آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

«پلورالیزم» در لغت، به معناى کثرت گرایى و مقصود از آن در فلسفه دین، پذیرش حقانیت ادیان مختلف است. طرف داران کثرت گرایى براى اثبات مدعاى خود، دلایل گوناگونى ذکر کرده اند که تحلیل و نقد آن ها را باید در جاى دیگرى پى گرفت.1 آن ها براى مشروعیت دینى بخشیدن به مدعاى خود، ظواهر برخى از آیات قرآن مجید را مورد استناد قرار داده اند تا بدین سان نظریه خود را هم خوان با آن جلوه دهند.
نوشتار حاضر صرفاً به نقد و تحلیل مستندات قرآنىِ پلورالیست ها مى پردازد. بنابراین، از ذکر ادّله قرآنى انحصار «صراط مستقیم»به اسلاموبطلان کثرت گرایى،به دلیل اجتناب از اطاله کلام، صرف نظرگردیده و تبیین آن به مجال دیگرى واگذار شده است.2
اصول و نکاتى در علم تفسیر
اشتباه اساسى پلورالیست ها در تفسیر آیات و استناد کثرت گرایى به قرآن از غفلت یا نادیده انگاشتن اصول و روش هاى تفسیر قرآن سرچشمه مى گیرد. بنابراین، در ذیل، به بعضى از اصول علم تفسیر اشاره مى شود:
1. توجه به مضمون، شأن نزول و صدر و ذیل آیه: کثرت گرایان در تقریر مدعاى خود، تنها به ظهور بدوى آیه و در مواردى، به بخشى از آیه اتکا کرده و مدخلیت آیه قبل یا بعد را نادیده مى انگارند.
2. توجه به کل قرآن: از آن جا که قرآن کتاب خداوند حکیم است، با وجود نزول تدریجى آن در طول 23 سال، آیاتش از نظم و انسجام خاصى برخوردار است و به تعبیر خود قرآن، در آن هیچ تهافت و اختلافى دیده نمى شود.3 بر این اساس، در تفسیر دو آیه، باید به مجموع آیات توجه نمود و در صورت وجود هرگونه شبهه و ابهام، باید آن را با تأمّل در آیات دیگر، حل و فصل کرد. به دیگر سخن، باید تفسیر قرآن را از خود قرآن طلبید; «القرآن یُفسِّرُ بعضُه بعضاً.»4
3. توجه به شارحان حقیقى: در صورت رفع نشدن ابهام از آیه اى، باید به تفسیر شارحان و مفسران حقیقى کلام الهى ـ پیامبر اکرم و ائمّه هدى(علیهم السلام) ـ مراجعه کرد; چرا که قرآن حاوى آیات متشابه و داراى بطون متعدد است و به تصریح خود، درک عمق آن ها، اختصاص به مطهّرون، ـ که مصداق بارز آن ائمّه اطهار(علیهم السلام)هستند ـ دارد; «لا یَمَسُّهُ اِلاّ المطَّهرونَ.» (واقعه: 79)
مستندات قرآنى کثرت گرایان
چنان که اشارت رفت، کثرت گرایان مى کوشند با استناد نظریه خود به شریعت، ادلّه و شواهدى از آن ارائه دهند که گام اولین آن ها تمسّک به ظواهر برخى آیات است. اما با وجود این، به قاعده علم تفسیر و هرمنوتیک ملتزم نماندند و در تفسیر و استناد به آیات، اصول و روش بحث هاى تفسیرى را سهواً یا عمداً رعایت نکردند. در ذیل، مستندات قرآنى آنان تحلیل و نقد مى شود:
مستند اول: اسلام; تسلیم مطلق به خدا
گوهر و لبّ نظریه «پلورالیزم» بر این نکته استوار است که حقیقت دین و اسلام، که خداوند آن را از انسان مى خواهد. تسلیم مطلق و سر تعظیم فرودآوردن بر آستان قدس حضرت حق است. اما این که آن در قالب آیین خاصى مانند یهود یا مسیح یا اسلام تحقق پیدا کند، تأثیرى در ماهیت آن نمى گذارد.
کثرت گرایان بر این باورند که از منظر قرآن، «اسلام» معناى عام ـ یعنى تسلیم مطلق به خدا ـ دارد که شامل تمامى ادیان، به خصوص ادیان اهل کتاب، مى شود. رهاورد این باور آن است که گام نهادن بر صراط مستقیم و اسلام اختصاص به امّت اسلام ندارد و شامل پیروان ادیان دیگرنیزمى شود.آن هابه آیات ذیل استناد مى کنند:
1. حضرت ابراهیم(علیه السلام) از خداوند اسلام حقیقى و امتى مسلمان از نسل خویش درخواست مى کند: «رَّبنا واجعَلنا مُسلمَینِ لکَ و مِن ذُرّیتِنا اُمّةً مُسلمةً.» (بقره: 127)
2. حضرت موسى(علیه السلام)نیزقوم خودرا «مسلمین» مى خواهند: «و قالَ موسى یاقومِ اِن کُنتم آمَنتم بِاللّهِ فَعلیهِ توکَّلُوااِن کُنتم مُسلمینَ.»(یونس: 84)
آقاى بازرگان با اشاره به آیات مزبور، مى نویسد: «قرآن بر خلاف ما، که اسلام و مسلمانى را به خصوص خودمان گرفته ایم، گروندگان صالح سایر پیغمبران را مکرّر مسلمان مى خواند... چطور مى شود در نزد خدا فقط آیین امت آخرالزمان دین محسوب شود، در حالى که از سایر پیغمبران و کتب آن ها همه جا تجلیل و تأیید به عمل مى آید.»5
3. «وَ مَن یَبتغِ غَیرَ الاسلامِ دیناً فَلن یُقبلَ مِنه.» (آل عمران: 85) آیه مزبور دلیل روشنى بر رد «پلورالیزم» است. اما برخى از آن ها که مى خواهند شمارگان ادّله قرآنى مدعاى خود را بیش تر کنند، تفسیر موافق نظریه خود عرضه داشته و اسلام را در این آیه، به تسلیم مطلق و به اصطلاح خود، «اسلام واقعى» تفسیر کرده اند; چنان که آقاى سروش مى نویسد: «شما اگر به تفسیر المیزان مرحوم علاّمه طباطبائى مراجعه کنید، آن جا خواهید دیدکه ایشان اسلام را درست به همین معناى «اسلام واقعى»، که ما گفتیم، گرفته اند و گفته اند که منظور حقیقت تسلیم در برابر خداوند است.»6
ایشان پس براى تأیید تفسیر خود، به روایت حضرت على(علیه السلام)استشهاد مى کند که فرمودند: «الاسلامُ هو التّسلیمُ.»7 (درباره صحت و سقم انتساب نظر مذکور به علاّمه طباطبائى در ادامه، توضیح داده خواهد شد.)
4. «انّ الدینَ عندَاللّهِ الاسلامُ.» (آل عمران: 19) برخى اسلام را در این آیه مانند آیه پیشین، به تسلیم مطلق تفسیر کرده و کوشیده اند از آن حقانیت ادیان متعدد را استنتاج کنند. آقاى بهاءالدین خرمشاهى براى این منظور، با اشاره به تفسیر بعضى از مفسّران اسلام به تسلیم مطلق مى نویسد:
«بعضى از مفسران از جمله شیخ طوسى، زمخشرى، طبرسى در جوامع الجامع، بیضاوى و از معاصران، جمال الدین قاسمى و مرحوم محمدجواد مغنیه، اسلام را در این جا نه به معناى اسلام محمد ]دین مبین اسلام[، بلکه اسلام ابراهیمى مى گیرند; یعنى توحید و تسلیم در برابر خداوند.»8
نقد و نظر
درارزیابى دلیل نخست کثرت گرایان، نکات ذیل در خور تأمّل است:
1ـ انحصارگرایى در تفسیر اسلام: در این که «اسلام» به معناى تسلیم و خضوع است، تردیدى وجود ندارد، اما نکته اساسى توجه به معانى استعمالى آن در قرآن مجید است. با تأمّل در مجموعه آیاتى که در آن ها واژگان «اسلام» و هم خانواده هاى آن از باب افعال به کار رفته،9 مى توان سه معناى ذیل را استنتاج کرد:
الف ـ تسلیم و خضوع در برابر خدا: در آیات متعدد، مقصود از اسلام و هم خانواده هاى آن همان تسلیم و خضوع در برابر خداوند مى باشد که گوهر ادیان الهى است. پیامبران(علیهم السلام)پیش از حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)اسلام را در زبان خود، به معناى خضوع و تسلیم در برابر آفریدگار هستى به کار مى برند.
ب ـ معنای تکوینی: دومین معناى «اسلام» در قرآن، تسلیم ـ به معناى انقیاد و تأثر جبرى و تکوینى موجودات از امر الهى ـ است; مانند آیه «و لَهُ اَسلمَ مَن فِى السّمواتِ و الارضِ طوعاً و کَرهاً و اِلیهِ تُرجعونَ.» (آل عمران: 83)
تسلیم و اسلام تمامى اهل آسمان ها و زمین به معناى انقیاد و فرمان بردارى تکوینى آنان از امر الهى است. گواه آن قید «کرهاً» است; زیرا تسلیم اجبارى و از روى کراهت با معناى خضوع ناسازگار است.
ج ـ آیین خاص اسلام: در برخى از آیات، مقصود از اسلام نه مطلق ادیان آسمانى و تسلیم در برابر خدا، بلکه شریعت خاص حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)است; مانند «واتَممتُ علیکم نعمتی و رطیتُ لکم الاسلامَ دنیا.» (مائده: 3)
آیه مزبور، که در ماجراى غدیر خم و معرفى جانشینى پیغمبر(صلى الله علیه وآله)نازل شده، از آیین آن حضرت به «اسلام» تعبیر کرده است. «قُل لِلّذینَ اُوتوا الکتابَ و الأُمیّینَ ءَأسلمتُم فَاِن اَسلُموا فَقد اهتَدوا.» (آل عمران: 20) این آیه خطاب به یهودیان و مسیحیان ـ که به اعتراف کثرت گرایان داراى اسلام واقعى اند ـ و مشرکان مى فرماید: اسلام آورید تا درهاى هدایت به روى شما بازگردد. روشن است که اسلام در آیه مزبور صرف تسلیم به خدا نیست; چرا که آنان به زعم خود واجد آن اند. بلکه مقصود، پذیرفتن آیین اسلام است. ده ها آیه دیگر نیز وجود دارد که در آن ها، اسلام به معناى «شریعت اسلام» استعمال شده است.
