آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

مقوله تربیت، نقش والدین در تربیت و فراینداجتماعى کردن فرزندان، شرایط و زمینه‏هاى‏تربیت دینى، الگوى‏هاى تربیتى در فرهنگ‏دینى و غیر دینى و... از جمله مباحثى است که‏همواره مورد توجه فرهیختگان جامعه اسلامى‏ما بوده است. آنچه در پى مى‏آید حاصل‏گفت‏وگویى است که درباره مقوله «تربیت درجوامع غربى‏»، ریشه‏هاى افت معنویت درفرهنگ غرب و نیز راه‏هاى جلوگیرى از گرایش‏جوانان به فرهنگ غربى با جناب حجة‏الاسلام‏آقاى دکتر عباسعلى شاملى انجام داده‏ایم. باهم مى‏خوانیم:
معرفت: جناب‏عالى علل و عوامل اصلى خلامعنویت را در فرهنگ و تمدن غرب چه‏مى‏دانید؟
دکتر شاملى: پیش از پاسخ به سؤال فوق، لازم‏است مقدمتا عرض کنم که گاهى برخى ازرسانه‏هاى گروهى مسائل اخلاقى و تربیتى‏غرب را که مطرح مى‏کنند، بعضا متهم مى‏شوندبه این‏که گزافه‏گویى کرده‏اند و جنبه‏هاى مثبت‏تربیتى در فرهنگ غرب را نادیده گرفته‏اند. من‏گمان مى‏کنم اگر کسى بخواهد منصفانه این‏مسائل را بررسى کند، متوجه مى‏شود که‏غربى‏ها هم همانند ما جنبه‏هاى مثبت دارند وبا همین شیوه‏هاى تربیتى که در آن جوامع‏متداول است، موفقیت‏هاى بزرگى هم پیداکرده‏اند. من بسیار شنیده‏ام که مى‏گویند: رسانه‏هاى جمعى و گروهى خودمان همیشه‏یک‏طرفه برخورد مى‏کنند و فقط روى نقاطضعف فرهنگ غرب انگشت مى‏گذارند این به‏دلیل نشناختن درست فرهنگ غرب است. البته‏آنچه من از فرهنگ غرب مى‏دانم، کامل‏ترین وبهترین شکل قضیه نیست، بلکه پاسخ‏هایى‏است که از نگاه خود بیان مى‏کنم. بنابراین، بایداطلاعاتى هم که از مجارى دیگر به دست‏مى‏آید به آن‏ها ضمیمه شود و سپس قضاوت‏صحیحى درباره مقولات فرهنگى غرب‏صورت گیرد.
درباره سؤالى که مطرح شد، به نظر مى‏رسداگر انسان بخواهد به جست‏وجوى علل وعوامل خلا معنوى و فرهنگى مغرب زمین‏بپردازد، باید به شکل ریشه‏اى با آن برخوردکند; زیرا در این صورت هم آن فرهنگ رادرست‏شناخته‏ایم و هم مى‏توانیم حالت‏پیش‏گیرانه‏اى در جامعه خودمان داشته باشیم.و خودمان را در برابر آسیب‏هاى فرهنگى که ازغرب یا جاى دیگر متوجهمان مى‏شود،واکسینه کنیم.
اجازه بدهید ریشه‏یابى این مساله را به‏گفته‏هایى از شهید بزرگوار، علامه متفکر،آیة‏الله محمدباقر صدررحمه الله، در تحلیل پیدایش ورشد ماتریالیسم در غرب برگردانم. از نگاه‏ایشان، ریشه‏اى‏ترین و اساسى‏ترین عامل خلامعنویت در مغرب زمین، جدایى و بریدگى‏زمین از آسمان است. آنچه مغرب زمین راامروزه به این حالت رسانده، آن است که ساکنان‏آن تصمیم گرفته‏اند آگاهانه رابطه خودشان را باآسمان قطع کنند. به دنبال این بریدگى، یک‏احساس استغنا و بى‏نیازى از مراقبت و تربیت‏وحیانى در میان انسان‏هاى غربى پدید آمد.شاید از نگاه برخى، مساله بریدگى زمین ازآسمان و احساس استغناى ساکنان کره خاکى ازوحى و مراقبت وحیانى یک پدیده ناگهانى‏تلقى شود، در حالى‏که این‏گونه نیست و این‏مساله ریشه‏هاى ستبر چند صدساله دارد.
مساله بریدگى زمین از آسمان، که غرب رادچار خلا معنوى کرده و به دنبال خودگرایش‏هاى مادى‏گرایانه و سکولار در علوم‏اجتماعى و علوم انسانى را به وجود آورده‏است، ریشه در علوم طبیعى دارد. به عبارت‏دیگر، بریدگى زمین از آسمان از علوم طبیعى‏شروع شده است. زمانى که ارباب کلیسا تصمیم‏گرفتند هر چیزى را که مخالف محتواى‏تصویب شده کلیسا بود کنار بگذارند، ابتدادانشمندان و صاحبان تفکر و سپس توده ردم‏نسبت‏به این تصمیم احساس سرخوردگى ودل‏زدگى کردند. مردم احساس نمودند که دین‏مسیحى با محدودیتى که دارد، نمى‏تواند پاسخ‏مسائل زندگى آن‏ها را بدهد.
از سوى دیگر، با پیدایش نظریه‏هاى‏مادى‏گرایانه در بین دانشمندان علوم طبیعى ودر راس آن‏ها، نظریه تکاملى داروین، شکل‏بارزى از بریدگى زمین از آسمان پدید آمد.ماحصل نظریه تکاملى داروین جست‏وجوبراى یافتن ریشه پیدایش انسان نه در آسمان،بلکه در زمین بود; یعنى به جاى این‏که آفرینش‏را منشا پیدایش شریت‏بدانند، مى‏گویندهمه‏چیز باید در گستره خود زمین دنبال شود.این دو عامل - یعنى رفتارتعصب‏آمیزارباب‏کلیسا و ظهورنظریات مادى‏گرایانه‏اى‏همانند نظریه تکاملى داروین - منجر به این شدکه بشر گمان کند نیازى به وراى عالم ماده ندارد.این باور ابتدا در علوم طبیعى شکل گرفت، ولى‏اثر خود را بر اندیشه متفکران و نظریه‏پردازان‏علوم اجتماعى و انسانى هم گذارد.
ردیابى این تاثیر ممکن است‏به این‏صورت باشد: تمام نظریه‏هایى که درباب‏توسعه وشناخت تحولات‏اجتماعى در علوم‏انسانى، به خصوص جامعه‏شناسى از ابتداى‏عصر نوزایى تا اواخر دورانى را که اخیرا غرب‏تحت عنوان «مدرنیزم‏» مطرح مى‏کند وجوددارد، متاثر از دو رگه اصلى - نظریه‏تکاملى‏داروین ونظریه‏انقلابى‏مارکس -است.
نظریه جامعه‏شناختى تکاملى مى‏گوید:تکامل و تحول اجتماعى تدریجى است. این‏نظریه و زیرمجموعه‏هاى آن مى‏گویند: جوامع‏بشرى به دو بخش توسعه یافته و توسعه نیافته‏تقسیم مى‏شوند. جوامعى که توسعه نیافته‏اندتنها در صورتى مى‏توانند به توسعه دست پیداکنند که همان راهى را بروند که کشورهاى‏توسعه یافته رفته‏اند. از این‏رو، باید خودشان رادر مسیر تحول اجتماعى در اختیار تفکر وشیوه‏هاى تجربه شده کشورهاى توسعه یافته‏قرار دهند. در این‏جاست که مساله «استعمار نو»مطرح مى‏شود. شکل‏نوین‏استعماریک نسخه‏واحد براى همه بشریت جهت رسیدن به‏توسعه تجویزمى‏کند. براساس نظریه‏هایى‏که‏متاثر از نظریه تکامل‏داروین‏مى‏باشد، جوامع‏توسعه نیافته باید به صورت تدریجى و درهمان بسترتجربه‏شده‏توسط کشورهاى‏توسعه‏یافته به جوامع توسعه‏یافته تبدیل گردد.
در این بین، مارکس به تبعیت از استادش‏هگل، مى‏گوید: نظریه مزبور نمى‏تواند حرف‏آخر را در علوم اجتماعى به ویژه در تفسیرتحولات اجتماعى بزند و تقسیم جهان به‏توسعه نیافته و توسعه یافته درست نیست،بلکه طبقه‏بندى مزبور در درون هر جامعه‏اى‏مطرح است. نظریه‏هاى انقلابى معتقد به جهش‏و یا تغییرات ناگهانى، بر عامل قدرت تکیه‏دارند. از این بستر و در یک تحلیل، مى‏توانیم‏تاثر علوم اجتماعى و علوم انسانى ازنظریه‏هاى تحولى و یا نظریه‏هاى انقلابى را درپیدایش مفهوم «نبرد تمدن‏ها» دریابیم.
