور معنوى، خود را با بالاتر از خود مقایسه کردن و در امور مادى و دنیوى، با ضعیف تر و فقیرتر خود را مقایسه نمودن از علایم سعادت به شمار مى آید.»24
انسان باید در مقایسه خود با دیگرى در مسائل مادى و دنیوى به اشخاص پایین تر از خود بنگرد تا به مقام رضامندى و شکر نایل آید و حرص و طمع او به دنیا کاسته شود و در مسائل معنوى و الهى، به بالاتر از خود بنگرد تا آتش عشق او به کمال فروزان ترگردد وبراى دست یابى به آن ها حرکت را مضاعف سازد.
د ـ فقدان روابط اجتماعى
انسان از بدو خلقت فهمیده است که براى بقاى خود و اجتناب از اضمحلال، باید به صورت گروهى زندگى کند و بدین سان، نخست در هسته زندگى، سپس در قبیله و امروزه در شهرها زندگى مى کند، تا آن جا که در آن، هم کارى براى حفظ منافع فرد و جامعه، در حکم قانون درآمده است.
اولین کسى که با نوزاد تماس برقرار مى کند و در تقویت بُعد ارتباطى او نقش بسزایى دارد مادر است. این رابطه نخستین، که سنگ زیربناى ارتباط است، بر آینده فرد بسیار مؤثر است و همه زندگى او را تحت تأثیر قرار مى دهد; زیرا هر حرفه اى مستلزم ارتباط است و اگر کسى این احساس را نداشته باشد، در ایجاد هر رابطه اى دچار مشکل خواهد شد. اگرچه این حس اجتماعى از آغاز با انسان همراه است، ولى کامل نیست و عامل اصلى تحوّل و تکامل آن، ارتباط هاى مادر است; زیرا از منظر فیزیولوژیکى و روانى، او پیوستگى تنگاتنگى با کودک دارد.
دیگردوستى و انحلال خود میان بینى و ترک رفتارهاى غیراجتماعى، مبناى تعادل است و پیشرفت انسانیت و بالتبع پیشرفت هر فرد را تضمین مى کند. به وسیله مهارت هاى تربیتى مادر، تمایل کودک به ارتباط با دیگرى براى نخستین بار در او بیدار مى شود. اگر او بداند که این رابطه را چگونه در جهت همکارى پرورش دهد، تمامى استعدادهاى مادرزادى و اکتسابى او در جهت حس اجتماعى متمرکز مى شود.
براى پرورش ارتباط و مشارکت کودک، مادر دو وظیفه بر عهده دارد: نخست آن که حس زندگى اجتماعى را با القاى فکر وجود هم نوعان در کودک بیدار کند و دوم آن که باید در طول نخستین سال هاى تربیت فرزند خود، رغبت او را به سوى دیگرى هدایت کند، نه این که آن را در رابطه با خود متوقّف سازد و تثبیت کند.
تحوّل فرد را زمانى مى توان تضمین کرد که حس اجتماعى وى به قدر کافى گسترش یافته باشد. اگر من به پیشرفت دیگرى علاقه مند باشم، فردیّت من تضمین شده است. آن گاه مى توانم براى دیگران مفید واقع شوم. اما اگر به خود بیندیشم، مطلقاً در حل مسائل این جهان ناتوانم.
آدلر هیچ تعارضى بین فرد و اجتماع نمى بیند و معتقد است اگر جامعه طلبى فرد گسترش یافته باشد، فرد نه تنها خود را جزئى از دیگران، بلکه مرتبط با هستى مى داند. درنظر افراد جامعه طلب مصلحت جامعه، منفعت فرد به شمار مى آید.25
اگر فرد جامعه طلب نباشد، نمى داند در چه راهى باید حرکت کند. نخستین واکنش چنین فردى توجه بیش تر به خویشتن است تا به دیگرى.
ـ تقابل مصالح شخصى با مصالح جمعى
آدلر توانست با اساسى ترین مفهوم، که هسته مرکزى نظریه اش بود ـ یعنى حسّ اجتماعى (ارتباط، مشارکت و عدم مشارکت) ـ به تبیین رفتارهاى سازش یافته و پاسخ هاى سازش نایافته در زندگى بپردازد. درجه انحراف یعنى سازش نایافتگى با خواسته هاى همگانى و اجتماعى که مشخص کننده درجه و ماهیت اختلال هاى روانى است.
هر قدر فرد در روابط اجتماعى اش بیش تر مشکل داشته باشد، سازش نایافته تر است. چنین افرادى سازش نایافته در درجات گوناگون، معمولاً هدفى را انتخاب مى کنند که با هدف گروه اجتماعى مغایرت دارد. در نتیجه، نیروى خود را در یک جهان خیالى هدر مى دهند; چون تلاش آن ها تغییر شکل واقعیت است; یعنى واقعیت آن ها مطابق با واقعیت جامعه خودشان نیست. به نظر مى رسد همه تلاش فرد سازش نایافته به سوى هدفى متوجه است که با هدف هاى گروه اجتماعى مغایرت دارد و تمامى نیروى وى در جهانى مملوّ از توهّمات واهى به هدر مى رود. تضادى که وى را در برابر واقعیت مطلق قرار مى دهد تنها یک کنش دارد و آن تغییر شکل واقعیت و دور کردن فرد از آن است.26
این مغایرت هدف فرد با گروه اجتماعى منجر به روان آزردگى27 مى گردد که ریشه در احساس کهترى دارد. چنین احساسى دیگر مبناى حرکت و پیشرفت نمى گردد، بلکه سدّ راه کمال و مهترى قرار مى گیرد; زیرا راه انتخاب شده با راه اجتماع منطبق نیست. به عبارت دیگر، احساس گسترده کهترى در قلمرو واقعیت، موجب مى شود که فرد شهامت خود را در حلّ مثبت مسائل حیاتى در جهت هم سازى با جامعه از دست بدهد. در این صورت، او به جاى دنبال کردن کمال یا موفقیت، در جستوجوى هدف واهى ارزنده سازى شخصى خواهد بود.
پیامدهاى احساس کهترى
زمانى که احساس کهترى در فرد شدت مى یابد، براى کاهش آن و پیش گیرى از خطرهاى احتمالى، به راهکارهاى دفاعى جبران متوسّل مى شود. گاهى جبران واقعى و حقیقى است و موجب کاهش احساس کهترى و دست یابى به تعادل مى گردد، ولى در بسیارى از موارد، جبران ها، انحرافى و کاذب است. در این صورت، کهترى در یک دور باطل، نه تنها کاهش نمى یابد، بلکه به صورتى ویرانگر و مخرّب تشدید مى گردد. راهکارهاى دفاعى کاذب و انحرافى عبارت است از:
الف ـ گریز از مسؤولیت
فرار از واقعیت و یا بروز ناکامى در مواردى به کار مى افتد که جبران طبیعى و پیروز شونده امکان پذیر نیست و یا راه بر آن بسته است. در این صورت، انسان خود را دست خوش ناتوانى و شکست مى سازد، نسبت به خود شک مى کند و کمبود نیرو و جرأت در وى احساس مى گردد. در این صورت، در وادى شکست هاى پى در پى و متعدّد در مى غلتد و شکست هاى بعدى، احساسات نخستین را تحکیم مى کنند. در چنین مواردى، نقشه زندگى بر پایه گریز از مسؤولیت و امتناع ناآگاهانه از هر نوع سعى و کوشش طرح ریزى مى شود.28
ب ـ جبران خیالى
این نوع جبران، گریز در خیال بافى و حالات رؤیایى است. انسان از زندگى رؤیایى و خیالى آن اقتدار و توانایى را مى خواهد که در زندگى واقعى نمى تواند به آن دست یابد. کدامیک از ما اگر در کودکى احساس خوارى و سرافکندگى کرده ایم و نیروى جواب گویى به آن را در خود نیافته ایم، آرزو نکرده ایم که آن قدر نیرومند باشیم که حریف خود را مثل موم در چنگ خود بیابیم و آنچه براى کیفر وى مى اندیشیم، در موردش اجرا کنیم؟ بسیارند کودکان و نوجوانانى که در عالم خیال، آرزو مى کنند انسانى نامرئى باشند. نظیر این تخیّلات همواره ذهن آدمى را به خود مشغول مى دارد. این تخیّلات همیشه ناشى از خواسته هاى انسانى هستند و بیش از آن که به صورت افسانه اى گیرا و دلپذیر در ادبیّات منعکس گردند، به شکلى غم انگیز و جانکاه سینه به سینه نقل مى شده اند. نمونه هاى بارزى از این افسانه ها را در ادبیّات مى بینیم.
گاهى هم این خیال بافى ها چنان گسترش مى یابد و به عالم واقع راه مى یابد که فرد آن ها را تحقّق یافته و واقعى مى پندارد و این تخیلات چنان رنگ واقعى به عمل شخص مى بخشند که گویى به طور ملموس و محسوس وجود دارند. برخى از احزاب، گروهک ها و مخالفان حکومت ها که از دور دستى بر آتش دارند و در حاشیه قرار گرفته اند، دچار چنین خیال هاى تحقق نایافته اى مى گردند و باور مى کنند که همه چیز با آن هاست. در نتیجه، به برخى اقدامات دست مى زنند که با شکست و رسوایى هم راه است.
ج ـ کتمان کهترى و خودنمایى
وقتى بیمار از کهترى رنج مى برد و نمى تواند با آن به مبارزه برخیزد و تعادلى در خود به وجود آورد، سعى مى کند با کتمان کهترى و خودنمایى و ریاکارى، اطرافیان خود را نسبت به نظرى که درباره وى دارند، فریب دهد; مثلاً، زمانى که فاقد کمالات و خوبى هاست، با ریاکارى سعى مى کند خود را واجد آن ها نشان دهد; همچون ترسویى که اگر مجبور باشد در محل دورافتاده اى در تاریکى و تنهایى شب ره سپرد، سوت مى زند تا خود را با شهامت و بى باک نشان دهد. چنین افرادى با لاف زن یا دروغ سازى، به هر نسبت که احساس ناچیزى مى کنند، مى کوشند تا خود را درخشان تر و جالب تر جلوه دهند. جوانان شکست خورده اى که نتوانسته اند به تحصیلات عالى برسند یا یک موقعیت اجتماعى کسب کنند، از این خودنمایى بى بهره نیستند.
در دختران، این جلب توجه و خودنمایى به صورت هایى همچون لباس هاى تجمّلى، آرایش خیابانى، ادا و اطوار دانشجو و استاد درآوردن، روى آوردن به مُد، حضور در اجتماعات جنجال برانگیز، حفظ چند اصطلاح علمى و غربى و به کار بردن آن ها در انتقادها و مخالفت ها، تغییر در صدا و در راه رفتن و مانند آن بروز مى کند.