تکثّر و اختلاف معانى «اسلام» در قرآن، ما را به این نکته رهنمون مى سازد که در تفسیر آن، مطابق اصول و قواعد زبانى و تفسیرى، نباید انحصارگرا بود و در همه موارد، «اسلام» را به معناى تسلیم مطلق یا آیین خاص تفسیر و استعمال کرد، بلکه باید تفسیر آن را با مداقّه در معنا و صدر و ذیل آیه و شواهد دیگر به دست آورد. اما متأسفانه نکته مزبور نادیده انگاشته شده و کثرت گرایان در تفسیر آیات، رو به انحصار آورده اند; تنها به یک یا بخشى از آن بسنده کرده و بدون ملاحظه آیات و قراین دیگر، به معناى لغوى آن دست زده اند.
2ـ سازگارى اسلام امّت هاى پیشین با انحصارگرایى اسلامى: این که قرآن امّت هاى پیامبران پیش از اسلام را مسلمان مى خواند، به اعتبار حق انگاشتن ادیان پیشین در ظرف خاص خود است; به این معنا که گوهر دین، که همان تسلیم و خضوع در برابر خداست، در قلب هاى امّت هاى پیشین باتصدیق پیامبران آسمانى زمانشان، جاى گرفته است.از این منظر،دین داراى حقیقتواحدبه شمار مى آید.10
بنابراین، در نام گذارى امّت هاى پیشین به «اسلام» از سوى قرآن تردیدى وجود ندارد. اما نکته مهم بقا و استمرار حقانیت آنان با ظهور آیین اسلام است. آیاتى که مهندس بازرگان به آن ها استناد کرده، مثبت مدعا نیست. علاوه بر آن، آیات متعدد دیگرى خلاف آن را اثبات مى کنند. ولى تحلیل این نکته که قرآن کریم باز هم پس از ظهور اسلام، اهل کتاب را تمجید و آنان را به حقانیت توصیف مى کند، در ادامه خواهد آمد.
3ـ توجه نکردن به آیات پیشین: دکتر سروش بدون توجه به این نکته، به تأیید کثرت گرایى پرداخته است، در حالى که ظاهر آیه مزبور دلالت مى کند که مقصود از «اسلام»، آیین اسلام است. این دلالت با نگاهى به آیات پیشین، که مورد غفلت واقع شده است، روشن مى شود.11
در آیات پیشین سخن از اخذ میثاق خداوند از امّت هاى پیشین مبتنى بر پیروى از حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) به میان آمده و در آن ها، اهل کتاب به دلیل نپذیرفتن نبوّت آن حضرت، به شدت توبیخ گردیده و به عنوان «فاسق» توصیف شده اند. با توجه به انسجام کامل آیات الهى و ناسازگار نبودن آن ها، تعیین «اسلام» در شریعت پیامبر(صلى الله علیه وآله)ضرورى است; زیرا در صورتى که اسلام در آیه عام و شامل ادیان دیگر باشد، با آیات پیشین تناقض پیدا خواهد کرد.
4ـ توجه نداشتن به آیات بعد:12 کثرت گرایان همچنین; نادیده انگاشتن آیات بعد، در حقیقت دست به تحریف کلام الهى زده اند: زیرا آیات پیش مانند آیات پیشین، به توبیخ اهل کتاب مى پردازد و ظاهرنشان مى سازد که اختلاف و عدم انقیاد آنان در مقابل اسلام پس از محل و از روى ظلم و عداوت است. از این رو، قرآن آنان را کافر به آیات الهى و مستحق عذاب مى داند و تأکید مى کند که یگانه راه هدایت آن ها منحصر به پذیرفتن شریعت اسلام است.
به دیگر سخن، هر چند صدر آیه به تنهایى مى تواند مطلق و شامل اسلام نیز باشد، اما مضامین آیات بعدى، به خصوص تکرار واژه «اسلام» به صورت «فَاِن اَسلَمُوا فَقد اهتَدوا»، مفسّر و مقیّد مطلق صدر آیه است و درصدد بیان این نکته است که دین، که تسلیم مطلق است، در هر عصرى تجلّى و ظهور خاصى دارد. نمود خاص آن در عصر حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)، ایمان و تسلیم به شریعت آن حضرت است.
اما در پاسخ به دکتر سروش در حدیث حضرت على(علیه السلام)، که اسلام را به تسلیم تفسیر فرموده است، باید گفت: حضرت در این حدیث شریف، در مقام بیان حقیقت اسلام است که گوهر ادیان را مى سازد یا آن که در مقام تفسیر آیین اسلام به لازمه آن است; به این معنا که اسلام مستلزم خضوع انسان و تسلیم کامل او در برابر خداوند است.
اما این که حضرت در این حدیث در مقام بیان تعمیم اسلام به مطلق ادیان است به گونه اى که آن ها نیز در عرض آیین اسلام، دین حق باشند، بر خلاف ظاهر حدیث است. شواهد و قراین دیگر تأیید مى کند که آیین اسلام در نظرگاه امام على(علیه السلام)، آیینى کامل و ناسخ است، آن حضرت اسلام را دین برگزیده خدا و غالب، و ادیان دیگر را در برابر آن، ذلیل و مغلوب توصیف مى کنند. این روایات باتفسیرى که کثرت گرایان از حدیث مزبور عرضه مى کنند، هم خوانى ندارد، مگر این که گفته شود ـ نعوذ بالله ـ حضرت تطوّر رأى داشته و از لوازم معرفت بشرى مصون نبوده است!
5ـ تحریف رأى مفسّران: پلورالیست ها براى بالا بردن عِدّه و عُدّه خود و شکل دینى و تفسیرى بخشیدن به نظریه خود، به تحریف کلام و نظر مفسران بزرگ روى آورده و سعى نموده اند با نقل بخشى از عبارت آنان، در تفسیر اسلام به تسلیم مطلق، چنین وانمود مى کنند که آنان نیز با تعمیم اسلام به تسلیم مطلق، طرفدار حقانیت ادیان دیگرند. اشتباه عمدى یا سهوى آنان در فهم نکردن مقصود مفسّران از تغییر مزبور است.
همان گونه که در تعریف دین و شریعت گفته شد، گوهر دین یکى بیش نیست و آن تسلیم و خضوع در برابر خداوند است. مفسران با تعریف اسلام، متذکر مى شوند که گوهر این آیین همان تسلیم است که پیش از این، در ادیان ابراهیمى یافت مى شد. اما آنان پس از تعریف مزبور، تذکر مى دهند که تسلیم در برابر خداوند در هر زمانى، نمود خاصى دارد. حقیقت تسلیم در عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)گرویدن به آیین او است و کسى که خارج از آن باشد، اعم از اهل کتاب و غیر آن ها، حقیقت اسلام برایش تحقق نیافته است. از این رو، مفسران اهل کتاب را کافر و مستّحق عذاب الهى مى دانند.13
براى اثبات این مدعا و پرهیز از کلى گویى، به نصوص مفسران در این مقوله اشاره مى شود:
شیخ طوسی(م.460ق): ایشان همانند سایر مفسران، حقیقت دین الهى را واحد ـ تسلیم مطلق ـ مى داند و اسلام حقیقى را نیز تسلیم محض در برابر خداوند ذکر مى کند، اما خاطر نشان مى سازد که دست یازیدن به حقیقت اسلام در عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، منوط به ایمان به آن حضرت است. به دیگر سخن، اسلام ابراهیمى وقتى واقعیت پیدا مى کند که منجر به اسلام محمدى گردد; «و الاسلامُ یُفیدُ الانقیادَ لِکلِّ ما جاءَ بِه النَّبىُّ(صلى الله علیه وآله).»14
وى در تفسیر آیات بعد، تاکید مى کند که هدایت اهل کتاب به گام نهادن بر آستان اسلام محمدى(صلى الله علیه وآله) بستگى دارد15 و در صورت روبرگردانى از آن، در شمار کافران خواهند بود.16
زمخشری(م. 528ق): با توجه به آیات قبل، وى اسلام را در آیه شریفه، به «عدل و توحید» تفسیر مى کند و با توسل به آن، به نقد دیدگاه اشاعره، که قایل به جبر و رؤیت الهى و منکر عدل خدا بودند، مى پرازد.17 سپس با همین اصل، اسلام اهل کتاب را نیز مورد جـرح قرار مـى دهد; زیرا آنان به دو یا سه خدا روى مى آوردند.
وى در ذیل آیه مزبور و آیات دیگر، اهل کتاب را دور از اسلام حقیقى و صراط هدایت مى داند و تأکید مى کند که نپذیرفتن اسلام محمدى(صلى الله علیه وآله) به دلیل روحیه ریاست طلبى آنان است، در حالى که در حقانیت آیین اسلام، شبهه اى نیست: «و لا شبهةَ فى الاسلام».18
شیخ طبرسی(م.548ق): در تفسیر مجمع البیان، ایشان نیز مانند شیخ طوسى، لازمه اسلام حقیقى را التزام به اسلام محمدى(صلى الله علیه وآله)ذکر مى کند19 و منکران آن را کافر مى خواند.20
همو در تفسیر جوامع الجامع ـ که مورد استناد برخى مدعیان است ـ همانند تفتازانى وارد بحث شده و اهل کتاب را به دلیل تصدیق نکردن نبوّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، تکفیر کرده و در ذیل آیه 20 همین سوره تصریح نموده که یگانه دین و اصلى است که تمامى انسان ها ملزم به قرار بدان هستند.21
بیضاوی (م.791ق): وى پس از تفسیر «اسلام» به تسلیم در تفسیر آیه، با صراحت مى گوید: تنها دینى که مورد رضایت خداوند قرار گرفته فقط اسلام است; یعنى: توحید و التزام به شریعت حضرت محمد(صلى الله علیه وآله).22
در تفسیر آیه 41 سوره بقره (آمنوا بِما انزلتُ مصدّقاً لما معکم) با نقل حدیث ضرورت تبعیت از حضرت موسى(علیه السلام)در صورت زنده بودن، بیان مى دارد که هیچ گونه تنافى بین آن حضرت و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نیست; چرا که بشارت به ظهور اسلام و لزوم پیروى از آن از آموزه هاى شریعت حضرت موسى(علیه السلام)بوده است23 و این آیاتى را که نیز جهانى بودن شریعت حضرت موسى(علیه السلام) یا فضیلت بر جهانیان دلالت مى کند ـ مانند «انّى فضَّلتکُم عَلى العالمینَ» ـ به زمان خودشان محدود مى کند.24
محمد جمال الدین قاسمی(1332ق): او در ذیل آیه 19 سوره آل عمران، اسلام را به توحید تعریف مى کند، اما نه به توحید مطلق که شامل ادیان دیگر گردد، بلکه آن را مقیّد به خضوع و التزام به شریعت حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) مى کند.25
در تفسـیر آیات دیگر نیز بر وعده ظهور اسلام در ادیان پیشین، توقف هدایت اهل کتاب به پذیرش اسلام و مانند آن تأکید مى کند.
