آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

با طرح مسأله «خودى» و «غیرخودى» از سوى مقام معظّم رهبرى در خطبه هاى نماز جمعه تهران در تاریخ 8/5/78 و 9/7/78شاهدواکنش هاوموضع گیرى هایى متضاد و بروز بازتاب هایى متفاوت در میان اقشار گوناگون جامعه بودیم. بسیارى از فرهیختگان در عرصه قلم و سخن، با ارائه یک تحلیل عقلانى و دینى و با دیدى مثبت به ارزیابى این مسأله پرداخته و سرانجام پس از کنکاشى فراوان، طرح آن را کارى معقول و مشروع دانسته، بر ضرورت چنین مرزبندى مشخص بین افراد و جوامع بشرى پافشارى نمودند و نادیده انگارى آن را موجب ظهور پیامدهایى ناگوار در عرصه هاى گوناگون حیات فردى و اجتماعى و در جهت خلاف راه و رسم انبیاى الهى: و آرمان هاى به حق امامان معصوم(ع) به حساب آوردند.
اما در مقابل، جمع دیگرى در این عرصه اعتقادى، فکرى و فرهنگى، همانند دیگر عرصه ها با حالتى شتاب آلود و با عناد و کینه اى وصف ناپذیر، به اتخاذ موضعى منفى روى آورده و واکنش سلبى در این زمینه از خود نشان دادند.
با علنى شدن این دو گرایش و دو نحوه برخوردمتضاد درسطح جامعه،پرسش هاى فراوانى در اذهان اشخاص و گروه ها شکل گرفت; از جمله این که آیا به راستى، تمامى انسان ها از هر نژاد و ملتى که باشند و در هر زمان و مکانى که زندگى نمایند و با هر زبانى که سخن بگویند و داراى هر نوع گرایش فکرى که باشند و از هر مشى و مرامى که پیروى نمایند و صاحب هر خلق و خویى که باشند، همسان و یکسانند؟ و یا آن که هر یک از موارد مذکور و یا دست کم، برخى از آن ها مى توانند موجب تمایز و مرزبندى هاى مشخصى در بین انسان ها گردند؟ آیا مى توان گفت: تقسیم افراد و جوامع بشرى به «خودى» و «غیرخودى» تقسیم بندى معقولى است که ریشه در فرهنگ دینى و آموزه هاى وحیانى دارد؟ و یا به عکس، باید گفت: این گونه تقسیم بندى ها نامعقول و غیرمشروع است؟ آیا اصولاً ملاک و معیارى در این زمینه وجود دارد؟ پیامدهاى نفى این مرزبندى چیست؟ و ده ها سؤال دیگر از این دست که شایسته پاسخ مى باشند.
بى تردید، بررسى تفصیلى مسأله «خودى» و «غیرخودى» و پاسخ گویى مبسوط به تک تک پرسش هاى مطرح شده در قالب یک و یا حتى چند مقاله کارى ناممکن است. در این نوشتار، سعى بر آن است که از میان مجموعه مطالب قابل طرح و بررسى در این زمینه، تنها به مهم ترین آن ها اشاره شود.
ناگفته نماند براى اثبات و یا نفى مقوله «خودى» و «غیرخودى»، مى توان از راه هاى نقلى (وحیانى و آموزه هاى دینى) و عقلى (تحلیلى و جامعه شناختى) بهره جُست. در این مقال، تنها از شیوه «وحیانى» (آن هم در پرتو مفاهیم بلند آیات قرآنى و بیان و رفتار امیرمؤمنان و دیگر معصومان پاک(ع)) استفاده شده است.
الف مفهوم «خودى» و «غیرخودى»
در فرهنگنامه هاى فارسى، کلمه «خودى» معادل «آشنا» (نقیض «غیر»)، و تعبیر «غیرخودى» معادل «غریبه»، «بیگانه» و «ناآشنا» ذکر شده است.1 البته ناگفته پیداست آنچه از سوى فرهنگنامه نویسان فارسى زبان در این باره مطرح گردیده در جاى خود، سخنى درست است، ولى باید دانست که گفتار آنان در جهت بیان معناى لغوى این دو واژه مى باشد و ربطى به مفهوم اصطلاحى و کاربردى آن ها در عرصه فرهنگ سیاسى و وحیانى ندارد. این دو کلمه در چنین عرصه هایى، داراى مفهومى خاص مى باشند و براى توصیف افراد و گروه ها به «خودى» و «غیرخودى»، ممیّزه اى غیر از «آشنا» و «ناآشنا» بودن دخیل است. همین موضوع از سویى موجب گردیده تا بسیارى از «آشنایان» به دلیل دارا نبودن آن ممیّزه ها، شایستگى اتصاف به «خودى» را از دست بدهند و در صف «غیرخودى ها» قرار گیرند2 و از سوى دیگر، سبب گشته است تا بسیارى از «ناآشنایان» به لحاظ برخوردارى از آن شاخص ها، از زمره «غیرخودى ها» خارج و، در شمار «خودى ها» درآیند.3
در این باره استاد شهید مطهرى(ره) مى گویند: «شما اگر به سرگذشت این نهضت ها رسیدگى کنید، چه بسا اشخاص بیگانه اى را از ملّیت هاى دیگر در آن ها مى یابید که قهرمانى ها کرده اند تا پس از پیروزى، آنان جزء همان ها باقى بمانند و با آنان ملت نوینى بسازند. از طرف دیگر، در داخل یک کشور، جماعت هاى گوناگونى را مى یابید که از یک نژاد و اسلاف و با یک زبان و سنّت و فرهنگ و شرایط جغرافیایى هستند، ولى ابداً با هم پیوند ارتباطى ندارند ... پس این مرزهاى تاریخى و جغرافیایى و سیاسى و رنگ و زبان نمى تواند مرز بین افراد آدمى شود و نه مایه پیوند افراد گردد.»4
در بیان دیگرى نیز مى گویند: «صرف این که یک چیزى از میان یک مردمى برخاسته باشد ملاک خودى بودن آن نمى شود و صرف این که چیزى از خارج مرزها آمده باشد، ملاک اجنبى بودن و بیگانه بودن آن نمى شود.»5
این گفتار استاد شهید(ره) ریشه در کلام نورانى امام على(ع) دارد. آن بزرگوار مى فرماید: «دوستان پیامبر فرمان برداران خدایند، اگرچه با پیامبر خویش نباشند; و دشمنان پیامبر گناه کاران و گردن کشانند، اگرچه از نزدیکان آن حضرت باشند.»6
ب «خودى» و «غیرخودى» در قرآن
پس از طرح بحث «خودى» و «غیرخودى» بسیارى با ابهام و تردید به این بحث نگریسته و بر آن خدشه وارد کرده اند و حتى برخى نیز به انکار آن رنگ و لعاب مذهبى داده اند. بدین روى، شایسته است ابتدا جایگاه این بحث از منظر دینى بررسى شود. اما تذکر این نکته ضرورى است که در میان مجموعه آیات شریفه قرآن و روایات گران مایه بر جاى مانده از معصومان پاک:، تعدادى از آیات و اخبار به هم سان و یکسان بودن همه انسان ها و کرامت بنى آدم اشاره دارند.7 بر این اساس، نه تنها وجود این گونه آیات و اخبار در میان سور و آیات قرآنى و مجامع حدیثى قابل پذیرش است، بلکه بر اساس متون دینى معتبر، اصل و ریشه همه انسان ها به حضرت آدم(ع) برمى گردد8 و از این نظر، تمام مردان و زنان عالم برادر و خواهر یکدیگرند.9 چنین موجودى طبق مضمون جمله «و فضّلنا هم على کثیر ممّن خَلَقنا تفضیلاً.» (اسراء: 70) بر بسیارى از خلایق و آفریده هاى عالم برترى دارد، ولى با توجه به فرموده امام على(ع) درباره وجود ارتباط تصدیقى و تفسیرى بین آیات شریفه قرآنى10 ما موظفیم تنها به مضامین این دسته از آیات و روایات بسنده ننماییم بلکه به مجموعه آیات و احادیث مربوط به بحث نظر داشته باشیم تا با بهره گیرى از یک شیوه علمى مقبول و متقن به نتیجه اى مطمئن دست یابیم. از میان آیات و روایات فراوانى که در زمینه بحث خودى و غیرخودى وجود دارد، در این نوشتار، تنها به دسته بندى بخشى از آیات قرآنى اشاره مى شود:
1. آیات قرآنى که احزاب و صاحبان گرایش هاى حزبى، تشکیلاتى و گروه هاى اجتماعى و سیاسى را به دو گروه «حزب الله»11 و «حزب الشیطان»12 تقسیم مى نمایند.
