بازشناسى فرهنگ خودى و راههاى تقویت خودباورى فرهنگى در جوانان
آرشیو
چکیده
متن
مقوله تربیت، نقش والدین در تربیت و فراینداجتماعى کردن فرزندان، شرایط و زمینههاىتربیت دینى، الگوىهاى تربیتى در فرهنگدینى و غیر دینى و... از جمله مباحثى است کههمواره مورد توجه فرهیختگان جامعه اسلامىما بوده است. آنچه در پى مىآید حاصلگفتوگویى است که درباره مقوله «تربیت درجوامع غربى»، ریشههاى افت معنویت درفرهنگ غرب و نیز راههاى جلوگیرى از گرایشجوانان به فرهنگ غربى با جناب حجةالاسلامآقاى دکتر عباسعلى شاملى انجام دادهایم. باهم مىخوانیم:
معرفت: جنابعالى علل و عوامل اصلى خلامعنویت را در فرهنگ و تمدن غرب چهمىدانید؟
دکتر شاملى: پیش از پاسخ به سؤال فوق، لازماست مقدمتا عرض کنم که گاهى برخى ازرسانههاى گروهى مسائل اخلاقى و تربیتىغرب را که مطرح مىکنند، بعضا متهم مىشوندبه اینکه گزافهگویى کردهاند و جنبههاى مثبتتربیتى در فرهنگ غرب را نادیده گرفتهاند. منگمان مىکنم اگر کسى بخواهد منصفانه اینمسائل را بررسى کند، متوجه مىشود کهغربىها هم همانند ما جنبههاى مثبت دارند وبا همین شیوههاى تربیتى که در آن جوامعمتداول است، موفقیتهاى بزرگى هم پیداکردهاند. من بسیار شنیدهام که مىگویند: رسانههاى جمعى و گروهى خودمان همیشهیکطرفه برخورد مىکنند و فقط روى نقاطضعف فرهنگ غرب انگشت مىگذارند این بهدلیل نشناختن درست فرهنگ غرب است. البتهآنچه من از فرهنگ غرب مىدانم، کاملترین وبهترین شکل قضیه نیست، بلکه پاسخهایىاست که از نگاه خود بیان مىکنم. بنابراین، بایداطلاعاتى هم که از مجارى دیگر به دستمىآید به آنها ضمیمه شود و سپس قضاوتصحیحى درباره مقولات فرهنگى غربصورت گیرد.
درباره سؤالى که مطرح شد، به نظر مىرسداگر انسان بخواهد به جستوجوى علل وعوامل خلا معنوى و فرهنگى مغرب زمینبپردازد، باید به شکل ریشهاى با آن برخوردکند; زیرا در این صورت هم آن فرهنگ رادرستشناختهایم و هم مىتوانیم حالتپیشگیرانهاى در جامعه خودمان داشته باشیم.و خودمان را در برابر آسیبهاى فرهنگى که ازغرب یا جاى دیگر متوجهمان مىشود،واکسینه کنیم.
اجازه بدهید ریشهیابى این مساله را بهگفتههایى از شهید بزرگوار، علامه متفکر،آیةالله محمدباقر صدررحمه الله، در تحلیل پیدایش ورشد ماتریالیسم در غرب برگردانم. از نگاهایشان، ریشهاىترین و اساسىترین عامل خلامعنویت در مغرب زمین، جدایى و بریدگىزمین از آسمان است. آنچه مغرب زمین راامروزه به این حالت رسانده، آن است که ساکنانآن تصمیم گرفتهاند آگاهانه رابطه خودشان را باآسمان قطع کنند. به دنبال این بریدگى، یکاحساس استغنا و بىنیازى از مراقبت و تربیتوحیانى در میان انسانهاى غربى پدید آمد.شاید از نگاه برخى، مساله بریدگى زمین ازآسمان و احساس استغناى ساکنان کره خاکى ازوحى و مراقبت وحیانى یک پدیده ناگهانىتلقى شود، در حالىکه اینگونه نیست و اینمساله ریشههاى ستبر چند صدساله دارد.
مساله بریدگى زمین از آسمان، که غرب رادچار خلا معنوى کرده و به دنبال خودگرایشهاى مادىگرایانه و سکولار در علوماجتماعى و علوم انسانى را به وجود آوردهاست، ریشه در علوم طبیعى دارد. به عبارتدیگر، بریدگى زمین از آسمان از علوم طبیعىشروع شده است. زمانى که ارباب کلیسا تصمیمگرفتند هر چیزى را که مخالف محتواىتصویب شده کلیسا بود کنار بگذارند، ابتدادانشمندان و صاحبان تفکر و سپس توده ردمنسبتبه این تصمیم احساس سرخوردگى ودلزدگى کردند. مردم احساس نمودند که دینمسیحى با محدودیتى که دارد، نمىتواند پاسخمسائل زندگى آنها را بدهد.
از سوى دیگر، با پیدایش نظریههاىمادىگرایانه در بین دانشمندان علوم طبیعى ودر راس آنها، نظریه تکاملى داروین، شکلبارزى از بریدگى زمین از آسمان پدید آمد.ماحصل نظریه تکاملى داروین جستوجوبراى یافتن ریشه پیدایش انسان نه در آسمان،بلکه در زمین بود; یعنى به جاى اینکه آفرینشرا منشا پیدایش شریتبدانند، مىگویندهمهچیز باید در گستره خود زمین دنبال شود.این دو عامل - یعنى رفتارتعصبآمیزاربابکلیسا و ظهورنظریات مادىگرایانهاىهمانند نظریه تکاملى داروین - منجر به این شدکه بشر گمان کند نیازى به وراى عالم ماده ندارد.این باور ابتدا در علوم طبیعى شکل گرفت، ولىاثر خود را بر اندیشه متفکران و نظریهپردازانعلوم اجتماعى و انسانى هم گذارد.
ردیابى این تاثیر ممکن استبه اینصورت باشد: تمام نظریههایى که دربابتوسعه وشناخت تحولاتاجتماعى در علومانسانى، به خصوص جامعهشناسى از ابتداىعصر نوزایى تا اواخر دورانى را که اخیرا غربتحت عنوان «مدرنیزم» مطرح مىکند وجوددارد، متاثر از دو رگه اصلى - نظریهتکاملىداروین ونظریهانقلابىمارکس -است.
نظریه جامعهشناختى تکاملى مىگوید:تکامل و تحول اجتماعى تدریجى است. ایننظریه و زیرمجموعههاى آن مىگویند: جوامعبشرى به دو بخش توسعه یافته و توسعه نیافتهتقسیم مىشوند. جوامعى که توسعه نیافتهاندتنها در صورتى مىتوانند به توسعه دست پیداکنند که همان راهى را بروند که کشورهاىتوسعه یافته رفتهاند. از اینرو، باید خودشان رادر مسیر تحول اجتماعى در اختیار تفکر وشیوههاى تجربه شده کشورهاى توسعه یافتهقرار دهند. در اینجاست که مساله «استعمار نو»مطرح مىشود. شکلنویناستعماریک نسخهواحد براى همه بشریت جهت رسیدن بهتوسعه تجویزمىکند. براساس نظریههایىکهمتاثر از نظریه تکاملداروینمىباشد، جوامعتوسعه نیافته باید به صورت تدریجى و درهمان بسترتجربهشدهتوسط کشورهاىتوسعهیافته به جوامع توسعهیافته تبدیل گردد.
در این بین، مارکس به تبعیت از استادشهگل، مىگوید: نظریه مزبور نمىتواند حرفآخر را در علوم اجتماعى به ویژه در تفسیرتحولات اجتماعى بزند و تقسیم جهان بهتوسعه نیافته و توسعه یافته درست نیست،بلکه طبقهبندى مزبور در درون هر جامعهاىمطرح است. نظریههاى انقلابى معتقد به جهشو یا تغییرات ناگهانى، بر عامل قدرت تکیهدارند. از این بستر و در یک تحلیل، مىتوانیمتاثر علوم اجتماعى و علوم انسانى ازنظریههاى تحولى و یا نظریههاى انقلابى را درپیدایش مفهوم «نبرد تمدنها» دریابیم.
ساموئل هانتینگتون آخرین فردى است کهتلاش مىکند از نظریههاى تکاملى و انقلابىتفسیرى نو ارائه دهد. وى نظریه جدیدى تحتعنوان «نبرد تمدنها» مطرح مىکند; یعنى همهفرهنگها در حال نبرد و تنش هستند. «نبردتمدنها» شکل جدید و رشدیافتهاى از نظریهتنازع بقاست که توسط داروین در علوم طبیعىمطرح و دنبال شده بود. مساله نبرد ارزشها، کهزیر مجموعهاىاز نبرد فرهنگها بود، منجر بهپیداش این نظریه شد که مىگوید: اصلا ارزشدر این عالم ثبات ندارد. مىگویند: ارزشها ونظامهاى ارزشى در حال نبرد و تنازع است واین تنازع حاکى از نوعى بىثباتى ارزشى است.نظریه تنازع بقا هم مىگوید: اصلح و غیر اصلحبا یکدیگر درگیر مىشوند و در نهایت، اصلححرف آخر را مىزند. از دیدگاه افرادى که بهبىثباتى ارزشها معتقدند، این نظامهاىارزشى و یا فرهنگهاى دیگر از طریق نظامى،سیاسى و یا اجتماعى با هم درگیر مىشوند وحرف آخر را کسى مىزند که اصلح وتوسعهیافته است و فنآورى برترى دارد.بنابراین، چون مسائل ارزشى ثابتى، که بتوانبناى معنوى جامعه را بر آنها بنیان گذاشت، درغرب وجود ندارد، نظامهاى ارزشىمادىگرایانه در آن سامان شکل گرفته است.آنها مىگویند: تنها ارزشى که مىتوان برآنتکیه کرد، ارزش ثروت وقدرت استوطبیعتاقدرت در دست کسى است کهبرخوردار از ثروت کلان باشد.
این بریدگى زمین از آسمان، هم در علومطبیعى و هم در علوم اجتماعى و انسانى، تاثیرگذاشت. یکى از نمودهاى آن نیز در پوزیتویسممنطقى بروز نمود. اثباتگرایى منطقى، که درآغاز قرن بیستم شکل گرفت، حرفش این بود کهچون ارزشها و نظامهاى ارزشى در حال تنازعو تنش هستند، پس ما هیچچیز ثابتى به عنوانارزش نداریم. ما در جهانبینى اسلامىمىگوییم: ارزشها و نظامهاى ارزشى بر بناهاىثابت جهانبینى متکى هستند، ولى اینها کهنظامهاى ارزشى را در تنازع مىدانند، مىگویند:اصلا ارزش یعنى چه؟ ارزشها عبارتند ازصرف ابراز و نمود احساسات، علائق وخواستههاى انسانها.
این درگیرى ارزشها و پیدایش نظامهاىمادىگرایانه ارزشى منجر به پیدایش چیزى شدکه امروزه حتى جوامع متدین را نیز درگیر کردهو آن عبارت است از: «ارزش مطلق یا اعطاىمطلق ارزش به آزادى و فردگرایى»; یعنى حالاکه نظام ارزشى ثابتى وجود ندارد و کسىنیست که تعیین کننده ارزشها و هنجارها درجامعه باشد، بنابراین، طبیعى است که مبناىجامعه باید آزادى مطلق افراد باشد. هیچ کسىدر هیچ جاى جامعه حق تصمیمگیرى و یا حتىتعیین ارزشها را ندارد و آنچیزى که مىتواندحرف نهایى را بزند، فردگرایى محض است. اینفردگرایى محض و یا آزادى مطلق نتیجه رشد واستقرار نظریههایى است که ارزشها را در حالتغییر و تنازع مىداند.
پیدایش آزادى مطلق فردى و فردگرایىمحض منجر به این شد که هر نوع مراقبتوحیانى طرد شود. به بیان دیگر، آنچه را ماامروزه تحت عنوان خلا معنوى فرهنگ غربمىدانیم، نتیجه طبیعى شکلگیرى هماننظریههایى است که ابتدا در سطح علمى وسپس در سطح عمومى و اجتماعى مطرح شدو مردم را در این فضاى فکرى قرارداد که آزادىمطلق و فردگرایى محض حرف آخر را مىزند.خوب اگر چنین باشد، بسیار احمق است کسىکه بخواهد تن به محدودیتهایى بدهد کهارباب کلیسا یا صاحبان قدرت و یا ماموریتیافتگان از آسمان - العیاذ بالله - و محتواىوحیانى براى او تعیین کردهاند; چون با آزادىمطلق فردى منافات دارد.
در صحنههاى اخلاقى هم ما مىبینیم کهبرخى مکاتب اخلاقى پیدا شدهاند که ما در زبانفارسى به آنها نظامهاى اخلاقى «سکولار»مىگوییم. سکولاریسم را مىتوانیم به «فردىسازى دین» ترجمه کرد، بعضى هم آن را به«اندیشه نفى دین» ترجمه مىکنند. اما بعضىهاکه مىخواهند دقیقتر برخورد کنند، مىگویند:جوامع سکولار قصد ندارند خودشان را بىدینکنند، بلکه مىخواهند محدوده دین را تنگکنند. آنها مىگویند: دین باید باشد; چون یکىاز نهادهاى اجتماعى است، ولى بهتر استحوزه عملکرد فعالیت دینى را به حوزهفعالیتهاى فردى محدود کنیم. دین در رفتارفردى و در مسائلى که ارتباطى به مسائلاجتماعى ندارد، مىتواند حضور داشته باشد.در مسائل اخلاقى هم مردم مغرب زمین ازمکتب اخلاقى سکولار پیروى مىکنند. اینمکتب به آنها مىگوید: چون فردگرایى وآزادى مطلق مبناى زندگى اجتماعى است،بنابراین، دین تنها باید در امور فردى عمل کند.
نظام اخلاقى سکولار بعدا توسط برخى ازعالمان بزرگى، که در مسائل روانشناسى وتربیتى دست داشتند، توسعه پیدا کرد وپردازش شد. چهرههایى مثل امیل دورکیم، ژانپیاژه و لورنس کلبرگ گفتند: اخلاقى کهمىتواند در جامعهاى با این خصوصیات عملکند، اخلاق سکولار است. این مکتب اخلاقىمىگوید: مرزهاى روابط اجتماعى و مسائلاخلاقى را قانون تعیین مىکند و دین، بهجنبههاى فردى اختصاص دارد. این نظاماخلاقى نیز ریشه در بریدگى زمین از آسماندارد. چهرههاى شاخص این مکتب تلاشمىکنند تا روند رشد شناختى و اخلاقى را یکروند طبیعى مثل روند زیستشناختىجنبههاى جسمى بدانند. آنها مىگویند: همانگونه که بچه در ساختار فیزیولوژیک ازجایى شروع مىکند; یعنى مراحل نوزادى،کودکى، نوجوانى و جوانى را یکى پس ازدیگرى طى مىکند، شکلگیرى مسائلشناختى و اخلاقىاش نیز تابع مراحل از پیشتعیین شدهاى است. بنابراین، لزومى نداردکسى بیاید اینها را تعریف یا کم و زیاد کند یابگوید این فرایند انحرافآمیز است; زیرا او درمسیر طبیعى خودش به پیش مىرود. تنها لازماست مربى فضا را براى گزینش آزادانه وعقلانى ارزشها فراهم کند.
