اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در شمارههاى پیشین، شرح بخشهایى از سلسله بحثهاى اخلاق حضرت استاد در تبیین وصایاى حضرت امام جعفر صادق(ع) به عبدالله بن جندب را به محضر اهل معرفت عرضه داشتیم. اکنون بخش دیگرى از این روایتشریف را تقدیم مىداریم:
مفهوم خوف و رجاء و تاثیر انگیزه در انجام اعمال اختیارى انسان
امام صادق(ع) در بخشى از وصیتخود به ابن جندب، نجات یافتگان از عذاب الهى را کسانى معرفى مىکند که خوف و رجاء حقیقى متعادل در دلهایشان وجود دارد: «یهلک المتکل على عمله و لا ینجوالمجترء على الذنوب الواثق برحمةالله. قلت فمن ینجو؟ قال الذینهم بین الرجاء والخوف کان قلوبهم فى مخلب طائر شوقا الى الثواب و خوفا من العذاب»; (1) کسى که به اعمال خود [اعمال خوب] اتکال دارد، به هلاکت مىرسد و کسى هم که به امید رحمتخداوند، بر انجام گناهان تجرى پیدا مىکند نجات نخواهد یافت. [ابن جندب] سؤال کرد پس چه کسى نجات پیدا مىکند؟ حضرت فرمودند: کسانى که حالشان میان خوف و رجاء باشد [یعنى نه خوفشان آن چنان است که از آمرزش گناهانشان ناامید باشند و نه رجاءشان آن چنان است که جرات ارتکاب گناه را داشته باشند]. حالت آنها مانند حالت پرندهاى است که دانهاى را در منقار دارد [هر لحظه احتمال مىرود دانه از منقارش رها شود و یا فرو رود]، هم شوق به ثواب در دلهایشان وجود دارد و هم خوف از عذاب.
روایاتى از ائمه معصومین: آمده است که بیان مىدارد در دل مؤمن دو نور وجود دارد; یکى نور خوف و یکى هم نور رجاء که اگر آنها را در دو کفه یک ترازو قرار دهند، هیچ کدام از دیگرى سنگینتر نخواهد بود.
انسان براى انجام کارهاى اختیارى خود حتما باید انگیزهاى داشته باشد. به تعبیر فلاسفه، باید مبادى اراده یعنى حالاتى روحى و قلبى در فرد پدید آید تا وادار به انجام کارى شود. مهمترین انگیزهاى که باعث مىشود تا انسان کارى را انجام دهد و یاامورى را ترک نماید، احساس لذت و درد است. اگر انسان اطمینان داشته باشد که با انجام یک کار خاص احساس لذتى برایش فراهم خواهد شد، با انگیزه و امیدوارى آن کار را انجام مىدهد و برعکس، براى در امان ماندن از ناراحتى و درد و رنج، یک سرى کارها را ترک خواهد کرد. این حالت، یک عامل مشترکى استبین انسان و حیوان و هر موجودى که داراى قدرت اراده و اختیار مىباشد. احساس لذت و درد در انسان قابل گسترش است; یعنى انسان براى رسیدن به لذت و یا فرار از درد، باید مقدماتى را انجام دهد. مثلا یک نفر که از صبح تا شب کار مىکند و زحمت مىکشد امید دارد تا لقمه نانى را به دستبیاورد و با خوردن آن لذت ببرد. فلاسفه بعضا براى اینگونه لذتهایى که احتیاج به انجام مقدماتى دارد، تعبیر «نفع» را به کار مىبرند. مثلا مىگویند خوردن دارو نافع است; یعنى صرف خوردن آن لذتى ندارد، بلکه مقدمهاى استبراى اینکه انسان به سلامتى برسد. اما انگیزه انجام یک سرى کارها، نه لذت است و نه نفع، بلکه «مصلحت» مىباشد. مثلا کسى که بیمارستانى رااحداثکردهاست،نه مستقیما از ساختن آن لذت برده و نه نفعى براى او خواهد داشت، اما کارى است که مصلحت دارد. او وقتى که مىبیند بیمارانى با بسترى شدن در آن بیمارستان از مرگ حتمى نجات پیدا مىکنند و بهبودى مىیابند، احساس رضایت و لذت مىکند. امورى همچون تحصیل علم و انجام عبادت نیز جزو اینگونه کارها مىباشند.
بنابراین، مىتوانیم بگوییم هر کارى که یک موجود زنده با اراده انجام مىدهد، براى این است که به یک امر مطلوبى برسد و یا از امور نامطلوب در امان باشد. در امور مطلوب، تحقق خیر و صلاح انسان و جامعه ملاک عمل است و متقابلا در امور نامطلوب پرهیز از درد، ضرر و کارهایى که به صلاح جامعه نیست مدنظر مىباشد.
