آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

مرورى بر مبانى انسان‏شناختى قرآن کریم
سید حسین حسینى
1- جانشین بى‏همتا
انسان از دیدگاه اسلام و قرآن (1) تنها جانشین خدا در زمین است; زیرا فرمود: «انی جاعل فى الارض خلیفة‏» (بقره: 30)، «هو الذی جعلکم خلائف الارض.» (انعام: 165)
نظرى کرد که بیند به جهان صورت خویش       خیمه در مزرعه آب و گل آدم زد
(حافظ)
خلیفه الهى، جانشین و گونه امکانى همین ریشه واحد الوهى است: «ان الله خلق الانسان (آدم) على صورته.» (2)
خلق ما بر صورت خود کرد حق           وصف ما از وصف او گیرد سبق
(مولوى)
و این انسان، همان مخلوقى است که چار سنگین امانت الهى را بر دوش گرفت و نه تنها به مصدر جانشینى و مقام صورت امکانى اله، که کجاوه پایدارى خیمه خدایى در آسمان و زمین و کوهسارها پا برجاى آن گردید; «انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان‏انه کان ظلوما جهولا.» (احزاب: 72)
آسمان بار امانت نتوانست کشید           قرعه فال به نام من دیوانه زدند
(حافظ)
و در جاى دیگر مى‏گوید:
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه‏اى کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
و نیز ملاى رومى:
خود ز بیم این دم بى منتها           بازخوان «فابین ان یحملنها»
ورنه خود «اشقفن منها» چون بدى گرنه از بیمش دل که خون شدى
«رجعت‏»، که اوج بازگشت‏حقیقت انسانى است، سمت و سویى الهى دارد و «خلقت‏» نیز سرآغازى چنین; و انسان یعنى: موجود دامنه‏دار خدایى از «خلقت اولین‏» تا «رجعت آخرین‏»; زیرا که فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون‏» (بقره: 156)، «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه.» (انشقاق: 6)
هویت و حقیقت وجودى انسان، همه روحانى است، گرچه این الگویى واحد - به لسان عرفا - بین دو «قوس نزولى‏» و «قوس صعودى‏» در جریان و سریان مدام باشد: «النهایات هى الرجوع الى البدایات‏» و چه زیبا در مثنوى معنوى سرود: (3)
جوى‏ها را روى‏ها سوى کل است بلبلان را عشق با روى گل است آنچه از دریا به دریا مى‏رود از همان‏جا کامد، آن‏جا مى‏رود از سر که، سیل‏هاى تندرو وز تن ما جان عشق‏آمیز رو
انسان، یگانه مخلوقى است که از دو مایه گوناگون وجودى، هستى مى‏یابد و ترکیب این دوگانگى راهى است‏براى تقرب انسانى او تا غایت الوهى; از سویى، طبیعتى خاموش و بى‏جان: «.. انی خالق بشرا من طین...» (ص: 71) و از دیگر سو، روحى بالنده و حیات‏بخش: «.. فاذا سویته و نفخت فیه من روحی...» (ص: 72)
تا «نفخت فیه من روحی‏» شنیدم شد یقین بر من این معنا که ما ز آن وى و او زان ماست
(حافظ)
از جانبى، «و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین‏» (مؤمنون: 13) و از جانبى دیگر، «... ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین.» (مؤمنون: 14)
از سویى، «و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء منسون‏» (حجر: 26) و از دیگر سو، «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین.» (حجر: 29)
از طرفى، به رنگ طبیعى عالم خاک و به لازمه، مقرون با زمان: «و بدا خلق الانسان من طین‏» (سجده: 7) و از طرف دیگر، ظرف جوهر ربانى و در نتیجه، ماشى از حضور زمان: «یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی.» (اسراء: 85)
«انسان‏» در ساختار وجودى خود، موجودى چند بعدى است و ترکیب واحدى از استعدادها و قواى گوناگون را ساخته: «ثم سویه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة قلیلا ما تشکرون.» (سجده: 9) بنابراین، خلقت او براى دست‏یابى به منزلت‏خلافت‏خداست: «انی جاعل فى الارض خلیفة...» و مظهر این خلافت همیشگى در تعلیم اسماى الهى نهفته که آن نیز بدون استعداد جامع و توانایى‏هاى گوناگون او محقق نمى‏شود: «و علم آدم الاسماء کلها.» (بقره: 31)
2- اراده و اختیار انسانى (نخستین بعد روحى انسان)
انسان از موهبت اراده و اختیار برخوردار است: «و قل الحق من‏ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر...» (کهف: 29) ;اراده‏اى که سرنوشت او و دیگران را رقم زده و زمینه تغییر سرنوشت الهى است: «... ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوءا فلا مرد له‏» (رعد: 11)، «ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم...» (انفال: 53)
جویندگان کشت دنیا (با وجود بى‏نصیبى اخروى) در برداشت گردآمده خود بى‏بهره نیستند و پویندگان کشت آخرت نیز در سود گنجینه خود، به افزونى و بسیارى بهره‏ها دست مى‏یابند: «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه و من کان یرید حرث الدنیا نؤته منها و ما له فى الآخرة من نصیب.» (شورى: 20)
سعه و دامنه اختیار و اراده انسانى، در محدوده توان بشرى، چنان فراخ و پهناور است که قدرت مطلق الهى نیز در بستر امداد و فیض گسترده حاضر مى‏گردد، هرچند پاداش اراده گونه‏گون انسان مرید، متفاوت و به مقتضاى انتخاب او باشد: «من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا و من اراد الآخرة و سعى لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا.» (بنى‏اسرائیل: 18-20)