پیدایشمکاتبى همانند اگزیستانسیالیسم واومانیسم در فلسفه نیز در حقیقت، شکلفلسفى و چهره دیگر همان نظریه بریدگى زمیناز آسمان است. آنها مىگویند که دنیا و زندگىاین عالم - در روابط اجتماعى انسانى - مملو ازانسانهایى است که یا بىتفاوتاند و یا در حال خصومتبا یکدیگر مىباشند.اگزیستانسیالیستها و اومانیستها معتقدند کهکل این جهان، یک جهان و یک حال و هواىبىتفاوت و یا خصومتگرایانه است. بنابراین،انسان در این عالم موجودى است تنها و ماهیتروابط اجتماعى انسان با دیگران به این صورتاست که یا کسى کارى به شما ندارد - یعنى اگربمیرید یا زندهباشید، پیشرفت کنید یا پیشرفتنکنید، هرتصمیمى بخواهید بگیریدیا نگیریدو... - یا اگر قرار شد با شما برخوردى داشتهباشند، خصمانه است.
بنابراین، ریشههاى خلا معنویت در غرباساسا به مساله قطع رابطه زمینیان از آسمان واحساس استغناء و بىنیازى از وحى و مراقبتوحیانى، که نمودهاى آن را در اخلاق، فلسفه ونظریههاى علوم اجتماعى مىتوان یافت،بازمىگردد. از دیگر عوامل مؤثر در این خلاءچنانچه از این پیش نیز گفته آمد، رفتار بسته وعلمستیزانه ارباب کلیسا بود. این رفتارها بهجدایى و بریدگى مردم از دین و سرانجام ظهورگرایشهاى سکولار انجامید. دین از صحنهزندگى اجتماعى کنار زده شد و تنظیم روابطاجتماعى به انسان و دانشهاى اجتماعىسپرده شد. رویکردهاى جدید علمى درتئورىپردازىهاى خود ملاک تنظیم روابطاجتماعى را قدرت، ثروت و رقابت قرار دادند.از این رهگذر امروزه الگوى اصلى روابطاجتماعى در غرب، چه در اقتصاد، چه درسیاست و چه در مسائل اجتماعى، «رقابت»است. بنابراین، در جامعهاى که روابط اجتماعىرا فقط رقابت تعیین مىکند، دیگر جایى براىمعنویت و ارزش و مسائل فرهنگى و یا حتىاحساس انساندوستى باقى نمىماند; هر کسىدر تلاش است گلیم خود را بیشتر و بهتر از آببیرون بکشد.
معرفت: با توجه به مسائلى که مطرح کردید،لطفا ارزیابى خودتان را از نقش والدین درتربیت و فرایند اجتماعى کردن فرزندان درغرب بیان کنید.
دکتر شاملى: پاسخ به این سؤال منوط به آناست که ما ابتدا جایگاه خانواده در غرب راملاحظه و بازشناسى کنیم. در مغرب زمین،نقش والدین و خانوادهها در اجتماعى کردن وتربیت فرزندان بسیار ناچیز شده است. مفهوماجتماعى کردن و تربیتبراى خانوادههایى کهدر غرب زندگى مىکنند، با معنایى که ما از ایندو داریم، کاملا متفاوت است. تربیت واجتماعى کردن; یعنى اینکه فرزند را کمک کنیمتا بتواند یک «شهروند سازگار» باشد. بنابراین،آن مفهومى که از تربیت در ذهن ماست، که او راکمک کنیم تا به یک سرى ارزشهاى دینى والهى دست پیدا کند و به مرور زمان خود را بهآنها ملتزم کند، در غرب وجود ندارد. از تغایرمفهومى که بگذریم طبیعتا الگوى شهروندسازگار را تنها والدین تعیین نمىکنند، پدر ومادر نقش بسیار ناچیزى در این زمینه دارند و آنهم به دلایل گوناگونى است که یکى از آنهاثبات نداشتن خانواده در غرب است.
امروزه فرامدرنیستها اصطلاحى به نام«خانواده سیال و نفوذپذیر» (Permeable Family) در فرهنگ مغرب زمین رواج دادهاند.ارزش مثبتى که ما در جامعه خودمان داریم ایناست که خانواده را مقدسترین، پاکترین و باثباتترین نهاد مىدانیم و به همین دلیل،مىگوییم که به پاس حرمت این ارزش پدر ومادر تا آخر عمر به پاى هم مىنشینند ومشکلات را با هم به دوش مىکشند تا فرزندانخویش را بزرگ کنند; چون در صدد استقراریک شکل تربیتى و یک الگوى تربیتى خاصىهستند. و چون خود را نسبتبه یک سرىارزشها و انتقال آنها به فرزندان مسؤولمىدانند اما در غرب اینگونه نیست;هستههایى که به آنها «خانواده» اطلاق مىشوددر حال سیلان است. میزان بالاى طلاق ووجود راههایى که پدر و مادر را از پذیرشمحدودیتها و مسؤولیتهاى زندگى زناشویىدایمى نجات دهد، موجب شده است کهخانوادهها از ثبات برخوردار نباشد. همچنین بهدلیل اشتغال پدر و مادر، تقریبا یک ماه پس ازتولد فرزند، نوزاد به جاهایى که محل نگهدارىروزانه کودکان ستسپرده مىشود. بچهاى کهاز ابتداى زندگى باید در دامن تربیتى پدر و مادربزرگ شود، به دلیل وضعیت و روابط اجتماعىخاص آن سامان، از این نعمت محروم است.پدر و مادر باید از صبح تا شب کار کنند و اینکار کردن و خستگى ناشى از آن به آنها فرصتنمىدهد که به تربیت فرزندشان بپردازند.
تازه اگر هم والدین بخواهند نقشى جدىدر تربیت فرزند داشته باشند، نمىتوانند به طورکامل آن را اعمال کنند. فرض کنید، اگر فرزند بهسنى رسید که پدر و مادر احساس کردند اگرشب زودتر به خانه بیاید خاطرشان جمعتراست و دوست ندارند پس از تاریک شدن هوافرزندشان بیرون از منزل باشد و یا اگر خواستخانه دوستش برود، قبلا با آنها هماهنگىنماید، یا در هر سنى که لازم دید و با هر فردىکه دوست داشت روابط جنسى داشته باشد درتمام این موارد، مجاز نیستند بر فرزند بهصورت مطلق اعمال نظر کنند; زیرا اگر بیش ازحد بر فرزند فشار بیاورند، فرزند بلافاصلهمىتواند با پلیس تماس بگیرد و بگوید که پدر ومادر بیش از حد به من فشار مىآورند. اگر پلیسبیاید در خانه و احساس کند که بچه نگراناست، بلافاصله او را مىبرد و بعد نامهاى براىوالدینش مىفرستد که شما در نگهدارىفرزندتان ناتوان هستید. بنابراین، براى مدتى ویا براى همیشه این فرزند از آنها گرفته مىشود.این مساله به دلیل شکل مدنى تند و قانونمحدود کنندهاى است که در غرب وجود دارد وبر اساس آن، اعمالنظر پدر و مادرها بسیارانعطافى و کمرنگ شده است.
در غرب، وسایل ارتباط جمعى، مدرسه واولیاء آن، گروههاى همسالان و مانند آنجایگزین نقش والدین شده است. با فشارى کهرسانههاى گروهى به خصوص تلویزیون وسینما، مىآورند و بعد هم که کودک به دورانآمادگى رسید و توان آشنایى با رایانه را پیدا کردو در دوران مدرسه به سراغ اینترنت والگوىهاى آنچنانى رفت، طبیعى است کهفرزند، اطلاعاتى و یا حتى الگوهایى را ازمجراهایى غیر از پدر و مادر به دست مىآورد. بنابراین، حتى اگر پدر و مادرى هم تصمیمگرفته باشند همدیگر را تحمل کنند، اثرهاىتربیتىشان بسیار ناچیز و آن هم در یکچارچوب تعریف شده مىباشد.
معرفت: در یک جامعه دینى، سیرهمعصومانعلیهم السلام و نیز هنجارها و ارزشهاىدینى ملاک و الگوى عمل مىباشد، ولى اینعنصر در جوامع غربى وجود ندارد. با توجهبه این مساله و با عنایتبه این که تربیتاساسا نیاز به الگو دارد، بفرمایید خانوادههاىغربى از کدام الگوى تربیتى پیروى مىکنند؟
دکتر شاملى: مساله الگودهى و الگوپذیرى یکاصل تردیدناپذیر و فطرى در مسائل تربیتىاست; یعنى اگر پدر و مادر یا سایر مربیانبخواهند بحث تربیت را از حالت نظرى وذهنى محض بیرون بیاورند و بهگونهاى ملموسو عینى، جنبههاى ارزشى را، که در تربیتمطرح است، به فرزندان آموزش دهند، بایدبتوانند نمود عینى این ارزشها را ارائه نمایند.از جمله مفاخر فرهنگ ما این است کهخانوادههاى ما با خاندان عصمت وطهارتعلیهم السلام مانوساند. این از الطاف خداونداست که در جاده رشد، دست همه ما را دردست ائمه اطهارعلیهم السلام گذاشته و فرا راهمانالگوهایى عینى از شخصیتهاى معصوم قرارداده که بزرگترین حرکتهاى انسانساز، بلکهتاریخساز را بر جاى گذاشتهاند.
بنابراین، وقتى اتخاذ الگو یک ضرورتتردید ناپذیر است، خانوادههاى غربى ناچارندخلاهاى مربوط به الگو را از راه دیگرى پر کنند;معصوم ندارند، ارباب کلیسا هم قبلا ایجادسرخوردگى کردهاند. امروزه گرایش جوامعغربى به دین بسیار کمرنگ و تصنعى است.البته مردم از حضرت مسیحعلیه السلام به عنوان یکالگوى عشق و عشق آفرین حرف مىزنند یایکشنبهها به کلیساها مىروند، ولى این رفتن بهکلیسا به عنوان گرفتن الگوى تربیتى نیست.آنهایى هم که در صدد گرفتن الگوى تربیتىهستند و مىخواهند قدرى متدین باشند، بسیارافراطى عمل مىکنند; مانند خانمهایى که راهبهمىشوند و خودشان را از مردم و جامعه جدامىکنند. آنها تا اندازهاى التزاماتى به مسائلدینى دارند، ولى چون این پاىبندىها به شکلافراطى است، براى افراد عادى قابل قبولنیست، الگویى نیست که بتوان در سطح عمومتعمیمش داد!
بنابراین، الگوهایى که در سطح عموم درغرب مطرح مىباشد، ابتدا پدر و مادر - بهمقدار ناچیزى - و بعد گروه همسالان است. درمدرسه نیز معلمان، و اولیاى مدرسه سعىمىکنند دانشآموزان را بر مبناى الگوى«شهروند سازگار» تربیت کنند تا از مقررات وقوانین اجتماعى سر پیچى نکنند.
یکى از چیزهایى که امروزه در غرب برمسائل تربیتى فرزندان بسیار مؤثر مىباشد،الگوهاى تربیتى است که از طریق تبلیغاتتجارتى عرضه مىشود. براى مثال، شکل و نوعپوشاک، انتخاب نوع غذا، انتخاب شغل و مانندآن را کارتلهاى بزرگ با تبلیغات چشمگیرهمراه با عکسها و پیشپردههاى خاصى ارائهمىدهند. در واقع، از این طریق سعى مىکنند بهمردم الگودهى کنند. از دیگر الگوها، ستارههاىهنرى در سینما و موسیقى و رقص است.
چیزى که اخیرا در غرب بسیار رواج یافته،نقش گروههاى اجتماعى اقلیتیا گروههاىفشار است. این گروهها در حقیقت، واکنش وبازخورد وضعیت افراطى جامعه غربى هستند;پانکها، گنگها و همجنسگراها گروههایىهستند که الگو مىدهند: نوع لباس باید بسیارتنگ یا بسیار گشاد باشد، رنگ لباس و نوعآرایش صورت و سر به چه شکلى باشد، حتىنوع غذا خوردن که - مثلا - فقط سبزیجاتخورده شود یا گوشت هم در برنامه غذایىگنجانده مىشود و... . بسیارى از مردم متاثر ازالگوهایى هستند که اینها ارائه مىدهند.
معرفت: جوانان و نوجوانان و بهطور کلى،خانوادهها در جوامع غربى، خلا معنوى خودرا چگونه پر مىکنند؟
دکتر شاملى: با توجه به چشماندازى که ما دربحث انسانشناسى داریم و انسان را آمیزهاى ازجسم و روان تلقى مىکنیم، خلا معنوى بازتابرسیدگى نکردن به یک نیاز انسانى است; چونما انسان را فقط جسم نمىدانیم، معنویتیاحس پرستندگى یا آرمانگرایى یک نیاز ماستکه بعضى از افراد معتقدند این نیاز، فطرىاست;دقیقا مثل سایر نیازهاى جسمانى; از جمله نیازبه غذا، آب، هوا، نیاز به با هم بودن، نیاز بهارتباط خوب با همدیگر و مانند آن. این قبیلنیازها که به روان ما باز مىگردد، اگر به آنهاپاسخ ندهیم، سرکوب مىشوند; اما هیچگاه ازبین نمىروند، در فضاى ناخودآگاه روانمىمانند تا موقعیتبروز پیدا کنند. همانگونهکه مرحوم شهید صدررحمه الله (1) مىفرمایند:برخورد نفى کننده یا افراطى با نیازهاى فطرىنمىتواند همیشگى باشد. بشر مىتواند براىمدت کوتاهى از نیازهاى فطرى خویش فاصلهبگیرد، ولى نمىتواند آنها را براى همیشه رهاکند. بنابراین، نیاز به دین، یک نیاز فطرى استو جامعه براى همیشه نمىتواند بىدینباشد.مساله معنویت هم به همین صورتاست. ما یک سلسله نیازهاى فطرى داریم کهنمىتوانیم آنها را براى همیشه نادیده بگیریم. همیشه به دنبال تامین نیازهاى مادى رفتن، دربلند مدت، براى انسان حالتسرخوردگىایجاد مىکند. دردهاى جسمانى را باید بهصورت اساسى درمان کرد، نه با قرصهاىمسکن. در واقع، مسکن، درد ما را خوبنمىکند، بلکه ما را بهطور موقت از درد جدامىکند و ارتباط آگاهانه ما را از درد قطع مىکند.درباره دردها و ناهنجارىهاى روانى و روحىنیز چارهجویىهاى موقت و یافتنجاىگزینهایى که ارتباط آگاهانه ما را با ایندردها قطع کند، علاج اساسى دردها نیست.گرایش به مواد مخدر و رواج اعتیاد به هروئینیا حتى سیگار در بین جوانان و نوجوانان یازدهتا نوزده ساله در واقع، مسکنى براى دردهاىمعنوى است. در غرب، استعمال سیگار کارىبسیار رایج و طبیعى است. وقتى از کنار یکمدرسه یا دانشگاه عبور مىکنید، مىبینید کهدخترها و پسرها در ساعات زنگ تفریح در حالاستعمال دخانیات در خارج از محیطهاىآموزشى هستند.اینها جاىگزینهاى موقت ومسکنهایى براى درمان نیازهاى معنوى است.پس گرایش گسترده به مواد مخدر و رواجاعتیاد در غرب براى پر کردن خلا معنویتبهوجود آمده است.