2. آیاتى که در آن ها رابطه نسبى بین پیامبر بزرگوارى همچون حضرت نوح(ع) و فرزندش13 و نیز قرابت و خویشى بین انبیاى الهى همانند حضرت نوح(ع)14 و حضرت لوط(ع)15 با همسرانشان نادیده گرفته شده است.
3. آیاتى که ما را از ایجاد عُلقه قلبى و دوستى با برخى از طوایف (همانند یهود) و نیز پدرانى که با دین و آیین الهى دشمنى مىورزند نهى مى کند.16
4. آیاتى که از یک سو، به ما فرمان برائت و بى زارى از عقاید و رفتار اشخاص و احزاب و قبایل مى دهد و از سویى دیگر، از تحقق چنین شیوه ارزشمندى در زندگى انبیاى الهى: و حتى برخى اشخاص عادى تمجید وتجلیل مى کند.17
5. آیاتى که ذکر تعابیرى همچون «منّى»، «منهم»، «لستَ منهم»، «لستُم على شىء» و مانند آن در آن ها به وضوح از «خودى» و «غیرخودى» بودن افراد و احزاب حکایت مى کند.18
6. آیاتى که در آن ها از جدایى راه و رسم مؤمنان و پرهیزگاران و مجاهدان با مرام و منش فاسقان و فاجران و ستمگران خبر مى دهد.19
7. آیاتى که در آن ها از برخى چهره ها و جمعیت ها به عنوان دشمنان خدا و انبیاى الهى و مؤمنان راستین یاد شده است.20
8. آیاتى که در آن ها دستور مقاتله و ستیز با برخى از چهره ها و قبایل داده شده، ازعاملان به این فرمان تجلیل به عمل آمده و ازمتخلّفان این فرمان مذمّت شده است.21
به راستى، اگر تقسیم افراد و احزاب به «خودى»و«غیرخودى»غیرمشروع مى باشد; پس چرا فرزند و همسر حضرت نوح(ع) و یاهمسرحضرت لوط(ع) ازگردونه«اهلیّت» با آنان خارجند؟ آیا این خروج، دلیل بر «غیرخودى» بودن آنان نیست؟ اگر طرح «خودى» و «غیرخودى» بوى فرهنگ جاهلیت مى دهد، پس چرا خداى کریم از برقرارى ارتباط و دوستى با دشمنان دین و آرمان هاى دینى نهى نموده است؟ اگر همگان برابر و هم سان هستند، پس چرا در قرآن کریم، احزاب به دو گروه «حزب اللّه» و «حزب الشیطان» تقسیم شده اند؟ اگر همگان «خودى» به حساب مى آیند، پس فرمان برائت چرا؟ تمجید از آنان که به این فرمان الهى جامه عمل پوشاندند به چه دلیل؟، جدا بودن راه و رسم مؤمنان از فاسقان به چه معناست؟، اگر «غیرخودى» دانستن برخى از چهره ها و گروه ها کارى غیرمشروع به حساب مى آید، پس چرا خداى منّان کسانى را با عنوان «دشمن خدا و رسول و مؤمنان» یاد کرده و فرمان مقاتله و ستیز با آنان را صادر نموده است؟
به نظر مى رسد اگر افراد یا گروه هاى منکر طرح «خودى» و «غیرخودى» و معتقدان به غیرمشروع بودن این طرح، خود را در محضر قرآن قرار دهند و بدون حبّ و بغض شخصى و گروهى، در مفاهیم و مضامین آیات مذکور مطالعه و تأمّل نمایند، نه تنها بر مشروعیت طرح «خودى» و «غیرخودى» صحّه خواهند گذارد، بلکه به ضرورت آن نیز اعتقاد پیدا خواهند نمود و نادیده انگاشتن آن را موجب خسرانى عظیم به حساب مى آورند.
ج معیارهاى «خودى» و «غیرخودى»
از «گفتار» و نوشتار اشخاص و احزاب و تحلیل و ارزیابى آثار آنان چنین برمى آید که مجموعه بینش ها و گرایش هاى ارائه شده در این زمینه را مى توان به دو دسته تقسیم نمود:
1. بینش هاى دینى و برگرفته از آموزه هاى دینى;
2. بینش هاى غیردینى و نشأت گرفته از اندیشه هاى «ناسیونالیستى» (ملیّت گرایى) و «اومانیستى» (انسان مدارى) و دیگر مکاتب بشرى.
صاحبان بینش دوم خود به چندگروه تقسیم مى شوند; زیرا برخى از آنان «هم نژاد» بودن و مسأله «قومیت» و «ملّیت» را شاخص اصلى «خودى» بودن به حساب آورده و معتقدند: کسانى که از نژادهاى خاصى همچون یهود، عرب، آریایى، نازى و مانند آن باشند «خودى» و آنان که از غیر این نژادها باشند «غیرخودى» محسوب مى شوند.