بلوغ نهایى این نعمت، ریشه در کمال امتزاج هدفمند نهاد درونى انسان دارد; چه این‏که وجود او از شایستگى‏ها و توانایى‏هاى گوناگونى سرشته شده است: «انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه.» (انسان: 2) و بدین‏سان، او را به کمال اختیار و آزادى انتخاب و امکان امتحان و تکلیف الهى مى‏رساند که فرمود: «فجعلناه سمیعا بصیرا انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا.» (انسان 2 و 3) (4)
دو سویه الهى و شیطانى در منظر انتخاب او قرار دارد: «و هدیناه النجدین‏» (بلد: 10): گزینش حیات ناپایدار; طغیان و فنا: «فاما من طغى و اثر الحیوة الدنیا فان الجحیم هى الماوى‏» (نازعات: 37 - 39) یا گزینش حیات پایدار; خوف و بقا: «و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى.» (نازعات 40 - 41)
تابشى از لطف آن، بهشت مخلد سایه‏اى از قهر این، جحیم مقعر (5)
از سویى، انسان تا جایگاه «عند سدرة المنتهى عندها جنة الماوى‏» (نجم: 14 - 15) و با توان الوهى «ما زاغ البصر و ما طغى لقد راى من آیات ربه الکبرى‏» (نجم: 17 - 18) و از دیگر سو، «... فهى کالحجارة او اشد قسوة‏» (بقره: 74) که در این صورت، از توان انسانى خدادادى بر محور «... من اتخذ الهه هویه...» بهره جسته و حاصل آن نیز عبارت است از: «ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الاکالانعام بل هم اضل سبیلا.» (فرقان: 44)
«شکر» و «کفران‏» دو جبهه جریان ارتقا و انحطاططلب و اختیار انسانى است: «اما شاکرا و اما کفورا» (انسان: 4); با اراده سویه الهى، «شاکر» نعمت‏خدادادى اختیار خود است و از این پس، انسان سپاسگزار مى‏تواند به منزلت «شکور» دست‏یابد و زیبنده «انه کان عبدا شکورا» (اسراء: 3) گردد و با اراده سویه شیطانى، کافر نعمت الهى است و انسان ناسپاس زمینه‏هاى کفران نعمت رادر خود پرورانده، و آن‏گاه مخاطب به «اولئک هم الکفرة الفجرة‏» (عبس: 43) مى‏گردد (6) .
با انتخاب سبیل حق - یعنى: ولایت‏خدا - شاکر نعمت‏خدادادى بوده، از پاداش زیباى او برخوردار مى‏گردد: «انه لیس له سلطان على الذین آمنوا و على ربهم یتوکلون‏» (نحل: 102); چون «الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور...». (بقره: 257) و با برگزیدن راه باطل - یعنى: ولایت‏شیطان - انسان مختار با تولى کفر، سرپرستى خود را به غیر خدا سپرده است: «انما سلطانه على الذین یتولونه والذین هم به مشرکون‏» (نمل: 103) و نتیجه کار، عصیان و طغیان و تاریکى ابدى خواهد بود: «والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.» (بقره: 257)
«هدایت‏» و «ضلالت‏» حاصل مقام شکر و کفر است و این هر دو، ریشه در اتخاذ مسیر با اراده و اختیار انسانى دارد: «فریقا هدى و فریقا حق علیهم الضلالة انهم اتخذوا الشیاطین اولیاء من دون الله.» (اعراف: 29) (7)
3- ایمان و فطرت توحیدى
انسان مختار، مزین و آراسته به ایمان و فطرت توحیدى نیز هست; فطرتى که از روز «الست‏» در وجود او نهاده شده است: «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست‏بربکم قالوا بلى شهدنا...» (اعراف: 172) مهبط این کشش درونى، در چارچوب قلب (8) و روح بشر، تمایلات نفسانى و عواطف انسانى اوست.
گاه قلب را با مبدا و منشا حقیقى جوشش خود پیوند مى‏دهد; چه این‏که قلب و جان را با ایمان و فطرت توحیدى، آشنایى دیرینه است: «... الا بذکر الله تطمئن القلوب‏» (رعد: 28) مى‏جوشد; چرا که سرشت جان او از این فطرت، جان گرفته و از اصل، آفریده‏اى براى اوست: «... فطرة الله التی فطر الناس علیها...» (روم: 30)
در این مسیر، شرح صدر، بهترین اسباب، تنهاترین ابزار و گویاترین شاهد است: «فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام...» (9) (انعام: 125) اما با دور شدن مرکز انسانى تجمع عواطف و حالات از مرز وحدانى و الهى محبت و ولایت، قلب بى‏راهبر در گرداب کشش بادها و بندهاى دنیا قرار مى‏گیرد: «من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا.» (طه: 124)
در این حالت، به جاى «شرح صدره للاسلام‏» (زمر: 22)، «... یجعل صدره ضیقا حرجا کانما یصعد فى السماء کذلک یجعل الله الرجس على الذین لا یؤمنون‏» است (انعام: 125) و سپس ریزش سهمگین غضب الهى: «... ولکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم.» (نمل: 106)
پى‏ریزى قلب با مایه ایمان به خدا و پر نمودن ظرف تمایلات و علایق از حب به پروردگار، زیبنده حرکت انسان از «یحبهم‏» تا «یحبونه‏»; است (10) زیرا: «... و من یؤمن بالله یهد قلبه و الله بکل شى‏ء علیم.» (تغابن: 11) (11)
در این دیدگاه، واضع ایمان در روح و جان مؤمنان، فقط خداست: «...اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه.» (مجادله: 22) و هم او (محبوب کل) مقام حب و محبت‏خود را محبوب محبان و زینت‏بخش قلوبشان نموده است: «... و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم وکره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون‏» (حجرات: 7) و از همین‏رو، «ایمان‏» همزاد با فطرت انسانى است و گناه و شر، بر سرشت انسانى ناپسند و مکروه.
