آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

مقاله حاضر در صدد مقایسه دو رویکرد «دینى‏» و «لیبرال‏» به مسئله تعلیم و تربیت است. حضور مفهوم «جامعه مدنى‏» در عرصه فرهنگى اخیر کشور اسلامى و نقش لیبرالیسم به عنوان یکى از ارکان اصلى این پدیده ضرورت چنین بحثى را ایجاب مى‏کند. شیوه‏هاى تعلیم و تربیت دینى از سوى لیبرالیسم و تعلیم و تربیت لیبرال مورد نقد و تهاجم است، و از سوى دیگر، پایه‏هاى ارزشى لیبرالیسم از سوى دین‏باوران مورد سؤال قرار مى‏گیرد. این نوشتار ابتدا به بررسى مبانى ارزشى لیبرالیسم و انتقادات آن از دین مى‏پردازد و سپس تحلیلى پیرامون مفهوم و اصول تعلیم و تربیت دینى در مقابله با تعلیم و تربیت لیبرال ارائه مى‏دهد.
تربیت لیبرال
تعلیم و تربیت لیبرال (1) از سابقه طولانى برخوردار بوده و هر زمان معناى خاصى از آن اراده شده است. در فلسفه ارسطو تربیت آزادگان و آزادزادگان مراد بود. در قرون وسطى به تربیتى گفته مى‏شد که در تهذیب نیروهاى روانى نقش ایفا مى‏نمود. در فلسفه جان‏دیوئى تربیتى لیبرال نامیده مى‏شود که به آزادى دانش‏آموز منجر گردد و بالاخره، درمیان عامه به تربیت عمومى اطلاق مى‏شود. (2)
براى پرهیز از هرگونه تعصب احتمالى در ارائه تعریف از تعلیم و تربیت لیبرال، این بخش از نوشتار را به بررسى مقاله ج. با عنوان «ارزش‏هاى لیبرال و تعلیم و تربیت لیبرال‏» (4) اختصاص مى‏دهیم. وى، که عمده مطالعاتش پیرامون مسائل فرهنگى و ارزشى در تعلیم و تربیت دور مى‏زند ودرزمینه تعلیم و تربیت اسلامى نیز تحقیقات و نوشته‏هایى دارد، معتقد است که ارزش‏هاى تعلیم و تربیت هر جامعه‏اى زمانى کاملا قابل فهم مى‏باشد که از قبل ارزش‏هاى پایه‏اى آن جوامع بررسى و شناخته شده باشد. بر همین اساس، در مقاله مذکور ابتدا به بررسى لیبرالیسم - که به عقیده وى ارکان اولیه ارزش‏ها را در جوامع غربى پایه‏گزارى کرده است - و ارزش‏هاى ریشه‏اى آن پرداخته است و آنگاه، تاثیر ارزش‏هاى مذکور بر تعلیم و تربیت غربى را مورد بررسى قرار داده است. در پایان مقاله نیز به بررسى دیدگاه‏هاى مخالف لیبرالیسم و از جمله دیدگاه‏هاى دینى پرداخته است. در این‏جا، مرورى بر مقاله ج. مارک هالستد در سه بخش خواهیم داشت:
الف) مبانى ارزشى لیبرالیسم;
ب) مبانى ارزشى تعلیم و تربیت لیبرال;
ج) دیدگاه‏هاى مخالف تعلیم و تربیت لیبرال.
الف) مبانى ارزشى لیبرالیسم
هالستد بر این عقیده است که على‏رغم برداشت‏هاى متفاوت و وجود دیدگاه‏هاى مختلف پیرامون مفهوم لیبرالیسم، مى‏توان یک سرى ارزش‏ها را به عنوان، ارزش‏هاى محورى این دیدگاه معرفى نمود. سه ارزش محورى لیبرالیسم در مرحله اول عبارتند از:
1- آزادى فردى (Individual Liberty) (آزادى عمل و آزادى از قید و بند به هنگام دنبال کردن نیازها و علائق شخصى);
2- تساوى حیثیت و حرمت (Equality of respect) براى همه افراد درساختار تئوریک و عملى جامعه (عدم تبعیض);
3- عقلانیت پایا (Consistent rationality) (بنا نهادن تصمیمات و فعالیت‏ها بر توجیهات عقلانى و منطقى منسجم).
در این که کدام یک از سه ارزش الا در مرحله اول اهمیت قرار دارد، توافق‏نظر وجود ندارد و لذا کسانى همچون برلین ( Berlin) و هایک (Hayek) بر مورد اول و دیگرانى همچون دورکین، ( Dworkin ) گوتمن (Gutmann) و هارت (Hart) بر مورد دوم تاکید دارند. صرف‏نظر از این اختلاف، شاید بتوان گفت تعارض بین دو ارزش آزادى فردى و تساوى حرمت افراد، نیاز به ارزش سوم یعنى عقلانیت را مطرح مى‏سازد. به هر حال، سه ارزش ذکر شده، مواردى است که توافق گسترده‏اى بر آن‏ها به عنوان ارزش‏هاى پایه‏اى لیبرالیسم انجام گرفته است، چنانچه تئورى اخلاقى لیبرال نیز بر پایه آن‏ها شکل گرفته است.
در این تئورى اصول «بى‏طرفى‏» و «تساهل‏» با ارزش‏هاى دوم و سوم، و اصل خودگردانى فرد با ارزش‏هاى اول و سوم مرتبط مى‏شود. تعامل بین سه ارزش، شرائط راه‏حل عادلانه تعارضات و زمینه اجراى قانون را فراهم مى‏آورد.
هالستد بر این عقیده است که مطالعه ارزش‏هاى محورى از زوایه دیگرى نیز قابل توجه و مطالعه مى‏باشد. توجه به هرکدام از ارزش‏هاى سه‏گانه فوق تلاشى هدف‏دار در جهت‏حذف و خارج ساختن برخى مفاهیم از دایره لیبرالیسم مى‏باشد. ارزش اول، یعنى آزادى فردى، به‏طور مشخص نگاه تک حزبى و دیکتاتورمآبانه‏اى را که، فردیت فرد را به خطر مى‏اندازد، طرد مى‏کند. ارزش دوم، یعنى تساوى حیثیت افراد، طبقه‏بندى انسان‏ها را بر اساس این‏که کسى ادعاى آزادى بیش‏ترى نسبت‏به دیگران داشته باشد رد مى‏کند، بر همین اساس، لیبرالیسم برده‏دارى را مردود مى‏شمارد. و بالاخره، ارزش سوم، یعنى عقلانیت پایا، تحکم و بى‏حساب و کتاب بودن و بى‏توجهى به عوامل و عناصر دخیل در مسائل را غیر منطقى به حساب مى‏آورد. براساس ارزش سوم، پذیرفتن غیر نقادانه اعتقادات جزمى، چه آن‏هاکه از سوى قدرت شخصى مطرح است و چه آن‏ها که مبتنى بر وحى است، مقبول نمى‏باشد.