پسران ناکام مانده نیز با روى آوردن به تصاویر قهرمانان، آرایش شکل و موى خود به صورتى متفاوت با دیگران، پوشیدن لباس شهرت، تقلید از چهره هاى فوتبال و سینما، انجام کارهاى متهوّرانه و ماجراجویانه در رانندگى، روى آوردن به دخانیات و اداى روشنفکران را درآوردن و انتقاد و مخالفت و شبهه افکنى توجه دیگران را به خود جلب مى کنند.
جاى تعجّب این جاست که کلیه این وسوسه ها و اعمالى که براى سرپوش گذاشتن بر واقعیت ها از افراد سر مى زند به آسانى با سهولت خاصى مورد قبول مردم واقع مى شود و نه تنها این نکته در معاشرت هاى روزمرّه غالباً به وقوع مى پیوندد، بلکه در صحنه سیاست نیز چه بسا بى خردانى که بر اثر ظاهر غلط نماى خود به کسب شهرت نایل مى آیند و به نبوغ حرفه اى مى رسند. همه داستان حالت نوکیسه ها و تازه به دوران رسیده ها را مى دانند که چه سفره هاى رنگى و چه تجمّلات پر زرق و برقى در منازل به راه مى اندازند.
روان شناسى راننده نیز شایان توجه است. مگر اتومبیل بهترین وسیله جبران نیست؟ کم فهم ترین، ضعیف ترین و کندترین فرد مى تواند بدون هیچ زحمتى براى خود، وجهه قدرت و سرعت کسب کند و نیز در جاده ها و راه ها از لذّت سبقت گرفتن بر دیگران سرمست شود.
کسانى که از کهترى رنج مى برند غالباً چهره قوى نمایى دارند. نشان دادن نیرو و توانایى غالباً نشانه ضعف نهانى و اعتراف ناکرده است; زیرا آن که به واقع نیرومند است احتیاج ندارد زور بازوى خود را به رُخ دیگران بکشد. از این رو، مشهور است که طبل توخالى پرصداست. بدین روى، انسان هاى ضعیف، کم مایه، ناتوان، شکست خورده و ناکام گرفتار هذیان بزرگ نمایى هستند.
البته این گونه کهترى نه تنها در افراد صادق است، بلکه در مورد اجتماعات و حکومت ها نیز مصداق دارد، دولت هایى که خود را تا دندان مسلح کرده و دایم از قراردادهاى نظامى سخن به میان مى آورند و هر روز آلات و ادوات نظامى خود را به رخ کشورهاى هم جوار مى کشند، غول هاى آهنین نمایى هستند که پاى چوبین دارند. این حکومت ها همه جا را سنگر دشمن مى بینند. ازاین رو، براى حفظ حکومتشان، تمام اهتمام خود را صرف مسائل نظامى مى کنند و تعجب این جاست که مردم غالباً در تحلیل این مسأله دچار اشتباه مى گردند و این انباشتن باروت در انبارها را یک نقطه قوّت به حساب مى آورند.
د ـ تخریب دیگران و استفاده از اصل نسبیّت
وقتى کسى نمى تواند خود را مسلّط و برتر سازد، در این صورت از کاربرد ابتدایى اصل نسبیّت استفاده مى کند; دیگران را پایین مى آورد، به خصوص آن هایى را که نسبت به او شک مى کنند و یا به عکس، نسبت به آن هاکدورتى دردل احساس مى کند. در این صورت، همواره در کمین رفتار و جزئیات زندگى آن هاست و اگر کوچک ترین خطایى از آن ها سرزند، آن را با تمسخر بزرگ مى کند و آنان را در برابر دیگران مورد استهزا قرار مى دهد. گاهى حتى اگر این افراد هیچ عیب و نقصى هم نداشته باشند، براى آن ها عیوبى مى تراشد و این جاست که زبان بهتان و افترا باز مى شود.
اما نباید فراموش کرد که یک نفر مردم آزار و عیب جو بیش تر دوست دارد خود را بالا برد و برتر جلوه دهد تا آن که به دیگرى لطمه اى بزند. انسان هاى بى شخصیت، کم ظرفیت و عاجز براى هم سطح ساختن خود با دیگران یا برتر ساختن خویش، اقدام به ترور شخصیت نموده و دست به تهمت، غیبت، استهزا، نسبت دادن القاب زشت، شایعه پراکنى و دروغ پردازى مى زنند.
امام على(علیه السلام) مى فرماید: «الغیبةُ جُهد العاجز»;29 غیبت نهایت تلاش فرد عاجز و حقیر و ناتوان است.
کسى که استعداد موفقیت و برترى را در خود نمى بیند به ابزارهاى آلوده براى تضعیف و تخریب دیگران متوسّل مى شود تا آن ها را از چشم دیگران بیندازد و با خود همانند و همدم سازد.
هــ روى آوردن به مواد مخدر و کام جویى هاى موقّت
روى آوردن به تجملات و لذّت ها موقتاً فکر مشکلات را از ذهن مى راند، افراد کهتر به دلیل شکست هاى پى در پى احساس مى کنند که باید سطح ارزشى خود را بالا ببرند. اما از سوى دیگر، خود را براى اصلاح رفتار یا تغییر جهت اساسى نالایق حس مى کنند. نوشیدن الکل، استعمال موارد مخدّر، کام جویى هاى جنسى و در نهایت، جستوجوى انبوهى از هیجان ها وتفریحات دربزرگ سالان غالباً واکنش هایى است که به دنبال پایین آمدن سطح «تعیین ارزش خود به وسیله خویش» به وقوع مى پیوندد. آنچه در این زمینه بروز مى کند به صورت پرخورى، دزدى، احتیاج به تفریح، استمنا و مانند آن است. یک رابطه متقابل و دوسویه بین کهترى و جبران هاى کاذب وجود دارد که هر کدام موجب افزایش یافتن دیگرى مى گردد.
کلیه تجسّسات جبرانى که بدین دلیل در اجتماع در دسترس افراد قرار مى گیرد اثرات شومى در تعادل بعدى آن ها دارد. آدمى با تن دردادن به این جبران ها مرتکب خطایى مى شود که به خودى خود یا در نتـیجه آن، احسـاس کهتـرى در وى تحـکیم مى گردد و احتیاج به جبـران در وى رو به فزونى مى گذارد و سرانجام، «دور باطل» بـرقرار مـى گردد و همین غـالباً مبناى «تخدیرطلبى» یا استعمال مواد مخدّر و تنزّل هاى تدریجى گوناگون است.
و ـ روشن فکرنمایى و هویت باختگى
افرادى که از کهترى رنج مى برند، فاقد اعتماد به نفس اند و داراى وابستگى شدید، فردیّت باختگى، عدم استقلال و بى هویتى هستند. صفات منفى دیگرى نیز در هر دوره به صورت هاى متنوعى در آن ها بروز مى کند: مثلاً، در دوران کودکى، جدا شدن از والدین، ترس از مدرسه، کم رویى و در نوجوانى و جوانى، انزوا و در بسیارى از موارد، روى آوردن به تمدن ها و فرهنگ هاى دیگر شکلى از جبران کهترى است. آنان به دلیل این که خود را در فرهنگ و جامعه خویش ناتوان و شکست خورده مى پندارند، ادعا مى کنند که جامعه سنّتى پاسخگوى نیازهایشان نیست. در نتیجه، به جامعه نوین و فرهنگى فراتر و ماشینى تر از جامعه خود مى اندیشند. این بى هویّتى معمولاً در کردار و گفتارشان به خوبى پیداست. آن ها در سخنانشان از کلمات و واژه هاى غربى زیاد استفاده مى کنند، اسامى غربى را مى پسندند، غذاهاى آن ها را تبلیغ مى کنند، خود را روشن فکرانى مى دانند که حصارهاى درون را شکسته و به مرزهاى برون راه یافته اند، به عقیده شان غرب بهشت برین است و در هر محفل و مجلسى از قوانین و آداب آن ها مى گویند و بدى ها و ضعف هاى آن ها را کتمان مى کنند. بسیارى از این بیگانه پرستى ها و دل بستن به اجانب نشان از بى هویّتى و خودباختگى و عدم اعتماد به خویشتن است که با شنیدن وصف اجانب شیفته آن ها مى گردند و بر این باورند که بدون اتّکا به آن ها نمى توان زندگى کرد. نقش چنین افراد کهتر و حقیرى در سه نهضت اخیر ایران (مشروطه، صنعت نفت و انقلاب اسلامى ایران) کاملاً مشهود است. آن ها تمام تلاش و کوشش خود را صرف وابستگى به قدرت هاى بیگانه مى کنند; چنان که گویى هیچ مأموریتى جز وابسته کردن مردم به بیگانگان ندارند; فکر مى کنند که با این وابستگى و روى آوردن به اجانب، کهترى شخصى و اجتماعى خود را جبران نموده و به مهترى رسیده اند. ذکر تمامى ویژگى هاى افراد کهتر در خور این مقال نیست. اما در ذیل به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1. شبهه افکنى و سنّت شکنى: روشنفکرنمایان کهتر در ابتدا، براى جلب توجه، به نقد قوانین فرهنگى، مذهبى و سنتىِ جامعه خودپرداخته و در مقابل، از قوانین و فرهنگ اجانب تعریف و تمجید مى کنند، از الفاظ و واژه هاى کلى استفاده نموده، هیچ گونه تعریف صحیحى از آن ها ارائه نمى دهند و حاضر نیستند واژه ها را مقیّد بیان کنند. آن ها از این اطلاق گویى دو هدف را دنبال مى کنند: یکى جذب هواداران بیش تر و کسب محبوبیّت و شهرت در بین گروه ها و احزاب و دیگر فرار از انتقاد و پاسخ گویى به مخالفان. به عنوان مثال، با استفاده از واژه «آزادى» ـ به نحو مطلق و نه مقیّد ـ از یک سو هواداران و احزاب بیش ترى را مى طلبند و از سوى دیگر، در پاسخ به انتقادِ مخالفان، منظور خود را هرگونه خواستند بیان مى کنند; آنان درتحقیقات، خود را ملزم به استفاده از کتب و منابع لاتین مى دانند، هر چند منابع عربى و فارسى غنى تر در اختیار داشته باشند; در سخنرانى ها، از واژه هاى نو و جذّاب مصطلح در فرهنگ غرب استفاده مى کنند و به طور خلاصه، سبک زندگى، لباس پوشیدن، نام گذارى فرزندان، حتى کوچه ها و خیابان ها را به شکل غربى مى پسندند. مناسب است در این جا به سخن امام خمینى(رحمه الله) در وصیت نامه شان به ملت شریف ایران، توجه کنیم. ایشان مى نویسند: «از جمله نقشه ها، که مع الاسف تأثیر بزرگى در کشورها و کشور عزیزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زیادى به جا مانده، بیگانه نمودن کشورهاى استعمار زده از خویش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است، به طورى که خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هیچ گرفتند و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند، را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و دو قدرت را قبله گاه عالم دانستند و وابستگى به یکى از دو قطب را از فرایض غیرقابل اجتناب معرفى نمودند و قصه این امر غم انگیز طولانى و ضربه هایى که از آنان خورده و اکنون نیز مى خوریم، کشنده و کوبنده است. و غم انگیزتر این که آنان ملت هاى ستمدیده زیرسلطه را در همه چیز عقب نگه داشته و کشورهایى مصرفى باور آوردند و به قدرى ما را از پیشرفت هاى خود وقدرت هاى شیطانیشان ترسانده اند که جرأت دست زدن به هیچ ابتکارى نداریم و همه چیز خود را تسلیم آنان کرده و سرنوشت خود و کشورهاى خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطیع فرمان هستیم و این پوچى و تهى مغزى مصنوعى موجب شده که در هیچ امرى به فکر و دانش خود اتکا نکنیم و کورکورانه از شرق و غرب تقلید نماییم، بلکه از فرهنگ و ادب و صنعت و ابتکار ـ اگر داشتیم ـ نویسندگان و گویندگان غرب و شرق زده بى فرهنگ، آن ها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فکر و قدرت بومى ما را سرکوب و مأیوس نموده و مى نمایند و رسوم و آداب اجنبى را ـ هر چند مبتذل و مفتضح باشد ـ با عمل و گفتار و نوشتار ترویج کرده و با مداحى و ثناجویى، آن ها را به خورد ملّت ها داده و مى دهند... فى المثل اگر در کتاب یا نوشته یا گفتارى چند واژه فرنگى باشد بدون توجه به محتواى آن با اعجاب پذیرفته و گوینده و نویسنده آن را دانشمند و روشنفکر به حساب مى آورند و از گهواره تا قبر به هر چه بنگریم اگر با واژه غربى و شرقى اسم گذارى شود مرغوب و مورد توجه و از مظاهر تمدن و پیشرفتگى محسوب و اگر واژه هاى بومى خودى به کار رود مطرود و کهنه و واپس زده خواهد بود. کودکان ما اگر نام غربى داشته باشند مفتخر و اگر نام خودى دارند سربه زیر و عقب افتاده اند. خیابان ها، کوچه ها، مغازه ها،شرکت ها،داروخانه ها، کتابخانه ها، پارچه ها و دیگر متاع ها، هر چند در داخل تهیه شده، باید نام خارجى داشته باشد تا مردم از آن راضى و به آن اقبال کنند. فرنگى مآبى از سر تا پا و در تمام نشست و برخاست ها و در معاشرت هاو تمام شؤون زندگى موجب افتخار و سربلندى و تمدن و پیشرفت،و درمقابل آداب ورسوم خودى، کهنه پرستى و عقب افتادگى است. در هر مرض و کسالتى ولو جزئى و قابل علاج در داخل، باید به خارج رفت و دکترها و اطباء دانشمند خود را محکوم و مأیوس کرد.
