میزگرد تعلیم و تربیت دینى
آرشیو
چکیده
متن
«تربیت دینى» یکى از مباحث نوپاست که علاوه بر کشور ما، در کشورهاى دیگر نیز توجه مربیان تربیتى را به خود جلب نموده است. به دلیل حساسیتهایى که در کشور ما وجود دارد، این بحثبیشتر مورد توجه محققان ما قرار گرفته است. اما متاسفانه پیش از آنکه الگوى مشخصى در زمینه تربیت دینى ارائه شود، زمزمههاى مخالفتبه گوش مىرسد. ولى علاوه بر این، موضوع مزبور ابعاد گوناگون دیگرى نیز دارد که در این میزگرد به برخى از آنها پرداخته شده است. براى اطلاع هر چه بیشتر از این بحث و حوزه وسیع آن، بخش اول این میزگرد را به محضر اهل معرفت تقدیم مىداریم. پیش از همه، از بذل عنایتسروران معظم، حضرات حجج اسلام و المسلمین دکتر عباسعلى شاملى، دکتر سیداحمد رهنمایى و نیز دکتر محمود کریمى که در این میزگرد حضور یافتند، کمال امتنان را داریم.
معرفت: لطفا «تربیت دینى» را تعریف کنید و تفاوت آن را با آموزش دینى برشمارید. همچنین بفرمایید این بحث چه نسبتى با «تلقین» دارد؟
دکتر رهنمایى: هنگامى که بحث از تعریف ومفهومشناسى «تربیت دینى» (religious education) از منظر مربیان و مفسران غربى به میان مىآید به سختى مىتوان توافق چندانى در تفسیر تربیت دینى مشاهده کرد. از این نقطهنظر چنان که در تفسیر خود «تربیت» یا «دین» دستیابى به تعریف جامعى مشکل و پیچیده بهنظر مىآید، این پیچیدگى به تعریف «تربیت دینى» نیز سرایت مىکند. شاید بتوان تربیت دینى را با توجه به مجموعه عناصرى که حاصل آنها شکلپذیرى تربیت دینى است تعریف کرد. در این صورت، باید دید معمولا چه اقدامات و تدابیرى از جانب مربى و متربى صورت مىگیرد تا تربیت دینى تحقق یابد. چنانچه وظایفى چون هدایت و نظارت مربى نسبتبه متربى را در امر تربیت دینى معیار قرار دهیم، به این نتیجه خواهیم رسید که درجریان تربیت دینى، مربى لازم استبه نقش هدایتگرانه خود واقف باشد، همچنین نظارت مستمرى را بر روند و پیشرفت تربیت دینى اعمال دارد، به گونهاى که هیچگاه از آثار تربیتى و پرورشى که متربى از تربیت مربى مىپذیرد غافل نماند، و نسبتبه موانع قطعى و یا احتمالى که بر سر راه تربیت دینى متربى قرار گرفته استبىتوجه نباشد و عمل تربیت دینى را تا آنجا پیش برد که بتواند متربى را از مرحله عادت و خوگیرى نسبتبه آموزههاى دینى به مرحله ملکه شدن آموزههاى دینى در نهاد او سوق دهد.
گاهى بحث از آموزش دینى به میان مىآید. در این صورت، اگر آموزش دینى را فرایندى جداى از تربیت دینى بدانیم، غرض از آموزش دینى آموزش و فراگیرى آموزههاى دینى است که صرفا به قصد یادگیرى و کسب اطلاع از مسائل زیربنایى و یا روبنایى، جهانشناختى و یا عقیدتى یک دین انجام مىپذیرد و هیچ خاصیت تربیتى ندارد. آموزهها و بایدها ونبایدهاى دینى حتى ممکن است در سطح بینالمللى و آکادمیک توسط استادان و دانشجویان دین ناباور تدریس و فرا گرفته شود. امروزه تعداد مراکز و مؤسسات دینشناسى که به هدف صرفا آگاهانیدن دانشپژوهان رشته ادیان واحدهاى درسى دانشگاهى را به صورت تحقیق پیرامون مبانى و مسائل یک دین خاص و یا به شیوه مطالعات و تحقیقات بین ادیان تنظیم و ارائه مىکنند کم نمىباشد. این دسته فعالیتهاى آموزشى را نمىتوان تربیت دینى نام نهاد; زیرا مقصود از این مطالعات تربیت موضوع انسانى براساس مبانى دینى نیست و از این رو، در راستاى التزام دانشپژوه نسبتبه مبانى و معتقدات دین هیچگونه هدایتى وجود ندارد. همچنین بر روند شکلگیرى یک شخصیت انسانى که بناستبه عنوان یک متدین تربیتیابد هیچگونه نظارت مستمر یا غیر مستمرى صورت نمىگیرد. به عکس، در مورد تربیت دینى این سنخ هدایتگرى و نظارت وجود دارد. به یک معنى مىتوان چنین اظهار داشت که هر نوع تربیت دینى متضمن نوعى آموزش دینى است در صورتى که ممکن است عکس آن صادق نباشد; یعنى هر نوع آموزش دینى، نظیر آنچه بیان شد، مستلزم تربیت دینى نباشد.
«تربیت» از «تلقین» نیز از این جنبه متمایز مىگردد که اساسا تلقین ممکن استبه عنوان یکى از شیوههاى مؤثر و کارآمد در جریان تربیت مورد استفاده مربى قرار گیرد اما هیچگاه مسانخ و مساوق تربیت نمىباشد. اثرى را که تلقین بر جاى مىگذارد معمولا یک اثر دفعى، زودگذر و ناپایدار است، در صورتى که اثر تربیت معمولا با دوام و پایدار مىباشد. واژههاى «تربیت» و «تلقین» هر دو از باب تفعیل مىباشند و دلالتبر نوعى فعل و انفعال و تاثیر و تاثر دارند; فعلى که نوعا انفعال و تاثیرى که نوعا تاثرى را در پى دارد. منظور این است که عملیاتى از جانب مربى و یا تلقین کننده صورت مىپذیرد تا متقابلا اثرى از این عملیات بر شخصیت متربى و یا تلقین شونده بر جاى ماند. این عملیات از دو سنخ است که در نحوه صدور، غرض، شکلپذیرى و میزان پایدارى اثر از همدیگر متمایز مىگردند. علاوه بر این، تربیت معمولا هنگامى تحقق مىیابد که متربى با آگاهى آموزههاى تربیتى را فراگیرد و به طور آگاهانه به آن آموزهها پاسخ مثبت دهد. این در حالى است که تلقین شونده معمولا از جنبه روانى و به صورتى ناآگاهانه تحت تاثیر القائات تلقین کننده قرار مىگیرد.
دکتر شاملى: براى توضیح مفهوم «تربیت دینى» خوب است ابتدا تصویر خودمان را با آنچه در غرب در این باب ارائه مىشود، مقایسه و مرزبندى کنیم. البته واژه غرب خود در برگیرنده قلمرو وسیعى از ایدهها و دیدگاهها در اروپا و امریکاست که به سختى مىتوان آن را در یک نظرگاه خاص محدود نمود. در این مصاحبه که رویکرد ما گشتالتى است منظورمان از غرب دیدگاهى است که مىتوان از لابهلاى آثار مکتوب یا تجاربى که شخصا در امریکاى شمالى داشتهایم، جمعبندى و اظهار نماییم. غربىها مقصود خود را از تربیت دینى با واژه (Religious Education) بیان مىکنند. در این واژه، هیچوقت نمىتوان تربیت را از آموزش و تعلیم جدا کرد. تربیت دینى فرایندى است که ابتدا به صورت شناختى است، سپس نگرشها و گرایشها را تحت تاثیر قرار مىدهد و آنگاه خودش را در رفتار نشان مىدهد. پس وقتى مىگوییم تربیت دینى، منظورمان تعلیم و تربیت دینى است. آنچه امروزه در مغرب زمین، از آن به (Education) یاد مىکنند، یک فرایند مشتمل بر آموزش و پرورش است; همان چیزى که ما از آن به عنوان «آموزش و پرورش» یاد مىکنیم. است و گاهى ( Informal Education) است; اولى همان روندى است که در مؤسسات و نهادهاى آموزش و پرورش جارى است، که از دوران پیشدبستانى آغاز و تا سطوح عالى ادامه مىیابد و دومى تعلیم و تربیت از غیر کانال نهادهاى رسمى آموزش و پرورش است; یعنى آن بخش از آموزشهایى که در سطح عمومى ارائه مىشود، خواه از طریق رسانههاى گروهى مانند روزنامهها یا رادیو - تلویزیون باشد و خواه از طریق دادههاى الکترونیکى و رایانهاى. آنچه مورد بحث ماست، مفهومى است که شامل اینها هم مىشود. حتى به نظر مىرسد که تربیت دینى غیررسمى را نیز که در غیر قالب نهادهایى همچون مؤسسات آموزشى مطرح مىشود، در بر مىگیرد. ما از «تربیت دینى» همان کارى را مىفهمیم که انبیا: انجام دادند. بنابراین، مىتوان تربیت دینى را مرادف با تربیت نبوى دانست; همان کارى که انبیا: در سطح عمومى جامعه، هم در شکل رسمى و هم در شکل غیر رسمى انجام مىدادند.
نکته دیگر اینکه شاید مفهومشناسى «تربیت» کار دشوارى نباشد، گرچه توافق چندانى هم در این بحث وجود ندارد. مىتوان «تربیت» را فرایند کمک به متربى در راه شکوفایى خودش در نظر گرفت. اما وقتى صفت «دینى» به آن اضافه مىشود، محل نزاع خواهد بود که یعنى چه; چه کنیم که متربى دستبه خودشکوفایى دینى بزند؟ اصلا «دین» یعنى چه؟ بنابراین، محور بحث، تعریف «دین» خواهد بود و منظور از «تربیت دینى» یعنى اینکه براى متربى امکاناتى فراهم کنیم، آگاهىها و اطلاعاتى به او بدهیم که با پاى خود در مسیر شکوفایى دینى جلو برود. البته، در تعریف «دین» هم کمتر مىتوان توافق نظرى پیدا کرد. بعضى مىگویند: دین آن چیزى است که در زندگى انسان حالت قداست داشته باشد. بعضى دیگر مىگویند: دین همان جنبه معنویتى است که در کنار زندگى روزمره و مشغلههاى زندگى وجود دارد، اینکه گاهى در خودمان به امور غیر روزمره و غیر مادى احساس نیاز مىکنیم; همان چیزى که در غرب، از آن به ( Spirituality) یاد مىکنند. برخى دیگر دین را مساوى با تجربههاى شخصى هر فرد از معارف دینى یا مناسک خاص آن مىدانند. در این تعریف تاکید روى تحلیل تجاربى است که حالت عرفانى دارد و در فضاى روانى فرد شکل مىگیرد. بعضى هم مىگویند: دین عبارت از یک نظام یا مجموعهاى متشکل از زیر مجموعه باورداشتها، ارزشها و احکام است. ما در تعریف «تربیت دینى» دنبال این هستیم که بدانیم چه باید بکنیم تا متربى در حوزه عقاید، ارزشها و رفتار عملى از یک نظام خاصى پیروى کند و خودش را به آن ملتزم بداند. برخى از بزرگان اسلامشناس معاصر این تعریف را برگزیدهاند; استاد بزرگوار آیةالله مصباح یزدى در مباحث گوناگون، به خصوص در کتاب معرفتشناسى (بخش مربوط به معرفت دینى) و جلد سوم کتاب پرسشها و پاسخها این تعریف را از «دین» به دست مىدهند: مجموعهاى از عقاید، ارزشها و احکام. در غرب هم «دین» ابتدا همین مفهوم را داشته است. (چون ادیان آسمانى یک رسالتبیشتر ندارند; ممکن استبه فراخور نیازهاى زمان و مکان دایره احکام و ارزشها سعه و ضیق پیدا کرده باشد، ولى کلیت دین و پیام آن یکى است.) اما به دنبال تحقق اصلاحگرایى دینى، به تدریج، از وسعت این مفهوم کاسته شده و سر از سکولاریزم درآورد. «سکولاریزم» یعنى: اعتماد بیشتر بر جنبههاى عقلانى انسان و فردىسازى دین; یعنى: محدود ساختن حوزه نفوذ دین به جنبههاى فردى که بیشتر هم بر ابعاد عاطفى متمرکز است; آن چیزى که بتواند احساسات و عواطف و هیجانات خاص یک فرد را در ابعاد معنوى تامین کند. این تعریف از «دین» بیشتر در مسیحیت، پس از عصر نوزایى اتفاق افتاده است. اما در این زمینه یهودىها کمتر از این تحولات متاثر بودند; دستکم، وضعیت امروز آنان نشان مىدهد که آنها پایبندى و التزام بیشترى به دین داشتهاند و دین را بیشتر از مسیحیان به زندگىشان کشیدهاند. آنها سعى مىکنند حتى به حرکتهاى اجتماعى و سیاسى خودشان هم رنگ دینى بدهند. حرکت جهانى صهیونیزم نمونهاى از این درهمتنیدگى است.
به هر روى، در مجموع مىتوان گفت که بحث اصلى تربیت دینى در اسلام این است که چه کنیم که متربى آیینمدار و ملتزم به دین باشد. وقتى که بحث آیینمدارى یا دیندارى را مطرح مىکنیم، این بحثبه چگونگى تحقق کفر و ایمان در تربیت دینى مربوط مىگردد و نقطه شروع تربیت دینى، که تحقق ایمان و تلاش یک مربى دینى است، از این جا شروع مىشود که فرد ابتدا متربى را مؤمن کند، از کفر بیرون بکشد، سپس کارى کند که چهار نوع رابطه او با خودش، با طبیعت، با جامعه و با خدا به شکل خاصى درآید. دین براى هر یک از اینها، دستور العملها و روشهایى ارائه مىدهد که با شیوه یک شخص سکولار و غیر متدین متفاوت است. بنابراین، آنچه را در مفهوم تربیت دینى، ما به دنبال آن هستیم، مؤمنسازى و تغییر روابط چهارگانهاى است که هر شخص مىتواند داشته باشد. در ساختار آموزشهایى که از طریق وحىصورتمىگیرد،ایننقشىاست که ما به تربیت دینى مىدهیم.
دکتر کریمى: «تربیت» مصدر «ربى یربى» تنها دو بار، آن هم به صورت فعل در قرآن کریم به کار رفته است، ولى «واژههاى هم خانواده» آن همانند کلمه «رب» زیاد به کار رفته است. و به نظر مىرسد که مهمترین دغدغه انبیا: نقش تربیتى آنها بوده است. اگر بخواهیم کلمه «رب» را با کاربردهایى که در قرآن دارد، بررسى کنیم، مىبینیم بیشتر درگیرىهایى که پیامبران: با طاغوتهاى زمان خود داشتهاند در زمینه خالقیتخداوند نبوده، بلکه درباره ربوبیت او بوده است; مثلا در داستان حضرت موسى(ع) و فرعون، موضوع «انا ربکم الاعلى» (نازعات: 24) مطرح مىشود که نشان مىدهد فرعون مىخواهد این نقش تربیتى و ربوبیت را مطرح کند. یا در مورد خود پیامبر اکرم(ص) در مقابله ایشان با مشرکان، قرآن مىفرماید: «و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله.» (عنکبوت: 61) آنها در مساله خالقیت مشکلى ندارند، مشکل در مساله ربوبیت است همینطور نمرود با حضرت ابراهیم(ع) در مورد ربوبیتخداوند به احتجاج مىپردازد: «ا لم تر الىالذى حاج ابراهیم فى ربه...»(بقره: 285) و ظاهرا همین مساله ربوبیت الهى است که تنزل پیدا مىکند و ما در دنیا حیات اجتماعى، نام آن را «تربیت» مىگذاریم. به عبارت دیگر، وقتى انسانها هم مىخواهند همان نقش بوبیتخداوندى یا شبیه آن را براى سلطه بر بشر ایفا کنند، این کار «تربیت» خوانده مىشود یا به عکس، اگر بخواهیم براى نزدیک کردن و مقرب ساختن بندهها به خداوند از این نقش استفاده کنیم، این همان نقش تربیت دینى است.