ساموئل هانتینگتون آخرین فردى است که‏تلاش مى‏کند از نظریه‏هاى تکاملى و انقلابى‏تفسیرى نو ارائه دهد. وى نظریه جدیدى تحت‏عنوان «نبرد تمدن‏ها» مطرح مى‏کند; یعنى همه‏فرهنگ‏ها در حال نبرد و تنش هستند. «نبردتمدن‏ها» شکل جدید و رشدیافته‏اى از نظریه‏تنازع بقاست که توسط داروین در علوم طبیعى‏مطرح و دنبال شده بود. مساله نبرد ارزش‏ها، که‏زیر مجموعه‏اى‏از نبرد فرهنگ‏ها بود، منجر به‏پیداش این نظریه شد که مى‏گوید: اصلا ارزش‏در این عالم ثبات ندارد. مى‏گویند: ارزش‏ها ونظام‏هاى ارزشى در حال نبرد و تنازع است واین تنازع حاکى از نوعى بى‏ثباتى ارزشى است.نظریه تنازع بقا هم مى‏گوید: اصلح و غیر اصلح‏با یکدیگر درگیر مى‏شوند و در نهایت، اصلح‏حرف آخر را مى‏زند. از دیدگاه افرادى که به‏بى‏ثباتى ارزش‏ها معتقدند، این نظام‏هاى‏ارزشى و یا فرهنگ‏هاى دیگر از طریق نظامى،سیاسى و یا اجتماعى با هم درگیر مى‏شوند وحرف آخر را کسى مى‏زند که اصلح وتوسعه‏یافته است و فن‏آورى برترى دارد.بنابراین، چون مسائل ارزشى ثابتى، که بتوان‏بناى معنوى جامعه را بر آن‏ها بنیان گذاشت، درغرب وجود ندارد، نظام‏هاى ارزشى‏مادى‏گرایانه در آن سامان شکل گرفته است.آن‏ها مى‏گویند: تنها ارزشى که مى‏توان برآن‏تکیه کرد، ارزش ثروت وقدرت است‏وطبیعتاقدرت در دست کسى است که‏برخوردار از ثروت کلان باشد.
این بریدگى زمین از آسمان، هم در علوم‏طبیعى و هم در علوم اجتماعى و انسانى، تاثیرگذاشت. یکى از نمودهاى آن نیز در پوزیتویسم‏منطقى بروز نمود. اثبات‏گرایى منطقى، که درآغاز قرن بیستم شکل گرفت، حرفش این بود که‏چون ارزش‏ها و نظام‏هاى ارزشى در حال تنازع‏و تنش هستند، پس ما هیچ‏چیز ثابتى به عنوان‏ارزش نداریم. ما در جهان‏بینى اسلامى‏مى‏گوییم: ارزش‏ها و نظام‏هاى ارزشى بر بناهاى‏ثابت جهان‏بینى متکى هستند، ولى این‏ها که‏نظام‏هاى ارزشى را در تنازع مى‏دانند، مى‏گویند:اصلا ارزش یعنى چه؟ ارزش‏ها عبارتند ازصرف ابراز و نمود احساسات، علائق وخواسته‏هاى انسان‏ها.
این درگیرى ارزش‏ها و پیدایش نظام‏هاى‏مادى‏گرایانه ارزشى منجر به پیدایش چیزى شدکه امروزه حتى جوامع متدین را نیز درگیر کرده‏و آن عبارت است از: «ارزش مطلق یا اعطاى‏مطلق ارزش به آزادى و فردگرایى‏»; یعنى حالاکه نظام ارزشى ثابتى وجود ندارد و کسى‏نیست که تعیین کننده ارزش‏ها و هنجارها درجامعه باشد، بنابراین، طبیعى است که مبناى‏جامعه باید آزادى مطلق افراد باشد. هیچ کسى‏در هیچ جاى جامعه حق تصمیم‏گیرى و یا حتى‏تعیین ارزش‏ها را ندارد و آن‏چیزى که مى‏تواندحرف نهایى را بزند، فردگرایى محض است. این‏فردگرایى محض و یا آزادى مطلق نتیجه رشد واستقرار نظریه‏هایى است که ارزش‏ها را در حال‏تغییر و تنازع مى‏داند.
پیدایش آزادى مطلق فردى و فردگرایى‏محض منجر به این شد که هر نوع مراقبت‏وحیانى طرد شود. به بیان دیگر، آنچه را ماامروزه تحت عنوان خلا معنوى فرهنگ غرب‏مى‏دانیم، نتیجه طبیعى شکل‏گیرى همان‏نظریه‏هایى است که ابتدا در سطح علمى وسپس در سطح عمومى و اجتماعى مطرح شدو مردم را در این فضاى فکرى قرارداد که آزادى‏مطلق و فردگرایى محض حرف آخر را مى‏زند.خوب اگر چنین باشد، بسیار احمق است کسى‏که بخواهد تن به محدودیت‏هایى بدهد که‏ارباب کلیسا یا صاحبان قدرت و یا ماموریت‏یافتگان از آسمان - العیاذ بالله - و محتواى‏وحیانى براى او تعیین کرده‏اند; چون با آزادى‏مطلق فردى منافات دارد.
در صحنه‏هاى اخلاقى هم ما مى‏بینیم که‏برخى مکاتب اخلاقى پیدا شده‏اند که ما در زبان‏فارسى به آن‏ها نظام‏هاى اخلاقى «سکولار»مى‏گوییم. سکولاریسم را مى‏توانیم به «فردى‏سازى دین‏» ترجمه کرد، بعضى هم آن را به‏«اندیشه نفى دین‏» ترجمه مى‏کنند. اما بعضى‏هاکه مى‏خواهند دقیق‏تر برخورد کنند، مى‏گویند:جوامع سکولار قصد ندارند خودشان را بى‏دین‏کنند، بلکه مى‏خواهند محدوده دین را تنگ‏کنند. آن‏ها مى‏گویند: دین باید باشد; چون یکى‏از نهادهاى اجتماعى است، ولى بهتر است‏حوزه عملکرد فعالیت دینى را به حوزه‏فعالیت‏هاى فردى محدود کنیم. دین در رفتارفردى و در مسائلى که ارتباطى به مسائل‏اجتماعى ندارد، مى‏تواند حضور داشته باشد.در مسائل اخلاقى هم مردم مغرب زمین ازمکتب اخلاقى سکولار پیروى مى‏کنند. این‏مکتب به آن‏ها مى‏گوید: چون فردگرایى وآزادى مطلق مبناى زندگى اجتماعى است،بنابراین، دین تنها باید در امور فردى عمل کند.
نظام اخلاقى سکولار بعدا توسط برخى ازعالمان بزرگى، که در مسائل روان‏شناسى وتربیتى دست داشتند، توسعه پیدا کرد وپردازش شد. چهره‏هایى مثل امیل دورکیم، ژان‏پیاژه و لورنس کلبرگ گفتند: اخلاقى که‏مى‏تواند در جامعه‏اى با این خصوصیات عمل‏کند، اخلاق سکولار است. این مکتب اخلاقى‏مى‏گوید: مرزهاى روابط اجتماعى و مسائل‏اخلاقى را قانون تعیین مى‏کند و دین، به‏جنبه‏هاى فردى اختصاص دارد. این نظام‏اخلاقى نیز ریشه در بریدگى زمین از آسمان‏دارد. چهره‏هاى شاخص این مکتب تلاش‏مى‏کنند تا روند رشد شناختى و اخلاقى را یک‏روند طبیعى مثل روند زیست‏شناختى‏جنبه‏هاى جسمى بدانند. آن‏ها مى‏گویند: همان‏گونه که بچه در ساختار فیزیولوژیک ازجایى شروع مى‏کند; یعنى مراحل نوزادى،کودکى، نوجوانى و جوانى را یکى پس ازدیگرى طى مى‏کند، شکل‏گیرى مسائل‏شناختى و اخلاقى‏اش نیز تابع مراحل از پیش‏تعیین شده‏اى است. بنابراین، لزومى نداردکسى بیاید این‏ها را تعریف یا کم و زیاد کند یابگوید این فرایند انحراف‏آمیز است; زیرا او درمسیر طبیعى خودش به پیش مى‏رود. تنها لازم‏است مربى فضا را براى گزینش آزادانه وعقلانى ارزش‏ها فراهم کند.