گروهى دیگر زیست در یک منطقه اقلیمى و جغرافیایى ویژه را در این مرزبندى دخیل مى دانند. این دسته معتقدند: تمام کسانى که در درون یک کشور زندگى مى کنند «خودى» مى باشند و آنانى که بیرون از مرز این کشور به سر مى برند «غیرخودى» هستند.
جمعى دیگر طبق فرموده قرآن، «کلُّ حزب بما لَدیهم فَرِحونَ» (روم: 32)، پیروى از یک نظام فکرى، حزبى و تشکّل سیاسى خاص را عامل «خودى» بودن قلمداد نموده و هر که را از عضویت در آن سرباز زند «غیرخودى» مى دانند.
دسته اى دیگر از «انسان» بودن به عنوان تنها معیار مناسب در این زمینه یاد کرده و شعار «هم زیستى مسالمت آمیز همه انسان ها» را سرداده، طریق «تسامح» و «تساهل» را به عنوان شیوه کارى خویش برگزیده اند. اینان تقسیم انسان ها به «خودى» و «غیرخودى» را تقسیمى ناصواب دانسته و به طور کلّى، منکر این دسته بندى گردیده و لحاظ این گونه مرزبندى را آفتى در طریق سعادت بشر و جامعه مدنى به حساب آورده، آن را نمودى از فرهنگ جاهلى و جامعه پیش از اسلام و هم سو با «آپارتاید»22 برشمرده اند.
حاصل آن که در بینش غیردینى، از امورى همچون نژاد، آب و خاک، و زبان به عنوان شاخصه اساسى «خودى» بودن یاد شده است.
ناگفته پیداست که چنین بینشى هیچ گونه سازگارى با آموزه هاى دینى ندارد و به هیچ وجه، نمى تواند مورد قبول مؤمنان به ادیان آسمانى عموماً و مکتب اسلام خصوصاً واقع شود; زیرا با پذیرش این بینش، بسیارى از بیگانگان با اسلام و قرآن «خودى» به شمار خواهند آمد و کثیرى از مسلمانان غیرآریایى و غیرایرانى «غیرخودى».
استاد شهید مرتضى مطهّرى; نسبت به این پیامد ناگوار هشدار داده و فرموده: «اگر در تعیین حدود ملیّت ایرانى (خودى بودن) عنصر آریایى اساس قرار گیرد، نتیجه و حاصلش در آخرین تحلیل، نزدیکى و خویشاوندى با جهان غرب است... در این صورت، غرب استعمارگر براى ما «خودى» مى شود و اعراب مسلمان نسبت به ما «بیگانه» و به عکس، اگر نظام فکرى و مسلکى و نهادهاى اجتماعى چهارده قرن اخیر را ملاک ملّیت (خودى بودن) خود قرار دهیم ... عرب و ترک و هندو و اندونزیایى و چینى مسلمان نسبت به ما «خودى» و غرب غیرمسلمان «بیگانه» مى شود.»23
صاحبان بینش اول در عین احترام به نسب و نژاد امم گوناگون و آداب و رسوم منطقى اقوام گذشته معتقدند که هیچ یک از این مسائل نمى توانند دلیل بر «خودى» و نقطه مقابل آن ها گواه بر «غیرخودى» بودن باشند، تنها چیزى که مى توان از آن به عنوان معیارى درست در جهت «خودى» بودن یاد کرد «دین مدارى» است; یعنى اعتقاد به مجموعه معارف دینى و پاى بندى عملى نسبت به تمامى قوانین و آرمان هاى دینى که با «ولایت پذیرى» و «امامت مدارى» عجین شده باشد. طبیعتاً نقطه مقابل این ها نشانه «غیرخودى» بودن خواهد بود.
بر این اساس تنها چیزى که خداى منّان در مقام اِخبار از وجود «اخوّت» و برادرى بین مسلمانان (یا به تعبیر دیگر «خودى» بودن آنان) بر آن تکیه نموده «ایمان» افراد است و بدین روى، حکم «اخوّت» را بر آن بار کرده و فرموده است: «انّما المؤمنونَ اِخوةٌ» (حجرات: 10) و این مى رساند: آنچه سبب این اخوّت گردیده، «ایمان» (= دین محورى) است. در نتیجه، هر که از این خصیصه برخوردار نباشد در زمره برادران دینى (خودى ها) قرار ندارد و «غیرخودى» محسوب مى شود.
البته اگر همین افراد از روش پیشین کناره گیرند و به مبدأ و معاد ایمان آورند و متدیّن به دین اسلام گردند و به صورت عملى، پاى بندى خود را نسبت به دستورالعمل هاى دینى ابراز دارند در شمار برادران دینى و «خودى ها» قرار خواهند گرفت. بدین روى خداى منّان پس از اشاره به برخى از خصیصه هاى منفىِ مشرکان معاند با اسلام و مسلمانان، ابتدا با تعبیر «و اولئک هم المعتدون» (توبه: 10) از آنان یاد نموده، سپس فرموده است:
«فاِن تابُوا و اَقاموا الصَّلوةَ و آتَوُا الزَّکوةَ فَاِخوانکم فىِ الدّین.» (توبه: 11)
این گونه آیات به خوبى اعلان مى دارند: آنان که از گردونه ایمان و عمل صالح خارج باشند «غیرخودى» مى باشند و کسى از مؤمنان حقّ مراوده و برقرارى الفت و دوستى با آنان را ندارد; چه آن که خداى منّان در آیات متعددى از قرآن شریف،به صورتى روشن ازچنین اقدامى نهى کرده; از جمله فرموده است: «یا ایّها الّذین آمنوا لا تتّخذوا آبائکَم و اِخوانکم اولیاءَ اِن استحبُّوا الکفر على الایمانَ و مَن یَتولَّهم مِنکم فأُولئکَ هُم الظَّالمونَ.» (توبه: 23)
زمانى که دوستى پدر و برادران نسبى دوستدار کفر و غیرمؤمن، مورد نهى پروردگار است و دین گریزى آنان سبب «غیرخودى» بودنشان مى گردد، حکم سایر اقشار و افرادى که نه پیوند نسبى با مؤمنان دارند و نه رابطه ایمانى و رفتارى، خود به خود روشن است. بنابراین، آنان «غیرخودى» محسوب مى شوند.