رفتن به انگلستان و فرانسه و امریکا و مسکو افتخارى پرارزش و رفتن به حج و سایر اماکن متبرکه کهنه پرستى و عقب ماندگى است. بى اعتنایى به آنچه مربوط به مذهب و معنویات است از نشانه هاى روشنفکرى و تمدن و در مقابل تعهد به این امور نشانه عقب ماندگى و کهنه پرستى است ... اگر خودىِ خود را بیابد و یأس را از خود دور کند و چشمداشت به غیر خود نداشته باشد، در دراز مدت، قدرت همه کار و ساختن همه چیز را دارد و آنچه انسان هاى شبیه به اینان به آن رسیده اند، شما هم خواهید رسید، به شرط اتکال به خداوند تعالى و اتکا به نفس و قطع وابستگى به دیگران.»30
اما چگونه مى توان این دوگانگى را براى روشن فکران سرا تا پا کهتر و حقیر تبیین کرد که آداب خرافى همچون برگزارى چهارشنبه سورى، نحوست سیزده، برگزارى شب یلدا و مانند آن را علایم تمدن و تجدّد مى شمرند، اما آنچه را مربوط به مذهب و معنویات است همچون عزادارى حسینى بن على(علیه السلام)کهنه پرستى و عقب ماندگى مى دانند؟ به طور خلاصه، مى توان گفت: روى آوردن به مظاهر تمدّن غرب به هر شکل و صورتى که باشد، جبرانى است بر کهترى و حقارتى که فرد در خود احساس مى کند.
2. ریاست طلبى: یکى از ابزارهاى دفاعى که فرد کهتر به کار مى برد، تلاش براى به دست آوردن و چنگ زدن به کرسى ریاست است. بسیارند کسانى که ریاست و قدرت را جبران کهترى مى دانند و این صدرنشینى و بالارفتن ظاهرى را پوشش کتمانِ پستى و حقارت درون خود مى دانند. مى توان واکنش هاى دیگرى را نیز که به صورت جزیى ترازافرادکهتر بروز مى کند مطرح کرد.
نکته قابل توجه این که واکنش هایى که آدمى در برابر کهترى خود انجام مى دهد خواه ناخواه در تخفیف یا تقلیل کهترى وى مؤثر واقع مى شود، ولى همیشه وضع بر این منوال نیست و زندگى را نمى توان مانند یک معادله ریاضى دانست; زیرا گرچه نمى توان دوام احساس کهترى را توجیه کرد، اما باید پذیرفت که حتى کهترى احساس شده در خردسالى در دل انسان باقى مى ماند و رهنما و رهبر دایمى رفتار او مى گردد. تاریخ، آینه تمام نماى بسیارى از کهترى هاست: ناپلئون بناپارت، جاه طلب، شرمگین از شرایط پست زندگىِ خود و قامت کوتاه خود، از ترس آن که مبادا به آنچه کبر و غرور وى مى طلبد هرگز نرسد، در شانزده سالگى، حتى به فکر نابودى خود نیز مى افتد. اما بخت با وى یار مى شود، ولى هرگزعطش شهرت طلبى او تسکین نمى یابد تا جایى که قاره اروپا را به خون و آتش کشاند. آیا این شعله ناشى از آتش خفّت و خوارى او نبود که در گذشته در قلب کودکانه اش مشتعل گردیده و در تمام مدت زندگى سراپاى وجود وى را در نیاز به تسلّط و تفوّق نگه داشته بود؟ آیا این گونه سرافکندگى ها در کودکى چنگیز و تیمور و دیگر سرسلسله هاى حکومت هاى مستبد ریشه نداشت؟ آیا سیاستمداران وابسته و روشن فکران بیمار، که ابرهاى تیره کهترى بر تمام وجودشان سایه افکنده است، به عنوان جبران کهترى، دین، میهن و ملت خود را به قدرت هاى بزرگ نفروخته اند و موجبات انحراف نهضت ها و انقلاب هاى بزرگ تاریخ را فراهم نکرده اند؟ چه ارزش ها و اهداف مقدسى که فداى مطامع کهترهاى تاریخ گردیده و چه شهداى والامقامى که در اثر کهترى فرومایگان پست، جان خویش را تقدیم نموده اند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1-Eysenck,H.J.(1975).Encyclopedia of Psychology / Reber.A.S. (1985), Dictionary of Psychology Tehran: Growth press.
-الحِفنى، عبدالمنعم (1994) موسوعة علم النفس و تحلیل النفس، مکتبة المدبولى القاهرة
2- Raymond, J.G (1996), Gonclse encyclopdia of Psychology, second edition Gohn Wiley and sons. / Adler , A.(1927) , Individual Psychology, London, Kegan Paul.
3- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 86، باب 4، روایت 2
4ـ ملا احمد نراقى، معراج السعاده، ص 211
5ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 18، ص 417، باب 4، روایت 2
6ـ7ـ محمدتقى مصباح، ره توشه، ج 2، ص 66
8ـ محمدبن یعقوب کلینى،اصول کافى،ج3،ص189
9ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 67
10ـ پروین اعتصامى، دیوان اشعار
11- Reber, A. S., Dictionary of Psychology (Tehran, Growth, Press, 1985)
12ـ ر. ک. به: امام خمینى(رحمه الله)، چهل حدیث، بحث فطرت، ص 182 ـ 183. حدیث 11
13ـ14ـ ر.ک به: محمود منصور، احساس کهترى، تهران، دانشگاه تهران
15ـ امام خمینى(رحمه الله)، پیشین، ص 185، حدیث 11
16ـ محمود منصور، پیشین
17- Henry. T. S. Five Pields of Striving for Significance Alfred Institute of Sanfrancisco.
18ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 6، ص 50، روایت 6
19ـ ملامحسن فیض کاشانى، محجة البیضاء، ج 4، ص 108
20ـ محمدبن یعقوب کلینى، ج 5، ص 64
21ـ محمدتقى فلسفى، کودک از نظر تربیت و وراثت، تهران، هیأت نشر معارف اسلامى، 1363
22ـ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 100
23ـ محمود علیپور، بررسى اثر خلق بر حافظه، پایان نامه دوره کارشناسى ارشد، تهران، انستیتو روان پزشکى دانشگاه تهران، 1373
24ـ على مشکینى، مواعظ العددیه، ص 121
25- Miller. A (1992)
26ـ پریرخ دادستان، «آدلروآدلرنگرى» مجله روان شناسى، سال اول، ش 40
27- Psychotic.
28ـ پریرخ دادستان، پیشین
29ـ نهج البلاغه، حکمت 453
30ـ امام خمینى(رحمه الله)، وصیت نامه الهى سیاسى
اما از آن جا که همه افراد از عزّت نفس بالایى برخوردار نیستند، در مواجهه با احساس کهترى اقدام به جبران کاذب یا انحرافى مى نمایند. مکانیزم فرار از واقعیت و روى آوردن به خیالات، گریز از مسؤولیت، خودنمایى و ریاکارى، جلب توجه، ترور شخصیت، تخریب دیگران و استفاده از غیبت ـ تهمت، استهزاء و ...، روى آوردن به لذّات موقّت و مواد مخدّر، روشنفکرنمایى و هویت باختگى، شبهه افکنى و سنت شکنى و ریاست طلبى نمونه هایى از جبران کاذب به شمار مى آیند.
