تربیت دینى; هدایتیا تلقین؟
آرشیو
چکیده
متن
تا نیمه قرن بیستم شیوه معمول در تعلیم و تربیت آن بود - و اکنون غالبا این است - که مکتب خاصى را تبلیغ و در نظر و عمل از آن دفاع کنند. اصولا «تربیت دینى» عبارت بود از: بیان مبانى، تبیین اصول و ترویج احکام یک دین خاص. هر مربى کوشش مىکرد تا شاگردان خود را به دین معینى پایبند سازد. «هدفهاى عمده و تقریبا انحصارى برنامههاى تربیت دینى دو چیز بوده است:
1. متقاعد کردن فراگیران نسبتبه اینکه دین خاصى یگانه دین صحیح است.
2. تربیت فراگیران در قالب آیین و رویههاى آن دین.» (1)
از دهه 1960 این سؤال مطرح شد که آیا نباید در روش مذکور تغییرى صورت گیرد. پیشنهاد عملى این بود که ادیان مختلف را به شاگرد عرضه کنیم و فرصت انتخاب را هم به خود وى واگذار کنیم. بدین صورت، او در اثر انتخابى روشنگر ایمانى را یافته و با آن زندگى خواهد کرد. مجلس شوراى سوئد در سال 1969 برنامه درسى «مقایسهاى» را تصویب کرد. به موجب این قانون، آموزش باید بىطرف باشد و بدون هرگونه تبلیغى، فقط اطلاعات واقعى از اعتقادات دینى و فلسفههاى ضد دین را در اختیار بگذارد و ضمن آنکه رشد شخصى و میزان جدیت آنان را بالا مىبرد، به آنان براى درک ارزش اخلاقى شخصى و شناخت دین و احترام به آن کمک کند. (2) علاوه بر سوئد، کشورهاى انگلستان، استرالیا و آلمان هم شیوه «مقایسهاى» را برگزیدند و روش «تلقین» را ترک کردند.
البته همانگونه که اشاره شد، امروزه اکثر قریب به اتفاق کشورهاى دنیا همان شیوه رایج را اعمال مىکنند، ولى چون مربیان بعضى از کشورهاى جهان، به ویژه برخى از روشنفکران جهان سوم، نسبتبه مبانى فکرى این شیوه جدید تمایل و گرایش دارند، به نظر مىرسد که طرح بحث و نقد و بررسى آن در مجامع و مجلات علمى موشکافىهاى عالمانهاى را زمینهسازى کرده و بالمآل، به انتخاب آگاهانه یک شیوه آموزشى مطلوب کمک خواهد کرد. از این گذشته، اتخاذ موضع اصولى در این بحث لوازمى دارد که بازتابهاى آن در مسایل و موضوعات اجتماعى نزدیک به آن خود را نشان مىدهد. در نوشتار حاضر، این مساله به صورتى گذرا طرح گردیده و چند بعد آن مورد بررسى قرار گرفته است.
تعریف و عناصر تلقین
اولین سؤال این است که عناصر تشکیل دهنده تلقین کداماند و وجه تمایز این موضوع از تعلیم و تربیت آزاد چیست؟ حقیقت آن است که اندیشمندان هنوز معیار دقیقى براى تعریف و تشخیص تلقین ارائه نکردهاند، هر چند سعى بر آن است که این واژه را تحدید کنند. در این زمینه، فلاسفه تحلیلى بر سر اینکه در مفهوم آن از چهار معیار (هدف، نتایج، محتوا و شیوهها) کدام را مد نظر قرار دهند و بر کدام اساس واژه مذکور را تعریف کنند، با هم اختلاف دارند. به عبارت دیگر، در قدم اول، با این سؤال مواجهاند که تلقین چه وقت روى مىدهد; تلقین آن است که هدف از آموزش، یادگیرى بدون دلیل باشد یا هنگامى که نتیجه و محصول آموزش ذهنهاى بسته است تلقین صورت گرفته یا اساسا یادگیرى محتواها و مسایلى مثل دین، اخلاق و سیاست همان تلقین استیا بگوییم این مساله بستگى به شیوههاى غیر عقلانى دارد و سرانجام اینکه بگوییم مجموعهاى از اینها منجر به تلقین مىشود. (3)
تىسن (Thiessen) پس از آنکه این معیارها را ذکر مىکند، توضیح مىدهد که چون فلاسفه نتوانستهاند مفهوم دقیقى از تلقین ارائه کنند، این واژه گنگ و ابهامآمیز است. به همین دلیل، اتهام مربوط به تلقین در تربیت دینى هم کلامى نامفهوم مىشود و نیاز به ایضاح دارد پس تا وقتى مراد خود را آشکار نساختهاند، انتظار پاسخ نداشته باشند. (4)
چنین به نظر مىرسد که به رغم اشکال تى سن مىتوان بر سر معیارها چانه زد و بحث را در همین مورد ادامه داد; زیرا هدف آن است که از میان شیوههاى آموزشى، نمونههاى ناصحیح را، که با معیارهاى عقلپسند تنافى دارد، شناسایى کرده، از آنها اجتناب کنیم و فقط شیوهاى را اتخاذ نماییم که قابل دفاع است. بر این اساس، در ابتداى مقال مىپذیریم که هر جا هدف آموزش، انتقال آموزههایى بىدلیل باشد یا هر آموزشى که منجر به بسته شدن ذهن فراگیر شود و یا هر گاه از شیوههاى غیر عقلانى بهره جویند فرایند آموزش قابل دفاع نیست. به عبارت دیگر، در بدو نظر به جز مورد سوم، هر یک از عناصر دیگر به تنهایى کافى است تا فرایند آموزش را زیر سؤال ببرد. اما مورد سوم یعنى آموزش محتواى یک دین خاص بحث مستقلى را مىطلبد.
ارزشیابى عنصر سوم
در اینجا سؤالى وجود دارد که شاید صورت مساله را تغییر دهد: اگر موردى یافتشدکهبهوجهىاجراىروش مقایسهاى در آن ممکن نبود، چه باید کرد؟ خود مربیان در برخورد با کودک چه مىکنند; آیا به تبیین و توضیح مىپردازند؟ آیا از شیوه عقلانى بهره مىبرند؟ و آیا حاصل کار تربیت در این مرحله،ذهنهایىبسته است؟
البته، نمىخواهیم بگوییم آموزشهاى مربوط به دوران طفولیت ناصحیح و غیر اصولى است، به عکس، به اعتقاد همه مربیان، این دوره نیز اصول و روشهاى خاص خود را دارد که بىتردید، با اصول و شرایط مربوط به بزرگسالى متفاوت است. سخن در این است که ویژگىهاى تلقین منحصر به تربیت دینى نیست و کسى که به شیوههاى تربیت دینى اشکال دارد شیوههاى تربیت کودک را در تمام زمینهها باید مورد نقد قرار دهد. اما همه مىدانند تا وقتى درک و میزان شناخت کودک به حد مطلوبى نرسیده است، نباید انتظار داشت که استدلالها و توجیهات منطقى را بفهمد چه رسد به اینکه قبول نماید. به همین دلیل است که در آموزش کودکان، بیشتر، از توصیهها و روشهاى رفتارى تربیتبهره مىبرند. به عبارت دیگر، پشتوانه بسیارى از اصول مربوط به تربیت کودک، رفتارگرایى است.