علاوه بر ارزش‏هاى سه‏گانه فوق، عناصر دیگرى نیز در دیدگاه لیبرالیسم نقش ایفا مى‏کند. «حق‏» (Right) که معمولا با پسوندهایى همچون اخلاقى، اجتماعى، طبیعى، انسانى و مذهبى همراه است، از جمله این عناصر مى‏باشد. هالستد در مقاله خویش به بررسى دو مورد از «حق‏» ، یعنى حقوق اخلاقى و حقوق اجتماعى مى‏پردازد و معتقد است که حقوق اخلاقى آن دسته حقوقى است که بدون آن‏ها تحصیل ارزش‏هاى سه‏گانه ناممکن است. حق‏زندگى، حق‏برده نبودن، و حق شستشوى مغزى نشدن، به عقیده وى، از این جمله است. حقوق اجتماعى در این بیان حقوقى است که یک تحلیل عقلانى آن‏ها را مناسب‏ترین وسیله جهت‏حل عادلانه تعارضات و بقاء زندگى آرام بشر مى‏داند. این حقوق، که ازجمله آن‏ها به حق تعلیم و تربیت، حق مسکن مناسب وحق بهداشت رایگان مى‏توان اشاره نمود، معمولا توسط قانون مشخص مى‏شوند.
«دموکراسى‏» عنصر قابل توجه دیگرى در مبانى لیبرالیسم است. طرفداران لیبرالیسم، دموکراسى را به عنوان عاقلانه‏ترین سپر در مقابل ظلم و تضمینى براى تساوى حقوق شهروندان به‏گونه‏اى که توسط خودشان به بهترین علایق خود برسند، مى‏دانند. دموکراسى دراین‏دیدگاه نقش حکومت و قانون را بدین شکل روشن مى‏سازد که حکومت، خود یک هدف نیست، بلکه وسیله‏اى است تا رقابت‏بین افراد را به شکلى تنظیم کند که آن‏هابه اهداف شخصى خودشان برسند. حکومت لیبرال، در تفسیر هالستد از لیبرالیسم، وسیله‏اى براى حفظ منافع جمعى و عدالت اجتماعى است و قانون راهى است‏براى این‏که نظم در جامعه برپا شود. وضعیت امور دینى در این راستا قابل توجه است. بنابر تبیینى که هالستد از حکومت لیبرال ارائه مى‏دهد، این انتظار مى‏رود تا نسبت‏به امور دینى خنثى و بى‏تفاوت عمل کند; حکومت ضمن این‏که آزادى و حق فردى را نسبت‏به امور دینى تضمین مى‏کند، رسما باید از دخالت در امور دینى نفیا و اثباتا پرهیز کند. (5)
ب) مبانى ارزشى تعلیم و تربیت لیبرال
تعلیم و تربیت لیبرال، همچون خود لیبرالیسم داراى قدمتى طولانى است و برداشت‏هاى متفاوتى را در خود جاى داده است. با این وجود، هالستد معتقد است اصول ارزشى تعلیم و تربیت لیبرال را به خوبى مى‏توان در اصول ومبانى ارزشى لیبرالیسم جستجو نمود. چنانچه به عقیده وى، امروزه دیدگاه‏هاى تعلیم و تربیتى غرب تحت‏سیطره همین ارزش‏هاى اساسى لیبرالیسم است. ارزش‏هایى همچون خودگردانى شخصى، نقدپذیرى، استقلال نظام آکادمیک، تساوى فرصت‏ها، اخلاق عقلانى (اخلاق مستدل) احترام به عقاید و علائق مختلف، پرهیز ازالقاء ارزش‏ها، و طرد هر تعریف شخصى از «خوب‏» همه و همه، مبتنى بر سه ارزش پایه‏اى لیبرالیسم، یعنى آزادى، تساوى و عقلانیت است. تاکیدات اخیر در تفکر تعلیم و تربیت لیبرال بر ارزش‏هاى دمکراتیک، حقوق شهروندان و حقوق کودکان نیز بر همین پایه استوار است.
بد نیست‏به این نکته نیز اشاره شود که حامیان تعلیم و تربیت لیبرال، این نوع رویکرد راتنها راه قابل حمایت و توجیه در تعلیم و تربیت دانسته‏اند تا آنجا که به عقیده ایشان تعلیم و تربیت (صحیح) در واقع همانا تعلیم و تربیت لیبرال است.
اینک، به تفصیل بیشترى پیرامون برخى ارزش‏هاى اساسى تعلیم و تربیت لیبرال مى‏پردازیم:
1- عقلانیت: «تعلیم و تربیت تعهد به عقلانیت است، نه کمتر و نه بیشتر» . (6) با این بیان، هرست (Hirst) محوریت عقلانیت در تعلیم و تربیت لیبرال را به خوبى بیان مى‏دارد. به عقیده وى براى آموزش و رشد عقلانیت در کودکان بایستى آن‏ها را منتقد و آزاداندیش‏بار آورد، به‏گونه‏اى که هر عقیده‏اى را قابل انتقاد و قابل تحول عقلانى بدانند و هیچ امرى را حقیقت آخر نپندارند. بر همین اساس انتقال و القاء ارزش‏ها به کودکان در مبانى تعلیم و تربیت لیبرال پذیرفته نیست. آزاداندیشى در تعلیم و تربیت لیبرال گاه تعریف روشن‏ترى به خودگرفته و با بى‏تفاوت بودن و خنثى‏بودن نسبت‏به هر عقیده‏اى مترادف تلقى شده است. بر اساس این برداشت، آزاداندیشى به این معنى است که هیچ امر مشخصى را نباید به عنوان «زندگى خوب‏» به کودکان آموخت.