تحلیل مفهومى احساس کهترى
اصطلاحاتى نظیر «حس حقارت» و یا «خود کم بینى» و حتى «حس پستى» و نظایر آن، که در برخى از نوشته ها به چشم مى خورد بار معنایى منفى دارد و در آن ها هیچ جنبه مثبتى لحاظ نمى گردد. بر خلاف واژه «کهترى» که در آن فقط بار معنایى منفى لحاظ نشده است. بدین روى، هم مى تواند مخرّب و ویرانگر باشد، هم مى تواند محرک و سازنده. علاوه بر این، هیچ اصطلاح و تعبیرى نمى تواند بهتر و دقیق تر از اصطلاح «احساس کهترى» که تمام خصوصیات لغوى اصطلاح خارجى Inferiority Feeling را دربردارد، با مفهوم اصلى مطابقت داشته باشد.
آیزنک (H.J.Eyssenck,1975)، ربر (A.Reber,1985) و الحِفْنى (A.M.Alhefny,1994) معتقدند که احساس کهترى احساس ضعف و ناتوانى اى است که از کودکى با فرد همراه است و با نقص بدنى یا روانى تشدید مى گردد و فرد را دچار یأس و ناکامى مى سازد.1
ریموند (J.Raymond,1985)، آدلر (A.Adler,1927) و برخى دیگر از روان شناسان احساس کهترى را گران بهاترین انگیزه اى مى دانند که انسان را وامى دارد تا به تکامل خویش بپردازد.2
بنابراین، به طور خلاصه، مى توان گفت: احساسى که در نتیجه شکست ها، طردشدن ها، ناکامى ها و نامقبول شدن ها پیش بیاید که فرد همه را برتر از خود و خود را فاقد استعداد بیابد، «کهترى منفى» است و احساسى که مبناى حرکت و گذر از موقعیت کهترى به مهترى گردد، «کهترى مثبت» و مفید مى باشد.
مرز میان احساس کهترى و دیگر صفات اخلاقى مقارن
شخص کهتر واجد برانگیختگى، بدبینى، کم رویى، کناره گیرى و برخى رگه هاى خُلقى منفى است که همه برخاسته از حقارت و ناتوانى اى است که در خود احساس مى کند. در نتیجه، نباید احساس کهترى با بعضى از صفات و ویژگى هاى اخلاقى دیگر نظیر تواضع مشتبه گردد. اگر کسى به جاى حرف زدن، سکوت اختیار کند یا در برابر دیگران از خود تواضع و کوچکى نشان دهد یا براى اجتناب از نامحرم با وى ارتباط برقرار نسازد، نشان از احساس کهترى وحقارت نیست. در بعضى موارد، سکوت، ناسازگارى اجتماعى، تواضع، تنهایى و عدم ارتباط با دیگران کمال است و ارزش محسوب مى گردد; چنان که در توصیه هاى رسول گرامى(صلى الله علیه وآله)به ابوذر آمده است: «اى ابوذر، همنشین خوب بهتر از تنهایى است و تنهایى بهتر از همنشین بد، و بیان خیر بهتر از سکوت است و سکوت بهتر از گفتار بد.»3
احساس حقارت و کوچکى گاهى دربرابر خداست، به گونه اى که انسان خود را فقیر محض و خدا را غنى مطلق مى شناسد و این زمانى است که انسان گستره دایره وجودى خدا را بى نهایت مى بیند و خود را در نهایت حقارت که این، احساس حقارت نیست، بلکه عبودیّت حق تعالى است. اما گاهى حقارت با تواضع مشتبه مى گردد و این زمانى است که شخص در مقابل مردم کوچکى اختیارکندتا دچار خودمحورى نگردد. از این حقارت، به «تواضع» تعبیر مى شود که عبارت است از: شکست نفسى که انسان خود را بالاتر از دیگرى نبیند.4
تواضع موجب ذلیل شدن شخص در برابر دیگرى نمى شود، بلکه سبب رفعت و عزّت او مى گردد; چنانکه پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: «تواضع بر رفعت و عزّت انسان مى افزاید. پس، تواضع اختیار کنید تا خداوند شما را سربلند گرداند.»5
تواضع، اعتماد به نفس
برخى از روان شناسان معتقدند که اگر انسان خویشتن را کم تر و بى ارزش تر از دیگران بشناسد، به «عقده حقارت» مبتلا مى شود و در نتیجه نمى تواند با دیگران ارتباط برقرار کند; نمى تواند به خوبى صحبت کند، دچارشرم بیش از حد مى گردد، اعتماد به نفس خویش را از دست مى دهد، از اجتماع گریزان مى شود و گوشه گیر مى گردد. حال چگونه مى توان بین تواضع و اعتمادبه نفس جمع کرد; یعنى هم تواضع پیشه کرد و هم روان خویش را سالم نگه داشت; هم خود را از دیگران کوچک تر دید و هم نشاط روانى خویش راحفظ نمود؟6
به نظر مى رسد منشأ بسیارى از بیمارى هاى روانى در انسان ها ـ بدون این که بخواهیم نقش خانواده و محیط را نادیده بگیریم ـ بى اعتقادى به وجود خداوند و اتکا نداشتن به منبع عظیم وحى الهى است. اگر انسان این نقطه اتکاى اساسى و مهم را از دست بدهد، سیل حوادث و بحران هاى روانى او را فرا مى گیرد و روان او آماج تیرهاى آفات و امراض قرار مى گیرد. اما اگر همه کنش ها و واکنش هاى خود را با موازین آسمانى تنظیم کند، از بسیارى آلام روانى نجات مى یابد. از این رو، در روایات، تواضع به «خدایى بودن» مقیّد گشته است:7
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «مَنْ تواضَعَ للّهِ رَفَعهُ الله»;8 هر که براى خدا تواضع کند، خداوند سرافرازش مى گرداند.
اگر تواضع انسان در برابر دیگران، فقط براى خشنودى خداوند باشد و عملش براى خداوند خالص گردد; هیچ حقارتى احساس نخواهد کرد. بدین روى، تواضعى پسندیده است که ناشى از اخلاص براى خداوند باشد، وگرنه تواضعى که ناشى از ضعف، شکست و خودکم بینى باشد هیچ ارزشى ندارد.9
بر اساس این تحلیل، باید گفت: اگر تواضع انسان در برابر دیگران تنها به دلیل عبودیت و اطاعت از فرمان الهى باشد، نه تنها موجب تضعیف نفس نخواهد شد، بلکه سبب افتخار انسان نیز مى گردد.
یکى قطره باران ز ابرى چکید خجل شد چو پهناى دریا بدید
که جایى که دریاست من کیستم گر او هست حقّا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید
بلندى از آن یافت کو پست شد در نیستى کوفت تا هست شد.10
با توجه به تبیین عبودیت (حقارت انسان در برابر خدا) و تواضع (کوچکى در برابر دیگران براى خدا) مفهوم «کهترى» روشن مى گردد: وقتى شخص خود را در مقایسه با دیگران ناتوان و ضعیف بشمرد و جرأت اقدام بر کارى را در خود نبیند.
ربرمى گوید:هربازخوردانتقادىوعموماً منفى به سوى خود کهترى و حقارت است.
کهترى ذاتى
نوعى کهترى از تولد تا مرگ با انسان همراه است. این کهترى موجب مى گردد که انسان همواره کمال جو و استقلال طلب باشد. آدمى در دل و قلب، به کمال عشق مىورزد و دایم آن را آرزو مى کند. علماى کلام و اخلاق این کمال طلبى را «فطرت» مى نامند. گرچه در تشخیص «کمال» و این که «کمال در چیست» اختلاف نظر وجود دارد، اما این حقیقت غیرقابل انکار است که مردم به کمال عشق مىورزند، پس از نیل به هر مرتبه اى از کمال، به کامل تر از آن مى اندیشند و وقتى به کامل تر رسیدند اکمل آن را طلب مى کنند. این کهترى ذاتى سبب مى شود که انسان در هیچ مرتبه اى از مراتب کمال، رحل اقامت نیفکند. بدین روى، انسان آگاهانه یا ناآگاهانه (خواسته و ناخواسته) عاشق کمال مطلق است و همیشه در مقایسه کمال با کمال مطلق، خود را ضعیف و ناقص مى شمرد. در نتیجه، شعله عشقش فزون تر مى گردد و حرکت مضاعفى آغاز مى کند.
همچنین انسان هایى که آگاهانه این مسیر را مى پیمایند، در مقایسه با کمال مطلق، خود را نقص مطلق مى یابند و هر چه را واجدند از ناحیه کمال مطلق مى بینند. این جاست که به «کهترى مثبت» مى رسند و پى مى برند که از خود هیچ ندارند و هرچه هست از ناحیه کمال مطلق است.11 در قرآن کریم آمده است: «یا اَیُّها النَّاسُ اَنتم الفقراءُ الَىِ اللّه» (فاطر: 15); اى مردم، شما نیازمند به خدا ـ غنى مطلق ـ هستید.
این کهترى ذاتى پیوسته در انسان وجود دارد و او را وامى دارد تا در جستوجوى چیزى باشد که تصور مى کند کمال است. علم جویى، زیبایى خواهى، قدرت طلبى و صفاتى مانند آن از همین حس کمال خواهى او سرچشمه مى گیرد.
کهترى عرضى (مثبت)
انسان زمانى که پا به عرصه هستى مى گذارد هیچ نمى داند. قرآن کریم مى فرماید: «واللّهُ اَخرَجَکم مِن بطونِ اُمَهّاتِکُم لاتَعلمونَ شیئاً» (نحل: 78); خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد، در حالى که هیچ نمى دانستید. همین احساس موجب تحوّل جسمى و ذهنى وى، توسعه خود و غلبه بر ناتوانى ها مى شود; بدین معنا کودک نوعى تمایل تسلّط یابنده یا فایق شونده مربوط به تحول از خود نشان مى دهد و این گونه به نظر مى رسد که چنین تمایلى براى بنا کردن موجودیت معنوى و روحانى وى ضرورى است و به پاس همین تمایل مشخص، بى آن که تنها به شناختن چیزهایى رضایت دهد که براى ارضاى نیازهاى آنى وى تکافو مى کند، مایل است همواره بیش تر بشناسد و بیش تر بداند. بر این اساس مى پرسد، مى آزماید، جست و جو مى کند، در همه چیز دخل و تصرّف مى نماید و دایم پا از حوزه ضروریات فورى فراتر مى نهد و در هر لحظه، به افق والاتر و بالاترى مى گراید. بدین گونه، حلقه رغبت هاى خود را گسترش مى دهد و در راه به دست آوردن و فتح دنیایى که در آن غوطهور است گام برمى دارد. اما از همان نخستین روزهاى زندگى، موانعى غلبه نایافتنى سدّ راه توسعه وجودِ او مى شود و دست رسى به هدف را تقریباً غیرممکن مى سازد. کسانى که داراى عزّت نفس بالایى هستند و از کهترى عضوى یا بدنى یا روانى رنج مى برند، احساس کهترى در آنان به منزله منبعى تحریکى است که غریزه جنگنده آنان را به حرکت درمى آورد. گویى به ضعف خود مى گویند: «فکر مى کنى بر من چیره خواهى شد؟ اشتباه مى کنى، من بر تو غلبه خواهم کرد!» و براى آن که بر ضعف خود غالب آیند، تنها به تلافى رضا نمى دهند، بلکه به «جبران مضاعف» مى پردازند; بدین معنا که در راه این پیروزى، تمام نیرو و پشتکار خود را به کار مى اندازند تا نه تنها ضعف همان عضو را از میان بردارند، بلکه آن را به صورت عضوى بیش ازحدِّ معمول نیرومند درآورند.