آرى، برخوردارى اشخاص و گروه ها از ایمانى درست و اتّخاذ شیوه اى مناسب با آرمان هاى وحیانى که همراه با ولایت مدارى باشد، سبب «خودى» بودن آنان و به وجود آمدن مرزى بین آنان با کسانى خواهد شد که در زمره «غیرخودى ها» قرار دارند و در نتیجه فکر تساوى و هم سان بودن همه انسان ها از میان رخت خواهد بر بست. در این باره، خداى منّان به صورت استفهام انکارى مى فرماید: «آیا کسانى را که گرویده و کارهاى شایسته کرده اند چون مفسدان در زمین مى گردانیم یا پرهیزگاران را چون پلیدان قرار مى دهیم؟» (ص: 28)
در بیان دیگرى، در شکل یک گزاره خبرى فرموده است: و نابینا و بینا یکسان نیستند و کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند (نیز) با (مردم) بدکار (یکسان نیستند) چه اندک پند مى پذیرید!» (غافر: 58)
امام على(ع) در پاسخ به نامه معاویه که در آن از فرزندى «عبد مناف» (و هم نژاد بودن) همگان یاد کرده بود، نوشتند: «اما این که گفته اى: «ما همه فرزندان عبد مناف هستیم، بلى چنین است، اما امیّه چون هاشم،حرب چون عبدالمطّلب،و ابوسفیان مانند ابوطالب نخواهد بود و هرگز مهاجران چون اسیران آزاد شده نیستند و فرزندان صحیح النّسب چون منسوب به پدر; و آن که بر حق است چون کسى که بر باطل است; و مؤمن چون مفسد نخواهند بود.»24
بر این اساس، آنچه سبب مى شود تا انسان ها به «خودى» و «غیرخودى» تقسیم گردند، مسائلى از قبیل نژاد، ملّیت و آب و خاک نمى باشد، بلکه دین مدارى همراه با ولایت پذیرى درشکل صحیح آن مى باشد. بدین روى، مى بینیم: امیرمؤمنان(ع) در مقام تمجید از اصحاب و یاران صالحش به این نکته اشاره دارد که «برادرى» میان شما («خودى» بودنتان) بدان دلیل است که همگان پاى بند به دین بوده، در جهت پاس دارى از آن حرکت مى کنید. شما یاوران حقّید و برادران دینى، سپرهاى روز گرفتارى و پیکار و رازداران در برابر افشاکنندگان اسرار...»25
از این بیان نورانى امام(ع)، به خوبى برمى آید که شاخصه اصلى «اخوّت» (= خودى بودن) دین مدارى و پاى بندى به آیین الهى است.
از بررسى تعداد زیادى از اخبار و روایات، چنین برمى آید: کسانى که مدّعى شیعگى آل البیت: مى باشند26 (یعنى خود را «خودى» به حساب مى آورند) نباید تنها به داشتن محبّت نسبت به آن بزرگواران بسنده نمایند، بلکه باید اطاعت از پروردگار کریم و تقواى الهى را سرلوحه کارهایشان قرار دهند. از جمله این دسته از اخبار، روایت امام باقر(ع) خطاب به «جابر» است که در آن آمده: «اى جابر، آیا کسى که مدّعى تشیّع است کفایت مى کند که ادّعاى دوستى ما اهل بیت نماید؟ به خدا قسم که شیعه ما نیست، مگر کسى که از خدا بترسد و اطاعت او کند...، کسى که مطیع خداوند باشد دوست ماست و کسى که عصیان خداوند کند دشمن ماست، دست یابى به ولایت ما میسور نشود، مگر به عمل و پرهیزکارى.»27
بنابراین، باید گفت: شیعه کسى است که دنباله رو راه و رسم آل البیت: باشد و آثار علمى و عملى آن بزرگواران را مدّ نظر قرار دهد.
از سوى دیگر، مفاد بسیارى از احادیث این است که کارامد بودن ایمان و اعتقاد به آموزه هاى دینى و کارساز بودن انجام فرامین الهى در گرو پذیرش «ولایت» ولىّ حقیقى پروردگار است. به بیان دیگر، اگر فرد و یا گروهى در بُعد عملى، عامل به دستورالعمل هاى دینى باشد، ولى به ولایت ولىّ منصوب و منصوص از ناحیه پروردگار معتقد نباشد و از پذیرش آن امتناع ورزد، و خواسته هایى جداى از خواسته هاى او را دنبال نماید و اطاعت وى را نادیده بگیرد، اعتقاد و اعمالش کارساز نخواهد بود، واز شمار مؤمنان (خودى ها) خارج است و استحقاق هیچ گونه حق و ثوابى ندارد شاهد بر این مدّعا بیانات نورانى بر جاى مانده از امامان معصوم: است.
مرحوم کلینى از امام باقر(ع) نقل نموده که آن بزرگوار فرموده: «... آگاه باش که اگر مردى شب ها به عبادت ایستد و روزها روزه بگیرد و تمام مالش را صدقه دهد و تمام روزگار را حج گزارد، ولى ولىّ خدا را نشناسد تا موالات (و دوستى) او کند و تمام اعمالش به راهنمایى او باشد نزد خداى تعالى بر او حقّى و ثوابى نیست و از اهل ایمان نمى باشد.»28
حضرت امام خمینى; پس از نقل تعدادى از این روایات مى فرماید: «و اخبار در این باب و بر این مضامین بسیار است و از مجموع اخبار، استفاده مى شود که ولایت شرط قبول اعمال، بلکه شرط قبول ایمان به خدا و به نبوّت رسول اکرم(ص) است...»29
با پى جویى همراه با تحلیل در قصص قرآنى، به این نتیجه دست مى یابیم که یکى از مهم ترین چیزهایى که سبب گردیده است تا برخى از اشخاص و قبایل، دچار عاقبتى زشت و فرجامى ناشایست گردند، «ولایت ناپذیرى» و ناسازگارى با ولىّ حقیقى پروردگار بوده است. به راستى، چه چیزى موجب رانده شدن ابلیس از درگاه الهى و خروج وى از زمره فرشتگان الهى (= خودى ها) گردیده است؟30مگر وى طبق فرموده امام على(ع) به مدت شش هزار سال مشغول عبادت و بندگى خداوند نبوده است؟31 مگر او در کنار فرشتگان آسمانى مورد خطاب الهى قرار نگرفته بود؟32 پس چه چیزى موجب گشته تا وى پس از رانده شدنش از درگاه الهى، مستحق لعنت ابدى حضرت حقّ گردد؟33 آیا غیر از تسلیم نبودن وى در مقابل فرمان الهى34 و امتناعش در برابر ولىّ حقیقى پروردگار35(حضرت آدم(ع)) و عدم پذیرش ولایت این پیامبر بزرگوار الهى، چیز دیگرى در فرجام بد ابلیس دخیل بود؟
بستر تاریخ گویاى آن است: هر فرد و گروهى که این سنّت بسیار زشت ابلیس (یعنى: ولایت ناپذیرى در قبال ولىّ الهى) را سرلوحه کارى خویش قرار داده باشد، بد عاقبت گردیده و از صف «خودى» خارج گشته و به صف «غیرخودى» پیوسته; از میان صدها نمونه تاریخى در جهت صدق این مدّعا، تنها به ذکر دو نمونه ذیل بسنده مى نماییم:36
1ـ فرجام بد بلعم باعورا
از جمله کسانى که خداى منّان در ضمن دو تعبیر «واتل علیهم نبأ الّذى...» و «فاقصصِ القصصُ لَعَلَّهُم یَتفکّرونَ» (اعراف: 175 و 176) به نبىّ مکرّم(ص) فرمان داد براى عبرت دیگران فرجام زندگى اش را براى امّت خویش بازگو نماید، کسى است که در بین مورّخان به بلعم باعورا اشتهار دارد.