بر اساس همین اصل خنثى بودن، برخى طرفداران لیبرالیسم معتقدند که تعلیم و تربیت اخلاقى تنها باید در صدد رشد استدلال اخلاقى و قدرت انتخاب باشد و هرگز درصدد معرفى ارزش‏هاى معینى به عنوان، فضائل اخلاقى نباشد. البته، برخى همچون دورکین معتقدند که برخى ارزش‏ها، همچون عدالت و تساوى ارزش‏هاى مقبول در لیبرالیسم است و تعلیم و تربیت اخلاقى باید براساس این ارزش‏ها، اخلاق مستدل مستندى را پایه‏ریزى کند.
2- خودگردانى (Personal autonomy) : رشد خودگردانى یا خودمختارى شخصى از ارزش‏هاى آزادى و عقلانیت در لیبرالیسم تفکیک‏ناپذیر است. بیلى (1984) تعلیم و تربیت لیبرال را چیزى مى‏داند که فرد را از همه محدودیت‏ها رها مى‏سازد و لذا فرد مى‏تواند انتخابگر در اعتقاد و عمل باشد. بنابر تعریف دیردن «هر شخصى حتى تا آنجا خودمختار است که اندیشه و عمل «او» در زندگى وى تنها با رجوع به خود «او» یعنى به انتخاب «او» ، تصمیم «او» ، قضاوت «او» ، طرح «او» و استدلال «او» قابل توجیه است.
از دیدگاه تعلیم و تربیت لیبرال، رشدخودگردانى در کودکان امور زیادى را به همراه دارد که از آن جمله‏اند: توسعه دانش و فهم ایشان، آگاهى از عقاید و روش‏هاى مختلف زندگى، تصمیم‏گیرى‏هاى عقلانى و توانایى تفکر شخصى مبتنى بر استدلال و نه تفکرات ناشى از حکم قدرت دیگران.
3- تساوى حیثیت و حرمت (Equality of respect) : تساوى حیثیت وحرمت‏یک ارزش کلیدى در تعلیم و تربیت لیبرال است. سیاست آموزش و پرورش لیبرال در مقابله با تبعیض نژادى، جنسیتى، ملیتى، دینى، طبقات اجتماعى و امثال آن، بر اساس همین ارزش پایه‏ریزى مى‏شود. هالستد معتقد است که تساوى حرمت افراد البته به معناى یکسان بودن همه برخوردها و تعاملات نمى‏باشد، بلکه به این معنى است که در جامعه لیبرال تنوع آراء پذیرفته مى‏شود. وى براى تایید مطلب مذکور به این گفته تمسک مى‏کند که «در جامعه ایده‏آل لیبرال همه باغ‏ها یکسان‏اند گرچه با بهترین شکل ممکن تزیین شده باشند. » ارزش دیگرى که در ضمن همین ارزش تساوى حیثیت مطرح است، تساوى فرصت‏ها براى افراد است. در تعریف این ارزش اختلاف است، اما حداقل تعریف مشترک در کاربرد آن در تعلیم و تربیت مربوط به حق افراد در دسترسى مساوى به منابع است، به‏گونه‏اى که هیچ شهروندى در آینده از فرصت‏هاى زندگى به دلیل عدم دسترسى ناعادلانه به منابع محروم نشود.
ج - مخالفان تعلیم و تربیت لیبرال
پس از بررسى ارزش‏هاى اساسى و پایه در تعلیم و تربیت لیبرال، هالستد، مؤلف مقاله مورد بحث، در یک نگاه سریع و گذرا به بررسى دیدگاه‏هاى مخالف تعلیم و تربیت لیبرال پرداخته و مقابله ادیان بویژه دین اسلام با این سیستم را مورد توجه قرار داده است. نوع نگرش این مؤلف به مبانى اسلام در سیستم تعلیم و تربیت قابل تامل است. وى مى‏نویسد: «عمده‏ترین مخالفت‏با تعلیم و تربیت لیبرال از سوى کسانى است که اساسا با ارزش‏هاى بنیانى این سیستم تربیتى موافقت ندارند. مارکسیسم، فمینیسم تندرو، پست مدرنیسم و جهان‏بینى‏هاى مختلف دینى، بویژه کاتولیک و اسلام، از مخالفان عمده این رویکرد مى‏باشند. دین اسلام مبتنى بر ارزش‏هاى واصله از سوى وحى، در تعلیم و تربیت دیدگاهى دارد که در بسیارى ازنقاط با لیبرالیسم منافات دارد. هدف نهایى در تعلیم و تربیت اسلامى این است که کودکان را در جو ایمانى بار آورند; هدف این است که از آن‏ها مسلمانان خوبى بسازند; کودکان هرگز تشویق به تحقیق و سؤال پیرامون اصول و بایدهاى دین خود نمى‏شوند، تنها از آن‏ها انتظار مى‏رود که مبانى دینى را به پیروى از بزرگ‏ترهاى خود بپذیرند» .
در امر مقابله لیبرالیسم با این برخورد اسلامى! و یا جمع بین این دو دیدگاه، هالستد معتقد است راه‏حل‏هاى میانه‏اى وجود دارد. در عین حال، لیبرالیسم را از دید درون مکتبى، مخالف این رویکرد دینى دانسته و مى‏گوید: «برخى لیبرال‏ها این روش دینى (اسلامى) را قابل تحمل ندانسته و معتقدند حکومت‏باید در راستاى حفظ حقوق کودکان جهت آزادى ایشان از محدودیت‏هاى محیط فرهنگیشان (محیط دینى) دست‏به عمل زده و با مداخله خود رشد آن‏ها را به‏گونه‏اى فراهم آورد تا بزرگسالانى خودگردان بار آیند.