جایگاه آموزههاى «رفتارگرایى» در فرایند تربیت
هر چند امروزه رفتارگرایى از رونق افتاده است، ولى این بدان معنا نیست که کاملا طرد شده باشد. انتقادى که به حق بر این رویکرد وارد شده آن است که براى همه مراحل سنى بشر نسخه پیچیده و همه رفتارها را با ساز و کار تقویت و تنبیه توجیه مىکند. به عبارت دیگر، اکنون، به ویژه با ظهور نظریه یادگیرى اجتماعى، رفتارگرایى افراطى را به مقدار فراوانى تعدیل کردهاند و به فرایندهاى شناختى نیز بهاى بسیارى مىدهند، نه آنکه توجیهات رفتارگرایى را به کلى دور ریخته باشند، بلکه آموزههاى رفتارگرایى هنوز هم در تربیت کودک و تا پیش از آنکه رشد شناختى انسان کامل شده باشد کارآیى دارد، به طورى که بخش مهمى از کتابهاى روانشناسى تربیتى را به خود اختصاص مىدهد. در حقیقت، امروزه روانشناسى تربیتى وامدار دو رویکرد مهم رفتارى و شناختى است. (5) مباحث مربوط به تقویت، تنبیه، برنامههاى تقویت، قرار داد وابستگى و چندین شگرد رفتارى دیگر که مبتنى بر ساز و کار عملکرد انسان تا پیش از نضج فرایندهاى شناختى است، جایگاه مؤثر و مهمى در فرایند تربیت دارد.
به نظر مىرسد همانگونه که در اعمال این اصول و روشها به اندازه کافى استدلال تربیتى داریم، در تربیت دینى هم دستیابى به توجیه عقلانى مشکل نیست. مىدانیم که شیوههاى رفتارگرایانه مذکور بر این مبنا استوار است که کودک از درک حقایق فراوانى عاجز است و انتظار بلوغ فکرى او هم فرصتهاى فراوانى را از دست مىدهد. پس گویى قضیه از این قرار است که عجالتا او را با لطایف الحیل و شیوههاى جذاب، به راهى مىکشانیم که طبع کودکانهاش از آن فرار مىکند. پیداست که در این روند، نه استدلال به چشم مىخورد و نه شیوه عقلانى است. آر. اس. پیترز تحقیقات روانشناختى را ذکر مىکند که نشان مىدهد یادگیرى در همه زمینهها متوقف بر فرایندهاى روانشناختى تقلید، هویتپذیرى و یادگیرى از طریق مثال مىباشد و این شیوهها با حفظ و تمرین همراه است که به تلقین مربوط مىشود. (6)
جالب است که تى سن در مقاله خود، این اشکال را به این نحو طرح مىکند: انسان در تربیت دینى، بر اساس اطلاعات ناقصى که به عنوان حقیقت تلقى شده، تدریس مىکند و این موجب مىشود که در تدریس استدلال نکند (تلقین). او، خود چنین جواب مىدهد که چون توان فکرى کودکان بسیار محدود است و شواهد کامل را نمىتوانند درک کنند، باید به عنوان مرجع و با همسازى بیشترى با آنها مواجه شد. آنگاه به اصول سادهسازى (simplification) و گزینشگرى (selectivity) جاندیویى اشاره مىکند و مىگوید: همه این اصول مستلزم شیوه غیر عقلانى است. به عبارت دیگر، اگر منظور از «تلقین» شیوههاى غیر عقلانى است، باید گفت که این شیوه در فرایند تربیت اجتنابناپذیر است. (7) البته اگر وضع به همین صورت و حتى پس از رشد عقلانى شاگرد ادامه یابد حاصل کار ذهنهایى بسته است. اما این همه تقلید بدان امید تجویز مىشود که آیندهاى روشن و درخشان در انتظار کودک است. اساسا مربیان از برنامه اجبارى اینگونه دفاع مىکنند: «ما حق داریم که کودکان خود را فعلا اسیر کنیم تا در آینده، استقلال بیشترى به آنها بدهیم.» (8) از اینرو به نظر مىرسد حق با کسانى است که تا تحقق رشد عقلانى و آمادگى ذهنى شاگرد و با تکیه بر اعتماد او نسبتبه معلم حقایق را به وى تعلیم مىدهند و فقط زمانى ادله خود بر ترجیح یک موضع خاص را ارائه مىکنند که شاگرد کاملا آماده باشد. سخن در باب مرحله آمادگى و چند و چون آن، خود، موضوع مقالى دیگر است و فعلا در صدد آن نیستیم.
ریشهیابى شبهه تلقین در تربیت دینى
حقیقت آن است که در تربیت دینى هم، که اولین مربیان آن انبیا: بودهاند، مفاهیم بسیار بلند است و اذهان بسیارى از کودکان، نوجوانان و جوانان، بلکه در بعضى موارد، حتى بزرگسالان نیز از درک حقیقت معانى عاجز مىمانند; حقایقى که فهم آنها دشوار، ولى قابل دسترسى است. کسى که این واقعیت را بپذیرد، بر بعضى از شیوههاى به ظاهر تلقینآمیز هم صحه مىگذارد، بدون آنکه در حقانیت دین و تربیت دینى شک کند. به عبارت دیگر، اگر ناچاریم در آموزش دین به کودکان و نوجوانان، بعضا، از اقامه دلیل صرفنظر کنیم، این به علت آن است که نخل معارف دینى بسیار بلندتر از دست کوتاه آنان در فهم آن حقایق است. نه آن که این معارف پشتوانهاى به نام «حقیقت» ندارد.
پس در حقیقت، اختلاف در این است که آیا معرفت و شناخت دین و حقایق آن ممکن استیا نه. برخى به این سؤال پاسخ منفى مىدهند. در اینجاست که معیار سوم از معیارهاى چهارگانه مطرح مىشود; به این صورت که گفته شده: آموزش دین با تلقین همراه است; یعنى: نفس تربیت دینى تلقینآمیز و بالتبع مردود است، دین را نفیا و اثباتا نباید آموزش داد و ظاهرا تمام مقصود منتقدان همین است. به عبارت دیگر، مآل همه انتقادهایى که نسبتبه امر تلقین در تربیت دینى مىشود، یک اشکال معرفتشناختى است. اینجاست که اگر مربى با تردید و شک در اعتقاد قرین باشد، توجیه عقلانى براى تبیین دین ندارد، چه رسد به جرات براى آموزش و دفاع از آن. البته ناگفته نماند که این ویژگى منحصر به مقوله دین و تربیت دینى نیست، بلکه در هر زمینهاى موضوع از همین قرار است; مثلا، اگر مربى شنا اعتقاد و علاقهاى به این ورزش نداشته باشد، به تدریج، انگیزه خود را از دست مىدهد و چه بسا در مذمت این کار سخن بسراید. به این ترتیب، لازم است صبغه معرفتشناختى بحث را بیشتر کنیم.
به رغم توضیحاتى که گذشت، از میان چهار معیار مذکور، هر یک را بپذیریم با مورد سوم نمىتوان موافقت کرد، مگر آنکه براى دین حقیقتى قایل نباشیم و مثل بنیانگذار مدرسه سامرهیل (9) فکر کنیم که مىگوید: «من هیچ دینى ندارم». (10) بر همین اساس، به قول خودش، در مدرسه کلمهاى علیه ادیان سخن نگفت. (11) این همان سیاست آموزش مقایسهاى است که گفته شد در بعضى کشورهاى غربى، قانونى است و بعضى از مربیان معروف از آن دفاع کردهاند.
ریشهیابى این موضوع در تاریخ نیم قرن گذشته، از ارتباط تنگاتنگى بین این شیوه تربیتى و نگرشهاى معرفتشناختى حاکم در غرب حکایت مىکند. گزارشها نشان مىدهد که شکگرایى پس از چند فراز و نشیب، طى قرون متمادى، عجالتا به ظهور و غلبه اشکال جدیدى از نسبیتگرایى (12) منجر شده است.