طبق نقل برخى از مفسّران و مورّخان، وى از بنى اسرائیل و متدیّن به دین حضرت موسى(ع) بود.37 و از علما و دانشمندان مشهور آن عصر محسوب مى شد و حتى حضرت موسى(ع) از وجود او به عنوان یک مبلّغ نیرومند استفاده مى نمود.38 او در سیر معنوى و دست یابى به کمالات روحى به آن جا رسیده بود که طبق فرموده امام رضا(ع) به اسم اعظم الهى39 دست یافته بود40 و دعایش در پیشگاه خدا به اجابت مى رسید.41 اما متأسفانه دچار فرجامى بسیار بد گردید; به گونه اى که قرآن ابتدا، از وى به عنوان کسى که از صف مؤمنان (خودى ها) خارج شده و به صف گمراهان (غیرخودى ها) پیوسته یاد نموده و در حقّش فرموده است: «فکان من الغاوینَ» (اعراف: 175)، سپس فرموده: «او هم چون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنى دهانش را باز و زبانش را بیرون مى کند و اگر هم او را به حال خود واگذارى دهانش را باز و زبانش را برون مى نماید. (اعراف: 176)
کار او در این سیر نزولى، به آن جا رسید که امام هشتم(ع) مى فرماید: فرداى قیامت، مرکبش (حیوانى بى عقل و بى شعور) به بهشت مى رود، ولى خود او از جهنّمیان خواهد بود.42
با خواندن و شنیدن قصه چنین شخصیتى، این سؤال مطرح مى شود که چه چیزى سبب انحطاط و سقوط وى گردیده است؟ آیا مى توان به چیزى جز سوء استفاده او از داده هاى الهى در جهت هم کارى و هم راهى با ستمگرى هم چون «فرعون» در مقابله با ولىّ حقیقى پروردگار یعنى حضرت موسى(ع) و تعقیب آن بزرگوار یاد نمود؟43
نکته قابل ملاحظه این که تعبیر «ذالک مَثلُ الّذینَ کَذّبوا بآیاتنا» (اعراف: 176) مى رساند که مواجه شدن با چنین فرجامى بد، اختصاص به بلعم باعورا ندارد، بلکه هر کس در هر زمان و مکانى با راه و رسم او خو کند، باید منتظر چنین عاقبتى باشد. امام باقر(ع) مى فرماید: «الاصل فى ذلک بلعم، ثمّ ضربه اللّه مثلاً لکلِّ مؤثر هواه على هُدى اللّهِ من اهلِ القبلةِ»44: «اصل آیه 175 و 176 سوره اعراف درباره بلعَم است»، سپس خداوند آن را به عنوان یک مثال درباره کسانى که هواپرستى را بر خداپرستى و هدایت الهى در این امّت مقدّم بشمرند، بیان کرده است.»
2ـ فرجام بد سقیفه نشینان
«سقیفه» در زبان عرب به «صُفّه»45 اطلاق مى شود46 و نام مکان مخصوصى در مدینة الرسول(ص) مى باشد که در حدود ششصد مترى سمت غربى مسجد النّبى(ص) و در کنار خانه «سعد بن عباده» رئیس و بزرگ طایفه خزرج ـ47 قرار داشته و متعلّق به قبیله «بنى ساعدة بن کعب بن الخزرج» از قبایل سرشناس در میان انصار بوده است.48
افراد این قبیله پیش از طلوع اسلام، در این مکان اجتماع مى کردند و به حلّ و فصل مسائل اجتماعى خویش مى پرداختند.
با رحلت نبىّ اکرم(ص)، مسأله جانشینى آن بزرگوار به عنوان یک امر مهم تلقى گردید و براى حلّ آن، ابتدا گروه انصار و سپس طایفه مهاجر در سقیفه اجتماع نمودند تا کسى را براى تصدّى جانشینى پیامبر(ص) برگزینند.49
چهره سرشناسى همچون عمر از میان مهاجران با نقل حدیثى جعلى از پیامبر اکرم(ص) مبنى بر این که امر تعیین خلیفه را به امّت واگذار کرده ام!50 به این نشست و اقدامات بعدى آن مشروعیت بخشید و شرکت کنندگان را براى اتّخاذ تصمیمى مناسب با منویات خویش تشویق نمود.
سرانجام، مهاجران با اعمال شیوه هاى خاصى همچون: تواضعى دروغین، موعظه، تهدید و تطمیع51 در روز تشکیل شوراى سقیفة بنى ساعده و پس از آن، توانستند در اولین روز پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، ابوبکر را به عنوان خلیفه مسلمانان برگزینند و در دومین روز پس از ارتحال آن بزرگوار، مراسم بیعت عمومى را برگزار نمایند.52
به دنبال شکل گیرى این توطئه و عملى شدن برنامه هاى از پیش طرّاحى شده،53 پدیده شوم «ارتداد» در سطحى بسیار گسترده در درون جامعه اسلامى و بیرون از آن مطرح گردید.
ناگفته نماند که ارتداد رخ داده در این مقطع خاص از تاریخ اسلام، در دو چهره متجلّى گردید:
1. در قالب دین گریزى و انکار اصلى دین; مسعودى در این باره گفته است: «ارتدت العرب الاّاهل المسجدین و اناس من العرب و تضرّمت الارض ناراً و ارتدّت کلّ قبیلة عامّة او خاصّة الّا قریشاً و ثقیفاً.»54
2. در چهره ولایت ناپذیرى و امامت گریزى; متأسفانه نوع صحابه حضرت رسول(ص) یعنى کسانى که سال هاى طولانى حضور خویش در کنار آن بزرگوار را در عرصه نبرد حق علیه باطل و دیگر عرصه ها حفظ کرده بودند و در سفر حجة الوداع نبوى، همراهى حضرتش نمودند و خود از نزدیک شاهد ماجراى غدیر خم بودند دچار این نوع ارتداد گردیدند.55
امیر مؤمنان(ع) نیز از بروز چنین وضعیتى در زمان پس از رحلت نبى مکرّم(ص) در بین مسلمانان آن روز، خبر داده و فرموده است: «تا آن که خداوند پیامبرش را به سوى خویش فراخواند، گروهى به قهقرا برگشتند و اختلاف و پراکندگى آن ها را هلاک ساخت و تکیه بر غیر خدا کردند و با غیر خویشاوندان (اهل بیت پیامبر) پیوند برقرار نمودند و از وسیله اى که فرمان داشتند به آن مودّت ورزند، کناره گرفتند و پناه و اساس (ولایت) و رهبرى جامعه اسلامى را از محلّ خویش برداشته، در غیر آن نصب کردند.»56
نکته مهم این که امام(ع) در ادامه گفتارش، بر پا کنندگان این اقدام ناپسند را عامل تمام خطاها و همه گمراهى ها و عقاید نادرست دانسته و فرموده است: «معادن کلِّ خطیئة و ابواب کلّ ضارب فى غمرة ...»57; اینان معادن تمام خطاها و درهاى همه گمراهان و عقیده مندان باطلند.