انسان‏هایى که بر محور تقواى نفسانى (12) به کرامت الهى دست‏یافته‏اند، «...ان اکرمکم عندالله اتقاکم...» (حجرات: 13)، همین محبت الهى (تقواى پاک) را مایه سیر الى‏الله قرار مى‏دهند; چرا این که تقواى الهى دستمایه لقاى الهى است: «... و لکن یناله التقوى منکم‏» (حج: 37) و «انما یتقبل الله من المتقین‏» (13) (مائده: 27) و سپس کسب بهره نهایى تقواى الهى که همانا روشنایى، نور و فرقان است: «یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا...» (انفال: 29); روشنایى درونى که به قدرت الهى از هر واماندگى و تحیرى در تشخیص حق و باطل (14) رهانیده خواهند شد: «... واتقوا الله و یعلمکم الله و الله‏بکل شى‏ء علیم‏» (بقره: 282)، «... و من یتق الله یجعل له مخرجا.» (طلاق: 2)
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس چرا بایدت دیگرى محتسب و من «یتق الله یجعل له‏» «و یرزقه من حیث لا یحتسب‏»
(حافظ)
و البته همین روشنایى نهاد درونى است که انسان را تا بهشت متقین رهنمون خواهد بود: «و ازلفت الجنة للمتقین‏» (شعراء: 90) و از آن‏جا تا مقصد اعلى - یعنى: بهشت لقا: «... فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی.» (فجر: 27)
وجود تمایلات درونى و گرایش‏هاى نفسانى انسان راهى براى تمایز وجود او با دیگر مخلوقات است و قلب و دل انسان - یعنى: محو جهت‏دهى او - گواه تام این مدعاست. قلب، محمل چنین کشش‏ها و یادآورى‏هایى است; فرمود: «ان فی ذلک لذکرى لمن کان له قلب او القى السمع و هو شهید.» (ق: 37)
این کشش‏هاى نهانى (ولى پیدا) بین پست‏ترین تمایلات دانى (یعنى: غرایز جسمانى) تا برترین حالات عرفانى در مسیر منزلت ایمان - یعنى: قرب الى الله و پرستش خداى - قابل امتداد است.
قلوب پاک و آزاد بندگان الهى در یک سو: «... و الذین آمنوا اشد حبا لله...» (بقره: 165) و قلوب سیاه و سنگین تبه‏کاران در سوى دیگر: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهى کالحجارة او اشد قسوة...» (15) (بقره: 74) و نتیجه: «فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله.» (زمر: 22)
قلب، مرکز هدایت و جهت‏دهى تمایلات نفسانى و عواطف انسانى است و این حرکت (قلب) در دو سوى «اشد حبا» و «اشد قوة‏»، امتداد مى‏یابد. نور الهى و قساوت سیاه شیطانى در دو سوى خواست و حرکت قلب قرار دارد: «افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله اولئک فی ضلال مبین.» (زمر: 22)
قلب بى‏قرار، مرکز انسانیت انسان است; نه یک دم آرام دارد; چرا که «قلب‏» است و تقلب او مظهر فیض دم به دم: «کل یوم هو فی شان‏» (رحمن: 55) (16)
نیابد زلف او یک لحظه آرام گهى بام آورد گاهى کند شام دل ما دارد از زلفش نشانى که خود ساکن نمى‏گردد زمانى
(شبسترى)
و نه آدمى‏بدون آن (قلب) به عنوان «انسان‏» شناخته شده و به «انسانیت‏»، علم افراشته است; چه این که محمل روح و دم الهى است: «و نفخت فیه من روحی.» (حجر: 29) از این‏رو، «قلب‏» مرکز و محور هویت و نمایانى انسانى است، در تقلب و تغیر مدام است، ریشه و بازگشت دگرگونى همیشگى او در ذات مقلب‏القلوب است و البته قلب مؤمن محصور و در چنگ اصابع رحمن جاى دارد: «قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن.» (17)
4- آگاهى و اندیشه بشرى
چنان انسانى داراى «آگاهى و اندیشه‏» نیز هست: «... خلق الانسان علمه البیان.» (رحمن: 3 و 4) «بیان‏» دریچه بیرونى انسان به دنیاى درونى و پر تلاطم اندیشه انسانى اوست و «قلم‏» نیز نمودار دیگرى از تراوش فضا و میدان تفکر و تعقل بشرى: «الذی علم بالقلم.» (علق: 4)
انسان، یگانه مخلوقى است که به قدرت خدایى، بستر و جایگاه اسماى الهى در نهاد او گذارده شده: «و علم آدم الاسماء کلها...» (بقره: 31) و در این ظرفیت‏خاص و توان ویژه علمى، حتى فرشتگاه الهى نیز با او شریک نیستند: «... ثم عرضهم على الملائکة فقال انبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم قال یا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون.» (بقره: 31- 33) (18) و البته پس از این، مسجود ملائک: «و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا...» (بقره: 34) (19) این تعلیم الهى همان گوهر پیدا و پنهانى است که گمشده همیشگى انسان نیز بوده است:
سال‏ها دل طلب جام جم از ما مى‏کرد و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مى‏کرد ...گفتم این جام جهان‏بین به تو کى داد حکیم؟ گفت: آن روز که این گنبد مینا مى‏کرد.