معرفت: «تربیت» مورد نظر حضرتعالى به معناى «ربى» کردن است. چنین تعریفى با اهدافى که در تربیت دینى مطرح مىشود - که برخى بالاتر از ربى کردن و برخى نیز پایینتر از آن هستند - چگونه سازگار است; به عبارت دیگر، اگر بگوییم پیامبران: هدفشان تنها این بوده است که رب مردم را به آنها معرفى کنند و مردم ربى شوند، این چگونه با اهداف تربیت دینى سازگار است؟
دکتر کریمى: به نظر مىرسد ارزشهایى که ما در تربیتبه دنبال آن هستیم، به نوعى در کلمه «رب» نهفته است. به عبارت دیگر مفهوم «رب» بسیار وسیعتر از مالک و صاحب است. «رب» کسى است که اصلاح و تدبیر شؤون مربوب خود را، اعم از شؤون فردى، اجتماعى، مادى و یا معنوى، همه را بر عهده دارد. بنابراین، اگر بتوانیم با این تفسیر، ربى کردن مردم را عهدهدار شویم، به نظر مىرسد که به هدف تربیت دینى نیز خواهیم رسید. علاوه بر این، وقتى هدف از بعثت انبیا: را در قرآن ملاحظه مىکنیم، مىبینیم آنها براى تزکیه و تعلیم آمدهاند; «یزکیهم و یعلمهم الکتاب»(آل عمران: 64) .معمولا وقتى هدف از بعثت انبیا: در قرآن مطرح مىشود، «یزکیهم» همراه با «یعلمهم» مىآید. در اینجا مىتوانیم از «تزکیه» به «تربیت» تعبیر کنیم و آن را از «تعلیم» (آموزش) جداناشدنى ببینیم. از آنجایى که در کتاب وحى، این دو تعبیر با هم آمدهاند، با هم آمدن این دو تعبیر (تعلیم و تزکیه) در قرآن نشان مىدهد که نوعى ارتباط تنگاتنگ بین آنها وجود دارد. به دیگر سخن، مىتوانیم بگوییم که تعلیم مورد نظر قرآن، صورتعلمىتربیت است و تربیت صورت عملى تعلیم; یعنى: این دو با هم مىآمیزندتاانسان را به هدفى که خواستخدا و پیامبر(ص) است، برسانند.
دکتر شاملى: شاید بتوان گفت که «تربیت» از ماده «ربو» است. بنابراین، مىتوان آنچه را جناب دکتر کریمى ذکر کردند از مختصات و ویژگىهاى تربیت دینى دانست; یکى از ویژگىهاى تربیت دینى این است که تربیت در جهت ربى سازى و الهى سازى فرد و جامعه باشد. اما بین «رب» و «ربو» نمىتوانیم تجانس ایجاد کنیم، چون «رب» از ماده «ربب» است و «تربیت» از «ربو». «رب» در قرآن، هر جا به کار مىرود، طبق فرمایش حضرت استاد مصباح، به مفهوم خالق و مالک است. البته از لوازم مالکیت این است که امور تکمیلى مخلوقات خود را هم تدبیر مىکند. بنابراین، شاید بهتر باشد که براى پلى که مىخواهیم بین «تربیت» و «رب» بزنیم، از مختصات و ویژگىهاى تربیت دینى استفاده کنیم، نه اینکه بر اساس اشتقاق کبیر، آنها را به یک ریشه برگردانیم.
دکتر رهنمایى: نقطه وفاقى که در این جا وجود دارد این است که «رب» و «تربیت» گرچه همریشه نیستند اما در هر صورت، براساس قانون اشتقاق کبیر این دو واژه از جنبه مفهومى به یکدیگر نزدیک مىباشند. حتى اگر بنابر نظر برخى از اهل لغت، ریشه «تربیت» ربا (مهموز لامى) باشد باز مىتوان گفت که هر سه ریشه «ربو»، «ربب»، و «ربا» مشمول قانون اشتقاق کبیر هستند، بنابراین، در معنى به هم نزدیک مىباشند. اما چنان که تربیت را متضمن مفهوم ربى کردن بدانیم در این صورت هر کجا لفظ تربیتبه کار رود باید با تربیت دینى مساوق باشد، در صورتى که چنین لازمهاى بر واژه ربیتبه تنهایى مترتب نمىباشد. بله، تربیت دینى مىتواند چنین مفهومى را در بر گیرد.
معرفت: برداشتها و تلقىهایى که از تربیت دینى وجود دارد، چه قدر در آسیبهایى که به تربیت دینى وارد مىشود تاثیر دارد؟ آیا اگر تربیت دینى را صرف آموزش بدانیم - همانگونه که بعضى از آن به پرکردن مغز دانشآموز تعبیر مىکنند - در این صورت، آسیبى به تربیت دینى وارد نمىشود؟ آیا این تلقىها تاثیرى در ناکامىهاى تربیت دینى دارد یا خیر؟
دکتر رهنمایى: قبل از بررسى ماهیت آسیبرسانى برخى از برداشتها و تلقىهاى مختلف و متنوعى که از تربیت دینى به عمل آمده استبه جاستبهطور کلى از عوامل آسیبزاى تربیت دینى سخن به میان آید. در طبقهبندى عوامل آسیبرسان، آسیبشناسى تربیت دینى را مىتوان براساس آسیبهایى که از ناحیه مربى سر مىزند مورد بررسى قرار داد، به این معنى که گاهى شخص مربى خود دچار مشکلات و نابسامانىهایى است که تربیت دینى را نابسامان مىسازد. ممکن است عوامل آسیبزا از ناحیه متربى پدید آید، به این معنى که وى مثلا آمادگى و استعداد پذیرش تربیت دینى را ندارد و یا آن را در خود بروز نمىدهد و یا تحت تاثیر برخى عوامل منفى دیگرى است که در نارسایى تربیت دینى او اثر مىگذارد. در مرحله سوم عوامل آسیبزا مىتواند از ناحیه هر دو (مربى و متربى) شکل پذیرد. در این صورت، هم درکار مربى اشکالاتى وجود دارد و هم در پذیرش متربى، در عین حال که محتواى تربیت دینى کاملا صحیح است. از سوى دیگر، آسیبشناسى تربیت دینى مىتواند مربوط به روششناسى تربیت دینى باشد و اینکه مربى با چه شیوهاى مىخواهد آموزههاى دینى را بیاموزاند و متربى خود را براساس آموزههاى دینى تربیت کند. همچنین مىتوان گفت که عوامل آسیبزا گاه مربوط به محتواى تربیت دینى است. هر محتوایى که به اسم «دین» القاء مىشود و متربى تحت تاثیر آن قرار مىگیرد، نمىتواند صحیح باشد. و در مرحله آخر، آسیبشناسى تربیت دینى مىتواند از روش آسیبزا و محتواى آسیب رسان هر دو سر زند.
بنابراین، عوامل آسیبزا را مىتوانیم در شش رده طبقهبندى کنیم. البته ممکن است طبقهبندى مذکور استقراء تام نباشد و موارد دیگرى نیز بتوان اضافه کرد. مثلا اگر تربیت دینى را علم زده کنیم - همانگونه که در غرب، پس از عصر نوزایى تا کنون چنین بوده است - مشکلاتى بروز مىکند که اکنون در غرب شاهد آن هستیم. پس در عصر نوزایى، به تدریج کارآیى و نقش مربیان دینى، که معمولا در کلیساها تربیت مىشدند و وظیفهشان تربیت دینى مردم بود، کمرنگ مىگردد. در مواردى به خصوص از اوایل قرن بیستم به این طرف، نظریهپردازان و متفکران عملگرا و علمزدهاى چون پیرز، ویلیام جیمز و جان دیویى خود را متکفل فلسفه دین، فلسفه تعلیم و تربیت و آموزش و تربیت دینى دانستند. این گروه از صاحبنظران و به عبارتى، این دسته از روشنفکران آمریکایى که خود تحصیلکرده و تربیتیافته جوامع مسیحى و خانوادههاى متدین بودند و حتى تا سنین خاصى پاىبندى خودرا به اصول و معارف دینى ابراز مىداشتند، رفته رفته، از آموزههاى دینى و از التزام به آنها دست کشیده و تا آنجا پیش رفتند که خود دین جدیدى را پىریزى کردند. از جمله و یا دین انسان مدار (humanist trligion) به شمار مىرود. به نظر مىرسد یکى از آفتهاى تربیت دینى از همین جا نشات مىیابد که تربیت دینى را تحت تاثیر علمزدگى قرار دهیم. در زمینه علوم انسانى و گرایشهاى رایج آن، نظیر روانشناسى دین، جامعهشناسى دین وحتى تعلیم و تربیت دینى نمىتوان حصول تربیت دینى را انتظار داشت. به عبارت دیگر، رشتههایى از این دست نمىتواند متکفل امر تربیت دینى باشد. در غیر این صورت، در ساحت دین وتربیت دینى، روانشناسى دین، مثلا نمىتواند ضرورت و اهمیت نقش دین و تربیت دینى را براى ما محرز کند. روانشناسى دین مىتواند عوامل ساختارى فردى و شخصیتى افراد رادر نظر بگیرد و شاید به این نتیجه برسدکه چه دینى متناسب با شخصیت افراد هست و یا چه آموزههاى دینى در سازگارى با شخصیت افراد نمىباشد. و یا به عنوان مثال، جامعهشناسى دین هنگامى که در بافت اجتماعى و جامعهشناختى خود، حاصل تحقیقات خود را از منظر دین وتربیت دینى ارائه مىدهد، نمىتواند براى ما توجیهگر ضرورت و اهمیت دین خاصى باشد. شاید جامعهشناسى به این نتیجه برسد که دین متناسب با جوامع انسانى نیست. مگر جامعهشناسى سوسیالیستى دین را افیون ملتها نمىداند؟! بنابراین، اگر تربیت دینى را علمزده کردیم و در ساحت تربیت دینى علمزدگى را رسوخ دادیم باید منتظر این آفتها باشیم.
معرفت: منظور شما از «علمزدگى» در تربیت دینى چیست؟
دکتر رهنمایى: منظور من این نیست که ما در تربیت دینى نتوانیم از ابزارهاى کارامد و شیوههاى مناسب علمى استفاده کنیم. به عنوان مثال، یکى از شیوههاى بسیار مؤثر در روانشناسى، که به خصوص در «روانشناسى تبلیغ» مطرح است و مىتواند در روانشناسى تبلیغ دین و در روانشناسى دینى و حتى در تربیت دین نیز مورد استفاده قرار گیرد، ابزار بسیار مؤثرى همچون «پیام نهانى» یا «تغییر و تحول گام به گام» مىباشد که اگر ازآن استفاده مطلوب بشود، نتایجخوبى به بار خواهد آورد. تعلیم و تربیت در سیاق کلى، یک فرایند است و باید مرحله به مرحله اجرا شود، همانگونه که تربیت دینى هم به همین صورت است. بنابراین، منظور این نیست که از شیوهها و ابزارهاى علمى استفاده نکنیم، منظور این است که محتواى دین را بر اساس تفسیرهاى علمى رایجشکل ندهیم و ضرورت و اهمیت تربیت دینى را بر اساس توجیههاى علمى تجزیه و تحلیل نکنیم; چنانچه روانشناسى دین بخواهد در این زمینه مطالعه کند که - مثلا - معنویت تا چه حد مىتواند در بهداشت روانى و نشاط انسانها اثر بگذارد، این امر مطلوبى است و نتایج مطلوبى هم ممکن استبه بار آورد، اما شناخت اینکه این چه سنخ معنویتى است که چنین تاثیرى دارد از عهده روانشناسى دین خارج است. امروزه برخى از روانپزشکان به این نتیجه رسیدهاند که قریب هشتاد درصد امراض روانى و روحى را مىتوان از طریق گرایشهاى معنوى درمان کرد، اما بیان اینکه این معنویت چگونه باید باشد در قلمرو روانشناسى دین نیست. ممکن استبرخى حتى ورزش یوگا را - که معمولا چینىها انجام مىدهند - نوعى معنویتبدانند! بیان اینکه آیا چنین چیزى نیز عنویتبه حساب مىآید یا نه در قلمرو معارف دینى است و نه در حیطه علوم تجربى و یا انسانى.
به نظر مىرسد که وقتى علم رادرتبیین و تفسیر دین دخیل بدانیم بهاین معنا که علم بخواهد محک دین و آموزههاى دینى باشد مثل آن است که ما یک دین نازل را (که از عالم وحى بر قلبپیامبر(ص) نازل شده است) دین تنزلیافته کنیم و آن را به قلمرو ذهنیت افرادى بیاوریم که مىخواهند در زمینه دین صحبت کنند. این مىتواند یکى از آسیبها بهشمار آید.
آسیبهاى تربیت دینى ناشى از عوامل ششگانه مزبور به اجمال عبارتند از: نبود نظارت مستمر مربى بر متربى; به کارگیرى شیوههاى غلط در تربیت دین; رعایت نکردن تناسب سطوح سنى، علمى، جنسیتى و فرهنگى متربیان با آموزههاى دینى; تطابق نداشتن گفتار مربى با عمل و رفتار خود; توجه نکردن به نیازهاى متربیان و رعایت ننمودن «الاولى فالاولى» و «الاهم فالاهم»; نگاه به تعلیم و تربیتبه عنوان شغل و مجراى درآمد، نه به عنوان وظیفه انسانى و الهى - این مساله دنیازدگى تربیت دینى را بهبار مىآورد; وجود نداشتن و یا روشن نبودن آموزههاى دینى و تعلیم غلط آموزههاى دینى. به عنوان مثال، اگر یک مربى نظرش نسبتبه عرفان این باشد که متربى براى عارف شدن، باید از دنیا و لذایذ آن و جامعه انسانى پرهیز کند و به انزوا برود، چون آموزه حقى را به صورت منفى و غلط تعلیم دادهاست اینچنین تعلیمى، خودش آسیبساز مىباشد.