آن گاه که امیرمؤمنان(ع) در حال تدفین پیکر مطهر رسول اکرم(ص) بود، از ماجراى انتخاب ابوبکر توسط سقیفه نشینان مطّلع گردید، درکمال تعجب، این آیه راقرائت نمود: «بسم الله الرحمن الرحیم. الم اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ یُترکوا اَن یَقولوا آمَنّا و هم لایُفتنونَ» (عنکبوت:1و2)58
اگر کسى از فرجام بسیار بد سقیفه نشینان مطّلع گردد، به خود حق مى دهد که بپرسد عامل آن چه بوده است؟ چه چیزى موجب گشت تا آنان از صف صحابه حقیقى و مؤمنان واقعى (خودى ها) خارج و در صف مرتدّان (غیرخودى ها) قرار گیرند؟ آیا غیر از «ولایت ناپذیرى» نشأت گرفته از «دنیاطلبى»، چیز دیگرى را مى توان در این زمینه دخیل دانست؟; امیرمؤمنان(ع) مى فرماید: «اما هنگامى که به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم جمعى پیمان خود را شکستند، گروهى (به بهانه واهى) سر از اطاعتم باز زدند و از دین بیرون رفتند، و دسته اى دیگر براى ریاست و مقام، از اطاعت حق سرپیچیدند (و جنگ صفین را به راه انداختند) گویا نشنیده بودند که خداوند مى فرماید: "سرزمین آخرت را براى کسانى برگزیده ام که خواهان فساد در روى زمین و سرکشى نباشند. عاقبت نیک از آن پرهیزگاران است". آرى خوب شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولى زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده و جواهراتش آن ها را فریفته بود»59
«ولایت ناپذیرى» سقیفه نشینان از سویى موجب گشت تا آنان از صف «خودى ها» خارج شوند و از سوى دیگر، سبب گردید تا مظلومیت على(ع) بر صفحه تاریخ ثبت گردد; چنان که خود آن بزرگوار فرمودند: به خدا سوگند، از هنگام مرگ پیغمبر(ص) تا کنون از حق خویشتن محروم مانده ام»60
چند نکته
1. در عصر غیبت کبرا و زمانى که ما در آن به سر مى بریم نیز شاخصه اصلى درباب «خودى» بودن افراد و احزاب عبارت است از: دین مدارى» همراه با «ولایت پذیرى». و معیار واقعى در «غیرخودى» بودن آنان نیز عبارت است از: «دین گریزى» همراه با «ولایت ناپذیرى»
به دیگر سخن، توهّم این که ملاک بودن قبول یا ردّ «ولایت» در مرزبندى بین «خودى» و «غیرخودى» محدود به عصر انبیاى بزرگوار آسمانى و امامان معصوم(ع) مى باشد پندارى غلط و نادرست است; زیرا با توجه به این که در آموزه هاى دینى، وجود ولىّ الهى در تمام مقاطع تاریخ بشر، ضرورى بوده،61 چنین نتیجه مى گیریم که در تمام نقاط مسکونى عالم و همه ادوار تاریخى (از جمله در عصر غیبت)، ولىّ و حجّت پروردگار وجود داشته است.62 طبیعتاً برخى به ولایت وى تن درداده و آن را پذیرفته اند و در زمره مؤمنان (خودى ها) قرار گرفته اند.63 گروهى نیز از پذیرش ولایتش سرباز زده و در نتیجه از غیرمؤمنان (غیرخودى ها) محسوب گردیده اند. بنابراین، باید گفت: همواره معیار اصلى درباب «خودى» بودن اشخاص و گروه ها «دین مدارى» همراه با «ولایت پذیرى» و ملاک «غیرخودى» بودن آنان «دین گریزى» همراه با «ولایت ناپذیرى» مى باشد.
2. گاهى دیده مى شود گروهى از منکران مشروعیت تقسیم افراد و احزاب به «خودى» و «غیرخودى» و مخالفان ضرورت این گونه مرزبندى در جوامع بشرى، مى گویند: «غیرخودى» دانستن جمعى از اشخاص و گروه ها، موجب مى شود جمع زیادى از مردم حق حیات نداشته باشند و از حقوق خویش محروم گردند و در نتیجه از زمره انسان ها خارج شوند و ـ به اصطلاح «شهروند» به حساب نیایند.
ناگفته پیداست که بازگو کردن این گونه سخنان چیزى جز تلاش براى دست یابى به اهدافى شوم نیست; زیرا هر مؤمن به مکتب اسلام و قرآن که معتقد به مشروعیت طرح «خودى» و «غیرخودى» باشد، مى داند که در آموزه هاى دینى و وحیانى، دستورالعمل هاى فراوانى براى رعایت حقوق اقشار گوناگون جامعه صادر گردیده و از مسؤولان حکومت دینى خواسته شده است در کنار رعایت حقوق «خودى ها»، از توجه به حقوق «غیرخودى ها» نیز غفلت نورزند. از سیره عملى تمامى معصومان: چنین برمى آید که هر یک از آن بزرگواران شدیداً به رعایت این گونه فرامین الهى پاى بند بوده اند. ذکر چند نمونه از زندگى امام على(ع) مؤیّد این سخن است:
الف. در نامه معروف امیرمؤمنان(ع) خطاب به مالک اشتر چنین مى خوانیم: «قلب خویش را نسبت به ملت خود مملوّ از رحمت و محبت و لطف کن و همچون حیوان درنده اى نسبت به آنان مباش که خوردن آنان را غنیمت شمارى; زیرا آن ها دو گروه بیش نیستند: یا برادران دینى تواند و یا انسان هایى همچون تو»64
ب. در خبر دیگرى آمده است: آن گاه که امیرمؤمنان(ع) از حمله لشکریان غارتگر معاویه به شهر مرزى «انبار» و کشته شدن فرماندار خود (حسّان بن حسّان بکرى) در آن شهر و بیرون راندن سربازان و مرزبانان آن دیار و هجوم دشمن به خانه زنان مسلمان و غیرمسلمان در پناه اسلام و ربوده شدن زیور آلات آنان مطّلع گردید، به شدت ناراحت گشته،65 خطاب به کسانى که از اجراى فرمان حضرتش در جهت ستیز و مقابله با یاران معاویه سرباز زده و راه عصیان در پیش گرفته بودند، فرمود: «اکنون بشنوید:66 (یکى از فرماندهان لشکر غارتگر معاویه) از بنى غامد (سفیان بن عوف بن مغفل غامدى)67 به (شهر مرزى) انبار حمله کرده و نماینده و فرماندار من، حسّان بن حسان بکرى، را کشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است.