تربیت دینى
امروزه در نوشته‏هاى غربى در باب تربیت دینى، مفاهیم «تربیت دینى‏» (Religious education) و «تربیت اخلاقى‏» (Moral education) بحث «القاء و تلقین ارزش‏» (indoctrination) را تداعى مى‏کند و متقابلا هر جا سخنى از «تحمیل و القاء ارزش‏» به میان مى‏آید، ذهن خواننده را به بحث «تربیت دینى واخلاقى‏» سوق مى‏دهد. گویا فرض بر این است که تربیت دینى به جز از طریق القاء کورکورانه میسور نیست و از آن‏جا که این القاء ناعادلانه و غیر صحیح است، پس باید تربیت دینى را متوقف ساخت. آن‏چنان‏که مؤلفان مقاله (Indoctrination) در دائرة‏المعارف فلسفه تعلیم و تربیت مى‏نویسند: «مفهوم indoctrination ریشه در قرون وسطى دارد، که در آن زمان، اشاره به آموزش‏هاى مسیحیت داشت. » (7) البته امروزه این مفهوم منفى معناى گسترده‏ترى به خود گرفته است و هر نوع آموزش غیر استدلالى را در بر مى‏گیرد، اما هنوز آموزش دینى اخلاقى در این رویکرد در راس هرم قرار دارد. مرورى مختصر بر مبانى و ارزش‏هاى نهفته در لیبرالیسم و به دنبال آن ارزش‏هاى حاکم در تعلیم و تربیت لیبرال نیز گویاى این نکته است که دین، از دید لیبرالیسم، به اتهام تشویق بر پیروى از صاحبان حکم و قدرت (Authority) (وحى و القاءات رهبران دینى)، سرکوب عقلانیت، القاء ارزش‏هاى ثابت ولایتغیر، شستشوى مغزى و عدم تسامح در مقابل دیگر ارزش‏ها و ایده‏ها، لااقل درسطح اجتماعى مقبولیت نداشته و حکومت و نظام تعلیم و تربیت تابع آن باید در قبال آن خنثى عمل نموده و از دخالت در آن پرهیزکند. بر همین اساس، تربیت دینى در نظام تعلیم و تربیت لیبرال جایگاهى ندارد. دراین بخش از نوشتار سعى ما بر این است تا با مطالعه مفهوم «تربیت دینى‏» در اسلام و شیوه‏هاى آن به بررسى نکته مذکور بپردازیم.
«تربیت دینى‏» را باید جزو آن دسته از مفاهیمى قرارداد که به ظاهر بسیار روشن و بى‏نیاز از تحلیل و تفسیر مى‏نماید، ولى به همان اندازه نیز از ابهام برخوردار بوده و بررسى دقیق و جامعى را مى‏طلبد. از سویى، مساله چنان واضح است که حتى هر کودک دبستانى تصورى از این نوع تربیت داشته و آنگاه که کتاب «تعلیمات دینى‏» را در همان سال‏هاى اولیه دبستان پیش‏روى خود مى‏بیند، بى‏گمان در مى‏یابد که چه مسائلى در آن نهفته است. بزرگسان، پدران و مادران و مربیان و مسؤولین تعلیم و تربیت نیز تصویرى اجمالى از این نوع تربیت داشته و براساس همان تصویر، سیاست‏هایى را در جهت رشد این بعد تربیتى اتخاذ مى‏کنند. از سوى دیگر، مساله چنان در پرده ابهام است که هنوز در ارائه تعریفى جامع ومانع از این مفهوم اتفاق‏نظر وجود ندارد. توماس، مؤلف مقاله «تربیت دینى‏» در دائرة‏المعارف تعلیم و تربیت مى‏نویسد: «ازآنجا که تعریف مشخصى از مفاهیم «تربیت‏» و «دین‏» ارائه نشده است، نمى‏توان به تعریف دقیقى از تربیت دینى دست‏یافت. (8) و موران مى‏گوید: «هر آن‏کس که تلاشى در جهت تعریف تربیت دینى انجام داده است، با مشکلات فراوانى روبه‏رو شده است. در نوشتارهاى محققانه، اجماعى بر تعریف این مفهوم دیده نمى‏شود. » (9) بر همین اساس بى‏مناسبت نیست که این قسمت از بحث را به مفهوم‏شناسى تربیت دینى اختصاص دهیم، ضمن این‏که معترفیم چنین بحثى مجالى وسیع‏تر و دقت‏نظرى عمیق‏تر مى‏طلبد.
گاه از تربیت دینى، تربیت دینى به معنى الاعم اراده مى‏شود. (10) این معنى شامل همه ابعاد تربیتى در یک بستر دینى شده و مى‏توان آن را با «تربیت اسلامى‏» (11) مترادف دانست. مراد این است که کودک، نوجوان یا جوان مسلمان به‏گونه‏اى آموزش ببیند و تربیت‏شود که بالمآل شخصیت او با اهداف دینى مطرح شده در قرآن شریف و روایات همگونى داشته باشد و نهایتا آنگونه شود که بتوان او را مسلمان به معناى واقعى کلمه دانست. در این اصطلاح، تربیت دینى محدود به مسائل اعتقادى، معنوى و یا اخلاقى نمى‏شود، بلکه رفتار واندیشه آدمى را در سایر ابعاد فرهنگى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، عاطفى و هیجانى نیز در بر مى‏گیرد و در یک کلمه شخصیت انسان را پوشش مى‏دهد. بنابراین تعریف، فردى از این جهت تربیت‏یافته تلقى مى‏شود که ازهر حیث‏به فرامین الهى نزدیک باشد، که نمونه اول و تام آن وجود مقدس پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار: در مرکزیت دایره مى‏باشد و تربیت دینى یا اسلامى دیگران براساس مراتب فاصله از ایشان تعریف مى‏شود. به‏نظر مى‏رسد، بسیارى از نوشته‏هاى اسلامى موجود در باب تعلیم و تربیت که تحت عناوینى همچون «تعلیم و تربیت در اسلام‏» ، «تعلیم و تربیت اسلامى‏» و «اسلام و تعلیم و تربیت‏» (12) انجام گرفته است، همین اصطلاح را دنبال نموده است و لذا نباید از آن‏ها این انتظار را داشت که به‏طور خاص به بحث پیرامون تعلیم و تربیت دینى پرداخته و مشکلات و مسائل خاص آن را بررسى نمایند.