عامل دیگرى که به عنوان یک عامل آسیبزا از ناحیه مربیان ایجاد مىشود، اختلافنظر برخى از فقهاى دینى در بعضى از مسائل مهم تربیت دینى است. هر چند اختلاف نظر بسیار مغتنم و مفید است و در هر موردى که تضارب آراء صورت گیرد مردم بهتر مسائل و واقعیات را درک مىکنند، اما به عنوان مثال، اگر دو نفر را که ملتزم به دین هستند، در نظر بگیریم، تلاش جدیشان هم بر این است که مرتکب محرمات الهى نشوند، ولى یکى به فرموده مرجع تقلیدش، مىتواند در معاملات بانکى وارد شود و دیگرى نمىتواند وارد شود. یا مثلا، سن تکلیف را، که یکى از موضوعات مهم تربیت دینى ما است، یکى از فقها مثلا مىگوید دختر در نه سالگى مکلف است و دیگرى مىگوید در سیزده سالگى، تصور کنید دو خواهرى را که یکىاز آنها مقلد این فقیه است و دیگرى را که مقلد آن فقیه است. همین مساله مقدارى آشفتگى - اگر نگوییم «آسیب» - در ذهن آنها ایجاد مىکند که قابل رفع هم نیست. این آسیب ضعیفى است، ولى شاید سرانجام ذهنیت افراد را به جانب نادرستى سوق بدهد. مىدیدیم برخى جوانان لبنانى را که بسیار متدین و حزباللهى هم بودند، وقتى با هم جلساتى داشتیم، از جمله چیزهایى که مکرر بر آن تاکید داشتند همین بود که چرا در مسائل دینى اینقدر اختلاف نظر هست؟! نمىخواهیم بگوییم اختلاف نظر نباشد، ما نمىتوانیم براى مراجع تقلید تکلیفى تعیین کنیم، ولى مراجع تقلید به عنوان مربیانى که نقشگذارند و افراد از آنها تاثیر مىپذیرند، اختلاف فتاوایشان مىتواند از منظر تربیت دینى آسیبرسان باشد.
معرفت: در بحث تفاوت بین تلقین و تربیت، عدهاى تربیت دینى را به صرف اینکه مشتمل بر تلقین است و آن را با آزادى انسان ناسازگار مىدانند، معتقدند که فقط باید به ارائه آموزههاى دینى پرداخت و متربى را در پذیرش مختار قرار داد. با توجه به مجموعه معارفى که به خصوص از قرآن به دست مىآوریم و در آیات گوناگون، آنها را به صورت القایى مطرح کرده است، آیا مىتوان گفت: این همان القاست و بنابراین، القاء اشکالى ندارد یا اینکه تربیت القایى قابل قبول نیست؟
دکتر کریمى: چنانکه مىدانید محور و پایگاه تربیت دینى و تربیت اسلامى فطرت انسانى است. ممکن است ما بر اثر روابط، کردار و رفتارى که داریم از فطرت خودمان فاصله بگیریم و همانگونه که در هر فاصلهگرفتنى، مربى یا راهنما مىتواند دست ما را بگیرد و به راه صحیح برگرداند، زمانى هم که ما از فطرت خود فاصله بگیریم او مىتواند ما را به خودمان باز گرداند. پس اجبار و تلقین به معناى منفى آن در اینجا وجود ندارد.
نکته دیگر این است که در قرآن و احادیثبر «موعظه» به عنوان یکى از شیوههاى هدایتبسیار تاکید شده است. در احادیث وارد شده است که انسان باید واعظ خودش باشد و از دیگران هم وعظ بپذیرد; یعنى دلش به حال خودش بسوزد، دنبال این باشد که نقاط انحراف خویش را پیدا کند. در حدیثى از امام باقر(ع) آمده است: آن کسى که از نفس خود براى خویش واعظى ندارد مطمئن باشد که موعظه دیگران به حال او سودى نخواهد بخشید. قرآن موعظههایى را از قول لقمان حکیم، به منظور اهداف هدایتى و تربیتى خود نقل مىکند و این چیزى غیر از تلقین است.
از سوى دیگر، مربى تلقین کننده و فاعل صرف، و متربى منفعل صرف نیست، بلکه هر دو باید به نوعى فعلیت داشته باشند. فعلیت رب و مربى در آن است که متربى را به این مسیر دعوت کند. فعلیت متربى هم آن است که خودش احساس نیاز کند و در راه تامین این نیازها بکوشد، و اینجاست که مفهوم تربیت دینى از تلقین و القاء به معناى مصطلح آن متمایز مىشود و اگر فرضا تلقینى هم باشد آن است که در وجود و آفرینش خود، در آفرینش آسمانها و زمین و جلوههاى خداوند انسان به تفکر بپردازد تا خود راه و هدف را تشخیص دهد.
آیاتى در قرآن داریم که تزکیه و تطهیر را به خدا و رسول(ص) نسبت مىدهند. ما مىتوانیم آنها را از مصداقهاى ربوبیت و تربیتبدانیم: «لکن یرید لیطهرکم»(مائده: 6); خداوند مىخواهد شما را تطهیر کند. در جاى دیگر مىفرماید: «رجال یحبون ان یتطهرون»(توبه: 108); مردانى که مشتاق طهارت و تهذیب نفس خود هستند. پس هم تطهیر از جانب خدا و رسول(ص) است و هم اشتیاق به تطهیر از جانب کسانى که متربى هستند، یعنى هر دو از نوعى فعلیتبرخوردار هستند. در آیه کریمه دیگر آمده است: «قد افلح من زکیها»(الاعلى: 14) این اشاره به انسان و متربى دارد، مىگوید: تو خودت بیا در مسیر تزکیه قدم بگذار. در آیه دیگرى مىفرماید: «بل الله یزکى من یشاء»(نساء: 49). این آیات نشان مىدهد که در تربیت هر دو عنصر به نوعى سهیم هستند و چنین نیست که تلقین در کار باشد و یک طرف فاعل تام باشد و یک طرف منفعل تام.
معرفت: آیا تربیت دینى، که خود یکى از حوزههاى تربیت است، شامل ابعاد و حوزههاى دیگرى هم مىشود یا اینکه حوزه این تربیت از دیگر موضوعات تربیتى جداست؟ آیا مىتوان گفت: به عنوان مثال، تربیت دینى کارى به تربیت اجتماعى یا سیاسى و مانند آن ندارد یا اینکه وقتى تربیت دینى انجام مىدهیم در واقع، به تربیت اجتماعى و سیاسى هم اقدام کردهایم؟
دکتر شاملى: پاسخ این سؤال مىتواند، به سؤال قبلى نیز کمک کند که آیا تربیت دینى تفاوت جدى با تلقین یا تحمیل دارد یا خیر. یکى از انتقادهاى پسانوگراها (پستمدرنیستها) به متفکران دوران پیش از خود این است که شما کارهایى را انجام مىدهید که بیشتر در قالب تلقین یا تحمیلاست.اگر بخواهیم شاخصههاى قلمرو تربیت دینى را مشخص کنیم، به گونهاى که ابعاد و ابهامات آن به خوبى بازشناخته شود، باید ابتدا ویژگىهاىآنرا خوب بشناسیم و سپس آن را از سایر ابعاد تربیت جدا کنیم.
چنانچه پیش از این خاطرنشان ساختیم «تربیت دینى» مرادف با تربیت نبوى است; یعنى: کارى که انبیا(ع) مىکنند همان بحث تربیت دینى است. اگر چنین است، باید ببینیم که در قرآن کریم یا منابع دینى ما، انبیا(ع) با چه ویژگى و در چه شخصیتى تبلور پیدا کردهاند و شاخصهاى کارشان چیست. جمعبندى و تئوریزه کردن این ویژگىها همان «تربیت دینى» است. دلیل اینکه من بر این تاکید دارم که تربیت دینى همان تربیت نبوى باشد، این است که اگر چنین باشد، مىتوانیم ماموریتى را که انبیا(ع) در جوامع بشرى داشتند و کارهایى که مىکردند، را در زمان خودمان ملاک قرار دهیم و تحت عنوان نمونه کامل و صحیح تربیت دینى به کار ببریم.
ولى اینکه تربیت دینى چگونه از دیگر حوزههاى تربیتى مانند تربیت اجتماعى یا اخلاقى یا سیاسى قابل تفکیک است، این بستگى دارد به آن که محور اصلى تربیت دینى - که دین است - به نظر شما چه مىباشد. در نگاه کسانى که دین را امرى مقدس، صرفا معنوى و فردى یا یک تجربه دینى مىدانند، چنین تفکیکى ممکن است. بسیارى از دینشناسان یا مربیان دینى اصلا «دین» را عبارت مىدانند از یک تجربه شخصى که فرد از اعمال دینى و پرستش خود دارد. بر اساس تعریفى که عرض کردم، دین مجموعهاى از عقاید، ارزشهاى اخلاقى و احکام عملى را شامل مىشود. بنابراین، تربیت اخلاقى هم در دل تربیت دینى وجود دارد; بخشى از آن را تشکیل مىدهد. ولى در تعاریف دیگر، چون دین به مفهوم خاصى در نظر گرفته مىشود، تربیت اخلاقى چیز دیگرى است. یعنى جزو مواد درسى است. به همین دلیل، در غرب، وقتى مىخواهید فرزندتان را در مدرسه یا مؤسسهاى ثبتنام کنید، از شما مىپرسند که آیا مىخواهید در برنامه ( شرکت کند یا (Moral Education) ؟ البته، این سؤال را براى گنجاندن آموزههاى کاتولیک یا پروتستان مسیحیت در برنامه درسى دانشآموزان مىپرسند، وگرنه یهودیان مدارس خاصى براى خودشان دارند; چون مىخواهند آموزههاى دینى یهود را در لابهلاى مسائل آموزشى معمولى جا بدهند. اگر شما خواستار آموزش به شیوه (Moral Education) بشوید، یعنى خواستهاید یک سلسله اصول اخلاقى مربوط به زندگى روزمره اجتماعى را به او بیاموزید، مانند اینکه سروقتبه مدرسه برود، از کارش کم نگذارد، منظم باشد و چیزهایى که مىتواند هر فرد را در جامعه متمدن و درگیر، در این انبوه روابطى که دارد، به گونهاى تربیت کند که منضبط باشد. اما اگر کسى بخواهد (Education Religious) آموزش داده شود، آموزههاى خاص دینى در برنامه درسى او گنجانده مىشود. البته «دین» به آن معنا که بشر باید عشق به مقدسات داشته باشد، به معنویات توجه کند و در کنار ابعاد مادى، آنها را فراموش ننماید. در این حالت، مىتوان گفتبه معنویتى توجه مىکنند که بهخصوصجنبههاى عاطفى فرد راتامین مىکند.
بنابراین، وقتى مىخواهیم اینها را تفکیک کنیم، اگر مفهوم موردنظر ما وسیع باشد، مىتواند با تربیت اخلاقى رابطه عام و خاص داشته باشد، اما اگر تربیت دینى را مرادف تربیت نبوى بدانیم، براى اینکه شاخصگذارى کنیم و ببینیم که انبیا(ع) کار تربیتىشان در جامعه چه بوده است و قرآن از کار آنها چه ترسیمى دارد، اولین شاخص تربیت انبیا(ع) این بوده است که آنها در کار تربیتىشان متربى محور بودهاند. انسانشناسان در شیوههاى درمانى خودشان، به خصوص کارل راجرز، شیوهاى را مطرح مىکنند به نام: (Client - Centered) . در این شیوهدرمانى سعى نمىکنند از مافوق، چیزهایى را دیکته کنند، بلکه محور را شخص مراجعهکننده و فهم واقعبینانه مشکلات او قرار مىدهند، نه اینکه مجموعهاى از اطلاعات در ذهن داشته باشند و آنها را به صورت قالبى با مراجعهکننده منطبق کنند; به صورت ماشینى (مکانیستى) برخورد نمىکنند، بلکه از خود انعطاف به خرج مىدهند، سعى مىکنند اول خود او را بشناسند و سپس فرد را یارى کنندتا خودشناسى و خودیابى کند. (البته با تعریفى که آنها از «خود» دارند.)
شبیه همین روش مىتواند در بحث تربیت مطرح باشد. ما در تربیت، مىتوانیم از مافوق، یک سلسله چیزهایى را که طبق دیدگاه و نگرش خودمان، آنها را الگوهاى تربیتى مىدانیم، به مخاطب تلقین کنیم. اما راه دیگر آن است که او و نیازهاى او و واقعیتهاى او را بشناسیم و بر اساس آن عمل کنیم.
انبیا(ع) در جوامع انسانى، دو ماموریت اصلى داشتند: یکى دست زدن به تغییرات بزرگ اجتماعى براى تثبیت عدالت اجتماعى که تحت عنوان «جهاد اصغر» مطرح است و دیگرى دست زدن به تغییرات فردى و تعدیل شخصیتهاى افراد. در هر دو ماموریت، خود افراد محور بودهاند. در آیه شریفهاى که بحث عدالت اجتماعى را مطرح مىکند، پس از آن که مىفرماید: ما انبیا را با این ابزارها فرستادیم، مىفرماید: «لیقوم الناس بالقسط.» (حدید: 25); تا انسانها به درجهاى از قابلیت و توانایى برسند که خودشان اقامه قسط کنند یعنى: انبیا برایشان اقامه قسط نمىکنند. یا وقتى بحث تغییر فردى مطرح مىشود، امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه مىفرماید: «ویثیروا لهم دفائن العقول.»(نهجالبلاغه، ج 1، ص 6) انبیا(ع) گنجبراى مردم نمىآورند، بلکه گنجى که در خودشان نهفته است، مردم باید نسبتبه آن آگاه شوند و خودشان آن را بیرون بکشند. پس یکى از شاخصهاى اصلى تربیت دینى در نگاه انبیا(ع) و عمل آنها، متربى محور بودن است، چه در بعد اجتماعى و چه در بعد فردى.
یکى دیگر از شاخصههاى تربیت دینى - همانگونه که ذکر کردند - این است که تربیت دینى تحمیلى نیست; چون همگام و همگون با بنیادهاى فطرى انسان است، پذیرش دارد; یعنى: انسانها به طور طبیعى و فطرى، آن را مىپذیرند، ساختار خلقت آنها چنین اقتضا مىکند. از همراه و همگون بودن با ویژگىها و نیازهاى فطرى در مىیابیم که تربیت دینى استیا تحمیلى. اما اینکه این تربیت نمىتواند تلقینى باشد، این موضوع را از آیات مبارکهاى که یکى از آنها آیه دوم سوره جمعه است، به دست مىآوریم. این تربیت همان فرایندى است که انبیا(ع) به کار مىگیرند، براى اینکه با توجه به متربى محور بودن، این تحول را در فرد و جامعه ایجاد کنند. البته شیوه قرآن بر این است که تحولاتى را که انبیا(ع) قرار است در سطح اجتماعى و کلان ایجاد کنند،ابتدا از فرد شروع کنند;زیرا«ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم. »(انفال:52) ابتدا انبیا(ع)در مرحله فردى تحول ایجاد مىکنند،سپس برایند آن تغییراتفردى،نموداجتماعىپیدا مىکند.