پیدایش‏مکاتبى همانند اگزیستانسیالیسم واومانیسم در فلسفه نیز در حقیقت، شکل‏فلسفى و چهره دیگر همان نظریه بریدگى زمین‏از آسمان است. آن‏ها مى‏گویند که دنیا و زندگى‏این عالم - در روابط اجتماعى انسانى - مملو ازانسان‏هایى است که یا بى‏تفاوت‏اند و یا در حال خصومت‏با یکدیگر مى‏باشند.اگزیستانسیالیست‏ها و اومانیست‏ها معتقدند که‏کل این جهان، یک جهان و یک حال و هواى‏بى‏تفاوت و یا خصومت‏گرایانه است. بنابراین،انسان در این عالم موجودى است تنها و ماهیت‏روابط اجتماعى انسان با دیگران به این صورت‏است که یا کسى کارى به شما ندارد - یعنى اگربمیرید یا زنده‏باشید، پیشرفت کنید یا پیشرفت‏نکنید، هرتصمیمى بخواهید بگیریدیا نگیریدو... - یا اگر قرار شد با شما برخوردى داشته‏باشند، خصمانه است.
بنابراین، ریشه‏هاى خلا معنویت در غرب‏اساسا به مساله قطع رابطه زمینیان از آسمان واحساس استغناء و بى‏نیازى از وحى و مراقبت‏وحیانى، که نمودهاى آن را در اخلاق، فلسفه ونظریه‏هاى علوم اجتماعى مى‏توان یافت،بازمى‏گردد. از دیگر عوامل مؤثر در این خلاءچنانچه از این پیش نیز گفته آمد، رفتار بسته وعلم‏ستیزانه ارباب کلیسا بود. این رفتارها به‏جدایى و بریدگى مردم از دین و سرانجام ظهورگرایش‏هاى سکولار انجامید. دین از صحنه‏زندگى اجتماعى کنار زده شد و تنظیم روابط‏اجتماعى به انسان و دانش‏هاى اجتماعى‏سپرده شد. رویکردهاى جدید علمى درتئورى‏پردازى‏هاى خود ملاک تنظیم روابط‏اجتماعى را قدرت، ثروت و رقابت قرار دادند.از این رهگذر امروزه الگوى اصلى روابط‏اجتماعى در غرب، چه در اقتصاد، چه درسیاست و چه در مسائل اجتماعى، «رقابت‏»است. بنابراین، در جامعه‏اى که روابط اجتماعى‏را فقط رقابت تعیین مى‏کند، دیگر جایى براى‏معنویت و ارزش و مسائل فرهنگى و یا حتى‏احساس انسان‏دوستى باقى نمى‏ماند; هر کسى‏در تلاش است گلیم خود را بیش‏تر و بهتر از آب‏بیرون بکشد.
معرفت: با توجه به مسائلى که مطرح کردید،لطفا ارزیابى خودتان را از نقش والدین درتربیت و فرایند اجتماعى کردن فرزندان درغرب بیان کنید.
دکتر شاملى: پاسخ به این سؤال منوط به آن‏است که ما ابتدا جایگاه خانواده در غرب راملاحظه و بازشناسى کنیم. در مغرب زمین،نقش والدین و خانواده‏ها در اجتماعى کردن وتربیت فرزندان بسیار ناچیز شده است. مفهوم‏اجتماعى کردن و تربیت‏براى خانواده‏هایى که‏در غرب زندگى مى‏کنند، با معنایى که ما از این‏دو داریم، کاملا متفاوت است. تربیت واجتماعى کردن; یعنى این‏که فرزند را کمک کنیم‏تا بتواند یک «شهروند سازگار» باشد. بنابراین،آن مفهومى که از تربیت در ذهن ماست، که او راکمک کنیم تا به یک سرى ارزش‏هاى دینى والهى دست پیدا کند و به مرور زمان خود را به‏آن‏ها ملتزم کند، در غرب وجود ندارد. از تغایرمفهومى که بگذریم طبیعتا الگوى شهروندسازگار را تنها والدین تعیین نمى‏کنند، پدر ومادر نقش بسیار ناچیزى در این زمینه دارند و آن‏هم به دلایل گوناگونى است که یکى از آن‏هاثبات نداشتن خانواده در غرب است.
امروزه فرامدرنیست‏ها اصطلاحى به نام‏«خانواده سیال و نفوذپذیر» (Permeable Family) در فرهنگ مغرب زمین رواج داده‏اند.ارزش مثبتى که ما در جامعه خودمان داریم این‏است که خانواده را مقدس‏ترین، پاک‏ترین و باثبات‏ترین نهاد مى‏دانیم و به همین دلیل،مى‏گوییم که به پاس حرمت این ارزش پدر ومادر تا آخر عمر به پاى هم مى‏نشینند ومشکلات را با هم به دوش مى‏کشند تا فرزندان‏خویش را بزرگ کنند; چون در صدد استقراریک شکل تربیتى و یک الگوى تربیتى خاصى‏هستند. و چون خود را نسبت‏به یک سرى‏ارزش‏ها و انتقال آن‏ها به فرزندان مسؤول‏مى‏دانند اما در غرب این‏گونه نیست;هسته‏هایى که به آن‏ها «خانواده‏» اطلاق مى‏شوددر حال سیلان است. میزان بالاى طلاق ووجود راه‏هایى که پدر و مادر را از پذیرش‏محدودیت‏ها و مسؤولیت‏هاى زندگى زناشویى‏دایمى نجات دهد، موجب شده است که‏خانواده‏ها از ثبات برخوردار نباشد. هم‏چنین به‏دلیل اشتغال پدر و مادر، تقریبا یک ماه پس ازتولد فرزند، نوزاد به جاهایى که محل نگه‏دارى‏روزانه کودکان ست‏سپرده مى‏شود. بچه‏اى که‏از ابتداى زندگى باید در دامن تربیتى پدر و مادربزرگ شود، به دلیل وضعیت و روابط اجتماعى‏خاص آن سامان، از این نعمت محروم است.پدر و مادر باید از صبح تا شب کار کنند و این‏کار کردن و خستگى ناشى از آن به آن‏ها فرصت‏نمى‏دهد که به تربیت فرزندشان بپردازند.
تازه اگر هم والدین بخواهند نقشى جدى‏در تربیت فرزند داشته باشند، نمى‏توانند به طورکامل آن را اعمال کنند. فرض کنید، اگر فرزند به‏سنى رسید که پدر و مادر احساس کردند اگرشب زودتر به خانه بیاید خاطرشان جمع‏تراست و دوست ندارند پس از تاریک شدن هوافرزندشان بیرون از منزل باشد و یا اگر خواست‏خانه دوستش برود، قبلا با آن‏ها هماهنگى‏نماید، یا در هر سنى که لازم دید و با هر فردى‏که دوست داشت روابط جنسى داشته باشد درتمام این موارد، مجاز نیستند بر فرزند به‏صورت مطلق اعمال نظر کنند; زیرا اگر بیش ازحد بر فرزند فشار بیاورند، فرزند بلافاصله‏مى‏تواند با پلیس تماس بگیرد و بگوید که پدر ومادر بیش از حد به من فشار مى‏آورند. اگر پلیس‏بیاید در خانه و احساس کند که بچه نگران‏است، بلافاصله او را مى‏برد و بعد نامه‏اى براى‏والدینش مى‏فرستد که شما در نگه‏دارى‏فرزندتان ناتوان هستید. بنابراین، براى مدتى ویا براى همیشه این فرزند از آن‏ها گرفته مى‏شود.این مساله به دلیل شکل مدنى تند و قانون‏محدود کننده‏اى است که در غرب وجود دارد وبر اساس آن، اعمال‏نظر پدر و مادرها بسیارانعطافى و کم‏رنگ شده است.
در غرب، وسایل ارتباط جمعى، مدرسه واولیاء آن، گروه‏هاى هم‏سالان و مانند آن‏جایگزین نقش والدین شده است. با فشارى که‏رسانه‏هاى گروهى به خصوص تلویزیون وسینما، مى‏آورند و بعد هم که کودک به دوران‏آمادگى رسید و توان آشنایى با رایانه را پیدا کردو در دوران مدرسه به سراغ اینترنت والگوى‏هاى آن‏چنانى رفت، طبیعى است که‏فرزند، اطلاعاتى و یا حتى الگوهایى را ازمجراهایى غیر از پدر و مادر به دست مى‏آورد. بنابراین، حتى اگر پدر و مادرى هم تصمیم‏گرفته باشند همدیگر را تحمل کنند، اثرهاى‏تربیتى‏شان بسیار ناچیز و آن هم در یک‏چارچوب تعریف شده مى‏باشد.