(حافظ)
علم نیز ریشه در ذات اقدس الهى دارد: «علم الانسان ما لم یعلم‏» (علق: 5) (20) و جز با قدرت و هدایت او، به اوج اقتدار نمى‏رسد: «... و قل رب زدنی علما.» (کهف: 114)
انسان، برخوردار از توان نظاره بر جهان و هستى پیرامون خویش است; (21) زیرا: «اولم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض ما خلق الله من شى‏ء...» (اعراف: 185) و تلاش او بر آگاهى و حرکت عقلانى راهى است‏به سمت هویدا شدن حق و باطل: «... فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولواالالباب.» (زمر: 18) این بشارت، زینت‏بخش تعقل آدمى است: «یا هشام، ان الله تبارک و تعالى بشر اهل الفضل و الفهم فی کتابه فقال: فبشر عباد الذین...» (22) و بزرگداشت علم و شناخت انسان نیز تا بدان‏جاست که به فلسفه آفرینش جهان مى‏پیوندد: «الله الذی خلق سبع سموات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله على کل شى‏ء قدیر و ان الله قد احاط بکل شى‏ء علما.» (طلاق: 12)
نه مقام و منزلت عالم و جاهل یکى است: «... هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انما یتذکر اولوااالالباب‏» (زمر: 9) و نه از ستایش ذات الهى بى‏بهره: «...یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات...» (مجادله: 11)
انسان موجودى است که باید به نظام آفرینش نظر اندازد: «قل انظروا ماذا فى السموات والارض‏» (یونس: 101)
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفترى است معرفت کردگار
و از این رهگذر، به شناسایى راز وجودى خود مبادرت ورزد: «...و فى الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون‏» (ذاریات: 20 و 21)، «سنریهم آیاتنا فى الآفاق و فی انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق.» (فصلت: 53)
تو نمى‏دانى که آخر کیستى جهد کن چندان که دانى چیستى
(مولوى)
انسان نه با نفس خود ناآشناست; «بل الانسان على نفسه بصیرة ولو القى معادیزه‏» (قیامه: 14 و 15) و نه بدون آن به شناخت‏خداى خود دست مى‏یابد: «من عرف نفسه فقد عرف ربه.» (23)
چون گوهر خویش را ندانستى مر خالق خویش را کجا دانى؟ (24)
نشناختن و فراموشى نفس انسانى برابر با فراموشى پروردگار است و نخستین رهاورد از یاد بردن خدا نیز جز فراموشى نفس نخواهد بود: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون.» (حشر: 19)
تفکر و تعقل اساس انسانیت است: «الانسان بعقله.» (25)
اى برادر تو همه اندیشه‏اى ما بقى خود استخوان و ریشه‏اى
(مولوى)
و البته همان جدایى او از مخلوقات دیگر است که به کارگیرى‏اش وجه اختلاف نابینا و بیناست: «هل یستوى الاعمى و البصیر افلا تتفکرون.» (انعام: 50)
اقتضاى جان چو اى دل آگهى است هر که آگه‏تر بود جانش قوى است روح را تاثیر آگاهى بود هر که را آن بیش اللهى بود
(مولوى)
و آن گاه که عقل و ادراک اندیشمندانه آدمى‏به کار آید، به میوه علم و فهم و اندیشه ناب دست مى‏یابد: «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون.» (عنکبوت: 43)
اى به صورت ذره، کیوان را ببین مور لنگى رو سلیمان را ببین تو نه‏اى این جسم، تو آن دیده‏اى وارهى از جسم گر جان دیده‏اى آدمى دید است و باقى لحم و پوست هر چه چشمش دیده است آن چیز اوست
(مولوى)
و با خاموشى این قوه، تاریکى و سیاهى گمراهى است: «و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا او لو کان آبائهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون.» (بقره: 170) (26)
سرانجام آن‏که آگاهى و اندیشه انسانى مى‏تواند پیش درآمدى بر پیدایش ایمان و تقواى الهى گردد: «خذوا ما آتیناکم بقوة و اذکروا ما فیه لعلکم تتقون.» (بقره: 63) (27) و البته با این‏همه، افق دید وسعه توان آدمى محدود به میزان به کارگیرى درست آن است: «...و لا یحیطون بشى‏ء من علمه الا بما شاء...» (بقره: 255)، «والله غالب على امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون.» (یوسف: 2) (28)
5- رفتار و اعمال
جنبه دیگرى از ساحت‏هاى وجودى انسان، رفتارهاى عینى و عملى اوست که آدمى را موجودى صاحب فعل و برخوردار از موضع‏گیرى‏هاى خارجى مى‏کند; (29) افعالى که زمینه‏ساز سعادت یا شقاوت او خواهد بود. «عمل‏»، یا عمل نیک است و خیر: «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره‏» (زلزال: 7) و یا ناپسند و شر: «و من یعمل مثقال ذرة شرا یره‏» (زلزال: 8) و در هر دو صورت، بازگشت آن به نفس انسان است: «و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه...» (بنى اسرائیل: 13) و امام معصوم(ع) فرمود: «انما یحصد ابن آدم ما یزرع.» (30)
دهقان سالخورده چه خوش گفت‏با پسر کاى نور چشم من، به جز از کشته ندروى
(حافظ)
مرجع و پناهگاه نیکى و پاداش عمل پارسا یا زشتى و سزاى عمل ناپسند، جز جان و نفس انسان کیست؟! فرمود: «من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها و ما ربک بظلام للعبید.» (فصلت:46)
نفس احسان، احسان به نفس انسان و جوهره ستم، ستم به جوهره انسانیت اوست: «ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها...» (اسراء: 7)
بازگشت‏شیره و جان عمل یا نقص آن به سرچشمه اصلى عامل عمل است: «و ان لیس للانسان الا ما سعى.» (قمر: 39) عمل انسان با هر هدف و انگیزه‏اى، در نهایت از منشا صدور خود بیرون نخواهد شد; چرا که رفتار انسان همواره با قصد و آهنگ ویژه‏اى همنشین است: «لا عمل الا بالنیة.» (31)
سید الاعمال بالنیات گفت نیت‏خیرت بسى گل‏ها شکفت
(مولوى)
و بدین‏سان، فرمود: «ولا تکسب کل نفس الا علیها و لا تزر وازرة وزر اخرى...» (انعام: 164); چه این‏که ریشه صدور هر فعلى فاعل فعل است و بار آثار سنگین و سبک نیز بر عهده اوست: «من اهتدى فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و لا تزر وازرة وزر اخرى...» (بنى اسرائیل: 15)
عیب رندان مکن اى زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیک و گر بد تو برو خود را باش هر کسى آن درود عاقبت کار که کشت
(حافظ)
عمل نیک و پاک زمینه پیدایش تقواى الهى بوده: «خذوا ما آتیناکم بقوة...» (32) (بقره: 63) و راهى است‏براى دست‏یابى به رستگارى الهى: «...وافعلوا الخیر لعلکم تفلحون.» (حج: 77)
عمل صالح چنانچه با آمیزه ایمان ناب سرشته گردد و از آن‏آبشخور برخیزد، گنجینه‏اى به دست انسان مى‏دهد که او را از دایره زیان‏کارى آشکار (33) نجات خواهد داد: «والعصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات...» (عصر:1و2)
و همین گوهر آمیخته انسانى است که از پاداش الهى نیز بى‏بهره نیست: «...من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.» (بقره:62)
پاداشى که قادر است انسان را تا ساحل حیات طیبه رهنمون باشد: «من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون.» (نحل:97)
ایمان و عمل صالح، اکسیرى مى‏آفریند که فرایند آن، گواه صدق وعده حق الهى است: «و الذین آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا وعدالله حقا و من اصدق من الله قیلا.»(نساء: 122) (34)
و البته نتیجه فراهم آوردن رفتارهاى سیاه و تباه نیز خلودى تاریک‏تر از هر سیاهى است: «بلى من کسب سیئة و حاطت‏به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.»(بقره: 81) و قرار در بهشت‏سپید و جاوید گردآمده معجون کیمیاساز عمل نیک و ایمان ناب: «والذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک اصحاب الجنة هم فیها خالدون.»(بقره: 82)
نه عمل پلید، بى‏سزاست: «... من یعمل سوء یجزبه...» (نساء:123) و نه عمل پاک، بى‏پاداش: «... والعمل الصالح یرفعه.» (فاطر:10) سزاى یکى بیش از زبانه‏هاى سیاهى نمایان آن نیست: «... من عمل سیئة فلا یجزى الا مثلها...» (مومن: 40) و پاداش دیگرى بس بیش از دامنه پاکى یک عمل و در افق سعه رحمت‏بى‏پایان الوهى: «و من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤمن فاولئک یدخلون الجنة یرزقون فیها بغیر حساب.» (مؤمن: 40) و این تفاوت از جلوه رحمت مطلق تا غضب الهى نمایان است.