محمد جواد مغنیه (1979م): وى مانند سایر مفسران، اسلام را به تسلیم مطلق تفسیر مى کند و از این رو، امّت هاى پیشین را داراى اسلام حقیقى مى داند، اما تأکید مى کند که حقیقت اسلام ابراهیمى در گرویدن به اسلام محمدى تحقق و معنا پیدا مى کند و در تفسیر «فَاِن اَسلُموا فقد اهتَدوا» مى گوید: وراى اسلام محمدى جز کفر و ضلال نیست.26
علامه طباطبایی: دکتر سروش با تفسیر «اسلام» به تسلیم مطلق، پیروان ادیان دیگر را از صاحبان تسلیم و گوهر دین و در نتیجه،از رهروان صراط مستقیم معرفى کند و به عنوان تأیید نظر و تفسیرخود،تعریف علاّمه طباطبایى ازاسلام را مؤید آن ذکر مى کند.
با تأمل اجمالى در المیزان و آثار دیگر مرحوم علاّمه، نادرستى سخن او روشن مى شود. علاّمه(رحمه الله)اسلام را در آیه «اِنّ الّدینَ عِندَاللّهِ الاسلامَ» به تسلیم مطلق، که گوهر ادیان الهى است، تفسیر مى کند. اما متذکر مى گردد که لازمه تفسیر مزبور ـ یعنى به دست آوردن حقیقت تسلیم ـ پذیرفتن اسلام محمدى است و از این رو، تفسیر مزبور ـ یعنى تعمیم اسلام به تسلیم مطلق ـ شامل اهل کتاب نمى شود; زیرا آنان با آگاهى از نبوت حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)، راه طغیان در پیش گرفتند و سر از کفر درآوردند.27
ایشان تأکید مى کنند که آیه مورد بحث و آیات پس از آن در تأیید اسلام اهل کتاب، بلکه درمقام تهدید آنان به عذاب اخروى است.28 پس در پایان بحث، در ردّ تفسیر نادرست مزبور، مى فرمایند: تفسیر بعضى از این آیه مبنى بر آزادى اعتقاد در دین و آزاد گذاشتن مردم در آن، تفسیر نابجایى است; چرا که آیه اصلاً در مقام بیان اصل مذکور نیست.29
شاهد دیگر آن که هانرى کربن پرسیده بود: «همه ادیان حق بوده و یک حقیقت زنده اى را دنبال مى کنند و همه ادیان در اثبات وجود این حققت زنده مشترک اند.» مرحوم علاّمه در نقد آن فرموده اند: «اسلام در حق کسانى که عقاید حقّه و مواد دینى براى ایشان بیان نشده یا بیان شده و نفهمیده اند، کمال مسامحه را روا داشته و آن ها را «مستضعفین» مى نامد. در اسلام، هر چه تشدید است در حق کسانى روا داشته شده که پس از روشن شدن حق و بیان شدن معارف دینى، از آن ها سرباز زنند.»30
این سخن مدعیان در حالى است که آنان از اصل «نسخ» در اسلام جانب دارى کرده اند که پذیرش آن به معناى انکار حقانیت ادیان پیشین در عصر ظهور اسلام است.
حاصل آن که کثرت گرایان با تکیه بر تعریف: «اسلام» به تسلیم مطلق و چشم پوشى از مقصود مفسران از تعریف مزبور، دست به تحریف آراء زده اند که این بر خلاف اصول و مشى مباحث علمى، به خصوص مباحث قرآنى و تفسیرى، است و اگر صاحب یک نظریه براى مدعاى خود موافقانى از عالمان معتبر نمى یابد، چه توجیه و ضرورتى دارد که با تحریف کلام آن ها، به جعل موافق اقدام نماید؟!
مستند دوم: تکثّر ادیان; خواست خدا
پلورالیست ها تکثّر ادیان و صراط ها را به خواست و اراده خدا مى دانند; به این معنا که چون انسان ها داراى طبایع مختلف اند و در مناطق و زمان هاى گوناگون زندگى مى کنند، راه هاى ارتباطشان با خداوند نیز متفاوت خواهد بود. بر همین اساس، خداوند به سوى انسان ها پیامبران و ادیان متعددى فرستاده است; چنان که نوشته اند: «اولین کسى که بذر پلورالیسم را در جهان کاشت خود خداوند بود که پیامبران مختلف فرستاد و بر هر کدام ظهورى کرد و هر یک را در جامعه اى مبعوث و مأمور کرد و بر ذهن و زبان هر کدام تفسیرى نهاد و چنین بود که کوره پلورالیسم گرم شد.»31
آیاتى که براى تایید و اثبات این نظریه مورد استناد قرار داده اند عبارت است از:
1. «لِکل جَعلنا مِنکم شِرعة و منهاجاً و لو شاءَاللّهُ لَجعلهم اُمّةً واحدةً و لکن لیبلوَکم فی ما آتیکم فَاستبقُوا الخیراتِ» (مائده: 48);
2. «وَلوشاءَ اللّهُ لَجعلهم اُمّةً واحدةً و لکن یُدخلُ مَن یَشاءُ فى رَحمتِه» (شورى: 8)
3. «وَلَوشاءَ رَبُّکَ لَجعلَ النَّاسَ اُمّةً و لا یزالونَ مختلفینَ اِلاّ مَن رحمَ ربُّک و لذالکَ خَلقَهم» (هود: 118 و 119)
4. «و لِکُلّ وِجهةٌ هو مولّیها فَاستبقُوا الخیراتِ.» (بقره: 148)
یکى از نویسندگان در این باره مى گوید: «به نظر مى رسد پلورالیزم معنایى عمیق تر از آنچه مطرح مى کنند; دارد; یعنى براى هر قومى وجهه اى از راه تقرّب به خداوند نهاده شده است و هر کس باید از همان راهى که در پیش روى اوست، در نیکوکارى بر دیگرى سبقت بگیبرد و این دستور خدا هم هست.»32
وى آن گاه با استناد به آیات 148 سوره بقره و 48 سوره مائده مى گوید: «بر این حقیقت دلالت دارند که اولاً، کثرت سفرا خواست الهى است; چرا که «کانَ النَّاسُ امَّة واحدةً» و لکن دور زمان اقتضا داشته است که کثرت محقق شود...33 این کثرتى که ما اکنون با آن مواجهیم در حقیقت راه هاى مختلفى است تعبیه شده از سوى خداوند و به سوى او، که خود فرمود: «ولَوشاءَ اللَّه لَجعَلکُم امَّةً واحدةً»; یعنى که شما اکنون امت واحده نیستید و صور مختلف دارید ولى «فاستبقوا الخیرات» و چون این راه ها از سوى خداوند آمده است، همگى تام و تمام است و مى تواند پیرو را به بالاترین حدّى که براى انسان ممکن است یا به قول عرفا، به «فناء فى الله و بقاء بالله» برساند».34
آقاى بهاءالدین خرمشاهى نیز در پاسخ نقد نگارنده نوشته است: «خداوند که آفریننده انسان است و از فطرت و طبیعت او و حیات و ذى جمعى و اجتماعى اش خبر دارد، مى داند که انسان در عین آن که اهل جمع و اجماع و تجمّع است، اهل تفرقه و تفرق هم هست. لذا، مى فرماید: «و اگر پروردگارت مى خواست مردم را امّت یگانه اى قرار مى داد، ولى همچنان اختلاف مىورزند (هود: 118) و با روان شناسى شگرف مى فرماید: «کلُّ حزب بِما لدیهِم فَرحونَ» (روم: 31); و قومى به آنچه دارند، دل خوش اند.»35
نقد و نظر
اشکال عمده در استناد تکثرگرایى به ادیان، توجه نکردن به مضامین و آیات پیشین و پسین است. در ذیل، هر یک از آیات مورد بحث را به تفصیل مورد بحث قرار مى دهیم:
تحلیل آیه 48 مائده
1ـ وجود تفاسیر مختلف و معتبر: عالمان و مفسران صدر اسلام و قدما در طول چهارده قرن، براى تفسیر این آیه تفاسیر و قرائت هاى گوناگونى عرضه داشته اند که وجه اشتراک همه آن ها دلالت نداشتن این آیه بر تأیید ادیان دیگر است که در ذیل به آن اشاره مى شود:
الف ـ مشیت قدرت: مقصود از آیه 48 مائده این است که قرآن مى فرماید: اگر خدا مى خواست، این قدرت را داشت که با اکراه و قدرت مطلق خود، تمامى انسان ها را بر دین حق ملزم و منقاد کند، اما مشیت خداوند بر ایمان اجبارى مردم تعلق نگرفته، بلکه مشیت و خواست الهى در آزاد گذاشتن مردم بر انتخاب دین حق است تا با انتخاب دین حق، استحقاق عبودیت و پاداش الهى را کسب کنند. اما اعطاى این آزادى به معناى تأیید ادیان دیگر یا معاف بودن متخلفان از مجازات نیست، نظیر استعمال مزبور در آیات دیگر نیز یافت مى شود; مانند:
«و عَلَى اللّه قَصُد السّبیل و منها جائرٌ ولوشَاءَاللَّهُ لَهَداکم اَجمعینَ» (نحل: 9)
«ولو شِئنَا لآتَینا کلَّ نفس هَدُاها.» (سجدة: 13)