معرفت: در یک جامعه دینى، سیره‏معصومان‏علیهم السلام و نیز هنجارها و ارزش‏هاى‏دینى ملاک و الگوى عمل مى‏باشد، ولى این‏عنصر در جوامع غربى وجود ندارد. با توجه‏به این مساله و با عنایت‏به این که تربیت‏اساسا نیاز به الگو دارد، بفرمایید خانواده‏هاى‏غربى از کدام الگوى تربیتى پیروى مى‏کنند؟
دکتر شاملى: مساله الگودهى و الگوپذیرى یک‏اصل تردیدناپذیر و فطرى در مسائل تربیتى‏است; یعنى اگر پدر و مادر یا سایر مربیان‏بخواهند بحث تربیت را از حالت نظرى وذهنى محض بیرون بیاورند و به‏گونه‏اى ملموس‏و عینى، جنبه‏هاى ارزشى را، که در تربیت‏مطرح است، به فرزندان آموزش دهند، بایدبتوانند نمود عینى این ارزش‏ها را ارائه نمایند.از جمله مفاخر فرهنگ ما این است که‏خانواده‏هاى ما با خاندان عصمت وطهارت‏علیهم السلام مانوس‏اند. این از الطاف خداونداست که در جاده رشد، دست همه ما را دردست ائمه اطهارعلیهم السلام گذاشته و فرا راهمان‏الگوهایى عینى از شخصیت‏هاى معصوم قرارداده که بزرگ‏ترین حرکت‏هاى انسان‏ساز، بلکه‏تاریخ‏ساز را بر جاى گذاشته‏اند.
بنابراین، وقتى اتخاذ الگو یک ضرورت‏تردید ناپذیر است، خانواده‏هاى غربى ناچارندخلاهاى مربوط به الگو را از راه دیگرى پر کنند;معصوم ندارند، ارباب کلیسا هم قبلا ایجادسرخوردگى کرده‏اند. امروزه گرایش جوامع‏غربى به دین بسیار کم‏رنگ و تصنعى است.البته مردم از حضرت مسیح‏علیه السلام به عنوان یک‏الگوى عشق و عشق آفرین حرف مى‏زنند یایکشنبه‏ها به کلیساها مى‏روند، ولى این رفتن به‏کلیسا به عنوان گرفتن الگوى تربیتى نیست.آن‏هایى هم که در صدد گرفتن الگوى تربیتى‏هستند و مى‏خواهند قدرى متدین باشند، بسیارافراطى عمل مى‏کنند; مانند خانم‏هایى که راهبه‏مى‏شوند و خودشان را از مردم و جامعه جدامى‏کنند. آن‏ها تا اندازه‏اى التزاماتى به مسائل‏دینى دارند، ولى چون این پاى‏بندى‏ها به شکل‏افراطى است، براى افراد عادى قابل قبول‏نیست، الگویى نیست که بتوان در سطح عموم‏تعمیمش داد!
بنابراین، الگوهایى که در سطح عموم درغرب مطرح مى‏باشد، ابتدا پدر و مادر - به‏مقدار ناچیزى - و بعد گروه هم‏سالان است. درمدرسه نیز معلمان، و اولیاى مدرسه سعى‏مى‏کنند دانش‏آموزان را بر مبناى الگوى‏«شهروند سازگار» تربیت کنند تا از مقررات وقوانین اجتماعى سر پیچى نکنند.
یکى از چیزهایى که امروزه در غرب برمسائل تربیتى فرزندان بسیار مؤثر مى‏باشد،الگوهاى تربیتى است که از طریق تبلیغات‏تجارتى عرضه مى‏شود. براى مثال، شکل و نوع‏پوشاک، انتخاب نوع غذا، انتخاب شغل و مانندآن را کارتل‏هاى بزرگ با تبلیغات چشم‏گیرهمراه با عکس‏ها و پیش‏پرده‏هاى خاصى ارائه‏مى‏دهند. در واقع، از این طریق سعى مى‏کنند به‏مردم الگودهى کنند. از دیگر الگوها، ستاره‏هاى‏هنرى در سینما و موسیقى و رقص است.
چیزى که اخیرا در غرب بسیار رواج یافته،نقش گروه‏هاى اجتماعى اقلیت‏یا گروه‏هاى‏فشار است. این گروه‏ها در حقیقت، واکنش وبازخورد وضعیت افراطى جامعه غربى هستند;پانک‏ها، گنگ‏ها و هم‏جنس‏گراها گروه‏هایى‏هستند که الگو مى‏دهند: نوع لباس باید بسیارتنگ یا بسیار گشاد باشد، رنگ لباس و نوع‏آرایش صورت و سر به چه شکلى باشد، حتى‏نوع غذا خوردن که - مثلا - فقط سبزیجات‏خورده شود یا گوشت هم در برنامه غذایى‏گنجانده مى‏شود و... . بسیارى از مردم متاثر ازالگوهایى هستند که این‏ها ارائه مى‏دهند.
معرفت: جوانان و نوجوانان و به‏طور کلى،خانواده‏ها در جوامع غربى، خلا معنوى خودرا چگونه پر مى‏کنند؟
دکتر شاملى: با توجه به چشم‏اندازى که ما دربحث انسان‏شناسى داریم و انسان را آمیزه‏اى ازجسم و روان تلقى مى‏کنیم، خلا معنوى بازتاب‏رسیدگى نکردن به یک نیاز انسانى است; چون‏ما انسان را فقط جسم نمى‏دانیم، معنویت‏یاحس پرستندگى یا آرمان‏گرایى یک نیاز ماست‏که بعضى از افراد معتقدند این نیاز، فطرى‏است;دقیقا مثل سایر نیازهاى جسمانى; از جمله نیازبه غذا، آب، هوا، نیاز به با هم بودن، نیاز به‏ارتباط خوب با هم‏دیگر و مانند آن. این قبیل‏نیازها که به روان ما باز مى‏گردد، اگر به آن‏هاپاسخ ندهیم، سرکوب مى‏شوند; اما هیچ‏گاه ازبین نمى‏روند، در فضاى ناخودآگاه روان‏مى‏مانند تا موقعیت‏بروز پیدا کنند. همان‏گونه‏که مرحوم شهید صدررحمه الله (1) مى‏فرمایند:برخورد نفى کننده یا افراطى با نیازهاى فطرى‏نمى‏تواند همیشگى باشد. بشر مى‏تواند براى‏مدت کوتاهى از نیازهاى فطرى خویش فاصله‏بگیرد، ولى نمى‏تواند آن‏ها را براى همیشه رهاکند. بنابراین، نیاز به دین، یک نیاز فطرى است‏و جامعه براى همیشه نمى‏تواند بى‏دین‏باشد.مساله معنویت هم به همین صورت‏است. ما یک سلسله نیازهاى فطرى داریم که‏نمى‏توانیم آن‏ها را براى همیشه نادیده بگیریم. همیشه به دنبال تامین نیازهاى مادى رفتن، دربلند مدت، براى انسان حالت‏سرخوردگى‏ایجاد مى‏کند. دردهاى جسمانى را باید به‏صورت اساسى درمان کرد، نه با قرص‏هاى‏مسکن. در واقع، مسکن، درد ما را خوب‏نمى‏کند، بلکه ما را به‏طور موقت از درد جدامى‏کند و ارتباط آگاهانه ما را از درد قطع مى‏کند.درباره دردها و ناهنجارى‏هاى روانى و روحى‏نیز چاره‏جویى‏هاى موقت و یافتن‏جاى‏گزین‏هایى که ارتباط آگاهانه ما را با این‏دردها قطع کند، علاج اساسى دردها نیست.گرایش به مواد مخدر و رواج اعتیاد به هروئین‏یا حتى سیگار در بین جوانان و نوجوانان یازده‏تا نوزده ساله در واقع، مسکنى براى دردهاى‏معنوى است. در غرب، استعمال سیگار کارى‏بسیار رایج و طبیعى است. وقتى از کنار یک‏مدرسه یا دانشگاه عبور مى‏کنید، مى‏بینید که‏دخترها و پسرها در ساعات زنگ تفریح در حال‏استعمال دخانیات در خارج از محیطهاى‏آموزشى هستند.این‏ها جاى‏گزین‏هاى موقت ومسکن‏هایى براى درمان نیازهاى معنوى است.پس گرایش گسترده به مواد مخدر و رواج‏اعتیاد در غرب براى پر کردن خلا معنویت‏به‏وجود آمده است.