در دومین کریمه سوره جمعه مىفرماید: «هو الذی بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة.» این آیه سه مرحله را در این فرایند تربیت نبوى و دینى مطرح مىکند: تلاوت آیات، تزکیه، و تعلیم کتاب و حکمت. مرحله اول که عبارت است از «یتلوا علیهم آیاته» آنها را متوجه آیات خدا مىکند; گام اول متربى محور بودن است; «و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین.» (آل عمران: 164) پیش از آن که این فرایند در تربیت نبوى انجام شود متربى سرگردان است، راهش را گم کرده، از مسیر فطرت خارج شده است. پس اول باید به او نهیب زده شود که به خود بیاید، درک پیدا کند و امکانات و قابلیتهاى خودش را بشناسد و بفهمد که آنها براى رسیدن به هدف، چه کمکى مىتواند به او بکند. یکى از فیلسوفان تعلیم و تربیت قرن بیستم که در سال 1997 از دنیا رفت، فیلسوف برزیلى، پولو فریر ( است. او کتابهاى متعددى دارد. در یکى از آنها، («آموزش ستمدیدگان» (Pedagogy of the Oppressed) )بحثى را مطرح مىکند که متخصصان تعلیم و تربیت آن را یکى از خدمات بزرگ این فرد به حوزه تعلیم و تربیت مىدانند; مفهومى را مطرح مىکند تحت عنوان: «آگاهسازى و به خودآورى (Conscientization ». این فیلسوف کار خودش را بیشتر از نهضتسوادآموزى شروع کرد. چون در برزیل، استبداد نظامى حاکم بود، او تلاش مىکرد تا این شکل عمومى حکومت از بین برود; مىگفت: باید حرکت از مردم شروع شود، هر حرکت اجتماعى باید از دل تودهها بیرون بیاید. وقتى حرکتى از دل تودهها بیرون مىآید که افراد و شهروندان یک جامعه متوجه خودشان و نظامى که برایشان اهمیت دارد و قابلیتهاى خود باشند. او سپس مىگوید: وقتى شما مىخواهید نهضتسوادآموزى راهاندازى کنید، نباید هدفتان فقط این باشد که بگویید چند درصد بىسواد داریم و مىخواهیم کارى بکنیم که آنها نوشتن و خواندن یاد بگیرند. این یک کار ابتدایى است. هدف اصلى در نهضتسوادآموزى باید ایجاد خودباورى در فرد باشد تا موقعیتها و ویژگىهاى خاصى که او را احاطه کرده استبه او نشان دهند و متوجهش کنند که چه چیزهایى دارد. شاید اگر این مفهوم را ازحوزه سیاسى - اجتماعى بیرون بیاوریم و آن را در جایگاه قرآنى قرار دهیم، همان «یتلوا علیهم آیاته» باشد; مرحله اول تربیت نبوى که تلاوت آیه است; یعنى: نشانه دادن به کسى که راهش را گم کرده و از قابلیتها، امکانات و موجودیتهاى خود بىخبر است; خودباورى، خودشناسى و سپس خداشناسى.
همانگونه که قبلا عرض کردم، انبیا(ع) دو ماموریتبزرگ دارند: یکى رفع تعارضات اجتماعى و دیگرى رفع تعارضاتى که افراد در وجود خود دارند. در درون هر کس، به طور طبیعى، تعارضاتى بین دو نظام ارزشى وجود دارد; «فالهمها فجورها و تقویها.» ( شمس: 8)، کار انبیا(ع) این است که هر کس را با تلاوت آیات کمک کنند تا در گزینش این دو نظام ارزشى، موفق به انتخاب صحیح شود. این همان تزکیه است «تزکیه» و پیراسته کردن آن است که فرد از تعارض درونى بین دو نظام ارزشى، که یکى او را به «اخلد الى الارض.» (اعراف: 176) و دیگرى او را به «ارجعی الى ربک» (الفجر:28) سوق مىدهد، موفق بیرون بیاورند; به سمتخدا سوق دهند. گام دوم نتیجه همان خودباورى و خودشناسى است. حل تعارض درونى بین دو نظام ارزشى که یکى زمینگرا و دیگرى خداگراست. در سومین گام، فرد خودش، موقعیت، قابلیت و موجودیتخود را دریافته است و مىتواند در تعارض درونى خود، بین هدایتهاى رحمانى و وساوس شیطانى، طرف رحمانى را انتخاب بکند و مهیاى آموزش کتاب و حکمت گردد. در این فرایند، هیچجا چیزى از تحمیل یا تلقین دیده نمىشود، بلکه دست او را مىگیریم تا با حل تعارضات درونى، بتواند به حل تعارضات اجتماعى «لیقوم الناس بالقسط» نایل آید. بنابراین، با تحلیلى که از ویژگىهاى تربیت دینى، که همگام با فطرت است، به دست مىدهیم، همانند حرکتى که انبیا(ع) شروع کردند، مىتوانیم انسانها را به طور طبیعى تربیت دینى کنیم; یعنى فرد را به گونهاى امداد نماییم که با پاى خود به خودشناسى، خودیابى و خودشکوفایى دستیابد. این خودشکوفایى زمینه دستیابى به علم حکمت و سپس خدایابى است.
اما معلوم است که این تربیت غیر از مشاوره دینى است. گاهى پس از آسیبشناسى، مىخواهیم آن را درمان کنیم، در این صورت، بحث مشاوره پیش مىآید; یعنى روش کار ما روش آسیبشناختى است. اما تربیتیک فرایند بهنجار است. در این مرحله، از آسیب حرفى نیست، فرد را در همان بستر طبیعى کمک مىکنیم. انسان به طور طبیعى، متمایل به خلود الى الارض است، متمایل به جنبههاى نقد زندگى است; چیزهایى که مشت پرکن است. به همین دلیل، در آیه مبارکه 213 بقره، وقتى هدف از بعثت انبیا(ع) را بشارت و انذار معرفى مىنماید، مىفرماید: «لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه»; تا رفع اختلاف کنند. مسیر طبیعى به گونهاى است که اگر به خود بشر واگذاشته شود، به اختلاف و تنش مىانجامد. کار انبیا(ع) این است که با استفاده از نظامهاى خاص انذار و تبشیر، در سطح اجتماعى و فردى رفع اختلاف کنند. منتهى شروع این کار از سطح فردى استبا ویژگىهایى که در سوره جمعه و چند جاى دیگر مطرح مىکند.
معرفت: آیا از آنچه گفته شد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که تربیت دینى القایى نیست، بلکه تلقینى است; علاوه بر این، تربیت دینى،سیاسى،اجتماعىواخلاقىهم هست؟
دکتر شاملى: تربیت دینى در مجموع، شامل همه ابعاد مزبور مىشود، ولى هر موقع قرار باشد متربى را در بعد خاصى جهتبدهیم، باید یکى یکى شروع کنیم. البته اصل دین فراگیر است، اما متناسب با تعریفى که از دین ارائه مىدهید - آن را دین حداقلى بدانید یا حداکثرى و قلمرو آن تا کجا باشد - سایر ابعاد داخل در آن یا از حوزه آن بیرون است. منتهى وقتى مىخواهید شروع به تربیتسیاسى بکنید، به متربى نحوه مشارکت در سرنوشتش را یاد مىدهید. شاید این موضوع ضرورتا مساوى با این نباشد که خودش و امکانات خودش را بیابد که در گام اول تربیت انبیا(ع) مطرح است، ولى وقتى مىگوییم تربیت دینى شامل این ابعاد هم مىشود یعنى: همه در یک مجموعه داخل است، به شرط آن که تعریف ما از دین روشن باشد.
دکتر کریمى: البته همانگونه که گفته شد، تربیت دینى مىتواند تعریفهاى متفاوتى داشته باشد. تربیت دینى به مفهومى که بیشتر در غرب مطرح است همان تربیتبر اساس تعالیم کلیسا است که به اعمال فردى یا به تعبیر خود آنها ( Spirituality) توجه دارد. مسائل اجتماعى و سیاسى و مانند آن به هیچ وجه در حوزه این گونه تربیت داخل نمىشود. اگر در یک محیط غربى (Religious Education) مطرح شود کمتر به ذهن کسى متبادر مىشود که ربیتسیاسى یا اجتماعى هم در آن داخل باشد. ولى ما با توجه به منابع دینى خودمان، مىدانیم که اینها در کنار هم قرار دارند. اصلا این منابع آمدهاند تا بیان کنند که تربیت دینى همه جوانب و نیازهاى انسان را مورد توجه قرار مىدهد. آنجا که ارتباط با خدا است «یقیمون الصلوة»، ارتباط با خلق خدا هم هست «یؤتون الزکوة». حج نیز علاوه بر این که یک عبادت فردى استبعد اجتماعى نیز دارد که مهمتر و چشمگیرتر از بعد فردى آن است. نماز جماعت هم نشانگر آن است که دین اسلام نمودى اجتماعى دارد و اصلا نمودهاى اجتماعى دین ما بسیار وسیعتر از نمودهاى فردى است، بر خلاف مسیحیت. بنابراین، تربیت دینى ما در حوزه اسلامىمان با تربیت دینى مسیحى تفاوتهاى بسیارى دارد.
دکتر رهنمایى: این موضوع با تعریفى که ما از دین داریم مرتبط است. ما اگر دین را خاستگاه همه مسائل روبنایى از جمله سیاست، فرهنگ، اقتصاد و جامعه بدانیم، یک جور نگاه خاصى به تفسیر دینى و تربیت دینى داریم. در این صورت معتقدیم حتى اگر مسائل سیاسى و اجتماعى هم آموخته شود، آنچه مسائل سیاسى یا اقتصادى ما را تحت الشعاع قرار مىدهد، تربیت دینى است; یعنى تربیت دینى همه جا به عنوان یک روح جارى و سارى است. اگر دین را به عنوان یک روح، در کالبد همه نهادهاى اجتماعى و فردى جارى بدانیم، جا دارد که بگوییم: تربیتسیاسى ما هم از تربیت دینى ما رنگ گرفته است، هر چند موضوعا مىتوان آنها را دو جا مطرح کرد. منتهى در عین حال،آنجاکه مربى دینمدار سیاست ما بر اساس آموزههاى دینى، سیاست راآموزشمىدهدوافرادراتربیت مىکند، بر اساس سیاستخاصى این کار را مىکند که الهامگرفته از دین است. به نظر مىرسد این تعبیر تا حدى به آن چیزى که پرفسور نصر هم بر آن تاکید دارد، نزدیک است که ما در تعریف دین و آنچه متعلق دین قرار مىگیرد، نگاه کنیم به عرفى که پاىبند به آن دین و ملتزم به آن است. در این صورت، مىتوانیم بهترین تعریفها را ارائه دهیم. به نظر مىرسد که اگر ما بخواهیم بر دین اسلام تاکید کنیم، به دلیل جامعیتى که این دین داشته و با توجه به سیرهاى که پیامبر اکرم(ص) به عنوان یک میراثگرانبهاباقىگذاشتند، مىبینیم که همه عناصر وجودى ما در زندگى فردى و اجتماعى تحتالشعاع تربیت دینى قرار مىگیرد. عبارت «یتلوا علیهم آیاته» همه چیز را به ما نشان مىدهد، هم سیاست، هم دیانت و هم فرهنگ را. پس به این نتیجه مىرسیم که حتى خاستگاه سیاسى و فرهنگى ما دین ماست.
معرفت: آیا مىتوان گفت: متناسب با اینکه قلمرو دین را چه بدانیم، تربیت دینى هم بر همان اساس تعریف مىشود; اگر قلمرو دین صرفا فردى باشد، تربیت دینى فقط شامل فرد مىشود و اگر قلمرو آن ابعاد دیگر را هم شامل شود، تربیت دینى شامل آن نیز خواهد شد؟
دکتر شاملى: بله، اما هر کدام به نوبه خود; چنین نیست که وقتى کسى را تربیت کردید،همزمان در همه ابعاد تربیتشود. خیر،او در این مجموعه تربیت مىپذیرد،امابه نوبه خود،به هر کدام از جنبهها باید رسیدگى کرد:بعدسیاسى،بعد عقلانى، بعد عاطفى و دیگر ابعاد.
دکتر رهنمایى: البته این به این معنا نیست که ما بگوییم همه تفاسیرى که از دین شده صحیح مىباشد و حق دین را ادا کردهاست، بلکه به هر حال، تعریفى از دین حق است. سایر تعاریف هم به جزئیات و یا تنها به جنبههایى از جوانب دینى پرداخته و یا آنگونه که لازم بودهاست دین را نشناساندهاند. این بستگى دارد به نظر افرادى که از دین تعریفى ارائه مىدهند. وقتى مقایسه کنیم برداشتى را که یک مربى ملتزم به دین اسلام از این دین دارد با برداشتى که یک مربى غربى از آن دارد، متوجه این تفاوتها مىشویم.
دکتر کریمى: نکته دیگرى هم اینجا مطرح مىشود: اینکه ما تعریف دین را از ملتزمان به آن بگیریم، آیا چنین تعریفى با آنچه در منابع دینى آمده الزاما مطابقت دارد؟ آیا این تعریف مىتواند تحریفات و تغییراتى را که عرف در دین بهوجود آورده معلوم کند؟ در طول تاریخ تحولاتى در برخى احکام و ارزشهاى دینى به وجود آمده یا حکومتها تغییراتى در دین ایجاد کردهاند که ممکن است ملتزم به دین آنها را جزئى از دین محسوب کند در حالى که آنها به هیچوجه مورد نظر منابع اصلى دین و شارع نیستند. این مشکل چگونه قابل توجیه است؟
دکتر رهنمایى: منظور از لفظ «ملتزم به دین» کسى است که تمام جوانب را زیر نظر بگیرد، حتى این نکته را که دین او وحیانى است و از مصدر وحى سرچشمه گرفته است. بنابراین، منظور از «عرف» در این زمینه عرفى است که دینشناس است و به تمام جوانب دین آگاهى دارد; عرف خاصى که مىخواهند از دین تفسیر اکمل و اتم خود را ارائه دهند، نه اینکه دین را دستاویز هر اندیشهاى قرار دهیم.
دکتر شاملى: تصور مىکنم این موضوع مانند استفاده از سیره متشرعه است; وقتى ما مىخواهیم چیزى را اثبات کنیم، هم به قرآن و روایات استناد مىکنیم، هم به دیگر منابع، یکى از مؤیدات هم مىتواند سیره متشرعه باشد; سیره ملتزمانى که واقعا شرع را - بماهوشرع - عمل مىکنند; سیرهاى که متصل به معصوم(ع) است. از این جهت، سیره متشرعه مىتواند مؤید باشد، نه از آن جهت که گفتند. یکى از انتقاداتى که امروزه بعضى از مستشرقان از جمله مارشال هاجسون مطرح مىکنند این است که مىگویند شما مسلمانها دینى که به عنوان «اسلام» دارید دو جور است: یکى ( دارید و دیگرى (Islamicate Laws) .اولى یعنى آن اسلامى که بدون هیچ دستبردى، تحت آن شرایط خاصى که قرآن کریم مىفرماید، دریافتشده و همانطور، بدون هیچ کم و زیادى ابلاغ شده است. اما دومى یک سلسله مسائلى است که در جوامع با فرهنگهاى گوناگون عجین شده و چیزهایى به آن ضمیمه شده است. این همان چیزى است که شما به آن عمل کردهاید; چیزى که در رفتارهاى شما نمود دارد و مىتوانید ادعا کنید به سختى مىتوان این شکل دوم را اسلام ناب نامید. البته خود ما معتقدیم که اسلامى که ما از آن استفاده مىکنیم و در کلام بزرگانى مثل حضرت امام; بوده که منظورمان از اسلام ناب محمدى(ص) همان مجموعه دستنخورده دریافتشده از وحى توسط پیامبر اکرم(ص) و ابلاغ شده توسط ائمه معصومین(ع) است، ولى بعدها با چیزهایى عجین شده است که گفته مىشود از عرف گرفته شده است.