این فزونى در پاداش و برابرى در سزا، نه فقط در نظام سراى دیگر، بلکه در دنیاى کنونى نیز یک سنت الهى شمرده مى‏شود و انسان در مطلع برگزیدن دو بستر تاریخ‏ساز قرار مى‏گیرد: عمل خیر و نزول برکات خجسته الهى: «و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض...» (اعراف: 96) یا عمل تباه و حاصل آن: «... و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون‏» (اعراف: 96) و نیز هویدا شدن فساد و تباهى در پهنه زمین: «ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت ایدى الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون‏» (روم: 41)
پس عذاب آن جهانى جز دستاورد عمل این جهانى انسان چیست؟ «ذلک بما قدمت ایدیکم و ان الله لیس بظلام للعبید.» (آل‏عمران: 182) و آیا مجازات اخروى جز نتیجه عمل دنیوى آدمى‏است؟ «یا ایها الذین کفروا لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما کنتم تعملون.» (تحریم: 7); عملى که در سراى دیگر - یعنى: سراى حضور اعمال «و وجدوا ما عملوا حاضرا...» (کهف: 49) - به دلیل فروگذاردن مایه‏هاى ایمان پاک، از درون متلاشى و ویران بوده و «محو و نابودى‏»، سزاوار حقیقت پوچ و ماهیت تباه آن است: «و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا.» (فرقان:23)
همان‏گونه که انسان از راه رشد آگاهى‏هاى خود تا ارتقاى رفتارهایش، بازداشته نیست، با فزونى و اعتلاى کردارهاى خود، به وسعت دامنه بینش‏هایش دامن مى‏زند: «من عمل بما یعلم ورثه الله علم ما لم یعلم.» (35)
اندکى جنبش بکن همچون جنین تا ببخشندت حواس نوربین
(مولوى)
به هر حال، این همراهى معنادار و مؤثر در اصل رسالت پیامبر(ص) نیز مورد اشاره قرار گرفته است: «یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة.» (جمعه: 2)
6- موجود دو ساحتى
به این ترتیب، انسان (در این دیدگاه) (36) در ساختار وجودى‏اش، موجودى چهار بعدى است; زیرا از قوا و توانایى‏هاى گوناگون برخوردار است: «اراده و اختیار»، «ایمان و فطرت توحیدى‏»، «آگاهى و اندیشه‏» و نیز «رفتار و کردارهاى بشرى‏». او مخلوقى مرید، مؤمن و متفکر است و با این همه، در پیکره انسانى و ساختار وجودى خود نیز مخلوقى «دو ساحتى‏» در نظام هستى است.
انسان تنها موجودى است که خمیره ساحت‏هاى وجودى‏اش از دو پایه گونه‏گون شکل مى‏گیرد: «الذی احسن کل شى‏ء خلقه و بدا خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین ثم سویه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة قیلا ما تشکرون‏» (سجده: 6 - 9); بشرى که هویت وجودى او از دو پایه خاکى و آسمانى نظام یافته و در ساحت آسمانى‏اش، داراى افاضه خاص الهى است: «و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین.» (37)
انسان معجونى دوگانه از خاک و افلاک، ماده و معنا، صورت و سیرت، ملک و ملکوت، سفلى و علوى و نیز جسم و روح (38) است و در این ترکیب یگانه، تنها دست پرورده خلق خلاق مجید:
در حدیث آمد که خلاق مجید خلق عالم را سه‏گونه آفرید یک گروه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته و نداند جز سجود نیست اندر عنصرش حرص و هوا نور مطلق زنده از عشق خدا یک گروه دیگر از دانش تهى همچون حیوان از علف در فربهى او نبیند جز که اصطبل و علف از شقاوت غافل است و از شرف این سوم هست آمیزاد و بشر از فرشته نیمى و نیمش ز خر نیم خر خود مایل سفلى بود نیم دیگر مایل علوى [عقلى] بود... تا کدامین غالب آید در نبرد زین دوگانه تا کدامین برد نرد
(مولوى)
در خبر نیز آمده است: «ان الله خلق الملائکة و رکب فیهم العقل و خلق البهائم و رکب فیهم الشهوة و خلق الانسان و رکب فیه العقل و الشهوة.» (39)
به زبان برخى از عرفا، انسان از دو ساحت ظاهر جسمانى و باطن روحانى شکل گرفته; نخستین، ریشه در صور عالم دارد و واپسین، در علم و صورت «صفات و قدرت‏» الهى: «فانشا صورته الظاهرة من حقائق العالم و صوره و انشا صورته الباطنة على صورته تعالى...» (40) بدین ترتیب، حسن باطن و حسن ظاهر، هر دو در وجود او جمع است (41) : «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم‏» (تین: 4)
احسن التقویم در «والتین‏» بخوان که گرامى گوهر است اى دوست، جان احسن التقویم از فکرت برون احسن التقویم از عرشش فزون گر بگویم قیمت آن ممتنع من بسوزم هم بسوزد مستمع.