گاهى اوقات انسان براى به دستآوردن برخى از امور مطلوب هیچ تلاشى نمىکند. مثلا براى همه ما مطلوب است که نفس بکشیم تا زنده بمانیم، اما هیچ تلاشى براى آن انجام نمىدهیم. در حالى که گاهى اوقات براى رسیدن به امرى مطلوب باید مقدماتى فراهم کنیم تا در آینده از نتایج آن بهره ببریم. اگر بدانیم که تحقق یک کارى اصلا امکانپذیر نیست، براى رسیدن به آن هیچگاه تلاش نمىکنیم، اما اگر یقین داشته باشیم که آن کار شدنى است و یا حتى احتمال تحقق آن را هم در آینده بدهیم، حتما براى آن تلاش خواهیم کرد. به وجود آمدن چنین حالتى در انسان، «امید» یا «رجاء» نام دارد. رجا، یعنى اینکه انسان به تحقق یافتن امرى مطلوب، که یقین دارد یا احتمال مىدهد در آینده به وقوع مىپیوندد، امید داشته باشد. در مقابل، خوف یعنى اینکه انسان از تحقق یافتن امرى نامطلوب، که یقین دارد یا احتمال مىدهد در آینده به وقوع بپیوندد، ترس و واهمه داشته باشد.
بنابراین، انسان همواره براى انجام دادن و یا انجام ندادن اعمال اختیارى خود، به دو عامل امید و ترس توجه دارد; امید به اینکه در اثر یک کار خوب، امرى مطلوب حاصل مىشود و ترس از اینکه در اثر یک کار بد، امرى نامطلوب تحقق مىیابد. البته هر کدام از دو عامل امید و ترس داراى دو وجه مىباشد; یعنى انسان هم مىتواند امید داشته باشد که امر مطلوبى حاصل شود و هم امید داشته باشد که امر نامطلوبى دفع گردد. مثلا انسان هم مىتواند امید داشته باشد که سلامتىاش را به دست آورد و هم امید داشته باشد که بیمارىاش برطرف شود. از سوى دیگر، انسان هم مىتواند از اینکه امر مطلوبى از دستبرود و یا امر نامطلوبى حاصل شود ترس و واهمه داشته باشد; مثلا هم از اینکه سلامتىاش از بین برود، و هم از اینکه ناخوشى و مرضى پیدا کند، بترسد.
رابطه میزان شناخت افراد با امیدها و ترسها
امید و ترس افراد به میزان شناخت و معرفت و نیازهایى که درک مىکنند بستگى دارد. مثلا ترس و امید یک کودک دو سه ساله فقط در محدوده خواستههایى که دارد شکل مىگیرد. او هیچ وقت نسبتبه مسائل بینالمللى، مسائل اجتماعى، مسائل معنوى و اخروى و... ترس و امیدى ندارد; زیرا هیچ تصورى از آنها ندارد. و یا مثلا، از یک سو، افراد عادى از بیمارى، فقر، گرفتارىهاى زندگى و... ترس دارند و از سوى دگیر، امید دارند که پولدار بشوند و همسر خوب، خانه خوب و موقعیت اجتماعى خوبى به دست آورند. افرادى که یک مقدار معرفتشان بیشتر است، مسائل معنوى را هم در نظر مىگیرند. براى مثال، از اینکه عقل و ایمانشان از بین برود مىترسند و امید دارند که بر معرفت و ایمانشان افزوده شود. کسانى هم که به آخرت ایمان دارند، به ثوابهاى اخروى امید دارند و از عذابهاى اخروى مىترسند.
فلسفه ارسال دین، براى این است که دایره امیدها و ترسها را گسترش دهد; یعنى به انسان بفهماند که فقط نباید از گرسنگى، بیمارى، صاعقه و... ترسید، بلکه بالاتر از اینها باید از اینکه به انسانیت انسان لطمه بخورد، روح و قلب انسان آلوده و سیاه شود، عذابى از ناحیه خداوند در دنیا و آخرت به انسان برسد و از همه مهمتر، خداوند از انسان ناراضى شود و به او اعتنایى نکند، ترسید. همه افراد به یک اندازه از این مسائل نمىترسند. مثلا، بچهها اینگونه ترسها را به هیچ وجه درک نمىکنند; زیرا آنها نمىدانند براى چه خداوند از ما ناراضى مىشود. انسانهایى که در درجات اول ایمان قرار دارند، از عذابهاى آخرت و جهنم مىترسند، اما ترس کسانى که در مراتب عالىتر ایمان هستند، با آنها فرق مىکند; مثلا اینگونه افراد مىترسند که محبوبشان از آنها دلخور شود یا اینکه خداوند دیگر به آنها اعتنایى نکند. البته، بچهها هم توانایى درک بعضى مسائل در این حد را دارند. براى مثال، وقتى پدر یا مادرشان با آنها قهر مىکنند، تا حدودى دلیل آن را مىفهمند. هیچ تنبیهى براى کودک بدتر از بىتوجهى و قطع نوازش و مهر و محبت مادرى نیست. بالاترین نیاز فطرى انسان این است که خداوند به او عنایت داشته باشد.