این دیدگاه، منکر وجود حقیقت نیست، ولى ادعا مىکنند که بسته به موقعیت زمانى و فرهنگى و نیز اشخاص و جوامع، حقایق متفاوت و رنگارنگى وجود دارد «این طرز تفکر در حوزههاى مختلف فکرى، اعم از فلسفه، علوم تجربى، علوم گودمن (Goodman) مىگوید: ما به تعداد اذهان و افکار انسانها، جهان داریم، نه آنکه فقط یک جهان داشته باشیم. ما به جهان واقعى دسترسى نداریم تا درک خود را با آن مقایسه کنیم. ملاک رجحان یک تعبیر مطابقتبا واقع نیست، بلکه معیارهاى دیگرى که عمدتا عملى (14) است، معتبر مىباشد. (15)
به این ترتیب، پیداست که جایى براى معرفتیقینى نسبتبه دین باقى نمىماند به طورى که وقتى جان الیاس در کتاب خود، مساله تلقین را ریشهیابى مىکند، مىگوید: «انسانهاى معتقد پذیرفتهاند که اعتقاد آنها درست است، هر چند در این عقیده مخالف هم داشته باشند.» (16) هر کس مىتواند همزمان به چندین مکتب الهى معتقد باشد و حتى بین مکاتب الهى و مادى مردد باشد. بالتبع، در صورتى که متصدیان امر تربیت چنین اعتقادى داشته باشند - یعنى: اساسا اعتقادى نداشته باشند - منطقا به نقطهاى مىرسند که آموزش دین را به اتهام تلقینى بودن محکوم مىکنند. «آگاهى از خطر تلقین در تربیت دینى، موجب شده تا بعضى از مربیان دینى مربوط به کلیسا پیشنهاد کنند که هدف آموزش دین در مدارس کلیسا نباید تربیت کردن یا فراخواندن جوانان به ایمان باشد، بلکه باید مطالعات علمى پیرامون دین باشد.» (17)
نقد و بررسى
از مبانى نظرى این دیدگاه آن است که فهم انسانها را متفاوت مىداند و معتقد است که ساختمان فکرى آنها با هم فرق دارد. لازمه این سخن آن است که در آموزش علوم مختلف فقط به ذکر اقوال گوناگون اکتفا شود. پس تعجبى ندارد اگر مىبینیم در بعضى از کشورهاى غربى، تربیت دینى مقایسهاى را مطلوب مىدانند و به قول خودشان، از تربیت تلقینى ممانعتبه عمل مىآورند، اگر تعجبى هست (اشکال اول) در این است که چرا در سایر زمینهها به این طرز فکر خود عمل نمىکنند! و در هر زمینهاى، به ویژه در سطوح پایین آموزشى، بیشتر، بلکه منحصرا، نظریه غالب را طرح مىکنند.
به عبارت دیگر، کسانى که فقط در تربیت دینى به روش مقایسهاى عمل مىکنند نسبتبه مکتب نسبىگرایى هم وفادارند و هم وفادار نیستند. اگر بپرسیم که چرا در آموزش علوم فقط نظریه موجود را عرضه مىکنید، مىگویند: ما به این نظریه عقیده داریم - یعنى حقیقت را یافتهایم و حداقل اینکه نظریه غالب این است. ولى وقتى مىپرسیم چرا فقط یک دین را آموزش نمىدهید مىگویند نمىدانیم حق با کدام است آیا این استدلال به سیاست «یک بام و دو هوا» نمىماند؟
ممکن استبگویند در نظریههاى علمى، بنا به اقتضاى روش تحقیق تجربى در هر زمان فقط یک نظریه غالب است و سازمان آموزش و پرورش هم باید شاگردان را با همان دیدگاه آشنا کند. اما همه ادیان الهى همزمان طرفدار دارند و اثبات حق براى ما ممکن نیست. به بیان دیگر، در تاریخ علم نظریات مختلف علمى هر یک در برههاى از زمان غلبه داشتهاند. در هر زمان براى آشنا کردن ذهن کودکان و نوجوانان - و کلا مبتدیان - با مسائل علمى از همان دیدگاه غالب که شواهد و قرائن حکایت از برترىاش مىکند آغاز مىکنند و طرح دیدگاههاى مخالف را در دورههاى تکمیلى آموزش مىگنجانند.
بر این اساس، ادیان الهى هم، که از نظر زمان ظهور و بروز، تقدم و تاخر دارند و خداوند هر یک را در زمان خاصى براى مردم نازل فرموده است، باید مشمول همین قانون باشند و در هر زمان، فقط به یکى بها بدهیم. منتها در علوم تجربى، ملاک انتخاب این است که ببینیم کدام نظریه تبیین عقل پسندترى ارائه مىکند و ملاک انتخاب دین آن است که ببینیم خدا در زمان حال، در قالب کدام دین انسان را مخاطب قرار داده است. به عبارت دیگر، این بحث ریشه در کلام دارد. از دید ما، فقط همان دین واحد مقبول درگاه حق مىباشد و بس. پس بر هر انسان موحدى لازم است که با فحص و جستوجو، «دین حق» را بیابد و به دفاع از همین دین بپردازد. تربیت دینى هم باید در همین راستا حرکت کند.
به بیان دیگر، همچون بسیارى از پدیدههاى اجتماعى، سیاسى و فرهنگى، مساله انتخاب شیوه تربیت دینى نیز بازتاب نوع معرفتشناسى است که مربیان جامعه دارند. اگر بپذیریم که دین به عنوان مجموعهاى از معارف و احکام از طرف خداوند نازل شده و امکان ندارد که خداوند در یک زمان، بیش از یک دین را قبول داشته باشد، بسیارى از مسائل و اختلافات حل مىشود. (18) با این پیشفرضها، به راحتى مىتوان دریافت که دین اسلام همان دین حقى است که اکنون مقبول درگاه احدیت است: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه.» (آلعمران: 85) چرا که وقتى نبوت یک پیامبر ثابتشد، تمام آموزههاى وى حق است، حتى این آموزه که خداوند فرموده ادیان سابق با همه احترامى که در جاى خود دارند، در این زمان پذیرفته نمىشوند. پس این مساله براى ما یک مساله تاریخى است و هر کس باید با مراجعه به اخبار صدق، چنین دین مطلوبى را طلب کند. واضح است که اگر مربى در تحلیل خود، به این نتیجه برسد که مسیر سعادت و شقاوت کدام است، قطعا سعى مىکند زیردستان خود را به سمتخیر راهنمایى کند، وگرنه دستکم، نزد وجدان خود محکوم است. مدعاى این مقال آن است که محکوم کردن آموزش یک دین خاص به بهانه «تلقین» فقط با شکاکیتسازگار است; کسى که خود به یقین رسیده حاضر نمىشود بدون هیچگونه اظهار نظرى، فلسفههاى ضد دین و حتى سایر ادیان را فقط مطرح کند و عرضه نماید، به ویژه اگر مخاطبین و شاگردان به حدى از درک و شناخت نرسیدهاند که قوه تحلیل و استدلال را دارا باشند. به عنوان مثال، نیل، که صادقانه به بىدینى خود اعتراف مىکرد، به این نوع آموزش پاینبد بود و در مدرسه سامرهیل آن را اجرا کرد.
نباید شک داشت که تربیت دینى از نوع مقایسهاى در واقع، «تربیتبىدینى» است. اگر بنا بود استدلال و مشى تربیتى کسانى مثل نیل در عمل، مفید و مثبتباشد، نباید در مواردى مثل مدرسه سامرهیل به سرعتشکستبخورد. تعجب از کسانى است که تجربههاى دیگران را به کار نمىگیرند. ظاهرا براى متصدیان این برنامهها و شیوههاى تربیتى، بىدینى و دیندارى شاگردان فرقى نداشته باشد، وگرنه هم عقل و هم تجربه نشان مىدهد که براى شکوفاندن استعدادها و تربیت نوآموز، باید به او کمک کرد.
مواجهه دادن کودک نوآموز با انبوهى از مطالب و نظریات ضد و نقیض، به واقع، موجب حیران و سرگشتگى او مىشود و در نهایت، شرایط انتخاب را براى او فراهم نمىکند، سهل است، وى را نسبتبه اساس حقانیتى به نام «دین» مردد مىنماید. مگر عامل شک سوفسطاییان نسبتبه وجود حقیقت چیزى غیر از این بود؟ آنها مىدیدند که کسانى یک واقعیتخارجى را به شکلهاى گوناگون پرداخت مىکنند و به بیانهاى ضد و نقیضى از آن سخن مىگویند. در نهایت، به این نتیجه رسیدند که ممکن است اساسا واقعیتى وجود نداشته باشد، بلکه هر چه هست داستانپردازى و سفسطهبازى باشد!