تربیت دینى اصطلاح دقیق‏ترى نیز دارد که از آن به تربیت دینى بمعنى الاخص یاد مى‏کنیم. در این اصطلاح در بین همه ابعاد تربیتى، به رشد معنوى و اعتقادى توجه مى‏شود و بدین‏وسیله سایر ابعاد تربیتى و حتى ابعادى همچون بعد اخلاقى از بحث‏خارج مى‏شود. به منظور تمایز این بعد خاص تربیتى، این نوع تربیت دینى را تربیت ایمانى یا معنوى (13) مى‏نامیم. براساس این تعریف خاص، دیگر نمى‏توان در تبیین تربیت دینى منابع اخلاقى را اصل قرار داد. آرى اخلاق اسلامى چه در تعریف هدف و چه در راه رسیدن به آن از دین نشات و کمک مى‏گیرد، اما سخن این است که مى‏توان مسائل تربیت دینى را از مسائل تربیت اخلاقى جدا نمود و براى هر کدام باب مستقلى باز کرد. مراد از این نوع آموزش و پرورش این است که شرائطى براى فرد مورد تربیت ایجاد شود تا نگرش او نسبت‏به خود، جهان اطراف و خالق این جهان براساس آنچه «خود» مى‏یابد و فطرت او اقتضا مى‏کند رشد کند و آنچه را که لازمه پیمودن این مسیر است فرا گیرد. به دیگر سخن، همچنان‏که این معنا از تربیت دینى را تربیت ایمانى نامیدیم، مراد این است که شرائطى براى متربى فراهم آید تا ایمان او تقویت‏شود و جایگاه خود را در کل مجموعه هستى باز یابد. براى تبیین این معنى مناسب است تا ابتدا تحلیلى از معناى ایمان داشته باشیم.
ایمان را مى‏توان داراى دو بعد درونى و بیرونى و یا به اصطلاح داراى مغز و پوست دانست. بعد درونى ایمان ارتباط قلبى(شناختى و عاطفى) با خالق جهان است و بعد بیرونى و ظاهرى آن عمل براساس آن ارتباط است. قلب، که در تعبیر قرآن شریف و روایات منبع امور شناختى و عاطفى انسان است، فرودگاه ایمان است، «قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا ولما یدخل الایمان فى قلوبکم‏» : (حجرات: 14) با بعد درونى ایمان، مؤمن به فطرت توحیدى خویش باز مى‏گردد (آن را شکوفا مى‏کند)، به ربوبیت الله و عبودیت‏خویش اقرار مى‏کند، آرامش قلبى مى‏یابد، عبادت غیرخدا را کنار زده و مخلص مى‏شود، توکل به او مى‏کند، امر خود رابه او وامى‏گذارد، رضا به قضاى او دارد و تسلیم محض و عبد او مى‏گردد. این‏ها همه از آثار ایمان است، اماایمان بدون عمل که معنى ندارد. همان ارتباط شناختى و عاطفى کافى است تا خود انگیزه عمل گردد و لذا در روایت است که «الایمان لایکون الا بعمل و العمل منه و لا یثبت الایمان الا بعمل‏» .
تربیت‏شکوفاسازى توانایى‏هاى فرد در ابعاد مختلف است. از زاویه لغوى، ریشه لاتین [ To educate] چه باشد که به معناى [ do bring up] مى‏باشد و چه [educere] باشد که به معناى [ do bring oud ] باشد،تا حدودى دال بر همین معنى است. چنانچه از ریشه عربى نیز هم معنى مستفاد است، اما از مرز لغت که بگذریم، اصطلاح تربیت در مقابل تعلیم نیز به معناى همین شکوفاسازى و بالفعل رساندن امور بالقوه است. با توجه به این معنى تربیت دینى را مى‏توان‏«شکوفا نمودن فطرت توحیدى انسان و تجلى آن در عمل عبادى وى‏» تعریف نمود. توجه به این معنى بسیارى از مشکلاتى را که از دیدگاه‏هاى غیر دینى و در خصوص بحث ما از دیدگاه لیبرالیسم نشات مى‏گیرد پاسخ مى‏گوید. اصل این که انسان فطرتا خداجو است و این که به دنبال کمال واقعى مى‏گردد و این که فطرت او با اسلام سازگار است و نمونه‏هاى دیگر از این قبیل را باید در مجال دیگرى تبیین نمود. اما پس از روشن شدن فطرت الهى انسان،نوبت‏به بررسى اصول و روش‏هایى مى‏رسد که تربیت‏بر آن‏ها استوار مى‏گردد که در بحث‏بعدى دنبال مى‏کنیم.
ب) اصول تربیت دینى
علاوه بر اصول عمومى در تعلیم و تربیت،هر بعد خاصى از ابعاد آموزشى و تربیتى نیز اصول ویژه خود را مى‏طلبد. عمده‏ترین اصل تربیتى در بحث تربیت دینى را در مرحله اول باید در خود مفهوم تربیت دینى جستجو کرد. گفته شد که تربیت دینى به معناى شکوفا شدن،ظاهر شدن و بالفعل شدن توانایى‏هاست. یعنى کار اصلى مربى این است که استعدادهاى درونى مخاطب مورد تربیت را شکوفا سازد، باید زمینه‏اى براى او فراهم آورد تا آنچه را در درون دارد به فعلیت رساند. تربیت صرفا یک سرى آموزش‏ها و محفوظات و تقلیدها نیست. اگر در باب تربیت امر آموزش هم مطرح مى‏شود و به اصطلاح‏« تعلیم‏» را با« تربیت‏» همراه مى‏کنیم و« آموزش‏» را در کنار «پرورش‏» قرار مى‏دهیم،براى این است که از آموزش به عنوان ابزارى جهت پرورش استفاده مى‏کنیم. آموزش وسلیه‏اى است که از طریق آن استعداد کودک شکوفا شده و قوه‏ها به فعلیت‏برسد و لذا نمى‏توان آموزشى را که به این نتیجه مهم نرسد،موفق نامید،هر چند محفوظات و یادگیرى متربى صد من کاغذ باشد. این امر بویژه در باب تربیت دینى حائز اهمیت است. آموزش اصول و مفاهیم دینى، آموزش امور عبادى و مسائل و احکام و امثال آن و درج کتاب درسى «تعلیمات دینى‏» در برنامه درسى مدارس چنانچه زمینه‏اى باشد تا دانش‏آموز،در پایان یک دوره مثلا پنج‏ساله ابتدایى به درجه‏اى برسد که بر اساس سن خود برداشتى از الوهیت و عبودیت و رابطه عبد و مولى داشته باشد،این آموزش،آموزش موفقى شمرده مى‏شود و مى‏توان گفت در اینجا تربیت دینى انجام گرفته است. اگر کودک و نوجوان به این مرحله از تربیت‏برسند،در آینده نیز بطور خودکار مسئله را پیگیرى مى‏کنند و اگر امر بر غیر این روال باشد و نتیجه آن صرفا برخى محفوظات باشد که آن هم پس از مدتى به فراموشى سپرده شود،باید چاره‏اى دیگر اندیشید. البته ما به دنبال حذف این آموزش‏ها نیستیم هر چند از آن‏ها هم گریزى نیست،اما باید توجه داشت که آموزش وسیله تربیت است. به عبارت روشن‏تر و در یک بررسى عینى مى‏گوییم، دانش‏آموزى که چند سال تحصیلى را پشت‏سر نهاده است، چنانچه در حد رشد شناختى خود، خداشناس شده باشد، این دانش‏آموز باید در درس تعلیمات دینى موفق تلقى شود هر چند نمرات درسى مربوطه ضعیف باشد،و بالعکس اگر محفوظات خوبى دارد و بالتبع نمرات خوبى دارد،اما در ارتباطش با خداوند و فهم از جهان هستى رشد نداشته است، باید او را در این بعد ضعیف شمرد. خلاصه این که از جمله اصلى‏ترین شیوه‏هاى تربیت دینى این است که به جاى اصرار بر یادگیرى‏هاى طوطى‏وار،سعى بر شکوفا نمودن فطرت الهى داشته باشیم.