قرآن کریم یکى از بزرگترین عذابهاى الهى در روز قیامت را سخن نگفتن خداوند با افراد شقى ذکر کرده و مىفرماید: «... و لایکلمهم الله ولاینظر الیهم یوم القیامة و لایزکیهم و لهم عذاب الیم» (آلعمران: 77) این عذاب، از هر عذاب جهنمى بدتر است. شاید ما الان به خوبى درک نکنیم که این چه نوع عذابى است، اما آن وقتى که این نیاز را در وجودمان احساس کردیم و از عنایتخداوند (سخن گفتن و نگاه و توجه خدا) محروم شدیم، آنگاه خواهیم فهمید که چه نعمتى را از دست دادهایم.
بنابراین، خوف و رجاء منحصر به امور دنیایى نیست; یعنى فقط امورى را که در دنیا از آنها مىترسیم یا به آنها امید داریم شامل نمىشود، بلکه ما با بالا بردن معرفتمان باید بفهمیم چه چیزهایى ترسیدنى و چه چیزهایى امید بستنى است.
خوف و رجاء از خدا، عامل حرکت انسانى
ما علاوه بر اینکه باید از برخى امور بترسیم، باید از کسانى هم که ممکن است این ترس از ناحیه آنان صورت گیرد حساب ببریم. مثلا، ما علاوه بر اینکه باید از عذاب آخرت بترسیم، باید از کسى که این عذاب را ممکن است وارد کند نیز حساب ببریم و او را بشناسیم. براى مثال، یک وقت انسان مىترسد از اینکه مبادا مبتلا به وبا، سرطان و یا ایدز گردد و یک وقت نیز کسى را مىشناسد که مىتواند عذابى را بر او وارد و یا از او دفع کند. از اینروى، شناخت پیدا کردن نسبتبه کسى که توانایى وارد کردن عذاب و یا دفع آن را دارد، امرى لازم و ضرورى است. کسانى که اعتقاد به معاد دارند; یعنى به زندگى پس از مرگ و نیز عذاب و ثواب آخرت معتقدند اما نمىدانند که اختیار این عذابها وثوابهادر دست کیست، در واقع خداوند را نمىشناسند. از شواهد و قراین موجود چنین به دست مىآید که در هزاران سال قبل، انسانهایى مىزیستهاند که به عالم آخرت معتقد بوده و مىدانستهاند که در آنجا گرسنگى و ناراحتىهایى هست. برخى از باستانشناسان در کاوشهاى خود به خوشههاى گندمى برخورد کردهاند که همراه با اجساد انسانهایى که گویا از افراد سرشناس زمان خود بودهاند، دفن شده بودند. در واقع آنها با اینکار خود خواستهاند تا هنگام زنده شدن مردگان در عالم پس از مرگ، براى رفع گرسنگى خود از این گندمها تناول کنند تا از گرسنگى تلف نشوند!
بنابراین، اسلام فقط منادى وجود جهانى پس از مرگ و اینکه در آنجا عذابها و ثوابهایى وجود دارد نیست، بلکه اسلام درصدد آن است تا به انسان بفهماند که اختیار این عذابها و ثوابها در دستخداست; اگر مىخواهید به آن عذابها مبتلا نشوید، باید از خدا بترسید. البته، این ترس اصالتا ناشى از اعمال خود افراد در این دنیاست; یعنى اگر انسانها کار بدىبکنند، مبتلا به عذابى مىشوند که آن عذاب را خداوند بر آنها نازل خواهد کرد. انسان باید ترس از خدا داشته باشد تا هم به امور نامطلوب و ناپسندیده دنیا و آخرت مبتلا نشود و هم امور مطلوب و پسندیده دنیا و آخرت را به دست آورد و این امر، تنها در پرتو اطاعت از خداوند امکانپذیر است.
عامل حرکت انسانى در قالب معرفت اسلامى، خوف از خدا و رجاء از خدا است. دو عامل خوف و رجاء موجب مىشود تا انسانها بر حسب مراتب ایمان و معرفتخود، به عبادت خدا بپردازند; عبادت برخى افراد به دلیل ترس از عذاب جهنم است و کسانى که از درجات ایمان بالاترى برخوردارند، از ترس اینکه مبادا از چشم خدا بیفتند عبادت خدا مىکنند: «فهبنى... صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک»; اگر بر عذابت صبر کنم، چطور مىتوانم بر فراقت صبر کنم؟
حد نصاب خوف و رجاء
خوف و رجاء امرى تشکیکى و ذومراتب است و داراى حد نصابى است که حداقل مرتبه آن را باید مؤمن داشته باشد. اگر امید انسان به رحمتخداوند به گونهاى باشد که فکر کند کارهاى او دیگر دخالتى در آن ندارد و آنقدر رحمتخدا واسع است که همه را مىآمرزد، باعث مىشود تا انسان گستاخ شود و از ارتکاب گناهان باکى نداشته باشد. این امید، در واقع یک رجاء کاذب است و واقعیت ندارد; زیرا خداوند از روى اعمال خود افراد، آنها را مىآمرزد و به بهشت مىبرد و یا عذاب نموده و به جهنم مىبرد. بنابراین، داشتن مرتبهاى از خوف که مانع از گناه مىشود و نیز حدى از رجاء که موجب انجام اعمال خوب مىگردد، واجب و لازم است. البته، بین این دو عامل باید توازن برقرار باشد; یعنى اگر رجاء طورى باشد که بر خوف غلبه کند و خوف کم شود به حدى که دیگر انگیزه ترک گناه در انسان باقى نماند، انسان مبتلا به گناه مىشود که در آن هلاکت است. اگر خوف هم بیش از رجاء باشد خطاست; یعنى فرد نباید فکر کند که چون مرتکب گناهى شده استحتما خدا او را به جهنم خواهد برد. چنین فردى باید توبه کند و با انجام کارهاى خوب، به رحمت و آمرزش خداوند امید و رجاء داشته باشد.