این نکته را در جهان امروز اطلاعات نیز تا حدى شاهدیم، انسانها در اثر بمباران اخبار ضد و نقیض، نسبتبه وجود حقیقتشک مىکنند و با حالتى حاکى از یاس و نومیدى و بىتفاوتى، عمر را مىگذرانند. اخیرا در رسانههاى گروهى خبر دادند که طبق یک نظرسنجى از مردم دنیا، نوع افراد نسبتبه واقعى بودن دستاوردهاى علم پزشکى شک دارند. این گزارش حاکى از آن است که مردم از شنیدن خبر مربوط به دستاوردهاى ضد و نقیض در این علم سرخورده شدهاند.
اینها و جز اینها که براى رعایت اختصار، از نقل بقیه خوددارى مىشود یک نکته تربیتى را منعکس مىکند و آن اینکه صرف انبار اطلاعات گوناگون درباره یک واقعیت در ذهن مخاطب، به جاى آنکه به رشد او کمک نماید و به پختگى فکرى او منجر شود، ذهن او را مىسوزاند و دست تحلیل او را از مسائل کوتاه و کوچک هم مىبرد. به نظر مىرسد که شیوه صحیح در آموزش مطالب به افراد کم اطلاع، به ویژه کودکان، آن است که از آخرین دستاوردهاى تحقیقات شروع کنیم و وقتى ذهن فرد نسبتبه چارچوب اصلى بحث و اساس واقعیتشکل گرفت، ابعاد و جزئیات و از جمله دیدگاههاى مخالف و بعضا تاریخى درباره مطلب را هم در اختیار وى بگذاریم. این شیوه چیزى است که در نظامهاى علمى - آموزشى اجرا مىشود.
به نظر مىرسد که با این مقدمات، فلسفه هدایت و معناى آن در رسالت انبیا: بهتر درک مىشود. پیامبران الهى: به راهى که حق بود و آن هم فقط یکى بود، ارشاد مىکردند. مفسران در معناى «هدایت» گفتهاند که حقیقت آن نشان دادن راه رسیدن به مقصد و به عبارتى، رساندن به مطلوب است. «و بالجملة فالهدایة هى الدلالة و ارائة الغایه بارائة الطریق و هى نحو ایصال الى المطلوب.» (19) پس حاصل هدایت وضوح و روشنى مسیر است; چنان که گمراهى و «ضلالت» همان انحراف و گم کردن راه است و به نظر مىرسد که فرقى نمىکند که شخص بیراهه برود یا نداند که از کدام راه برود.
بعضى از محققان با توجه به همین نکته پیشنهاد دیگرى دارند. هیل (Hill) مىگوید اگر به معلم بگوییم که تو از نظر خود دفاع نکن، با اعتقادات خود مشکل پیدا خواهد کرد. پیشنهاد وى آن است که براى حل این معضل سیاست «بىطرفى همراه با تعهد» را پیشه کنیم. به این صورت که معلم اعتقادات خود را آشکار کرده، بر آنها استدلال کند. وى این سیاست را در مقابل سیاست «بىطرفى محض» - بىتفاوتى نسبتبه اطراف مساله - و سیاست «طرفدارى محض» - ممنوع بودن طرح نظر مخالف - قرار مىدهد. (20) به نظر مىرسد این هر سه سیاست، حتى همان که خود هیل پسندیده است - یعنى «بىطرفى همراه با تعهد» - اشکال دارد. مثل «بىطرفى همراه با تعهد» مثل «کوسه و ریش پهن» است; تعهد نمىتواند با بىطرفى جمع شود.
مدعاى این مقال آن است که مربى نباید فراگیر را در هالهاى از ابهام و تحیر تنها بگذارد و به امید آنکه در «آینده» رشد فکرى لازم را پیدا مىکند، «اکنون» را مورد غفلت قرار دهد. سیره انبیا: چنین نشان مىدهد و تاریخ شهادت مىدهد که همه انسانها به راهنما نیاز دارند و این نیاز در مراحل اولیه زندگى شدیدتر است. وظیفه مربى آن است که خودش حقیقت را بیابد و کامهاى تشنه را از این جام روحافزا سیراب کند (ارشاد). این همان رسالتى است که انبیا: بر دوش خود احساس مىکردند; چه آنکه «نقش معلم در جامعه نقش انبیاست» (21) .
نکتهاى که هست در نحوه انجام این مهم است. همواره بودهاند کسانى که با روشهاى تحکمآمیز و نفرتبرانگیز خیال هدایت دیگران را داشتهاند و با همین نیت، افراد را از پیام دینى خود بیزار ساختهاند. روشن است که این روش در هر زمینهاى اعمال شود نفرت مىآورد; منحصر به آموزش دین و محتواى دینى نیست. اساسا در تعریف هدایت، علاوه بر اشراف خود معلم بر مقصد و خیرخواهى او، وجود دو عنصر مهم دیگر ضرورى است:
الف. بیان و تعریف قانع کنندهاى از حق و راه آن;
ب. لطف و محبت نسبتبه مخاطب (22) .
بعید نیست که روىگردانى بعضى از کشورها از ارشاد و انتخاب شیوه تردیدآورى به نام «مقایسه میان ادیان» ناشى از اعمال شیوههاى غیر صحیح و خالى از «لطف» بوده باشد; وگرنه همانگونه که گفته شد، ارائه طریق نیل به مقصد نه تنها با اختیار و انتخاب افراد منافاتى ندارد، بلکه اگر با رفق و مدارا همراه باشد، دقیقا نشان مىدهد که مربى براى تشخیص و تمیز فراگیر نیز، اهمیت قایل است.
در مجموع، به نظر مىرسد در تربیت دینى، باید میان دو عنصرى که به ظاهر ناسازگارند جمع شود: یکى احترام به شخصیت مخاطب و بها دادن به عنصر اختیار و انتخاب او و دیگر نیاز وى به راهنمایى و ارشاد. راه جمع این دو آن است که معلم از روى خیرخواهى طریق معینى را ارائه کند و استدلال خود را نیز عرضه نماید. چنین سیاستى را مىتوان «طرفدارى منطقى و مستدل» نامگذارى کرد.
پىنوشتها
1 - 2- R. M. Thomas, Religious Education, in International Encyclopedia of Education, V. 9, P. 5000.
3- Elmer J. Thiessen, Introdoction and Religious Education, in Interchange 15/3 ( The ontario, Institute for Stadies in Education, 1984), PP. 28 - 29.
4- Ibid, PP. 27 - 43.
5-... سیف، روانشناسى پرورش، ص 210 - 217
6-7-8- Elmer J. Thiessen, Opcit,P.37/36
9- این مدرسه در دهه 1960 و به دست نیل تاسیس شد. شعار این مدرسه «انسانگرایى» و محور اصلى آن «آزادى شاگردان» بود. دانشآموز مختار بود که درس بخواند یا نخواند. معلم و شاگرد به یک اندازه حق داشتند و نتایج اجتماعى و عاطفى جاى نتایج آموزشى را گرفته بود. این نهضت را «نهضت تعلیم و تربیت آزاد» نیز خواندهاند. گزارشها حاکى از آن است که آزادى افراطى در این مدرسه پیشرفت تحصیلى را متوقف کرد، به طورىکه والدین با سواد فرزندان خود را به مدرسه دیگرى منتقل کردند.
10-11- A. S. Neill, Summehill (1984),P. 255.
12- relativism.
13- محمد فنایى اشکورى، معرفتشناسى دین، ص 55
14- Pragmatic.
15- معرفتشناسى دین، همان
16-17- John L. Elias, Philosophy ofEducation (1995), P. 129 / 130
18- اما اگر کسى بگوید: براى خدا فرقى نمىکند که «کدام دین» را بپذیرى، بلکه هر یک از ادیان الهى به اندازه دیگرى انسان را به مقصد مىرساند، مساله طور دیگرى مىشود و راه حل و پاسخ دیگرى دارد که در سطرهاى گذشته، بدان اشاره شد. تفصیل مطلب باید در کتب و مباحث کلامى پىگیرى شود.