معرفت: از شما سروران گرامى که در این گفتوگو حضور یافتید سپاس گزاریم.
معرفت: لطفا «تربیت دینى» را تعریف کنید و تفاوت آن را با آموزش دینى برشمارید. همچنین بفرمایید این بحث چه نسبتى با «تلقین» دارد؟
دکتر رهنمایى: هنگامى که بحث از تعریف ومفهومشناسى «تربیت دینى» (religious education) از منظر مربیان و مفسران غربى به میان مىآید به سختى مىتوان توافق چندانى در تفسیر تربیت دینى مشاهده کرد. از این نقطهنظر چنان که در تفسیر خود «تربیت» یا «دین» دستیابى به تعریف جامعى مشکل و پیچیده بهنظر مىآید، این پیچیدگى به تعریف «تربیت دینى» نیز سرایت مىکند. شاید بتوان تربیت دینى را با توجه به مجموعه عناصرى که حاصل آنها شکلپذیرى تربیت دینى است تعریف کرد. در این صورت، باید دید معمولا چه اقدامات و تدابیرى از جانب مربى و متربى صورت مىگیرد تا تربیت دینى تحقق یابد. چنانچه وظایفى چون هدایت و نظارت مربى نسبتبه متربى را در امر تربیت دینى معیار قرار دهیم، به این نتیجه خواهیم رسید که درجریان تربیت دینى، مربى لازم استبه نقش هدایتگرانه خود واقف باشد، همچنین نظارت مستمرى را بر روند و پیشرفت تربیت دینى اعمال دارد، به گونهاى که هیچگاه از آثار تربیتى و پرورشى که متربى از تربیت مربى مىپذیرد غافل نماند، و نسبتبه موانع قطعى و یا احتمالى که بر سر راه تربیت دینى متربى قرار گرفته استبىتوجه نباشد و عمل تربیت دینى را تا آنجا پیش برد که بتواند متربى را از مرحله عادت و خوگیرى نسبتبه آموزههاى دینى به مرحله ملکه شدن آموزههاى دینى در نهاد او سوق دهد.
گاهى بحث از آموزش دینى به میان مىآید. در این صورت، اگر آموزش دینى را فرایندى جداى از تربیت دینى بدانیم، غرض از آموزش دینى آموزش و فراگیرى آموزههاى دینى است که صرفا به قصد یادگیرى و کسب اطلاع از مسائل زیربنایى و یا روبنایى، جهانشناختى و یا عقیدتى یک دین انجام مىپذیرد و هیچ خاصیت تربیتى ندارد. آموزهها و بایدها ونبایدهاى دینى حتى ممکن است در سطح بینالمللى و آکادمیک توسط استادان و دانشجویان دین ناباور تدریس و فرا گرفته شود. امروزه تعداد مراکز و مؤسسات دینشناسى که به هدف صرفا آگاهانیدن دانشپژوهان رشته ادیان واحدهاى درسى دانشگاهى را به صورت تحقیق پیرامون مبانى و مسائل یک دین خاص و یا به شیوه مطالعات و تحقیقات بین ادیان تنظیم و ارائه مىکنند کم نمىباشد. این دسته فعالیتهاى آموزشى را نمىتوان تربیت دینى نام نهاد; زیرا مقصود از این مطالعات تربیت موضوع انسانى براساس مبانى دینى نیست و از این رو، در راستاى التزام دانشپژوه نسبتبه مبانى و معتقدات دین هیچگونه هدایتى وجود ندارد. همچنین بر روند شکلگیرى یک شخصیت انسانى که بناستبه عنوان یک متدین تربیتیابد هیچگونه نظارت مستمر یا غیر مستمرى صورت نمىگیرد. به عکس، در مورد تربیت دینى این سنخ هدایتگرى و نظارت وجود دارد. به یک معنى مىتوان چنین اظهار داشت که هر نوع تربیت دینى متضمن نوعى آموزش دینى است در صورتى که ممکن است عکس آن صادق نباشد; یعنى هر نوع آموزش دینى، نظیر آنچه بیان شد، مستلزم تربیت دینى نباشد.
«تربیت» از «تلقین» نیز از این جنبه متمایز مىگردد که اساسا تلقین ممکن استبه عنوان یکى از شیوههاى مؤثر و کارآمد در جریان تربیت مورد استفاده مربى قرار گیرد اما هیچگاه مسانخ و مساوق تربیت نمىباشد. اثرى را که تلقین بر جاى مىگذارد معمولا یک اثر دفعى، زودگذر و ناپایدار است، در صورتى که اثر تربیت معمولا با دوام و پایدار مىباشد. واژههاى «تربیت» و «تلقین» هر دو از باب تفعیل مىباشند و دلالتبر نوعى فعل و انفعال و تاثیر و تاثر دارند; فعلى که نوعا انفعال و تاثیرى که نوعا تاثرى را در پى دارد. منظور این است که عملیاتى از جانب مربى و یا تلقین کننده صورت مىپذیرد تا متقابلا اثرى از این عملیات بر شخصیت متربى و یا تلقین شونده بر جاى ماند. این عملیات از دو سنخ است که در نحوه صدور، غرض، شکلپذیرى و میزان پایدارى اثر از همدیگر متمایز مىگردند. علاوه بر این، تربیت معمولا هنگامى تحقق مىیابد که متربى با آگاهى آموزههاى تربیتى را فراگیرد و به طور آگاهانه به آن آموزهها پاسخ مثبت دهد. این در حالى است که تلقین شونده معمولا از جنبه روانى و به صورتى ناآگاهانه تحت تاثیر القائات تلقین کننده قرار مىگیرد.
دکتر شاملى: براى توضیح مفهوم «تربیت دینى» خوب است ابتدا تصویر خودمان را با آنچه در غرب در این باب ارائه مىشود، مقایسه و مرزبندى کنیم. البته واژه غرب خود در برگیرنده قلمرو وسیعى از ایدهها و دیدگاهها در اروپا و امریکاست که به سختى مىتوان آن را در یک نظرگاه خاص محدود نمود. در این مصاحبه که رویکرد ما گشتالتى است منظورمان از غرب دیدگاهى است که مىتوان از لابهلاى آثار مکتوب یا تجاربى که شخصا در امریکاى شمالى داشتهایم، جمعبندى و اظهار نماییم. غربىها مقصود خود را از تربیت دینى با واژه (Religious Education) بیان مىکنند. در این واژه، هیچوقت نمىتوان تربیت را از آموزش و تعلیم جدا کرد. تربیت دینى فرایندى است که ابتدا به صورت شناختى است، سپس نگرشها و گرایشها را تحت تاثیر قرار مىدهد و آنگاه خودش را در رفتار نشان مىدهد. پس وقتى مىگوییم تربیت دینى، منظورمان تعلیم و تربیت دینى است. آنچه امروزه در مغرب زمین، از آن به (Education) یاد مىکنند، یک فرایند مشتمل بر آموزش و پرورش است; همان چیزى که ما از آن به عنوان «آموزش و پرورش» یاد مىکنیم. است و گاهى ( Informal Education) است; اولى همان روندى است که در مؤسسات و نهادهاى آموزش و پرورش جارى است، که از دوران پیشدبستانى آغاز و تا سطوح عالى ادامه مىیابد و دومى تعلیم و تربیت از غیر کانال نهادهاى رسمى آموزش و پرورش است; یعنى آن بخش از آموزشهایى که در سطح عمومى ارائه مىشود، خواه از طریق رسانههاى گروهى مانند روزنامهها یا رادیو - تلویزیون باشد و خواه از طریق دادههاى الکترونیکى و رایانهاى. آنچه مورد بحث ماست، مفهومى است که شامل اینها هم مىشود. حتى به نظر مىرسد که تربیت دینى غیررسمى را نیز که در غیر قالب نهادهایى همچون مؤسسات آموزشى مطرح مىشود، در بر مىگیرد. ما از «تربیت دینى» همان کارى را مىفهمیم که انبیا: انجام دادند. بنابراین، مىتوان تربیت دینى را مرادف با تربیت نبوى دانست; همان کارى که انبیا: در سطح عمومى جامعه، هم در شکل رسمى و هم در شکل غیر رسمى انجام مىدادند.
نکته دیگر اینکه شاید مفهومشناسى «تربیت» کار دشوارى نباشد، گرچه توافق چندانى هم در این بحث وجود ندارد. مىتوان «تربیت» را فرایند کمک به متربى در راه شکوفایى خودش در نظر گرفت. اما وقتى صفت «دینى» به آن اضافه مىشود، محل نزاع خواهد بود که یعنى چه; چه کنیم که متربى دستبه خودشکوفایى دینى بزند؟ اصلا «دین» یعنى چه؟ بنابراین، محور بحث، تعریف «دین» خواهد بود و منظور از «تربیت دینى» یعنى اینکه براى متربى امکاناتى فراهم کنیم، آگاهىها و اطلاعاتى به او بدهیم که با پاى خود در مسیر شکوفایى دینى جلو برود. البته، در تعریف «دین» هم کمتر مىتوان توافق نظرى پیدا کرد. بعضى مىگویند: دین آن چیزى است که در زندگى انسان حالت قداست داشته باشد. بعضى دیگر مىگویند: دین همان جنبه معنویتى است که در کنار زندگى روزمره و مشغلههاى زندگى وجود دارد، اینکه گاهى در خودمان به امور غیر روزمره و غیر مادى احساس نیاز مىکنیم; همان چیزى که در غرب، از آن به ( Spirituality) یاد مىکنند. برخى دیگر دین را مساوى با تجربههاى شخصى هر فرد از معارف دینى یا مناسک خاص آن مىدانند. در این تعریف تاکید روى تحلیل تجاربى است که حالت عرفانى دارد و در فضاى روانى فرد شکل مىگیرد. بعضى هم مىگویند: دین عبارت از یک نظام یا مجموعهاى متشکل از زیر مجموعه باورداشتها، ارزشها و احکام است. ما در تعریف «تربیت دینى» دنبال این هستیم که بدانیم چه باید بکنیم تا متربى در حوزه عقاید، ارزشها و رفتار عملى از یک نظام خاصى پیروى کند و خودش را به آن ملتزم بداند. برخى از بزرگان اسلامشناس معاصر این تعریف را برگزیدهاند; استاد بزرگوار آیةالله مصباح یزدى در مباحث گوناگون، به خصوص در کتاب معرفتشناسى (بخش مربوط به معرفت دینى) و جلد سوم کتاب پرسشها و پاسخها این تعریف را از «دین» به دست مىدهند: مجموعهاى از عقاید، ارزشها و احکام. در غرب هم «دین» ابتدا همین مفهوم را داشته است. (چون ادیان آسمانى یک رسالتبیشتر ندارند; ممکن استبه فراخور نیازهاى زمان و مکان دایره احکام و ارزشها سعه و ضیق پیدا کرده باشد، ولى کلیت دین و پیام آن یکى است.) اما به دنبال تحقق اصلاحگرایى دینى، به تدریج، از وسعت این مفهوم کاسته شده و سر از سکولاریزم درآورد. «سکولاریزم» یعنى: اعتماد بیشتر بر جنبههاى عقلانى انسان و فردىسازى دین; یعنى: محدود ساختن حوزه نفوذ دین به جنبههاى فردى که بیشتر هم بر ابعاد عاطفى متمرکز است; آن چیزى که بتواند احساسات و عواطف و هیجانات خاص یک فرد را در ابعاد معنوى تامین کند. این تعریف از «دین» بیشتر در مسیحیت، پس از عصر نوزایى اتفاق افتاده است. اما در این زمینه یهودىها کمتر از این تحولات متاثر بودند; دستکم، وضعیت امروز آنان نشان مىدهد که آنها پایبندى و التزام بیشترى به دین داشتهاند و دین را بیشتر از مسیحیان به زندگىشان کشیدهاند. آنها سعى مىکنند حتى به حرکتهاى اجتماعى و سیاسى خودشان هم رنگ دینى بدهند. حرکت جهانى صهیونیزم نمونهاى از این درهمتنیدگى است.
به هر روى، در مجموع مىتوان گفت که بحث اصلى تربیت دینى در اسلام این است که چه کنیم که متربى آیینمدار و ملتزم به دین باشد. وقتى که بحث آیینمدارى یا دیندارى را مطرح مىکنیم، این بحثبه چگونگى تحقق کفر و ایمان در تربیت دینى مربوط مىگردد و نقطه شروع تربیت دینى، که تحقق ایمان و تلاش یک مربى دینى است، از این جا شروع مىشود که فرد ابتدا متربى را مؤمن کند، از کفر بیرون بکشد، سپس کارى کند که چهار نوع رابطه او با خودش، با طبیعت، با جامعه و با خدا به شکل خاصى درآید. دین براى هر یک از اینها، دستور العملها و روشهایى ارائه مىدهد که با شیوه یک شخص سکولار و غیر متدین متفاوت است. بنابراین، آنچه را در مفهوم تربیت دینى، ما به دنبال آن هستیم، مؤمنسازى و تغییر روابط چهارگانهاى است که هر شخص مىتواند داشته باشد. در ساختار آموزشهایى که از طریق وحىصورتمىگیرد،ایننقشىاست که ما به تربیت دینى مىدهیم.
دکتر کریمى: «تربیت» مصدر «ربى یربى» تنها دو بار، آن هم به صورت فعل در قرآن کریم به کار رفته است، ولى «واژههاى هم خانواده» آن همانند کلمه «رب» زیاد به کار رفته است. و به نظر مىرسد که مهمترین دغدغه انبیا: نقش تربیتى آنها بوده است. اگر بخواهیم کلمه «رب» را با کاربردهایى که در قرآن دارد، بررسى کنیم، مىبینیم بیشتر درگیرىهایى که پیامبران: با طاغوتهاى زمان خود داشتهاند در زمینه خالقیتخداوند نبوده، بلکه درباره ربوبیت او بوده است; مثلا در داستان حضرت موسى(ع) و فرعون، موضوع «انا ربکم الاعلى» (نازعات: 24) مطرح مىشود که نشان مىدهد فرعون مىخواهد این نقش تربیتى و ربوبیت را مطرح کند. یا در مورد خود پیامبر اکرم(ص) در مقابله ایشان با مشرکان، قرآن مىفرماید: «و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله.» (عنکبوت: 61) آنها در مساله خالقیت مشکلى ندارند، مشکل در مساله ربوبیت است همینطور نمرود با حضرت ابراهیم(ع) در مورد ربوبیتخداوند به احتجاج مىپردازد: «ا لم تر الىالذى حاج ابراهیم فى ربه...»(بقره: 285) و ظاهرا همین مساله ربوبیت الهى است که تنزل پیدا مىکند و ما در دنیا حیات اجتماعى، نام آن را «تربیت» مىگذاریم. به عبارت دیگر، وقتى انسانها هم مىخواهند همان نقش بوبیتخداوندى یا شبیه آن را براى سلطه بر بشر ایفا کنند، این کار «تربیت» خوانده مىشود یا به عکس، اگر بخواهیم براى نزدیک کردن و مقرب ساختن بندهها به خداوند از این نقش استفاده کنیم، این همان نقش تربیت دینى است.