(مولوى)
و البته همین دوگانگى خلقت آدمى است که میدان درونى، وجود او را به صحنه نبردى بزرگ (جهاد اکبر) تبدیل مى‏سازد; خواسته‏هاى فطرت روحانى در یک‏سو و تمایلات طبیعت نفسانى و جسمانى در سوى دیگر: «... و عسى ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسى ان تحبوا شیئا و هو شر لکم...» (بقره:216) (42)
این مرکب دوگانه، در ساحت روحانى و ملکوتى خود، از اصالت و حقیقت‏بهره مى‏برد; ساحتى که در آن از افاضه خاص (نفخت فیه من روحی) برخوردار شده است و هم اکنون، دلیل بایستگى کرنش فرشتگان خواهد بود (فقعوا له ساجدین) و نیز نمودار حقیقى بودن این بخش وجودى انسان در برابر ساحت‏خاکى و حیوانى‏اش.
روح همچون صالح و تن ناقه است روح اندر وصل و تن در فاقه است روح صالح قابل آفات نیست زخم بر ناقه بود بر ذات نیست
(مولوى)
نفخه روح و جان الهى است که انسان را شایسته شادباش پروردگار هستى‏آفرین و نیکوترین آفرینندگان مى‏سازد; «... ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین.» (مؤمنون: 14)
7- مختار دوگانه
انسان دوگانه به واقع، مختارى دوگانه است. او در ساحت ملکوتى و حیوانى‏اش، امکان پرورش و برترى تا نهایى‏ترین کرانه‏هاى قدرت و توان اختیار خود را دارد. او در حرکت انسانى خود، امکان تعالى به هر دو سوى جسمانى و روحانى را داراست.
آدمى، مرکبى متعالى و متشکل از دو ساحت متفاوت است که مختار بین اعلى علیین تا اسفل السافلین قرار مى‏گیرد: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غیر ممنون... »(تین:4- 6)
فراورده آن دوگانگى در ساحت وجودى با پیوستن قدرت اراده، امکان حرکت و جنبش پردامنه انسان از برترین مدارج تا پست‏ترین آن‏هاست: از یک سو، «و هو بالافق الاعلى ثم دنى فتدلى فکان قاب قوسین او ادنى‏» (نجم: 7 - 9) و از دیگر سو، «ان المنافقین فى الدرک الاسفل من النار...» (نساء: 125)
انسان، در گزینش حاکمیت هر یک از دو ساحت وجودى خویش، بر دیگرى آزاد بوده و بالیدن یا به پستى گراییدن جلوه‏هاى خاکى یا آسمانى نظام انسانى‏اش به دست‏خود اوست.
آدمى‏زاده طرفه معجونى است کز نوشته سرشته وز حیوان گر کند میل این، شود پس از این ور کند میل آن، شود به از آن
(مولوى)
از جانبى، ارتقا و بر شدن ساحت ملکوتى او تا مقام سلام فرشتگان و جلب رحمت الهى: «هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الى النور...» (احزاب: 143) و در جانب دیگر، فرو رفتن در ابعاد حیوانیت تا مرحله‏اى حتى سخت‏تر از حجریت (43) : «... فهى کالحجارة او اشد قسوة...» (بقره: 174)
این میدان دوگانه و در عین حال، وسیع حرکت آدمى‏زاد (در در طرف صعود و سقوط)، نسبت‏به هر یک از استعدادها و توانایى‏هاى چهارگانه انسان، امکان به کارگیرى دارد و این حاکى از حاکمیت اراده انسانى بر سایر قواى اوست.
بدین‏سان، فلسفه و علت نوسان انسان و همه قواى انسانى او در دو میدان رشد (مسیر اعلى علیین) و رکود (مسیر اسفل السافلین) به دوگانگى وجود انسان (ساحت ملکوتى و حیوانى‏اش) و نیز انضمام حکومت و سیطره اراده و اختیار انسان بر سایر توانایى‏هاى او باز مى‏گردد.
8- انسان الهى
انسان، این موجود دوگانه، اگرچه مختار دوگانه در پذیرش و رشد جنبه‏هاى الهى یا مادى نیز هست، اما تمایل ساختارى وجودى‏اش به سمت‏خداگرایى شکل یافته; چرا که فطرت توحیدى او بر این بنیان سرشته شده است (44) : «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم.» (روم: 30)
مقتضاى آفرینش او، عبودیت‏خداى فاطر آسمان‏ها و زمین‏هاست: «و مالى لا اعبد الذی فطرنی و الیه ترجعون‏» (یس:22) ، «انی وجهت وجهى للذی فطر السموات و الارض حنیفا...» (انعام: 79); و آفرینشى که زایش هر مولودى به آن مایه وجودى استوار گشته است: «کل مولود یولد على الفطرة...» (45) آفرینشى که پیامبران الهى: نیز عهده‏دار یادآورى آن پیمان و میثاق نهانى نخستین و پرده‏بردارى از آنند: «فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یسیروا دفائن العقول و یروهم الآیات المقدرة...» (46)
جلوه اصلى وجودى انسان همان ساحت روحانى و ملکوتى اوست و هدایت تمامى قواى انسانى در آن مسیر، ریشه‏دار است; چرا که تمایل حقیقى آدمى‏نیز به جنبه الهى وجود خویش استوار خواهد بود; کشش و میلى که از روز «الست‏» در روان بندگان الهى نهاده شده است: «و اذا اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست‏بربکم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا یوم القیمة انا و کنا عن هذا غافلین.» (اعراف: 172) (47)
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه‏کشى شهره شدم روز است من همان دم که وضو ساختم‏از چشمه عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
(حافظ)