از دیگر مسکنها و عوامل جاىگزین براىپر کردن این خلا، رواج مکتبهاى دستسازبشر است. اینکه در غرب مکاتب دستسازبشرى رواج دارد، امرى طبیعى است. شهید صدر رحمه الله (2) دلیل این امر را در نظریهاى به نام«نظریةالمثل» یا «نظریه آرمانها» بیان مىکند.این نظریه را من در رساله دکتریم تا اندازهاىمرور کردهام. انسانها در جستوجوى آرمانهستند، داشتن آرمان نیاز طبیعى انسان وجامعه به آسمان است. جامعه انسانى وقتى درحالت تعادل قرار دارد که ارتباط آن با آسمانبرقرار باشد. این آرمان اصلى همان «المثلالاعلى» است که نیاز فرد و جامعه را به یکآرمان پایدار از هر نظر تامین مىکند. وقتى کهاین ارتباط قطع شود و انسان «المثل الاعلى»نداشته باشد، باید به دنبال ساختن مکاتبدستساز و آرمانهاى غیر الهى برود. و به دلیلهمین خلا معنویت در غرب و قطع ارتباط باآسمان، بازار مکاتب ارزشى، اخلاقى واجتماعى غیر الهى مختلف گرم شده است;مثلا مىبینیم عدهاى در طبیعتبه دنبال پیداکردن مطلوب خود هستند و یک کوه یا یکتکه سنگ یا یک درخت و یا یک حیوانبرایشان ارزشمند و مطلوب مىشود. افراد درچنین جوامعى با برد شناختى که دارند، هر یکبه یک سو کشیده مىشود: یکى سراغ آثارباستانى مىرود، دیگرى به سراغ آثار طبیعىو... اینها همان چیزهایى است که مامکتبهاى بشرى یا دستساز بشر مىنامیم. درهمین زمینه، امام باقرعلیه السلام (3) مىفرمایند: همهآن چیزهایى که شما در دنیاى ذهن خود بهعنوان خدا ساختهاید، مصنوع شماست ومتعلق به خود شماست. اینها را آرمان و معبودخود قرار ندهید، چون انسان وقتى از محدودهزمین بیرون نرود و ارتباطش با آسمان قطعشود، سعى مىکند در همین حال و هواىزمینى، براى خود آرمان سازى کند.
یکى از دانشمندان تعلیم و تربیت غرب بهنام پستمن Postman کتابى زیر عنوانسرانجام تعلیم و تربیت ( The End of Education) دارد. اینگونه گرایشها همانندپایان دین، (4) پایان ارزش، (5) پایان فلسفه (6) وپایان... امروزه در غرب به ویژه در میانطرفداران اندیشه فرامدرنیسم بسیار رواجدارد. وى در این کتاب مىنویسد: بشر به دنبالآرمان سازى است. آرمان سازى یک خواستهفطرى است و بشر نمىتواند از آن جدا شود. اگر توانست، یک آرمان واقعى براى خوددرست مىکند، وگرنه سراغ اسطورهسازىمىرود. «اسطوره» چیزى است که شما را از نظرآرمانى تامین مىکند، ولى واقعیت ندارد.پیدایش این مکتبهاى اسطورهاى در غرب، بهدلیل خالى بودن جوامع غربى از آرمان واقعىاست که بتواند خلاهاى معنوى افراد را پر کند.
معرفت: براى پرکردن این خلا معنوى درجوامع غربى، عدهاى به همان مکتبهایى کهساخته بشر است گرایش پیدا مىکنند. اینجاىگزینها تا چه حد توانسته است توفیقپیدا کند و این خلا را پر کند؟
دکتر شاملى: اینها نمىتوانند جایگزینهمیشگى باشند، چون هنگامىکه بشر ازگرایشهاى فطرى خودش، آگاهانه یا ناآگاهانه،فاصله مىگیرد، این فاصله هر چند به شکلایجاد یک جایگزین باشد، نمىتواند همیشگىباشد. مقالهاى را مىخواندم، تحت عنوان«مرورى بر فقدان روح در تعلیم و تربیت». Thomas Peterson, "Examining Loss of Soul in Education" نویسنده در اینمقاله، بحث مىکرد که چه عواملى منجر به ازدست رفتن روحانیت و معنویت در نظام تعلیمو تربیت مغرب زمین شده است و در این زمینه،عوامل زیادى را بررسى کرده بود. نویسنده درآن مقاله، تلویحا معتقد بود که به رغمتلاشهایى که براى ساختن جایگزین انجامگرفته، ولى این جایگزینها نتوانستهاند خوبعمل کنند. لذا، امروزه در مغرب زمین بودیسمبه عنوان یک دین و عامل ضد اضطراب وبازیابى آرامش اندک اندک جا باز مىکند.اینهاهمه حاکى از این است که آن پاسخهاى قبلى واین جایگزینها فقط مسکن بودهاند و عطشروانى خداجویى با ساخت آرمانهاى زمینىفروکش نکرده است. در حقیقت، رواج بودیسمیا سایر گرایشهاى افراطى و گروههاى خاصىکه در غرب در حال شکلگیرى است، بازتابمفید و کافى ندانستن این جاىگزینهامىباشند. امروزه در مغرب زمین، ارباب کلیساتلاش فراوانى مىکنند که به هرحال، مقدارکمى وابستگى مردم را به دین حفظ کنند. امااین التزام، صورى و در حاشیه است. واقعا درزندگى اجتماعى مردم تغییرى ایجاد نمىکند وتلاش براى یافتن جایگزینهاى نو - هر چند درشکل واکنشهاى افراطى - در حال انجام است.
معرفت: با توجه به اینکه بسیارى ازنهادهاى اجتماعى از جمله خانواده در غرباز درون پوسیده است، اما فرهنگ غربى نیزدر ظاهر داراى زرق و برق خاصى است وبراى کشورهاى دیگر جاذبه دارد، چهراهکارهایى را براى جلوگیرى از جذبجوانان به این فرهنگ پیشنهاد مىکنید؟
دکتر شاملى: ما ابتدا باید از واقعیتها وارزیابى نقادانه فرهنگ خودمان شروع کنیم. اگردوست داریم که نسل جوانمان از دست نرود وبراى آنها خوب سرمایهگذارى شود تا آیندهاىروشن داشته باشند، باید سعى کنیم واقعگراباشیم;یعنى نقاط ضعف و قوت خودمان را -همانگونه که به نقد سرسختانه مغربزمینمىنشینیم - همزمان ببینیم. یکى ازواقعیتهایى که در جامعه ما وجود دارد تعدادزیاد جمعیت نوجوانان و جوانان است. کشورایران جوانترین کشور در بین تمامى کشورهاىدنیاست. بیش از نیمى از جمعیت کشورمان راجوانان تشکیل مىدهند این واقعیت، هم ازمفاخر کشور ما و هم از آژیرهاى خطر است; ازمفاخر استبه این دلیل که امروزه انجام تمامکارهاى اساسى و زیربنایى کشورها فقط درصورت توسعه انسانى امکانپذیر است وطبیعى است که این مهم نباید توسط یک مشتآدمهاى پیر و فرسوده انجام گیرد، بلکه باید یکعده نیروهاى انسانى پا در رکاب باشندکهبتوانندازعهدهکارهاىکلان و سرنوشتسازبرآیند. ولى در عین حال، یک آژیر خطر همهست که با اینهمه جوان چه باید کرد؟ براىرشد و توسعه این اقیانوس استعداد انسانىچهطرحىمىتواندرافکند؟ راههاى جلوگیرى ازهرز رفتن این سرمایهها چیست؟ بنابراین، بایدواقعیتها را در نظر بگیریم.
نوجوان و جوان برخوردار از یک انرژىروانى است که عالمان حوزه تعلیم و تربیت ازآن به «آتش» تعبیر مىکنند. این آتش هممىتواند منشا انرژى و حرکتشود و هممىتواند بسوزاند. ما باید این انرژى روانى راهدایت کنیم. البته این هدایت نباید به سمتچیزهایى باشد که ما از جانب خودمان تصمیمگرفتهایم. در علوم تربیتى امروزى، نظریهاىمطرح است که مىگوید: براى مهار انرژىجوانى اگر بخواهید منطقى و واقعبینانهبرخورد کنید، باید چشمانداز از بالا به پایین، (top-down) نداشته باشید; یعنى نباید مانندیک پزشک براى نوجوان و جوان تصمیمبگیرید و برایش دارو تجویز کنید. کار منطقىاین است که شما استعدادها و نیازها و انرژىروانى جوان را مطالعه کنید و متناسب باواقعیتشخصیتى او سعى کنید طورى با وىبرخورد کنید که احساس نکند از مافوق فرمانمىگیرد، بلکه احساس کند کسى او را همراهىمىکند و مىخواهد زیر بار زمین ماندهاش رابگیرد تا بتواند با قدرت خودش آن را ببرد. اگرشما این کار را کردید و او احساس کرد کهپشتوانهاى دارد، با اعتماد به نفس بیشترىجلو مىرود هم خودش رشد مىکند و هممنشاء رشد و تکاپوى اجتماعى خواهد شد.
براى جلوگیرى از گرایش جوانانمان بهچیزى که اسمش را زرق و برق فرهنگ غربمىگذاریم، باید ابتدا از واقعیتها شروع کنیم.وقتى مىخواهیم درباره فرهنگ غرب قضاوتکنیم، باید بدانیم که زرق و برقهاى این فرهنگنتیجه 300 یا 400 سال تلاش علمى مغربزمین پس از عصر نوزایى است. یکى ازواقعیتها این است که آنها جداى از مسائلارزشى، از لحاظ صنعت و فنآورى پیشرفتهتراز ما هستند. ما باید سعى کنیم نیروى جوان ونوجوانمان را به سمتى سوق دهیم که آنها باورکنند فرهنگ ما در بعد علم و فنآورى هنوز درراه است و باید راه زیادى را پشتسر بگذاریم.ما زمانى مىتوانیم حرفمان را در دنیا بزنیم کهقوت و توانایى داشته باشیم; این توصیه صریحکتاب آسمانى ما است که مىفرماید: «و اعدوالهم مااستطعتم من قوة» (7) این قوت را مازمانى داریم که فنآورى، دانش و نیروى انسانىقوتساز داشته باشیم.
به بیان دیگر، ما زمانى قوت داریم کهاستعدادها، توانایىها و انرژىهاى متراکمروانى نسل جوان را در بخش آموزش و پروشبه سمتى سوق دهیم که نیروى انسانىمانتوسعه پیدا کند. ترویج روح آزادىخواهى،عزتجویى، ظلمستیزى و استقلالطلبى دینى،که از یادگارهاى حضرت امامرحمه الله است، زمانىتحقق مىیابد که جامعه ما از لحاظ علم وفنآورى به یک حد قابل قبولى برسد و بتواندخودش را نشان دهد; زیرا در جریان معادلاتقدرت، حرف آخر را معمولا کسى مىزند که ازفنآورى و قدرت بالاترى برخوردار باشد.
یکى دیگر از راههاى جلوگیرى از گرایشجوانان به زرق و برقهاى غربى این است که مانقاط ضعف تمدن غرب را بازشناسى کنیم;یعنى فقط به سطح رویى و خیره کننده تمدنغرب نگاه نکنیم، بلکه با بررسى ریشهاى، اشکالات آن را نیز بیابیم. مشکلات اخلاقى،انسانى و ارزشى که هماکنون ساکنان مغربزمین را به سختى به خود مشغول کرده براى ماشناخته شده نیست. قضاوت ما نسبتبه غربو فرهنگ غربى تنها بر اساس دیدن یک روىسکه است.
از دیگر چیزهایى که مىتواند جوانان ما رادر راه دانشطلبى و افتخارآفرینى کمک کند،گوشزد کردن تاریخ درخشان فرهنگ اسلام -که زمانى حرف اول را مىزده - است. معمولاما وقتى این کار را انجام مىدهیم، از آن بهعنوان یک سند افتخار تاریخىیاد مىکنیم; ولىبه قول معروف:
گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟
مهم این است که الان چه کنیم تا آنوضعیت دوباره تجدید شود. چگونه مىتوانآن چند سدهاى را که ما حرف اول را مىزدیم واروپا در تاریکى محض بود دوباره زنده کرد؟بنابراین، زندهسازى و بازسازى آن تاریخدرخشان یکى دیگر از کارهایى است کهمىتواند جوانان ما را کمک کند تا فریب زرق وبرق فرهنگ غرب را نخورند. اما تجدید خاطرهآن تمدن عظیم گام اول این راهاست، دریچهاىاستبه سوى خودباورى از این مهمترسیاستگذارى، برنامهریزى و مدیریت تربیتىنیروهاى انسانى است.
بازشناسى عناصر قابل توجه وحرکتآفرین فرهنگ دینى خودمان از دیگرراهحلها براى جلوگیرى از جذب جوانان ما بهفرهنگ غربى است. آنچه مقام معظم رهبرىنگران آن هستند و اخیرا در سخنانشان بسیار برآن تاکید کردهاند، این است که ما توجه داشتهباشیم ارزشهاى خودمان را ضدارزش نکنیم.ما باید نکاتى را که زمانى در این کشور ارزشمحسوب مىشده است و ریشه در اعتقادات وفرهنگ دینى ما دارد، بازشناسى کنیم. همانگونه که جنبههاى ضدارزش غرب بایدمورد بازشناسى قرار بگیرد، نکات مثبتفرهنگ خودمان هم باید بازشناسى شود.درست است که ما باید به فکر جنبههاىفنآورى و پیشرفتهاى مادى هم باشیم و راهحلش را پیدا کنیم، ولىاز سوى دیگر،فرهنگمان داراى خطوطى روشن و نورانىاست که اگر - خداى ناکرده - از آنها غفلتکنیم، ممکن است زمانى به ضد ارزش تبدیلشود. بنابراین، مهم است که نسل جوان ماارزشهاى فرهنگى خودمان را ارزش بداند.اینباور مستلزم آن است که چیزهایى که ما را بهآسمان متصل کرده و ارتباط جامعه ما را با خداحفظ نموده است، بازشناسیم و ترویج کنیم.ترویج این اصول هم باید فراگیر و چندجانبهباشد. مطبوعات، رسانههاى جمعى، سینما،تآتر و رایانه مىتواند ابزار خوبى در راه رسیدنبه این هدف باشد.
معرفت: گفته مىشود که اخیرا در امریکا وشاید بعضى دیگر از جوامع غربى سبتبهگذشتهتوجهبیشترىبهاسلامومعنویتمىشود.لطفا درباره علل این موضوع توضیح دهید.
دکتر شاملى: در مغرب زمین، آرام آرام یک رگهگرایش به اسلام و اسلامطلبى، به خصوص دربین سیاه پوستان و طیف مستضعفین، پیدا شدهاست. در صحبتى که با یکى از همین برادرانسیاه پوست داشتم، روند تحول اعتقادى وشخصیتى او را جویا شدم. وى که اهلامریکاى جنوبى و مدت زیادى بود در امریکازندگى مىکرد، اظهار داشت که ابتدا مسیحىبوده، سپس مسلمان سنى شده و اخیرا نیزمذهب تشیع را اختیار کرده است. به نظر من،یکى از عوامل گرایش به اسلام در جوامع غربىبه این موضوع بازمىگردد که در بین آدمهاىغربى - به رغم همه اشکالات شخصیتى کهدارند - انسانهاى منصف و حقطلب بسیارىوجود دارد; یعنى واقعا افرادى هستند کهدلشان مىخواهد حقایق عالم برایشان روشنشود. مسلما اسلام و مسلمانان و کشورهاىاسلامى داراى حقیقتى در این عالم هستند.بسیارى از آنها که منصفاند و عناد ندارند و یاسر در یک جریان سیاسى یا انحراف برانگیزخاصى ندارند، واقعا در صدد شناختحقایقعالم از جمله حقیقت اسلاماند. به دلیلمشکلاتى که تفکرات ماتریالیستى یازمینگرایى یا بریدگى زمین از آسمان براىصاحبان این افکار به وجود آورده، آنها به اینفکر افتادهاند که به جاىگزینى ثابت و پایا فکرکنند از خود بپرسند که آیا ما مىتوانیم واقعابراى مشکلات خودمان و خلائى که پیداکردهایم یک جاىگزین مناسب، که نخواهیم هرروز تغییرش بدهیم، پیدا کنیم؟
بعضى از چهرههاى علمى غرب متوجهشدهاند که اسلام نیروى آزادسازى و جهتدهىخوبى دارد. این تفکر ابتدا در بینقشرتحصیلکرده و صاحب فکر شکل گرفت.البته اینکه چرا تفکر مزبور ابتدا در بین افرادتحصیل کرده شکل گرفت، دلایل گوناگونى داردکه یکى از آنها روحیه حقیقتجویى یا توجهبهروح جهتدهى و آزادسازى اسلام است کهبه جریان سالم استشراق و مطالعه فرهنگمشرق زمین باز مىگردد.