معرفت: «تربیت» مورد نظر حضرتعالى به معناى «ربى» کردن است. چنین تعریفى با اهدافى که در تربیت دینى مطرح مىشود - که برخى بالاتر از ربى کردن و برخى نیز پایینتر از آن هستند - چگونه سازگار است; به عبارت دیگر، اگر بگوییم پیامبران: هدفشان تنها این بوده است که رب مردم را به آنها معرفى کنند و مردم ربى شوند، این چگونه با اهداف تربیت دینى سازگار است؟
دکتر کریمى: به نظر مىرسد ارزشهایى که ما در تربیتبه دنبال آن هستیم، به نوعى در کلمه «رب» نهفته است. به عبارت دیگر مفهوم «رب» بسیار وسیعتر از مالک و صاحب است. «رب» کسى است که اصلاح و تدبیر شؤون مربوب خود را، اعم از شؤون فردى، اجتماعى، مادى و یا معنوى، همه را بر عهده دارد. بنابراین، اگر بتوانیم با این تفسیر، ربى کردن مردم را عهدهدار شویم، به نظر مىرسد که به هدف تربیت دینى نیز خواهیم رسید. علاوه بر این، وقتى هدف از بعثت انبیا: را در قرآن ملاحظه مىکنیم، مىبینیم آنها براى تزکیه و تعلیم آمدهاند; «یزکیهم و یعلمهم الکتاب»(آل عمران: 64) .معمولا وقتى هدف از بعثت انبیا: در قرآن مطرح مىشود، «یزکیهم» همراه با «یعلمهم» مىآید. در اینجا مىتوانیم از «تزکیه» به «تربیت» تعبیر کنیم و آن را از «تعلیم» (آموزش) جداناشدنى ببینیم. از آنجایى که در کتاب وحى، این دو تعبیر با هم آمدهاند، با هم آمدن این دو تعبیر (تعلیم و تزکیه) در قرآن نشان مىدهد که نوعى ارتباط تنگاتنگ بین آنها وجود دارد. به دیگر سخن، مىتوانیم بگوییم که تعلیم مورد نظر قرآن، صورتعلمىتربیت است و تربیت صورت عملى تعلیم; یعنى: این دو با هم مىآمیزندتاانسان را به هدفى که خواستخدا و پیامبر(ص) است، برسانند.
دکتر شاملى: شاید بتوان گفت که «تربیت» از ماده «ربو» است. بنابراین، مىتوان آنچه را جناب دکتر کریمى ذکر کردند از مختصات و ویژگىهاى تربیت دینى دانست; یکى از ویژگىهاى تربیت دینى این است که تربیت در جهت ربى سازى و الهى سازى فرد و جامعه باشد. اما بین «رب» و «ربو» نمىتوانیم تجانس ایجاد کنیم، چون «رب» از ماده «ربب» است و «تربیت» از «ربو». «رب» در قرآن، هر جا به کار مىرود، طبق فرمایش حضرت استاد مصباح، به مفهوم خالق و مالک است. البته از لوازم مالکیت این است که امور تکمیلى مخلوقات خود را هم تدبیر مىکند. بنابراین، شاید بهتر باشد که براى پلى که مىخواهیم بین «تربیت» و «رب» بزنیم، از مختصات و ویژگىهاى تربیت دینى استفاده کنیم، نه اینکه بر اساس اشتقاق کبیر، آنها را به یک ریشه برگردانیم.
دکتر رهنمایى: نقطه وفاقى که در این جا وجود دارد این است که «رب» و «تربیت» گرچه همریشه نیستند اما در هر صورت، براساس قانون اشتقاق کبیر این دو واژه از جنبه مفهومى به یکدیگر نزدیک مىباشند. حتى اگر بنابر نظر برخى از اهل لغت، ریشه «تربیت» ربا (مهموز لامى) باشد باز مىتوان گفت که هر سه ریشه «ربو»، «ربب»، و «ربا» مشمول قانون اشتقاق کبیر هستند، بنابراین، در معنى به هم نزدیک مىباشند. اما چنان که تربیت را متضمن مفهوم ربى کردن بدانیم در این صورت هر کجا لفظ تربیتبه کار رود باید با تربیت دینى مساوق باشد، در صورتى که چنین لازمهاى بر واژه ربیتبه تنهایى مترتب نمىباشد. بله، تربیت دینى مىتواند چنین مفهومى را در بر گیرد.
معرفت: برداشتها و تلقىهایى که از تربیت دینى وجود دارد، چه قدر در آسیبهایى که به تربیت دینى وارد مىشود تاثیر دارد؟ آیا اگر تربیت دینى را صرف آموزش بدانیم - همانگونه که بعضى از آن به پرکردن مغز دانشآموز تعبیر مىکنند - در این صورت، آسیبى به تربیت دینى وارد نمىشود؟ آیا این تلقىها تاثیرى در ناکامىهاى تربیت دینى دارد یا خیر؟
دکتر رهنمایى: قبل از بررسى ماهیت آسیبرسانى برخى از برداشتها و تلقىهاى مختلف و متنوعى که از تربیت دینى به عمل آمده استبه جاستبهطور کلى از عوامل آسیبزاى تربیت دینى سخن به میان آید. در طبقهبندى عوامل آسیبرسان، آسیبشناسى تربیت دینى را مىتوان براساس آسیبهایى که از ناحیه مربى سر مىزند مورد بررسى قرار داد، به این معنى که گاهى شخص مربى خود دچار مشکلات و نابسامانىهایى است که تربیت دینى را نابسامان مىسازد. ممکن است عوامل آسیبزا از ناحیه متربى پدید آید، به این معنى که وى مثلا آمادگى و استعداد پذیرش تربیت دینى را ندارد و یا آن را در خود بروز نمىدهد و یا تحت تاثیر برخى عوامل منفى دیگرى است که در نارسایى تربیت دینى او اثر مىگذارد. در مرحله سوم عوامل آسیبزا مىتواند از ناحیه هر دو (مربى و متربى) شکل پذیرد. در این صورت، هم درکار مربى اشکالاتى وجود دارد و هم در پذیرش متربى، در عین حال که محتواى تربیت دینى کاملا صحیح است. از سوى دیگر، آسیبشناسى تربیت دینى مىتواند مربوط به روششناسى تربیت دینى باشد و اینکه مربى با چه شیوهاى مىخواهد آموزههاى دینى را بیاموزاند و متربى خود را براساس آموزههاى دینى تربیت کند. همچنین مىتوان گفت که عوامل آسیبزا گاه مربوط به محتواى تربیت دینى است. هر محتوایى که به اسم «دین» القاء مىشود و متربى تحت تاثیر آن قرار مىگیرد، نمىتواند صحیح باشد. و در مرحله آخر، آسیبشناسى تربیت دینى مىتواند از روش آسیبزا و محتواى آسیب رسان هر دو سر زند.
بنابراین، عوامل آسیبزا را مىتوانیم در شش رده طبقهبندى کنیم. البته ممکن است طبقهبندى مذکور استقراء تام نباشد و موارد دیگرى نیز بتوان اضافه کرد. مثلا اگر تربیت دینى را علم زده کنیم - همانگونه که در غرب، پس از عصر نوزایى تا کنون چنین بوده است - مشکلاتى بروز مىکند که اکنون در غرب شاهد آن هستیم. پس در عصر نوزایى، به تدریج کارآیى و نقش مربیان دینى، که معمولا در کلیساها تربیت مىشدند و وظیفهشان تربیت دینى مردم بود، کمرنگ مىگردد. در مواردى به خصوص از اوایل قرن بیستم به این طرف، نظریهپردازان و متفکران عملگرا و علمزدهاى چون پیرز، ویلیام جیمز و جان دیویى خود را متکفل فلسفه دین، فلسفه تعلیم و تربیت و آموزش و تربیت دینى دانستند. این گروه از صاحبنظران و به عبارتى، این دسته از روشنفکران آمریکایى که خود تحصیلکرده و تربیتیافته جوامع مسیحى و خانوادههاى متدین بودند و حتى تا سنین خاصى پاىبندى خودرا به اصول و معارف دینى ابراز مىداشتند، رفته رفته، از آموزههاى دینى و از التزام به آنها دست کشیده و تا آنجا پیش رفتند که خود دین جدیدى را پىریزى کردند. از جمله و یا دین انسان مدار (humanist trligion) به شمار مىرود. به نظر مىرسد یکى از آفتهاى تربیت دینى از همین جا نشات مىیابد که تربیت دینى را تحت تاثیر علمزدگى قرار دهیم. در زمینه علوم انسانى و گرایشهاى رایج آن، نظیر روانشناسى دین، جامعهشناسى دین وحتى تعلیم و تربیت دینى نمىتوان حصول تربیت دینى را انتظار داشت. به عبارت دیگر، رشتههایى از این دست نمىتواند متکفل امر تربیت دینى باشد. در غیر این صورت، در ساحت دین وتربیت دینى، روانشناسى دین، مثلا نمىتواند ضرورت و اهمیت نقش دین و تربیت دینى را براى ما محرز کند. روانشناسى دین مىتواند عوامل ساختارى فردى و شخصیتى افراد رادر نظر بگیرد و شاید به این نتیجه برسدکه چه دینى متناسب با شخصیت افراد هست و یا چه آموزههاى دینى در سازگارى با شخصیت افراد نمىباشد. و یا به عنوان مثال، جامعهشناسى دین هنگامى که در بافت اجتماعى و جامعهشناختى خود، حاصل تحقیقات خود را از منظر دین وتربیت دینى ارائه مىدهد، نمىتواند براى ما توجیهگر ضرورت و اهمیت دین خاصى باشد. شاید جامعهشناسى به این نتیجه برسد که دین متناسب با جوامع انسانى نیست. مگر جامعهشناسى سوسیالیستى دین را افیون ملتها نمىداند؟! بنابراین، اگر تربیت دینى را علمزده کردیم و در ساحت تربیت دینى علمزدگى را رسوخ دادیم باید منتظر این آفتها باشیم.
معرفت: منظور شما از «علمزدگى» در تربیت دینى چیست؟
دکتر رهنمایى: منظور من این نیست که ما در تربیت دینى نتوانیم از ابزارهاى کارامد و شیوههاى مناسب علمى استفاده کنیم. به عنوان مثال، یکى از شیوههاى بسیار مؤثر در روانشناسى، که به خصوص در «روانشناسى تبلیغ» مطرح است و مىتواند در روانشناسى تبلیغ دین و در روانشناسى دینى و حتى در تربیت دین نیز مورد استفاده قرار گیرد، ابزار بسیار مؤثرى همچون «پیام نهانى» یا «تغییر و تحول گام به گام» مىباشد که اگر ازآن استفاده مطلوب بشود، نتایجخوبى به بار خواهد آورد. تعلیم و تربیت در سیاق کلى، یک فرایند است و باید مرحله به مرحله اجرا شود، همانگونه که تربیت دینى هم به همین صورت است. بنابراین، منظور این نیست که از شیوهها و ابزارهاى علمى استفاده نکنیم، منظور این است که محتواى دین را بر اساس تفسیرهاى علمى رایجشکل ندهیم و ضرورت و اهمیت تربیت دینى را بر اساس توجیههاى علمى تجزیه و تحلیل نکنیم; چنانچه روانشناسى دین بخواهد در این زمینه مطالعه کند که - مثلا - معنویت تا چه حد مىتواند در بهداشت روانى و نشاط انسانها اثر بگذارد، این امر مطلوبى است و نتایج مطلوبى هم ممکن استبه بار آورد، اما شناخت اینکه این چه سنخ معنویتى است که چنین تاثیرى دارد از عهده روانشناسى دین خارج است. امروزه برخى از روانپزشکان به این نتیجه رسیدهاند که قریب هشتاد درصد امراض روانى و روحى را مىتوان از طریق گرایشهاى معنوى درمان کرد، اما بیان اینکه این معنویت چگونه باید باشد در قلمرو روانشناسى دین نیست. ممکن استبرخى حتى ورزش یوگا را - که معمولا چینىها انجام مىدهند - نوعى معنویتبدانند! بیان اینکه آیا چنین چیزى نیز عنویتبه حساب مىآید یا نه در قلمرو معارف دینى است و نه در حیطه علوم تجربى و یا انسانى.
به نظر مىرسد که وقتى علم رادرتبیین و تفسیر دین دخیل بدانیم بهاین معنا که علم بخواهد محک دین و آموزههاى دینى باشد مثل آن است که ما یک دین نازل را (که از عالم وحى بر قلبپیامبر(ص) نازل شده است) دین تنزلیافته کنیم و آن را به قلمرو ذهنیت افرادى بیاوریم که مىخواهند در زمینه دین صحبت کنند. این مىتواند یکى از آسیبها بهشمار آید.
آسیبهاى تربیت دینى ناشى از عوامل ششگانه مزبور به اجمال عبارتند از: نبود نظارت مستمر مربى بر متربى; به کارگیرى شیوههاى غلط در تربیت دین; رعایت نکردن تناسب سطوح سنى، علمى، جنسیتى و فرهنگى متربیان با آموزههاى دینى; تطابق نداشتن گفتار مربى با عمل و رفتار خود; توجه نکردن به نیازهاى متربیان و رعایت ننمودن «الاولى فالاولى» و «الاهم فالاهم»; نگاه به تعلیم و تربیتبه عنوان شغل و مجراى درآمد، نه به عنوان وظیفه انسانى و الهى - این مساله دنیازدگى تربیت دینى را بهبار مىآورد; وجود نداشتن و یا روشن نبودن آموزههاى دینى و تعلیم غلط آموزههاى دینى. به عنوان مثال، اگر یک مربى نظرش نسبتبه عرفان این باشد که متربى براى عارف شدن، باید از دنیا و لذایذ آن و جامعه انسانى پرهیز کند و به انزوا برود، چون آموزه حقى را به صورت منفى و غلط تعلیم دادهاست اینچنین تعلیمى، خودش آسیبساز مىباشد.