از همین جا به بحث پیرامون اصل دوم تربیتى منتقل مى‏شویم و آن توجه به سیر رشد کودکان و نوجوانان در ابعاد شناختى و عاطفى و تاثیر عوامل‏« سن‏» در این رابطه است. آنچه مسلم است این است که همه مفاهیم و مطالبى را که فرد در دوره جوانى و بزرگسالى قادر به فهم آن است، در دوران کودکى و نوجوانى متوجه نمى‏شود. بسیارى از مفاهیم مجرد و انتزاعى تنها در سنین بالاتر معنى پیدا مى‏کند و لذا مطرح کردن مستقیم آن‏ها به کودک و نوجوان جز اتلاف وقت و احیانا تاثیر منفى اثر ندارد. البته در این باب افراط و تفریطهایى صورت گرفته است که از باب مثال روسو معتقد بود مفهوم خالق و بارى تعالى براى انسان تا قبل از پانزده سالگى معنایى ندارد و القاء آن موجب بت‏پرستى مى گردد و یا کانت پیشنهاد تاخیر آموزش این مفاهیم را مى‏داد. صرف‏نظر از تعیین زمان دقیق فهم هر مفهوم،آنچه در باب تربیت دینى اهمیت دارد،این است که مى‏توان و باید از قدرت شناختى و عاطفى هر سنى براى رشد در سنین بعدى استفاده نمود. از باب مثال در باب رشد عاطفى باید به جریان رابطه کودک با مادر و احساس تعلق و وابستگى کودک توجه نمود. زمانى این احساس تنها بین کودک و مادر است، اما رفته رفته در اثر رشد اجتماعى کودک رابطه‏هایى بین او و همسالان، گروههاى اجتماعى، و دیگران ایجاد مى‏شود. همین احساس تعلق چنانچه در مسیر صحیحى رشد کند، همراه با قدرت شناختى بعدى کودک، به او این اجازه را مى‏دهد که از این احساس در رابطه با منبع اصلى قدرت و عاطفه یعنى خداوند استفاده نماید. نمونه دیگر را مى‏توان در رابطه با مفهوم علیت جستجو کرد. در پایان دوره کودکى( و به اصطلاح دوره کودکى سوم )، یعنى حدود هفت تا دوازده سالگى، کودک به یک حالت کنجکاوى هدف‏دار مى‏رسد و مفاهمى خاصى از جمله مفهوم علیت را روشن‏تر مى‏فهمد. این قابلیت‏بهترین فرصت را براى مربى فراهم مى‏آورد تا رابطه کودک با خداى خویش را به زبان کودکانه تبیین سازد. توجه به این نکته نیز لازم است که تقیدات دینى و مذهبى دوران کودکى چنانچه سطحى باشد و همراه با شناخت کافى مناسب همان سن نباشد، بزودى در دوران نوجوانى دستخوش شک و تردیدهاى خاص آن دوره شده و گاه منجر به تعارضات درونى و طغیان هاى نوجوانى مى‏گردد. نوجوان مایل است مفاهیم دینى را با استدلال دنبال نموده و شخصا آن‏ها را دریابد. اگر مقدمات این امر در دوره قبل فراهم نگردد، در دوره نوجوانى مشکل‏زا خواهد بود.
نکته‏اى که در همین جا لازم به ذکر است و ما را به اصل سوم تربیتى رهنمون مى‏کند، موضوع رابطه تربیت دینى و عادت مى‏باشد. درست است که توجه به عامل سن و توانایى‏ها و محدودیت‏هاى خاص هر دوره اقتضاء مى‏کند نحوه و زمان آموزش مفاهیم دینى رعایت‏شود، اما این به معناى تعطیلى مطلق ارتباط با مفاهیم دینى رعایت‏شود، اما این به معناى تعطیلى مطلق ارتباط با مفاهیم خاص دوره‏هاى بعد نیست. توانایى‏هاى حرکتى و بدنى، همراه با رشد شناختى و عاطفى کودکان در همان دوره‏هاى اول کودکى این اجازه را به آن‏ها مى‏دهد که برخى تکالیف دینى را هر چند به شکل ساده و ناقص آن انجام دهند تا در زمان لازم براى انجام آن، کار بر آن‏ها سخت نیاید، و لذا در روایات اسلامى به نماز خواندن در سن هفت‏سالگى ترغیب شده است. آرى، اگر رفتار دوره کودکى که پشتوانه قوى شناختى ندارد، به شکى عادتى مبهم و رفتارى ناآگاهانه ادامه یابد و همزمان با رشد وى حمایت‏شناختى نشود،این رفتار فاقد ارزش بوده و نکته مثبتى در راستاى تربیت دینى فرد به حساب نمى‏آید. انجام تکالیف دینى در دوره کودکى تنها زمینه‏هاى دوره‏هاى بعد را فراهم مى‏آورد و لازم است همراه با رشد کودک، حمایت‏هاى شناختى ادامه یابد. در این فرض است که نوجوان امروز از سوئى استدلال‏هاى دوره نوجوانى را دنبال مى‏کند و از سوى دیگر با عادات دوره کودکى بسترى آماده جهت رشد تربیت دینى خود کسب کرده است.