هدایت انسان هدف و غایت اصلى خداوند است، اما او نمى خواهد آن را با قدرت و به اجبار به دست آورد، بلکه مشیت الهى بر هدایت اختیارى تعلق گرفته است. در عین حال، بر عاصیان وعده عذاب داده است. اما این که استدلال کرده اند آیه شریفه مذکور دلالت دارد بر این که اگر خداوند مى خواست، مردم را امّت واحد ـ یعنى بر یک دین حق ـ قرار مى داد، اما چون چنین نکرده است، معلوم مى شود که تکثّر ادیان خواست الهى است، در تحلیل آن باید گفت: مقصود از «شاءَ الله» مانند آیات اشاره شدن قصد تکوینى و اجبارى است، نه تشریعى; به این معنا که خداوند نمى خواهد با اکراه مردم را به سوى دین واحد حق سوق دهد. اما این که کدام یک از ادیان موجود دین حق است، این آیه در مقام بیان آن نیست، آن را باید از آیات دیگر یافت. این تفسیر را شیخ طبرسى به قتاده و حسن نسبت مى دهد.36
ب ـ تکثر شرایع و نسخ آنها: ابن عباس، از مفسران صدر اسلام، تفسیر دیگرى ارائه مى دهد; وى معتقد است که مقصود آیه این است که اگر خداوند مى خواست، مردم را بر محور یک دین حق در پرتو پیامبران الهى(علیهم السلام) جمع مى کرد و دین و شریعت از آدم تا خاتم یکى بین نبود و شرایع دچار تبدّل و نسخ نمى شد. اما خداوند چنین نکرده بلکه ادیان و شرایع متکثّرى فرستاد و در شرایع پیشین تبدّل انجام گرفت و توسط آیین خاتم منسوخ شدند.37
علاّمه طباطبایى(رحمه الله) با تعلیل بیش ترى از این تفسیر جانب دارى کرده و معتقدند که از مقصود «امّة واحدة» در آیه شریفه، وحدت و یکنواختى استعدادها و بسترهاى پذیرش شرایع در بین انسان هاست; به این معنى که قرآن مى فرماید: اگر خداوند مى خواست، مى توانست زمینه ها و استعدادهاى انسان ها را یکدست و یک نواخت بیافریند تا آن ها از ابتدا تا انتها، تنها قابلیت و شایستگى یک شریعت را داشته باشند و در این فرض، سخن از تکثر و تکامل شریعت به میان نمى آمد، اما خداوند چنین نکرد، بسترى فراهم آورد تا انسان رو به رشد و تکامل نهد و این با صرف اختلاف در مناطق جغرافیایى یا زبانى و نژادى میسّر نمى شود، بلکه راه آن اختلاف به حسب گذشت زمان و بالندگى استعدادهاى آدمى در پذیرش شریعت کامل است تا بدین سان، انسان قدم به عرصه امتحان بزرگ الهى بگذارد.38
بنابراین، از منظر علاّمه، آیه شریفه در مقام بیان و توضیح علت و راز اختلاف و تکثّر شرایع پیشین است، به دیگر سخن، آیه مزبور و دیگر آیات در مقام اخبار از تکثّر شرایع و تبیین اختلاف آن ها است. اما این که آیات مورد بحث علاوه بر آن، اعتبار و حقانیت شرایع پیشین را به زمان حاضر نیز سوق دهند، از ظاهر آیات برنمى آید.
ج ـ نفى بعثت: تفسیر سوم این است که اگر خداوند مى خواست مردم امّتى واحد گردند، اصلاً پیغمبرى را مبعوث نمى کرد تا مردم در پرتو عقل خود، گام بردارند و امت واحد شوند. اما او براى هدایت آنان، پیامبرانى فرستاد تا مردم با پیروى از آن ها، به درگاه حق نایل آیند، هر چند لازمه آن، عدم گرویدن بعضى مردم و در نتیجه اختلاف امّت است.
رهاورد وجود تفاسیر مختلف و معتبر این است که آیه مزبور داراى تفاسیر معتبرى از سوى مفسران در طول چهارده سده است که هیچ کدام از آن ها کم ترین دلالتى بر مدعاى کثرت گرایان نمى کند. و اگر به فرض تفسیر آنان را به عنوان یک تفسیر جدید در ردیف تفاسیر پیشین، که از امثال ابن عباس، شیخ طبرسى و علاّمه طباطبائى نقل شده است و بدون ترجیح قرار دهیم، حداکثر دلالت آن افزودن یک تفسیر جدید به صورت احتمال و فرضیه است، ولى مادام که تفسیر جدید، تفاسیر و مبانى قرآنى دیگر انحصارگرایى را مورد جرح قرار ندهد، نمى توان تکثّرگرایى را به آیه مزبور استناد داد. به دیگر سخن، تفاسیر و قرائت هاى عرضه شده درباره دلالت آیه، متعارض خواهند بود و براى به دست آوردن موضع قرآن، باید به آیات دیگر مراجعه کرد. اما ـ همان گونه که خواهد آمد ـ نه تنها آیات دیگر کوچک ترین دلالتى بر مدعاى کثرت گرایان ندارد، بلکه همین آیه مورد بحث نیز دلیل بر عکس مدعاى آن هاست.
2ـ نادیده انگاشتن آیات پیشین: گفته شد که کثرت گرایان در مستندات خود، نوعاً به یک یا بخشى از یک آیه استناد کرده وآیات پیشین و پسین یا صدر و ذیل آیه مورد بحث را نادیده انگاشته اند. اما تأمّل در آیات پیشین ضعف و سستى استدلال آنان را نشان مى دهد.
در این آیات، خداوند به رسول خود(صلى الله علیه وآله) درباره ایمان نیاوردن اهل کتاب تسلّى مى دهد: «یَا اَیُّهَاالرَّسولُ لایحزُنکَ الّذینَ یُسارعُونَ فِى الکفرِ مِنَ الّذینَ قالوا آمنّا بِاَفواهِهم ولم تُؤمن قُلوبُهم و مِنَ الذّینَ هَادوُا.» (مائده: 41) و در این آیه، قرآن «مهیمن» و حاکم بر کتب پیشین وصف شده است: «و اَنزلنا اِلیکَ الکتابَ بالحقِّ مُصدّقاً لِما بینَ یَدیهِ و مُهیمناً عَلیه.» (مائده: 48)
معناى «مهیمن» ـ چنان که اهل لغت و تفسیر ذکر کرده اند ـ عبارت از سلطه، حاکمیت، مراقبت و انواع تعرف است. بنابراین، قرآن داراى سلطه و حاکمیت بر تورات و انجیل و امثال آن هاست و همان گونه که علاّمه طباطبائى(رحمه الله)ذکر کرده اند، هیمنت قرآن بر کتاب مقدس با حفظ اصول ثابت و فطرى آن و تغییر و نسخ آموزه هاى فرعى اش تحقق مى یابد.39
نکته دیگر این که ذکر وصف «میهمن» پس از وصف «مصدق» براى زدودن توهّم تأیید کامل قرآن بدون هیچ تغییر و تحوّلى در آن است که احتمال داشت تکثّرگرایان آن را دستاویز مدّعاى خود قرار دهند.
آیه مورد بحث «وَلَوشاءَ اللَّهُ لَجعلکُم اُمَّةً واحدةً» به همین نکته اشاره مى کند که اگر خداوند مى خواست، شرایع پیشین را منسوخ نمى کرد، اما همه چیز از جمله، نسخ و این که کدام کتاب آسمانى «مهیمن» باشد، به اراده الهى بستگى دارد.
3ـ اختلاف در دین; معلول هواى نفس: برخى از تکثرگرایان کوشیده اند تا اختلاف مردم در دین و انتخاب دین خاص و نپذیرفتن دین دیگر را به عوامل طبیعى و فطرى استناد دهند; مثلاً، نپذیرفتن اسلام از سوى اهل کتاب را مستند به دل بستگى آنان به قوم و ملیّت و دین و پیغمبر خودشان مى شمارند. بر این اساس، چون خداوند نیز از این نکته آگاهى داشته براى هر قومى پیغمبرى و دینى فرستاده است، چنان که نوشتند: «واقعیت تاریخى این است که بشر، به تفرقه و فرقه شدن تمایل فطرى دارد... خداوند مى دانست که هر پیامبرى از جانب او براى قوم خودش پیام وحیانى الهى را ببرد و مردم (کم یا بیش، همه یا گروهى) به آن بگروند و ایمان بیاورند، در این صورت، دل بسته ایمان خود خواهند شد و اگر یک یا دو، سه نسل بعد از آن که با ایمان و دین خود انس گرفتند، پیامبر جدیدى بیاید و بگوید دعوت و دین پیشین را رها کنید و به دین جدیدى که من آورده ام بگروید، این کار براى مردم آسان نیست. همین است که یهودیت، تاب قبول دعوت جدید مسیحیت را نداشت و مسیحیت تاب قبول دعوت جدید اسلام را و جنگ ها بین این سه دین توحیدى فراوان درگرفته است.»40
آن گاه دو آیه ذیل را مؤیّد مدعاى خود ذکر مى کنند: «لوشاءَ ربُّک لَجعلَ النَّاسَ اُمَّةً واحدةً و لا یزالونَ مختلفینَ» (هود: 118); «کلٌ حزب بِمَا لَدیهِم فرحونَ.» (روم: 32)41
در تحلیل و نقد این سخن، باید گفت: دین و شریعت الهى فطرى و سازگار با نیازها و روحیات انسانى است42 و اگر دین حق الهى به صورت ناب به انسانى عرضه شود که گوهر فطرت او با اغراضى پست و گناه مکدّر نشده، محال است که از دین حق روبرگرداند.