از دیگر مسکن‏ها و عوامل جاى‏گزین براى‏پر کردن این خلا، رواج مکتب‏هاى دست‏سازبشر است. این‏که در غرب مکاتب دست‏سازبشرى رواج دارد، امرى طبیعى است. شهید صدر رحمه الله (2) دلیل این امر را در نظریه‏اى به نام‏«نظریة‏المثل‏» یا «نظریه آرمان‏ها» بیان مى‏کند.این نظریه را من در رساله دکتریم تا اندازه‏اى‏مرور کرده‏ام. انسان‏ها در جست‏وجوى آرمان‏هستند، داشتن آرمان نیاز طبیعى انسان وجامعه به آسمان است. جامعه انسانى وقتى درحالت تعادل قرار دارد که ارتباط آن با آسمان‏برقرار باشد. این آرمان اصلى همان «المثل‏الاعلى‏» است که نیاز فرد و جامعه را به یک‏آرمان پایدار از هر نظر تامین مى‏کند. وقتى که‏این ارتباط قطع شود و انسان «المثل الاعلى‏»نداشته باشد، باید به دنبال ساختن مکاتب‏دست‏ساز و آرمان‏هاى غیر الهى برود. و به دلیل‏همین خلا معنویت در غرب و قطع ارتباط باآسمان، بازار مکاتب ارزشى، اخلاقى واجتماعى غیر الهى مختلف گرم شده است;مثلا مى‏بینیم عده‏اى در طبیعت‏به دنبال پیداکردن مطلوب خود هستند و یک کوه یا یک‏تکه سنگ یا یک درخت و یا یک حیوان‏برایشان ارزشمند و مطلوب مى‏شود. افراد درچنین جوامعى با برد شناختى که دارند، هر یک‏به یک سو کشیده مى‏شود: یکى سراغ آثارباستانى مى‏رود، دیگرى به سراغ آثار طبیعى‏و... این‏ها همان چیزهایى است که مامکتب‏هاى بشرى یا دست‏ساز بشر مى‏نامیم. درهمین زمینه، امام باقرعلیه السلام (3) مى‏فرمایند: همه‏آن چیزهایى که شما در دنیاى ذهن خود به‏عنوان خدا ساخته‏اید، مصنوع شماست ومتعلق به خود شماست. این‏ها را آرمان و معبودخود قرار ندهید، چون انسان وقتى از محدوده‏زمین بیرون نرود و ارتباطش با آسمان قطع‏شود، سعى مى‏کند در همین حال و هواى‏زمینى، براى خود آرمان سازى کند.
یکى از دانشمندان تعلیم و تربیت غرب به‏نام پستمن Postman کتابى زیر عنوان‏سرانجام تعلیم و تربیت ( The End of Education) دارد. این‏گونه گرایش‏ها همانندپایان دین، (4) پایان ارزش، (5) پایان فلسفه (6) وپایان... امروزه در غرب به ویژه در میان‏طرف‏داران اندیشه فرامدرنیسم بسیار رواج‏دارد. وى در این کتاب مى‏نویسد: بشر به دنبال‏آرمان سازى است. آرمان سازى یک خواسته‏فطرى است و بشر نمى‏تواند از آن جدا شود. اگر توانست، یک آرمان واقعى براى خوددرست مى‏کند، وگرنه سراغ اسطوره‏سازى‏مى‏رود. «اسطوره‏» چیزى است که شما را از نظرآرمانى تامین مى‏کند، ولى واقعیت ندارد.پیدایش این مکتب‏هاى اسطوره‏اى در غرب، به‏دلیل خالى بودن جوامع غربى از آرمان واقعى‏است که بتواند خلاهاى معنوى افراد را پر کند.
معرفت: براى پرکردن این خلا معنوى درجوامع غربى، عده‏اى به همان مکتب‏هایى که‏ساخته بشر است گرایش پیدا مى‏کنند. این‏جاى‏گزین‏ها تا چه حد توانسته است توفیق‏پیدا کند و این خلا را پر کند؟
دکتر شاملى: این‏ها نمى‏توانند جایگزین‏همیشگى باشند، چون هنگامى‏که بشر ازگرایش‏هاى فطرى خودش، آگاهانه یا ناآگاهانه،فاصله مى‏گیرد، این فاصله هر چند به شکل‏ایجاد یک جایگزین باشد، نمى‏تواند همیشگى‏باشد. مقاله‏اى را مى‏خواندم، تحت عنوان‏«مرورى بر فقدان روح در تعلیم و تربیت‏». Thomas Peterson, "Examining Loss of Soul in Education" نویسنده در این‏مقاله، بحث مى‏کرد که چه عواملى منجر به ازدست رفتن روحانیت و معنویت در نظام تعلیم‏و تربیت مغرب زمین شده است و در این زمینه،عوامل زیادى را بررسى کرده بود. نویسنده درآن مقاله، تلویحا معتقد بود که به رغم‏تلاش‏هایى که براى ساختن جایگزین انجام‏گرفته، ولى این جایگزین‏ها نتوانسته‏اند خوب‏عمل کنند. لذا، امروزه در مغرب زمین بودیسم‏به عنوان یک دین و عامل ضد اضطراب وبازیابى آرامش اندک اندک جا باز مى‏کند.این‏هاهمه حاکى از این است که آن پاسخ‏هاى قبلى واین جایگزین‏ها فقط مسکن بوده‏اند و عطش‏روانى خداجویى با ساخت آرمان‏هاى زمینى‏فروکش نکرده است. در حقیقت، رواج بودیسم‏یا سایر گرایش‏هاى افراطى و گروه‏هاى خاصى‏که در غرب در حال شکل‏گیرى است، بازتاب‏مفید و کافى ندانستن این جاى‏گزین‏هامى‏باشند. امروزه در مغرب زمین، ارباب کلیساتلاش فراوانى مى‏کنند که به هرحال، مقدارکمى وابستگى مردم را به دین حفظ کنند. امااین التزام، صورى و در حاشیه است. واقعا درزندگى اجتماعى مردم تغییرى ایجاد نمى‏کند وتلاش براى یافتن جایگزین‏هاى نو - هر چند درشکل واکنش‏هاى افراطى - در حال انجام است.
معرفت: با توجه به این‏که بسیارى ازنهادهاى اجتماعى از جمله خانواده در غرب‏از درون پوسیده است، اما فرهنگ غربى نیزدر ظاهر داراى زرق و برق خاصى است وبراى کشورهاى دیگر جاذبه دارد، چه‏راهکارهایى را براى جلوگیرى از جذب‏جوانان به این فرهنگ پیشنهاد مى‏کنید؟
دکتر شاملى: ما ابتدا باید از واقعیت‏ها وارزیابى نقادانه فرهنگ خودمان شروع کنیم. اگردوست داریم که نسل جوانمان از دست نرود وبراى آن‏ها خوب سرمایه‏گذارى شود تا آینده‏اى‏روشن داشته باشند، باید سعى کنیم واقع‏گراباشیم;یعنى نقاط ضعف و قوت خودمان را -همان‏گونه که به نقد سرسختانه مغرب‏زمین‏مى‏نشینیم - هم‏زمان ببینیم. یکى ازواقعیت‏هایى که در جامعه ما وجود دارد تعدادزیاد جمعیت نوجوانان و جوانان است. کشورایران جوان‏ترین کشور در بین تمامى کشورهاى‏دنیاست. بیش از نیمى از جمعیت کشورمان راجوانان تشکیل مى‏دهند این واقعیت، هم ازمفاخر کشور ما و هم از آژیرهاى خطر است; ازمفاخر است‏به این دلیل که امروزه انجام تمام‏کارهاى اساسى و زیربنایى کشورها فقط درصورت توسعه انسانى امکان‏پذیر است وطبیعى است که این مهم نباید توسط یک مشت‏آدم‏هاى پیر و فرسوده انجام گیرد، بلکه باید یک‏عده نیروهاى انسانى پا در رکاب باشندکه‏بتوانندازعهده‏کارهاى‏کلان و سرنوشت‏سازبرآیند. ولى در عین حال، یک آژیر خطر هم‏هست که با این‏همه جوان چه باید کرد؟ براى‏رشد و توسعه این اقیانوس استعداد انسانى‏چه‏طرحى‏مى‏توان‏درافکند؟ راه‏هاى جلوگیرى ازهرز رفتن این سرمایه‏ها چیست؟ بنابراین، بایدواقعیت‏ها را در نظر بگیریم.
نوجوان و جوان برخوردار از یک انرژى‏روانى است که عالمان حوزه تعلیم و تربیت ازآن به «آتش‏» تعبیر مى‏کنند. این آتش هم‏مى‏تواند منشا انرژى و حرکت‏شود و هم‏مى‏تواند بسوزاند. ما باید این انرژى روانى راهدایت کنیم. البته این هدایت نباید به سمت‏چیزهایى باشد که ما از جانب خودمان تصمیم‏گرفته‏ایم. در علوم تربیتى امروزى، نظریه‏اى‏مطرح است که مى‏گوید: براى مهار انرژى‏جوانى اگر بخواهید منطقى و واقع‏بینانه‏برخورد کنید، باید چشم‏انداز از بالا به پایین، (top-down) نداشته باشید; یعنى نباید مانندیک پزشک براى نوجوان و جوان تصمیم‏بگیرید و برایش دارو تجویز کنید. کار منطقى‏این است که شما استعدادها و نیازها و انرژى‏روانى جوان را مطالعه کنید و متناسب باواقعیت‏شخصیتى او سعى کنید طورى با وى‏برخورد کنید که احساس نکند از مافوق فرمان‏مى‏گیرد، بلکه احساس کند کسى او را همراهى‏مى‏کند و مى‏خواهد زیر بار زمین مانده‏اش رابگیرد تا بتواند با قدرت خودش آن را ببرد. اگرشما این کار را کردید و او احساس کرد که‏پشتوانه‏اى دارد، با اعتماد به نفس بیش‏ترى‏جلو مى‏رود هم خودش رشد مى‏کند و هم‏منشاء رشد و تکاپوى اجتماعى خواهد شد.