بحث از حمایت‏هاى شناختى، اصل چهارم در امر تربیت دینى یعنى توجه به رشد عقلى کودک و نقش تعقل و استدلال در تربیت دینى را مطرح مى‏سازد. پیش از این گفته شد که هدف اصلى تربیت، شکوفاسازى فطرت الهى کودک مى‏باشد. آموزش در این راه وسیله‏اى است تا متربى را با مفاهیم و مسائل لازم جهت طى مسیر آشنا سازد. این آموزش تا آنجا که وسیله‏اى جهت‏بارورى و شکوفا نمودن استعداد درون باشد، ارزشمند و قابل توجه است، اما اگر به دلائل مختلف و از جمله افراط در آموزش، روش ناصحیح آموزش، و یا هدف قرار دادن خود آموزش، از اصل شکوفا سازى دور شویم، آموزش حالت منفى به خود مى‏گیرد. از جمله خطراتى که آموزش این چنین به همراه دارد، کاستن و یا ایجاد مانع بر سر راه رشد عقلى متربى است. شهید بزرگوار مرحوم استاد مطهرى رحمة الله با تمسک به فرمایش امیر مؤمنان در نهج البلاغه که مى‏فرماید:العلم علمان:علم مطبوع و علم مسموع و لا ینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع‏» (14) مى‏فرماید:« این مساله که رشد شخصیت فکرى و عقلانى باید در افراد و در جامعه پیدا شود، یعنى قوه تجزیه و تحلیل در مسائل بالا برود، یک مطلب اساسى است‏» (15) و سپس اضافه مى‏کند:« در تعلیم و تربیت‏بایستى به دانش‏آموز مجال اندیشه داد و او را ترغیب به تفکر کرد. » (16)
و سرانجام به اصل دیگر در اصول تربیت دینى مى‏رسیم و آن نقش الگو در این بعد از تربیت است. دو مبحث‏« همانند در روان‏شناسى و« جامعه‏پذیرى‏» Socialization در جامعه‏شناسى ما را به این نکته رهنمون مى‏سازد که کودکان از همان آغاز حرکت و رشد اجتماعى خود و به محض ارتباط با دیگران به دنبال الگوها و نمونه‏هایى جهت تقلید از ایشان مى‏گردند. کودک و بویژه نوجوان، بر اساس اصل همانندسازى سعى مى‏کند الگویى براى خود انتخاب نموده و بر اساس آن رفتار خود را شکل بخشد. این یک حالت طبیعى انسانى است. انسان ناگزیر از داشتن الگو است و به نظر مى‏رسد که آیه شریفه‏« لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (احزاب : 33)اشاره به این معنى نیز داشته باشد. در مورد تربیت دینى، الگوى کودکان و نوجوانان، در مرحله اول والدین و معلمین ایشان هستند. دانش‏آموز قبل از این که از معلم « بشنود» ، از « رفتار او فرامى‏گیرد، قبل از چشم دوختن به دهان معلم به رفتار او توجه مى‏کند و کلام وى را با رفتارش مقایسه مى‏کند، این خود بحث مهمى است که تفصیل آن مجال دیگرى را مى‏طلبد.
تربیت دینى، تربیت لیبرال، تقابل یا همسویى؟
تعلیم و تربیت لیبرال، تحت پوشش مفاهیم زیبا و فریباى عقلانیت، آزادى، تساوى حقوق و برخورد منتقدانه و... به مصاف دین آمده است و دین را به اتهام مقابله با این مفاهیم عامه پسند مورد تهاجم خود قرار مى‏دهد» . زمانى دین‏دارى را باورى کورکورانه و صرفا مبتنى بر پیروى از صاحبان قدرت و اندیشه دانسته‏اند در جهت مقابله با آن به همراه بحث آزادى فرد، اصل خودگردانى را به عنوان ارزشى پایه در تعلیم و تربیت مطرح ساخته‏اند و بار دیگر از حیثیت و حرمت انسان گفته‏اند و هر راهنمایى و ارشادى-بویژه ارشاد دینى را- شستشوى مغزى و القاء ارزش‏ها تلقى نموده‏اند. زمانى در سایه ارزش عقلانیت، مقام و منزلت عقل را ارج نهاده، تحکم بى‏حساب را مردود دانسته‏اند و دین را از ردیف این تحکم‏ها به حساب آورده‏اند و دیگر زمان از دریچه اخلاق وارد شده، حق انسانى را مطرح کرده‏اند و بر مبناى آن آزادى مطلق بشر حتى در مقابل خداى خویش را شعار خود قرار داده‏اند. تعلیم و تربیت لیبرال و در اصل لیبرالیسم ضمن ادعاى آزادى دین در حدود فردى، آموزش آن در مدارس را منافى آزادى، حق شستشوى مغزى نشدن، رشد عقلى و خودگردانى کودک مى‏داند و بر اساس آن از دخالت نظام تعلیم و تربیت در امور دینى پرهیز دارد.
با این حساب، جمع بین تربیت دینى و تربیت لیبرال ناممکن مى‏نماید. اما این سؤال باقى مى‏ماند که آیا راستى دین این چنین است که لیبرالیسم مى‏گوید؟اگر بخواهیم به لیبرالیسم حقى بدهیم باید بگوییم چه بسا مسیحیت و تعلیمات کلیسا و نحوه آموزش دکترین مسیحیت این گونه مى‏نموده است، اما چرا در این تقابل حکم عام صادر کنیم؟چرا به سراغ اسلام نیاییم و مقام و منزلت عقلانیت، آزادى، حیثیت و کرامت انسانى، حقوق انسان و سایر این مفاهیم را در این دین جستجو نکنیم؟ و یا اگر هم همچون هالستد دست‏به اسلام‏شناسى مى‏زنیم با چشم باز ننگریم;آیا براستى در تعلیم و تربیت اسلامى، آن چنان که مؤلف مقاله تربیت لیبرال مى‏گوید:« کودکان هرگز به تحقیق و سؤال پیرامون اصول و بایدهاى خود تشویق نمى‏شوند. » آیا« تنها از آن‏ها انتظار مى‏رود که مبانى دینى را به پیروى از بزرگ‏ترهاى خود بپذیرند» ؟ یا اسلام را نشناخته‏ایم و قضاوت جاهلانه کرده‏ایم و یا شناخته‏ایم و دست‏به کار مغرضانه زده‏ایم. آرى ممکن است در مقام عمل اشتباه رخ دهد، اما سخن در مبانى دین است و نه آنچه توسط دین‏داران اتفاق مى‏افتد. اسلام لیبرالیسم نیست، اما آن چنان هم نیست که لیبرالیسم آن را مى‏پندارد. تربیت دینى اسلام، تربیت لیبرال نیست اما تربیتى هم نیت که رشد عقلى فرد را محکوم کند و صرفا او را به بررسى از بزرگترها تشویق کند. کافى است در مبادى اولیه این امر و روش مقبول اعتقادات دینى و اصول دین بیندیشیم که جز با استدلال پذیرفتنى نیست.