حاصل آن که حقیقت دین ـ یعنى تسلیم در برابر خداوند ـ با پذیرفتن و انقیاد امر الهى که توسط پیامبران(علیهم السلام)ابلاغ مى شود، عینیت پیدا مى کند. اگر به فرض یهود پیام مسیح را، که پیام الهى و فطرى بود، نپذیرفتند در حقیقت، اصل دین (تسلیم) آن ها زیر سؤال رفته است و نمى توان ادعا کرد که آن ها بر فطرت خود باقى ماندند. آرى، آن ها تنها به تعصّبات خشک و جاهلى خود، که دور از حق است وفادار ماندند. درباره اسلام نیز نپذیرفتن آن از سوى یهود و مسیحیت، نه به دلیل فطرت تفرقه دوست آنان و به تعبیر نویسنده، «دلبستگى به ایمان خود»، بلکه به دلیل روحیه حسادت و استکبار و ظلم آنان است که بیش ترشان را به سوى عناد و عداوت با وجود علم به حقانیت اسلام سوق داد.
قرآن کریم در آیات متعددى این راز را باز مى گوید:
«وَ مَا اختَلفَ الّذینَ اوتُوا الکتابَ اِلاّ مِن بَعد مَا جَاءَهُم العلمُ بَغیاً بینهم» (آل عمران: 19)
«وَ مَا اختَلفَ فیه الاّ الّذین اوتُوا مِن بَعدِ ما جائتهم البیّناتُ بَغیاً بینهم» (بقره: 213)
و ده ها آیاتى که دعوت به وحدت مى کند و از تفرق در دین و انتخاب راه غیر مستقیم (سبل) نهى مى نماید که این جا مجال ذکر آن ها نیست.43
علاّمه طباطبائى(رحمه الله) در تفسیر گرانسنگ خود، بین اختلاف مردم در امور دنیا و معیشت و اختلاف در دین، تفصیل قایل شده و تأکید کرده اند که منشأ اختلاف مردم در دین جزء بغى و حسادت نیست.44
آرى، حساب مردم ناآگاه و جاهل به حقانیت آیین مقدس اسلام از حساب عالمان جداست; قرآن آنان را مستضعف و امیدوار به رحمت الهى توصیف مى کند.
اما استناد به آیه 32 سوره روم، قابل تأمّل و تعجب است; چرا که همین آیه شریفه و آیه پیش از آن از جمله آیاتى است که صریحاً تفرق در دین را نهى نمى کند و آن را از اوصاف مشرکان مى شمارد: «... و لا تَکوُنوا مِن المشرکینَ مِنَ الّذینَ فَرَّقُوا دینَهم و کانُوا شِیعاً کلُّ حزب بِما لَدَیهِم فَرِحونَ» (روم: 31)
آیه مزبور دل بستگى هر گروهى به متعلّقات خود را انکار نمى کند، اما آن را هم تأیید نمى کند، بلکه در صورت تعارضى آن با فطرت و دین حنیف، آن را از اوصاف مشرکان و اهل دوزخ مى شمارد.
تحلیل آیه 8 شورى
در تفسیر این آیه نیز تفاسیر گوناگونى عرضه شده، اما در هیچ یک از آن ها به رویکرد جدید کثرت گرایى اشاره نشده است:
1 ـ مشیت قدرت: توضیح و شرح آن مانند آیه پیشین است و نیازى به تکرار ندارد. جبائى،45، زمخشرى46 و دیگران از این تفسیر جانب دارى کرده اند.
2 ـ اشاره به معاد: برخى از مفسران برآن اند که با نگاهى به آیات پیشین و ذیل همین آیه، ما را به این نکته رهنمون کنند که آیه اصلاً اشاره اى به وحدت یا تفرق دین در دنیا ندارد، بلکه آیه درمقام بیان و توضیح حال مردم در قیامت است که اگر خداوند اراده کند همه مردم را در قیامت داخل بهشت یا جهنم مى کند و بدینسان امّت واحد شکل مى گیرد; چرا که او مالک مطلق انسان هاست. آیه پیشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) را ملزم مى کند که مردم را از معاد بیم دهد. در آن روز، مردم دو دسته و دو طیف اند: «و تُنذَر یومَ الجَمعِ لا ریبَ فیهِ فریقٌ فِى الجنّةِ و فریقٌ فِى السَّعیرِ و لو شَاءَ اللَّه اُمَّةً واحدةً و لکنُ یُدخَل مَن یشاءُ فی رحمتِه و الظّالمونَ مَا لَهم مِن ولىٍّ و لا نصیر.»
روشن است که مورد بحث آیه در مسأله معاد و تقسیم مردم به دو فرقه اهل جنت و اهل سعیر است. ادامه آیه که مى فرماید: ورود به ساحل رحمت الهى در گرو مشیت اوست و براى ظالمان ـ یعنى مخالفان دین حق ـ یاورى نیست، شاهد دیگرى بر اختصاص بحث به مسأله قیامت است.
علاّمه طباطبائى(رحمه الله)که معتقد به تفسیر قرآن با قرآن هستند، از این تفسیر حمایت مى کنند و تفسیر اوّلى را نمى پذیرند.47 برخى از قدماى مفسران نیز چنین قرائتى را ارائه داده اند.48
اما این که چگونه کثرت گرایان آیه را از ظاهر، بلکه از نصّ خود برگردانده و آن را شاهد تکثرگرایى مى دانند، وجه آن روشن نیست و در صورت پذیرفتن آن به عنوان یک احتمال، دوباره اشکال پیشین مطرح مى گردد.
تحلیل آیه 118 هود
در تفسیر این آیه، دو نظر معروف وجود دارد:
1 ـ مشیت قدرت: با نگاهى به آیات قبل، معلوم مى شود که آیه مزبور درصدد بیان اختلاف مردم در دین است; مثلاً، خداوند در آیات پیشین، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از باب ایمان نیاوردن مشرکان به اسلام، دل دارى مى دهد و این نکته را یادآور مى شود که مشرکان صدر اسلام مانند پدرانشان و امّت هاى پیشین از پذیرفتن دین حق روى برگردانده بودند.49 نکته مهم نه تأیید مردم در اختلاف دینشان، بلکه وعده عذاب کامل براى آن ها در قیامت است.
خداوند براى تسلّى بیش تر پیامبر خود، به اعطاى کتاب آسمانى به حضرت موسى(علیه السلام) و اختلاف امّت او در آن اشاره مى کند و در پایان آیه مهلت کافران در دنیا را مجدداً خاطرنشان مى کند.
بنابراین، در آیات پیشین، سخن از اختلاف مردم در دین الهى و تقسیم آنان به متألّه و ملحد به میان آمده است. خداوند پس از آن در آیه مورد بحث، به قدرت مطلق خود اشاره مى کند که اگر مى خواست همه مردم را در زیر چتر دین حق جمع مى کرد. اما مردم را در این راه آزاد گذاشت تا خودشان صراط مستقیم را برگزینند و در آخرت منتظر سزاى انتخابشان باشند و چون اراده خداوند بر انتخاب دین واحد از سوى مردم به صورت اکراه و اجبار تعلق نگرفته، از این رو، مردم داراى مذاهب و ادیان متفاوت اند.
بنابراین، آیه شریفه دلالت بر تکثّر ادیان مى کند. اما این که حقانیت ادیان مختلف رانیز تأیید کند، آیه هیچ اشاره اى بدان ندارد. به نظر مى رسد در این جا پلورالیست ها بین دلالت آیه بر تکثر ادیان و حقانیت آن ها خلط کرده اند و آیات پیشین ـ که ذکر شد ـ و دیگر آیات خط بطلان بر توهّم دیدگاه تکثّرگرایى مى کشد.
بیش تر مفسران همانند قتاده،50 طبرسى،51 طوسى،52 و علاّمه طباطبائى53 تقریر مذکور را تأیید کرده اند.
2ـ اشاره به معاد: برخى همانند ابومسلم آیه را ناظر به معاد مى دانند که تقریر آن پیش تر گذشت. اما به نظر مى رسد با توجه به شواهد آیات پیشین، تفسیر اول از نقاط قوّت بیش ترى برخوردار است.
تحلیل آیه 148 بقره
در تفسیر این آیه، دیدگاه هاى متفاوتى وجود دارد که تنها به تفاسیر معروف و کلى از آن اشاره مى شود:
1 ـ اشاره به قبله: قول معروف این است که مقصود از «وجهه» در آیه شریفه، قبله ـ یعنى سمت و سوى نماز و عبادت ـ است; به این معنا که اقوام و ادیان گوناگون هر کدام به سوى جهت و محل خاصى عبادت و کرنش مى کنند; مثلاً; یهود به سوى بیت المقدس، مسیحیان به سوى مشرق (ناصرى محل تولد عیسى) و مسلمانان به سوى کعبه.
دلیل این تفسیر آیات قبل و بعد است که هر دو ناظر به مسأله قبله و تغییر قبله مسلمانان از بیت المقدس به سوى کعبه است.54 علاوه بر آن، «وجهه» در لغت ـ چنان اهل لغت مانند فرّا،55 راغب،56 و دیگران ذکر کرده اند ـ از «وجه» یا «جهت» مشتق شده که به معناى قصد و مقصد، نه طریق و منهج است و تفسیر وجهه به قبله موافق معناى لغوى آن نیز خواهد بود.
شیخ طبرسى دیدگاه مزبور را به بیش تر مفسران نسبت مى دهد و فخر رازى آن را قول مفسران ـ غیر از حسن ـ ذکر مى کند، از قدما، ابن عباس، مجاهد، قتاده و از قدماى متأخر; اکثر قریب به اتفاق آنان همانند، طبرسى،57 طوسى،58 بیضاوى،59 مراغى،60 زمخشرى،61 آلوسى،62 و از معاصران علاّمه طباطبائى63 آن را در ذیل آیه شریفه ذکر کرده اند. مفسران درباره مضاف الیه «کل» و همچنین مرجع ضمیر «هو» وارد مباحث فنى شده اند که این جا مجال اشاره به آن نیست.64
بنابراین، آیه اساساً ناظر به بحث اختلاف ادیان نیست تا مورد استناد تکثّرگرایان قرار گیرد.