مراتب دیگرى از خوف و رجاء مخصوص کسانى است که درجه ایمان و معرفتشان بیشتر است. معرفت اینگونه افراد بعضا تا بدانجا مىرسد که حتى مىتوانند سرنوشتخودشان را ببینند و از اینکه خداوند در آن عالم چه چیزهایى به آنها خواهد داد، خبر دار شوند. البته، شاید تصور این حالتبراى ما مشکل باشد. کسانى هم هستند که صرف توجه به صفات جلالیه الهى موجب خوفشان مىشود و یا از اینکه خداوند چه عذابهایى دارد، لرزه به اندامشان مىافتد.
توازن بین خوف و رجاء
کمال انسانیت این است که بندگى خدا در تمام وجود انسان ظهور پیدا کند. خوف یکى از ابعاد وجودى انسان است. این خوف باید به عنوان عبادت در وجود انسان ظهور پیدا کند. این خوف حتى در کسانى که اصلا گناهى مرتکب نشده و یا معصوماند وجود دارد. آنها با اینکه مىدانند مورد آمرزش خدا قرار مىگیرند، اما به دلیل توجهاى که به صفت هاریتخداوند دارند، فقط قهر خدا را مىبینند و خودشان را فراموش مىکنند. رجاء آنها نیز در اثر توجه به صفات جمالیه خداوند است. البته، در این مرحله هم ممکن است در وجود بعضى افراد خوف بیش از رجاء ظهور پیدا کند و یا برعکس. کاملترین افراد کسانى هستند که در وجودشان هر دو عامل خوف و رجاء در حد تعادل وجود داشته باشد.
در این مورد داستانى را از گفتوگوى حضرتیحیى(ع)و حضرت عیسى(ع)، که هر دو پیامبر و تقریبا هم سن و هم زمان یکدیگر بودهاند، به این مضمون نقل مىکنندکه روزى حضرت یحیى(ع) خطاب به حضرت عیسى(ع) عرض کرد: آیا از عذاب الهى نمىترسید که اینگونه آرام هستید؟ حضرت عیسى(ع) نیز در مقابل فرمود: آیا شما به رحمتخداوند امیدوار نیستید که این قدر گریه مىکنید؟ اصل ماجرا به این مطلب برمىگردد که فرزند حضرت زکریا یعنى، حضرت یحیى(ع) از خوف خدا بسیار گریه مىکرد به گونهاى که در اثر سوزش اشک چشمهایش، صورتش زخم شده بود و گوشتهاى صورتش ظاهر شده بود. ایشان آنقدر رقیق القلب بود که اگر حضرت زکریا(ع) قصد موعظه در مسجد را داشت و مىخواست از عذاب الهى در آخرت سخن بگوید، مواظب بود که حضرت یحیى(ع) حضور نداشته باشد; زیرا اگر این سخنان را مىشنید، آنچنان برآشفته مىشد که دیگر نمىتوانست تحمل نماید. حضرت یحیى(ع) از بکائین عالم است که آثار خوف و صفات جلالیه خداوند در او بیشتر ظهور را پیدا کرده بود. در مقابل، رجاء و رحمتخداوند; یعنى صفات جمالیه بیشتر در وجود حضرت عیسى(ع) تجلى یافته بود. اگر این نقل صحیح باشد، چنین برمىآید که اگرچه حضرت عیسى(ع) و حضرت یحیى(ع) هر دو از پیامبران الهى بودهاند، اما صفات جلال و جمال الهى به یک اندازه در آنها ظهور پیدا نکرده بود. در حالى که پیامبر ما حضرتمحمد(ص)ونیز ائمه معصومین: افضل از حضرت عیسى(ع) و حضرت یحیى(ع) هستند; زیرا این صفات هر دو به یک اندازه در آنها متجلى شده بود. البته، اگر بعضا در روایاتى مشاهده مىکنیم که آثار خوف و ترس از عذاب جهنم در نزد تعدادى از حضرات معصومین: بیشتر وجود دارد، به دلیل توجه به صفات جلالیه خداوند و نیز حالات خاص آنان است. متقابلا وقتى هم که حالت انبساط پیدا مىکنند، فقط صفات جمالیه خداوند را مىنگرند. اولیاء خداوند هم ممکن استبعضا توجه بیشترى به صفات جلالیه خدا داشته باشند و یا به صفات جمالیه خداوند، اما کاملترین آنها کسانى هستند که توجهشان به صفات جمال و جلال یکسان باشد.