براى جلوگیرى از گرایش جوانانمان به‏چیزى که اسمش را زرق و برق فرهنگ غرب‏مى‏گذاریم، باید ابتدا از واقعیت‏ها شروع کنیم.وقتى مى‏خواهیم درباره فرهنگ غرب قضاوت‏کنیم، باید بدانیم که زرق و برق‏هاى این فرهنگ‏نتیجه 300 یا 400 سال تلاش علمى مغرب‏زمین پس از عصر نوزایى است. یکى ازواقعیت‏ها این است که آن‏ها جداى از مسائل‏ارزشى، از لحاظ صنعت و فن‏آورى پیش‏رفته‏تراز ما هستند. ما باید سعى کنیم نیروى جوان ونوجوانمان را به سمتى سوق دهیم که آن‏ها باورکنند فرهنگ ما در بعد علم و فن‏آورى هنوز درراه است و باید راه زیادى را پشت‏سر بگذاریم.ما زمانى مى‏توانیم حرفمان را در دنیا بزنیم که‏قوت و توانایى داشته باشیم; این توصیه صریح‏کتاب آسمانى ما است که مى‏فرماید: «و اعدوالهم مااستطعتم من قوة‏» (7) این قوت را مازمانى داریم که فن‏آورى، دانش و نیروى انسانى‏قوت‏ساز داشته باشیم.
به بیان دیگر، ما زمانى قوت داریم که‏استعدادها، توانایى‏ها و انرژى‏هاى متراکم‏روانى نسل جوان را در بخش آموزش و پروش‏به سمتى سوق دهیم که نیروى انسانى‏مان‏توسعه پیدا کند. ترویج روح آزادى‏خواهى،عزت‏جویى، ظلم‏ستیزى و استقلال‏طلبى دینى،که از یادگارهاى حضرت امام‏رحمه الله است، زمانى‏تحقق مى‏یابد که جامعه ما از لحاظ علم وفن‏آورى به یک حد قابل قبولى برسد و بتواندخودش را نشان دهد; زیرا در جریان معادلات‏قدرت، حرف آخر را معمولا کسى مى‏زند که ازفن‏آورى و قدرت بالاترى برخوردار باشد.
یکى دیگر از راه‏هاى جلوگیرى از گرایش‏جوانان به زرق و برق‏هاى غربى این است که مانقاط ضعف تمدن غرب را بازشناسى کنیم;یعنى فقط به سطح رویى و خیره کننده تمدن‏غرب نگاه نکنیم، بلکه با بررسى ریشه‏اى، اشکالات آن را نیز بیابیم. مشکلات اخلاقى،انسانى و ارزشى که هم‏اکنون ساکنان مغرب‏زمین را به سختى به خود مشغول کرده براى ماشناخته شده نیست. قضاوت ما نسبت‏به غرب‏و فرهنگ غربى تنها بر اساس دیدن یک روى‏سکه است.
از دیگر چیزهایى که مى‏تواند جوانان ما رادر راه دانش‏طلبى و افتخارآفرینى کمک کند،گوش‏زد کردن تاریخ درخشان فرهنگ اسلام -که زمانى حرف اول را مى‏زده - است. معمولاما وقتى این کار را انجام مى‏دهیم، از آن به‏عنوان یک سند افتخار تاریخى‏یاد مى‏کنیم; ولى‏به قول معروف:
گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟
مهم این است که الان چه کنیم تا آن‏وضعیت دوباره تجدید شود. چگونه مى‏توان‏آن چند سده‏اى را که ما حرف اول را مى‏زدیم واروپا در تاریکى محض بود دوباره زنده کرد؟بنابراین، زنده‏سازى و بازسازى آن تاریخ‏درخشان یکى دیگر از کارهایى است که‏مى‏تواند جوانان ما را کمک کند تا فریب زرق وبرق فرهنگ غرب را نخورند. اما تجدید خاطره‏آن تمدن عظیم گام اول این راه‏است، دریچه‏اى‏است‏به سوى خودباورى از این مهمترسیاستگذارى، برنامه‏ریزى و مدیریت تربیتى‏نیروهاى انسانى است.
بازشناسى عناصر قابل توجه وحرکت‏آفرین فرهنگ دینى خودمان از دیگرراه‏حل‏ها براى جلوگیرى از جذب جوانان ما به‏فرهنگ غربى است. آنچه مقام معظم رهبرى‏نگران آن هستند و اخیرا در سخنانشان بسیار برآن تاکید کرده‏اند، این است که ما توجه داشته‏باشیم ارزش‏هاى خودمان را ضدارزش نکنیم.ما باید نکاتى را که زمانى در این کشور ارزش‏محسوب مى‏شده است و ریشه در اعتقادات وفرهنگ دینى ما دارد، بازشناسى کنیم. همان‏گونه که جنبه‏هاى ضدارزش غرب بایدمورد بازشناسى قرار بگیرد، نکات مثبت‏فرهنگ خودمان هم باید بازشناسى شود.درست است که ما باید به فکر جنبه‏هاى‏فن‏آورى و پیش‏رفت‏هاى مادى هم باشیم و راه‏حلش را پیدا کنیم، ولى‏از سوى دیگر،فرهنگمان داراى خطوطى روشن و نورانى‏است که اگر - خداى ناکرده - از آن‏ها غفلت‏کنیم، ممکن است زمانى به ضد ارزش تبدیل‏شود. بنابراین، مهم است که نسل جوان ماارزش‏هاى فرهنگى خودمان را ارزش بداند.این‏باور مستلزم آن است که چیزهایى که ما را به‏آسمان متصل کرده و ارتباط جامعه ما را با خداحفظ نموده است، بازشناسیم و ترویج کنیم.ترویج این اصول هم باید فراگیر و چندجانبه‏باشد. مطبوعات، رسانه‏هاى جمعى، سینما،تآتر و رایانه مى‏تواند ابزار خوبى در راه رسیدن‏به این هدف باشد.
معرفت: گفته مى‏شود که اخیرا در امریکا وشاید بعضى دیگر از جوامع غربى سبت‏به‏گذشته‏توجه‏بیش‏ترى‏به‏اسلام‏ومعنویت‏مى‏شود.لطفا درباره علل این موضوع توضیح دهید.
دکتر شاملى: در مغرب زمین، آرام آرام یک رگه‏گرایش به اسلام و اسلام‏طلبى، به خصوص دربین سیاه پوستان و طیف مستضعفین، پیدا شده‏است. در صحبتى که با یکى از همین برادران‏سیاه پوست داشتم، روند تحول اعتقادى وشخصیتى او را جویا شدم. وى که اهل‏امریکاى جنوبى و مدت زیادى بود در امریکازندگى مى‏کرد، اظهار داشت که ابتدا مسیحى‏بوده، سپس مسلمان سنى شده و اخیرا نیزمذهب تشیع را اختیار کرده است. به نظر من،یکى از عوامل گرایش به اسلام در جوامع غربى‏به این موضوع بازمى‏گردد که در بین آدم‏هاى‏غربى - به رغم همه اشکالات شخصیتى که‏دارند - انسان‏هاى منصف و حق‏طلب بسیارى‏وجود دارد; یعنى واقعا افرادى هستند که‏دلشان مى‏خواهد حقایق عالم برایشان روشن‏شود. مسلما اسلام و مسلمانان و کشورهاى‏اسلامى داراى حقیقتى در این عالم هستند.بسیارى از آن‏ها که منصف‏اند و عناد ندارند و یاسر در یک جریان سیاسى یا انحراف برانگیزخاصى ندارند، واقعا در صدد شناخت‏حقایق‏عالم از جمله حقیقت اسلام‏اند. به دلیل‏مشکلاتى که تفکرات ماتریالیستى یازمین‏گرایى یا بریدگى زمین از آسمان براى‏صاحبان این افکار به وجود آورده، آن‏ها به این‏فکر افتاده‏اند که به جاى‏گزینى ثابت و پایا فکرکنند از خود بپرسند که آیا ما مى‏توانیم واقعابراى مشکلات خودمان و خلائى که پیداکرده‏ایم یک جاى‏گزین مناسب، که نخواهیم هرروز تغییرش بدهیم، پیدا کنیم؟
بعضى از چهره‏هاى علمى غرب متوجه‏شده‏اند که اسلام نیروى آزادسازى و جهت‏دهى‏خوبى دارد. این تفکر ابتدا در بین‏قشرتحصیل‏کرده و صاحب فکر شکل گرفت.البته این‏که چرا تفکر مزبور ابتدا در بین افرادتحصیل کرده شکل گرفت، دلایل گوناگونى داردکه یکى از آن‏ها روحیه حقیقت‏جویى یا توجه‏به‏روح جهت‏دهى و آزادسازى اسلام است که‏به جریان سالم استشراق و مطالعه فرهنگ‏مشرق زمین باز مى‏گردد.