2 ـ اشاره به اختلاف شریعت: تعداد اندکى از مفسران «وجهه» را به شریعت و منهاج تفسیر کرده اند; به این معنا که خداوند در این آیه، سخن از اختلاف شرایع به میان مى آورد. حسن از طرف داران معروف و قدیمى این تفسیر است، اما تأکید مى کند که مقصود از اختلاف شرایع، اختلاف در «شریعت» در مقابل «دین» است; به این دلیل که حقیقت دین یکى بیش نیست: اما قالب ها و چهارچوب هاى «شریعت» متعدد بوده و با تغییر اوضاع و ملت ها، آن نیز رو به تطور نهاده است. از این رو، نظریه «نسخ» شرایع پیشین، نظریه اى صحیح و عقلانى است.65
برخى از مفسران مانند فیض کاشانى66 آن را در کنار تفسیر سابق ذکر کرده اند. طرف داراین این دیدگاه در مرجع ضمیر «هو» اختلاف نظر دارند; بعضى مرجع آن را «کل» مى دانند; به این معنا که براى هر قومى شریعت و راهى است که آن فرد و قوم خود به سوى آن درحال حرکت و سیر است، بنابراین قول، اگرچه آیه دلالت بر تعداد ادیان مى کند، اما مثبت حقانیت آن نیست. به دیگر سخن، آیه درمقام بیان و اخبار وضع مردم و امّت هاست که هر قوم و ملتى براى خود راهى انتخاب کرده انتد.
برخى دیگر مرجع «هو» را خداوند مى دانند; به این معنا که براى هر قومى منهج و طریقى است که خداوند آن ها را به سوى هدف و طریقشان سیر مى دهد. دراین فرض، این سؤال مطرح مى شودکه مقصود از «وجهه» مطلق طریق، اعم از حق وباطل، است یا شریعت و آیین حق؟
استناد هدایت و راهنمایى به سوى باطل به خداوند خارج از شأن متألّه است، اگرچه کثرت گرا باشد. اما دلیل این که خداوند مردم را به سوى شرایع حق سوق مى دهد، اصلى است که قرآن کریم بر آن صحّه گذاشته و شرایع و امّت هاى پیامبران را مصادیق آن ذکر کرده است. ولى این که صحه گذاردن قرآن بر آن ها دلالت بر حقانیت ادیان دیگر، به خصوص اهل کتاب، مى کند و این که مسیحى یا یهودى شدن با راه نمایى و سوق دادن خداوند صورت گرفته است; باید گفت: استنتاج چنین رهیافتى اولاً متفرع بر تفسیر «وجهه» بر شریعت ـ بر خلاف ظاهر آن ـ و همچنین برگرداندن ضمیر «هو» به «الله» است که خود جاى تأمّل دارد. ثانیاً، این تفسیر مخالف آیات دیگر، بلکه حتى ماقبل آیه67 مورد بحث است که به صراحت، دلالت بر هدایت نیافتن و شقاق اهل کتاب مى کند و نپذیرفتن اسلام را مستند به تبعیت آنان از هواهاى نفسانى خودشان مى کنند ازاین رو، هیچ وجهى براى استنباط تکثرگرایى از آیه مزبور وجود ندارد.
3 ـ اشاره به اختلاف غایت: تفسیر سوم، که تفسیرى دقیق و عرفانى بوده و با معناى لغوى «وجهه» نیز موافق است، مقصود از «وجهه» را جهت و غایت مى داند و آیه بر این نکته دلالت مى کند که براى هر قومى در مسیر دنیوى خود، به حسب استعداد و لیاقتش، مسیر و مقصد کمالى وجود دارد که خداوند آن را بدان هدف توجه مى دهد (بازگشت ضمیر هو به الله) یا این که خود قوم و انسان بدان مقصد متوجه است. محى الدین عربى چنین تفسیرى عرضه داشته است که تنقیح بیش تر آن مجال بیش ترى مى طلبد.68
حاصل آن که تفسیر تکثّرگرایان از آیه به سود خود، یک تفسیر ابداعى است که با آیات قبل و بعد آیه مورد بحث و آیات دیگر ناسازگار است و تأویل معناى آیه بدان تفسیر، به نادیده انگاشتن سه تفسیر معقول و معروف ـ که خود به دیدگاه هاى گوناگونى تفسیم مى شود ـ بستگى دارد و در صورت پذیرفتن آن به عنوان یک فرضیه، اشکال پیشین تکرار مى شود.
برخى تحلیل آیه شریف (فاستبقوا الخیرات) را مستند دیگرى براى «پلورالیزم» ذکر مى کنند; زیرا آیه عموم مردم را به مسابقه و انجام خیرات براى نیل به قرب الهى دعوت مى کند و این دعوت و مسابقه در صورتى معنا و مفهوم پیدا مى کند که همه مردم از شرایط و زمینه یکسانى براى انجام مسابقه برخوردار باشند و آن با صراط مستقیم و حق انگاشتن طریق و دین آنان عینیت پیدا مى کند.
«در مسابقه هم، براى آن که عادلانه باشد، همه باید از شرایط یکسانى برخوردار باشند; چنان که در مسابقه دو، همه در یک خط مى ایستند و هیچ کس نباید یک قدم جلوتر یا عقب تر از دیگرى باشد. پس، از آیه «فاستبقوا الخیرات» استنباط مى شود که هر یک از ادیان الهى راه رسیدن به خداست.»69
اینان همچنین مدعى شده اند که «الخیرات» ـ که به عنوان شرط مسابقه ذکر شده ـ در همه ادیان الهى مانند اسلام و یهودیت به صورت یکسان محقق است.70 تردیدى نیست که خداوند همه مردم جهان، اعم از اهل کتاب و غیر آنان را به اسلام محمدى(صلى الله علیه وآله)دعوت کرده است و بر این مطلب ده ها و بلکه صدها آیه دلالت دارد. در حقیقت، خط آغاز مسابقه حقیقى از همین نقطه شروع مى شود و به تعبیرى، شرط حضور در مسابقه ثبت نام در دفتر شریعت اسلام است و کسانى که نامشان در این دفتر حک نشده، اصلاً در دور مسابقه نیستند تا سخن از شرایط عادلانه و ناعادلانه به میان آورند، قرآن کریم افراد خارجان از این مسابقه از جمله اهل کتاب را کافر، فاسق، معاند و اهل عذاب مى خواند و بدین سان، مردود بودن آنان را از پیش اعلام کرده است.
به دیگر سخن، خطاب «فاستبقوا» به حاضران در مسابقه ـ یعنى مسلمانان ـ است که تمامى مفسران نیز این را تأیید مى کنند. اگر به فرض دعوت به خیرات را عام و شامل اهل کتاب نیز بدانیم، معناى این سخن آن است که براى هر قوم طریق و شریعت خاصى وجود دارد و خدا از پیروان شرایع مى خواهد که در صورت نپذیرفتن شریعت کامل و آخرین الهى از باب حداقل هم که شده، راه خیرات و احسان را پیشه کنند; مانند دعوت اهل کتاب به اصل مشترک ادیان ابراهیمى ـ یعنى توحید71ـ که خداوندبارها آنان را به اسلام محمدى(صلى الله علیه وآله) فرا خوانده، اما تأکید کرده است که در صورت نپذیرفتن اسلام، دست کم، به اصل توحید پاى بند بمانند. بنابراین، اولاً خطاب آیه مختص مسلمانان است. ثانیاً، در صورت تعمیم، از آن، صرف دعوت به کارهاى خیر استفاده مى شود و آیه هیچ دلالتى بر تأیید حقانیت شرایع گوناگون ندارد.
مستند سوم: استعمال «صراط مستقیم» به صورت نکره
در باور کثرت گرایان، قرآن از «صراط مستقیم» به صورت مطلق و نکره سخن مى گوید که مقصود از چنین کاربردى ابلاغ این نکته است که هر پیامبرى براى خود و امّتش یک «صراط مستقیم» دارد و ما با کثرت پیامبران و یا دست کم، پیامبران صاحب شریعت، با صراط هاى مستقیم مواجه خواهیم بود. برخى از آیات مستند کثرت گرایان عبارت است از:
1ـ «اِنَّکَ على صِراط مستقیم» (زخرف: 43) آن ها معتقدند که آیه شریفه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را تنها به گام برداشتن او بر یک منهج و صراط مستقیم توصیف مى کند واز آن چنین برمى آید که ما نه با یک «صراط مستقیم» خاص و معروف مانند آیین اسلام، بلکه با صراط هاى مستقیم و حق مواجه ایم. دلیل ادعا و استناد مزبور مطلق و نکره ذکر شدن «صراط مستقیم» مقیّد شده آن با «ال» معرفه و عهد است تا اختصاص آن به صراط مستقیم خاص و معلوم ـ یعنى شریعت حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) ـ استنتاج نگردد.
2ـ «انَّکَ لَمِن المُرسلینَ على صراط مستقیم» (یس: 4);
3ـ «یُتمُّ نِعمتَهُ علیکَ و یَهدیکَ صراطاً مستقیماً» (فتح: 2) دو آیه همانند آیه پیشین، خطاب به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است و وجه استدلال آن نیز بعینه تکرار شده است.
4ـ «و هَداهُ الى صراط مستقیم» (نحل:121) این آیه ناظر به حضرت ابراهیم(علیه السلام)است که خداوند مى فرماید او را به صراط مستقیم هدایت کرده است.