نمونه بارز این جبران مضاعف، وضع دموستن(Demosten)، خطیب مشهور یونانى،است. وى در نوجوانى الکن و کم رو بود، بعدها نه تنها بر این نقایص خود فایق آمد، بلک بزرگ ترین ناطقِ عصر خود شد.12
الفرد آدلر در یک بررسى نشان داده است که 70 درصد نقاشانِ مشهور به یکى از نقایص بینایى مبتلا بوده اند. بدین روى، حس غلبه یافتن بر کهترى در بسیارى از موارد، موقعیت و شاه راه به دست آوردن قریحه و استعداد در آنان است.13
جبران کهترى با صفاتى عالى تر از نوعى که فقدان آن انسان را رنج مى دهد، در واقع، بهترین و عالى ترین راه جبران شکست است. اما همواره وضع بدین گونه نیست; زیرا موانع متعدّد و علل گوناگونى در مسیر تحوّل انسان خودنمایى مى کند و راه تحوّل را ناهموار مى سازند. در چنین زمانى است که احساس کهترى در انسان تشدید مى گردد و آن را در وجودش به صورتى جانگدازمستقر مى سازد. حال باید دید که فرد در برابر این رنج جانکاه چه واکنشى ازخودنشان مى دهد.چگونه مى کوشد تا خود را از گریز آنان مصون بدارد؟
همان گونه که گفته شد افراد با عزّت نفس بالا در چنین مواقعى، اقدام به جبران مضاعف نموده و بر کهترى خود غالب مى گردند. اما برخى نمى توانند با کهترى خود به مبارزه برخیزند و بر آن چیره شوند تا به تعادل دست یابند. به عبارت دیگر، آنان نقص خود را پذیرفته و دچار ناتوانى و یأس مى گردند. در این صورت، دچار کهترى مرضى مى گردند. آدلر بر این باور است که بیش تررفتارهاى نابهنجاروغیرعادى ریشه در این احساس کهترى دارد.14
کهترى مرضى (منفى)
آدلر (1870 ـ 1937 م.) روان تحلیل گر اتریشى و بنیانگذار روان شناسى فردى مقایسه اى و یکى از نظریه پردازان احساس کهترى است. او معتقد بود علت احساس کهترى مرضى مى تواند هر نوع نقص بدنى، ذهنى و اجتماعى، حقیقى یا خیالى باشد. بدین سان علت اساسى کهترى حالت ذهنى و روانى است که به دنبال ناکامى ها و ناتوانایى ها به وجود مى آید.
عوامل ایجادکننده احساس کهترى
الف ـ معلولیت هاى جسمى
احساس کهترى ممکن است به دلیل نقص بدنى و نارسایى جسمى باشد. یک نقص عضوى موجب مى شود که فرد خود را ناقص تر از دیگران یافته، احساس کمبود کند. همان گونه که عشق به کمال در آدمى فطرى است تنفّر از نقص نیز فطرى به شمار مى آید. از همین رو، عیب و نقص مورد تنفّر فطرت است. شخص وقتى خود را ناقص مى یابد، دچار احساس تنفّر از خود مى شود، به گونه اى که خود را نمى پذیرد و باور نمى کند.15
شخص عاجز و یا ناقص در برابر نارسایى خود، در واقع، دو بار رنج مى برد: یک بار وقتى خود را در محیط خویش در موقعیت کهترى مى بیند و بار دیگر وقتى مورد تمسخر و استهزاى دوستان و اطرافیان قرار مى گیرد.16
افرادى که دچار کهترى مرضى هستند، مراقبت اطرافیان از آن ها، این انتظار را ایجاد مى کند که مورد توجه و ترحّم دیگران نیز واقع شوند و چنین افرادى هرگز توانایى هاى خود را به بوته آزمایش نمى گذارند و همین سبب مى شود که یک ارزیابى منفى از خود داشته باشند.17
ب ـ عوامل خانوادگى
محیط خانوادگى به دو گونه احساس کهترى را، که در ابتدا چیزى عادى است، به صورت نامطلوبى تشدید مى کند:
1. غوطه ور کردن کودک در موقعیت هاى آسان، نازپروردگى، محبت بیش از حد، چرخیدن پروانه وار والدین گرد فرزند و برآورده ساختن همه خواسته هاى او سبب مى شود تا او فقط در فکر ارضاى نیازهاى اولیه زیستى باقى بماند و از شناخت نیازهاى عالى و وجودى اش عاجزگردد. امتحانات الهى و مصایب مى تواند رشد آفرین و موجب شکوفایى و به فعلیت رساندن استعدادهاى نهفته باشد، وگرنه در صورت نازپروردگى و عدم آمادگى در مواجهه با نگرانى هاى شدید، فرد ناتوان گردیده و مشکلش بیش تر و کهترى در وى تشدید مى گردد.
2. بدرفتارى و طردشدگى از سوى والدین نیز موجب مى شود تا برخى از کودکان هرگز محبّت را تجربه نکنند، به معناى مثبت ارتباط با دیگران دست نیابند و در نتیجه، دچار انزوا و سرگردانى شوند. این افراد در مواجهه با مشکلات، به بزرگ کردن بیش از اندازه مشکل خود و نادیده گرفتن توانایى هاى خویش تمایل دارند تا از زیر بار مسؤولیت شانه خالى کنند.
ج ـ عوامل تربیتى
1. سرزنش: سرزنش کودک توسط برخى از مربّیان در حضور هم سالان، انتظار بیش از حدّ توانایى از فرد، واگذار کردن تکلیف طاقت فرسا به او و تعیین اهداف بزرگ و دست نایافتنى موجبات احساس کهترى را فراهم مى سازد.
پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «خدا رحمت کند کسى را که در نیکوکارى به فرزند خویش کمک کند.» پرسیدند: چگونه فرزند خود را در نیکى یارى نماید؟ حضرت در جواب، فرمودند:
«1. آنچه را کودک در حدّ توان خود انجام داده است، بپذیرد.
2. آنچه انجام آن براى کودک سنگین و طاقت فرساست، از او نخواهد.
3. او را به گناه و طغیان وا ندارد.
4. به او دروغ نگوید و در برابرش مرتکب کارهاى احمقانه نشود.»18
2. مقایسه هاى بى جا: یکى از عوامل تشدیدکننده کهترى مقایسه هاى بى جاست. مسؤولان آموزشى و تربیتى باید به این نکته توجه کنند که مقایسه شخص با دیگرى در حضور وى، حقارت و ناتوانى او را مضاعف مى سازد و چنان اندوهى بر وى وارد مى سازد که او را به واماندگى و جمود و انزوا سوق مى دهد.
سخت گیرى اولیاى کودکان و توقعات نادرستى که فوق طاقت آن هاست موجبات احساس کهترى را فراهم مى سازد. سطح مطالبات و خواسته ها باید با سن کودک، توان و استعداد او و با فضایى که در آن زندگى مى کند مناسبت داشته باشد. بسیارند کسانى که کودک را بزرگ سال مى پندارند و مطالباتى در سطح بزرگ سال از او دارند. همان گونه که توقعات بیش از حد توان، شخص را حقیر مى سازد، اقدام به کارهاى فوق طاقت نیز حقارت آور است.
امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: «سزاوار نیست انسان باایمان موجبات خوارى و حقارت خود را فراهم نماید.» عرض شد: چگونه انسان موجب خوارى خود مى شود؟ فرمودند: «به کارى دست مى زند که قدرت انجام آن را ندارد.»19
پذیرش مسؤولیتى که انسان شایستگى آن را ندارد، گفتن سخنى که از آن بى اطلاع است و اقدام به کارى فوق طاقت از جمله عواملى هستند که حقارت و خوارى به دنبال مى آورد.
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «شایسته نیست مؤمن خود را حقیرسازد.» پرسیدند: چگونه کسى خودراذلیل مى کند؟ فرمودند: «در کارى دخالت مى کند که شایسته آن نیس و سرانجام، باید از آن عذر بخواهد.»20
از دیگر نتایج زیان بخش تکلیف ما لایطاق یا اقدام بر آنچه که فوق طاقت است، آلودگى به دروغ گویى است. رابطه بین دروغ گویى و احساس حقارت رابطه اى دوسویه است و شدّت هر یک از این دو در یک دور باطل، شدت دیگرى را در پى دارد.
دروغگویى حقارت
«دروغ» عبارت از انعکاس و تغییر شکل عقده هاى حقارت و ترس به سایر حالات روانى است. به عبارت دیگر، عقده هاى روانى و ضعف هاى درونى فرد به صورت «دروغ» در شکل هاى گوناگون خودنمایى مى کند. به هر نسبت که فرد، خانواده و ملتى بیش تر دچار ضعف و حقارت باشد، بیش تر دروغ مى گوید.21
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «دروغ گو دروغ نمى گوید، مگر به سبب حقارتى که در نفس خود احساس مى کند.»22
بدین سان، یکى از علل دروغ گویى کودکان، تحمیل تکالیف سنگین بر آن ها و داشتن توقع بیش از طاقت از آنان است. سخت گیرى هاى اولیا و توقعات ناصواب، که فوق طاقت است، آن ها را به دروغ گویى مى کشاند و این خُلق ناپسند را در وجود آنان بیدار مى سازد.
باید به گونه اى عمل کرد که آثار منفى مقایسه با دیگران موجب نگردد وجوه ارزشمند مقایسه در رقابت مثبت نادیده گرفته شود. اگر بین نقاط قوّت و ضعف خود شخص مقایسه صورت گیرد و طرف مقایسه توانایى ها و مهارت هاى خود فرد باشد، نه شخصى دیگر، در این صورت، مقایسه رنج آور نخواهد بود و آثار مفیدى بر آن مترتب خواهد گشت.