مستشرقانى که روى اسلام کار کرده‏اند نیزمانند هر گروهى دو طایفه‏اند: بعضى که معاند ومغرض هستند، سر در سفره یک شرکت‏صهیونیستى دارند; مانند بعضى از طرح‏هاى‏تحقیقاتى اسلام‏شناختى پر پولى که کمپانى‏بزرگ راکفلر یا فورد و مانند آن به برخى ازدانشمندان مى‏دهد. اما یک گروه دیگر ازمستشرقان، انسان‏هاى صادق و مخلصى‏هستند که واقعا براى رسیدن به گوشه‏اى ازحقیقت اسلام در غرب خدمت کرده‏اند. بنابراین، جریان استشراق یک جریان ظریفى‏است; یعنى نمى‏توان به طور مطلق قضاوت‏کرد که همه‏اش رست‏یا همه‏اش نادرست‏است، ولى مى‏توانیم بگوییم که بخشى از رشداسلام‏خواهى در سطح علمى در غرب، به‏جریان استشراق سالم بازمى‏گردد. هم اکنون درمغرب زمین، چهره‏هاى بسیار برجسته‏اى به‏عنوان متفکران بزرگ شناخته مى‏شوند که باآثار، نوشته‏ها، مقالات و سخنرانى‏هایشان‏توانسته‏اند اثر شگرفى بر جریان اسلام‏خواهى‏در مغرب زمین بگذارند.
عامل مهم‏تر دیگرى که به ماجراى‏استشراق شدت بخشیده، مساله صدور انقلاب‏اسلامى ایران و آثار و برکاتى است که از حرکت‏شهداى گران‏قدر انقلاب اسلامى و از همه‏بالاتر، حرکت‏حضرت امام خمینى‏رحمه الله ریشه‏گرفته است. امروزه به برکت پیروزى انقلاب‏اسلامى و روابط فرهنگى، که انقلاب ما با سایرکشورهاى جهان و به خصوص غرب دارد،چهره اصلى اسلام به حقیقت‏جویان عالم‏شناسانده شده است. البته ما قدرى در این زمینه‏ضعف داشته‏ایم; یعنى واقعا آن‏گونه که حق این‏انقلاب بوده، نتوانسته‏ایم انقلابمان و محوراصلى آن یعنى اسلام را در کشورهاى دیگر به‏خوبى بشناسانیم. این مقدار شناختى هم که ازحقیقت فرهنگ انقلاب اسلامى در کشورهاى‏دیگروجود دارد، صرفا توسط ما صورت نگرفته‏است، بلکه بیش‏تر کار مسلمانان و شیعیان غیرایرانى، به خصوص شیعیان لبنان و عراق، بوده‏است. شیعیان لبنان از امام‏رحمه الله به عنوان یک‏حقیقت فراموش نشدنى تاریخ یاد مى‏کنند.
همان‏گونه که ما مساله غرب‏زدگى وغرب‏شناسى را در کشورمان مطرح مى‏کنیم،خوب است‏به مساله اسلام در غرب نیزبپردازیم; یعنى ببینیم اسلام در مغرب زمین چه‏جایگاهى دارد. اندیشه اسلام‏جویى واسلام‏خواهى چگونه تکون یافته و چه عواملى‏آن را قوت بخشیده است. امروزه جریان‏ها ورگه‏هاى اسلامى - شیعى فراوانى در کشورهاى‏اروپایى و امریکایى به چشم مى‏خورد که‏فعال‏اند و از طریق فعالیت‏هاى علمى، که انجام‏مى‏دهند، خودشان را مطرح مى‏سازند. یکى ازانگیزه‏هاى من نیز در اختصاص دادن رساله‏دکتراى خودم به نظریه توسعه فرهنگى مرحوم‏شهید صدررحمه الله این بوده است که ما باید درشناساندن جنبه‏هاى علمى و ناشناخته متفکران‏شیعى خودمان نقش داشته باشیم و این مهم‏زمانى‏اثرمى‏گذاردکه به‏شکل‏مدرسى‏عرضه‏شود.
چیز جالبى که من از شکل‏گیرى جریان‏هاى‏فعال اسلامى در غرب مشاهده کردم، تعداد زیادمساجد، حسینیه‏ها و مراکز اسلامى درشهرهاى گوناگون بود. براى مثال، در شهرمونترال (از شهرهاى کانادا)، که من در آن‏جازندگى مى‏کردم، بیش از ده مرکز اسلامى وجودداشت که هم فعالیت‏هاى انتشاراتى و رادیویى‏و تلویزیونى انجام مى‏دادند و هم فعالیت‏هاى‏اینترنتى. امروزه اینترنت راه کسانى را که طالب‏حقیقت اسلام هستند، باز کرده; زیرا چندین‏پایگاه به مفاهیمى همچون اسلام، شیعه، امام وجمهورى اسلامى اختصاص یافته است. ان‏شاءالله رواج این‏گونه فعالیت‏هاى اسلامى درغرب حاکى از اراده خداوند بر جهانى‏شدن‏اسلام ونیزمقدمه ظهورحضرت‏صاحب‏الزمان‏علیه السلام‏وحکومت‏جهانى‏آن‏حضرت‏باشد.ولى مهم این است که ما نیز در تولید معارف واندیشه‏هاى اسلامى سهیم باشیم و خود را درخیل فراوان سربازان این راه جاى دهیم!
معرفت: بیش‏تر مراکز اسلامى در ممالک‏غربى، توسط کشورهاى عربى، به خصوص‏عربستان تاسیس شده‏اند. آیا جمهورى‏اسلامى نیز در این زمینه سرمایه‏گذارى‏هایى‏انجام داده است؟
دکتر شاملى: تا آن‏جا که من مى‏دانم، برخورد وتبلیغات فرهنگى ما در مغرب زمین قوى نبوده‏است. متاسفانه فعالیت‏هاى عربستان نیز بیش‏تردر شکل مسجد سازى و رواج اسلام وهابى‏است و آن حالت عناد و مرزبندى خاص در آن‏وجود دارد; یعنى افراد در مساجدى که منسوب‏به وهابیت مى‏باشد مانند مکه و مدینه بایدبعضى از ظواهر را حفظ کنند. بنابراین، اسلام به‏شکل خاصى توسط آن‏ها ترویج مى‏شود و این‏شکل ضررى هم براى غربى‏ها ندارد; یعنى‏آن‏ها مانعى براى مراکزى که عربستان تاسیس‏مى‏کند، ایجاد نمى‏نمایند. ما که خودمان رامنسوب به این انقلاب و وام‏دار خون شهدامى‏دانیم، هنوز حق این انقلاب را در صدورفرهنگ‏اسلام ادا نکرده‏ایم. اگر هم جریان‏هاى‏اسلام‏خواهى در غرب وجود دارد، بیش‏تر ازطریق شیعیان پاکستان، لبنان و عراق بوده وفعالیت ایران و ایرانیان چشم‏گیر نیست.
معرفت: آیا تبلیغ اسلام در قالب رواج اسلام‏وهابى، مانع از گرایش مردم مغرب زمین به‏این دین الهى نمى‏گردد؟
دکتر شاملى: طبیعتا همین‏طور است; یعنى‏چهره‏اى که آن‏ها از اسلام ارائه مى‏دهند موجب‏مى‏شود اسلام به خوبى معرفى نگردد. ولى من‏فکر مى‏کنم ما در این مرحله، به جاى پرداختن‏به این‏گونه مسائل، بهتر ست‏بگذاریم آن‏ها کارخودشان را بکنند و ما اگر مرد میدان هستیم‏سعى کنیم الگوى سالم‏تر و صحیح‏ترى ارائه‏بدهیم.