دکتر سروش با استناد به آیات مزبور مى نویسد: «این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر را باید عوض کرد و به جاى آن که جهان را واجد یک خط راست و صد خط کج و شکسته ببینیم، باید آن را مجموعه اى از خطوط راست دید که تقاطع ها و توازى ها و تطابق هایى با هم پیدا مى کنند، بل حقیقت در حقیقت غرقه شد. و آیا این که قرآن پیامبران را بر صراطى مستقیم (صراط مستقیم) یعنى یکى از راه هاى راست، نه تنها صراط مستقیم (الصراط المستقیم) مى داند، به همین معنا نیست؟»72
نقد و نظر
دلیل مزبور شاید یکى از ضعیف ترین ادلّه کثرت گرایان باشد که به بعضى از کاستى هاى آن اشاره مى شود:
1 ـ توجه نکردن به معناى «صراط مستقیم»: اشکال اساسى این دیدگاه توجه نکردن به مفهوم صراط مستقیم در قرآن است. با نگاهى اجمالى به موارد استعمال آن در قرآن (قریب 32 مرتبه)، روشن مى شود که مقصود از آن حقیقت دین ـ یعنى تسلیم به امر الهى ـ است; چنان که بعضى از آیات معرفت ربوبى همراه با تعبّد و عبادت حق را «صراط مستقیم» معرفى مى کند: «و اَنِ اعبدوُنی هذا صراطٌ مستقیمٌ» (یس: 61); «اِنّ اللّهَ رَبّی و ربّکم فاعبدوُه هذا صِراطٌ مستقیمٌ.» (آل عمران: 51)
از این رو، در بعضى آیات صراط به خود خداوند اضافه شده است: «صراطُ اللّهِ الّذى له ما فِى السّمواتِ و الارض» (شورى: 53); «قالَ فَبِما اَغویتَنی لاقعدُنَّ لَهم صراطَکَ المُستقیم» (اعراف: 16)
در برخى دیگر از آیات، «صراط مستقیم» به معناى هدایت در مقابل ضلالت به کار رفته است: «مَن یَشاء اللَّهُ یُضللهُ وَ مَن یَشاء یَجعلُه على صراط مستقیم.» (انعام: 39)
بنابراین، حقیقت «صراط مستقیم» همان عبودیت الهى و التزام به دین آسمانى است. «صراط مستقیم» مانند نور است که در پرتو آن، انسان به قرب الهى مى رسد و همان گونه که حقیقت نور واحد است و بیش از یکى نیست، «صراط مستقیم» نیز یکى است، اگرچه مانند نور، از شدت و ضعف برخوردار است.
اما «صراط مستقیم» الهى از زمان نخستین پیامبر(صلى الله علیه وآله)همواره با تطوّر زمان و استعداد پیامبران و امّت ها روبه تکامل نهاده است. رهیافت وحدت حقیقت صراط، استعمال نشدن آن به صورت جمع است، بر خلاف «شریعة»، «منهاج» و «سبل» که به صورت متعدد به صیغه جمع به کار رفته. ولى رهیافت مشکک و تطورپذیر بودن آن استعمال در بیش تر موارد به صورت نکره است;73 به این معنا که هر چند اصل صراط یکى است، اما صراط مستقیمى که حضرت آدم(علیه السلام) ـ مثلاً ـ از آن سخن مى گوید و بر آن رهنمون شده، از حیث کمال و تکامل غیر از صراط مستقیمى است که حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)آن را ارائه داده و خود بر آن استوار است.
علاّمه طباطبائى(رحمه الله)دلیل دیگرى نیزبراى تنکیرصراط ذکر مى کند و آن عظمت شأن آن است که در علوم ادبى عرب جارى است.74
از مطالب گذشته، روشن شد که صراط مستقیم همانند حقیقت اسلام، در هر عصرى جلوه و مظهر خاصى دارد; مثلاً، امت یهود تا زمان ظهورحضرت عیسى(علیه السلام) در «صراط مستقیم» گام برمى داشتند، اما با ظهور آن حضرت، ادامه استقامت صراط آنان بستگى به تسلیم در مقابل شریعت حضرت عیسى(علیه السلام)داشت و در صورت نپذیرفتن آن حضرت، نه تنها آنان حظى از «صراط مستقیم» پیشین خود نداشتند، بلکه سر از کفر در مى آوردند; چنان که آن حضرت امّت یهود را به «صراط مستقیم» دعوت مى کرد و حقیقت آن را اصل توحید و عبادت ذکر نمود: «اِنَّ اللَّهَ ربّی و رَبَّکم فاعبدُوهُ هذا صراطٌ مستقیمٌ فَلَّما احَسَّ عیسى مِنهم الکفرَ قالَ مَن انصاری اِلَى اللّهِ قالَ الحواریُّونَ نحنُ اَنصارُاللّهِ امنّا بِاللّه و اشهد بِانّا مُسلمونَ ربَّنا آمنّا بِماانزلتَ واتَّبعنَا الرَّسولَ فاکتُبنامَع الشَّاهدینَ.» (آل عمران: 51 ـ53)
دقت در آیه شریفه، ما را به نکات ظریف و اساسى حقیقت «صراط مستقیم» و اسلام رهنمون مى شود:
آیه حقیقت صراط مستقیم را صرف توحید نمى داند، بلکه رکن دوم آن را عبادت و پیروى از خدا ذکر مى کند و چون یهود به دلیل ایمان نیاوردن به حضرت عیسى(علیه السلام)، فاقد رکن دوم بودند، آیه آنان را خارج از مدار «صراط مستقیم» و کافر توصیف مى کند. در بخش دوم، حقیقت اسلام و مسلمان شدن را ایمان به کتاب آسمانى و پیروى از پیامبر عصر حاضر یاد مى کند.
نکته دیگر این که تعریف مزبور از «صراط مستقیم» اختصاص به عصر حضرت عیسى(علیه السلام) و قوم یهود ندارد و با ظهور حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)هر کس به دین او نگرود، در حقیقت، خارج از «صراط مستقیم» و کافر است. (پیش تر نیز آیاتى که بر کافر بودن اهل کتاب دلالت مى کرد، گذشت.)
 2ـ جواب نقضى: نکته دوم این که اگر به فرض محال بپذیریم که استعمال «صراط مستقیم» به صورت نکره دلیل بر تکثّر آن است، بالضرورة استعمال آن با «ال» تعریف و عهد، دلیل بر وحدت آن خواهد بود: «اِهدنَا الصراطَ المستقیمَ صراطََ الّذینَ اَنعمتَ علیهم غَیرِ المغضوبِ علیهم ولاَالضّالینَ.» (حمد: 6 ـ 7)
در این آیه، علاوه بر ذکر «صراط مستقیم» به صورت معرفه، با دو قید دیگر نیز مقید شده که مطابق بعض روایات، آن دو قید یهود ومسیحیت است که تصریح به خروج آنان از «صراط مستقیم» مى کند.
3 ـ تحلیل آیات «صراط مستقیم»: از مطالب گذشته، ضعف و سستى و تمسک کثرت گرایان به آیات مورد بحث ظاهر شد. در این جا، به دو نکته اشاره مى شود که اولاً، استناد به استعمال «صراط مستقیم» به صورت نکره در لسان پیامبران پیشین خارج از بحث است; چرا که محل بحث نه در تکثّر صراط در عصر پیش از اسلام، بلکه بحث ناظر به عصر اسلام و پس از آن است.
نکته دوم آن که مقصود از آیاتى که در آن ها پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)اسلام را به صورت نکره بر «صراط مستقیم» مى داند، آیین مقدس اسلام است و شاهد بر آن، علاوه بر آیات دیگر، ماقبل و مابعد آیه سوم سوره «یس» است که در آن، ابتدا خداوند به قرآن قسم یاد مى کند.75 پس قرآن کتاب حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) است; قرآنى که همه مردم، اعم از اهل کتاب و غیر آنان را دعوت به اسلام کرده; به کفراهل کتاب تصریح نموده و خود را کتابى «مهیمن» خوانده است.
ادامه آیه به توبیخ مذهب منکران اسلام مى پردازد و بر آنان وعده عذاب و نحل زنجیر مى دهد; چرا که آنان با وجود علم به حقانیت اسلام از آن رو برتافتند.
علاوه بر آیات خود صاحب شریعت و رهرو «صراط مستقیم» یعنى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) ـ در روایات متعددى، به انحصار «صراط مستقیم» تصرحى شده که در این جا به یک نمونه بستنده مى شود:
ابن مسعود از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که آن حضرت یک خط راست و مستقیم کشیدند و فرمودند: «هذا سبیل الرشد»، سپس یک خط از جهت راست و یک خط از جهت چپ آن رسم کردند و فرمودند: «این ها سبل و راه هاى کجى است که بر سر آن شیطانى است که بدان دعوت مى کند.» آن گاه حضرت این آیه را تلاوت کردند: «وَ اَنّ هذا صراطی مستقیماً فاتَّبعوهُ.» (انعمام: 153)76 آیا مى توان با توجه به ماقبل و ما بعد آیه سوره یس و تفسیر شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله)از «صراط مستقیم» به صرف تنکیر، آن را به صراط هاى مستقیم حمل کرد؟! ادامه دارد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ ر. ک. به: نگارنده، کندکاوى در سویه هاى پلورالیزم، تهران، کانون اندیشه جوان، 1378
2ـ ر. ک. به: همو، «اسلام و نسخ ادیان»، کیهان اندیشه، ش 83
3ـ ر. ک. به: هود: 1
4ـ براى توضیح بیش تر، ر. ک. به: علامه طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 3، ص 47 ـ 77; ج 5، ص 298 و نیز مقدمه ج 1
5ـ مهدى بازرگان، دین و تمدن، ص 52، لازم به ذکر است که ایشان به آیات 26 ذاریات; 72 یونس; 145 آل عمران; 45 نحل نیز به عنوان دلیل و مؤیّد مدعاى خود استشهاد مى کند.
6ـ7ـ عبدالکریم سروش، فربه تراز ایدئولوژى، ص 336/ص 337; لازم به ذکر است که تفسیر آیه از اسلام در ذیل آیه 19 بقره است، نه در آیه مورد اشاره
8ـ بهاءالدین خرمشاهى، قرآن پژوهى، ص 542، عبدالکریم سروش، صراط هاى مستقیم، ص 32
9ـ واژه «الاسلام» به صورت مصدر 8 مرتبه، به شکل اسم فاعل «مسلمین، مسلمون، مسلم، مسلمة، مسلمات» 44 مرتبه، به عنوان فعل «اسلم، اسلمت، اسلمتم، اسلمنا، اسلموا» و مانند آن 20 مرتبه و جمعاً بیش از هفتاد مرتبه در قرآن کریم استعمال شده است.