به این ترتیب، انسان مختار در انتخاب کمال روحانى یا نقص جسمانى، در استعداد درونى و گرایش فطرى به سوى خداى خود متمایل است; یعنى: عبودیت ذات اقدس اله جز فلسفه خلقت و پیدایش او نیست: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون.» (ذاریات: 56) از همین جاست که حرکات در مدار کمال و سازگار با سرشت اصیل انسان، تلاشى استوار، ماندگار و پرمایه مى‏شود: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (انعام: 160) یا «... و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا...» (شورى: 23) ولى در برابر، به میزان مخالفت، از مسیر تکامل باز مى‏ماند و پیشرفت روزافزونى براى او نیست: «و من جاء بالسیئة فلا یجزى الا مثلها...» (انعام: 160)
ریشه این مطلب نیز در سنت دیرین تداوم و پایدارى حق و زوال و ناپایدارى باطل نهفته است: «...کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فى الارض...» (رعد: 17) این سنت دیرین الهى است که «... یمحق الله الباطل و یحق الحق بکلماته...» (شورى: 24)
از این رو، اولا، در بین ساحت‏هاى نظام وجودى انسان، «حقیقت‏» و «اصالت‏» از آن جلوه روحانى و ملکوتى اوست; چه این خاکسارى فرشتگان، در پس نقش‏بندى پرده نفخ و روح الهى است: «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعواله ساجدین.» ثانیا، تبریک بهترین پروردگار عالمیان نیز در پى همین بهترین پروراندن و انشاى واپسین صورت مى‏پذیرد: «انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین.» نتیجه منطقى دو برنهاد، حکم به الهى بودن سرشت انسان است. به قول لسان‏الغیب:
چو بشنوى سخن اهل دل مگو که خطاست سخن‏شناس نه‏اى جان من خطا این‏جاست سرم به دنی و عقبى فرو نمى‏آید تبارک‏الله ازین فتنه‏ها که در سر ماست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایى اى مطرب بنال هان که از این پرده کار ما به نواست نداى عشق تو دیشب در اندرون دادند فضاى سینه حافظ هنوز پر ز صداست.
پى‏نوشت‏ها
1- در قرآن کریم بالغ بر شصت مورد از انسان سخن به میان آمده است. (ر. ک. به: عبدالله جوادى آملى، انسان در اسلام، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1373، ص 30 / على اصغر حلبى، انسان در اسلام و مکاتب غربى، تهران، اساطیر، 1374، ص 26.)
2- برخى از صوفیان این روایت را به پیامبر(ص) نسبت مى‏دهند و در کتب مسند احمد و صحیح بخارى نیز آمده و ظاهرا ماخذ نظریه حلول (منسوب به حلاج) هم قرار گرفته است. (ر. ک. به: انسان در اسلام و مکاتب غربى، ص 95) به هر صورت، جداى از بررسى صحت و سقم‏سندى حدیث، تفسیر آن بر جنبه الوهى خلقت انسان و اشاره به طبیعت الهى و لاهوتى بشر و نیز جایگاه ویژه (خلیفة اللهى) انسان در سایر مخلوقات، برداشتى صحیح و دلالتى روشن است.
3- ر. ک. به: سید یحیى یثربى، فلسفه عرفان، قم، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، 1374، ص 252.
4- ر. ک. به: عبدالله جوادى‏آملى، کرامت در قرآن، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1366 ص 99 / مرتضى مطهرى، انسان کامل، تهران، صدرا، 1376، ص 40
5- امام خمینى;، فرهنگ دیوان اشعار، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى;، 1373، ص 111
6- ر. ک. به: راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، بیروت، دارالمعرفة، ص 434 - 435.
7- ر. ک. به: عبدالله جوادى آملى، هدایت در قرآن، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1364، ص 63.
8- ر. ک. به: محمد تقى مصباح، اخلاق در قرآن، تهران، امیر کبیر، ص 216 - 217 / حسن حسن‏زاده آملى، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، تهران، بنیاد نهج البلاغه، 1359، ص 85.
9- محمدتقى مصباح، پیشین، ص 218 - 219.
10- اشاره به آیه 54 سوره مائده
11- ر. ک. به: هدایت در قرآن، ص 70
12- اشاره به این‏که تقوا، وصف نفس انسان و مربوط به حوزه تمایلات و گرایش‏هاى انسانى است.
13- درباره این آیات، ر. ک. به: کرامت در قرآن، ص 67 - 72 و 47 - 59.
14- این آیه و آیات دیگر همان‏گونه که برخى از مفسران نیز گفته‏اند، به خوبى دلالت دارد که رعایت تقواى الهى سبب روشنایى عرفانى و نیز برهانى براى انسان شده و افزایش روزى او را در هر موضوعى به دنبال دارد. ر. ک. به: مرتضى مطهرى، شناخت در قرآن، تهران، انتشارات سپاه پاسداران، 1361، ص 76 به بعد / محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1403 ه’. ق، ج 70، ص 242.
15- و نیز آیه 43 سوره انعام
16- ر. ک. به: عبدالله جوادى آملى، عرفان و حماسه، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1375، ص 182 - 183
17- ر. ک. به: اشراف علیرضا برازش، المعجم المقدس الالفاظ احادیث‏بحارالانوار، تهران، مؤسسه الطباعة و النشر، 1373، ج 16 به نقل از: بحارالانوار، ج 70، ص 40; ج 70، و ص 53، ج 75، ص 48 / بروخمان، المعجم المقدس لالفاظ الحدیث النبوى عن الکتب و السنة و...، مطبعة بریل فى مدینة لیدن، سنة 1965، ج 5، ص 458، به نقل از: احمد بن حنبل.
18- ر. ک. به: سید محمد حسین طباطبائى، تفسیر المیزان، تهران، بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبایى، ج 1، ص 149 - 151.
19- و نیز آیات 11 اعراف، 50 کهف و 116 طه
20- آیات این سوره که اولین کلام وحى بر پیامبر اکرم(ص) بوده است، به ویژه، مى‏رساند که آنچه از مصدر وحى و تعالیم آسمانى صادر مى‏گردد با مقدورات انسانى قابل دست‏رسى نیست.