مستشرقانى که روى اسلام کار کردهاند نیزمانند هر گروهى دو طایفهاند: بعضى که معاند ومغرض هستند، سر در سفره یک شرکتصهیونیستى دارند; مانند بعضى از طرحهاىتحقیقاتى اسلامشناختى پر پولى که کمپانىبزرگ راکفلر یا فورد و مانند آن به برخى ازدانشمندان مىدهد. اما یک گروه دیگر ازمستشرقان، انسانهاى صادق و مخلصىهستند که واقعا براى رسیدن به گوشهاى ازحقیقت اسلام در غرب خدمت کردهاند. بنابراین، جریان استشراق یک جریان ظریفىاست; یعنى نمىتوان به طور مطلق قضاوتکرد که همهاش رستیا همهاش نادرستاست، ولى مىتوانیم بگوییم که بخشى از رشداسلامخواهى در سطح علمى در غرب، بهجریان استشراق سالم بازمىگردد. هم اکنون درمغرب زمین، چهرههاى بسیار برجستهاى بهعنوان متفکران بزرگ شناخته مىشوند که باآثار، نوشتهها، مقالات و سخنرانىهایشانتوانستهاند اثر شگرفى بر جریان اسلامخواهىدر مغرب زمین بگذارند.
عامل مهمتر دیگرى که به ماجراىاستشراق شدت بخشیده، مساله صدور انقلاباسلامى ایران و آثار و برکاتى است که از حرکتشهداى گرانقدر انقلاب اسلامى و از همهبالاتر، حرکتحضرت امام خمینىرحمه الله ریشهگرفته است. امروزه به برکت پیروزى انقلاباسلامى و روابط فرهنگى، که انقلاب ما با سایرکشورهاى جهان و به خصوص غرب دارد،چهره اصلى اسلام به حقیقتجویان عالمشناسانده شده است. البته ما قدرى در این زمینهضعف داشتهایم; یعنى واقعا آنگونه که حق اینانقلاب بوده، نتوانستهایم انقلابمان و محوراصلى آن یعنى اسلام را در کشورهاى دیگر بهخوبى بشناسانیم. این مقدار شناختى هم که ازحقیقت فرهنگ انقلاب اسلامى در کشورهاىدیگروجود دارد، صرفا توسط ما صورت نگرفتهاست، بلکه بیشتر کار مسلمانان و شیعیان غیرایرانى، به خصوص شیعیان لبنان و عراق، بودهاست. شیعیان لبنان از امامرحمه الله به عنوان یکحقیقت فراموش نشدنى تاریخ یاد مىکنند.
همانگونه که ما مساله غربزدگى وغربشناسى را در کشورمان مطرح مىکنیم،خوب استبه مساله اسلام در غرب نیزبپردازیم; یعنى ببینیم اسلام در مغرب زمین چهجایگاهى دارد. اندیشه اسلامجویى واسلامخواهى چگونه تکون یافته و چه عواملىآن را قوت بخشیده است. امروزه جریانها ورگههاى اسلامى - شیعى فراوانى در کشورهاىاروپایى و امریکایى به چشم مىخورد کهفعالاند و از طریق فعالیتهاى علمى، که انجاممىدهند، خودشان را مطرح مىسازند. یکى ازانگیزههاى من نیز در اختصاص دادن رسالهدکتراى خودم به نظریه توسعه فرهنگى مرحومشهید صدررحمه الله این بوده است که ما باید درشناساندن جنبههاى علمى و ناشناخته متفکرانشیعى خودمان نقش داشته باشیم و این مهمزمانىاثرمىگذاردکه بهشکلمدرسىعرضهشود.
چیز جالبى که من از شکلگیرى جریانهاىفعال اسلامى در غرب مشاهده کردم، تعداد زیادمساجد، حسینیهها و مراکز اسلامى درشهرهاى گوناگون بود. براى مثال، در شهرمونترال (از شهرهاى کانادا)، که من در آنجازندگى مىکردم، بیش از ده مرکز اسلامى وجودداشت که هم فعالیتهاى انتشاراتى و رادیویىو تلویزیونى انجام مىدادند و هم فعالیتهاىاینترنتى. امروزه اینترنت راه کسانى را که طالبحقیقت اسلام هستند، باز کرده; زیرا چندینپایگاه به مفاهیمى همچون اسلام، شیعه، امام وجمهورى اسلامى اختصاص یافته است. انشاءالله رواج اینگونه فعالیتهاى اسلامى درغرب حاکى از اراده خداوند بر جهانىشدناسلام ونیزمقدمه ظهورحضرتصاحبالزمانعلیه السلاموحکومتجهانىآنحضرتباشد.ولى مهم این است که ما نیز در تولید معارف واندیشههاى اسلامى سهیم باشیم و خود را درخیل فراوان سربازان این راه جاى دهیم!
معرفت: بیشتر مراکز اسلامى در ممالکغربى، توسط کشورهاى عربى، به خصوصعربستان تاسیس شدهاند. آیا جمهورىاسلامى نیز در این زمینه سرمایهگذارىهایىانجام داده است؟
دکتر شاملى: تا آنجا که من مىدانم، برخورد وتبلیغات فرهنگى ما در مغرب زمین قوى نبودهاست. متاسفانه فعالیتهاى عربستان نیز بیشتردر شکل مسجد سازى و رواج اسلام وهابىاست و آن حالت عناد و مرزبندى خاص در آنوجود دارد; یعنى افراد در مساجدى که منسوببه وهابیت مىباشد مانند مکه و مدینه بایدبعضى از ظواهر را حفظ کنند. بنابراین، اسلام بهشکل خاصى توسط آنها ترویج مىشود و اینشکل ضررى هم براى غربىها ندارد; یعنىآنها مانعى براى مراکزى که عربستان تاسیسمىکند، ایجاد نمىنمایند. ما که خودمان رامنسوب به این انقلاب و وامدار خون شهدامىدانیم، هنوز حق این انقلاب را در صدورفرهنگاسلام ادا نکردهایم. اگر هم جریانهاىاسلامخواهى در غرب وجود دارد، بیشتر ازطریق شیعیان پاکستان، لبنان و عراق بوده وفعالیت ایران و ایرانیان چشمگیر نیست.
معرفت: آیا تبلیغ اسلام در قالب رواج اسلاموهابى، مانع از گرایش مردم مغرب زمین بهاین دین الهى نمىگردد؟
دکتر شاملى: طبیعتا همینطور است; یعنىچهرهاى که آنها از اسلام ارائه مىدهند موجبمىشود اسلام به خوبى معرفى نگردد. ولى منفکر مىکنم ما در این مرحله، به جاى پرداختنبه اینگونه مسائل، بهتر ستبگذاریم آنها کارخودشان را بکنند و ما اگر مرد میدان هستیمسعى کنیم الگوى سالمتر و صحیحترى ارائهبدهیم.
معرفت: چه توصیهاى براى خانوادهها،جوانان و نوجوانان جامعه اسلامى خودماندارید؟
دکتر شاملى: توصیه را باید ازاهلتوصیه گرفتو اهل توصیه هم بزرگان ما هستند، ولى بهعنوان فرد کوچکى از این انقلاب که آثار آن راهمدر داخل و هم در خارج دیدهام، فقطبرداشتشخصى خودم را مىگویم: با توجه بهحساس بودن وضع جامعه ایران و اینکهجوانترین جمعیت دنیا را دارد، ما باید تلاشکنیم بیشترین سرمایهگذارى را روى توسعهانسانى داشته باشیم و زمینههاى رشد نسلجوانمان را فراهم کنیم; سرمایهگذارى جدىتردر آموزش و پرورش داشته باشیم تا جوانان اینکشور بتوانند ابزارها و بسترهاى لازم براىافتخارآفرینى در دسترس داشته باشند. به بیاندیگر، ما باید براى جلوگیرى از جذب جوانانبه زرق و برقهایى که در غرب وجود دارد،بتوانیم بهتر از آنها یا معادل آنها را (با حذفمعیارهاى ارزشى منفى) در کشورمان عرضهکنیم.
نکته دیگر، توجه جدىتر به مساله پر کردنصحیح اوقات فراغت قشر جوان مىباشد.طبیعتا یکى از پایههاى این مسؤولیتسنگین وحساس بر دوش روحانیت محترم است که بایداقدامات جدیدى را روى جنبههاى تربیتى و نیزمطالعه درخورى روى نحوه پر کردن کیفىاوقات فراغت جوانان و نوجوانان انجام دهد.
مساله دیگر، پیراستهتر ساختن صدا وسیما و رسانههاى گروهى است. ما باید واقعاقبول کنیم که امروزه صدا و سیما و رسانههاىگروهى حرف اول را در جهتدهى روابطاجتماعى مىزنند و بخواهیم یا نخواهیم، سیلبیکران افکار و امواج فرهنگى به سوى جوانانما سرازیر است و اگر ما دوست داریم آنهاشیفته زرق و برق غرب نشوند، باید با یکپیراستهسازى، کارى کنیم تا جاذبه کافى براىنسل جوانمان ایجاد شود. خواه ناخواه یک روزرگههاى خطرناک اطلاعاتى از طریق اینترنتراه خودش را به ایران باز خواهد کرد. بنابراین،باید با ساختن پایگاهها و نرمافزارهاى صحیح وقوى اسلامى، جلوى یکهتازى فرهنگى غربرا بگیریم.
اشاعه فرهنگ ورزش نیز از جملهچیزهایى است که غربىها خیلى روى آن کارکردهاند، به طورى که پیر و جوان بخشاجتنابناپذیرى از زندگى خودشان را ورزشبدانند. البته انسان وقتى مىبیند که یک پیرمردهشتاد و نجساله با لباس ورزشى مشغولدویدن در یکى از پارکهاى شهر است، واقعالذت مىبرد. توجه به فرهنگ ورزش وزیباسازى شهرها هم این امکان را براى جوانانما فراهم مىسازد که اگر - مثلا - صبح قبل ازرفتن به محل کارش خواستبدود یا قدم بزندو یا در بعدازظهر به اتفاق زن و بچهاش تفریحکند، مکان مناسبى براى این کار وجود داشتهباشد. اما پیراستهسازى مسائل فرهنگى واخلاقى کشور صرفا اشاعه روزنامه، کتاب ومانند آن نیست، بلکه توجه به تلویزیون،سینما، هنر، فضاى سبز، محیطهاى مناسبسرگرمى، ورزش و امثال آن نیز از عواملکمکى پیراسته سازى جنبههاى فرهنگى واخلاقى جامعه است که به نظر من باید جدىترگرفته شود. یکى از اصرارهاى مقام معظمرهبرى، حضرت آیةالله خامنهاى، هم توصیه بهپیراستهسازى مسائل تربیتى و فرهنگى وبازشناسى عناصر ارزشى انقلاب، راه و آرمانشهدا و خط امامرحمه الله است. بازشناسى اینمقولههاى ارزشى نیروهاى جوان ما را بهقابلیتهاى خوب فرهنگ اسلامى امیدوارمىکند.
این برنامهریزىها و سیاستگذارىها ازمسؤولیتهاى مدیران جامعه است، ولى اگرهمراهى و همدلى و مشارکت مردم نباشد،مدیران هیچ کارى نمىتوانند بکنند. خانوادههاو پدر و مادرها هستند که با پیشنهاد دادن ومشارکت مالى و فکرى مىتوانند فضاهاىخالى را پر کنند، اما هر کدام از آنها مسؤولیتخودشان را دارند. پدر و مادرها نباید به بهانهاینکه الآن مدرسه و فضاى آموزشى به اندازهکافى نیست، بچهها را رها کنند تا - خداىناکرده - سر از گرایش به گروههاى آنچنانىدربیاورند. جاى بسى تاسف است که مامىشنویم در خود جامعه ما - مثلا - شکلخاص آرایش یا سر و وضع ظاهرى و برچیدهشدن مرزهاى اخلاقى حاکى از این است کهبخشى از جوانان مسلمان به یکى از این گروههاگرایش پیدا کردهاند. این مسؤولیت در درجهاول، با توجه به جایگاه خاصى که خانواده درفرهنگ مقدس ما دارد، روى شانه پدر ومادرهاست. البته شاید به دلیل ضعیتسختجامعه ما از نظر مسائل اقتصادى، پدر و مادرهابه ناچار و ضرورتا آنقدر درگیر مسائلاقتصادى و مادى باشند که حیاتىترین وحساسترین مسائل تحت الشعاع قرار گیرد،ولى ما همانگونه که در برابر تامین نانفرزندانمان نزد خداوند مسؤول هستیم، در برابرتامین فکر و دین آنها نیز مسؤول هستیم. بهاندازهاى که خشکسالى و به دنبال آن تنگدستىو بحرانهاى فراگیر اقتصادى نگرانمان مىکندباید از قحط دینى و مصیبتزدگى معنوى وارزشى رنجببریم. بنابراین، باید براى تربیتفرزندانمان وقتبگذاریم و با دقت در پر کردنصحیح اوقات فراغت آنها و توجه بهارتباطاتشان با دوستان، آنها را به شرکت درمجامع دینى تشویق کنیم. از این طرف هم اگرجلسات دینى و مذهبى جاذبه لازم را براىشرکت فرزندان ما ندارد با بازنگرى قالبهاىصورى این جلسات، در این زمینه هم ایفاىنقش کنیم، پاى صحبتبچهها بنشینیم، ببینیمگمشده آنها چیست; چه چیز در این جلساتبراى آنها خسته کننده است، چگونه مىتوانآنان را به بهرهورى بهتر از این جلسات ترغیبکرد; همانگونه که باید زمینه بازى را براىکودک فراهم کنیم، باید زمینه رفتن به حرم(براى کسانى که در قم و شهرهاى مذهبىزندگى مىکنند)، رفتن به روضه و کتابخانه وخریدن کتاب را برایش فراهم کنیم همچنینوجود فیلمهاى ویدئویى و سینمایى که همسرگرمکننده و هم جهتدهندهباشد، یکضرورتاجتماعى براى جوانان و حتىخانوادههاست. و یا اگر توانستیم ترتیبى بدهیمکه به شکل فردى یا در قالب راهاندازىخانههاى عمومى رایانه و اینترنت (البته بامسؤولیت و مراقبت) کارى کنیم که بچههابتوانند با برنامههاى اسلامى که وجود دارد،خودشان را مشغول سازند. این تلاش نهایى باتوجه به رواج روزافزون سرگرمىهاىنرمافزارى نوعى پیشگیرى از گرایش به سوىجاذبههاى فساد آفرین رایانه است.
معرفت: با تشکر از حضرتعالى که در اینگفتوگو شرکت کردید.