19- سید محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص 34
20- John L. Elias, Philosophy ofEducation (Krieger publishingcompany, 1995), P. 129.
21- امام خمینى، صحیفه نور، ج 8، ص 239
22- راغب اصفهانى در المفردات فى الفاظ القرآن، بر این نکته تاکید دارد.
1. متقاعد کردن فراگیران نسبتبه اینکه دین خاصى یگانه دین صحیح است.
2. تربیت فراگیران در قالب آیین و رویههاى آن دین.» (1)
از دهه 1960 این سؤال مطرح شد که آیا نباید در روش مذکور تغییرى صورت گیرد. پیشنهاد عملى این بود که ادیان مختلف را به شاگرد عرضه کنیم و فرصت انتخاب را هم به خود وى واگذار کنیم. بدین صورت، او در اثر انتخابى روشنگر ایمانى را یافته و با آن زندگى خواهد کرد. مجلس شوراى سوئد در سال 1969 برنامه درسى «مقایسهاى» را تصویب کرد. به موجب این قانون، آموزش باید بىطرف باشد و بدون هرگونه تبلیغى، فقط اطلاعات واقعى از اعتقادات دینى و فلسفههاى ضد دین را در اختیار بگذارد و ضمن آنکه رشد شخصى و میزان جدیت آنان را بالا مىبرد، به آنان براى درک ارزش اخلاقى شخصى و شناخت دین و احترام به آن کمک کند. (2) علاوه بر سوئد، کشورهاى انگلستان، استرالیا و آلمان هم شیوه «مقایسهاى» را برگزیدند و روش «تلقین» را ترک کردند.
البته همانگونه که اشاره شد، امروزه اکثر قریب به اتفاق کشورهاى دنیا همان شیوه رایج را اعمال مىکنند، ولى چون مربیان بعضى از کشورهاى جهان، به ویژه برخى از روشنفکران جهان سوم، نسبتبه مبانى فکرى این شیوه جدید تمایل و گرایش دارند، به نظر مىرسد که طرح بحث و نقد و بررسى آن در مجامع و مجلات علمى موشکافىهاى عالمانهاى را زمینهسازى کرده و بالمآل، به انتخاب آگاهانه یک شیوه آموزشى مطلوب کمک خواهد کرد. از این گذشته، اتخاذ موضع اصولى در این بحث لوازمى دارد که بازتابهاى آن در مسایل و موضوعات اجتماعى نزدیک به آن خود را نشان مىدهد. در نوشتار حاضر، این مساله به صورتى گذرا طرح گردیده و چند بعد آن مورد بررسى قرار گرفته است.
تعریف و عناصر تلقین
اولین سؤال این است که عناصر تشکیل دهنده تلقین کداماند و وجه تمایز این موضوع از تعلیم و تربیت آزاد چیست؟ حقیقت آن است که اندیشمندان هنوز معیار دقیقى براى تعریف و تشخیص تلقین ارائه نکردهاند، هر چند سعى بر آن است که این واژه را تحدید کنند. در این زمینه، فلاسفه تحلیلى بر سر اینکه در مفهوم آن از چهار معیار (هدف، نتایج، محتوا و شیوهها) کدام را مد نظر قرار دهند و بر کدام اساس واژه مذکور را تعریف کنند، با هم اختلاف دارند. به عبارت دیگر، در قدم اول، با این سؤال مواجهاند که تلقین چه وقت روى مىدهد; تلقین آن است که هدف از آموزش، یادگیرى بدون دلیل باشد یا هنگامى که نتیجه و محصول آموزش ذهنهاى بسته است تلقین صورت گرفته یا اساسا یادگیرى محتواها و مسایلى مثل دین، اخلاق و سیاست همان تلقین استیا بگوییم این مساله بستگى به شیوههاى غیر عقلانى دارد و سرانجام اینکه بگوییم مجموعهاى از اینها منجر به تلقین مىشود. (3)
تىسن (Thiessen) پس از آنکه این معیارها را ذکر مىکند، توضیح مىدهد که چون فلاسفه نتوانستهاند مفهوم دقیقى از تلقین ارائه کنند، این واژه گنگ و ابهامآمیز است. به همین دلیل، اتهام مربوط به تلقین در تربیت دینى هم کلامى نامفهوم مىشود و نیاز به ایضاح دارد پس تا وقتى مراد خود را آشکار نساختهاند، انتظار پاسخ نداشته باشند. (4)
چنین به نظر مىرسد که به رغم اشکال تى سن مىتوان بر سر معیارها چانه زد و بحث را در همین مورد ادامه داد; زیرا هدف آن است که از میان شیوههاى آموزشى، نمونههاى ناصحیح را، که با معیارهاى عقلپسند تنافى دارد، شناسایى کرده، از آنها اجتناب کنیم و فقط شیوهاى را اتخاذ نماییم که قابل دفاع است. بر این اساس، در ابتداى مقال مىپذیریم که هر جا هدف آموزش، انتقال آموزههایى بىدلیل باشد یا هر آموزشى که منجر به بسته شدن ذهن فراگیر شود و یا هر گاه از شیوههاى غیر عقلانى بهره جویند فرایند آموزش قابل دفاع نیست. به عبارت دیگر، در بدو نظر به جز مورد سوم، هر یک از عناصر دیگر به تنهایى کافى است تا فرایند آموزش را زیر سؤال ببرد. اما مورد سوم یعنى آموزش محتواى یک دین خاص بحث مستقلى را مىطلبد.
ارزشیابى عنصر سوم
در اینجا سؤالى وجود دارد که شاید صورت مساله را تغییر دهد: اگر موردى یافتشدکهبهوجهىاجراىروش مقایسهاى در آن ممکن نبود، چه باید کرد؟ خود مربیان در برخورد با کودک چه مىکنند; آیا به تبیین و توضیح مىپردازند؟ آیا از شیوه عقلانى بهره مىبرند؟ و آیا حاصل کار تربیت در این مرحله،ذهنهایىبسته است؟
البته، نمىخواهیم بگوییم آموزشهاى مربوط به دوران طفولیت ناصحیح و غیر اصولى است، به عکس، به اعتقاد همه مربیان، این دوره نیز اصول و روشهاى خاص خود را دارد که بىتردید، با اصول و شرایط مربوط به بزرگسالى متفاوت است. سخن در این است که ویژگىهاى تلقین منحصر به تربیت دینى نیست و کسى که به شیوههاى تربیت دینى اشکال دارد شیوههاى تربیت کودک را در تمام زمینهها باید مورد نقد قرار دهد. اما همه مىدانند تا وقتى درک و میزان شناخت کودک به حد مطلوبى نرسیده است، نباید انتظار داشت که استدلالها و توجیهات منطقى را بفهمد چه رسد به اینکه قبول نماید. به همین دلیل است که در آموزش کودکان، بیشتر، از توصیهها و روشهاى رفتارى تربیتبهره مىبرند. به عبارت دیگر، پشتوانه بسیارى از اصول مربوط به تربیت کودک، رفتارگرایى است.
جایگاه آموزههاى «رفتارگرایى» در فرایند تربیت
هر چند امروزه رفتارگرایى از رونق افتاده است، ولى این بدان معنا نیست که کاملا طرد شده باشد. انتقادى که به حق بر این رویکرد وارد شده آن است که براى همه مراحل سنى بشر نسخه پیچیده و همه رفتارها را با ساز و کار تقویت و تنبیه توجیه مىکند. به عبارت دیگر، اکنون، به ویژه با ظهور نظریه یادگیرى اجتماعى، رفتارگرایى افراطى را به مقدار فراوانى تعدیل کردهاند و به فرایندهاى شناختى نیز بهاى بسیارى مىدهند، نه آنکه توجیهات رفتارگرایى را به کلى دور ریخته باشند، بلکه آموزههاى رفتارگرایى هنوز هم در تربیت کودک و تا پیش از آنکه رشد شناختى انسان کامل شده باشد کارآیى دارد، به طورى که بخش مهمى از کتابهاى روانشناسى تربیتى را به خود اختصاص مىدهد. در حقیقت، امروزه روانشناسى تربیتى وامدار دو رویکرد مهم رفتارى و شناختى است. (5) مباحث مربوط به تقویت، تنبیه، برنامههاى تقویت، قرار داد وابستگى و چندین شگرد رفتارى دیگر که مبتنى بر ساز و کار عملکرد انسان تا پیش از نضج فرایندهاى شناختى است، جایگاه مؤثر و مهمى در فرایند تربیت دارد.