نکته دیگرى که بجاست در اینجا اجمالا مطرح گردد و این نوشتار نیز با آن پایان پذیرد رابطه تربیت دینى و تسامح در آراء و عقائد است. افتخار تربیت لیبرال بر این است که در جامعه لیبرال تنوع آراء پذیرفته مى‏شود و اصل بیطرفى و تساهل را حاکم مى‏داند و افتخار آن بر این است که با طرح ارزش‏هاى سه‏گانه هر تعریف شخصى از« خوب‏» را طرد مى‏کند و فرد را به گونه‏اى بار مى‏آورد که هیچ امرى را حقیقت آخر نپندارد. اما تربیت دینى چه مى‏گوید؟
در یک نظر خوشبینانه به نظر مى‏رسد که رابطه تربیت دینى و تسامح و تساهل و کلا طرح بحث تسامح و تساهل در گرد و غبار سیاسى دچار ابهام و عصبیت‏هاى نامعقول شده است و الا کمتر کسى را مى‏توان یافت که اندک فهمى از دین داشته و بدان معتقد باشد و باز دم از تسامح مذکور بزند. دین و حتى و هر باور غیر دینى، اگر« باور» باشد، یعنى خط قرمز کشیدن و تعیین مرزها، مرزهایى که گذر از آن‏ها ابدا جایز نیست و جاى تسامح ندارد. و این هم چیزى نیست که به اسلام اختصاص داشته باشد.
براى روشن شدن این امر بى‏مناسبت نیست‏به یک نمونه توجه کنیم: مؤلف کتابى در زمینه فلسفه روان‏شناسى (17) در یکى از مباحث مربوط به رابطه علم و روان‏شناسى بحثى را پیرامون استفاده از شیوه‏هاى علمى مطرح نموده و روان درمانى‏هایى را که پایه علمى نداشته شدیدا محکوم مى‏کند. وى این گونه روان درمانى‏ها را خطرى جدى براى سلامت عمومى جامعه دانسته و جامعه علمى را به مقابله با ایشان دعوت مى‏کند. آن چه شاهد این مطلب است این که، مؤلف مذکور بیان خود را چنین مطرح مى‏کند که:« زمانى که سخن از سلامت عمومى است، دیگر جاى تحمل و تسامح و تولرانس نیست. اینجا هشیارى رمز اصلى است. » (18) در بحث این مؤلف، مراد از سلامت عمومى سلامت فیزیکى و روانى با معناى خاص آن است. حال سؤال این است که اگر سلامت دینى مردم در خطر بود باز حرف از تولرانس بزنیم؟چطور وقتى صحبت از روان درمانى ناصحیح است هشیارى لازم است، تا مبادا فردى با روش غیر علمى روبرو شود، اما از خطر بى‏دینى هراسى نداریم؟ آرى، روش برخورد در تربیت دینى، سعه صدر، آموزش صحیح و... مسائلى است که باید مورد توجه قرار گیرد. اما اینها به معناى بى‏توجهى به اصول و ارزش‏ها نمى‏باشد. نباید تحت عناوین فریبنده احترام به افکار دیگران، تساوى حقوق و حیثیت‏ها، تحمل و بردبارى و امثال آن ارزش‏هاى اصیل دینى را سبک شمرد، که به قول یکى از طرفداران مکتب (charachter education) « ملتى که ارزش‏هاى خود را به نسل جوان خویش نیاموزد، در حقیقت دست‏به خودکشى زده است. » (19)
پى‏نوشتها:
1- Liberal Education ، على‏رغم مرجوحیت ذکر الفاظ انگلیسى در نوشتار فارسى، به نظر مى‏رسد ترجمه Liberal به آزاداندیش، آزاده‏گر، آزادمنش، آزاد، و امثال آن، گویا نمى‏باشد و لذا در این مقاله از خود لفظ لاتین استفاده شده است.
2- براى اطلاع بیشتر مراجعه شود به:شعارى نژاد، على اکبر، فرهنگ علوم رفتارى، تهران:( امیر کبیر، 1364، ص. 233)
3- J . Mark Halstead
4- "Liberal values and liberal education" in J .Mark Halstead & Monico J . Taylor ( eds .) 1996 .
Values in Education & Education in Values, London, Falmer Press .
5- تعبیر کلیدى در نوشته هالستد Official neutrality مى‏باشد.
6- Herst, P . H . (1974) Moral Education in a Secular Society, London: Hodder and Stoughton .
7- Chombliss, J .J .(ed) (1996), Philosophy of education: an Encyclopedia, New York, P .303
8- "Religious Education" in the International Encyclopedia of Education, and ed . ( V . Q . P . 4995) GB: Pergamon
9- "Religious Education" in the Encyclopedia al Religion, (V .11,P .318) New York: MPC
10- این اصطلاح در واقع تابع معنائى است که در آن‏« دین‏» را شامل همه مسائل و ابعاد انسانى بدانیم.
11-این اصطلاح را مى‏توان مترادف [Religious education ] و در بستر اسلامى آن مترادف [Islamic education ] دانست.
12- براى اطلاع بیشتر از کتب مذکور مراجعه شود به بهروز رفیعى، کتاب‏شناسى توصیفى و موضوعى تعلیم و تربیت در اسلام، تهران:انتشارات بین‏المللى الهدى(1378)
13- این اصطلاح را مى‏توان مترادف [Spiritual education ] دانست.
14- اصول کافى، ج 2، روایت 3
15- نهج البلاغه ، حکمت 331.
16 و 17- مرتضى مطهرى، تعلیم و تربیت در اسلام ، تهران: انتشارات الزهراء، 1312، صص 5-6.
18- Mario Bunge & Ruben Ardila Philosophy of Psychology
19- ر. ک. همان ص 18

تبلیغات