معرفت: چه توصیه‏اى براى خانواده‏ها،جوانان و نوجوانان جامعه اسلامى خودمان‏دارید؟
دکتر شاملى: توصیه را باید ازاهل‏توصیه گرفت‏و اهل توصیه هم بزرگان ما هستند، ولى به‏عنوان فرد کوچکى از این انقلاب که آثار آن راهم‏در داخل و هم در خارج دیده‏ام، فقطبرداشت‏شخصى خودم را مى‏گویم: با توجه به‏حساس بودن وضع جامعه ایران و این‏که‏جوان‏ترین جمعیت دنیا را دارد، ما باید تلاش‏کنیم بیش‏ترین سرمایه‏گذارى را روى توسعه‏انسانى داشته باشیم و زمینه‏هاى رشد نسل‏جوانمان را فراهم کنیم; سرمایه‏گذارى جدى‏تردر آموزش و پرورش داشته باشیم تا جوانان این‏کشور بتوانند ابزارها و بسترهاى لازم براى‏افتخارآفرینى در دست‏رس داشته باشند. به بیان‏دیگر، ما باید براى جلوگیرى از جذب جوانان‏به زرق و برق‏هایى که در غرب وجود دارد،بتوانیم بهتر از آن‏ها یا معادل آن‏ها را (با حذف‏معیارهاى ارزشى منفى) در کشورمان عرضه‏کنیم.
نکته دیگر، توجه جدى‏تر به مساله پر کردن‏صحیح اوقات فراغت قشر جوان مى‏باشد.طبیعتا یکى از پایه‏هاى این مسؤولیت‏سنگین وحساس بر دوش روحانیت محترم است که بایداقدامات جدیدى را روى جنبه‏هاى تربیتى و نیزمطالعه درخورى روى نحوه پر کردن کیفى‏اوقات فراغت جوانان و نوجوانان انجام دهد.
مساله دیگر، پیراسته‏تر ساختن صدا وسیما و رسانه‏هاى گروهى است. ما باید واقعاقبول کنیم که امروزه صدا و سیما و رسانه‏هاى‏گروهى حرف اول را در جهت‏دهى روابط‏اجتماعى مى‏زنند و بخواهیم یا نخواهیم، سیل‏بیکران افکار و امواج فرهنگى به سوى جوانان‏ما سرازیر است و اگر ما دوست داریم آن‏هاشیفته زرق و برق غرب نشوند، باید با یک‏پیراسته‏سازى، کارى کنیم تا جاذبه کافى براى‏نسل جوانمان ایجاد شود. خواه ناخواه یک روزرگه‏هاى خطرناک اطلاعاتى از طریق اینترنت‏راه خودش را به ایران باز خواهد کرد. بنابراین،باید با ساختن پایگاه‏ها و نرم‏افزارهاى صحیح وقوى اسلامى، جلوى یکه‏تازى فرهنگى غرب‏را بگیریم.
اشاعه فرهنگ ورزش نیز از جمله‏چیزهایى است که غربى‏ها خیلى روى آن کارکرده‏اند، به طورى که پیر و جوان بخش‏اجتناب‏ناپذیرى از زندگى خودشان را ورزش‏بدانند. البته انسان وقتى مى‏بیند که یک پیرمردهشتاد و نج‏ساله با لباس ورزشى مشغول‏دویدن در یکى از پارک‏هاى شهر است، واقعالذت مى‏برد. توجه به فرهنگ ورزش وزیباسازى شهرها هم این امکان را براى جوانان‏ما فراهم مى‏سازد که اگر - مثلا - صبح قبل ازرفتن به محل کارش خواست‏بدود یا قدم بزندو یا در بعدازظهر به اتفاق زن و بچه‏اش تفریح‏کند، مکان مناسبى براى این کار وجود داشته‏باشد. اما پیراسته‏سازى مسائل فرهنگى واخلاقى کشور صرفا اشاعه روزنامه، کتاب ومانند آن نیست، بلکه توجه به تلویزیون،سینما، هنر، فضاى سبز، محیطهاى مناسب‏سرگرمى، ورزش و امثال آن نیز از عوامل‏کمکى پیراسته سازى جنبه‏هاى فرهنگى واخلاقى جامعه است که به نظر من باید جدى‏ترگرفته شود. یکى از اصرارهاى مقام معظم‏رهبرى، حضرت آیة‏الله خامنه‏اى، هم توصیه به‏پیراسته‏سازى مسائل تربیتى و فرهنگى وبازشناسى عناصر ارزشى انقلاب، راه و آرمان‏شهدا و خط امام‏رحمه الله است. بازشناسى این‏مقوله‏هاى ارزشى نیروهاى جوان ما را به‏قابلیت‏هاى خوب فرهنگ اسلامى امیدوارمى‏کند.
این برنامه‏ریزى‏ها و سیاست‏گذارى‏ها ازمسؤولیت‏هاى مدیران جامعه است، ولى اگرهم‏راهى و هم‏دلى و مشارکت مردم نباشد،مدیران هیچ کارى نمى‏توانند بکنند. خانواده‏هاو پدر و مادرها هستند که با پیشنهاد دادن ومشارکت مالى و فکرى مى‏توانند فضاهاى‏خالى را پر کنند، اما هر کدام از آن‏ها مسؤولیت‏خودشان را دارند. پدر و مادرها نباید به بهانه‏این‏که الآن مدرسه و فضاى آموزشى به اندازه‏کافى نیست، بچه‏ها را رها کنند تا - خداى‏ناکرده - سر از گرایش به گروه‏هاى آن‏چنانى‏دربیاورند. جاى بسى تاسف است که مامى‏شنویم در خود جامعه ما - مثلا - شکل‏خاص آرایش یا سر و وضع ظاهرى و برچیده‏شدن مرزهاى اخلاقى حاکى از این است که‏بخشى از جوانان مسلمان به یکى از این گروه‏هاگرایش پیدا کرده‏اند. این مسؤولیت در درجه‏اول، با توجه به جایگاه خاصى که خانواده درفرهنگ مقدس ما دارد، روى شانه پدر ومادرهاست. البته شاید به دلیل ضعیت‏سخت‏جامعه ما از نظر مسائل اقتصادى، پدر و مادرهابه ناچار و ضرورتا آن‏قدر درگیر مسائل‏اقتصادى و مادى باشند که حیاتى‏ترین وحساس‏ترین مسائل تحت الشعاع قرار گیرد،ولى ما همان‏گونه که در برابر تامین نان‏فرزندانمان نزد خداوند مسؤول هستیم، در برابرتامین فکر و دین آن‏ها نیز مسؤول هستیم. به‏اندازه‏اى که خشکسالى و به دنبال آن تنگدستى‏و بحران‏هاى فراگیر اقتصادى نگرانمان مى‏کندباید از قحط دینى و مصیبت‏زدگى معنوى وارزشى رنج‏ببریم. بنابراین، باید براى تربیت‏فرزندانمان وقت‏بگذاریم و با دقت در پر کردن‏صحیح اوقات فراغت آن‏ها و توجه به‏ارتباطاتشان با دوستان، آن‏ها را به شرکت درمجامع دینى تشویق کنیم. از این طرف هم اگرجلسات دینى و مذهبى جاذبه لازم را براى‏شرکت فرزندان ما ندارد با بازنگرى قالب‏هاى‏صورى این جلسات، در این زمینه هم ایفاى‏نقش کنیم، پاى صحبت‏بچه‏ها بنشینیم، ببینیم‏گم‏شده آن‏ها چیست; چه چیز در این جلسات‏براى آن‏ها خسته کننده است، چگونه مى‏توان‏آنان را به بهره‏ورى بهتر از این جلسات ترغیب‏کرد; همان‏گونه که باید زمینه بازى را براى‏کودک فراهم کنیم، باید زمینه رفتن به حرم(براى کسانى که در قم و شهرهاى مذهبى‏زندگى مى‏کنند)، رفتن به روضه و کتابخانه وخریدن کتاب را برایش فراهم کنیم همچنین‏وجود فیلم‏هاى ویدئویى و سینمایى که هم‏سرگرم‏کننده و هم جهت‏دهنده‏باشد، یک‏ضرورت‏اجتماعى براى جوانان و حتى‏خانواده‏هاست. و یا اگر توانستیم ترتیبى بدهیم‏که به شکل فردى یا در قالب راه‏اندازى‏خانه‏هاى عمومى رایانه و اینترنت (البته بامسؤولیت و مراقبت) کارى کنیم که بچه‏هابتوانند با برنامه‏هاى اسلامى که وجود دارد،خودشان را مشغول سازند. این تلاش نهایى باتوجه به رواج روزافزون سرگرمى‏هاى‏نرم‏افزارى نوعى پیش‏گیرى از گرایش به سوى‏جاذبه‏هاى فساد آفرین رایانه است.
معرفت: با تشکر از حضرت‏عالى که در این‏گفت‏وگو شرکت کردید.
پى‏نوشت‏ها:
1- محمدباقر صدر، الاسلام یقود الحیاة، 1982،ص 5 - 204
2-3- محمدباقر صدر، المدرسة القرآنیه، 1979،ص 117-114/ ص 7 - 146
4- کلما میزتموه باوهامکم فى ادق محانیه‏مخلوق، مصنوع مثلکم مردود الیکم. (بحار، ج‏69، ص 291، روایت 23)
5- the End of Religion
6- The End of Values
7- The End of Philosophy
8- انفال، 60

تبلیغات