پىنوشتها:
1- محمدباقر صدر، الاسلام یقود الحیاة، 1982،ص 5 - 204
2-3- محمدباقر صدر، المدرسة القرآنیه، 1979،ص 117-114/ ص 7 - 146
4- کلما میزتموه باوهامکم فى ادق محانیهمخلوق، مصنوع مثلکم مردود الیکم. (بحار، ج69، ص 291، روایت 23)
5- the End of Religion
6- The End of Values
7- The End of Philosophy
8- انفال، 60
معرفت: جنابعالى علل و عوامل اصلى خلامعنویت را در فرهنگ و تمدن غرب چهمىدانید؟
دکتر شاملى: پیش از پاسخ به سؤال فوق، لازماست مقدمتا عرض کنم که گاهى برخى ازرسانههاى گروهى مسائل اخلاقى و تربیتىغرب را که مطرح مىکنند، بعضا متهم مىشوندبه اینکه گزافهگویى کردهاند و جنبههاى مثبتتربیتى در فرهنگ غرب را نادیده گرفتهاند. منگمان مىکنم اگر کسى بخواهد منصفانه اینمسائل را بررسى کند، متوجه مىشود کهغربىها هم همانند ما جنبههاى مثبت دارند وبا همین شیوههاى تربیتى که در آن جوامعمتداول است، موفقیتهاى بزرگى هم پیداکردهاند. من بسیار شنیدهام که مىگویند: رسانههاى جمعى و گروهى خودمان همیشهیکطرفه برخورد مىکنند و فقط روى نقاطضعف فرهنگ غرب انگشت مىگذارند این بهدلیل نشناختن درست فرهنگ غرب است. البتهآنچه من از فرهنگ غرب مىدانم، کاملترین وبهترین شکل قضیه نیست، بلکه پاسخهایىاست که از نگاه خود بیان مىکنم. بنابراین، بایداطلاعاتى هم که از مجارى دیگر به دستمىآید به آنها ضمیمه شود و سپس قضاوتصحیحى درباره مقولات فرهنگى غربصورت گیرد.
درباره سؤالى که مطرح شد، به نظر مىرسداگر انسان بخواهد به جستوجوى علل وعوامل خلا معنوى و فرهنگى مغرب زمینبپردازد، باید به شکل ریشهاى با آن برخوردکند; زیرا در این صورت هم آن فرهنگ رادرستشناختهایم و هم مىتوانیم حالتپیشگیرانهاى در جامعه خودمان داشته باشیم.و خودمان را در برابر آسیبهاى فرهنگى که ازغرب یا جاى دیگر متوجهمان مىشود،واکسینه کنیم.
اجازه بدهید ریشهیابى این مساله را بهگفتههایى از شهید بزرگوار، علامه متفکر،آیةالله محمدباقر صدررحمه الله، در تحلیل پیدایش ورشد ماتریالیسم در غرب برگردانم. از نگاهایشان، ریشهاىترین و اساسىترین عامل خلامعنویت در مغرب زمین، جدایى و بریدگىزمین از آسمان است. آنچه مغرب زمین راامروزه به این حالت رسانده، آن است که ساکنانآن تصمیم گرفتهاند آگاهانه رابطه خودشان را باآسمان قطع کنند. به دنبال این بریدگى، یکاحساس استغنا و بىنیازى از مراقبت و تربیتوحیانى در میان انسانهاى غربى پدید آمد.شاید از نگاه برخى، مساله بریدگى زمین ازآسمان و احساس استغناى ساکنان کره خاکى ازوحى و مراقبت وحیانى یک پدیده ناگهانىتلقى شود، در حالىکه اینگونه نیست و اینمساله ریشههاى ستبر چند صدساله دارد.
مساله بریدگى زمین از آسمان، که غرب رادچار خلا معنوى کرده و به دنبال خودگرایشهاى مادىگرایانه و سکولار در علوماجتماعى و علوم انسانى را به وجود آوردهاست، ریشه در علوم طبیعى دارد. به عبارتدیگر، بریدگى زمین از آسمان از علوم طبیعىشروع شده است. زمانى که ارباب کلیسا تصمیمگرفتند هر چیزى را که مخالف محتواىتصویب شده کلیسا بود کنار بگذارند، ابتدادانشمندان و صاحبان تفکر و سپس توده ردمنسبتبه این تصمیم احساس سرخوردگى ودلزدگى کردند. مردم احساس نمودند که دینمسیحى با محدودیتى که دارد، نمىتواند پاسخمسائل زندگى آنها را بدهد.
از سوى دیگر، با پیدایش نظریههاىمادىگرایانه در بین دانشمندان علوم طبیعى ودر راس آنها، نظریه تکاملى داروین، شکلبارزى از بریدگى زمین از آسمان پدید آمد.ماحصل نظریه تکاملى داروین جستوجوبراى یافتن ریشه پیدایش انسان نه در آسمان،بلکه در زمین بود; یعنى به جاى اینکه آفرینشرا منشا پیدایش شریتبدانند، مىگویندهمهچیز باید در گستره خود زمین دنبال شود.این دو عامل - یعنى رفتارتعصبآمیزاربابکلیسا و ظهورنظریات مادىگرایانهاىهمانند نظریه تکاملى داروین - منجر به این شدکه بشر گمان کند نیازى به وراى عالم ماده ندارد.این باور ابتدا در علوم طبیعى شکل گرفت، ولىاثر خود را بر اندیشه متفکران و نظریهپردازانعلوم اجتماعى و انسانى هم گذارد.
ردیابى این تاثیر ممکن استبه اینصورت باشد: تمام نظریههایى که دربابتوسعه وشناخت تحولاتاجتماعى در علومانسانى، به خصوص جامعهشناسى از ابتداىعصر نوزایى تا اواخر دورانى را که اخیرا غربتحت عنوان «مدرنیزم» مطرح مىکند وجوددارد، متاثر از دو رگه اصلى - نظریهتکاملىداروین ونظریهانقلابىمارکس -است.
نظریه جامعهشناختى تکاملى مىگوید:تکامل و تحول اجتماعى تدریجى است. ایننظریه و زیرمجموعههاى آن مىگویند: جوامعبشرى به دو بخش توسعه یافته و توسعه نیافتهتقسیم مىشوند. جوامعى که توسعه نیافتهاندتنها در صورتى مىتوانند به توسعه دست پیداکنند که همان راهى را بروند که کشورهاىتوسعه یافته رفتهاند. از اینرو، باید خودشان رادر مسیر تحول اجتماعى در اختیار تفکر وشیوههاى تجربه شده کشورهاى توسعه یافتهقرار دهند. در اینجاست که مساله «استعمار نو»مطرح مىشود. شکلنویناستعماریک نسخهواحد براى همه بشریت جهت رسیدن بهتوسعه تجویزمىکند. براساس نظریههایىکهمتاثر از نظریه تکاملداروینمىباشد، جوامعتوسعه نیافته باید به صورت تدریجى و درهمان بسترتجربهشدهتوسط کشورهاىتوسعهیافته به جوامع توسعهیافته تبدیل گردد.
در این بین، مارکس به تبعیت از استادشهگل، مىگوید: نظریه مزبور نمىتواند حرفآخر را در علوم اجتماعى به ویژه در تفسیرتحولات اجتماعى بزند و تقسیم جهان بهتوسعه نیافته و توسعه یافته درست نیست،بلکه طبقهبندى مزبور در درون هر جامعهاىمطرح است. نظریههاى انقلابى معتقد به جهشو یا تغییرات ناگهانى، بر عامل قدرت تکیهدارند. از این بستر و در یک تحلیل، مىتوانیمتاثر علوم اجتماعى و علوم انسانى ازنظریههاى تحولى و یا نظریههاى انقلابى را درپیدایش مفهوم «نبرد تمدنها» دریابیم.
ساموئل هانتینگتون آخرین فردى است کهتلاش مىکند از نظریههاى تکاملى و انقلابىتفسیرى نو ارائه دهد. وى نظریه جدیدى تحتعنوان «نبرد تمدنها» مطرح مىکند; یعنى همهفرهنگها در حال نبرد و تنش هستند. «نبردتمدنها» شکل جدید و رشدیافتهاى از نظریهتنازع بقاست که توسط داروین در علوم طبیعىمطرح و دنبال شده بود. مساله نبرد ارزشها، کهزیر مجموعهاىاز نبرد فرهنگها بود، منجر بهپیداش این نظریه شد که مىگوید: اصلا ارزشدر این عالم ثبات ندارد. مىگویند: ارزشها ونظامهاى ارزشى در حال نبرد و تنازع است واین تنازع حاکى از نوعى بىثباتى ارزشى است.نظریه تنازع بقا هم مىگوید: اصلح و غیر اصلحبا یکدیگر درگیر مىشوند و در نهایت، اصلححرف آخر را مىزند. از دیدگاه افرادى که بهبىثباتى ارزشها معتقدند، این نظامهاىارزشى و یا فرهنگهاى دیگر از طریق نظامى،سیاسى و یا اجتماعى با هم درگیر مىشوند وحرف آخر را کسى مىزند که اصلح وتوسعهیافته است و فنآورى برترى دارد.بنابراین، چون مسائل ارزشى ثابتى، که بتوانبناى معنوى جامعه را بر آنها بنیان گذاشت، درغرب وجود ندارد، نظامهاى ارزشىمادىگرایانه در آن سامان شکل گرفته است.آنها مىگویند: تنها ارزشى که مىتوان برآنتکیه کرد، ارزش ثروت وقدرت استوطبیعتاقدرت در دست کسى است کهبرخوردار از ثروت کلان باشد.
این بریدگى زمین از آسمان، هم در علومطبیعى و هم در علوم اجتماعى و انسانى، تاثیرگذاشت. یکى از نمودهاى آن نیز در پوزیتویسممنطقى بروز نمود. اثباتگرایى منطقى، که درآغاز قرن بیستم شکل گرفت، حرفش این بود کهچون ارزشها و نظامهاى ارزشى در حال تنازعو تنش هستند، پس ما هیچچیز ثابتى به عنوانارزش نداریم. ما در جهانبینى اسلامىمىگوییم: ارزشها و نظامهاى ارزشى بر بناهاىثابت جهانبینى متکى هستند، ولى اینها کهنظامهاى ارزشى را در تنازع مىدانند، مىگویند:اصلا ارزش یعنى چه؟ ارزشها عبارتند ازصرف ابراز و نمود احساسات، علائق وخواستههاى انسانها.
این درگیرى ارزشها و پیدایش نظامهاىمادىگرایانه ارزشى منجر به پیدایش چیزى شدکه امروزه حتى جوامع متدین را نیز درگیر کردهو آن عبارت است از: «ارزش مطلق یا اعطاىمطلق ارزش به آزادى و فردگرایى»; یعنى حالاکه نظام ارزشى ثابتى وجود ندارد و کسىنیست که تعیین کننده ارزشها و هنجارها درجامعه باشد، بنابراین، طبیعى است که مبناىجامعه باید آزادى مطلق افراد باشد. هیچ کسىدر هیچ جاى جامعه حق تصمیمگیرى و یا حتىتعیین ارزشها را ندارد و آنچیزى که مىتواندحرف نهایى را بزند، فردگرایى محض است. اینفردگرایى محض و یا آزادى مطلق نتیجه رشد واستقرار نظریههایى است که ارزشها را در حالتغییر و تنازع مىداند.
پیدایش آزادى مطلق فردى و فردگرایىمحض منجر به این شد که هر نوع مراقبتوحیانى طرد شود. به بیان دیگر، آنچه را ماامروزه تحت عنوان خلا معنوى فرهنگ غربمىدانیم، نتیجه طبیعى شکلگیرى هماننظریههایى است که ابتدا در سطح علمى وسپس در سطح عمومى و اجتماعى مطرح شدو مردم را در این فضاى فکرى قرارداد که آزادىمطلق و فردگرایى محض حرف آخر را مىزند.خوب اگر چنین باشد، بسیار احمق است کسىکه بخواهد تن به محدودیتهایى بدهد کهارباب کلیسا یا صاحبان قدرت و یا ماموریتیافتگان از آسمان - العیاذ بالله - و محتواىوحیانى براى او تعیین کردهاند; چون با آزادىمطلق فردى منافات دارد.
در صحنههاى اخلاقى هم ما مىبینیم کهبرخى مکاتب اخلاقى پیدا شدهاند که ما در زبانفارسى به آنها نظامهاى اخلاقى «سکولار»مىگوییم. سکولاریسم را مىتوانیم به «فردىسازى دین» ترجمه کرد، بعضى هم آن را به«اندیشه نفى دین» ترجمه مىکنند. اما بعضىهاکه مىخواهند دقیقتر برخورد کنند، مىگویند:جوامع سکولار قصد ندارند خودشان را بىدینکنند، بلکه مىخواهند محدوده دین را تنگکنند. آنها مىگویند: دین باید باشد; چون یکىاز نهادهاى اجتماعى است، ولى بهتر استحوزه عملکرد فعالیت دینى را به حوزهفعالیتهاى فردى محدود کنیم. دین در رفتارفردى و در مسائلى که ارتباطى به مسائلاجتماعى ندارد، مىتواند حضور داشته باشد.در مسائل اخلاقى هم مردم مغرب زمین ازمکتب اخلاقى سکولار پیروى مىکنند. اینمکتب به آنها مىگوید: چون فردگرایى وآزادى مطلق مبناى زندگى اجتماعى است،بنابراین، دین تنها باید در امور فردى عمل کند.
نظام اخلاقى سکولار بعدا توسط برخى ازعالمان بزرگى، که در مسائل روانشناسى وتربیتى دست داشتند، توسعه پیدا کرد وپردازش شد. چهرههایى مثل امیل دورکیم، ژانپیاژه و لورنس کلبرگ گفتند: اخلاقى کهمىتواند در جامعهاى با این خصوصیات عملکند، اخلاق سکولار است. این مکتب اخلاقىمىگوید: مرزهاى روابط اجتماعى و مسائلاخلاقى را قانون تعیین مىکند و دین، بهجنبههاى فردى اختصاص دارد. این نظاماخلاقى نیز ریشه در بریدگى زمین از آسماندارد. چهرههاى شاخص این مکتب تلاشمىکنند تا روند رشد شناختى و اخلاقى را یکروند طبیعى مثل روند زیستشناختىجنبههاى جسمى بدانند. آنها مىگویند: همانگونه که بچه در ساختار فیزیولوژیک ازجایى شروع مىکند; یعنى مراحل نوزادى،کودکى، نوجوانى و جوانى را یکى پس ازدیگرى طى مىکند، شکلگیرى مسائلشناختى و اخلاقىاش نیز تابع مراحل از پیشتعیین شدهاى است. بنابراین، لزومى نداردکسى بیاید اینها را تعریف یا کم و زیاد کند یابگوید این فرایند انحرافآمیز است; زیرا او درمسیر طبیعى خودش به پیش مىرود. تنها لازماست مربى فضا را براى گزینش آزادانه وعقلانى ارزشها فراهم کند.
پیدایشمکاتبى همانند اگزیستانسیالیسم واومانیسم در فلسفه نیز در حقیقت، شکلفلسفى و چهره دیگر همان نظریه بریدگى زمیناز آسمان است. آنها مىگویند که دنیا و زندگىاین عالم - در روابط اجتماعى انسانى - مملو ازانسانهایى است که یا بىتفاوتاند و یا در حال خصومتبا یکدیگر مىباشند.اگزیستانسیالیستها و اومانیستها معتقدند کهکل این جهان، یک جهان و یک حال و هواىبىتفاوت و یا خصومتگرایانه است. بنابراین،انسان در این عالم موجودى است تنها و ماهیتروابط اجتماعى انسان با دیگران به این صورتاست که یا کسى کارى به شما ندارد - یعنى اگربمیرید یا زندهباشید، پیشرفت کنید یا پیشرفتنکنید، هرتصمیمى بخواهید بگیریدیا نگیریدو... - یا اگر قرار شد با شما برخوردى داشتهباشند، خصمانه است.