ادامه دارد.
پىنوشت
1- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78
مفهوم خوف و رجاء و تاثیر انگیزه در انجام اعمال اختیارى انسان
امام صادق(ع) در بخشى از وصیتخود به ابن جندب، نجات یافتگان از عذاب الهى را کسانى معرفى مىکند که خوف و رجاء حقیقى متعادل در دلهایشان وجود دارد: «یهلک المتکل على عمله و لا ینجوالمجترء على الذنوب الواثق برحمةالله. قلت فمن ینجو؟ قال الذینهم بین الرجاء والخوف کان قلوبهم فى مخلب طائر شوقا الى الثواب و خوفا من العذاب»; (1) کسى که به اعمال خود [اعمال خوب] اتکال دارد، به هلاکت مىرسد و کسى هم که به امید رحمتخداوند، بر انجام گناهان تجرى پیدا مىکند نجات نخواهد یافت. [ابن جندب] سؤال کرد پس چه کسى نجات پیدا مىکند؟ حضرت فرمودند: کسانى که حالشان میان خوف و رجاء باشد [یعنى نه خوفشان آن چنان است که از آمرزش گناهانشان ناامید باشند و نه رجاءشان آن چنان است که جرات ارتکاب گناه را داشته باشند]. حالت آنها مانند حالت پرندهاى است که دانهاى را در منقار دارد [هر لحظه احتمال مىرود دانه از منقارش رها شود و یا فرو رود]، هم شوق به ثواب در دلهایشان وجود دارد و هم خوف از عذاب.
روایاتى از ائمه معصومین: آمده است که بیان مىدارد در دل مؤمن دو نور وجود دارد; یکى نور خوف و یکى هم نور رجاء که اگر آنها را در دو کفه یک ترازو قرار دهند، هیچ کدام از دیگرى سنگینتر نخواهد بود.
انسان براى انجام کارهاى اختیارى خود حتما باید انگیزهاى داشته باشد. به تعبیر فلاسفه، باید مبادى اراده یعنى حالاتى روحى و قلبى در فرد پدید آید تا وادار به انجام کارى شود. مهمترین انگیزهاى که باعث مىشود تا انسان کارى را انجام دهد و یاامورى را ترک نماید، احساس لذت و درد است. اگر انسان اطمینان داشته باشد که با انجام یک کار خاص احساس لذتى برایش فراهم خواهد شد، با انگیزه و امیدوارى آن کار را انجام مىدهد و برعکس، براى در امان ماندن از ناراحتى و درد و رنج، یک سرى کارها را ترک خواهد کرد. این حالت، یک عامل مشترکى استبین انسان و حیوان و هر موجودى که داراى قدرت اراده و اختیار مىباشد. احساس لذت و درد در انسان قابل گسترش است; یعنى انسان براى رسیدن به لذت و یا فرار از درد، باید مقدماتى را انجام دهد. مثلا یک نفر که از صبح تا شب کار مىکند و زحمت مىکشد امید دارد تا لقمه نانى را به دستبیاورد و با خوردن آن لذت ببرد. فلاسفه بعضا براى اینگونه لذتهایى که احتیاج به انجام مقدماتى دارد، تعبیر «نفع» را به کار مىبرند. مثلا مىگویند خوردن دارو نافع است; یعنى صرف خوردن آن لذتى ندارد، بلکه مقدمهاى استبراى اینکه انسان به سلامتى برسد. اما انگیزه انجام یک سرى کارها، نه لذت است و نه نفع، بلکه «مصلحت» مىباشد. مثلا کسى که بیمارستانى رااحداثکردهاست،نه مستقیما از ساختن آن لذت برده و نه نفعى براى او خواهد داشت، اما کارى است که مصلحت دارد. او وقتى که مىبیند بیمارانى با بسترى شدن در آن بیمارستان از مرگ حتمى نجات پیدا مىکنند و بهبودى مىیابند، احساس رضایت و لذت مىکند. امورى همچون تحصیل علم و انجام عبادت نیز جزو اینگونه کارها مىباشند.
بنابراین، مىتوانیم بگوییم هر کارى که یک موجود زنده با اراده انجام مىدهد، براى این است که به یک امر مطلوبى برسد و یا از امور نامطلوب در امان باشد. در امور مطلوب، تحقق خیر و صلاح انسان و جامعه ملاک عمل است و متقابلا در امور نامطلوب پرهیز از درد، ضرر و کارهایى که به صلاح جامعه نیست مدنظر مىباشد.