تمایل به مقایسه خود با دیگرى منشأ دیگرى از «کهترسازى» است. زمانى که داورى ها متوجه خود است تأثیرات منفى بیش ترى دارد تا زمانى که این داورى ها متوجه دیگران مى باشد. به نظر مى رسد این ناهم گونى در داورى ناشى از این باشد که افراد در حالت هاى عاطفى منفى، تمایل دارند به جنبه هاى قابل انتقاد و نشانگر بى کفایتى خود توجه داشته باشند، در حالى که در همین زمان، نقاط قوت جزئى دیگران را بزرگ مى نمایند. این افراد معمولاً میزان موفقیت خود را بسیار کم تر از حدّ واقعى خود برآورد مى کنند، در حالى که میزان موفقیت دیگران را زیاده از حدّ واقعى برآورد مى نمایند.23
ریموند بر این باور است که احساس کهترى در نتیجه مقایسه خود با دیگران، هنجارها و استانداردها به وجود مى آید. وى مقایسه را نقطه شروع بدبختى بسیارى از انسان ها دانسته است. البته توجه به این نکته لازم است که گاهى مى توان مقایسه را ابزار کمال و برترى قرار داد; زمانى که متعلق مقایسه مورد توجه قرار گیرد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند: «در امور معنوى، خود را با بالاتر از خود مقایسه کردن و در امور مادى و دنیوى، با ضعیف تر و فقیرتر خود را مقایسه نمودن از علایم سعادت به شمار مى آید.»24
انسان باید در مقایسه خود با دیگرى در مسائل مادى و دنیوى به اشخاص پایین تر از خود بنگرد تا به مقام رضامندى و شکر نایل آید و حرص و طمع او به دنیا کاسته شود و در مسائل معنوى و الهى، به بالاتر از خود بنگرد تا آتش عشق او به کمال فروزان ترگردد وبراى دست یابى به آن ها حرکت را مضاعف سازد.
د ـ فقدان روابط اجتماعى
انسان از بدو خلقت فهمیده است که براى بقاى خود و اجتناب از اضمحلال، باید به صورت گروهى زندگى کند و بدین سان، نخست در هسته زندگى، سپس در قبیله و امروزه در شهرها زندگى مى کند، تا آن جا که در آن، هم کارى براى حفظ منافع فرد و جامعه، در حکم قانون درآمده است.
اولین کسى که با نوزاد تماس برقرار مى کند و در تقویت بُعد ارتباطى او نقش بسزایى دارد مادر است. این رابطه نخستین، که سنگ زیربناى ارتباط است، بر آینده فرد بسیار مؤثر است و همه زندگى او را تحت تأثیر قرار مى دهد; زیرا هر حرفه اى مستلزم ارتباط است و اگر کسى این احساس را نداشته باشد، در ایجاد هر رابطه اى دچار مشکل خواهد شد. اگرچه این حس اجتماعى از آغاز با انسان همراه است، ولى کامل نیست و عامل اصلى تحوّل و تکامل آن، ارتباط هاى مادر است; زیرا از منظر فیزیولوژیکى و روانى، او پیوستگى تنگاتنگى با کودک دارد.
دیگردوستى و انحلال خود میان بینى و ترک رفتارهاى غیراجتماعى، مبناى تعادل است و پیشرفت انسانیت و بالتبع پیشرفت هر فرد را تضمین مى کند. به وسیله مهارت هاى تربیتى مادر، تمایل کودک به ارتباط با دیگرى براى نخستین بار در او بیدار مى شود. اگر او بداند که این رابطه را چگونه در جهت همکارى پرورش دهد، تمامى استعدادهاى مادرزادى و اکتسابى او در جهت حس اجتماعى متمرکز مى شود.
براى پرورش ارتباط و مشارکت کودک، مادر دو وظیفه بر عهده دارد: نخست آن که حس زندگى اجتماعى را با القاى فکر وجود هم نوعان در کودک بیدار کند و دوم آن که باید در طول نخستین سال هاى تربیت فرزند خود، رغبت او را به سوى دیگرى هدایت کند، نه این که آن را در رابطه با خود متوقّف سازد و تثبیت کند.
تحوّل فرد را زمانى مى توان تضمین کرد که حس اجتماعى وى به قدر کافى گسترش یافته باشد. اگر من به پیشرفت دیگرى علاقه مند باشم، فردیّت من تضمین شده است. آن گاه مى توانم براى دیگران مفید واقع شوم. اما اگر به خود بیندیشم، مطلقاً در حل مسائل این جهان ناتوانم.
آدلر هیچ تعارضى بین فرد و اجتماع نمى بیند و معتقد است اگر جامعه طلبى فرد گسترش یافته باشد، فرد نه تنها خود را جزئى از دیگران، بلکه مرتبط با هستى مى داند. درنظر افراد جامعه طلب مصلحت جامعه، منفعت فرد به شمار مى آید.25
اگر فرد جامعه طلب نباشد، نمى داند در چه راهى باید حرکت کند. نخستین واکنش چنین فردى توجه بیش تر به خویشتن است تا به دیگرى.
ـ تقابل مصالح شخصى با مصالح جمعى
آدلر توانست با اساسى ترین مفهوم، که هسته مرکزى نظریه اش بود ـ یعنى حسّ اجتماعى (ارتباط، مشارکت و عدم مشارکت) ـ به تبیین رفتارهاى سازش یافته و پاسخ هاى سازش نایافته در زندگى بپردازد. درجه انحراف یعنى سازش نایافتگى با خواسته هاى همگانى و اجتماعى که مشخص کننده درجه و ماهیت اختلال هاى روانى است.
هر قدر فرد در روابط اجتماعى اش بیش تر مشکل داشته باشد، سازش نایافته تر است. چنین افرادى سازش نایافته در درجات گوناگون، معمولاً هدفى را انتخاب مى کنند که با هدف گروه اجتماعى مغایرت دارد. در نتیجه، نیروى خود را در یک جهان خیالى هدر مى دهند; چون تلاش آن ها تغییر شکل واقعیت است; یعنى واقعیت آن ها مطابق با واقعیت جامعه خودشان نیست. به نظر مى رسد همه تلاش فرد سازش نایافته به سوى هدفى متوجه است که با هدف هاى گروه اجتماعى مغایرت دارد و تمامى نیروى وى در جهانى مملوّ از توهّمات واهى به هدر مى رود. تضادى که وى را در برابر واقعیت مطلق قرار مى دهد تنها یک کنش دارد و آن تغییر شکل واقعیت و دور کردن فرد از آن است.26
این مغایرت هدف فرد با گروه اجتماعى منجر به روان آزردگى27 مى گردد که ریشه در احساس کهترى دارد. چنین احساسى دیگر مبناى حرکت و پیشرفت نمى گردد، بلکه سدّ راه کمال و مهترى قرار مى گیرد; زیرا راه انتخاب شده با راه اجتماع منطبق نیست. به عبارت دیگر، احساس گسترده کهترى در قلمرو واقعیت، موجب مى شود که فرد شهامت خود را در حلّ مثبت مسائل حیاتى در جهت هم سازى با جامعه از دست بدهد. در این صورت، او به جاى دنبال کردن کمال یا موفقیت، در جستوجوى هدف واهى ارزنده سازى شخصى خواهد بود.
پیامدهاى احساس کهترى
زمانى که احساس کهترى در فرد شدت مى یابد، براى کاهش آن و پیش گیرى از خطرهاى احتمالى، به راهکارهاى دفاعى جبران متوسّل مى شود. گاهى جبران واقعى و حقیقى است و موجب کاهش احساس کهترى و دست یابى به تعادل مى گردد، ولى در بسیارى از موارد، جبران ها، انحرافى و کاذب است. در این صورت، کهترى در یک دور باطل، نه تنها کاهش نمى یابد، بلکه به صورتى ویرانگر و مخرّب تشدید مى گردد. راهکارهاى دفاعى کاذب و انحرافى عبارت است از:
الف ـ گریز از مسؤولیت
فرار از واقعیت و یا بروز ناکامى در مواردى به کار مى افتد که جبران طبیعى و پیروز شونده امکان پذیر نیست و یا راه بر آن بسته است. در این صورت، انسان خود را دست خوش ناتوانى و شکست مى سازد، نسبت به خود شک مى کند و کمبود نیرو و جرأت در وى احساس مى گردد. در این صورت، در وادى شکست هاى پى در پى و متعدّد در مى غلتد و شکست هاى بعدى، احساسات نخستین را تحکیم مى کنند. در چنین مواردى، نقشه زندگى بر پایه گریز از مسؤولیت و امتناع ناآگاهانه از هر نوع سعى و کوشش طرح ریزى مى شود.28
ب ـ جبران خیالى
این نوع جبران، گریز در خیال بافى و حالات رؤیایى است. انسان از زندگى رؤیایى و خیالى آن اقتدار و توانایى را مى خواهد که در زندگى واقعى نمى تواند به آن دست یابد. کدامیک از ما اگر در کودکى احساس خوارى و سرافکندگى کرده ایم و نیروى جواب گویى به آن را در خود نیافته ایم، آرزو نکرده ایم که آن قدر نیرومند باشیم که حریف خود را مثل موم در چنگ خود بیابیم و آنچه براى کیفر وى مى اندیشیم، در موردش اجرا کنیم؟ بسیارند کودکان و نوجوانانى که در عالم خیال، آرزو مى کنند انسانى نامرئى باشند. نظیر این تخیّلات همواره ذهن آدمى را به خود مشغول مى دارد. این تخیّلات همیشه ناشى از خواسته هاى انسانى هستند و بیش از آن که به صورت افسانه اى گیرا و دلپذیر در ادبیّات منعکس گردند، به شکلى غم انگیز و جانکاه سینه به سینه نقل مى شده اند. نمونه هاى بارزى از این افسانه ها را در ادبیّات مى بینیم.
گاهى هم این خیال بافى ها چنان گسترش مى یابد و به عالم واقع راه مى یابد که فرد آن ها را تحقّق یافته و واقعى مى پندارد و این تخیلات چنان رنگ واقعى به عمل شخص مى بخشند که گویى به طور ملموس و محسوس وجود دارند. برخى از احزاب، گروهک ها و مخالفان حکومت ها که از دور دستى بر آتش دارند و در حاشیه قرار گرفته اند، دچار چنین خیال هاى تحقق نایافته اى مى گردند و باور مى کنند که همه چیز با آن هاست. در نتیجه، به برخى اقدامات دست مى زنند که با شکست و رسوایى هم راه است.