به نظر مىرسد همانگونه که در اعمال این اصول و روشها به اندازه کافى استدلال تربیتى داریم، در تربیت دینى هم دستیابى به توجیه عقلانى مشکل نیست. مىدانیم که شیوههاى رفتارگرایانه مذکور بر این مبنا استوار است که کودک از درک حقایق فراوانى عاجز است و انتظار بلوغ فکرى او هم فرصتهاى فراوانى را از دست مىدهد. پس گویى قضیه از این قرار است که عجالتا او را با لطایف الحیل و شیوههاى جذاب، به راهى مىکشانیم که طبع کودکانهاش از آن فرار مىکند. پیداست که در این روند، نه استدلال به چشم مىخورد و نه شیوه عقلانى است. آر. اس. پیترز تحقیقات روانشناختى را ذکر مىکند که نشان مىدهد یادگیرى در همه زمینهها متوقف بر فرایندهاى روانشناختى تقلید، هویتپذیرى و یادگیرى از طریق مثال مىباشد و این شیوهها با حفظ و تمرین همراه است که به تلقین مربوط مىشود. (6)
جالب است که تى سن در مقاله خود، این اشکال را به این نحو طرح مىکند: انسان در تربیت دینى، بر اساس اطلاعات ناقصى که به عنوان حقیقت تلقى شده، تدریس مىکند و این موجب مىشود که در تدریس استدلال نکند (تلقین). او، خود چنین جواب مىدهد که چون توان فکرى کودکان بسیار محدود است و شواهد کامل را نمىتوانند درک کنند، باید به عنوان مرجع و با همسازى بیشترى با آنها مواجه شد. آنگاه به اصول سادهسازى (simplification) و گزینشگرى (selectivity) جاندیویى اشاره مىکند و مىگوید: همه این اصول مستلزم شیوه غیر عقلانى است. به عبارت دیگر، اگر منظور از «تلقین» شیوههاى غیر عقلانى است، باید گفت که این شیوه در فرایند تربیت اجتنابناپذیر است. (7) البته اگر وضع به همین صورت و حتى پس از رشد عقلانى شاگرد ادامه یابد حاصل کار ذهنهایى بسته است. اما این همه تقلید بدان امید تجویز مىشود که آیندهاى روشن و درخشان در انتظار کودک است. اساسا مربیان از برنامه اجبارى اینگونه دفاع مىکنند: «ما حق داریم که کودکان خود را فعلا اسیر کنیم تا در آینده، استقلال بیشترى به آنها بدهیم.» (8) از اینرو به نظر مىرسد حق با کسانى است که تا تحقق رشد عقلانى و آمادگى ذهنى شاگرد و با تکیه بر اعتماد او نسبتبه معلم حقایق را به وى تعلیم مىدهند و فقط زمانى ادله خود بر ترجیح یک موضع خاص را ارائه مىکنند که شاگرد کاملا آماده باشد. سخن در باب مرحله آمادگى و چند و چون آن، خود، موضوع مقالى دیگر است و فعلا در صدد آن نیستیم.
ریشهیابى شبهه تلقین در تربیت دینى
حقیقت آن است که در تربیت دینى هم، که اولین مربیان آن انبیا: بودهاند، مفاهیم بسیار بلند است و اذهان بسیارى از کودکان، نوجوانان و جوانان، بلکه در بعضى موارد، حتى بزرگسالان نیز از درک حقیقت معانى عاجز مىمانند; حقایقى که فهم آنها دشوار، ولى قابل دسترسى است. کسى که این واقعیت را بپذیرد، بر بعضى از شیوههاى به ظاهر تلقینآمیز هم صحه مىگذارد، بدون آنکه در حقانیت دین و تربیت دینى شک کند. به عبارت دیگر، اگر ناچاریم در آموزش دین به کودکان و نوجوانان، بعضا، از اقامه دلیل صرفنظر کنیم، این به علت آن است که نخل معارف دینى بسیار بلندتر از دست کوتاه آنان در فهم آن حقایق است. نه آن که این معارف پشتوانهاى به نام «حقیقت» ندارد.
پس در حقیقت، اختلاف در این است که آیا معرفت و شناخت دین و حقایق آن ممکن استیا نه. برخى به این سؤال پاسخ منفى مىدهند. در اینجاست که معیار سوم از معیارهاى چهارگانه مطرح مىشود; به این صورت که گفته شده: آموزش دین با تلقین همراه است; یعنى: نفس تربیت دینى تلقینآمیز و بالتبع مردود است، دین را نفیا و اثباتا نباید آموزش داد و ظاهرا تمام مقصود منتقدان همین است. به عبارت دیگر، مآل همه انتقادهایى که نسبتبه امر تلقین در تربیت دینى مىشود، یک اشکال معرفتشناختى است. اینجاست که اگر مربى با تردید و شک در اعتقاد قرین باشد، توجیه عقلانى براى تبیین دین ندارد، چه رسد به جرات براى آموزش و دفاع از آن. البته ناگفته نماند که این ویژگى منحصر به مقوله دین و تربیت دینى نیست، بلکه در هر زمینهاى موضوع از همین قرار است; مثلا، اگر مربى شنا اعتقاد و علاقهاى به این ورزش نداشته باشد، به تدریج، انگیزه خود را از دست مىدهد و چه بسا در مذمت این کار سخن بسراید. به این ترتیب، لازم است صبغه معرفتشناختى بحث را بیشتر کنیم.
به رغم توضیحاتى که گذشت، از میان چهار معیار مذکور، هر یک را بپذیریم با مورد سوم نمىتوان موافقت کرد، مگر آنکه براى دین حقیقتى قایل نباشیم و مثل بنیانگذار مدرسه سامرهیل (9) فکر کنیم که مىگوید: «من هیچ دینى ندارم». (10) بر همین اساس، به قول خودش، در مدرسه کلمهاى علیه ادیان سخن نگفت. (11) این همان سیاست آموزش مقایسهاى است که گفته شد در بعضى کشورهاى غربى، قانونى است و بعضى از مربیان معروف از آن دفاع کردهاند.
ریشهیابى این موضوع در تاریخ نیم قرن گذشته، از ارتباط تنگاتنگى بین این شیوه تربیتى و نگرشهاى معرفتشناختى حاکم در غرب حکایت مىکند. گزارشها نشان مىدهد که شکگرایى پس از چند فراز و نشیب، طى قرون متمادى، عجالتا به ظهور و غلبه اشکال جدیدى از نسبیتگرایى (12) منجر شده است.