گاهى اوقات انسان براى به دستآوردن برخى از امور مطلوب هیچ تلاشى نمىکند. مثلا براى همه ما مطلوب است که نفس بکشیم تا زنده بمانیم، اما هیچ تلاشى براى آن انجام نمىدهیم. در حالى که گاهى اوقات براى رسیدن به امرى مطلوب باید مقدماتى فراهم کنیم تا در آینده از نتایج آن بهره ببریم. اگر بدانیم که تحقق یک کارى اصلا امکانپذیر نیست، براى رسیدن به آن هیچگاه تلاش نمىکنیم، اما اگر یقین داشته باشیم که آن کار شدنى است و یا حتى احتمال تحقق آن را هم در آینده بدهیم، حتما براى آن تلاش خواهیم کرد. به وجود آمدن چنین حالتى در انسان، «امید» یا «رجاء» نام دارد. رجا، یعنى اینکه انسان به تحقق یافتن امرى مطلوب، که یقین دارد یا احتمال مىدهد در آینده به وقوع مىپیوندد، امید داشته باشد. در مقابل، خوف یعنى اینکه انسان از تحقق یافتن امرى نامطلوب، که یقین دارد یا احتمال مىدهد در آینده به وقوع بپیوندد، ترس و واهمه داشته باشد.
بنابراین، انسان همواره براى انجام دادن و یا انجام ندادن اعمال اختیارى خود، به دو عامل امید و ترس توجه دارد; امید به اینکه در اثر یک کار خوب، امرى مطلوب حاصل مىشود و ترس از اینکه در اثر یک کار بد، امرى نامطلوب تحقق مىیابد. البته هر کدام از دو عامل امید و ترس داراى دو وجه مىباشد; یعنى انسان هم مىتواند امید داشته باشد که امر مطلوبى حاصل شود و هم امید داشته باشد که امر نامطلوبى دفع گردد. مثلا انسان هم مىتواند امید داشته باشد که سلامتىاش را به دست آورد و هم امید داشته باشد که بیمارىاش برطرف شود. از سوى دیگر، انسان هم مىتواند از اینکه امر مطلوبى از دستبرود و یا امر نامطلوبى حاصل شود ترس و واهمه داشته باشد; مثلا هم از اینکه سلامتىاش از بین برود، و هم از اینکه ناخوشى و مرضى پیدا کند، بترسد.
رابطه میزان شناخت افراد با امیدها و ترسها
امید و ترس افراد به میزان شناخت و معرفت و نیازهایى که درک مىکنند بستگى دارد. مثلا ترس و امید یک کودک دو سه ساله فقط در محدوده خواستههایى که دارد شکل مىگیرد. او هیچ وقت نسبتبه مسائل بینالمللى، مسائل اجتماعى، مسائل معنوى و اخروى و... ترس و امیدى ندارد; زیرا هیچ تصورى از آنها ندارد. و یا مثلا، از یک سو، افراد عادى از بیمارى، فقر، گرفتارىهاى زندگى و... ترس دارند و از سوى دگیر، امید دارند که پولدار بشوند و همسر خوب، خانه خوب و موقعیت اجتماعى خوبى به دست آورند. افرادى که یک مقدار معرفتشان بیشتر است، مسائل معنوى را هم در نظر مىگیرند. براى مثال، از اینکه عقل و ایمانشان از بین برود مىترسند و امید دارند که بر معرفت و ایمانشان افزوده شود. کسانى هم که به آخرت ایمان دارند، به ثوابهاى اخروى امید دارند و از عذابهاى اخروى مىترسند.
فلسفه ارسال دین، براى این است که دایره امیدها و ترسها را گسترش دهد; یعنى به انسان بفهماند که فقط نباید از گرسنگى، بیمارى، صاعقه و... ترسید، بلکه بالاتر از اینها باید از اینکه به انسانیت انسان لطمه بخورد، روح و قلب انسان آلوده و سیاه شود، عذابى از ناحیه خداوند در دنیا و آخرت به انسان برسد و از همه مهمتر، خداوند از انسان ناراضى شود و به او اعتنایى نکند، ترسید. همه افراد به یک اندازه از این مسائل نمىترسند. مثلا، بچهها اینگونه ترسها را به هیچ وجه درک نمىکنند; زیرا آنها نمىدانند براى چه خداوند از ما ناراضى مىشود. انسانهایى که در درجات اول ایمان قرار دارند، از عذابهاى آخرت و جهنم مىترسند، اما ترس کسانى که در مراتب عالىتر ایمان هستند، با آنها فرق مىکند; مثلا اینگونه افراد مىترسند که محبوبشان از آنها دلخور شود یا اینکه خداوند دیگر به آنها اعتنایى نکند. البته، بچهها هم توانایى درک بعضى مسائل در این حد را دارند. براى مثال، وقتى پدر یا مادرشان با آنها قهر مىکنند، تا حدودى دلیل آن را مىفهمند. هیچ تنبیهى براى کودک بدتر از بىتوجهى و قطع نوازش و مهر و محبت مادرى نیست. بالاترین نیاز فطرى انسان این است که خداوند به او عنایت داشته باشد.
قرآن کریم یکى از بزرگترین عذابهاى الهى در روز قیامت را سخن نگفتن خداوند با افراد شقى ذکر کرده و مىفرماید: «... و لایکلمهم الله ولاینظر الیهم یوم القیامة و لایزکیهم و لهم عذاب الیم» (آلعمران: 77) این عذاب، از هر عذاب جهنمى بدتر است. شاید ما الان به خوبى درک نکنیم که این چه نوع عذابى است، اما آن وقتى که این نیاز را در وجودمان احساس کردیم و از عنایتخداوند (سخن گفتن و نگاه و توجه خدا) محروم شدیم، آنگاه خواهیم فهمید که چه نعمتى را از دست دادهایم.