به من خبر رسیده که یکى از آنان به خانه زنى مسلمان و زنى غیرمسلمان که در پناه اسلام، جان و مالش محفوظ بوده وارد شده و خلخال، دستبند، گردن بند، و گوشواره هاى آن ها را از تنشان بیرون آورده است، در حالى که هیچ وسیله اى براى دفاع جز گریه و التماس کردن نداشته اند. آن ها با غنیمت فراوان برگشته اند، بدون این که حتى یک نفر از آن ها زخمى گردد و یا قطره اى خون از آن ها ریخته شود.68
اگر به خاطر این حادثه مسلمانى از روى تأسّف بمیرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و بجاست...»
ج. محدّثان بزرگوارى همچون شیخ طوسى و شیخ حرّ عاملى نقل نموده اند:
«امیرالمؤمنین(ع) دید پیر نابینایى تکدّى مى کند. فرمود: این کیست؟ گفتند: یک مسیحى است که پیر شده و از کار افتاده است و گدایى مى کند. حضرت فرمود: تا قدرت داشت به این مردم خدمت کرد و اکنون که از کار افتاده است باید این چنین باشد؟! «اَنفقوا علیه مِن بیت المالِ.» حکومت اسلامى باید این ها را تأمین کند تا کسى گدایى نکند. اگر کسى توان کار دارد، کار; و اگر توان ندارد، از بیت المال تأمین شود.»69
بى تردید، ثبت این نحوه برخوردها و صدها نمونه دیگر در زندگى سراسر افتخار امیرمؤمنان و دیگر معصومان(ع)، گویاى آن است که هیچ گاه غرض از طرح مسأله «خودى» و «غیرخودى» و ایجاد مرزى مشخص بین آنان، به معناى نادیده انگاشتن حقوق «غیرخودى ها» نبوده است، بلکه در آموزه هاى دینى، در کنار طرح این مسأله، از مسؤولان حکومت دینى نیز خواسته شده است که هم در ستیز با مخالفان و معاندان حق، به هیچ وجه کوتاه نیایند و هیچ گونه سستى به خود راه ندهند و هم چون امیرمؤمنان(ع)، اتّخاذ چنین شیوه اى را به عنوان یک نقطه مثبت در حیات دینى خود ارزیابى نمایند70 و هم حق را درباره آن ها که خواهان حقند اجرا نمایند. بدین روى، امیرمؤمنان(ع) خطاب به مالک اشتر مى فرماید: «حق را درباره آن ها که خواهان حقند چه خویشاوند و چه بیگانه، رعایت کن و در این باره صابر باش.»71
3. بر معتقدان راستین «ولایت» فرض است که شیوه اعتدال را سرلوحه کار خویش قرار دهند و از هرگونه افراط و تفریط پرهیز نمایند; نه به گونه اى افراطى دم از ولایت زنند و دچار غلو گردند و جلوتر از ولىّ الهى حرکت نمایند و نه از کاروان پیرو ولایت و قافله رهروان صدیق راه امامت عقب بمانند و عظمت منزلت ولىّ الهى را نادیده بگیرند و مرتبت وى را هم سان با مرتبت دیگران بدانند.72در متون دینى، هر یک از این دو شیوه (افراط و تفریط) مذموم واقع شده است. على بن ابى طالب(ع)مى فرماید: «دو کس درحق من هلاک شدند: دوست غلو کننده و دشمن بدخواه.»73
در صلوات شعبانیه از قول امام سجاد(ع) نیز مى خوانیم: «خدایا، بر محمّد(ص) و آلش که کشتى روان در گرداب هاى بى پایانند درود فرست; هر که برآن سوارشود درامان است، وهرکه پس افتد نابود شود; همراه آن ها به حق رسد.»74
امیرمؤمنان(ع) نیز در این زمینه فرموده اند: «به اهل بیت پیامبر(ص) بنگرید، از آن سمتى که آن ها گام برمى دارند منحرف نشوید و قدم به جاى قدمشان بگذارید، آن ها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمى برند و به پستى و هلاکت نمى کشانند; اگر سکوت کردند سکـوت کنـید و اگر قیام کردند قیام کنید; از آن ها پیشى نگیرید که گم راه مى شوید; از آنان عقب نمانید که هلاک مى گردید.»75
حوادث تلخ و شیرین رخ داده در بستر تاریخ حکایت از آن دارد که هر کس در برخورد با آل رسول(ص) و قرآن کریم، شیوه اعتدال را مدّ نظر قرار دهد در طریق حق قرار گرفته، به سعادت دنیا و آخرت دست مى یابد و هر که به غیر این شیوه روى آورد دچار عاقبتى بد و فرجامى تلخ خواهد شد.
ادامه دارد.
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشت‌ها
20ـ منافقون: 4 / مائده: 82 / آل عمران: 113 / نساء: 101 / انعام: 112 / فرقان: 31 / تغابن: 14 / ممتحنه: 1
21ـ بقره:190،191،193،154، 246/ حجرات: 9 / آل عمران: 146 / حدید: 10 / صف: 4 / انفال: 39 / توبه: 12، 14، 29، 36، 111، 123 / نساء: 74، 75، 89، 91
22ـ این اصطلاح بر سیاست تبعیض نژادى اطلاق مى گردد که از سال 1948 م.، توسط حزب ملى افریقاى جنوبى اعمال مى گردد ... . آپارتاید از لحاظ نظرى معتقد به جدایى کامل نژادها و امکانات است. ر. ک. به: غلام رضا على بابایى،فرهنگ اصطلاحات روابط بین الملل،تهران،نشرسفید،1369،ص 31
23ـ مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ایران، ج 1، ص 18
24ـ 25ـ نهج البلاغه، نامه 17/ خطبه 118
26ـ ابوعمر یوسف بن عبداللّه بن محمّد عبدالبرّ القرطبى (یکى از دانشمندان اهل سنّت ـ متوفاى 463 هـ) در مقام بیان معناى کلمه «شیعه» گفته است: «انّ الشیعة یتّبعون اهل البیت و یهتدون بهم و یقتفون آثارهم و یحتجّون بالسنّة المنقولة الیهم.» (الاستیعاب، ج 3، ص 40)
27ـ محمّدبن یعقوب کلینى،اصول کافى،بیروت،دارالتعارف للمطبوعات، 1411ق.، ج2، کتاب الایمان والکفر،باب222،باب الطاعة التقوى، ص79، حدیث 3
28ـ همان، باب دعائم الأسلام، ص 22 23، حدیث 5
29ـ امام خمینى، چهل حدیث، چاپ اول، مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1368، ص 485
30ـ حجر:34/ص:77/ اعراف:13و18و36/ آل عمران: 36 / حجر:17/تکویر:25/نحل98
31ـ نهج البلاغه، خطبه 192 / بحارالانوار، ج 63، ص 214
32ـ بقره: 34 / اعراف: 11 / اسراء: 61 / کهف: 50 / طه: 116
33ـ نساء: 93 / حجر: 35 / ص: 78
34ـ حجر: 33 / اسراء: 61
35ـ بقره: 34 / حجر: 30 32 / طه: 116 / ص: 73 / اسراء: 61 / اعراف: 11 13 / کهف: 50
36ـ براى آشنایى بیشتر ر.ک.به:احمد یعقوب، نظریه عدالت صحابه / سیدمحمّد شفیعى، بدعاقبت ها در تاریخ
37ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، چاپ دوم، بیروت، دارالمعرفة، ج 4، ص 768
38ـ ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، چاپ هشتم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1363، ج 7، ص 14
39ـ براى آشنایى با مفهوم و مصداق «اسم اعظم» ر. ک. به: سیدمحمدحسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 8، ص 354 356
40ـ تعبیر قرآنى: «الّذى آتیناه آیاتنا...» (اعراف 175) مى تواند مؤیّد بیان امام رضا(ع) باشد.