21- ر. ک. به: عبدالله جوادى آملى، شناخت‏شناسى در قرآن، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1372 ص 129 - 133
22- محمد بن یعقوب کلینى، الاصول من الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388 ق، کتاب «العقل و الجهل‏»، ج 1، ص 14، حدیث 12 در روایت مفصلى از امام موسى بن جعفر(ع) به هشام بن حکم.
23- عبدالواحد آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه محمد على انصارى، قم، دارالکتب، ج 2، ص 25; البته در این زمینه، احادیث‏بسیار دیگرى نیز منقول است. ر. ک. به: غررالحکم ص 208، 689 و 768 / نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371، خطبه 103، و 222، 87 و 157
24- دکتر سید محمد دامادى، مضامین مشترک در ادب فارسى و عربى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1371، ص 342
25- عبدالواحد بن تمیمى آمدى، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، قم، مکتب الاعلام اسلام، 1366، ص 49
26- اقتباس از روایت امام موسى بن جعفر(ع) در کتاب کافى، کتاب «العقل و الجهل‏»، ج 1، ص 16، روایت 12: «... یا هشام، ان العقل مع العلم. فقال: تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون... یا هشام، ثم ذم الذین لایعقلون. فقال: و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله...»
27- ر. ک. به: کرامت در قرآن، ص 150 و 166
28- ر. ک. به: المیزان، ج 3، ص 270، و ج 4، ص 229
29- ر. ک. به: نورالدین جزایرى، فروق اللغات، تهران، نشر فرهنگى اسلامى 1367، ص 157 که بین «فعل‏» و «عمل‏» و «صنع‏» تفاوت‏هایى قایل شده است.
30- کلام امام صادق(ع) به نقل از اصول کافى، ج 2، ص 334: به درستى، که فرزند آدم(ع) آنچه بکارد حاصلش مى‏شود.
31- شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، (دوره سى جلدى)، مؤسسه آل البیت لاحیاء المراث، 1412 ق، ج 1، ص 33
32- نقل محاسن برقى، ج 1، ص 261 از امام ششم(ع) که سؤال کردند این که خداى سبحان فرمود: «خذوا ما آتیناکم بقوة‏» اقوة فى القلب؟ آیا منظور آن است که ما آن را خوب بفهمیم و ایمان قلبى ما نسبت‏به آن قوى باشد یا این‏که آن را با نیروهاى بدنى محکم بگیریم؟ حضرت فرمود: «فیهما جمیعا.» (ر. ک. به: کرامت در قرآن، ص 150.)
33- اشاره به آیه 119 سوره نساء که مى‏فرماید: «و من یتخذ الشیطان ولیا من دون الله فقد خسر خسرانا مبینا» و در همین ردیف، آیات 122 و 124 به همراهى ایمان و عمل صالح و پاداش بهشت ابدى اشاره دارد.
34- آیات قرآنى از این نمونه بسیار است; مانند: بقره: 25، نساء 57 و 124، هود: 23، ابراهیم: 23، کهف: 30، حج 14 و 23 و 56، عنکبوت: 58، روم: 15، لقمان: 8، سجده: 19، شورى: 22، محمد: 12، بروج: 11، و آیات فراوان دیگر.
35- قول النبى(ص) به نقل از: بحار الانوار، ج 40، ص 128 روایت 2، باب 93 و در سوره بقره آیه 282 نیز مى‏خوانیم: «... واتقوا الله و یعلمکم الله و الله بکل شى‏ء علیم‏» و نیز ر. ک. به: تفسیر المیزان، ج 2، ص 606.
36- با نظر به ابعاد وجودى انسان در قرآن، که در این‏جا بیان شد، مى‏توان چند نکته را به عنوان نتیجه مطرح کرد که این عنوان‏هاى سه‏گانه در متن (یعنى موجود دو ساحتى، مختار دوگانه و انسان الهى) عهده‏دار جمع‏بندى آن‏ها مى‏باشند.
37- و نیز ر. ک. به: آیات 71 - 73 سوره ص.
38- ابن سینا نیز در کتاب نجات خود، انسان را مرکب از جسم و روح دانسته و جسم را فانى، غافل و مادى تلقى کرده است، در حالى که روح و نفس را حرکت دهنده و جوهره جسم مادى مى‏داند. ر. ک. به: ابن سینا، النجاة، قاهره، 1331، ص 258.
39- ر. ک. به: الشیخ الصدوق، علل الشرایع، بیروت، دارالبلاغه، باب 6، ص 4 که این روایت را با اندک اختلافى آورده است و نیز ر. ک. به: محمدى رى شهرى، میزان‏الحکمة، تهران، مرکز النشر مکتب الاعلام الاسلامى، 1362، ج 1، ص 362.
40- محمد داود قیصرى رومى، شرح فصوص الحکم ابن عربى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1375، ص 402 و 403
41- ر. ک. به: المفردات فى غریب القرآن، به نقل از: انسان در اسلام و مکاتب غربى، ص 27.
42- ر. ک. به: عبدالله جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1373، ص 382 - 383
43- ر. ک. به: عرفان و حماسه، ص 243
44- ماده فطرت با توجه به موارد استعمال آن، در قرآن کریم درباره مسائل آفرینش انسان و جهان به کار رفته است; مانند: روم: 30، انعام: 79، اسرى: 5، طه 72، هود: 51 و یس: 22 (ر. ک. به: مرتضى مطهرى، فطرت، تهران، صدرا، 1374، ص 18 - 29
45- ابى عبدالله محمد بن اسماعیل بخارى، صحیح، (چهار جلدى)، بیروت، ج 1، کتاب «الجنائز»، ابواب 80 و 93. تفسیر المیزان نیز ذیل آیه 30 سوره روم این حدیث را از کافى نقل کرده است.
46- پس هر چند گاه پیامبرانى فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق «الست‏» بگذارند و نعمت فراموش کرده را به یاد آرند، با حجت و تبلیغ، چراغ معرفتشان را بیفروزند تا به آیت‏هاى خدا چشم دوزند.... (نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371، خطبه یک، ص 6)
47- آیات دیگرى مانند یس: 60 - 62، ابراهیم: 10، احزاب: 72، لقمان: 25 نیز دلالت‏بر سرشت توحیدى انسان دارند.

تبلیغات