10ـ ر. ک. به: المیزان، ج 30، ص 121 و 122
11ـ «و اِذ اَخذَاللَّهُ میثاقَ النّبییّنَ لَما آتیتُکم مِن کتاب و حکمة ثُمّ جائَکم رسولٌ مصدّقٌ لِما مَعکُم لَتؤمنَّن به و لَتنصرَّنه قالَ اَقررتُم و اَخذتُم على ذلکَ اصری قالوا اَقررنا قَال فاشهدوُا وَ انَا مَعکم مِن الشّاهدین فَمن تَولّى بَعدَ ذلکَ فاوُلئکَ هُم الفاسقونَ افَغیرَ دینِ اللّهِ یبغَونَ و له اَسلَم مَن فِى السّمواتِ و الارضِ طوعاً و کرماً و الیه تُرجعونَ قُلِ آمنّا بِاللّهِ و ما اُنزِل عَلینا و مَا اُنزلَ عَلى ابراهیمَ و اسمعیلَ و یعقوبَ و الاسباطِ و ما اُوتىَ موسى و عیسى و النّبیّونَ مِن ربِّهم لا نُفرِّقُ بَینَ اَحد مِنهُم وَ نحنُ لَه مُسهونَ» (آل عمران: 81 ـ 84)
12ـ «اِنَّ الّذینَ عندَاللّهِ الاسلامُ و مَا اختلفَ الّذینَ اوُتوُا الکتابَ اِلاّ مِن بَعدِ ما جائَهُم العِلمُ بَغیاً بَینهُم و مَن یَکفُر بِآیاتِ اللّهِ فَاِنّ اللّه سَریعُ الحسابِ فَاِن حاجُّوکَ فَقُل اَسلمتُ وِجهَى لِلّهِ و مَن اتّبعى و قُل لِلّذینَ اوتُوا الکتابَ و الاُمیّینَ أاَسلمتُم فَاِنْ اَسلمُوا فقَد اهتَدوُا و اِن تَولَّوا فَانّها علیکَ البَلاغُ و اللّهُ بَصیرٌ بِالعبادِ...» (آل عمران: 19 ـ 25) براى توضیح بیش تر، ر. ک. به: المیزان، ج 3، ص 121 ـ 126.
13ـ ر. ک. به: المیزان، ج 3، ص 126
14ـ شیخ طوسى، تفسیر التبیان، نجف، مکتبة الأمین، 1376 ق، ج 2، ص 418 15 و 16ـ «و معناه اهتدوا الى طریق الحق و ان تولوا» معناه کفروا و لم یقبلوا و اعرضو اعنه.» (همان، ص 420)
17ـ 18ـ زمخشرى، محمود بن عمر، تفسیر الکشاف، بیروت، دارالعلم لعملایین، 1998، ص 345 / ص 347
19ـ 20ـ ر. ک. به: تفسیر مجمع البیان،تهران، اسلامیه، ج 2، ص 420 / ص 422
21ـ «و المعنى انّ دینى التوحید و هو الاصل الذّى یلزم جمیع المکلّفینَ الاقرار به.» (شیخ طبرسى، تفسیر جوامع الجامع، با مقدمه و تصحیح دکتر ابوالقاسم گرجى، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ج 1، ص 164
22ـ «اى لادینَ مرضىٌ اللّهِ سوىَ الاسلامِ و هوالتوحیدُ والتدرع بالشّرعِ الّذى جاءَ به محمّدٌ.» (... تفسیر البیضاوى; 1408 ق; ج 1، ص 152، بیروت، دارالکتب العلمیه
23ـ 24ـ ر. ک. به: همان، ص 58 / ص 60
25ـ «لا دینَ مرضیاً عند لِلّه تعالى سوىَ الاسلامِ الّذى هو التّوحیدُ و التدرع بالشریعةِ.» (محمدجمال الدینِ قاسمى، تفسیر القاسمى المسمى محاسن التأویل، ج 4، ص 811، دارالحیاء الکتب العربیة، 1376 ق).
26ـ «لا شىءِ وراءَ الاسلامِ الاّلکفرُ و الضلالُ.» (التفسیر الکاشف، ج 2، ص 30)
27 و 28ـ المیزان، ج 3، ص 121
29ـ ر. ک. به: همان، ج 3، 334
30ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، ظهور شیعه، ص 8 و 9
31ـ صراط هاى مستقیم، ص 18
32 و 33ـ34ـ محمود بینا، «مصاحب»، هفت آسمان، ش 1، ص 7 و 8/ ص 10
35ـ بهاءالدین خرمشاهى، «قرآن و الهیات جهانى»، بینات، ص 17، ص 172 و 173 و 176 / قرآن پژوهى، مقاله «همسنخى بین اسلام و اهل کتاب»
36 و 37ـ ر. ک. به: مجمع البیان، ج 2، ص 203
38ـ المیزان، ج 5، ص 253 و 252
39ـ ر. ک. به: همان، ج 5، ص 348
40ـ بهاءالدین خرمشاهى، «قرآن و الهیات جهانى»، بینات، ش 17، ص171
41ـ براى توضیح بیش تر، ر. ک. به: المیزان، ج 16، ص 177 به بعد
42ـ روم: 31
43ـ روم: 28 تا 31; انعام: 153 و 159; آل عمران: 105
44ـ ر. ک. به: المیزان، ج 11، ص 61 و 45
45ـ ر. ک. به: مجمع البیان، ج 5، ص 22
46ـ ر. ک. به: تفسیر الکاشف، ج 4، ص 210
47ـ ر. ک. به: المیزان، ج 18، ص 20
48ـ ر. ک. به: مجمع البیان، ج 5، ص 22
49ـ «فلاتکُ فِى مریة مِمّا یَعبدُ هؤلاءِ ما یَعبدونَ اِلا کما یَعبدُ آباؤهم مِن قبلُ و اِنّا لموفّوهُم نَصیبَهم غیرَ منقوص و لَقَد آتینَا موسىَ الکتابَ فاَختُلف فیه و لولا کلمةٌ سَبقَتْ مِن ربِّکَ لَقُضَى بَینهمو اِنَّهم لَفی شَکِّ مِنهُ مُریبٌ.»(هود:109و110)
50 و 51ـ ر. ک. به: مجمع البیان، ج 3، ص 303
52ـ ر. ک. به: تفسیر التبیان، ج 6، ص 83
53ـ ر. ک. به: المیزان، ج 11، ص 45 و 61
54ـ «وَ لَئِن اَتیتَ الّذینَ اوُتُوا الکتابَ بکُلِّ آیة ما تَبعُوا قِبلتکَ و ما انتَ بتابع قبلتَهم و ما بعضُهم بِتابِع قبلةَ بعض و لئِن اتبَّعتَ اهوائَهم مِن بعدِ مَا جاءَکَ مِن العلمِ اِنَّک اِذاًلِمَن الظّالمینَ.»
55ـ ر. ک. به: فخر رازى، تفسیر کبیر، ج 4، ص 131 و 132
56ـ ر. ک. به: راغب اصفهانى، مفردات، ماده «وجه» فخر الدین طریحى، شمع البحرین، 690، ص 365، کتاب الماء ما اوله الواو.
57ـ ر. ک. به: مجمع البیان، ج 1، ص 231
58ـ ر. ک. به: التبیان، ج 2، ص 24
59ـ ر. ک. به: البیضاوى، ج 1، ص 94
60ـ ر. ک. به: مراغى، تفسیر المراغى، ج 2، ص 14
61ـ ر. ک. به: الکشاف، ج 1، ص 205
62ـ ر. ک. به: الوسى، روح المعانى، ج 2، ص 15
63ـ ر. ک. به: المیزان، ج 1، ص 327
64ـ احتمالات براى مضاف الیه «کل» عبارت از: قوم وردمى; براى اهل کتاب; اهل کتاب و مسلمانان، و اقوام و گروه هاى مختلف مسلمان
65ـ ر. ک. به: مجمع البیان، ج 1، ص 231. فخر رازى در تفسیر خود، ج 4، ص 131، رأى حسن را چنین گزارش مى کند: «المراد المنهاج و التسرع و المراد منه اَنّ للشرایع مصالحٌ فلا جرم اختلاف الشرایع بحسبِ اختلافِ الاشخاص و کما اختلف بحسب الاشخاص لم یجد ایضاً اختلافها به حسب الزمان بالنسبة اِلى شخص واحد و لهذا صحَّ القولُ بالنسخِ و التغییرِ.»
66ـ ر. ک. به: مولى محسن فیض کاشانى، تفسیر الصافى، ج 1، ص 150
67ـ«فَاِن آمنَوابِمثل ماآمنتم به فقداهتدُواواِن تَولَّوافاِنّماهُم فی شقاق.»(بقره:137)
68ـ ر. ک. به: محى الدین ابن عربى، تفسیر القرآن الکریم، ج 1، ص 96
69ـ محمود بینا، پیشین، ص 8
70ـ «در پاسخ به این سؤال که آیا یک دین مى تواند راهش به خدا نزدیک تر باشد یا نه، به آیه شریفه «فاستبقواالخیرات» برمى گردم اگر من حیث المجموع، در یک دینى چنان امکان بیش تر باشد، دعوت خداوند مسابقه غیر عادلانه خواهد بود. خداوند مى فرماید: اگر مى خواستیم، شما را امّت واحد قرار مى دادیم، ولى این کار را نکردیم،حالا که امت هاى گوناگونید، «فاستبقُوا الخیراتِ» (همان، ص 22)
71ـ ر. ک. به: آل عمران: 64
72ـ صراط هاى مستقیم، ص 27
73ـ علامه طباطبایى در المیزان، ج 1، ص 319 مى نویسد: «تنکیر الصراط لانّ الصّراط المستقیم لا یختلف باختلاف الامم فى استعداداتها للهدایة الى الکمال و السّعادة.» براى توضیح بیش تر، ر. ک. به: المیزان، ج 1، ص 28 به بعد.
74ـ المیزان، ج 5، ص 246
75ـ «یس و القرآن الحکیم اِنّک لَمِنَ المُرسلینَ على صراط مستقیم تنزیلَ العزیزِ الرَّحیمِ لِتنذَر قوماً مَا اُنذَر آباؤُهم فهم غافلونَ لَقَد حَقَّ القَولُ عَلى اَکثرهم فَهُم لا یُؤمنونَ اِنَّا جَعلنا فی اَعناقِهم اَغلالاً فِهىَ اِلى الاذَقانِ فَهُم مُقمحونَ.» (یس: 1 ـ 8)

تبلیغات