بنابراین، ریشههاى خلا معنویت در غرباساسا به مساله قطع رابطه زمینیان از آسمان واحساس استغناء و بىنیازى از وحى و مراقبتوحیانى، که نمودهاى آن را در اخلاق، فلسفه ونظریههاى علوم اجتماعى مىتوان یافت،بازمىگردد. از دیگر عوامل مؤثر در این خلاءچنانچه از این پیش نیز گفته آمد، رفتار بسته وعلمستیزانه ارباب کلیسا بود. این رفتارها بهجدایى و بریدگى مردم از دین و سرانجام ظهورگرایشهاى سکولار انجامید. دین از صحنهزندگى اجتماعى کنار زده شد و تنظیم روابطاجتماعى به انسان و دانشهاى اجتماعىسپرده شد. رویکردهاى جدید علمى درتئورىپردازىهاى خود ملاک تنظیم روابطاجتماعى را قدرت، ثروت و رقابت قرار دادند.از این رهگذر امروزه الگوى اصلى روابطاجتماعى در غرب، چه در اقتصاد، چه درسیاست و چه در مسائل اجتماعى، «رقابت»است. بنابراین، در جامعهاى که روابط اجتماعىرا فقط رقابت تعیین مىکند، دیگر جایى براىمعنویت و ارزش و مسائل فرهنگى و یا حتىاحساس انساندوستى باقى نمىماند; هر کسىدر تلاش است گلیم خود را بیشتر و بهتر از آببیرون بکشد.
معرفت: با توجه به مسائلى که مطرح کردید،لطفا ارزیابى خودتان را از نقش والدین درتربیت و فرایند اجتماعى کردن فرزندان درغرب بیان کنید.
دکتر شاملى: پاسخ به این سؤال منوط به آناست که ما ابتدا جایگاه خانواده در غرب راملاحظه و بازشناسى کنیم. در مغرب زمین،نقش والدین و خانوادهها در اجتماعى کردن وتربیت فرزندان بسیار ناچیز شده است. مفهوماجتماعى کردن و تربیتبراى خانوادههایى کهدر غرب زندگى مىکنند، با معنایى که ما از ایندو داریم، کاملا متفاوت است. تربیت واجتماعى کردن; یعنى اینکه فرزند را کمک کنیمتا بتواند یک «شهروند سازگار» باشد. بنابراین،آن مفهومى که از تربیت در ذهن ماست، که او راکمک کنیم تا به یک سرى ارزشهاى دینى والهى دست پیدا کند و به مرور زمان خود را بهآنها ملتزم کند، در غرب وجود ندارد. از تغایرمفهومى که بگذریم طبیعتا الگوى شهروندسازگار را تنها والدین تعیین نمىکنند، پدر ومادر نقش بسیار ناچیزى در این زمینه دارند و آنهم به دلایل گوناگونى است که یکى از آنهاثبات نداشتن خانواده در غرب است.
امروزه فرامدرنیستها اصطلاحى به نام«خانواده سیال و نفوذپذیر» (Permeable Family) در فرهنگ مغرب زمین رواج دادهاند.ارزش مثبتى که ما در جامعه خودمان داریم ایناست که خانواده را مقدسترین، پاکترین و باثباتترین نهاد مىدانیم و به همین دلیل،مىگوییم که به پاس حرمت این ارزش پدر ومادر تا آخر عمر به پاى هم مىنشینند ومشکلات را با هم به دوش مىکشند تا فرزندانخویش را بزرگ کنند; چون در صدد استقراریک شکل تربیتى و یک الگوى تربیتى خاصىهستند. و چون خود را نسبتبه یک سرىارزشها و انتقال آنها به فرزندان مسؤولمىدانند اما در غرب اینگونه نیست;هستههایى که به آنها «خانواده» اطلاق مىشوددر حال سیلان است. میزان بالاى طلاق ووجود راههایى که پدر و مادر را از پذیرشمحدودیتها و مسؤولیتهاى زندگى زناشویىدایمى نجات دهد، موجب شده است کهخانوادهها از ثبات برخوردار نباشد. همچنین بهدلیل اشتغال پدر و مادر، تقریبا یک ماه پس ازتولد فرزند، نوزاد به جاهایى که محل نگهدارىروزانه کودکان ستسپرده مىشود. بچهاى کهاز ابتداى زندگى باید در دامن تربیتى پدر و مادربزرگ شود، به دلیل وضعیت و روابط اجتماعىخاص آن سامان، از این نعمت محروم است.پدر و مادر باید از صبح تا شب کار کنند و اینکار کردن و خستگى ناشى از آن به آنها فرصتنمىدهد که به تربیت فرزندشان بپردازند.
تازه اگر هم والدین بخواهند نقشى جدىدر تربیت فرزند داشته باشند، نمىتوانند به طورکامل آن را اعمال کنند. فرض کنید، اگر فرزند بهسنى رسید که پدر و مادر احساس کردند اگرشب زودتر به خانه بیاید خاطرشان جمعتراست و دوست ندارند پس از تاریک شدن هوافرزندشان بیرون از منزل باشد و یا اگر خواستخانه دوستش برود، قبلا با آنها هماهنگىنماید، یا در هر سنى که لازم دید و با هر فردىکه دوست داشت روابط جنسى داشته باشد درتمام این موارد، مجاز نیستند بر فرزند بهصورت مطلق اعمال نظر کنند; زیرا اگر بیش ازحد بر فرزند فشار بیاورند، فرزند بلافاصلهمىتواند با پلیس تماس بگیرد و بگوید که پدر ومادر بیش از حد به من فشار مىآورند. اگر پلیسبیاید در خانه و احساس کند که بچه نگراناست، بلافاصله او را مىبرد و بعد نامهاى براىوالدینش مىفرستد که شما در نگهدارىفرزندتان ناتوان هستید. بنابراین، براى مدتى ویا براى همیشه این فرزند از آنها گرفته مىشود.این مساله به دلیل شکل مدنى تند و قانونمحدود کنندهاى است که در غرب وجود دارد وبر اساس آن، اعمالنظر پدر و مادرها بسیارانعطافى و کمرنگ شده است.
در غرب، وسایل ارتباط جمعى، مدرسه واولیاء آن، گروههاى همسالان و مانند آنجایگزین نقش والدین شده است. با فشارى کهرسانههاى گروهى به خصوص تلویزیون وسینما، مىآورند و بعد هم که کودک به دورانآمادگى رسید و توان آشنایى با رایانه را پیدا کردو در دوران مدرسه به سراغ اینترنت والگوىهاى آنچنانى رفت، طبیعى است کهفرزند، اطلاعاتى و یا حتى الگوهایى را ازمجراهایى غیر از پدر و مادر به دست مىآورد. بنابراین، حتى اگر پدر و مادرى هم تصمیمگرفته باشند همدیگر را تحمل کنند، اثرهاىتربیتىشان بسیار ناچیز و آن هم در یکچارچوب تعریف شده مىباشد.
معرفت: در یک جامعه دینى، سیرهمعصومانعلیهم السلام و نیز هنجارها و ارزشهاىدینى ملاک و الگوى عمل مىباشد، ولى اینعنصر در جوامع غربى وجود ندارد. با توجهبه این مساله و با عنایتبه این که تربیتاساسا نیاز به الگو دارد، بفرمایید خانوادههاىغربى از کدام الگوى تربیتى پیروى مىکنند؟
دکتر شاملى: مساله الگودهى و الگوپذیرى یکاصل تردیدناپذیر و فطرى در مسائل تربیتىاست; یعنى اگر پدر و مادر یا سایر مربیانبخواهند بحث تربیت را از حالت نظرى وذهنى محض بیرون بیاورند و بهگونهاى ملموسو عینى، جنبههاى ارزشى را، که در تربیتمطرح است، به فرزندان آموزش دهند، بایدبتوانند نمود عینى این ارزشها را ارائه نمایند.از جمله مفاخر فرهنگ ما این است کهخانوادههاى ما با خاندان عصمت وطهارتعلیهم السلام مانوساند. این از الطاف خداونداست که در جاده رشد، دست همه ما را دردست ائمه اطهارعلیهم السلام گذاشته و فرا راهمانالگوهایى عینى از شخصیتهاى معصوم قرارداده که بزرگترین حرکتهاى انسانساز، بلکهتاریخساز را بر جاى گذاشتهاند.
بنابراین، وقتى اتخاذ الگو یک ضرورتتردید ناپذیر است، خانوادههاى غربى ناچارندخلاهاى مربوط به الگو را از راه دیگرى پر کنند;معصوم ندارند، ارباب کلیسا هم قبلا ایجادسرخوردگى کردهاند. امروزه گرایش جوامعغربى به دین بسیار کمرنگ و تصنعى است.البته مردم از حضرت مسیحعلیه السلام به عنوان یکالگوى عشق و عشق آفرین حرف مىزنند یایکشنبهها به کلیساها مىروند، ولى این رفتن بهکلیسا به عنوان گرفتن الگوى تربیتى نیست.آنهایى هم که در صدد گرفتن الگوى تربیتىهستند و مىخواهند قدرى متدین باشند، بسیارافراطى عمل مىکنند; مانند خانمهایى که راهبهمىشوند و خودشان را از مردم و جامعه جدامىکنند. آنها تا اندازهاى التزاماتى به مسائلدینى دارند، ولى چون این پاىبندىها به شکلافراطى است، براى افراد عادى قابل قبولنیست، الگویى نیست که بتوان در سطح عمومتعمیمش داد!
بنابراین، الگوهایى که در سطح عموم درغرب مطرح مىباشد، ابتدا پدر و مادر - بهمقدار ناچیزى - و بعد گروه همسالان است. درمدرسه نیز معلمان، و اولیاى مدرسه سعىمىکنند دانشآموزان را بر مبناى الگوى«شهروند سازگار» تربیت کنند تا از مقررات وقوانین اجتماعى سر پیچى نکنند.
یکى از چیزهایى که امروزه در غرب برمسائل تربیتى فرزندان بسیار مؤثر مىباشد،الگوهاى تربیتى است که از طریق تبلیغاتتجارتى عرضه مىشود. براى مثال، شکل و نوعپوشاک، انتخاب نوع غذا، انتخاب شغل و مانندآن را کارتلهاى بزرگ با تبلیغات چشمگیرهمراه با عکسها و پیشپردههاى خاصى ارائهمىدهند. در واقع، از این طریق سعى مىکنند بهمردم الگودهى کنند. از دیگر الگوها، ستارههاىهنرى در سینما و موسیقى و رقص است.
چیزى که اخیرا در غرب بسیار رواج یافته،نقش گروههاى اجتماعى اقلیتیا گروههاىفشار است. این گروهها در حقیقت، واکنش وبازخورد وضعیت افراطى جامعه غربى هستند;پانکها، گنگها و همجنسگراها گروههایىهستند که الگو مىدهند: نوع لباس باید بسیارتنگ یا بسیار گشاد باشد، رنگ لباس و نوعآرایش صورت و سر به چه شکلى باشد، حتىنوع غذا خوردن که - مثلا - فقط سبزیجاتخورده شود یا گوشت هم در برنامه غذایىگنجانده مىشود و... . بسیارى از مردم متاثر ازالگوهایى هستند که اینها ارائه مىدهند.
معرفت: جوانان و نوجوانان و بهطور کلى،خانوادهها در جوامع غربى، خلا معنوى خودرا چگونه پر مىکنند؟
دکتر شاملى: با توجه به چشماندازى که ما دربحث انسانشناسى داریم و انسان را آمیزهاى ازجسم و روان تلقى مىکنیم، خلا معنوى بازتابرسیدگى نکردن به یک نیاز انسانى است; چونما انسان را فقط جسم نمىدانیم، معنویتیاحس پرستندگى یا آرمانگرایى یک نیاز ماستکه بعضى از افراد معتقدند این نیاز، فطرىاست;دقیقا مثل سایر نیازهاى جسمانى; از جمله نیازبه غذا، آب، هوا، نیاز به با هم بودن، نیاز بهارتباط خوب با همدیگر و مانند آن. این قبیلنیازها که به روان ما باز مىگردد، اگر به آنهاپاسخ ندهیم، سرکوب مىشوند; اما هیچگاه ازبین نمىروند، در فضاى ناخودآگاه روانمىمانند تا موقعیتبروز پیدا کنند. همانگونهکه مرحوم شهید صدررحمه الله (1) مىفرمایند:برخورد نفى کننده یا افراطى با نیازهاى فطرىنمىتواند همیشگى باشد. بشر مىتواند براىمدت کوتاهى از نیازهاى فطرى خویش فاصلهبگیرد، ولى نمىتواند آنها را براى همیشه رهاکند. بنابراین، نیاز به دین، یک نیاز فطرى استو جامعه براى همیشه نمىتواند بىدینباشد.مساله معنویت هم به همین صورتاست. ما یک سلسله نیازهاى فطرى داریم کهنمىتوانیم آنها را براى همیشه نادیده بگیریم. همیشه به دنبال تامین نیازهاى مادى رفتن، دربلند مدت، براى انسان حالتسرخوردگىایجاد مىکند. دردهاى جسمانى را باید بهصورت اساسى درمان کرد، نه با قرصهاىمسکن. در واقع، مسکن، درد ما را خوبنمىکند، بلکه ما را بهطور موقت از درد جدامىکند و ارتباط آگاهانه ما را از درد قطع مىکند.درباره دردها و ناهنجارىهاى روانى و روحىنیز چارهجویىهاى موقت و یافتنجاىگزینهایى که ارتباط آگاهانه ما را با ایندردها قطع کند، علاج اساسى دردها نیست.گرایش به مواد مخدر و رواج اعتیاد به هروئینیا حتى سیگار در بین جوانان و نوجوانان یازدهتا نوزده ساله در واقع، مسکنى براى دردهاىمعنوى است. در غرب، استعمال سیگار کارىبسیار رایج و طبیعى است. وقتى از کنار یکمدرسه یا دانشگاه عبور مىکنید، مىبینید کهدخترها و پسرها در ساعات زنگ تفریح در حالاستعمال دخانیات در خارج از محیطهاىآموزشى هستند.اینها جاىگزینهاى موقت ومسکنهایى براى درمان نیازهاى معنوى است.پس گرایش گسترده به مواد مخدر و رواجاعتیاد در غرب براى پر کردن خلا معنویتبهوجود آمده است.