41ـ على بن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، چاپ سوم، قم، دارالکتاب للطّباعة و النشر، ج1، ص247/ مجمع البیان،ج4،ص768/بحارالانوار،ج13،ص 37
42ـ تفسیر القمى، ج 1، ص 248 / بحارالانوار، ج 13، ص 376
43ـ بحارالانوار، ج 13، ص 378
44ـ مجمع البیان، ج 4، ص 769 / بحارالانوار، ج 13، ص 380
45ـ این کلمه با واژه «ایوان» مترادف است. (فرهنگ فارسى معین، ج 2، ص 2156 / فرهنگ فارسى عمید، ج 1، ص 160)
46ـ ابن اثیر، النهایة فى غریب الحدیث و الاثر، بیروت، دارالحیاء التراث العربى، 1383 هـ. ق، ج 2، ص 380
47ـ براى اطلاع بیش تر ر. ک. به: محمّدعلى عالمى، پیامبر و یاران، چاپ دوّم، مکتبة بصیرتى، قم، 1346 هـ.، ج 3، ص 151 168
48ـ سمهودى، وفاء الوفاء، ج 1، ص 209
49ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 4 / محمدتقى تسترى، قاموس الرّجال، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1415 ق.، ج 4، ص 329
50ـ محمد بن احمد ذهبى، تاریخ اسلام، ج 1، ص 578
51ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 3، ص 4 و 5 / علاّمه سیدمرتضى عسکرى، معالم المدرستین، چاپ سوم، المجمع العلمى الأسلامى، قم، 1413، ج 1، ص 151، 153، 156، 162، 163، 167، 168، 561 و ...
52ـ الاستیعاب فى اسماء الاصحاب، ج 3، ص 973
53ـ کتاب سلیم بن قیس، اسرار آل محمد(ص) (ترجمه)، ص 36، 138، 139، 208، 209
54ـ على بن الحسین مسعودى، مروج الذّهب، چاپ چهارم، مصر، منشورات السعادة، 1384 ق.، ج 2، ص 308
55ـ قاضى نورالله تسترى، احقاق الحق، ج 2، ص 415 / ج 3، ص 512 / ج 14، ص 32 / ج 20، ص 172
56ـ57ـ نهج البلاغه، خطبه 150
58ـ محمد بن محمد بن نعمان مفید، ارشاد، چاپ دوّم، انتشارات علمیه اسلامیه، ج 1، ص 180
59ـ60ـ نهج البلاغه، خطبه 3 / خطبه 6
61ـ آیات:اسراء:15/نحل:36/نساء:165 و روایات:نهج البلاغه، خطبه اول و کلمات قصار147/اصول کافى،ج1،ص233،ح5ـ11;ص 234،ح12و13;ص232، ح1ـ4;باب62وح4باب61،ص222،ح1/بحارالانوار، ج23، ص21، ح20; ص37، ح64 و 65; ص42،ح79ـ83; ص 42، ح 84 86; ص 50، ح 95; ص 51، ح 101
62ـ تا قبل از عصر غیبت، ولایت ولىّ پروردگار در چهره انبیاى الهى وامامان معصوم(ع) متجلّى گشته و از آن پس در قالب ولایت مطلقه فقیه جامع الشّرایط عینیت یافته است. ر.ک.به:بحارالانوار، ج 2، ص 90 / شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 18، ص 101
63ـ طبق فرموده خداوند در قرآن (بقره: 88; نساء: 46 و 155; هود 40 و حاقّه: 41) تعداد این افراد در عصر هر یک از اولیاى پروردگار اندک است.
64ـ نهج البلاغه، نامه 53
65ـ ر. ک. به: ابن ابى الحدید، پیشین، ج 2، ص 75 و ص 76 به نقل از: ابوالعباس مبرّد، تاریخ کامل
66ـ ابن ابى الحدید در ج 2 شرح نهج البلاغه، در ص 88، نقل مى کند که حزن و اندوه در چهره على(ع) نمایان بود و چون حضرت در آن ایّام بیمار بودند، توان برخاستن براى ایراد سخنرانى نداشتند. بدین دلیل، نزدیک دروازه متصل به مسجد آمدند و در آن جا نشستند; درحالى که فرزندانش حسنوحسین(ع) و عبداللّه بن جعفر ایشان را همراهى مى کردند، غلام خود، سعد، را فرا خواندند تا خطبه نوشته شده را براى مردم قرائت نماید و وى برخاست و آن را قرائت نمود، در حالى که على(ع) صداى او و سخنان مردم را مى شنیدند.
67ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 85، داراحیاء کتب العربیّه، چاپ دوم، 1385 هـ ق
68ـ ابن ابى الحدید در ج 2 شرح نهج البلاغه، ص 87
69ـ عبدالله جوادى آملى، اسرارعبادت، چ دوم،تهران،الزهرا،1369،ص288
70ـ71ـ نهج البلاغه، خطبه 6 و 24 / نامه 53
72ـ ر. ک. به: جواد کربلایى، الانوار الساطعة فى شرح زیارة الجامعة، تهران، اعلمى، 1370 ق.، ج 1، ص 313 318
73ـ نهج البلاغه، کلمات قصار، ش 117، همین مضمون با اندکى تفاوت در تعبیر، در کلمات قصار ش 469، نهج البلاغه نیز آمده است.
74ـ شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، تهران، اسوه، ص 156
75ـ نهج البلاغه، خطبه 97

تبلیغات