بنابراین، خوف و رجاء منحصر به امور دنیایى نیست; یعنى فقط امورى را که در دنیا از آنها مىترسیم یا به آنها امید داریم شامل نمىشود، بلکه ما با بالا بردن معرفتمان باید بفهمیم چه چیزهایى ترسیدنى و چه چیزهایى امید بستنى است.
خوف و رجاء از خدا، عامل حرکت انسانى
ما علاوه بر اینکه باید از برخى امور بترسیم، باید از کسانى هم که ممکن است این ترس از ناحیه آنان صورت گیرد حساب ببریم. مثلا، ما علاوه بر اینکه باید از عذاب آخرت بترسیم، باید از کسى که این عذاب را ممکن است وارد کند نیز حساب ببریم و او را بشناسیم. براى مثال، یک وقت انسان مىترسد از اینکه مبادا مبتلا به وبا، سرطان و یا ایدز گردد و یک وقت نیز کسى را مىشناسد که مىتواند عذابى را بر او وارد و یا از او دفع کند. از اینروى، شناخت پیدا کردن نسبتبه کسى که توانایى وارد کردن عذاب و یا دفع آن را دارد، امرى لازم و ضرورى است. کسانى که اعتقاد به معاد دارند; یعنى به زندگى پس از مرگ و نیز عذاب و ثواب آخرت معتقدند اما نمىدانند که اختیار این عذابها وثوابهادر دست کیست، در واقع خداوند را نمىشناسند. از شواهد و قراین موجود چنین به دست مىآید که در هزاران سال قبل، انسانهایى مىزیستهاند که به عالم آخرت معتقد بوده و مىدانستهاند که در آنجا گرسنگى و ناراحتىهایى هست. برخى از باستانشناسان در کاوشهاى خود به خوشههاى گندمى برخورد کردهاند که همراه با اجساد انسانهایى که گویا از افراد سرشناس زمان خود بودهاند، دفن شده بودند. در واقع آنها با اینکار خود خواستهاند تا هنگام زنده شدن مردگان در عالم پس از مرگ، براى رفع گرسنگى خود از این گندمها تناول کنند تا از گرسنگى تلف نشوند!
بنابراین، اسلام فقط منادى وجود جهانى پس از مرگ و اینکه در آنجا عذابها و ثوابهایى وجود دارد نیست، بلکه اسلام درصدد آن است تا به انسان بفهماند که اختیار این عذابها و ثوابها در دستخداست; اگر مىخواهید به آن عذابها مبتلا نشوید، باید از خدا بترسید. البته، این ترس اصالتا ناشى از اعمال خود افراد در این دنیاست; یعنى اگر انسانها کار بدىبکنند، مبتلا به عذابى مىشوند که آن عذاب را خداوند بر آنها نازل خواهد کرد. انسان باید ترس از خدا داشته باشد تا هم به امور نامطلوب و ناپسندیده دنیا و آخرت مبتلا نشود و هم امور مطلوب و پسندیده دنیا و آخرت را به دست آورد و این امر، تنها در پرتو اطاعت از خداوند امکانپذیر است.
عامل حرکت انسانى در قالب معرفت اسلامى، خوف از خدا و رجاء از خدا است. دو عامل خوف و رجاء موجب مىشود تا انسانها بر حسب مراتب ایمان و معرفتخود، به عبادت خدا بپردازند; عبادت برخى افراد به دلیل ترس از عذاب جهنم است و کسانى که از درجات ایمان بالاترى برخوردارند، از ترس اینکه مبادا از چشم خدا بیفتند عبادت خدا مىکنند: «فهبنى... صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک»; اگر بر عذابت صبر کنم، چطور مىتوانم بر فراقت صبر کنم؟
حد نصاب خوف و رجاء
خوف و رجاء امرى تشکیکى و ذومراتب است و داراى حد نصابى است که حداقل مرتبه آن را باید مؤمن داشته باشد. اگر امید انسان به رحمتخداوند به گونهاى باشد که فکر کند کارهاى او دیگر دخالتى در آن ندارد و آنقدر رحمتخدا واسع است که همه را مىآمرزد، باعث مىشود تا انسان گستاخ شود و از ارتکاب گناهان باکى نداشته باشد. این امید، در واقع یک رجاء کاذب است و واقعیت ندارد; زیرا خداوند از روى اعمال خود افراد، آنها را مىآمرزد و به بهشت مىبرد و یا عذاب نموده و به جهنم مىبرد. بنابراین، داشتن مرتبهاى از خوف که مانع از گناه مىشود و نیز حدى از رجاء که موجب انجام اعمال خوب مىگردد، واجب و لازم است. البته، بین این دو عامل باید توازن برقرار باشد; یعنى اگر رجاء طورى باشد که بر خوف غلبه کند و خوف کم شود به حدى که دیگر انگیزه ترک گناه در انسان باقى نماند، انسان مبتلا به گناه مىشود که در آن هلاکت است. اگر خوف هم بیش از رجاء باشد خطاست; یعنى فرد نباید فکر کند که چون مرتکب گناهى شده استحتما خدا او را به جهنم خواهد برد. چنین فردى باید توبه کند و با انجام کارهاى خوب، به رحمت و آمرزش خداوند امید و رجاء داشته باشد.