از دیگر مسکنها و عوامل جاىگزین براىپر کردن این خلا، رواج مکتبهاى دستسازبشر است. اینکه در غرب مکاتب دستسازبشرى رواج دارد، امرى طبیعى است. شهید صدر رحمه الله (2) دلیل این امر را در نظریهاى به نام«نظریةالمثل» یا «نظریه آرمانها» بیان مىکند.این نظریه را من در رساله دکتریم تا اندازهاىمرور کردهام. انسانها در جستوجوى آرمانهستند، داشتن آرمان نیاز طبیعى انسان وجامعه به آسمان است. جامعه انسانى وقتى درحالت تعادل قرار دارد که ارتباط آن با آسمانبرقرار باشد. این آرمان اصلى همان «المثلالاعلى» است که نیاز فرد و جامعه را به یکآرمان پایدار از هر نظر تامین مىکند. وقتى کهاین ارتباط قطع شود و انسان «المثل الاعلى»نداشته باشد، باید به دنبال ساختن مکاتبدستساز و آرمانهاى غیر الهى برود. و به دلیلهمین خلا معنویت در غرب و قطع ارتباط باآسمان، بازار مکاتب ارزشى، اخلاقى واجتماعى غیر الهى مختلف گرم شده است;مثلا مىبینیم عدهاى در طبیعتبه دنبال پیداکردن مطلوب خود هستند و یک کوه یا یکتکه سنگ یا یک درخت و یا یک حیوانبرایشان ارزشمند و مطلوب مىشود. افراد درچنین جوامعى با برد شناختى که دارند، هر یکبه یک سو کشیده مىشود: یکى سراغ آثارباستانى مىرود، دیگرى به سراغ آثار طبیعىو... اینها همان چیزهایى است که مامکتبهاى بشرى یا دستساز بشر مىنامیم. درهمین زمینه، امام باقرعلیه السلام (3) مىفرمایند: همهآن چیزهایى که شما در دنیاى ذهن خود بهعنوان خدا ساختهاید، مصنوع شماست ومتعلق به خود شماست. اینها را آرمان و معبودخود قرار ندهید، چون انسان وقتى از محدودهزمین بیرون نرود و ارتباطش با آسمان قطعشود، سعى مىکند در همین حال و هواىزمینى، براى خود آرمان سازى کند.
یکى از دانشمندان تعلیم و تربیت غرب بهنام پستمن Postman کتابى زیر عنوانسرانجام تعلیم و تربیت ( The End of Education) دارد. اینگونه گرایشها همانندپایان دین، (4) پایان ارزش، (5) پایان فلسفه (6) وپایان... امروزه در غرب به ویژه در میانطرفداران اندیشه فرامدرنیسم بسیار رواجدارد. وى در این کتاب مىنویسد: بشر به دنبالآرمان سازى است. آرمان سازى یک خواستهفطرى است و بشر نمىتواند از آن جدا شود. اگر توانست، یک آرمان واقعى براى خوددرست مىکند، وگرنه سراغ اسطورهسازىمىرود. «اسطوره» چیزى است که شما را از نظرآرمانى تامین مىکند، ولى واقعیت ندارد.پیدایش این مکتبهاى اسطورهاى در غرب، بهدلیل خالى بودن جوامع غربى از آرمان واقعىاست که بتواند خلاهاى معنوى افراد را پر کند.
معرفت: براى پرکردن این خلا معنوى درجوامع غربى، عدهاى به همان مکتبهایى کهساخته بشر است گرایش پیدا مىکنند. اینجاىگزینها تا چه حد توانسته است توفیقپیدا کند و این خلا را پر کند؟
دکتر شاملى: اینها نمىتوانند جایگزینهمیشگى باشند، چون هنگامىکه بشر ازگرایشهاى فطرى خودش، آگاهانه یا ناآگاهانه،فاصله مىگیرد، این فاصله هر چند به شکلایجاد یک جایگزین باشد، نمىتواند همیشگىباشد. مقالهاى را مىخواندم، تحت عنوان«مرورى بر فقدان روح در تعلیم و تربیت». Thomas Peterson, "Examining Loss of Soul in Education" نویسنده در اینمقاله، بحث مىکرد که چه عواملى منجر به ازدست رفتن روحانیت و معنویت در نظام تعلیمو تربیت مغرب زمین شده است و در این زمینه،عوامل زیادى را بررسى کرده بود. نویسنده درآن مقاله، تلویحا معتقد بود که به رغمتلاشهایى که براى ساختن جایگزین انجامگرفته، ولى این جایگزینها نتوانستهاند خوبعمل کنند. لذا، امروزه در مغرب زمین بودیسمبه عنوان یک دین و عامل ضد اضطراب وبازیابى آرامش اندک اندک جا باز مىکند.اینهاهمه حاکى از این است که آن پاسخهاى قبلى واین جایگزینها فقط مسکن بودهاند و عطشروانى خداجویى با ساخت آرمانهاى زمینىفروکش نکرده است. در حقیقت، رواج بودیسمیا سایر گرایشهاى افراطى و گروههاى خاصىکه در غرب در حال شکلگیرى است، بازتابمفید و کافى ندانستن این جاىگزینهامىباشند. امروزه در مغرب زمین، ارباب کلیساتلاش فراوانى مىکنند که به هرحال، مقدارکمى وابستگى مردم را به دین حفظ کنند. امااین التزام، صورى و در حاشیه است. واقعا درزندگى اجتماعى مردم تغییرى ایجاد نمىکند وتلاش براى یافتن جایگزینهاى نو - هر چند درشکل واکنشهاى افراطى - در حال انجام است.
معرفت: با توجه به اینکه بسیارى ازنهادهاى اجتماعى از جمله خانواده در غرباز درون پوسیده است، اما فرهنگ غربى نیزدر ظاهر داراى زرق و برق خاصى است وبراى کشورهاى دیگر جاذبه دارد، چهراهکارهایى را براى جلوگیرى از جذبجوانان به این فرهنگ پیشنهاد مىکنید؟
دکتر شاملى: ما ابتدا باید از واقعیتها وارزیابى نقادانه فرهنگ خودمان شروع کنیم. اگردوست داریم که نسل جوانمان از دست نرود وبراى آنها خوب سرمایهگذارى شود تا آیندهاىروشن داشته باشند، باید سعى کنیم واقعگراباشیم;یعنى نقاط ضعف و قوت خودمان را -همانگونه که به نقد سرسختانه مغربزمینمىنشینیم - همزمان ببینیم. یکى ازواقعیتهایى که در جامعه ما وجود دارد تعدادزیاد جمعیت نوجوانان و جوانان است. کشورایران جوانترین کشور در بین تمامى کشورهاىدنیاست. بیش از نیمى از جمعیت کشورمان راجوانان تشکیل مىدهند این واقعیت، هم ازمفاخر کشور ما و هم از آژیرهاى خطر است; ازمفاخر استبه این دلیل که امروزه انجام تمامکارهاى اساسى و زیربنایى کشورها فقط درصورت توسعه انسانى امکانپذیر است وطبیعى است که این مهم نباید توسط یک مشتآدمهاى پیر و فرسوده انجام گیرد، بلکه باید یکعده نیروهاى انسانى پا در رکاب باشندکهبتوانندازعهدهکارهاىکلان و سرنوشتسازبرآیند. ولى در عین حال، یک آژیر خطر همهست که با اینهمه جوان چه باید کرد؟ براىرشد و توسعه این اقیانوس استعداد انسانىچهطرحىمىتواندرافکند؟ راههاى جلوگیرى ازهرز رفتن این سرمایهها چیست؟ بنابراین، بایدواقعیتها را در نظر بگیریم.
نوجوان و جوان برخوردار از یک انرژىروانى است که عالمان حوزه تعلیم و تربیت ازآن به «آتش» تعبیر مىکنند. این آتش هممىتواند منشا انرژى و حرکتشود و هممىتواند بسوزاند. ما باید این انرژى روانى راهدایت کنیم. البته این هدایت نباید به سمتچیزهایى باشد که ما از جانب خودمان تصمیمگرفتهایم. در علوم تربیتى امروزى، نظریهاىمطرح است که مىگوید: براى مهار انرژىجوانى اگر بخواهید منطقى و واقعبینانهبرخورد کنید، باید چشمانداز از بالا به پایین، (top-down) نداشته باشید; یعنى نباید مانندیک پزشک براى نوجوان و جوان تصمیمبگیرید و برایش دارو تجویز کنید. کار منطقىاین است که شما استعدادها و نیازها و انرژىروانى جوان را مطالعه کنید و متناسب باواقعیتشخصیتى او سعى کنید طورى با وىبرخورد کنید که احساس نکند از مافوق فرمانمىگیرد، بلکه احساس کند کسى او را همراهىمىکند و مىخواهد زیر بار زمین ماندهاش رابگیرد تا بتواند با قدرت خودش آن را ببرد. اگرشما این کار را کردید و او احساس کرد کهپشتوانهاى دارد، با اعتماد به نفس بیشترىجلو مىرود هم خودش رشد مىکند و هممنشاء رشد و تکاپوى اجتماعى خواهد شد.
براى جلوگیرى از گرایش جوانانمان بهچیزى که اسمش را زرق و برق فرهنگ غربمىگذاریم، باید ابتدا از واقعیتها شروع کنیم.وقتى مىخواهیم درباره فرهنگ غرب قضاوتکنیم، باید بدانیم که زرق و برقهاى این فرهنگنتیجه 300 یا 400 سال تلاش علمى مغربزمین پس از عصر نوزایى است. یکى ازواقعیتها این است که آنها جداى از مسائلارزشى، از لحاظ صنعت و فنآورى پیشرفتهتراز ما هستند. ما باید سعى کنیم نیروى جوان ونوجوانمان را به سمتى سوق دهیم که آنها باورکنند فرهنگ ما در بعد علم و فنآورى هنوز درراه است و باید راه زیادى را پشتسر بگذاریم.ما زمانى مىتوانیم حرفمان را در دنیا بزنیم کهقوت و توانایى داشته باشیم; این توصیه صریحکتاب آسمانى ما است که مىفرماید: «و اعدوالهم مااستطعتم من قوة» (7) این قوت را مازمانى داریم که فنآورى، دانش و نیروى انسانىقوتساز داشته باشیم.
به بیان دیگر، ما زمانى قوت داریم کهاستعدادها، توانایىها و انرژىهاى متراکمروانى نسل جوان را در بخش آموزش و پروشبه سمتى سوق دهیم که نیروى انسانىمانتوسعه پیدا کند. ترویج روح آزادىخواهى،عزتجویى، ظلمستیزى و استقلالطلبى دینى،که از یادگارهاى حضرت امامرحمه الله است، زمانىتحقق مىیابد که جامعه ما از لحاظ علم وفنآورى به یک حد قابل قبولى برسد و بتواندخودش را نشان دهد; زیرا در جریان معادلاتقدرت، حرف آخر را معمولا کسى مىزند که ازفنآورى و قدرت بالاترى برخوردار باشد.
یکى دیگر از راههاى جلوگیرى از گرایشجوانان به زرق و برقهاى غربى این است که مانقاط ضعف تمدن غرب را بازشناسى کنیم;یعنى فقط به سطح رویى و خیره کننده تمدنغرب نگاه نکنیم، بلکه با بررسى ریشهاى، اشکالات آن را نیز بیابیم. مشکلات اخلاقى،انسانى و ارزشى که هماکنون ساکنان مغربزمین را به سختى به خود مشغول کرده براى ماشناخته شده نیست. قضاوت ما نسبتبه غربو فرهنگ غربى تنها بر اساس دیدن یک روىسکه است.
از دیگر چیزهایى که مىتواند جوانان ما رادر راه دانشطلبى و افتخارآفرینى کمک کند،گوشزد کردن تاریخ درخشان فرهنگ اسلام -که زمانى حرف اول را مىزده - است. معمولاما وقتى این کار را انجام مىدهیم، از آن بهعنوان یک سند افتخار تاریخىیاد مىکنیم; ولىبه قول معروف:
گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟
مهم این است که الان چه کنیم تا آنوضعیت دوباره تجدید شود. چگونه مىتوانآن چند سدهاى را که ما حرف اول را مىزدیم واروپا در تاریکى محض بود دوباره زنده کرد؟بنابراین، زندهسازى و بازسازى آن تاریخدرخشان یکى دیگر از کارهایى است کهمىتواند جوانان ما را کمک کند تا فریب زرق وبرق فرهنگ غرب را نخورند. اما تجدید خاطرهآن تمدن عظیم گام اول این راهاست، دریچهاىاستبه سوى خودباورى از این مهمترسیاستگذارى، برنامهریزى و مدیریت تربیتىنیروهاى انسانى است.
بازشناسى عناصر قابل توجه وحرکتآفرین فرهنگ دینى خودمان از دیگرراهحلها براى جلوگیرى از جذب جوانان ما بهفرهنگ غربى است. آنچه مقام معظم رهبرىنگران آن هستند و اخیرا در سخنانشان بسیار برآن تاکید کردهاند، این است که ما توجه داشتهباشیم ارزشهاى خودمان را ضدارزش نکنیم.ما باید نکاتى را که زمانى در این کشور ارزشمحسوب مىشده است و ریشه در اعتقادات وفرهنگ دینى ما دارد، بازشناسى کنیم. همانگونه که جنبههاى ضدارزش غرب بایدمورد بازشناسى قرار بگیرد، نکات مثبتفرهنگ خودمان هم باید بازشناسى شود.درست است که ما باید به فکر جنبههاىفنآورى و پیشرفتهاى مادى هم باشیم و راهحلش را پیدا کنیم، ولىاز سوى دیگر،فرهنگمان داراى خطوطى روشن و نورانىاست که اگر - خداى ناکرده - از آنها غفلتکنیم، ممکن است زمانى به ضد ارزش تبدیلشود. بنابراین، مهم است که نسل جوان ماارزشهاى فرهنگى خودمان را ارزش بداند.اینباور مستلزم آن است که چیزهایى که ما را بهآسمان متصل کرده و ارتباط جامعه ما را با خداحفظ نموده است، بازشناسیم و ترویج کنیم.ترویج این اصول هم باید فراگیر و چندجانبهباشد. مطبوعات، رسانههاى جمعى، سینما،تآتر و رایانه مىتواند ابزار خوبى در راه رسیدنبه این هدف باشد.
معرفت: گفته مىشود که اخیرا در امریکا وشاید بعضى دیگر از جوامع غربى سبتبهگذشتهتوجهبیشترىبهاسلامومعنویتمىشود.لطفا درباره علل این موضوع توضیح دهید.
دکتر شاملى: در مغرب زمین، آرام آرام یک رگهگرایش به اسلام و اسلامطلبى، به خصوص دربین سیاه پوستان و طیف مستضعفین، پیدا شدهاست. در صحبتى که با یکى از همین برادرانسیاه پوست داشتم، روند تحول اعتقادى وشخصیتى او را جویا شدم. وى که اهلامریکاى جنوبى و مدت زیادى بود در امریکازندگى مىکرد، اظهار داشت که ابتدا مسیحىبوده، سپس مسلمان سنى شده و اخیرا نیزمذهب تشیع را اختیار کرده است. به نظر من،یکى از عوامل گرایش به اسلام در جوامع غربىبه این موضوع بازمىگردد که در بین آدمهاىغربى - به رغم همه اشکالات شخصیتى کهدارند - انسانهاى منصف و حقطلب بسیارىوجود دارد; یعنى واقعا افرادى هستند کهدلشان مىخواهد حقایق عالم برایشان روشنشود. مسلما اسلام و مسلمانان و کشورهاىاسلامى داراى حقیقتى در این عالم هستند.بسیارى از آنها که منصفاند و عناد ندارند و یاسر در یک جریان سیاسى یا انحراف برانگیزخاصى ندارند، واقعا در صدد شناختحقایقعالم از جمله حقیقت اسلاماند. به دلیلمشکلاتى که تفکرات ماتریالیستى یازمینگرایى یا بریدگى زمین از آسمان براىصاحبان این افکار به وجود آورده، آنها به اینفکر افتادهاند که به جاىگزینى ثابت و پایا فکرکنند از خود بپرسند که آیا ما مىتوانیم واقعابراى مشکلات خودمان و خلائى که پیداکردهایم یک جاىگزین مناسب، که نخواهیم هرروز تغییرش بدهیم، پیدا کنیم؟
بعضى از چهرههاى علمى غرب متوجهشدهاند که اسلام نیروى آزادسازى و جهتدهىخوبى دارد. این تفکر ابتدا در بینقشرتحصیلکرده و صاحب فکر شکل گرفت.البته اینکه چرا تفکر مزبور ابتدا در بین افرادتحصیل کرده شکل گرفت، دلایل گوناگونى داردکه یکى از آنها روحیه حقیقتجویى یا توجهبهروح جهتدهى و آزادسازى اسلام است کهبه جریان سالم استشراق و مطالعه فرهنگمشرق زمین باز مىگردد.