عامل دیگرى که به عنوان یک عامل آسیبزا از ناحیه مربیان ایجاد مىشود، اختلافنظر برخى از فقهاى دینى در بعضى از مسائل مهم تربیت دینى است. هر چند اختلاف نظر بسیار مغتنم و مفید است و در هر موردى که تضارب آراء صورت گیرد مردم بهتر مسائل و واقعیات را درک مىکنند، اما به عنوان مثال، اگر دو نفر را که ملتزم به دین هستند، در نظر بگیریم، تلاش جدیشان هم بر این است که مرتکب محرمات الهى نشوند، ولى یکى به فرموده مرجع تقلیدش، مىتواند در معاملات بانکى وارد شود و دیگرى نمىتواند وارد شود. یا مثلا، سن تکلیف را، که یکى از موضوعات مهم تربیت دینى ما است، یکى از فقها مثلا مىگوید دختر در نه سالگى مکلف است و دیگرى مىگوید در سیزده سالگى، تصور کنید دو خواهرى را که یکىاز آنها مقلد این فقیه است و دیگرى را که مقلد آن فقیه است. همین مساله مقدارى آشفتگى - اگر نگوییم «آسیب» - در ذهن آنها ایجاد مىکند که قابل رفع هم نیست. این آسیب ضعیفى است، ولى شاید سرانجام ذهنیت افراد را به جانب نادرستى سوق بدهد. مىدیدیم برخى جوانان لبنانى را که بسیار متدین و حزباللهى هم بودند، وقتى با هم جلساتى داشتیم، از جمله چیزهایى که مکرر بر آن تاکید داشتند همین بود که چرا در مسائل دینى اینقدر اختلاف نظر هست؟! نمىخواهیم بگوییم اختلاف نظر نباشد، ما نمىتوانیم براى مراجع تقلید تکلیفى تعیین کنیم، ولى مراجع تقلید به عنوان مربیانى که نقشگذارند و افراد از آنها تاثیر مىپذیرند، اختلاف فتاوایشان مىتواند از منظر تربیت دینى آسیبرسان باشد.
معرفت: در بحث تفاوت بین تلقین و تربیت، عدهاى تربیت دینى را به صرف اینکه مشتمل بر تلقین است و آن را با آزادى انسان ناسازگار مىدانند، معتقدند که فقط باید به ارائه آموزههاى دینى پرداخت و متربى را در پذیرش مختار قرار داد. با توجه به مجموعه معارفى که به خصوص از قرآن به دست مىآوریم و در آیات گوناگون، آنها را به صورت القایى مطرح کرده است، آیا مىتوان گفت: این همان القاست و بنابراین، القاء اشکالى ندارد یا اینکه تربیت القایى قابل قبول نیست؟
دکتر کریمى: چنانکه مىدانید محور و پایگاه تربیت دینى و تربیت اسلامى فطرت انسانى است. ممکن است ما بر اثر روابط، کردار و رفتارى که داریم از فطرت خودمان فاصله بگیریم و همانگونه که در هر فاصلهگرفتنى، مربى یا راهنما مىتواند دست ما را بگیرد و به راه صحیح برگرداند، زمانى هم که ما از فطرت خود فاصله بگیریم او مىتواند ما را به خودمان باز گرداند. پس اجبار و تلقین به معناى منفى آن در اینجا وجود ندارد.
نکته دیگر این است که در قرآن و احادیثبر «موعظه» به عنوان یکى از شیوههاى هدایتبسیار تاکید شده است. در احادیث وارد شده است که انسان باید واعظ خودش باشد و از دیگران هم وعظ بپذیرد; یعنى دلش به حال خودش بسوزد، دنبال این باشد که نقاط انحراف خویش را پیدا کند. در حدیثى از امام باقر(ع) آمده است: آن کسى که از نفس خود براى خویش واعظى ندارد مطمئن باشد که موعظه دیگران به حال او سودى نخواهد بخشید. قرآن موعظههایى را از قول لقمان حکیم، به منظور اهداف هدایتى و تربیتى خود نقل مىکند و این چیزى غیر از تلقین است.
از سوى دیگر، مربى تلقین کننده و فاعل صرف، و متربى منفعل صرف نیست، بلکه هر دو باید به نوعى فعلیت داشته باشند. فعلیت رب و مربى در آن است که متربى را به این مسیر دعوت کند. فعلیت متربى هم آن است که خودش احساس نیاز کند و در راه تامین این نیازها بکوشد، و اینجاست که مفهوم تربیت دینى از تلقین و القاء به معناى مصطلح آن متمایز مىشود و اگر فرضا تلقینى هم باشد آن است که در وجود و آفرینش خود، در آفرینش آسمانها و زمین و جلوههاى خداوند انسان به تفکر بپردازد تا خود راه و هدف را تشخیص دهد.
آیاتى در قرآن داریم که تزکیه و تطهیر را به خدا و رسول(ص) نسبت مىدهند. ما مىتوانیم آنها را از مصداقهاى ربوبیت و تربیتبدانیم: «لکن یرید لیطهرکم»(مائده: 6); خداوند مىخواهد شما را تطهیر کند. در جاى دیگر مىفرماید: «رجال یحبون ان یتطهرون»(توبه: 108); مردانى که مشتاق طهارت و تهذیب نفس خود هستند. پس هم تطهیر از جانب خدا و رسول(ص) است و هم اشتیاق به تطهیر از جانب کسانى که متربى هستند، یعنى هر دو از نوعى فعلیتبرخوردار هستند. در آیه کریمه دیگر آمده است: «قد افلح من زکیها»(الاعلى: 14) این اشاره به انسان و متربى دارد، مىگوید: تو خودت بیا در مسیر تزکیه قدم بگذار. در آیه دیگرى مىفرماید: «بل الله یزکى من یشاء»(نساء: 49). این آیات نشان مىدهد که در تربیت هر دو عنصر به نوعى سهیم هستند و چنین نیست که تلقین در کار باشد و یک طرف فاعل تام باشد و یک طرف منفعل تام.
معرفت: آیا تربیت دینى، که خود یکى از حوزههاى تربیت است، شامل ابعاد و حوزههاى دیگرى هم مىشود یا اینکه حوزه این تربیت از دیگر موضوعات تربیتى جداست؟ آیا مىتوان گفت: به عنوان مثال، تربیت دینى کارى به تربیت اجتماعى یا سیاسى و مانند آن ندارد یا اینکه وقتى تربیت دینى انجام مىدهیم در واقع، به تربیت اجتماعى و سیاسى هم اقدام کردهایم؟
دکتر شاملى: پاسخ این سؤال مىتواند، به سؤال قبلى نیز کمک کند که آیا تربیت دینى تفاوت جدى با تلقین یا تحمیل دارد یا خیر. یکى از انتقادهاى پسانوگراها (پستمدرنیستها) به متفکران دوران پیش از خود این است که شما کارهایى را انجام مىدهید که بیشتر در قالب تلقین یا تحمیلاست.اگر بخواهیم شاخصههاى قلمرو تربیت دینى را مشخص کنیم، به گونهاى که ابعاد و ابهامات آن به خوبى بازشناخته شود، باید ابتدا ویژگىهاىآنرا خوب بشناسیم و سپس آن را از سایر ابعاد تربیت جدا کنیم.
چنانچه پیش از این خاطرنشان ساختیم «تربیت دینى» مرادف با تربیت نبوى است; یعنى: کارى که انبیا(ع) مىکنند همان بحث تربیت دینى است. اگر چنین است، باید ببینیم که در قرآن کریم یا منابع دینى ما، انبیا(ع) با چه ویژگى و در چه شخصیتى تبلور پیدا کردهاند و شاخصهاى کارشان چیست. جمعبندى و تئوریزه کردن این ویژگىها همان «تربیت دینى» است. دلیل اینکه من بر این تاکید دارم که تربیت دینى همان تربیت نبوى باشد، این است که اگر چنین باشد، مىتوانیم ماموریتى را که انبیا(ع) در جوامع بشرى داشتند و کارهایى که مىکردند، را در زمان خودمان ملاک قرار دهیم و تحت عنوان نمونه کامل و صحیح تربیت دینى به کار ببریم.
ولى اینکه تربیت دینى چگونه از دیگر حوزههاى تربیتى مانند تربیت اجتماعى یا اخلاقى یا سیاسى قابل تفکیک است، این بستگى دارد به آن که محور اصلى تربیت دینى - که دین است - به نظر شما چه مىباشد. در نگاه کسانى که دین را امرى مقدس، صرفا معنوى و فردى یا یک تجربه دینى مىدانند، چنین تفکیکى ممکن است. بسیارى از دینشناسان یا مربیان دینى اصلا «دین» را عبارت مىدانند از یک تجربه شخصى که فرد از اعمال دینى و پرستش خود دارد. بر اساس تعریفى که عرض کردم، دین مجموعهاى از عقاید، ارزشهاى اخلاقى و احکام عملى را شامل مىشود. بنابراین، تربیت اخلاقى هم در دل تربیت دینى وجود دارد; بخشى از آن را تشکیل مىدهد. ولى در تعاریف دیگر، چون دین به مفهوم خاصى در نظر گرفته مىشود، تربیت اخلاقى چیز دیگرى است. یعنى جزو مواد درسى است. به همین دلیل، در غرب، وقتى مىخواهید فرزندتان را در مدرسه یا مؤسسهاى ثبتنام کنید، از شما مىپرسند که آیا مىخواهید در برنامه ( شرکت کند یا (Moral Education) ؟ البته، این سؤال را براى گنجاندن آموزههاى کاتولیک یا پروتستان مسیحیت در برنامه درسى دانشآموزان مىپرسند، وگرنه یهودیان مدارس خاصى براى خودشان دارند; چون مىخواهند آموزههاى دینى یهود را در لابهلاى مسائل آموزشى معمولى جا بدهند. اگر شما خواستار آموزش به شیوه (Moral Education) بشوید، یعنى خواستهاید یک سلسله اصول اخلاقى مربوط به زندگى روزمره اجتماعى را به او بیاموزید، مانند اینکه سروقتبه مدرسه برود، از کارش کم نگذارد، منظم باشد و چیزهایى که مىتواند هر فرد را در جامعه متمدن و درگیر، در این انبوه روابطى که دارد، به گونهاى تربیت کند که منضبط باشد. اما اگر کسى بخواهد (Education Religious) آموزش داده شود، آموزههاى خاص دینى در برنامه درسى او گنجانده مىشود. البته «دین» به آن معنا که بشر باید عشق به مقدسات داشته باشد، به معنویات توجه کند و در کنار ابعاد مادى، آنها را فراموش ننماید. در این حالت، مىتوان گفتبه معنویتى توجه مىکنند که بهخصوصجنبههاى عاطفى فرد راتامین مىکند.
بنابراین، وقتى مىخواهیم اینها را تفکیک کنیم، اگر مفهوم موردنظر ما وسیع باشد، مىتواند با تربیت اخلاقى رابطه عام و خاص داشته باشد، اما اگر تربیت دینى را مرادف تربیت نبوى بدانیم، براى اینکه شاخصگذارى کنیم و ببینیم که انبیا(ع) کار تربیتىشان در جامعه چه بوده است و قرآن از کار آنها چه ترسیمى دارد، اولین شاخص تربیت انبیا(ع) این بوده است که آنها در کار تربیتىشان متربى محور بودهاند. انسانشناسان در شیوههاى درمانى خودشان، به خصوص کارل راجرز، شیوهاى را مطرح مىکنند به نام: (Client - Centered) . در این شیوهدرمانى سعى نمىکنند از مافوق، چیزهایى را دیکته کنند، بلکه محور را شخص مراجعهکننده و فهم واقعبینانه مشکلات او قرار مىدهند، نه اینکه مجموعهاى از اطلاعات در ذهن داشته باشند و آنها را به صورت قالبى با مراجعهکننده منطبق کنند; به صورت ماشینى (مکانیستى) برخورد نمىکنند، بلکه از خود انعطاف به خرج مىدهند، سعى مىکنند اول خود او را بشناسند و سپس فرد را یارى کنندتا خودشناسى و خودیابى کند. (البته با تعریفى که آنها از «خود» دارند.)
شبیه همین روش مىتواند در بحث تربیت مطرح باشد. ما در تربیت، مىتوانیم از مافوق، یک سلسله چیزهایى را که طبق دیدگاه و نگرش خودمان، آنها را الگوهاى تربیتى مىدانیم، به مخاطب تلقین کنیم. اما راه دیگر آن است که او و نیازهاى او و واقعیتهاى او را بشناسیم و بر اساس آن عمل کنیم.
انبیا(ع) در جوامع انسانى، دو ماموریت اصلى داشتند: یکى دست زدن به تغییرات بزرگ اجتماعى براى تثبیت عدالت اجتماعى که تحت عنوان «جهاد اصغر» مطرح است و دیگرى دست زدن به تغییرات فردى و تعدیل شخصیتهاى افراد. در هر دو ماموریت، خود افراد محور بودهاند. در آیه شریفهاى که بحث عدالت اجتماعى را مطرح مىکند، پس از آن که مىفرماید: ما انبیا را با این ابزارها فرستادیم، مىفرماید: «لیقوم الناس بالقسط.» (حدید: 25); تا انسانها به درجهاى از قابلیت و توانایى برسند که خودشان اقامه قسط کنند یعنى: انبیا برایشان اقامه قسط نمىکنند. یا وقتى بحث تغییر فردى مطرح مىشود، امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه مىفرماید: «ویثیروا لهم دفائن العقول.»(نهجالبلاغه، ج 1، ص 6) انبیا(ع) گنجبراى مردم نمىآورند، بلکه گنجى که در خودشان نهفته است، مردم باید نسبتبه آن آگاه شوند و خودشان آن را بیرون بکشند. پس یکى از شاخصهاى اصلى تربیت دینى در نگاه انبیا(ع) و عمل آنها، متربى محور بودن است، چه در بعد اجتماعى و چه در بعد فردى.
یکى دیگر از شاخصههاى تربیت دینى - همانگونه که ذکر کردند - این است که تربیت دینى تحمیلى نیست; چون همگام و همگون با بنیادهاى فطرى انسان است، پذیرش دارد; یعنى: انسانها به طور طبیعى و فطرى، آن را مىپذیرند، ساختار خلقت آنها چنین اقتضا مىکند. از همراه و همگون بودن با ویژگىها و نیازهاى فطرى در مىیابیم که تربیت دینى استیا تحمیلى. اما اینکه این تربیت نمىتواند تلقینى باشد، این موضوع را از آیات مبارکهاى که یکى از آنها آیه دوم سوره جمعه است، به دست مىآوریم. این تربیت همان فرایندى است که انبیا(ع) به کار مىگیرند، براى اینکه با توجه به متربى محور بودن، این تحول را در فرد و جامعه ایجاد کنند. البته شیوه قرآن بر این است که تحولاتى را که انبیا(ع) قرار است در سطح اجتماعى و کلان ایجاد کنند،ابتدا از فرد شروع کنند;زیرا«ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم. »(انفال:52) ابتدا انبیا(ع)در مرحله فردى تحول ایجاد مىکنند،سپس برایند آن تغییراتفردى،نموداجتماعىپیدا مىکند.