مراتب دیگرى از خوف و رجاء مخصوص کسانى است که درجه ایمان و معرفتشان بیشتر است. معرفت اینگونه افراد بعضا تا بدانجا مىرسد که حتى مىتوانند سرنوشتخودشان را ببینند و از اینکه خداوند در آن عالم چه چیزهایى به آنها خواهد داد، خبر دار شوند. البته، شاید تصور این حالتبراى ما مشکل باشد. کسانى هم هستند که صرف توجه به صفات جلالیه الهى موجب خوفشان مىشود و یا از اینکه خداوند چه عذابهایى دارد، لرزه به اندامشان مىافتد.
توازن بین خوف و رجاء
کمال انسانیت این است که بندگى خدا در تمام وجود انسان ظهور پیدا کند. خوف یکى از ابعاد وجودى انسان است. این خوف باید به عنوان عبادت در وجود انسان ظهور پیدا کند. این خوف حتى در کسانى که اصلا گناهى مرتکب نشده و یا معصوماند وجود دارد. آنها با اینکه مىدانند مورد آمرزش خدا قرار مىگیرند، اما به دلیل توجهاى که به صفت هاریتخداوند دارند، فقط قهر خدا را مىبینند و خودشان را فراموش مىکنند. رجاء آنها نیز در اثر توجه به صفات جمالیه خداوند است. البته، در این مرحله هم ممکن است در وجود بعضى افراد خوف بیش از رجاء ظهور پیدا کند و یا برعکس. کاملترین افراد کسانى هستند که در وجودشان هر دو عامل خوف و رجاء در حد تعادل وجود داشته باشد.
در این مورد داستانى را از گفتوگوى حضرتیحیى(ع)و حضرت عیسى(ع)، که هر دو پیامبر و تقریبا هم سن و هم زمان یکدیگر بودهاند، به این مضمون نقل مىکنندکه روزى حضرت یحیى(ع) خطاب به حضرت عیسى(ع) عرض کرد: آیا از عذاب الهى نمىترسید که اینگونه آرام هستید؟ حضرت عیسى(ع) نیز در مقابل فرمود: آیا شما به رحمتخداوند امیدوار نیستید که این قدر گریه مىکنید؟ اصل ماجرا به این مطلب برمىگردد که فرزند حضرت زکریا یعنى، حضرت یحیى(ع) از خوف خدا بسیار گریه مىکرد به گونهاى که در اثر سوزش اشک چشمهایش، صورتش زخم شده بود و گوشتهاى صورتش ظاهر شده بود. ایشان آنقدر رقیق القلب بود که اگر حضرت زکریا(ع) قصد موعظه در مسجد را داشت و مىخواست از عذاب الهى در آخرت سخن بگوید، مواظب بود که حضرت یحیى(ع) حضور نداشته باشد; زیرا اگر این سخنان را مىشنید، آنچنان برآشفته مىشد که دیگر نمىتوانست تحمل نماید. حضرت یحیى(ع) از بکائین عالم است که آثار خوف و صفات جلالیه خداوند در او بیشتر ظهور را پیدا کرده بود. در مقابل، رجاء و رحمتخداوند; یعنى صفات جمالیه بیشتر در وجود حضرت عیسى(ع) تجلى یافته بود. اگر این نقل صحیح باشد، چنین برمىآید که اگرچه حضرت عیسى(ع) و حضرت یحیى(ع) هر دو از پیامبران الهى بودهاند، اما صفات جلال و جمال الهى به یک اندازه در آنها ظهور پیدا نکرده بود. در حالى که پیامبر ما حضرتمحمد(ص)ونیز ائمه معصومین: افضل از حضرت عیسى(ع) و حضرت یحیى(ع) هستند; زیرا این صفات هر دو به یک اندازه در آنها متجلى شده بود. البته، اگر بعضا در روایاتى مشاهده مىکنیم که آثار خوف و ترس از عذاب جهنم در نزد تعدادى از حضرات معصومین: بیشتر وجود دارد، به دلیل توجه به صفات جلالیه خداوند و نیز حالات خاص آنان است. متقابلا وقتى هم که حالت انبساط پیدا مىکنند، فقط صفات جمالیه خداوند را مىنگرند. اولیاء خداوند هم ممکن استبعضا توجه بیشترى به صفات جلالیه خدا داشته باشند و یا به صفات جمالیه خداوند، اما کاملترین آنها کسانى هستند که توجهشان به صفات جمال و جلال یکسان باشد.
ادامه دارد.
پىنوشت
1- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78