مستشرقانى که روى اسلام کار کردهاند نیزمانند هر گروهى دو طایفهاند: بعضى که معاند ومغرض هستند، سر در سفره یک شرکتصهیونیستى دارند; مانند بعضى از طرحهاىتحقیقاتى اسلامشناختى پر پولى که کمپانىبزرگ راکفلر یا فورد و مانند آن به برخى ازدانشمندان مىدهد. اما یک گروه دیگر ازمستشرقان، انسانهاى صادق و مخلصىهستند که واقعا براى رسیدن به گوشهاى ازحقیقت اسلام در غرب خدمت کردهاند. بنابراین، جریان استشراق یک جریان ظریفىاست; یعنى نمىتوان به طور مطلق قضاوتکرد که همهاش رستیا همهاش نادرستاست، ولى مىتوانیم بگوییم که بخشى از رشداسلامخواهى در سطح علمى در غرب، بهجریان استشراق سالم بازمىگردد. هم اکنون درمغرب زمین، چهرههاى بسیار برجستهاى بهعنوان متفکران بزرگ شناخته مىشوند که باآثار، نوشتهها، مقالات و سخنرانىهایشانتوانستهاند اثر شگرفى بر جریان اسلامخواهىدر مغرب زمین بگذارند.
عامل مهمتر دیگرى که به ماجراىاستشراق شدت بخشیده، مساله صدور انقلاباسلامى ایران و آثار و برکاتى است که از حرکتشهداى گرانقدر انقلاب اسلامى و از همهبالاتر، حرکتحضرت امام خمینىرحمه الله ریشهگرفته است. امروزه به برکت پیروزى انقلاباسلامى و روابط فرهنگى، که انقلاب ما با سایرکشورهاى جهان و به خصوص غرب دارد،چهره اصلى اسلام به حقیقتجویان عالمشناسانده شده است. البته ما قدرى در این زمینهضعف داشتهایم; یعنى واقعا آنگونه که حق اینانقلاب بوده، نتوانستهایم انقلابمان و محوراصلى آن یعنى اسلام را در کشورهاى دیگر بهخوبى بشناسانیم. این مقدار شناختى هم که ازحقیقت فرهنگ انقلاب اسلامى در کشورهاىدیگروجود دارد، صرفا توسط ما صورت نگرفتهاست، بلکه بیشتر کار مسلمانان و شیعیان غیرایرانى، به خصوص شیعیان لبنان و عراق، بودهاست. شیعیان لبنان از امامرحمه الله به عنوان یکحقیقت فراموش نشدنى تاریخ یاد مىکنند.
همانگونه که ما مساله غربزدگى وغربشناسى را در کشورمان مطرح مىکنیم،خوب استبه مساله اسلام در غرب نیزبپردازیم; یعنى ببینیم اسلام در مغرب زمین چهجایگاهى دارد. اندیشه اسلامجویى واسلامخواهى چگونه تکون یافته و چه عواملىآن را قوت بخشیده است. امروزه جریانها ورگههاى اسلامى - شیعى فراوانى در کشورهاىاروپایى و امریکایى به چشم مىخورد کهفعالاند و از طریق فعالیتهاى علمى، که انجاممىدهند، خودشان را مطرح مىسازند. یکى ازانگیزههاى من نیز در اختصاص دادن رسالهدکتراى خودم به نظریه توسعه فرهنگى مرحومشهید صدررحمه الله این بوده است که ما باید درشناساندن جنبههاى علمى و ناشناخته متفکرانشیعى خودمان نقش داشته باشیم و این مهمزمانىاثرمىگذاردکه بهشکلمدرسىعرضهشود.
چیز جالبى که من از شکلگیرى جریانهاىفعال اسلامى در غرب مشاهده کردم، تعداد زیادمساجد، حسینیهها و مراکز اسلامى درشهرهاى گوناگون بود. براى مثال، در شهرمونترال (از شهرهاى کانادا)، که من در آنجازندگى مىکردم، بیش از ده مرکز اسلامى وجودداشت که هم فعالیتهاى انتشاراتى و رادیویىو تلویزیونى انجام مىدادند و هم فعالیتهاىاینترنتى. امروزه اینترنت راه کسانى را که طالبحقیقت اسلام هستند، باز کرده; زیرا چندینپایگاه به مفاهیمى همچون اسلام، شیعه، امام وجمهورى اسلامى اختصاص یافته است. انشاءالله رواج اینگونه فعالیتهاى اسلامى درغرب حاکى از اراده خداوند بر جهانىشدناسلام ونیزمقدمه ظهورحضرتصاحبالزمانعلیه السلاموحکومتجهانىآنحضرتباشد.ولى مهم این است که ما نیز در تولید معارف واندیشههاى اسلامى سهیم باشیم و خود را درخیل فراوان سربازان این راه جاى دهیم!
معرفت: بیشتر مراکز اسلامى در ممالکغربى، توسط کشورهاى عربى، به خصوصعربستان تاسیس شدهاند. آیا جمهورىاسلامى نیز در این زمینه سرمایهگذارىهایىانجام داده است؟
دکتر شاملى: تا آنجا که من مىدانم، برخورد وتبلیغات فرهنگى ما در مغرب زمین قوى نبودهاست. متاسفانه فعالیتهاى عربستان نیز بیشتردر شکل مسجد سازى و رواج اسلام وهابىاست و آن حالت عناد و مرزبندى خاص در آنوجود دارد; یعنى افراد در مساجدى که منسوببه وهابیت مىباشد مانند مکه و مدینه بایدبعضى از ظواهر را حفظ کنند. بنابراین، اسلام بهشکل خاصى توسط آنها ترویج مىشود و اینشکل ضررى هم براى غربىها ندارد; یعنىآنها مانعى براى مراکزى که عربستان تاسیسمىکند، ایجاد نمىنمایند. ما که خودمان رامنسوب به این انقلاب و وامدار خون شهدامىدانیم، هنوز حق این انقلاب را در صدورفرهنگاسلام ادا نکردهایم. اگر هم جریانهاىاسلامخواهى در غرب وجود دارد، بیشتر ازطریق شیعیان پاکستان، لبنان و عراق بوده وفعالیت ایران و ایرانیان چشمگیر نیست.
معرفت: آیا تبلیغ اسلام در قالب رواج اسلاموهابى، مانع از گرایش مردم مغرب زمین بهاین دین الهى نمىگردد؟
دکتر شاملى: طبیعتا همینطور است; یعنىچهرهاى که آنها از اسلام ارائه مىدهند موجبمىشود اسلام به خوبى معرفى نگردد. ولى منفکر مىکنم ما در این مرحله، به جاى پرداختنبه اینگونه مسائل، بهتر ستبگذاریم آنها کارخودشان را بکنند و ما اگر مرد میدان هستیمسعى کنیم الگوى سالمتر و صحیحترى ارائهبدهیم.
معرفت: چه توصیهاى براى خانوادهها،جوانان و نوجوانان جامعه اسلامى خودماندارید؟
دکتر شاملى: توصیه را باید ازاهلتوصیه گرفتو اهل توصیه هم بزرگان ما هستند، ولى بهعنوان فرد کوچکى از این انقلاب که آثار آن راهمدر داخل و هم در خارج دیدهام، فقطبرداشتشخصى خودم را مىگویم: با توجه بهحساس بودن وضع جامعه ایران و اینکهجوانترین جمعیت دنیا را دارد، ما باید تلاشکنیم بیشترین سرمایهگذارى را روى توسعهانسانى داشته باشیم و زمینههاى رشد نسلجوانمان را فراهم کنیم; سرمایهگذارى جدىتردر آموزش و پرورش داشته باشیم تا جوانان اینکشور بتوانند ابزارها و بسترهاى لازم براىافتخارآفرینى در دسترس داشته باشند. به بیاندیگر، ما باید براى جلوگیرى از جذب جوانانبه زرق و برقهایى که در غرب وجود دارد،بتوانیم بهتر از آنها یا معادل آنها را (با حذفمعیارهاى ارزشى منفى) در کشورمان عرضهکنیم.
نکته دیگر، توجه جدىتر به مساله پر کردنصحیح اوقات فراغت قشر جوان مىباشد.طبیعتا یکى از پایههاى این مسؤولیتسنگین وحساس بر دوش روحانیت محترم است که بایداقدامات جدیدى را روى جنبههاى تربیتى و نیزمطالعه درخورى روى نحوه پر کردن کیفىاوقات فراغت جوانان و نوجوانان انجام دهد.
مساله دیگر، پیراستهتر ساختن صدا وسیما و رسانههاى گروهى است. ما باید واقعاقبول کنیم که امروزه صدا و سیما و رسانههاىگروهى حرف اول را در جهتدهى روابطاجتماعى مىزنند و بخواهیم یا نخواهیم، سیلبیکران افکار و امواج فرهنگى به سوى جوانانما سرازیر است و اگر ما دوست داریم آنهاشیفته زرق و برق غرب نشوند، باید با یکپیراستهسازى، کارى کنیم تا جاذبه کافى براىنسل جوانمان ایجاد شود. خواه ناخواه یک روزرگههاى خطرناک اطلاعاتى از طریق اینترنتراه خودش را به ایران باز خواهد کرد. بنابراین،باید با ساختن پایگاهها و نرمافزارهاى صحیح وقوى اسلامى، جلوى یکهتازى فرهنگى غربرا بگیریم.
اشاعه فرهنگ ورزش نیز از جملهچیزهایى است که غربىها خیلى روى آن کارکردهاند، به طورى که پیر و جوان بخشاجتنابناپذیرى از زندگى خودشان را ورزشبدانند. البته انسان وقتى مىبیند که یک پیرمردهشتاد و نجساله با لباس ورزشى مشغولدویدن در یکى از پارکهاى شهر است، واقعالذت مىبرد. توجه به فرهنگ ورزش وزیباسازى شهرها هم این امکان را براى جوانانما فراهم مىسازد که اگر - مثلا - صبح قبل ازرفتن به محل کارش خواستبدود یا قدم بزندو یا در بعدازظهر به اتفاق زن و بچهاش تفریحکند، مکان مناسبى براى این کار وجود داشتهباشد. اما پیراستهسازى مسائل فرهنگى واخلاقى کشور صرفا اشاعه روزنامه، کتاب ومانند آن نیست، بلکه توجه به تلویزیون،سینما، هنر، فضاى سبز، محیطهاى مناسبسرگرمى، ورزش و امثال آن نیز از عواملکمکى پیراسته سازى جنبههاى فرهنگى واخلاقى جامعه است که به نظر من باید جدىترگرفته شود. یکى از اصرارهاى مقام معظمرهبرى، حضرت آیةالله خامنهاى، هم توصیه بهپیراستهسازى مسائل تربیتى و فرهنگى وبازشناسى عناصر ارزشى انقلاب، راه و آرمانشهدا و خط امامرحمه الله است. بازشناسى اینمقولههاى ارزشى نیروهاى جوان ما را بهقابلیتهاى خوب فرهنگ اسلامى امیدوارمىکند.
این برنامهریزىها و سیاستگذارىها ازمسؤولیتهاى مدیران جامعه است، ولى اگرهمراهى و همدلى و مشارکت مردم نباشد،مدیران هیچ کارى نمىتوانند بکنند. خانوادههاو پدر و مادرها هستند که با پیشنهاد دادن ومشارکت مالى و فکرى مىتوانند فضاهاىخالى را پر کنند، اما هر کدام از آنها مسؤولیتخودشان را دارند. پدر و مادرها نباید به بهانهاینکه الآن مدرسه و فضاى آموزشى به اندازهکافى نیست، بچهها را رها کنند تا - خداىناکرده - سر از گرایش به گروههاى آنچنانىدربیاورند. جاى بسى تاسف است که مامىشنویم در خود جامعه ما - مثلا - شکلخاص آرایش یا سر و وضع ظاهرى و برچیدهشدن مرزهاى اخلاقى حاکى از این است کهبخشى از جوانان مسلمان به یکى از این گروههاگرایش پیدا کردهاند. این مسؤولیت در درجهاول، با توجه به جایگاه خاصى که خانواده درفرهنگ مقدس ما دارد، روى شانه پدر ومادرهاست. البته شاید به دلیل ضعیتسختجامعه ما از نظر مسائل اقتصادى، پدر و مادرهابه ناچار و ضرورتا آنقدر درگیر مسائلاقتصادى و مادى باشند که حیاتىترین وحساسترین مسائل تحت الشعاع قرار گیرد،ولى ما همانگونه که در برابر تامین نانفرزندانمان نزد خداوند مسؤول هستیم، در برابرتامین فکر و دین آنها نیز مسؤول هستیم. بهاندازهاى که خشکسالى و به دنبال آن تنگدستىو بحرانهاى فراگیر اقتصادى نگرانمان مىکندباید از قحط دینى و مصیبتزدگى معنوى وارزشى رنجببریم. بنابراین، باید براى تربیتفرزندانمان وقتبگذاریم و با دقت در پر کردنصحیح اوقات فراغت آنها و توجه بهارتباطاتشان با دوستان، آنها را به شرکت درمجامع دینى تشویق کنیم. از این طرف هم اگرجلسات دینى و مذهبى جاذبه لازم را براىشرکت فرزندان ما ندارد با بازنگرى قالبهاىصورى این جلسات، در این زمینه هم ایفاىنقش کنیم، پاى صحبتبچهها بنشینیم، ببینیمگمشده آنها چیست; چه چیز در این جلساتبراى آنها خسته کننده است، چگونه مىتوانآنان را به بهرهورى بهتر از این جلسات ترغیبکرد; همانگونه که باید زمینه بازى را براىکودک فراهم کنیم، باید زمینه رفتن به حرم(براى کسانى که در قم و شهرهاى مذهبىزندگى مىکنند)، رفتن به روضه و کتابخانه وخریدن کتاب را برایش فراهم کنیم همچنینوجود فیلمهاى ویدئویى و سینمایى که همسرگرمکننده و هم جهتدهندهباشد، یکضرورتاجتماعى براى جوانان و حتىخانوادههاست. و یا اگر توانستیم ترتیبى بدهیمکه به شکل فردى یا در قالب راهاندازىخانههاى عمومى رایانه و اینترنت (البته بامسؤولیت و مراقبت) کارى کنیم که بچههابتوانند با برنامههاى اسلامى که وجود دارد،خودشان را مشغول سازند. این تلاش نهایى باتوجه به رواج روزافزون سرگرمىهاىنرمافزارى نوعى پیشگیرى از گرایش به سوىجاذبههاى فساد آفرین رایانه است.
معرفت: با تشکر از حضرتعالى که در اینگفتوگو شرکت کردید.
پىنوشتها:
1- محمدباقر صدر، الاسلام یقود الحیاة، 1982،ص 5 - 204
2-3- محمدباقر صدر، المدرسة القرآنیه، 1979،ص 117-114/ ص 7 - 146
4- کلما میزتموه باوهامکم فى ادق محانیهمخلوق، مصنوع مثلکم مردود الیکم. (بحار، ج69، ص 291، روایت 23)
5- the End of Religion
6- The End of Values
7- The End of Philosophy
8- انفال، 60