در دومین کریمه سوره جمعه مىفرماید: «هو الذی بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة.» این آیه سه مرحله را در این فرایند تربیت نبوى و دینى مطرح مىکند: تلاوت آیات، تزکیه، و تعلیم کتاب و حکمت. مرحله اول که عبارت است از «یتلوا علیهم آیاته» آنها را متوجه آیات خدا مىکند; گام اول متربى محور بودن است; «و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین.» (آل عمران: 164) پیش از آن که این فرایند در تربیت نبوى انجام شود متربى سرگردان است، راهش را گم کرده، از مسیر فطرت خارج شده است. پس اول باید به او نهیب زده شود که به خود بیاید، درک پیدا کند و امکانات و قابلیتهاى خودش را بشناسد و بفهمد که آنها براى رسیدن به هدف، چه کمکى مىتواند به او بکند. یکى از فیلسوفان تعلیم و تربیت قرن بیستم که در سال 1997 از دنیا رفت، فیلسوف برزیلى، پولو فریر ( است. او کتابهاى متعددى دارد. در یکى از آنها، («آموزش ستمدیدگان» (Pedagogy of the Oppressed) )بحثى را مطرح مىکند که متخصصان تعلیم و تربیت آن را یکى از خدمات بزرگ این فرد به حوزه تعلیم و تربیت مىدانند; مفهومى را مطرح مىکند تحت عنوان: «آگاهسازى و به خودآورى (Conscientization ». این فیلسوف کار خودش را بیشتر از نهضتسوادآموزى شروع کرد. چون در برزیل، استبداد نظامى حاکم بود، او تلاش مىکرد تا این شکل عمومى حکومت از بین برود; مىگفت: باید حرکت از مردم شروع شود، هر حرکت اجتماعى باید از دل تودهها بیرون بیاید. وقتى حرکتى از دل تودهها بیرون مىآید که افراد و شهروندان یک جامعه متوجه خودشان و نظامى که برایشان اهمیت دارد و قابلیتهاى خود باشند. او سپس مىگوید: وقتى شما مىخواهید نهضتسوادآموزى راهاندازى کنید، نباید هدفتان فقط این باشد که بگویید چند درصد بىسواد داریم و مىخواهیم کارى بکنیم که آنها نوشتن و خواندن یاد بگیرند. این یک کار ابتدایى است. هدف اصلى در نهضتسوادآموزى باید ایجاد خودباورى در فرد باشد تا موقعیتها و ویژگىهاى خاصى که او را احاطه کرده استبه او نشان دهند و متوجهش کنند که چه چیزهایى دارد. شاید اگر این مفهوم را ازحوزه سیاسى - اجتماعى بیرون بیاوریم و آن را در جایگاه قرآنى قرار دهیم، همان «یتلوا علیهم آیاته» باشد; مرحله اول تربیت نبوى که تلاوت آیه است; یعنى: نشانه دادن به کسى که راهش را گم کرده و از قابلیتها، امکانات و موجودیتهاى خود بىخبر است; خودباورى، خودشناسى و سپس خداشناسى.
همانگونه که قبلا عرض کردم، انبیا(ع) دو ماموریتبزرگ دارند: یکى رفع تعارضات اجتماعى و دیگرى رفع تعارضاتى که افراد در وجود خود دارند. در درون هر کس، به طور طبیعى، تعارضاتى بین دو نظام ارزشى وجود دارد; «فالهمها فجورها و تقویها.» ( شمس: 8)، کار انبیا(ع) این است که هر کس را با تلاوت آیات کمک کنند تا در گزینش این دو نظام ارزشى، موفق به انتخاب صحیح شود. این همان تزکیه است «تزکیه» و پیراسته کردن آن است که فرد از تعارض درونى بین دو نظام ارزشى، که یکى او را به «اخلد الى الارض.» (اعراف: 176) و دیگرى او را به «ارجعی الى ربک» (الفجر:28) سوق مىدهد، موفق بیرون بیاورند; به سمتخدا سوق دهند. گام دوم نتیجه همان خودباورى و خودشناسى است. حل تعارض درونى بین دو نظام ارزشى که یکى زمینگرا و دیگرى خداگراست. در سومین گام، فرد خودش، موقعیت، قابلیت و موجودیتخود را دریافته است و مىتواند در تعارض درونى خود، بین هدایتهاى رحمانى و وساوس شیطانى، طرف رحمانى را انتخاب بکند و مهیاى آموزش کتاب و حکمت گردد. در این فرایند، هیچجا چیزى از تحمیل یا تلقین دیده نمىشود، بلکه دست او را مىگیریم تا با حل تعارضات درونى، بتواند به حل تعارضات اجتماعى «لیقوم الناس بالقسط» نایل آید. بنابراین، با تحلیلى که از ویژگىهاى تربیت دینى، که همگام با فطرت است، به دست مىدهیم، همانند حرکتى که انبیا(ع) شروع کردند، مىتوانیم انسانها را به طور طبیعى تربیت دینى کنیم; یعنى فرد را به گونهاى امداد نماییم که با پاى خود به خودشناسى، خودیابى و خودشکوفایى دستیابد. این خودشکوفایى زمینه دستیابى به علم حکمت و سپس خدایابى است.
اما معلوم است که این تربیت غیر از مشاوره دینى است. گاهى پس از آسیبشناسى، مىخواهیم آن را درمان کنیم، در این صورت، بحث مشاوره پیش مىآید; یعنى روش کار ما روش آسیبشناختى است. اما تربیتیک فرایند بهنجار است. در این مرحله، از آسیب حرفى نیست، فرد را در همان بستر طبیعى کمک مىکنیم. انسان به طور طبیعى، متمایل به خلود الى الارض است، متمایل به جنبههاى نقد زندگى است; چیزهایى که مشت پرکن است. به همین دلیل، در آیه مبارکه 213 بقره، وقتى هدف از بعثت انبیا(ع) را بشارت و انذار معرفى مىنماید، مىفرماید: «لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه»; تا رفع اختلاف کنند. مسیر طبیعى به گونهاى است که اگر به خود بشر واگذاشته شود، به اختلاف و تنش مىانجامد. کار انبیا(ع) این است که با استفاده از نظامهاى خاص انذار و تبشیر، در سطح اجتماعى و فردى رفع اختلاف کنند. منتهى شروع این کار از سطح فردى استبا ویژگىهایى که در سوره جمعه و چند جاى دیگر مطرح مىکند.
معرفت: آیا از آنچه گفته شد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که تربیت دینى القایى نیست، بلکه تلقینى است; علاوه بر این، تربیت دینى،سیاسى،اجتماعىواخلاقىهم هست؟
دکتر شاملى: تربیت دینى در مجموع، شامل همه ابعاد مزبور مىشود، ولى هر موقع قرار باشد متربى را در بعد خاصى جهتبدهیم، باید یکى یکى شروع کنیم. البته اصل دین فراگیر است، اما متناسب با تعریفى که از دین ارائه مىدهید - آن را دین حداقلى بدانید یا حداکثرى و قلمرو آن تا کجا باشد - سایر ابعاد داخل در آن یا از حوزه آن بیرون است. منتهى وقتى مىخواهید شروع به تربیتسیاسى بکنید، به متربى نحوه مشارکت در سرنوشتش را یاد مىدهید. شاید این موضوع ضرورتا مساوى با این نباشد که خودش و امکانات خودش را بیابد که در گام اول تربیت انبیا(ع) مطرح است، ولى وقتى مىگوییم تربیت دینى شامل این ابعاد هم مىشود یعنى: همه در یک مجموعه داخل است، به شرط آن که تعریف ما از دین روشن باشد.
دکتر کریمى: البته همانگونه که گفته شد، تربیت دینى مىتواند تعریفهاى متفاوتى داشته باشد. تربیت دینى به مفهومى که بیشتر در غرب مطرح است همان تربیتبر اساس تعالیم کلیسا است که به اعمال فردى یا به تعبیر خود آنها ( Spirituality) توجه دارد. مسائل اجتماعى و سیاسى و مانند آن به هیچ وجه در حوزه این گونه تربیت داخل نمىشود. اگر در یک محیط غربى (Religious Education) مطرح شود کمتر به ذهن کسى متبادر مىشود که ربیتسیاسى یا اجتماعى هم در آن داخل باشد. ولى ما با توجه به منابع دینى خودمان، مىدانیم که اینها در کنار هم قرار دارند. اصلا این منابع آمدهاند تا بیان کنند که تربیت دینى همه جوانب و نیازهاى انسان را مورد توجه قرار مىدهد. آنجا که ارتباط با خدا است «یقیمون الصلوة»، ارتباط با خلق خدا هم هست «یؤتون الزکوة». حج نیز علاوه بر این که یک عبادت فردى استبعد اجتماعى نیز دارد که مهمتر و چشمگیرتر از بعد فردى آن است. نماز جماعت هم نشانگر آن است که دین اسلام نمودى اجتماعى دارد و اصلا نمودهاى اجتماعى دین ما بسیار وسیعتر از نمودهاى فردى است، بر خلاف مسیحیت. بنابراین، تربیت دینى ما در حوزه اسلامىمان با تربیت دینى مسیحى تفاوتهاى بسیارى دارد.
دکتر رهنمایى: این موضوع با تعریفى که ما از دین داریم مرتبط است. ما اگر دین را خاستگاه همه مسائل روبنایى از جمله سیاست، فرهنگ، اقتصاد و جامعه بدانیم، یک جور نگاه خاصى به تفسیر دینى و تربیت دینى داریم. در این صورت معتقدیم حتى اگر مسائل سیاسى و اجتماعى هم آموخته شود، آنچه مسائل سیاسى یا اقتصادى ما را تحت الشعاع قرار مىدهد، تربیت دینى است; یعنى تربیت دینى همه جا به عنوان یک روح جارى و سارى است. اگر دین را به عنوان یک روح، در کالبد همه نهادهاى اجتماعى و فردى جارى بدانیم، جا دارد که بگوییم: تربیتسیاسى ما هم از تربیت دینى ما رنگ گرفته است، هر چند موضوعا مىتوان آنها را دو جا مطرح کرد. منتهى در عین حال،آنجاکه مربى دینمدار سیاست ما بر اساس آموزههاى دینى، سیاست راآموزشمىدهدوافرادراتربیت مىکند، بر اساس سیاستخاصى این کار را مىکند که الهامگرفته از دین است. به نظر مىرسد این تعبیر تا حدى به آن چیزى که پرفسور نصر هم بر آن تاکید دارد، نزدیک است که ما در تعریف دین و آنچه متعلق دین قرار مىگیرد، نگاه کنیم به عرفى که پاىبند به آن دین و ملتزم به آن است. در این صورت، مىتوانیم بهترین تعریفها را ارائه دهیم. به نظر مىرسد که اگر ما بخواهیم بر دین اسلام تاکید کنیم، به دلیل جامعیتى که این دین داشته و با توجه به سیرهاى که پیامبر اکرم(ص) به عنوان یک میراثگرانبهاباقىگذاشتند، مىبینیم که همه عناصر وجودى ما در زندگى فردى و اجتماعى تحتالشعاع تربیت دینى قرار مىگیرد. عبارت «یتلوا علیهم آیاته» همه چیز را به ما نشان مىدهد، هم سیاست، هم دیانت و هم فرهنگ را. پس به این نتیجه مىرسیم که حتى خاستگاه سیاسى و فرهنگى ما دین ماست.
معرفت: آیا مىتوان گفت: متناسب با اینکه قلمرو دین را چه بدانیم، تربیت دینى هم بر همان اساس تعریف مىشود; اگر قلمرو دین صرفا فردى باشد، تربیت دینى فقط شامل فرد مىشود و اگر قلمرو آن ابعاد دیگر را هم شامل شود، تربیت دینى شامل آن نیز خواهد شد؟
دکتر شاملى: بله، اما هر کدام به نوبه خود; چنین نیست که وقتى کسى را تربیت کردید،همزمان در همه ابعاد تربیتشود. خیر،او در این مجموعه تربیت مىپذیرد،امابه نوبه خود،به هر کدام از جنبهها باید رسیدگى کرد:بعدسیاسى،بعد عقلانى، بعد عاطفى و دیگر ابعاد.
دکتر رهنمایى: البته این به این معنا نیست که ما بگوییم همه تفاسیرى که از دین شده صحیح مىباشد و حق دین را ادا کردهاست، بلکه به هر حال، تعریفى از دین حق است. سایر تعاریف هم به جزئیات و یا تنها به جنبههایى از جوانب دینى پرداخته و یا آنگونه که لازم بودهاست دین را نشناساندهاند. این بستگى دارد به نظر افرادى که از دین تعریفى ارائه مىدهند. وقتى مقایسه کنیم برداشتى را که یک مربى ملتزم به دین اسلام از این دین دارد با برداشتى که یک مربى غربى از آن دارد، متوجه این تفاوتها مىشویم.
دکتر کریمى: نکته دیگرى هم اینجا مطرح مىشود: اینکه ما تعریف دین را از ملتزمان به آن بگیریم، آیا چنین تعریفى با آنچه در منابع دینى آمده الزاما مطابقت دارد؟ آیا این تعریف مىتواند تحریفات و تغییراتى را که عرف در دین بهوجود آورده معلوم کند؟ در طول تاریخ تحولاتى در برخى احکام و ارزشهاى دینى به وجود آمده یا حکومتها تغییراتى در دین ایجاد کردهاند که ممکن است ملتزم به دین آنها را جزئى از دین محسوب کند در حالى که آنها به هیچوجه مورد نظر منابع اصلى دین و شارع نیستند. این مشکل چگونه قابل توجیه است؟
دکتر رهنمایى: منظور از لفظ «ملتزم به دین» کسى است که تمام جوانب را زیر نظر بگیرد، حتى این نکته را که دین او وحیانى است و از مصدر وحى سرچشمه گرفته است. بنابراین، منظور از «عرف» در این زمینه عرفى است که دینشناس است و به تمام جوانب دین آگاهى دارد; عرف خاصى که مىخواهند از دین تفسیر اکمل و اتم خود را ارائه دهند، نه اینکه دین را دستاویز هر اندیشهاى قرار دهیم.
دکتر شاملى: تصور مىکنم این موضوع مانند استفاده از سیره متشرعه است; وقتى ما مىخواهیم چیزى را اثبات کنیم، هم به قرآن و روایات استناد مىکنیم، هم به دیگر منابع، یکى از مؤیدات هم مىتواند سیره متشرعه باشد; سیره ملتزمانى که واقعا شرع را - بماهوشرع - عمل مىکنند; سیرهاى که متصل به معصوم(ع) است. از این جهت، سیره متشرعه مىتواند مؤید باشد، نه از آن جهت که گفتند. یکى از انتقاداتى که امروزه بعضى از مستشرقان از جمله مارشال هاجسون مطرح مىکنند این است که مىگویند شما مسلمانها دینى که به عنوان «اسلام» دارید دو جور است: یکى ( دارید و دیگرى (Islamicate Laws) .اولى یعنى آن اسلامى که بدون هیچ دستبردى، تحت آن شرایط خاصى که قرآن کریم مىفرماید، دریافتشده و همانطور، بدون هیچ کم و زیادى ابلاغ شده است. اما دومى یک سلسله مسائلى است که در جوامع با فرهنگهاى گوناگون عجین شده و چیزهایى به آن ضمیمه شده است. این همان چیزى است که شما به آن عمل کردهاید; چیزى که در رفتارهاى شما نمود دارد و مىتوانید ادعا کنید به سختى مىتوان این شکل دوم را اسلام ناب نامید. البته خود ما معتقدیم که اسلامى که ما از آن استفاده مىکنیم و در کلام بزرگانى مثل حضرت امام; بوده که منظورمان از اسلام ناب محمدى(ص) همان مجموعه دستنخورده دریافتشده از وحى توسط پیامبر اکرم(ص) و ابلاغ شده توسط ائمه معصومین(ع) است، ولى بعدها با چیزهایى عجین شده است که گفته مىشود از عرف گرفته شده است.
معرفت: از شما سروران گرامى که در این گفتوگو حضور یافتید سپاس گزاریم.