ج ـ کتمان کهترى و خودنمایى
وقتى بیمار از کهترى رنج مى برد و نمى تواند با آن به مبارزه برخیزد و تعادلى در خود به وجود آورد، سعى مى کند با کتمان کهترى و خودنمایى و ریاکارى، اطرافیان خود را نسبت به نظرى که درباره وى دارند، فریب دهد; مثلاً، زمانى که فاقد کمالات و خوبى هاست، با ریاکارى سعى مى کند خود را واجد آن ها نشان دهد; همچون ترسویى که اگر مجبور باشد در محل دورافتاده اى در تاریکى و تنهایى شب ره سپرد، سوت مى زند تا خود را با شهامت و بى باک نشان دهد. چنین افرادى با لاف زن یا دروغ سازى، به هر نسبت که احساس ناچیزى مى کنند، مى کوشند تا خود را درخشان تر و جالب تر جلوه دهند. جوانان شکست خورده اى که نتوانسته اند به تحصیلات عالى برسند یا یک موقعیت اجتماعى کسب کنند، از این خودنمایى بى بهره نیستند.
در دختران، این جلب توجه و خودنمایى به صورت هایى همچون لباس هاى تجمّلى، آرایش خیابانى، ادا و اطوار دانشجو و استاد درآوردن، روى آوردن به مُد، حضور در اجتماعات جنجال برانگیز، حفظ چند اصطلاح علمى و غربى و به کار بردن آن ها در انتقادها و مخالفت ها، تغییر در صدا و در راه رفتن و مانند آن بروز مى کند.
پسران ناکام مانده نیز با روى آوردن به تصاویر قهرمانان، آرایش شکل و موى خود به صورتى متفاوت با دیگران، پوشیدن لباس شهرت، تقلید از چهره هاى فوتبال و سینما، انجام کارهاى متهوّرانه و ماجراجویانه در رانندگى، روى آوردن به دخانیات و اداى روشنفکران را درآوردن و انتقاد و مخالفت و شبهه افکنى توجه دیگران را به خود جلب مى کنند.
جاى تعجّب این جاست که کلیه این وسوسه ها و اعمالى که براى سرپوش گذاشتن بر واقعیت ها از افراد سر مى زند به آسانى با سهولت خاصى مورد قبول مردم واقع مى شود و نه تنها این نکته در معاشرت هاى روزمرّه غالباً به وقوع مى پیوندد، بلکه در صحنه سیاست نیز چه بسا بى خردانى که بر اثر ظاهر غلط نماى خود به کسب شهرت نایل مى آیند و به نبوغ حرفه اى مى رسند. همه داستان حالت نوکیسه ها و تازه به دوران رسیده ها را مى دانند که چه سفره هاى رنگى و چه تجمّلات پر زرق و برقى در منازل به راه مى اندازند.
روان شناسى راننده نیز شایان توجه است. مگر اتومبیل بهترین وسیله جبران نیست؟ کم فهم ترین، ضعیف ترین و کندترین فرد مى تواند بدون هیچ زحمتى براى خود، وجهه قدرت و سرعت کسب کند و نیز در جاده ها و راه ها از لذّت سبقت گرفتن بر دیگران سرمست شود.
کسانى که از کهترى رنج مى برند غالباً چهره قوى نمایى دارند. نشان دادن نیرو و توانایى غالباً نشانه ضعف نهانى و اعتراف ناکرده است; زیرا آن که به واقع نیرومند است احتیاج ندارد زور بازوى خود را به رُخ دیگران بکشد. از این رو، مشهور است که طبل توخالى پرصداست. بدین روى، انسان هاى ضعیف، کم مایه، ناتوان، شکست خورده و ناکام گرفتار هذیان بزرگ نمایى هستند.
البته این گونه کهترى نه تنها در افراد صادق است، بلکه در مورد اجتماعات و حکومت ها نیز مصداق دارد، دولت هایى که خود را تا دندان مسلح کرده و دایم از قراردادهاى نظامى سخن به میان مى آورند و هر روز آلات و ادوات نظامى خود را به رخ کشورهاى هم جوار مى کشند، غول هاى آهنین نمایى هستند که پاى چوبین دارند. این حکومت ها همه جا را سنگر دشمن مى بینند. ازاین رو، براى حفظ حکومتشان، تمام اهتمام خود را صرف مسائل نظامى مى کنند و تعجب این جاست که مردم غالباً در تحلیل این مسأله دچار اشتباه مى گردند و این انباشتن باروت در انبارها را یک نقطه قوّت به حساب مى آورند.
د ـ تخریب دیگران و استفاده از اصل نسبیّت
وقتى کسى نمى تواند خود را مسلّط و برتر سازد، در این صورت از کاربرد ابتدایى اصل نسبیّت استفاده مى کند; دیگران را پایین مى آورد، به خصوص آن هایى را که نسبت به او شک مى کنند و یا به عکس، نسبت به آن هاکدورتى دردل احساس مى کند. در این صورت، همواره در کمین رفتار و جزئیات زندگى آن هاست و اگر کوچک ترین خطایى از آن ها سرزند، آن را با تمسخر بزرگ مى کند و آنان را در برابر دیگران مورد استهزا قرار مى دهد. گاهى حتى اگر این افراد هیچ عیب و نقصى هم نداشته باشند، براى آن ها عیوبى مى تراشد و این جاست که زبان بهتان و افترا باز مى شود.
اما نباید فراموش کرد که یک نفر مردم آزار و عیب جو بیش تر دوست دارد خود را بالا برد و برتر جلوه دهد تا آن که به دیگرى لطمه اى بزند. انسان هاى بى شخصیت، کم ظرفیت و عاجز براى هم سطح ساختن خود با دیگران یا برتر ساختن خویش، اقدام به ترور شخصیت نموده و دست به تهمت، غیبت، استهزا، نسبت دادن القاب زشت، شایعه پراکنى و دروغ پردازى مى زنند.
امام على(علیه السلام) مى فرماید: «الغیبةُ جُهد العاجز»;29 غیبت نهایت تلاش فرد عاجز و حقیر و ناتوان است.
کسى که استعداد موفقیت و برترى را در خود نمى بیند به ابزارهاى آلوده براى تضعیف و تخریب دیگران متوسّل مى شود تا آن ها را از چشم دیگران بیندازد و با خود همانند و همدم سازد.
هــ روى آوردن به مواد مخدر و کام جویى هاى موقّت
روى آوردن به تجملات و لذّت ها موقتاً فکر مشکلات را از ذهن مى راند، افراد کهتر به دلیل شکست هاى پى در پى احساس مى کنند که باید سطح ارزشى خود را بالا ببرند. اما از سوى دیگر، خود را براى اصلاح رفتار یا تغییر جهت اساسى نالایق حس مى کنند. نوشیدن الکل، استعمال موارد مخدّر، کام جویى هاى جنسى و در نهایت، جستوجوى انبوهى از هیجان ها وتفریحات دربزرگ سالان غالباً واکنش هایى است که به دنبال پایین آمدن سطح «تعیین ارزش خود به وسیله خویش» به وقوع مى پیوندد. آنچه در این زمینه بروز مى کند به صورت پرخورى، دزدى، احتیاج به تفریح، استمنا و مانند آن است. یک رابطه متقابل و دوسویه بین کهترى و جبران هاى کاذب وجود دارد که هر کدام موجب افزایش یافتن دیگرى مى گردد.
کلیه تجسّسات جبرانى که بدین دلیل در اجتماع در دسترس افراد قرار مى گیرد اثرات شومى در تعادل بعدى آن ها دارد. آدمى با تن دردادن به این جبران ها مرتکب خطایى مى شود که به خودى خود یا در نتـیجه آن، احسـاس کهتـرى در وى تحـکیم مى گردد و احتیاج به جبـران در وى رو به فزونى مى گذارد و سرانجام، «دور باطل» بـرقرار مـى گردد و همین غـالباً مبناى «تخدیرطلبى» یا استعمال مواد مخدّر و تنزّل هاى تدریجى گوناگون است.
و ـ روشن فکرنمایى و هویت باختگى
افرادى که از کهترى رنج مى برند، فاقد اعتماد به نفس اند و داراى وابستگى شدید، فردیّت باختگى، عدم استقلال و بى هویتى هستند. صفات منفى دیگرى نیز در هر دوره به صورت هاى متنوعى در آن ها بروز مى کند: مثلاً، در دوران کودکى، جدا شدن از والدین، ترس از مدرسه، کم رویى و در نوجوانى و جوانى، انزوا و در بسیارى از موارد، روى آوردن به تمدن ها و فرهنگ هاى دیگر شکلى از جبران کهترى است. آنان به دلیل این که خود را در فرهنگ و جامعه خویش ناتوان و شکست خورده مى پندارند، ادعا مى کنند که جامعه سنّتى پاسخگوى نیازهایشان نیست. در نتیجه، به جامعه نوین و فرهنگى فراتر و ماشینى تر از جامعه خود مى اندیشند. این بى هویّتى معمولاً در کردار و گفتارشان به خوبى پیداست. آن ها در سخنانشان از کلمات و واژه هاى غربى زیاد استفاده مى کنند، اسامى غربى را مى پسندند، غذاهاى آن ها را تبلیغ مى کنند، خود را روشن فکرانى مى دانند که حصارهاى درون را شکسته و به مرزهاى برون راه یافته اند، به عقیده شان غرب بهشت برین است و در هر محفل و مجلسى از قوانین و آداب آن ها مى گویند و بدى ها و ضعف هاى آن ها را کتمان مى کنند. بسیارى از این بیگانه پرستى ها و دل بستن به اجانب نشان از بى هویّتى و خودباختگى و عدم اعتماد به خویشتن است که با شنیدن وصف اجانب شیفته آن ها مى گردند و بر این باورند که بدون اتّکا به آن ها نمى توان زندگى کرد. نقش چنین افراد کهتر و حقیرى در سه نهضت اخیر ایران (مشروطه، صنعت نفت و انقلاب اسلامى ایران) کاملاً مشهود است. آن ها تمام تلاش و کوشش خود را صرف وابستگى به قدرت هاى بیگانه مى کنند; چنان که گویى هیچ مأموریتى جز وابسته کردن مردم به بیگانگان ندارند; فکر مى کنند که با این وابستگى و روى آوردن به اجانب، کهترى شخصى و اجتماعى خود را جبران نموده و به مهترى رسیده اند. ذکر تمامى ویژگى هاى افراد کهتر در خور این مقال نیست. اما در ذیل به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1. شبهه افکنى و سنّت شکنى: روشنفکرنمایان کهتر در ابتدا، براى جلب توجه، به نقد قوانین فرهنگى، مذهبى و سنتىِ جامعه خودپرداخته و در مقابل، از قوانین و فرهنگ اجانب تعریف و تمجید مى کنند، از الفاظ و واژه هاى کلى استفاده نموده، هیچ گونه تعریف صحیحى از آن ها ارائه نمى دهند و حاضر نیستند واژه ها را مقیّد بیان کنند. آن ها از این اطلاق گویى دو هدف را دنبال مى کنند: یکى جذب هواداران بیش تر و کسب محبوبیّت و شهرت در بین گروه ها و احزاب و دیگر فرار از انتقاد و پاسخ گویى به مخالفان. به عنوان مثال، با استفاده از واژه «آزادى» ـ به نحو مطلق و