این دیدگاه، منکر وجود حقیقت نیست، ولى ادعا مىکنند که بسته به موقعیت زمانى و فرهنگى و نیز اشخاص و جوامع، حقایق متفاوت و رنگارنگى وجود دارد «این طرز تفکر در حوزههاى مختلف فکرى، اعم از فلسفه، علوم تجربى، علوم گودمن (Goodman) مىگوید: ما به تعداد اذهان و افکار انسانها، جهان داریم، نه آنکه فقط یک جهان داشته باشیم. ما به جهان واقعى دسترسى نداریم تا درک خود را با آن مقایسه کنیم. ملاک رجحان یک تعبیر مطابقتبا واقع نیست، بلکه معیارهاى دیگرى که عمدتا عملى (14) است، معتبر مىباشد. (15)
به این ترتیب، پیداست که جایى براى معرفتیقینى نسبتبه دین باقى نمىماند به طورى که وقتى جان الیاس در کتاب خود، مساله تلقین را ریشهیابى مىکند، مىگوید: «انسانهاى معتقد پذیرفتهاند که اعتقاد آنها درست است، هر چند در این عقیده مخالف هم داشته باشند.» (16) هر کس مىتواند همزمان به چندین مکتب الهى معتقد باشد و حتى بین مکاتب الهى و مادى مردد باشد. بالتبع، در صورتى که متصدیان امر تربیت چنین اعتقادى داشته باشند - یعنى: اساسا اعتقادى نداشته باشند - منطقا به نقطهاى مىرسند که آموزش دین را به اتهام تلقینى بودن محکوم مىکنند. «آگاهى از خطر تلقین در تربیت دینى، موجب شده تا بعضى از مربیان دینى مربوط به کلیسا پیشنهاد کنند که هدف آموزش دین در مدارس کلیسا نباید تربیت کردن یا فراخواندن جوانان به ایمان باشد، بلکه باید مطالعات علمى پیرامون دین باشد.» (17)
نقد و بررسى
از مبانى نظرى این دیدگاه آن است که فهم انسانها را متفاوت مىداند و معتقد است که ساختمان فکرى آنها با هم فرق دارد. لازمه این سخن آن است که در آموزش علوم مختلف فقط به ذکر اقوال گوناگون اکتفا شود. پس تعجبى ندارد اگر مىبینیم در بعضى از کشورهاى غربى، تربیت دینى مقایسهاى را مطلوب مىدانند و به قول خودشان، از تربیت تلقینى ممانعتبه عمل مىآورند، اگر تعجبى هست (اشکال اول) در این است که چرا در سایر زمینهها به این طرز فکر خود عمل نمىکنند! و در هر زمینهاى، به ویژه در سطوح پایین آموزشى، بیشتر، بلکه منحصرا، نظریه غالب را طرح مىکنند.
به عبارت دیگر، کسانى که فقط در تربیت دینى به روش مقایسهاى عمل مىکنند نسبتبه مکتب نسبىگرایى هم وفادارند و هم وفادار نیستند. اگر بپرسیم که چرا در آموزش علوم فقط نظریه موجود را عرضه مىکنید، مىگویند: ما به این نظریه عقیده داریم - یعنى حقیقت را یافتهایم و حداقل اینکه نظریه غالب این است. ولى وقتى مىپرسیم چرا فقط یک دین را آموزش نمىدهید مىگویند نمىدانیم حق با کدام است آیا این استدلال به سیاست «یک بام و دو هوا» نمىماند؟
ممکن استبگویند در نظریههاى علمى، بنا به اقتضاى روش تحقیق تجربى در هر زمان فقط یک نظریه غالب است و سازمان آموزش و پرورش هم باید شاگردان را با همان دیدگاه آشنا کند. اما همه ادیان الهى همزمان طرفدار دارند و اثبات حق براى ما ممکن نیست. به بیان دیگر، در تاریخ علم نظریات مختلف علمى هر یک در برههاى از زمان غلبه داشتهاند. در هر زمان براى آشنا کردن ذهن کودکان و نوجوانان - و کلا مبتدیان - با مسائل علمى از همان دیدگاه غالب که شواهد و قرائن حکایت از برترىاش مىکند آغاز مىکنند و طرح دیدگاههاى مخالف را در دورههاى تکمیلى آموزش مىگنجانند.
بر این اساس، ادیان الهى هم، که از نظر زمان ظهور و بروز، تقدم و تاخر دارند و خداوند هر یک را در زمان خاصى براى مردم نازل فرموده است، باید مشمول همین قانون باشند و در هر زمان، فقط به یکى بها بدهیم. منتها در علوم تجربى، ملاک انتخاب این است که ببینیم کدام نظریه تبیین عقل پسندترى ارائه مىکند و ملاک انتخاب دین آن است که ببینیم خدا در زمان حال، در قالب کدام دین انسان را مخاطب قرار داده است. به عبارت دیگر، این بحث ریشه در کلام دارد. از دید ما، فقط همان دین واحد مقبول درگاه حق مىباشد و بس. پس بر هر انسان موحدى لازم است که با فحص و جستوجو، «دین حق» را بیابد و به دفاع از همین دین بپردازد. تربیت دینى هم باید در همین راستا حرکت کند.
به بیان دیگر، همچون بسیارى از پدیدههاى اجتماعى، سیاسى و فرهنگى، مساله انتخاب شیوه تربیت دینى نیز بازتاب نوع معرفتشناسى است که مربیان جامعه دارند. اگر بپذیریم که دین به عنوان مجموعهاى از معارف و احکام از طرف خداوند نازل شده و امکان ندارد که خداوند در یک زمان، بیش از یک دین را قبول داشته باشد، بسیارى از مسائل و اختلافات حل مىشود. (18) با این پیشفرضها، به راحتى مىتوان دریافت که دین اسلام همان دین حقى است که اکنون مقبول درگاه احدیت است: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه.» (آلعمران: 85) چرا که وقتى نبوت یک پیامبر ثابتشد، تمام آموزههاى وى حق است، حتى این آموزه که خداوند فرموده ادیان سابق با همه احترامى که در جاى خود دارند، در این زمان پذیرفته نمىشوند. پس این مساله براى ما یک مساله تاریخى است و هر کس باید با مراجعه به اخبار صدق، چنین دین مطلوبى را طلب کند. واضح است که اگر مربى در تحلیل خود، به این نتیجه برسد که مسیر سعادت و شقاوت کدام است، قطعا سعى مىکند زیردستان خود را به سمتخیر راهنمایى کند، وگرنه دستکم، نزد وجدان خود محکوم است. مدعاى این مقال آن است که محکوم کردن آموزش یک دین خاص به بهانه «تلقین» فقط با شکاکیتسازگار است; کسى که خود به یقین رسیده حاضر نمىشود بدون هیچگونه اظهار نظرى، فلسفههاى ضد دین و حتى سایر ادیان را فقط مطرح کند و عرضه نماید، به ویژه اگر مخاطبین و شاگردان به حدى از درک و شناخت نرسیدهاند که قوه تحلیل و استدلال را دارا باشند. به عنوان مثال، نیل، که صادقانه به بىدینى خود اعتراف مىکرد، به این نوع آموزش پاینبد بود و در مدرسه سامرهیل آن را اجرا کرد.
نباید شک داشت که تربیت دینى از نوع مقایسهاى در واقع، «تربیتبىدینى» است. اگر بنا بود استدلال و مشى تربیتى کسانى مثل نیل در عمل، مفید و مثبتباشد، نباید در مواردى مثل مدرسه سامرهیل به سرعتشکستبخورد. تعجب از کسانى است که تجربههاى دیگران را به کار نمىگیرند. ظاهرا براى متصدیان این برنامهها و شیوههاى تربیتى، بىدینى و دیندارى شاگردان فرقى نداشته باشد، وگرنه هم عقل و هم تجربه نشان مىدهد که براى شکوفاندن استعدادها و تربیت نوآموز، باید به او کمک کرد.
مواجهه دادن کودک نوآموز با انبوهى از مطالب و نظریات ضد و نقیض، به واقع، موجب حیران و سرگشتگى او مىشود و در نهایت، شرایط انتخاب را براى او فراهم نمىکند، سهل است، وى را نسبتبه اساس حقانیتى به نام «دین» مردد مىنماید. مگر عامل شک سوفسطاییان نسبتبه وجود حقیقت چیزى غیر از این بود؟ آنها مىدیدند که کسانى یک واقعیتخارجى را به شکلهاى گوناگون پرداخت مىکنند و به بیانهاى ضد و نقیضى از آن سخن مىگویند. در نهایت، به این نتیجه رسیدند که ممکن است اساسا واقعیتى وجود نداشته باشد، بلکه هر چه هست داستانپردازى و سفسطهبازى باشد!
این نکته را در جهان امروز اطلاعات نیز تا حدى شاهدیم، انسانها در اثر بمباران اخبار ضد و نقیض، نسبتبه وجود حقیقتشک مىکنند و با حالتى حاکى از یاس و نومیدى و بىتفاوتى، عمر را مىگذرانند. اخیرا در رسانههاى گروهى خبر دادند که طبق یک نظرسنجى از مردم دنیا، نوع افراد نسبتبه واقعى بودن دستاوردهاى علم پزشکى شک دارند. این گزارش حاکى از آن است که مردم از شنیدن خبر مربوط به دستاوردهاى ضد و نقیض در این علم سرخورده شدهاند.