نه مقیّد ـ از یک سو هواداران و احزاب بیش ترى را مى طلبند و از سوى دیگر، در پاسخ به انتقادِ مخالفان، منظور خود را هرگونه خواستند بیان مى کنند; آنان درتحقیقات، خود را ملزم به استفاده از کتب و منابع لاتین مى دانند، هر چند منابع عربى و فارسى غنى تر در اختیار داشته باشند; در سخنرانى ها، از واژه هاى نو و جذّاب مصطلح در فرهنگ غرب استفاده مى کنند و به طور خلاصه، سبک زندگى، لباس پوشیدن، نام گذارى فرزندان، حتى کوچه ها و خیابان ها را به شکل غربى مى پسندند. مناسب است در این جا به سخن امام خمینى(رحمه الله) در وصیت نامه شان به ملت شریف ایران، توجه کنیم. ایشان مى نویسند: «از جمله نقشه ها، که مع الاسف تأثیر بزرگى در کشورها و کشور عزیزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زیادى به جا مانده، بیگانه نمودن کشورهاى استعمار زده از خویش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است، به طورى که خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هیچ گرفتند و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند، را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و دو قدرت را قبله گاه عالم دانستند و وابستگى به یکى از دو قطب را از فرایض غیرقابل اجتناب معرفى نمودند و قصه این امر غم انگیز طولانى و ضربه هایى که از آنان خورده و اکنون نیز مى خوریم، کشنده و کوبنده است. و غم انگیزتر این که آنان ملت هاى ستمدیده زیرسلطه را در همه چیز عقب نگه داشته و کشورهایى مصرفى باور آوردند و به قدرى ما را از پیشرفت هاى خود وقدرت هاى شیطانیشان ترسانده اند که جرأت دست زدن به هیچ ابتکارى نداریم و همه چیز خود را تسلیم آنان کرده و سرنوشت خود و کشورهاى خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطیع فرمان هستیم و این پوچى و تهى مغزى مصنوعى موجب شده که در هیچ امرى به فکر و دانش خود اتکا نکنیم و کورکورانه از شرق و غرب تقلید نماییم، بلکه از فرهنگ و ادب و صنعت و ابتکار ـ اگر داشتیم ـ نویسندگان و گویندگان غرب و شرق زده بى فرهنگ، آن ها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فکر و قدرت بومى ما را سرکوب و مأیوس نموده و مى نمایند و رسوم و آداب اجنبى را ـ هر چند مبتذل و مفتضح باشد ـ با عمل و گفتار و نوشتار ترویج کرده و با مداحى و ثناجویى، آن ها را به خورد ملّت ها داده و مى دهند... فى المثل اگر در کتاب یا نوشته یا گفتارى چند واژه فرنگى باشد بدون توجه به محتواى آن با اعجاب پذیرفته و گوینده و نویسنده آن را دانشمند و روشنفکر به حساب مى آورند و از گهواره تا قبر به هر چه بنگریم اگر با واژه غربى و شرقى اسم گذارى شود مرغوب و مورد توجه و از مظاهر تمدن و پیشرفتگى محسوب و اگر واژه هاى بومى خودى به کار رود مطرود و کهنه و واپس زده خواهد بود. کودکان ما اگر نام غربى داشته باشند مفتخر و اگر نام خودى دارند سربه زیر و عقب افتاده اند. خیابان ها، کوچه ها، مغازه ها،شرکت ها،داروخانه ها، کتابخانه ها، پارچه ها و دیگر متاع ها، هر چند در داخل تهیه شده، باید نام خارجى داشته باشد تا مردم از آن راضى و به آن اقبال کنند. فرنگى مآبى از سر تا پا و در تمام نشست و برخاست ها و در معاشرت هاو تمام شؤون زندگى موجب افتخار و سربلندى و تمدن و پیشرفت،و درمقابل آداب ورسوم خودى، کهنه پرستى و عقب افتادگى است. در هر مرض و کسالتى ولو جزئى و قابل علاج در داخل، باید به خارج رفت و دکترها و اطباء دانشمند خود را محکوم و مأیوس کرد.
رفتن به انگلستان و فرانسه و امریکا و مسکو افتخارى پرارزش و رفتن به حج و سایر اماکن متبرکه کهنه پرستى و عقب ماندگى است. بى اعتنایى به آنچه مربوط به مذهب و معنویات است از نشانه هاى روشنفکرى و تمدن و در مقابل تعهد به این امور نشانه عقب ماندگى و کهنه پرستى است ... اگر خودىِ خود را بیابد و یأس را از خود دور کند و چشمداشت به غیر خود نداشته باشد، در دراز مدت، قدرت همه کار و ساختن همه چیز را دارد و آنچه انسان هاى شبیه به اینان به آن رسیده اند، شما هم خواهید رسید، به شرط اتکال به خداوند تعالى و اتکا به نفس و قطع وابستگى به دیگران.»30
اما چگونه مى توان این دوگانگى را براى روشن فکران سرا تا پا کهتر و حقیر تبیین کرد که آداب خرافى همچون برگزارى چهارشنبه سورى، نحوست سیزده، برگزارى شب یلدا و مانند آن را علایم تمدن و تجدّد مى شمرند، اما آنچه را مربوط به مذهب و معنویات است همچون عزادارى حسینى بن على(علیه السلام)کهنه پرستى و عقب ماندگى مى دانند؟ به طور خلاصه، مى توان گفت: روى آوردن به مظاهر تمدّن غرب به هر شکل و صورتى که باشد، جبرانى است بر کهترى و حقارتى که فرد در خود احساس مى کند.
2. ریاست طلبى: یکى از ابزارهاى دفاعى که فرد کهتر به کار مى برد، تلاش براى به دست آوردن و چنگ زدن به کرسى ریاست است. بسیارند کسانى که ریاست و قدرت را جبران کهترى مى دانند و این صدرنشینى و بالارفتن ظاهرى را پوشش کتمانِ پستى و حقارت درون خود مى دانند. مى توان واکنش هاى دیگرى را نیز که به صورت جزیى ترازافرادکهتر بروز مى کند مطرح کرد.
نکته قابل توجه این که واکنش هایى که آدمى در برابر کهترى خود انجام مى دهد خواه ناخواه در تخفیف یا تقلیل کهترى وى مؤثر واقع مى شود، ولى همیشه وضع بر این منوال نیست و زندگى را نمى توان مانند یک معادله ریاضى دانست; زیرا گرچه نمى توان دوام احساس کهترى را توجیه کرد، اما باید پذیرفت که حتى کهترى احساس شده در خردسالى در دل انسان باقى مى ماند و رهنما و رهبر دایمى رفتار او مى گردد. تاریخ، آینه تمام نماى بسیارى از کهترى هاست: ناپلئون بناپارت، جاه طلب، شرمگین از شرایط پست زندگىِ خود و قامت کوتاه خود، از ترس آن که مبادا به آنچه کبر و غرور وى مى طلبد هرگز نرسد، در شانزده سالگى، حتى به فکر نابودى خود نیز مى افتد. اما بخت با وى یار مى شود، ولى هرگزعطش شهرت طلبى او تسکین نمى یابد تا جایى که قاره اروپا را به خون و آتش کشاند. آیا این شعله ناشى از آتش خفّت و خوارى او نبود که در گذشته در قلب کودکانه اش مشتعل گردیده و در تمام مدت زندگى سراپاى وجود وى را در نیاز به تسلّط و تفوّق نگه داشته بود؟ آیا این گونه سرافکندگى ها در کودکى چنگیز و تیمور و دیگر سرسلسله هاى حکومت هاى مستبد ریشه نداشت؟ آیا سیاستمداران وابسته و روشن فکران بیمار، که ابرهاى تیره کهترى بر تمام وجودشان سایه افکنده است، به عنوان جبران کهترى، دین، میهن و ملت خود را به قدرت هاى بزرگ نفروخته اند و موجبات انحراف نهضت ها و انقلاب هاى بزرگ تاریخ را فراهم نکرده اند؟ چه ارزش ها و اهداف مقدسى که فداى مطامع کهترهاى تاریخ گردیده و چه شهداى والامقامى که در اثر کهترى فرومایگان پست، جان خویش را تقدیم نموده اند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1-Eysenck,H.J.(1975).Encyclopedia of Psychology / Reber.A.S. (1985), Dictionary of Psychology Tehran: Growth press.
-الحِفنى، عبدالمنعم (1994) موسوعة علم النفس و تحلیل النفس، مکتبة المدبولى القاهرة
2- Raymond, J.G (1996), Gonclse encyclopdia of Psychology, second edition Gohn Wiley and sons. / Adler , A.(1927) , Individual Psychology, London, Kegan Paul.
3- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 86، باب 4، روایت 2
4ـ ملا احمد نراقى، معراج السعاده، ص 211
5ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 18، ص 417، باب 4، روایت 2
6ـ7ـ محمدتقى مصباح، ره توشه، ج 2، ص 66
8ـ محمدبن یعقوب کلینى،اصول کافى،ج3،ص189
9ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 67
10ـ پروین اعتصامى، دیوان اشعار
11- Reber, A. S., Dictionary of Psychology (Tehran, Growth, Press, 1985)
12ـ ر. ک. به: امام خمینى(رحمه الله)، چهل حدیث، بحث فطرت، ص 182 ـ 183. حدیث 11
13ـ14ـ ر.ک به: محمود منصور، احساس کهترى، تهران، دانشگاه تهران
15ـ امام خمینى(رحمه الله)، پیشین، ص 185، حدیث 11
16ـ محمود منصور، پیشین
17- Henry. T. S. Five Pields of Striving for Significance Alfred Institute of Sanfrancisco.
18ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 6، ص 50، روایت 6
19ـ ملامحسن فیض کاشانى، محجة البیضاء، ج 4، ص 108
20ـ محمدبن یعقوب کلینى، ج 5، ص 64
21ـ محمدتقى فلسفى، کودک از نظر تربیت و وراثت، تهران، هیأت نشر معارف اسلامى، 1363
22ـ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 100
23ـ محمود علیپور، بررسى اثر خلق بر حافظه، پایان نامه دوره کارشناسى ارشد، تهران، انستیتو روان پزشکى دانشگاه تهران، 1373
24ـ على مشکینى، مواعظ العددیه، ص 121
25- Miller. A (1992)
26ـ پریرخ دادستان، «آدلروآدلرنگرى» مجله روان شناسى، سال اول، ش 40
27- Psychotic.
28ـ پریرخ دادستان، پیشین
29ـ نهج البلاغه، حکمت 453
30ـ امام خمینى(رحمه الله)، وصیت نامه الهى سیاسى