اینها و جز اینها که براى رعایت اختصار، از نقل بقیه خوددارى مىشود یک نکته تربیتى را منعکس مىکند و آن اینکه صرف انبار اطلاعات گوناگون درباره یک واقعیت در ذهن مخاطب، به جاى آنکه به رشد او کمک نماید و به پختگى فکرى او منجر شود، ذهن او را مىسوزاند و دست تحلیل او را از مسائل کوتاه و کوچک هم مىبرد. به نظر مىرسد که شیوه صحیح در آموزش مطالب به افراد کم اطلاع، به ویژه کودکان، آن است که از آخرین دستاوردهاى تحقیقات شروع کنیم و وقتى ذهن فرد نسبتبه چارچوب اصلى بحث و اساس واقعیتشکل گرفت، ابعاد و جزئیات و از جمله دیدگاههاى مخالف و بعضا تاریخى درباره مطلب را هم در اختیار وى بگذاریم. این شیوه چیزى است که در نظامهاى علمى - آموزشى اجرا مىشود.
به نظر مىرسد که با این مقدمات، فلسفه هدایت و معناى آن در رسالت انبیا: بهتر درک مىشود. پیامبران الهى: به راهى که حق بود و آن هم فقط یکى بود، ارشاد مىکردند. مفسران در معناى «هدایت» گفتهاند که حقیقت آن نشان دادن راه رسیدن به مقصد و به عبارتى، رساندن به مطلوب است. «و بالجملة فالهدایة هى الدلالة و ارائة الغایه بارائة الطریق و هى نحو ایصال الى المطلوب.» (19) پس حاصل هدایت وضوح و روشنى مسیر است; چنان که گمراهى و «ضلالت» همان انحراف و گم کردن راه است و به نظر مىرسد که فرقى نمىکند که شخص بیراهه برود یا نداند که از کدام راه برود.
بعضى از محققان با توجه به همین نکته پیشنهاد دیگرى دارند. هیل (Hill) مىگوید اگر به معلم بگوییم که تو از نظر خود دفاع نکن، با اعتقادات خود مشکل پیدا خواهد کرد. پیشنهاد وى آن است که براى حل این معضل سیاست «بىطرفى همراه با تعهد» را پیشه کنیم. به این صورت که معلم اعتقادات خود را آشکار کرده، بر آنها استدلال کند. وى این سیاست را در مقابل سیاست «بىطرفى محض» - بىتفاوتى نسبتبه اطراف مساله - و سیاست «طرفدارى محض» - ممنوع بودن طرح نظر مخالف - قرار مىدهد. (20) به نظر مىرسد این هر سه سیاست، حتى همان که خود هیل پسندیده است - یعنى «بىطرفى همراه با تعهد» - اشکال دارد. مثل «بىطرفى همراه با تعهد» مثل «کوسه و ریش پهن» است; تعهد نمىتواند با بىطرفى جمع شود.
مدعاى این مقال آن است که مربى نباید فراگیر را در هالهاى از ابهام و تحیر تنها بگذارد و به امید آنکه در «آینده» رشد فکرى لازم را پیدا مىکند، «اکنون» را مورد غفلت قرار دهد. سیره انبیا: چنین نشان مىدهد و تاریخ شهادت مىدهد که همه انسانها به راهنما نیاز دارند و این نیاز در مراحل اولیه زندگى شدیدتر است. وظیفه مربى آن است که خودش حقیقت را بیابد و کامهاى تشنه را از این جام روحافزا سیراب کند (ارشاد). این همان رسالتى است که انبیا: بر دوش خود احساس مىکردند; چه آنکه «نقش معلم در جامعه نقش انبیاست» (21) .
نکتهاى که هست در نحوه انجام این مهم است. همواره بودهاند کسانى که با روشهاى تحکمآمیز و نفرتبرانگیز خیال هدایت دیگران را داشتهاند و با همین نیت، افراد را از پیام دینى خود بیزار ساختهاند. روشن است که این روش در هر زمینهاى اعمال شود نفرت مىآورد; منحصر به آموزش دین و محتواى دینى نیست. اساسا در تعریف هدایت، علاوه بر اشراف خود معلم بر مقصد و خیرخواهى او، وجود دو عنصر مهم دیگر ضرورى است:
الف. بیان و تعریف قانع کنندهاى از حق و راه آن;
ب. لطف و محبت نسبتبه مخاطب (22) .
بعید نیست که روىگردانى بعضى از کشورها از ارشاد و انتخاب شیوه تردیدآورى به نام «مقایسه میان ادیان» ناشى از اعمال شیوههاى غیر صحیح و خالى از «لطف» بوده باشد; وگرنه همانگونه که گفته شد، ارائه طریق نیل به مقصد نه تنها با اختیار و انتخاب افراد منافاتى ندارد، بلکه اگر با رفق و مدارا همراه باشد، دقیقا نشان مىدهد که مربى براى تشخیص و تمیز فراگیر نیز، اهمیت قایل است.
در مجموع، به نظر مىرسد در تربیت دینى، باید میان دو عنصرى که به ظاهر ناسازگارند جمع شود: یکى احترام به شخصیت مخاطب و بها دادن به عنصر اختیار و انتخاب او و دیگر نیاز وى به راهنمایى و ارشاد. راه جمع این دو آن است که معلم از روى خیرخواهى طریق معینى را ارائه کند و استدلال خود را نیز عرضه نماید. چنین سیاستى را مىتوان «طرفدارى منطقى و مستدل» نامگذارى کرد.
پىنوشتها
1 - 2- R. M. Thomas, Religious Education, in International Encyclopedia of Education, V. 9, P. 5000.
3- Elmer J. Thiessen, Introdoction and Religious Education, in Interchange 15/3 ( The ontario, Institute for Stadies in Education, 1984), PP. 28 - 29.
4- Ibid, PP. 27 - 43.
5-... سیف، روانشناسى پرورش، ص 210 - 217
6-7-8- Elmer J. Thiessen, Opcit,P.37/36
9- این مدرسه در دهه 1960 و به دست نیل تاسیس شد. شعار این مدرسه «انسانگرایى» و محور اصلى آن «آزادى شاگردان» بود. دانشآموز مختار بود که درس بخواند یا نخواند. معلم و شاگرد به یک اندازه حق داشتند و نتایج اجتماعى و عاطفى جاى نتایج آموزشى را گرفته بود. این نهضت را «نهضت تعلیم و تربیت آزاد» نیز خواندهاند. گزارشها حاکى از آن است که آزادى افراطى در این مدرسه پیشرفت تحصیلى را متوقف کرد، به طورىکه والدین با سواد فرزندان خود را به مدرسه دیگرى منتقل کردند.
10-11- A. S. Neill, Summehill (1984),P. 255.
12- relativism.
13- محمد فنایى اشکورى، معرفتشناسى دین، ص 55
14- Pragmatic.
15- معرفتشناسى دین، همان
16-17- John L. Elias, Philosophy ofEducation (1995), P. 129 / 130
18- اما اگر کسى بگوید: براى خدا فرقى نمىکند که «کدام دین» را بپذیرى، بلکه هر یک از ادیان الهى به اندازه دیگرى انسان را به مقصد مىرساند، مساله طور دیگرى مىشود و راه حل و پاسخ دیگرى دارد که در سطرهاى گذشته، بدان اشاره شد. تفصیل مطلب باید در کتب و مباحث کلامى پىگیرى شود.
19- سید محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص 34
20- John L. Elias, Philosophy ofEducation (Krieger publishingcompany, 1995), P. 129.
21- امام خمینى، صحیفه نور، ج 8، ص 239
22- راغب اصفهانى در المفردات فى الفاظ القرآن، بر این نکته تاکید دارد.